در روزگاران قدیم و دوران های كهن راه های گوناگونی برای رفع و حل اختلاف ها و ادعاهای مردمان مرسوم و متداول بوده است كه یكی از آن ها نبرد تنبهتن یا Duell و دیگری (Ordal (۳ است كه ما آن را به پهلوی ور (var (۴ میخواندهایم و هنوز هم در برخی از سرزمین های افریقا رایج و معمول است. وَر نزد ایرانیان و اُردال نزد اروپاییان عبارت بودهاست از آزمایش های گوناگونی كه همپتكاران (۵) یا پیشمار و پسمار طی آن میبایستی راست گویی خود را به اثبات برسانند و خویشتن را از تهمت بزه كاری بزدایند و چون در زمان های پیشین كشف چنین حقایقی را دشوار میدیدهاند، به ناچار طی محاكمه ها و تشریفاتی بس پیچیده و مبهم دو طرف دعوا را میآزمودهاند تا هركدام كه از بوته ی آزمایش رستگار به درآید، ذیحق باشد و راست گو شناخته شود.
این گونه سنن و رسوم در همه جا و در میان همه ی قوم های متمدن و غیرمتمدن آن روزگاران رایج بودهاست. از كهنترین آثار یعنی از اوستا كتاب دینی زرتشتیان و ودا (٦) آییننامه ی مذهبی برهمنان آگاهی های بسیاری در این باره میتوان بیرون آورد. در ایران باستان ور را اقسام و انواعی گوناگون بودهاست. در اوستایی كه امروز (۷) در دست داریم ، چندینبار از ورهای گوناگون یاد شدهاست ، مثلن در بند ۳ باب چهارم بخش هفتم دینكرد از سیوسه آیین و در بند ۳۳ باب بیستم فصل هشتم همین كتاب از آیینی به نام پایورو خوران pâuru khôrân و در بندهای ۳ و ۴ رشن یشت از پنج نوع ور: ورآتش ، ور برسیم (۸)، ور روغن ، ور شیر گیاهان (سمی) و ور سرشار ، نام برده میشود. از چه گونگی این ورها و شیوه ی اجرای آنان آگاهی دقیقی در دست نیست، ولی میتوان به طور كلی ورآتش و ور روغن را جزء ورهای گرم (۹) و ور برسم را در زمره ی ورهای سرد به شمار آورد.
آتور فرنبغ صاحب كتاب شهیر دینكرد در باب ۴۱ بخش هشتم كتاب خود معتقد است كه یكی از فصلهای سكاتوم نسك (۱۰) Sakâtum Nask ورستان نام داشته كه در آن به تفصیل از ساختن ور سخن رفتهاست. بند ٦۴ از باب ۳۷ بخش هشتم دینكرد نیز بیانگر وجود دو نوع ور دیگر یعنی ور سخت و ور آسان در روزگاران دیرین ما است.
در قدیم ترین سند كتبی سامیان یعنی تورات چندینبار به اینگونه مطالب برخورد میكنیم. مثلن در پنجمین باب كتاب سفر اعداد (۱۱) مطالبی آمده كه خلاصه ی آن چنین است: « یهود خداوندگار اسراییل به پیامبرش موسا میگوید كه به امتت بگو: هرگاه زنی از شما به خیانت و بیوفایی به شوهرش متهم شد، باید او را كاهنی آب تلخ آلودهای بنوشاند ، چنان چه آن آب در وی اثر بخشد و شكمش بالا آمد و پاهایش سستی گرفت، آن زن بزهكارست و در غیر اینصورت بیآلایش».
ریشه ی واژه ی سوگند:
در نوشته های پهلوی بارها از واژه ی سوگند به عنوان لفظ مترادف با ور استفاده میشود. در شاهنامه فردوسی (۱۲) و منظومه ی ویس و رامین (۱۳) نیز این واژه به معنی ور به كار برده شدهاست. سوگند در حقیقت خود یادآور یكی از ورهایی است كه در ایران باستان متداول بودهاست زیرا سوگند به مثابه ی شناساگر گناه آبی بوده و آمیخته به گوگرد Gokarto – mand كه در داستان های سری (دادگاه ها) به همپتكاران مینوشانیدهاند تا صحت و سقم بزه آنان آشکار شود. در بند ۵۴ از باب چهارم وندیداد Vendidad برای نخستینبار به واژه ی سوكنت ونت Saokentavant (۱۴) بر میخوریم. این لغت خود مركب از دو جزء است: نخست از بنیاد سوكنت Saokenta كه به معنی گوگرد است (۱۵) و دوم از ونت vant كه از پساوندهایی است (۱٦) که بسیار در اوستا و فارسی باستان به کار رفته است و به معنی دارنده و یا مند (۱۷) است. لذا واژه ی سوكنت ونت برابر گوگرد مند و یا دارای گوگرد است ، چنان که مفسر پهلوی اوستا در زمان ساسانیان هم همین واژه را به پهلوی آن روزگاران به گوگردتومند gokarto – mand معنی كردهاست. پس ریشه ی واژه ی سوگند پارسی همان سوكنت ونت اوستایی است و چنان که پس از این ذكر خواهد شد، رفتهرفته به مرور زمان مفهوم اصلی خود را از دست داده و امروزه بهجای واژه ی قسم عربی به كار برده میشود.
سوگندنامه و تشریفات سوگند:
در كتاب روایات (۱۸) از دو گونه سوگندنامه یاد میشود: سوگندنامه خُرد و سوگندنامه بزرگ. تشریفاتی كه میبایست طی آن حقانیت سوگنددهنده و سوگندخورنده اثبات و روشن شود چنین بودهاست: میانجیگر وظیفهمند بود كه دو طرف دعوا را پند و اندرز بسیار دهد و آنان را از عواقب وخیم سوگند كه در حقیقت همان ور بوده آگاه كند و آن گاه به سوگندخورنده یك شب وقت داده میشده كه درست و عمیق به خود فكر كند و به ارج و اهمیت کار خویش یعنی سوگند خوردن و نتایج احیانن وحشت انگیز آن به خوبی پی برده و بیاندیشد. در روز بعد باز به وی اندرز داده میشد و به او متن سوگندنامه داده می شد. تا آنرا با فراغت و فرصت و حوصله تمام بخواند و باز هم بیش تر و به تر در عمل خود سخت تأمل كند و چنان چه هیچیك از این ها سودی نبخشید، آن گاه سوگند در آتشكده بدینسان برپا شود كه سوگندخورنده نخست غسل كند و سپس جامه ی پاك و تمیز به تن بپوشاند و پَنام (۱۹) اندازد و در معبد آتش در پیشگاه آذرمقدس كه در آتشدان به وسیله ی سوختن چوب های صندل برپا شده، شیر و كندر خورد و ایستاده خورشید نیایش (۲۰) خواند و پس از آن كه سردارور (۲۱) سرود یثااهو (۲۲) را خواند، سوگندخورنده آهورامزدای شكوهنده و فرهمند و مهین فرشتگان (۲۳) و ایزدان را یاد كند و به روان پاك زرتشت اسپنتمان و آذرباد مهراسپندان و به فروهر همه پاكان ، پس از آن كه جام آبی (۲۴) را كه با اندك مایه ی گوگرد و قدری زرآب (۲۵) مخلوط است سركشید، چنین سوگند خورد:
«من فلان فرزند فلان هیچچیز نه از زر و سیم و نه از جامه و زره و نه از هر چیز كه اهورامزدا بیافریده از تو فلان فرزند فلان برنداشته، مخفی نكرده و به كسی نداده و نسپردهام و هیچ از آن آگاه نیستم. اگر به دروغ سوگند خورده باشم، از تن و روان خویش، از روان پدر و مادرم، نیاكان، زن و فرزندم، از روان زرتشت اسپنتمان، از اوستا و زند، از فر دین مزدیسنا، از فر آذرخره (آذرفروبا)، از فر آذربرزین، از فر آذر كشسب (۲٦) . از همه فروغ های ایزدان بیزار باشم و آن ها هم از من تنفر داشته باشند، اگر این سوگند را به دروغ خورده باشم. هر كرفه (ثواب) كه من كردهام به تو رسد و در سر پل چینوت (۲۷) (صراط) یادفراه (عقوبت) هر آن خطایی را كه از اژدهای (ضحاك) در طول عمرش و از افراسیاب تورانی در عرض زندگیش سرزده من برم و برای گناهی كه تو مرتكب شدهای، من جزا بینم. ایزدمهر، « ایزد سروش و ایزد رشن (۲۸) ، مینویان و آنوشهها و روانم گواهند كه سخنم به راست و دل و زبانم یكسانست و هیچگونه نیرنگ و فریبی در كار نیست».
تغییر مفهوم سوگند در مسیر زمان:
از آن جایی كه تغییر مفهوم هر سنتی تابع مرور و گذشت زمان است، سوگند هم كه خود یكی از دیرینهترین مراسم و آیینهای این جهان است ، نیز تابع این جبر زمانی است و از اینرو سرگذشتی پر فراز و نشیب دارد. تنها چیزی كه در این تاریخچه از یک سو بسیار جالب و برجسته و از سوی دیگر عجیب و غریب بهنظر میرسد ، این است كه سوگند در همه ی دوران ها، با وجود مناقشه و منازعه های وحشیانه، نبردهای خونین، جنگ های وحشیانه و دشمنی های بهیمی بشر، نزد همه ی ملت ها و نژادها، آن چنان ارج و مقامی داشته است كه هیچ عهد و پیمانی برایشان همانند میثاقهایی كه با سوگند همراهند، محترم و معتبر نبوده است. در آن روزگارانی كه هنوز رشد عقلی بشر مراحل سادهلوحانه و جانبی خویش را میگذراند و ایمان بشری بسیار سطحی و قشری میبود، چنان که در مسایل مذهبی هنوز به احساسات استناد میشد و خرد و منطق آن چنان كه زیبنده است تأكید نمی شد، هنگامی که فردی سوگندی یاد میكرد ، بیش تر هدف و مرادش آن بود كه شخصی یا چیزی را بر آن چه كه میگفته شاهد و گواه بگیرد و بدیهی است كه در گزینش این اشخاص یا چیزها درجه ی خویشاوندی، مهر و شیفتگی و علاقه مندی و میزان اهمیت معنوی و اعتبار مادی آنان سهمی بزرگ و بنیادی داشته است انگیزه ی اصلی گزینش و اتخاذ چنین گواهانی فقط علاقه ی سوگندخورنده به ایشان است و ترس و هراس را به جست و جو و یافت این شواهد راهی نیست، زیرا سوگندهای روزگاران باستان به چیزها و كیفیاتی است كه در سادهدلترین مردم هم تولید دهشت و حرمان نمیكردهاست ، مثلن سوگندخوردن به آب روان، گل زیبا و لطیف و گیاهان و درخت های خوشتراش كم تر كسی را به عواقب وخیم سوگند دروغینش تهدید میكند. در آثار كهن كم تر دیده میشود كه كسی به صاعقه، تندر و برق، سیل و طوفان، حیوان های درنده و دیگر پدیدههای هراسانگیز و وحشتآور جهان طبیعت سوگند یاد كرده باشد.
رفتهرفته باورهای مردم از سطح در گذشت و در مذهب و ایمان، منطق و خرد بیش تر مورد توجه قرار گرفت. قریحه و ذوق بشر نیز از آن سادگی نخستین به درآمد و مشكلپسندتر شد و سلیقه ی وی در تمیز و زیبایی و آزمون ها بسیار عالمانهتر شد، بهگونه ای كه در ادای سوگند حسن انتخابی پدید آورده و آنرا مایه ی ضمانت و تحكیم پیمان های خویش قرار داد، تا آن كه هر كس عهدی میبندد و از ترس و وحشت عواقب وخیمی كه بر شكستن میثاقش مترتب است هراسناك شود و برخلاف راستی و درستی گامی برندارد. تتمیستها Totemist به توتم Totem، فتیشیستها Fetischist به فتیتش Fetisch خود ، شمنها Schamane به اولگانبای Ulgan Bai و معتقدان به ارواح Animist به مانا Mana و بوداییان، برهمنان و زرتشتیان نیز به خدایان و مقدسات خویش سوگند میخوردهاند. با گذشت زمان از سادگی و صراحت سوگندها هم كاسته میشود و تهدیدآمیز و ترسناكتر می شوند.
هم زمان با پیشرفت صنعتی و فنیشدن بشر سوگند نیز بهتدریج مفهوم اصلی خویش را كه استحكام عقیده است از دست میدهد و در پیش آدمیان وسیله ی هنرنمایی، ظرافت، نازك خیالی، لطف ذوق و حسن بیان میشود و لذا بشر با صرف همه ی هنر و دانش خویش به آفرینش سوگندهایی تازه با مضمون های بدیع و بكر میكوشد تا با شنیدن آنان ایجاد شادی كند. نفرینها نیز دارای یك چنین سرنوشتی شدهاند ، همچنان كه در روزگاران كهن، سخنی جز نابودی و سوختن در خشم خدایان در میان نبود. ولی امروزه در دفتر خاطرات حتا مردم عامی هم چه بسا نفرینهای غریب و وحشتناك میتوان یافت. اینك بیش تر اوقات درجه ی تأثیر سوگند قسمخورنده در شنونده ی آن تنها ملاك صحت و سقم و اعتبار گفتار اوست. چنان چه ، حافظ میگوید:
دلنشین شد سخنم، چون تو قبولش كردی / آری آری سخن عشق نشانی دارد
ردپای سوگند در ادبیات پارسی:
تاریخ كهن و پر از فراز و نشیب ادبیات غنی و پرمایه ی زبان شیرین و پر از ناز و غنج پارسی كه یكی از جهات نیرومند فرهنگ سرشار و دیرینه ی میهن ماست، در واقع گنجینه ای سرشار از پندارهای دلانگیز شاعرانه، اندیشه های انسان دوستانه، منیع و رفیع، گفتارهای فصیح و بلیغ، نكته ها و حكایت های خردمندانه، سخنان پربها، داستان ها و سرگذشت های عبرتانگیز و بحرها و قافیه های زیبا و بدیع است. این گنج شایگان عرصه ی فروغناك عرضه ی تعبیرها و تعمیم های دقیق و رقیق، آهنگ ها و نغمه های پرطنین و دلاویز، رمزها و كنایه های عبرتانگیز، تخیلات وحشی و لطیف، اشكال مأنوس و مهجور، موزون و ناهنجار، طنزهای گزنده و سوزان، دردهای جگرسوز و جانكاه، ضجهها و غریوهای دهشتبار، جانهای فكار و دژم، مضمون ای پر مغز و نغز و طنینهای آشنا و بیگانه از زمزمههای پرسوز گرفته تا غرش های هراسناك جسورانه، خشمناكانه و پرخاشگرانه است. با این وجود از بسیاری جهات، هنوز زمین بكر و دستنخوردهای است كه به انتظار شیارهای عمیق كاوشگرانه ی پژوهندگانی صالح و متبحر است كه با پژوهش های ژرف، نقد و سنجشهای ماهرانه، تشریح ها و تفسیرهای صادقانه، احتیاج ها و غوررسی های عالمانه و کتد و کاوها ها و تدقیق های هوشمندانه از اعماق این اوقیانوس بیكران مرواریدهای های رخشنده و درشتدانه گوهرهای شاهوار حكمتها و معرفت ها، سنت های جلیل و چهرههای تابناك و منیع، جستنی های ارزنده و بافت های جانفروزی را بیرون كشیده و در مقطع تشریح شرایط محیط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و معنوی زمان ایشان اما در سطح نیازمندی های جامعه امروزی در دسترس همگان قرار دهند.
سوگند در ادبیات پیش از اسلام
در كتاب حماسه ملی كه به زبان پهلوی است و یادگار زریران (۲۹) نامیده میشود ، از سوگندخوردن گشتاسب (۳۰) یاد شدهاست. علت سوگندخوردن گشتاسب امان دادن وی به وزیر دانا و اخترشناس جاماسب بیتاش است. شاه كه میخواسته در روز بعد با پادشاه هونها (۳۱) ارجاسب نبرد كند از وزیر خود چه گونگی و سرانجام این جنگ را می پرسد و چون جاماسب بر كشتهشدن زریر برادر و اسیر شدن دختران شاه در این كارزار آگاه است و از پاسخ دادن به پرسش شاه بیم جان خویش دارد، از گشتاسب میخواهد كه با سوگند خوردن خود وی را امان دهد و شاه نیز به نام خدا، به دین خویش و به جان عزیزترین بستگان خود یعنی زریر و اسفندیار (۳۲) قسم میخورد ، چنان چه دقیقی در همین باره چنین میگوید:
جهاندار گفتا، به نام خدای / بدین نام دینآور پاكرای
به جان زریر آن نبردهسوار / به جان گرانمایه اسفندیار
كه نی هرگزت روی دشمن كنم / نه فرمان دهم بد و نه من كنم
تو هرچ اندرین كار دانی بگوی / كه تو چارهدانی و من چارهجوی
در شاهنامه فردوسی كه در واقع ذخیرهای سرشار از مآثر دلیری، تهور و دلاوری پیشینیان ما و صحنه ی تظاهر رادمردان و چهرههای منیع و انسانی نیاكان ما و جُنگ زرینی از داستان های مفاخر و اندیشه مندان سترك و بزرگوار و افكار والا، فخیم و خردمندانه ی جهانپهلوانان ایرانی است، به سوگندهایی برمیخوریم كه زیبنده و درخور مناعت همت این مردان پردل، جسور و تواناست. این سوگندها به مقدسات دین زرتشتی و سخنانی كه نزد مردان كارزا عزیز و محترم است ، از قبیل گرز و شمشیر، كمند و دشت پیكار و جانشاه و آفتاب تابنده و. . . است. كاووس شاه برای انتقام خون سیاوش (سیاوخش) پسرش از كیخسرو (۳۳) نوهاش پیمان میگیرد و آیین سوگند را چنین یاد میكند:
بگویم كه بنیاد سوگند چیست / خرد را و جان ترا بند چیست
بگویی به دادار خورشید و ماه / به تیغ و به مهر و به تخت و كلاه
به پیروز نیك اختر ایزدی / كه هرگز نه پیچی به سوی بدی
رستم (۳۴) سر آمد دلاوران ایران باستان آن چنان كه زیبنده ی شأن و مقام جهان پهلوان است سوگند میخورد:
به جان و سر شاه سوگند خورد / به خورشید و شمشیر و دشت نبرد
اسفندیار شاه زاده ی ایرانی نیز در رعایت عظمت و هیمنه و توجه به جلال و شكوه سوگند، به رستم پهلو میزند و مردانگی و شجاعت خویش را به این وسیله بروز میدهد.
به خورشید و روشن روان زریر / به جان پدر، آن گران مایه شیر
كه من زین پشیمان كنم شاه را / بر افروزم این اختر و ماه را
چون ادای سوگندهای مذهبی از غرور و صولت سلحشوران میكاسته و بر شجاعت و دلاوری آنان لطمه میزده ، زیرا اینگونه سوگندها به منزله ی ذلت و فرومایگی و ناتوانی و ضعف روحی شخص سوگند خورنده است. هر گاه قهرمانی از شاهنامه كه میخواهد ایمان خویش را بر راستی گفتارش گواه بگیرد ، از كلیات در نمیگذرد و عاجزانه كسی را به شفاعت نمیطلبد:
به دادار و زرتشت و دین بهی / به نوش آذر و آذر و فرهی
به خورشید و ماه و اوستا و زند / كه دل را به گردان ز راه گزند
سوگند در ادبیات پس از اسلام
طاهریان (۲۰۵-۲۵۹) صفاریان (۲۵۳-۲۹۰) سامانیان (۲۷۹-۲۹۵) و غزنویان (۳۸۸-۵۵۵)
در گفتار و آثار شاعران و سخنگستران نام دار این سه دوره هنوز همان ابهت و جلال، ولی در نهایت لطف و سلامت و سادگی و در عین صلابت و آراستگی به چشم میخورد و كم تر سوگندی كه دلیل ناتوانی و زبونی، خفت و خواری اداكننده ی آن باشد در متن های ادبی این سه دوره دیده نمیشود ، حنظله بادغیسی (متوفی 248-249) از معروف ترین شاعران دوره ی طاهریان میگوید:
مهتری گر به كام شیر در است / شو خطر كن ز كام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه / یا چو مردانت مرگ رو پا روی
و ابوسلیك گرگانی شاعر بزرگوار عهد عمرولیث صفاری را عقیده بر این است:
خون خود گر بریزی بر زمین / به كه آب روی ریزی بر كنار
بت پرستیدن به از مردم پرست / پندگیر و كار بند و گوش دار
گویندگان بزرگی چون رودكی شاعر تیرهچشم روشنبین (متوفی ۳۲۹) و استاد شهید بلخی سخنآفرین گران قدر دوره ی سامانیان كه در برابر روانی، صراحت، سادگی و لطف بیان آنان كم تر گویندهای است كه به ره كرنش و احترام مبادرت نكرده باشد ، سوگند را بیاندازه ساده و روشن ایراد كردهاند. ایشان نیز کسان و چیزهایی را گواه و شاهد گفته خود میگرفتهاند كه در نزدشان بسی مغرور و گرامی بودهاست ، مثلن رودكی چنین سوگند میخورد:
خدایگانا جان منا، به جان و سرت / كه جان بشد ز برم تا جدا شدم ز برت
منوچهری دامغانی (متوفی در ۴۳۲) مسمط سرای پرقریحه و گرانسنگ دوره ی غزنویان در قصیده ی شیوا و فرحناكی كه در توصیف بهار دارد از زبان «نوروزماه» كه بر تباهی و نیستی زمستانی عزم و رای كردهاست چنین سوگند میخورد:
نوروزماه گفت به جان و سر امیر / تا چندگه بر آرم از ماه دی، دمار
و در قصیده ی غرا و بلندپایهای كه در مدح «علیبنعمران» ساخته و از نامهربانی و قدرناشناسی وی شكایت میكند مینالد:
عتابی كنم با تو ای خواجه بشنو / به حق كریمی، به حق جوانی
بیاندیش از آن روزگار مظالم / به توزیع كردی مرا میزبانی
كسی كو كند، میهمانی كسی را / نباید كه بگریزد از میهمانی
سوگند در زبان مسعود سعد سلمان (متولد در سال ۴۳۸ در لاهور و متوفی در سال ۵۱۵ )
گوینده ی هجرانكشیده و ستم دیده ی چیرهدست دوران غزنویان كه حبسیههای بسیار مشهور دارد. با آن كه هفت سال در قلعههای «سوده» و «دهك» و سه سال در دژ «نای» و نزدیک هشتسال در زندان «مرنج» زندانی بوده و چنان كه خود گوید:
هفت سالم بكوفت سو و دهك / پس از آنم سه سال قلعه نای
و در عرض این هیجدهسال كه از به ترین سال های عمر او به شمار می رفته، همواره در زیر زنجیر دژخیمان و بیدادگران مینالیده، چنان بزرگوار و منیع است كه انسان ناگزیر به ستایش اوست. وی در قصیدهای كه در مدح «سیفالدوله» ساخته میگوید:
به خدایی كه آگند صنعش / مشك در ناف آهوان ختن
كه اگر من شوم، به دانش پیر / همچنان چون صدف به در عدن
چون صدف در همه جهان نكنم / جز به دریای مدح تو معدن
سلجوقیان (۴۳۲-٦۲۸)
در این عصر سوگند هیمنه و ابهت پیشین خویش را از دست میدهد، زیرا گفتارها رفتهرفته از صلابت و مناعت تهی میشود و نوعی زبونی و افتادگی در ادبیات رسوخ میكند. دیگر چون روزگاران كهن به هنگام ادای سوگند از شخص عزیز یا سزاوار ستایش گواهی و شاهدی گرفته نمیشود و چنین به نظر میرسد كه سخنپردازان این دوره كه از سویی شكوفندهترین مایه از اعصار ادبیات ایران هستند، به هنگام یادكردن سوگند، به عمد مضمون هایی را به کار می گرفته اند كه مایه ی دلسوزی و ترحم دیگران واقع شود.
پی نوشت ها:
۱- من برای تهیه و تنظیم این مقاله روی هم رفته از ۳۵ مأخذ استفاده كرده و بهویژه از مقاله های استادان گران قدر آقایان پورداود، صورتگر و ملكالشعرای بهار بهره ی كافی بردهام.
۲- چنین به نظر میرسد كه ناصر خسرو هنگام سرودن این بیت عبارت پهلوی « مه (= نه) په راست و مه په دروغ سوگند مه خور» عنایت داشته است.
۳- Ordal واژهای آنگلوساكسونیست كه از ژرمن ها به قوم های دیگر اروپایی رسیده و سرایت كرده و همین واژه است كه در زبان امروز آلمانی به لغت Urteil تغییر شكل یافته و به معنای «رای» و یا «حكم» در آمده است.
۴- ورVar واژهایست پهلوی و از ریشه ی لغت وره Varah اوستایی به معنی ایمان داشتن است. از همین واژه نیز دو لغت (باور) در فارسی دری و (واور) در پهلوی مشتق شدهاست.
۵- همپتكاران به معنای دو طرف دعواست و پیشمار و پسمار مدعی و مدعیعلیه (نگاه كنید به مقاله ی سوگند آقای پورداود. مجله ی مهر سال هفتم شماره ۵ و ٦ ، برگ ۲۸۷) .
٦- Veda در لغت به معنای داناییست و مجموعهای است Samhitas از چهار كتاب مذهبی برهمنان. كتاب اول این مجموعه را ریگ ودا Rig-Veda میخوانند و آن مسلمن قدیمیترین كتابی است كه در میان قوم های آریایینژاد پدید آمده و از اینرو كهنترین سند تاریخی و ادبی آن قوم به شمار میرود. سه كتاب دیگر این مجموعه را به نام های اثرو ودا Atharva-Veda ، سام ودا Sama –Veda و Yajur-Veda مینامند (نگاه كنید به كتاب سرزمین هند نوشته ی آقای علی اصغر حكمت، برگ ۱۱۵).
۷- اوستا Avesta كتاب دینی زرتشتیان است. این كتاب در عهد ساسانیان (شاپور دوم ۳۰۹-۳۷۹) دارای ۲۱ نسك یا كتاب بوده كه در هفت كتاب از آن درباره قوانین بحث شده است. فقط یكی از از این هفت كتاب به نام وندیداد Vendidad به ما رسیده است. در نیمه ی اول سده ی نهم میلادی برابر با نیمه سده ی سوم هجری آتور فرنبغ فرخزاد كتاب معروف دینكرد Dinkard را به پهلوی نوشت و دانشمند دیگری به نام آتورپاد پسر امید در اواخر همین دوره آن را به پایان آورد. در این كتاب از هر مقولهای: دینی، اخلاقی، تاریخی و داستانی سخن رفته و به ویژه در فصل های هشتم و نهم آن از ۲۱ نسك اوستای اصلی مشروح یاد شدهاست. اوستایی كه امروز در دست است دارای پنج جزء است: ۱- یسنا كه «گات ها» سرود زرتشت جزو آن است ۲- ویسپرد Vispered ۳- وندیداد Vendidad ۴- یشت Yasht دارای ثناهای ایزدان Yazatas ۵- خرده اوستا Khordeh Avesta
۸- به رسم Barsam یا Barsom به معنی شاخه ی درخت است. فردوسی گوید:
پرستنده آتش زردهشت / همی رفت با باژ و به رسم به مشت (نگاه كنید به جلد اول یشت ها، برگ ۵٦٦ تألیف استاد پورداود) و ور برسم را برسمك ور Barsamak-var میخواندند.
۹- در ایران باستان نیز دو گونه ور متداول بوده است. ور گرم، ور سرد. نمونهای از ور گرم Garmok-var همانا محاكمه ی ایزدی « آذرپاد مهر اسپندان » موبدان موبد ایران است كه در تاریخ حمزه اصفهانی و مجملالتواریخ از كتاب های پهلوی مثل دینكرد، یشایست و نه شایست و شكند كمانیك و زند بهمن یشت از آن سخن رفته است. در روزگار شاپور دوم ساسانی، آذرباد مهر اسپندان از سوی شاپور مأمور شد كه در نوشتههای دینی مرور كند و مناقشه های دینی را از میان پیروان مزدیسنا بردارد. وی پس از انجام این كار برای اثبات حقانیت و درست كاری خود حاضر شد كه در نزد هفتاد هزار تن، نه من روی (یا مس) گداخته، بر روی سینهاش بریزند. چنین كردند و به وی رنجی نرسید. حكایت سوگند خوردن ویسه برای اثبات پاكدامنی اش و نیز سیاوش برای رفع اتهامی كه نامادری اش سودابه به وی بسته بود و عبور كردن از آتش، هر دو از زمره ورهای گرم است. بعید نیست كه داستان ،«ابراهیم»پور « آذر » كه به آتش برگذشت و آتش بر او گلستان شد در اصل نیز نوعی ور گرم بودهاست. در مثنوی مولوی نیز از آزمایش آتش و آب یاد شدهاست و آن در مباحثه ی متدین و دهریست كه منكر الوهیت است و عالم را قدیم میداند:
هست آتش امتحان آخرین / كاندر آتش درفتند آن دو قرین
عام و خاص از حالشان عالم شوند / از گمان و شك سوی ایقان روند
آب و آتش آمد ای جان امتحان / نقد و قلبی را كه آن باشد نهان
یا من و تو هردو در آتش رویم / صحبت باقی حیرانان شویم
یا من و تو هردو در بحر اوفتیم / چون در دعوی من و تو كوفتیم
فلسفی را سوخت خاكستر شد او / متقی را ساخت تازه تر شد او
از انواع ور سرد نیز این بودهاست كه مدعی و مدعیعلیه در آبی فرو میرفتهاند، نفس هر كدام كه زودتر تنگ شد و سر از آب بیرون كشید، محكوم و مقصر بوده است و یا آن كه دست چپ متهم را به پای راستش بستهاند و ریسمانی هم به كمرش تا در وقت ضرورت بتوانند او را از آب بیرون كشند و او را به آب میانداختند. اگر در آب فرو رفت بیگناه و در غیر این صورت مجرم بودهاست. (نگاه کنید به مقاله ی آقای پورداود، سوگند، مجله ی مهر شماره ۵ و ٦ سال هفتم برگ ۲۸۲).
۱۰- سكانوم نسك Sakatum Nask هیجدهمین كتاب اوستا بوده كه ۵۲ فصل داشته است. ورستان یكی از فصل های آن است كه در آن زمان اجرای ور ، چه گونگی و برگزاری این تشریفات، تعیین مشخصات محل اجرای ور. شیوه ی بر پا كردن مراسم، خواندن سرودهای مذهبی، تعیین قطعه های اوستا و دعاهای لازم. انتخاب و چه گونگی ور سخت یا آسان تشریح شده است.
۱۱- نگاه كنید به كتاب مقدس Bibel سفر اعداد Moses Buch باب پنجم ، بندهای ۱۱-۲۹.
۱۲- به عنوان نمونه میتوان داستان به آتشرفتن سیاوش (سیاوخش) را در شاهنامه ذكر كرد. این داستان چنین است كه سودابه نامادری سیاوش، وی را به خیانت پدرش كیكاوس و معاشقه با خویش تهمت زد و كاوس را از وی بدگمان نمود. كیكاوس از پسر خود سیاوش درخواست كه پاكدامنی خود را با گذشتن از خرمن آتش به اثبات رساند. سیاوش نیز چنین كرد و روسفید از بوته ی آزمایش به درآمد. فردوسی چنین حكایت میكند:
ز هر دو سخن چون بر این گونه رفت / بر آتش بیاید یكی را گذشت
چنین است سوگند چرخ بلند / كه بر بیگناهان نیاید گزند
نهادند بر دشت هیزم دو كوه / جهانی نظاره شده هم گروه
پس آنگاه فرمود پرمایه شاه / كه بر چوب ریزند نفت سیاه
بیامد دو صد مرد آتشفروز / دمیدند و گفتی شب آمد به روز
سیاوش بیامد به پیش پدر / یكی خود زرین نهاده به سر
هشیوار با جامههای سپید / لبی پر زخنده دلی پر امید
پراكنده كافور بر خویشتن / چنان چون بود ساز و رسم كفن
تو گفتی به مینو همی رفت شاه / نه بر كوه آتش همی رفت راه
ز هر سو زبانه همی بركشید / كسی خود و اسب سیاوش ندید
از آتش برون آمد آزاد مرد / لبان پر ز خنده برخ همچو برد
۱۳- فخرالدین استرآبادی گرگانی سراینده ی منظومه ی ویس و رامین كه به گفته خود این داستان را از یك كتاب پهلوی به سال ۴۴۰ هجری به رشته ی نظم درآورده است ، نمونه دیگری از ور به دست میدهد و آن چنین است: شاه موبد از زن خویش ویس بدگمان شده و وی را شیفته ی برادر خویش یعنی رامین پنداشته و لذا از ویس میخواهد كه برای رفع بدگمانی سوگندخورده و از میان آتش بگذرد:
بدین پیمان توانی خورد سوگند / كه رامین را نبودش با تو پیوند
اگر سوگند بتوانی بدین خورد / نباشد در جهان چون تو جوانمرد
جوابش داد ویس ماه پیكر / بت آزاد سرو یاسمین بر
چرا ترسم ز ناكرده تباهی / به سوگند آن نمایم بیگناهی
نپیچد جرم ناكرده روانی / نگندد سیر ناخورده دهانی
به پیمان و به سوگندم مترسان / كه دارد بی گنه سوگند آسان
چو در زیرش نباشد صوابی / چو سوگندی خوری چه سرد آبی
شهنشه گفت از این بهتر چه باشد / به پا كی خود جزین در خورد چه باشد
بخور سوگند و ز تهمت برستی / روان را از ملامت ها بشستی
كنون من آتش روشن فروزم / برو بسیار مشك و عود سوزم
تو آنجا پیش دینداران عالم / به آن آتش بخور سوگند محكم
هر آن گاهی كه تو سوگند خوردی / روان را از گناه پاكیزه كردی
مرا با تو نباشد نیز گفتار / نه پرخاش و نه پیكار و نه آزار
۱۴- در بندهای ۵۴ و ۵۵ از فصل چهارم «وندیداد» كه نوزدهمین نسك اوستای روزگار ساسانیان بوده به این واژه برخورد میكنیم. در بند ۵۵ آمده كه اگر كسی با داشتن تقصیر خویش آب سوگنت ونت و زرنیا ونت بنوشد (یا به عبارت دیگر سوگند بخورد) سزایش هفتصد تازیانه است ». نقل از مقاله ی سوگند آقای پورداود نوشته شده در مجله ی مهر سال هفتم شماره ی ۵ و ٦ برگ ۲۸۷.
۱۵- حدس زده میشود كه واژه یSaokenta از مصدر سوچ Saoc كه به معنی روشنشدن و سوختن است مشتق شدهباشد. واژه ی سوچه Saoca كه به معنای روشن و در فارسی به سو تبدیل شده است ، نیز از همین ریشه است. شمس فخری میگوید:
مه و خورشید بر گردون گردان / همی گیرد ز رای روشنت سو
۱٦- اصطلاح پسوند یا پساوند را اخیرن به جای فرانسوی Suffix به كار میبرند و مراد از آن جزیی است كه به آخر ریشه یا بنیاد كلمهای افزوده میشود تا از آن مشتقاتی حاصل آید ، كلمه پساوند را اسدی (لغت فرس، چاپ تهران ۱۳۱۹، برگ ۱۰۰) به معنای قافیه گرفته و این شعر لیبی را گواه میآورد:
همه یاوه همه خام و همه سست / معانی یا حكایت تا پساوند
در كتاب های قدیم صرف و نحو عربی كلمهای كه حاكی از این مفهوم باشد وجود ندارد. زیرا كه تركیب كلمه با اجزایی پیش یا پس بنیاد آن درآیند ، از ویژگی های زبان های هند و اروپاییست Indogermani- sche Sprachen در كتاب های اخیر عربی برخی از مؤلفان مثلن دكتر عبدالواحد وافی Suffix را به «لاحقه» و Prafix به «سابقه» و برخی دیگر Prafix تصدیر و Suffix را كاسع ترجمه كردهاند كه هیچ كدام از این الفاظ را نمیتوان امروز در زبان فارسی به کار برد (علم اللغه . دكتر عبدالواحد وافی، قاهره ۱۹۱۴، برگ ۱۷۱) آقای پورداود در مقاله ی سوگند برگ ۲۸۸ معتقدند كه شعر لیبی در واقع چنین بودهاست:
همه یاوه همه خام و همه سست / معانی از چكاته تا پساوند
و چون چكاته یا چكاد به معنی سر است لذا پساوند معنی تن میدهد كه به معنی مطلوب ما بسیار نزدیك است.
فردوسی گوید:
بیامد دوان دیدبان از چكاد / كه آمد سپاهی از ایران چو باد
و طاهر فضل گوید:
گر خذو را بر آسمان فكنم / بی گمانم كه بر چكاد آید
۱۷- از همین قبیل است كلمه های: آروند (=الوند)، دماوند، نهاوند و آوند (دارنده ی آب)
۱۸- نگاه کنید به مقاله ی «خرقستر» آقای پورداود، مجله ی ایران امروز شماره ی امرداد و شهریورماه ۱۳۲۰، برگ ۴۳.
۱۹- پنام در فرهنگ ها به معنی تعویذ آمده كه غلط است زیرا Paiti- dana در اوستا عبارت از پرده ی كوچكی است كه به هنگام عبادت و خواندن اوستا در برابر آتشدان برای احترام، به روی بینی و دهان میانداخته اند. زرتشتیان امروز آن را روبند می خوانند. شهید بلخی می گوید:
بتا نگارا از چشم بد بترس همی / چرا نداری با خویشتن پنام همی
۲۰- نگاه كنید به خرده اوستا، تألیف پورداود، برگ ۱۰۷.
۲۱- این لفظ در نوشتههای پهلوی به كار رفته است و معنی «مؤید» میدهد (مقاله ی سوگند آقای پورداود) .
۲۲- نگاه شود به خرده اوستا، نوشته ی آقای پورداود، برگ ۴۴.
۲۳- مهین فرشتگان عبارتنداز هفت امشاسپندان:سپید مینو Spenta-minyu خرد مقدس اهورامزدا (این واژه در فارسی به مینو تبدیل شده است). ناصر خسرو میگوید:
این یك سوی دوزخت همی خواند / و ان یك سوی ناز و نعمت و مینو
اردیبهشت امشاسپند Ascha-Vahishta خرداد امشاسپند Haurvatata امرداد امشاسپند Ameretata شهریور امشاسپند Khshathravairya بهمن امشاسپند Vohumana اسفند امشاسپند Spenta Armaiti به معنای پاكی و پارسایی، رسایی و كمال، ابدیت و جاودانگی، خلد و بهشت، منش نیكو و سرشت پاك، فروتنی و تواضع مقدس. لفظ امشاسپند نیز خود از دو جزء امشا Amesha و سپند Spenta تشكیل یافته است جزء اول خود دارای پیشاوند است كه از آدات نفی است و مشا Masha كه به معنی مرگ است و معنی این تركیب جاودانی، ابدی و گزند نیافتنی است و جزء دوم Spenta است كه معنی پاك میدهد، لذا واژه ی امشاسپند به معنای جاودانی پاك است. (نگاه کنید به مقاله نام های دوازده ماه آقای پورداود، مجله ی مهر، سال هفتم، برگ ۱۵۱).
۲۴- چنین به نظر می رسد كه در هنگام داوری وجود پیاله ی آب آمیخته به گوگرد یا گرد طلا اصولن برای حفظ صورت ظاهر و رعایت آیین دیرین بوده و بیش تر جنبه ی تشریفات داشته است. نگاه کنید به مقاله ی سوگند آقای پورداود، مجله ی مهر، سال هفتم، شماره ی ۵ و ٦، برگ . پروفسور Geldner خاورشناس نامدار معتقد است كه چون گوگرد ملین سبك و اثرش مشكوك است، می توان تصور كرد كه در روزگاران پیشین به متهم آب آمیخته به گوكرد مینوشانیدند تا بر اثر ماندن این آب در شكم به گناهكاری و یا به بیگناهی شخص سوگندخورده پی برده شود به K. Geldner Studien zum Avesta S.103 نگاه كنید.
۲۵- زرآب یا زرنیاونت Zaranya- Vant مشتق از واژه ی زرینه Zaranya به معنی زر است.
۲٦- درباره ی آذرفره (حامی دانشمندان)، آذر برزین (پشتیبان برزیگران) و آذر گشسب (حافظ لشكریان) نگاه کنید به جلد دوم یشت ها تفسیر پورداود، برگ ۲۴۰.
۲۷- چینوت یا چینود و در اوستا چینونت Cin- vant عبارتست از پلی كه در روز رستاخیز همگان ناگزیر از گذشتن برآنند، تا نیكوكار از بزه كار تمیز داده شود. فردوسی فرماید:
گذشتن چو بر چینود پل بود / به زیر پی اندر همه گل بود
و اسدی توسی گوید:
سیه روز خیزد ز شرم گناه / سوی چینود پل نباشدش راه (گرشاسب نامه)
۲۸- به جلد اول یشت ها برگ های ۳۹۲ و ۵۱٦ و ۵٦۱ نگاه گنید.
۲۹- «ایا تكارزریرآن» به نقل از مقاله ی سوگند در ادبیات فارسی، نوشته شادروان بهار ، مجله ی مهر، سال ۷، شماره ی ۴، برگ ۲۱۰.
۳۰- گشتاسب پسر لهراسب است كه چون از پدر تاج و تخت خواست و پدر روی موافقت نشان نداد به روم رفت و كتایون دختر قیصر را گرفت. گشتاسب برادر خود زریر را كه از سوی پدر به روم آمده بود بشناخت و با او به ایران باز آمد و بر تخت سلطنت نشست. گشتاسب از كتایون دو پسر داشت: اسفندیار و پشوتن. در عصر این پادشاه زرتشت ظهور كرد كه گشتاسب و پسرانش و بزرگان مملكت به دین وی گرویدند.
۳۱- خیونان.
۳۲- اسفندیار: پسر گشتاسب و ملقب به رویینتن است. وی به فرمان پدر به جنگ ارجاسب رفت و پس از گذشتن از هفتخوان و فتح رویندژ ، ارجاسب را بكشت و فاتح بازآمد و از پدر تقاضای تاجو تخت كرد، پدر وی را برای دفعالوقت به نبرد رستم فرستاد كه آن پهلوان نامدار را دست بسته به درگاه آورد. رستم به این ننگ تن در نداد و كار به جنگ انجامید كه پس از دلاوری های دو حریف رستم به دستور سیمرغ اسفندیار را با تیری از چوب گز كور كرد و اسفندیار از این زخم جان سپرد.
۳۳- كیخسرو از شاهان سلسله ی كیان، پسر سیاوش و فرنگیس كه پس از مرگ سیاوش در سرزمین توران به دنیا آمد. پیران ویسه او را به چوپانان سپرد تا بزرگ شد. گیو پهلوان ایران مأمور آوردن كیخسرو به ایران شد و پس از هفت سال جست و جو وی را در مرغزاری یافت. سران ایران در پادشاهی كیخسرو همداستان نبودند و فریبرز پسر كاووس را سزاوارتر میدانستند. لذا كاووس برای آزمایش هر دو را به گشودن دژ بهمن فرستاد. كیخسرو پیروز شد و به شاهی رسید. كیخسرو به كین پدر با افراسیاب جنگید و پیروز شد و افراسیاب کشته شد. او شصت سال سلطنت كرد و پس از آن به عبادت پرداخت و لهراسب را به جای خود به تخت شاهی نشاند و خود به كوهی روی نهاد و ناپدید شد.
۳۴- رستم: از پهلوانان نامی شاهنامه و پسر زال و رودابه و نواده ی سام و مهراب كابلی است. رستم در زمان شاهی منوچهر به دنیا آمد و داستان پهلوانی او از كشتن پیل سفید آغاز شد. وی دژ كوه سفید را كه سام و نریمان مدتی آن را محاصره كرده و موفق به اشغال آن نشده بودند بگشود. كیقباد را از البرزكوه بیاورد و بر تخت شاهی نشاند. از رویدادهای زندگی او: داستان هفتخوان ، فتح مازندران و رهانیدن كاووس از زندان، جنگ با سهراب و كشتن او بیآن كه او را بشناسد، جنگ با افراسیاب به خون خواهی سیاوش، جنگ با تورانیان و كشتن اشكبوس و گرفتار كردن خاقان چین، جنگ با اكوان دیو، رهانیدن بیژن از چاه، جنگ با اسفندیار و كور كردن و كشتن او و سرانجام بر اثر خیانت برادرش چغاد و به چاه افتادنش و پس از آن كه برادرش را كشت، جان سپردنش است.
مولوی متولد ٦۰۴ میگوید:
بالله كه بی تو شهر مرا حبس میشود / آوارگی كوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر شدم ملول / شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
ایشان در سوگندهای خود همواره در جست و جوی شفیعی هستند كه از ایشان جانب داری كند. سخنوران این دوره به همه چیز متوسل میشوند تا مگر دل شنوندگان خویش را رام كنند و ایشان را به دستیاری خود تشجیع و ترغیب کنند. ایشان روشنان فلكی و پدیدههای جهان طبیعت و مقدسات دینی را چون پیشینیان به گواهی سوگندهای خویش نمیطلبند. بلكه در خود فرومایگی و حقارتی حس میكنند كه خود را شایسته ی همسری و همدوشی آنان نمیپندارند كه آنان را فقط شاهد درستی و راستی گفتار خویش بدانند و لذا به آنان پناه میبرند و دست گدایی و شفاعت به پیشینیان دراز می کنند.
فرید الدین عطار نیشابوری متولد ۵۱۳ یا به گفته ی رنده یاد نفیسی ۵۲۰ هجری، عارف بزرگ و شاعر سترگ در مناجاتی چنین میگوید:
گفت لقمان سرخسی كایاله / پیرم و سرگشته و گمكرده راه
بندهای كو پیر شد شادش كنند / پس خطش بدهند و آزادش كنند
من كنون در بند گیت ای پادشاه / همچو برفی كردهام موی سیاه
بندهای بس غم كشم شادیم بخش / پیرگشتم، خط آزادیم بخش
خاقانی شروانی متولد سال ۵۹۵ سخنور چیرهطبع مداراناپذیری كه به قول آقای دشتی چون مارسل پروست و رومن رولان شاعری دیر آشناست، زیرا انبوهی معنی و باریكخیالی انشای او را پیچیده و دشوار ساخته و سبك او را به شكل محسوسی از سطح عادی و متداول دور كرده است (۱) برای رهایی از بند و به دست آوردن اجازه ی زیارت مكه به عزالدوله مسیحی چنین رو میآورد:
مسیحا خصلتا قیصر نژادا / ترا سوگند خواهم داد حقا
به روحالقدس و نفخروح و مریم / به انجیل و حواری و مسیحا
به بیتالمقدس و اقصی و صخره / به تقدیسات انصار و شلیحا
به ناقوس و به زنار و به قندیل / به یوحنا و شماس و بحیرا
به خمسین و به ذبح و لیله القطر / بعید الهیكل و صوم العذارا
به بانگ و زاری مولو زن ازدیر / به بند آهن اسقف بر اعضا
كه بهر دیدن بیتالمقدس / مرا رخصت بخواه از شاه دنیا
در قصیدهای كه به رضیالدین ابونصر نظامالملك وزیر شروانشاه فرستاده برای اثبات بیگناهی خویش در نافرمانی دستورات پادشاه چنین عاجزانه سوگند میخورد:
به مهر خاتم دل در اصابع الرحمن / به مهر خاتم وحی از مطابع الاعراب
به حق آن كه دهد بچگان پستان را / سپید شیر و پستان سر شاه سحاب
به سرّ عطسه ی آدم به سته الحوا / به هیكلش كه یدالله سرشت ز آب و تراب
به یار محرم غار و به میرصاحب دلق / به پیرگشته ی غوغا به شیر شرزه غاب
به عنكبوت و كبوتر كه پیش ترس شدند / همای بیضه ی دین را ز بیضه خوار غراب
به چارنفس و سه روح و دوصحن و یك فطرت / به یك رقیب و دو فرع و سه نوع و چهار اسباب
به پری و به فرشته به حورعین و حوش / به آدمی و به مرغ و به ماهی و به دواب
كه بر من از فلك امسال ظلم ها رفته است / كه هم فلك خجل آید ز بازپرس و جواب
به نظر اینجانب علت اساسی این تغییر فاحش و فتور و رخوت معنوی در این دوره را در دو چیز میباید جست و جو كرد. نخست در وضع آشفته ی اجتماعی این دوره و سپس در تعصب خشك مذهبی و رواج اندیشههای اتكالی و مضر صوفیگری.
شیخ فریدالدین عطار در تذكره ی الاولیاء از قول یكی از همعصران خویش به نام ابومحمدجریری در وصف این زمان یعنی سده ی پنجم هجری چنین مینویسد:
«در قرن سوم معاملت به مروت كردند، چون برفتند مروت هم نماند. در قرن دیگر معاملت به حیا كردند، چون برفتند آن حیا هم نماند و اكنون مردم چنان شدهاند كه معاملت خود به هیبت و هییت كنند.»
حجه الاسلام ابوحامدمحمد غزالی (۴۵۰-۵۰۵) دانشمند داهی و عالیمقام در نامهای به سلطان سنجر مینویسد:
«. . . دوازده سال در زاویه نشستم، از خلق اعراض كردم، پس فخرالملك رحمهالله مرا الزام كرد كه تو را به نیشابور باید شد. گفتم این روزگار مرا احتمال نكند كه هر كه در این وقت، حكمت گوید، در و دیوار به سعادت او برخیزند، گفت ملك عادل است و من به نصرت تو برخیزم ، امروز كار به جایی رسیده است كه سخنانی میشنوم كه اگر در خواب دیدمی، گفتمی كه اصغاث و احلام است . . . مرا از تدریس نیشابور و طوس معاف داری تا به زاویه ی سلامت خویش روم كه این روزگار سخن مرا احتمال نكند.»
در این دوران خلافت بغداد توانسته بود دوباره موج نیرومند و قوی آزاداندیشی را كه از زمان سامانیان و مامونیان آلزیار و آلبویه در سراسر ایران به ویژه در خراسان بر پا شده بود در هم شكند و واكنش همهجانبهی فكری سیاسی و اجتماعی مردم ایرانشهر را نخست به یاری تركان غزنوی و سپس به دستیاری و كمك تركان سلجوقی، در چنبره ی قسی و بیرحم خویش بفشارد. در این دوره از امیران متعصب حنفی و حنبلی گرفته تا صوفیان قشری و دغایی همگی در كار نبرد با آزاداندیشی بودهاند ، این آزاداندیشی خواه به صورت حكمت مشاء، عرفانی وحدت وجودی، الحاد قرمطی، كلام معتزله و یا خواه رفض شیعه، دانش یونانی و یا كیش اسماعیلی باشد.
قفطی در «تاریخ الحكماء» خود روزگار تیره ی اندیشه مند بزرگ و شاعر نامدار خیام نیشابوری (متولد ۳۱۲ ) را چنین توصیف میكند: « . . . معاصران زبان به قدح او گشودند و در دین و اعتقادش سخن گفتن آغازیدند، چندان كه خیام به وحشت افتاد و عنان زبان و قلم خود بگرفت و به عزم حج از شهر نیشابور برون رفت و پس از آن كه از كعبه بازآمد در كتمان اسرار خویش اصرار ورزید و ظواهر شرع را مراعات میكرد. »
ناصر خسرو در اثر فلسفی مشهورش «زادالمسافرین» از مرتجعان و تاریكاندیشان فقیه مشرب چنین می نالد: « . . . مرهوسها را ، به هوای مختلف خویش ، ریاستجویان اندر دین استخراج كرده وفقه نام نهاده مردانایان را به علم حقایق و بینندگان را به چشم بصایر و جویندگان جوهر باقی و ثابت را از جوهر فانی و مستحیل، ملحد، بددین و قرمطی نام نهادند. »
بر همهی تجلیات فكری و ذوقی مردم این دوره پردهای عبوس و مكدر سخت سنگینی میكرد و فرصتی باقی نبود كه سخنوری دست به رامشگری زده و نغمات جانفزایی را با طنبور سحرانگیز كلمات جانفروز خویش را از كنجور قلب شعلهور خود و خفایای روح خویش بیرون بریزد. شیخان ریاكار و زاهدان سالوس ظاهرپرست و واعظان مزور آیههای « از شعرا پیروی مكنید كه ایشان از گمراهانند ، مگر ندیدید كه ایشان در هر وادهی سرگشته میروند » (۲) را دستاویز كرده و به جان این شاعران نگونبخت افتاده و آنان را سرزنش و طرد میكردند. ناصر خسرو میگوید:
فقه است مرآن بیهده در سوی شما نام / كان را همی از جهل شب و روز بخایید
شماری از شاعران بزرگوار بر ضد این استعمار قیام كردند و مُهر از دهان خویش گشودند و اندیشههای دلاویز پرسوز و گداز خود را در قالب شعرهایی عارفانه بیان داشتند و به این وسیله دام تزویر زاهدان خرفت را تاحدی برچیدند. به گونه ای كه گاهی این شعرها چندان ملامتآمیز ، تند و گستاخ و بیپروا بود كه حتا شارحان و فاقدان صوفی مشرب هم در تأویل و توجیه آنان سخت به زحمت میافتادهاند. مثلن عطار نیشابوری میگوید:
مسلمانان من آن گبرم كه بتخانه بنا كردم / شدم بر بام بتخانه در این عالم صلا كردم
صلای كفردر دادم شما را ای مسلمانان / كه من آن كهنه بت ها را دگر باره جلا كردم
از آن مادر كه من زادم دگرباره شدم جفتش / از آنم گبر میخوانند كه با مادر زنا كردم
به بكری زادم از مادر از آنم عیسیم خوانند / كه من این شیر مادر را دگرباره غذا كردم
اگر عطارمسكین را در این گبری بسوزانند / گوا باشید ای مردان كه من خود را فدا كردم
گرچه عرفان به مثابهی جنبشی آزادیبخش در برابر نزاع های خونین فرقه های متكلمین از معتزلین تا اشعری و فرقه های مذهبی از تاصبی تا رافضی و تعصب های دینی و مراعات لوسانه ی مناسك و رسوم ملالآور مذهبی قیام كرده و سرانجام با وحدت وجود و آزاداندیشی خود بر ضد اسلوب بندگی مذهبی سخت در كار نبرد بود و به این وسیله رزق و ریای فقیهان و صومعهداران و زاهدان دغایی را به باد ریشخند خویش می گرفت و در آن روزگاران نوعی طغیان انقلابی به سود وارستگی انسان رنجكشیده و شیدای زندگی و زیبایی های آن و مردم ژرفبین متفكر و علیه آموزش های «مرگ اندیشانه» (۳) مذاهب به شمار میرفت، ولی اندیشهی « مجبوربودن بشر» یا جبریگری و مكتب قلندری و یا زندیگری و كیش ریاضت و یا جوكیگری در بسیاری از مردمان این دوره روحیهای اتكالی و لاابالی و روش هایی بیبندوبار، طفیلی منشانه و زیانبخش پدید آورد، چنان چه در شاعران ما از این پس نوعی فروتنی و شکستگی به چشم میخورد – برای مثال خاقانی هنگامی که دم از ذمّ ساعیان و حسودان میزند، حتا از پلیدی ها، زشتی ها و چیزهای نفرتانگیز و ناپسند شفاعت میخواهد و به آن ها سوگند میخورد:
به ارّه پدر و متغب و كمانه و مقل / به خط مهرهی گردون و پرهی دولاب
به شط بیبی شمس و به شرب بابا خمس / به مصطكی و به بادام و پسته و عناب
به سیر كوبهی رازی حیدر آرند / بگو پیازه ی بلخی به خوان جعفر باب
به یاد نمرود از سهم كركس پران / به ریش فرعون از نظم لولوی خوشاب
به موش ریزه، برو گربهی خیانتگر / به چنگ گربه كزو دست بر سرم چو ذباب
به سام ابرص و حربا و حنف و جعل / به جیفه گاه و به تاووس و مستراح و خلاب
كز این نشیمن احسان و عدل نگریزم / و گرچه نبگه عمرم شود خراب و یباب
و بدینگونه سوگند را كه از سنن بسیار با ابهت دوران باستانست، پست، آلوده و چركین میسازد تا آن را با دونی، خفت سازگار كند. عدم درك عمیق مفهوم واقعی «عشق حقیقی» موجبات زبونی و فروتنی بیش تری را فراهم آورد. مردم عاشق همواره غمی نهفته و رنگی پریده (۴) داشتند و ای چه بسا شب هایی را كه بیخواب به صبح میآوردند و سیلاب اشك از دیدگانشان فرو میریخت و سرانجام كارشان به جنون میكشید و انگشتنمای خلق میشدند و ملامت میبردند و به درویشی و دریوزگری میپرداختند. زیرا فرمان دلبند چنین بود:
در كوی ما شكسته دلی میخرند و بس / بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است
مسلم است كه در این عجز و شکستگی، سوگندها نیز نمایندهی بیچارگی و ناتوانی سوگندخورندگان است و لذا آن ها یك دنیا مذلت، مسكنت و بدبختی و سیهروزی را در خود دارند.
نظامی متولد سال ۵۳۵ در شهر گنجه از توابع آذربایجان داستان سرای بزرگ این نكته را در سوگندهای شیرینوفرهاد و یا لیلیومجنون رعایت كرده و نومیدی و فلاكت آنان را به هنگام ایراد سوگند چنین بیان میكند:
به آب دیده ی طفلان محروم / به سوز سینهی پیران مظلوم
به بالین غریبان بر سر راه / به تسلیم اسیران در بن چاه
به دورافتادگان از خانمان ها / به وا پس ماندهها از كاروان ها
به محتاجان در بر خلق بسته / به مجروحان دل در خون نشسته
به دردی كز نوآموزی برآید / به آهی كز سر سوزی برآید
به تصدیقی كه دارد راهب پیر / به توفیقی كه بخشد واهب خیر
به ریحان نثار اشكریزان / به قرآن و چراغ صبح خیزان
به هرطاعت كه نزدیكت صوابست / به هر دعوت كه پیشت مستجابست
كه رحمی بر دل خونینم آور / وز این غرغاب غم بیرونم آور
این سوگندهای تأثیرانگیز را شیرین در شبی كه از بیخوابی به ستوه آمده است و دست تضرع به درگاه برآورندهی حاجات دراز كرده و بر زبان میآورد. جای تأمل است كه شیرین مسیحی است و لذا اینگونه سوگندها كه ساخته ی افكار اسلامی است با روحیه ی مذهبی وی (۵) هماهنگی ندارد ، اما بنا به روش گویندگان این دوره از عجز و شكستهدلی بسیار لبریز است. مجنون در سوگواری و عزای مرگ محبوبش لیلی، خداوند را چنین سوگند میدهد:
ای خالق هر چه آفریده است / سوگند به هر چه برگزیده است
كز محنت خویش وارهانم / در حضرت یار خود رسانم
با وجود این گاهگاهی در شعرهای نظامی به سوگندهایی برمیخوریم كه نمونه ی روشنی ِ قریحه و زیباپرستی است مثلن در قطعهی كشتن دارا به دست اسكندر چنین میخوانیم:
به دانای گیتی و دارای راز / كه دارم به بهبود دارا نیاز
عصر مغول و تیموریان (اوایل سده ی هفتم تا اوایل سده ی دهم)
ایلغار مغول و حملهی تیمور یكی از مصیبت های بزرگ تاریخ میهن ما است. ای چه بسیار اندیشه مندان بزرگ و دانشمندان سترك ایرانی كه بر اثر ویرانی و کشتار و چپاول رایج در این دوران فلاكتبار و غمافزا با فجیعترین وضعی نابود شدند و چه كتاب خانههایی كه دارای كتاب های بی شمار و خزاین علوم و آثار بود، طعمهی یغما و غارت لشكریان مغولی و تیموری قرار گرفت و نابود شد. چنگیز و تیمور چه بس مادرانی را به سوك عزیزان خود نشانیدند و از خون جوانان ایرانی چه سیل ها كه روان ساختند. بدیهی است كه در یك چنین زمانی همهی غرور، جودت طبع، مناعت و بلندپروازی ما بر باد رفت. ذوق ها فرو خفت و دیگر سخنانی آتشنژاد كه شایستهی ملتی سرزنده و فعال است از كامی برون نیامد. دعاهای مذهبی و سوگندهای مربوط به شعایر دینی میدان را از دست گویندگان چیرهدست گرفت و تعبیرها و اصطلاح ها و مضمون های ویژهی نثر و مناسك مذهبی در شعر راه یافت و كار به جایی رسید كه سخنآفرینان بزرگ یا از ایراد سوگند یكباره خودداری كردند و یا آن كه آن را به لعاب آداب و رسوم مذهبی آغشتند. مولانا جلالالدین مولوی در غزلی غرا و شیوا میگوید:
ما مینرویم ای جان، زین خانه دگر جایی / یارب چه خوش است این جا هر لحظه تماشایی
هرگوشه یكی باغی، هر كنج یكی راغی / بیغلغلهای زاغی، بیگرگ جگرخواری
افكنده خبر دشمن، در شهر اراجیفی / كو قصد سفر دارد از بیم تقاضایی
از رشك همیگوید والله دروغ است این / بیدل كه رود جایی بیجان كه نهد پایی
در این قطعه به خوبی عجز و بیچارگی شاعر برای اثبات حقانیت خویش روشن و واضح است كه به هیچ تفسیر و توجیهی نیاز نیست. ولی فراموش نشود كه چون شاعر بزرگوار و سخنپرداز سترك همواره آیینه ی آفتاب زمان خویش است، از این رو ترشحات فكرش بازتاب وضع پیرامون اوست. مولوی بزرگوار خود میگوید:
آیینهام ، آیینهام ، مرد مقالات نیم / دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما
از این رو خاقانی و عطار و نظامی و مولوی كه از زبدهترین شاعران ایرانند، خردهگرفتن نه سزاست، چه گناه از ایشان نیست، بلكه باید هسته ی مركزی و دلیل اصلی این زبونی و شکست را در شرایط سخت و دشوار زمان پرهراس و بیم این سخنوران جست كه سبب بروز چنین ارواح نزار، رنجور و دردآلود شده است. در یورش مغول سلجوقیان جای خود را به خوارزمشاهیان داده بودند و علاءالدینمحمدخوارزمشاه از پادشاهان نامدار این سلسله گرفتار هجوم مغول شد و در پیكار با مغول مغلوب شد و سلسله ی خوارزمشاهی به تاریخ ٦۲۸ هجری به دست آن قوم از هم پاشید. از جمله ی معاصران و رقیبان خوارزمشاهیان اتابكان فارس بودند كه نیز دچار استیلای مغول شدند، ولی با آن ها از در تدبیر و طاقت به درآمدند و خراج گذاران آنان شدند و بدینطریق جنوب ایران را حفظ كردند.
سعدی متولد سال ۵۸۵ در شیراز در واقع چون خورشید رخشندهای بود كه در این روزگار تیره و آسمان كدر و ظلمانی تابیدن گرفت و كاخ ادب پارسی را به یاری ذوق سرشار و قریحه ی سنگین و طبع فسونكار و فیاض خویش رونقی به سزا بخشید. او به مصداق گفته ی خویش در گلستان: « گوهر اگر در خلاب افتد، همچنان نفیس است » به تجدید و احیای ادب پارسی كوشید و آن را ای چه بس لطیفتر، دلگشایندهتر و بارورتر كرد. گلستان و بوستان او آن چنان از مضمون های بدیع و دلكش و تعبیرهای شیوا و پر رنگ پر است كه بیتردید در برابر بلندی فكری این سخنور چیرهدست سر احترام و کرنش باید فرودآورد. در این آثار گران قدر هم گاهگاهی سوگندهایی یافت میشود كه گیرندگی و جاذبه ی ویژه ای دارند. سوگند در زبان سعدی دوباره همان جلال و ابهت خویش را در گذشته باز مییابد و به آن همه ناتوانی و شکست و فروتنی پایان میدهد و به این وسیله زندگی باشكوهی را از نو آغاز میكند. سعدی با چیرهدستی و هنرنمایی و لطف بیانی كه ویژهی اوست نهچنان عاجزانه و زبونانه سوگند میخورد و نه چنان با صلابت و غرور و تكبر كه با شعرهای غنایی و بیان و رموز مهجوری و مشتاق ناسازگار باشد:
پیام من كه رساند به یار مهرگسل / كه برشكستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو خوردن طریق عزت نیست / به جای پای تو كان هم عظیم سوگند است
كه با شكستن پیمان و برگرفتن دل / هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
و در غزل دلكش و شیرینی كه تارهای ارغنون محبت را به مالش درمیآورد میفرماید:
به دلت كز دلت برون نكنم / سختتر زین مخواه سوگندی
از زبان فخرالدین عراقی، اوحدی مراغهای، خواجوی كرمانی و سلمان ساوجی نیز سوگندهایی میشنویم كه گاهی به پی روی از سعدی متین و منیع است. و زمانی سخت سخیف و زبون كه برای دراز نشدن سخن از ذكر آن ها خودداری میكنیم.
حافظ متولد اوایل سده ی هشتم هجری در شیراز كه شعرش عصاره و خلاصهی تكامل افتخارآمیز و همهجانبهی شعر طناز پارسی و تبلور والاترین سنن چنین تكاملی است، جنبش ادبی سعدی را به نقطه ی اوج خویش رسانید. مایه ی بس شگفتی است كه چه گونه چنین اعجوبهای كه در برابر ایدئولوژی های رسمی زبان خویش مانند مذاهب حنفی، حنبلی، شافعی و مالكی به عصیانگری پرداخت و نیایش بادهی گلرنگ و ستایش جنونآمیز شراب و ثنای بیدریغ بیخودی های سرمستانه را به قلهی ممكنهی خویش رسانید و با خشمی مقدس و پاك زیبایی های این جهان و عیش و عشق زمینی را در برابر وعده های مذهبی قرار داد و آزاد شدن از رنگ ریا و شائبه و عذرنهادن جنگ هفتاد و دو ملت را تدریس كرد و پشمینكلاه درویشی و گدایی خویش را به رصد تاج خسروی ترجیح داد، در یك چنین عصر قسی و بیرحمی، پدید آمد؟ به عقیدهی نگارنده جز این كه در این دوره ی عبث حافظ را كه با ایمانی راسخ و دلی قوی از ژرفای نهانخانهی خویش فریاد میكشد:
غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود / ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
و یا
شاه اگر جرعهی رندان نه به حرمت نوشد / التفاتش به می صاف مروق نكنیم
یك پدیدهی استثنایی بشماریم چارهای نداریم. با آن كه روزگار حافظ چندان فاصلهی زمانی از عهد سعدی ندارد ، اما دگرگونی ها و تغییرهای فراوانی، چنان اختلاف شگرفی در میان این دو دوره پدید آورده كه دوران حافظ را چه بسیار پرآشوبتر و سهمناك تر از آن دیگری ساخته است. چنان که اگر شرایط دشوار زمان حافظ را به درستی و ژرفی بررسی كنیم، خواهیم دید كه شاهانی چون امیرمبارزالدینمحمد سرسلسله ی آلمظفر ملقب به «شاه محتسب» و پسرش شاه شجاع تا چه اندازه برای مراعات آداب و مناسك شریعت سخت گیری و خون ریزی كردهاند. این دوران چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی سخت كریه، متعصب، تنگنظر، سالوس، خونخوار و سطحی و احمقانه است.
می خور كه شیخ و حافظ و مفتی و محتسب/ چون نیك بنگری همه تزویر میكنند
این حافظ عصیانگر كه صفای روح را بر ریاكاری های دینی و زهد فروشی های سالوسانه برتری میدهد چنین رندانه (٦) سوگند میخورد:
ساقی به بینیازی رندان كه می بیار / تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی
او بیآن كه از دشمنانی چون «عماد فقیه» بیمی داشته باشد، فریاد میكشد:
پیاله بر كفنم بند تا سحرگه حشر / به یمن می ببرم هول روز رستاخیز
و اینگونه سوگند میدهد:
خدای را به میم شستشوی خرقه كنید / كه من نمیشنوم بوی خیر از این اوضاع
و یا چنین سوگندی میخورد:
جانا به حاجتی كه ترا هست با خدای / آخر سئوال كن كه ما را چه حاجت است
این سخنآفرین چیرهدست همهی اعصار نه فقط به مثابهی یك شاعر توانا، بلكه به منزلهی یك هنرمند واقعی و جامع و به عنوان یك اندیشه مند و داهی و یك انسان جلیلالقدر برای همهی نسل های انسانی، تا عشق به راستی و زیبایی باقی است، جاوید خواهد ماند، زیرا كنجور قلب او همواره چنتهی سرشار از این گونه اندیشه های والا و درخشان است.
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید / تباركالله از این فتنهها كه در سر ماست
عصر صفویه تا قاجاریه (اوایل سده ی دهم تا اواخر سده ی سیزدهم)
عصر صفوی را میتوان دوران انحطاط و زوال ادبی ایران به شمار آورد، زیرا این دوره نهتنها از وجود سخنگستران بزرگ و گویندگان سترك خالی بود، بلكه در این دوره زبان پارسی لطافت و شیرینی پیش از دوران مغول و تیمور خویش را یكباره از دست داد. در این دوران است كه عبارتپردازی و تكلف و تصنع و زیور و زینت های زاید لفظی بیش تر به کار می رود و مضمون های مبتذل و نازككاری های زنندهی بیلزوم معمول میشود. به گونه ای كه شاعر یا نویسنده ناگزیر می شود به تشبیه ها و جناس و ایهام و استعاره بپردازد و اندیشه های خویش را به جسارت های غریب و مضمون ها و معنی های عجیب معطوف كند. طنطنهی الفاظ و پیچاپیچی معانی و پوشیدگی بیحد كلام و ابتذال و سبكی مضمون ها كه از ویژگی های سبك هندی است، در این دوره بروز می کند. بدیهی است كه در یك چنین دورانی نیز از گیرندگی و تأثیر سوگندها كاسته میشود و سوگندهایی كه جسته و گریخته در دیوان های شاعران این دوره میخوانیم، چیزی جز الفاظ عامیانه و تعبیرهای نامطلوب و بازاری بیش نیست. برای مثال سوگند در زبان صائب تبریزی متولد سال ۱۰۱۰ هجری كه شاعر بنام عصر صفوی است چنین است:
قسم به خط لب ساقی و دعای قدح / كه آب خضر نریزد بر او نمای قدح
سبب این ركود و سیر قهقرایی دوباره را میباید همچنان كه گذشت برخاسته از دو علت اساسی دانست: یكی نوع سیستم حكومتی و وضع اجتماعی و دیگری عصبیت و خشكی مذهبی. دوره ی صفوی را میتوان دوران زایش و پایهگذاری استعمار خارجی در ایران دانست. در زمان سلطنت شاه اسماعیل اول بنیادگذار این سلسله، گروهی از دریانوردان پرتقالی خودسرانه جزیره های خلیج فارس را تصرف کرده و مركز قدرت خود را در جزیرهی هرمز قرار داده و جزیره های كیش و قشم را اشغال کرده و كنترل خلیج فارس را در اختیار گرفتند و از صید ماهی و مروارید و گرفتن عوارض از كشتی های تجارتی سودهای سرشاری به جیب زدند. این جزیره ها كه بخشی از خاك ایران بود، در حقیقت زادگاه و مهد اولیه ی استعمار در ایران به شمار می آید. شاهعباس به یاری كیاست و كاردانی امام قلی خان پسر اللهوردیخان والی فارس و به كمك دریانوردان انگلیسی و هلندی توانست پرتقالی ها را از خلیج فارس براند و به این وسیله نخستین تخم استعمار را در نطفه خفه كند. اما از این پس انگلیسی ها و هلندی ها به جای پرتقالی ها در خلیج فارس به صید ماهی و مروارید پرداختند و تا شاهعباس كبیر میزیست حاكمیت ایران را به رسمیت میشناختند، ولی پس از مرگ وی با استفاده از انحطاط سلسلهی صفوی و فساد داخلی و تشتت اوضاع اجتماعی آن زمان رفتهرفته سایه مخوف و منحوس خود را بر سراسر وطن ما گستردند.
انگلیسی ها بیش از همه از دولت نیرومند عثمانی نگران بودند و از این رو کوشش بسیار داشتند كه با استفاده از قدرت دولت صفوی و دامن زدن به اختلاف تشیع و تسنن ، دولت های مشرقزمین به ویژه ایران و عثمانی را علیه یكدیگر تحریك كنند و آن ها را به این وسیله ناتوان كنند و به این ترتیب به گونه ی آشكار و نهان موجبات تشدید تعصب و سخت گیری های مذهبی را سبب شدند. بازار سطحی و قشری بودن و زهد فروشی های شیعیان متعصب، صوفیان شعبدهبازی كه كاری جز تكرار شطحیات و طامات عرفانه نداشتند و رندان خراباتی كه همه ی عمر خود را در لذات ناسوتی میگذراندند. و عزلتگزینان مستغرق در خویش و كاهلان و منتظران معجزات غیب و پنداربافان خودپسند رواج و رونقی به سزا گرفت و سرشك و آه و دعا و ندبه و خواری و زاری رایج و معمول شد. صائب میگوید:
ما از این هستی ده روزه به جان آمدهایم / وای بر خضر كه زندانی عمر ابدیست
این شاعر سوختهدل وضع روزگار خود را چنین توصیف میكند:
قفس تنگ فلك جای پرافشانی نیست / یوسفی نیست در این مصركه زندانی نیست
و یا:
بر گرانخوابان دولت عرض كردن حال خویش / نامه را در رخنهی دیوار پنهان كردن است
شاید بتوان به طوفان و طغیانی كه در درون پرسوز صائب خانه كرده است با خواندن دو بیت زیرینش تا حدی پی برد:
به غیر آه نداریم در جگر سوزی / متاع خانه ما چون كمان همین شیر است
و یا:
دل افكار ما را نیست غیر از داغ دلسوزی / ز چشم جغد دارد روشنی و پروانه در شب ها
در این دوران دیجور ظلمانی كه به درازای شب یلداست (۲۵۰ سال) فرعون دژخیم جهل، و طلسم منحوس خرافات حكم فرمایی مطلق دارند. این اوضاع آشفته و پریشان را ملاصدرای شیرازی (متوفی به سال ۱۰۵۰) فیلسوف فرزانه و وارستهای كه در كتاب های ایرانی در مقدمهی شعرهای خود چنین تشریح میكند (۷) « . . . . میخواستم كتابی بنویسم تا به مسایل پراكندهای كه در كتب گذشتگان یافتهام، جامع باشد و بر خلاصهی اقوال مشاییان و نقاوه ذوق های اهل اشراق و رواقیان شامل گردد، مطالبی دریافته بودم كه در هیچ كتابی از كتب اهل فن و حكمای اعصار پیدا نمیشود و فوایدی كه هیچیك از علمای ادوار به آن تكلم نكرده و زبان نگشودهاند. لیكن موانع از رسیدن به مراد رادع میشد و خصومت های زمانه از نیل به مقصود با سدهای محكم مخالفت و ممانعت میورزید. . . نمیتوانستم دریافتهای خود را بیان كنم چه زمانه نادانان و اراذیل پرورش میداد و آتش جهالت پرتوافشانی میكرد و حال را گمراهی و زشتی نصیب بود و رجال را بدی و پلیدی (۸). . . حقیقت این است كه زمانه مرا به جماعتی كندفهم و كودن مبتلا كرده بود كه چشم هایشان از مشاهده ی انوار دانش و اسرار آن كور بود و ابصار آنان از مشاهدهی تجلیات معرفت و آثار آن، همچون شبپرگان، عاجز و ناتوان مینمود. نظر این گروه از ظواهر اجسام بالاتر نمیرفت و فكرشان از هیاكل ظلمانی و تاریك این كرهی خاكی ارتفاع نمییافت. اینان با مخالفت خود ، مردم را از علم و عرفان محروم میكردند و آنها را به كلی از طریق حكمت و ایقان بر علوم مقدمه الهی و اسرار شریفهی ربانی، كه انبیاء بدان كفایت زده و حكما و عرفا بدان اشاره كرده اند دور می ساختند، جهل و نادانی ظاهر می كردند و علما و عرفا و اصفیاء را میراندند . . . . لعنت بر آن كسی كه بدون دلیل و چشمبسته زندگی میكند و به ظاهر عبارات تورات و قرآن مقید و از خود و از همهجا بیخبر.
باقی این گفته آید بی زبان / در دل آن كس كه دارد نور جان»
اگر چه در فاصلهی برچیده شدن صفویان و تأسیس سلطنت قاجاریان كه نزدیک به پنجاهسال به درازا کشید بر اثر ظهور طایفه های گوناگون و تشتت و دشمنی، چندان مجال سكونت و فرصت برای نادرشاه و كریم خانزند دست نداد كه به فراغت خاطر از پی ترویج و رونق ادبیات برآیند، اما از سده ی دوازدهم به اینطرف چنبشی (۹) در ادبیات ایران پدید آمد، چنان كه شیوهی دورهی مغول و سبك هندی رو به زوال نهاد و شاعران و نویسندگان به پی چویی آثار متقدمینی چون فردوسی، منوچهری، انوری، خاقانی، سعدسلمان و عنصری برخاستند. مضمون های تودرتو و مكرر و عبارنت های مكلف به تدریج كم تر شد و دوباره نظم و نثری متین و سالم فرصت رشد یافت، تشبیه های نامأنوس ، استعاره های دور از ذهن و مضمون های ناهنجار و مهجور از جان شعر زده شد و نثر از سجع و تكلف، تكرار و لفاظی رهایی یافت و به این وسیله سوگندها هم زیبایی و دلنشینی پیشین خود را تا اندازه ای از نو بهدست آورد.
– – –
پی نوشت ها:
۱- شاعر دیر آشنا، نوشته ی علی دشتی از انتشارات ابن سینا، تهران.
۲- قرآن- سورهی الشعراء آیههای ۲۲۴ و ۲۲۵ به نقل از مقاله ی خیام و ابوالعلای معری نوشتهی خطیبی نوری مجله ی مهر سال ۴ شماره ی ۱۰ برگ ۱۰۲۲.
۳- ر. ك. مثنوی در حكایت سیزدهم پیغمبر و مردم سبا، اهالی سبا به پیغمبر می گویند.
طوطی قند و شكر بودیم ما / مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما
۴- مصداق این بیت مولوی در نظر است:
چو عشق را تو ندانی بپرسی از شب ها / بپرس از رخ زرد و ز خشكی لب ها
۵- مراد اظهار برتری بر اسلام نیست، امید است سوءتفاهمی ایجاد نشود.
٦- كلمهی رند به كسر اول در برهان قاطع (به تصحیح آقای دكتر معین) مرد محیل و بیباك و زیرك و منكر و لاابالی و بیقید آمده است و نیز به كسی كه ظاهرن خود را در ملامت دارد و باطنش سلامت باشد، گفته میشود. بیهقی در داستان حسنك وزیر مینویسد: « آواز دادند كه سنگ دهید، هیچكس دست به سنگ نمیكرد. همه زارزار می گریستند. خاصه نیشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند كه سنگ دهند» ، تاریخ بیهقی به تصحیح دكتر غنی و فیاض برگ ۱۸۷. در این عبارت و به طور كلی در ادبیات فارسی واژهی رند معمولن به معنای اوباش و رجاله به كار میرود. پژوهشگری فرزانه نیز معتقد است كه واژه ی رند شكل تحولیافتهی لفظ پارسی «رد» است كه از واژهی اوستایی «رثو» به معنی دانا، خردمند و داور، مشتق شده و سپس میان « ر » و « د » نون (وقایه) افزوده شدهاست چنان که در واژه ی كت و كند (مثلا در اقسیكیت و بناكت و سمرقند و تاشكند) دیده میشود. برای واژه ی « رتو » اوستایی نیز به مقاله ی «داد و داور» زنده یاد پورداود ، مجلهی مهر شماره ی ۷ سال ۱۳۲۱ برگ ۱۸۱ نگاه كنید.
۷- ر.ك به مقاله ی «درد دل حكیم» نوشتهی آقای علیاصغر حلبی، مجله ی یتلاش شماره ی هشتم سال اول برگ ۱۷۰.
۸- چون برحی از بخش های ترجمه ی آقای حلبی خود نیازمند ترجمه بود و اصولن شكل جمله نداشت و از این رو مفهوم نمی شد، از این رو تغییرهایی در جملهبندی ایشان ضرور دیدم.
۹- ر.ك تاریخ ادبیات ایران تألیف رضازاده شفق ۱۳۳۱ برگ ۲٦۲.
علی رهبر
از مجله ی هنر و مردم، دوره ی ۷، شماره ی ۸۴ ، مهر ۱۳۴۸