به نظر میرسد در بسیاری از این توصیهها، بیش از آن که مفهوم امید به مثابه یک تفکر هدفمند برای بهبود شرایط مد نظر باشد، نوعی خوشخیالی بادکنکی توأم با شعار منظور است که اوضاع را مطلوب نشان دهد و یا دست کم، حصول این مطلوبیت را هموار بنمایاند. عبارتهای پرطمطراقی همچون سینمای امید که عمدتا با جهتگیری به سویه دوم این معنا به کار گرفته میشوند، مصداقی از یک سیاستگذاری به دور از واقعیتهای اجتماعی است که با شعارهایی زیبا، نوعی آرمانگرایی سطحی را دنبال میکند.
سینما در حالت کلی چهار لایه کارکردی دارد: نخست لایه سرگرمسازی که با قصهگویی و هیجانآفرینی موقعیتی و جذابیتهای بصری، فضایی تفننی را برای مخاطب فراهم کند. دوم؛ لایه هنری که بر مبنای ارضای حس زیباییشناسانه مخاطب شکل گرفته است. سوم، لایه رسانهای که همچون یک آینه، واقعیتهای بیرونی و پیرامونی را در شکلی فشرده و دراماتیک به رخ میکشاند و چهارم، لایه هنجاری که قرار است افق مطلوب را مانند تابلویی زیبا برای مخاطب به تصویر بکشد.
آن چه با نام سینمای امید در حال ترویج است، عمدتا برگرفته از لایه چهارم است؛ اما این لایههای برشمرده شده، در پیکره سترگ سینما، شمایلی به هم پیوسته دارند. امیدبخشی بدون تعمیق در واقعیت معنا ندارد. سینمایی که ریشه در تلخیهای پیرامونی نداشته باشند و بخواهد از امیدواری بگوید، فقط کاریکاتور مضحکی از این معنا را ترسیم خواهد کرد. از این رو، امیدبخشی در سینما ربط معناداری به مثلا آنچه به عنوان پایان خوش معروف شده است ندارد. فیلمی ممکن است آکنده از تلخکامی باشد، ولی در عین حال مخاطب را به تأملی فراخواند که دغدغههایش را برای بهبود وضعیت برانگیزاند. همین دغدغهپروری، شاخهای از امید است؛ بیآنکه در زرق و برق خوشخیالی به مخاطب عرضه شود.
بخشی از آن چه در سالیان اخیر با عناوینی همچون سیاهنمایی در سینما طعن و لعن میشود، تفکر مخاطب را تا مدتها با خود درگیر میکنند. اندیشه، بنمایه مفهوم امید است و فیلمی که عاری از آن باشد، هر چقدر هم از امید و آرمان بگوید، به مثابه کفهای روی آب است؛ نه در تاریخ سینما ماندگاری دارد و نه در ذهن جمعی مخاطبان سینما.