عصراسلام: واژه «اهمیت» واژه کلیدی در زندگی و در یادگیری دانش است. در کتاب «زندگی سراسر فهم مسئله است» تلاش کرده ام اهمیتِ اهمیت را توضیح دهم. تا چیزی برای ما مهم نباشد، نمی توانیم آن را بیاموزیم. حلقه مفقوده در برنامههای درسی دانشگاهی ما همین مشخص نبودن اهمیت این رشته ها و درس ها برای ماست. میدانم که اغلب ما حال و حوصله تأمل کردن درباره مفاهیم را نداریم، حتی اگر این واژه مهم باشد. متأسفم که باید بگویم برای زیستن چاره ای نیست جز این که به اهمیت بیندیشیم.
اهمیت داشتن چیست؟ هیچ پاسخ کلی و از پیش تعیین شده ای برای این سوال وجود ندارد. دشواری کار هم همین است. هر کس باید برای خودش این پرسش را طرح و به آن پاسخ دهد. پاسخ های آماده یا پاسخ های دیگران کارساز نیستند، مگر این که آنها دقیقا شبیه ما باشند. اندیشیدن به اهمیت داشتن یعنی تلاش برای جدی کردن و اولویت دادن به چیزهاست.
اهمیت داشتن یعنی ایجاد ربط میان خودمان با پدیدهها. اهمیت داشتن یعنی فهم ضرورت امور. اهمیت داشتن یعنی یافتن جایگاه و تجلی امور در خویشتن فردی ماست. ما در دانشگاه نمی آموزیم که به اهمیت بیندیشیم. از اینرو به اهمیت درس ها و دانش ها نیز به شیوه جدی تأمل نمی کنیم. این یعنی ما چیزی را جدی نمیگیریم. جدی گرفتن یعنی بسیج همه قوای وجودی مان برای چیزی. جدی گرفتن یعنی باور به ضرورت چیزی. چیزها وقتی برای ما ضروری می شوند که ما آنها را امری اجتناب ناپذیر برای خودمان بدانیم.
آدمی (یا لاقل اغلب ما) میل به تن آسایی دارد. همین میل ما را از جدی گرفتن چیزها باز می دارد. ما گاه از اهمیت درس ها و کلاس نمی پرسیم، زیرا ممکن است آنها برای ما جدی شوند. از اینرو تن میدهیم به این که کلاسها و درسها سرسری برگزار شوند. تن میدهیم به ندانستن اهمیت چیزها.
اینها را گفتم تا درباره اهمیت یادگیری صحبت کنم. در اینجا منظورم این نیست که بهتر یا مهم تر است چه چیز یا چیزهایی را یادبگیریم. این هم البته بحث ضروری است که در جای خودش باید به آن تأمل کرد. در اینجا منظورم این است که دقیقا مقوله اهمیت یادگیری است.
مدرسه و دانشگاه، نهادهای گیری هستند. اما دانشجویان ما در جایی با معنای یادگیری آشنا نمی شوند. به جز رشته های علوم تربیتی و برنامه درسی که سروکارشان توضیح معنای یادگیری است، در دیگر رشته ها جایی برای آموزش معنا و ابعاد مفهوم یادگیری وجود ندارد. نهاد دانشگاه و برنامه های درسی این موضوع را که یادگیری چیست؟ امری بدیهی در نظر می گیرند، گویی هر کس درک مادرزاد از یادگیری دارد.
البته انسان ها همواره یاد میگیرند، اما نظام آموزشی کارویژه اش این است که فرایند یادگیری را جهت و سامان دهد تا افراد در زمان معین و برنامه معین به یادگیری های معین برسند. همه مدرسان و دانشجویان نیاز دارند درسی درباره چیستی و چگونگی و چرایی معنای یادگیری را طی کنند. این درس حتی باید مقدم بر همه دروس دیگر باشد. ما نیازمند آموزش یادگیری و اهمیت آن هستیم. ما درباره اهمیت چیزها کمتر می دانیم و کمتر می آموزیم. اهمیت چیزها اگر آموخته شود، ما به آنها علاقه مند می شویم.
بزرگترین بحران کنون آموزش عالی در جامعه ما فقر انگیزه یا فقر انگیزشی است. این بحران ریشه های گوناگون دارد. یکی از ریشه ها، ناتوانی مدرسان در ایجاد علاقه در دانشجویان است. استاد خوب کسی است که بتواند ما را به درس و موضوعی علاقه مند سازد. آنچه از هر کلاسی برای ما باقی می ماند اطلاعات یا فنون و مهارت ها نیست، بلکه علاقه است. اگر استادی ما را به چیزی علاقه مند کرد او استادی اش را به نحو احسن انجام داده است.
اطلاعات فراموش می شوند و مهارت ها هم به تدریج کهنه و بی ارزش می گردند، اما علاقه هرگز فراموش و کهنه نمی شود. بین علاقه و یادگیری پیوند هستی شناختی هست. نام دیگر یادگیری همان علاقه است. اگر علاقه ای در ما ایجاد شد، حتما زمینه یادگیری هم در ما ایجاد می شود. با این توصیف باید پیوندهای دو مقوله یادگیری و علاقه خوب بشناسیم.
پوپر معتقد است علم راه خود را از طریق حدس زدن و تلاش برای ابطال حدس های زده شده باز می کند (پوپر ۱۳۹۲). پس برای درک مفهوم یادگیری ابتدا باید تعاریف کهنه ای را که از این مفهوم در ذهن داریم به طبق سنجش گذاشته و تلاش کنیم تا اشتباه بودن آنها را نمایان کنیم. آموزش کمک کردن به کسی است که می خواهد آنچه را در طبیعتش وجود دارد به بیرون منتقل کند. بیرون منتقل کردن همان شکوفا شدن است. خودشکوفایی یعنی همین. مثل شگفته شدن گُل. گل ها در بهار شکوفا می شوند. فصل بهار محیط مناسبی برای شکوفایی گل هاست.
دانشگاه هم بهار زندگی است تا گل های استعدادهای ما در آن شکوفا شوند. اما شکوفا شدن چیست؟ در یک کلمه شکفتن، تغییر کردن است. تغییر در وضع و حالتی که هستیم و چیز دیگری شدن. انسان چگونه شکوفا می شود؟ از راه یادگیری. به همین سادگی. یادگیری چگونه آدم را شکوفا می کند؟ از راه تغییر دادن جان و روان ما.
بنابر این، یادگیری فرایندی است که طی آن یادگیرنده گام به گام وجوه شناختی، رفتاری و عاطفی اش تغییر می کند. میوه یادگیری، تغییر یادگیرنده است، نه تولید کالایی به اسم کتاب و مقاله و مدرک تحصیلی. کم نیستند کسانی در همین اطراف ما که کتاب و مقاله می نویسند و نوشته اند اما شخصیت یادگیرنده ندارند؛ یا می بینیم که آنها هنوز جان و روان شان با آن چه نوشته اند درگیر نشده است. دلیل این امر این است که این افراد درگیر فرایند نوشتن، خواندن، بحث کردن، دقت و توجه کردن، مشاهده، و به طور کلی اندیشیدن نشده اند.
این داستان نباید چندان پیچیده باشد. یادگیری طی کردن راه است. این راه را باید رفت. این راه را فرایند می گویم. یادگیری فرایند است، فرایندی که طی آن ما در خلق، کاربست و اشاعه ی دانش داوطلبانه و با علاقه مشارکت می کنیم و این مشارکت جان و روان ما را تغییر می دهد. درک این نکته نباید دشوار باشد، چون از بدیهیات عقلی است. اگرچه مثل سایر بدیهیات، عمل به آن بسی دشوار است. کافی است تجربه های یادگیری در زندگی تان را نگاه کنید. در آموزش شنا، فن شنا کردن را به عنوان محصول به کسی ارائه نمی دهید، بلکه قدم به قدم به او کمک می کنید تا استعدادی را که شناگر از قبل در درون خود دارد، کشف کرده و بر آن مسلط شود. ما آدم ها مجموعه وسیعی از استعدادها و قابلیت های بالقوه داریم. یادگیری فرایندی است که این قابلیت ها بالفعل می شوند. شرط این کار این است که فرد بخواهد و علاقه به یادگیری شنا در او باشد.
اولین و سخت¬ترین گام در فرایند یادگیری ایجاد علاقه ی اصیل و کنجکاوی درباره یک موضوع انتزاعی و عالی تر از نیازهای فیزیولوژیک است. لاتور در کتاب “زندگی آزمایشگاهی” نشان داد که موضوع علم اساسا واقعیت (fact) قابل مطالعه نیست، بلکه «علاقه ی محقق» است (Latour and Woolgar 1979) . بزرگترین دانشمندان جهان با دقتی چنان دیوانه¬وار به موضوعی انتزاعی توجه کرده و آن موضوع را در جزئی ترین وجوه مطالعه کرده اند تا به کشف ناب علمی دست یافته اند. معشوق های علمی نیز مانند معشوق های داستانی معمولا موهوم، زشت و دور از دسترسند. عشق است که علاقه ای را در محقق بر می انگیزد و آن علاقه می شود دستورکار دانش.
آلن بدیو فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی معتقد است که در حکومت ها «انقلاب»، در علم، «اختراع و اکتشاف» و در انسان، «عشق» می تواند سبب تغییرات وجودی گردد. عشق که در حقیقت نوعی رنج است، همان چیزیست که می تواند وجوه وجودی انسان را از ریشه تغییر دهد. عشق تمام قوای وجودی ما را متوجه یک چیز می سازد. همین تمرکز و توجه همه جانبه است که امکان یافتن ها و بافتن ها را در ما میسر می سازد. تمام سلول های شناختی مغز عاشق در محضر معشوق فعال می¬شود و آماده است تا از کوچکترین چیزها به ادراکی پیرامون منظور خود دست یابد.
منوچهر آشتیانی فیلسوف ایرانی نظریه ی “آهان” را به همین معنا مطرح می کند. وقتی که تمام حواس فرد متوجه یک موضوع است، هر نشانه ای می تواند او را به سوی واقعیتی رهنما باشد: “آهان! فهمیدم.” هایدگر در کتاب «چه باشد آنچه خوانندش تفکر» می گوید “دست می اندیشد” ناظر بر همین معناست (هایدگر ۱۳۸۸). عشق تمام توجه را در یک نقطه متمرکز می کند و تک تک اجزای وجود را از مشغولیت به هرچه جز آن باز می دارد.
داستان¬های عجیبی از کلاس های درس رابرت ازرا پارک، جامعه¬شناس آمریکایی مکتب جامعه¬شناسی شیکاگو نقل می¬کنند که شاگردانش به حقیقت داشتن آنها گواهی می دهند. کوزر می نویسد در پایان یکی از کلاس هایش، دخترخانم جوانی نزد او آمده و بابت کاری که در کلاس کرده عذر می خواهد. استاد از او می پرسد: مگر چه کردی؟ دانشجو با تعجب پاسخ می دهد که: وقتی شما درحال صحبت کردن بودید، من اینجا آمدم و گره کراوات شما را مرتب کردم! اما استاد اصلا متوجه این موضع نشده (کوزر ۱۳۷۳) ؛ زیرا هرچیزی جز موضوع کلاس خارج از دایره ی توجه او قرار می گرفت.
این مثال به خوبی مفهوم عشق به موضوع مورد مطالعه را به ما نشان می¬دهد. شعار امروز آموزش در جهان “آموزش برای توجه کردن” است، چرا که یادگیری تابع عشق است و نام دیگر عشق توجه و مراقبت است. همچون مادری که با تمام وجود به فرزند خود توجه دارد و از او مراقبت می¬کند پس به راحتی به تمامی ابعاد وجود او آگاه و مسلط خواهد بود.
دکتر نعمت الله فاضلی