طلسمات

خانه » همه » مذهبی » آیا به نظر شما، لب و حقیقت «مکتب تفکیک» که استاد حکیمی در زمان فعلی، سردمدار آن است، ‌نوعی اخباری گری جدید و جداکردن عقل از فهم نقل و دین نیست؟!

آیا به نظر شما، لب و حقیقت «مکتب تفکیک» که استاد حکیمی در زمان فعلی، سردمدار آن است، ‌نوعی اخباری گری جدید و جداکردن عقل از فهم نقل و دین نیست؟!

تفکیک جریان فکری جدیدی نیست، اما حالا به صورت دیگری قد علم کرده است. البته اصطلاح «مکتب تفکیک» به معنایی که طرفداران این مکتب از آن سخن می گویند، جدید و بی سابقه است. در میان مکتب های فکری و در کتب ملل و نحل و فرقه های مذهبی، اصطلاحی به عنوان «مکتب تفکیک» دیده نمی شود، ولی اگر از ویژگی های این جریان فکری و خصوصیات کسانی که آن را به وجود آورده اند صرف نظر کنیم و تنها به مفاد و محتوای کلی و اصلی آن توجه نماییم، خواهیم دید که نه تنها جدید و بی سابقه نیست، بلکه از قدیم ترین جریان های فکری در جهان اسلام شناخته می شود؛ زیرا آنچه در این جریان فکری به طور عام و کلی مطرح می شود، این است که بین حقایق دینی که از طریق وحی الهی نازل می شود با آنچه محصول اندیشه بشری به شمار می آید، تفاوت و تفکیک قائل شویم و آنها را با یکدیگر مخلوط نسازیم. البته این ادعا به طور عام و کلّی اختصاص به یک گروه و جماعت مخصوص نداشت، و کلیه اندیشمندان اسلامی خود را با آن موافق و هماهنگ نشان می دهند. کمتر کسی را می شناسیم که با خلط و درهم آمیختن میان تعلیمات پیغمبران و علوم بشری، نظر مساعد و موافق داشته باشد. به این ترتیب، تفکیک به معنی جدا کردن میان وحی الهی و دانشهای بشری، مورد انکار هیچ یک از اندیشمندان اسلامی نبوده واز قرون اولیة اسلام نیز مورد توجه قرار گرفته است. با این همه، عنوان مکتب تفکیک، با یک سلسله ویژگیها و خصوصیّاتی که به طرز تفکر و نوع اندیشه طرفداران آن مربوط می گردد، بسیار جدید و کم سابقه است. چیزی حدود نیم قرن است که این جریان فکری در خراسان به منصة بروز و ظهور رسیده و به تدریج طرفداران بیشتری پیدا کرده است.

اصطلاح «تفکیک» را اولین بار آقای محمد رضا حکیمی به کار بردند که در محضر بسیاری از علمای تفکیک درس خوانده است. البته آقای حکیمی اعتراف کرده و انصاف داده که انتخاب این اصطلاح، تحت تأثیر کتاب «بیان الفرقان» حاج شیخ مجتبی قزوینی بوده است. وی کتابی هم بنام مکتب تفکیک نوشتد ، که پس از نشر این کتاب، عنوان مکتب تفکیک بطور رسمی مطرح شد. تا پیش از ایشان بزرگان این مکتب عنوان « مکتب معارف اهل بیت » را برای اعتقادات خود برگزیده بودند نه مکتب تفکیک ، اما به هر حال با نام گذاری این اندیشه به مکتب تفکیک و انتشار کتابی با همین نام از سوی آقای حکیمی ، این عنوان بر سر زبانها افتاد.ایشان درتوضیح مکتب مذکور مینویسد : تفکیک در لغت به معنای جدا سازی است ؛ چیزی را ازچیزی جدا کردن و ناب سازی چیزی و خالص کردن آن. « مکتب تفکیک» ، مکتب جداسازی سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختی است در تاریخ شناختها وتأملات وتفکرات انسانی ، یعنی راه و روش قرآن و راه و روش فلسفه و راه و روش عرفان ، و‍‍ هدف این مکتب نابسازی و خالص مانی شناختهای قرآنی و سره فهمی شناختها ومعارف است به دور از تأویل و مزج با افکار و نحله ها و بر کنار از تفسیر به رأی و تطبیق.

مقدمتا باید گفت شیوه تفکری که بعدها مکتب تفکیک خوانده شد، برای اولین بار توسط میرزا مهدی اصفهانی و در مشهد پایه‌ریزی و تبلیغ شد.آنگونه که گفته و نوشته شده، تحصیلات میرزا مهدی در نجف بوده است اما بعدا حوزه درسی او در خراسان برگزار شد. او در ابتدا اخلاق و علم اصول تدریس می‌کرد و سپس اندک اندک به مسائل معارفی پرداخت. وی سلسله افکاری را مطرح کرد که تا امروز نیز ادامه یافته و طرفدارانی نیز یافته است.تفکیکی‌ها را اهل حوزه و علاقمندان فلسفه اسلامی بیشتر با صفت مخالفت با فلسفه می‌شناسند وگرچه این عامل در سخنان و نوشته های ایشان به وفور یافت می‌شود، اما تمام سخن آنها این نیست. همچنین مخالفت ایشان با فلسفه دقیقا از همان جنس مخالفت پیشینیان، مثلا ابن تیمیه یا غزالی نیست و عقاید ایشان در برخی موارد ویژگیهای منحصر به فردی دارد.دکتر ابراهیمی دینانی که در جلد سوم از کتاب ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام خود، این مکتب را جزو مکاتب فکری مسلمانان درج کرده است؛ در مصاحبه‌ای که دراین باره انجام داده است، می‌گوید :آنها معتقدند رشد فهم فلسفی دین، فهم عرفانی دین و سایر فهم‌ها اوضاعی را به‌وجود آورده که میان ما و دین اصیل فاصله افتاده است. حال ما باید بیاییم و با یک راست‌کیشی دینی به اصل دین باز گردیم و با استفاده از متون اصلی دین و بدون استفاده از پیش‌فرض‌های دیگر دین را بفهمیم. (ابراهیمی دینانی، غلامحسین؛ در نقد مکتب تفکیک؛ ماهنامه همـــشهری، شماره10، دی1380).

برخی از آموزه های مکتب تفکیک

مهم ترین ویژگی این مکتب تاکید آن بر جدایی راه های سه گانه دست یابی به معرفت؛ یعنی وحی، عقل و کشف است. از نظر این مکتب، دین، فلسفه و عرفان، مسیرهای جداگانه ای طی می کنند و این تنها نقطه عزیمت آن است. دومین گام از دیدگاه مکتب تفکیک، برتر شمردن راه وحی و سومین واساسی ترین آن بی نیاز شمردن راه وحی از عقل و تعقل رایج بشری وسخن از مقوله ای به نام عقل خودبنیاد دینی است. میرزا مهدی اصفهانی از صاحبان این مکتب در کتاب خود به نام ابواب المهدی، راه عقل را راهی تیره و جستجوی معرفت از آن را عین ضلالت دانسته و معتقد است که جز دیوانگان کمی در آن قدم نمی گذارند.(ابواب الهدی به روایت نسخه فائقی، میرزا مهدی اصفهانی؛ تحقیق حسن جمشیدی، قم، موسسه بوستان کتاب، 1385، ص 121 )شیخ مجتبی قزوینی نیز می کوشد تا نشان دهد که مسائل اختلافی رانمی توان به کمک عقل فلسفی حل کرد و از این راه به جایی نمی توان رسید. طبق استدلال ایشان، فلسفه، خود مبتنی بر منطق است و برخی از مسائل منطقی بدیهی نیستند و لذا برای رفع اختلاف در این میزان –منطق- ، میزان دیگری وضع نشده است).( بیان الفرقان، جلد اول فی التوحید القرآن، شیخ مجتبی قزوینی،مشهد مقدس ناشر: عبد الله و اعظ یزدی، 1331، ص 5-6 )در نتیجه شاهد اختلافات وسیع میان فلاسفه هستیم و گاه فیلسوفی پس از مدت ها دفاع از ایده ونظری، نظر مخالف آن را بر می گزیند. حاصل آن که ، چون مقدمات قیاس برهان که در فلسفه به کار برده می شود از یقینیات تشکیل نمی یابد، پس مامون از خطا نیست و پیمودن راه غیر مامون، به حکم عقل حرام است.(همان، ص 6) پس از پیمودن این سه گام، مکتب تفکیک معتقد است که به معرفت ناب وحیانی دست می یابد ؛ معرفتی پیراسته از هر شائبه خطا و نقص، و بدور از تاویل.

بدین ترتیب این مکتب دو هدف اساسی دارد. نخست: جدا سازی سه جریان شناختی از یکدیگر ؛ یعنی جریان وحی یا دین، جریان عقل یا فلسفه و جریان کشف یا عرفان ، و دیگری : بیان معارف ناب و سره قرآنی است، بدون هیچ امتزاجی و التقاطی و خلطی و تاویلی ، از نوع تاویل هایی که می دانیم ، و همین خود جوهر غایی این مکتب است.(مکتب تفکیک، محمد رضا حکیمی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1375، ص 159) با این رویکرد، مدافعان مکتب تفکیک بر این باورند که: واقعیت جریان تفکیک امری است مساوی با خود اسلام و ظهور آن ؛ یعنی قرآن، حدیث و سنت… بدون هیچ گونه اقتباس از کسی و مکتبی و بدون هیچ گونه نیاز به اندیشه و نحله ای. (همان، ص 187) هدف دوگانه جداسازی روش های شناخت و معرفت و ارائه معارف اصیل اسلامی، این جریان را از جریان های فکری -اسلامی معاصر متمایز می سازد و همزمان جاذبه ها و دشواری هایی برای آن به وجودمی آورد.(برای آشنایی بیشتر با مبانی و مدعیات این مکتب، از زبان پدیدآورندگانش، نگا : ابواب الهدی، میرزا مهدی اصفهانی – مصباح الهدی، میرزا مهدی اصفهانی – بیان الفرقان ، شیخ مجتبی قزوینی – مکتب تفکیک، محمد رضا حکیمی – عقل خودبنیاد دینی، محمد رضاحکیمی )نگاه خاص به تاریخ شکل گیری علوم اسلامی از نظر مدافعان مکتب تفکیک، علومی هم چون کلام و عرفان، نسبتی با اسلام حقیقی ندارند و پدیده ای بیرونی و غیر اسلامی هستند. از این منظر، علم کلام زاده سیاست امویان و عباسیان بوده و آنان به قصد بستن در خانه اهل بیت -صلوات الله علیهم – به ترویج این علوم پرداخته اند. همچنین تصوف، پدیده ای وارداتی است و ربطی به اسلام ندارد. از این منظر این قبیل علوم بعدها از فرهنگ یونانی، هندی،حرانی و گنوسی وارد فرهنگ اسلامی شده و به تخریب آن پرداخته اند. به گفته مدافعان این مکتب: در حکومت عباسی نیز کوشش های بسیاربه عمل آمد، و هزینه گذاری های بسیار شد تا افکار التقاطی وفرهنگ های متفاوت غیر قرآنی یا ضد قرآنی وارد حوزه اسلامی شود و در شبستان های مساجد و مدارس اسلامی، به جای معارف علمی وعملی ناب و فوق متعالی قرآن و اهل قرآن (اهل بیت (ع) ) ، افکار مختلف و متخالف وهمانی یونانی و اسکندرانی، و عرفان وحدت وجودی خیالی هندی و گنوسی، و سلوک صوفیانه رهبانی ما بین النهرینی به دست ملاحده و دشمنان یهودی و مسیحی و صابئی اسلام مطرح گردد و تفکرناب و شفاف و یکدست قرآنی از مسلمین گرفته شود.( متاله قرآنی: شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، محمد علی رحیمیان فردوسی، مقدمه استاد محمد رضا حکیمی، ص 37 ) از نظر مکتب تفکیک، گسترش علوم اسلامی، در واقع چیزی جزتوطئه ای برای کنار نهادن مرجعیت علمی اهل بیت عصمت به شمار نمی رفت و این توطئه در عمل نیز موفق شد و اکثر مسلمانان از تفکر توحیدی و راهنمایی اهل بیت دور شدند و لذا دستگاه های خلافت و مخالفان پیشرفت اسلام که مرجعیت سیاسی علی و آل علی (ع) را ازآنان گرفته بودند با یک تهاجم فرهنگی گسترده، به دست عوامل یهود ومسیحیت و حرانی و گنوسی و همچنین ملاحده آن عصر و کمک های دربار مسیحی بیزانس، مرجعیت علمی را نیز از آنان گرفتند، و عقلانیت کامل و خود بنیاد دینی را پایمال کردند، و به جای آن، عقلانیت ناقص یونانی بنیاد التقاطی را نشاندند. (همان، ص 39) امروزه نیز اگر تمایل و گرایشی به فلسفه یونانی دیده می شود، باید آن را ادامه همان توطئه دانست و پرسید: چرا باید دشمنان اسلام و نفوذیان مجهول الحال، تا این اندازه تمایل نشان دهند به نفوذ فلسفه یونانی در میان امت قرآن ؟ (همان، ص 36)

با مرور این قبیل ادعاها، چند نکته به دست می آید. نخست آن که علومی مانند کلام، فلسفه و عرفان، ربطی به اسلام ندارند و پدیده ای وارداتی به شمار می روند. دیگر آن که ورود آنها به جهان اسلام، بعدها و با استقرار خلافت امویان و عباسیان صورت گرفت. سوم و سرانجام آن که ترویج این علوم توطئه ای حساب شده برای کنار نهادن مرجعیت اهل بیت و دور ساختن مردم از فرهنگ قرآنی بود. در واقع خلفا برای بستن بیت القرآن در مدینه، بیت الحکمه را در بغداد گشودند. (عقل خودبنیاد دینی، استاد محمد رضا حکیمی، در همشهری ماه،شماره 9، آذرماه، 1380، ص 43).از نظربرخی از اصحاب تفکیک، حتی گسترش علم اصول برای مقابله با فلسفه بوده و فقها برای مواجهه با بلیه عظمی ترجمه و نشر فلسفه، به بسط این علم پرداختند. در اینجا کاری به درستی یا نادرستی این ادعاها نداریم، بلکه هدف نحوه سلوک مدافعان این نظریه است. کسانی که باورهای فوق را دارند،عملا باید فلاسفه، متکلمان، و عارفان مسلمان را ابزار دست توطئه خلفا در تحقق اهداف خویش بدانند ؛ چه به این نکته آگاه باشند چه نباشند. پذیرش این ادعا و نتیجه آن به گفته مرحوم آشتیانی امری دشوار است. او می گوید: خیلی این حرف مایه بر می دارد که آدمی چشم خود را بسته و بگوید: این نکته از مسلمات است که خلفا برای بستن در خانه ائمه، فلسفه یونانی را به عربی ترجمه کردند و انسان وقتی دنبال علل و منشا ترجمه آثار حکمای قبل از اسلام می رود، عین و اثری از این امر نمی بیند.(نقدی بر تهافت الفلاسفه غزالی، سید جلال الدین آشتیانی، قم ، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1378، ص 45 ).واقع آن است که ادعای فوق، ادعایی تاریخی است و برای اثبات آن باید از تاریخ مدد گرفت. لیکن کوششی جدی و مورخ پسند از سوی مدافعان مکتب تفکیک برای نشان دادن صحت آن صورت نگرفته است. افزون بر آن این ادعا با گزارش های تاریخی دیگران و مستندات موجود سازگار نیست. به عنوان مثال برخی از مسائل کلامی درست پیش از خلافت اموی مطرح شده بود. بحث امامت و مسئله جانشینی بلافصل حضرت امیر المومنین که از مسائل اصلی کلام اسلامی به شمار می رود، نیازمند آن نبود تا امویان به قدرت برسند و سپس با انگیزه هایی مشکوک آن را پیش کشند. افزون بر آن برخی مسائل مانند جبر و اختیار حتی در زمان خود حضرت رسول مطرح شده بود و صحابه از ایشان در این باره پرسش ها می کردند. از نظر علامه طباطبایی نخستین متکلمان مسلمان، شیعیان بودند که درست پس از رحلت حضرت رسول مسائل کلامی را پیش کشیدند. ایشان به تفصیل این مسئله را بررسی کرده نشان می دهد که مسلمانان در زمان حضرت رسول به بحث های کلامی اشتغال داشتند و با خود و با مسیحیان و کلیمیان به بحث های کلامی می پرداختند. (المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمد حسین طباطبایی، بیروت،موسسه الاعلمی، 1994ق، ج 5، ص 264 و 272).آنان پیدایش فرق کلامی را محصول علم کلام اموی و عباسی و فلسفه دانسته و معتقدند که : به برکت علم کلام اموی و عباسی و فلسفه یونانی و عرفان هندی و گنوسی ، امت قرآن دارای بیش از 70فرقه شد. لیکن افرادی هم چون علامه طباطبایی که دقت نظروی در مسائل بسیار آموزنده است، سالیان پیش به ادعاهایی از این دست پاسخ گفته و پیدایش علم کلام را به دوران حضرت رسول نسبت داده و مورد تایید ایشان دانسته بود و معتقد بود که شیعیان پیشگام علم کلام بودند و پس از وفات حضرت رسول کار خود را آغاز کردند و عمده آنان از صحابه رسول خدا و کسانی مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار،عمرو بن الحمق بودند. (المیزان، همان، ص 278)ایشان پس از بحث مفصل در این زمینه نتیجه می گیرند که: فن کلام، فنی شریف است که از معارف حقه دینی دفاع می کند. (همان، ص 279) و فصل مستقلی را به این مبحث اختصاص می دهند و ادعاهایی از این دست را به نیکی تحلیل و رد می کنند. (برای توضیح بیشتر در این باره، نگا : طباطبایی و دفاع از منزلت عقل، سید حسن اسلامی، فصلنامه پژوهش دینی، شماره 11، آبان 1384)ایشان تا جایی پیش می روند که حتی برخی از اصول و مسائل فلسفی را در احادیث معصومان ردیابی می کنند و آنها را با نگاهی فیلسوفانه تفسیرمی نمایند و در بحث بلندی به نام « طرز تفکر فلسفی در بیانات پیشوایان ائمه شیعه » می کوشند نحوه تفکر آن حضرات را فلسفی معرفی نمایند. (شیعه: مجموعه مذاکرات با پرفسور هانری کوربن، سید محمدحسین طباطبایی، به کوشش سید هادی خسروشاهی ، ص 109-176) درباره عرفان و سرچشمه آن نیز ـ در این مختصر ـ می توان به دیدگاه شهید مطهری اشاره کرد که به روشنی بر ریشه های اسلامی عرفان تاکید می کند. ایشان می گوید: آن چه مسلم است این است که عرفان اسلامی سرمایه اصلی خود را از اسلام گرفته است و بس. (آشنایی با علوم اسلامی، مجموعه چهارجلدی، کلام و عرفان: ج 2 ، مطهری، قم، دفتر اتشارات اسلامی، 1362، ص 196). کافی است نگاهی به مضامین دعاهای اسلامی کنیم تا دریابیم که آیات وادعیه ما سرشار از مفاهیم والای عرفانی و معنوی است. (همان، ص 197). همچنین آشتیانی بر آن است که: عرفان نیز مستقیما ماخوذ از اسلام است و ارتباطی کامل میان تصوف و تشیع وجود دارد. (نقدی بر تهافت الفلاسفه، ص 45)

بدین ترتیب، ما درباره کلام و عرفان و فلسفه شاهد دو دیدگاه هستیم. 1- ادعای مکتب تفکیک که آنها را وارداتی، غیر اسلامی، متاخر از صدر اسلام، و مبتنی بر توطئه می داند. 2- نگرش مدافعانه از سوی افرادی هم چون علامه طباطبایی و شهیدمطهری که این علوم را اصیل، اسلامی و خودی می دانند. بخش عمده این اختلاف نظر با مرور تاریخ شکل گیری علوم اسلامی حل می شود. داده های تاریخی موجود بیشتر به سود دیدگاه مدافعان کلام و عرفان است تا مخالفان آن و اصحاب مکتب تفکیک. در واقع اصحاب تفکیک بدون ارائه سندی و تحلیل تاریخی این مسئله، تنها به تکرار ادعای خود می پردازند، گویی از نظر آنان تاریخ را نباید گزارش کرد، بلکه باید آن را آفرید. اینان درباره تاریخ علوم اسلامی چنین کرده اند و تا کنون کوششی در جهت ارائه دلیلی تاریخی در مورد آن به عمل نیاورده اند. این نخستین اصل روشی مکتب تفکیک است که مخاطب راسرگردان می کند و او نمی داند در برابر دانسته های تاریخی خود چه کند. آیا آنها را حفظ کند و از قبول ادعای مکتب تفکیک پرهیز کند، یا آن که بر دانش خود چشم پوشی و تسلیم این ادعا گردد و بدان ایمان آورد.

اما راه سوم آن است که از آنان، بی هراس از لحن اسکاتی که دارند، دلیل تاریخی بخواهد و بگوید ادعاهای تاریخی را باید با سندهای تاریخی مدلل ساخت، نه با تعابیر تند و مرعوب کننده. این مسئله هنگامی جدی تر می شود که در نظر داشته باشیم افرادی هم چون آشتیانی سخت بر ادعای مکتب تفکیک تاخته و خواستار سندی گویا شده است از دیگر عقاید مکتب تفکیک این است که اهل تفکیک مثلاً هیچ سنخیتی بین مخلوق و خالق قائل نیستند، تجرّد نفس را انکار می کنند، نفس را مادی می دانند و در بعضی از حرف هایشان هست که ملائکه هم مادی هستند. کسانی که با موازین عقلی و فلسفی آشنایی دارند به خوبی می دانند که با انکار تجرد نفس ناطقه، ادراک معارف الهی و معنوی با مشکل روبه رو خواهد شد؛ زیرا اگر نفس، مجرد نباشد، ادراکات نیز مجرد نخواهد بود و در صورتی که ادراکات انسان، مجرد شناخته نشود، محکوم به احکام ماده می شوند و دستخوش زوال و فساد و تباهی می گردد. تفکیک یک تیغ دو دم است. هیچ متدینی خوشش نمی آید که دینش فلسفه باشد. دین من، دین من است و از طرف دیگر هم فلسفه ، بشری است و دین ، الهی است. مادی دانستن نفس و اعتقاد به عدم سنخیت بین خالق و مخلوق، انسان را دچار مشکلات فراوان اعتقادی می کند. ظلمانی بودن محض نفس، دارای اشکالات عقلی و لوازم محال است که حتی با اعتقادات ما بازی می کند. این مسأله که نفس در بدو پیدایش و آغاز هستی اش چیزی جز قوه محض نیست و از هرگونه فعلیت ادراکی خالی و تهی است، مورد قبول گروهی از حکما قرار گرفته است. اما این سخن که نفس در حدّ ذات خود تاریک و ظلمت محض باشد با موازین عقلی و فلسفی سازگار نیست. بر اساس همین طرز تفکر و نوع اندیشه است که غالب علمای مکتب تفکیک به تجرد نفس ناطقه انسان قائل نبوده و آن را یک موجود مادی به شمار می آورند.تفکیک و اخباری هاتفکیکی ها اخباری نیستند. اما بسیار به آنها نزدیک هستند؛ خودشان را هم اخباری نمی دانند، ولی چون بیش از حد به نقل تمسک می کنند و از عقلیات دور می مانند و عقلی را دوست دارند که در خدمت عقاید نقلی شان باشد. آنها عقل مورد توجهشان را «عقل خودبنیاد» نامیده اند. این لغت را اگر به عربی تعبیر کنیم می شود «عقل مستقل». اصطلاح «خودبنیاد» در فارسی بار منفی دارد. عقل غیرمستقل که اصلاً عقل نیست، حماقت است. عقل اگر عقل است، مستقل است. عقل مستقل معنی اش این نیست که مخالف وحی است. هیچ وقت این معنی را ندارد. عقل مستقل یعنی به استقلال می فهمد و وقتی فهمید تسلیم می شود. متصدیان مکتب تفکیک، در علم فقه و استنباط احکام عملی به سبک و اسلوب علمای اخباری سخن نمی گویند و طریقه آنان را نمی پذیرند. ولی آنچه موجب شگفتی می شود این است که این جماعت در مورد اصول عقاید و معارف ژرف دینی، روی ظواهر تکیه می کنند و با هرگونه تأویل، با سرسختی بسیار، مخالفت می نمایند. تردیدی نمی توان داشت که ظواهر متون دینی، حجت است و حجیت آن نیز از طریق براهین عقلی به اثبات رسیده است. ولی در این مسأله نیز تردیدی نیست که هریک از ظواهر دینی دارای باطن است و باطن آن نیز دارای باطن دیگری است و تعداد این باطن ها در علم حق تبارک و تعالی معلوم و آشکار است. به این نکته اساسی نیز باید توجه داشت که اگر در میان ظاهر و باطن از اختلاف سخن گفته می شود. این اختلاف از نوع اختلاف در مرتبه است و اختلاف در مراتب وجودی، یک اختلاف طولی است که به هیچ وجه با اتحاد و یگانگی مراتب منافات ندارد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد