میدانیم که انگلس زبان فارسی را به مثابهی زبان سراسری جهانی پیشنهاد میکرد و خود در فراگیری این زبان سخت کوشا بود. انگلس میگفت: چون در این زبان بیشتر واژهها مرکباند، پس راه را برای آفرینش واژههای نوین میگشاید. در ستایش غزلهای خواجهی شیراز نیز، در نامهای به مارکس، نوشت: «اشعار حافظِ سرمست که زبانش شیرین و خوش صداست، به فارسی خواندن بس گوارا است».
اکنون تحلیلی بیاوریم از شعر حافظ به دوران استالین. بدان روزگار، محمد عاصمی دیوان خواجه را در بهآمدِ خلق زحمتکش دید. به تفسیر سوسیالیستی برآمد و فتوا داد: «حافظ شیرازی همعقیدهی خلق عادی است. و ایدهآل استتیک [زیباییشناسی] او با زیباپسندی اهل زحمت [رنجبران] سازگار است»! حافظ شیراز «به تعلیمات دینی که میگساری را منع کرده، تیشه زد… دورهی او پر زور گردیدن اعتراض زحمتکشان و سر زدن چندین شورشی خلقی [در کجا؟] نیز بود. حافظِ هممرامِ خلق، از این مبارزههای سیاسی و مفکورهی وی برکنار نبود… روحانیون و معتقدان بورژوآیی حافظ را شاعر مستکی(کذا) اعلان کرده از هر بیت معنی عرفانی میجویند.» خوشا که در اثبات این سخنان بدیع، حتی یک سند همراه نیست. در همخوانی غزل حافظ با «زیبا پسندی اهل زحمت» یا رنجبران هم تنها به یک بیت حافظ استناد کرد:
آن سیهچرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل عالم با اوست
ما به دوران حافظ، از حضور طبقهی «زحمتکش» در صحنه آگاهی نداریم. همینقدر میدانیم که به زمانهی او آشوب و ناامنی فرمانروا بود. چنانکه قزوینی، به نقل از جامعالتواریخ و حبیبالسیر و در عادت روزانهی مردم اصفهان گواهی میدهد: اهالی این شهر «چهار دانگه و دو دانگه همه روزه با یکدیگر جنگ میکردند» و وقت ظهر به یکدیگر «خیر باد» گفته، پراکنده میشدند! نمیدانیم تا چه میزان بتوان زورآزمایی این لوطیان را به حساب خیزش خلق زحمتکش گذاشت؟
باز در همان دوران، حسینزاده نامی به بررسی اشعار کمال خجندی برآمد که دور از زمانهی حافظ شیراز نبود. خجندی بیشتر زندگیاش را در دربار و سرای امیر تیمور و میرزا میرانشاه، فرزند تیمور گذراند. هر دو را مدح کرد. غزلهای عاشقانه هم بسیار سرود. حسینزاده همه این مداحیها را وانهاد و نادیده انگاشت. نوشت: «عشق را ترنم نمودن» و یا «آشفتهی حسن و زیبایی معشوق شدن» در اصل «مقابله با ادبیات رسمی دورهی فئودالی است؛ به مقابلهی ادبیاتی که ذوق و خواهش آریستوکراتهای درباری را میپرورید و ظلم و ظالمی را مدح و ستایش میکرد». پس هدف خجندی کوبیدن «شاهان ظالم» بود و بس! و حال آنکه آن شاعر بیچاره حتی یک سطر هم دربارهی خوبی و یا بدی حکومت بر قلم نرانده بود. هماندیش حافظ شیراز است و سرتاسر دیوانش وصف می و صراحی و ستایش رندان میخواره از آن میان:
حلال باد می خلد و حور زاهد را
که واگذاشت به رندان شراب و زاهد را
میبینیم که این دیدگاه سوسیالیستی-استالینی تا چه میزان برای ما آشناست. اینجاست که خشکاندیشی دینی با جهانگرایی استالینی، در سانسور اندیشه به هم میپیوندند و با آزاداندیشان تکرو یا به قول حافظ «تنهارو» در میافتند. جای آن دارد از شادروان احمد شاملو هم یادی بکنیم که دیوان حافظ را به روایت خود زیر چاپ برد. شاعرِ ما هر غزلی را که باب دل ندید، برافکند. هر جا به واژهی پهلوی رسید، حتی جایی که حافظ این واژه را در لحن موسیقی به کار گرفت، معرب آن “فهلوی” را بر جایش نشاند تا مبادا بر اثر تشابه اسمی، نام خاندان پهلوی به یاد آید.
جلوهی دیگری از همین نگرش استالینی را، در پیوند با دیوان حافظ، در کانون نویسندگان خودمان باز یافتیم. در یکی از نشستهای کانون، گروهی یکصدا برخاستند که: چون این خواجه حافظ مادح شاهان و وظیفهخوار درباریان بود، کانون نویسندگان باید دیوان او را تحریم کند. بیشترین روشنفکران، یا از ترس یا از همراهی، خاموشی گزیدند. سرانجام اسماعیل خویی و سعید سلطانپور، داد سخن دادند، به توجیه ناشیانهی گفتهای حافظ برآمدند، تا مگر شاعر را از «اعدام باید گردد» برهانند! شاهدان این رویداد هنوز در این شهر زندهاند.
میدانیم که حزب توده حافظ را به همین مناسبت در روزنامهی مردم مطرود خواند و کوبید. هم امروز کمتر کسی خاقانی میخواند، چون قصیدهسرا بود و «ایوان مدائن» سرود. به زندان حکومت هم افتاد. آگاهیهای او که در سدهی ششم از تاریخ هنر و جامعهی ایران به دست داد، فرنگیان برگرفتند و شناساندند. حتی او را مهمترین شاعر ایران دانستند. در تاریخچهی می و به نقل از پژوهش سورن ملکیان، خواهیم دید که از برکت اشعار خاقانی بود که هویت برخی از جامهای موزهی «لوور» پاریس را شناسایی کردند و نام گذاشتند.
حافظ
خنیاگری، می و شادی
هما ناطق، نشر شرکت کتاب، چاپ دوم ۱۳۸۳، ص ۳۴-۳۷
دفتر ایام از روزگاران ایران