عصراسلام: جای بسی شگفتی است که اغلب این فعالیت ها در دانشگاه ها آموزش داده نمی شوند. ما حداقل برای شنیدن، نوشتن، بحث کردن، توجه یا دقت کردن، استدلال کردن و حتی خواندن جایی در برنامه های درسی دانشگاهی در نظر نگرفته ایم. این که چرا چنین شده است و پیامدهای چنین وضعی چیست، بماند برای جای دیگری؛ اما سخنم در اینجا درباره خواندن است.
در مقاله ی «صورتبندی مسئلۀ سواد دانشگاهی در ایران نظریهای نو در زمینۀ نوشتار و نثر دانشگاهی در ایران» (۱۳۹۷) نشان داده ام که ما در زمینه سواد دانشگاهی یعنی همین نوشتن و خواندن با چالش های جدی روبروییم. البته در زمینه نوشتن تا حدودی چالش را درک کرده ایم، اما در زمینه خواندن فعلا بحثی شکل نگرفته است؛ اگرچه دانشگاهیان می دانند با خواندن مشکل دارند. بارها هم خودم و هم دانشجویانم درگیر این پرسش بوده ایم. دانشجویانم همواره می پرسند «چگونه بخوانیم؟» این پرسش را در یکی از درس هایم (جامعه شناسی هنر و ادبیات) پاسخ دادم و یکی از دانشجویان آن را تدوین کردند.
چگونه باید متنی را خواند تا بتوان با آن ارتباط خلاق برقرار کرد؟ بدترین شیوه، روخوانی و تلاش برای حفظ کردن آن است. متن های دانشگاهی اصیل برای این نوشته نشده اند تا به خاطر سپرده شوند، بلکه برای این نوشته شده اند که به چالش کشیده شوند و گفت و گویی را به وجود آورند. حفظ کردن، «خواندن سطحی» است. این شیوه خواندن، شیوه رایج و غالب در میان دانشگاهیان است. خواندن سطحی نه تنها مانع از رسیدن به فهم تازه می شود، بلکه زجرآور و آزاردهنده است و مانع از چشیدن لذت متن هم می شود. برای همین لازم است هر دانشجو و مدرس دانشگاهی برای نجات از رنج و عذاب سطحی خواندن چاره ای بیندیشد. البته بسیاری برای همیشه، خواندن را کنار می گذارند. بسیاری دیگر نیز با این خواندن زجرآور کنار می آیند و لنگان لنگان آن را ادامه می دهند.
اما اینها کمکی به ما نمی کنند، زیرا ما به خواندن اثربخش نیاز داریم. نمی شود خواندن را کنار گذاشت. خواندن جمع کردن معانی است. به قول حافظ «چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد».اما خواندن اثر بخش چه خواندنی است؟ پاسخ ساده و روشن آن این است: خواندن عمیق. برای ارتباط برقرار کردن با متن، نیازمند «خواندن عمیق» هستیم؛ خواندنی که بتوان به فهم تازه ای رسید.
برای «خواندن عمیق» با ذهن خالی سراغ متن نرویم. قبل از اینکه متنی را گوش دهیم یا بخوانیم، لحظه ای مکث کنیم که از این متن چه چیزی را می خواهیم. پیشاپیش سؤالاتی در ذهن مان طرح کنیم و دنبال این باشیم که آن ها را پاسخ دهیم. کار نادرست دیگر هم این است که با این پیش فرض متن را بخوانیم که لزوماً مطالب این متن، درست یا نادرست است. ما متن ها را به منظور ستودن یا سرزنش کردن نمی خوانیم ، بلکه برای ارزیابی کردن و یافتن نکاتی تازه و فهمیدن می خوانیم. نگرش خصمانه یا ستایشگرانه مانع فهمیدن می شود. ممکن است ما نویسنده یا دیدگاهی را دوست داشته یا نداشته باشیم؛ این به معنای این نیست که متن او را ارزیابی نکرده پذیرای آن یا منکر آن شویم. متن به هرحال باید ارزیابی و نقادی شود تا رخداد فهم ممکن شود.
خب، چگونه موضع نقادانه به متن پیدا کنیم؟ در این باره بسیار سخن گفته اند. شاید همه مباحث تفکر انتقادی برای همین موضوع است. نمی شود و نمی خواهم در اینجا تفکر انتقادی را بحث کنم. هدفم صرفا بیان چند نکته کوتاه برای بهتر کردن کیفیت کنش خواندن است.
قبل از اینکه متن را شروع کنید به خواندن، ببینید چه سوالاتی، چه موضع و چه ایده ای را می توانید از این متن انتظار داشته باشید. از خودتان سؤال کنید برای مثال در کتاب «مردم نگاری هنر» چه فکر و ایده ای هست. کافیست دقایق کوتاهی صرف کنید تا وقتی متن را می خوانید با آن ارتباط برقرار کنید. گادامر در کتاب مشهورش «حقیقت و روش» می گوید «فهمیدن» وقتی اتفاق می افتد که افق ذهنی خواننده با افق متن درآمیخته شود. حال زمانی که شما افق ندارید یا نسبت به افق ذهنی خودتان وقوف ندارید یا سعی نکردید آن را به دایره خودآگاهی تان بکشانید در رویارویی با متن موضع انفعالی پیدا می کنید. وقتی با موضع انفعالی به متن نگاه می کنید امکان ارتباط عمیق ذهنی، شناختی و عاطفی با آن را از دست می دهید.
بنابراین، خواندن عمیق یعنی خواندن فعالانه، مشارکت جویانه و خواندن دارای موضع (Stand point). خواندن عمیق، خواندنی است که شما افق دارید و نسبت به افق ذهنی خودتان تا حدودی آگاهید. خواندن عمیق وقتی اتفاق میافتد که ما توانایی مشارکت در فعالیت خواندن را پیدا کنیم. مشارکت در فعالیت خواندن یعنی اینکه آن افق معنایی که متن می گشاید با حضور ما و با خواندن ما رُخ بنماید، یعنی امکان این را پیدا کنیم که معانی آشکار و پنهان نهفته در متن را بفهمیم و بتوانیم موضع کلی متن را شناسایی کنیم.
لازمه این کار این است که متن را در چارچوب تصویرهای بزرگتری قرار دهیم. تصویرهای بزرگ تر همان زمینه معرفتی و اجتماعی است که متن در آن نگارش شده است. همچنین بتوانیم بین تجربه زیسته خود، بین ادراک شهودی و بین تمام کلیت وجودی مان با آن چیزی که در متن است دیالوگ و ارتباط برقرار کنیم. در زمان خواندن خود را باید شناخت و آن خویشتن را به صدا درآورد و بعد آن صدا را با صدای متن درگیر کرد. این درگیری است که فهمیدن را ایجاد می کند و حرف های تازه، فکرهای تازه و گفتگوهای تازه ای را به وجود می آورد.
خواندن عمیق، کنشی هدفمند است. خواندن برای امتحان دادن و نمره گرفتن یا برای یادداشت برداری، خواندن عمیق نیست، بلکه «خواندن ابزاری». هدف خواندن، گفت و گو کردن برای پرسیدن است. ما باید زمانی که متنی را می خوانیم پرسش داشته باشیم و نیز به این توجه کنیم که نویسنده به چه پرسش هایی پاسخ می دهد. مهم نیست که پاسخ نویسنده در خاطر ما بماند یا نماند، اما این مهم است که بدانیم نویسنده چه پرسش یا پرسش هایی را مطرح کرده است و ما چه پرسشی داریم. برای مثال وقتی کتاب «مردم نگاری هنر» را می خوانید باید تشخیص دهید در هر فصل آن چه پرسش هایی مطرح شده است. البته منظور از پرسش، گزاره ای نیست که علامت سؤال دارد. منظور از پرسش، چالش و آن ایده ای است که نویسنده مفروض دانسته و سعی نموده تا با آن چالش دربیافتد؛ یعنی آن چالشی که فرا روی موضوعی، رویدادی یا واقعیتی قرار می گیرد.
مثلاً فصل دوم کتاب «مردم نگاری هنر» درباره این است که پیوندهای جامعه شناسی و هنر چالش مهمی است و این پیوند طبیعی، بدیهی و سر راستی نیست. به همین دلیل اگر توجه کنید این متن می گوید که پیوند یا رابطه های احتمالی جامعه شناسی و هنر را رابطه ای بدیهی نپنداریم. پس تلاش شده تا از این پیوند آشنایی زدایی یا بداهه زدایی شود. به تعبیر بوردیو جامعه شناسی، علم است و هنر علم نیست و اینکه این تعارض را چگونه می شود فهم کرد. همچنین در فصل دوم پرسش متن این است که چطور هنر با قدرت درآمیخته است. این پرسشی است که رویکرد پسااستعمارگرایی، مارکسیستی، فمینیستی و رویکردهای دیگر پیوندهای قدرت و هنر یا هنرها را توضیح می دهند.
لازم نیست پاسخ هایی را که به آن داده شده حفظ کنید یا این پاسخ ها را بپذیرید. همین قدر کفایت می کند که دریابید فهم پذیر کردن روابط قدرت در هنرها از ارکان بینش جامعه شناسانه است. از همین زاویه است که می توان با ادراک شهودی، ذهن تحلیلی و بینش جامعه شناختی در زمینه هنرها در ایران یا هر جا و هر زمان دیگری تحقیق کرد.
فرض کنید کتاب دیگری در زمینه نقد هنری را بخوانید که جامعه شناسی هنر نیست. در نقد هنری ممکن است با پرسش جامعه شناسانه روبرو نشوید، چون مسئله آنها چیز دیگری است. بنابراین در خوانش هر متنی باید ایده، چالش و پرسش اصلی آن را فهمید و تلاش کرد نقادانه پیش فرض های متن را کاوید و درباره آن تردید کرد. لازمه این تردید کردن هم این است که پرسش متن را از زاویه دیدگاه رغیب یا دیدگاه متضاد و مخالف دیدگاه متنی که دارید ارزیابی کنید.
همچنین می توانید درباره اجزاء متن و شیوه استدلال کردن نویسنده چون و چرا کنید. این را خواندن انتقادی می گویند. خواندن انتقادی وقتی است که ما متن را می خوانیم و درباره متن بحث و گفتگو می کنیم. ایده های متن را با خود و دیگران در میان می گذاریم. خواندن انتقادی خواندنی است که ما نسبت به متن انفعالی برخورد نمی کنیم. خواندن انتقادی شکلی از خواندن عمیق است.
کسی که موضعی پیدا کند، افق داشته باشد و خویشتن را هنگام خواندن داشته باشد، خواندن عمیق را تجربه می کند. این خویشتن ها خواهد بود که خواندن را تجربه می کند نه چشم ها و جسم ها. این وجودهای ماست که باید تجربه خواندن را پیدا کند نه دست ها و نه سر و اندام ها. کتاب ها و مقاله ها را به شلاق هایی برای شکنجه دادن جسم خودمان تبدیل نکنیم، بلکه برعکس کتاب را تبدیل به راهبردی برای پرورش افکار، عواطف و پرورش خویشتن مان کنیم. این بهترین کاری است که می شود با کتاب و متن کرد. قدر مسلم کم هستند افرادی که با کتاب و مقاله به این نحو برخورد می کنند.
در اینجا صحبتم را با تأکید بر این نکته به پایان می برم که خواندن عمیق و در واقع موضع تفسیری داشتن نسبت به متن، و شکل دادن به یک صدا، خود بودن و داشتن یک خویشتن، شاید ارزشمندترین چیزی است که دانشگاه باید به ما اعطا کند. اگر کسی به دانشگاه آمد و این را به دست نیاورد به طور کلی چیزی را به دست نیاورده است. گمان نکنید در اینجا چیز دیگری هست که می شود به دست آورد.
دکتر نعمت الله فاضلی