به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ساموئل ۴۹ ساله به شیشهای که ببرها را احاطه کرده بود تکیه داده بود، پس از مدت ها انتظار، بالاخره زمان ملاقات با بهترین دوست ببرش فرا رسیده است. پنج سال بعد، ساموئل مطمئن نبود که آیا گربه بزرگ بعد از این همه مدت او را به یاد خواهد آورد یا خیر.
وقتی ساموئل تقریباً تسلیم شد و می خواست به خانه برود، ببر چند قدم برداشت تا نگهبان باغ وحش را غافلگیر کند.
ساموئل از کودکی عاشق حیوانات بود. او در محیطی پر از طبیعت بزرگ شد و هر شب پس از دیدن حیوانات جنگلی که همیشه دوستش داشت، به خانه برمی گشت. بنابراین، وقتی ساموئل اعلام کرد که میخواهد چه کسی باشد، هیچکس تعجب نکرد. او می خواست مراقب حیوانات باشد.
اما حتی ساموئل هم هرگز خواب این رویداد ویژه در باغ وحش را نمیدید، ساموئل در یک باغوحش نزدیک زادگاهش استخدام شد و در آنجا با ببر ماده سفید کمیاب با نام لونا آشنا شد.
لونا با برنامهای از سوی باغوحش برای جلوگیری از انقراض ببرهای سفید، باردار شد و در شرف زایمان بود. بارداری هم سخت بود ولی زایمان سخت تر بود. ساموئل چندین ساعت از او مراقبت کرد. متأسفانه لونا به دلیل عوارض حین زایمان جان خود را از دست داد.
لونا به مکان امنی منتقل شد و دامپزشک در باغ وحش توله ببر را بیرون آورد، توله ببری که با دستان ساموئل بزرگ شد و پرورش یافت. با گذشت سالها، ببری به نام بلانکا رشد کرد. اما او کوچکتر از سایر ببرهای نر بود و به ندرت سعی می کرد با حیواناتی از همان نوع ارتباط برقرار کند. بلانکا فقط به ساموئل اعتماد دارد.
همسر ساموئل شغل مهمی در خارج از کشور پیدا کرد و برای نقل مکان با او مردد بود. ساموئل معتقد بود که بلانکا پسر اوست و ترک او بسیار دردناک بود. وقتی روز جدایی فرا رسید، ساموئل گریه کرد. اشک های ساموئل با آخرین در آغوش گرفتن یک دوست بزرگ سرازیر شد.
پنج سال گذشت و ساموئل با تمام قدرت از همسرش حمایت کرد. اما او و همسرش واقعاً نمی توانست همیشه خوشحال باشند. بنابراین، آنها تصمیم گرفتند که فداکاری کنند و شغل او را ترک کردند تا به خانه برگردند. این زوج به شهر اصلی خود بازگشتند، ساموئل هنگام بازگشت بسیار خوشحال بود، او مشتاق دیدار دوباره حیوانات، به خصوص بلانکا بود.
با بازگشت ساموئل به باغوحش ببرهای دیگر با کنجکاوی به قفس نزدیک شده اند تا ببینند ساموئل غذا دارد یا خیر. اما او نمیتوانست بلانکا را جایی ببیند… ساموئل ناامید به شیشه قفس تکیه داد، ناگهان صدای بلندی از ضربه شیشه پشت سرش شنید، بلانکا در کمال تعجب به ساموئل نزدیک شده بود و به سمت پنجره پریده بود!
منبع: THEFAMILYBREEZE
۲۲۷۲۲۷