خلاصه اشکالات بر برهان نظم:
الف . برهان نظم یک برهان تعقلی محض براساس بدیهیات اولیه نیست، برهانی تجربی است و مولود تجربه طبیعت است و باید واجد شرایط براهین تجربی باشد.
ب . این برهان مدعی است که از تجارب ممتد درباره طبیعت، شباهت کامل میان طبیعت و میان مصنوعات انسان از قبیل ماشین و کشتی و خانه به دست می آید و روشن می گردد که جهان از نظر رابطه اجزایش با یکدیگر و از نظر تطابق میان ساختمان جهان و آثار و نتایجی که بر آن مترتب می شود، عینا مانند یک ماشین بزرگ است.
ج . به حکم قاعده کلی که در براهین تجربی مورد استفاده قرار می گیرد، شباهت معلولات دلیل بر شباهت علل است و نظر به اینکه معلومات و مصنوعات انسان از یک روح و عقل و اندیشه ناشی شده است ، پس جهان نیز از یک روح و عقل و اندیشه بزرگ ناشی شده است .
توضیح مطالب مذکور :
الف . اساس این برهان بر شباهت میان مصنوعات طبیعت و مصنوعات انسان است، بر این است که جهان از نظر ترکیب و تألیف اجزا مانند یک خانه و یا یک ماشین است که یک قوه بیرونی ذی شعور، یعنی عقل و روح، آنها را برای دست یافتن به یک سلسله هدفها و غرضها به یکدیگر پیوند داده است. اما این شباهت کامل نیست، یعنی قطعی و یقینی نیست، ظن و احتمال است. نمی توان گفت که شباهت جهان به یک ماشین از شباهت آن به یک گیاه یا یک حیوان که دارای یک نیروی خود تنظیمی درونی است و به هیچ وجه از بیرون تنظیم نمی شود، بیشتر است.
ب . این برهان آنگاه یک برهان تجربی بود که مکرر تجربه شده بود، یعنی مکرر جهانهایی به همین شکل و همین وضع و همین نظام از موجوداتی شاعر و انسان ماب صادر شده بود و ما با تجربه رابطه چنین نوع معلولی را با علتی انسان ماب احساس کرده بودیم، پس از آن با دیدن جهانی شبیه جهانهای تجربه شده، حکم می کردیم که این جهان نیز مانند آن جهانها علتی انسان ماب دارد. در صورتی که چنین نیست. تجربه ای که در مورد ساخت کشتی و خانه و شهر داریم با تجربه ای که در مورد جهان باید داشته باشیم، یک سنخ نیست، پیدایش و تکوین جهان که در طول میلیاردها سال تدریجا رخ داده، شباهتی به تکوین کشتی یا خانه ندارد.
ج . از اینها گذشته، این برهان می خواهد وجود باری تعالی را اثبات کند که مساوی است با حکمت بالغه و قدرت نامتناهی و کمال مطلق. فرضا ثابت شود که مبدأ جهان موجودی انسانگونه است، برای مدعات کافی نیست. این برهان آنگاه برای اثبات ذات باری کافی بود که ما به تجربه دریافته باشیم که این جهان، کامل ترین جهان ممکن است و
منطبق بر حکمت بالغه است. در صورتی که برای ما که تنها با همین یک جهان سر و کار داشته و داریم و جهانی دیگر ندیده تا میان آنها و این جهان مقایسه کنیم، غیر ممکن است که بتوانیم بفهمیم این جهان براساس حکمت بالغه ساخته شده، یعنی بهترین جهان ممکن است . درست مثل این است که از یک روستایی که جز یک کتاب در عمرش نخوانده (هرچند فرضا آن کتاب عالی ترین شاهکار باشد) درخواست کنیم که نظر خود را درباره تنها کتابی که خوانده اعلام دارد که بهترین کتاب است.
د . فرضا این جهان بهترین جهان ممکن باشد که بهتر از آن امکان پذیر نباشد، بازهم دلیلی بر وجود باری تعالی که کمال مطلق و غنی بالذات و واجب الوجود است (بر حسب فرض) نمی شود، زیرا این برهان آنگاه دلیل بر وجود ذات باری تعالی است که ثابت کند علاوه بر اینکه این جهان کامل ترین جهان ممکن است و بهتر از آن فرض نمی شود، اولین جهانی است که خداوند آفریده و خداوند قبلا تجربه ای در کار خلقت نداشته و تدریجا صنعت خود را تکمیل نکرده و بعلاوه از هیچ صنعت دیگر هم تقلید نکرده است. ولی هیچ یک از اینها ثابت شدنی نیست. از کجا معلوم که صانع این عالم، این صنعت را از جای دیگر تقلید نکرده است؟ و از کجا معلوم که خودش در سراسر ازل، صنعت عالم سازی را تکرار و تجربه نکرده و تدریجا به این پیشرفت عظیم در صنعت نائل نشده است؟
ه . گذشته از همه اینها در جهان موجود، نقصها و بدیها و زشتیها دیده می شود که با حکمت بالغه الهیه جور نمی آید از قبیل طوفانها، زلزله ها، بیماریها و غیره.
اینها خلاصه ای است از ایرادها و اشکالاتی است که می توان بر برهان نظم گرفت.
بررسی برهان نظم و نقد این سخنان :
برهان نظم یا اتقان صنع ، از نظام آفرینش، راهى روشن به سوى اثبات وجودخدا مى گشاید. نظم، گونه اى رابطه هماهنگ میان اجزاى یک مجموعه، براى تحقق یافتن هدفى مشخص است؛ چونان که هر جزئى از اجزاى مجموعه، مکمّل دیگرى باشد وفقدان هر یک سبب شود که مجموع، هدف خاص و اثر مطلوب را از دست بدهد.برهان نظم از دو مقدمه تألیف یافته است که یکى حسّى و دیگرى عقلى و منطقى است.تقریر ساده و کوتاه برهان نظم چنین است:
– در هر گوشه اى از این جهان پهناور، نظم، حساب، قانون و هدف به چشم مى خورد.
2 – هر نظم، قانون و هدفى از یک ناظم و قانونگذار هدفدار عالم حکایت مى کند.
اینک به شرح و توضیح مقدمات برهان نظم مى پردازیم:
نخست مقدمه حسى را، که صغراى برهان را تشکیل مى دهد، شرح و تبیین مى کنیم وسپس مقدمه عقلى، یعنى کبراى برهان را.
جهان و نظم هدفدار
مشاهدات عینى و کاوش هاى علمى، از نظم هدفدار موجودات طبیعى گزارش مى دهند.روشن ترین و بارزترین جلوه هاى نظم براى بشر در عالم نباتات و حیوانات و به ویژه خودانسان نمودار است و در حقیقت، رشته هاى گوناگون علوم در خدمت بررسى کیفیت این مجموعه هایند که با هماهنگى خاصى، اهداف و آثار ویژه اى را در پى دارند. به عنوان نمونه:
تمام اعضا و بافت هاى چشم از مردمک گرفته تا پرده هاى مختلف و آب هاى گوناگون ومخروطها و اعصاب بینایى و عضلانى، که حرکات چشم را سامان مى دهند، با کمیت وکیفیت خاصى دور هم گرد آمده اند و چنان با یکدیگر همکارى و هماهنگى دارند که هدفى معین به نام بینایى را تحقق مى بخشند. اگر این همکارى و هماهنگى و یانسبت هاى مختلف اجزا از نظر کیفیت و کمیت، در میان نباشند، یا پس از وجود یافتن آسیب ببینند، هدف یاد شده جامه تحقق نمى پوشد و هر انسانى ساختمان چشم رابررسى کند، به روشنى درمى یابد که در پیدایش دستگاه بینایى، هدفى در نظر گرفته شده و آن گاه پدید آمده است.
ارتباط منطقى نظم با دخالت شعور
عقل و خرد آدمى در هر پدیده منظّمى سه عنصر را مى یابد:
– برنامه ریزى؛
2 – سازماندهى؛
3 – هدفدارى.
مشاهده هاى حسّى و کاوش هاى علمى درباره طبیعت، وجود این سه عنصر را مسلّم دانسته اند. از سویى دیگر، عینیت بخشیدن به هر یک از این سه عنصر، به محاسبه واندازه گیرى و انتخاب اجزاى پدیده ها از نظر کمیّت و کیفیت و بینش صحیح و هماهنگ نیازمند است؛ به گونه اى که اگر یکى از این کارها درست انجام نگیرد، نظم دچار خلل مى گردد. ماهیت چنین عملیاتى، از علم و آگاهى بى نیاز نیست و هرگز نمى توان منشأچنین عملیاتى را عامل ناآگاه دانست.
از این رو میان نظم پدیده و دخالت شعور در آن، رابطه عقلى موجود است و خرد بامطالعه ماهیت عمل و شؤون پدیده، چنین رابطه و پیوندى را کشف مى کند و هر گونه نظریه اى را که در برابر این نظریّه قرار گیرد، به شدت رد مى کند.
در این داورى، اوّلاً بشر به مقایسه مصنوعات عالم طبیعت با مصنوعات خود نیازمندنیست و ثانیاً، در آن تجربه و آزمونى دخالت ندارد، بلکه بررسى واقعیت نظم، انسان رإ؛ظظبه چنین رابطه اى رهبرى مى کند و او را بدین جا مى رساند که با خود بیندیشد و بگوید:محال است چنین نظام بدیع و شگرفى، که سرشار از محاسبه و اندازه گیرى، انتخاب وگزینش، سازمان دهى، جهت گیرى و هدفدارى است، مخلوق عامل ناآگاه باشد، بلکه عقل و شعورى جداى از جهان مادّه، به این نظم تحقّق بخشیده است.
اگر عقل باور نمى کند که نظم موجود در پدیده اى به نام ساعت، محصول عاملى ناآگاه باشد واگر باور نمى کند که یک ماشین حساب، بدون محاسبه و برنامه ریزى و انتخاب و گزینش پدیدآمده است و اگر باور نمى کند که پالایشگاهى بدون برنامه ریزى هاى دقیق مهندسان وکارشناسان تحقق یافته است، همه و همه به وجود ناظمى هدفدار اشاره مى کنند. هرگاه درساختمان چیزى، نظم و محاسبه و انتخاب و گزینش و همکارى و هماهنگى و هدفدارى وهدف گرایى به کار رفته باشد، خود ماهیت کار با زبان تکوینى، که از هر زبانى گویاتر است،مى گوید: »در پیدایش من، عقل، خرد، شعور، درک، علم و آگاهى دخالت داشته و من محصول عاملى ناآگاه نیستم.«
عقل و خرد، این حکم را درباره مغز، قلب و سلسله اعصاب و ارتباط و همکارى نزدیک وهماهنگى آنها با یکدیگر و نیز منظومه هاى بزرگ آسمان، صادر مى کند و در این داورى به غیر ازمطالعه خود پدیده – اعمّ از طبیعى و مصنوعى – به چیزى دیگر نیازمند نیست.
ویژگى هاى برهان نظم
در این جا لازم است به مهم ترین ویژگى هاى برهان نظم اشاره کنیم:
– برهان نظم از این نظر که داراى پایه اى حسّى است و پایه دیگرش نیز چنان روشن است که هر عقل سلیمى به روشنى آن را درک مى کند، از براهین آشکار و آسانى است که حتّى کسانى را که از فهم مسائل دقیق ناتوانند، قانع مى کند.
2 – برهان نظم به اثبات نظم در سراسر جهان نیازمند نیست، بلکه اگر در هر گوشه اى نظمى کشف شود، براى نتیجه گیرى کافى است. هرگاه به کتابخانه اى بزرگ گام نهیم و کتابى برداریم که یک موضوع مهم علمى یا ادبى و یا ریاضى را در فصول و ابواب مختلفى پى مى جوید، یقین مى یابیم که این اثر، تراوش یک مغز توانا است، نه اثر گردش نامنظم و تصادفى قلم انسانى بى سواد، هر چند دیگر کتاب هاى کتابخانه را نیز مطالعه نکنیم.
3 – برهان نظم برهانى است کاملاً پویا و با تکامل علوم و کشف هاى علمى همگام وهمراه است و پیوسته نشانه هایى نوین و بکر براى اثبات تعلّق جهان به مبدأ ماوراى طبیعى در اختیار ما مى گذارد.
کاربرد برهان نظم
متکلّمان الهى از برهان نظم در دو جا بهره مى گیرند:
الف: اثبات وجود ناظم؛ نظم جهان طبیعت حاکى از دخالت عقل و شعور در پدید آمدن آن است و هرگز این نظم را نمى توان به عامل ناآگاه منسوب ساخت امّا این که عامل دانا وتوانا چه کسى است و واجب الوجود است یا ممکن الوجود، فناپذیر است یا فناناپذیر،این برهان از پاسخ گفتن به آن ناتوان است. هر برهانى پیامى ویژه دارد و چه بسا یک برهان، بخشى از مدّعا را ثابت کند، نه همه آن را.
ب: پس از آن که از برهان وجوب و امکان و دیگر براهین عقلى، منتهى گشتن سلسله هستى هاى امکانى به واجب الوجود بالذات اثبات گردد و روشن شود که نظم حاکم برطبیعت، فعل و کار اوست، آن گاه از برهان نظم براى اثبات صفات کمال او، مانند علم وقدرت و حیات و حکمت، بهره مى گیریم. از این رو حکیم الهى، خواجه نصیرالدین طوسى، از برهان نظم در مورد دوم بهره گرفته است، نه در مورد نخست؛ یعنى نخست ازطریق برهان وجوب و امکان، وجود واجب بالذات را اثبات کرده و سپس در اثبات صفات کمال او، اتقان و نظم حاکم بر جهان طبیعت را گواه گرفته است.
به هر حال، نباید از کاربرد این برهان، که به روشنى دخالت عقل و شعور را در آفرینش نظم ثابت مى کند، غفلت کرد؛ زیرا نتیجه مزبور در ابطال عقیده مادّیگرایان کافى است واین خود یکى از اهداف بلند حکیمان الهى است.
فرضیّه هاى علوم طبیعى و نظم خلقت
امروزه فرضیّه هایى گوناگون درباره آفرینش جهان، پیدایش زمین، ظهور جانداران و مانندآن مطرح است. برخى گمان مى کنند که با قبول این فرضیّه ها و نظریّه ها، دیگر لزومى ندارد که قبول کنیم جهان و حیات انسان به وسیله اراده اى حکیمانه پدید آمده اند؛ مثلاًبنابر نظریّه معروف »لاپلاس«، کرات منظومه شمسى در اثر نزدیکى و برخورد خورشیدبا ستاره اى عظیم، از خورشید جدا شده و به دور مرکز اصلى شروع به حرکت کرده اند،یا برخى گفته اند که حیات، در اثر گرد آمدن یک سلسله شرایط شیمیایى پدید آمده است و سپس طبق »قانون تکامل« رشد و تکثیر یافته و به مرحله امروز رسیده است.
به فرض که ما نظریه لاپلاس را بپذیریم و نیز نظریه کسانى را که مى گویند حیات با پدیدآمدن یک موجود تک سلولى آغاز گشته است؛ اما آیا با تصادف و اتفاق (یعنى دخیل نبودن عقل و علم و شعور و اراده و هدف) این نظریه ها را مى توان توجیه کرد؟ چه رسدبه این که بخواهیم به وسیله آنها بى نیازى جهان از خدا را بپذیریم؟! آیا فراهم آمدن شرایط لازم براى تحقق این امور طبق حساب احتمالات، بدون دخالت عقل و اراده امکان پذیر است و یا چنین نیست و حتى به گفته برخى دانشمندان تمام عمر کره زمین براى پدید آمدن تصادفىِ »یک ذره پروتئین« نیز کافى نیست؟!
بعد از این، در بحث علل گرایش به مادیگرى توضیح خواهیم داد که این نظریه ها از طرف دانشمندان تجربى اثبات و ابراز نشده است بلکه دلایل فراوانى برخلاف آنها ارائه کرده اند و این نظریه ها در درون خود نیز از ثبات و استحکام برخوردار نیستند و نمى توان با تکیه بر آنهانظام خلقت را توجیه کرد و اصلاً تصادف به معناى واقعى در خلقت وجود ندارد و همه چیز طبق حساب و برنامه و زمان بندى دقیق پیش مى رود و تصادفى نامیدن حوادث به خاطر جهل ما به علل و مقدمات آن است.
کرسى موریسُن )Cerssy Morrisson( دانشمند زیست شناس آمریکایى در کتابش نمونه هاى فراوانى از نظم موجود در خلقت را ارائه مى دهد که فرضیه تصادف، تکامل تدریجى و انتخاب طبیعى و دیگر فرضیه هاى مطرح شده از طرف دانشمندان مادى به هیچ وجه نمى تواند توجیه کننده آنها باشد و جز دست ناظمى با شعور و آگاه از ایجاد آن عاجز است. فرازهایى از کلام او به شرح زیر است:
بعضى از ستاره شناسان معتقدند که احتمال نزدیکى دو ستاره به یکدیگر، چونان که قوه جاذبه آنها روى هم اثر بگذرد و آنها را به سوى یکدیگر بکشاند، همچون نسبت یک به چند میلیون است. احتمال آن که دو ستاره با یکدیگر تصادم کنند و باعث تجزیه و تلاشى یکدیگر شوند، به قدرى نادر است که از حوصله قدرت محاسبه بیرون است؛ بنابراین معلوم مى شود که حتى اگر بپذیریم زمین قطعه اى است که در یک تصادم از خورشیدجدا شده است، براى وصول به همین نیز باید بپذیریم که عمد و قصدى در کار بوده است و فاعلى این تصادم را پدید آورده و از آن هدفى داشته است.
فراهم آمدن شرایط حیات و عوامل سازنده آن نیز همچون مورد پیشین است و هرگزنمى توان از طریق تصادف و اتفاق آن را توجیه کرد. ممکن نیست تمام شرایط و لوازمى که براى ظهور و ادامه حیات ضرورى اند، تنها از روى تصادف و اتفاق در آنى واحد یا درزمانى طولانى بر روى سیاره اى فراهم آیند.
این چه برنامه دقیقى است که گیاهان و حیوانات را چنان در برابر هم قرار داده که زوایدهر یک از آنها مایه حیات دیگرى است؟ حیوانات به اکسیژن و گیاهان به کربن نیازمندندو حیوانات اکسیژن استنشاق مى کنند و گاز کربنیک پس مى دهند و گیاهان برعکس گازکربنیک را براى ساختن غذا جذب مى کنند و اکسیژن پس مى دهند.
نیوتن از بزرگ ترین ریاضى دانان مى گوید:
ما با مطالعه گوش مى فهمیم که سازنده آن، قوانین مربوط به صوت را کاملاً مى دانسته و سازنده چشم قوانین پیچیده مربوط به نور و رؤیت را مى دانسته و از مطالعه افلاک پى به آن حقیقت بزرگى که آنهارا طبق نظم مخصوص اداره مى کند، مى بریم.
خود داروین صاحب نظریه تکامل و انتخاب طبیعى مى گوید:
عقل رشید و فکر سلیم کمترین شبهه اى ندارد که محال است این جهان پهناور با این همه آیات روشن و شواهد متقن، با این همه نفوس ناطقه و عقول مفکره، بر اثر تصادف و اتفاق کور و نادان به وجودآمده باشد زیرا تصادف نابینا قادر نیست نظم منظم بیافریند و سازمان حکیمانه به وجود بیاورد.
لِستر جان زیمرمن، گیاه شناس مى گوید:
هر قدر به مطالعه خود ادامه مى دهم و در طبیعت و خاک و گیاه دقت مى کنم، ایمانم به خدا فزونى مى یابد و هر روز بیشتر از روز پیش به حیرت و ستایش در پیشگاه عظمتش زانو مى زنم و سر تعظیم فرودمى آورم.
به هر حال نشانه هاى عظمت آفریدگار در همین کره زمین چنان فراوان اند که اگر تمام عمر از آن سخن بگوییم، از گوشه کوچکى فراتر نخواهیم رفت و مى دانیم که زمین ما باهمه شگفتى هایش که عمر هزاران انسان براى بررسى اسرارش کافى نیست، در این فضاى بزرگ ذره ناچیزى بیش نیست و چه زیبا مى گوید قرآن مجید:
»اَفِى اللّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ«(ابراهیم / 9 )
آیا در خدایى که آفریننده آسمان ها و زمین است، شک وجود دارد؟
این نظام با عظمت، با اسرار شگرفش بیانگر وجود یک عقل کل در ماوراى آن است راستى چگونه ممکن است که تنها براى فهم گوشه اى از این نظامِ دقیق و اسرارآمیز،هزاران دانشمند دست به دست هم مى دهند و به پژوهش مى پردازند ولى براى ایجاد وخلقت آن هیچ علم و دانشى لازم نبوده باشد؟ این تضاد پذیرفتنى نیست.
آیا وقوع سیل و زلزله و … برهان نظم را مخدوش نمی کنند؟
حرکت ابرها، نزول باران، جریان آب به سوی سرازیری و حرکت اجسام سبک درمسیر آب، همه و همه در قالب قوانینی معین از نظام طبیعت رخ می دهد. قوانینی که:اولاً، در راستای همان آرایش و هماهنگی هدفمند است. ثانیا، تخلف از آنها، باعث بی نظمی جهان طبیعت می گردد، پس وقوع سیل یکی از مظاهر منظم در جهان طبیعت است.
از دیدگاه قران مرگ و حیات، دادن و گرفتن اموال و اولاد، هر خوشی و ناخوشی که به انسان می رسد، همه و همه برای امتحان و آزمایش او است تا او از گذر این امتحانات، به رشد و کمال دست یابد.
الذی خلق الموت والحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملا ، (ملک، آیه 2) . ولنبلونکم بشی ء من الخوف والجوع و نقص من الاموال والانفس والثمرات و بشر الصابرین ، (بقره، آیه 155) . ونبلوکم بالشر والخیر فتنه ، (انبیاء، آیه 35).
پس وقوع سیل با همه خرابی هایی که به بار می آورد، همانند نزول باران، دو وسیله آزمایش است. آنچه در این میان ارزش دارد سرفرازی انسان در این امتحان است نه نوع امتحانی که می دهد.
آنچه باعث گمان بی نظمی در حوادثی چون سیل می شود، اموری است که بازنگری آنها زنگار بی نظمی را از آن می زداید:
1- خودمحوری شخص در قضاوت: گاه انسان گمان می کند هر آنچه به نفع شخصی او است، نظم و هر آنچه به ضرر اواست بی نظمی است. در حالی که در تحقق نظم، نفع شخصی افراد دخالت ندارد. شاهد این که: هرگاه سیل درمنطقه ای رخ دهد ولی هیچ خسارت جانی و مالی در پی نداشته باشد، آن را بی نظمی نمی دانند. در واقع گاه دلبستگیانسان به اموال و اقوام و خویشان است که وقتی با وقوع سیل، آسیبی به آنها می رسد، او را به درد می آورد و این دردباعث گمان بی نظمی در سیل می شود.
البته «خودمحوری در قضاوت» ممکن است در همه انسان ها صدق نکند؛ یعنی، ممکن است شخصی بگوید: فلان سیل که در بیابان جاری شد و هیچ خسارت جانی و مالی در پی نداشت، باز «بی نظمی» است؛ زیرا هیچ فایده ای نداردو هیچ هدفی را تأمین نمی کند. این سخن باز به خودمحوری انسان رجوع می کند؛ زیرا ملاک این که «هیچ فایده ایندارد و هیچ هدفی را تأمین نمی کند» نفع انسان است. گذشته از این که نظام طبیعت – با همین قوانینی که دارد و باهمین مظاهری که پدید می آورد – در کل به نفع انسان است و نمی توان توقع داشت نیروی جاذبه زمین – که جزئی ازنظام طبیعت است – یک جا اثر خود را ببخشد و جای دیگر اثر نکند. پس وقتی می توان درباره سیل قضاوت به بی نظمی کرد که با دیگر اجزای طبیعت ناهماهنگ و ناهمگون باشد و در راستای هدف آفرینش قرار نگیرد. سیل نه بادیگر پدیده های طبیعت ناهمگون است و نه از مسیر هدف آفرینش خارج است.
2- نگرش ناصحیح: این که وقوع سیل که باعث خرابی و مرگ و میر انسان ها و نابودی اموال می شود و با هدفمندی اجزا و پدیده های جهان طبیعت، منافات دارد، برخاسته از نگرش ناصحیح به دنیا است. دنیا جای ماندن نیست که مردن مخالف هدف آن باشد. فقط بقای اموال تأمین کننده هدف خلقت نیست؛ بلکه بقا و نابودی اموال هر دو در راستای تأمین هدف آفرینش است. دیدگاه قرآن درباره مرگ و حیات و اموال و اولاد روشن گر هدفمندی همه اینهااست.
3- فقط زندگی خوش و آسایش دائم را زمینه مناسب برای تکامل انگاشتن و سیل و زلزله و به طور کلی حوادث ناگوار را نافی یا خنثی در جهت تکامل انسان پنداشتن، در حالی که معارف دینی ما پر است از بیان آثار مفید و تکامل آفرین همه این حوادث که عبارت است از:
الف) شکوفایی استعدادها: مصائب مایه شکوفایی استعدادها می شود و انسان در سختی ها و مبارزه با آنها بیشتر رشد می کند تا در رفاه و آسایش. حضرت امیر(ع) می فرماید: «درختان بیابانی که به سختی و بی آبی خوگرفته اند، سخت تراند و شعله آتش آنها شدیدتر و سوزنده تر است و دیرتر خاموش می شود؛ ولی درختان باغستان ها -که پیوسته از نوازش باغبان و آب روان برخوردارند – نازک پوست و کم دوام تراند»، (نهج البلاغه، نامه 45).
ناصر خسرو می گوید:
تا نبیند رنج و سختی مرد، کی گردد تمام تا نیاید باد و باران، گل کجا بویا شود؟
صائب تبریزی می گوید:
مالش صیقل نشد آئینه را نقصِ جمال پشت پا هر کس خورد، در کار خود بینا شود
البته این بدان معنا نیست که انسان از روی اختیار خود را دچار بلا و گرفتاری کند؛ بلکه مقصود این است که این بلاها فرصتی برای شکوفایی استعدادها است.
ب ) بسیاری از این بلاها زنگ بیدارباش است: زندگی سراسر رفاه و خوشی، گاه انسان را غرق در دنیا می کند و اورا از هدف اصلی خلقتش غافل می سازد. بلاها زنگ بیدارباش و هشدار از این غفلت است. خداوند می فرماید: ولقد اخذنا آل فرعون بالسنین و نقص من الثمرات لعلهم یذکرون قوم فرعون را به خشکسالی و کمی میوه دچار کردیم تامتذکر شوند، (اعراف، آیه 130).
ج ) گاه بلاها و مصائب ناگوار، باعث بازگشت گنهکاران به سوی خدا می شود. قرآن می فرماید: ظهر الفسادفی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون فساد در خشکی و دریا به خاطر اعمال مردمآشکار شد تا ما نتیجه برخی از اعمال آنها را به خود آنها بچشانیم شاید باز گردند، (روم، آیه 41) .
4- بسیاری از بلاها آثار شوم و کیفر دنیایی اعمال انسان ها است. در همان آیه قبل، خداوند علت فساد در خشکی و دریا رااعمال انسان ها می داند.
5- بسیاری از رنج ها و دردهایی که به وسیله همین حوادث طبیعی (مانند سیل) برای انسان پدید می آید، قابل پیشگیری است و کوتاهی در آن نابخشودنی است؛ مثلاً ایجاد سیل بندها در مناطق سیل خیز نه تنها از خطرات آن جلوگیری می کند؛ بلکه باعث بهره برداری از آب های ذخیره شده پشت آن می شود.
آیا برهان نظم یک برهان تجربى است ؟
آیا اساس این برهان را شباهت دو مصنوع تشکیل مى دهد که دراصطلاح مـنـطـقـیها به آن تمثیل مى گویند ؟ یا تماثل دو مصنوع که در اصطلاح آن را تجربه و آزمون مى نامند ؟ , و هر کدام را فرض کنید , برهان , عقیم و بى نتیجه است . هـرگـاه چنین نتیجه بگیرید که جهان مخلوق موجودى آگاه است , بر اساس شباهت مصنوع طـبـیعى به مصنوع انسان، گذشته از اینکه شباهت این دو به هم کامل نیست ,باید گفت که تنها شـباهت , علم آور و یقین آفرین نیست , و علماء منطق مى گویند :تمثیل که در آن حکم مشابهى از حکم مشابه دیگر استنتاج مى شود , یقین را افاده نمى کند . و اگـر چـنین استدلالى , یک استدلال تجربى و آزمونى است و بر اساس تماثل مصنوع بشرى و طبیعى استوار مى باشد , باید شرایط تجربه را دارا باشد ,در حالى که چنین نیست . زیـرا یـکـى از شـرائط تجربه تکرار عملیات است یعنى بایدمکرر جهانهائى به همین شکل و همین وضـع و نـظام , از موجودات دانا و توانا صادرشده باشد , آنگاه پس از دیدن جهانى نظیر جهانهاى تـجربه شده , حکم شود که این جهان نیز مانند آن جهان ها , علتى دانا و توانا دارد , در صورتى که چـنـیـن تـجـربـه اى در مـورد مصنوعات انسانى مانند کشتى ها و خانه ها و شهرها انجام گرفته , امادرباره جهان , چنین تجربه اى انجام نگرفته است و جهان نسبت به ما , نخستین مصنوع طبیعى است که در برابر آن قرار گرفته ایم و پیش از آن نظیرى براى آن ندیده ایم .
برای پاسخ گویی به این پرسش در ابتدا مقدمه ای را در مورد ابزار شناخت مطرح می کنیم.
ابـزارهـاى چـهـارگانه شناخت
1 – حس : شکى نیست که حس یکى از ابزارهاى شناخت است و استدلال حسى آن است که تمام مقدمات از حس گرفته شود . آنجا که انسان از طریق حس , مشاهده مى کند که ازترکیب دو عنصر تولید آب مى شود و از ترکیب کلر و سدیم نمک تولیدمى گردد , نام چنین شناختى را شناخت حسى مى نامند . و مـا اگر این کار را یک بارهم انجام دهیم ; به یک نتیجه جزئى ولو در مورد آب و نمکى که روى آن عـمـلـیـات انـجـام داده ایـم مـى رسیم , هر چند گسترش حکم در این مورد نیاز به عملیات مکررى دارد .
2 – تمثیل : مقصود از آن , همان قیاس به مفهوم فقهى است . یعنى حکم فرد مشابهى را از مشابه دیگر کشف کنیم , مثلا مى دانیم که در آئین اسلام شراب حرام اسـت ولـى فـرض مـى کـنـیـم کـه حکم آبجو را نمى دانیم و به مناسبت شباهتى که میان این دو وجـوددارد و هر دو مست کننده است مى گوئیم دومى نیز حرام است , چنین استدلالى را که پایه آن را تشابه تشکیل مى دهد , تمثیل یا قیاس فقهى مى نامند .
3 – استقراء : پایه استدلال در استقراء , مانند تمثیل همان شباهت است . امـا در تـمـثیل , شباهت دو شیئى مطرح است , در حالى که در استقراء شباهت یک موردبا موارد متعدد پیش مى آید . مـثـلا هرگاه در بازدید خود از خیابانهاى یک شهر , غالب خیابانهاى آنجا را تمیز وپاکیزه ببینیم , آنگاه در مورد خیابان خاصى که مورد بازدید ما قرار نگرفته ,همان حکم را صادر کرده و بگوئیم که تمام خیابانهاى این شهر تمیز و پاکیزه است ,چنین استدلالى استقراء نام دارد . و در منطق ثابت شده است استقراء که غالبا ناقص است مفید یقین نیست , و تفاوت آن با تجربه هم اکنون روشن مى گردد .
4 – تجربه و آزمون : یعنى اینکه : عملیات خاصى روى افراد معینى از یک طبیعت انجام مى گیرد و نه روى تمام افراد , اما از آنجا که افراد دیگرى که مورد آزمایش قرار نگرفته , با افراد مورد آزمایش , از هر نظر , مماثل هستند , قهرا حکم به تمام افراد گسترش پیدا مى کند . زیـرا امـکـان ندارد که دو چیز از هر جهت مثل هم باشند , اما حکم به فرد معینى اختصاص داشته باشد . از این جهت , وقتى افراد یک کلى را به طور مکرر آزمایش کردیم و دیدیم که مثلا آهن در حرارت خـاصـى انـبساط پیدامى کند و این کار را آن قدر تکرار کردیم که معلوم شد علت انبساط آهن جز حرارت چیز دیگرى نیست , در این صورت موفق به کشف قانون کلى مى شویم . بنابر این محور قضاوت در تمثیل و استقراء شباهت است , در حالى که ملاک حکم در تجربه مماثلت و وحدت و یگانگى تمام افراد یک طبیعت ; در تمام خصوصیات است .
با توجه به این چهار نـوع ابـزار شـناخت , یادآور مى شویم : برهان نظم که یکى از روشن ترین و همگانى ترین براهین خدا شناسى است , نه یک برهان حسى است که تمام مقدمات آن از حس گرفته شده باشد , و نه از مـقـوله تمثیل و استقراء است که ملاک قضاوت در آن شباهت دو مصنوع یا بیشتر به یکدیگر بـاشـد , و نه یک برهان تجربى است که مبناى استنتاج در آن , تماثل افراد یک طبیعت به شمار آیـد ,بلکه یک برهان عقلى محض است که فرد پس از مطالعه ماهیت نظم – که هم اکنون بیان مـى شود – با یک محاسبه دقیق مى گوید : دستگاههاى پیچیده و فوق العاده دقیق ;بدون دخالت یک عقل و شعور امکان پذیر نیست . امـا اینکه عقل , از کجا و چگونه چنین حکمى را صادر مى کند , در ضمن مقدمه دوم از دو مقدمه بـرهان نظم تشریح مى شود 0تقریر برهان نظم به صورت استدلال تمثیلى و یا برهان تجربى یـک تقریرکودکانه و عامیانه است که در عصر حکیم انگلیسى هیوم و حکماى معاصر او درغرب رواج داشت و به خاطر ضعفى که بر الهیات غرب حاکم بود , برهان نظم را به دوشکل یاد شده در زیر تقریر مى کردند . و همین دو تقریر براى دانشمندى مانند هیوم سوال انگیز و اعتراض خیز بوده است .
دو تـقـریـر عـامـیـانـه براى برهان نظم
الف – جهان از نظر نظم و هماهنگى اجزاء خود شبیه مـصـنوعات بشرى مانند خانه و کشتى است و لذا باید مانند مشابه خود ( مصنوعات بشرى ) صانع دانا و توانائى داشته باشد .
ب – تـجـربـه و آزمون ثابت کرده است که نظم در صنایع انسانى , بدون دخالت عقل وشعور پدید نمى آید . و هـیـچ گاه خانه اى و یا کارخانه اى و یا شهر و کشتى بدون دخالت آگاهى و توانائى صورت پذیر نیست . آنگاه از طریق تماثل انگارى میان طبیعت و مصنوعات انسانى باید در نظام جهان دخالت شعور را ضرورى دانست . ایـن دو نـوع تـقـریر از برهان نظم چه بر اساس تشابه و چه بر اساس تماثل ,از تقریرهاى بس نـارسـا و عـامیانه است که در غرب رواج داشته و آن نیز معلول فقدان یک مکتب جامع در الهیات بوده است . در حالى که برهان نظم ارتباطى با هیچ یک از این دو تقریر ندارد , بلکه برهانى صد در صد عقلى و مـنـطـقى است , و عقل پس از یک محاسبه با قاطعیت حکم مى کند که ارتباطى منطقى و علمى میان نظم و دخالت عقل و شعور موجود است و هرگز نظم بدون دخالت عقل پدید نمى آید .
اکنون وقت آن رسیده است که با ذکر دو مقدمه به توضیح وتبیین برهان نظم بپردازیم :
مقدمه نـخـسـت , یـک امـر کاملا حسى است و از مشاهدات و نتائج علوم تجربى سرچشمه مى گیرد و صغراى برهان را تشکیل مى دهد .
مقدمه دوم که یک برهان عقلى است و کبراى قضیه است در درجه اول از اهمیت قرار دارد . و اینکه صغراى برهان ، حسى است ضررى به عقلى بودن برهان نمى زند . درست مثل این است که مثلثى را از طریق حس به دست آوریم , آنگاه به حکم خرد و برهان عقلى بـگـوئیـم سـه زاویه آن , مساوى با دو زاویه قائمه یا 180 درجه است , در این مورد , موضوع – و به اصـطـلاح عـلـماءمنطق : صغرى – از حس گرفته شده , در حالى که حکم کلى و به اصطلاح کبراى برهان , مبدئى جز عقل و خرد ندارد .
حـال , به توضیح دو مقدمه برهان نظم بپردازیم , آنگاه ثابت کنیم که ماهیت برهان , یک استدلال صد در صد عقلى ( قیاس منطقى ) است .
1 – جهان در پوششى از نظام فرو رفته است . مـشاهدات عینى و نتائج تمام علوم طبیعى و فلکى ثابت مى کند که نظام شگرف و خیره کننده اى بر این جهان حکمفرما است . و از کـوچـکـتـرین ذرات این جهان ( اتم ) باساختمان پیچیده اش گرفته , تا منظومه هاى بزرگ آسمان تا آنجا که مى شناسیم و از آن آگاهیم همگى در پوشش نظام دقیق و کاملا حساب شده اى قرار گرفته اند و این مطلبى است که دانشمندان تمام رشته هاى علوم طبیعى و فلکى و نجومى آن را تصدیق مى کنند . این همان مقدمه نخست است که در اثبات آن از حس و نتائج علوم تجربى کمک مى گیریم . در ایـنـجا نقش حس و نتائج علوم تنها اثبات اصل نظم در طبیعت و جهان ماده است , و از این مرحله گام فراتر نمى نهد . و امـا آفریننده این نظم کیست و این نظام شگرف و حساب شده , معلول چیست ؟ در این مرحله , هیچ یک از ابزارهاى یادشده , کوچکترین دخالتى ندارند , اینجا قلمرو عقل و خرد است که یکى از دو نظریه را برگزیند . یـا بـگوید نظم به صورت دستگاه هاى پیچیده و فوق العاده دقیق بدون دخالت مبدا عقل و شعور , بدون رهبرى علم گسترده امکان پذیر نیست . و یا بگوید این نظام بدیع ازطریق تصادف پدید آمده و جامه عمل پوشیده است . ما , در این جا , داورى را به عقل و خرد مى سپاریم , تا نظر قاطع خود را با طرح مقدمه دوم روشن سازد .
2 – ارتباط منطقى نظم با دخالت شعور . عـقـل و خـرد به روشنى درک مى کند که یک رابطه منطقى و حسى و یا ریاضى میان نظم و عـقـل , یـا هـمـاهنگى و آگاهى یا هدف دارى , و شعور وجوددارد , و هرگز معقول نیست که اولى بدون دومى پدید آید . ایـن رابـطـه در صورتى روشن مى گردد که واقعیت نظم را در جهان طبیعت درک کنیم , در تحلیل هماهنگى اجزاء یک پدیده براى تحقق یافتن یک هدف شخصى عنایت ورزیم , وهدفدارى پدیده ها را ارزیابى کنیم . در این صورت است که عقل , حکم قاطع خود رابدون استمداد از هر نوع تشابه و تماثل صادر مى کند . ایـنـک بـیـان واقـعیت نظم یعنى هماهنگى حاکم بر طبیعت و هدفدارى پدیده هائى که هـمـگـى مـبـین مراتب نظم هستند : واقعیت نظم در یک پدیده طبیعى جز این نیست که اجزاء مـخـتلفى از نظر کیفیت و کمیت دور هم گرد آیند , تا در پرتو همکارى اجزاء آن هدف مشخصى تحقق یابد . نظم به این معنى , در پدیده اى به نام بینائى کاملا مشهود است . زیرا تمام تشکیلات چشم ازمردمک گرفته تا پرده هاى مختلف آن و آبهاى گوناگون و مخروط ها و اعصاب بینائى وعضلاتى که حرکات چشم را تکمیل مى کنند , با کمیت و کیفیت خاصى دور هم گـرد آمـده انـدو آن چـنان با یکدیگر همکارى و هماهنگى دارند که هدف معینى به نام بینائى راتـحـقـق مـى بخشند 0 اگر این همکارى و هماهنگى و یا نسبت هاى مختلف اجزاء از نظرکیفیت تحقق نمى پذیرفت . و یا پس از تحقق آسیب مى دید , هدف , تحقق پیدانمى کرد .
عـیـن این شرائط درباره ستاد فرماندهى کشور تن ( مغز ) و دستگاه گوارش و دیگرمراکز بدن از قـلب , کبد , کلیه و دیگر اعضاى بدن حتى در ساختمان یک یاخته وریزه کارى هاى حیرت انگیزى که در آن به کار رفته و جهان اسرار آمیزى که درون اتم نهفته , حاکم است . و هـمـگى مشمول مراتب نظم به معنى گذشته مى باشند و در هرکدام , اجزاء متفاوتى از نظر کـمیت و کیفیت با ویژگیهاى خاصى فراهم آمده و درپرتو همکارى و هماهنگى , هدف مشخصى را تحقق مى بخشند . و اگـر کـوچـکـتـرین لطمه اى برآن وارد گردد , و اجزاء انسجام خود را از دست بدهند , هدف , منتفى مى گردد . نـظـم به این معنى ; در تمام پدیده هاى طبیعى وجود دارد و هیچ دانشمندى نمى تواند آن راانکار کند .
چگونه نظم می تواند نشانه عقل و فکر باشد؟
از دو راه می توان به این حقیقت رسید که نظم همواره حکایت از یک مبدأ عاقل و متفکر می کند. این دو راه عبارتند از :
1- همه می دانیم که باید برای ساختن یک خانه معمولی از مصالح خاصی (سنگ، چوب، آهن و …) با کمیت (مقدار متناسب مصالح) و کیفیت خاصی (مثلا آهن به صورت براده نباشد.) استفاده شود.بنابراین باید برای رسیدن به مقصود، از میان تمام مصالح و مواد گوناگون موجود، مواد مورد نظر را انتخاب نماییم . همچنین باید به مقدار و اندازه آن نیز توجه داشته باشیم که کم و زیاد نشود و نیز کیفیت و چگونگی هر یک از مصالح را از میان تمام کیفیات موجود، انتخاب کنیم و گرنه هرگز به هدف خود نخواهیم رسید.
تازه از این سه مرحله که گذشتیم، صحبت از (طرز ترکیب) این مصالح مختلف پیش می آید که چگونه آنها را به صورت خاصی بهم پیوسته و ترکیب کنیم تا ساختمان مورد نظر به دست آید؟ بدیهی است که هر یک از این مراحل چهارگانه (انتخاب نوع مصالح، کمیت لازم، کیفیت مورد نظر و طرز ترکیب آنها با یکدیگر) نیازمند به یک مبدأ عقل و شعور است که آن را انجام دهد و بدون آن هیچ یک از این مراحل، عملی نیست. تصادف کور و کر نمی تواند مصالح لازم و کیفیت و کمیت آن را انتخاب کرده و به گونه ای خاص با هم ترکیب کند. این گونه است که ما با مشاهده یک ساختمان فورا متوجه مبدأ عقل و شعوری می شویم که در ساختن آن به کار رفته است.
2- راه دوم، حساب احتمالات است. فرض کنید کتابی علمی که مطالب آن طبق شماره صفحه مرتب شده و دارای 100 برگ می باشد، در اختیار دارید. اوراق آن را درهم ریخته و پس و پیش سازید، به طوری که شماره ها و مطالب به صورت نامنظم قرار گیرند. اکنون کتاب را به دست شخص بی سواد و یا نابینایی بدهید و خواهش کنید که آن را به صورت اول باز گرداند. به منظور برداشتن برگه اول، یک برگه برمی دارد. ناگفته پیداست که احتمال رسیدن او به این مقصود، یک احتمال از صد احتمال است. این برگه را هر چه که هست، کنار می گذارد؛ برگه دیگری را به احتمال برگه دوم بر می دارد، احتمال درست از آب در آمدن آن، یک احتمال در نود و نه احتمال است. بنابراین موفقیت او در قرار گرفتن برگه های شماره 1 و 2 در پشت سر هم، تقریبا یک احتمال در مقابل ده هزار احتمال است. میان این ده هزار احتمال، تنها یک احتمال وجود دارد که در دفعه اول، برگه اول و در دفعه دوم، برگه دوم را بتواند بردارد. همچنین اگر برگه دیگری را به منظور برگه سوم بردارد، احتمال موفقیت آن، یک احتمال در نود و هشت احتمال است. یعنی احتمال منظم شدن برگه اول و دوم و سوم، تقریبا یک احتمال در مقابل یک میلیون احتمال است.
بنابراین، احتمال موفقیت این شخص نابینا یا بی سواد در جمع آوری این کتاب و مرتب کردن آن یک احتمال از عدد یک با بیش از 150 صفر در مقابل آن است. به عبارت دیگر احتمال موفقیت این شخص نابینا یا بی سواد از روی تصادف، مساوی با صفر است.
1- فرض کنید تابلوی بسیار زیبا و نقاشی شده ای که مربوط به دو هزار سال پیش بوده است در یکی از حفاری ها به دست آمده است. آیا می توان احتمال داد که این تابلوی هنرمندانه بر اثر چرخش ناهماهنگ دست کسی که هیچ گونه اطلاعی از اصول نقاشی نداشته، به وجود آمده است!؟
2- بدن انسانی را در نظر بگیرید. فرض کنید این بدن دارای صد جزء است که با صد کیفیت، تشکیل یافته است. هر کدام از این اجزا با یک حساب دقیق، تنظیم و هر کدام به طور منظم، کار خود را انجام می دهند. آیا اکنون احتمال به وجود آمدن این بدن با این کیفیت از روی تصادف و اتفاق، بر طبق حساب احتمالات، با صفر، مساوی نیست!؟ و آیا می توان این موجود منظم و هزاران موجود دیگر را که در سازمان خلقت به چشم می خورند، به علل بدون شعور و اراده نسبت داد!؟
اساسا موضوع حکایت نظم از وجود یک مبدأ عاقل به اندازه ای روشن است که بعضی آن را از بدیهیات شمرده اند تا آنجا که فرید وجدی دانشمند معروف مصری آن را از فطریات، می داند.
از مباحث بالا چهار نتیجه گرفته می شود که چهار اصل مادی گرایان را که اساس اعتقادات آن ها را تشکیل می دهد متزلزل می سازد :
1- نیروی مقتدر و دانا در ماوراء جهان ماده وجود دارد که سازمان هستی را بنا کرده و اداره می کند.
2- همه حوادث و موجودات را نمی توان به علل طبیعی تقسیر کرد.
3- در ساختمان جهان، نقشه صحیح به کار رفته است. بنابراین علت اولیه دارای هدف است.
4- این دستگاه شگفت انگیز با آن همه ریزه کاری های دقیق از روی تصادف به وجود نیامده است و احتمال تصادفی بودن آن مساوی با صفر است.
این اشکال بر برهان نظم ناشى از آنست که گوینده اینها از حدود کاربرد برهان نظم غافل است او پنداشته که همه مسائل الهیات را مى توان از برهان نظم استنتاج کرد، در حالى که برهان نظم تنها ثابت مى کند، که طبیعت و نظام موجود در آن بخود وا گذاشته نیست و قواى طبیعت قواى تسخیر شده است و داراى مدبرى است، اما این که آن مدبر و خالق خود چگونه است آیا محدود است یا نامحدود، ناقص است یا کامل مطلق، آیا کمالش ذاتى است یا کسبى اینها سلسله مسائلى است که با براهین عقلى دیگر قابل تحقیق است، و عقل به خوبى درک مى کند که علت العلل و علت اولى باید نیازمند و محدود و ناقص نباشد و در غیر این صورت خود نیز معلول و وابسته خواهد بود و هنگامیکه علت العلل( خداوند بزرگ) استقلال وجود، دارد(و واجب الوجود است دیگر معقول نیست که او را نیازمند و محدود بدانیم.
نظم شعور را آفریده و یا شعور نظم را؟
پدید آمدن نظم نیاز به شعور و ادراک ودانایى دارد و محال است نظم بدون شعور ودانایى بوجود آید، بنابراین شعور است که مى تواند نظم را بوجود آورد، حال اگر منظور از نظم، نظمى باشد که انسان آنرا بوجود آورده این نظم نیاز به ادراک و شعور دارد و ادراک کار روح است و مغز ابزارى است که روح براى ادراک به آن نیازمند است و این غلط است که بگوئیم ادراک زائیده مغز است ادراک کار روح است و مغز نقش وسیله و ابزار را دارد.
و اگر منظور از نظم، نظم جهان باشد از آنجا که نظم بدون دانایى امکان پذیر نیست دلالت مى کند که یک داناى قادر ونیرومندى این نظم را بوجود آورده است و همان خداست و وقتى گفته مى شود خدا مقصود ذاتى است که تمام کمالات یعنى علم و قدرت و حیات را ذاتاً داراست ذاتش عین وجود و علم و قدرت و حیا است وچون عین هستى است نمى شود گفت خودش بوجود آمده زیرا او همواره بوده است نه اینکه قبلاً نبوده و بعد خودش بوجود آمده است و موجودات دیگر که در هستى نیاز به او دارند براى این است که در ذاتشان هستى نیست اگر بخواهند هستى پیدا کنند باید خدا به آنها هستى بدهد ولى خدا ذاتش عین هستى و علم است و چیزى که ذاتش عین هستى و علم است معنى ندارد هستى و علم را از موجود دیگر گرفته باشد.