خانه » همه » مذهبی » نقد سید جواد طباطبایی بر “ایران میان دو انقلاب” یرواند آبراهامیان

نقد سید جواد طباطبایی بر “ایران میان دو انقلاب” یرواند آبراهامیان

عصراسلام: در نخستین نگاه، احتمال دارد این ادعا، مانند برخی دیگر از ادعاهای نگارنده این سطور، سخن گزافی به نظر آید. در این یادداشت کوتاه به یک نمونه جالب توجه و سخت اسفناک اشاره می کنم و می‌خواهم بگویم که در مواردی برخی از دشمنان این کشور نمایندگانی دارند که آمیب‌وار تکثیر و پخش می‌شوند و آگاهانه یا ناآگاهانه تیشه به ریشه انسجام و وحدت ملی می‌زنند. نمونه عبرت‌انگیز: نویسنده‌ی متوسطی کتابی متوسط‌تر در ستایش حزب توده مرتکب می‌شود، در دو مترجم تولید مثل می‌کند، در دانشگاه، بار دیگر، در ده‌ها استاد تکثیر می‌شود، از طریق دانش آموختگان دانشگاه و کنکور در انبوه دانشجویان سراسر کشور پخش می‌شود و به بخشی از ایدئولوژی انواع پان…‌ها تبدیل می‌شود. 
آنچه بیشتر از همه در این تولید و تکثیر بلاهت باید بیشتر از همه مایه عبرت باشد، شرکت فعال دانشگاه و وزارت علوم کشور است که گویا مهم‌ترین وظیفه آن‌ها نمی‌گویم نگاه‌داشت و حدت و انسجام ملی، بلکه دست‌کم باید علمی باشد که بر حسب تعریف متولی آن هستند. وزارت علوم نمی‌تواند چشم بسته دانشگاه را به امان استادانی رها کند که از صافی گزینش آن وزارتخانه گذشته و در زیّ‌ِ معصومان درآمده‌اند، زیرا به همان اندازه که افراد ملی شخصیت دارند و نیازی به پنهان کاری ندارند، دشمنان وحدت ملی می‌دانند چگونه استتار کنند و از هر فرصتی برای فرود آوردن تیشه به ریشه‌ی وحدت ملی بهره بگیرند. مصداقِ: 

هر گوشه گمان مبر که خالی است    باشد که پلنگ خفته باشد! 

درباره نوع گزینش استاد، اداره ایدئولوژیکی دانشگاه و کنکور و باقی قضایا مرا نمی‌رسد که چیزی بگویم! اینکه در وزارت علوم علمی و در دانشگاه دانشی نمانده بحثی نیست که بتوان در چند سطر ناقابل تکلیف آن را روشن کرد. مسئولان انتخاب خود را کرده‌اند و دود این انتخاب نیز به چشم آنان خواهد رفت. در این باره نیز مانند بسیاری از مشکلات کشور باید فکری اساسی کرد و البته باید کسانی باشند که فکری داشته باشند و مسئولانی که گوش شنیدن دارند.‌ 
در چنین کارهایی، ور کشوری مانند ایران، هیچ عجله‌ای نیست، اما کار انسجام و وحدت ملی کشور مهمی نیست که اگر فوت شدبتوان خسارت ان را جبران کرد. اینجا نطر خواننده را به تنها یک نکته در کتاب “ایران بین دو انقلاب” یرواند آبراهامیان جلب می‌کنم که کتاب دانشگاهی مهمی است. و از زمان انتشار ترجمه نخستین آن در ۱۳۷۸ تا کنون نزدیک به سی بار به چاپ رسیده است. دلیل اینکه دانشگاه چنین کتاب بی‌اهمیتی را همچون کاغذ زر می‌بَرَد، روشن است. دانشگاه نیم‌بسمل زیر لوای “تولید علم” چیزی تولید نمی‌کند که استادان آن دست‌کم برای تدریس تاریخ معاصر کشور و تاریخ انقلاب اسلامی کتابی نوشته باشند و دانشگاه در این زمینه به خودکفایی برسد. 
این آبراهامیان، هموطن سابق ارمنی‌تبار، توده‌ای امریکایی و استاد ممتاز کالجی در نیدیورک آیتی در سفاهت بازمانده چپ وطنی است و با اینکه بیش از شصت سال را در انگلستان و امریکا گذرانده حتی یک ذره هم از این سفاهت کاسته نشده و به نوعی مصداق آن آسیب‌شناسی عامیانه از خلق توده‌ای است که آنان “بر این زاده‌اند، بر این هم بگذرند”! 
تاریخ‌نویسی ایدئولوژیکی یکی از رایج‌ترین شیوه‌های تاریخ‌نویسی معاصر ایران است که با تولیدات نویسندگان شوروی و حزب توده آغاز شده و مرده‌ریگ آن نیز از طریق نویسندگانی مانند احسان طبری به فعالان سازمان‌های تروریستی مانند بیژن جزنی رسیده و با مهاجرت فعالان سیاسی به اروپا و امریکا نیز تولد دوباره‌ای در غرب پیدا کرده است. آن چه میان همه این جریان‌ها مشترک است همانا بی‌خبری آنان از ایران  و تقدم ایدئولوزی بر امر واقع تاریخی است که به صورت‌های گوناگون در همه‌ی این نوشته‌ها آمده است. 

نیازی به گفتن نیست که نه از شوروی اثری باقی مانده و نه از حزب توده، اما عقب‌ماندگی، آن هم در کشورهای عقب‌مانده، چنان فاجعه‌ای است که مشکل بتوان به اعماق آن رسید. شیوه تاریخ‌نویسی ایدئولوژیکی نوعی از تاریخ سیاسی است که بیشتر فعالان سیاسی برای پیشبرد اهداف ایدئولوژیکی خود نوشته‌اند. بدیهی است که این نوشته‌ها را نمی‌توان تاریخ در معنای دقیق ان دانست. این شیوه‌ی تاریخ‌نویسی، در دهه‌های اخیر که گروه‌های بیشتری از ایرانیان فعال سیاسی جایی در دانشگاه‌های امریکایی پیدا کرده‌اند بیش از پیش رواج پیدا کرده و اگرچه ظاهری علمی دارد، اما روایتی خاص – بهتر بگویم: یک روایت یگانه- را در تحلیل تاریخی دنبال می‌کند. 
از نمونه‌های جالب توجه این نوع تاریخ‌نویسی نوشته‌های همین یرواند آبراهامیان است که با ته‌مانده‌هایی از تاریخ‌نویسی شورویستی-توده‌ای، در ادامه‌ی تاریخ‌نویسان چپ اروپایی، کوشش کرده است روایت سیاسی چپی از تاریخ معاصر ایران عرضه کند.‌ البته ادعای نویسنده مبنی بر اینکه روش تحلیل جامعه‌شناسان چپ جدید را دنبال کرده گزافی بیش نیست، زیرا او نتوانسته است با میراث توده‌ای خود تصفیه حساب کند. این اثر، مانند بسیاری از تاریخ‌های سیاسی با گرایش جامعه‌شناسی سیاسی، از زمانی آغاز می‌شود که روایت تاریخی قصد توضیح تاریخ با تکیه بر آن را دارد. از این رو تاریخ دو انقلاب ایران ناچار باید با ظهور طبقه کارگر و آرایش جدید در مناسبات طبقانی آغاز شود. 

این شیوه‌ی تاریخ‌نویسی در کشوری مانند ایران که تاریخی طولانی دارد، روشی یکسره ابتر است. در پیشگفتار نویسنده بر کتاب به تصریح آمده است: 《نگارش این اثر … به منظور بررسی پایگاه حزب توده، مهم‌ترین سازمان کمونیستی در ایران، آغاز شد.》 آنگاه نویسنده، با اشاره‌ای به شکست حزب توده و اینکه انقلاب ۵۷ انقلاب اسلامی بود و حزب توده توان آن را نداشت که قدرت را بدست گیرد، می‌افزاید: 《کتاب حاضر، در واقع، بنیادهای اجتماعی سیاست در ایران را تحلیل و این موضوع را بررسی می‌کند که چگونه توسعه اقتصادی-سیاسی، به تدریج، ویژگی‌های زندگی سیاسی در ایران را از انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی شکل داده است.》 در واقع، این تاریخ، در اصل، ایران تاریخ حزب توده بوده، اما با شکست آن حزب به “تاریخ ایران میان دو انقلاب” تبدیل شده است.‌ چنانکه از درآمد می‌توان دریافت، نویسنده، مانند همه تاریخ نویسان مارکسیست، کمابیش، مارکسیست -یا بهتر بگویم: نئومارکسیستِ- غیرانتقادی است و نتوانسته نظریه‌ی مارکسیستی را به محک مواد تاریخ ایران را بزند.‌ 

بخش‌های مهمی از کتاب تکرار مطالبی است که نویسندگان چپ پیشتر بسیار نوشته و تکرار کرده‌اند. برخی از همین مباحث تکراری سخت ابتدایی خیالات فعالان سیاسی یک سده‌ی گذشته است و آبراهامیان نیز به عنوان فعال سیاسی همان خیالات را بار دیگر تکرار کرده است. در بخشی که موضوع آن مقدمات مشروطه خواهی در ایران است، آبراهامیان از دو تن از روشنفکران نام برده که نخستین آن‌ها جمال الدین اسدابادی و دومین آن‌ها ملکم خان است. بعید است که نویسنده رساله‌هایی از اسدآبادی را دیده و خوانده باشد؛ آنچه او درباره سید جمال گفته تکرار مطالب دیگران است، اما او نتوانسته است توضیح دهد که به واقع اسدآبادی می‌توانست چه نقشی در جنبش مشروطه خواهی مردم داشته باشد. درباره نقش روشنفکران این عبارت شگفت‌انگیز آمده است که 《طبقه روشنفکر، مشروطیت، سکولاریسم و ناسیونالیسم را سه ابزار کلیدی برای ساختن جامعه‌ای نوین و توسعه یافته به شمار می‌آورد.》این که اسدابادی را بتوان از شمار روشنفکرانی مانند ملکم‌خان به شمار آورد و به او، که همه عمر، آگاهانه و به عمد، محل تولد خود را پنهان نگه داشت و منادی اتحاد جهان اسلام بود، نسبت ناسیونالیسم و سکولاریسم داد از معجزات تاریخ نویسی نئومارکسیستی است. 

نیازی به گفتن نیست که جنبش مشروطه‌خواهی مردم ایران مهم‌ترین حادثه‌ای بود ک در هفت دهه‌ی میان پیروزی مشروطیت تا انقلاب اسلامی اتفاق افتاد، اما جای شگفتی است که آنچهدر کتاب آبراهامیان درباره مشروطیت آمده در شصت صفحه خلاصه شده و البته هیچ سخن جدی نیز درباره آن گفته نشده، در حالیکه نویسنده درباره حزب توده ایران صد و شصت صفحه رَطب و یابِس را به هم‌ بافته است. ‌کتاب آبراهامیان نمونه‌ای از یک تاریخ‌نویسی ایدئولوژیکی بسیار سطحی و سخیف است و در واقع، اگر از کلیاتی که درباره مبارزه طبقاتی و توصیف جنبه‌های اجتماعی ایران آمده صرف نظر کنیم می‌توان گفتاثری فاقد اهمیت است.‌ 

با این‌ همه، کتاب آبراهامیان، به رغم سطحی و غیرعلمی و تاریخی بودن آن، خالی از جنبه‌های مضر نیست که یکی از مهم‌ترین آن‌ها آبی است که با همکاری مترجمان به آسیابان تجزیه‌طلبان می‌ریزد و چون از جبهه‌ی چپ می‌آید خطرات آن دیده نمی‌شود. کتاب انباشته از بدفهمی‌هایی است که چون فعال سیاسی حزب توده بوده نه ایران را به درستی می‌شناخته و نه معنای بسیاری از واژه‌های فارسی را به درستی می‌فهمیده ناچار رطب و یابس تبلیعات حزب کمونیست شوروی را به هم بافته است. اساس کتاب، مانند هر اثر مارکسیستی چپ، توضیح طبقاتی جامعه ایران است و همین جاست که آبراهامیان معیار غلط و مفسده‌جویانه خود و هم‌حزبی‌هایش را وارد می‌کند. 
در توضیح “ساختار قومی ایران” به قوم فارس برمی‌خوریم که در فارسی به معنای اهل استان فارس باید باشد، در حالی که نویسنده -مترجمان گمان کرده‌اند که فارس یکی از اقوام ایرانی است که بیش از شصت درصد از جمعیت ایران را تشکیل داده است. در این تقسیم، ترک‌زبانان در برابر ایرانیان- “فارس” قرار دارد و آنگاه گروه سوم “سایرین-قاجار” نیز بر این دو افزوده شده است. بنابر این نظریه نئومارکسیستی نویسنده، مَقسَمِ اقوام ایرانی در مورد ایرانیان قومی و در مورد ترک‌زبانان زبان است. بخش مهم ترک‌زبانان ایران، یعنی همه اهالی آذربایجان، به لحاظ قومی به قول نویسنده -مترجمان “فارس” هستند و نمی‌توان آن‌ها را به لحاظ قومی ترک خواند. 
در همین گروه ترک‌زبانان به “سایرین-قاجار” نیز برمی‌خوریم که معلوم نیست این سایرین چه کسانی هستند و چند درصد از این قاجاران به زبان قجری سخن می‌گویند؟ در میان‌ گروه دیگر، غیرمسلمانان، باورمندان دیگر دین‌ها هم وجود دارند که در این مورد ضابطه‌ی تقسیم توامان دین و تبار است و زرتشتیان در این گروه قرار داده شده‌اند. آیا منظور این است که زرتشتیان “فارس”، کهن‌ترین ایرانیان نیستند؟ چنین است یهودیان ایران که از کهن‌ترین ساکنان ایران و حتی به طور عمده فارسی زبان‌اند. بخشی از این سردرگمی نویسنده‌ای که تاریخ ایران می‌نویسد، اما تصوری از ایران ندارد، یعنی حتی نئومارکسیست خوبی هم نیست، از منابع تبلیغی حزب کمونیست شوروی ناشی می‌شود که اهداف دیگری را دنبال می‌کردند و آبراهامیان به عنوان فعال سیاسی، در دام آن تبلیغ افتاده است. 
آبراهامیان در توضیح همین ساختار قومی ایران می‌نویسد: 《از آنجا که در امار سال‌های ۱۳۳۵، ۱۳۴۵ و ۱۳۵۵، … ترکیب قومی جنعیت ایران مشخص نیست، ارقام‌ سال ۱۳۳۵ برآورده‌های مبهمی است که عمدتاً از طریق تخمین‌ها و برآوردهای تقریبی موجود در منابع زیر بدست آمده است.》 “منابع زیر” همان‌هایی هستند که نویسندگان روس-توده‌ای و دستگاه‌های اطلاعاتی-دیپلماتیکی انگلیس و امریکا برای نیازهای سیاست خارجی خود تهیه کرده بودند.‌ ابهام “ترکیب قومی جمعیت” ایران نیز به این دلیل بود که آمارگیری ایرانی از ضابطه‌های منابع اطلاعاتی “شرق و غرب” پیروی نمی‌کرد. اگر آبراهامیان تاریخ مارکسیستی-طبقاتی ایران را می‌نوشت و سخنگوی سیاست “روس بزرگ” – به تعبیر لنین در خطاب به استالین به عنوان عامل همین روس بزرگ- نمی‌بود که نمی‌توانست ملت ایران را به ۷۲ فرقه تقسیم کند. گروه کوچک قومی یا مذهبی بیات، جمشیدی‌ها، آسوری‌ها و … را در کجای نظر مارکس می‌توان جا داد؛ این گروه‌ها چند ده هزار نفری یا کارگر بودند یا ارباب و زمین‌دار. 

آنچه تا اینجا آوردم از ترجمه فارسی کتاب بود، اما وقتی به متن انگلیسی مراجعه می‌کنیم معلوم می‌شود که فارس در ترجمه‌ی Persians آمده که در واقع به معنای ایرانیان است. در متن انگلیسی نخست Iranians به معنای همه ایرانیان و Persians به معنای ایرانیان فارسی زبان آمده، که تقسیم بندی شگفتی است، اما عجیب‌تر ترجمه فارسی است که دلالت قومی و تجزیه‌طلبانه دارد. کرد، بلوچ، مازندانی و … در زبان انگلیسی به همان اندازه ذیل Persians قرار می‌گیرد که Iranians. این هر دو کلمه بر همه مردم ایران، به عنوان ملت، دلالت دارد.‌ کرد، بلوچ، مازندانی و …به همان اندازه ایرانی است که بقیه شهروندان ایرانی، اگرچه برخی از آنان به یکی از زبان‌های و برخی دیگر به زبان غیر ایرانی سخن می‌گویند. 
تقسیم‌بندی با تقسیم ایرانیان به “فارس” آغاز می‌شود و با “ترک‌زبانان” ادامه پیدا می‌کند و بعد می‌رسیم به “عرب” در ترجمه فارسی و Arabs در متن انگلیسی. چنین می‌نماید که اینجا، به خلاف دومین بخش تقسیم قومی، که زبان بود، قومی است و بعد می‌رسیم به “غیرمسلمانان” که معیاری دینی است.‌ منابع این تقسیم بندی، افزون بر گزارش وزارت امور خارجه انگلستان و گزارشی امریکایی، مقاله‌هایی از نویسندگان حزب کمونیست شوروی و مقاله‌ای از مجله دنیا با عنوان “مسئله ملیت‌ها در ایران” است که برای پیشبرد اهداف خاص حزب کمونیست شوروی و شعبه داخلی آن، حزب توده نوشته بود. بعید می‌نماید که اگر کسی چنین تقسیم‌بندی از ساختار جمعیتی ایالات متحده، که از هفتاد و دو ملت تشکیل شده و بیش از دو سده و نیم سابقه تاریخی ندارد، عرضه می‌کرد، یعنی امریکاییان را به هفتاد و دو ملیت تقسیم می‌کرد، گسسته‌خرد شمرده نمی‌شد، اما چنین تقسیمی در مورد یهودیان ایرانی با دو هزار سال سابقه‌ی حضور در ایران خالی از اشکال است. 
اگر جمعیت متنوع ایالات متحده، که نیمی از جمعیت آن مهاجران صد سال اخیر و فرزندان آن‌ها هستند، جمعیتی که majority- minority یا اکثریت اقلیت خوانده می‌شود، به اجماع همه‌ی مردم ایالات متحده یک “ملت” است، معلوم نیست که چرا ملتی دو هزار و پانصد ساله باید به گروه‌های زبانی و قومی چند ده‌ هزار نفره تقسیم کرد؟ متن انگلیسی کتاب را دانشگاه به طاهر  معتبر پرینستن منتشر کرده که، افزون بر دبیران محموعه‌ی “خاورمیانه”، دست‌کم باید دو بررس پیش از انتشار متن را مطالعه کرده باشند. معنای این “اقوام” -و- “ملیت‌ها” سازی‌ها برای ایران چیست؟ چرا در مدت بیش از بیست سال انتشار دو ترجمه از کتابی که کاری جز جعل تاریخ برای حزب توده نمی‌کند، در دانشگاه‌های کشور درس داده میشود و چرا دانشگاه بومی شده حتی توان تدوین یک کتاب تاریخ معاصر ایران را ندارد که رطب و یابس آبراهامیان رقابت کند؟ 

جعل تاریخ برای یک کشور نخستین گام برای پیشبرد اهداف سیاست در آن کشور است.‌پیشتر، در بی‌خبری ما، این جعل تاریخ در انحصار دستگاه‌های اطلاعاتی غربی و روسی و عُمال آن‌ها بود؛ دانشگاهی ایرانی نیز به این افتخار نمی‌کرد که بُنجل آبراهامیان را ترجمه و به دانشجوی تحمیل می‌کند. در سه دهه‌ی اخیر، دانشگاه بومی شده از جناح چپ، چپی که پیوسته سخنگوی ایدئولوژی جهان‌وطنی بوده، و با افتادن طشت میهن سوسیالیسم از بام به یکی از انواع ایدئولوژی‌های فلک‌زدگی از سنخ پان‌…‌ها گرویده، در این دوره‌ی فترت خواب زمستانی مسئولان، این افتخار را پیدا کرده است تیشه به ریشه‌ی انسجام و وحدت ملی بزند. اگر “انقلاب” فرهنگی به صورت انقلابی در “فرهنگ” فهمیده نشود، و دانشگاه هم‌چنان بازار مکاره‌ی آب کردن خرده‌ریزه‌های دستگاه‌های اطلاعاتی جهانی باشد تردیدی نیست که آسیب‌های بسیار و جبران ناپذیر بر مصالح کشور وارد خواهد شد. 


مقاله‌ای از دکتر جواد طباطبایی که در نشریه سیاست‌نامه به چاپ رسیده است و به نقد سخنان بی‌مبنای یرواند آبراهامیان تاریخ نگار ایدئولوگ حزب توده پرداخته است.  

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد