حکومت بر دو پایه استوار است، قهر و مدارا. هر کدام از این دو لازم است و اگر در جایگاه مناسب، به کار گرفته نشود، حکومت از استحکام مى افتد و معمولاً حکومتها از این دو عامل بهره مى گیرند ولى مهم تشخیص مورد مناسب اعمال آنهاست. حاکمان عادل موارد صحیح اِعمال قهر و مدارا را به خوبى تشخیص مى دهند و در اِعمال قهر و مدارا، مطابق اصول و ضوابط دینى، عقلى و انسانى عمل مى کنند و براى آنها معیار، مصلحت جامعه و انسانها و رعایت اصول دینى و انسانى است نه مصلحت شخص حاکم یا بقاى حکومت او؛ ولى حکومتهاى فاسد، در استفاده از این دو عامل، پایبند ضوابط دینى نیستند و رعایت مصالح خودشان و حفظ حکومتشان اهمیت دارد. آنان آنچه از مدارا یا قهر که سبب قوام و دوام حکومتشان باشد، اعمال مى کنند خواه مطابق ضوابط شرعى و اصول انسانى باشد و خواه نباشد. ـ اولویت مدارا؛از دیدگاه امام على(ع) در حکومت اصل بر اعمال مدارا است و حتى الامکان (تا زمانى که دشمن در مقام براندازى نیست) باید از اعمال قهر دورى گزید، انسانها را باید جذب کرد و به طریق هدایت ارشاد نمود و از خطاى خطاکاران تا حد ممکن چشم پوشید و با چشم پوشى و اغماض، آنان را به رحمت خدایى امیدوار کرد و به توبه و ندامت و اصلاح واداشت و اگر همه اینها کارساز نشد به قهر و خشونت متوسل شد چنانکه خود فرمود: «آخر الدواء الکَىّ». بیانات امام در این زمینه چشمگیر است و سیره امام بهترین تابلوى تربیت از این راه. به نمونه هایى از سخن و عمل حضرت(ع) در این راستا توجه فرمایید:
طلحه و زبیر اولین کسانى بودند که پیمان شکستند و علیه حضرت دست به اسلحه بردند و با کشتن بعضى از شیعیانِ بصره، بر آن شهر مسلط شدند. حضرت بسیار سعى داشتند بدون جنگ و خونریزى آنان را به توبه و اصلاح فسادى که بار آورده بودند وادارند ولى موفق نشدند. آن حضرت در یکى از خطبه هایش فرمود:
«خدایا! طلحه و زبیر از من بریدند و بر من ظلم کردند و بیعتم را شکستند و مردم را بر من شوراندند … من پیش از جنگ از آنها خواستم که بازگردند و انتظار بازگشتشان را مى کشیدم ولى آنان به نعمت پشت پا زدند و دست ردّ بر سینه عافیت گذاردند.»
هنگامى که در صفّین مقابل معاویه صف کشید، از وقوع درگیرى کراهت داشت و مدتى طولانى صبر کرد شاید توافقى اصولى حاصل شود به طورى که بعضى اصحاب آن حضرت اعتراضهاى نابجا کردند و حرفها زدند. امام(ع) در جواب آنان فرمود:
«اما اینکه مى گویید آیا مصالحه در جنگ از ترس مرگ است؟ به خدا سوگند باک ندارم که خود به سوى مرگ روم یا مرگ به سوى من آید و اما اگر تصور مى کنید در مبارزه با شامیان تردید دارم، به خدا سوگند براى هیچ روزى جنگ را به تأخیر نینداختم مگر بدین امید که شاید گروهى از آنها به من ملحق شوند و به وسیله من هدایت گردند و در لابه لاى تاریکیها پرتوى از نور من ببینند و این (هدایت شدن آنان) براى من محبوب تر از کشتن آنان در حال گمراهى است گرچه آنان خود به جرم گناهانشان گرفتار مى شوند.»
امام در سه جنگى که برایش پیش آمد، یارانش را از ابتدا کردن به جنگ نهى کرد با اینکه جنگ با آنها حق او بود ولى با این وجود نمى خواست کسى باشد که شروع به جنگ کند و علاوه بر این همه، در جنگها بعد از اصرار و پافشارى دشمن بر وقوع جنگ و درگیرى و بى تابى یاران در دفاع، یکى از یارانش را با قرآن به میان میدان مى فرستاد تا آنها را به حکمیت قرآن فرا بخواند و از جنگ و درگیرى باز دارد ولى دشمنانش با کشتن دعوت کننده به قرآن هیچ راه مصالحه اى باقى نمى گذاردند.
معاویه از پذیرش حکومت حق امام(ع) که منتخب مردم هم بود، بدون دلیل موجه ابا داشت و حاضر به واگذارى شام نبود و طغیان و خیره سرى پیشه کرده بود. امام بعد از بارها نامه نوشتن و استدلال و احتجاج، باز هم براى اینکه بدون توسل به قهر او را به پذیرش حق وا دارد، جریر بن عبدالله بجلى را به نزد او فرستاد تا او را قانع کند و جواب نهایى او را براى امام بیاورد. مدت اقامت جریر در شام طولانى شده بود و اصحاب امام بر این گمان بودند که جریر گول وعده ها و مکر معاویه را خورده و نزد او مانده است و دیگر تعلّل فایده ندارد و باید براى سرکوبى معاویه اقدام کرد و سپاه را به سوى شام گسیل داشت. امام در برابر نظر آنان فرمود:
«اگر در این حال که جریر را (براى دعوت به مسالمت) نزد آنان فرستاده ام براى جنگ مهیا شوم، به معناى بستن راه صلح به روى آنان و به معناى منصرب ساختن آنان از اراده خیر است اگر داشته باشند ولى من براى جریر مدتى معین کرده ام که بعد از آن اگر بماند، جز این نیست که یا گول خورده یا عصیان و ستمگرى پیشه نموده است (و از آن هنگام به بعد حجت بر آنها تمام است و ما هم دلیلى براى تعلل نخواهیم داشت و اما حالا) رأى من این است که مدارا کنید در عین اینکه من از آماده شدن شما و تهیه اسباب جنگ ناخوشایند نیستم.»
هنگامى که جنگ را تنها راه حل مى دید، تا زمانى که ضرورى بود آن را ادامه مى داد و هرگاه ضرورت برطرف مى شد، از کشتن دشمن دست مى کشید. تفاوت سیره آن حضرت در جنگ با اهل جمل از یک طرف و با اهل صفین از طرف دیگر مؤید این ادعا است. در جنگ با اهل جمل، حضرت دستور داد کسانى را که نمى جنگند، مجروحان و فراریان را نکشند و آنان را تعقیب نکنند. ولى در صفین دستور داد حتى فراریان و مجروحان را هم مهلت ندهند. وقتى از علت تفاوت این دو سیره از امام هادى(ع) سؤال شد ایشان فرمود:
«اهل جمل بعد از اینکه امام و رهبرشان کشته شد، فرار کردند. آنان دیگر نه رهبرى داشتند و نه عده اى تا بدانان بپیوندند و فرار آنها براى یافتن فرصت دوباره براى جنگ و حمله نبود. آنان با کشته شدن رهبرشان به دست کشیدن از جنگ راضى شده و اسلحه را کنار گذارده بودند و هواى ادامه جنگ را نداشتند پس به حکم خدا باید از کشتن و آزار آنان دست کشید ولى اهل صفین یاورانى داشتند که با فرار، به آنان مى پیوستند و امام و رهبرى که برایشان امکانات جمع آورى مى کرد و آنان را حقوق و پاداش مى داد و … (پس فراریان آنها هنوز هواى جنگیدن در سر داشتند و محارب بودند و کشتن آنها لازم بود) بنابراین حکم این دو گروه یکسان نیست.»
ـ لزوم قدرتمندى حکومت؛
به طور طبیعى در هر جامعه اى افراد سرکش و طغیان گرى وجود دارد که به حق خود قانع نبوده و حاضر به انجام وظایف خود در قبال افراد و جامعه نیستند و منشأ فساد، ظلم و ستم مى باشند. قدرتمندى حکومت، مانور قدرت و تهدید از راههاى مناسب براى مقهور کردن ظالمان و ستمگران است تا فکر تجاوز را از مخیّله خود به در کنند. قرآن در فرمان تهیه امکانات دفاعى مى فرماید:
«براى مقابله با آنان هرچه مى توانید از نیرو و توان و اسبان آماده، تهیه ببینید و بدان وسلیه دشمنان خدا و دشمنان خودتان را بترسانید و دیگرانى که شما آنها را نمى شناسید (دشمن ناشناخته اند) و خدا آنها را مى شناسد.»
امام در حکومت خود از این اصل استفاده فراوان مى برد. ایشان به نیروى نظامى قوى و آماده با امکانات لازم اهمیت فراوان مى داد. هنگام اعزام قیس بن سعد براى حکومت مصر به او فرمود:
«به همراه سپاهى به مصر برو زیرا همراه داشتن سپاهى جنگجو و آماده، براى دشمنت ترساننده تر و براى دوستانت عزت آورتر است.»
در عهدنامه به مالک اشتر مى نویسد:
«سپاهیان به اذن خدا دژ استوار رعیت، زینت والیان، عزت دین و راههاى امنیت هستند، قوام رعیت جز به وسیله اینان ممکن نیست، از طرفى برقرارى سپاه جز به وسیله خراج امکان پذیر نمى باشد زیرا با خراج براى جهاد با دشمن تقویت مى شوند و براى اصلاح خود به آن تکیه مى نمایند و با آن رفع نیازمندیهاى خویش را مى کنند.»
علاوه بر تهیه نیروى نظامى و دفاعى لازم و مقتدر، تهدید طغیانگران نیز در همین راستا بود. امام(ع) قبل از اینکه مجبور شود با مخالفان خود بجنگد، آنان را تهدید مى کرد و از سرکشى و مخالفت برحذر مى داشت. وقتى شنید طلحه و زبیر قصد پیمان شکنى و فتنه دارند، به مسجد رفت و خطبه خواند و آنان را از عاقبت سرکشى و مخالفت برحذر داشت و در ضمن خطبه فریاد زد:
«انا ابوالحسن الذى فللت حد المشرکین و فرقت جماعتهم و بذلک القلب القى عدوى الیوم و انى لعلى ما وعدنى ربى من النصر و التأیید؛
من همان ابوالحسن هستم که تیزى مشرکان را کند کردم و جماعتشان را پراکنده ساختم و امروز هم با همان قلب (و شجاعت) با دشمن روبه رو مى شوم و من بر همان وعده نصرت و یارى خدا هنوز پابرجا و امیدوارم.»
و این جمله را زمانى که غضبناک بود، مى گفت و با این جمله قصد یادآورى شجاعتهاى خود در جنگها و به خاک انداختن پهلوانان عرب را داشت تا آنان با یادآورى آن شجاعتها بترسند و از مخالفت دست بکشند.
در یک سخنرانى دیگر فرمود:
«اگر از حکم قرآن سرپیچى کنند (و تسلیم نشوند) لبه شمشیر تیز را به آنها خواهم داد و شمشیر براى درمان باطل و یارى حق کفایت مى کند.»
«با شمشیر برنده علاقه مندان به حق، کار آنان را که به حق پشت کرده اند، خواهم ساخت و با دستیارى فرمان بردران مطیع، عاصیان و تردیدکنندگان در حق را براى همیشه کنار خواهم زد.»
ـ فرماندهان با تحمل و مدارا؛
در عین اینکه امام(ع) نسبت به ایجاد، تأمین و تدارک نیروى نظامىِ دفاعى عنایت ویژه داشت و وجود آنان را براى حکومت ضرورى مى دانست، با این وجود دستور مى داد افرادى را به فرماندهى نیروى نظامى نصب کنند که از تحمل و ظرفیت بالایى برخوردار باشند و دیر به خشم آیند؛ زیرا اگر فرمانده و حاکم زود خشم و کم تحمل باشد، با دیدن کمترین تخلف به خشم مى آید و به قهر متوسل مى شود و این خلاف خواست خدا و دستور دین است که به مداراى حداکثر و قهر حداقل دستور داده است.
امام در دستور به مالک اشتر مى فرماید:
«فرمانده سپاهت را کسى قرار ده که پیش تو نسبت به خدا و پیامبر و امامِ تو، خیرخواه تر از همه و پاک دل تر و عاقل تر باشد؛ از کسانى که دیر خشم مى گیرند و عذرپذیرترند.»
ـ هشیارى و قاطعیت؛
در عین اینکه امام(ع) اصل بر اعمال مدارا قرار داده بود ولى نسبت به اعمال و رفتار مخالفان و دشمنان کاملاً مراقب و هوشیار بود و چنانچه دشمن را در مقام مخالفت مسلحانه، براندازى و جنگ مى دید، اجازه نمى داد هجوم آورد و او را در خانه اش محاصره کند و …، بلکه با قوت و قدرت و اقدام سریع فتنه را در نطفه خفه مى کرد و امکان مانور و قدرت نمایى را از دشمن مى گرفت. به بیانات امام(ع) در این زمینه توجه فرمایید. ایشان در مذمت سستى و بى رغبتى اصحابش به جنگ با دشمنان دین خدا فرمود:
«در رکاب پیامبر خدا با پدران، فرزندان، برادران و عموهاى خویش جنگیدیم و این پیکار جز بر ایمان و تسلیم ما نیفزود و ما را در جاده وسیع حق، صبر بر تلخى درد و جدیت در جنگ با دشمن ثابت قدم تر ساخت … به خدا قسم اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم هرگز پایه اى براى دین قائم و استوار نمى ماند و شاخه اى از درخت ایمان سرسبز نمى گردید.»
وقتى در صفین اصحاب معاویه شریعه و محل آب برداشتن از فرات را تصرف کردند و یاران امام را از بهره بردارى از آب منع کردند، امام خطاب به یارانش فرمود:
«سپاه معاویه با این عمل شما را به پیکار دعوت کرده است. اکنون بر سر دو راهى هستید یا به ذلت و خوارى تن دهید یا شمشیرهاتان را از خون آنان سیراب کنید تا خود آب بنوشید. مرگ در زندگى توأم با شکست و زندگى در مرگ پیروزمندانه است.»
در خطبه دیگرى بعد از دعوت به جهاد و بیان مقام والاى مجاهدان فرمود:
«بارها به شما گفتم: پیش از آنکه بر شما بتازند، بر آنان بتازید زیرا به خدا قسم هیچ قومى در پاشنه در خانه اش جنگ نکرد مگر اینکه ذلیل شد.»
وقتى طلحه و زبیر سپاهیان و نیرویى آماده کردند و روانه بصره شدند، بعضى از افراد به امام(ع) پیشنهاد مى دادند که به کار آنها اهمیت ندهد و آنان را واگذارد و تعقیبشان نکند. امام ضرب المثلى زد به مضمون زیر:
«به خدا قسم من مانند کبک نیستم که سر زیر برف کنم تا بالاى سرم برسند و مرا بگیرند (ضرب المثل مورد استفاده امام به این معناست) بلکه من به کمک روآورندگان به حق، روگردانان از حق را و به یارى اطاعت کنندگانِ حرف شنو، طغیانگرانِ تردیدکننده را مى زنم.»
خطاب به اهل مصر نوشت:
«آیا نمى بینید که اطراف شما را گرفته اند و کشورتان را فتح کرده اند و شهرهایتان میدان جنگ شده است؟ براى نبرد با دشمن کوچ کنید ـ خداى شما را رحمت کند ـ و بر زمین، سنگینى نورزید که زیردست و ذلیل خواهید شد و بهره شما از همه پست تر خواهد گشت. مرد جنگ همیشه بیدار است و آن کس بخوابد، دشمن از تعقیب او نخواهد خفت.»
در عهدنامه به مالک اشتر نوشت:
«اگر دشمن تو را به صلح آبرومندانه و مورد رضاى خدا دعوت کرد، دست ردّ بر سینه او مزن زیرا در صلح، استراحت سپاهیان، راحتى حاکمان از همّ و غمّ و امنیت کشور نهفته است و لکن بعد از صلح، از دشمن بر حذر باش، بر حذر؛ زیرا چه بسا دشمن خود را به تو نزدیک مى کند (و وضعیت صلح را پیش مى کشد) تا تو را غافل سازد، پس احتیاط پیشه کن و از گمان نیکو در این زمینه بپرهیز.»
با توجه به موارد بالا، هر گاه اعمال قهر و خشم را در مواردى لازم و ضرورى مى دانست از دست بردن به شمشیر ابا نداشت.
سیاست مدارا
همچنان که توضیح دادیم، امام(ع) در روش حکومتى خود، اصل را بر اعمال سیاست مدارا با مخالفان قرار داده و از اعمال قهر و زور حتى الامکان ابا داشت. موارد اعمال مدارا از جانب امام(ع) فراوان است که اهم آنها به شرح زیر مى باشد:
مدارا با مخالفان غیر معاند
حکومتهاى قبل و بعد از امام(ع)، تحمل وجود مخالف را نداشتند و از افراد مخالف به زور بیعت مى گرفتند و آنها را وادار به اطاعت یا سرکوب مى کردند و از بین مى بردند ولى سیره امام در این زمینه بر مدارا بود. نمونه هایى از مداراى امام با مخالفان از این قرار است:
1ـ مدارا با کسانى که از بیعت امتناع ورزیدند.
با وجود اقبال بى نظیر عمومى، بعضى از افراد به دلایلى غیر صحیح از بیعت با امام امتناع کردند از جمله: سعد بن ابى وقاص، عبدالله بن عمر، حسّان بن ثابت، کعب بن مالک، سلمة بن مخلّد، رافع بن خدیج، فضالة بن عبید، ابوسعید خدرى، محمد بن سلمه، نعمان بن بشیر، زید بن ثابت و کعب بن عجره.
برخورد امام با این افراد مدارا بود و پیمان گرفتن بر اینکه به مخالفت عملى اقدام نکنند.
2ـ مدارا با کسانى که در مظان اتهام بودند.
معمولاً حکومتها با کسانى که در مظان اتهام هستند، برخوردى شدید و قهرآمیز دارند ولى برخورد امام(ع) در این زمینه نیز مداراگونه بود. از جمله کسانى که در مظان اتهام بودند، مى توان طلحه و زبیر را نام برد. آن دو از اولین کسانى بودند که با امام بیعت کردند ولى به خیال خود باید در حکومت امام سهیم مى شدند. امام(ع) بعد از بیعت دو اقدام مهم را در پیش گرفت که آنان در آن دو اقدام خود را متضرر مى دیدند. اقدام اول امام، گماردن کارگزاران امین و کاردان بود. آنان که خود را شایسته تصدى مقام خلافت مى دانستند از جانب امام(ع) به منصب امارت هم گمارده نشدند و کسانى دیگر حکم حکومت گرفتند که از نظر آنان در درجه و رتبه پایین ترى بودند. اقدام دوم امام(ع) بازگرداندن حقوق به تاراج رفته بیت المال و تقسیم عادلانه آن در بین افراد اجتماع بود. آنان که تا آن زمان از بخششهاى بى حساب حکومت بهره مند بودند، به یکباره خود را در معرض مصادره اموال دیدند و در تقسیم بیت المال از طرف حضرت نیز سهمى مساوى با بقیه افراد دریافت کردند و این براى آنان بسى ناگوار بود.
طلحه و زبیر با مشاهده قاطعیت امام(ع) بر اجراى حق از رسیدن به آمال باطل خود مأیوس شدند و به نیت غائله سازى و مشکل آفرینى، قصد رفتن به مکه کردند و براى اجازه خروج گرفتن به نزد امام آمدند، امام که از نیت آنان آگاه بود، ابتدا به آنان اجازه نداد و بعد از اصرار آنان و اظهارشان مبنى بر اینکه فقط قصد زیارت خانه خدا را دارند، آنان را قسم داد و از آنان پیمان گرفت که بیعت نشکنند، کید نورزند، در امت اختلاف نیندازند و بعد از عمره به مدینه بازگردند و با گرفتن قسم و پیمان، آنان را اجازه داد ولى مى دانست که قسم و پیمان خواهند شکست و قصدشان راه اندازى غائله است.
3ـ مدارا با کسانى که اعلام مخالفت مى کردند قبل از اقدام براندازى
بسیارى از افراد بودند که حتى با حکومت امام(ع) اعلام مخالفت مى کردند ولى امام چنین نبود که فورى آنان را بگیرد و به زندان بیندازد یا به جلاد بسپارد بلکه با آنان روش مدارا و جذب را پیشه مى کرد. راوى گوید خرّیت بن راشد خارجى پیش امام آمد و گفت:
«نه، به خدا قسم که نه امرت را اطاعت مى کنم، نه پشت سرت نماز مى خوانم و فردا از تو جدا خواهم شد.»
امام(ع) او را از پیمان شکنى بر حذر داشت و به مناظره دعوت کرد تا دلایل مخالفت خود را مطرح کند و با شنیدن جواب و استدلال امام، قانع شود. خرّیت اظهار داشت فردا براى مناظره مى آیم. او رفت و پیشنهاد امام را با اصحابش در میان گذاشت و گفت که تصمیم دارد بدون انجام مناظره از امام جدا شود. یکى از یاران امام خود را به امام رساند و ایشان را از تصمیم خریت آگاه کرد و عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین! چرا او را دستگیرى نمى کنى و از وى (بر اقدام نکردن) پیمان و میثاق نمى ستانى؟
امام فرمود:
«اگر بخواهیم همه کسانى را که در مظان اتهام اقدام علیه حکومت هستند، دستگیر نماییم، باید زندانها را پر کنیم و من خود را مجاز نمى دانم که مردم را بگیرم و به حبس اندازم و عقوبت کنم مگر زمانى که اقدام عملى به مخالفت کنند.»
ابن ملجم از خوارجى بود که امام را تهدید کرده بود و کسانى پیشنهاد بازداشت او را داده بودند ولى امام با توجه به سیره فوق این پیشنهاد را رد کرده بود. مخالفان غیر براندازى که با اعتقاد و مشى امام مخالف بودند، در حکومت امام از آزادى برخوردار بوده و در مجامع نظر خود را مطرح مى کردند و امام(ع) نه تنها در برابر ابراز نظر مخالف آنان مدارا مى کرد بلکه حتى در مقابل اهانتهاى آنان نیز تحمل و مدارا پیشه مى کرد. افرادى که از بیعت شانه خالى کردند، کسانى که با وجود بیعت از همراهى و یارى دریغ ورزیدند، کسانى که بعد از حکمیت، در مقابل امام(ع) ایستادند و حکمیت را خلاف شمردند، همگى در حوزه حکومتى امام(ع) آزادانه زندگى مى کردند و نظر مخالف خود را ابراز مى نمودند و تحمل و مداراى امام(ع) همه آنان را در بر مى گرفت. البته این تحمل و مدارا با قاطعیت و پافشارى بر مواضع اصولى همراه بود. نمونه بارز مخالفان با نظر و حکومت امام، خوارج بودند. آنان بعد از واقعه حکمیت، پذیرش حکمیت را مساوى کفر پنداشتند و خواهان توبه از این گناه و جنگ با معاویه بودند. امام(ع) عقیده آنان را باطل شمرد و حکمیت را امرى جایز و پیمان شکنى را ممنوع دانست. با توجه به این مخالفت نظرى، آنان امام(ع) را مرتد شمردند و در مجامع عمومى این نظر سخیف خود را اعلام مى کردند و برخوردهاى اهانت آمیز داشتند که با مدارا و تحمل امام مواجه مى شد.
خوارج در نماز جماعت امام شرکت نمى کردند و نماز جماعت جداگانه داشتند، گاهى در مسجد در خلال نماز یا سخنرانى حضرت شعارهاى تند مى دادند. اخلال مى کردند و امام اعلام کرد تا وقتى دست به شمشیر نبرده اید و در جمع ما هستید از سه حق برخوردارید:
اول ـ شما را از وارد شدن به مساجد و اقامه نماز (حتى جداگانه) مانع نمى شویم.
دوم ـ حق شما را از بیت المال قطع نمى کنیم.
سوم ـ تا زمانى که شروع به جنگ نکنید، با شما نمى جنگیم.
4ـ مدارا در برابر سستى مردم
امام بخصوص در اواخر حکومت با سستى و اهمال مردم مواجه بود. این سستى، نتیجه توطئه هاى پى در پى و رنگارنگ دشمنان، جنگهاى تحمیلى جمل، صفین و نهروان، تبلیغات دشمن و عوامل فراوان دیگر بود، گرچه امام در موارد متعدد از این سستى ها به شدت انتقاد کرده و آنان را توبیخ نمود ولى در این زمینه هرگز دست به خشونت نزد و با مدارا افراد را به اطاعت و جدیت دعوت کرد.
در خطبه اى امام خطاب به مردم فرمود:
«چه اندازه با شما مدارا کنم به مانند مدارا کردن با شتران نوبارى که از سنگینى بار پشتشان مجروح شده و همانند جامه کهنه و فرسوده اى که هر گاه گوشه اى از آن را بدوزند از سوى دیگر پاره مى گردد … من مى دانم شما را چه چیز اصلاح مى کند و کجى شما را راست مى گرداند لکن اصلاح شما را با فاسد شدن خود جایز نمى دانم. خدا نشانه ذلت را بر گونه شما بگذارد و بهره هاى شما را نابود سازد. آن گونه که به باطل متمایل و با آن آشنایید، به حق آشنایى ندارید و آن چنان که در نابودى حق مى کوشید، براى از بین بردن باطل قدم بر نمى دارید.»
«به خدا قسم شما را ابتدائاً و مکرر، پنهان و آشکار، شب و روز و صبح و عصر به جهاد با دشمن دعوت کردم ولى دعوت من جز بر فرار و روگردانى شما نیفزود. آیا موعظه و دعوت به هدایت و حکمت به شما فایده نمى رساند؟ من مى دانم چه چیز شما را اصلاح مى کند ولى حاضر نیستم با فاسد شدن خود شما را اصلاح کنم.»
«اى اهل کوفه با مواعظ قرآن شما را عتاب کردم ولى فایده اى به من نرساند. با شلاق در تأدیب شما کوشیدم ولى برایم استقامت نیافتید و شما را با تازیانه اى که بدان حدود اقامه مى شود عقاب کردم ولى رعایت نکردید و مى دانم که شمشیر شما را اصلاح مى کند ولى سزاوار نمى دانم با فاسد شدن خود شما را اصلاح کنم.»
«لکم علىَّ اِنْ خفتمونى أن اؤمّنکم و ان خفتکم ان اسیّرکم؛
بر عهده من است اگر از من در هراس هستید شما را ایمن گردانم و اگر از شما در هراسم با شما مدارا کنم.»
نکته خیلى مهم برخورد امام(ع) با بعضى از کسانى است که به خاطر شبهه ها و تردیدهایى که داشتند از یارى وى و شرکت در جنگها در رکاب ایشان خوددارى مى کردند. امام توجیه آنان را قبول مى کرد و حتى از بعضى کسانى که در جنگ همراه او شرکت نکرده بودند، به جهت یارى نکردن دشمنانش تمجید کرد.
بیانات امام در عهدنامه به مالک اشتر در مورد مدارا با رعیت و دورى از خشم و غضب، قابل توجه است. ایشان خطاب به مالک مى فرماید:
«باد دماغت را فرو بنشان، و شدت و قدرت بازو و تیزى زبانت را در اختیار بگیر و براى در امان ماندن از زیانِ تندى زبان و تیزى خشم و قدرت بازو، از عجله، سرعت و اعمال قدرت قبل از فرو نشستن خشم و تسلط بر نفس بپرهیز.
هرگز از عفو و بخششى که نموده اى پشیمان مباش و از کیفرى که نموده اى به خود مبال و نسبت به کارى که برایت پیش مى آید و راه چاره دارد، سرعت به خرج مده. مگو من مأمورم، امر مى کنم و باید اطاعت شود که این موجب داخل شدن فساد در قلب، خرابى دین و نزدیک شدن تغییر و تحول در قدرت است. هرگاه در اثر قدرت و حکومتى که دارى، کبر و ابهت و خودبزرگ بینى در تو حاصل شد، بر عظمتِ قدرت و ملک خداوند که مافوق توست نظر بیفکن. مردم عیوبى دارند که والى به پوشاندن آنها سزاوارتر است. در صدد مباش که عیب پنهانى آنها را کشف کنى بلکه وظیفه تو آن است که آنچه برایت آشکار شده اصلاح کنى.
نسبت به مردم زیردست همچون حیوان درنده اى مباش که خوردنِ آنان را غنیمت شمرى زیرا آنان یا برادران دینى تو هستند یا انسانهایى شبیه تو در خلقت که گاه از آنان لغزشهایى سر مى زند و بیماریهایى (اخلاقى و روانى) بر آنان عارض مى گردد و به عمد یا خطا کارهایى به دستشان جارى مى شود. در این موارد از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنان عطا کن که دوست دارى خداوند به تو عنایت کند زیرا تو مافوق آنها و ولى امر مافوق تو و خدا بالا دست بر همه است.
زنهار از خون ریختن به ناحق، زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن کیفر انتقام، بزرگ ساختن مجازات، سرعت زوال نعمت و سقوط حکومت، همچون ریختن خون ناحق نیست.»
قهر و خشم مقدس
در مدت کوتاه حکومت امام على(ع)، حمله و تهاجمى از طرف دشمنان خارجى صورت نگرفت که امام براى دفع آن اقدام کند. همچنین امکان اقدامات تبلیغى گسترده نیز فراهم نشد که دشمنان خارجى مانع تبلیغ شوند و آن حضرت ناچار شود براى از بین بردن موانع تبلیغ، دست به شمشیر ببرد. امکان جهاد آزادیبخش و یارى مظلومان تحت ستم در خارج از محدوده حکومت نیز براى امام پیش نیامد. اقدامات قهرآمیز امام در دوران کوتاه حکومت فقط براى مقابله با دشمنان داخلى بود؛ کسانى که براى براندازى حکومت امام متوسل به زور شدند و تلاش فراوان امام براى قانع کردن آنان و وادار نمودنشان به پذیرفتن حکم قرآن یا مخالفت مسالمت آمیز بى نتیجه ماند و براى دفاع از حق، چاره اى جز مقابله و سرکوب آنان نبود. علاوه بر آن امام در مقابل متجاوزان به حقوق عمومى و تخلف کنندگان از عدل و انصاف نیز شدت به خرج مى داد و تازیانه امام بر فرق آنان فرود مى آمد همچنان که حاکمان و والیان نیز با اقدامات قهرآمیز امام مواجه بودند. براى روشن تر شدن سیره امام به شرح بیشتر اقدامات قهرآمیز امام مى پردازیم.
1ـ پیمان شکنان برانداز
همچنان که گذشت تعدادى از افراد سرشناس از بیعت کردن با امام(ع) سر باز زدند ولى اعلام کردند که اقدام براندازانه نیز نخواهند داشت. امام نیز با آنان مدارا کرد و علاوه بر آنکه آنها را وادار به بیعت نکرد و به زندان نینداخت، از حقوق عمومى نیز محروم ننمود.
در مقابل اینان، گروه دیگرى بودند که امام ناچار شد با آنان در افتد و آنان را در هم بکوبد. گروه پیمان شکن ستمگرى که براى از بین بردن حکومت حضرت(ع) اقدام کردند.
طلحه و زبیر دو نفر از بزرگان آن روز جامعه اسلامى بودند که همراه بقیه مردم بلکه پیشاپیش همه حکومت امام را پذیرفتند و با وى بیعت کردند ولى بعد از مدت کوتاهى، عدالتِ امام را تاب نیاوردند و پیروى از هواى نفس و زیاده طلبى، آنان را به پیمان شکنى وا داشت. امام هرچه آنان را نصیحت کرد و از عواقب مخالفت، پیمان شکنى و اقدام براندازانه برحذر داشت، فایده نبخشید. بالاخره آنان گروهى را دور خود جمع کردند و روانه بصره شدند و در آنجا به غدر و مکر بر فرماندار امام و شیعیان مخلص تاختند و جمعى را به شهادت رساندند. امام در مورد لزوم سرکوبى آنان فرمود:
«پرده نشین حرم پیامبر را در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند و با کسانى که همگى به اطاعت من گردن نهاده و بدون اجبار از روى رغبت بیعت کرده بودند، به فرماندار، خزانه داران و مردم حمله بردند و گروهى از آنان را شکنجه کردند و گروهى را با حیله کشتند. به خدا سوگند اگر جز بر یک مسلمان دست نمى یافتند و فقط او را بى گناه مى کشتند، قتل همه آنها بر من حلال بود زیرا در حضور آنها و بدون اینکه اعتراضى کنند و یا با دست و زبان از آن مظلوم دفاع نمایند، او کشته شده بود و حال اینکه اینان گروهى از مسلمانان را ـ به تعداد خودشان ـ کشته اند.»
و در تشویق سپاهیان براى جنگ با اهل جمل فرمود:
«بندگان خدا، به سوى این قوم بپاخیزید و با سینه گشاده با آنان اقدام کنید زیرا آنان بیعتم را شکستند و عاملم ـ ابن حنیف ـ را از شهر اخراج کردند بعد از اینکه او را به شدت کتک زدند و گروهى را کشتند و حکیم بن جبلّه عبدى را مثله کردند و انسانهاى صالحى را کشتند و فراریان را تعقیب کردند و در پنهان گاهها یافتند و دست بسته به قتل رساندند. خدا آنان را بکشد به کجا مى روند؟ به سوى آنان بپاخیزید و با آنان به شدت برخورد کنید و در جنگ با آنان با صبر و احتساب اقدام نمایید.»
امام قبل از اینکه اهل جمل به بصره برسند و مرتکب آن جنایات گردند به عامل خود ـ عثمان بن حنیف ـ نوشت:
«آنان را به اطاعت از حکومت و دست برداشتن از مخالفت علىّ دعوت کن، اگر دوباره به طاعت گردن نهادند، این همان است که ما دوست داریم ولى اگر انگیزه هاى مختلف آنان را به مخالفت و سرکشى فراخواند و تسلیم نشدند، با کسانى که مطیع تو هستند بر آن طغیانگران بتاز.»
2ـ ستمگران سرکش
دومین گروهى که با برخورد قهرآمیز امام(ع) مواجه شدند، معاویه و اصحاب او بودند. آنان حاضر نبودند به حکومت امیرالمؤمنین(ع) که مطابق ضوابط دین و منتخب مردم بود، گردن نهند و راه خیره سرى و طغیان پیشه کرده بودند. همان طور که گذشت امام(ع) بهانه معاویه را نپذیرفت و با استدلال محکم و متین او را به اطاعت از امام منتخب مردم موظف شمرد و بعد از اینکه او را در خیره سرى و طغیان مصرّ یافت، براى سرکوب او اقدام کرد. امام در باره لزوم جنگ با افراد طاغى، ستمگر و سرکشى همچون معاویه فرمود:
«این مورد را زیر و رو کردم و همه جوانب آن را سنجیدم دیدم چاره اى نیست جز اینکه با آنان بجنگم یا به آنچه پیامبر آورده (دین و قرآن) کافر شوم.»
3ـ خوارج خشونت طلب
سومین گروهى که امام(ع) چاره اى جز سرکوب آنان ندید، خوارج بودند. خوارج جمعى از اصحاب امام بودند که در صفین فریب مکر و خدعه معاویه را خوردند و امام را وادار به قبول حکمیت کردند. هنوز مرکّب قرار حکمیّت خشک نشده بود که پشیمان شدند و قبول حکمیت را شرک پنداشتند و به خیال خود از آن شرک توبه کردند و از امام نیز خواستند که توبه کند! و جنگ با معاویه را از سر بگیرد. امام در جواب آنها اظهار داشت که هم قبول حکمیت و تعیین حَکَم، مخالف قرآن و شرکت در کار خدایى نیست و هم اینکه وفاى به عهد و پیمان واجب است و باید تا به انجام رسیدن حکمیت و اظهارنظر حکمین صبر کنند و آنگاه مطابق شرایط تصمیم بگیرند ولى آنان که اسیر جهل، جمود و تحجّر بودند، استدلالهاى محکم امام را نمى فهمیدند و در برابر منطق متین ایشان تسلیم نمى شدند. بعد از بازگشت امام از صفین، این گروه به طور علنى از اجتماع مسلمانان فاصله گرفته و راه اختلاف در پیش گرفتند. آنان حتى از توهین و جسارت به امام(ع) نیز ابا نداشتند و در مجالس خصوصى و عمومى به حضرت(ع) تعرض مى کردند ولى با این همه امام تا زمانى که آنان دست به خشونت نزدند، با آنان مدارا مى کرد
. متأسفانه این گروه جاهل و متعصب، فقط خود را مسلمان دانستند و هر کس را مخالف عقیده آنان بود، مشرک و خونش را مباح مى شمردند و بر همین مبنا در جامعه اسلامى ایجاد ناامنى کردند و یکى از اصحاب باوفاى امام و همسرش را به شهادت رساندند.
با این اقدام جنایت کارانه، حجّت امام بر آنان تمام و اعمال قوه قهریه علیه آنان لازم شد. امام به زیاد بن حفصه که مأمور پى گیرى امر خوارج شده بود نوشت:
«آنان را تعقیب کن و از مأمن و مأواى آنان خبر گیر چه اینکه آنان مسلمان نمازگزارى را کشته اند. هرگاه به آنان رسیدى، آنان را به سوى من برگردان و اگر سرپیچى کردند با آنان بجنگ و از خداوند براى غلبه بر آنان یارى بخواه زیرا آنان از حق جدا شده و خون مردم را ریخته و راهها را ناامن کرده اند و السلام.»
و وقتى خود حضرت در نهروان با آنان روبه رو شد در مورد قتل ابن خباب از آنان سؤال کرد و آنان به کشتن وى اعتراف کردند و گفتند: همان طور که او را کشتیم، تو را هم مى کشیم!
امام فرمود:
«به خدا قسم اگر همه اهل دنیا به کشتن ابن خباب این گونه اقرار کنند و بر آن راضى باشند و من قدرت کشتن همه آنان را داشته باشم، همه آنان را خواهم کشت.»
آنگاه رو به اصحابش کرد و فرمود:
«بر آنان حمله کنید که من اولین حمله کننده بر آنان هستم.»
و بعد از گفتن این جمله با ذوالفقار به سختى بر آنان حمله کرد.
البته لازم به ذکر است که خوارج حدود دوازده هزار نفر بودند که هشت هزار نفر از آنان با شنیدن سخنان متین امام و اتمام حجت ایشان، از اقدام خود پیشمان شدند و توبه کردند ولى چهار هزار نفر از آنان بر جهالت و طریق ناصواب خود پافشارى نمودند و جز به جنگ راضى نشدند و امام نیز با آنان جنگید و جز چند نفر فرارى همگى آنان را به قتل رساند. این گروه با اینکه انسانهاى متعبد، نماز شب خوان و قارى قرآن بودند ولى به خاطر همان قشرى نگرى، جمود و تحجر با امام در افتادند. البته جنگیدن با آن انسانهاى زاهدِ پیشانى پینه بسته نماز شب خوان، چنان کار مشکلى بود که هیچ کس غیر از امام را جرأت بدان نبود و امام بر این اقدام خود افتخار کرد و فرمود:
«چشم این فتنه را من در آوردم. غیر از من احدى جرأت چنین کارى را نداشت پس از آن که دریاهاى تاریکى و شبهه ناکى آن بالا گرفته بود و «هارى» آن فزونى یافته بود.»
4ـ برهم زنندگان امنیت اجتماع
امام(ع) نسبت به امنیت اجتماعى اهمیت فوق العاده قایل بود و وقتى این امنیت در نقطه اى از حکومت حضرت(ع) به مخاطره افتاد، فریاد توبیخ آمیز وى بلند شد و مسلمانان را به شدت مورد سرزنش قرار داد به طورى که چنین سرزنشى در هیچ مورد دیگرى از امام مشاهده نشده است.
ایشان فرمود:
«این فرد غامدى (فرمانده مهاجمان از بنى غامد بود) است که سپاهش به (شهر مرزى) انبار حمله کرده و حسان بن حسان بکرى (فرماندار شهر) را کشته و سربازان و مرزبانان را از آن سرزمین بیرون رانده اند. به من خبر رسیده که یکى از آنان به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمانى که در پناه اسلام بوده، وارد شده و خلخال، دستبند، گردن بند و گوشواره هاى آنها را از تنشان بیرون آورده است در حالى که آنها هیچ وسیله اى براى دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته اند و مهاجمان بدون اینکه حتى یک مجروح بدهند و قطره خونى از آنها بریزد، با غنیمت فراوان باز گشته اند. اگر به خاطر این حادثه، مسلمانى از روى تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و بجاست.»
5ـ حکومتیان متخلّف
امام(ع) نسبت به اعمال و رفتار حاکمان منصوب خود دقت فراوان داشت و از دو جهت بر آنان سخت مى گرفت. جهت اول از جهت سستى در انجام وظایف حکومتى و جهت دوم از جهت ظلم و ستم بر رعیت و مردم. از هر دو مورد حاکمان منصوب با برخورد قهرآمیز امام مواجه شدند.
ابوموسى اشعرى حاکم منصوب کوفه بود. امام براى جنگ با اهل جمل به سوى بصره روان بود، وقتى به نزدیکى کوفه رسید، فرستادگانى به سوى کوفه روانه کرد تا حکم امام را به ابوموسى ابلاغ کنند و از او بخواهند رزمندگان کوفى را براى کمک امام اعزام کند. متأسفانه ابوموسى به دلایل مختلف از همراهى با امام و رو در رویى با عایشه، طلحه و زبیر ابا داشت و جنگیدن با آنان را خوش نداشت، از این رو حکم امام را اجرا نکرد و مردم را از شرکت در آن جنگ بازداشت. امام(ع) سعى فراوان کرد تا او را قانع کند و چند بار افراد سرشناس را براى قانع کردن او فرستاد ولى او بر سرپیچى و عقیده ناصحیح خود استوار بود. امام در یکى از نامه ها خطاب به او نوشت:
«من تو را فرماندار نکردم و ادامه حکومت سابق تو را امضا ننمودم مگر براى اینکه یاورم باشى و در مقابله با دشمنانم یاریم کنى.»
در نامه دیگرى او را با تندى خطاب کرد و حکم عزل او را صادر فرمود و نوشت:
یا بن الحائک … یا عاضّ ایر ابیه … اعتزل عملنا مذؤوما مدحوراً فان فعلت و الا فانى قد امرتهما (فرستادگان) ان ینابذاک على سواء ان الله لایهدى کید الخائنین فان ظهرا علیک قطعاک ارباً ارباً؛
«یابن الحائک» و «یا عاضّ ایر ابیه» (دو دشنام هستند) از حکومت ما کناره بگیر رانده شده و مذمت شده، اگر کنار رفتى که هیچ والّا به فرستادگان دستور داده ام که بر تو بتازند و بدان که خداوند کید خائنین را به نتیجه نمى رساند. اگر آن دو بر تو پیروز شوند، تو را قطعه قطعه خواهند کرد.»
و بالاخره مالک را روانه کوفه کرد و مالک، ابوموسى را از حکومت عزل کرد و از شهر اخراج نمود. البته امام(ع) بیش از این با ابوموسى برخورد نکرد و او بعد از جمل به کوفه بازگشت و در آن مقیم بود و موضع مخالف داشت و حتى مردم را از شرکت در صفین هم باز مى داشت.
بعضى از حاکمان منصوب امام نیز بودند که مرتکب ظلم به رعیت مى شدند و امام با آنان برخورد شدید داشت. در عهدنامه به مالک اشتر فرمود:
«اعوان و انصار خویش را زیر نظر بگیر. اگر یکى از آنها دست به خیانت زد و گزارش مأموران سرّى تو متفقاً بر آن گواهى داد، به همین مقدار از شهادت اکتفا کن و او را زیر تازیانه کیفر بگیر و به مقدار خیانتى که کرده، کیفر کن و وى را در مقام ذلت و خوارى بنشان و نشانه خیانت بر او بنه و گردن بند ننگ و تهمت بر گردنش بیفکن.»
6ـ اصناف متخلف و افراد شرور و بزهکار
اصناف، تجّار، بازاریان، خریداران و فروشندگان ارزاق عمومى و مایحتاج روزانه مردم باید از جانب حکومت کنترل شوند و متخلفان، از شلاق و تنبیه در هراس باشند تا جرأت تخلف نکنند و زندگى را بر مردم سخت و طاقت فرسا نسازند. امام(ع) در دوران حکومت خود شلاق تنبیه در دست داشت و آن را فقط براى کوبیدن بر سر افراد مذکور به دست گرفته بود. ایشان هر روز ساعتى را در بازار مى چرخید و کسانى را که در کسب و خرید و فروش تقلب مى کردند، تنبیه مى کرد.
روزى مردى قصه پرداز و معرکه گیر را در مسجد دید که معرکه گرفته بود، او را با تازیانه زد و از مسجد بیرون کرد.
مأموران مردى را به خدمت ایشان آوردند که استمنا کرده بود. امام ابتدا آن قدر با شلاق به دستهایش زد که دستهایش قرمز شد آنگاه هزینه ازدواج او را از بیت المال پرداخت. (تا زمینه گناه و تخلف او را از بین ببرد.)
نصرانى تازه مسلمان شده اى را به خدمت امام(ع) آوردند به جرم اینکه گوشت خوک کباب کرده است. او عذر آورد که تازه از مریضى خلاص شده ام و اشتیاق زیاد به گوشت خوک داشتم. حضرت فرمود: اگر از آن خورده بودى بر تو حد جارى مى کردم ولى چون نخورده اى فقط تو را تنبیه مى کنم تا دوباره هوس این کار را نکنى.
مردى مى گوید: روزى در وضوخانه کوفه بودم که شخصى آمد و کفشهایش را کنارى گذاشت و تازیانه اش را روى آنها قرار داد و آمد تا وضو بگیرد. بر او فشار آوردم و او (در اثر این فشار) بر روى دو دست به زمین افتاد. از جاى بلند شد، وضو گرفت و پس از آن با تازیانه اش سه بار بر سرم کوفت و گفت:
«فشار نده، چون دست و پاى مردم مى شکند آن وقت باید جریمه بپردازى.»
از مردم در مورد هویت او پرسیدم، گفتند: «امیرالمؤمنین» است.
در موارد مذکور امام(ع) از قهر و زور استفاده کرد و با شمشیر و تازیانه به سرکوب دشمن و تنبیه متخلف پرداخت. در پایان مناسب است با ذکر جملاتى از امام(ع) در باره لزوم کاربرد قهر و شمشیر براى مقابله با ستم نوشته را به پایان بریم.
«اى مؤمنان، هر کس ظلم و ستم یا کار زشتى را که مردم بدان دعوت مى شوند مشاهده کند، و آن را با قلبش انکار نماید، سلامت اختیار کرده و گناهى بر او نیست و آن کس که با زبان و بیان هم انکار کند، مأجور هم خواهد بود و مقامش از نفر اول بالاتر است و هر کس علاوه بر قلب و زبان، با شمشیر به انکار کردن برخیزد تا نام خدا اوج گیرد و نام ظالمان سرنگون گردد. او به راه حق هدایت یافته و بر آن گام گذارده و نور یقین در قلبش تابیده است.»(
قهر و مدارا در حکومت علوى ، احمد حیدرى ، فصلنامه حکومت اسلامى شماره 18)
طلحه و زبیر اولین کسانى بودند که پیمان شکستند و علیه حضرت دست به اسلحه بردند و با کشتن بعضى از شیعیانِ بصره، بر آن شهر مسلط شدند. حضرت بسیار سعى داشتند بدون جنگ و خونریزى آنان را به توبه و اصلاح فسادى که بار آورده بودند وادارند ولى موفق نشدند. آن حضرت در یکى از خطبه هایش فرمود:
«خدایا! طلحه و زبیر از من بریدند و بر من ظلم کردند و بیعتم را شکستند و مردم را بر من شوراندند … من پیش از جنگ از آنها خواستم که بازگردند و انتظار بازگشتشان را مى کشیدم ولى آنان به نعمت پشت پا زدند و دست ردّ بر سینه عافیت گذاردند.»
هنگامى که در صفّین مقابل معاویه صف کشید، از وقوع درگیرى کراهت داشت و مدتى طولانى صبر کرد شاید توافقى اصولى حاصل شود به طورى که بعضى اصحاب آن حضرت اعتراضهاى نابجا کردند و حرفها زدند. امام(ع) در جواب آنان فرمود:
«اما اینکه مى گویید آیا مصالحه در جنگ از ترس مرگ است؟ به خدا سوگند باک ندارم که خود به سوى مرگ روم یا مرگ به سوى من آید و اما اگر تصور مى کنید در مبارزه با شامیان تردید دارم، به خدا سوگند براى هیچ روزى جنگ را به تأخیر نینداختم مگر بدین امید که شاید گروهى از آنها به من ملحق شوند و به وسیله من هدایت گردند و در لابه لاى تاریکیها پرتوى از نور من ببینند و این (هدایت شدن آنان) براى من محبوب تر از کشتن آنان در حال گمراهى است گرچه آنان خود به جرم گناهانشان گرفتار مى شوند.»
امام در سه جنگى که برایش پیش آمد، یارانش را از ابتدا کردن به جنگ نهى کرد با اینکه جنگ با آنها حق او بود ولى با این وجود نمى خواست کسى باشد که شروع به جنگ کند و علاوه بر این همه، در جنگها بعد از اصرار و پافشارى دشمن بر وقوع جنگ و درگیرى و بى تابى یاران در دفاع، یکى از یارانش را با قرآن به میان میدان مى فرستاد تا آنها را به حکمیت قرآن فرا بخواند و از جنگ و درگیرى باز دارد ولى دشمنانش با کشتن دعوت کننده به قرآن هیچ راه مصالحه اى باقى نمى گذاردند.
معاویه از پذیرش حکومت حق امام(ع) که منتخب مردم هم بود، بدون دلیل موجه ابا داشت و حاضر به واگذارى شام نبود و طغیان و خیره سرى پیشه کرده بود. امام بعد از بارها نامه نوشتن و استدلال و احتجاج، باز هم براى اینکه بدون توسل به قهر او را به پذیرش حق وا دارد، جریر بن عبدالله بجلى را به نزد او فرستاد تا او را قانع کند و جواب نهایى او را براى امام بیاورد. مدت اقامت جریر در شام طولانى شده بود و اصحاب امام بر این گمان بودند که جریر گول وعده ها و مکر معاویه را خورده و نزد او مانده است و دیگر تعلّل فایده ندارد و باید براى سرکوبى معاویه اقدام کرد و سپاه را به سوى شام گسیل داشت. امام در برابر نظر آنان فرمود:
«اگر در این حال که جریر را (براى دعوت به مسالمت) نزد آنان فرستاده ام براى جنگ مهیا شوم، به معناى بستن راه صلح به روى آنان و به معناى منصرب ساختن آنان از اراده خیر است اگر داشته باشند ولى من براى جریر مدتى معین کرده ام که بعد از آن اگر بماند، جز این نیست که یا گول خورده یا عصیان و ستمگرى پیشه نموده است (و از آن هنگام به بعد حجت بر آنها تمام است و ما هم دلیلى براى تعلل نخواهیم داشت و اما حالا) رأى من این است که مدارا کنید در عین اینکه من از آماده شدن شما و تهیه اسباب جنگ ناخوشایند نیستم.»
هنگامى که جنگ را تنها راه حل مى دید، تا زمانى که ضرورى بود آن را ادامه مى داد و هرگاه ضرورت برطرف مى شد، از کشتن دشمن دست مى کشید. تفاوت سیره آن حضرت در جنگ با اهل جمل از یک طرف و با اهل صفین از طرف دیگر مؤید این ادعا است. در جنگ با اهل جمل، حضرت دستور داد کسانى را که نمى جنگند، مجروحان و فراریان را نکشند و آنان را تعقیب نکنند. ولى در صفین دستور داد حتى فراریان و مجروحان را هم مهلت ندهند. وقتى از علت تفاوت این دو سیره از امام هادى(ع) سؤال شد ایشان فرمود:
«اهل جمل بعد از اینکه امام و رهبرشان کشته شد، فرار کردند. آنان دیگر نه رهبرى داشتند و نه عده اى تا بدانان بپیوندند و فرار آنها براى یافتن فرصت دوباره براى جنگ و حمله نبود. آنان با کشته شدن رهبرشان به دست کشیدن از جنگ راضى شده و اسلحه را کنار گذارده بودند و هواى ادامه جنگ را نداشتند پس به حکم خدا باید از کشتن و آزار آنان دست کشید ولى اهل صفین یاورانى داشتند که با فرار، به آنان مى پیوستند و امام و رهبرى که برایشان امکانات جمع آورى مى کرد و آنان را حقوق و پاداش مى داد و … (پس فراریان آنها هنوز هواى جنگیدن در سر داشتند و محارب بودند و کشتن آنها لازم بود) بنابراین حکم این دو گروه یکسان نیست.»
ـ لزوم قدرتمندى حکومت؛
به طور طبیعى در هر جامعه اى افراد سرکش و طغیان گرى وجود دارد که به حق خود قانع نبوده و حاضر به انجام وظایف خود در قبال افراد و جامعه نیستند و منشأ فساد، ظلم و ستم مى باشند. قدرتمندى حکومت، مانور قدرت و تهدید از راههاى مناسب براى مقهور کردن ظالمان و ستمگران است تا فکر تجاوز را از مخیّله خود به در کنند. قرآن در فرمان تهیه امکانات دفاعى مى فرماید:
«براى مقابله با آنان هرچه مى توانید از نیرو و توان و اسبان آماده، تهیه ببینید و بدان وسلیه دشمنان خدا و دشمنان خودتان را بترسانید و دیگرانى که شما آنها را نمى شناسید (دشمن ناشناخته اند) و خدا آنها را مى شناسد.»
امام در حکومت خود از این اصل استفاده فراوان مى برد. ایشان به نیروى نظامى قوى و آماده با امکانات لازم اهمیت فراوان مى داد. هنگام اعزام قیس بن سعد براى حکومت مصر به او فرمود:
«به همراه سپاهى به مصر برو زیرا همراه داشتن سپاهى جنگجو و آماده، براى دشمنت ترساننده تر و براى دوستانت عزت آورتر است.»
در عهدنامه به مالک اشتر مى نویسد:
«سپاهیان به اذن خدا دژ استوار رعیت، زینت والیان، عزت دین و راههاى امنیت هستند، قوام رعیت جز به وسیله اینان ممکن نیست، از طرفى برقرارى سپاه جز به وسیله خراج امکان پذیر نمى باشد زیرا با خراج براى جهاد با دشمن تقویت مى شوند و براى اصلاح خود به آن تکیه مى نمایند و با آن رفع نیازمندیهاى خویش را مى کنند.»
علاوه بر تهیه نیروى نظامى و دفاعى لازم و مقتدر، تهدید طغیانگران نیز در همین راستا بود. امام(ع) قبل از اینکه مجبور شود با مخالفان خود بجنگد، آنان را تهدید مى کرد و از سرکشى و مخالفت برحذر مى داشت. وقتى شنید طلحه و زبیر قصد پیمان شکنى و فتنه دارند، به مسجد رفت و خطبه خواند و آنان را از عاقبت سرکشى و مخالفت برحذر داشت و در ضمن خطبه فریاد زد:
«انا ابوالحسن الذى فللت حد المشرکین و فرقت جماعتهم و بذلک القلب القى عدوى الیوم و انى لعلى ما وعدنى ربى من النصر و التأیید؛
من همان ابوالحسن هستم که تیزى مشرکان را کند کردم و جماعتشان را پراکنده ساختم و امروز هم با همان قلب (و شجاعت) با دشمن روبه رو مى شوم و من بر همان وعده نصرت و یارى خدا هنوز پابرجا و امیدوارم.»
و این جمله را زمانى که غضبناک بود، مى گفت و با این جمله قصد یادآورى شجاعتهاى خود در جنگها و به خاک انداختن پهلوانان عرب را داشت تا آنان با یادآورى آن شجاعتها بترسند و از مخالفت دست بکشند.
در یک سخنرانى دیگر فرمود:
«اگر از حکم قرآن سرپیچى کنند (و تسلیم نشوند) لبه شمشیر تیز را به آنها خواهم داد و شمشیر براى درمان باطل و یارى حق کفایت مى کند.»
«با شمشیر برنده علاقه مندان به حق، کار آنان را که به حق پشت کرده اند، خواهم ساخت و با دستیارى فرمان بردران مطیع، عاصیان و تردیدکنندگان در حق را براى همیشه کنار خواهم زد.»
ـ فرماندهان با تحمل و مدارا؛
در عین اینکه امام(ع) نسبت به ایجاد، تأمین و تدارک نیروى نظامىِ دفاعى عنایت ویژه داشت و وجود آنان را براى حکومت ضرورى مى دانست، با این وجود دستور مى داد افرادى را به فرماندهى نیروى نظامى نصب کنند که از تحمل و ظرفیت بالایى برخوردار باشند و دیر به خشم آیند؛ زیرا اگر فرمانده و حاکم زود خشم و کم تحمل باشد، با دیدن کمترین تخلف به خشم مى آید و به قهر متوسل مى شود و این خلاف خواست خدا و دستور دین است که به مداراى حداکثر و قهر حداقل دستور داده است.
امام در دستور به مالک اشتر مى فرماید:
«فرمانده سپاهت را کسى قرار ده که پیش تو نسبت به خدا و پیامبر و امامِ تو، خیرخواه تر از همه و پاک دل تر و عاقل تر باشد؛ از کسانى که دیر خشم مى گیرند و عذرپذیرترند.»
ـ هشیارى و قاطعیت؛
در عین اینکه امام(ع) اصل بر اعمال مدارا قرار داده بود ولى نسبت به اعمال و رفتار مخالفان و دشمنان کاملاً مراقب و هوشیار بود و چنانچه دشمن را در مقام مخالفت مسلحانه، براندازى و جنگ مى دید، اجازه نمى داد هجوم آورد و او را در خانه اش محاصره کند و …، بلکه با قوت و قدرت و اقدام سریع فتنه را در نطفه خفه مى کرد و امکان مانور و قدرت نمایى را از دشمن مى گرفت. به بیانات امام(ع) در این زمینه توجه فرمایید. ایشان در مذمت سستى و بى رغبتى اصحابش به جنگ با دشمنان دین خدا فرمود:
«در رکاب پیامبر خدا با پدران، فرزندان، برادران و عموهاى خویش جنگیدیم و این پیکار جز بر ایمان و تسلیم ما نیفزود و ما را در جاده وسیع حق، صبر بر تلخى درد و جدیت در جنگ با دشمن ثابت قدم تر ساخت … به خدا قسم اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم هرگز پایه اى براى دین قائم و استوار نمى ماند و شاخه اى از درخت ایمان سرسبز نمى گردید.»
وقتى در صفین اصحاب معاویه شریعه و محل آب برداشتن از فرات را تصرف کردند و یاران امام را از بهره بردارى از آب منع کردند، امام خطاب به یارانش فرمود:
«سپاه معاویه با این عمل شما را به پیکار دعوت کرده است. اکنون بر سر دو راهى هستید یا به ذلت و خوارى تن دهید یا شمشیرهاتان را از خون آنان سیراب کنید تا خود آب بنوشید. مرگ در زندگى توأم با شکست و زندگى در مرگ پیروزمندانه است.»
در خطبه دیگرى بعد از دعوت به جهاد و بیان مقام والاى مجاهدان فرمود:
«بارها به شما گفتم: پیش از آنکه بر شما بتازند، بر آنان بتازید زیرا به خدا قسم هیچ قومى در پاشنه در خانه اش جنگ نکرد مگر اینکه ذلیل شد.»
وقتى طلحه و زبیر سپاهیان و نیرویى آماده کردند و روانه بصره شدند، بعضى از افراد به امام(ع) پیشنهاد مى دادند که به کار آنها اهمیت ندهد و آنان را واگذارد و تعقیبشان نکند. امام ضرب المثلى زد به مضمون زیر:
«به خدا قسم من مانند کبک نیستم که سر زیر برف کنم تا بالاى سرم برسند و مرا بگیرند (ضرب المثل مورد استفاده امام به این معناست) بلکه من به کمک روآورندگان به حق، روگردانان از حق را و به یارى اطاعت کنندگانِ حرف شنو، طغیانگرانِ تردیدکننده را مى زنم.»
خطاب به اهل مصر نوشت:
«آیا نمى بینید که اطراف شما را گرفته اند و کشورتان را فتح کرده اند و شهرهایتان میدان جنگ شده است؟ براى نبرد با دشمن کوچ کنید ـ خداى شما را رحمت کند ـ و بر زمین، سنگینى نورزید که زیردست و ذلیل خواهید شد و بهره شما از همه پست تر خواهد گشت. مرد جنگ همیشه بیدار است و آن کس بخوابد، دشمن از تعقیب او نخواهد خفت.»
در عهدنامه به مالک اشتر نوشت:
«اگر دشمن تو را به صلح آبرومندانه و مورد رضاى خدا دعوت کرد، دست ردّ بر سینه او مزن زیرا در صلح، استراحت سپاهیان، راحتى حاکمان از همّ و غمّ و امنیت کشور نهفته است و لکن بعد از صلح، از دشمن بر حذر باش، بر حذر؛ زیرا چه بسا دشمن خود را به تو نزدیک مى کند (و وضعیت صلح را پیش مى کشد) تا تو را غافل سازد، پس احتیاط پیشه کن و از گمان نیکو در این زمینه بپرهیز.»
با توجه به موارد بالا، هر گاه اعمال قهر و خشم را در مواردى لازم و ضرورى مى دانست از دست بردن به شمشیر ابا نداشت.
سیاست مدارا
همچنان که توضیح دادیم، امام(ع) در روش حکومتى خود، اصل را بر اعمال سیاست مدارا با مخالفان قرار داده و از اعمال قهر و زور حتى الامکان ابا داشت. موارد اعمال مدارا از جانب امام(ع) فراوان است که اهم آنها به شرح زیر مى باشد:
مدارا با مخالفان غیر معاند
حکومتهاى قبل و بعد از امام(ع)، تحمل وجود مخالف را نداشتند و از افراد مخالف به زور بیعت مى گرفتند و آنها را وادار به اطاعت یا سرکوب مى کردند و از بین مى بردند ولى سیره امام در این زمینه بر مدارا بود. نمونه هایى از مداراى امام با مخالفان از این قرار است:
1ـ مدارا با کسانى که از بیعت امتناع ورزیدند.
با وجود اقبال بى نظیر عمومى، بعضى از افراد به دلایلى غیر صحیح از بیعت با امام امتناع کردند از جمله: سعد بن ابى وقاص، عبدالله بن عمر، حسّان بن ثابت، کعب بن مالک، سلمة بن مخلّد، رافع بن خدیج، فضالة بن عبید، ابوسعید خدرى، محمد بن سلمه، نعمان بن بشیر، زید بن ثابت و کعب بن عجره.
برخورد امام با این افراد مدارا بود و پیمان گرفتن بر اینکه به مخالفت عملى اقدام نکنند.
2ـ مدارا با کسانى که در مظان اتهام بودند.
معمولاً حکومتها با کسانى که در مظان اتهام هستند، برخوردى شدید و قهرآمیز دارند ولى برخورد امام(ع) در این زمینه نیز مداراگونه بود. از جمله کسانى که در مظان اتهام بودند، مى توان طلحه و زبیر را نام برد. آن دو از اولین کسانى بودند که با امام بیعت کردند ولى به خیال خود باید در حکومت امام سهیم مى شدند. امام(ع) بعد از بیعت دو اقدام مهم را در پیش گرفت که آنان در آن دو اقدام خود را متضرر مى دیدند. اقدام اول امام، گماردن کارگزاران امین و کاردان بود. آنان که خود را شایسته تصدى مقام خلافت مى دانستند از جانب امام(ع) به منصب امارت هم گمارده نشدند و کسانى دیگر حکم حکومت گرفتند که از نظر آنان در درجه و رتبه پایین ترى بودند. اقدام دوم امام(ع) بازگرداندن حقوق به تاراج رفته بیت المال و تقسیم عادلانه آن در بین افراد اجتماع بود. آنان که تا آن زمان از بخششهاى بى حساب حکومت بهره مند بودند، به یکباره خود را در معرض مصادره اموال دیدند و در تقسیم بیت المال از طرف حضرت نیز سهمى مساوى با بقیه افراد دریافت کردند و این براى آنان بسى ناگوار بود.
طلحه و زبیر با مشاهده قاطعیت امام(ع) بر اجراى حق از رسیدن به آمال باطل خود مأیوس شدند و به نیت غائله سازى و مشکل آفرینى، قصد رفتن به مکه کردند و براى اجازه خروج گرفتن به نزد امام آمدند، امام که از نیت آنان آگاه بود، ابتدا به آنان اجازه نداد و بعد از اصرار آنان و اظهارشان مبنى بر اینکه فقط قصد زیارت خانه خدا را دارند، آنان را قسم داد و از آنان پیمان گرفت که بیعت نشکنند، کید نورزند، در امت اختلاف نیندازند و بعد از عمره به مدینه بازگردند و با گرفتن قسم و پیمان، آنان را اجازه داد ولى مى دانست که قسم و پیمان خواهند شکست و قصدشان راه اندازى غائله است.
3ـ مدارا با کسانى که اعلام مخالفت مى کردند قبل از اقدام براندازى
بسیارى از افراد بودند که حتى با حکومت امام(ع) اعلام مخالفت مى کردند ولى امام چنین نبود که فورى آنان را بگیرد و به زندان بیندازد یا به جلاد بسپارد بلکه با آنان روش مدارا و جذب را پیشه مى کرد. راوى گوید خرّیت بن راشد خارجى پیش امام آمد و گفت:
«نه، به خدا قسم که نه امرت را اطاعت مى کنم، نه پشت سرت نماز مى خوانم و فردا از تو جدا خواهم شد.»
امام(ع) او را از پیمان شکنى بر حذر داشت و به مناظره دعوت کرد تا دلایل مخالفت خود را مطرح کند و با شنیدن جواب و استدلال امام، قانع شود. خرّیت اظهار داشت فردا براى مناظره مى آیم. او رفت و پیشنهاد امام را با اصحابش در میان گذاشت و گفت که تصمیم دارد بدون انجام مناظره از امام جدا شود. یکى از یاران امام خود را به امام رساند و ایشان را از تصمیم خریت آگاه کرد و عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین! چرا او را دستگیرى نمى کنى و از وى (بر اقدام نکردن) پیمان و میثاق نمى ستانى؟
امام فرمود:
«اگر بخواهیم همه کسانى را که در مظان اتهام اقدام علیه حکومت هستند، دستگیر نماییم، باید زندانها را پر کنیم و من خود را مجاز نمى دانم که مردم را بگیرم و به حبس اندازم و عقوبت کنم مگر زمانى که اقدام عملى به مخالفت کنند.»
ابن ملجم از خوارجى بود که امام را تهدید کرده بود و کسانى پیشنهاد بازداشت او را داده بودند ولى امام با توجه به سیره فوق این پیشنهاد را رد کرده بود. مخالفان غیر براندازى که با اعتقاد و مشى امام مخالف بودند، در حکومت امام از آزادى برخوردار بوده و در مجامع نظر خود را مطرح مى کردند و امام(ع) نه تنها در برابر ابراز نظر مخالف آنان مدارا مى کرد بلکه حتى در مقابل اهانتهاى آنان نیز تحمل و مدارا پیشه مى کرد. افرادى که از بیعت شانه خالى کردند، کسانى که با وجود بیعت از همراهى و یارى دریغ ورزیدند، کسانى که بعد از حکمیت، در مقابل امام(ع) ایستادند و حکمیت را خلاف شمردند، همگى در حوزه حکومتى امام(ع) آزادانه زندگى مى کردند و نظر مخالف خود را ابراز مى نمودند و تحمل و مداراى امام(ع) همه آنان را در بر مى گرفت. البته این تحمل و مدارا با قاطعیت و پافشارى بر مواضع اصولى همراه بود. نمونه بارز مخالفان با نظر و حکومت امام، خوارج بودند. آنان بعد از واقعه حکمیت، پذیرش حکمیت را مساوى کفر پنداشتند و خواهان توبه از این گناه و جنگ با معاویه بودند. امام(ع) عقیده آنان را باطل شمرد و حکمیت را امرى جایز و پیمان شکنى را ممنوع دانست. با توجه به این مخالفت نظرى، آنان امام(ع) را مرتد شمردند و در مجامع عمومى این نظر سخیف خود را اعلام مى کردند و برخوردهاى اهانت آمیز داشتند که با مدارا و تحمل امام مواجه مى شد.
خوارج در نماز جماعت امام شرکت نمى کردند و نماز جماعت جداگانه داشتند، گاهى در مسجد در خلال نماز یا سخنرانى حضرت شعارهاى تند مى دادند. اخلال مى کردند و امام اعلام کرد تا وقتى دست به شمشیر نبرده اید و در جمع ما هستید از سه حق برخوردارید:
اول ـ شما را از وارد شدن به مساجد و اقامه نماز (حتى جداگانه) مانع نمى شویم.
دوم ـ حق شما را از بیت المال قطع نمى کنیم.
سوم ـ تا زمانى که شروع به جنگ نکنید، با شما نمى جنگیم.
4ـ مدارا در برابر سستى مردم
امام بخصوص در اواخر حکومت با سستى و اهمال مردم مواجه بود. این سستى، نتیجه توطئه هاى پى در پى و رنگارنگ دشمنان، جنگهاى تحمیلى جمل، صفین و نهروان، تبلیغات دشمن و عوامل فراوان دیگر بود، گرچه امام در موارد متعدد از این سستى ها به شدت انتقاد کرده و آنان را توبیخ نمود ولى در این زمینه هرگز دست به خشونت نزد و با مدارا افراد را به اطاعت و جدیت دعوت کرد.
در خطبه اى امام خطاب به مردم فرمود:
«چه اندازه با شما مدارا کنم به مانند مدارا کردن با شتران نوبارى که از سنگینى بار پشتشان مجروح شده و همانند جامه کهنه و فرسوده اى که هر گاه گوشه اى از آن را بدوزند از سوى دیگر پاره مى گردد … من مى دانم شما را چه چیز اصلاح مى کند و کجى شما را راست مى گرداند لکن اصلاح شما را با فاسد شدن خود جایز نمى دانم. خدا نشانه ذلت را بر گونه شما بگذارد و بهره هاى شما را نابود سازد. آن گونه که به باطل متمایل و با آن آشنایید، به حق آشنایى ندارید و آن چنان که در نابودى حق مى کوشید، براى از بین بردن باطل قدم بر نمى دارید.»
«به خدا قسم شما را ابتدائاً و مکرر، پنهان و آشکار، شب و روز و صبح و عصر به جهاد با دشمن دعوت کردم ولى دعوت من جز بر فرار و روگردانى شما نیفزود. آیا موعظه و دعوت به هدایت و حکمت به شما فایده نمى رساند؟ من مى دانم چه چیز شما را اصلاح مى کند ولى حاضر نیستم با فاسد شدن خود شما را اصلاح کنم.»
«اى اهل کوفه با مواعظ قرآن شما را عتاب کردم ولى فایده اى به من نرساند. با شلاق در تأدیب شما کوشیدم ولى برایم استقامت نیافتید و شما را با تازیانه اى که بدان حدود اقامه مى شود عقاب کردم ولى رعایت نکردید و مى دانم که شمشیر شما را اصلاح مى کند ولى سزاوار نمى دانم با فاسد شدن خود شما را اصلاح کنم.»
«لکم علىَّ اِنْ خفتمونى أن اؤمّنکم و ان خفتکم ان اسیّرکم؛
بر عهده من است اگر از من در هراس هستید شما را ایمن گردانم و اگر از شما در هراسم با شما مدارا کنم.»
نکته خیلى مهم برخورد امام(ع) با بعضى از کسانى است که به خاطر شبهه ها و تردیدهایى که داشتند از یارى وى و شرکت در جنگها در رکاب ایشان خوددارى مى کردند. امام توجیه آنان را قبول مى کرد و حتى از بعضى کسانى که در جنگ همراه او شرکت نکرده بودند، به جهت یارى نکردن دشمنانش تمجید کرد.
بیانات امام در عهدنامه به مالک اشتر در مورد مدارا با رعیت و دورى از خشم و غضب، قابل توجه است. ایشان خطاب به مالک مى فرماید:
«باد دماغت را فرو بنشان، و شدت و قدرت بازو و تیزى زبانت را در اختیار بگیر و براى در امان ماندن از زیانِ تندى زبان و تیزى خشم و قدرت بازو، از عجله، سرعت و اعمال قدرت قبل از فرو نشستن خشم و تسلط بر نفس بپرهیز.
هرگز از عفو و بخششى که نموده اى پشیمان مباش و از کیفرى که نموده اى به خود مبال و نسبت به کارى که برایت پیش مى آید و راه چاره دارد، سرعت به خرج مده. مگو من مأمورم، امر مى کنم و باید اطاعت شود که این موجب داخل شدن فساد در قلب، خرابى دین و نزدیک شدن تغییر و تحول در قدرت است. هرگاه در اثر قدرت و حکومتى که دارى، کبر و ابهت و خودبزرگ بینى در تو حاصل شد، بر عظمتِ قدرت و ملک خداوند که مافوق توست نظر بیفکن. مردم عیوبى دارند که والى به پوشاندن آنها سزاوارتر است. در صدد مباش که عیب پنهانى آنها را کشف کنى بلکه وظیفه تو آن است که آنچه برایت آشکار شده اصلاح کنى.
نسبت به مردم زیردست همچون حیوان درنده اى مباش که خوردنِ آنان را غنیمت شمرى زیرا آنان یا برادران دینى تو هستند یا انسانهایى شبیه تو در خلقت که گاه از آنان لغزشهایى سر مى زند و بیماریهایى (اخلاقى و روانى) بر آنان عارض مى گردد و به عمد یا خطا کارهایى به دستشان جارى مى شود. در این موارد از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنان عطا کن که دوست دارى خداوند به تو عنایت کند زیرا تو مافوق آنها و ولى امر مافوق تو و خدا بالا دست بر همه است.
زنهار از خون ریختن به ناحق، زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن کیفر انتقام، بزرگ ساختن مجازات، سرعت زوال نعمت و سقوط حکومت، همچون ریختن خون ناحق نیست.»
قهر و خشم مقدس
در مدت کوتاه حکومت امام على(ع)، حمله و تهاجمى از طرف دشمنان خارجى صورت نگرفت که امام براى دفع آن اقدام کند. همچنین امکان اقدامات تبلیغى گسترده نیز فراهم نشد که دشمنان خارجى مانع تبلیغ شوند و آن حضرت ناچار شود براى از بین بردن موانع تبلیغ، دست به شمشیر ببرد. امکان جهاد آزادیبخش و یارى مظلومان تحت ستم در خارج از محدوده حکومت نیز براى امام پیش نیامد. اقدامات قهرآمیز امام در دوران کوتاه حکومت فقط براى مقابله با دشمنان داخلى بود؛ کسانى که براى براندازى حکومت امام متوسل به زور شدند و تلاش فراوان امام براى قانع کردن آنان و وادار نمودنشان به پذیرفتن حکم قرآن یا مخالفت مسالمت آمیز بى نتیجه ماند و براى دفاع از حق، چاره اى جز مقابله و سرکوب آنان نبود. علاوه بر آن امام در مقابل متجاوزان به حقوق عمومى و تخلف کنندگان از عدل و انصاف نیز شدت به خرج مى داد و تازیانه امام بر فرق آنان فرود مى آمد همچنان که حاکمان و والیان نیز با اقدامات قهرآمیز امام مواجه بودند. براى روشن تر شدن سیره امام به شرح بیشتر اقدامات قهرآمیز امام مى پردازیم.
1ـ پیمان شکنان برانداز
همچنان که گذشت تعدادى از افراد سرشناس از بیعت کردن با امام(ع) سر باز زدند ولى اعلام کردند که اقدام براندازانه نیز نخواهند داشت. امام نیز با آنان مدارا کرد و علاوه بر آنکه آنها را وادار به بیعت نکرد و به زندان نینداخت، از حقوق عمومى نیز محروم ننمود.
در مقابل اینان، گروه دیگرى بودند که امام ناچار شد با آنان در افتد و آنان را در هم بکوبد. گروه پیمان شکن ستمگرى که براى از بین بردن حکومت حضرت(ع) اقدام کردند.
طلحه و زبیر دو نفر از بزرگان آن روز جامعه اسلامى بودند که همراه بقیه مردم بلکه پیشاپیش همه حکومت امام را پذیرفتند و با وى بیعت کردند ولى بعد از مدت کوتاهى، عدالتِ امام را تاب نیاوردند و پیروى از هواى نفس و زیاده طلبى، آنان را به پیمان شکنى وا داشت. امام هرچه آنان را نصیحت کرد و از عواقب مخالفت، پیمان شکنى و اقدام براندازانه برحذر داشت، فایده نبخشید. بالاخره آنان گروهى را دور خود جمع کردند و روانه بصره شدند و در آنجا به غدر و مکر بر فرماندار امام و شیعیان مخلص تاختند و جمعى را به شهادت رساندند. امام در مورد لزوم سرکوبى آنان فرمود:
«پرده نشین حرم پیامبر را در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند و با کسانى که همگى به اطاعت من گردن نهاده و بدون اجبار از روى رغبت بیعت کرده بودند، به فرماندار، خزانه داران و مردم حمله بردند و گروهى از آنان را شکنجه کردند و گروهى را با حیله کشتند. به خدا سوگند اگر جز بر یک مسلمان دست نمى یافتند و فقط او را بى گناه مى کشتند، قتل همه آنها بر من حلال بود زیرا در حضور آنها و بدون اینکه اعتراضى کنند و یا با دست و زبان از آن مظلوم دفاع نمایند، او کشته شده بود و حال اینکه اینان گروهى از مسلمانان را ـ به تعداد خودشان ـ کشته اند.»
و در تشویق سپاهیان براى جنگ با اهل جمل فرمود:
«بندگان خدا، به سوى این قوم بپاخیزید و با سینه گشاده با آنان اقدام کنید زیرا آنان بیعتم را شکستند و عاملم ـ ابن حنیف ـ را از شهر اخراج کردند بعد از اینکه او را به شدت کتک زدند و گروهى را کشتند و حکیم بن جبلّه عبدى را مثله کردند و انسانهاى صالحى را کشتند و فراریان را تعقیب کردند و در پنهان گاهها یافتند و دست بسته به قتل رساندند. خدا آنان را بکشد به کجا مى روند؟ به سوى آنان بپاخیزید و با آنان به شدت برخورد کنید و در جنگ با آنان با صبر و احتساب اقدام نمایید.»
امام قبل از اینکه اهل جمل به بصره برسند و مرتکب آن جنایات گردند به عامل خود ـ عثمان بن حنیف ـ نوشت:
«آنان را به اطاعت از حکومت و دست برداشتن از مخالفت علىّ دعوت کن، اگر دوباره به طاعت گردن نهادند، این همان است که ما دوست داریم ولى اگر انگیزه هاى مختلف آنان را به مخالفت و سرکشى فراخواند و تسلیم نشدند، با کسانى که مطیع تو هستند بر آن طغیانگران بتاز.»
2ـ ستمگران سرکش
دومین گروهى که با برخورد قهرآمیز امام(ع) مواجه شدند، معاویه و اصحاب او بودند. آنان حاضر نبودند به حکومت امیرالمؤمنین(ع) که مطابق ضوابط دین و منتخب مردم بود، گردن نهند و راه خیره سرى و طغیان پیشه کرده بودند. همان طور که گذشت امام(ع) بهانه معاویه را نپذیرفت و با استدلال محکم و متین او را به اطاعت از امام منتخب مردم موظف شمرد و بعد از اینکه او را در خیره سرى و طغیان مصرّ یافت، براى سرکوب او اقدام کرد. امام در باره لزوم جنگ با افراد طاغى، ستمگر و سرکشى همچون معاویه فرمود:
«این مورد را زیر و رو کردم و همه جوانب آن را سنجیدم دیدم چاره اى نیست جز اینکه با آنان بجنگم یا به آنچه پیامبر آورده (دین و قرآن) کافر شوم.»
3ـ خوارج خشونت طلب
سومین گروهى که امام(ع) چاره اى جز سرکوب آنان ندید، خوارج بودند. خوارج جمعى از اصحاب امام بودند که در صفین فریب مکر و خدعه معاویه را خوردند و امام را وادار به قبول حکمیت کردند. هنوز مرکّب قرار حکمیّت خشک نشده بود که پشیمان شدند و قبول حکمیت را شرک پنداشتند و به خیال خود از آن شرک توبه کردند و از امام نیز خواستند که توبه کند! و جنگ با معاویه را از سر بگیرد. امام در جواب آنها اظهار داشت که هم قبول حکمیت و تعیین حَکَم، مخالف قرآن و شرکت در کار خدایى نیست و هم اینکه وفاى به عهد و پیمان واجب است و باید تا به انجام رسیدن حکمیت و اظهارنظر حکمین صبر کنند و آنگاه مطابق شرایط تصمیم بگیرند ولى آنان که اسیر جهل، جمود و تحجّر بودند، استدلالهاى محکم امام را نمى فهمیدند و در برابر منطق متین ایشان تسلیم نمى شدند. بعد از بازگشت امام از صفین، این گروه به طور علنى از اجتماع مسلمانان فاصله گرفته و راه اختلاف در پیش گرفتند. آنان حتى از توهین و جسارت به امام(ع) نیز ابا نداشتند و در مجالس خصوصى و عمومى به حضرت(ع) تعرض مى کردند ولى با این همه امام تا زمانى که آنان دست به خشونت نزدند، با آنان مدارا مى کرد
. متأسفانه این گروه جاهل و متعصب، فقط خود را مسلمان دانستند و هر کس را مخالف عقیده آنان بود، مشرک و خونش را مباح مى شمردند و بر همین مبنا در جامعه اسلامى ایجاد ناامنى کردند و یکى از اصحاب باوفاى امام و همسرش را به شهادت رساندند.
با این اقدام جنایت کارانه، حجّت امام بر آنان تمام و اعمال قوه قهریه علیه آنان لازم شد. امام به زیاد بن حفصه که مأمور پى گیرى امر خوارج شده بود نوشت:
«آنان را تعقیب کن و از مأمن و مأواى آنان خبر گیر چه اینکه آنان مسلمان نمازگزارى را کشته اند. هرگاه به آنان رسیدى، آنان را به سوى من برگردان و اگر سرپیچى کردند با آنان بجنگ و از خداوند براى غلبه بر آنان یارى بخواه زیرا آنان از حق جدا شده و خون مردم را ریخته و راهها را ناامن کرده اند و السلام.»
و وقتى خود حضرت در نهروان با آنان روبه رو شد در مورد قتل ابن خباب از آنان سؤال کرد و آنان به کشتن وى اعتراف کردند و گفتند: همان طور که او را کشتیم، تو را هم مى کشیم!
امام فرمود:
«به خدا قسم اگر همه اهل دنیا به کشتن ابن خباب این گونه اقرار کنند و بر آن راضى باشند و من قدرت کشتن همه آنان را داشته باشم، همه آنان را خواهم کشت.»
آنگاه رو به اصحابش کرد و فرمود:
«بر آنان حمله کنید که من اولین حمله کننده بر آنان هستم.»
و بعد از گفتن این جمله با ذوالفقار به سختى بر آنان حمله کرد.
البته لازم به ذکر است که خوارج حدود دوازده هزار نفر بودند که هشت هزار نفر از آنان با شنیدن سخنان متین امام و اتمام حجت ایشان، از اقدام خود پیشمان شدند و توبه کردند ولى چهار هزار نفر از آنان بر جهالت و طریق ناصواب خود پافشارى نمودند و جز به جنگ راضى نشدند و امام نیز با آنان جنگید و جز چند نفر فرارى همگى آنان را به قتل رساند. این گروه با اینکه انسانهاى متعبد، نماز شب خوان و قارى قرآن بودند ولى به خاطر همان قشرى نگرى، جمود و تحجر با امام در افتادند. البته جنگیدن با آن انسانهاى زاهدِ پیشانى پینه بسته نماز شب خوان، چنان کار مشکلى بود که هیچ کس غیر از امام را جرأت بدان نبود و امام بر این اقدام خود افتخار کرد و فرمود:
«چشم این فتنه را من در آوردم. غیر از من احدى جرأت چنین کارى را نداشت پس از آن که دریاهاى تاریکى و شبهه ناکى آن بالا گرفته بود و «هارى» آن فزونى یافته بود.»
4ـ برهم زنندگان امنیت اجتماع
امام(ع) نسبت به امنیت اجتماعى اهمیت فوق العاده قایل بود و وقتى این امنیت در نقطه اى از حکومت حضرت(ع) به مخاطره افتاد، فریاد توبیخ آمیز وى بلند شد و مسلمانان را به شدت مورد سرزنش قرار داد به طورى که چنین سرزنشى در هیچ مورد دیگرى از امام مشاهده نشده است.
ایشان فرمود:
«این فرد غامدى (فرمانده مهاجمان از بنى غامد بود) است که سپاهش به (شهر مرزى) انبار حمله کرده و حسان بن حسان بکرى (فرماندار شهر) را کشته و سربازان و مرزبانان را از آن سرزمین بیرون رانده اند. به من خبر رسیده که یکى از آنان به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمانى که در پناه اسلام بوده، وارد شده و خلخال، دستبند، گردن بند و گوشواره هاى آنها را از تنشان بیرون آورده است در حالى که آنها هیچ وسیله اى براى دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته اند و مهاجمان بدون اینکه حتى یک مجروح بدهند و قطره خونى از آنها بریزد، با غنیمت فراوان باز گشته اند. اگر به خاطر این حادثه، مسلمانى از روى تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و بجاست.»
5ـ حکومتیان متخلّف
امام(ع) نسبت به اعمال و رفتار حاکمان منصوب خود دقت فراوان داشت و از دو جهت بر آنان سخت مى گرفت. جهت اول از جهت سستى در انجام وظایف حکومتى و جهت دوم از جهت ظلم و ستم بر رعیت و مردم. از هر دو مورد حاکمان منصوب با برخورد قهرآمیز امام مواجه شدند.
ابوموسى اشعرى حاکم منصوب کوفه بود. امام براى جنگ با اهل جمل به سوى بصره روان بود، وقتى به نزدیکى کوفه رسید، فرستادگانى به سوى کوفه روانه کرد تا حکم امام را به ابوموسى ابلاغ کنند و از او بخواهند رزمندگان کوفى را براى کمک امام اعزام کند. متأسفانه ابوموسى به دلایل مختلف از همراهى با امام و رو در رویى با عایشه، طلحه و زبیر ابا داشت و جنگیدن با آنان را خوش نداشت، از این رو حکم امام را اجرا نکرد و مردم را از شرکت در آن جنگ بازداشت. امام(ع) سعى فراوان کرد تا او را قانع کند و چند بار افراد سرشناس را براى قانع کردن او فرستاد ولى او بر سرپیچى و عقیده ناصحیح خود استوار بود. امام در یکى از نامه ها خطاب به او نوشت:
«من تو را فرماندار نکردم و ادامه حکومت سابق تو را امضا ننمودم مگر براى اینکه یاورم باشى و در مقابله با دشمنانم یاریم کنى.»
در نامه دیگرى او را با تندى خطاب کرد و حکم عزل او را صادر فرمود و نوشت:
یا بن الحائک … یا عاضّ ایر ابیه … اعتزل عملنا مذؤوما مدحوراً فان فعلت و الا فانى قد امرتهما (فرستادگان) ان ینابذاک على سواء ان الله لایهدى کید الخائنین فان ظهرا علیک قطعاک ارباً ارباً؛
«یابن الحائک» و «یا عاضّ ایر ابیه» (دو دشنام هستند) از حکومت ما کناره بگیر رانده شده و مذمت شده، اگر کنار رفتى که هیچ والّا به فرستادگان دستور داده ام که بر تو بتازند و بدان که خداوند کید خائنین را به نتیجه نمى رساند. اگر آن دو بر تو پیروز شوند، تو را قطعه قطعه خواهند کرد.»
و بالاخره مالک را روانه کوفه کرد و مالک، ابوموسى را از حکومت عزل کرد و از شهر اخراج نمود. البته امام(ع) بیش از این با ابوموسى برخورد نکرد و او بعد از جمل به کوفه بازگشت و در آن مقیم بود و موضع مخالف داشت و حتى مردم را از شرکت در صفین هم باز مى داشت.
بعضى از حاکمان منصوب امام نیز بودند که مرتکب ظلم به رعیت مى شدند و امام با آنان برخورد شدید داشت. در عهدنامه به مالک اشتر فرمود:
«اعوان و انصار خویش را زیر نظر بگیر. اگر یکى از آنها دست به خیانت زد و گزارش مأموران سرّى تو متفقاً بر آن گواهى داد، به همین مقدار از شهادت اکتفا کن و او را زیر تازیانه کیفر بگیر و به مقدار خیانتى که کرده، کیفر کن و وى را در مقام ذلت و خوارى بنشان و نشانه خیانت بر او بنه و گردن بند ننگ و تهمت بر گردنش بیفکن.»
6ـ اصناف متخلف و افراد شرور و بزهکار
اصناف، تجّار، بازاریان، خریداران و فروشندگان ارزاق عمومى و مایحتاج روزانه مردم باید از جانب حکومت کنترل شوند و متخلفان، از شلاق و تنبیه در هراس باشند تا جرأت تخلف نکنند و زندگى را بر مردم سخت و طاقت فرسا نسازند. امام(ع) در دوران حکومت خود شلاق تنبیه در دست داشت و آن را فقط براى کوبیدن بر سر افراد مذکور به دست گرفته بود. ایشان هر روز ساعتى را در بازار مى چرخید و کسانى را که در کسب و خرید و فروش تقلب مى کردند، تنبیه مى کرد.
روزى مردى قصه پرداز و معرکه گیر را در مسجد دید که معرکه گرفته بود، او را با تازیانه زد و از مسجد بیرون کرد.
مأموران مردى را به خدمت ایشان آوردند که استمنا کرده بود. امام ابتدا آن قدر با شلاق به دستهایش زد که دستهایش قرمز شد آنگاه هزینه ازدواج او را از بیت المال پرداخت. (تا زمینه گناه و تخلف او را از بین ببرد.)
نصرانى تازه مسلمان شده اى را به خدمت امام(ع) آوردند به جرم اینکه گوشت خوک کباب کرده است. او عذر آورد که تازه از مریضى خلاص شده ام و اشتیاق زیاد به گوشت خوک داشتم. حضرت فرمود: اگر از آن خورده بودى بر تو حد جارى مى کردم ولى چون نخورده اى فقط تو را تنبیه مى کنم تا دوباره هوس این کار را نکنى.
مردى مى گوید: روزى در وضوخانه کوفه بودم که شخصى آمد و کفشهایش را کنارى گذاشت و تازیانه اش را روى آنها قرار داد و آمد تا وضو بگیرد. بر او فشار آوردم و او (در اثر این فشار) بر روى دو دست به زمین افتاد. از جاى بلند شد، وضو گرفت و پس از آن با تازیانه اش سه بار بر سرم کوفت و گفت:
«فشار نده، چون دست و پاى مردم مى شکند آن وقت باید جریمه بپردازى.»
از مردم در مورد هویت او پرسیدم، گفتند: «امیرالمؤمنین» است.
در موارد مذکور امام(ع) از قهر و زور استفاده کرد و با شمشیر و تازیانه به سرکوب دشمن و تنبیه متخلف پرداخت. در پایان مناسب است با ذکر جملاتى از امام(ع) در باره لزوم کاربرد قهر و شمشیر براى مقابله با ستم نوشته را به پایان بریم.
«اى مؤمنان، هر کس ظلم و ستم یا کار زشتى را که مردم بدان دعوت مى شوند مشاهده کند، و آن را با قلبش انکار نماید، سلامت اختیار کرده و گناهى بر او نیست و آن کس که با زبان و بیان هم انکار کند، مأجور هم خواهد بود و مقامش از نفر اول بالاتر است و هر کس علاوه بر قلب و زبان، با شمشیر به انکار کردن برخیزد تا نام خدا اوج گیرد و نام ظالمان سرنگون گردد. او به راه حق هدایت یافته و بر آن گام گذارده و نور یقین در قلبش تابیده است.»(
قهر و مدارا در حکومت علوى ، احمد حیدرى ، فصلنامه حکومت اسلامى شماره 18)