طلسمات

خانه » همه » مذهبی » تاثیر یهود در سازمان اولیه اسلام بعد از پیغمبر ص

تاثیر یهود در سازمان اولیه اسلام بعد از پیغمبر ص


تاثیر یهود در سازمان اولیه اسلام بعد از پیغمبر ص

۱۳۹۷/۰۴/۲۸


۱۷۶۶ بازدید

با توجه به دوستی ابوبکروعمر بایهودیان مدینه ایا یهودیان در کارهایی که ابوبکروعمر بر علیه پیامبر انجام می دادند (مثل ماجرای ترور پیامبر در قبه‌ی هرشی یا صحیفه ای که در خانه ی ابوبکر نوشته شد یا سقیفه ی بنی ساعده ) به او کمکی می کردند یا خیر ؟

بله با توجه با شواهد تاریخی اینطور بوده ودخالتهای متعدد مستقیم و غیر مستقیم داشته اند.برنامه‌های یهود برای نفوذ در سازمان حکومتی پیامبر:قرآن همواره مسلمانان را پرهیز می‌دهد که از مکر شیطان و دیگر دشمنان غافل نباشند و خویشتن را برای مبارزه و دفاع آماده کنند. حتی در بسیاری موارد، انگشت اشاره به دشمن نشانه رفته و آن را معرفی می‌کند. ( ابوبکر )مطابق آیات الاهی، سرسخت‌ترین دشمنان اسلام یهود و مشرکان‌اند.مشرکان، با پیدایش اسلام، با به راه انداختن جنگ‌های پیاپی و شکنجه و آزار نومسلمانان، در صدد ایجاد موانع نفوذ اسلام در جزیرةالعرب و دیگر مناطق بودند.به شهادت تاریخ، یهودیان نیز که همواره مترصد ظهور پیامبری از بنی‌اسماعیل بودند و نگران از فروریختن آمال بنی‌اسحاق در دستیابی به حاکمیت جهانی، دست به برنامه‌ریزی‌های گسترده در مقابله با قیام پیامبر آخرالزمان صلی‌الله‌علیه‌وآله زده بودند. آنان با شناختی که از نور نبوت و سلسله‌ی حاملان آن داشتند، اجداد پیامبر را شناسایی و ردیابی کرده در هر فرصت ممکن، اقدام به ترور و از میان برداشتن آنان کرده‌اند. ترور هاشم، جد اعلای پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله و نیز عبدالله پدر آن بزرگوار، در زمره‌ی این تلاش‌ها در راستای جلوگیری از پیدایش پیامبر آخرالزمان است. با امداد الهی، با میلاد پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله این مرحله از عملیات یهود، به بار ننشست و برنامه‌ریزی برای از میان بردن رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله آغاز شد.
تاریخ زندگی پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله، در بر دارنده صفحاتی است که به این تلاش اشاره کرده است. این برنامه از دوران کودکی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله آغاز شده بود. اما دشمن که با برنامه‌ریزی‌هایی دقیق به میدان آمده بود، در هنگامه این تلاش‌ها، احتمال عدم موفقیت را نیز پیش‌بینی کرده بود و در صدد نفوذ در سازمان حکومتی پیامبر نیز بود تا در وقت لازم، نفوذیان خویش را برای برنامه‌های معین به کار گیرد.
عناصر نفوذی دشمن هرگز ماهیت خویش را ابراز نکردند و حتی با ظاهرسازی‌های دروغین تا رأس هرم قدرت نیز پیش رفتند. هرچند این افراد ردپایی از خویش به جای گذاشته‌اند و می‌توان در تاریخ، نفوذ آنان را اثبات کرد، (1) اما آنان توانستند کار خویش را به درستی پیش برده و همچنان قلوب عوام‌الناس را همراه خود سازند و بیعت و حمایت آنان را پس از رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله به دست آورند. بسیاری از اطرافیان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله آستانه‌ی تحمل و پذیرش حقیقت را نداشتند؛ بنابراین رسوا ساختن آنان نیز کاری از پیش نمی برد.
جبهه‌ی یهود برای نفوذ به درون حاکمیت، در پی کسی بودند که از عهده دو مأموریت برآید:
1. در کنار رسول خدا به گونه‌ای رفتار کند که مسلمانان او را شخصیتی برجسته و توانمند برای خلیفه شدن بشناسند.
2. سازمانی ایجاد کرده و کسانی را گرد هم آورد که حکومت او را به رسمیت بشناسند؛ همچنین کسانی باشند که در حمایت از او تلاش کنند و مسلمانان را گرد او جمع نمایند.
ابوبکر بهترین گزینه برای انجام این مأموریت شناخته شد. شرایط و جایگاه اجتماعی ابوبکر او را گزینه‌ی مناسبی برای نفوذ ساخته بود. در حالی که نوع گروندگان به پیامبر جوان هستند، ابوبکر تنها سه سال از پیامبر کوچک‌تر است، مسلمانان هرگاه به دور رسول الله جمع شوند و او را نیز در کنار رسول الله ببینند، به دلیل سن بالای ابوبکر، او را به عنوان نفر دوم اسلام می‌شناسند. بدیهی است اگر کسی با قصد و انگیزه نیز بخواهد این نقش را بازی کند، موفق‌تر خواهد بود.
افزون بر اینها، او در مکه صاحب‌نام بود و به بدی شهرت نداشت. (2) بنابراین اگر در این سیستم نفوذ یابد، طبیعتاً در بین اصحاب رسول‌الله شهرت خواهد یافت.
وضعیت مسلمانان در مکه نیز زمینه را فراهم‌تر کرده بود. هسته‌ی اصلی اسلام، پس از علنی شدن بیش از چهل نفر نبود که به تدریج افراد دیگر به آنها اضافه گردیده و گرد هم می‌آمدند. او با این ویژگی‌ها و با پشتوانه‌ی برنامه‌ریزی قوی، به آسانی می‌توانست خود را به عنوان شخص برجسته پس از رسول خدا به مسلمانان مهاجر و توریست معرفی کند.
در اینجا ممکن است این شبهه پیش آید که رفتارهای ابوبکر همه مثبت و در جهت تقویت اسلام بوده است! اما باید اذعان داشت ابوبکر و یارانش در واقع به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ایمان نداشتند و رفتارهایی که نقل شد، ظاهری نمادین از دین داشت و در حقیقت برای انگیزه‌های غیرخدایی صورت می‌گرفت. آنان قصد داشتند با این رفتارها نزد مردم شخصیت و مقامی کسب کنند تا در زمان مناسب بتوانند خلافت را از مسیر خود منحرف نمایند.
ما برای این ادعا که ابوبکر و یارانش هیچ‌گاه به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ایمان نیاوردند، سه شاهد می‌آوریم:
1. امیر مؤمنان علیه‌السلام در بیانی پیش از جنگ صفین می‌فرمایند: هیچ‌کدام از این سه نفر (ابوبکر، عمر و عثمان) با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله پیشینه و سابقه‌ای را نداشتند. (3)
معلوم است منظور ایشان عدم پیشینه مثبت است، چرا که آنان در بسیاری از جریانات صدر اسلام حضور داشتند. آنان سابقه‌ای که به نفع اسلام و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده و با انگیزه‌ی الهی باشد، ندارند.
2. علی علیه‌السلام در جای دیگر می‌فرمایند: اگر قریش نام و اسم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را وسیله‌ای برای رسیدن به ریاست و عزت قرار نمی‌دادند، هرگز خداوند سبحان را پس از رحلت پیامبر به اندازه‌ی یک روز هم عبادت نمی‌کردند. (4)
3. حذیفه در بیانی می‌گوید: قسم به خدا، اینان (ابوبکر و یارانش) اعمالی انجام دادند که کاشف از این است که به اندازه‌ی یک چشم به هم زدن به خدا و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ایمان نداشتند. (5)
در ادامه، به بیان جزئیات برنامه‌های ابوبکر در نفوذ به سازمان حکومتی پیامبر خواهیم پرداخت.
الف. شخصیت پردازی
ابوبکر در بین مردم مکه صاحب‌نام بود و جایگاه ویژه‌ای داشت. روشن است که مسلمانان از اسلام آوردن او خشنود شده باشند و او نیز برای انجام مأموریت خود، سعی داشت این ذهنیت را همواره زنده نگه‌دارد؛ بنابراین در این راستا دست به تلاش‌هایی چند زد:
1. همراهی با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله
ابوبکر، همواره در تلاش بود که مردم او را در زمره‌ی صحابیان خاص پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بشناسند و در رسیدن به این مقصود، در صدد ملازمت با پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در رویدادهای تاریخ‌ساز و مهم اسلام بود.
وی می‌خواهد خود را رنج‌کشیده برای اسلام معرفی کند؛ کسی که در شناساندن پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به مردم کوشش فراوان کرده است. با این کار، او جایگاه خود را در نظر مردم حفظ کرده و حتی ارتقا می‌دهد و مردم با شناخت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله او را نیز می‌شناسند.
بیعت عقبه دوم، یکی از رویدادهای مهم و تاریخ‌ساز اسلام است که مخفیانه بین رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و مردم مدینه و در ایام منی در شعبی در آن ناحیه برگزار شد. در اینجا امیر مؤمنان علیه‌السلام و حضرت حمزه و ابوبکر حضور داشته‌اند. حضور علی علیه‌السلام و حمزه برای حمایت از پیامبر در حمله‌ی احتمالی کفار به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و مردم مدینه بود، که چنین هم شد؛ (6) اما نمی‌توان حضور ابوبکر را به این علت دانست، و این بعدها در جنگ‌های احد (7) حنین (8) و خیبر (9) به اثبات رسید و در جنگ خندق نیز هنگامی که عمرو بن عبدود مبارز طلبید، او از ترس ساکت شده بود. بنابراین حضور چنین فردی، باید دلیل دیگری داشته باشد. او می‌خواهد خود را در نزد حاضران به عنوان فردی مهم و ارزشمند برای پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله معرفی کند، و این امر دهان به دهان از حاضران به سایر مردم مدینه منتقل شود و آنان نیز با او آشنا شوند.
در این وقایع، ابوبکر خود را همراه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله قرار می‌دهد تا مردم با شناخت پیامبر اکرم (ص)، او را نیز بشناسند؛ در حالی که این امر برای امیرمؤمنان علیه‌السلام در آن زمان میسور نبود؛ چرا که در زمان حضور در مکه، ایشان جوان بودند و همانند سایران کمتر جلب توجه می‌کردند.
این کار برای حضرت ابوطالب هم میسر نبود. چون ایشان اسلام خود را اعلان نکرد. ایشان وقار و حکمت حکیمان را واجد بود و به گفته‌ی اکثم بن صیفی، حکیم عرب: حکمت، ریاست و حلم در ابوطالب گرد آمده بود. (10) ابوطالب سیدی بزرگوار و فرمانروایی پرهیبت بود.
به نظر مشرکان، ابوطالب از خود آنها بود و حمایتی که از پیامبر می‌کرد، حمایت از بستگان و قبیله‌ای بود. حضرت ابوطالب اسلام خود را اظهار و اعلام نکرد تا بتواند با حفظ ریاست بر قریش، از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله حمایت کند. از این رو می‌بینیم پس از وفات حضرت ابوطالب، انواع آزارها بر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله جاری شد که در دوران حضور وی جرئت بر انجام آنها نداشتند.
حضرت حمزه نیز از چنین موقعیتی برخوردار نبود. ایشان گرچه اسلام خود را اعلام کرد، اما اولاً این امر سال ششم پس از بعثت بود؛ ثانیاً حضرت حمزه زودتر از پیامبر به مدینه هجرت کرد. ولی ابوبکر تا زمان هجرت در مکه ماند و هیچ مشکلی برای اقامت در آنجا نداشت. که این نیز می‌تواند علامت همراهی او با مشرکین باشد. (11)
2. کمک‌های مالی
اقدام دیگر ابوبکر برآوردن نیاز مالی اسلام و مسلمانان بود. با این شیوه مسلمانان اعتماد کاملی به ابوبکر و حُسن نیت او در تمامی رفتارهایش می‌یافتند. برای نمونه، برخی معتقدند ابوبکر بلال حبشی را پس از اسلامش از صاحب او خریداری کرده است. (12) بنابراین وقتی ابوبکر به حکومت می‌رسد، تاریخ مبارزه‌ای از بلال با غاصبان حکومت ثبت نکرده است. نام بلال در زمره‌ی یاران ممتاز علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام که در خانه‌ی حضرت تجمع کردند، مشاهده نمی‌شود؛ هرچند در میان یاران غاصب خلافت نیز نام او مشاهده نشده است.
3. دعوت به اسلام
ابوبکر تلاش گسترده‌ای کرد که افراد از طریق او به اسلام در آیند؛ (13) چرا که می‌دانست اینان سرانجام پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را به پیامبری خواهند پذیرفت و اگر از مسیر او پیامبر را بپذیرند، و به واسطه او مسلمان شده باشند، در آینده سوء نیت او را نمی‌پذیرند.
از سوی دیگر، سطح معرفت و بصیرت تازه مسلمانان، در آن اندازه‌ای نبود که ترفندهای یهود و مشرکان را بشناسند، عوامل نفوذی را شناسایی کنند و معارف دینی خود را تعمیق بخشند. هجرت مسلمانان به حبشه در سال پنجم بعثت روی داد؛ دو سال پس از علنی شدن اسلام. بنابراین مهاجران به حبشه، تنها دو سال پیامبر اکرم را درک کردند. آنان در این سال‌ها باید خود را پنهان می‌کردند تا از شرّ مشرکان مصون باشند. بنابراین نمی‌توانستند گرد هم آیند و اسلام خویش را تکامل بخشند.
در سال هفتم بعثت، مسلمانان گرفتار شعب ابوطالب شدند. شعب مکان خوبی بود که اطراف پیامبر اکرم گرد آیند، اما شرایط زندگی به اندازه‌ای دشوار بود که مانع آموزش آنها می‌شد. با پایان تحریم همه‌جانبه‌ی پیامبر، حضرت ابوطالب از دنیا رفتند و شرایط برای پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز دشوار شد و دیگر نمی‌توانستند در مکه باقی بمانند؛ بنابراین از سال دهم بعثت به بعد، کسی که مسلمان می‌شد، نمی‌توانست در مکه بماند و به مدینه می‌رفت.
از سوی دیگر، اسلامی هم که به مدینه رفته بود، به همت مصعب بن عمیر در سال دوازدهم بعثت و در هفده تا بیست سالگی او بود. بنابراین در مکه بصیرتی نسبت به پیچیدگی‌های یهود و نیات شوم آنها برای مسلمانان حاصل نشد و جریان یهودیان و نفوذ آنان، از چشم مسلمانان پوشیده ماند. در مدینه هم پیش از هجرت، فرصت مناسبی برای کسب بصیرت اهالی مدینه نبود. پس از هجرت هم فراغتی برای مسلمانان ایجاد نشد که به این‌گونه مسائل بپردازند.
ب : تشکیل سازمان غصب خلافت
مأموریت دوم ابوبکر این بود که سازمانی تشکیل دهد، و گروهی را گرد هم آورد که به خلافت وی پس از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله معتقد باشند. بدیهی است هر چه این سازمان زودتر تشکیل شود، سریع‌تر می‌توانند نفوذ کنند و برای خود چهره‌ای مناسب در نزد مردم بپردازند؛ بنابراین پایه‌ی سازمان نفاق در مکه گذارده شد. وی کسانی را فراخواند و هسته اصلی را تشکیل داد و با گذشت زمان کسانی را به سازمان افزود. در ادامه، شواهدی بر تشکیل سازمان توسط ابوبکر و رهبری وی بر آن، ارائه خواهد شد.
1. دعوت ویژگان به اسلام
ابوبکر پس از اسلام آوردنش، مردم را به اسلام و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرا می‌خواند. پرسش این است که این دعوت شدگان از چه طایفه و صنفی بودند؟ آیا همه‌ی مردم را به اسلام فرا می‌خواندند یا گروه خاصی را؟ به گفته‌ی ابن اسحاق، از قریش کسانی که با ابوبکر رفت و آمد کرده، به او اطمینان و اعتماد داشتند. (14) بنابراین او کسانی را به اسلام دعوت می‌کرد که اولاً او را قبول داشتند؛ ثانیاً از قریش بودند. روشن است اگر ابوبکر بخواهد سازمانی را با این افراد تأسیس کند، رهبر این سازمان خواهد بود.
مورخان کسانی را که به دست ابوبکر مسلمان شده‌اند، چنین برمی‌شمرند: عثمان، ابوعبیدة بن جراح، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، زبیر، سعد بن ابی‌وقاص، عبیدة بن حارث و ارقم بن ابی‌الارقم. (15)
اسامی پنج تن از این اشخاص در شواهد بعدی تکرار خواهد شد و درمی یابید که سازمان ابوبکر با این پنج تن به همراه عمر بن خطاب تشکیل شد.
2. ترور پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله
در حجة الوداع هنگامی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از اعمال حج فارغ شدند، جبرئیل نازل شد و گفت: خداوند سبحان به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: رفتن تو به سوی پروردگارت نزدیک شده است. حق تعالی دستور می‌دهد علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام را خلیفه و وصی خود قرار دهی و آنچه را به شما آموخت، به او یاد دهی و تمام امانت‌های خود را به او بسپاری. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله علی علیه‌السلام را خواست و یک شب و یک روز با او خلوت کرد و هر علم و حکمت که خداوند سبحان به ایشان آموخته بود، همه را به او آموخت. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در این روز نزد عایشه بود، بنابراین عایشه به طریقی از این جریان آگاه گردید و بلافاصله خبر را به حفصه گفت و هرکدام به پدر خود منتقل کردند. ابوبکر و عمر جمع شدند و جماعت طلقاء و منافقان را هم فراخواندند. سپس داستان را بیان کردند و در این زمینه در میان خود سخن بسیار گفتند تا این‌که اتفاق کردند بر این‌که ناقه‌ی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را در عقبه‌ی هرشی (گردنه‌ای در راه مکه، نزدیک جحفه) رم دهند.
حذیفه می‌گوید: پس از بیعت مردم با علی علیه‌السلام در غدیر خم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله حرکت کرد تا آن‌که نزدیک عقبه‌ی هُرشی (16) رسید. آن منافقان زودتر بر سر عقبه قرار گرفته بودند و با دبه‌هایی پر از سنگ منتظر آمدن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بودند. وقتی به عقبه رسیدیم، دبه‌ها را رها کردند؛ به گونه‌ای که زیر پای ناقه‌ی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرود آمد. ناقه ترسید و نزدیک بود رم کند و حضرت را بیندازد. حضرت خطاب به ناقه فرمود آرام باش، بر تو باکی نیست. منافقان نزدیک ناقه آمدند که آن را به دره بیاندازند. من و عمار به سوی آنان حمله‌ور شدیم، بنابراین ناامیدانه بازگشتند. چون شب بسیار تاریکی بود، مهاجمین را نشناختم. به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله عرض کردم: چه کسانی بودند؟ فرمودند: آنها منافقان‌اند در دنیا و آخرت. عرض کردم: کیستند؟ یکایک را نام برد و جماعتی را نام برد که من نمی‌خواستم بعضی در میان آنها باشند. حضرت فرمود: به سوی آنان نظر کن، برقی زده شد و تمامی اطراف ما روشن گردید. به آن جماعت نظر کردم و همه را شناختم. همان کسانی بودند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نام برده بود. چهارده نفر بودند: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى‌وقاص، ابوعبیدة بن جراح، معاویة بن ابی سفیان و عمرو بن عاص که اینها از قریش بودند و پنج نفر دیگر: ابوموسی اشعری، مغیرة بن شعبه، اوس بن حدثان، ابوهریره و ابوطلحه انصاری. پس از ناموفق ماندن ترور، سالم مولی ابی‌حذیفه در راه مکه به این گروه از منافقان اضافه شد و تعهدنامه‌ی آنان را برای غصب خلافت پذیرفت. (17)
3. صحیفه‌ی ملعونه
پس از جریان غدیر و شکست عملیات ترور منافقان، حضرت حرکت کرد و وارد مدینه شد. پانزده منافق شرکت‌کننده در این عملیات، در خانه‌ی ابوبکر جمع شدند و عهد و پیمان بستند که بیعت علی علیه‌السلام را بشکنند و خلافت به ابوبکر، عمر، ابوعبیدة بن جراح و سالم مولی ابی‌حذیفه برسد و به کس دیگری منتقل نشود. سعید بن عاص این پیمان را در صفحه‌ای نوشت و اسامی را هم در آخر صفحه ذکر کرد و بر این پیمان‌نامه 34 نفر از منافقان شاهد بودند. چهارده نفر از اصحاب عقبه، و باقی از سایر منافقان. سپس وی صحیفه را به مکه فرستاد و این صحیفه در کعبه مدفون بود و عمر در زمان خلافت خود آن را از آن مکان بیرون آورد.
حذیفه نام شماری از کسانی که در هنگام نوشتن صحیفه حاضر بودند، به این شرح می‌شمرد: ابوسفیان، عکرمة بن ابی‌جهل، صفوان بن امیة بن خلف، سعید بن عاص، خالد بن ولید، عیاش بن أبی‌ربیعة، بشیر بن سعد، سهیل بن عمرو، حکیم بن حزم، صهیب بن سنان، أبوالاعور سلمی و مطیع بن اسود المدری، حذیفه می‌گوید: شماری دیگر هم بودند که نام آنها را فراموش کرده‌ام. (18)
4. سرپیچی از لشکر اسامه
نزدیک به دو ماه پس از حجةالوداع و بیعت غدیر خم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله دچار بیماری سختی شدند که هرچه می‌گذشت، حال ایشان وخیم‌تر می‌شد. در این روزها ایشان لشکری را به فرماندهی اسامة بن زید، برای جنگ به سمت موته مهیا کرد. امام علی علیه‌السلام در این زمینه می‌فرمایند: علت لشکرکشی این بود که منافقان نتوانند خلافت را غصب کنند. (19) پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌دانستند واپسین روزهای زندگی مبارکشان در حال سپری شدن است و وجود منافقان در مدینه خلافت پس از ایشان را به خطر خواهد انداخت؛ از این‌رو می‌خواستند این اشخاص در مدینه نباشند و بهترین راه، لشکرکشی به سمت موته بود.
سپاه اسامه از تمامی مهاجران و انصار نخستین تشکیل شده بود. ابوبکر، عمر، ابوعبیدة بن جراح، سعد بن ابی‌وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه و زبیر نیز در این سپاه قرار داشتند. گروهی به کمی سن اسامه اعتراض کردند. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله خشمگین شدند و فرمودند: او لیاقت امیری لشکر را دارد، سپس کسانی را که از این سپاه تخلف کنند، لعن کردند. (20) با این حال شماری از لشکریان به اسامه گفتند: به کجا می‌روی؟ ما در هیچ زمانی احتیاج به حضور در مدینه بیش از اکنون نداشته‌ایم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله گرفتار بیماری سختی است. منافقان آن‌قدر کارشکنی کردند که لشکر حرکت نکرد و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به ملکوت اعلی پیوست. (21)
با نگاهی به تاریخ، به روشنی می‌توان دریافت که تخلف ابوبکر، عمر، ابوعبیدة بن جراح، سالم مولی ابی‌حذیفه و شماری دیگر از یاران ابوبکر بود که لشکر اسامه را از حرکت بازداشت. مطابق روایات تاریخی، ابوبکر، عمر و ابوعبیده، لشکر را ترک و به سمت مدینه حرکت کردند. (22) مقداد سخنانی دارد که در بخشی از آن آمده است: «پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خبر داد که تو (ابوبکر) و یارانت لشکر اسامه را ترک خواهید کرد.» (23) از سوی دیگر، کسانی می‌توانند به دستور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله اعتراض کنند و از حرکت سپاه جلوگیری نمایند که صاحبان نفوذ باشند و نیز انگیزه‌ی مهمی در سر داشته باشند. در این زمینه، به نام ابوبکر و برخی از یارانش در بعضی از کتاب‌های تاریخ اشاره شده است. (24)
از مطاب پیش گفته روشن می‌شود گروه معترض به کمی سن اسامه، ابوبکر و یارانش (عمر، عثمان، ابوعبیده، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی‌وقاص، سالم مولی ابی‌حذیفه، بشیر بن سعد و ) بودند که می‌خواستند لشکر حرکت نکند تا در زمان رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در مدینه باشند و بتوانند خلافت را به دست گیرند.
5. نماز ابوبکر
در دوران بیماری پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، با اذان بلال و هنگام نماز، اگر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌توانست بیرون رود، با مشقت به مسجد می‌رفت و با مردم نماز می‌خواند و اگر ممکن نبود، به امیرمؤمنان علیه‌السلام دستور می‌داد به جای ایشان نماز را اقامه نماید. معترضان شبانه از لشکر اسامه به مدینه بازگشتند، صبح روز بعد بلال اذان گفت و به خانه حضرت آمد تا ایشان را برای نماز خبر دهد. بیماری پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله شدت بسیار یافته بود و ایشان متوجه حضور بلال نشدند؛ بنابراین اطرافیان نگذاشتند او داخل خانه شود. در این هنگام عایشه صهیب را نزد ابوبکر فرستاد و از او خواست تا با مردم نماز بخواند و به او توصیه کرد از این زمینه برای بهره‌برداری در آینده استفاده نماید.
مردم در مسجد جمع شده و منتظر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله یا امیرمؤمنان علیه‌السلام بودند؛ اما دیدند ابوبکر وارد شد و گفت: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله دستور داده است من به جای ایشان نماز بخوانم. بعضی از اصحاب مخالفت کردند و گفتند: این دستور چه هنگام به تو رسید؛ حال آن‌که در لشکر اسامه بودی؟ به خدا سوگند، باور نداریم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله کسی را نزد تو فرستاده و دستور به اقامه نماز به تو داده باشد. بلال گفت: صبر کنید تا از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله جویا شوم. به سرعت به سمت خانه‌ی ایشان رفت و ماجرا را بیان کرد. حضرت فرمود: مرا به مسجد ببرید و در حالی که یک دست بر دوش علی علیه‌السلام و دست دیگر بر دوش فضل بن عباس داشت به سختی و با زحمت، خود را به مسجد رساندند. ابوبکر در محراب بود و اطراف او را عمر، ابوعبیده، سالم و صهیب و عده‌ای از متخلّفین لشکر اسامه احاطه کرده بودند و اکثر مردم به او اقتدا نکرده و منتظر خبر بلال بودند. حضرت، ابوبکر را از محراب دور کرده، نماز را نشسته خواندند. پس از اقامه‌ی نماز خطاب به مردم فرمودند: ای مردم، تعجب نکنید از پسر ابوقحافه و اصحاب او، من آنان را با لشکر اسامه فرستادم، اما آنان مخالفت امر مرا کردند و برای فتنه به مدینه بازگشتند. (25)
کسانی که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از آنها با عنوان اصحاب ابوبکر یاد می‌کند؛ عمر، ابوعبیدة بن جراح و سالم مولی ابی‌حذیفه، کسانی چون عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی‌وقاص و بشیر بن سعد هستند؛ زیرا همواره این افراد در وقایع مهم در کنار ابوبکر حضور داشتند و وقتی از ابوبکر و یارانش نام برده می‌شود، حتما این افراد منظور است.
حضور ابوبکر و طرفدارانش در مسجد، از جهتی برای آنها خوشایند نبود؛ چون آنان مأمور بودند در لشکر اسامه باشند و دیدیم که برخی از نمازگزاران نیز به مخالفت برخاستند. اما چنانچه اشاره شد، اقامه نماز به امامت ابوبکر می‌توانست آنان را در غصب خلافت یاری دهد، که به گواهی تاریخ این حربه نیز به کار آنان آمد. پیروان سقیفه حدیثی را جعل کرده‌اند که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به ابوبکر دستور دادند به نماز بایستد و خود حضرت نیز در کنار ابوبکر نشستند و ابوبکر به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله اقتدا کرد و مردم نیز به ابوبکر اقتدا کرده بودند! (26)
6. توطئه سقیفه
یکی دیگر از شواهد ایجاد سازمان غصب خلافت به دست ابوبکر، اجتماع مخالفان پس از رحلت پیامبر در سقیفه است. در روز سقیفه، ابوبکر، عمر و ابوعبیده، با انصار مجادله کردند. هرکدام از این سه تن ایستادند و این سخنان را گفتند: ای جمعیت انصار، قریش برای خلافت سزاوارترند تا شما، چون رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از قریش است و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرموده‌اند: الائمة من قریش؛ پیشوایان از قریش هستند.
سلمان فارسی می‌گوید: پس از این جریان، نزد امیرمؤمنان علیه‌السلام آمدم و دیدم ایشان بدن مبارک و مطهر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را غسل می‌دهند. داستان را نقل کردم. فرمودند: می‌دانی اولین کسی که با ابوبکر بر فراز منبر رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله بیعت کرد در مسجد چه کسی بود؟ عرض کردم: خیر، من در مسجد نبودم. ولی در بنی‌ساعده اولین بیعت کننده مغیرة بن شعبه، سپس به ترتیب بشیر بن سعد، ابوعبیدة بن جراح، عمر بن خطاب، سالم مولی ابی‌حذیفه و معاذ بن جبل بودند. (27)
در ماجرای سقیفه ابوبکر و یارانش دست به تحریف حدیثی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌زنند. از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل شده است که فرمودند: پس از من دوازده امام خواهند آمد که همه‌ی آنها از قریش هستند. (28) در روایات دیگر، این دوازده امام را نام برده‌اند. نیز امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرمایند: همانا امامان از قریش‌اند که درخت آن را در خاندان هاشم کشته‌اند، دیگران در خور آن نیستند، ولایت و امامت را کسی جز ایشان شایسته نیست. (29) لیکن این گروه منافق تنها «الائمة من قریش» را گرفته و از آن استفاده می‌کنند. عمر و ابوعبیده هم همین بخش را بر زبان جاری کرده و با این عمل خود، جعل ابوبکر را تایید می‌کنند.
باید توجه داشت در روز سقیفه ابوبکر و یارانش حضور داشتند. مورخان کسانی که در سقیفه نقش مؤثری در امر خلافت داشتند، را ذکر کرده‌اند. البته آن مقداری که مذهب آنان اجازه‌ی نقل می‌داده است.
7. حمایت سازمانی از ابوبکر
در روزهای نخستین بیعت مردم با ابوبکر، در حالی‌که او بر منبر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نشسته بود، دوازده تن از اصحاب امیرمؤمنان علیه‌السلام وارد مسجد شدند و هرکدام سخنانی در مخالفت با او و حمایت از علی علیه‌السلام بیان کردند. پس از آن جماعتی از مردم نیز به پا خاستند و مانند این دوازده صحابه سخن گفتند. ابوبکر به منزل رفت و سه روز در خانه ماند.
روز سوم عمر بن خطاب، طلحه، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی‌وقاص و ابوعبیده بن جراح، در حالی‌که هرکدام ده نفر از قبیله‌ی خود همراه داشتند و شمشیرها را از غلاف بیرون کشیده بودند، نزد ابوبکر آمدند و او را از منزل به مسجد بردند و یکی از آنان گفت: قسم به خدا، اگر یکی از دوازده صحابه بیاید و سخنان گذشته را بیان کند، بر او شمشیر خواهیم کشید. (30)
8- شهادت دروغ
مدتی از بیعت مردم با ابوبکر گذشت، علی علیه‌السلام با ابوبکر بیعت نکردند و این برای دستگاه غاصب خلافت خوشایند نبود؛ از این‌رو تصمیم گرفتند ایشان را به هر شکل ممکن به مسجد بیاورند. عمر و قنفذ و شماری از اصحاب رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به سمت خانه‌ی حضرت حرکت کردند و ایشان را به اجبار به مسجد آوردند. در مسجد بین علی علیه‌السلام و ابوبکر سخنانی رد و بدل شد. ابوبکر ترسید کلمات حضرت در مردم نفوذ کند و آنان را تحت تأثیر قرار دهد و مردم ایشان را یاری کنند؛ بنابراین همان‌جا حدیثی با این مفاد جعل کرد: «از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله شنیدم که فرمود: خداوند سبحان برای ما اهل بیت، نبوت و خلافت را با هم قرار نداده است.» امیرمؤمنان فرمودند: آیا از اصحاب رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله کسی شاهد بود؟ عمر گفت: خلیفه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله راست می‌گوید. من از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله همین سخنان ابوبکر را شنیدم، ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی‌حذیفه و معاذ بن جبل هم تصدیق کردند و گفتند ما از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله این مطلب را شنیدیم. (31)
یکی از دلایل جعلی بودن این حدیث، آن است که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از ابتدای بعثت تا زمان رحلتشان در موارد متعددی و در حضور افراد مختلف، از خلافت و جانشینی علی علیه‌السلام سخن گفتند، به گونه‌ای که اهل تسنن در کتاب‌های خود این موارد متعدد را آورده و نتوانسته‌اند تکذیب کنند. بنابراین چنین حدیثی نمی‌تواند صحت داشته باشد. از سوی دیگر، معنا ندارد این خبر تنها برای پنج نفر گفته شده باشد؛ حال آن‌که خلافت امری بسیار مهم است و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌بایست آن‌را برای همه‌ی مردم بازگو می‌کردند؛ همان‌گونه که روز غدیر خم در ابلاغ خلافت علی علیه‌السلام چنین کردند.
دلیل دیگر بر جعلی بودن حدیث آن است که عمر با قرار دادن علی بن ابی‌طالب در شورای شش نفره برای تعیین خلیفه سخن خود را نقض کرد. امام علیه‌السلام در پاسخ به ابن عباس که ایشان را از رفتن به شورا منع کرد، چرا که نتیجه‌ای جز خلافت عثمان در پی ندارد، فرمودند: حضور من ثابت می‌کند عمر مرا بر خلافت اهل می‌داند، در حالی‌که در گذشته گفته بود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: نبوت و خلافت در یک خانه جمع نمی‌شود. عمر با قرار دادن من در این شورا آنچه را که روایت کرده بود، با فعل خود، تکذیب کرد. (32)
از مجموع این شواهد می‌توان چند نکته را نتیجه گرفت:
1. ابوبکر گروه نفاقی تشکیل داده بود که اعضای اولیه و اصلی آن عمر، عثمان، ابوعبیدة بن جراح، سالم مولی ابی‌حذیفه، عبدالرحمن بن عوف، طلحه و سعد بن أبی‌وقاص بودند و به مرور زمان به این سازمان، دیگران نیز از قبایل گوناگون افزوده شدند؛ مانند بشیر بن سعد از خزرج، اسید بن حضیر از اوس، مغیرة بن شعبه و ابوموسی اشعری از قبایل دیگر، ابوسفیان، معاویه و عکرمة بن ابی‌جهل از قریش بودند که پس از فتح مکه در ظاهر مسلمان شده و به مدینه آمدند و تنها وجه حضور آنها در مدینه، غصب خلافت علی علیه‌السلام بود.
2. از شواهد به دست می‌آید ابوبکر رئیس این گروه بوده است. برای این جهت چند شاهد دیگر نقل می‌کنیم:
حذیفه می‌گوید: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: ای مردم، آیا تعجب نمی‌کنید از ابن ابی‌قحافه و «اصحاب او» که آنها را در لشکر اسامه قرار دادم تا به سمتی که دستور دادم حرکت کنند، ولی آنان به خاطر فتنه به مدینه بازگشتند. (33)
از فرزند ابوبکر، محمد، روایت شده است که پدرم در لحظات آخر عمر خود گفت: می‌بینم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و علی علیه‌السلام را در حالی‌که صحیفه‌ای که بر آن پیمان بستیم و در کعبه گذاشتیم، در دست رسول خدا است و می‌فرماید: تو و اصحابت به این صحیفه عمل کردید و بر ضد ولی خدا اغتشاش و ناآرامی راه انداختید، آتش جایگاه شماست. (34)
در جریان سقیفه، پس از سخنان ابوبکر و عمر و تعدادی دیگر، حباب بن منذر بن جموع سخنانی بیان کرد و در قسمتی از کلماتش گفت: ای جماعت انصار، سخنان این شخص (ابوبکر) و اصحاب وی را گوش نکنید. (35)
روایت شده است: معاذ بن جبل به هنگام فوت «واویلا و واهلاکا» می‌گفت. به او گفتند: هذیان می‌گویی؟ گفت: خیر. گفته شد: پس برای چیست؟ گفت: چون عتیق (ابوبکر) و عمر را در این‌که جانشینی را از علی منحرف کنیم، پیروی کردیم. (36)
از کلمات «اصحابه» یا «اصحابک» در این روایات استنباط می‌شود ابوبکر سازمان داشته و رهبر آن هم خود او بوده است؛ به ویژه آن‌که در وقایع فوق برخی از یاران صاحب نفوذ ابوبکر، مانند: عمر و ابوعبیده بن جراح، نیز حضور داشته‌اند، ولی نام ابوبکر برده شده است.
3. این سازمان سعی داشت از کسانی استفاده کند که در میان مردم صاحب نفوذ باشند و اگر چنین نبود دستور داده شده بود خود را چهره و سرشناس کنند. افرادی چون ابوعبیده بن جراح، سالم مولی ابی‌حذیفه و عبدالرحمن بن عوف در این سازمان شرکت داشتند.
برخی یاران ابوبکر در زمان جاهلیت، عادی و ناشناس بودند. از جمله سالم در آن زمان عبد بود که بعد آزاد شد، (37) اما پس از گذشت حدود دو دهه از بعثت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله این سه از اعضای صحیفه ملعونه می‌شوند. حذیفه درباره‌ی اعضای این صحیفه و شاهدان بر آن می‌گوید: «هر کدام از این افراد، پیروان بسیاری داشتند که حرف‌های آنها را قبول داشته و اطاعت می‌کردند.» (38)
معلوم می‌شود. این افراد برای شخصیت‌پردازی خود، تلاش کرده و توانسته بودند مرید و اعوانی گرد آورند.
ابان بن تغلب درباره‌ی غصب خلافت از امام صادق علیه‌السلام مطالبی را نقل می‌کند که در بخشی از آن آمده است: پس از سخنان اصحاب امیرمؤمنان (ع)، ابوبکر به خانه رفت و سه روز در خانه ماند و به مسجد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله هم نیامد. در روز چهارم خالد بن ولید آمد در حالی‌که هزار نفر با او بودند. پس سالم مولی ابی‌حذیفه آمد و او هم همراه خود هزار نفر داشت و بعد معاذ بن جبل آمد که او را هم هزار نفر همراهی می‌کردند. (39)
سالم مولی ابی‌حذیفه یک عبد آزاد شده است! باید درباره شخصیت او در تاریخ پژوهش شود تا معلوم گردد او چه کرد که به اندازه‌ای رسید که هزار حامی و اعوان داشته است.
در بخشی از متن صحیفه ملعونه آمده است: خلافت باید به ابوبکر، عمر، ابوعبیدة بن جراح و سالم مولی ابی‌حذیفه برسد. (40) می‌بینیم ابوعبیده و سالم از کاندیداهای خلافت هستند. عمر وقتی قصد داشت شورای شش نفره را برای خلیفه پس از خود معرفی کند، گفت: «اگر ابوعبیده بن جراح زنده بود، او را خلیفه پس از خود قرار می‌دادم.» و افزود: «اگر سالم مولی ابی‌حذیفه زنده بود، او را خلیفه پس از خود قرار می‌دادم.» (41)
وقتی ابوبکر از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل کرد که خداوند سبحان برای ما اهل بیت، نبوت و خلافت را با هم قرار نداده است، علی علیه‌السلام پرسید: آیا شاهدی بر این سخن داری؟ عمر و ابوعبیدة بن جراح و سالم مولی ابی‌حذیفه و معاذ بن جبل گفتند: ما شاهد بودیم. (42) در این زمان هیچ‌یک از صحابه و مردم به آنان اعتراض نکردند. این امر نشان می‌دهد این افراد دارای شخصیت ویژه‌ای در نزد مردم و صحابه بودند که مردم سخن آنها را پذیرفته و اعتراض نکردند.
هنگامی که عمر شورای شش نفره را تشکیل داد، گفت: اگر به تساوی رسیدند، هرکس که عبدالرحمن بن عوف به او رأی داده باشد، خلیفه است. (43)
قرار گرفتن عبدالرحمن بن عوف در بین شورا، و همچنین این‌که عمر او را فصل‌الخطاب قرار می‌دهد و ما شاهد اعتراض و اغتشاشی از مردم برای این رفتار و عمل عمر نیستیم، کاشف از آن است که او دارای شخصیت مقبولی در بین مردم بوده است.
از سوی دیگر، در میان گروه نفاق، کسانی چون بشیر بن سعد و اسید بن حضیر حضور دارند که بعدها به آن پیوسته‌اند. بشیر بن سعد از بزرگان خزرج بود که پس از سعد بن عباده در بین خزرجیان مطرح بوده است. أسیدبن حضیر نیز رئیس اوس بود. (44)
منبع: حسین الهی، علی یزدانی، حسن کاظم‌زاده؛ مهار انحراف، قم: ابتکار دانش، چاپ یکم.
پی‌نوشت‌ها :
1. در جنگ تبوک گروهی از منافقان در صدد قتل پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله برآمدند و خداوند از توطئه آنان پرده برداشت. حذیفة بن یمان، صحابی وفادار رسول‌الله، این منافقان را دیده و شناخته است. ر.ک: شیخ صدوق، الخصال، ص 499؛ الخرایج و الجرایح، ج 1، ص 100.
2. سیرة النبی، ج 1، ص 165؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 60؛ البدایه والنهایه، ج 3، ص 39.
3. کتاب سلیم بن قیس، ص 248؛ بحارالانوار، ج 30، ص 323.
4. شرح نهج‌البلاغه، ج 20، ص 298.
5. ارشاد القلوب، ج 2، ص 327؛ بحارالانوار، ج 28، ص 95.
6. اعلام الوری، ج 1، ص 143؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 273؛ قصص الانبیاء، ص 332.
7. مسند أبی‌داود الطیالسی، ص 3؛ المستدرک، ج 3 ص 27؛ البدایة و النهایه، ج 4 ص 33 الطبقات الکبری، ج 3، ص 218؛ شرح نهج‌البلاغه، ج 13، ص 293. در این منابع، سخن از کسانی است که به سوی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بازگشتند که این خود نشانه فرار آنها است.
8. تاریخ الخمیس، ص 102؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 62؛ اغتیال النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله، ص 32.
9. مجمع الزوائد، ج 9، ص 124؛ الغدیر، ج 7، ص 200.
10. الکنی و الالقاب، ج 1، ص 108 – 109.
11. المستدرک، ج 3، ص 369؛ البدایه والنهایه، ج 3، ص 40؛ سیرة النبی، ج 2، ص 527 در تاریخ تنها یک مورد شکنجه درباره‌ی ابوبکر ذکر شده که آن هم دروغ است. نقل کرده‌اند: نوفل بن خویلد، ابوبکر و طلحه را گرفت و آن دو را با طنابی به هم بست و هر دو را شکنجه داد.
بر این نقل نقدهایی وارد شده است. از جمله اسکافی می‌گوید: مشرکان تنها عبید و اجیر و کسی را که حامی نداشت، شکنجه می‌دادند. از سوی دیگر، مورخان عامّه قائل‌اند ابوبکر از بزرگان قریش بود؛ حرفش نافذ بود و بزرگی بود که دعوت او را اجابت می‌کردند. پس ممکن نیست او را شکنجه و آزار کرده باشند. (شرح نهج‌البلاغه، ج 13، ص 255، تاریخ الطبری، ج 2، ص 60 سیرة النبی، ج 1، ص 165؛ البدایة و النهایه، ج 3، ص 39.
12. سیرة النبی، ج 1، ص 210؛ اسدالغابه، ج 1، ص 206؛ الاصابة، ج 1، ص 455.
13. سیرة النبی، ج 1، ص 165.
14. سیره النبی، ج 1، ص 165.
15. سیره النبی، ج 1، ص 165؛ البدایه و النهایه، ج 7، ص 107؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 30، ص 51.
16. جریان ترور و اختلاف مورخان در مکان آن را در فصلهای آینده بیشتر بررسی خواهیم کرد.
17. ارشاد القلوب، ج 2، ص 328 – 333؛ بحارالانوار، ج 28، ص 97 – 101.
18. ارشاد القلوب، ج 2، ص 333- 336 الکافی، ج 8، ص 179؛ بحارالانوار، ج 28، ص 102-112.
19. الخصال، ص 371؛ بحارالانوار، ج 28، ص 207.
20. السقیفه و فدک، ص 77.
21. ارشاد القلوب، ج 2، ص 338؛ بحارالانوار، ج 28، ص 107.
22. تنبیت الامامه، ص 19.
23. الاحتجاج، ج 1، ص 100؛ بحارالانوار، ج 28، ص 196.
24. ارشاد القلوب، ج 2، ص 338؛ بحارالانوار، ج 28، ص 107.
25. ارشاد القلوب، ج 2، ص 339؛ بحارالانوار، ج 28، ص 109.
26. صحیح البخاری، ج 1، ص 175؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 23؛ مسند احمد، ج6، ص 210 و 224؛ علامه مجلسی در بحارالانوار، ج 28، ص 146 – 174، این روایات را ذکر کرده و آنها را نقد کرده اند.
27. کتاب سلیم بن قیس، ص 143-144؛ کافی، ج 8، ص 343؛ بحارالانوار، ج 28، ص 261.
28. کمال الدین و تمام النعمه، ص 274؛ کنزالعمال، ج11، ص 629؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 178؛ سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 411.
29. نهج البلاغه، خطبه 144.
30. الخصال، ص 464-465؛ بحارالانوار، ج 28، ص 213.
31. کتاب سلیم بن قیس، ص 153-154؛ بحارالانوار، ج 28، ص 274؛ الاحتجاج، ج 1، ص 110.
32. بحارالانوار، ج 28، ص 295؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 189.
33. ارشاد القلوب، ج 2، ص 340؛ بحارالانوار، ج 28، ص 110.
34. صراط المستقیم، ج 3، ص 153؛ بحارالانوار، ج 28، ص 122.
35. السقیفه و فدک، ص 60 شرح نهج البلاغه، ج6، ص 9؛ بحارالانوار، ج 28، ص 345.
36. صراط المستقیم، ج 3، ص 153؛ بحارالانوار، ج 28، ص 122.
37. أسدالغایه، ج 2، ص 245؛ الطبقات الکبری، ج 3 ص 85.
38. ارشاد القلوب، ج 2، ص 341؛ بحارالانوار، ج 28، ص 111.
39. الاحتجاج، ج 1، ص 104؛ بحارالانوار، ج 28 ص 202.
40. ارشاد القلوب، ج 2، ص 333؛ بحارالانوار، ج 28، ص 102.
41. تاریخ طبری، ج 3، ص 292؛ بحارالانوار، ج 31، ص 385.
42. کتاب سلیم بن قیس، 153-154؛ بحار الأنوار،ج 28، ص 274؛ الاحتجاج، ج 1، ص 110؛ المحتضر، ص 60.
43. سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 273؛ کنزالعمال، ج 5، ص 743؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 35، ص 289.
44. اسدالغابه، ج 1، ص 92.
منبع: حسین الهی، علی یزدانی، حسن کاظم‌زاده؛ مهار انحراف، قم: ابتکار دانش، چاپ یکم.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد