آنچه در این سطور محل بحث خواهد بود، به طور عمده، ناظر بر روحی است که چهره و کالبد جهان را تحت تأثیر خود قرار میدهد و هیمنهای جهانشمول پیدا میکند. این روح در کنار تحرکاتی که به اجسام و اشیاء در نظم طبیعت میدهد، دارای نظامی از ارزشها میشود که به حفظ و بسط تمدن کمک میکند. نظام ارزشها، مهمترین عصبیتی است که وحدت آرای متکثر را در میان کثیری از انسانها میگستراند و همچون چتری به آنها هویت میبخشد.
امروزه تمدن غرب، نه تنها در قلمروی خود به چنین توفیق عظیمی دست یافته، بلکه میکوشد دامنۀ این توفیق درونی را به قلمروهای دیگر، یعنی به قلمروی شرق بگستراند. اما نکتۀ مهم این است که مبنای وحدت و اجماع تمدن در غرب، بر پایه چه تاریخی استوار شده، که توانسته به تمدنی یکپارچه دست یابد؟ بیتردید آغازینگاه این تمدن به یونان باستان و سپس به رومباستان، امپراطوری مسیحیت و نیز به امپراطوری آمریکا/رومی باز میگردد. همۀ این امپراطوریها، با وجود تفاوت در حکمرانی، به میدان پر جاذبهای وصل هستند. این میدان پر جاذبه با حملۀ اسکندر مقدومی به ایران و شرق عالَم شروع میشود، تا زمانی که متفقین در کنفرانس تهران، بار دیگر ایران را فتح کردند. این پیوستگی در غرب علیه شرق، امری نیست که قابل چشمپوشی یا انکار باشد. اکنون نیز همین وضع با ایجاد سازمانهای بینالغربی، که علیه شرق ایجاد شدهاند، جهان را به شکل و شمایل غربی درآورده است. اما هدف این سازمانها و نهادها چیست؟ واضح است: نخستْ صلح پایدار در درون قلمروی غرب و دوم، حفاظت از فتوحات خود در شرق، بدون خونریزی و تخریب زیاد. یعنی با کمترین هزینه، شرقیان را در شرایط به زانو درآمده نگه دارند.
نکتۀ مهم این است که با وجود اندک آگاهی که شرقیان به این مسئله پیدا کردهاند، اما هنوز نتوانستهاند این حقیقت روشن را از حصارِ دروغ بیرون بکشند و آن عصبیت لازم را جهت احیای نظام ارزشی خود به کار ببندند. به گواه تاریخ، نخستین عصبیت تاریخ جهان و تکوین نظام ارزشی در شرق، با ایران شروع میشود. یعنی صدرِ ایران به مثابه ظرفی میماند که این تمدنِ بزرگ را در خود جای داده؛ مانند غربیان که یونان را صدر تاریخ و تمدن خود میدانند. بنابراین برای اینکه تاریخ شرق به درستی تبیین گردد، راهی جزء قبول ایران نیست.
علاوه بر این، هیچ قوم و هیچ نظام ارزشی در اطراف ایران نیست که ادعا کند، به تمدن شرق تعلق خاطر ندارد و خود را از شرق جدا بداند. چون در آن صورت باید این پرسش را از آنان پرسید که شماها چه نسبتی با نظام ارزشیِ یونانی/ رومی دارید؟ بنابراین هریک از اقوام پیرامون ایران اگر دست به انکار چنین واقعیتی بزنند، گزافهای بیش نیست و باید منتظر باشند تا جانشینان اسکندرها و سزارهای رومی، که اینک در کاخ سفید نشستهاند، پشت دورازههای آنان ظاهر شوند و با کوچکترین غفلت، به ذیل تاریخ غرب سقوط کنند. اینها واقعیتهایی هستند که تاریخْ آن را به رسمیت میشناسد. حال اگر شرقیان این موضوع را به رسمیت نشناسند، باید خود را در برابر غرب به زانو درآمده ببینند. البته این شرایط در ایران قدری متفاوت است. چون ایران طی دو قرنی که زیر فشار استعمار و جنگهای نامتوازن قرار گرفته، به تدریج فهمیده است که باید برای احیاء موجودیت خود، تجدید نظری در راه و روش خود انجام دهد. برای حرکت در این مسیر نیز، دو انقلاب و همچنین تحولاتی نیز به جان خریده است، ولی با کمال تأسف، هنوز نتوانسته به معنای دقیق کلمه، راه و روش و جانمایی خود را در قلمروی شرق، بازتعریف و تثبیت کند. اگر روزی ایران موفق شود، دست به بازتعریف و تبیین صدر تاریخ و تمدن شرق، که خود در آغاز و کانون آن قرار دارد بزند، و تمام ملل شرقی را از وجود چنین حقیقتی در تاریخ آگاه سازد، و همچنین این آگاهی را به زیربنای علوم و فنون جدید و شیوههای حکمرانی، که با خواست جمعی مردم و اقوام منطبق سازد، ببرد، در آن صورت به نظر میرسد، بسترهای لازم برای احیاء و حفظ قلمروی شرق فراهم خواهد شد. در غیر این صورت، اگر بیداریِ تاریخی را فقط به یکی از اجزای تاریخ شرق نسبت دهیم، و سایر اجزا و نمادها را از آیینۀ شرق بزداییم، قطعاً نیروهای گریز از مرکز، از آنجا که هویت خود را در آن آیینه شرقی نمییابند، در فراسوی این گسلها، تبدیل به پادگانهایی خواهند شد که رومیان/غربیان، آنان را در جهت تضعیف ایران به کار خواهند بست. پس آنچه بیش از همه باید محل توجه و تبیین حقیقت باشد، «بازتعریف تاریخِ شرق» به معنای دقیق کلمه است و نه تبیین تاریخ و مفاهیمی که سراسر مجهول و اختلاف برانگیز است. به عبارت دیگر، ایران باید تبدیل به محلی برای خوانش و عصبیتِ شرق در برابر غرب شود و از هرگونه تأکید بر امر ایدئولوژیکی، که بنبستهای مزمن و شکافتهای عقیدتی را به وجود میآورد، بر حذر باشد. چون این گونه سختگیریها مانند آن اسب سواری میماند که به ناگزیر باید سر هر پیچی افسار اسب را با زور بکشد، به طوری که امکان دارد خودِ سوارکار در اثر توقف، از پشت اسب بیافتد. حال آنکه کنترل و تنظیم امور، زاییده آزادی عمل است. به این معنا که سوارکار باید افسارِ اسب را به قدری نرم و ملایم به دست بگیرد که با کوچکترین اشارهای، اسب احساس کند که با میل و رغبت خود واکنش نشان داده است. این هنری است که متولیان تمدن بزرگ باید آن را به خوبی بشناسند و در قالب این درک ایفای نقش کنند.
۶۵۶۵