خانه » همه » مذهبی » توبه، اثر حضرت آیت الله حسن زاده آملی

توبه، اثر حضرت آیت الله حسن زاده آملی

کتاب توبه، نگاشته حضرت آیت الله حسن زاده آملی

مقدمه مؤ لّف

امـیـد اسـت کـه ایـن اءثـر مـؤ ثـَر مـؤ ثـِر مـورد قـبـول ارباب دانش و اصحاب بینش ‍ قرار گیرد،و نـفـوس شـیـقـه و شـیـفـتـه بکمال را چراغى فرا راه رستگارى بوده باشد، و موجب مزیدبـرکـات نـاشـر مـحـترم ، و سبب ارتقاء و اعتلا مقام معنوى مترجم عزیز و مـعـظـم و یـادگـارىپـــایـــدار در روزگـــار از ایـن کـمـتـرین برقرار بوده باشد. قـوله تـعـالى شـانـه : انا لانـضـیـع اءجـر مـن احـسـن عـمـلا. قـم ـ حـسـن حـسـن زاده آمـلى . 12 ذى الحـجه 1419 ه‍ ق10/1/1378 ه‍ ش .

مقدمه مترجم

فصل نخست : تعلق به امور جسمانى و توبه (2)

فصل دوم : وجوب توبه

پـس حـال کـه آشـکـار گـشت که افعال بندگان ، به واقع متصف به حسن و قبح عقلى اند، مـىتـــوانـــیـم بـگـویـیـم کـه احـکـام مـتـعـلق بـه ایـن افـعـال نـیـز بـر پـنج قسم ، منقسم اند. بدین قرارکه حسن ، بر چهار قسم است که عـبـارتـند از: واجب ؛ مندوب ( مستحب )؛ مباح و مکروه . قبیح رانیز بیش از یک قسم نیست که عبارت از حرام است . پس مجموع احکام حسن ، اضافه بر قبیح، پنج است .

یـــکـــى از عـــلمـــا گـــفـــتـــه اســـت : تـــوبـــه از ســـه امـــر تـــشـــکـــیـــل یـــابـــد:(اول ) عـلم و (دوم ) حـال و (سـوم ) عمل . اما علم ، پس آن عبارت از یقین است به آن که گناهان، سمومى مهلکند و حجابى مـیـان عـبـد و مـحبوبش . این یقین ، حالتى دیگر را ثمر مى دهد کهعـبـارت بـاشـد از تـــاءلم بـراى فـوات مـطـلوب و تـاسـف بـرفعل ذنوب و از این حالت ، تعبیر به نـدم ( پـشیمانى ) مى شود، که آن نیز حالتى سومرا مـوجـب مـى شـود، و آن عـبـارت اسـت از تـرک گـنـاهـان در هـرحال و عزم بر آن که دیگر در آینده به سویشان باز نـگـردد، و حـقـوق خـداى تـعـالى و حـقـوقمـــردمـــان را کـــه در گـــذشـــتـــه ، پـــایـمـال کـرده ، تـدارک بـیـنـد و بـه جـاى آورد. چنانچه نتواندحـقوق مردم را باز گـرداند، باید عبادات خویش ‍ را افزون کند تا به قیامت ، پس از کسرحقوق مردم از آنها، قدرى بماند که او را کفایت کند.

فصل سوم : توبه مبعضه

فصل چهارم : توبه موقت

فصل پنجم : وجوب توبه از گناهان بزرگ و کوچک

فصل ششم : توبه تفصیلى و اجمالى

مـــصـــنـــف ( مـــحـــقـــق طـوسـى ) بـه وجوب تفصیل در جایى که گناهان در خاطر شخص ، مـذکـوربـــاشـــنـــد اشـــکـــال وارد کـــرده اســت ، چـه اجـتـزا، بـه پـشـیـمـانـى بـر هـــمعـــمـــل قـــبـــیـــحـــى کـــه از شـــخــص صـادر شـده مـمـکـن اسـت ؛ اگـر چـه بـه طـورتفصیل بدانها متذکر نباشد.

فصل هفتم : آیا به یاد آوردن گناه ، گناه است و تجدید توبه لازم است ؟

فصل هشتم : عزم بر بازنگشتن

فصل نهم : مراد از قبول توبه

مـــصـــنـف ( مـحقق طوسى ) از دلیلى که بر مخالفت با او آورده اند پاسخ داده است . بیان ایـندلیـــل چـــنـــیـــن اســـت کـــه اگـــر تـــوبـــه ، ذاتـــا مـــســـقـط عـقـاب بـاشـد، درحـال مـعـایـنـه و سـراى آخـرت نـیـز بـاید آن را مرتفع نماید. (مصنف ) پاسخ داده اسـت کـهتـــوبه در صورتى موجب سقوط عقاب است که بر وجه مقرر باشد، و این وجـه آن اسـت کـهبـــر گـــنـــاه بـــه ســـبـــب قـــبـــحـــش ، پـــشـــیـــمـــانـــى حـــاصـــل آیـــد؛حـــال آن کـــه در آخــرت جـایـى بـراى پـشـیـمـانـى نـیـسـت و تـنـهـا الجـاءحاصل است .

فصل دهم : استحباب غسل براى توبه ، و اشارتى به گناهان بزرگ و کوچک

فصل یازدهم : توشه اى از آداب توبه

فصل دوازدهم : شتاب در توبه

فصل سیزدهم : حث بر توبه در آیات و اءخبار

خاتمه : تبرک به کلام علوى

مقدمه مؤ لّف

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین

کـتـاب گرانقدر الاءوبه الى التوبه من الحوبه که سالیانى پیش از این به قـلم این کمترین خادم دین مبین خاتم النبیین ـ محمد مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم ـ در سـیـزده فـصـل و یک خاتمه به تازى به رشته نوشته در آمده است و چند کرت به حلیت طبع متحلى شده است ، اینک مدیر محترم انتشارات قیام قم جناب آقاى حاج محمد حسن اصلانى ـ زیـد عـزه السـامى ـ اهتمام فرمود که این اثر قویم به قلمى رسا و توانا به پارسى شیرین و شیوا ترجمه شود تا نفع آن عام و استفاده از آن تام بوده باشد، که بحمد الله ادیـب فـاضـل بـسـیـار گـرانـقـدر و نـویـسـنـده و مـتـرجـم ارزشمند، روحانى بلند پایه و گـرانـمـایـه جـناب آقاى ابراهیم احمدیان ـ ایده الله سبحانه بالقاءاته السبوحیه ـ که یکى از قلمداران نامور عصر است ، و در بسیارى از آثار پربارش هنر و قدرت قلمى خود را مکرر در مکرر ارائه داده است ، ترجمه آن را به پارسى نغز به عهده گرفته است که بـا اسـلوبـى پـسندیده و دلنشین و سبکى روان و شیرین در اختیار نفوس مستعده پارسیان نیز قرار داده است . شایسته است که به این بیت حافظ شیرین سخن تمسک جویم که :گـر مـطـرب حریفان این پارسى بخواند

در وجد و حالت آرد رندان با صفا را

امـیـد اسـت کـه ایـن اءثـر مـؤ ثـَر مـؤ ثـِر مـورد قـبـول ارباب دانش و اصحاب بینش ‍ قرار گیرد،و نـفـوس شـیـقـه و شـیـفـتـه بکمال را چراغى فرا راه رستگارى بوده باشد، و موجب مزیدبـرکـات نـاشـر مـحـترم ، و سبب ارتقاء و اعتلا مقام معنوى مترجم عزیز و مـعـظـم و یـادگـارىپـــایـــدار در روزگـــار از ایـن کـمـتـرین برقرار بوده باشد. قـوله تـعـالى شـانـه : انا لانـضـیـع اءجـر مـن احـسـن عـمـلا. قـم ـ حـسـن حـسـن زاده آمـلى . 12 ذى الحـجه 1419 ه‍ ق10/1/1378 ه‍ ش .

مقدمه مترجم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین والسلام على محمد و آله الطیبین الطاهرین

کتاب حاضر، برگردان فارسى رساله اى عربى است به نام الاءوبة الى التوبه مـن الحـوبـة ، اثـر علامه معاصر حضرت استاد حسن زاده آملى – مد ظله العالى . هر چند ایـن کـتـاب ، تـوبـه را از گذر علم کلام به بررسى کشانیده است ، آنچه در آن اسـت تنها مباحث کلامى نیست ، کتاب ، هم براى اهل فن و پژوهش مورد استفاده مى تواند بود و هـم مـبتدیانى که تازه گام در این راه نهاده اند. افزون بر مباحث کلامى ، مى توان مباحث فلسفى ، اخلاقى و اجتماعى را نیز در کتاب توبه بازیافت . وانگهى ، تذکیر و مـوعـظـت و نـصیحت در جاى جاى کتاب به چشم مى آید. بیشتر آثار استاد حسن زاده از چنین ویـژگى بهره مندند، یعنى در هر موضوعى که باشند، جاى این موضوعات در آنها خالى نـیـسـت . بـنـابـرایـن ، بـراى آنان نیز که در پى بیدارى از خواب غفلتند و بر گذشته خویش پشیمانند و در جستجوى باب توبه اند، مطالعه کتاب حاضر مفید مى تواند بود.

کتاب توبه در میان مجموعه کلماتى که تحت عنوان هزار و یک کلمه به طـبع رسیده نیز آمده است ، لیک به زبان عربى . رساله هایى دیگر نیز در آن کتاب به زبـان عربى هست که شایسته ترجمه اند. امید آن که کسى وظیفه ترجمه آنها را بر عهده گیرد.(1)

بـارى ، در ترجمه کتاب کوشیده ام تا رایحه ادبى و وزین قلم استاد حفظ شود و سبک آن از کـف نرود. هر جا نیاز افتاده است که کلمه یا جمله اى تفسیر شود و به وضوح آید، چنین کـرده ام . البـتـه ، در ایـن کـار، بـیـشـتـر، مـبـتـدیـان را در نـظـر داشـتـه ام . در پایان هر فـصل ، دریچه اى تحت عنوان یادداشتها گشوده ام و درباره گروهها و کسانى که اسـتـاد از آنـان نام برده است ، سخن گفته ام و به معرفى آنان پرداخته و در این کار، از مـنـابـع مـعـتـبـر بـهـره جـسـتـه ام . نـشـانـى آیـات و روایـات و نـقـل قـولهـا را نـیـز – تـا آن جـا کـه فـرصـت داشـته ام – در یادداشتها آورده ام . وانگهى ، اصـطـلاحـات علمى را نیز در آنجا ذکر کرده و درباره اش توضیح داده ام ؛ چنانکه درباره دانـش ‍ کـلام بـه قـدر نـیـاز سخن رانده ام . سرانجام آن که در چند جا سخنانى از بـزرگـان عـلمـى و دیـنى بر کلام استاد افزوده ام – البته در همان بخش ‍ یادداشتها – تا خوانندگان از نظر آنان نیز آگاه گردند و توشه اى دیگر برگیرند.

در پـایـان لازم مى دانم از تمامى کسانى که در به انجام رسانیدن این اثر علمى و دینى مـرا یـارى کـرده انـد سـپـاسـگـزارى کـنـم ؛ نخست از مولف والامقام کتاب که در تصحیح و ویـرایـش مـحـتـوایـى کـتـاب مرا مدد رسانیدند و حتى پاره اى از عبارات را شخصا ترجمه فرمودند، و دیگر از مدیر محترم انتشارات قیام آقاى حاج محمد حسن اصلانى ، که در واقـع تـرجـمـه کـتـاب بـه پـیـشـنـهـاد و هـمـت ایشان صورت پذیرفته است و دیگر از شـادروان مـرحـوم آقـاى ابـوالفـضـل پـریـزاد کـه حـروفـچـیـنـى کـتـاب ، حاصل کوشش ایشان است – خدایش رحمت کناد و با صلحایش ‍ محشور.

سـرانـجـام ، کتاب را به کسانى هدیه مى کنم که چرخش قلم بر سینه کاغذ، و مدار چرخش شـمـشـیـرهـایشان در سینه آسمان است ؛ به شهیدان ؛ آنان که مهرشان در دلم جاودانه است به ویژه شهید محمدرضا عینى ، دلیرى از لرستان و اسوه اى براى پارسایان .

قم – زمستان 1377 ه‍ ش .

ابراهیم احمدیان

فصل نخست : تعلق به امور جسمانى و توبه (2)

این رساله ، در بحث کلامى (3) توبه است که آن را در تکلمة منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه در شرح خطبه دویست و سى و پنجم درج کرده ایم .

بسم الله الرحمن الرحیم

الحـمـد لله الذى یـحـب التوابین و یحب المتطهرین ، و الصلوة و السلام على المصطفین من عـبـاده سـیـمـا خـاتـم النـبـیـیـن و آله طـاهـریـن . بـعـد فـیـقـول الآمل شفاعة من خوطب باءنک لعلى خلق عظیم ، الحسن بن عبدالله الطبرى الآملى – جعلهما الله و ایـاکـم مـن ورثـة جـنـة النـعـمـیـم : هـذه وجـیـزة عـزیزة فى البحث عن التوبة تهدى الى الصـراط المـستقیم و یهتدى بها غیر من هو صال الجحیم . سمیتها بالاوبة الى التوبه من الحـوبـة ، راجـیـا مـن رحـمـة ربـه الغـفـور الرحـیـم ان یـجـعـلهـا ذخـرا لنا فى یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم . و فیها مباحث و خاتمة نتلوها علیک مستمدا ممن هو فى احسانه قدیم ، و بمن عصاه حلیم ، و بمن رجاه کریم .

تـعـلق بـه امـور جـسـمـانى ؛ موجب دورى نفس از معقولات و اشتغالش به مجردات است ، چه شـدت تـعـلق و غـرق گـشـتـن در عـالم طـبـیـعـت ، نـفـس ‍ انـسـان را از نیل به کمال باز مى دارد.(4)

از امام صادق علیه السلام نقل است :

پـدرم هـمـواره مـى فـرمـود: هـیـچ چـیز چون گناه ، قلب را تباه نکند. قلب همچنان بر گناه اصرار ورزد تا این که گناه بر آن غالب آید و آن را وارونه کند.(5)

فیض کاشانى (6) در کتاب وافى در توضیح این حدیث مى گوید:

مـراد آن اسـت کـه گـنـاه ، هـمـواره بـر قـلب تـاثـیـر نـهـاده ، حـلاوت و صـفـاى آن را زایـل مـى کـنـد تـا ایـن کـه آن رویـش را کـه بـه سـوى حـق و آخـرت اسـت ، بـه سـوى بـاطـل و دنیا مایل گرداند. بنابراین ، حقیقت توبه ، عبارت است از بریدن نفس از تعلق بـه مـاده و نـفـى عـلاقـه و گـرایـش بـه عـالم اجـسـام ، بـه طـورى کـه ایـن عـمـل بـرایـش مـلکـه گـردد، و بـه سـراى تـطـهـیـر و هـمـراهـى بـا قـدسـیـان وصـول یـابـد. و بـدین سان ، ورطه حجاب و بعد، به سبب التفات به معقولات و تعلق به مجردات ، به کنار رود، چه دورى از یکى از این دو روى ، موجب نزدیکى به روى دیگر اسـت ، و از ایـن رو، حـضـرت صـلى الله عـلیـه و آله فـرمود: دنیا و آخرت چون دو کفه تـرازویـنـد کـه هـر کـدام سـنـگـیـنـى یـابـد، دیـگـرى سـبـک شـود.(7) و کـسـى از اهـل حـکـمـت گـفـتـه اسـت : آنـهـا چون دو هوویند که انس یافتن با هر کدام ، موجب بیزارى از دیگرى است ، و بالجمله ، امور دنیوى و تعلق بدان ، موجب حرمان و مانع از تعلق به امور اخـروى اسـت و بـه قـدرى که از هر یک دورى حاصل شود، دیگرى نزدیک گردد و حضرت صـلى الله عـلیـه و آله از ایـن جـمـله تـعـبـیـر فـرمـود کـه : دنـیـا راس هر گناهى است .(8)

پـس تـوبـه مـعـتـبـر نـزد اهـل الله درسـت نـیـایـد جـز بـه اعـراض کـامـل از احـوال دنـیـوى ، بـه حـیـثـى کـه بـدانـها التفات نیابد و از نظر خویش دورشان گـردانـد؛ چـنـانـکـه در حـدیـث آمـده اسـت : دنـیـا بـر اهـل آخـرت ، و آخـرت بر اهل دنیا، و هر دو بر اهل الله حرام گشته است (9) و از این رو گـفـتـه انـد: تـوبه بر سه قسم باشد: یکى توبه بندگان که آن توبه از ترک طـاعـت و فـعـل قـبـیح است ؛ و دیگر توبه خاص اهل ورع که توبه از ترک مندوب است ؛ و سـه دیـگـر توبه اخص من الخاص که توبه است از التفات به غیر خدا. و این توبه ، مـخصوص اهل ولایت باشد که غالبا در مرتبه حضورند، و توبه پیامبر اکرم صلى الله عـلیـه و آله و اولیـاى خـدا از ایـن قبیل بوده است که او صلى الله علیه و آله خود فرمود: گـاه دلم را کـدورتـى عارض مى شود، و من به راستى که از خداى ، هر روز هفتاد بار آمرزش ‍ مى طلبم .(10)

فصل دوم : وجوب توبه

بـر همه بندگان خداوند متعال واجب است که از جمیع گناهان و معاصى خویش توبه کنند. اثـبـات ایـن اصـل ، مـحـتـاج بـه مـقـدمـه اى اسـت کـه در ذیل مى آید:

بـه اعـتـقـاد و اتـفاق عدلیه – یعنى امامیه و معتزله (11) ـ حسن و قبح ، دو امر عقلى اند. لیـکـن اشـاعـره (12) بـر آن رفـته اند که حسن و قبح ، عقلى نیستند، بلکه حسن و قبح اشـیـاء، مـسـتـفـاد از شـرع است . پس هر چه که شرع بدان امر کند، حسن است و هر چه از آن نـهـى کـنـد، قـبـیـح . اگـر شـرع نـبـود، حـسـن و قـبـحـى هـم نـبـود. حـتـى اگـر خـداونـد متعال به چیزى که پیشتر از آن نهى کرده ، امر کند، آن شى ء منقلب شده ، حسن خواهد گشت .

حسن و قبح عقلى ، از امورى است که هر شخص اهل تحقیقى بالضروره به ثبوت آن حکم مى کند، در کتاب مجلى آمده است :

شـک نـیـسـت کـه گـاهـى حـسـن را بـراى معنایى ملایم و سازگار با طبع ، و قبح را براى معنایى منافى و ناسازگار با آن استعمال کرده ، معناى نخست را حسن و دوم را قبیح خوانند، و نـیـز گـاه بـه اعـتـبـار نـقـص و کـمـال ، آنـچـه را کـه کـمـال اسـت ، حـسـن گـویـنـد و آنـچـه را نـقـص اسـت ، قـبـیـح . و از قبیل معناى اول است که گویند: طعم این خوب است و آن بد؛ و این صورتى زشت است و آن ، نـیـکـو؛ یـعـنـى بـه اعـتـبـار مـلایـم بـودن بـا طـبـع و مـنـافـى بـودن بـا آن . و از قـبـیـل مـعـنـاى دوم اسـت کـه گـویـنـد: دانـش ، نـیـکـوسـت و جـهل ، قبیح . مدرک چنین حسن و قبحى (در دو قسم یاده شده ) بدون شک و شبهه نزد همگان ، عقل است .

ولى گاه به اعتبار استحقاق مدح و ذم ، چیزى را که فاعلش مستحق مدح است ، حسن گویند و چـیـزى را کـه فـاعـلش مـسـتـحـق ذم اسـت ، قـبـیـح . حـال ؛ در ایـن کـه مـدرک ایـن قـسـم نـیـز عـقـل بـود یـا چـیـزى دیـگـر، اخـتـلاف اسـت .(13) بـیـشـتـریـنـه عـقـلا، مـدرک را عـقـل دانـنـد، لیـک اشـاعـره مـخـالفـت نـمـوده ، گـویـنـد، کـه عقل را در ثبوت حسن و قبح بدین معنا، حکومتى نیست ، بلکه حاکم ، شرع است ، و فعلى که فاعلش مورد مذمت شرع است ، حسن باشد، و فعلى که فاعلش مورد مذمت شرع است ، قبیح . ایـن اصـل ، مـبناى آراى عدلیه و مخالفان آن است ؛ چه اگر حسن و قبح عقلى موجود باشد، زمـانـى کـه از فـاعلى مختار، عملى سر زند، عقل مى تواند از اثبات یا نفى یکى از آن دو بـه این اعتبار که آن عمل مستحق مدح یا ذم عقلى است ، بحث نماید. از این رو معتقدین به حسن و قـبـح عـقـلى ، جمیع قبایح را به مباشر قریب آن نسبت مى دهند و حکیم – تعالى – را از آن بـرى و مـنـزه مـى دانـنـد، چـه او حـکـیـم اسـت و وقـوع فعل قبیح از او، مستلزم ذم عقلى است و البته جناب حق – تعالى – منزه و مقدس از نقایص است . و هـم از ایـن رو، جـمـیـع واجـبـات عـقـلى را بـر خـداى مـتعال و بر غیر او لازم مى دانند… پس به وجوب نصب تکلیف و جمیع فروع مربوط بدان ، بـر خـداى تـعـالى حـکـم مـى نـمـایـنـد، و شـکـر مـنـعـم را بـر عـاقـل واجـب ، و نـظـر در امـور عـقـلى را بـرایـش ‍ لازم دانـسـتـه ، گـویـنـد: شـخـص عـاقـل ، بـدیـن دو امـر مـکـلف اسـت اگـر چه در شرع به این وجوب و لزوم ، اشارت نیامده باشد. بدین سبب اینان را عدلیه خوانند.

لیـکـن ، اشـعـریـان چـون حسن و قبح را به عقل ثابت نمى دانند، آنچه را گفته شد، باور نـداشـتـه ، گـویند: خداى متعال همه آنها را در شرع بیان فرموده ، پس هر قبیح و حسنى ، تـنـهـا بـه اعـلام خـداونـد اسـت کـه شـنـاخـتـه مـى شـود و اگـر چـنـیـن اعـلامـى نـبـود، عـقـل را نـیـز تـوان نـیـل بـدان نـبـود. از ایـن رو، عـقـل نـه چـیـزى را بـر خـداى متعال قبیح مى داند و نه چیزى را واجب ، و دیگر آن که هر چه ماسواى اوست ، همه صادر از اویـنـد. ایـن بـود تـحـقـیـق عـقـایـد هـر یـک از دو فـرقـه در بـاب افـعـال و البـتـه هـر دو فـرقـه را بـر اثـبات مذهب خویش ، دلایلى است مذکور در مواضع مربوطه .

و علامه حلى قدس سره در شرح تجرید عقاید، مى فرماید:

و ابـوالحـسـیـن ، بـه چند چیز بر اشاعره ایراد وارد کرده و بر آنان خرده گرفته است و البـتـه در ایـن عـمـل ، مـحـق بـوده ، چـه قـواعـد اسـلام بـا مـذهـب آنـان که ارتکاب قبایح و اخلال به واجب را بر خداى تعالى روا دانسته اند، سازگار نیاید و نمى دانم که چگونه بر جمع میان این دو، قادر گشته اند.(14)

بـایـد دانست که شخص عاقل در این که صدق مشتمل بر سود و منفعت ، ذاتا نیکوست ، شکى به خود راه نمى دهد، و نیز به یقین باور دارد که دروغ و کژى ، چنانچه مضر و زیانبخش بـاشـد، ذاتا زشت و قبیح است . البته براى چنین حکمى نیاز به نظر در شرع نیست ؛ چه انـسـان صـاحـب خـرد، چـون بـه بـاطن خویش رجوع کند – و خود را بیگانه از شرع فرض نـمـایـد – بـاز هـم بـر ایـن حـکـم بـه جـزم و یـقـیـن ، اقرار خواهد کرد و به کسى که منکر ضـرورت و بـداهـت اسـت تـوجـهـى نـخـواهـد نـمـود؛ زیـرا چـنـیـن شـخـصـى بـا مـقـتـضـاى عقل و خرد خویش به مبارزه و کارزار پرداخته است .(15)

از ایـن رو، اگـر عاقل را در میل به سوى صدق و کذب مخیر کنیم و منفعت یا ضررى که در آنـهـا نـصیبش مى گردد به تمام و کمال مساوى و مشابه قرار دهیم ، خواهیم دید که او به سـوى صدق و راستى خواهد رفت ، و این سببى جز این ندارد که او به حسن ذاتى صدق و قبح ذاتى کذب آگاه است .

البته گاه انسان عاقل ، صدق و راستى را رها کرده ، دروغ و کژى را برمى گزیند، ولى بـه ایـن سـبـب کـه در دروغ ، مـنـفـعـت و مـصلحتى عاجل و در صدق و راستى ضرر و زیانى عـاجـل یـا مـنـفـعـتـى آجـل مـى یـابـد و طـبـیـعـتـا بـه مـخـالفـت بـا عـقـل خـویـش برمى خیزد؛ نه به آن سبب که در حسن و قبح ذاتى صدق و کذب تغییرى راه یافته باشد، و بر این حقیقت ، عقولى که از آفت الفت ، محبت و تقلید به دورند، گواهند.

از سوى دیگر اگر تنها مدرک حسن و قبح ، شرع باشد، لازمه اش آن است که بدون وجود شـرع ، حـسـن و قـبـحـى مـوجـود نـبـاشـد، ولى ایـن لازمـه ، باطل است ، پس ملزوم نیز باطل خواهد بود.

بیان ملازمه فوق آن است که طبق فرض مذکور، علت یا شرط تحقق و ثبوت حسن و قبح ، شـرع اسـت و مـى دانـیـم کـه بدون وجود علت ، معلول را وجودى نیست ، چنانکه بدون وجود شـرط، مـشـروط را ثـبـوتـى نیست ، پس ‍ اگر حسن و قبح را شرعى بدانیم ؛ دیگر بدون وجود شرع ، نباید آن دو را وجودى باشد.

حـال کـه مـلازمـه مـورد بـحث ، آشکار گشت ، جاى آن است که چگونگى بطلان لازمه را نیز بـیـان نـماییم . بى شک کسانى – چون هندوان و برهمنان هندوستان – در این جهان هستند که به رغم عدم اعتقاد به شرع و دینى الهى ، بر حسن راستى و صدق ، زشتى دروغ و وجوب شـکـر مـنـعـم یـقـیـن و بـاور دارنـد. ایـنـان ، شخص دروغگو و ناسپاس را مذمت کرده ، انسان راسـتـگـو و صـادق را کـه مـدح و سـتـایـش مـى نـمـایـنـد؛ در حـالى کـه در ایـن عمل نیازى به شرع و حکم آن ندارند و اساسا اعتقادى بدان ندارند.

البته ممکن است کسى بگوید: شاید مدرک حسن و قبح در این افراد، طبع آنان باشد.

لیـک در پـاسخ خواهیم گفت : باید یادآورى نمود که طبایع انسانها مختلفند. بنابراین ، اگـر مـدرک ، طـبـع مـى بـود، اتـفـاق و اجـمـاع آنـان در ایـن ادراک حـاصـل نـمـى گـشـت ، در حـالى که امر به عکس است . پس چاره اى نیست جز آن که مدرک را عقل بدانیم .

مـمـکن است کسى دیگر بگوید: شاید چنین ادراکى براى آنها به واسطه شریعتى که به شریعتى دیگر نسخ شده ، حاصل گشته است .

در پـاسـخ گوییم : حتى افرادى که وجود ادیان و شرایع را نفى و بلکه تقبیح مى کنند نـیـز بـه حـسن و قبح عقلى معترفند؛ پس چگونه مى توان چنین کسى را که نه اعتقادى به شریعتى دارد و نه به پیامبرى ، متاثر از شرع و دین دانست ؟!

اگـر کـسـى کـه بـگـویـد: خـداى تـعـالى قـانـون و سـنـتـش را چـنـیـن نـهـاده کـه چـون افـعـال و اعـمـال تـصـور شـونـد، بـه حـسـن و قـبـح آنـهـا نـیـز عـلم حـاصـل گردد، در پاسخ باید گفت : از این توجیه نیز سودى به هم نمى رسانید؛ زیرا نمى توان آنچه را گفتید، شرع نامید. پس آن ، چیزى جز حکم عقلى نیست .(16)

انطباق حکم عقل و شرع

هـر آنـچـه کـه عـقـل بـدان حـکـم نـمـایـد، شـرع نـیـز بـدان حـکـم مـى کـنـد، و عـقـل ، یـاور حـکم شرع است ؛ مانند حکم به وحدت و یگانگى صانع ، و حسن احسان ، شکر مـنـعـم ، وفـاى به عهد و پیمان ، امانت دارى ، و قبح دروغگویى ، ظلم و ستم ، عهد شکنى ، خـیـانـت ، کـفـر نـعـمـت و مـانـنـد امـور دیـگـرى کـه در آنـهـا عقل ، مدرک است .(17)

امـا احـکـام پـنـج گانه متعلق به افعال مکلفین نیز که صادر از شرعند، در صورتى که عـقل به گونه اى به فهم آنها نایل شده ، آنها را به ادراک آورد، بدانها حکم خواهد کرد. مـثـلا شـارع – تـعـالى – خـوردن گـوشـت گوسفند را به شرط آن که به شرایطى ذبح شـود، روا دانـسـتـه اسـت ؛ پـس اگر گوسفندى بمیرد یا بدون رعایت شرایط مقرر، ذبح شود مردار محسوب گشته ، خوردنش حرام مى شود که این به سبب مصلحتى است که در این حکم نهفته است ، حال ، چنانچه عقل را به مفسده اى که در خوردن مردار است ، آگاه کنیم خود بـه لزوم اجـتـنـاب از آن حـکـم خواهد نمود و کسى را که به خوردن : مبادرت ورزد نکوهش و عـمـل او را تـقـبـیح مى کند. همچنین ، خداى متعال ، روزه ماه رمضان را واجب فرموده است و بى شـک ایـن عـمـل واجـب ، ذاتـا نـیـکوست ، و نیز روزه در روز عید فطر را حرام فرموده ، و این عـمـل حـرام نـیـز ذاتـا زشـت و نـکـوهـیـده اسـت ، حـال اگـر عـقـل ، به حق ، این دو عمل را به ادراک آورد، بر حسن اولى و وجوبش و قبح دومى و حرمتش ‍ حکم خواهد کرد.

از این رو، متکلمان عدلیه گفته اند: بعثت انبیاء به جهت فواید و مصالحى که در آن است ، نـیـکـوسـت . در مـیـان فـوایـد بـعـثـت ، دو فـایـده را عـبـارت دانـسـتـه انـد: از یـارى عقل در آنچه که خود بر آن آگاه است و نیل به حکم در آنچه که بر آن آگاه نیست (18) و احـکـام پـنـج گـانـه تـکـلیـفـى نـیـز مـبـتـنـى بـر مـصـالح و مـفـاسـدى هـسـتـنـد کـه در افـعـال و اشـیـاء نـهـفته است ؛ بر خلاف عقیده اشاعره که حسن و قبح را مستفاد از شرع مى دانـنـد و بـرآنـند که هر چه که شرع بدان دستور داده ، نیکوست و هر چه را که نهى کرده است قبیح است . بنابراین اعتقاد، اگر شرعى نبود، نه حسن بود و نه قبحى .

بـالجـمـله ، عـدلیـه – یـعـنـى امـامیه و معتزله – و جمهور حکما بر آن رفته اند که احکام را عـلل و اسـبـابـى است . این علل و اسباب ، عبارت از مصالح و مفاسد ذاتى است که در اشیا نـهـفـتـه اسـت . افـعـال مـکـلفـیـن بـه واقـع ، بـه حـسـن و قـبـح مـتصفند؛ اگر چه ممکن است عقل در پاره اى موارد نتواند این حسن و قبح را به ادراک درآورد.

دلیـل حـقـیـقـت فـوق آن اسـت که اگر همه افعال برابر باشند؛ یعنى حسن و قبح و نفع و ضرر همه آنها یکسان باشد، لیک با این حال دستور آید که انسان بعضى را انجام دهد و بـعـضـى دیگر را ترک کند، ترجیح بلا مرجع ، و تخصیص بلا مخصص لازم خواهد آمد. و بـسـى واضـح اسـت کـه این امر فى نفسه ، محال ، و صدورش از حکیم علیم قدیر، قبیح و بلکه ممتنع است .

حکما و متکلمان – عدلیه – در بیان این معنا و رد ادله اشاعره ، دلایلى دیگر اقامه فرموده اند که به جهت اجتناب از اطاله کلام از ذکر آنها خوددارى مى ورزیم .

در کتاب شریف من لا یحضره الفقیه ، اثر ارزشمند رئیس محدثان ، شیخ صدوق – رضوان الله تعالى علیه – و نیز در باب علل تحریم الکبائر از کتاب گرانقدر وافى ، تالیف فیض کاشانى به نقل از کتاب پیشین ، آمده است :

امـام عـلى بـن مـوسـى ، رضـا علیه السلام در پاسخ به پرسشهاى محمد بن سنان ، چنین نـوشـت کـه : خـداى تـعـالى قـتـل نـفـس را بـه جـهـت آن کـه اگـر حلال مى گشت تباهى مردمان و نابودى و فساد تدبیر آنان را موجب مى شد، حرام فرمود.

و خـداى تـعالى عقوق والدین را حرام مى فرمود، چرا که در آن ، ناسپاسى خداى تعالى و والدیـن و کـفـر نـعـمـت اسـت و ابـطـال شـکـر و کـمـى و انـقـطـاع نـسل . از آن روى که در عقوق والدین ، ارج ننهادن به والدین و حق ناشناسى و قطع ارحام نـهفته و نتیجه اش آن است که والدین به سبب آن که فرزند از احسان بدانان خوددارى مى نماید، از داشتن فرزند و تربیت آن اجتناب ورزند.

و خـداونـد، زنـا را حـرام فـرمـود بـه دلیـل فـسـادى کـه در آن اسـت و مـوجـب قـتـل نـفـس و از میان رفتن نسلها مى شود و ترک تربیت کودکان و فساد میراثها و مفاسدى دیگر از این قبیل .

و خداوند عزوجل تهمت به زنان شوهردار را حرام فرمود، زیرا باعث فساد نسبها مى شود و نـفـى ولد و تـباهى میراثها و ترک تربیت کودکان و از میان رفتن معروف و گناهان کبیره اى که در آن است و علل دیگرى که موجب فساد مردمان است .

و خـداونـد خـوردن مـال یـتـیـم را کـه از روى ظـلم و بـنـاحـق بـاشـد، حـرام فـرمـود بـه عـلل بـسـیـارى کـه فـسـاد در پـى دارد: اول آن کـه چـون کـسـى بـنـاحـق مـال یـتـیـم را بخورد، در واقع در قتل او شرکت جسته است ؛ زیرا یتیم به خود متکى و بى نـیـاز نـیـسـت و کـسى هم که چون والدینش امورش را بر عهده گیرد؛ موجود نیست . پس چون کـسـى مـال او را بـخورد، مانند این است که او را کشته است و به فقر و بى چیزى کشانده اسـت . عـلاوه بـر ایـن خـداونـد این عمل را حرام کرده و برایش مجازات تعیین فرموده که مى فـرمـایـد: کـسانى که مى ترسند کودکان ناتوان از آنها باقى مانده ، زیر دست مردم شـونـد؛ پـس بـایـد از خـدا بـتـرسـنـد و سـخـن به اصلاح و درستى گویند و راه عدالت پـویـنـد(19) و نـیـز ابـو جـعـفـر عـلیـه السـلام فـرمـود: خـداونـد خـوردن مال یتیم را دو عقوبت مقدر فرمود: عقوبتى در دنیا و عقوبتى دیگر در آخرت .

پـس در تـحـریم مال یتیم ، بقاى یتیم و استقلالش مر خودش را باشد و آیندگان از آنچه بـدو رسـیـده سـالم مـانـنـد؛ از آن روى کـه خـداونـد عـزوجـل بـر خـوردن مـال او عـقـوبـت مـقـرر فـرمـوده اسـت ، عـلاوه بـر ایـن ، خـوردن مال یتیم سبب مى شود که چون او به سنى رسد که ستمى را که بر او شده در یابد، به انـتـقـام بـرخـواهد خاست و کینه و عداوت و دشمنى حاکم گردد و در نتیجه ، به نابودى و تباهى رسند.

و خداوند، فرار از جهاد را حرام فرمود؛ زیرا به واسطه اش دین سست مى شود و پیامبر – صـلوات الله و سـلامـه علیه – و امامان عادل علیهم السلام کوچک شمرده مى شوند و یارى آنان علیه دشمنان ترک مى گردد، و دیگر این که دشمنان ترک مى گردد، و دیگر این که دشـمـنـان کـه دعـوت پـیـامـبـران و امـامـان بـه اقـرار بـر ربـوبـیـت و اظـهـار عـدل و تـرک سـتـم و از میان برداشتن فساد را رد نموده اند، به عقوبت نمى رسند، و نیز دشـمـن بـر مـسـلمـانـان جـرى مـى شـود و قـتـل و غـارت و ابـطـال حـق خـداى تـعـالى و فـسـادهـاى دیـگـر لازم مـى آیـد. و خـداونـد متعال ، تعرب بعد از هجرت را حرام فرمود؛ چه در آن ، رجوع از دین و یارى نکردن انبیا و حـجـج الهـى – عـلیـهـم افـضـل الصـلوات – اسـت کـه ایـن تـبـاهـى و فـسـاد در خـود دارد و ابطال و پایمال شدن حق هر ذى حقى را، نه آن که علت حرمت ، سکونت در بادیه باشد، و از این رو، چنانچه کسى به دین رهنمایى شود و بدان معرفت یابد، بر او جایز نیست که با اهل جهل و نادانى زندگى کند در حالى که ترس (بى ایمانى ) بر او مى رود؛ زیرا او از ایـن خـطـر ایـمـن نـیـسـت کـه مـعـرفـت و عـلم خـویـش (بـه دیـن ) را تـرک کـنـد و بـا اهل جهل در بى ایمانى بماند.

و سـبـب حـرمـت ربـا، نـهـى خـداى تـعـالى و فـسـادى اسـت کـه در امـوال پـدیـد مـى آیـد؛ زیـرا چـون انـسـان ، درهمى را به دو درهم بخرد، بهاى این درهم ، درهـمـى بیش نیست و مابقى باطل است . پس خرید و فروش ربا در هر حالى بر خریدار و فـروشـنـده ، پـلید و ناپسند است . از این رو، خداى تعالى ربا را به جهت فسادى که در امـوال پـدیـد مـى آورد بـر بـنـدگـان مـمـنـوع سـاخـت ، هـمـچـنـانـکـه مـمنوع ساخته است که اموال شخص سفیه را تا زمانى که بهبود نیافته بدو بدهند؛ چه خوف آن مى رود که آن را تـبـاه کـنـد. پـس این است علت آن که خداوند تعالى ، ربا و فروختن درهمى به دو درهم را حرام فرموده است .

و سـبـب تـحـریـم ربـا پـس از بـیـنـه ، کـوچـک شـمـردن حـرام مـحـرم اسـت کـه ارتکاب این عـمـل پـس از بـیـان ، و تـحـریـم خـداونـد تـعـالى ، گـنـاهـى بـزرگ بـاشـد و ایـن عـمـل را سـبـب جـز کـوچـک شـمـردن حـرام مـحـرم نـیـسـت و کـوچـک شـمـردن هـمـان و دخول در کفر نیز همان .

و سـبـب تـحـریـم ربـا در نـسـیـه ، از مـیـان رفـتـن مـعـروف و تـلف شـدن اموال و مشتاق گشتن مردم به سود و ترک قرض (الحسنه ) و صنعتهاى معروف است و فساد و ظلم و تباهى اموال که در آن است .(20)

هـمـچـنـیـن در هـمـان کـتـاب از امـام صـادق عـلیـه السـلام نقل است که فرمود:

ربـا حـرام گـشـت تـا شـمـا از اشـتـغـال بـه حـرفـه هـا و صـنـایـع حلال و معروف باز نمانید.(21)

حـدیـثـى دیـگـر نـیـز در آن کـتـاب از امـام بـاقـر عـلیـه السـلام نقل گشته که امام فرمود:

خداوند عزوجل ربا را حرام فرمود تا معروف از میان نرود.(22)

چنانکه در کتاب شریف آمده است :

هـشـام بـن حـکـم از امـام صـادق عـلیه السلام از سبب تحریم ربا پرسید. حضرت فرمود: اگر ربا حلال مى بود، مردم تجارات و حرفه هاى مورد نیاز خویش را ترک مى گفتند. پـس خـداونـد ربـا را حـرام فـرمـود تـا مـردم از حـرام بـه سـوى حلال و تجارات و خرید و فروش ‍ بگریزند…(23)

پـس حـال کـه آشـکـار گـشت که افعال بندگان ، به واقع متصف به حسن و قبح عقلى اند، مـىتـــوانـــیـم بـگـویـیـم کـه احـکـام مـتـعـلق بـه ایـن افـعـال نـیـز بـر پـنج قسم ، منقسم اند. بدین قرارکه حسن ، بر چهار قسم است که عـبـارتـند از: واجب ؛ مندوب ( مستحب )؛ مباح و مکروه . قبیح رانیز بیش از یک قسم نیست که عبارت از حرام است . پس مجموع احکام حسن ، اضافه بر قبیح، پنج است .

عـلت حـصـر احـکام در پنج حکم مذکور – چنانکه در کتابهاى مجلى و شرع تجرید آمده – به بیان ذیل است :

چـون فـعـلى از انـسـان حـادث مـى شـود، یـا چـنـیـن اسـت کـه عـقـل ، آن را به صفتى اضافه بر حدوثش متصف مى کند و یا خیر. حرکات شخص ساهى و کـسـى کـه در خـواب اسـت ، از نـوع دوم اسـت . لیـکـن نـوع اول کـه در آن عـلاوه بـر حـدوث ، صـفـتـى دیـگـر نـیـز لحـاظ مـى شـود یـا چـنـیـن است که عـقـل ، بـه جـزم و یـقـیـن از آن مـتـنفر است که این را قبیح گویند، و یا چنین نیست که در این صورت ، آن را حسن خوانند.

حسن نیز اگر به گونه اى باشد که عقل ، ترک آن را منع مى کند، واجب است ، و اگر چنین نـبـاشـد، مـسـتحب . حال ، اگر ترک آن ، داراى رجحانى باشد که به حد منع نرسد، مکروه اسـت ، و اگـر فـعـل و تـرک ، مـسـاوى بـاشـنـد، مباح است . بنابراین ، قبیح همان است که عقل به گونه اى از آن متنفر است که فاعلش را مذمت مى کند؛ بر خلاف حسن که چنین نیست .

پس واجب فعلى است که عقل بـر وجـوب مـدح فاعل آن حکم کرده ، ترک کننده اش را مذمت مى کند، و مکروه فعلى است که انـجـامـش را اسـتحقاق ذم و نکوهش نیست ولیکن ترکش درخور مدح و ستایش است ، و مستحب آن اسـت کـه انـجـامش درخور ستایش است ، ولى ترکش را مذمتى نباشد، و بالاخره مباح آن است که نه انجام و نه ترکش ، مستحق نکوهش و نیز مدح و ستایش نیست .

باید دانست که تقسیم فوق ، بر تقسیم سه گانه قضایا – یعنى وجوب ؛ امکان و امتناع – منطبق است ؛ چه از آن جا که فعل واجب انجامش را حج است و ترکش ممنوع ، نظیر واجب لذاته است که وجودش راجح است به گونه اى که عدم در آن راه ندارد.

حـرام نیز از آن جا که ترکش راجح ، و فعلش غیر جایز است ، چون ممتنع مى ماند که عدمش راحج است و وجودش ممنوع .

همچنین مستحب نیز چون انجامش راجح ، و ترکش جایز است ، ممکنى را مى ماند که به واسطه عـلتـش ، وجـوب یـافـتـه ؛ اگـر چـه بـه اعـتـبـار ذاتـش ، دخول عدم بر آن جایز است .

مـبـاح نـیز که فعل و ترکش ، من غیر ترجیح ، مساوى است ، مانند ممکنى صرف است که نه علت وجود و نه علت عدم با آن ملاحظه نگردد.

حـال در ایـن مـقـدمه دانسته شد که احکام پنج گانه ، بر مصالح و مفاسدى که در اشیاء و افـعـال مردم نهفته ، مبتنى است . هر عمل حرامى به جهت مفسده و زیانى که در پى دارد حرام است و نیز هر عملى که حلال گشته ، به جهت مصلحت و سودى است که در آن است . آنچه که حـرام گـردد ذاتـا، قبیح است ، و ارتکاب معاصى و قبایح ، انسان را از خداى دور ساخته ، مـوجـب حـرمـان از کـمـال شـایـسـتـه و بـایـسـتـه او مـى گـردد و هـمـچـنـیـن اسـت اخـلال بـه واجـب ، و شـک نـیـسـت کـه دفـع ضـرر و زیـان بـه حـکـم عـقـل ، واجـب اسـت ؛ چـه گـنـاهـان ، سـمـومـى مـهـلکـنـد و بـایـد انـسـان بـه حـکـم شـرع و عـقل و به واسطه توبه از آنها مصون ماند. به عبارتى دیگر، بر ترک واجبى که از او وقـوع یـافته و فعل قبیحى که در گذشته به انجام رسانیده پشیمان شود، و به جزم ، عزم نماید که بدان باز نگردد.

فورى بودن توبه

پـس تـوبـه – بـراى دفـع ضـرر – و نـیـز پـشـیـمـانـى بـر انـجـام هـر فـعـل قـبـیـح یـا اخلال به واجب ، لازم و واجب است ، و از آنچه گفته شد – چنانکه پیداست – وجوب فورى بودن توبه نیز استفاده مى گردد.

ایـن کـه گـفـتـیـم : و نـیـز پـشـیـمـانـى بـر انـجـام هـر فـعـل قـبـیـح بـراى آن اسـت کـه گـنـاهـان صـغـیـره را نـیـز شـامـل شـود؛ زیـرا چـه بـسـا شـخـصـى مـعـتـرض بـگـویـد: اسـتـدلال شـمـا کـه در آن بـیـان گـشـت کـه توبه براى دفع ضرر، لازم است ، ممکن است شامل گناهان صغیره نشود.

عـلامـه ، شـیـخ بـهایى قدس سره (24) چنانکه در ریاض السالکین (25) آمده ، مى فرماید:

شـکـى نیست که توبه ، به وفور واجب است ، چه گناهان به منزله سمومى هستند که به بـدن آسـیـب و ضـرر مـى رسـانـنـد، و چنانکه بر کسى که سم خورده لازم است مبادرت به استفراغ نماید تا بدن در شرف مرگ خویش ‍ را نجات دهد، بر گناهکار نیز واجب است که بـه تـرک گـنـاه مـبـادرت ورزد تـا دیـن خـود را که در شرف تباهى است رهایى بخشد، و البـتـه خـلافى در اصل وجوب توبه ، به دلیل سمع نیست ، چه بدان صریحا در قرآن امر شده و بر ترکش وعید آمده است که خداى تعالى مى فرماید:

اى مـؤ مـنـان ! بـه سـوى خـداى ، تـوبـه کـنـید؛ توبه اى نصوح (26) و نیز فـرماید. و آن که توبه نکند از ستمکاران باشد(27) ولیکن خلاف در آن است کـه آیـا تـوبـه ، بـه دلیـل عـقـل نـیـز واجـب اسـت یـا خـیـر. مـعـتـزله آن را بـه دلیل وجوب دفع ضرر عقاب ، به عقل واجب دانسته اند.

چنانکه پیداست ، این دلیل عقلى ، دلالتى بر وجوب توبه از گناهان صغیره براى کسى که از گناهان کبیره اجتناب مى ورزد، ندارد.

از ایـن روسـت کـه بـهـشـمـیـه (28) بـر آن رفـتـه انـد کـه تـوبـه ، تـنـهـا بـه دلیـل سمع واجب است و عقلا دلیلى بر آن موجود نیست . البته مى توان گفت که پشیمانى بـر فـعـل قـبـیـح ، مـقـتـضـاى عـقـل سـلیـم اسـت کـه هـر دو قـسـم را شامل است .

مـعـتـزله به صراحت ، فوریت وجوب توبه را معتقدند و چنین مى گویند که حتى اگر یک ساعت به تاخیر افتد، این خود گناهى دیگر باشد که توبه از آن نیز لازم است ؛ چنانکه اگر گناه کبیره باشد و توبه ، ساعتى به تاخیر افتد، دو گناه کبیره انجام شده است . مـتـکـلمـیـن امامیه نیز بر وجوب فوریت توبه معتقدند، لیکن چنین تفصیلى که معتزله بیان نموده اند، در کتب کلامى ایشان دیده نمى شود.

تقسیم توبه به اعتبار انواع گناهان

توبه به این اعتبار که گناهان و معاصى ، مختلف و دگرگونند، داراى انواعى است .

در کـتـاب شـرح تـجـریـد عـلامه و نیز کتاب مجلى ابن ابى جمهور احسائى و احیاء العلوم غـزالى و دیـگـر کتاب کلامى آمده است که توبه یا از گناهى است که متعلق به حق خاص خداى تعالى است ، و یا از گناهى است متعلق به حق آدمى .

گـنـاه بـه گـونـه اول نیز یا عبارت از انجام فعلى قبیح مانند شرب خمر و زناست و یا تـرک عـمـلى واجـب چـون زکـات و نـمـاز. بـراى تـوبـه از قـسـم اول ، پشیمانى و نیز عدم جزم بر آن که دیگر بدان خود را آلوده نکند کافى است .

لیـکـن قـسـم دوم را به حسب قوانین شرعى ، احکامى است خاص ؛ زیرا گاه گناه از اقسامى اسـت مانند پوشیدن لباس حریر (براى مردان )، شراب خوارى و گوش دادن به غنا، که براى توبه از آن امرى دیگر جز پشیمانى لازم نیست .

و گاه دیگر گناه از اقسامى است که در آن جز پشیمانى ، اداى حقوق خداوند و حقوق مردمان نـیـز – مـالى یـا غـیـر مـالى – لازم اسـت . در ایـن صـورت ، بـایـسـتـى هـمـراه با توبه ، عمل مربوط نیز به انجام مى رسد.

مـثـلا کـسـى کـه تـرک زکـات کـرده اسـت ، بـایـستى علاوه بر پشیمانى ، زکات خویش را پرداخت نماید، چنانکه تارک نماز را نیز به هنگام توبه ، قضاى نمازهاى ترک شده لازم است . ولى نماز عیدین (به فرض وجوب ) چنانکه ترک شود، قضاى آن لازم نیست و تنها پشیمانى و تصمیم بر عدم ترک در آینده کفایت مى کند.

بـراى تـوبـه از گـنـاهـى کـه مـربـوط بـه حق انسانى است ، بایستى به گونه اى حق شخص بدو رد شود.

اگـر حـق ، مـالى بـاشـد، مـال به صاحب حق ، و چنانچه در قید حیات نیست ، به ورثه اش پـرداخـت گـردد، ولى اگـر شـخـص تـوبـه کـنـنـده ، بـراى رد مال به صاحبش ، تمکن مالى ندارد، فقط تصمیم بر آن کافى است .

اگـر حـقـى کـه بـر گـردن اوسـت ، چیزى چون حد قذف قصاص باشد، باید به اداى آن اقـدام ورزد، مـثـلا خود را به اولیاى مقتول تسلیم نماید تا او را قصاص و یا در برابر دیـه یـا بدون آن عفو نمایند، و چنانچه قصاص در عضو لازم آمده ، بایستى خود را براى قصاص عضو، به مجنى علیه (29) و یا ورثه او تسلیم کند.

بـلکـه در حـقوق غیر مالى مردم نیز اگر چیزى جز حد بر او لازم آمده باشد – مانند قضاى نـمـازهـاى فـوت شده و یا روزه کفاره – بر شخص لازم است . در صورت امکان به اداى حق اقـدام نـماید، چون حقوق مالى . ولى اگر حق (30) حد باشد، او میان انجام دو چیز مخیر اسـت . بـدیـن تـرتـیـب که یا از گناه توبه کند و یا حق را رد نماید. بنابراین ، شخص مکلف ، در باب حدود، اگر خواست مى تواند نزد حاکم (شرع ) اقرار کرده ، تسلیم اقامه حد شود، و یا آن که گناه خویش را مخفى کرده ، به توبه گناه نماید. در نتیجه چنانچه بـیـش از آن کـه عـلیـه او نزد حاکم بینه اقامه نشده است ، توبه کند، حدى بر او نخواهد بود.

در مواردى ، جنایت شخص جانى ، در ارتباط با دین و مذهب شخص ‍ مجنى علیه است ؛ مانند آن که شبهه اى دینى بر او القاء نموده و او را گمراه کرده است . در چنین مواردى باید او را ارشـاد کـنـد و از گـمـراهـى و ضـلالتى که موجبش بوده ، رهایى اش بخشد؛ البته اگر امـکـان آن بـاشـد. چـنـانـچـه شـخـص ، پـیـش از تـمـکـن بمیرد و یا تمام سعى خویش را در حل شبهه مبذول دارد، لیکن کوشش و سعى اش به جایى نرسد، عقابى بر او نخواهد بود، زیرا او سعى و جهد خویش را به کار برده است .

درباره توبه از گناه غیبت باید گفت : اگر شخص مغتاب (31)، از غیبت با خبر گشته ، بـایـسـتى شخص مرتکب گناه غیبت ، از او عذر خواسته ، حلالیت بطلبد، چه به واسطه غـیـبتش او را دلگیر و ناراحت نموده است ، پس بایستى به عذر و پشیمانى ، خطاى خود را جبران کند.

در صـورتـى کـه شـخـص مـغتاب از غیبت آگاه نگشته است ، عذر خواهى و طلب حلالیت لازم نـیـسـت ، زیرا او را از غیبت انجام شده ، غم و دردى وارد نشده است . لیک در این قسم و هم در قسم پیش ، اظهار پشیمانى به درگاه خداى تعالى – از نافرمانى و تخلفى که از نهى او فـرمـوده – لازم اسـت ؛ چـنـانـکـه بایستى بر عدم تکرار گناه نیز عزم جزم نماید. آنچه بیان گشت اعتقاد فرقه حقه امامیه درباره گناه غیبت است .(32)

ابن ابى الجمهور احسائى در مجلى مى گوید:

و مـروى اسـت کـه بـایـد بـراى او اسـتـغـفـار کـنـد؛ یـعـنـى واجـب اسـت مـغـتـاب (فاعل ) براى مغتاب (مفعول ) استغفار نماید.

و در کـافـى و نـیـز مـن لا یـحـضـره الفـقـیـه ، از ابـو عـبدالله ، امام صادق علیه السلام نقل کرده است :

پیامبر صلى الله علیه و آله را پرسیدند که کفاره غیبت چیست ؟ فرمود: هرگاه به یاد شخصى که غیبتش نموده ، افتد، براى او از خداوند طلب غفران کند.(33)

و در مـجـمـع البیان ، در تفسیر سوره مبارک حجرات در آن جا که خداى تعالى مى فرماید: و بعضى از شما، بعضى دیگر را غیبت نکند(34) آمده است :

و از جـابـر نـقـل اسـت کـه پـیـامـبـر خـدا صلى الله علیه و آله فرمود: از غیبت بر حذر بـاشـیـد؛ چـه غـیـبـت بدتر از زناست . سپس فرمود: مردى که زنا کند و پس از آن توبه نماید، خدایش آمرزد، لیک غیبت کننده را تا غیبت شونده نبخشاید، نیامرزد.

آیا اداى حقوق خداوند و مردم شرط صحت توبه است ؟

بـایـد دانـست امورى چون قضاى وظایف فوت شده و اداى حقوق خداوند و مردم و جز آن ، نه شرط صحت توبه است و نه جزو آن .

از ایـن رو، مـحـقـق طـوسى قدس سره (35) در شرح تجرید، پس از ذکر اداى حقوق به طور مطلق ، مى گوید: و این امور، اجزاى توبه نیستند. یعنى امور یاد شده ، چنین نـیـسـتـنـد کـه اجـزاى تـوبـه مـحـسـوب گـردنـد و بـدون آنها، توبه صحیح نباشد؛ به شکل انتفاى کل بدون وجود جزو.

و ایـن قـول ، رد اسـت بـر کـلام معتزله ، چه آنان – چنانکه در ریاض السالکین فى شرح صـحـیفة سید الساجدین علیه السلام آمده است – بر آن رفته اند که در صحت توبه ، رد مظالم (36) شرط است . بنابر اعتقاد آنان ، توبه از هیچ گناهى صحت نپذیرد جز به خـروج از آن گـنـاه ، مـانـند رد مال به صاحبش و برى گشتن از آن یا عذر خواهى از شخص غیبت شده و راضى نمودن او در صورتى که از غیبت مطلع گشته است .

لیـکـن علماى امامیه – که اشاعره نیز در این راى با آنان موافقند – برآنند که اگر چه این امر خود واجب است ، ولى دخلى در صحت توبه و پشیمانى ندارد. آمدى گوید:

چـون از کـسـى گـنـاهـى چـون قـتـل و ضـرب سـر زنـد، دو امـر بـر او واجـب گـردد، (اول ) توبه و دوم خروج از گناه و آن (واجب دوم ) عبارت از این است که در صورت امکان ، خـویش را تسلیم کند، تا حق را از او بستانند، و آن کس ‍ که (فقط) توبه کند، یکى از دو واجب را ادا نموده است ، و کسى که یکى از دو واجب را به جاى آورد، صحت آن متوقف بر اداى واجـب دوم نـیـسـت ، چـنـانـکـه اگـر دو نـمـاز بـر کـسـى واجـب شـود و او یـکى از آن دو را ادا کند.(37)

و شیخنا، علامه بهایى قدس سره مى فرماید:

و بـدان کـه اداى آنـچـه کـه در اثـر گناه لازم شود، یعنى قضاى وظایف فوت شده و اداى حـقـوق و تـمکین براى قصاص و حد و مانند آن – در صحت توبه ، شرط نیست ، بلکه خود واجبى است مستقل ، و توبه اى که بدون آن است ، صحیح است ، لیک همراه با آن کاملتر و تمامتر خواهد بود.

یـــکـــى از عـــلمـــا گـــفـــتـــه اســـت : تـــوبـــه از ســـه امـــر تـــشـــکـــیـــل یـــابـــد:(اول ) عـلم و (دوم ) حـال و (سـوم ) عمل . اما علم ، پس آن عبارت از یقین است به آن که گناهان، سمومى مهلکند و حجابى مـیـان عـبـد و مـحبوبش . این یقین ، حالتى دیگر را ثمر مى دهد کهعـبـارت بـاشـد از تـــاءلم بـراى فـوات مـطـلوب و تـاسـف بـرفعل ذنوب و از این حالت ، تعبیر به نـدم ( پـشیمانى ) مى شود، که آن نیز حالتى سومرا مـوجـب مـى شـود، و آن عـبـارت اسـت از تـرک گـنـاهـان در هـرحال و عزم بر آن که دیگر در آینده به سویشان باز نـگـردد، و حـقـوق خـداى تـعـالى و حـقـوقمـــردمـــان را کـــه در گـــذشـــتـــه ، پـــایـمـال کـرده ، تـدارک بـیـنـد و بـه جـاى آورد. چنانچه نتواندحـقوق مردم را باز گـرداند، باید عبادات خویش ‍ را افزون کند تا به قیامت ، پس از کسرحقوق مردم از آنها، قدرى بماند که او را کفایت کند.

و این امور، در حصول ، مرتبند، و گاه نام توبه بر مجموعشان اطلاق مى شود و گاه تنها بر پشیمانى . و علم ، چون مقدمه باشد و ترک ، چون ثمره . پس پشیمانى محفوف به دو سـوى است ؛ سوى اول مثمر پشیمانى است و سوى دیگر ثمره آن چنانکه امیر مؤ منان علیه السلام فرمود:

پشیمانى بر شر، داعى و موجب به ترک آن است .

و تـرتـیب این امور، تنها مختص به توبه نیست ، بلکه انتظام صبر و شکر و رضا و جز آن از مقامات دیگر دین نیز به علم و حال و عمل است .

و چون این امور با یکدیگر قیاس شوند؛ در چشم ظاهربینان چنین آید که علوم مطلقا براى نـیـل بـه احـوال خـواسـتـه شـونـد، و احـوال بـراى اعـمـال ؛ لیـک در نـظـر اهـل بـصـایـر و اولوالالبـاب ، امـر بـه عـکـس اسـت ، چـه نـزد آنـان اعـمـال بـراى نـیـل بـه احـوالنـد، و احـوال بـراى عـلوم . پـس افـضـل ، عـلوم بـاشـد و پـس از آن ، احـوال و سـپـس اعمال ، زیرا هر چه که براى غیر خواسته شود، ناگزیر، آن غیر برتر از آن باشد.

فصل سوم : توبه مبعضه

در این که آیا توبه بایستى بر جمیع گناهان و قبایح باشد و یا این که مى توان تنها از بعضى گناهان توبه کرد و چنین توبه اى ، یعنى توبه مبعضه (38) صحیح است یا خیر، اختلاف است .

ابـو هـاشـم (39) مـعتزلى و جماعتى بر آن رفته اند که توبه مبعضه صحیح نتواند بـود. و ابـو عـلى (40) و جـمـاعـتـى دیـگـر بـر جـواز و صـحـت آن مایل گشته اند.

قـایـلیـن بـه عـدم جـواز، حـجـت آورده انـد کـه سـبـب تـوبـه و پـشـیـمـانـى ، قـبـح فـعـل اسـت و اگر جز این باشد، توبه متحقق نشود، و از طرفى ، این قبح در همه گناهان مـتـحقق است و در همگى حاصل ، پس چنانچه از پاره اى گناهان توبه کند و پاره اى دیگر را بـه حـال خـود رهـا کـنـد، مـعـلوم مـى شـود کـه تـوبـه تـائب بـه سـبـب قـبـح فـعـل نـبـوده اسـت ؛ چـه اشـتـراک در عـلت ، اشـتـراک در مـعلول را موجب است (41) و چون در توبه ، تبعیض راه یابد، توبه نیز منتفى گردد، چـرا کـه عـلت حـصـول چـنـیـن توبه اى قبح فعل نبوده ، بلکه امرى دیگر است که در این فـعـل بـوده و در فـعـل دیـگـر نـه . مـثلا کسى که از معصیتى توبه مى کند بدان سبب که معصیت مورد نظر براى سلامتى بدنش مضر و زیانبار است ، و یا براى حفظ آبروى خویش دست به دامان توبه مى شود تا در پیش مردمان ، حرمتش حفظ شود، چنین عملى توبه نیست ، چه در این جا پشیمانى بر فعل قبیح به جهت آن نیست .

اگـر کـسـى بر همه گناهانش پشیمان شود به حیثى که بگویند او به واسطه ترس از دوزخ تـوبـه کرده است ؛ چنانچه غایت توبه اش ، همین توبه باشد به شکلى که اگر ترسى نبود، از گناهان توبه نمى کرد، توبه او نیز صحیح نیست ؛ زیرا این توبه و پشیمانى به سبب قبح فعل نبوده است .

هـمـچـنـیـن اگـر غـایـت تـوبـه ، تـرس از دوزخ نـبـاشـد، بـلکـه شـخـص بـه سـبـب قـبـح فـعل توبه کند، ولى مع ذلک ترسى از آتش نیز در میان باشد، به حیثى که اگر قبح فعل نباشد، شخص توبه نکند، توبه او صحیح است .

هـمـیـن طـور اسـت حـکـم گـنـاه اخـلال بـه واجـب (42) یـعـنـى اگـر بـر ایـن عـمـل پـشـیمان شود بدان سبب که به واجب اخلال نموده ، و بر آن شود که آن را ادا نماید؛ تـوبـه اش صـحـیـح اسـت اگـر چـه تـرسـى از آتش یا از حرمان بهشت نیز در نیت داشته باشد. پس چنانچه این ترس ، هدف از توبه باشد، توبه نیز صحیح نیست .

در غـیر این صورت ، توبه صحیح است ، از این روست که شخص ظالم اگر از مظلوم به جـهـت خـوف از عـقـوبت احتمالى ، عذر خواهى کند، عقلا عذرش را نپذیرند – چنانکه در شرح تجرید علامه و مجلى و جز آن مذکور است .

در بـرابـر قـایـلیـیـن بـه جـواز، تـوبـه مـبـعـضـه را بـه جـواز اداى عـمـل واجـبـى قـیـاس ‍ کـرده انـد کـه صـحـت آن مـتـوقـف بـر اداى عـمـل واجـب دیـگـر نـیـسـت . بـدیـن بیان که اگر توبه از بعضى گناهان و عدم توبه از بـعـضـى دیـگـر روا نباشد، در اعمال واجب نیز باید چون واجبى را به انجام مى رسانیم ، واجـب دیـگـر را نـیـز انـجـام دهـیـم . لیـک مـى دانـیـم کـه امـر در اعمال واجب ، چنین نیست . پس ‍ در توبه از گناهان نیز نباید چنین باشد.(43)

توضیح آن که چنانکه ترک قبیح براى توبه کننده به سبب قبحى که در آن است ، واجب اسـت ، فـعـل واجـب نـیـز بـه سـبـب لزوم و وجـوب آن ، واجـب اسـت . حـال اگـر اشـتـراک افـعـال و اعـمـال قبیح در قبح ، موجب عدم صحت توبه مبعضه شود، از اشـتـراک واجـبـات در وجـوب نـیـز لازم مـى آیـد کـه اداى یک واجب – بدون انجام واجب دیگر – صـحـیـح نـبـاشـد. در صورتى که به اجماع ، بطلان تالى ، ثابت است ؛ چه در این که نماز کسى که روزه واجب را به جاى نیاورده صحیح است ، اختلافى نیست .

کـسـانـى کـه چـنـیـن تـوبـه اى را روا نـمـى دانـنـد، بـه اسـتـدلال فـوق پـاسـخ گـفـتـه انـد کـه مـیـان تـرک قـبـیـح و فـعـل واجـب ، تـفـاوت و فـرق اسـت . تـعـمـیـم ، در تـرک واجـب اسـت ، لیـک در فـعـل واجـب نـیـسـت . مـثلا کسى که مى گوید: انار ترش ‍ است ؛ من انار نمى خورم بایستى از خوردن هر چه انار ترش است اجتناب ورزد؛ زیرا ترشى که سبب نخوردن است در هـمـه مـوجـود است . ولى اگر کسى بگوید: من انار را به سبب ترشى آن مى خوردم لازم نـیـست همه انارها را بخورد؛ چه فعل خوردن با خوردن یک انار تحقى مى یابد. بنابراین دو مساله یاد شده ، مختلف و دگرگونند.

مـؤ لف مـجـلى ، عـلى رغـم آنـکـه مـى دانـیـم قـیـاس در امثال این مباحث حجت نیست ، مى گوید:

گـویـم : تـفـاوت در ایـن اسـت کـه در تـعـلیـل مـذکـور، مـیـان تـرک قـبـیـح بـا فعل واجب بدان جهت که هر دو در علت مشترکند، قیاس انجام شده است . این علت ، عبارت است از وجـوب فعل به جهت وجوبش ، و ترک قبیح به جهت قبحش . البته این قیاس ، تام نیست ؛ چـه در آن ، مـیـان اصـل و فـرع ، فـرق و تـفـاوت حـاصـل اسـت ؛ چـرا کـه یـکى از آنها از باب فعل است و دیگرى از باب ترک . از این رو، اتـحـاد در عـلت در مـیـان نـخـواهـد بـود؛ زیـرا اخـتـلاف در اصـل و فـرع ، مـوجـب اخـتـلاف آنـها در علت است و در نتیجه اختلاف در حکم را نیز موجب مى شـود. پـس ایـن قـیـاس بـا وجـود، تـفـاوت یـاد شـده تـام نـبـوده ، تعلیل بدان نیز ناقص است .

نگارنده گوید: قول راست و صواب در این مساله ، صحت توبه مبعضه است – چنانکه محقق طـوسـى ، عـلامـه حـلى شـیـخ بـهائى – در شرح اربعین – و جمهور علماى دو فرقه بر آن رفته اند.

بـیـان مـطـلب چـنـیـن اسـت که وقوع هر نوع فعلى به سبب انگیزه و داعى آن است ؛ چنانکه انـتـفـاى آن فـعـل نـیـز بـه حـسـب مـانـع و صـارفـى اسـت کـه از وقـوع آن مـمـانعت مى کند. حـال اگر انگیزه و داعى ، رجحان یابد فعل نیز وقوع خواهد یافت . بنابراین ، ممکن است فـاعـل قـبـایـح ، انگیزه پشیمانى را بر آن قبایح ترجیح دهد بدین وسیله که امرى دیگر چـون بـزرگ بـودن گـناه ، فزونى نهى هایى که بر آن وارد شد و یا تنفر نزد عقلا را بر قبحش اضافه کند.

بـه بـیـان دیـگـر، گـاه افـعـال متعدد داراى انگیزه ها و دواعى مشترکى هستند، و شخص مى تـوانـد بـا افـزون نـمـودن ایـن انـگـیـزه هـا، بـعـضـى از افـعـال را بـر بـعـضـى دیـگـر تـرجـیـح دهـد، پـس رواسـت کـه قـبـح فـعـل ، انـگـیـزه پـشـیـمـانـى شـخـص بـر بـعـضـى از گـنـاهـان شـود. حـال ، چـنـانچه اعمال قبیح داراى دواعى و انگیزه هایى باشند که در توان و قوت ، همسان یکدیگرند، توبه بر بعضى از آنها صحیح نخواهد بود.

علامه ، شیخ بهایى در کتاب شرح اربعین مى فرماید:

قـول اصـح ، صـحـت تـوبه مبعضه است و اگر جز این باشد، توبه از کفر همراه با اصرار بر صغیره صحیح نباشد همچنین علامه حلى فرماید: زیرا چون شخص یهودى ، درهـمـى بـربـاید و سپس از یهودیت خویش توبه کند بدون آن که از دزدى توبه کند، به اجماع او را مسلمان دانند

محقق طوسى قدس سره در تجرید، پس از اختیار صحت توبه مبعضه چنین مى فرماید:

تاویل کلام مبارک امیر مؤ منان و فرزندان پاکش علیه السلام نیز همین است ؛ یعنى توبه از پـاره اى گـناهان و در عین حال عدم توبه از پاره اى دیگر صحیح است ، چه در غیر این صورت باید کسى را که از کفر توبه کرده ولى از گناه صغیر نه ، کافر دانست .

علامه قدس سره نیز در شرح تجرید، در توضیح آن مى فرماید:

بنابراین بایستى کلام امیر مؤ منان ، على علیه السلام و فرزندانش مانند امام رضا، و جز ایـشـان عـلیـه السـلام را کـه بـر طـبـق نقل ، صحت توبه مبعضه را نفى فرموده اند، به تـاویـل بـرد؛ چـه در غـیـر ایـن صـورت خـرق اجـمـاع لازم آیـد، و تـالى بـاطـل اسـت ، پـس مقدم نیز چون آن باطل باشد. بیان ملازمه آن است که چون کافر از کفر توبه کند و اسلام آورد در حالى که بر دروغ است ، یا بر او حکم به اسلام مى گردد و تـوبـه اش پـذیرفته مى شود و یا نه ؛ اگر بر او حکم اسلام شود مطلوب ما ثابت مى گردد، و در غیر این صورت ، خرق اجماع لازم مى آید. ابو هاشم بر آن رفته است که چنین شـخـصـى مـستحق عقاب کفر است و اسلام توبه اش پذیرفته نیست ؛ لیک اطلاق نام اسلام نیز بر او ممتنع نیست .

ابـن ابـى جـمـهـور احـسـائى در کـتـاب مـجـلى ، از بـعـضـى مـشـایـخ نـقـل کـرده اسـت : چـون دو قـبـیـح در عـلت قـبـح مـشـترک نباشند، توبه از یکى دون دیگر، پـذیـرفـتـه نیست ، و اگر در علت مختلف باشند بدین صورت که علت قبح یکى از آن ؛ جـز عـلت قـبـح دیـگـرى بـاشـد، چـنـیـن تـوبـه اى صـحـیـح اسـت . مثال نوع اول ، زنا و لواط است . چه علت قبح آنها عدم حفظ نسب باشد، پس ‍ این دو در علت قـبـح مـتـحـدنـد. مـثـال نـوع دوم ، زنـا و شـرب خـمـر اسـت ؛ چـه عـلت در گـنـاه دوم ، حـفـظ عقل باشد و در گناه اول ، حفظ نسب .

ابـن ابـى الجـمـهور سپس مى گوید که این قول ، نزدیکتر به صواب و بلکه تحقیق در مـسـاله هـمـیـن اسـت ، و حـمـل سـخـن ائمـه هـدى عـلیـه السـلام بر این وجه مناسب تر است از تـاویـل اول – یـعـنـى مـعـنـایـى کـه شـیـخ طـوسى و جز او براى روایات مقدر دانسته اند، فتامل .

لیـک در نـهج البلاغه ، از امیر مؤ منان علیه السلام فرمایشى است که گواه است بر عدم جـواز تـوبـه مـبعضه . در آن جا براى حصول حقیقت توبه و انتفاع از استغفار، شش شرط ذکر شده است که در ظاهر بدون وجود آن شرایط توبه واستغفار را نفع و سودى نیست .

ماجرا چنین است که شخصى در حضور وصى علیه السلام از خاندان طلب غفران نموده ، مى گوید: استغفر الله ! امیر مؤ منان در پاسخ مى فرماید:

مـادرت بـه عزایت بنشیند! آیا مى دانى که استغفار چیست ؟ استغفار، مقام والامرتبگان است . استغفار نامى است که آن را شش معنا (و شرط) است :

اول پشیمانى بر گذشته .

دوم تصمیم بر آن که تا ابد گرد گناهى نیایى .

سـوم آن کـه حـقوق خلایق را بدانان باز دهى ؛ چنانکه خداوند را ملاقات کنى بدون آن که حقى بر گردنت باشد.

چهارم آن که هر عمل واجبى که ضایع کرده اى قضا و حقش را ادا کنى .

پـنـجم گوشتى که در حرام بر بدنت روییده ، با سختى ناراحتى بر گناهانت آب کنى ؛ چنانکه پوستت به استخوان رسد و گوشتى تازه روید.

شـشم به بدنت درد عبادت طاعت رسانى ؛ همچنانکه شیرینى گناه بدان رسانیده اى ، پس چون چنین کردى ، حال بگو: استغفر الله !(44)

حـال ، جـاى ایـن پـرسـش اسـت کـه چـگـونـه مـى تـوان مـیـان قـول بـه جـواز تـوبـه مـبـعـضـه و فـرمـایـش عـلى عـلیـه السـلام تـوافـق حاصل نمود؟

در پـاسـخ بـایـد گـفـت : ایـن کـلام ، اشـارت اسـت بـه حـقـیـقـت تـوبـه کـامـل ، نـه مـطـلق تـوبـه ؛ چـنـانـکـه پیش از این دانسته شد که مسلمانان بر مواردى چون قـبـول توبه شخص یهودى که درهمى دزدیده ، لیک تنها از یهودیت خویش توبه کرده ، نه از دزدى ، اجماع نموده اند.(45)

فصل چهارم : توبه موقت

اخـتـلاف اسـت کـه در ایـن کـه آیـه تـوبـه مـوقـت جـایـز اسـت یـا نـه ؟ فـى المـثـل آیـا کـسـى مـى تـوانـد تـوبـه کـنـد کـه فـقـط یـک سال گرد گناه نیاید؟

عـده اى بـر آن رفـته اند که چنین توبه اى صحیح نیست ؛ چه این توبه کاشف از آن است کـه شـخص تائب ، از ارتکاب گناه ، به جهت قبح آن پشیمان نشده است وگرنه پشیمانى او چـنـان بـود کـه تـصـمـیـم مـى گـرفـت دیـگـر هـیـچ بـر گـرد آن گـنـاه نـگـردد. حال که سبب پشیمانى ، قبح فعل نبوده ، توبه اى نیز محقق نمى شود.

جـمـعـى دیـگـر توبه موقت را صحیح دانسته اند، چنانکه در واجبات ، انجام موقت ، صحیح اسـت . بـدیـن بـیـان کـه در افـعال واجب ، اگر چه علت مقتضى به جاى آوردن آنها، حسن و وجـوب فـعـل اسـت ، لیـک چـنـانـکـه شـخص ‍ مکلف بعضى از آنها را در بعضى اوقات – نه هـمـیـشـه – بـه انـجـام رسـانـد، صـحـیـح خـواهـد بـود و عـمـلش قـبـول اسـت . غـایـت امـر آن کـه چـون پـس از انـجـام فعل ، مدتى نافرمانى و فعل را ترک مى کند و باید دوباره توبه کند.

نـگـارنـده گـویـد: تـحـقـیـق حـق در ایـن مـسـاله ، مـتـوقـف بـر ذکـر مـقـدمـه اى اسـت کـه در ذیل مى آید:

امـامـیـه و مـعـتـزله ، و بـالجـمـله عدلیه ، در صحت توبه ، ترک معاودت به گناه را – هر گناهى که باشد – شرط دانسته اند. لیک اشاعره چنین شرطى را معتبر نمى دانند؛ چه بر آنند که گاه شخصى از عملى پشیمان مى شود ولى پس از مدتى امر به گونه اى دیگر گشته ، پشیمانى از میان مى رود که خداوند مقلب القلوب است .

آمدى مى گوید:

تـوبـه ، مـورد امر و دستور خداوند است ، پس گونه اى عبادت است و معلوم است که شرط عبادت که در هنگام عدم معصیت انجام مى پذیرد، آن نیست که وقتى دیگر نیز انجام داده شود؛ بلکه غایت امر آن است که چون بار دیگر گناه را مرتکب شود، توبه اى دیگر لازم آید.

حال ، پس از ذکر مقدمه اى که بیان گشت ، مى توان گفت :

بـه اعـتـقـاد مـتـکـلمـان امـامـیـه – رضـوان الله تـعـالى عـلیـهـم – و نـیـز مـعـتـزله ، قول اول درست است ؛ یعنى بطلان توبه موقت . چرا که به اعتقاد عدلیه ، توبه عبارت از پشیمانى بر عمل است بدان سبب که گناه است ، و عزم بر ترک معاودت در زمان آینده .

چـنانکه دانسته شد، عزم بر عدم بازگشت ابدى ، در توبه شرط است . این شرط مقتضى بـطـلان تـوبـه مـوقـت اسـت . امـا اشـاعـره از آن جـا کـه قایل به چنین شرطى نیستند، توبه مذکور را صحیح دانسته اند. لیک بعضى از آنان به صـراحـت گـفـتـه انـد کـه البته شخص پشیمان بر گناه ، از این عزم بر تقدیر خطور و اقتدار خالى نیست .

در کتاب اصول کافى ، از کنانى نقل است که چون امام صادق علیه السلام را از معانى این آیـه که : اى مومنان به سوى خدا توبه کنید؛ توبه اى نصوح پرسید، امام در پاسخ فرمود:

(یعنى ) بنده از گناه توبه کنند و سپس بدان باز نگردد.(46)

نـیـز روایـت اسـت ابـوالحـسـن (مـوسى بن جعفر) علیه السلام در پاسخ به همین پرسش ، خطاب به محمد بن فضیل فرمود:

(یـعـنـى ) از گـنـاه توبه کند و سپس بدان باز نگردد، و محبوب ترین بندگان نزد خدا تعالى منیبان توابند.(47)

و نیز ابوبصیر گوید:

چـون امـام صادق علیه السلام را از این آیه پرسیدم ، فرمود: گناهى که شخص از آن توبه کند و هرگز بدان بازنگردد. پرسیدم : کدام یک از ما بازنگردد؟

فـرمـود: اى ابـا مـحمد، خداوند از بندگانش آن را دوست دارد که در فتنه (گناه ) واقع شود و توبه کند.(48)

فصل پنجم : وجوب توبه از گناهان بزرگ و کوچک

گـروهـى از مـعـتـزله بر آن رفته اند، که توبه ، تنها از گناهان کبیره که کبیره بودن آنـها معلوم و آشکار و یا مظنون است ، واجب است . از این رو گناهانى که صغیره بودن آنها مـعـلوم اسـت ، تـوبـه واجـب نیست ، زیرا سبب وجوب توبه ، دفع ضرر است ، و ضرر در گـنـاهـان صغیره حاصل نیست . عده اى دیگر گفته اند: در گناهانى که قبلا از آنها توبه نموده است ، توبه مجدد لازم نیست .

لیـک بـه اعـتـقـاد امـامـیـه ، تـوبـه از جـمـیـع گـنـاهـان ، – چـه صـغـیـره و چـه کبیره و چه اخلال به واجب – لازم است ؛ حال ، چه پیشتر از آنها توبه کرده باشد یا خیر.

سـبـب آن اسـت کـه تـرک تـوبـه از گناه – صغیره یا کبیره – اصرار بر گناه محسوب مى شـود، و اصـرار بـر گـنـاه ، عـمـلى قبیح است که رهایى از آن ممکن نباشد جز به واسطه توبه . پس توبه از همه گناهان واجب است . دیگر آن که سبب وجوب توبه ، قبحى است کـه در فـعـل حـاصـل اسـت ، و این قبح به طور عموم ، در هر دو گونه گناه موجود است ، و سـبـب وجـود تـوبه در گناهان صغیره ، قبح آنهاست و این که ضرر و زیانى نیز در آنها باشد یا نباشد، تفاوتى ندارد.

فصل ششم : توبه تفصیلى و اجمالى

قـاضى القضاة معتزلى معتقد است که بر شخص لازم است در صورتى که گناهان خود را به تفصیل مى داند، از یک یک آنها به طور تفصیلى توبه کند، و چنانچه بعضى را به شـکـل تـفـصـیـلى و بـعـضـى دیـگـر را بـه اجـمـال مـى دانـد، بـایـد از گـنـاهـان دسـتـه اول بـه تـفـصـیـل تـوبـه کـنـد و از گـنـاهـان دسـتـه دوم بـه اجمال .(49)

علامه بهائى قدس سره فرماید:

امـا تـوبه مجمله … محقق طوسى درباره آن ، حکمى ننموده است ، و البته حکم به صحت آن بعید نیست ؛ چه دلیلى بر وجود شرط تفصیل موجود نیست .(50)

نـگـارنـده گوید: شاید شیخ بهائى قدس سره توقف محقق طوسى در این حکم را از کتاب تـجـریـد اسـتـفـادت بـرده اسـت ؛ در آن جـا کـه مـحـقـق طـوسـى مـى گـویـد: در ایـن که تـفـصـیـل را در صـورت عـالم بـودن شـخـص بـه گـنـاهـانـش ، واجـب بـدانـیـم ، اشـکـال اسـت . بـدیـن صـورت کـه در مساله مورد بحث راى صادر ننموده و تعبیر به کلمه اشکال برده است .

علامه حلى در شرحش بر کتاب تجرید؛ پس از ذکر مذهب قاضى القضاة در این مساله ، مى فرماید:

مـــصـــنـــف ( مـــحـــقـــق طـوسـى ) بـه وجوب تفصیل در جایى که گناهان در خاطر شخص ، مـذکـوربـــاشـــنـــد اشـــکـــال وارد کـــرده اســت ، چـه اجـتـزا، بـه پـشـیـمـانـى بـر هـــمعـــمـــل قـــبـــیـــحـــى کـــه از شـــخــص صـادر شـده مـمـکـن اسـت ؛ اگـر چـه بـه طـورتفصیل بدانها متذکر نباشد.

و راى صـواب ، صـحـت تـوبـه مـجـمـله اسـت و قـول بـه اشـتـراط تـفـصـیل ، بس ‍ موهون است ، مانند قصد روزه که تنها نیت دورى از مفطرات کفرات مى کند؛ اگـر چـه آنـهـا را بـه تـفـصـیـل در خـاطـر نـیـاورد. عـلاوه بـر ایـن ، دلیـلى بـر اشـتراط تـفـصـیـل مـوجـود نـیـسـت ، پـس چـگـونه بعضى از معتزلیان چنین مدعایى را اثبات توانند کرد.(51)

فصل هفتم : آیا به یاد آوردن گناه ، گناه است و تجدید توبه لازم است ؟

مـتـکـلمـان در این که آیا هنگامى که مکلف از گناهى توبه کند لیک پس از مدتى آن را به خـاطـر آورد، بـایـد دوبـاره تـوبـه کـنـد یا خیر، در اختلاف افتاده اند. در این باره ، محقق طـوسـى مـى فـرمـایـد: و در وجـوب تـجـدیـد (تـوبـه ) نـیـز اشکال است .

علامه – رضوان الله علیه – در شرح تجرید مى فرماید:

ابـو على گفته است : آرى ! (یعنى با یاد آوردن گناه ، توبه واجب مى شود) بر ایـن مـبـنـا کـه مـکـلف قـادر، هـیـچ گـاه از دو ضـد بـه دور نـیـسـت : یـا فـعـل و یـا تـرک ، پس چون معصیت را به یاد آورد یا از آن پشیمان است و یا بر آن مصر. مـصـر بـودن ، فـعـلى اسـت قـبـیح ؛ پس واجب است پشیمان باشد. و ابو هاشم گفته است : تـوبـه واجـب نـیـسـت ، چـه جـایـز اسـت کـه شـخـص ‍ قـادر، بـر آن دو نـاتـوان باشد.(52)

بـنابراین ، ممکن است شخص تائب ، گناه را به یاد آورد و از آن پشیمان نباشد، لیک بر آن اشتها و ابتهاجى نیز نداشته باشد.

در کـتـاب ریـاض السـالکـیـن ، در روضـه سـى و یـکـم در ذیل روایت پس این توبه ام را چنان کن که نیاز به توبه اى دیگر نیفتد(53) آمده است :

از کلام حضرت علیه السلام که مى فرماید: پس این توبه ام را چنان کن که …. دریافته مى شود که چون گناه به خاطر آید، تجدید توبه لازم نباشد؛ بر خلاف عقیده کـسـى کـه پـنـداشـتـه اسـت چون تائب ، گناه را به یاد آورد، کسى را ماند که آن گناه را مرتکب شده ؛ از این رو باید توبه را تجدید کند.

همچنین آمدى در این باره مى گوید:

بـر بـطـلان چـنـین راءیى ، این حقیقت گواه است که همه به بداهت مى دانیم که صحابه و کـسـانى که پس از کفر، مسلمان شدند، کفرى را که در زمان جاهلیت بدان متصف بودند، به یـاد مـى آوردنـد، و بـا این حال بدانان امر نشد که از این توبه کنند؛ پس هر گناهى نیز که از آن توبه شود، چنین باشد.

نـگـارنـده گـویـد: بـى شـک تـوبـه ، تـنـها در جایى محقق است که گناهى انجام پذیرد. حـال اگـر از کـسى گناهى سر زند و سپس توبه کند، و پس از آن گناه را به یاد آورد، بـه اتفاق متکلمان نمى توان چنین عملى را قبیح دانست و اساسا گناهى به وقوع نپیوسته است و تا توبه لازم شود.

بـنـابـرایـن ، آنـچه از ابوعلى نقل گشت ، به دور از تحقیق است ؛ چنانکه دلیلى که آمدى بدان متوسل شد، موید راى و نظر ما در این مساله است .

فصل هشتم : عزم بر بازنگشتن

در کتاب ریاض السالکین است :

شـیـخـنـا بـهـایى در شرح الاربعین مى فرماید: در توبه ، عزم بر این که شخص در بـاقـى عـمـر خـویـش به گناه بازنگردد، لازم است ، ولى آیا امکان صدور گناه از شخص تائب در باقى عمر شرط صحت توبه است ؟ مثلا اگر کسى مرتکب گناه زنا شود و سپس از گـنـاه خـویـش دسـت کـشـیـده ، تـوبـه کـنـد و بـر آن شـود کـه هرگز چنین گناهى از او سـرنـزنـد، آیـا فـقـط در صورتى که بر انجام آن گناه قدرت داشته باشد توبه اش صحیح است یا این که وجود قدرت در صحت شرط نیست ؟

بـیـشـتـر عـلمـا مـعـتـقـد بـه وجـه دومـنـد؛ لیـکـن از بـعـضـى مـتـکـلمـان نقل است که گذشتگان بر آن ، اجماع داشته اند. سزاوارتر از این وجه به صحت ، جایى اسـت کـه شـخـص در مرضى توبه کند که به غلبه گمانش ، در آن مرض ‍ خواهد مرد. اما توبه اى که به هنگام مرگ یا یقین بر آن باشد – که آن را به معاینه تعبیر کنند – به اجـمـاع ، صـحـیـح نـبـاشـد، و قـرآن عزیز بدین حقیقت ناطق است در آن جا که خداى سبحانه فـرمـایـد: کـسـى کـه بـا اعـمـال زشـت ، تـمـام عـمـر را اشـتـغـال ورزد تـا آن گـاه کـه مـشاهده مرگ کند، در آن ساعت پشیمان شود و گوید: اکنون تـوبـه کـردم ، تـوبـه اش پـذیـرفـتـه نـیـسـت ، چـنـانـکـه هـر کـسـى بـه حـال کـفـر بـمـیـرد تـوبـه اش قبول نشود؛ براى اینان عذابى بس ‍ دردناک مهیا بساختیم (54)و(55)

حـدیـثى است از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله که مى فرماید: خداوند توبه بنده را مادام که غرغره نکرده است مى پذیرد(56) در این جا مراد از غرغره ، هنگامى است که مرگ فرا رسیده و روح در حال قبض ‍ است .

عـلاوه بـر ایـن ، راویـان امـامـیـه ، احـادیـث بـسـیـارى از ائمـه اهـل بیت علیه السلام نقل کرده اند که بر اساس آنها، توبه در هنگام مرگ و ظهور نشانه ها و مشاهده اهوال آن پذیرفته نیست .

هـمـچـنـیـن کـلام مـبارک خداى تعالى در قرآن کریم نیز ناظر بر همین معناست ، در آن جا که فرموده است :

و مـا بـنـى اسرائیل را از دریا گذرانیدیم . پس آن گاه فرعون و سپاهش به ظلم و تعدى آنـهـا را تـعـقـیـب کـردنـد تـا چون هنگام غرق او فرا رسید، گفت : اینک ایمان بیاوردم و شـهـادت مـى دهـم کـه حقا جز آن کسى که بنى اسرائیل بدو ایمان دارد خدایى نیست و من هم تسلیم فرمان اویم . (و با او در آن حال خطاب شد:) اکنون باید ایمان بیاورى در صـورتـى کـه پـیـش ‍ از ایـن عـمـرى بـه کـفـر و نـافرمانى زیستى و از بدکاران بودى ؟!(57)

در این آیات خداوند متعال به صراحت بیان مى فرماید که به هنگام یقین بر مرگ و هلاکت و یـاس از زنـدگـانـى ، تـوبـه مـقـبـول نـیـسـت ؟ در ایـن هـنـگـام چـاره اى جـز انـجـام اعـمـال نـیـک و تـرک گـنـاهـان و زشـتـیـهـا نـیـسـت . بـنـابـرایـن ، در وقـت مـرگ ، اعمال شخص از حد تکلیف خارج است ؛ زیرا فعل او را استحقاق مدح و ذم نیست ؛ و به واقع تکلیف از او ساقط است ؛ و در نتیجه توبه اش نیز صحیح نخواهد بود.

در کتاب من لایحضره الفقیه آمده است :

از امـام صـادق عـلیـه السـلام از ایـن کـلام خـداى تـعالى پرسش شد که : کسى که با اعـمـال زشـت ، تـمـام عـمر اشتغال ورزد تا آن گاه که مشاهده مرگ کند، در آن هنگام پشیمان شـود و گـویـد: اکـنـون تـوبـه کـردم ، تـوبـه اش پـذیرفته نیست امام در پاسخ فرمود: (یعنى 🙂 هنگامى که امر آخرت را به چشم بیند.(58)

همچنین در حدیث است :

کـسى که پیش از معاینه توبه کند، توبه اش پذیرفته شود که این فرمایش ‍ را چنین تفسیر کرده اند: یعنى پیش از آن که به چشم ، ملک الموت را بیند.(59)

مـمـکـن اسـت مـراد از مـعـایـنـه عـلم شـخـص بـه حلول مرگ و قطع امید از زندگى باشد و یقین بر این امر؛ چنانکه گویى آن را مى بیند. هـمچنین ممکن است مراد؛ از دیدن پیامبر صلى الله علیه و آله و حضرت وصى علیه السلام بـاشـد؛ چه در روایت است که آن دو بزرگوار بر بالین هر محتضرى حاضر شده ، او را بـه خـیـر و شـرى کـه بـدو مـى رسـد، بـشـارت مـى دهـنـد احتمال دیگر آن است که مراد، آن باشد که شخص ، منزلت و جایگاه خویش را در آخرت مى بیند؛ چنانکه از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت است که فرمود:

هـیچ یک از شما نمیرد جز آن که به عاقبت خویش علم بیابد و جایگاه خویش را در بهشت یا دوزخ بیند.(60)

بـالجـمـله بـه تـصـریـح آیـات و روایـات و بـرهـان عـقـل و اجـمـاع تـوبـه در هـنـگـام مـعـایـنـه قـبـول نـیـسـت . حـال ، چـنانچه خبرى ، که ظاهرش خلاف این مطلب است یافت مى شود، تاویلش همین معناى صحیح است که به حکم عقل و نقل مبرهن است .

نـکـتـه دیگر آن که مرض مهلک را نمى توان از باب معاینه دانست ؛ زیرا نمى توان مرگ کـسـى را کـه بـدان دچار است بطور کامل و قطعى و حتمى فرض نمود. از این رو ممکن است مراد اخبارى که با ظاهر مخالف کتاب و عقل و اجماعند، چنین حالى باشد.

در کـتـاب شـریـف اصـول کـافـى ، زراره از امـام بـاقـر عـلیـه السـلام نقل مى کند که فرمود:

چون جان بدین جا رسد – و اشاره به گلوى خود فرمود – عالم را توبه نباشد، و نادان را توبه هست .(61)

فصل نهم : مراد از قبول توبه

مـقـصود از توبه ، ساقط شدن عقابى است که بر گناه مترتب است . همه مسلمانان در این کـه بـا تـوبه ، عقاب گناه از میان برداشته مى شود، اتفاق نظر دارند؛ لیک در این به اخـتـلاف افـتاده اند که آیا توبه اى که داراى شرایط و صفات لازم است ، خود ذاتا باعث بـر طـرف شـدن عـقـاب مـى گـردد، یـا ایـن که توبه را نزد خداوند ثوابى است که این ثـواب مـوجب اسقاط عقاب مى شود. بنابراین ، گروهى بر آن رفته اند که توبه بدان سبب که داراى ثواب بسیارى است ، موجب از میان رفتن عذاب مى گردد.

مـحـقـق طـوسـى قـدس سـره راى نـخـسـت را اخـتـیـار کـرده و بـراى اثـبـات آن دلیل آورده است که علامه حلى (62) در شرح مى فرماید:

اول آنـکـه گـاه تـوبه ، محبطى است که ثوابى بر آن مترتب نیست ؛ مانند توبه شخص بـى دیـن از گـناه زنا، که عقاب زنا را برطرف مى کند؛ لیک ثوابى بر آن مقرر نیست . دوم آن کـه اگـر کثرت ثواب توبه ، موجب اسقاط عقاب باشد، دیگر فرقى میان توبه پـیـش از گناه و توبه پس از آن نیست ، مانند عباداتى که به سبب فزونى ثواب ، عقاب را مـرتـفـع مـى نمایند، و اگر چنین معنایى صحیح باشد، شخص تائب نیز چون کافر یا فـاسـق ، بـایـد عـقـاب از او ساقط شود. سوم آن که ، چنانچه سبب سقوط عقاب ، بسیارى ثـواب تـوبـه بـاشـد، دیگر شخص گناهکار نمى تواند تنها از بعضى گناهان توبه کـنـد، و بنابراین اسقاط عقاب از گناه توبه شده ، اولویتى بر اسقاط عقاب گناهى که از آن توبه نشده ، نخواهد داشت ؛ چرا که نمى توان ثواب را به یک عقاب اختصاص داد و به عقاب دیگر نه .

مـــصـــنـف ( مـحقق طوسى ) از دلیلى که بر مخالفت با او آورده اند پاسخ داده است . بیان ایـندلیـــل چـــنـــیـــن اســـت کـــه اگـــر تـــوبـــه ، ذاتـــا مـــســـقـط عـقـاب بـاشـد، درحـال مـعـایـنـه و سـراى آخـرت نـیـز بـاید آن را مرتفع نماید. (مصنف ) پاسخ داده اسـت کـهتـــوبه در صورتى موجب سقوط عقاب است که بر وجه مقرر باشد، و این وجـه آن اسـت کـهبـــر گـــنـــاه بـــه ســـبـــب قـــبـــحـــش ، پـــشـــیـــمـــانـــى حـــاصـــل آیـــد؛حـــال آن کـــه در آخــرت جـایـى بـراى پـشـیـمـانـى نـیـسـت و تـنـهـا الجـاءحاصل است .

اخـتـلاف دیـگـر در این است که آیا بخشش پس از توبه بر خداوند واجب ، و عقوبت پس از توبه ، ظلم و ستم است یا این که چیزى بر خداوند واجب نیست ، بلکه رفع عقاب ، بخشش ، تفضل و کرم و رحمت اوست بر بندگان ؟

مـتـکلمان معتزلى به راى نخست معتقدند و اشعریان به راى دوم شیخ ابو جعفر – قدس الله روحـه – نـیـز در کـتاب الاقتصاد، و علامه در بعضى از کتب کلامى اش راى نخست را صحیح دانـسـتـه و مـحـقـق طـوسـى در کـتـاب تـجـریـد حـکـمـى صـادر نـنـمـوده اسـت . شـیـخـین نیز دلیل وجوب را مردود دانسته اند.

ابن ابى جمهور احسائى در مجلى مى گوید:

معتزله راى خویش را بر این مبنا نهاده اند که عفو و بخشش فاسق ممنوع است . پس چنانچه عـقـاب بـه وسیله توبه ساقط نشود، قبح تکلیف شخص ‍ گناهکار لازم خواهد آمد، چه حسن تـکـلیـف از آن روسـت کـه بـه واسـطـه اش ‍ بـه ثـواب دسـت یـافـتـه مـى شـود، و حـال آن کـه بـه اعتقاد آنان ثواب با عقاب قابل جمع نیست ؛ در نتیجه رهایى از عقاب ممکن نخواهد بود. پس ‍ تکلیف ، قبیح مى شود، ولى این خلاف است . همچنین اگر پس از توبه ، سـقـوط گـنـاه واجـب اسـت ، پـس سـقـوط عقاب نیز لازم خواهد بود؛ زیرا گناه و عقاب هر دو مـعـلول عـلتـى واحـدنـد کـه عـبـارت اسـت از فـعـل قـبـیـح ، و سـقـوط یـکـى از دو مـعـلول مـسـتـلزم سـقـوط مـعـلول دیـگـر اسـت ؛ چـه هـنـگـامـى کـه یـکـى از دو مـعـلول ، مـرتـفـع شـود عـلت نـیـز مـرتـفـع شـده اسـت در نـتـیـجـه معلول دیگر نیز مرتفع مى گردد. از این رو شخص به کسى که نسبت بدو عملى زشت به انجام رسیده ، عذر آورد و خلوص نیت و عذر و پشیمانى اش آشکار شود، دیگر نمى توان او را ذم و نـکـوهـش کـرد و هم از این روست که عقلا هر آن کس را که او را نکوهش کنند، لایق ذم و نکوهش مى دانند.

بـایـد گـفـت کـه کـلام فـوق را اشکالات است . یکى آن که بخشش را در مورد مذکور ممنوع دانـسـتـه اسـت . دیـگـر آن کـه مـا مـى دانـیـم کـه بـعـضـى از افـعـال و اعـمـال زشت که از مکلف صادر مى شود، تنها مقتضى ذم و نکوهش است نه عقاب و مجازات . بنابراین ، دانسته مى شود که ذم و عقاب همیشه در وقوع ملازم یکدیگر نیستند و چـه بـسـا یـکـى از آنـهـا، بر خلاف دیگرى ، حاصل باشد. البته نمى توان این حقیقت را انکار کرد که آنها داراى تلازم در استحقاقند.

مـمـکـن اسـت کـه در مـقـام اشـکـال بـگـویـنـد: اگـر قـبـول تـوبـه واجـب نـبـاشـد، پـس ‍ قـبـول اسـلام نیز از شخص کافر واجب نخواهد بود، و در نتیجه ، تکلیف او صحیح نیست و حال آن که اجماع ، بر خلاف این است .

در پـاسـخ بـایـد گفت : دو مورد یاد شده ، با یکدیگر متفاوتند. بیان اختلاف این است که دربـاره شـخص کافر، به ادله نقلیه ثابت است که عقاب او در سراى واپسین دایم است و آن را انـقـطـاعـى نـیـسـت . از ایـن رو حـسـن تـکـلیـف او جـز بـه وجـوب قـبول اسلام وجهى نخواهد داشت . در حالى که انقطاع عقاب از شخص گناهکار (غیر کافر) واجب ، بلکه عفو او جایز است و در نتیجه ، تکلیف او قبیح نیست ؛ چه استحقاق ثواب براى گناهکار ثابت است اگر چه قبول توبه اش واجب نیست .

کـوتـاه سـخـن آن کـه حـق نـزد مـا ایـن اسـت کـه سـقـوط عـقـاب بـه واسـطـه تـوبـه تـفـصـل خـداى تـعـالى اسـت ، نـه امـرى واجـب ؛ چـه اگـر واجـب بـاشـد سـبـب آن از دو حال خارج نیست .

اول آن که قبول توبه بر خداوند متعال واجب باشد که این فرض ، ممنوع است . سبب ، آن اسـت کـه چـنـانـچـه کـسـى از دیـگـرى نـافـرمـانـى ، و بـه بـدتـریـن شـکل ممکن نسبت به او بدى و ناسپاسى کند و سپس عذر آورده ، طلب بخشش نماید، بخشش و قـبول عذر او، نزد عقلا واجب نیست به طورى که اگر او بخشیده نشود، مذمت و نکوهش عقلا را در پى نخواهد داشت . بلکه به عکس ، گاه عقلا عدم بخشش و عفو را نیک مى دانند.

دوم آن که سبب وجوب سقوط عقاب را کثرت و بسیارى ثواب توبه بدانیم که این فرض نـیـز مـمـنـوع اسـت ؛ چـه بـنـاى ایـن فـرض بـر تـحـابـط مـى بـاشـد؛ و تـحـابـط باطل است ، چنانکه در محل خود محقق گشته است .

فصل دهم : استحباب غسل براى توبه ، و اشارتى به گناهان بزرگ و کوچک

جـنـاب سـیـد عـلیـخان مدنى در روضه سى و یک کتاب ریاض السالکین در شرح صحیفه سیدالساجدین گوید:

اکـثـر عـلمـاى مـا – یـعـنـى عـلمـاى امـامـیـه – تـصـریـح فـرمـوده انـد کـه بـعـد از تـوبه ، غـسـل تـوبـه مـسـتـحب است خواه توبه از کفر باشد و خواه توبه از فسق خواه آن فسق از ارتـکـاب بـه گناهان کوچک باشد و خواه به گناهان بزرگ . بلکه شهید ثانى – رحمه الله – در شـرح لمـعـه قـائل به استحباب غسل توبه براى مطلق گناه شده است اگر چه گناه کوچک نادرى باشد که موجب فسق نبوده باشد.

و شـیـخ مـفـیـد – رضـوان الله عـلیه – استحباب غسل توبه را اختصاص به کبائر – یعنى گناهان بزرگ – داده است .

و بـرخـى گـفته اند که شاید نظر مفید این باشد که همه ذنوب کبائرند – یعنى گناهان مـطـلقا گناه بزرگند – زیرا که همه گناهان در این امر که گناه خروج از طاعت حق تعالى اسـت اشـتـراک دارنـد یعنى هر گناهى که موجب خروج از طاعت خداوند سبحان است ، و تقسیم گـنـاه بـه بـزرگ و کـوچـک بـه اضـافه و لحاظ به مادون و مافوق آن پیش آمده است که گناهى را نسبت به گناه مادونش بزرگ مى شمارند و نسبت به گناه مافوقش کوچک – مثلا بـوسـه نـاشایست را نسبت به زنا، گناه کوچک گویند، و نسبت به نظر ناشایست ، گناه بزرگ .

و جناب شیخ ابو على طبرسى صاحب تفسیر مجمع البیان – رضوان الله علیه – این نظر جـنـاب شـیـخ مـفـیـد را بـه امـامـیـه نسبت داده است که فرموده اصحاب ما – یعنى امامیه – همه گـنـاهان را بزرگ مى دانند و گناه کوچک و بزرگ به لحاظ نسبت با این گناه و آن گناه پیش آمده است .(63)

فصل یازدهم : توشه اى از آداب توبه

در روضه سى و یکم کتاب ریاض السالکین است که ناصحى گفته است :

چون اراده توبه کردى ، نفس خویش را از تبعات و قلبت را از گناهان پیراسته کن و رویت را عزمى صادق و رجایى واثق به وجه علام الغیوب متوجه گردان و چنین دان که تو بنده اى هـسـتـى فـرارى از مـولاى کریم و رحیم و حلیم که باید به پیشگاهش بازگردى و از عـذابـش بـدو پـنـاه جـویـى . او تـو را چـنین وعده داده که اگر به سویش بازگردى و از گذشته ات ، پشیمان شوى ، تو را بخشد و هر چه خطا کرده اى نادیده انگارد.

پـس بـرخـیز و غسلى به احتیاط به انجام رسان و لباست را پاکیزه نما و فرایضى چند به جاى آر، و به نافله اى آن را مزین کن . این نماز را سزاوار است که بر زمین به خشوع و خضوع و حیا و سر افکندگى و گریه و اظهار نیاز و فقر باشد؛ در مکانى که کس تو را نـبـیـند و صدایت را نشود جز خداى سبحان . پس چون سلام گفتى ، نماز را به تعقیبات دنـبـال کـن در حـالى کـه حـیا و امید در وجودت ظاهر گشته است . سپس دعاى ، ماثور از زین العابدین علیه السلام را قرائت کن که ابتدایش چنین است . اى کسى که پناه گناهکاران است ….(64)

پس از آن ، روى بر خاک نه و خاک بر سر. رویت را که گرامى ترین اعضاى تو است با اشـکـى روان و قـلبـى مـحـزون بر خاک مال ، در حالى که به صدایى بلند مى گویى : گـنـاه بنده ات عظیم است پس او سزاوار بخشش تو است ، و این را تکرار کن و گناهانت را که به یاد دارى بر شمار و نفس خویش را ملامت گوى و آن را توبیخ و بر آن شیوه کن و از آنـچـه از آن صـادر گـشـتـه اظـهـار پـشـیـمـانـى نـمـا. بـر ایـن حـال وقـتـى بسیار باقى باش و سپس برخیز و دست به سوى آن تواب رحیم بالا بر و چـنـیـن گـو: پـروردگـارا! بـنده فرارى ات به پیشگاهت بازگشته ، بنده نافرمانت به صلح با تو روى آورده ، بنده گناهکار با عذر و تقصیر به سوى تو آمده و تو گرامى تـریـن گـرامـیـان و بـخـشـنـده تـریـن بخشندگانى . سپس در حالى که اشکهایت باریدن گـرفـتـه ، دعـاى وارد شده از زین العابدین علیه السلام را بخوان که اولش چنین است : خدایا! اى کسى که وصف وصف کنندگان ، نتواند وصفش ‍ کند!(65)

و بکوش تا قلبت بدو متوجه شود و تماما روى بدو نمایى ؛ در حالى که به نفس خویش ، سعه جود و رحمتش را به احساس مى آورى . سپس سر به سجده بره ؛ سجده اى همراه با گـریـه و زارى و شـیـون بـه صـدایـى که جز خداى تعالى ، کس آن را نشنود، پس از آن سـرافـراشـتـه دار و بـه وثـوق بـدان کـه تـوبـه مقبول افتاده و شاد باش که آرزویت بر آورده گشته است و الله ولى التوفیق .

فصل دوازدهم : شتاب در توبه

در هـمـان روضـه از کـتـاب ریـاض السـالکـیـن آمـده اسـت کـه اهل دلى گوید:

مـردم در تـوبـه چند گروهند: کسى که توبه را به پیش اندازد و از آن دورى گزیند، و فـریـفـتـه شـود بـه فـراوانـى آرزو و امـل ، و غـافـل مـانـد از مـرگ و اجل ، چنین کسى چون مرگ او را دریابد، بر اصرار باشد، پس هالک و نابود است .

دیـگـر آن کـه مـادام کـه شهوتى نیاید، تائب است و چون آن را باید، بر مرکب هوا و هوس سوار شده ، محاسبه نفس را ضایع کند. پس این نیز مستوجب عقوبت خداوند است . سه دیگر آن کـه تـائب اسـت ، لیک نفس ، او را به آنچه نمى خواهد، خواند، پس این را نیز نیاز به ادب نـفـس بـاشـد کـه هـر قدر مجاهدت کند، او را فایده رساند؛ دیگر آن کس که همواره در حساب است و چون دشمن از خویش حساب کشد؛ پس این شخص ، مستوجب عصمت از جانب خداوند است …

علامه شیخ بهائى قدس سره مى فرماید:

کـسـى که در توبه اهمال ورزد و آن را از وقتى به وقتى دیگر پیش اندازد، میان دو خطر عـظیم باشد که اگر به فرض از یکى از آنها جان سالم به در برد، از دیگرى نتواند به در برد:

اول آن کـه اجـل بـدو مـهـلت نـدهد و از غفلت خویش آگاه نگردد جز هنگامى که مرگش فرار رسد و فرصت تدارک از دست رود و درهاى تلافى گذشته بسته شود و وقتى فرا رسد کـه خداى سبحان بدان اشارت فرموده : و (امروز) میان آنها و آرزوهایشان (که به دنیا بـرگردند یا توبه و ایمانشان را بپذیرند تا از عذاب رهایى یابند) به کلى دورى و مباینت افتاد(66) و چنان شود که روزى یا ساعتى مهلت طلبد لیک سوالش ‍ اجابت نـشـود؛ چـنـانـکـه حـق تـعـالى فرمود: پیش از آن که مرگ یکى از شما فرا رسد در آن حـال (به حسرت ) گوید: پروردگارا! اجل مرا اندکى به تاخیر انداز(67) یکى از مفسرین در تفسیر این کریمه گفته است : چون محتضر را پرده کنار رود، گوید: اى مـلک المـوت ! مـرا روزى مهلت ده تا به خدایم عذر آورم و توبه کنم و عملى صالح انجام دهم . لیک ، ملک الموت او را گوید: روزها را تباه ساختى ؛ پس گوید: یک ساعت مهلتم ده و بـه تـاخـیـر انـداز. مـلک المـوت گـویـد: سـاعـات را بـر بـاد داده اى و حال ، ساعتى مهلت خواهى ؟ پس در توبه بر او بسته شود و به روح خود، آتش را مزمزه کـنـد و شربت حسرت و ندامت بنوشد بدان سبب که عمر خویش را ضایع ساخته است و چه بسا اصل ایمانش نیز در اثر صدمات این اهوال از دست رود.

دوم آن کـه ظـلمـت و تـیـرگـى گـنـاهـان بـر قـلبـش تـراکـم یـابـد تـا بـر آن ، شکل یابد، و زنگار شود به طورى که دیگر محو نشود، چه در اثر هر معصیتى که انسان مـرتـکـب شود، ظلمتى بر قلب پدید مى آید؛ چنانکه در آیینه به واسطه دم انسان ، ظلمتى پـدیـد مـى آیـد. پـس چـون ظلمت گناهان ، بر روى هم انباشته شوند، به صورت زنگار، درآیـنـد؛ چـنـانکه بخار نفس انسان آیینه را چنین کند. هنگامى که این زنگار بسیار شوند و مـدتـى طـولانـى بـاقـى بـمـانـنـد، در قـلب انسان چنان فرو روند که دیگر به هیچ وجه صیقل نپذیرد.

گـاه از ایـن ، بـه قـلب منکوس و سیاه تعبیر کنند؛ چنانکه از (امام ) باقر علیه السلام را تـبـاه نـکـنـد. قلب همچنان بر گناه اصرار ورزد تا گناه بر آن غالب آید و آن را وارونه کـنـد(68) و نـیـز فرمود: بنده اى نیست جز آن که در قلبش نقطه اى است سفید. چون گناه کند؛ در آن ، نقطه اى سیاه پدید آید. چنانچه توبه کند، این نقطه سیاه برود، و چـنـانـچـه در گـنـاهـان پیش رود، نقطه افزون گردد تا روى سفیدى را بپوشاند و به طـورى کـه دیـگـر صـاحـبـش ‍ بـه هـیـچ روى ، بـه خـیـز بـاز نـگـردد، و ایـن مـراد خـداى عـزوجـل اسـت کـه فـرماید: چنین نیست ؛ بلکه ظلمت بدکارى و ظلمشان بر دلهاى آنان غلبه کرده است (69)

ایـن کـه فرمود: صاحبش به هیچ روى ، به خیر باز نگردد، گواه است بر آن که دارنـده چـنـیـن قـلبـى ابـدا از گناهان روى نگرداند و توبه نکند؛ حتى چنانچه به زبان بـگـوید که به سوى خداوند توبه کردم ، صداقتى در آن نباشد و تنها زبان خویش را بـه حـرکـت در آورده اسـت ؛ بـدون آن کـه قـلبش را با آن موافقتى باشد، پس آن را اصلا اثـرى نـیـسـت ، چـنـانـکـه مـجـرد سـخـن غـسال که بگوید: لباس را شستم ، لباسها را از پلیدیها پاک نکند.

و چـه بـسا صاحب چنین قلبى نسبت به اوامر و نواهى شرعى بى مبالات شود و امر دین در نـظـرش آسـان آیـد و وقـع احـکـام الهـى از قـلبـش رخـت بـربـنـدد و طـبـعـش از قـبـول آنـهـا سـربـاز زنـد، و ایـن بـه اخـتـلال در عـقـیـده اش ‍ مـنـجـر شـود و ایـمـانـش زایـل گـردد و در نـتیجه بر غیر دین بمیرد؛ و این حالت همان است که از آن به عاقبت شر تعبیر کرده اند – نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.(70)

بعضى از ارباب علم گفته است :

توبه را مغتنم بدار پیش از آن که نزدیک به مرگ تائب گردد و مقیم رهسپار شود، و پیش از آن کـه نتیجه پشیمانى باشد و موجود عدم گردد (یعنى سرمایه عمر از کف بدر رود) و پـیـش از آن که ادبار بر مصرت به گناه سراپرده زیان زند که در آنگاه نه اقاله عثار است و نه توفیق انابه و اعتذار.

همچنین در اواخر کتاب کشکول شیخ بهائى قدس سره است :

در حـدیـث اسـت کـه چـون پـیـرى کـهـنـسـال تـوبـه کـنـد، مـلایـک گـویـنـد: حـال کـه حـواست به سستى و ناتوانى رسیده و نفست به سردى گراییده (توبه مى کنى ؟(71)

عـطـبى نقل کرده است که مردى را هنگام مرگ گفتند: بگو: لا اله الا الله مرد گفت : آه ! افـسـوس بـر جوانى ! در چه زمانى عنفوان جوانى را از دست داده ام ، و در حینى که غیرتمند مرد و کابین ارزان شد و حجاب از هر باب بر کنار رفت :

همچنین ، مردى در حال مرگ بود و چیزى نمانده بود که جان به جان آفرین تسلیم کند. او را گـفتند: لا اله الا الله . گفت : اندوه من بر زمان است و در چه زمانى روزگار نـاگـوار اصـابـت کـرد؛ در حـیـنـى کـه زمـستان پشت کرد و تابستان روى آورد و شراب و ریحان خوشمزه و پاک و پاکیزه است .

و بـه شـخـص دیـگـر در حـال احـتضارش گفتند: بگو لا اله الا الله گفت : شب سـرد شد و آب خوشمزه و شراب گوارا، از ما حزیران و تموز و آب گذشت . پس در همان وقت جان تسلیم کرد.

حـکـایـت اسـت مـردى مـنـزلش در نـزدیکى حمام منجاب بغداد بود، روزى زنى از او پرسید: اى مـرد! حـمـام مـنـجـاب کـجـاست ؟ مرد، او را به جایى دیگر راهنمایى کرد، مکانى مـخـروبـه کـه زن را راه گـریـخـتـن از آن نـبـود. مـرد بـه دنـبـال او رفـت و در هـمـان جـا به او تجاوز کرد. مدتها بعد هنگامى که مرد در بستر مرگ افتاد، او را گفتند: بگو لا اله الا الله مرد در پاسخ این بیت را خواند و مرد:یا رب قائلة یوما و قد تعبت :

این الطریق الى حمام منجاب (72)

سؤ خاتمه این گونه روى مى آورد و مخذول را از راه عاقبت مى اندازد، پناه مى بریم به خدا از سؤ خاتمه .

از صاحب دلى است که گفته است :

تـائبـان مـنـیـب را انواعى است : کسى که توبه از گناهان و بدیها مى کند، و کسى که از لغزشها و غفلتها، و سه دیگر آن که از رؤ یت حسنات و مشاهده طاعات خویش .

و بـر ایـن مـنـوال کـسـى را پـرسـیـدنـد کـه ثـواب کـدام عمل بیشتر است ؟ در پاسخ ، این بیت را بسرود:اذا مـحـاسـنـى اللاتـى ادل بـهـا

کـانـت ذنـوبـى فقل لى کیف اعتذر

ادل از مـاده الدلال بـه مـعـنـاى التغنج است که در فارسى همان مـعـنـاى نـاز کـردن را دارد. گـویى این بیت اشارت است به حدیث مشهورى که مى فرماید:

حسنات ابرار، سیئات مقربان است .(73)

فصل سیزدهم : حث بر توبه در آیات و اءخبار

خداى عزوجل مى فرماید:(74)

قـل یـا عـبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ، ان الله یغفر الذنوب جمیعا، انه هو الغفور رحیم .(75)

همچنین مى فرماید:

ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین (76)

چنانکه مى فرماید:

الم یـعـلمـوا ان الله هـو یـقـبـل التوبة عن عباده و یاخذ الصدقات و ان الله هو التواب الرحیم (77)

و نیز مى فرماید:

الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤ منون به و یستغفرون للذین آمـنـوا ربـنـا وسـعت کل شى ء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجـحـیـم # ربـنـا ادخـلهـم جـنـات عـدن التـى و عـدتـهم و من صلح و من آبائهم و ازواجهم و ذریاتهم انک انت العزیز الحکیم # و قهم السیئات و من تق السیئات یومئذ فقد رحمة و ذلک هو الفوز العظیم (78)

همچنین مى فرماید:

و المـلائکـة یـسـبـحـون بـحـمـد ربهم و یستغفرون لمن فى الارض الا ان الله هو الغفور الرحیم (79)

در کـتـاب شـریـف و گـران سـنـگ کـافـى ، از ابـن وهـب نقل است که مى گوید:

شنیدم که ابو عبدالله ، امام صادق علیه السلام فرمود:

چـون بـنده توبه نصوح کند، خداوند او را دوست بدارد، و در دنیا و آخرت ، (گناهان ) او را بپوشاند. پرسیدم : چگونه (گناهان ) او را مى پوشاند؟ فرمود: گناهانش را که دو ملک بنوشته اند، از یادشان ببرد، و اعضاى بدنش را وحى فرماید که گناهش را پـنـهان کنید، و به مواضعى از زمین (که در آنها گناه کرده است ) وحى فرماید که گناهى کـه در شـمـا مـرتـکـب شده ، کتمان کنید. پس او به لقاى خداى رود در حالى که چیزى بر گناهش گواهى ندهد.(80)

هـمـچـنـیـن در هـمـان کتاب شریف است که محمد بن مسلم از ابو جعفر، امام باقر علیه السلام نقل کرده است :

اى محمد بن مسلم ! گناهانى که مؤ من از آن توبه کند، بخشوده شود. پس ‍ باید براى زمـان پـس از تـوبـه از نـو شـروع بـه عـمـل کـند، و به خدا سوگند که این توبه تنها اهـل ایـمـان راسـت . عـرض کـردم : چـنـانچه توبه خویش را بشکند و گناه کند و سپس تـوبه کند چه ؟ فرمود: اى محمد بن مسلم ! آیا توانى باور کنى که بنده اى مومن بر گـناه خویش پشیمان شده و از خدا آمرزش خواسته و توبه کرده ، ولى خداوند توبه اش را نپذیرفته است ؟ گفتم : او بارها چنین کرده ؛ گناه کرده و سپس توبه و استغفار! فرمود: هر گاه مومن به استغفار و توبه باز گردد، خداوند نیز بخشایش و آمرزش را به سویش باز گرداند، و خداوند، آمرزنده و مهربان است . توبه را مى پذیرد و بدیها را در مى گذرد. پس مبادا مؤ منان را از رحمت خدا دور نمایى !(81)

حـدیـث دیـگـر از جـابـر اسـت کـه از ابـوجـعـفـر، امـام بـاقـر عـلیـه السـلام نقل مى کند:

کسى که از گناه توبه کند، چون آن است که گناهى نداشته است ، و آن که گناه بماند و در همان حال ، آمرزش طلبد (و توبه نکند) چون کسى است که استهزا مى کند.(82)

هـمـچـنـیـن آیات و اخبار بسیار دیگرى درباره توبه موجود است که ان شاء الله آنچه به عنوان نمونه ذکر نمودیم ، کفایت مى کند.

نـاگـفـتـه نـمـانـد آنچه در مباحث حاضر درباره توبه ، به اسلوب علم کلام بیان گشت ، مـنـاسب با این حال و مقام بود، و البته حقایق و مطالبى رفیع و سامى در این باره موجود است که از افشاى آن – که خاص خواص است – خوددارى نمودیم .

خاتمه : تبرک به کلام علوى

در پایان ، مناسب است که این مباحث گرانقدر را به ذکر سخنان حضرت وصى ، امام الائمة ، امیر مؤ منان ، على علیه السلام مزین و متبرک کرده ، شرافتى ، افزون تر بدان ارزانى نـمـاییم و شرحى که در کتاب تکلمة منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة بر این بخش از کـلمـات آن بـزرگوار تحریر کرده ایم ذکر نماییم . خطبه اى که درصدد ذکر و شرح آنـیـم ، خـطـبـه دویـسـت و سـى و پـنجم کتاب شریف نهج البلاغه است ، که امام على علیه السلام مى فرماید:

فاعملوا و انتم فى نفس البقاء و الصحف منشورة ، و التوبة مبسوط، و المدبر یدعى ، و المـسـى ء، یـرجـى قـبـل اءن یـخـمـد العـمـل و یـنـقـطـع المهمل و ینقضى الاجل ، و یسد باب التوبة و تصعد الملائکه فاخذ امروء من نفسه لنفسه ، و اءخذ من حى لمیت ، و من فان لباق ، و من ذاهب لدائم ، امرؤ خاف الله و هو معمر الى اجله ، و منظور الى عمله امرؤ الجلم نفسه بلجاهما، زمها بزمامها، فامسکها بلجاهما عن معاصى الله و قادها بزمامها الى طاعة الله .(83)

شرح واژگان

فـى نـفـس البـقاء یعنى در سعه بقاء. نفس – به فتح نون و فاء – بر وزن سـبـب به معناى فراخى ، فربگى ، گستردگى و وسعت است . در الصالح جوهرى آمده است : و النفس بالتحریک ، یقال : انت فى نفس فى امرک اى فى سعة

صحف ، جمع صحیفه است به معناى کتاب . صحائف . نیز جمع دیگر صحیفه است . در ایـن جـا مـراد، از صـحـیـفـه ، کـتـابـهـاى اعـمـال انـسـانـهـاست . کلمه توبه در اصل به معناى بازگشتن از گذشته است . از این رو، زمخشرى ، آیه کریمه ، فتلى آدم من ربه بکلمات فتاب علیه (84) را چنین تفسیر کرده است : خداوند، به رحمت و قـبـول به سوى آدم رجوع فرمود توبه در اصطلاح عدلیه ، به معنى پشیمانى از گـنـاه ، بـه جـهـت قـبـح آن اسـت . از ایـن رو آن را بـدیـن گـونـه بـه تفصیل تعریف کرده اند که توبه عبارت است : از پشیمانى بر گناه به جهت قبحش و بـا عـزم بـر ایـن کـه دیـگـر در آیـنـده بـه سـوى آن باز نگردد. به عبارتى دیگر پـشـیمانى بر فعل قبیح با این عزم که عملى دیگر چون آن را به انجام نرساند. چنانکه شرح تفسیرش گذشت .

چـنـانـچـه توبه به خداوند متعال اسناد داده شود، پس از آن ، حرف على مى آید؛ مـانـنـد: وارنـا مـنـاسـکـنـا و تب علینا(85) و چون به بندگان مسند شود، حرف الى پـس از آن مـى آیـد؛ مـانـنـد یـا ایـهـا الذیـن آمـنـوا تـوبوا الى الله توبة نصوحا(86) و در صحاح جوهرى است : و تاب الى الله توبة و متابا و قد تاب الله علیه و فقه لها.

طبرسى در کتاب تفسیر مجمع البیان مى گوید:

تـوبـه و اقـلاع و انـابـه در لغـت نـظـیـر یـکدیگرند، و اصرار، ضد توبه است . خداى تـعـالى ، مـوصـوف بـه تـواب اسـت ، و مـعـنـاى آن ایـن است که او توبه بندگان را مى پـذیـرد. تـوبه در اصل به معناى رجوع از گذشته و پشیمانى بر تفریط خویش است . بنابراین ، خداى تعالى تائب بر بنده است بدین معنا که توبه او را مى پذیرد، و بنده ، تائب به سوى خداوند است بدین معنا که بر گناهى که مرتکب شده ، پشیمان است .

افـعـال یدعى و یرجى هر دو ناقص واوى و از ریشه دعو و رجو هـسـتـنـد. مـمـکـن اسـت یـرجـى از ارجـاء بـه مـعـنـاى تـاخـیـر و امـهـال بـاشـد، و قـلب هـمـزه بـه یـاء نـیـز در آن مـمـکـن اسـت . پـس ابـتـدا هـمـزه بـه یـاء مـبـدل شـده اسـت و پـس یـاء بـه الف ؛ چـنانکه در سوره اعراف و شعراء خداى تعالى مى فـرمـایـد: قـالوا اءرجـه و اءخـاه (87) جـوهـرى در صـحـاح اللغـة مـى گـوید: اءرجـات الامـر: اءخـرتـه ، بـالهـمـز و بـعـض العـرب یقول ارجیت ، و لا یهمز،

درباره یخمد در صحاح آمده است :

(عـرب مـى گـویـد:) خمدت النار تخمد خمودا، در هنگامى که زبانه آتش ‍ فروکش کرده و لهـیـب آن بـه خـامـوشى گراییده است . این فعل ، از بابهاى نصر و علم است . یزد بن حماد سکونى در حماسه نود و سوم گفته است :انى حمدت بنى شیبان اذ خمدت

نیران قومى و فیهم شبت النار

مـهـل بـر وزن اجـل بـه مـعـنـاى بـردبارى است . مرزوقى در شرحش ‍ بر الحماسة گوید: مهل و مهل و مهلة در مفهوم ، با یکدیگر متقارب و معانى مدارا و سکون را در خود دارند.

در این جا مراد از این کلمه ، عمر است که مردم در آن مهلت یافته اند.

اجـل بـه مـعـنـاى مـدت یـک چـیـز، هـنـگـام مـرگ و غـایـت وقـت اسـت . فـاخـذ فـعل امر است ؛ لیک در صورت خبر. بنابراین معناى آن چنین است : فلیاخذ. میت بـر وزن فـیـعـل از مـاده مـوت اسـت . اصل آن ، میوت است – مانند سید که از، سیود – است .

نظام الدین نیشابورى ، در شرحش بر کتاب الشافیه ، اثر ابن حاجب مى گوید:

عـیـن در (اسـمـهـایـى ) چـون سـیـد مـکـرر نـیـسـت ؛ زیـرا وزن فـعـل بـا عـین مکسور و فعل با عین مفتوح ، در اسمهاى صحیح یافت نمى شود.

وزن فـعـیل با عین مکسور نیز اگرچه در اسمهاى صحیح موجود نیست ، لیک از آن جا که وزن فـعـیـل بـا عین مفتوح – مانند صیرف و ضیغم – در کلام عرب موجود است ، پس گویى اجوف را به سبب مناسبت حرف یاء با کسره ، مختص به این حرکت کرده اند.

کـلمـه لجـام ، مـعـرب لگـام فـارسـى اسـت ؛ چنانکه در صحاح آمده است : کلمه لجام ، فارسى و معرب است .

قـادهـا: عرب مى گوید: قدرت الفرس و غیره ، اقود قودا، در هنگامى که لگام اسب – یا حیوانى دیگر – را به دست گرفته ، خود در پیش آن حرکت و حیوان را به دنـبـال خـود روان کـنـد. مـعـنـاى ایـن کـلمـه ، عـکـس کـلمـه سـاق – از بـاب قـال – اسـت . پـس مـعـنـاى قـاد بـه حـرکـت واداشـتن در حالتى که شخص ، خود در پیشاپیش حرکت کند، و آن را به دنبال خود روان نماید.

اعراب

کـلمـه فـاء در آن جـا که حضرت علیه السلام مى فرماید: فاعملوا، تنها مفهم معناى ترتیب است ، بنابراین ، تقدیر کلام چنین مى شود: انتم فى نفس البقاء و… فاعملوا قبل ان یخمد العمل .

کـلمـه واو در ابـتـداى جـمـله و انـتـم فـى نفس البقاء، حالیه است ، و جمله مذکور، مرکب است از مبتدا و خبر. جمله هاى چهار گانه اى که پس ‍ از این جمله آمده اند، همگى مـعـطـوف بـر ایـن جـمـله انـد. مـعـنـاى جـمـله چـنـیـن اسـت : و الحـال انـتـم فـى نـفـس البـقـاء و الحـال الصـحـف مـنـشـورة و الحال ….

قـبـل ان یـخـمـد العـمـل ظـرف اسـت و مـتـعـلق بـه فعل اعملوا و جمله هاى چهارگانه پس از آن ، معطوف بر آنند. بنابراین ، معنا چنین اسـت : فـاعـمـلوا قـبـل ان یـنـقـطـع المـهـل و فـاعـمـلوا قبل ان ینقضى الاجل و…

فـاخـذ امـرو من نفسه لنفسه : فعل اخذ ماضى است که در این جا، قائم مقام فـعـل امـر اسـت ؛ بـه عـبـارت دیـگـر، فـعل امرى است که به صورت خبر آمده و معناى آن ، فلیاخذ است .

کـلمـه فـاء رابـط جـمـله شـرط و جـواب است . تقدیر چنین است : اذ کان کذلک ، فـلیـاخـذ… دو کـلمـه مـن و لام ، حـرف حـرنـد، و لام ، بـراى تعلیل است و همین طور است سه جمله بعد.

امـر و خـاف بـدل اسـت بـراى امـرو در جـمـله فـاخذ امرو و در نیز امرو الجم نفسه .

واو در عـبارت و هو معمر، حالیه ، و منظور، عطف بر معمر است .

عـبـارت فـامـسـکـهـا بـلجـامـهـا تـا آن جـا کـه مـى فـرمـایـد: طـاعـة الله ، مـفـصـل و مـبـیـن عـبـارت الجـم نـفـسـه بـلجـامـهـا و زمـامها بزمامها است . بنابراین ، فـاء مـفـهـم تـرتـیـب اسـت ، زیـرا ایـن حـرف ، جـمـله مـفـصـل را بـر جـمـله مجمل عطف مى نماید؛ چنانکه در کتاب مغنى اللبیب آمده است ؛ چنانکه در قـرآن کـریـم نـیـز فـاء در ایـن مـقـصـود اسـتعمال گشته است که خداى تعالى مى فرماید: فقد سالوا موسى اکبر من ذلک ، فقالوا: ارنا الله جهرة (88) و نیز: و نادى نوح ربه فقال : رب ان ابنى من اهلى …^(89)^^

حرف باء که در چهار موضع استعمال شده است ، مفهم معناى استعانت است ؛ مـانـنـد کـتـبـت بـالقـلم ، و نـجـرت بـالقـدوم . ایـن حـرف ، در مـوضـع اول ، متعلق به الجم ، و در موضع دوم ، متعلق به زم ، و در موضع سوم ، متعلق به امسک و در موضع چهارم ، متعلق به قاد است .

معناى خطبه

امـام عـلى علیه السلام در این خطبه ، مردم را به فرمانبردارى خداوند و توبه به سوى او دعـوت و تـرغـیـب مى فرماید. نفس را از پیروى هوا و هوس ‍ نهى کرده ، آن را به سوى کمالات انسانى سوق مى دهد. مردم را از نا امیدى از رحمت خداى و سوء ظن به آن جناب باز مـى دارد کـه یـاس از روح خـدا در حـالى کـه بـاب تـوبـه بـاز اسـت و حال ، وقت عمل است ، روا نیست . از این رو مى فرماید: فاعملوا و انتم فى نفس البقاء. یـعـنـى حـال کـه در سـعـه حـیـات و بـقـایـیـد و هـنـگـام عـمـل ، از دست نرفته ، از ممر و مقر خویش بهره جویید و فرصتها را غنیمت شمارید و ابن الوقت باشید.

در آن جـا کـه مـى فـرمـایـد: و الصـحـف مـنـشـوره ، یـعـنـى صـحـیـفـه هـایـى کـه اعـمـال خـلایـق در آن نـوشـتـه مـى شـود، باز است و هنوز بسته نشده است . این صحیفه ها، زمـانـى بـسـتـه و در هـم پـیـچـیـده مـى شـود کـه اجـل فـرا بـرسـد. بـه عـبـارتـى دیگر، عـمـل کـنـیـد؛ چـه شـمـا زنـده ایـد و مـى دانـیـد کـه صـحـیـفـه اعـمـال انـسـان بـسـتـه نـمـى شـود جـز بـه هـنـگـام مـرگ ، و مـادامـى کـه اجل نرسیده ، انسان براى کار و عمل صالح ، در فراخ بالى و آزادى است .

عـبـارت و التـوبـه مـبـسـوطة یعنى توبه شما نه مردود است و نه مقبوض . پس اگـر بـدان هـمـت بگمارید، تا زمانى که مرگ شما فرا نرسیده ، در آن باز است و سفره اش پهن .

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در انتهاى خطبه اى – چنانکه در کتاب من لایخضره الفقیه صدوق آمده است – مى فرماید:

کسى که پیش از یک سال به مرگش ، توبه کند، خداى توبه اش پذیرد. سپس فرمود: یک سال ، بسیار است ؛ پس چنانچه پیش از یک ماه به مرگش توبه کند، خداى تـوبـه اش پـذیرد. سپس فرمود: یک ماه ، بسیار باشد؛ پس چنانچه یک روز به مـرگـش ، تـوبـه کـنـد، خـداى تـوبـه اش پـذیرد. سپس فرمود: یک روز، بسیار بـاشـد؛ پـس چنانچه ساعتى پیش از مرگ توبه کند، خداى توبه اش پذیرد. سپس فـرمود: یک ساعت نیز بسیار است ؛ پس اگر پیش از آن که نفسش بدین جا رسد و به گلوى مبارکش ‍ اشارت فرمود: توبه کند، خداى توبه اش پذیرد.(90)

در کتاب مجمع البیان ، پس از نقل روایت فوق از کتاب من لا یحضره الفقیه ، آمده است :

این روایت را عینا ثعلبى نیز به اسنادش از عبادة بن صامت ، از پیامبر صلى الله علیه و آله روایت کرده است جز آنکه در آخر روایت چنین آمده است : و یک ساعت بسیار باشد؛ پس اگـر پـیـش از آن کـه مـرگ را در گلوى خویش غرغره کند، توبه نماید، خداى توبه اش پذیرد.

در کـتـاب شـریـف اصـول کافى ، تالیف ثقه الاسلام کلینى قدس سره از ابو جعفر، امام محمد باقر علیه السلام نقل است که فرمود:

آدم عـلیـه السـلام عـرض کـرد: پـروردگار! شیطان را بر من سلطه بخشیدى ، و او را چـون خـون (کـه در بـدنـم جـارى اسـت ) بـر مـن چـیـرگـى دادى ؛ پـس مـرا نیز چیزى عنایت فـرمـا! خـداونـد فـرمود: تو را چنین (نعمتى ) بخشم که چون کسى از فرزندانت ، تـصـمـیـم بر انجام گناهى گیرد. (و آن را انجام ندهد)، بر او نوشته نشود، و چون آن را انـجـام دهـد (تـنـهـا) یـک گـنـاه بـر او نوشته شود، و چون عزم بر انجام عملى نیک گیرد، چنانچه به انجامش ‍ نرساند، حسنه اش برایش نوشته شود، و چون به انجامش رساند، ده حـسـنـه بـرایـش نـوشـتـه شـود. آدم عـرض کرد: پروردگارا! مرا بیشتر ده ! فـرمـود: تـو را ایـن بـخـشـم کـه چـون کسى از فرزندانت گناهى کند و سپس از من بخشش خـواهـد، او را بـبـخـشـایـم عـرض کـرد: پروردگارا، مرا بیشتر عنایت فرما! تـوبـه را بـدانـان بـخشیدم و یا فرمود: (سفره ) توبه را تا هنگامى که نفس به گلو برسد برایشان گستردم .

آدم ، عرض کرد: پروردگارا، مرا کافى است .(91)

هـمچنین در همان کتاب ارزشمند نقل است که معاویة بن وهب گفته است : به سوى مکه رهسپار بودیم که پیرمردى متاله و متعبد ما را همراهى مى کرد. لیکن او بر مذهب ما اطلاعى نداشت و (بـه مـذهـب اهل جماعت ) نماز را در سفر مى خواند. برادرزاده اش که شیعه بود، او را در این سـفر همراهى مى کرد. از قضا پیرمرد بیمار شد. برادرزاده اش را گفتم : اگر مذهب شیعه را بـر عـمـویـت عـرضـه بـدارى ، امـید است که او (از عقاب الهى ) رهایى یابد! همراهان ، هـمـگـى گـفـتـنـد: ایـن پـیرمرد را به حال خود واگذارید؛ چه او بر همان حالى که هست نیکوست لیک ، برادرزاده طاقت نیاورد و او را گفت : اى عمو! همه مردم جز اندکى ، پـس از رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله از دیـن خـدا خـارج شـدنـد. هـمـچنانکه باید از رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله اطـاعـت و پـیـروى مـى کـردیـم ، بـایـسـتى از على بن ابـیـطـالب عـلیـه السـلام نـیـز اطـاعـت و پـیـروى کـنـیـم ، او و اطـاعـت از او پـس از رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله ، حق است پیرمرد، نفسى کشید و فریاد برآورد: مـن آنـچه را تو گفتى باور کردم . و سپس جانش از بدن خارج شد. پس از آن خدمت ابـو عـبـدالله (امـام صـادق عـلیه السلام ) مشرف گشتیم ، على بن سرى ، ماجرا را براى حـضـرت نـقـل کـرد، ابـو عـبـدالله عـلیـه السـلام فـرمـود: آن مـرد، اهل بهشت است . على بن سرى عرض ‍ کرد:

او جز در همان وقت ، بر چیزى از مذهب شیعه آگاهى نداشت !

امام فرمود:

پـس جـز ایـن از او چـه مـى خـواهـیـد؟! بـه خـدا سـوگـنـد کـه او بـه بـهـشت رفته است (92)

در روایـتـى دیـگـر، از زراره از حـضـرت ابـو جـعـفـر، امـام بـاقـر عـلیـه السـلام نقل کرده است :

چـون نـفـس بـدیـن جا رسد – و اشاره به گلوى مبارکش فرمود – براى عالم توبه نیست ؛ لیک جاهل را توبه باشد.(93)

در ریاض السالکین فى شرح السید الساجدین علیه السلام در دعاى سى و یکم آمده است :

بـعـضـى از مـفسران گفته اند که یکى از الطاف خداوند تعالى بر بندگان این است که قـبـض کـنـنـده ارواح را امر فرموده تا قبض روح را از انگشتان پاى شروع کند. سپس اندک اندک به بالا رفته ، تا آن که به سر برسد و بالاخره به گلوگاه منتهى شود؛ براى آن که شخص در این فرصت تا مرگ را به عیان ندیده ، بتواند به سوى خداوند تعالى باز گردد و وصیت و توبه اى کند و حلالیتى بطلبد و یاد و ذکر خداوند سبحان را به خـاطر آورد و در حالى که ذکر خداوند بر زبان اوست ، روح از بدنش خارج شود؛ پس امید باشد که بدین وسیله عاقبت به خیر شود.

در آن جـا که حضرت علیه السلام مى فرماید: والمدبر یدعى یعنى آن کسى که بر نفس خویش اسراف نموده و از طاعت حق تعالى روى برتافته و از جانب جنابش اعراض کـرده اسـت ، او را نـدا در مـى دهـد و دعوت مى کند که اى فلانى ! به سوى فرمانبردارى خـداونـد روى آور و بـه سوى خداوند بازگرد! به کمالاتى روى نما که شایسته و لایق تو است ! خویش را از زندان دنیا و زنجیر هوا و هوس برهان !بال بگشا و صفیر از شجر طوبى زن

حیف باشد چو تو مرغى که اسیر قفسى

والمـسى ء یرجى یعنى آن که راه بدى و زشت کردارى را در پیش ‍ گرفته ، امید اسـت کـه از آن راه بـازگـشـتـه ، از گـنـاه و مـعـصـیـت کـنـده شـود؛ چـه خـداى عزوجل ، ارحم الراحمین است و توابان را دوست مى دارد.

البـتـه معناى فوق در صورتى است که فعل یرجو از باب رجو باشد؛ لیـک اگـر – چـنـانـکـه پیش از این اشارت رفت – از باب ارجاء به معناى تاخیر و امـهـال بـاشـد، مـعـنـاى آن چـنین خواهد بود: آن کس که نافرمانى کند و زشت کردارى پیشه سـازد، عـقـابـش بـه تـاخـیر افتد شاید که توبه کند. پاره اى از اخبار نیز بر این معنا گواهند – چنانکه بعضى از آنها ذکر گشت .

کـوتـاه سـخـن آن کـه ایـن مـعـانـى ، همگى مفهم ترغیب و برانگیختن ، شخص اند به سوى تـوبه و روى گردانى از گناه و نافرمانى ، و این که خداوند با رحمت واسعش از خطایا و بـدیـهـا درمـى گـذرد، و رحـمتش ، بر غضبش سبقت جسته است . او توبه کنندگان را مى پذیرد و رافت او بر بندگان ، از رافت و مهربانى پدر بر فرزند، بیشتر است ، و چه خوش گفته است سعدى که :خداوند بخشنده دستگیر

کریم خطا بخش پوزش ‍ پذیر

نه گردنکشان را بگیرد بفور

نه عذر آوران را براند بجور

و گر خشم گیرد زکردار زشت

چو باز آمدى ماجرى در نوشت

و گر با پدر جنگ جوید کسى

پدر بى گمان خشم گیرد بسى

و گر خویش راضى نباشد ز خویش

چو بیگانگانش براند ز پیش

و گر بنده چابک نیاید بکار

عزیزش ندارد خداوندگار

و گر بر رفیقان نباشى شفیق

بفرسنگ بگریزد از تو رفیق

و گر ترک خدمت کند لشکرى

شود شاه لشکرکش از وى برى

و لیک خداوند بالا و پست

به عصیان در رزق بر کس ‍ نبست

در مـجـمـع البـیـان طـوسـى – رضـوان الله عـلیـه – در تـفـسـیـر قول خداوند عزوجل که مى فرماید: و اکتب لنا فى هذه الدنیا حسنة و فى الآخرة انا هدنا الیـک ، قـال عـذابـى اصـیـب بـه مـن اشـاء و رحـمـتـى وسـعـت کل شى ء….(94) چنین آمده است :

در حـدیـث اسـت کـه پـیـامـبـر صـلى الله عـلیـه و آله در حـال نـمـاز بـود کـه مـردى بادیه نشین در نماز خود چنین مى گفت : خداوندا من و محمد را مـشـمـول رحمت خویش قرار ده و نه کسى دیگر را! پس چون پیامبر صلى الله علیه و آله نماز را سلام گفت ، خطاب به بادیه نشین فرمود: رحمت واسعه الهى را تنگ کردى (محدود و سنگچین نموده اى ).(95)

در بـعـضـى روایـات – مـانـنـد روایـتـى در بـاب عـقـل و جهل کتاب وافى – آمده است :

اگـر شـمـا گناه نمى کردید، خداوند به جاى شما قومى را مى آورد که گناه مى کردند و سپس استغفار، تا خداوند آنان را بیامرزد.(96)

نـگـارنـده گـویـد: دلیل آنچه در روایت فوق آمده ، این حقیقت است که اسماى حسنا و صفات عـلیـاى خداوند، همواره ظاهرى مى طلبند تا آثار خود را به ظهور رسانند. پاره اى از این صـفـات عـبارتند از عفو و غفور و تواب ، و چه خوش گفته است شیخ عارف ، فرید الدین عطار که :بود عین عفو تو عاصى طلب

عرصه عصیان گرفتم زان سبب

چون بستاریت دیدم پرده ساز

هم به دست خود دریدم پرده باز

رحمتت را تشنه دیدم آبخواه

آبروى خویش بردم از گناه

این مقام را کلامى است که به ادراک کسى جز اهل شهود و عارفان به اسرار اخبار در نیاید، و بـهـتر آن است که از بیان آنها اعراض نماییم و طومارشان را در هم پیچیم ؛ چه خوف آن اسـت کـه در ایـن وادى گـامهایى بلغزد و مراد را در نیاید، البته آنچه به اشارت مذکور آمد، خواص و اهل فطانت را کفایت است .

کـلام مـبـارک امـام عـلیـه السـلام کـه فـرمـود: قـبـل ان یخمد ظرف است و متعلق به فـعـل فـاعـمـلوا؛ یـعـنـى عـمـل کـنـیـد پـیـش از آن کـه چـراغ عمل خاموش شود و به عبارتى دیگر: عمل را غنیمت شمارید و بدان مبادرت ورزید و پیش از آن کـه چـراغ عـمـل بـه خـامـوشـى گـرایـد و اجـل در رسـد؛ کـه در آن هـنـگـام بـه سـرایى منتقل شوید که نه سراى عمل و کاشت است ؛ بلکه سراى جزا و برداشت است .

در کـتـاب سـفـیـنـة البـحـار، ذیـل مـاده ولد از امـام صـادق عـلیـه السـلام نقل است :

پـس از مـرگ ، آدمـى را اجـرى نـرسـد مـگـر بـه سـه خـصـلت : (اول ) صـدقـه اى کـه در ایـام حـیات بنیان نهاده است و این صدقه ، پس از مرگش همچنان جـارى بـاشـد، و (دوم ) سـنـتـى کـه از خـود بـر جـاى نـهـد و پـس از مـرگـش همچنان بدان عـمـل شـود، و (سـه دیـگـر) فـرزنـدى صـالح از خـود بـاقى گذارد که برایش ‍ استغفار کند.(97)

هـمچنین در امالى شیخ صدوق – رضوان الله علیه – از امام صادق علیه السلام روایت شده است :

شش خصلت است که مؤ من را پس از مرگ سود بخشد: (یکى ) فرزندى صالح که برایش اسـتـغـفـار کـنـد، و (دوم ) قـرآنـى کـه آن را قراءت کرده ، (سوم ) چاه آبى که حفر کرده و (چهارم ) درختى که غرس کرده و (پنجم ) صدقه آبى که جارى نموده و (ششم ) سنت حسنه اى کـه بـنـیـان نـهـاده اسـت و پـس ‍ از او هـمـچـنـان بـدان عمل شود.(98)

بـا تـدقـیـق مـى توان دریافت که شاید آن بخش از کلام مبارک امام علیه السلام در روایت نـخـسـت کـه فـرمـود: صـدقـه اى … بـنـیـان نـهـاده اسـت شـامـل بـعـضى از مواردى که در روایت دوم ذکر شده است باشد؛ پس گویى روایت نخست ، مجمل است و روایت دوم تفصیل آن – فتامل .

شـخـص آگـاه ، خـود از کـلام امـام عـلیـه السـلام کـه فـرمـود: قـبـل ان یـخـمـد العـمـل در مـى یـابـد کـه دنـیـا، تـجـارتـگـاه اولیـاءالله و مـحـل کسب اولى الالباب است . پس خوشا به حال آن که این تجارتگاه و زندگى پیش از مـرگ را غـنـیـمـت شـمـارد، و بـه راسـتـى آن کـس کـه حـظ خـویـش را بـه بـهـایـى بـاطـل و دانـى بـفـروشـد و سـراى آخـرت را بـه متاعى بى ارزش تباه سازد، در تجارت خویش زیانکار و ناکام است .

شارح معتزلى فعل یخمد را یحمد با حاء مهمله خوانده و آن را بهتر از حاء معجمه دانسته و گفته است :

عـبـارت قـبـل اءن یـحـمـد العـمـل اسـتـعـاره اى مـلیـح اسـت ؛ چـه ایـن کـه عمل میت ستوده و نکوهش مى شود.

و یخمد با خاء از خمدت النار نیز روایت شده است ، لیک اولى بهتر است .

ولى ، چنانکه گفته ایم ، به قرینه ینقطع خاء بهتر است .

ایـن کـه امـام عـلیـه السـلام مـى فـرمـایـد: و یـنـقـطـع المهل یعنى پیش از آن که عمرتان که در آن مهلت یافته اید، منقطع شود، و گویى امـام عـلیـه السـلام عـمـر را به سبب – یعنى ریسمان – تشبیه فرموده است . بنابراین معنا چنین مى شود: پیش از آن که سبب عمرتان منقطع گردد.

پـیـامـبـر خـدا صـلى الله علیه و آله خطاب به ابوذر در روایتى مى فرماید: بر عمر خویش ، بیش از درهم و دینارت بخیل باش (99)

و یـنـقـضـى الاجـل یـعـنـى عـمـل کـنـیـد پـیـش از آن کـه مـهـلت تـمـام شـود و اجل فرا رسد که چون آن زمان آید، حتى ساعتى پس نیافتد.

کـلام مـبـارک و یـسـد بـاب التـوبـه ، یـعـنـى بـه سـوى عـمـل و کـار بـشـتـابید پیش ‍ از آن که باب توبه بسته شود؛ چه پیش از این گذشت که چـون وقت معاینه و اشراف مرگ فرا رسد، توبه پذیرفته نخواهد شد که خداى تعالى مـى فـرمـایـد: حـتـى اذا جـاء احـدهـم المـوت ، قـال : رب ارجـعـون لعـلى اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها…(100)

و تـصـعـد المـلائکـة ، یـعـنـى عـمـل کـنـیـد پـیـش از آن کـه مـلایـکـه اى کـه اعمال شما از طاعات و معاصى را ضبط مى نمایند، به آسمان بالا روند، زیرا هنگامى که انسان بمیرد، ملایکه کاتب را دیگر کارى نیست .

نـگـارنـده گـویـد: شـک نـیـسـت کـه در ایـن که انسان همواره تحت نظر و مراقبت است ، و هر انـسانى را ملایکى است که اعمال و افعال او را ثبت و ضبط کرده ، بر این امر موکلند. این ، حـقـیـقـتـى اسـت کـه فـرقـان عـظـیـم و اخـبـار شـریـف از رسـول گـرامـى اسـلام و آل پـاکـش عـلیـهـم السـلام بـر آن گـواه و ناطقند؛ چنانکه خداى عـزوجـل مـى فـرمـایـد: و ان عـلیـکـم لحـافـظـیـن # کـرامـا کـاتـبـیـن# یـعلمون ما تفعلون (101) و نـیـز مـى فـرمـایـد: اذ یـتـلقـى المـتـلقـیـان عـن الیـمـیـن و عـن الشمال قعید # ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید(102)

در مجمع البیان طبرسى – رضوان الله علیه – در تفسیر این کریمه آمده است :

انس بن مالک نقل کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداى تعالى ، بنده اش را دو مـلک ، وکـیـل فـرمـوده اسـت کـه بـر او بـنـویـسـنـد. پـس چـون بـمـیـرد، گـویند: پـروردگـارا! بـنـده ات ، فـلانـى را مـیـرانـدى ، پـس حـال بـه کـجا رویم ؟ خداوند فرماید: آسمانم پر است از ملایک که مرا عبادت کنند و زمینم پـر از خـلق کـه مـرا فـرمـان بـرنـد. بـه قـبـر بـنـده ام رویـد و مـرا تـسـبـیـح و تکبیر و تهلیل گویید و آن را تا روز قیامت در زمره حسناتش به کتابت آورید.(103)

همچنین در همان کتاب آمده است :

ابو امامه ، از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود: فرشته جانب چپ ، شش ساعت ، قلم از نوشتن عمل بنده خطاکار یا زشتکار باز نگاه دارد. پس چنانچه پشیمان شـود و از خـداى بـخـشـش طـلبـد، آن را نـنـویـسـد، وگـرنه یک گناه بر او نخواهد نوشت .(104) در روایـت دیگر است : فرشته جانب راست ، بر فرشته جانب چپ ، امیر اسـت . پـس چـون بنده اى عملى نیک انجام دهد، هشت برابرش برایش بنویسد، و چون عملى زشـت بـه انجام رساند و فرشته جانب چپ اراده کند که آن را بنویسد، فرشته جانب راست او را گـوید: باز ایست ، و او هفت ساعت باز ایستد. اگر از خداوند طلب بخشش کند، بر او چیزى ننویسد، و چنانچه چنین نکند تنها یک عمل زشت بر او نوشته شود.(105)

هـمـچـنـیـن در کـتـاب شـریـف کـافـى ، زرارة از امـام بـاقـر یـا امـام صـادق عـلیـهـما السلام نقل مى کند:

خـداى تـبـارک و تـعـالى بـراى آدم در فـرزندانش چنین مقرر فرمود که چون کسى همت به انـجـام کارى نیک بندد و آن را به انجام نرساند، یک حسنه برایش نوشته شود و چون آن را بـه انـجام رساند، ده حسنه برایش نوشته شود، و چون کسى همت به انجام کارى زشت بـنـدد و آن را انـجام ندهد، چیزى بر او نوشته نشود، و اگر آن را به انجام رساند، تنها یک گناه بر او نوشته شود.(106)

در کـتاب وافى ، در توضیح این که چرا حسنه را ده برابر نویسند و سیئه را تنها یکى نویسند، آمده است :

شـایـد سـر در ایـن بـاشـد کـه جـوهـر انـسـانـى ، بـالطـبـع بـه عـالم عـلوى مـایـل اسـت ؛ چه این جوهر از همان اقتباس گشته و هبوطش در قالب جسمانى از طبیعتش غریب اسـت ، و حـسـنه به سوى آنچه که موافق این طبیعت است ارتقاء مى یابد؛ چرا که جنس آنها یـکـى اسـت . مثلا نیرویى که مى تواند سنگ را یک ذراع به سوى بالا به حرکت در آورد، چـنـانـچـه در جـهت پایین خرج شود، آن را ده ذراع یا بیشتر به حرکت در خواهد آورد. از این رو، حسنه را ده الى هفتاد چون خود است بعضى از آنها را اجرى است بى حساب ، و حسنه اى کـه نـیـت خـودنـمـایـى و ریـا و یـا عـجـب ، تاثیر آن را مانع نشود، چون سنگى ماند که از بلندى به سوى پایین در غلطد و هیچ مانعى در سر راهش مانعش نشود. این سنگ همچنان به حرکت خویش ‍ ادامه مى دهد و تا به آن جا که باید، برسد.

همچنین در کتاب شریف کافى نقل است :

عـبـدالله بـن مـوسى بن جعفر علیه السلام گوید: از پدرم پرسیدم که آیا چون بنده اراده گـناه یا کار نیک کند، دو ملک از آن خبر یابند؟ فرمود: آیا بوى خوب و بوى مستراح یـکـى اسـت ؟! گـفتم : خیر! فرمود: چون بنده اراده کار نیک کند، نفسش خوشبو بیرون آید. پـس فـرشـته جانب راست ، فرشته جانب چپ را گوید: برخیز (و برو) که او همت به کار نیک بسته است . و چون بدان عمل اقدام کند، زبانش قلم او شود و آب دهانش ، مرکب ، و آن را بـرایـش بنویسد، و چون اراده گناه کند، نفسش بدبو بیرون آید. پس ‍ فرشته جانب چپ ، جـانـب راست را گوید: باز ایست که او همت به گناه بسته است ، و چون گناه را به انجام رساند، زبانش قلم او شود و آب دهانش مرکبش ، و گناه را بر او بنویسد.(107)

در کتاب وافى ، در توضیح روایت فوق آمده است :

آب دهـان و زبـان بـه عـنـوان آلتـى بـراى ثـبـت حـسـنـه و سـیئه معرفى شده ؛ چه بناى اعـمال بر آن است که در قلب است ، و زبان بدان تکلم مى کند و پرده از آن بر مى دارد و بـدیـن مـعـنـا اشـارت فـرمـوده اسـت کـه : الیـه یـصـعـد کـلم الطـیـب و العـمل الصالح یرفعه (108) و این آب دهان و زبان ، صورتى است مر آن معنا را؛ چنانکه شاعر گفته است :ان الکلام لفى الفؤ اد و انما

جعل اللسان على الفؤ اد دلیلا

روایتى دیگر در کافى است که فضیل بن عثمان مرادى گوید از ابو عبدالله ، امام صادق علیه السلام شنیده است :

رسـول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: چهار خصلت است که در هر که باشد در وقت ورود بـه بـارگـاه خـداونـد، پـس از آن دیـگـر او را هـلاکتى نیست جز آن که شایسته هلاکت بـاشـد و آن عبارت است از این که بنده همت به کارى نیک بندد که آن را به انجام رساند. چـنـانـچـه آن را به انجام نرساند، خداى برایش (به سبب نیت نیکش ) حسنه اى بنویسد، و چـنانچه آن را انجام دهد، خداى برایش ده حسنه بنویسد، و چنانچه همت به کارى زشت بندد کـه آن را بـه انـجـام رسـانـد؛ پـس چنانچه آن را به انجام نرساند؛ چیزى بر او نوشته نـشـود، و اگر آن را انجام دهد، هفت ساعت بدو مهلت داده شده ، فرشته کاتب حسنات ، کاتب سـیـئات را کـه بـر جـانـب چـپ اسـت گـویـد: شـتـاب مـکـن کـه شـایـد عـمـل زشـتـش را بـه عـمـلى نـیـک دنـبـال کـنـد و آن را پـاک سـازد؛ چـه خـداى عزوجل فرماید: ان الحسنات یذهب السیئات (109)، و یا بخشش طلبد؛ پس اگر گـویـد: اسـتـغـفـر الله الذى لا اله الا هـو، عـالم الغیب و الشهادة العزیز الحکیم الغفور الرحـیـم ذالجـلال و الاکـرام و اتـوب الیه چیزى بر او نوشته نشود. چنانچه هفت ساعت بـگذرد و نه حسنه اى انجام دهد و نه آمرزش طلبد، کاتب حسنات ، کاتب سیئات را گوید: بنویس گناه را بر این نگون بخت محروم .(110)

نیز روایتى است دیگر که ابو نعمان گوید:

شنیدم که ابو جعفر علیه السلام فرمود:

اى ابـا نـعـمـان ! مـردم تـو را فـریـب نـدهـنـد و از نـفـسـت غـافـل نـکـنـنـد؛ هـر چـه بـه تـو رسـد هـمـراه تـو خواهد بود نه همراه آنان . روزت را به بـیـهـودگـى سـپـرى مـکـن ؛ چـه هـمـراه تـو کـسـانـى هـسـتـنـد کـه عمل تو را ثبت مى نمایند. پس ‍ نیکوکارى کن که هیچ چیزى را به جستجو و طلب نمى بینم که از عمل نیک ، که گناه پیش را از میان مى برد، بهتر باشد.(111)

امـا سـخـن مـبـارک امـام در آن جا که فرمود: فاخذ امرؤ من نفسه لنفسه ، تحضیض و تـرغـیـب اسـت بـر فرمانبردارى و اطاعت از خداوند و توجه به جانب رب و توشه اندوختن بـراى سـراى بـاقـى . بـدیـن مـعـنا که حال که چنین است ، بایسته است که آدمى از خویش بـراى خـویـش ، تـوشـه گـیـرد؛ یـعنى خود را در طاعات و عبادات و ترک شهوات و انجام خیرات و مبرات به زحمت اندازد و مال خود را در راه خدا انفاق کند؛ چه این به منزله آن است کـه از خـویـش بـراى خویش توشه برمى گیرد؛ براى روزى که روز معاد است و حساب . خداوند عزوجل مى فرماید:

فاما من اوتى کتابه بیمینه فیقول هاؤ م اقرؤ ا کتابیه # انى ظننت انى ملاق حسابیه # فـهـو فـى عـیـشـه راضـیـة # فـى جـنـة عالیة # قطونها دانیة # کلوا و اشربوا هنیئا بما اسلفتم فى الایام الخالیة (112)

از آن رو که انسان در عبادات و ریاضات ، به واقع از قواى خویش اخذ مى کند؛ یعنى آنها را بـدان سـبـب که در راه خدا و براى ذخیره روز معاد انفاق مى نماید، به نقصان و کاستى مـى کـشاند، پس به حق مى توان گفت که : اخذ من نفسه لنفسه ؛ و البته لطف این کلام مبارک و حسن افادت آن ، چه به لفظ و چه به معنا مخفى نیست .

در کافى ، از شحام نقل است که امام ابو عبدالله علیه السلام فرمود:

از نـفـست براى نفست اخذ کن . از آن اخذ کن در سلامتى پیش از آن که بیمارى آید و در قوت پیش از آن که ضعف آید و در حیات پیش از آن که مرگ آید.(113)

هـمـچـنین همان امام همام علیه السلام فرمود: خودت را براى خودت وادار و به کار گیر که اگر اینچنین نکنى دیگرى کار تو را به عهده نمى گیرد.(114)

در کـلام مـبـارک امـام علیه السلام که مى فرماید: و خذ من حى لمیت ، مراد از حى و مـیـت ، خـود شـخـص اسـت ؛ یـعـنـى از خـود در حال حیات ، براى خود در حال مرگ بستاند؛ چنانکه در حدیث پیشین گذشت ، و نیز روایتى از رسـول خـدا صلى الله علیه و آله نقل است که خطاب به ابوذر فرمود: پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت شمر… زندگى ات را پیش از مرگ .(115)

و مـن فان لباق و من ذاهب لدائم : مراد از فانى و ذاهب ، سراى دنیا، و مراد از دو کلمه پس از آن دو، سراى آخرت است . دنیا و آخرت را به اعتبارات گوناگون ، نامهاى بسیار است . پس معناى عبارت چنین است : باید از دنیایش براى آخرتش بستاند.

پـس دنـیـا از آن حـیـث که محل تجارت و کسب کسى است که به این فرمایش ‍ گرانمایه امام علیه السلام عمل مى کند، ممدوح و پسندیده است . البته ممکن است مراد از فانى و ذاهب بدن انسان ، و مقصود از دو کلمه پس از آنها، روح باشد بنابراین مى توان آن را اشارتى به بقاى روح و تجرد آن دانست .

عـبـارت مـبـارک امـرؤ خـاف الله و هـو مـعـمـر الى اجـله و مـنـظـور الى عـمـله ، بدل است براى فاخذ امرؤ یعنى : فلیاءخذ امرو خاف الله … و معنى چنین مـى شـود: از خـود، بـراى خـود، و از دنـیـا، بـراى آخرت بگیرد مردى که از خدا بترسد و حـال آن کـه تـا هـنـگـام اجل فرصت دارد و عمل او مورد نظر است ؛ زیرا هر نفسى ، رهین کسب خویش است .(116) پس اگر از حضور در بارگاه پروردگار بترسد و نفس خویش را بـاز دارد، بـهـشـت ماواى او خواهد بود،(117) و چنانچه سرکشى کند و زندگى دنیا را برگزیند، دوزخ جایگاهش باشد.(118)

در آن جـا کـه امام علیه السلام مى فرماید: امرؤ الجم نفسه …، نفس ‍ انسان را به چـهـارپـایـى نـافـرمان تشبیه فرموده است که باید لگامش بندد و آن را از نزدیکى به گناهان و نافرمانى خداوند باز دارند و به سوى طاعت و فرمانبردارى سوقش دهند، و در غیر این صورت ، انسان را به هر جایى که مى خواهد، خواهد برد.

مولوى رومى در مثنوى معنوى به نیکى تمام ، روح را به عیساى روح الله علیه السلام و نفس را به الاغى چموش تشبیه کرده ، گوید:ترک عیسى کرده خر پرورده اى

لاجرم چون خر برون پرده اى

طالع عیسى است علم و معرفت

طالع خر نیست اى تو خر صفت

ناله خر بشنوى رحم آیدت

پس ندانى خرخرى فرمایدت

رحـم بـر عـیـسـى کـن و بـر خـر مـکـن

طـبـع را بـر عقل خود سرور مکن

طبع را هل تا بگرید زار زار

تو ازو بستان و وام جان گذار

سالها خر بنده بودى بس بود

زانکه خر بنده ز خر واپس ‍ بود

هم مزاج خر شدت این عقل پست

فکرش اینکه چون علف آرد بدست

گردن خر گیر و سوى راه کش

سوى رهبانان و رهدانان خوش

هین مهل خر را و دست از وى مدار

زانکه عشق اوست سوى سبزه زار

گر یکى دم تو به غفلت و اهلیش

او رود فرسنگها سوى حشیش

دشمن راهست خر مست علف

اى بسا خر بنده کز وى شد تلف

گر ندانى ره هر آنچه خر بخواست

عکس آن را کن که هست آن راه راست

نـفـیـس بـن عـوض طـبـیـب ، در شـرح کـتاب الاسباب فى الطب ، تالیف على بن ابى الحزم قرشى متطبب ، در مبحث عشق ، از حکما نقل مى کند:

اگـر نـفس را مشغول ندارى ، مشغولت کند، و این بدان سبب است که نفس ‍ تقریبا همیشه در تـدبـیـر اسـت . پـس چـنـانـچـه آن را بـه امـورى نـافـع مـشـغـول دارى ، بـدان مـشـغـول شـود وگرنه ، به امور فاسد و مهلک مشغولت کند. نفس ، دشمنى سخت است و بسیار امرکننده به بدى ، و راهزنى است که راه سالک به سوى خداى را بـنـدد. و اگـر انـسـان آن را بـه حال خود رها کند و از نافرمانى خداوند و از آنچه به سـویـش مـایـل اسـت بـاز نـدارد و او را بـه مـهـالک و مـفـاسـد بـرد. پـس عـاقـل هـوشـیـار را سـزاوار بـاشـد کـه در ابـتـدا بـه جـهـاد بـا ایـن دشـمـن سنگدل که در خانه اوست بپردازد.تو با دشمن نفس همخانه اى

چه در بند پیکار بیگانه اى !؟

در کـتـاب اربـعـیـن عـلامـه بهاءالدین عاملى قدس سره از حضرت امیر مؤ منان علیه السلام روایت است که فرمود:

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله گروهى از سپاهیان خویش را (به جهاد) اعزام داشت . چون بازگشتند، فرمود: مرحبا به قومى که جهاد اصغر را به انجام رسانیدند و جهاد اکبر بـر عـهـده شـان بـاقـى اسـت . پـرسـیـدنـد: اى رسـول خـدا! جـهـاد اکـبـر چـیـسـت ؟ فـرمـود: جـهـاد بـا نـفـس . سـپـس ‍ فـرمـود: بـرتـریـن جـهـاد، آن اسـت که شخص با نفس خویش که میان دو پهلوى اوست ، به جهاد برخیزد.(119)

از جـمـله اشـعـارى کـه در مـذمـت پـیـروى از نـفـس بـه صـنـعـت تـعـریـب سـروده ام ، ابـیات ذیل است :من کرد نفسه پیرویا

فلیقعدن فى الدوزخ جثیا

من افکند بدستها زمامه

فماله الخوشى و السلامه

لانها لحیة لدغاء

ان بگزد فعمرک فناء

ان جاوزت عن حدها بموئى

فانها امارة بالسوء

شبهها بالاستر الچموش

من کان ذا درایة و هوش

فالقرب منها لگد و گاز

و الحرف فى رکوبها دراز

رب پنهت بک من هواها

بدبخت من لا یترس ‍ عقابها

ترجمه خطبه

اکـنـون کـه در فـراخـى بـقـا هـسـتـیـد (کـنـایـه از ایـن کـه زنـده ایـد) و نـامـه هـاى اعمال گسترده است و پیچیده نشده ، و توبه پهن است و در آن بسته نشده (کنایه از اینکه هـنـوز اجـل شما فرا نرسیده ) و آن که از حق تعالى و فرمان او پشت کرده خوانده مى شود کـه برگرد و به سوى ما بیا، و آن که بد کرده است ، امیدوارى به او داده شده که اگر دسـت از بـدى بردارد و به خوبى گراید و تدارک کند، از او پذیرفته است و عاقبت به خـیر خواهد بود، پس کار کنید و تلافى گذشته نمایید پیش از آن که مرگ گریبان شما را بگیرد و چراغ عمل خاموش گردد، و طناب عمر بریده شود و وقت به سر آید و فرصت از دسـت رود و در تـوبـه بـسـتـه شـود، و فـرشـتـگـان اعمال دست از کار بکشند و به آسمان بر شوند (کنایه از این که تن به کار دهید پیش از آن کـه عـمـر بـه سـر آیـد و مرگ به درآید.) پس باید هر کسى از خود براى خود (یعنى خـویـشـتـن را رنـج دهـد و کـار کـنـد تـا در آخـرت او را بـه کـار آیـد کـه جـزاء نـفـس ‍ عـمـل اسـت ، و عـلم و عـمـل جوهر انسان سازند) و باید بگیرد از زنده براى مرده (یعنى تا زنـده اسـت کـارى کـنـد کـه پـس از مردن او را به کار آید) و از دنیاى فانى براى سراى جاودانى ، یا از بدن فانى براى روح باقى ، و از رونده و گذرنده براى دایم همیشگى (یعنى از دنیا براى عقبى یا از تن براى جان ).

مـردى کـه از خـدا بـتـرسـد و حـال آن کـه تـا هـنـگـام اجـل فـرصـت دارد و عـمـل او مـورد نـظـر اسـت (یـعـنـى تـا زنـده اسـت بـه عـمـل کـوشـد و بـراى روز تـنـگـدستى خویش کارى کند) مردى که چارپاى سرکش نفس را لگـام زده و مـهـار کـرده پـس بـه لگـامش وى را از معاصى باز مى دارد و به مهارش به سوى طاعت خدا مى کشاند.

و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین .

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد