سریال تاج دربارهی تاج و تختیست که در واقع تاج و تخت نیست بلکه ویترینی از تاج و تختیست که از بیم رسیدن موج انقلابهای اروپایی در قرن هجدهم به انگستان، با دو لایحهی اصلاحات خرد خرد تمام اختیاراتش را به پارلمان و کابینه بخشید و با فروتنی از قدرت کنار کشید.
در آغاز سریال الیزابت وارث چنین تاج و تختی میشود که در ضمن داغ یک رسوایی را بر پیشانی دارد و آن رسوایی هم ازدواج ادوارد هشتم با والیس سیمپسون و ترک پادشاهی به خاطر این زن امریکاییست چون والیس زنی مطلقه بود و کلیسای انگلستان اجازه نمیداد شاه با زنی مطلقه ازدواج کند. الیرابت قدم به قلمرو چنین تاج و تخت بیقدرت و در عین حال متزلزلی میگذارد در حالی که ازدواج خودش با فیلیپ هم که از تبار تاج و تخت یونان و مشکوک به تمایلات نازیدوستانه است میتواند تبدیل به پاشنهی آشیلش شود اما فراتر از اینها شخصیت خود فیلیپ است که مایهی دردسر است.
فیلیپ از روزی که الیزابت به پادشاهی میرسد دغدغهای وسواسگونه نسبت به این واقعیت پیدا میکند که از این پس تا آخر عمر باید زیر سایهی همسرش باشد، حتی حق ندارد همقدم با او راه برود، همیشه باید یک قدم از او عقبتر باشد و بایستد، نمیتواند نام فامیلش را بر کودکانش بگذارد و باید از منزلش به کاخ باکینگهام نقل مکان کند. اینست که بر سر هر کدام از این واقعیتهای محتوم الیزابت را آزار میدهد تا جایی که او را مجبور به مذاکره با چرچیل بر سر حفظ نام خانوادگی و ماندن در خانهی خودشان به جای نقل مکان به باکینگهام میکند.
این خرده جنایتهای زن و شوهری در نهایت به آنجا ختم میشود که الیزابت درمییابد باید یکبار برای همیشه جلو فیلیپ بایستد و به بازیهای فیلیپ که ناشی از زخم خوردن خوی مردسالارش است پایان دهد. این پایانْ پایانِ ازدواجشان نیست اما شاید پایان عشقشان باشد، پایانی زودرس که تاج و تخت امپراتوری بریتانیا برای فیلیپ و الیزابت رقم میزند و فیلیپ را به آغوش بالرینها و… تحویل میدهد. چنین سرنوشتی در انتظار رابطهی الیزابت و خواهرش، مارگرت، و الیزابت و مادرش نیز هست. تاجْ صاحبِ تاج را روزبهروز تنهاتر میکند.
نویسنده: علیرضا اکبری