۱۳۹۵/۰۵/۲۱
–
۲۸۱ بازدید
اصحاب کهف الان هم در همان غار هستند؟ مکان آن غار کجاست؟ آیا کسی میتواند به آن وارد شود؟
در مورد مکان غار در کتابهای تاریخی و روایی اختلافات جدی وجود دارد که مانع از آن می شود تا بتوان محل دقیقی را به عنوان محل اصلی نام برد برای روشن شدن این مطلب توجه شما را به متن زیر جلب می نماییم :اَصْحابِ کَهْف، در قصص قرآنى نام گروهى از مؤمنان که از ستم پادشاهى مشرک به غاری پناه بردند و سالیانى دراز به خوابى عمیق درافتادند. بر پایة روایات، این پادشاه مشرک، دقیانوس، و محل واقعه اِفِسوس دانسته شده است.
داستان این گروه، با اشاراتى کوتاه در اوایل سورة مکى کهف مسطور است که در آن سخن از یکتاپرستانى است که برای گریز از پرستش خدایان دروغین به غاری پناه بردند تا از گزند ستمکاران بتپرست برهند. خوابى که آنان را در غار در رُبود، به فرمان پروردگار سالیانى به طول انجامید و در این مدت، چنان هیبتى داشتند که کس را یارای نزدیک شدن به آنان نبود و نگرنده آنان را بیدار مىپنداشت. این خفتگان سالیانى چند (بر پایة آیات قرآنى: 309 سال) را در همان حال گذراندند و چون به خواست الهى از خواب برخاستند، چنان گمان بردند که تنها روزی یا کمى بیشتر از روز در خواب بودهاند. چون یکى از ایشان برای فراهم آوردن غذا به شهر درآمد، مردم از حال شگفتانگیزشان آگاهى یافتند و برآن شدند تا بر در غار آنان مسجدی به پا سازند. در این آیات به سگى همراه اصحاب کهف اشاره شده است که بر در غار، خفته، و با هیبتى شگفت، دو دست خود بر زمین گسترانیده بود (نک: کهف/18/9-22).
همچون بسیاری دیگر از قصص قرآنى، داستان اصحاب کهف در میان صاحبان ادیان آسمانى، پیشینه دارد و اساساً داستانى مشهور در میان مسیحیان شرق و غرب بوده است. قرآن کریم بدون اینکه به صاحبان دیانت بخصوصى تصریح نموده باشد، به تعبیر «یقولون» به شهرت و تداول این داستان در میان پیشینیان، و حتى اختلافى در جزئیات داستان میان بازگو کنندگان اشاره دارد (همانجا). در میان مسیحیان، اصحاب کهف نه به لحاظ پناه بردنشان به غار، بلکه از جهت به خواب رفتنشان شهرت یافتهاند و با عنایت به اینکه شمار آنان 7 نفر انگاشته شده است، در غالب منابع، به خصوص در منابع مسیحیت غربى به «7 خفتگان1» شناخته شدهاند.
این اندیشه که داستان مسیحى 7 خفتگان، خود در داستانهایى قدیمتر ریشه داشته باشد، در برخى از پژوهشها مطرح شده است و شماری از محققان، برخى عناصر داستان را با داستانهای مشابه در منابع یهودی، یونانى و جز آن جستوجو کردهاند. از جمله باید به داستان اُنیاس (حونى) اشاره کرد که در کتاب «تعانیت»، از بخشهای تلمود، از آن یاد گردیده، و به خواب 70 سالة او اشاره شده است. همچنین برخى به مقایسة داستان با حکایت هلنىِ 9 خفتگانِ ساردینیا اشاره کردهاند که ارسطو از آن یاد کرده است (برای این مقایسهها، نک: گوئیدی، 430 -429 ؛ دِی، 140 ؛ نیز نک: «تعانیت2»، a .(23
به هر تقدیر، در متون مسیحى کهن، داستان اصحاب کهف با مضامینى کاملاً قابل مقایسه با مضامین اسلامى دیده مىشود، بدانگونه که نه تنها مىتوان خطوط کلى داستان قرآنى را در پرداختهای مسیحى بازیافت، بلکه بخش تفصیلات داستان در روایات و تفاسیر اسلامى نیز، با پرداختهای مسیحى قابل مقایسه است. در این مقایسهها، همگونى میان برخى پرداختهای روایى اسلامى با نمونههای مسیحى کاملاً مشهود است؛ چنانکه روایت ابنحمید از ابناسحاق، و به خصوص ضبط نامها در این روایت،از نمونههایبرجستةهمگونى با پرداختهای مسیحى است (نک: ادامة مقاله). نقل این داستان نزد مسیحیان با روایت یعقوب سروگى (451-521م)، اسقف سریانى که مدتى پس از تئودُسیوس دوم مىزیسته، و نیز دستهای روایات ادبى صورت گرفته است. این پرداختهای مسیحى در نسخههایى به زبانهای سریانى، قبطى، عربى، حبشى و ارمنى از سدة 6م به بعد باقى مانده است (برای پرداختهای گوناگون داستان، نک: گیبن، ؛ I/544-545 ماسینیون، چ 1954م، 103 بهبعد؛ گوئیدی،429 -428 ؛ .(I/512-513,II/502
دقیانوس و نیز ثاودوسیوس (تیذوسیوس) که نام آنها در داستان اصحاب کهف آمده است،دو تن از امپراتورانتاریخى روم هستند که نخستین از این دو تن در تواریخ با نام دکیوس یا دکیانوس (حک 249-251م) شناخته مىشود و دومین نفر نیز با تئودسیوس دوم (حک 408-450م)، امپراتور روم شرقى، تطبیقپذیر است. شهر افسوس شهری باستانى در غرب آسیای صغیر، نزدیک ساحل اژه است که در دورة رومى، مرکز شرقى امپراتوری روم بوده است (نیز نک: ه د، ایاسلوق).
اصحاب کهف اسلامى و مقایسة آن با نمونههای مسیحى، و همچنین تطبیق آن با برخى دانستههای تاریخى، توجه خاورشناسان را به خود جلب کرده است، چنانکه از زوایای مختلف دربارة این موضوع به تحقیق پرداختهاند. برای نمونه ماسینیون با نگاهى بر روایات اسلامى و مسیحى به بررسى جایگاه اصحاب کهف در میان گروههای قومى گوناگون به ویژه از نظر تصویرنگاری ایشان عنایت داشته، و طى یک سلسله مقالات به تفصیل به این مطلب پرداخته است (نک: ماسینیون در همین مآخذ). از سویى دیگر یونگ با مقایسة داستان اصحاب کهف و داستان خضر نبى، به موضوع تجدید حیات و عمر دوباره یافتن نظر داشته است (نک: ص 135 به بعد؛ جرویس، .(75 همچنین وای با نگاهى به قصص الانبیاء ربغوزی به بررسى این داستان نزد اقوام ترک پرداخته (نک: ص 289 به بعد)، و سیدرسکى با اختصاص دادن بخشى از اثر خود به قصص اصحاب کهف، به مقایسه میان روایات اسلامى و مسیحى، و یافتن نمونهای از تلمود در آثار یهودی پرداخته است (ص .(153
اصحاب کهف و پرداختهای روایى: بیان داستان اصحاب کهف در قرآن کریم، مانند بسیاری دیگر از قصص پیشینیان به اجمال، و در روایات و نقل قُصّاص، به تفصیل آمده است؛ مفسران نیز به مناسبت تفسیر سورة کهف، با ذکر روایات گوناگون به شرح قصص مربوط به اصحاب کهف پرداختهاند.
در نگاه به این پرداختهای روایى، نخست باید به روایت طبری از طریق ابنحمید از ابناسحاق اشاره کرد که از نزدیکترین نمونههای همخوان با روایت مسیحى نیز هست. در این روایت گفته مىشود که پس از حضرت عیسى (ع)، مسیحیان از ایمان خویش بازگشته، با تشویق پادشاه زمان دقینوس (= دقیانوس) به بت پرستى روی نهادند؛ با سختگیری پادشاه، موحدان یا مثله و کشته مىشدند، یا همچون اصحاب کهف که از اشرافزادگان بودهاند، روی به سوی پروردگار آورده، به تضرع، راه رهایى مىجستهاند ( تفسیر، 15/133؛ نیز بغوی، 3/541 به بعد). به این روایت، باید یادداشتهایى دیگر از روایات طبری را افزود، مبنى بر اینکه اصحاب کهف در یکى از غیبتهای کوتاه دقیانوس از تختگاه، گریخته، به غاری در کوه بنجلوس (قس: ثعلبى، 416؛ طوسى، محمد بن حسن، التبیان، 7/12؛ ابنکثیر، 4/368) پناه بردند؛ اما به زودی پناهگاه آنان شناخته شد. دقیانوس با همراهان به در غار آمد و به تصور اینکه، با بستن غار، جوانان خفته در آن، زنده به گور خواهند شد، دستور به بستن دهانة غار داد. در این میان دو تن از یاران دقیانوس به نامهای بیدروس و روناس که ایمان خویش پنهان مىداشتند، داستان اصحاب کهف را بر لوحى نوشته، در جعبهای در نزدیکى دهانة غار نهادند تا مگر آیندگان از اخبار آنان آگاه گردند (طبری، همان، 15/133- 135؛ نیز قس: شریف رضى، 140-141).
در بخش دیگر داستان، روایتى به نقل قتاده از عکرمه شایان توجه است که به وقایع پس از بیداری اصحاب کهف مربوط مىشود. در این روایت، اشاره مىشود که دیر زمانى پس از به خواب رفتن اصحاب کهف، تغییرات بسیاری در شهر آنان، افسوس، پدید آمده، و فرمانروایىِ آن دیار به پادشاه صالحى از نسل دقیانوس، به نام تیذوسیس رسیده بود (برای اختلاف در ضبط نام وی، نک: طبرسى، 6/709-710؛ سورآبادی، 217). از سوی دیگر مردم شهر در مسألة رستاخیز و برانگیخته شدن جسد در آخرت، معتقدات مختلفى پیدا کرده، و به دو گروه اصلى مخالفان و موافقان معاد جسمانى تقسیم شده بودند و پادشاه دیندار در حل این مشکل فرومانده، رو به پروردگار آورده بود. در همین زمان خداوند حجت خود را نمایاند و جوانان اصحاب کهف را از خواب طولانى بیدار کرد. پس از بیداری، یملیخا برای تهیة غذا به شهر رفت و با نشانههایى از ایمان در آن دیار روبهرو شد و با عرضة سکة خویش به فروشندگان، مردم به وی شک کرده، پنداشتند که گنجى یافته است. پس از بیان داستان توسط یملیخا، گروهى او را دیوانه، و کسانى وی را رازپوشِ جای گنج دانسته، نزد دو بزرگِ شهر خویش به نامهای اریوس و اسطیوس بردند. سرانجام مردم با قبول برخى سخنان او به درِ غار رفتند و در آنجا جعبهای حاوی دو لوح یافتند که داستان کامل اصحاب کهف بر آن نوشته شده بوده است. پس همگان آنچه گذشته بود، باور کردند و به عنوان نشانهای بر حقانیت رستاخیز جسمانى پذیرفتند. بىدرنگ پادشاه نیز به اِفِسوس، به دیدار آن جوانان رفت و شکر خدا به جای آورد؛ در این حال خداوند جان از کالبد آنان بازگرفت. پس اجساد به همان حال در غار نهاده شد و مسجدی در کنار آن غار بنا گردید (نک: طبری، همان، 15/143-147؛ بغوی، 3/546 -552؛ ابناثیر، 1/357- 359؛ قرطبى، 10/378-379؛ برای پرداختهای مشابه مسیحى، قس: گوئیدی، .(428
در روایتى دیگر از طبری از وهب بن منبه آمده است که یکى از حواریان عیسى مسیح (ع) چون قصد ورود به شهر اصحاب کهف را داشته، درمىیابد که برای ورود ملزم به سجدة بتى در دروازة شهر است، پس به حمامى در نزدیکى شهر مىرود و ضمن مزدوری در آنجا، پنهانى گرمابهبان و دیگران را به راه راست هدایت مىکند. روزی پسر پادشاه به علت ارتکاب فحشا در همان حمام، به غضب الهى گرفتار شده، هلاک مىشود و پادشاه دستور به قتل صاحب حمام مىدهد. صاحب حمام با آگاه شدن از این دستور همراه با گروهى دیگر از مؤمنان، از آن شهر مىگریزند. در راه با شبانى که سگى همراه داشت، همراه مىشوند و به غاری پناه مىبرند. بخش پسین روایت که به پیگرد آنان توسط دقیانوس و بستن در غار مربوط است، با روایت پیشین همانندی دارد (طبری، تاریخ، 1/778-781، تفسیر، 15/136-137، 142-143؛ مجلسى، 14/433- 437؛ دمیری، 2/270-271؛ قرطبى، 10/359-360؛ ابناثیر، 1/355-357).
در کنار روایات اصلى داستان، گاه حکایت اصحاب کهف با پرداختى متفاوت در منابع روایى نقل شده است؛ از آن جمله، در روایت پاسخگویى امام على (ع) به پرسش برخى احبار یهود، با وجود عناصری مشترک با پرداخت مشهور داستان، اشاره شده است که رویآوردن جوانان به توحید، زمانى آغاز شده است که آنان به سبب وقوع حادثهای، وحشت را در چهرة دقیانوسِ مدعى الوهیت، مشاهده کردند و از آنجا که برای خداوند ترس و وحشت بىمعناست، به مخلوق بودن پادشاه پى برده، به یکتاپرستى و گریختن از بارگاه دقیانوس روی آوردند. در این روایت جایگاه سگ اصحاب کهف نیز موضوعیتى ویژه یافته، و بخشى از داستان به سخنگویى آن حیوان با پناهندگان به غار اختصاص یافته است (برای توضیحات بیشتر، نک: ثعلبى، 413 به بعد؛ مجلسى، 14/411-419؛ قس: نیشابوری، 343 به بعد؛ نیز دربارة روایتى از امام صادق (ع)، نک: قمى، 2/32-33). روایت ضحاک بن مزاحم از ابنعباس نیز دیگر نمونة ویژه است که در آن عنصر قصهپردازی تا حد بسیاری وارد شده، و مسیر اسطورهای داستان، آن را از دیگر روایات اسلامى ممتاز ساخته است (نک: ص 93).
به عنوان نکتهای عمومى در باب روایات، نزدیکى برخى اسامى خاص در روایات مسیحى و اسلامى است که نشان دهندة رابطهای ویژه میان آنهاست. برای نمونه به نام کوهِ آنخلوس در روایت مسیحى باید عنایت کرد که در روایات اسلامى نیز به صورتهایى همچون بنجلوس آمده است. همچنین در روایتى از وهب بن منبه از درآمدن چوپانى به غار نیز سخن رفته، و نام او، اولیاس آمده است، در حالى که در روایات مسیحى، مالکِ زمینى که غار در آن قرار گرفته بوده، شخصى به نام ادالیس بوده است. طبری نیز در شمارش اصحاب کهف، روایتى آورده که در آن، از 8 تن به نامهای مکسملینا، محسملینا، یملیخا، مرطوس، کسوطونس، بیرونس، دینموس و قالوس نام آمده است و این نامها با ضبط منابع مسیحى قابل مقایسه است (نک: مقدسى، مطهر، 3/128؛ طبری، تاریخ، 1/777؛ مسعودی، مروج…، 1/323؛ قس: گیبن، I/544 545؛ گوئیدی، 428 ؛ ماسینیون، چ 1954م، 105 )؛ البته با توجه به ناآشنا بودن نامها و ویژگیهای خط عربى، این نامها درمنابع دیگر روایى، با ضبطهایى گوناگون و با تصحیفاتى قابل انتظار ثبت شدهاند (در این باره، نک: یعقوبى، 1/154؛ طبرسى، 6/710؛ یاقوت، 2/805؛ ابناثیر، 1/359؛ ضحاک بن مزاحم، 79).
اختلاف در جزئیات داستان: اختلافات موجود در روایات اسلامى، دربارة زمان و مکان وقوع داستان و تفاوت در اسامى خاص، و برخى مفاهیم، خود بخشى از موضوعات مربوط به تفسیر سورة کهف و روایات اصحاب کهف را در منابع کهن به خود اختصاص داده که از آن جمله تعبیر قرآنى «فِتیة» است. بیشتر مفسران با توجه به معنای لغوی واژة «فتیة» در آیة 10 این سوره، اصحاب کهف را گروهى از جوانان دانستهاند؛ ولى در برخى روایات، کاربرد این صفت را نه برای نشان دادن سنِ ایشان، بلکه برای ارج نهادن به مقام معنوی آنان تلقى کردهاند. در این دسته از روایات، به ویژه در روایتى از امام جعفر صادق(ع)، آنها پیرمردانى دانسته شدهاند که به سبب ایمان و اجتناب از محارم و پیشدستى در مکارم اخلاقى، به این صفت متصف شدهاند (نک: عیاشى، 2/323؛ کلینى، 8/395؛ قرطبى، 10/364).
همسان با آیات الهى که آشکارا از اختلاف مردمان در باب شمار اصحاب کهف سخن به میان آورده است (کهف/18/22)، در روایات و تفاسیر نیز در شمار آنان اختلاف، و بیشترین عدد یاد شده به 9 رسیده است (برای اختلافات، نک: طبری، همان، 1/776؛ قرطبى، 10/382- 383). گویند چنین تفاوتهایى در میان مسیحیان نیز بوده است، چنانکه یعقوبیه شمار آنان را 3 تن، و نسطوریان 5 تن مىدانستهاند (نک: بغوی، 3/559؛ قرطبى، 10/382). در این میان، مفسران مسلمان، به عنوان نتیجة طبیعى انتقاد قرآن کریم از اختلاف در شمار اصحاب کهف، خود را از درگیر ساختن در نظیر چنین اختلافى به دور داشتهاند، اما در منابع تفسیری، گاه یادآور شدهاند که شاید بتوان از آیة 22 سورة کهف چنین دریافت که عدد 7 از سوی قرآن مورد تأیید قرار گرفته است؛ چه در آیة شریفه، این قول برخلاف اقوال دیگر به تعبیر «رجماً بالغیب» متصف نشده است.
زمان زیست اصحاب کهف، در بیشتر روایات، پیش از برانگیخته شدن حضرت عیسى(ع)، و زمان بیداری ایشان پس از آن حضرت دانسته شده است (مثلا نک: طبری، همان، 1/778؛ ابنقتیبه، 54؛ ابناثیر، 1/355؛ برای نظر مخالف، نک: ابنکثیر، 4/370). همچنین پادشاهانى که در دو دورة زیست ایشان حکومت مىکردهاند، به ترتیب با نامهای دقیانوس (دسیوس) و ثاودوسیوس (تیدوسیس) معرفى گشتهاند (نک: یعقوبى، همانجا؛ مسعودی، التنبیه…، 147؛ طبرسى، 6/698؛ قرطبى، 10/390؛ ابنعبری، 85).
مکان غار نیز جدای از روایات اصلى که اشاره به شهر افسوس دارند (نک: مقدسى، محمد، 152-153؛ بیرونى، 290؛ بغوی، 3/557؛ قزوینى، آثار…، 498)، موضوع اختلافاتى است که شاید علت آن، جذابیت داستان برای اقوام گوناگون بوده است. در برخى روایات آمده که در قریهای به نام لوشه در غرناطه، غاری دیده شده است که اجسادی با سگشان در آن وجود دارند و مردم آنان را اصحاب کهف مىپندارند. در کنار آن غار مسجدی است و در نزدیکى مسجد، قصری بهنام رقیم، و در قسمت شمالى غرناطه شهری قدیم به نام دقیوس وجود دارد (قرطبى، 10/358؛ قلقشندی، 5/215). یاقوت نیز از باورِ مردم عمان یاد مىکند که کهف و رقیم را در عمان مىجستهاند (2/806، 3/719). ماسینیون در سلسله مقالاتى دربارة اصحاب کهف، با بذل توجه به موضوع اخیر، به طرح این داستان در میان مردم گوناگون پرداخته، و آثار بسیاری را که در آن شهرها به اصحاب کهف منتسب مىشود، را مورد بررسى قرار داده است (برای برخى روایات پراکنده، نک: طبری، تاریخ، 1/776؛ یاقوت، 2/806).
کاوش در پى اصحاب کهف: جایگاه داستان اصحاب کهف نزد مسلمانان و وجود این باور که هنوز مىتوان نشانى از غار اصحاب کهف را بازجست، موجب آن شده تا در طول تاریخ، بارها چنین کاوشهایى به عمل آید. به طبع شهرت اینکه اصحاب کهف در بلاد روم سکنى داشتهاند، انگیزهای بوده است تا این جویندگان، در پى یافتن اطلاعاتى جدید و موثق دربارة اصحاب کهف، بیشتر به جانب روم توجه نمایند.
در روایتى از زبان عبادة بن صامت صحابى، چنین آمده که ابوبکر وی را به سفارت به روم فرستاد و او در قسطنطنیه کوه سرخى دید که در آن غاری با دری آهنین، و در داخل آن 13 جسد وجود داشته است. بر پایة این نقل، اهالى منطقه را رسم بر آن بوده تا همه ساله به آن غار وارد شوند و در بزرگداشت آنان، مراسمى برپای دارند، و هم ایشان باور داشتهاند که این مردگان، اصحاب کهف و پیغامبرانى بودهاند که 400 سال پیش از حضرت عیسى (ع) مىزیستهاند (نک: طوسى، محمد بن محمود، 348-349؛ یاقوت، 2/806 -807؛ قزوینى، عجائب، 161؛ قس: بیرونى، همانجا؛ نیز برای روایتى مشابه از ابنعباس، نک: قزوینى، آثار، 498-499؛ ادریسى، 2/802 -803).
از دیگر اخبار رسیده در این باره، نقل شخصى است به نام مجاهد بن یزید که در حدود 102ق در سفری به ناحیة طرسوس (در جنوب شرقى ترکیه کنونى) به شهر عموریه رسیده، و در آنجا، بر فراز کوهى، 13 جسد را دیده است که در درون غاری آرمیدهاند، و مردم آن منطقه را هر ساله عیدی بوده که برای بزرگداشت نزد این اجساد گرد مىآمده، و آنها را حرمت مىنهادهاند. مجاهد مىافزاید که شاید اینان، همان اصحاب کهف بوده باشند (نک: مقدسى، محمد، 153-154).
همچنین در حکایات تاریخى نقل شده است که خلیفة عباسى، الواثق بالله برای یافتن اطلاع از اصحاب کهف و رقیم، محمد بن موسى منجم را به دیار روم فرستاد و در بازگشت، محمد بن موسى او را از دیدار مردگانى در شکاف کوهى خبر داد که کافوراندود در پلاسى پیچیده شده بودهاند. وی که مدعى است آن اجساد را لمس کرده، یادآور شده است که حتى موی بدن آنها سالم مانده بوده است؛ اما او خود در اینکه آنان ممکن است همان اصحاب کهف بوده باشند، تردید کرده است (نک: ابنخردادبه، 106-107؛ بیرونى، 290؛ طوسى، محمد بن محمود، 349؛ مسعودی، مروج، 1/ 314- 315؛ برای نقد اینگونه روایات، نک: بیرونى، همانجا؛ یاقوت، 2/806).
نکتة اشاره شده در برخى از این حکایات، مبنى بر وجود سالگردی برای بزرگداشت اصحاب کهف میان مسیحیان، در منابع مسیحیت شرقى و غربى نیز تأیید مىگردد؛ چنین مراسمى در تقویم مذهبى کلیسای رم در 27 ژوئیه، و در تقویم کلیسای یونانى در 2 یا 4 اوت کاملاً شناخته شده است.
اصحاب کهف و اصحاب رقیم: از آنجا که در قرآن کریم، در بیان داستان اصحاب کهف، واژة «رقیم» به «کهف» عطف شده است (کهف/18/9)، در برخى پرداختهای روایى داستان اصحاب کهف به فراخور مضمون مختلف، اصحاب رقیم با اصحاب کهف گروهى واحد تلقى شدهاند. در این منابع، برای رقیم معانى گوناگونى ذکر شده است تا میان آن و داستان اصحاب کهف الفتى ایجاد شود؛ ولى در مقابل روایاتى نیز وجود دارند که این دو را از یکدیگر جدا دانسته، داستانى مستقل دربارة اصحاب رقیم آوردهاند. در این میان، دیدگاه نخست از شهرت بیشتری برخوردار بوده، و این ویژگى سبب گشته است تا عملاً داستان اصحاب کهف و اصحاب رقیم در کنار یکدیگر گنجانیده شود.
در آن دسته از روایات که دو داستان را مستقل انگاشتهاند، اصحاب رقیم اشاره به 3 جوان است که به غاری درآمدند و بر اثر بسته شدن دهانة غار، در آن محبوس گشتند؛ پس از استغاثههای فراوان بر آن شدند تا هر یک به بیان یکى از اعمال نیک خود بپردازند، تا مگر خدای تعالى رحمت آورد و درِ غار گشوده گردد؛ پس چنین کردند و بدینترتیب از غار رهایى یافتند (نک: طوسى، محمد بن حسن، امالى، 408-409؛ مجلسى، 14/426-427؛ سورآبادی، 211-213؛ نیز نک: مسعودی، مروج، 1/314).
در مقابل، در آن دسته از روایات که از شهرت بیشتری برخوردارند، رقیم مفاهیم گوناگونى در ارتباط با اصحاب کهف، یافته است. در بیشتر این منابع، با لحاظ کردن ریشة لغوی «رقیم» آن را به معنى «نوشته»، یا به طور دقیقتر همان دو لوحى دانستهاند که داستان اصحاب کهف بر روی آن نوشته شده، و بر درِ غار نهاده شده بوده است (نک: ابنهشام، 1/324؛ بخاری، 4/147، 5/229؛ قمى، 2/31؛ طبرسى، 6/697؛ ابندرید، 2/405؛ ابوعبدالرحمان، 223). در این میان برخى رقیم را نامى برای یک وادی که غار اصحاب کهف در آن واقع بوده، ذکر کردهاند و در روایاتى نیز، مکان آن را در نزدیکى ایله گفتهاند (نک: ابوعبیده، 394؛ طبری، تفسیر، 15/131؛ طبرسى، همانجا؛ ابنکثیر، 4/368). در نقلى از ضحاک بن مزاحم، رقیم شهری در روم معرفى شده است که در آن غاری است و 21 جسد به هیأت اصحاب کهف که گویى به خوابى عمیق فرو رفتهاند، در آن غار وجود دارد و دیدار آنان، یادآور داستان اصحاب کهف است (قرطبى، 10/357- 358؛ برای دیگر روایت، نک: فخرالدین، 21/82؛ قرطبى، 10/356- 358؛ ابنمنظور، 12/250؛ زمخشری، 4/704- 705).
اصحاب کهف نزد مذاهب گوناگون اسلامى: در میان اخبار نقل شده دربارة دیدار اصحاب کهف از سوی مسلمانان، روایتى شیعى وجود دارد با این مضمون که حضرت رسول (ص) به منظور اثبات حقانیت امام على (ع)، آن حضرت را با برخى از سران اصحاب به سوی جایگاه اصحاب کهف گسیل داشت؛ هر یک از همراهان از سوی پیامبر (ص) مأمور بودند تا اصحاب کهف را سلام گویند، اما هیچیک را از درون غار پاسخى نیامد؛ چون حضرت على (ع) آنان را سلام گفت، پاسخ دررسید و همراهان با شگفتى علت را پرسان شدند و در طى گفت و گویى میان ایشان و اصحاب کهف، کهفیان حضرت على(ع) را وصى پیامبر (ص) معرفى کردند (راوندی، 1/189-190؛ مجلسى، 14/420).
در پیوندی دیگر میان اندیشة شیعى و داستان اصحاب کهف، باید به آن دسته از روایات شیعى اشاره کرد که کتمان ایمان از سوی ابوطالب را به کتمان اصحاب کهف مثل زدهاند و در این همسانسازی، بر اهمیت تقیه تأکید ورزیدهاند (نک: الاختصاص، 241؛ عیاشى، 2/323؛ کلینى، 1/488، 2/218؛ راوندی، 2/942-943؛ نیز یعقوبى، 2/212).
این نکته نیز در تفسیر پیشة اصحاب کهف – که در منابع به عنوان صراف معرفى شدهاند – قابل یادکرد است که در روایتى از امام جعفر صادق (ع) در مدح ایشان، اصحاب کهف نه صراف درهم و دینار، که صراف کلام حق در مقابل باطل شناسانده شدهاند (نک: عیاشى، 2/322؛ ابنبابویه، 3/96-97).
اصحاب کهف در میان فرق مختلف اسلامى دارای جایگاهى ویژهاند؛ چنانکه برای مثال در میان اسماعیلیه، برخى از مشایخ آنان، در مسأله امامت و وصایت از این داستان بهره برده، و مثلاً با اصل قرار دادن روایتى که این جوانان را 7 تن معرفى کرده است، سعى در همسو کردن این عدد با شمار امامان هفتگانة اسماعیلى داشتهاند (مثلاً نک: ماسینیون، چ 1955م، 13 )، و نیز با تأویلى، 309 سال در غار خفتن آنها را با 300 ناطق و 9 نبى و وصى اسماعیلى متناظر ساختهاند (برای پیوند با موضوعاتى چون سلسلة وصایا و ظهور مهدی نزد اسماعیلیان، نک: همان، .(72-73
همچنین جایگاه والایى برای اصحاب کهف در تصوف وجود دارد که به ویژه در مسأله فتوت و جوانمردی و نیز کرامات اولیاء از این داستان بهرهها برده شده است (برای تصوف، مثلاً نک: قشیری، 634- 635؛ ماسینیون، چ 1995م، 71 به بعد). داستان این جوانان در ادب فارسى نیز بازتابى گسترده یافته، و تقریباً بیشتر شعرای پارسىگوی از جمله سنایى، سعدی، مولوی و عطار یادی از ایشان در آثار خود داشتهاند. در این میان سگ اصحاب کهف که مظهر طلب و سلوک در مسیر حقیقت قلمداد شده، و به عنوان موجودی که به واسطة یافتن گوهر حقیقت از مرتبة حیوانى به درجة راه یافتگانِ حق رسیده، بسیار حائز اهمیت است (نک: یاحقى، 94). فرامرز حاجمنوچهری(برگرفته ازدایره المعارف بزرگ اسلامی)
داستان این گروه، با اشاراتى کوتاه در اوایل سورة مکى کهف مسطور است که در آن سخن از یکتاپرستانى است که برای گریز از پرستش خدایان دروغین به غاری پناه بردند تا از گزند ستمکاران بتپرست برهند. خوابى که آنان را در غار در رُبود، به فرمان پروردگار سالیانى به طول انجامید و در این مدت، چنان هیبتى داشتند که کس را یارای نزدیک شدن به آنان نبود و نگرنده آنان را بیدار مىپنداشت. این خفتگان سالیانى چند (بر پایة آیات قرآنى: 309 سال) را در همان حال گذراندند و چون به خواست الهى از خواب برخاستند، چنان گمان بردند که تنها روزی یا کمى بیشتر از روز در خواب بودهاند. چون یکى از ایشان برای فراهم آوردن غذا به شهر درآمد، مردم از حال شگفتانگیزشان آگاهى یافتند و برآن شدند تا بر در غار آنان مسجدی به پا سازند. در این آیات به سگى همراه اصحاب کهف اشاره شده است که بر در غار، خفته، و با هیبتى شگفت، دو دست خود بر زمین گسترانیده بود (نک: کهف/18/9-22).
همچون بسیاری دیگر از قصص قرآنى، داستان اصحاب کهف در میان صاحبان ادیان آسمانى، پیشینه دارد و اساساً داستانى مشهور در میان مسیحیان شرق و غرب بوده است. قرآن کریم بدون اینکه به صاحبان دیانت بخصوصى تصریح نموده باشد، به تعبیر «یقولون» به شهرت و تداول این داستان در میان پیشینیان، و حتى اختلافى در جزئیات داستان میان بازگو کنندگان اشاره دارد (همانجا). در میان مسیحیان، اصحاب کهف نه به لحاظ پناه بردنشان به غار، بلکه از جهت به خواب رفتنشان شهرت یافتهاند و با عنایت به اینکه شمار آنان 7 نفر انگاشته شده است، در غالب منابع، به خصوص در منابع مسیحیت غربى به «7 خفتگان1» شناخته شدهاند.
این اندیشه که داستان مسیحى 7 خفتگان، خود در داستانهایى قدیمتر ریشه داشته باشد، در برخى از پژوهشها مطرح شده است و شماری از محققان، برخى عناصر داستان را با داستانهای مشابه در منابع یهودی، یونانى و جز آن جستوجو کردهاند. از جمله باید به داستان اُنیاس (حونى) اشاره کرد که در کتاب «تعانیت»، از بخشهای تلمود، از آن یاد گردیده، و به خواب 70 سالة او اشاره شده است. همچنین برخى به مقایسة داستان با حکایت هلنىِ 9 خفتگانِ ساردینیا اشاره کردهاند که ارسطو از آن یاد کرده است (برای این مقایسهها، نک: گوئیدی، 430 -429 ؛ دِی، 140 ؛ نیز نک: «تعانیت2»، a .(23
به هر تقدیر، در متون مسیحى کهن، داستان اصحاب کهف با مضامینى کاملاً قابل مقایسه با مضامین اسلامى دیده مىشود، بدانگونه که نه تنها مىتوان خطوط کلى داستان قرآنى را در پرداختهای مسیحى بازیافت، بلکه بخش تفصیلات داستان در روایات و تفاسیر اسلامى نیز، با پرداختهای مسیحى قابل مقایسه است. در این مقایسهها، همگونى میان برخى پرداختهای روایى اسلامى با نمونههای مسیحى کاملاً مشهود است؛ چنانکه روایت ابنحمید از ابناسحاق، و به خصوص ضبط نامها در این روایت،از نمونههایبرجستةهمگونى با پرداختهای مسیحى است (نک: ادامة مقاله). نقل این داستان نزد مسیحیان با روایت یعقوب سروگى (451-521م)، اسقف سریانى که مدتى پس از تئودُسیوس دوم مىزیسته، و نیز دستهای روایات ادبى صورت گرفته است. این پرداختهای مسیحى در نسخههایى به زبانهای سریانى، قبطى، عربى، حبشى و ارمنى از سدة 6م به بعد باقى مانده است (برای پرداختهای گوناگون داستان، نک: گیبن، ؛ I/544-545 ماسینیون، چ 1954م، 103 بهبعد؛ گوئیدی،429 -428 ؛ .(I/512-513,II/502
دقیانوس و نیز ثاودوسیوس (تیذوسیوس) که نام آنها در داستان اصحاب کهف آمده است،دو تن از امپراتورانتاریخى روم هستند که نخستین از این دو تن در تواریخ با نام دکیوس یا دکیانوس (حک 249-251م) شناخته مىشود و دومین نفر نیز با تئودسیوس دوم (حک 408-450م)، امپراتور روم شرقى، تطبیقپذیر است. شهر افسوس شهری باستانى در غرب آسیای صغیر، نزدیک ساحل اژه است که در دورة رومى، مرکز شرقى امپراتوری روم بوده است (نیز نک: ه د، ایاسلوق).
اصحاب کهف اسلامى و مقایسة آن با نمونههای مسیحى، و همچنین تطبیق آن با برخى دانستههای تاریخى، توجه خاورشناسان را به خود جلب کرده است، چنانکه از زوایای مختلف دربارة این موضوع به تحقیق پرداختهاند. برای نمونه ماسینیون با نگاهى بر روایات اسلامى و مسیحى به بررسى جایگاه اصحاب کهف در میان گروههای قومى گوناگون به ویژه از نظر تصویرنگاری ایشان عنایت داشته، و طى یک سلسله مقالات به تفصیل به این مطلب پرداخته است (نک: ماسینیون در همین مآخذ). از سویى دیگر یونگ با مقایسة داستان اصحاب کهف و داستان خضر نبى، به موضوع تجدید حیات و عمر دوباره یافتن نظر داشته است (نک: ص 135 به بعد؛ جرویس، .(75 همچنین وای با نگاهى به قصص الانبیاء ربغوزی به بررسى این داستان نزد اقوام ترک پرداخته (نک: ص 289 به بعد)، و سیدرسکى با اختصاص دادن بخشى از اثر خود به قصص اصحاب کهف، به مقایسه میان روایات اسلامى و مسیحى، و یافتن نمونهای از تلمود در آثار یهودی پرداخته است (ص .(153
اصحاب کهف و پرداختهای روایى: بیان داستان اصحاب کهف در قرآن کریم، مانند بسیاری دیگر از قصص پیشینیان به اجمال، و در روایات و نقل قُصّاص، به تفصیل آمده است؛ مفسران نیز به مناسبت تفسیر سورة کهف، با ذکر روایات گوناگون به شرح قصص مربوط به اصحاب کهف پرداختهاند.
در نگاه به این پرداختهای روایى، نخست باید به روایت طبری از طریق ابنحمید از ابناسحاق اشاره کرد که از نزدیکترین نمونههای همخوان با روایت مسیحى نیز هست. در این روایت گفته مىشود که پس از حضرت عیسى (ع)، مسیحیان از ایمان خویش بازگشته، با تشویق پادشاه زمان دقینوس (= دقیانوس) به بت پرستى روی نهادند؛ با سختگیری پادشاه، موحدان یا مثله و کشته مىشدند، یا همچون اصحاب کهف که از اشرافزادگان بودهاند، روی به سوی پروردگار آورده، به تضرع، راه رهایى مىجستهاند ( تفسیر، 15/133؛ نیز بغوی، 3/541 به بعد). به این روایت، باید یادداشتهایى دیگر از روایات طبری را افزود، مبنى بر اینکه اصحاب کهف در یکى از غیبتهای کوتاه دقیانوس از تختگاه، گریخته، به غاری در کوه بنجلوس (قس: ثعلبى، 416؛ طوسى، محمد بن حسن، التبیان، 7/12؛ ابنکثیر، 4/368) پناه بردند؛ اما به زودی پناهگاه آنان شناخته شد. دقیانوس با همراهان به در غار آمد و به تصور اینکه، با بستن غار، جوانان خفته در آن، زنده به گور خواهند شد، دستور به بستن دهانة غار داد. در این میان دو تن از یاران دقیانوس به نامهای بیدروس و روناس که ایمان خویش پنهان مىداشتند، داستان اصحاب کهف را بر لوحى نوشته، در جعبهای در نزدیکى دهانة غار نهادند تا مگر آیندگان از اخبار آنان آگاه گردند (طبری، همان، 15/133- 135؛ نیز قس: شریف رضى، 140-141).
در بخش دیگر داستان، روایتى به نقل قتاده از عکرمه شایان توجه است که به وقایع پس از بیداری اصحاب کهف مربوط مىشود. در این روایت، اشاره مىشود که دیر زمانى پس از به خواب رفتن اصحاب کهف، تغییرات بسیاری در شهر آنان، افسوس، پدید آمده، و فرمانروایىِ آن دیار به پادشاه صالحى از نسل دقیانوس، به نام تیذوسیس رسیده بود (برای اختلاف در ضبط نام وی، نک: طبرسى، 6/709-710؛ سورآبادی، 217). از سوی دیگر مردم شهر در مسألة رستاخیز و برانگیخته شدن جسد در آخرت، معتقدات مختلفى پیدا کرده، و به دو گروه اصلى مخالفان و موافقان معاد جسمانى تقسیم شده بودند و پادشاه دیندار در حل این مشکل فرومانده، رو به پروردگار آورده بود. در همین زمان خداوند حجت خود را نمایاند و جوانان اصحاب کهف را از خواب طولانى بیدار کرد. پس از بیداری، یملیخا برای تهیة غذا به شهر رفت و با نشانههایى از ایمان در آن دیار روبهرو شد و با عرضة سکة خویش به فروشندگان، مردم به وی شک کرده، پنداشتند که گنجى یافته است. پس از بیان داستان توسط یملیخا، گروهى او را دیوانه، و کسانى وی را رازپوشِ جای گنج دانسته، نزد دو بزرگِ شهر خویش به نامهای اریوس و اسطیوس بردند. سرانجام مردم با قبول برخى سخنان او به درِ غار رفتند و در آنجا جعبهای حاوی دو لوح یافتند که داستان کامل اصحاب کهف بر آن نوشته شده بوده است. پس همگان آنچه گذشته بود، باور کردند و به عنوان نشانهای بر حقانیت رستاخیز جسمانى پذیرفتند. بىدرنگ پادشاه نیز به اِفِسوس، به دیدار آن جوانان رفت و شکر خدا به جای آورد؛ در این حال خداوند جان از کالبد آنان بازگرفت. پس اجساد به همان حال در غار نهاده شد و مسجدی در کنار آن غار بنا گردید (نک: طبری، همان، 15/143-147؛ بغوی، 3/546 -552؛ ابناثیر، 1/357- 359؛ قرطبى، 10/378-379؛ برای پرداختهای مشابه مسیحى، قس: گوئیدی، .(428
در روایتى دیگر از طبری از وهب بن منبه آمده است که یکى از حواریان عیسى مسیح (ع) چون قصد ورود به شهر اصحاب کهف را داشته، درمىیابد که برای ورود ملزم به سجدة بتى در دروازة شهر است، پس به حمامى در نزدیکى شهر مىرود و ضمن مزدوری در آنجا، پنهانى گرمابهبان و دیگران را به راه راست هدایت مىکند. روزی پسر پادشاه به علت ارتکاب فحشا در همان حمام، به غضب الهى گرفتار شده، هلاک مىشود و پادشاه دستور به قتل صاحب حمام مىدهد. صاحب حمام با آگاه شدن از این دستور همراه با گروهى دیگر از مؤمنان، از آن شهر مىگریزند. در راه با شبانى که سگى همراه داشت، همراه مىشوند و به غاری پناه مىبرند. بخش پسین روایت که به پیگرد آنان توسط دقیانوس و بستن در غار مربوط است، با روایت پیشین همانندی دارد (طبری، تاریخ، 1/778-781، تفسیر، 15/136-137، 142-143؛ مجلسى، 14/433- 437؛ دمیری، 2/270-271؛ قرطبى، 10/359-360؛ ابناثیر، 1/355-357).
در کنار روایات اصلى داستان، گاه حکایت اصحاب کهف با پرداختى متفاوت در منابع روایى نقل شده است؛ از آن جمله، در روایت پاسخگویى امام على (ع) به پرسش برخى احبار یهود، با وجود عناصری مشترک با پرداخت مشهور داستان، اشاره شده است که رویآوردن جوانان به توحید، زمانى آغاز شده است که آنان به سبب وقوع حادثهای، وحشت را در چهرة دقیانوسِ مدعى الوهیت، مشاهده کردند و از آنجا که برای خداوند ترس و وحشت بىمعناست، به مخلوق بودن پادشاه پى برده، به یکتاپرستى و گریختن از بارگاه دقیانوس روی آوردند. در این روایت جایگاه سگ اصحاب کهف نیز موضوعیتى ویژه یافته، و بخشى از داستان به سخنگویى آن حیوان با پناهندگان به غار اختصاص یافته است (برای توضیحات بیشتر، نک: ثعلبى، 413 به بعد؛ مجلسى، 14/411-419؛ قس: نیشابوری، 343 به بعد؛ نیز دربارة روایتى از امام صادق (ع)، نک: قمى، 2/32-33). روایت ضحاک بن مزاحم از ابنعباس نیز دیگر نمونة ویژه است که در آن عنصر قصهپردازی تا حد بسیاری وارد شده، و مسیر اسطورهای داستان، آن را از دیگر روایات اسلامى ممتاز ساخته است (نک: ص 93).
به عنوان نکتهای عمومى در باب روایات، نزدیکى برخى اسامى خاص در روایات مسیحى و اسلامى است که نشان دهندة رابطهای ویژه میان آنهاست. برای نمونه به نام کوهِ آنخلوس در روایت مسیحى باید عنایت کرد که در روایات اسلامى نیز به صورتهایى همچون بنجلوس آمده است. همچنین در روایتى از وهب بن منبه از درآمدن چوپانى به غار نیز سخن رفته، و نام او، اولیاس آمده است، در حالى که در روایات مسیحى، مالکِ زمینى که غار در آن قرار گرفته بوده، شخصى به نام ادالیس بوده است. طبری نیز در شمارش اصحاب کهف، روایتى آورده که در آن، از 8 تن به نامهای مکسملینا، محسملینا، یملیخا، مرطوس، کسوطونس، بیرونس، دینموس و قالوس نام آمده است و این نامها با ضبط منابع مسیحى قابل مقایسه است (نک: مقدسى، مطهر، 3/128؛ طبری، تاریخ، 1/777؛ مسعودی، مروج…، 1/323؛ قس: گیبن، I/544 545؛ گوئیدی، 428 ؛ ماسینیون، چ 1954م، 105 )؛ البته با توجه به ناآشنا بودن نامها و ویژگیهای خط عربى، این نامها درمنابع دیگر روایى، با ضبطهایى گوناگون و با تصحیفاتى قابل انتظار ثبت شدهاند (در این باره، نک: یعقوبى، 1/154؛ طبرسى، 6/710؛ یاقوت، 2/805؛ ابناثیر، 1/359؛ ضحاک بن مزاحم، 79).
اختلاف در جزئیات داستان: اختلافات موجود در روایات اسلامى، دربارة زمان و مکان وقوع داستان و تفاوت در اسامى خاص، و برخى مفاهیم، خود بخشى از موضوعات مربوط به تفسیر سورة کهف و روایات اصحاب کهف را در منابع کهن به خود اختصاص داده که از آن جمله تعبیر قرآنى «فِتیة» است. بیشتر مفسران با توجه به معنای لغوی واژة «فتیة» در آیة 10 این سوره، اصحاب کهف را گروهى از جوانان دانستهاند؛ ولى در برخى روایات، کاربرد این صفت را نه برای نشان دادن سنِ ایشان، بلکه برای ارج نهادن به مقام معنوی آنان تلقى کردهاند. در این دسته از روایات، به ویژه در روایتى از امام جعفر صادق(ع)، آنها پیرمردانى دانسته شدهاند که به سبب ایمان و اجتناب از محارم و پیشدستى در مکارم اخلاقى، به این صفت متصف شدهاند (نک: عیاشى، 2/323؛ کلینى، 8/395؛ قرطبى، 10/364).
همسان با آیات الهى که آشکارا از اختلاف مردمان در باب شمار اصحاب کهف سخن به میان آورده است (کهف/18/22)، در روایات و تفاسیر نیز در شمار آنان اختلاف، و بیشترین عدد یاد شده به 9 رسیده است (برای اختلافات، نک: طبری، همان، 1/776؛ قرطبى، 10/382- 383). گویند چنین تفاوتهایى در میان مسیحیان نیز بوده است، چنانکه یعقوبیه شمار آنان را 3 تن، و نسطوریان 5 تن مىدانستهاند (نک: بغوی، 3/559؛ قرطبى، 10/382). در این میان، مفسران مسلمان، به عنوان نتیجة طبیعى انتقاد قرآن کریم از اختلاف در شمار اصحاب کهف، خود را از درگیر ساختن در نظیر چنین اختلافى به دور داشتهاند، اما در منابع تفسیری، گاه یادآور شدهاند که شاید بتوان از آیة 22 سورة کهف چنین دریافت که عدد 7 از سوی قرآن مورد تأیید قرار گرفته است؛ چه در آیة شریفه، این قول برخلاف اقوال دیگر به تعبیر «رجماً بالغیب» متصف نشده است.
زمان زیست اصحاب کهف، در بیشتر روایات، پیش از برانگیخته شدن حضرت عیسى(ع)، و زمان بیداری ایشان پس از آن حضرت دانسته شده است (مثلا نک: طبری، همان، 1/778؛ ابنقتیبه، 54؛ ابناثیر، 1/355؛ برای نظر مخالف، نک: ابنکثیر، 4/370). همچنین پادشاهانى که در دو دورة زیست ایشان حکومت مىکردهاند، به ترتیب با نامهای دقیانوس (دسیوس) و ثاودوسیوس (تیدوسیس) معرفى گشتهاند (نک: یعقوبى، همانجا؛ مسعودی، التنبیه…، 147؛ طبرسى، 6/698؛ قرطبى، 10/390؛ ابنعبری، 85).
مکان غار نیز جدای از روایات اصلى که اشاره به شهر افسوس دارند (نک: مقدسى، محمد، 152-153؛ بیرونى، 290؛ بغوی، 3/557؛ قزوینى، آثار…، 498)، موضوع اختلافاتى است که شاید علت آن، جذابیت داستان برای اقوام گوناگون بوده است. در برخى روایات آمده که در قریهای به نام لوشه در غرناطه، غاری دیده شده است که اجسادی با سگشان در آن وجود دارند و مردم آنان را اصحاب کهف مىپندارند. در کنار آن غار مسجدی است و در نزدیکى مسجد، قصری بهنام رقیم، و در قسمت شمالى غرناطه شهری قدیم به نام دقیوس وجود دارد (قرطبى، 10/358؛ قلقشندی، 5/215). یاقوت نیز از باورِ مردم عمان یاد مىکند که کهف و رقیم را در عمان مىجستهاند (2/806، 3/719). ماسینیون در سلسله مقالاتى دربارة اصحاب کهف، با بذل توجه به موضوع اخیر، به طرح این داستان در میان مردم گوناگون پرداخته، و آثار بسیاری را که در آن شهرها به اصحاب کهف منتسب مىشود، را مورد بررسى قرار داده است (برای برخى روایات پراکنده، نک: طبری، تاریخ، 1/776؛ یاقوت، 2/806).
کاوش در پى اصحاب کهف: جایگاه داستان اصحاب کهف نزد مسلمانان و وجود این باور که هنوز مىتوان نشانى از غار اصحاب کهف را بازجست، موجب آن شده تا در طول تاریخ، بارها چنین کاوشهایى به عمل آید. به طبع شهرت اینکه اصحاب کهف در بلاد روم سکنى داشتهاند، انگیزهای بوده است تا این جویندگان، در پى یافتن اطلاعاتى جدید و موثق دربارة اصحاب کهف، بیشتر به جانب روم توجه نمایند.
در روایتى از زبان عبادة بن صامت صحابى، چنین آمده که ابوبکر وی را به سفارت به روم فرستاد و او در قسطنطنیه کوه سرخى دید که در آن غاری با دری آهنین، و در داخل آن 13 جسد وجود داشته است. بر پایة این نقل، اهالى منطقه را رسم بر آن بوده تا همه ساله به آن غار وارد شوند و در بزرگداشت آنان، مراسمى برپای دارند، و هم ایشان باور داشتهاند که این مردگان، اصحاب کهف و پیغامبرانى بودهاند که 400 سال پیش از حضرت عیسى (ع) مىزیستهاند (نک: طوسى، محمد بن محمود، 348-349؛ یاقوت، 2/806 -807؛ قزوینى، عجائب، 161؛ قس: بیرونى، همانجا؛ نیز برای روایتى مشابه از ابنعباس، نک: قزوینى، آثار، 498-499؛ ادریسى، 2/802 -803).
از دیگر اخبار رسیده در این باره، نقل شخصى است به نام مجاهد بن یزید که در حدود 102ق در سفری به ناحیة طرسوس (در جنوب شرقى ترکیه کنونى) به شهر عموریه رسیده، و در آنجا، بر فراز کوهى، 13 جسد را دیده است که در درون غاری آرمیدهاند، و مردم آن منطقه را هر ساله عیدی بوده که برای بزرگداشت نزد این اجساد گرد مىآمده، و آنها را حرمت مىنهادهاند. مجاهد مىافزاید که شاید اینان، همان اصحاب کهف بوده باشند (نک: مقدسى، محمد، 153-154).
همچنین در حکایات تاریخى نقل شده است که خلیفة عباسى، الواثق بالله برای یافتن اطلاع از اصحاب کهف و رقیم، محمد بن موسى منجم را به دیار روم فرستاد و در بازگشت، محمد بن موسى او را از دیدار مردگانى در شکاف کوهى خبر داد که کافوراندود در پلاسى پیچیده شده بودهاند. وی که مدعى است آن اجساد را لمس کرده، یادآور شده است که حتى موی بدن آنها سالم مانده بوده است؛ اما او خود در اینکه آنان ممکن است همان اصحاب کهف بوده باشند، تردید کرده است (نک: ابنخردادبه، 106-107؛ بیرونى، 290؛ طوسى، محمد بن محمود، 349؛ مسعودی، مروج، 1/ 314- 315؛ برای نقد اینگونه روایات، نک: بیرونى، همانجا؛ یاقوت، 2/806).
نکتة اشاره شده در برخى از این حکایات، مبنى بر وجود سالگردی برای بزرگداشت اصحاب کهف میان مسیحیان، در منابع مسیحیت شرقى و غربى نیز تأیید مىگردد؛ چنین مراسمى در تقویم مذهبى کلیسای رم در 27 ژوئیه، و در تقویم کلیسای یونانى در 2 یا 4 اوت کاملاً شناخته شده است.
اصحاب کهف و اصحاب رقیم: از آنجا که در قرآن کریم، در بیان داستان اصحاب کهف، واژة «رقیم» به «کهف» عطف شده است (کهف/18/9)، در برخى پرداختهای روایى داستان اصحاب کهف به فراخور مضمون مختلف، اصحاب رقیم با اصحاب کهف گروهى واحد تلقى شدهاند. در این منابع، برای رقیم معانى گوناگونى ذکر شده است تا میان آن و داستان اصحاب کهف الفتى ایجاد شود؛ ولى در مقابل روایاتى نیز وجود دارند که این دو را از یکدیگر جدا دانسته، داستانى مستقل دربارة اصحاب رقیم آوردهاند. در این میان، دیدگاه نخست از شهرت بیشتری برخوردار بوده، و این ویژگى سبب گشته است تا عملاً داستان اصحاب کهف و اصحاب رقیم در کنار یکدیگر گنجانیده شود.
در آن دسته از روایات که دو داستان را مستقل انگاشتهاند، اصحاب رقیم اشاره به 3 جوان است که به غاری درآمدند و بر اثر بسته شدن دهانة غار، در آن محبوس گشتند؛ پس از استغاثههای فراوان بر آن شدند تا هر یک به بیان یکى از اعمال نیک خود بپردازند، تا مگر خدای تعالى رحمت آورد و درِ غار گشوده گردد؛ پس چنین کردند و بدینترتیب از غار رهایى یافتند (نک: طوسى، محمد بن حسن، امالى، 408-409؛ مجلسى، 14/426-427؛ سورآبادی، 211-213؛ نیز نک: مسعودی، مروج، 1/314).
در مقابل، در آن دسته از روایات که از شهرت بیشتری برخوردارند، رقیم مفاهیم گوناگونى در ارتباط با اصحاب کهف، یافته است. در بیشتر این منابع، با لحاظ کردن ریشة لغوی «رقیم» آن را به معنى «نوشته»، یا به طور دقیقتر همان دو لوحى دانستهاند که داستان اصحاب کهف بر روی آن نوشته شده، و بر درِ غار نهاده شده بوده است (نک: ابنهشام، 1/324؛ بخاری، 4/147، 5/229؛ قمى، 2/31؛ طبرسى، 6/697؛ ابندرید، 2/405؛ ابوعبدالرحمان، 223). در این میان برخى رقیم را نامى برای یک وادی که غار اصحاب کهف در آن واقع بوده، ذکر کردهاند و در روایاتى نیز، مکان آن را در نزدیکى ایله گفتهاند (نک: ابوعبیده، 394؛ طبری، تفسیر، 15/131؛ طبرسى، همانجا؛ ابنکثیر، 4/368). در نقلى از ضحاک بن مزاحم، رقیم شهری در روم معرفى شده است که در آن غاری است و 21 جسد به هیأت اصحاب کهف که گویى به خوابى عمیق فرو رفتهاند، در آن غار وجود دارد و دیدار آنان، یادآور داستان اصحاب کهف است (قرطبى، 10/357- 358؛ برای دیگر روایت، نک: فخرالدین، 21/82؛ قرطبى، 10/356- 358؛ ابنمنظور، 12/250؛ زمخشری، 4/704- 705).
اصحاب کهف نزد مذاهب گوناگون اسلامى: در میان اخبار نقل شده دربارة دیدار اصحاب کهف از سوی مسلمانان، روایتى شیعى وجود دارد با این مضمون که حضرت رسول (ص) به منظور اثبات حقانیت امام على (ع)، آن حضرت را با برخى از سران اصحاب به سوی جایگاه اصحاب کهف گسیل داشت؛ هر یک از همراهان از سوی پیامبر (ص) مأمور بودند تا اصحاب کهف را سلام گویند، اما هیچیک را از درون غار پاسخى نیامد؛ چون حضرت على (ع) آنان را سلام گفت، پاسخ دررسید و همراهان با شگفتى علت را پرسان شدند و در طى گفت و گویى میان ایشان و اصحاب کهف، کهفیان حضرت على(ع) را وصى پیامبر (ص) معرفى کردند (راوندی، 1/189-190؛ مجلسى، 14/420).
در پیوندی دیگر میان اندیشة شیعى و داستان اصحاب کهف، باید به آن دسته از روایات شیعى اشاره کرد که کتمان ایمان از سوی ابوطالب را به کتمان اصحاب کهف مثل زدهاند و در این همسانسازی، بر اهمیت تقیه تأکید ورزیدهاند (نک: الاختصاص، 241؛ عیاشى، 2/323؛ کلینى، 1/488، 2/218؛ راوندی، 2/942-943؛ نیز یعقوبى، 2/212).
این نکته نیز در تفسیر پیشة اصحاب کهف – که در منابع به عنوان صراف معرفى شدهاند – قابل یادکرد است که در روایتى از امام جعفر صادق (ع) در مدح ایشان، اصحاب کهف نه صراف درهم و دینار، که صراف کلام حق در مقابل باطل شناسانده شدهاند (نک: عیاشى، 2/322؛ ابنبابویه، 3/96-97).
اصحاب کهف در میان فرق مختلف اسلامى دارای جایگاهى ویژهاند؛ چنانکه برای مثال در میان اسماعیلیه، برخى از مشایخ آنان، در مسأله امامت و وصایت از این داستان بهره برده، و مثلاً با اصل قرار دادن روایتى که این جوانان را 7 تن معرفى کرده است، سعى در همسو کردن این عدد با شمار امامان هفتگانة اسماعیلى داشتهاند (مثلاً نک: ماسینیون، چ 1955م، 13 )، و نیز با تأویلى، 309 سال در غار خفتن آنها را با 300 ناطق و 9 نبى و وصى اسماعیلى متناظر ساختهاند (برای پیوند با موضوعاتى چون سلسلة وصایا و ظهور مهدی نزد اسماعیلیان، نک: همان، .(72-73
همچنین جایگاه والایى برای اصحاب کهف در تصوف وجود دارد که به ویژه در مسأله فتوت و جوانمردی و نیز کرامات اولیاء از این داستان بهرهها برده شده است (برای تصوف، مثلاً نک: قشیری، 634- 635؛ ماسینیون، چ 1995م، 71 به بعد). داستان این جوانان در ادب فارسى نیز بازتابى گسترده یافته، و تقریباً بیشتر شعرای پارسىگوی از جمله سنایى، سعدی، مولوی و عطار یادی از ایشان در آثار خود داشتهاند. در این میان سگ اصحاب کهف که مظهر طلب و سلوک در مسیر حقیقت قلمداد شده، و به عنوان موجودی که به واسطة یافتن گوهر حقیقت از مرتبة حیوانى به درجة راه یافتگانِ حق رسیده، بسیار حائز اهمیت است (نک: یاحقى، 94). فرامرز حاجمنوچهری(برگرفته ازدایره المعارف بزرگ اسلامی)