از مقدمه: «هدف من از این نوشتار آن است که همگام با متن هگل، نخست انگیزۀ او را از بهکاربستن برنهاد فراکراننگر بهجای حکم شرح دهم، و پس از آن، ضرورتِ حفظورفعِ حکم در برنهاد فراکراننگر را نشان دهم، و دستآخر، چگونگی تحقق این حفظورفع را بکاوم.»
از متن: «‹بیمیانجی› تنها آنگاه هیچ نیست که میانجیگری شده باشد. یک گامِ این میانجیگری همانا عنصر زبانیِ آن است. در فلسفه از قدیم، حُکم نقش این میانجیگری زبانی را بر عهده داشته است. اما هگل نشان میدهد که حکم، بهمثابۀ گونهاي مقولۀ کرانمندیِ متعلق به فاهمه، تنها از عهدۀ دریافتِ ‹بیجان› و ›بیحرکت› برمیآید و نه از عهدۀ میانجیگری ‹حقیقی›. رابطِ حکم، که سوژه و محمول را از طریق تابعیّت و یا التصاق به یکدیگر پیوند میدهد، بهواقع یک کُنش بیرونیِ صرف است و نه تشریحِ حقیقیِ یک یگانگیِ پیشینی.
درعوض، ‹حقیقی› یا ‹مطلق›، بهمثابۀ محتوای فلسفه، شدنِ زندۀ خودِ نفسالامر است، که بود و نبود را در خود هضم کرده، و خود را تنها اینچنین برای دریافتشدن و تصریحشدن ممکن میگرداند. این شدنِ زندۀ نفسالامر همان محتوای فلسفیِ لحاظشده در برنهاد فراکراننگر بهمثابۀ مفهومِ زنده است که خودْ خویشتن را در وهلۀ نخست بهمثابۀ جوهر فهمیده، آنگاه به دیگریاش، یعنی به محمول، فراگذشته؛ ذاتش را در آن یافته و از رهگذر آن به سوی خود بازگشته، بیمیانجیبودناش را در این حرکتْ میانجیگری کرده، سوبژکتیویتهاش را در این بازتابْ بهمثابۀ حقیقتِ جوهریتاش بهنحو خِرَدی دریافته، و بدینترتیب، هستی و اندیشه را در خودْ یگانه کرده است.
بنابراین، چنین مفهومِ زندهاي گونهاي هستیِ صرفاً اندیشیده شده نیست، بلکه خودِ هستی است دروبرایخود؛ و از این حیث، یگانگیِ هستی و اندیشه. برنهاد فراکراننگر اعلانگرِ تمامیتِ محتوایي است که متضمن همۀ حقیقت است، و بدینترتیب در تشریح کاملش، یعنی بهمثابۀ دستگاهی از برنهادها، چیزي نیست جز ‹مطلقِ› خودبرخودپدیدارشونده.»
نویسنده: حامد صفاریان