استالین نسبت به این اپرا احساس انزجار پیدا کرد و روز بعد مقالهای تند و بدون امضا بر علیه اپرای لیدی مکبث… احتمالا به قلم شخص استالین، در پراودا منتشر شد که این اثر را «منحط و پیش پا افتاده و پر از خشونت و اغراقهای شهوانی و در تعارض با هنر زندۀ سوسیالیستی» میخواند.
هیاهوی زمان، در آن لحظات تراژیکی آغاز میشود که شاستاکوویچ پس از انتشار این مقاله در پراودا و دهها مقالهی مشابه در نشریات دیگر و سپس احضارش به عمارت بزرگ برای بازجویی، خودش وسایلش را در چمدان کوچکی جمع کرده و منتظر مأموران انکاوود است تا بیایند و او را با خود ببرند. او برای اینکه مأموران برای خانوادهاش مزاحمتی ایجاد نکنند کت و شلوار پوشیده و بیرون آپارتمانش، جلو در آسانسور منتظر مأموران است. سیگار پشت سیگار دود میکند و به آیندهی مبهم و نکبتبار خود میاندیشد. حالا چند شبی هست که شاستاکوویچ در انتظار مأموران شب را به صبح میرساند.
نویسنده در این فصل، از مجرای بازگویی افکار شاستاکوویچ در این ساعات سنگین انتظار، زندگی و گذشتەی او را روایت میکند. این بیدارپاییها ده شب به طول میانجامد اما خبری از مأموران نمیشود. مدتی بعد، نوشتن سمفونی پنجم که مورد استقبال دیوانسالاران حزبی قرار میگیرد حداقل برای مدتی لکهی ننگ اپرای لیدی مکبث… را از پروندهی شاستاکوویچ پاک میکند و این پایان فصل نخست رمان با عنوان «در پاگرد» است.
دو فصل دیگر که عنوانهای «در هواپیما» و «در ماشین» را بر خود دارند دو برههی مهم دیگر از زندگی شاستاکوویچ را بازگویی میکنند. فصل دوم در سال ۱۹۴۹ یعنی زمانی آغاز میشود که شاستاکوویچ با نوشتن سمفونی لنینگراد به موسیقیدان مورد وثوق حزب تبدیل شده و حالا به عنوان یکی از پنج نمایندهی شوروی دارد از کنفرانس صلح نیویورک باز میگردد. حضور موسیقیدان در این کنفرانس و دفاعش از حکومت شوروی برای حکومت «موفقیتی در عرصهی عمومی»ست اما برای شاستاکوویچ «بزرگترین تحقیر زندگیاش» است.
در فصل سوم شاستاکوویچ سالخورده را در حالی باز مییابیم که از تقاضاهای بیامان حزب سرخورده شده اما راه گریزی ندارد. حالا بعد از سالها طفره رفتن از عضویت در حزب از او میخواهند که نه تنها عضو حزب شود بلکه مسئولیت دبیرکلی اتحادیۀ موسیقیدانان شوروی را نیز بر عهده بگیرد و اینجاست که شاستاکوویچ متوجه بزرگترین اشتباه عمرش میشود: او زیادی عمر کرده است!
نویسنده: علیرضا اکبری