فرهنگ شادمانی، بخشی از فرهنگ زندگی است. شادمانی و خندستانی کردن در ادب فارسی سه بخش مهم دارد:
– هزل: رسوا کردن و برهنه کردن خصوصیات فردی و پنهانی افراد است که دنیای ممنوعه ها را نیز در بر می گیرد. مانند: هزلیات سعدی و مولانا و…
– هجو: نیشخندی است بر اخلاق و منش ها ی انسان ها که جنبه فردی آن قوی است. مانند: هجویات سنایی و سوزنی سمرقندی و انوری و ….
– طنز: گریه خنده های عارفانه بر زندگی است. کشف و برهنه کردن تضادها و ناهماهنگی های زندگی است. سمت و سوی اجتماعی دارد. رقص بر شمشیر است. در اقلیم ستم و مگو و مکن و مبین، طنز و به ویژه طنز شفاهی رونق می گیرد تا دمی خنده بر لب ها بنشاند و آرامش بخشد . طنز، لبریخته های شادی و رنج است.
این هرسه، زمینه های نوشتاری و گفتاری در ادب فارسی دارند. مانند: کارهای عبید زاکانی و بخشی از کارهای سعدی و دهخدا و صادق هدایت و … و چنین است که هزالان، بذله گویان، شوخان، ظریفان، دلقک یا تلخکان، مسخرگان، مغفلان، فضولان در ایران بسیار بوده و در میان مردم مورد توجه بوده اند.
نوشتن هزلیات، هجویات و مطایبات در ادب فارسی و میان بزرگانی چون مولانا و سعدی رایج بوده است. از فنون این رشته بسیار می توان نام برد، مانند: نقیضه گویی، شهرآشوبی، نادره گویی، لودگی، فکاهت، فضولی، ظرافت، شیرین زبانی، شوخ چشمی، زنخ زنی، حاضر جوابی، مزاح گویی، مضحکه گردانی، متلک پرانی، لطیفه گویی، دست انداختن و ریشخند کردن.
لطیفه و نکته اما در این میانه از گستردگی و اهمیت بسیاری برخوردار است. کوتاه و پر معنی و پر جوش. شناخت منش ها و روش ها و ارزش های یک جامعه بدون توجه به دنیای خنده و گریه های آن اجتماع غیرممکن است. دنیای ابوبکر ربابی و تلخک تا کریم شیره ای و …
تلخک یا طلحک یا دلقک از قدیمی ترین نام هاست که برای ما به یادگار مانده است. وی دلقک دربار یکی از سیاه ترین چهره های تاریخ یعنی سلطان محمود غزنوی درسده چهارم است. ببینیم با ستم چه می کند:
* سلطان محمود در مجلس وعظ حاضر بود. ملا بر منبر می گفت: هرکس با پسرکس لواط کند، روز قیامت باید او را بر دوش گرفته و از پل صراط بگذرد. سلطان می گریست. تلخک گٿت: ای سلطان گریه مکن! تو نیز آن روز بر دوش دیگران خواهی بود.
* سلطان سر بر زانوی تلخک نهاده بود و گفت: تو دیوثان را چه باشی؟ گفت: بالش!
ولی سخن ما اکنون بر سر یکی از بزرگ ترین و سرشناس ترین این گونه انسان هاست. سخن بر سر مولانا نصرالدین فیلسوف و اندیشمند بزرگ، انسان والا و عارف نامدار ماست.
او نیز چونان دیگر عارفان و درویشان شیدا و شوریده، گرد جهان می گردید و بذر خرد و شادی در جهان می افشاند. از ترس متعصبان هر روز را در گوشه ای از جهان سفر می کرد. چنان که حاجی فیروز. این آموزگاران شادی آفرین در ایام نوروز در کوچه و بازار با خنده و شادی به جنگ مرگ و ترس می رفته اند و برای پنهان کاری و شناخته نشدن صورت خود را سیاه می کرده اند. چهره انسانی و اندیشمند ملانصرالدین را گرد و غبار زمانه نتوانست که پنهان دارد و گویا تنها در سرزمین ما که زادگاه و پرورشگاه شادی و خنده و عرفان بوده است، تصویری روشن از این قهرمان مردمی و این چهره ی والای ادبیات توده ها و انسانی که در جهان کم تر مانندی دارد، به دست داده شده است.
ملانصرالدین برای هفت صد سال قهرمان داستان های شادی آور و طنز آمیز در خارومیانه، هند، چین ، شمال آفریقا، بالکان بوده است. او در سیاه ترین روزگار نامردمی ها که همه ی ارزش های انسانی لگدمال و خوار و خفیف شده بود، با کوله باری از امید و شادی بر گرد جهان ما به چرخش درآمد، امید بخشید و شادی آفرید و سینه به سینه بال کشید و در قلب همه عاشقان جهان آشیانه گزید.
داستان های او به ده ها زبان ترجمه شده است . مانند: انگلیسی. روسی. فرانسه . آلمانی. چینی و غیره. از این رو برای کتاب شناسی در این زمینه به جای ایران، ناگزیر بودم جاهای دیگری را نیز جست و جو کنم. زیرا در سرزمین ما رسم بر این است که هنرمندان و نخبگان و فلاسفه را می کشیم، می سوزانیم و کاه در پوستشان می کنیم و سپس برایشان بارگاه می سازیم. مگر عین القضات و سهروردی و نسیمی و طبری و… را از یاد برده ایم. پس آنان نیز هماره آواره ی سرزمین هایی مانند هندوستان و ترکیه و افغانستان و انگلیس و مصر شده اند. من نیز نخست با پژوهشگر افغانی، ادریس شاه در این زمینه آشنا شدم و سپس راهی هند و ترکیه و …. شدم.
بر طبق فهرست کتاب شناسی که به کمک کتاب خانه ی بریتانیا ، توپکاپی و کتاب خانه ی آن، کتاب خانه ی نظامی باکو و کتاب خانه ی موسسه ی علوم آسیایی و آفریقایی، تهیه کرده ام، از سال ۱٨٤٤ تا ۲۰۰۲ میلادی کتاب های ملا بیش از ٣٥٦ بار در جهان (به جز در ایران) باز چاپ شده است. برای نمونه به برخی از قدیم ترین آن ها اشاره می کنم تا بدانیم که ملا با خرش تا کجاهای جهان سفر کرده است:
۱٨٤٤. داستان های هجی نصرالدین افندی. ایپسویچ. انگلستان.
۱٨٥٣. الجزیره. داستان های ملانصرالدین.
۱٨٥٣. نسیف مالوف در کنستانتوپول به ترکی و فرانسه.
۱٨٥٣. پن آنتون در بوخارست (رومانی) با عنوان: نستران هوجا.
۱٨٥٤. لندن. ویلیام بورخارد. داستان های خجا نصرالدین.
۱٨٥٩. فرانسه. داستان های ملا
۱٨٧٦. پاریس. داستان های ملا. دکوردمانژه.
۱٨٧٨. بروکسل. ملانصرالدین.
۱٨٩٩. بوداپست. داستان های هوکا.
در سال ۱٩۱٣م البرت آدس و آلبرت جوزی پوویچی در مصر به گرد آوری داستان های ملا پرداخته و داستان های جوحی را به زبان فرانسه در سال ۱٩۱٩ منتشر کردند. این کتاب به هفت زبان ترجمه شد. بر اساس آن نمایش نامه ای نوشته شد و سپس از روی آن فیلمی ساختند که در سال ۱٩٥٨ جایزه فستیوال کان را از آن خود کرد.
در آمریکا برنهام هنری، کتابی در سال ۱٩۲٤ با عنوان خوجا، داستان های ملانصرالدین، منتشر کرده است.
نخستین چاپ داستان ها در روسیه ( تا آن جا که من یافته ام) در سال ۱٩٣٦ است. که یک نسخه ی آن در کتاب خانه ی موسسه ی آسیایی آفریقایی لندن هست. در این کتاب خانه ٣٦ کتاب از ملانصرالدین موجود است. در روسیه فیلمی نیز با عنوان ماجراهای ملانصرالدین ساخته شده است.
کتاب اخبار جوحی نوشته عبدالستار احمد فراج در سال ۱٩٥٤ در قاهره به چاپ رسید و در سال ۱٩٨۰ م باز چاپ شد که از اهمیت زیادی برخوردار است.
در سال م ۱٩٨۲نوادر جحا در بیروت در کتاب خانه دارالافاق چاپ شد.
پل لونده، استاد دانشگاه کالیفرنیا و پرفسور در ادبیات عرب و ترک و ایران می نویسد: به گمان که ایده ی دن کیشوت را از داستان های ملا گرفته اند. می دانیم که سروانتس چند سالی در زندان الجزیره بود و فرصت کافی برای اشنایی با این داستان ها را داشته است.
غیر از چندین کتاب که پژوهشگر سرشناس، ادریس شاه در باره ملا نوشته است، باید از پترف ان باراتف و یان باسکوز یاد کرد که در دانشگاه ایندیانا (امریکا) کتابی به نام( من، ملانصرالدین، هرگز نخواهم مرد) را منتشر کردند. این کتاب دارای دو مقدمه ی در خور اهمیت است.
کتاب درخور توجه ملا در ایران، کتابی است که در سال ۱٣٣۱ش در انتشارات علمی و به وسیله علی علمی به چاپ رسیده است و کتاب مصور ملانصرالدین نام دارد.
در سال ۱٣۱٩ محمد رمضانی در تهران، داستان های ملا را منتشر کرد.
در سال ۱٣٤٩ نیز انتشارات گلشن، داستان های ملانصرالدین را از آریان پور کاشانی منتشر کرد.
یکی از کارهای خوب در باره ی ملا، کتاب طنز و شوخ طبعی ملانصرالدین، نوشته ی عمران صلاحی است که در سال ۱٣٧٩ به وسیله انتشارات نخستین به چاپ رسیده است.
داستان های ملا ده ها بار به شکل جزوه هایی برای سرگرمی در ایران به چاپ رسیده است.
به سبب شهرت جهانی و خدمت بزرگ او به انسان و انسانیت، یونسکو در کنفرانس سال ۱٩٩٥ بر آن شد تا تا سال — ۱٩٩٦- ۱٩٩٧ را سال جهانی ملانصرالدین اعلام دارد.
پسر عمو های ملا در سراسر جهان شهرت بسیار دارند .آنان عبارتند از: بوتز در نروژ. آنانسی در آفریقا. چلمیتس در لهستان. کویوت در شمال آمریکا. آکیرو در ژاپن. نسترادین در یونان و رومانی. جک در انگلستان. ایوان در روسیه. و آیا لائوتسه در چین همین روش را برای آموزش پیروان خویش به کار نمی گرفت؟ مگر عبید و سعدی و مولانا همین راه، یعنی داستان های طنز و هزل را برای آموزش به کار نمی برده اند و همه از ملا یاد نکرده اند؟
در چین از شیوه ی داستان های ملا برای آموزش کودکان و آشنایی آنان با فلسفه ی چین استفاده می کنند . یکی از داستان های مشترک ملا و آنان از این قرار است:
در بخش اول داستان ملا و پسرش با خرشان به بازار می روند. مردم به آنان ایراد می گیرند که: نگاه کنید! خر دارند، اما خودشان پیاده می روند.
در بخش دوم ملا سوار بر خر می شود.
پس مرد م می گویند: نگاه کنید! خجالت نمی کشد. خودش سوار و پسر کوچکش پیاده است!
در بخش سوم، ملا پیاده شده و پسرش را سوار می کند. پس مردم می گویند: این پسر رانگاه کنید! خجالت نمی کشد که او سوار شده و پدرش پیاده است.
در بخش چهارم هر دو سوار خر می شوند. پس مردم می گویند: نگاه کنید! خجالت نمی کشند که دونفره سوار خر بیچاره شده اند.
آنگاه ملا به پسر پیشنهاد می کند که اگر می خواهی مردم راضی باشند بیا تا خر را بر دوش خود سوار کنیم.
از این داستان یک فیلم انیمیشن به وسیله سیمون رانکین، به نام الاغ ملا، برای کودکان ساخته شده است.
بودای خندان یا هوتی ژاپنی، خدای شادمانی است و با کوله باری از خنده و هدیه در جهان می گردد و در دستی نیز بادبزن آرزوها را دارد. او یکی از هفت خدای خوشبختی در میان مردم است که همواره در میان انبوهی از کودکان دیده می شود. هوتی با هوجی یا حاجی فیروز ما نسبت دارد.
داستان های ملانصرالدین، از سواحل در یای اژه تا توکیو شهرت دارد. مجسمه بزرگی از او سوار بر خرش در میدانی در بخارا قد برافراشته است.
کتاب خانه ی بزرگ طنز به نام مارک تواین که در سده نوزدهم ایجاد گردیده است، داستانی از ملا را در خود دارد که نشان می دهد داستان های وی در بغداد رواج داشته است. در این کتاب داستان هایی نیزز هست که ملا را با تیمور در آق سرا نشان می دهد. اما باید این داستان ها برساخته شده باشند هم چنان که دیدار حافظ و تیمور را هم برساخته اند.
نام: ملا یعنی دانشمند، مانند ملای روم که نام جلال الدین بلخی است و در بلوچستان نیز مولوی، دانشمند دین است . مولوی از بلخ تا ترکیه همین معنی رادارد. در ترکیه نیز او را هجا خواننده اند، هجا به معنی آموزگار است.
خواجه از نام های کهن ایرانی و در ردیف پیر مغان و پیرخرابات و آموزگار، تا زمان ما بوده است. مانند خواجه نظام الملک و خواجه نصیرالدین توسی. همین خواجه بعدها به خجی و با تغییر جای نقطه ها که کار رایج کاتبان و نسخه برداران بوده به حجی و جحی و جوحی و هوکا تغییر یافته، چنانچه در مصر او را جحی می خوانند.
خواجه و خجا و خوجه، همان خدا است. در ایران باستان، خدای خدایان هم نرینه و هم مادینه، در هم آمیخته بود تا بتواند بیافریند.( به همین سبب سپس تر به مخنثان و آنان را که نه مرد و نه زن بودند نیز خواجه می گفتند.) پس به این خدای نرینه و مادینه، خواجه یا خدا می گفتند. به گمانم ، حاجی نیز از همان خواجه گرفته شده است و حاجی فیروز ترجمه ی عربی واژه ی خواجه پیروز است و خواجه را به ملا و پیروز را به نصر و نصیر ترجمه کرده اند و از خواجه ی فارسی و خواجه پیروز ما، حاجی فیروز و ملانصرالدین را ساخته اند. این شخصیت ها همه با یک پیشینه و کار، آموزگاران آیین عرفانی و کهن ایرانی بوده اند و خواجه و ملا و جوحی یکی هستند.
“خواجه” عنوانی ستایش آمیز است و بیش تر در خراسان رایج بوده و سپس به سراسر ایران رفته است، چنان که از میان عاشقان، کسانی چون پیر هرات را خواجه عبدالله انصاری و رند شیراز را خواجه حافظ شیرازی نامیده اند. برخی نام ها ی عام نیز ، گاهی خاص می شوند. از میان هزاران نفر که لقب مولوی دارند، همین که این واژه را می شنویم، نام جلال الدین بلخی را به یاد می آوریم و از بین ده ها مثنوی، با شنیدن نام مثنوی به یاد مثنوی معنوی مولانا می افتیم. واژه ی خواجه نیز لقب همان خوجه و جوحی و حاجی است که به بسیارانی داده شده است.
در باره ی واژه ی “حاجی” که از “خواجه” گرفته شده است باید اضافه کنم که بسیاری از واژه های اسلامی از فارسی گرفته شده است و به ویژه آن چه که مربوط به نیایش پروردگار است. واژه ی ی کعبه (از بیت الکعبه) که همان خانه ی خدا باشد، به قیاس خانه ی کیوان یا بهرام یکی از سه خدای بزرگ ایرانیان برگرفته شده و عرب ها خود این مکان را “بیت البرجیس” می خوانند که نیایشگاه کهن ایرانی بوده است. هر کس که به دیدار این نیایشگاه می رفته، خود، خدا و خواجه می شده است و این خواجه سپس، خدا شده است. هم چنین واژه ی سلام که از نماز فارسی گرفته شده و هنوز هندیان به سلام کردن، نماز می گویند و دست بر زانو نهادن و سپس سجده کردن که همان زمین بوسی باشد، نیز از رسوم بسیار رایج سلام در دربار پادشاهان ایران بوده است و در کتاب های تاریخ به سلام کردن بر پادشاه، نماز گزاردن و نماز بردن گفته شده است.
ولی سپس تر برای خوار کردن این واژه ها بسیار کوشیده شد. واژه ی خرابات یا خورآباد که مکان مهر و خورشید و نیایشگاه شعر و موسیقی بود به خرابه تغییر یافت. واژه ی دیو که خدابانوی خانه سازی و خط و هنر در ایران و هند بود و واژه ی دیوانه که معنای “مست از خدا” را داشت، زشت ساخته شد. و دیوار همان دیو (خدای خانه سازی) است که ساختن خانه را می آورد و به همین سبب به بنیاد خانه، دیوار گویند.
واژه ی خاج یا صلیب یا چلیپ و چلیپا نیز همان خواجه است. در ایران باستان، “بهرام” نهاد نرینه ی گیتی و “رام”، نهاد مادینه بوده و سیمرغ بنیاد آفرینش شمرده می شد. از عشق بازی این سه، هر بامداد، هستی از نو زاده می شد. این سه با هم خوشه و نهاد هستی و خدا و خواجه بودند و واژه ی خاج و صلیب مسیح از همین جا آمده است و به همین سبب ما نیز مسیحیان را خاج پرست می نامیم.
باید به این نکته نیز توجه داشت که سیاه نمایش های روحوضی نیز شخصیتی شبیه ملا و حاجی فیروز دارد و پیشه اش شاد کردن مردم و خندان آن ها و انتقاد از جهل و ستم است. این ها چهره های گوناگون یک شخصیت اجتماعی هستند.هم چنین مبارک نمایش های عروسکی، همین نقش را بازی می کند. این آدم ها و آدمک ها از یک گوهرند و ساخته و آفریده خیال و آرزوها و امید ها و رنج های مردمانند. در بیش تر نمایش ها و داستان های سرزمین ما، که کمربندی از افسانه و داستان بر کمر دارند، نمونه ی این آدم ها و آدمک ها را می توان یافت. شباهت های فراوان، میان مبارک، سیاه، حاجی فیروز و قره گوز و عروسک سیاه چشم ترکیه می توان دید.
به هر روی، حاجی فیروز و ملا نصرالدین در هر گوشه از این سیاره نامی دارد و مردمان او را به زبان خویش و به نامی که از میانشان برخاسته صدایش می کنند:
در ترکیه او را هوکا. در چین افندی. در مصر حجا. در ایران و آذربایجان ملانصرالدین. در ترکیه و یونان هجا نصرالدین. در قزاقستان خجا نصرالدین. در تاجیکستان مشفقی. در سودان جوها. در الجزیره جها. در مالتا جاهان. در مقدونیه استرادین هوجا. در سیسیلی جیوفا. در قرقیزستان نصرالدین افندی. در جنوب ایتالیا جوفا. در آلبانی و کروایشیا یا در میان کراوات ها خوجه.
خوجه بین مردم آلبانی نامی عمومی و همان معنی خواجه را می دهد. فراموش نکنیم که کراوات ها همان مردم بلخ و فرارود هستند که سده ها پیش به جای امروزی حود کوچ کرده اند و برای این که در میان بیگانگان یکدیگر را بشناسند، دستمالی بر گردن خود می بسته اند که معنی خودی را داشته است. و این همان دستمال است که امروز آن را کراوات می خوانیم و در فارسی باستان به معنی خودی است.
یکی از نام های ملانصرالدین یعنی جحی یا جوحی یا خواجه ، نام اصلی اوست. در کتاب الفهرست، قدیمی ترین سند مربوط به آن دوران، وراق و پژوهشگرش می گوید که از جمله کتاب هایی که نویسنده اش مشخص نیست ( نوادر جوحا) است.
شاعرانی چون سنایی، سعدی، مولوی و عبید زاکانی نیز از او یاد کرده اند. از جمله:
با جحی گفت روزکی حیزی / کز علی و عمر بگو چیزی
گفت با وی جحی که انده چاشت / در دلم حب و بغض کس نگذاشت ( سنایی)
پیغو ملک سلجوقی شعری دارد که نام جوحی در آن آمده است:
بر دشمن تو خندد، گردون چو مرد عاقل / بر هزل های جوحی، بر ژاژهای طیان
عنصری در سده پنجم سروده است:
اندر این ایام ما بازار هزل است و فسوس / کار بوبکر ربابی دارد و طنز جحی
جوهری در کتاب صحاح خود ( سده چهارم هجری) و آبی در کتاب نثرالدرر ( سده پنجم) نیز از او یاد کرده اند.
داستان های جحی یا جوحی یا حکایات ملا، طنزی زیبا دارد:
( جنازه ای را به راهی می بردند. جوحی با پدر تماشا می کرد. از پدر پرسید این را کجا می برند؟پاسخ داد: به جایی که نه خوردنی و نه نوشیدنی و نه نان و نه آب و نه هیزم و نه آتش و نه زر و نه سیم و نه بوریا و نه گلیم دارد.
جوحی گفت: بابا مگر او را به خانه ما می برند؟)
در این داستان ریا و فریب را به سخره می گیرد:
( جوحی گوسفند می دزدید و گوشتش صدقه می داد. از او پرسیدند که این چه معنا دارد؟ گفت: ثواب صدقه با گناه دزدی با هم برابر می شود و در این میانه پیه و دنبه اش توفیر باشد.)
( گروهی از ملایان در فضیلت نماز شب سخن پیوسته بودند. از جوحی پرسیدند: تو نیز شب برخیزی؟ گفت: آری! برخیزم و بشاشم، برگردم و بخوابم.)
روزگار: برخی می گویند که او در سال ۱۲۰٨ میلادی در روستایی در ترکیه به نام هورتو به دنیا آمد. در سال ۱۲٣٧ به آکسهیر رفت و در سال ۱۲٨٤ در گذشت. برخی او را هم دوره ی ترکان سلجوقی در خراسان و هم عصر با سلطان علاالدین جهانسوز می دانند.
نپه پترسون، پژوهشگر فنلاندی، می نویسد: در فهرست تامپسون مجموعه داستانی از ملا به تاریخ ۱٣٥۰ م وجود دارد.
کهن ترین سند مکتوب یافته شده از مولانا تاریخ ۱٥٧۱ میلادی را دارد. در این سند او را خواجه و افندی خوانده اند. اما اسناد ایرانی و عربی نشان می دهد که جوحا یا جوحی بسیار پیش از این ها می زیسته است. مینیاتورهای چندی از وی مربوط به همین زمان در موزه توپکاپی موجود است. در این موزه همچنین ،مینیاتوری از سده ی هفدهم همراه با کتابی خطی در باره ی ملا وجود دارد.
بنابر آن چه در باره ی نام او آمد و بنابر دلایل زیر، وی باید همان خواجه یا جوحی ایرانی بوده باشد که در سده ی چهارم هجری در خراسان می زیسته و سپس به سبب هجوم ترکان، به نواحی ترکیه رفته و جهان گردی آغاز کرده است:
* نادره ای در باره او و ابومسلم خراسانی از روزگار بسیار کهن باقی مانده است.
* از وی برای بار نخست در الفهرست (٣٥٨هجری) نام برده شده است.
* عنصری (٤٣۱هجری) نامش را برده است.
* منوچهری در کنار بوبکر ربابی از طنز او یاد می کند.
* یبغو سلطان در شعرش نام او را با طیان مروزی همراه می آورد و طیان از شاعران نام دار سده ی چهارم هجری است.
* شخصیت هایی مانند خواجه در این روزگار بسیار بوده اند و نام آنان باهم آمده است. مانند: بهلول. جماز. عباده
* چون در شرق، استبداد و دین و ناامنی اجازه ی رشد به هنرهای تجسمی و نمایشی را نمی داد ، به ناچار هنرهای کلامی رشد یافت و زبان و خنده وسیله ی مخالفت با ستمکاران گردید و کسانی چون ملا و بهلول به میدان آمدند.
به هر روی باید میان سده های چهارم و پنجم، یعنی در روزگار ترک تازی ها، سخت گیری های دینی و جهل و بی خردی، روزگار برآمدن خواجه پیروز باشد و ای بسا کسان و آموزگاران که راه و رسم خواجه را پی گرفته و در جهان پراکنده شده اند. اما خواجه پیروز ما در ایران زاده شد:
در سرزمینی که به سبب ستم و شمشیر و تازیانه، مردمان بیش تر، قضا و قدری، غرق در خرافه و جهل، پایه های تخت ستم را بر شانه می کشند. نصرالدین می خواهد تا با دانش و شادی و عشق مردمان را از پستوهای تو در توی خوارشدن ارزش ها و شادی ها بیرو ن کشد. فیلسوف و ریاضی دان و شاعر بزرگ ایران، خیام در مقدمه ی شگفت انگیزی بر کتاب “جبر” خویش، گویی با ما سخن می گوید و از روزگار خویش و ملا نصرالدین ما:
( دچار زمانه ای شده ایم که اهل دانش از کار افتاده و جز اندکی که از مرگ، جان به در برده اند، کسی نمانده که از فرصت برای بحث و پژوهش های علمی استفاده کند؛ برعکس، حکیم نمایان دوره ی ما، همه دست اندر کارند که حق را با باطل بیامیزند. جز ریا و تدلیس کاری ندارند. اگر دانش و معرفتی هم دارند، صرف غرض های پست جسمی می کنند. اگر با انسانی رو به رو شوند که در جست و جوی حقیقت راسخ و صادق باشد و روی از باطل و زور بگرداند و به ریا و مردم فریبی گرایشی نداشته باشد، او را ریشخند می کنند و کوچک می شمارند…)
از همین روست که فریاد برمی دارد:
چون نیست در این زمانه سودی ز خرد / جز بی خرد از زمانه، بر می نخورد
ای دوست بیار آن چه خرد را ببرد / باشد که زمانه سوی ما به نگرد
و هم او، از این زمانه به خروش آمده و گلبانگی شورآفرین در جهان می افکند که:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان / برداشتمی من این فلک را ز میان
وز نو فلکی دگر چنان ساختمی / کازاده به کام دل رسیدی آسان
و ملانصرالدین در داستان ها و ماجراهای خویش با همین دستگاه ستم و بی خردی پنجه در پنجه می افکند.
روزگار مولانا نصرالدین، روزگار ترک تازی ترکان و تازیان است،
گویی جوینی، همین امروز، به تماشای کوچه های آتش گرفته و سرزمین آرزوهای خاکستر شده ایران نشسته و می نویسد: «هر مزدوری، دستوری. هر مزوری، وزیری. هر مدبری، دبیری. هر مستوفی، مستوفیی. هر مسرفی، مشرفی. هر شیطانی، نایب دیوانی. هر کون خری، سر صدری. هر شاگرد پایگاهی، خداوند حرمت و جاهی. هر ٿراشی، صاحب دورباشی. هر جافی، کافی. هر حسی، کسی. هر خسیسی، رییسی. هر غادری، قادری. هر دستاربندی، بزرگوار دانشمندی….هر آزادی، بی زادی. هر رادی، مردودی…
آزاده دلان گوش به مالش دادند / وز حسرت و غم سینه به مالش دادند
پشت هنر آن روز شکستست درست / کین بی هنران پشت به بالش دادند
روزگار مولانا چنین روزگار سیاهی است. از سیف الدین فرغانی بشنویم:
جهان سر بسر ظلم و عدوان گرفت / درو عدل و احسان نخواهیم یافت
سگ آدمی رو ولایت پرست / کسی آدمی سان نخواهیم یافت
به دوری که مردم سگی می کنند / درو گرگ چوپان نخواهیم یافت…
شیاطین گرفتند روی زمین / کنون در وی انسان نخواهیم یافت
در این زمانه است که مولانا نصرالدین یا خواجه پیروز، چراغ بر می دارد و راه می نماید. امید می آورد تا درد و نومیدی رخت بر بندد.
سرزمین : مولانا نصرالدین، عارف جهان گردی بود. او گرد جهان می گردید. خاورمیانه، صحرای عربستان تا چین، آسمان پرواز او بود و هست. بنا بر نام و زبان و شکل حکایت ها و لباس و رفتارش باید در سرزمین خراسان به دنیا آمده و هم چنان که مولوی بلخی و سیف الدین فرغانی و بسیاری دیگر از اندیشمندان ایرانی از بلخ و خراسان نیز در برابر ترکان و مغولان به ترکیه گریخته اند. لقب خواجه و مولانا نیز در همین زمان بسیار رایج بوده و بیش تر از هر جا در ایران و در خراسان به کار برده می شده است.
نمونه ی کارهای مولانا:
ببینیم چگونه ظاهر سازی و اخلاق پست مردمان را به سخره می گیرد:
* ( ملا به مهمانی رفت. لباسی کهنه در برداشت. راهش ندادند. پس با شتاب به خانه رفت و لباسی فاخر با آستین های بلند بر تن کرد و به مهمانی بازگشت. او را در صدر مجلس جای دادند. چون خوراک در برابرش نهادند، آستین در بشقاب کرده و می گفت: بخور جانم که مهمان واقعی تویی.)
* در این داستان وی راهی عارفانه برای آموزش در پیش پای ما می نهد:
( یک بار ملا با مریدانش به جایی رفت که در آن یک مسابقه ی تیراندازی بود. ملا در مسابقه شرکت کرد. نخستین تیر را پیش پایش افکند. مردم آغاز به خنده کردند. ملا گفت: این زمانی روی می دهد که تو با خردی زندگی می کنی و نمی توانی به هدفت برسی، چون همهی قلبت با تو نیست.
تیر دوم از بالای هدف گذشت و ملا گفت: این داستان آن کسی است که به خودش بیش از آن چه هست باور دارد.
تیر سوم بر هدف نشست. ملا گفت: این منم.)
* این داستان شاید ظاهری احمقانه دارد اما…
( ملا هرجا که می رفت، دری را بر دوش می کشید. چون مریدانش پرسیدند، گفت: این برای آن است که خاطرم آسوده باشد که هیچ کس نمی تواند وارد خانه ی من شود، زیار در و قفل آن با من است.
گویند پس از مرگش نیز، مریدانش این در را با او در گور نهادند. و کلیدش را نیز در کنارش.
اما این داستان برای آن ها که خود را در برج های کوچکشان پنهان می کنند و باور ندارند که جهان چه گونه دگرگون می شود، چندان احمقانه نیست.)
* ببینیم که به مردمان با روشی ساده چه گونه درس می دهد و فریب و ریا را رسوا می سازد:
( یک بار ملا از همسایه ی حریص خود یک دیگ قرض کرد. هنگام پس دادن، دیگ بسیار کوچکی داخل دیگ گذاشت و آن را برگرداند. همسایه پرسید: این چیست؟ ملا پاسخ داد: زاییده است و این بچه ی اوست. همسایه دیگ را گرفت و به روی خود نیاورد. بار دیگر ملا دیگ را قرض کرد. مدتی گذشت و از ملا خبری نشد. همسایه از ملا پرسید: پس دیگ من چه شد؟ ملاگفت: مُرد. همسایه قریاد بر آورد: از کی دیگ ها می میرند؟ ملا گفت : از همان وقت که دیگ ها بچه می زایند.)
* این نیز درسی دیگر با همان روش آموزش صوفیانه:
ملا بر منبر شد و پرسید که: ای مردم می دانید می خواهم چه بگویم؟
مردمان به تایید سر تکان دادند.
ملا از منبر فرود آمد و گفت: پس دیگر لازم نیست تا دوباره بگویم.
روز دیگر بر منبر شد و همان پرسش را کرد. این بار همه گفتند: نه نمی دانیم.
ملا گفت: مرا با مردمان نادان کاری نباشد. و از منبر پایین آمد.
روز سوم باز همان پرسش را کرد. این بار نیمی گفتند می دانیم و نیمی پاسخ دادند که نمی دانیم.
ملا گفت: پس آنان که می دانند، به آنان که نمی دانند، بگویند. و از منبر پایین شد.
ملا نصرالدین ( حاجی فیروز و امروز):
هرسال فستیوالی جهانی در روزهای پنجم تا دهم ماه جولای با شرکت هنرمندان و نویسندگان بزرگ برگزار می شود. هنرمندان آثار فیلم. داستان. تئاتر و موسیقی خویش را عرضه می دارند و یاد این انسان بزرگ را گرامی می دارند. نخستین مسابقه ی بین المللی کارتونیست ها به نام ملانصرالدین در سال ۲۰۰۲ با شرکت هفتاد و پنج کارتونیست در آذربایجان برگزار شد.
شگفتا که بر یکی از هزاران مزار او در هزار گوشه ی این جهان، دری با قفلی بزرگ و بسته نهاده اند. اما آن سوی مزار باز است و دری ندارد.
در هند صوفی جوان و هنرمندی، به همراه خانواده ی خویش به اجرای نمایش نامه هایی بر پایه ی داستان های ملانصرالدین پرداخته است. این نمایش نامه ها نوشته و کار سلیم غوث است. او می گوید که مولانا، صوفی و فیلسوف بزرگی بوده که زمانه ی ما به شنیدن پیام انسانی او نیاز دارد.
دکتر کلویو نارانجو روان شناس و نویسنده و استاد دانشگاه برکلی در کالیفرنیا، نظریه ی جدیدی را مطرح کرده است. او می گوید: عدم دلبستگی به زندگی و رنج و اندوه بسیار را که ناشی از نارسیس می دانسته اند، می توان با راه های جدیدی از میان برداشت. وی تئوری خویش را ( تئوری نصرالدین در باره ی نارسیس ) می خواند. او می نویسد که این تئوری بر پایه ی یکی از داستان های ملانصرالدین شکل گرفته است و آن داستان از این قرار است:
یک بار ملا در کوچه و بازار در پی کلید خانه اش می گشت. یکی از دوستانش در این جست و جو به او پیوست. پس از مدتی که کلید یافت نشد، آن دوست از ملا پرسید: آیا تو مطمئن هستی که کلید را در کوچه گم کرده ای؟
ملا پاسخ داد: نه! مطمئن هستم که آن را در خانه گم کرده ام.
دوستش پرسید: پس چرا در کوچه در پی آن می گردی؟
ملا گفت: زیرا این جا، نور بیش تر است.
یعنی که ما دنبال کلیدی برای رهایی از زندان رنج و اندوه می گردیم. اما در جایی به اشتباه. این اشتباه به تدریج به یک باور تبدیل می شود و این بنیاد رنج و اندوه ماست.
قهرمان اصلی کارتون های مشروطه، ملانصرالدین بود که بیش تر در تبریز انتشار می یافت. جلیل محمد قلی زاده، هنرمند ارجمند آذربایجان با انتشار نشریه ی ملانصرالدین به ستیز با ستم و استبداد برخاست. او از سال ۱٩۰٦ تا ۱٩۱٧ م این نشریه را در تفلیس منتشر کرد. در سال ۱٩۲۱ در تبریز آن را نشر داد و از ۱٩۲۱ تا ۱٩٣۱در باکو به نشر آن پرداخت. بیست و پنج سال تمام ملانصرالدین مانند کبوتری از خانه ای به خانه دیگری در ایران پر می کشید.
گروه تئاتر و رقص سرشناس انگلیس به نام A.M.I.C.I همراه با یک گروه مصری نمایشی از ملا را بر صحنه آورده اند. کارگردان نمایش می گوید: شاید به تر است، به جای آن که راه های خودمان را برویم، تلاش کنیم تا راه هایی را که مردمان از ملانصرالدین آموخته اند دنبال کنیم. آنگاه جامعه ای آرام تر و با مداراتر خواهیم داشت.
در سال ۱٩٥٨م ٿیلم ( جوحا) ساخته ی مشترک تونس و فرانسه به کارگردانی ژاک باراتیه و بازیگری عمرشریف و زینا بوزانیه برنده ی جایزه فستیوال کان گردید.
ریچارد ویلیامز، کارگردان سرشناس سینما و برنده زی جایزه ی اسکار و تهیه کننده فیلم های کارتونی راجر رابیت و گوفی، در سال ۱٩٦٦ م داستان های ملا را به تصویر کشید و سپس فیلم “دزد و پینه دوز” را بر پایه ی آن ساخت. این فیلم مبنای فیلم های “علاالدین” گردید و در سال ۱٩٩٥ م نیز فیلم “شب های عربی” را از روی آن ساختند.
ویژگی کارهای مولانا:
آیا همه ی این ده ها هزار داستان و حکایت را ملانصرالدین آفریده است؟ آری! زیرا که ملا در سینه ی همه خانه دارد و به زبان همه سخن می گوید و نمی توان داستانی یا حکایتی ضد انسانی را او آفریده باشد.
جنس سخن، گوهر درون ناپیدای آن و زبان ویژه اش نشان می دهد که این هزار هزار ملانصرالدین کجا و کی این روایت ها را خلق کرده اند. این داستان ها گنجینه ی بزرگ و والای ادبیات، فرهنگ، اخلاق و زبان سده های میانه در آسیا و شمال آفریقاست و برای همین می توان زیر یک عنوان به بررسی ویژگی های آن پرداخت.
خندستانی ها، بذله ها، لطیفه ها و حکایات ملا دارای ویژگی های عرفانی، انسانی و ادبی مهمی است که سبب شده است تا نزدیک به یک هزار سال بر دل و جان مردم سفر کند:
* ساده و روان و همراه با منطق مردمان عادی زمانه است.
* کوتاه است تا با شتاب پر بگیرد و در یاد بماند و دل راخسته نکند.
* آموزنده و دارای پیام هایی انسانی، زیرکانه و رندانه است.
* روی سخنش با کودکان است و روزگارش با طبیعت و همسایگان و حیوانات می گذرد.
* او عاشق حقیقت، عدالت و آشتی است.
* گوهر عرفانی دارد و جست و جو، خودشناسی، مهرورزی، مدارا و ارج خرد پایه و بنیاد کارهای اوست.
*مانند عارفان دیگر، عقل دیوانه نما را وسیله ای برای بیان ناگفتنی ها می کند و اسرار را هویدا می سازد.
* زبان و شیوه ی بیان، گوهر داستان و هدف از بیان آن انسان را آرام و شادمان می کند. پرسشی که در درون هر داستان است، آن چنان ساده اما مهم است که دمی آدم های بزرگ را وا می دارد تا مانند کودکان بیاندیشند و خود را از روزمرگی برهانند.
* مبارزه با بی عدالتی، خودخواهی، کینه، تنبلی و جهل بنیاد داستان هاست.
* قهرمان اصلی، پس از ملا، همسر او و خرش هستند. همراهانی شگفت و دانا برآنند تا در جهانی سیلی خورده و ستم زده، شادی بیافرینند.
* این لطیفه ها، روح شرقی و سنت ها و آداب و رسوم ما را به تماشای ما می گذارد.
* بزرگ و کوچک، مرد و زن از لطیفه هایش شادمان می شوند و ویژه ی کسی نیست، چون زبانی جهانی و همه مکانی دارد. زبان شادی.
* فرهنگ زندگی در داستان ها روان است. فرهنگی سرشار از آرامش و شادمانی، آن چنان که در تائو و میان شمن ها و پاگان ها هست.
*او روح شادی و خرد است.
* ملا دشمنی میان انسان ها ندارد، از هیمالیا تا جبل الطارق، از چین تا لهستان، همه او را می شناسند. او هزار بار، در هزار گوشه این جهان به دنیا آمده و مزاری ندارد به جز سینه ی عاشقان.
جو ساندرز می نویسد: کسی چه می داند که اکنون ملا دارد کجا، بین سیاره ما و کهکشان ها خرش را می راند.
محمود کویر