۱۳۹۶/۱۲/۱۴
–
۲۹۰۰ بازدید
منظور از جنگ فجار که قبل از ظهور اسلام بین قبائل عرب حجاز اتفاق افتاد چیست؟این جنگ ها چقدر طول کشید و دقیقا در چه زمانی بود
یکی از مواردی که در تاریخ اسلام مطرح میشود حضور نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) در جنگ فجار است. در این مقاله برآن شدیم که این مطلب را بررسی کرده و ببینیم که آیا پیامبر اکرم در این جنگ حضور داشتهاند؟
جنگ هاى فجار از حوادث مشهور عهد جاهلیت و دوران قبل از اسلام است. عرب که پیوسته در صحراهای سوزان خود به غارتگرى و جنگ و نزاع اشتغال داشتند؛ تعهد کرده بودند که چهار ماه رجب، ذى القعده، ذى الحجه و محرم دست از جنگ و کشتار بکشند، و در بازارهای خود به خرید و فروش و مفاخرت و شعر و خطابه بپردازند. ولى چهار بار حرمت احترام ماه هاى حرام شکسته شد، و اعمالی انجام گرفت که کار به جنگ کشید. فجار از فجور یعنى اعمال ناشایستى گرفته شده است که در آن ماه هاى محترم به وقوع پیوست. در اینجا به طور اجمال به آنها اشاره مى کنیم:
فجار نخست:
طرفین درگیر در این جنگ، قبیله «کنانه » و «هوازن » بودند و علت جنگ را چنین مى نویسند که: مردى، به نام بدر بن معشر، در بازار «عکاظ »، براى خود جایگاهى ترتیب داده بود، و هر روز بر مردم، مفاخر خود را بیان مى کرد. روزى شمشیرى به دست گرفته گفت: مردم، من گرامیترین مردم هستم، و هر کس گفتار مرا نپذیرد، باید با این شمشیر کشته شود. در این هنگام مردى برخاست، شمشیرى بر پاى او زد و پاى او را قطع نمود. از این جهت، طائفه دو طرف به هم ریختند، ولى بدون این که کسى کشته شود از هم دست برداشتند.
فجار دوم:
سبب جنگ این بود که زن زیبایى، از طائفه «بنى عامر»، توجه جوان چشمچرانى را به خود جلب کرد. آن جوان، از او درخواست کرد که: صورت خود را باز کند. آن زن امتناع نمود، جوان هوسباز پشت سر او نشست و دامنهاى دراز زن را با خار به هم دوخت، به طورى که موقع برخاستن صورت آن زن باز شد. در این هنگام هر کدام قبیله خود را فراخواندند، و جنگ درگرفت. پس از کشته شدن عده اى دست از هم برداشتند!
فجار سوم:
مردى از قبیله «بنى عامر»، از یک مرد «کنانى » طلبکار بود. مرد بدهکار امروز و فردا مى کرد. از این جهت میان این دو نفر درگیری شد. چیزى نمانده بود که دو قبیله همدیگر را بکشند، که کار را با مسالمت خاتمه دادند.
فجار چهارم:
همان جنگى است که میگویند پیامبر در آن شخصا شرکت نمود. سن او را در موقع بروز جنگ، به طور مختلف نقل کرده اند، عده اى مى گویند: پانزده یا چهارده سال داشت، برخى نوشته اند که: بیست سال داشت، ولى چون این جنگ چهار سال طول کشید از این جهت ممکن است تقریبا تمام نقلها صحیح باشد.(1)
جنگ هاى فجار از حوادث مشهور عهد جاهلیت و دوران قبل از اسلام است. عرب که پیوسته در صحراهای سوزان خود به غارتگرى و جنگ و نزاع اشتغال داشتند؛ تعهد کرده بودند که چهار ماه رجب، ذى القعده، ذى الحجه و محرم دست از جنگ و کشتار بکشند، و در بازارهای خود به خرید و فروش و مفاخرت و شعر و خطابه بپردازند.
ریشه نزاع را چنین مى نویسند که: نعمان بن منذر، هر سال کاروانى ترتیب مى داد، و مال التجاره اى به عکاظ مى فرستاد، تا در مقابل آن پوست و ریسمان و پارچه هاى ربفت براى او بخرند و بیاورند. مردى از قبیله «هوازن »، به نام «عروة الرجال »، حفاظت و حمایت کاروان را به عهده گرفت، ولى «براض بن قیس » کنانى، از پیش افتادن مرد هوازنى سخت عصبانى شد، نزد «نعمان بن منذر» رفت و اعتراض نمود. ولى اعتراض او ثمر نبخشید، آتش خشم و حسد در درون او شعله مى کشید. پیوسته مترصد بود که در اثناء راه «عروة الرجال » را از پاى درآورد و سرانجام در سرزمین «بنى مره » او را کشت، و دست خود را با خون مرد «هوازنى » آلوده ساخت.
آن روزها قبیله «قریش » و کنانه با هم متحد بودند، و این جریان موقعى اتفاق افتاد که قبائل عرب در بازار عکاظ سرگرم داد و ستد بودند. مردى قبیله قریش را از جریان آگاه ساخت، از این جهت قبیله قریش و کنانه پیش از آن که قبیله هوازن از جریان آگاه گردند، دست و پاى خود را جمع کرده رو به حرم (چهار فرسخ از چهار طرف مکه را حرم گویند و جنگ در آن نقطه میان عرب ممنوع بود) آوردند. ولى طائفه هوازن، فورا آنان را تعقیب کردند و پیش از آن که به حرم برسند، جنگ میان دو گروه برپا شد. سرانجام، تاریکى هوا سبب شد که دست از جنگ بردارند، و این خود فرصتى بود که قریش و کنانه راه حرم را در تاریکى پیش گیرند و از خطر دشمن ایمن شوند. از آن روز به بعد، گاه و بیگاه قریش و متحدین آنها از حرم بیرون مى آمدند و جنگ مى کردند. در بعضى از روزها، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همراه عموهاى خود در جنگ شرکت مى کرد. این وضع چهار سال ادامه داشت، بالاخره جنگ با پرداختن خونبهاى کشتگان «هوازن » که بیش از قریش کشته داده بودند، خاتمه پذیرفت.(2) و (3)
البته مرحوم علی دوانی در تاریخ اسلام خود ذکر کرده است که پیغمبر در این جنگ شرکت داشته، در گرماگرم جنگ تیرهاى دشمن را از عموهایش برطرف مى ساخت. معناى این سخن این است که شخصا به طرف کسى تیراندازى نکرد، و کسى را نکشته و تنها از جان عموها دفاع مى کرد.(4)
از نظر سال وقوع این جنگ که در برخى آمده بیست سال پس از داستان فیل و در برخى 14 سال ذکر شده، و از اینها گذشته این داستان در بسیارى از کتب قدیم و جدید تاریخى و حدیثى ذکر نشده و بحثى از آن به میان نیامده، مانند تاریخ طبرى و کامل ابن اثیر و کتابهاى شیعه و دیگران .
نگاهى تحلیلى به شرکت پیامبر در جنگهای فجار
این داستان در روایت ابن هشام اینگونه آمده که گوید:
«چون رسول خدا به سن چهارده سالگى و یا پانزده سالگى رسید چنانچه ابوعبیده نحوى از ابى عمرو بن علاء روایت کرده است جنگ فجار میان قریش و کنانه از یک سو و قبیله قیس عیلان از سوى دیگر در گرفت… و سپس انگیزه این درگیرى و جنگ را ذکر کرده تا آنجا که گوید:
«… رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز در برخى از روزها در جنگ حاضر مى شد و عموهاى آن حضرت او را به همراه خود میبردند، و خود آن حضرت فرموده: که من چوبه هاى تیرى را که به طرف عموهایم پرتاب مى کردند برمى گرداندم… .»
و بالاخره در پایان حدیث از ابن اسحاق نقل کرده که گفته است:
«رسول خدا در آن روز بیست سال از عمر شریفش گذشته بود»(5) و ابن سعد نیز در کتاب «الطبقات الکبرى » پس از آن که به تفصیل داستان فجار را ذکر کرده در پایان از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روایت کرده که فرمود:
«… من نیز با عموهایم در آن جنگ حاضر شدم و تیرهایى نیز زدم… .»
و در پایان گوید: عمر آن حضرت در آن روز بیست سال بود.
و سپس از حکیم بن حزام روایت کرده که گوید: من رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را دیدم که در جنگ فجار شرکت کرده بود(6) و یعقوبى در تاریخ خود در این باره بیش از دیگران مطلب نقل کرده ولى پراکنده و مختلف و تردیدآمیز، زیرا در آغاز فصل گوید:
«و شهد رسول الله الفجار و له سبع عشرة سنة، و قیل عشرون سنة »؛ رسول خدا در فجار حضور داشت و در آن وقت هفده سال داشت و برخى گفته اند بیست سال داشته و سپس داستان جنگ فجار را نقل کرده و آنگاه گوید:
«… آنها در ماه رجب جنگ کردند و این جنگ در ماه حرام رخ داده بود که خونریزى نمى کردند و از این جهت آن را فجار نامیدند زیرا حرمت ماه حرام را شکستند و هر قبیله اى را سرکرده اى بود و سرکرده بنىهاشم، زبیر بن عبدالمطلب بود… .»
و به دنبال آن گوید:
«و در روایتى آمده که ابوطالب از این که احدى از بنى¬هاشم در این جنگ شرکت کنند، مانع شد و علت آن را نیز اینگونه بیان کرده فرمود:
«هذا ظلم و عدوان و قطیعة و استحلال للشهر الحرام و لا احضره و لا احد من اهلی فاخرج الزبیر بن عبدالمطلب مستکرها»؛ این ستمگرى و تجاوز و قطع رحم و شکستن حرمت ماه حرام است و نه من و نه هیچ یک از خاندانم در آن حاضر نخواهیم شد، ولى بالاخره زبیر بن عبدالمطلب را اجبارا و اکراها به جنگ بردند و علت این اجبار و اکراه را نیز اینگونه ذکر کرده که گوید:
عبدالله بن جدعان تیمى و حرب بن امیه گفتند: کارى که بنىهاشم در آن حضور نداشته باشند ما هم حاضر نمى شویم و بدین جهت زبیر از روى ناچارى شرکت کرد.
با توجه به این که به گفته خود اینان، این جنگ در ماه حرام واقع شده و این گناه بزرگى بود که موجب ظلم و عدوان و قطع رحم گردید و بدان خاطر آن را «فجار» گفتند و از آن سو رسول خدا از کودکى با اعمال خلاف و فسق و فجور و گناهان مردم زمان جاهلیت مبارزه مى کرد، و هر جا که مى توانست مخالفت خود را با کارهاى ناشایست ایشان ابراز مى نمود و ابوطالب عموى آن حضرت نیز صرفنظر از مقام والا و سیادتى که بر بنىهاشم داشت طبق روایاتى از اوصیاء پیمبران الهى، و تابع دین حنیف ابراهیم(علیهالسلام) بود، و داراى مقام وصایت و حامل اسرار پیمبران الهى بوده و چگونه مى توان پذیرفت که رسول خدا و عمویش ابوطالب در چنین جنگى شرکت جسته و حتى کمک به جنگجویان قریش و کنانه کنند؟!
سپس قول دیگرى نقل مى کند که ابوطالب روزها در جنگ حاضر مى شد و رسول خدا نیز با وى حضور مى یافت، و هرگاه آن حضرت در جنگ حاضر مى شد قبیله کنانه بر قبیله قیس پیروز مى شد، و آنها دانستند که این پیروزى از برکت حضور آن حضرت است و از این رو به آن حضرت گفتند:
«یابن مطعم الطیر و ساقی الحجیج لا تغب عنا فانا نرى مع حضورک الظفر و الغلبة »؛ اى پسر غذا دهنده پرندگان و سیراب کننده حاجیان، ما را از حضور خود در جنگ محروم مکن که ما به برکت حضور تو شاهد پیروزى و ظفر بر دشمن خواهیم بود.
و رسول خدا در پاسخشان فرمود:
«فاجتنبوا الظلم و العدوان و القطیعة و البهتان فانی لا اغیب عنکم »؛ شما نیز از ستم و تجاوز و قطع رحم و بهتان خوددارى کنید تا من نیز در کنار شما باشم!
و آنها چنین قولى دادند، و رسول خدا پیوسته با ایشان بود تا بر دشمن پیروز شدند. یعقوبى گوید: در روایت دیگرى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روایت شده که فرمود:
«شهدت الفجار مع عمی ابی طالب و انا غلام »؛ من در جنگ فجار به همراه عمویم ابوطالب حاضر شدم و در آن وقت پسرکى بودم. و در پایان گوید:
«و روى بعضهم انه شهد الفجار و هو ابن عشرین سنة، و طعن ابا براء ملاعب الاسنة فاراده عن فرسه و جاء الفتح من قبله »؛ و برخى روایت کرده اند که آن حضرت در فجار شرکت کرد و در آن وقت بیست ساله بود، و نیزه اى بر ابو براء «ملاعب الاسنه » زد و او را از اسب بر زمین افکند، و همان سبب پیروزى ایشان گردید.(7)
نظر تحقیقى درباره جنگ فجار
جناب رسولی محلاتی مولف کتاب درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام بطور اجمال این واقعه را تحلیل می کند:
این واقعه، داستانى است که روایت معتبرى درباره آن نرسیده و آنها نیز که به ما رسیده از جهاتى مختلف است:
1- از نظر سن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آن روز که یکى 14 ساله و جاى دیگر 15 ساله، و در حدیث دیگر 17 ساله، و در چند جا 20ساله آمده بود و در یک جا نیز به تعبیر «غلام » آمده که معمولا به سنین 7 تا 14 سال اطلاق مى شود.
2- از نظر شرکت و عدم شرکت بنىهاشم و در نتیجه شرکت و عدم شرکت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که در برخى اثبات شده و در برخى نفى شده است.
3- و از نظر شرکت سایر افراد و قبائل نیز مانند حرب بن امیه و دیگران در این روایات اختلاف زیادى دیده مى شود.
4- و از نظر سال وقوع این جنگ که در برخى آمده بیست سال پس از داستان فیل و در برخى 14 سال ذکر شده، و از اینها گذشته این داستان در بسیارى از کتب قدیم و جدید تاریخى و حدیثى ذکر نشده و بحثى از آن به میان نیامده، مانند تاریخ طبرى و کامل ابن اثیر و کتابهاى شیعه و دیگران .
و با توجه به این که به گفته خود اینان، این جنگ در ماه حرام واقع شده و این گناه بزرگى بود که موجب ظلم و عدوان و قطع رحم گردید و بدان خاطر آن را «فجار» گفتند و از آن سو رسول خدا از کودکى با اعمال خلاف و فسق و فجور و گناهان مردم زمان جاهلیت مبارزه مى کرد، و هر جا که مى توانست مخالفت خود را با کارهاى ناشایست ایشان ابراز مى نمود و ابوطالب عموى آن حضرت نیز صرفنظر از مقام والا و سیادتى که بر بنىهاشم داشت طبق روایاتى از اوصیاء پیمبران الهى و تابع دین حنیف ابراهیم(علیهالسلام) بود، و داراى مقام وصایت و حامل اسرار پیمبران الهى بوده و چگونه مى توان پذیرفت که رسول خدا و عمویش ابوطالب در چنین جنگى شرکت جسته و حتى کمک به جنگجویان قریش و کنانه کنند؟!
بنابر این اصل پذیرفتن این داستان مشکل و برای پذیرش آن دلیل معتبرى نداریم. (8)
پى نوشتها:
1- «تاریخ کامل »، ج 1/358- 959، سیره ابن هشام ، پاورقى، ج 1/184.
2- «سیره ابن هشام »، ج 1/184-187- تحریم در ماههاى حرام، ریشه دیرینه مذهبى داشته است و چون جنگ «فجار»، چهار سال ادامه داشته است، شرکت رسول گرامى گذشته بر این که ممکن است جنبه دفاعى داشته، احتمال دارد در غیر ماههاى حرام بوده باشد و لفظ «فجار» به خاطر این گفته مى شود که آغاز جنگ در ماههاى حرام بوده است نه این که تمام آن در این ماهها بوده است.
3- فروغ ابدیت، ج 1، ص 181، جعفر سبحانى .
4- تاریخ اسلام، على دوانى، ص 65 .
5- سیره ابن هشام، ج 1، ص 184- 186.
6- الطبقات الکبرى، ج 1، ص 126-128.
7- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 9 -10.
8- برگرفته از درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام، رسولى محلاتى، ج 1، ص 299 .
برگرفته ازسایت تبیان
جنگ هاى فجار از حوادث مشهور عهد جاهلیت و دوران قبل از اسلام است. عرب که پیوسته در صحراهای سوزان خود به غارتگرى و جنگ و نزاع اشتغال داشتند؛ تعهد کرده بودند که چهار ماه رجب، ذى القعده، ذى الحجه و محرم دست از جنگ و کشتار بکشند، و در بازارهای خود به خرید و فروش و مفاخرت و شعر و خطابه بپردازند. ولى چهار بار حرمت احترام ماه هاى حرام شکسته شد، و اعمالی انجام گرفت که کار به جنگ کشید. فجار از فجور یعنى اعمال ناشایستى گرفته شده است که در آن ماه هاى محترم به وقوع پیوست. در اینجا به طور اجمال به آنها اشاره مى کنیم:
فجار نخست:
طرفین درگیر در این جنگ، قبیله «کنانه » و «هوازن » بودند و علت جنگ را چنین مى نویسند که: مردى، به نام بدر بن معشر، در بازار «عکاظ »، براى خود جایگاهى ترتیب داده بود، و هر روز بر مردم، مفاخر خود را بیان مى کرد. روزى شمشیرى به دست گرفته گفت: مردم، من گرامیترین مردم هستم، و هر کس گفتار مرا نپذیرد، باید با این شمشیر کشته شود. در این هنگام مردى برخاست، شمشیرى بر پاى او زد و پاى او را قطع نمود. از این جهت، طائفه دو طرف به هم ریختند، ولى بدون این که کسى کشته شود از هم دست برداشتند.
فجار دوم:
سبب جنگ این بود که زن زیبایى، از طائفه «بنى عامر»، توجه جوان چشمچرانى را به خود جلب کرد. آن جوان، از او درخواست کرد که: صورت خود را باز کند. آن زن امتناع نمود، جوان هوسباز پشت سر او نشست و دامنهاى دراز زن را با خار به هم دوخت، به طورى که موقع برخاستن صورت آن زن باز شد. در این هنگام هر کدام قبیله خود را فراخواندند، و جنگ درگرفت. پس از کشته شدن عده اى دست از هم برداشتند!
فجار سوم:
مردى از قبیله «بنى عامر»، از یک مرد «کنانى » طلبکار بود. مرد بدهکار امروز و فردا مى کرد. از این جهت میان این دو نفر درگیری شد. چیزى نمانده بود که دو قبیله همدیگر را بکشند، که کار را با مسالمت خاتمه دادند.
فجار چهارم:
همان جنگى است که میگویند پیامبر در آن شخصا شرکت نمود. سن او را در موقع بروز جنگ، به طور مختلف نقل کرده اند، عده اى مى گویند: پانزده یا چهارده سال داشت، برخى نوشته اند که: بیست سال داشت، ولى چون این جنگ چهار سال طول کشید از این جهت ممکن است تقریبا تمام نقلها صحیح باشد.(1)
جنگ هاى فجار از حوادث مشهور عهد جاهلیت و دوران قبل از اسلام است. عرب که پیوسته در صحراهای سوزان خود به غارتگرى و جنگ و نزاع اشتغال داشتند؛ تعهد کرده بودند که چهار ماه رجب، ذى القعده، ذى الحجه و محرم دست از جنگ و کشتار بکشند، و در بازارهای خود به خرید و فروش و مفاخرت و شعر و خطابه بپردازند.
ریشه نزاع را چنین مى نویسند که: نعمان بن منذر، هر سال کاروانى ترتیب مى داد، و مال التجاره اى به عکاظ مى فرستاد، تا در مقابل آن پوست و ریسمان و پارچه هاى ربفت براى او بخرند و بیاورند. مردى از قبیله «هوازن »، به نام «عروة الرجال »، حفاظت و حمایت کاروان را به عهده گرفت، ولى «براض بن قیس » کنانى، از پیش افتادن مرد هوازنى سخت عصبانى شد، نزد «نعمان بن منذر» رفت و اعتراض نمود. ولى اعتراض او ثمر نبخشید، آتش خشم و حسد در درون او شعله مى کشید. پیوسته مترصد بود که در اثناء راه «عروة الرجال » را از پاى درآورد و سرانجام در سرزمین «بنى مره » او را کشت، و دست خود را با خون مرد «هوازنى » آلوده ساخت.
آن روزها قبیله «قریش » و کنانه با هم متحد بودند، و این جریان موقعى اتفاق افتاد که قبائل عرب در بازار عکاظ سرگرم داد و ستد بودند. مردى قبیله قریش را از جریان آگاه ساخت، از این جهت قبیله قریش و کنانه پیش از آن که قبیله هوازن از جریان آگاه گردند، دست و پاى خود را جمع کرده رو به حرم (چهار فرسخ از چهار طرف مکه را حرم گویند و جنگ در آن نقطه میان عرب ممنوع بود) آوردند. ولى طائفه هوازن، فورا آنان را تعقیب کردند و پیش از آن که به حرم برسند، جنگ میان دو گروه برپا شد. سرانجام، تاریکى هوا سبب شد که دست از جنگ بردارند، و این خود فرصتى بود که قریش و کنانه راه حرم را در تاریکى پیش گیرند و از خطر دشمن ایمن شوند. از آن روز به بعد، گاه و بیگاه قریش و متحدین آنها از حرم بیرون مى آمدند و جنگ مى کردند. در بعضى از روزها، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همراه عموهاى خود در جنگ شرکت مى کرد. این وضع چهار سال ادامه داشت، بالاخره جنگ با پرداختن خونبهاى کشتگان «هوازن » که بیش از قریش کشته داده بودند، خاتمه پذیرفت.(2) و (3)
البته مرحوم علی دوانی در تاریخ اسلام خود ذکر کرده است که پیغمبر در این جنگ شرکت داشته، در گرماگرم جنگ تیرهاى دشمن را از عموهایش برطرف مى ساخت. معناى این سخن این است که شخصا به طرف کسى تیراندازى نکرد، و کسى را نکشته و تنها از جان عموها دفاع مى کرد.(4)
از نظر سال وقوع این جنگ که در برخى آمده بیست سال پس از داستان فیل و در برخى 14 سال ذکر شده، و از اینها گذشته این داستان در بسیارى از کتب قدیم و جدید تاریخى و حدیثى ذکر نشده و بحثى از آن به میان نیامده، مانند تاریخ طبرى و کامل ابن اثیر و کتابهاى شیعه و دیگران .
نگاهى تحلیلى به شرکت پیامبر در جنگهای فجار
این داستان در روایت ابن هشام اینگونه آمده که گوید:
«چون رسول خدا به سن چهارده سالگى و یا پانزده سالگى رسید چنانچه ابوعبیده نحوى از ابى عمرو بن علاء روایت کرده است جنگ فجار میان قریش و کنانه از یک سو و قبیله قیس عیلان از سوى دیگر در گرفت… و سپس انگیزه این درگیرى و جنگ را ذکر کرده تا آنجا که گوید:
«… رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز در برخى از روزها در جنگ حاضر مى شد و عموهاى آن حضرت او را به همراه خود میبردند، و خود آن حضرت فرموده: که من چوبه هاى تیرى را که به طرف عموهایم پرتاب مى کردند برمى گرداندم… .»
و بالاخره در پایان حدیث از ابن اسحاق نقل کرده که گفته است:
«رسول خدا در آن روز بیست سال از عمر شریفش گذشته بود»(5) و ابن سعد نیز در کتاب «الطبقات الکبرى » پس از آن که به تفصیل داستان فجار را ذکر کرده در پایان از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روایت کرده که فرمود:
«… من نیز با عموهایم در آن جنگ حاضر شدم و تیرهایى نیز زدم… .»
و در پایان گوید: عمر آن حضرت در آن روز بیست سال بود.
و سپس از حکیم بن حزام روایت کرده که گوید: من رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را دیدم که در جنگ فجار شرکت کرده بود(6) و یعقوبى در تاریخ خود در این باره بیش از دیگران مطلب نقل کرده ولى پراکنده و مختلف و تردیدآمیز، زیرا در آغاز فصل گوید:
«و شهد رسول الله الفجار و له سبع عشرة سنة، و قیل عشرون سنة »؛ رسول خدا در فجار حضور داشت و در آن وقت هفده سال داشت و برخى گفته اند بیست سال داشته و سپس داستان جنگ فجار را نقل کرده و آنگاه گوید:
«… آنها در ماه رجب جنگ کردند و این جنگ در ماه حرام رخ داده بود که خونریزى نمى کردند و از این جهت آن را فجار نامیدند زیرا حرمت ماه حرام را شکستند و هر قبیله اى را سرکرده اى بود و سرکرده بنىهاشم، زبیر بن عبدالمطلب بود… .»
و به دنبال آن گوید:
«و در روایتى آمده که ابوطالب از این که احدى از بنى¬هاشم در این جنگ شرکت کنند، مانع شد و علت آن را نیز اینگونه بیان کرده فرمود:
«هذا ظلم و عدوان و قطیعة و استحلال للشهر الحرام و لا احضره و لا احد من اهلی فاخرج الزبیر بن عبدالمطلب مستکرها»؛ این ستمگرى و تجاوز و قطع رحم و شکستن حرمت ماه حرام است و نه من و نه هیچ یک از خاندانم در آن حاضر نخواهیم شد، ولى بالاخره زبیر بن عبدالمطلب را اجبارا و اکراها به جنگ بردند و علت این اجبار و اکراه را نیز اینگونه ذکر کرده که گوید:
عبدالله بن جدعان تیمى و حرب بن امیه گفتند: کارى که بنىهاشم در آن حضور نداشته باشند ما هم حاضر نمى شویم و بدین جهت زبیر از روى ناچارى شرکت کرد.
با توجه به این که به گفته خود اینان، این جنگ در ماه حرام واقع شده و این گناه بزرگى بود که موجب ظلم و عدوان و قطع رحم گردید و بدان خاطر آن را «فجار» گفتند و از آن سو رسول خدا از کودکى با اعمال خلاف و فسق و فجور و گناهان مردم زمان جاهلیت مبارزه مى کرد، و هر جا که مى توانست مخالفت خود را با کارهاى ناشایست ایشان ابراز مى نمود و ابوطالب عموى آن حضرت نیز صرفنظر از مقام والا و سیادتى که بر بنىهاشم داشت طبق روایاتى از اوصیاء پیمبران الهى، و تابع دین حنیف ابراهیم(علیهالسلام) بود، و داراى مقام وصایت و حامل اسرار پیمبران الهى بوده و چگونه مى توان پذیرفت که رسول خدا و عمویش ابوطالب در چنین جنگى شرکت جسته و حتى کمک به جنگجویان قریش و کنانه کنند؟!
سپس قول دیگرى نقل مى کند که ابوطالب روزها در جنگ حاضر مى شد و رسول خدا نیز با وى حضور مى یافت، و هرگاه آن حضرت در جنگ حاضر مى شد قبیله کنانه بر قبیله قیس پیروز مى شد، و آنها دانستند که این پیروزى از برکت حضور آن حضرت است و از این رو به آن حضرت گفتند:
«یابن مطعم الطیر و ساقی الحجیج لا تغب عنا فانا نرى مع حضورک الظفر و الغلبة »؛ اى پسر غذا دهنده پرندگان و سیراب کننده حاجیان، ما را از حضور خود در جنگ محروم مکن که ما به برکت حضور تو شاهد پیروزى و ظفر بر دشمن خواهیم بود.
و رسول خدا در پاسخشان فرمود:
«فاجتنبوا الظلم و العدوان و القطیعة و البهتان فانی لا اغیب عنکم »؛ شما نیز از ستم و تجاوز و قطع رحم و بهتان خوددارى کنید تا من نیز در کنار شما باشم!
و آنها چنین قولى دادند، و رسول خدا پیوسته با ایشان بود تا بر دشمن پیروز شدند. یعقوبى گوید: در روایت دیگرى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روایت شده که فرمود:
«شهدت الفجار مع عمی ابی طالب و انا غلام »؛ من در جنگ فجار به همراه عمویم ابوطالب حاضر شدم و در آن وقت پسرکى بودم. و در پایان گوید:
«و روى بعضهم انه شهد الفجار و هو ابن عشرین سنة، و طعن ابا براء ملاعب الاسنة فاراده عن فرسه و جاء الفتح من قبله »؛ و برخى روایت کرده اند که آن حضرت در فجار شرکت کرد و در آن وقت بیست ساله بود، و نیزه اى بر ابو براء «ملاعب الاسنه » زد و او را از اسب بر زمین افکند، و همان سبب پیروزى ایشان گردید.(7)
نظر تحقیقى درباره جنگ فجار
جناب رسولی محلاتی مولف کتاب درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام بطور اجمال این واقعه را تحلیل می کند:
این واقعه، داستانى است که روایت معتبرى درباره آن نرسیده و آنها نیز که به ما رسیده از جهاتى مختلف است:
1- از نظر سن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آن روز که یکى 14 ساله و جاى دیگر 15 ساله، و در حدیث دیگر 17 ساله، و در چند جا 20ساله آمده بود و در یک جا نیز به تعبیر «غلام » آمده که معمولا به سنین 7 تا 14 سال اطلاق مى شود.
2- از نظر شرکت و عدم شرکت بنىهاشم و در نتیجه شرکت و عدم شرکت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که در برخى اثبات شده و در برخى نفى شده است.
3- و از نظر شرکت سایر افراد و قبائل نیز مانند حرب بن امیه و دیگران در این روایات اختلاف زیادى دیده مى شود.
4- و از نظر سال وقوع این جنگ که در برخى آمده بیست سال پس از داستان فیل و در برخى 14 سال ذکر شده، و از اینها گذشته این داستان در بسیارى از کتب قدیم و جدید تاریخى و حدیثى ذکر نشده و بحثى از آن به میان نیامده، مانند تاریخ طبرى و کامل ابن اثیر و کتابهاى شیعه و دیگران .
و با توجه به این که به گفته خود اینان، این جنگ در ماه حرام واقع شده و این گناه بزرگى بود که موجب ظلم و عدوان و قطع رحم گردید و بدان خاطر آن را «فجار» گفتند و از آن سو رسول خدا از کودکى با اعمال خلاف و فسق و فجور و گناهان مردم زمان جاهلیت مبارزه مى کرد، و هر جا که مى توانست مخالفت خود را با کارهاى ناشایست ایشان ابراز مى نمود و ابوطالب عموى آن حضرت نیز صرفنظر از مقام والا و سیادتى که بر بنىهاشم داشت طبق روایاتى از اوصیاء پیمبران الهى و تابع دین حنیف ابراهیم(علیهالسلام) بود، و داراى مقام وصایت و حامل اسرار پیمبران الهى بوده و چگونه مى توان پذیرفت که رسول خدا و عمویش ابوطالب در چنین جنگى شرکت جسته و حتى کمک به جنگجویان قریش و کنانه کنند؟!
بنابر این اصل پذیرفتن این داستان مشکل و برای پذیرش آن دلیل معتبرى نداریم. (8)
پى نوشتها:
1- «تاریخ کامل »، ج 1/358- 959، سیره ابن هشام ، پاورقى، ج 1/184.
2- «سیره ابن هشام »، ج 1/184-187- تحریم در ماههاى حرام، ریشه دیرینه مذهبى داشته است و چون جنگ «فجار»، چهار سال ادامه داشته است، شرکت رسول گرامى گذشته بر این که ممکن است جنبه دفاعى داشته، احتمال دارد در غیر ماههاى حرام بوده باشد و لفظ «فجار» به خاطر این گفته مى شود که آغاز جنگ در ماههاى حرام بوده است نه این که تمام آن در این ماهها بوده است.
3- فروغ ابدیت، ج 1، ص 181، جعفر سبحانى .
4- تاریخ اسلام، على دوانى، ص 65 .
5- سیره ابن هشام، ج 1، ص 184- 186.
6- الطبقات الکبرى، ج 1، ص 126-128.
7- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 9 -10.
8- برگرفته از درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام، رسولى محلاتى، ج 1، ص 299 .
برگرفته ازسایت تبیان