۱۳۹۷/۰۲/۲۵
–
۶۶۱ بازدید
باسلام وعرض ادب وتشکرفراوان لطفا راهنماییم کنیدخیلی سردرگم شدم اصلا دارم به همه چی شک می کنم مشکلم اینکه اعتقادزیادی داشتم که خداهرچی بخوادهمون میشه مثلا اگه من خونه ندارم خدابخواهددعاکنم کسی مثل حضرت خضررومی فرسته یه سندخونه بهم می ده ولی الان چندساله باوجودی که از۱۸سالگی کارکردم ولی بیشترتوقرض فرورفتم نمی دونم روشم اشتباه بوده نمی دونم مالم حرام بوده نمی دونم خداداره امتحانم می کنه نمی دونم ولی هرچی که هست اعتقادم داره خراب می شه مثلامی گم خدابااسباب حاجت می ده اگه توجاده مشهدباشی می رسی مشهی خدابلندت نمی کنه بزاره کربلا این خیلی آزارم می ده می گم حتما خدامی گه توبه من مشروط به یه کارهایی که نکردم اگه مامان من تقدیرش اینه همیشه مستاجرباشه وزیرمنت داماد بایدهمین باشه بادعاهم نمی شه کاری کردتوروخداکمکم کنیدحس می کنم خداازم ناامیدشده اگه دستم رونگیره توباتلاق فرورفتم قبلا می گفتم اگه من حق الناسی به گردن داشته باشم خدابخواهدیه جوری اون افرادروراضی می کنه ولی الان می گم حتما بایدتاوانش روپس بدم نمی تونم چه کنم خواهربرادرهام چشمشون به دست منه منم نمی تونم ازعهده مایحتاجشون باکارگری بربیام چی کنم؟
باسلام واحترام حضورپرسشگر گرامی؛بلاء و مصیبت هایی که در دنیا برای انسان ها پیش می آید، حکمت های مختلفی دارد. مثلا بلاء می تواند جزای کفر ورزی انسان باشد: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ؛[شوری/30] هر مصیبتى به شما رسد بخاطر اعمالى است که انجام داده اید، و بسیارى را نیز عفو مى کند!»اما تنها حکمت بلاء، عقوبت گناهان نیست. چون از سویی بناست که ظواهر زندگی مومن و کافر یکسان باشد: «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ؛[زخرف/33] و اگر نه این بود که خواستیم مردم در تحت یک نظام قرار گیرند، براى هر کس که به رحمان کفر بورزد خانه هایى داراى سقفى از نقره قرار مى دادیم، و پله هایى که با آن بالا روند، و خودنمایى کنند.»
و از سویی می بینیم که خدای متعال، به کفار مهلت می دهد: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لانْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ؛[آل عمران/178] آنها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصور نکنند اگر به آنان مهلت مى دهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت مى دهیم فقط براى اینکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها، عذاب خوارکننده اى (آماده شده) است.»
بنابراین باید حکمت های دیگری نیز در این بین وجود داشته باشد. که یکی از آن ها با جمله البلاء للولاء بیان می شود، که به خاطر ولایت و سرپرستی انسان، او را دچار بلاء می کنند. و این گونه است که مقربین، جام بلای بیشتری دارند:
امام صادق (ع) می فرمایند: خدا زمانی که بنده ای را دوست بدارد، او را در دریای شداید غوطه ور می سازد.»
«أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ فِی الْجَنَّةِ لَمَنْزِلَةً لا یَبْلُغُهَا الْعَبْدُ إِلَّا بِبَلاءٍ فِی جَسَدِه؛[ در بهشت مقامى هست که هیچ کس به آن جایگاه نمى رسد مگر اینکه در بدن خود ناراحتى و گرفتارى داشته باشد.»
در همین ولایت و سرپرستی نیز اسرار بسیاری است. یک جا امر این قدر دقیق و ظریف است که بلاء دامن گیر سلمان و ابوذر نیز می شود: در کتاب اختصاص روایتى هست که نشان مى دهد پس از رسول و هجوم فتنه، آن هم فتنه هایى به سیاهى شب هاى تاریک، همه بازگشتند جز سلمان که تا ساعتى در او چیزهایى آمد که گرفتار رنجى در گردنش شد و جز ابوذر که تا ظهر در او حالتى آمد که گرفتار شتر برهنه و ریختن گوشت از پاها شد و جز مقداد که حتى لحظه اى هم شک نکرد و حالت او دگرگون نشد. چشم در چشم على داشت و انتظار مى کشید تا چه زمانى دستور دهد و او اجرا نماید.
و شاید بتوان رمز اصلی کار را این گونه بیان کرد که در مسیر سیر و سلوک عرفانی، وقتی کارها بسیار دقیق می شود، حتی ریاضت نیز مناسب نیست. چون بوی دخالت عبد و وجود او را می دهد، اینجاست که بلاء نقش اصلی را ایفا می کند: « آنگاه که درگیرى پیچیده تر شد، نوبت بلاء و ضربه مى رسد. و این ضربه ها، براى تویى که تولد یافته اى و تویى که از مرکبت جدا شده اى، بزرگترین نعمت و بزرگترین هدیه است. و این بلاء را از بالا مى فرستند. آنچه تو با خودت انجام مى دهى، خودش هوس دیگرى است که نقطه ى ضعف جدید تو مى شود. تو نمى توانى خودت را خوب جراحى کنى، از بالا، دست روى نقطه ى درد مى گذارند و چنان فشار مى دهند که در دمل، چرکى نماند. این بازى ها که ما خودمان درمى آوریم، در واقع نمایشى است که مى خواهیم خلقى بودنمان را توى چشم ها بریزیم. آن بلایى که از بالا مى فرستند و آن لقمه اى را که از آنجا برایت مى گیرند، درست به اندازه ى گلویت است و درست مطابق هیکل مبارک.»
و همین جاست که بنده در مقابل بلاء صبر نمی کند، بلکه حتی شکر نیز کافی نیست و باید به طلب و درخواست بلاء برسد، مانند بالغی که خود التماس جراح را می کند و به او پول می دهد تا جراحیش کند، در حالی که روزی از آمپول فرار می کرد:
« در یک مرحله، درد و رنج، در تو عقده اى را به وجود مى آورد و «جزع» در تو شکل مى گیرد، اما در مرحله دیگر، ممکن است که تو درد و رنج را تحمّل کنى و «صبر» داشته باشى و در مرحله بالاتر، ممکن است که تو به «شکر» برسى و حتى بالاتر از شکر، به «طلب» برسى؛ درست مثل اینکه خودت در صف بایستى تا در جراحى، شکمت را تکه تکه کنند که آنچه بچه ها را به جزع مى آورد، در تو شکر و طلب را به همراه دارد.»
قطعا برای انسان هایی که سلوکشان خیلی جدی نیست و محاسبات زندگیشان دقیق نیست، این سخنان در این حد وجود ندارد:
« یک حرص، آدم را تبعید مى کند. یک بخل، پسران آدم را دور مى کند و همان بخل، عامل حسادت و قتل است. یک شتاب، یونس را زندانىِ شکم ماهى مى کند. ما که جامع الشرایط هستیم و کبر و حرص و بخل و شتاب را همه یک جا داریم، ولى نه به جایى تبعید شده ایم و نه در زندانى محصور؛ چون سرعت ما محدود است.»
اما می توان گفت که هر کس به اندازه جایگاه خود نیز با بلاء سرپرستی می شود، شاید برای بعضی از ما بلاء صرفا اثرش همین قدر باشد، که بفهمیم این دنیا جای ما نیست و مثل کسی باشیم که زیر پایش را داغ کرده اند، تا نایستد. و بفهمد که دنیا برای دلبستن به آن نیست. اینجاست که این آیه برایمان دلچسب می شود:
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الامْوالِ وَ الانْفُسِ وَ الثَّمَراتِ؛[بقره/155] ما بطور حتم و بدون استثناء همگى شما را یا با خوف و یا گرسنگى و یا نقص اموال و جانها و میوه ها مبتلا می کنیم!»
بلایا نشانه عنایت الهی : امام صادق علیه السلام فرمود : شخصی پیامبر صلی الله علیه و آله سلم را برای طعامی دعوت کرد ، آن حضرت به خانه میزبان رفت ، و در آنجا مرغی را دید که روی دیوار تخم گذاشت ، سپس آن تخم مرغ غلطید وروی میخی که در دیوار بود قرار گرفت ، نه به زمین افتاد و نه شکست ، پیامبر صلی الله علیه و آله سلم از این منظره ، تعجب کرد . میزبان به پیامبر صلی الله علیه و اله سلم گفت : ” آیا از این تخم مرغ که نه شکست و نه به زمین افتاد ، تعجب می کنی ؟ سوگند به خداوندی که تو را به پیامبری مبعوث نمود ،هرگز بلایی ندیده ام .” رسول خدا صلی الله علیه و اله سلم (احساس خطر نزدیک کرد) هماندم برخاست و از غذای میزبان چیزی نخورد وهنگام خروج فرمود : ” مَن لَم یُرزَا فَما اللهُ فِیهِ مِن حاجَتٍ ؛ کسی که بلایی نبیند ، خداوند به او نیازی ندارد .” (یعنی لطف وتوجهی به او ندارد و چنین شخصی هر لحظه در خطر بلاست.)
*فلسفه بلایا: گنجشک و خدا: روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت: فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید، من تنها گوشی هستم که قصه هایش را می شنوم و یگانه قلبی که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درختان نشست، فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود، با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام، تو همان را هم از من گرفتی این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه ی محقرم، کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی کلامش را در بر گرفته بود، سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خداوند گفت: ماری بر راه لانه ات بود، خواب بودی. باد را گفتیم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
و گنجشک در خدائی خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها که بواسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود ناگهان درد درونش فرو ریخت، های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.
*پیشگیری از آن : بلا با صدقه رفع می شود اگر چه محکمِ محکم شده باشد… این نقص فعلی، موجب ازدیاد است. موجب تنزیل رزق است.
*مراتب بلایا: هر کسی کاسه ای از ابتلائات دارد که مطابق وجود و استعداد او است. و کاسه های اشخاص، از بلایا پر شده است؛ ولی خدا همه را دوست دارد.
*ماهیت بلا و آزمایش: خداوند مصیبت ها را برای این جهت استخدام کرده است که به وسیله آن انسان را از دنیا قطع و به خود وصل کند، دست انسان را از توی دست دنیا دربیاورد تا بتواند در دست خود قرار بدهد.
شما تا دستت در دست دوستت قرار دارد آیا می توانید با دوست دیگرتان دست بدهید؟ هرگز شما مگر نمی گویید با یک دست نمی شود دو هندوانه برداشت، پس با یک دست هم نمی شود با دو کس دست داد. پس انسان تا دست خود را از دست دنیا بیرون نکشد نمی تواند با آخرت دست بدهد، از بیعت ظالم باید خارج بشود تا بتواند با امام بیعت کند، از وادی کفر می باید خارج شود تا بتواند به وادی ایمان وارد شود. همانطورکه تا آخرین ثانیه های شب پایان نیابد وارد اولین ثانیه های روز نخواهد شد.
پس مصیبت ها این هنر را به همراه دارند که دست انسان را برای همیشه از دست دنیا خارج کنند، شما فرض کن دستت را به دوستت داده ای، او هم دستت را فشار می دهد، آیا برای بار دیگر به او دست می دهی؟ هرگز. چون می گوئی من با او یک بار دست دادم، دستم را فشار داد.خدا برای اینکه بخواهد انسان را نسبت به دنیا و دنیائی ها بی میل و رغبت کند او را تحت فشار قرار می دهد و انواع مصیبت ها را بر او فرود می آورد.
انسانی که بی هوش شده است به جهت به هوش آمدن گاه او را سیلی می زنند تا به هوش بیاید.
مصیبت ها سیلی خداوندند که بر صورت بی هوشان و سرمستان وادی دنیا نواخته می شود آنکه مرده است هیچ گاه به او سیلی نخواهند زد.
پس آنکه به مصیبتی گرفتار نیست باور کند که مرده است، البته در صورتی که آثار به هوش بودن را در خویش نمی بیند.
یکی از تاثیرات مصیبت آن است که انسان حالتی پیدا می کند که دنیا را در شان و حیثیت خویش نمی بیند یا کم می بیند.
شما اگر از بچه هایتان چیزی که داده اید پس بگیرید، قطعا یک حالت زدگی در آنان ایجاد می شود، دیگر وقتی چیزی را به آنهامی دهید از شما قبول نمی کنند، چون احساس می کنند که هیچ اعتمادی به این چیزهائی که شما می دهید، نیست.
خداوند متعال وقتی بخواهد مومنی را متوجه کند که به این دنیا هیچ اعتمادی نیست با یک بده و بستانی با او برخورد می کند.
انسان در ابتداء وقتی چیزی را به چنگ آورد آرام و قرار ندارد. اما کمی که خدا با او بده و بستان کرد متین و با وقار می شود، ه
م در گرفتن و هم در پس دادن، نه وقتی که به او می دهند فرحی از خود نشان می دهد و نه آن وقتی که از او می گیرند جزعی می زند.
وقتی انسان نسبت به خدا تخلف می کند. آثار آن خلاف در زندگیش ظاهر می شود. به جای آنکه خودش را محکوم کند که من متخلف بودم. از خدا گله می کند، که چرا با من اینچنین کردی یعنی گله انسان از خدا به تخلف انسان برمی گردد.
اعتراضی که انسان نسبت به خدا دارد بر می گردد، به انحرافی که نسبت به او داشته است. یعنی عیب و نقص خودش را به اونسبت می دهد و بعد شاکی می شود، یعنی انسان شکایت از خدا، در کار خدا می کند. یک سوء رفتار نسبت به خدا دارد و یک حسن ظن و تعلق نسبت به خودش دارد. این دو وقتی در هم ضرب شد نتیجه اش اعتراض نسبت به خدا می شود.
انسان اگر در حال رقابت مومن بود مومن است. پیش از رقابت 99 درصد مردم مومنند اما بعد از رقابت 99 درصد آنان مومن نخواهند بود. شیطان تا رقیبی همچون آدم در کنار خویش نمی دید موجودی پاک و سالم به نظر می رسید. اما تا پای آدم به میان آمد همان شد که شد.
قابیل تا مسئله رقابت با هابیل برایش مطرح نبود .از صلحا بود اما در رقابت از اشقیاء شد.
*آثار بلایا: حضرت آیت الله بهجت ره: ما چه می دانیم؛ خدا می داند که بعضی ابتلائات، شرط بعضی اِفاضات است. شخصی می گفت: به فلان مشکل مبتلا شدم، خیلی بر معلوماتم افزوده شد.
موفق ومؤید باشید.
و از سویی می بینیم که خدای متعال، به کفار مهلت می دهد: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لانْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ؛[آل عمران/178] آنها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصور نکنند اگر به آنان مهلت مى دهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت مى دهیم فقط براى اینکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها، عذاب خوارکننده اى (آماده شده) است.»
بنابراین باید حکمت های دیگری نیز در این بین وجود داشته باشد. که یکی از آن ها با جمله البلاء للولاء بیان می شود، که به خاطر ولایت و سرپرستی انسان، او را دچار بلاء می کنند. و این گونه است که مقربین، جام بلای بیشتری دارند:
امام صادق (ع) می فرمایند: خدا زمانی که بنده ای را دوست بدارد، او را در دریای شداید غوطه ور می سازد.»
«أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ فِی الْجَنَّةِ لَمَنْزِلَةً لا یَبْلُغُهَا الْعَبْدُ إِلَّا بِبَلاءٍ فِی جَسَدِه؛[ در بهشت مقامى هست که هیچ کس به آن جایگاه نمى رسد مگر اینکه در بدن خود ناراحتى و گرفتارى داشته باشد.»
در همین ولایت و سرپرستی نیز اسرار بسیاری است. یک جا امر این قدر دقیق و ظریف است که بلاء دامن گیر سلمان و ابوذر نیز می شود: در کتاب اختصاص روایتى هست که نشان مى دهد پس از رسول و هجوم فتنه، آن هم فتنه هایى به سیاهى شب هاى تاریک، همه بازگشتند جز سلمان که تا ساعتى در او چیزهایى آمد که گرفتار رنجى در گردنش شد و جز ابوذر که تا ظهر در او حالتى آمد که گرفتار شتر برهنه و ریختن گوشت از پاها شد و جز مقداد که حتى لحظه اى هم شک نکرد و حالت او دگرگون نشد. چشم در چشم على داشت و انتظار مى کشید تا چه زمانى دستور دهد و او اجرا نماید.
و شاید بتوان رمز اصلی کار را این گونه بیان کرد که در مسیر سیر و سلوک عرفانی، وقتی کارها بسیار دقیق می شود، حتی ریاضت نیز مناسب نیست. چون بوی دخالت عبد و وجود او را می دهد، اینجاست که بلاء نقش اصلی را ایفا می کند: « آنگاه که درگیرى پیچیده تر شد، نوبت بلاء و ضربه مى رسد. و این ضربه ها، براى تویى که تولد یافته اى و تویى که از مرکبت جدا شده اى، بزرگترین نعمت و بزرگترین هدیه است. و این بلاء را از بالا مى فرستند. آنچه تو با خودت انجام مى دهى، خودش هوس دیگرى است که نقطه ى ضعف جدید تو مى شود. تو نمى توانى خودت را خوب جراحى کنى، از بالا، دست روى نقطه ى درد مى گذارند و چنان فشار مى دهند که در دمل، چرکى نماند. این بازى ها که ما خودمان درمى آوریم، در واقع نمایشى است که مى خواهیم خلقى بودنمان را توى چشم ها بریزیم. آن بلایى که از بالا مى فرستند و آن لقمه اى را که از آنجا برایت مى گیرند، درست به اندازه ى گلویت است و درست مطابق هیکل مبارک.»
و همین جاست که بنده در مقابل بلاء صبر نمی کند، بلکه حتی شکر نیز کافی نیست و باید به طلب و درخواست بلاء برسد، مانند بالغی که خود التماس جراح را می کند و به او پول می دهد تا جراحیش کند، در حالی که روزی از آمپول فرار می کرد:
« در یک مرحله، درد و رنج، در تو عقده اى را به وجود مى آورد و «جزع» در تو شکل مى گیرد، اما در مرحله دیگر، ممکن است که تو درد و رنج را تحمّل کنى و «صبر» داشته باشى و در مرحله بالاتر، ممکن است که تو به «شکر» برسى و حتى بالاتر از شکر، به «طلب» برسى؛ درست مثل اینکه خودت در صف بایستى تا در جراحى، شکمت را تکه تکه کنند که آنچه بچه ها را به جزع مى آورد، در تو شکر و طلب را به همراه دارد.»
قطعا برای انسان هایی که سلوکشان خیلی جدی نیست و محاسبات زندگیشان دقیق نیست، این سخنان در این حد وجود ندارد:
« یک حرص، آدم را تبعید مى کند. یک بخل، پسران آدم را دور مى کند و همان بخل، عامل حسادت و قتل است. یک شتاب، یونس را زندانىِ شکم ماهى مى کند. ما که جامع الشرایط هستیم و کبر و حرص و بخل و شتاب را همه یک جا داریم، ولى نه به جایى تبعید شده ایم و نه در زندانى محصور؛ چون سرعت ما محدود است.»
اما می توان گفت که هر کس به اندازه جایگاه خود نیز با بلاء سرپرستی می شود، شاید برای بعضی از ما بلاء صرفا اثرش همین قدر باشد، که بفهمیم این دنیا جای ما نیست و مثل کسی باشیم که زیر پایش را داغ کرده اند، تا نایستد. و بفهمد که دنیا برای دلبستن به آن نیست. اینجاست که این آیه برایمان دلچسب می شود:
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الامْوالِ وَ الانْفُسِ وَ الثَّمَراتِ؛[بقره/155] ما بطور حتم و بدون استثناء همگى شما را یا با خوف و یا گرسنگى و یا نقص اموال و جانها و میوه ها مبتلا می کنیم!»
بلایا نشانه عنایت الهی : امام صادق علیه السلام فرمود : شخصی پیامبر صلی الله علیه و آله سلم را برای طعامی دعوت کرد ، آن حضرت به خانه میزبان رفت ، و در آنجا مرغی را دید که روی دیوار تخم گذاشت ، سپس آن تخم مرغ غلطید وروی میخی که در دیوار بود قرار گرفت ، نه به زمین افتاد و نه شکست ، پیامبر صلی الله علیه و آله سلم از این منظره ، تعجب کرد . میزبان به پیامبر صلی الله علیه و اله سلم گفت : ” آیا از این تخم مرغ که نه شکست و نه به زمین افتاد ، تعجب می کنی ؟ سوگند به خداوندی که تو را به پیامبری مبعوث نمود ،هرگز بلایی ندیده ام .” رسول خدا صلی الله علیه و اله سلم (احساس خطر نزدیک کرد) هماندم برخاست و از غذای میزبان چیزی نخورد وهنگام خروج فرمود : ” مَن لَم یُرزَا فَما اللهُ فِیهِ مِن حاجَتٍ ؛ کسی که بلایی نبیند ، خداوند به او نیازی ندارد .” (یعنی لطف وتوجهی به او ندارد و چنین شخصی هر لحظه در خطر بلاست.)
*فلسفه بلایا: گنجشک و خدا: روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت: فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید، من تنها گوشی هستم که قصه هایش را می شنوم و یگانه قلبی که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درختان نشست، فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود، با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام، تو همان را هم از من گرفتی این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه ی محقرم، کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی کلامش را در بر گرفته بود، سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خداوند گفت: ماری بر راه لانه ات بود، خواب بودی. باد را گفتیم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
و گنجشک در خدائی خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها که بواسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود ناگهان درد درونش فرو ریخت، های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.
*پیشگیری از آن : بلا با صدقه رفع می شود اگر چه محکمِ محکم شده باشد… این نقص فعلی، موجب ازدیاد است. موجب تنزیل رزق است.
*مراتب بلایا: هر کسی کاسه ای از ابتلائات دارد که مطابق وجود و استعداد او است. و کاسه های اشخاص، از بلایا پر شده است؛ ولی خدا همه را دوست دارد.
*ماهیت بلا و آزمایش: خداوند مصیبت ها را برای این جهت استخدام کرده است که به وسیله آن انسان را از دنیا قطع و به خود وصل کند، دست انسان را از توی دست دنیا دربیاورد تا بتواند در دست خود قرار بدهد.
شما تا دستت در دست دوستت قرار دارد آیا می توانید با دوست دیگرتان دست بدهید؟ هرگز شما مگر نمی گویید با یک دست نمی شود دو هندوانه برداشت، پس با یک دست هم نمی شود با دو کس دست داد. پس انسان تا دست خود را از دست دنیا بیرون نکشد نمی تواند با آخرت دست بدهد، از بیعت ظالم باید خارج بشود تا بتواند با امام بیعت کند، از وادی کفر می باید خارج شود تا بتواند به وادی ایمان وارد شود. همانطورکه تا آخرین ثانیه های شب پایان نیابد وارد اولین ثانیه های روز نخواهد شد.
پس مصیبت ها این هنر را به همراه دارند که دست انسان را برای همیشه از دست دنیا خارج کنند، شما فرض کن دستت را به دوستت داده ای، او هم دستت را فشار می دهد، آیا برای بار دیگر به او دست می دهی؟ هرگز. چون می گوئی من با او یک بار دست دادم، دستم را فشار داد.خدا برای اینکه بخواهد انسان را نسبت به دنیا و دنیائی ها بی میل و رغبت کند او را تحت فشار قرار می دهد و انواع مصیبت ها را بر او فرود می آورد.
انسانی که بی هوش شده است به جهت به هوش آمدن گاه او را سیلی می زنند تا به هوش بیاید.
مصیبت ها سیلی خداوندند که بر صورت بی هوشان و سرمستان وادی دنیا نواخته می شود آنکه مرده است هیچ گاه به او سیلی نخواهند زد.
پس آنکه به مصیبتی گرفتار نیست باور کند که مرده است، البته در صورتی که آثار به هوش بودن را در خویش نمی بیند.
یکی از تاثیرات مصیبت آن است که انسان حالتی پیدا می کند که دنیا را در شان و حیثیت خویش نمی بیند یا کم می بیند.
شما اگر از بچه هایتان چیزی که داده اید پس بگیرید، قطعا یک حالت زدگی در آنان ایجاد می شود، دیگر وقتی چیزی را به آنهامی دهید از شما قبول نمی کنند، چون احساس می کنند که هیچ اعتمادی به این چیزهائی که شما می دهید، نیست.
خداوند متعال وقتی بخواهد مومنی را متوجه کند که به این دنیا هیچ اعتمادی نیست با یک بده و بستانی با او برخورد می کند.
انسان در ابتداء وقتی چیزی را به چنگ آورد آرام و قرار ندارد. اما کمی که خدا با او بده و بستان کرد متین و با وقار می شود، ه
م در گرفتن و هم در پس دادن، نه وقتی که به او می دهند فرحی از خود نشان می دهد و نه آن وقتی که از او می گیرند جزعی می زند.
وقتی انسان نسبت به خدا تخلف می کند. آثار آن خلاف در زندگیش ظاهر می شود. به جای آنکه خودش را محکوم کند که من متخلف بودم. از خدا گله می کند، که چرا با من اینچنین کردی یعنی گله انسان از خدا به تخلف انسان برمی گردد.
اعتراضی که انسان نسبت به خدا دارد بر می گردد، به انحرافی که نسبت به او داشته است. یعنی عیب و نقص خودش را به اونسبت می دهد و بعد شاکی می شود، یعنی انسان شکایت از خدا، در کار خدا می کند. یک سوء رفتار نسبت به خدا دارد و یک حسن ظن و تعلق نسبت به خودش دارد. این دو وقتی در هم ضرب شد نتیجه اش اعتراض نسبت به خدا می شود.
انسان اگر در حال رقابت مومن بود مومن است. پیش از رقابت 99 درصد مردم مومنند اما بعد از رقابت 99 درصد آنان مومن نخواهند بود. شیطان تا رقیبی همچون آدم در کنار خویش نمی دید موجودی پاک و سالم به نظر می رسید. اما تا پای آدم به میان آمد همان شد که شد.
قابیل تا مسئله رقابت با هابیل برایش مطرح نبود .از صلحا بود اما در رقابت از اشقیاء شد.
*آثار بلایا: حضرت آیت الله بهجت ره: ما چه می دانیم؛ خدا می داند که بعضی ابتلائات، شرط بعضی اِفاضات است. شخصی می گفت: به فلان مشکل مبتلا شدم، خیلی بر معلوماتم افزوده شد.
موفق ومؤید باشید.