۱۳۹۶/۰۳/۲۴
–
۱۲۸ بازدید
سلام وخسته نباشید
یکی از اشنایان نماز نمیخونه و هروقت ازش میپرسم چرا، میگه نماز چه فایده ای داره؟برای کی باید نماز بخونم؟مثل اینکه عقیده داره هرکسی که نماز میخونه باید تو زندگیش شرایط بهتری داشته باشه از نظر مادی.
از اونجایی که مادرش به تازگی براثر سرطان فوت کرده فک میکنم یه دشمنی با خدا پیدا کرده. سوالش بیشتر اینه که خدا کیه و چطور میشه شناختش.
و یک نظراتی داره که تو قران چرا به قتل دستور داده؟و چرا بعد از دعوت ایرانیان به اسلام و رد درخواست پیامبر ،چرا مسلمانان به ایران حمله کردند؟
من چه جوابی بهش بدم؟
با عرض سلام.
بهتر آن است که ایشان را با سایت ما آشنا کنید تا خودشان سوالاتشان را با ما در میان بگذارند.
1ـ خدا کیست؟
خدا همان هدف غایی تمام موجودات است. هر آنچه ما خواهان آن هستیم، حقیقتش در اوست؛ امّا افراد احمق، در جای دیگر دنبال آن مطلوبها می گردند و پیدایش هم نمی کنند. چون هر چه هم به دست آوریم، مرگ، همه را از ما می گیرد؛ مگر اینکه آن مطلوبها را در خدا پیدا کنیم؛ که مرگ نه تنها خدا را از ما نمی گیرد، بلکه ما را به خدا نزدیکتر می کند.
ما دنبال زیبایی هستیم و خدا زیبایی محض است؛ امّا برخی ها توهّم می کنند که در غیر خدا هم می توان زیبایی را یافت؛ امّا زهی خیال باطل. چون در غیر خدا، زیبایی پایداری نیست. یک عمر سعی می کنیم با لباسهای گوناگون و آرایش و پیرایش و جراحی صورت و … زیبایی خود را حفظ کنیم و آخرش هم نمی شود. آخرش هم پیری و مرگ، تمام زیبایی های غیر الهی را از ما می گیرند. امّا افراد عاقل، دنبال حقیقت زیبایی می روند و زیبایی جاوید را با اتّصال به خدا به دست می آورند؛ زیبایی که حتّی با مرگ هم از دست نمی رود؛ بلکه با مرگ، کاملتر می شود.
ما دنیال دانایی هستیم و خیال می کنیم که با انبار کردن اطلاعات در مغزمان، داناتر می شویم؛ غافل از اینکه با یک ضربه ی مغزی یا با یک آلزایمر، این اطلاعات از دست می روند؛ و اگر هم کسی تا آخر عمرش اطلاعاتش بماند، مرگ همه را پاک می کند. لذا عاقلهای حقیقی، دنبال علم حقیقی می روند؛ علمی باطنی که از طریق اتّصال به خدا ـ که علم مطلق است ـ به دست می آید. این علم حقیقی، نه تنها با مرگ از بین نمی رود، بلکه کاملتر و محکمتر می شود.
ما دنبال ثروت و دارایی هستیم؛ غافل از آنکه هر چه در دنیا ثروت جمع کنیم، حوادث روزگار و بیماریها و مرگ همه را از ما می گیرند. هیچ ثروتمندی نمی تواند ثروتش را با خودش به برزخ و آخرت ببرد. لذا عاقلهای حقیقی، دنبال ثروت و دارایی حقیقی می روند؛ ثروتی جاویدان که با مرگ نه تنها از دست نمی رود، بلکه مرگ خودش پلی می شود برای رسیدن به آن ثروت جاویدان. و این ثروت جاویدان در اتّصال باطنی با خداست؛ که دارایی محض است.
ما دنبال احترام و محبّت دیگران هستیم؛ غافل از آنکه احترام و محبّت دیگران، موقّتی و ناپایدار است. لذا عاقلهای حقیقی، به احترام و محبّت غیر خدا دل نمی بندند؛ بلکه دنبال کسب محبّت خدا و کسب احترام خدا می گردند. و کسی که نزد خدا محترم و محبوب باشد، تا ابد این احترام و محبّت را خواهد داشت؛ احترام و محبّتی که با مرگ، نه تنها از بین نمی رود بلکه غلیظتر می شود.
ما دنبال همدم و مونس هستیم و در میان انسانها و برخی ها در میان حیوانات، دنبال همدم و مونس می گردند؛ در حالی که دیگر انسانها خودشان از سر نیاز همدم و مونس ما می شوند. و همدمی آنها هم با مرگشان یا با مرگ ما پایان می یابد. لذا عاقلهای حقیقی، با خدای جاویدان همدم و مونس می شوند؛ که نه تنها با مرگ از بین نمی رود، بلکه خالصتر و دائمی تر می شود.
ما دنبال قدرت هستیم؛ و نمی خواهیم هیچگاه عاجز و درمانده شویم؛ امّا هیچگاه در این دنیا کسی به قدرت محض نرسیده و نمی رسد. حتّی قویترین افراد هم در برابر بیماری و پیری درمانده می شوند؛ و در نهایت، مرگ همه را از پا می اندازد. لذا عاقلهای حقیقی تلاش می کنند خود را به قدرت مطلق یعنی خدا وصل کنند؛ که این اتّصال، نه تنها با مرگ از بین نمی رود، بلکه محکمتر می شود.
ما دنبال حیات دائمی و برتر هستیم؛ امّا دنیا پر از اموری است که حیات ما را به خطر می اندازند. می خوریم که زنده بمانیم، در حالی که همین خوردن، باعث می شود به مرور زمان، دستگاههای بدن ما از کار بیفتند؛ و اگر نخوریم هم باز حیات ما به خطر می افتد. لذا هر چه کنیم، دنیا جای زنده ماندن نیست و آخرش مرگ است. لذا عاقلهای حقیقی دنبال حیات مطلق می گردند که خداست. حیاتی ابدی و مطلق که با مرگ، نه تنها از او بریده نمی شویم، بلکه پیوند ما با آن حیات محض، قویتر می شود.
خلاصه آنکه هر آنچه ما دنبالش هستیم و دلخواه ماست، اصلش در خداست؛ و آنچه در نزد دیگران است، ناپیدار و موقّتی است. پس خدا، همان مطلوب و دلخواه حقیقی ماست؛ که ما از او غافلیم. خدا یعنی علم محض، یعنی زیبایی محض، یعنی حیات محض، یعنی قدرت محض، یعنی دارایی محض، یعنی لذّت محض، یعنی محبّت بیکران، یعنی عزّت پایدار و … .
آنها که در دنیا، این مطلوبها را در غیر خدا جستجو کردند، اوّلاً در همین دنیا به حقیقتش نرسیدند؛ ثانیاً آن مقدارش را هم که به دست آوردند، با مرگ از دست می دهند؛ ثالثاً در برزخ و آخرت هم دستشان از این امور خالی است. چون آنها سرابی از این امور را در دنیا داشتند که با خودشان نتوانستند به برزخ و آخرت ببرند. امّا آنها که دانستند دنیا سراب است، دنبال حقیقت این امور گشتند و دانستند که حقیقت این امور، در خداست؛ لذا در دنیا خود را به خدا متّصل نمودند؛ و بعد از مرگ، به حقیقت این امور، اتّصال دائمی یافتند. البته آنهایی که در دنیا، اتّصالشان به خدا خیلی قوی است، در همین دنیا هم نوع پایدار این مطلوبها می رسند؛ مثل انبیاء و ائمه و اولیای الهی.
2ـ فایده ی نماز چیست؟
نماز بهترین راه اتّصال با خدایی است که مطلوب حقیقی ماست. نماز ابزاری است برای معراج رفتن. نماز ابزاری است برای باز کردن درهای ملکوت و جبروت و لاهوت. نماز راهی است برای سیقل دادن قلب تا نور خدا در آن بتابد. نماز بریدن از هر چه غیر خداست. البته عرض شدن نماز، نه ادای نماز را در آوردن. خیلی ها ادای نماز را در می آورند؛ لذا در عمل هم مثل دیگر اهل دنیا زندگی می کنند. یعنی مثل افرادی که ظاهرشان انسان و حقیقتشان حیوان است. کسانی که مثل حیوانات می خورند، مثل حیوانات می خوابند، مثل حیوانات ازدواج می کنند، مثل حیوانات زاد و ولد می کنند و بچّه بزرگ می کنند، مثل حیوانات دنبال خوراک و مسکن و … می گردند، و … . واقعاً اینها چه فرقی با حیوانات دارند؟ آیا با ساخت هواپیما و اتومبیل و … ما بهتر از حیوانات می شویم؟ اگر ما هواپیما می سازیم که بپریم، پرندگان خودشان می پرند. اگر ما اتومبیل می سازیم که با سرعت حرکت کنیم، خیلی از حیوانات خودشان قادر با سرعت حرکت کنند. اگر ما زیر دریایی درست می کنیم که زیر آب برویم، خیلی از حیوانات خودشان زیردریایی هستند. واقعاً چه چیزی ما را برتر از حیوانات می کند جز دینداری آگاهانه؟!
3ـ آیا آنها که وضعیّت دنیایی بهتری دارند، مثل مال و ثروت و سلامتی بدن و … ، سعادتمندند؟
اگر مرگ نبود، بلی اینها سعادتمندتر بودند. امّا مرگ، تمام معادلات را به هم می ریزد. مرگ، بساط تمام این خوشی ها را در هم می پیچد؛ و آن سوی مرگ است که سعادت و شقاوت حقیقی معنی پیدا می کند. افراد عاقل، همواره مرگ را جلوی چشم خود دارند و بیشتر از سعادت دنیوی، برای سعادت ابدی تلاش می کنند؛ امّا افراد احمق، مرگ را فراموش می کنند و فقط برای این سوی مرگ تلاش می کنند. در قضاوتها، مرگ را از نظر نیندازیم. فراموش کردن مرگ و زندگی ابدی پس از مرگ، باعث می شود که معادلات زندگی را غلط حلّ کنیم.
4ـ چرا در قرآن حکم قتل هست؟
چون قرآن برای عاقلها نازل شده است نه برای احمقها. و عاقلها می دانند که اگر حکم قتل به صورت منطقی وجود نداشته باشد، جامعه به دست جنایتکاران می افتد.
هر عاقلی می داند که اگر قاتل را قصاص نکنیم، قاتلها پررو می شوند و بی باکانه دیگران را می کشند؛ امّا اگر دانستند که اگر کسی را بیگناه بکشند حکم قتل خودشان هم داده می شود، به راحتی نمی توانند آدم کشی کنند.
اگر متجاوز را نکشیم، چپاولگران پررو می شوند و بر چپاولگری خود می افزایند. حتّی حیوانات هم می دانند که باید جلوی متجاوز بایستند.
اسلام نمی گوید هر کسی را بکشید، بلکه حکم به کشتن کسانی می دهد که اگر کشته نشوند، جامعه را به نابودی می کشانند. کدام عاقلی قبول می کند که یک جنایتکار را به حال خود رها کنیم؟ در غرب، قاتلهایی را که قتل عمد کرده اند بیست سال زندانی می کنند بعد رها می کنند. آیا افراد گرگ صفت با زندانی شدن، خوی درندگی خود را از دست می دهند یا بدتر عقده ای شده و درنده تر می شوند؟ در غرب، تروریستهایی را که دهها نفر را کشته اند، زندانی می کنند. زندانی بشوند که چه بشود؟ اسلام می گوید: کسی که جان بیگناهان برایش ارزش ندارد، جان خودش هم بی ارزش است؛ لذا باید کشته شود تا شرّش از سر مردم کوتاه شود.
5ـ آیا پیامبر(ص) به کشوری حمله کرد؟ آیا ائمه(ع) به کشوری حمله کردند؟
ابداً. هیچگاه معصومین(ع) به کشوری حمله نکرده اند؛ بلکه همواره جنگ دفاعی داشته اند.
اگر فلانی و فلانی و فلانی به کشورهای دیگر حمله کرده اند، چه ربطی به اسلام دارد؟ مگر اینها پیامبر این دین هستند؟ مگر اینها امام این دین هستند؟ اینها جنایتکارانی بودند که ابتدا به اهل بیت خود پیامبر(ص) حمله کردند و خانه ی فاطمه(س) را به آتش کشیدند و دختر پیامبر(ص) را کتک زدند و علی(ع) را دست بسته برای بیعت گرفتن بردند؛ بعد هم به دیگر کشورها حمله نمودند. آدم عاقل، کار دشمنان یک دین را به پای آن دین نمی نویسد.
امروز هم دو اسلام وجود دارد؛ اسلام اهل بیت(ع) که همان مذهب شیعه است؛ و اسلام دشمنان اهل بیت(ع)، که نمود بارزش در گروههای وهّابی مثل القاعده و طالبان و داعش دیده می شود. آیا اسلام اهل بیت(ع) که امروز در حکومت اسلامی ایران جلوه گر شده، به کشوری حمله کرده است؟ در حالی که اسلام انحرافی، کارش جنایت و ترور و حمله به کشورهای گوناگون است. آدم عاقل، این دو را با هم مخلوط نمی کند. اگر اسلام وهّابی ـ که دشمن اسلام اهل بیت است ـ جنایت می کند، چه ربطی به اسلام پیامبر(ص) و اسلام اهل بیت(ع) دارد؟
چرا ایرانیان شیعه شدند در حالی که ایران را ابوبکر و عمر و عثمان تصرّف نمودند؟ سالها بعد از آن هم حکومت ایران در دست اهل سنّت بوده است. امامان شیعه، هیچگاه به ایران و به هیچ کشور دیگر، حمله نکرده اند. امام رضا(ع) هم که به ایران آمده اند، در واقع به نوعی تبعید شده اند به ایران تا تحت نظر حکومت عباسی باشند. حضرت معصومه(س) و دیگر امامزادگانی هم که در ایران هستند، اغلب دنبال امام رضا(ع) آمده و اکثرشان به دست خلفای سنّی به شهادت رسیده اند. چرا ایرانیان که قرنها تحت سلطه ی اهل سنّت بوده اند، به جای آنکه سنّی شوند، شیعه شده اند؟ چون اجداد ما آنقدر فهمیده بودند که بفهمند اسلام اهل بیت(ع) همان اسلام حقیقی است. تا زمان صفویّه، ایرانیان شیعی، تحت سلطه ی خلفای سنّی بودند و هزاران نفرشان هم به خاطر شیعه بودن، کشته شده اند؛ تا اینکه در عصر صفویّه شیعیان توانستند حکومت را خودشان به دست گیرند.
بهتر آن است که ایشان را با سایت ما آشنا کنید تا خودشان سوالاتشان را با ما در میان بگذارند.
1ـ خدا کیست؟
خدا همان هدف غایی تمام موجودات است. هر آنچه ما خواهان آن هستیم، حقیقتش در اوست؛ امّا افراد احمق، در جای دیگر دنبال آن مطلوبها می گردند و پیدایش هم نمی کنند. چون هر چه هم به دست آوریم، مرگ، همه را از ما می گیرد؛ مگر اینکه آن مطلوبها را در خدا پیدا کنیم؛ که مرگ نه تنها خدا را از ما نمی گیرد، بلکه ما را به خدا نزدیکتر می کند.
ما دنبال زیبایی هستیم و خدا زیبایی محض است؛ امّا برخی ها توهّم می کنند که در غیر خدا هم می توان زیبایی را یافت؛ امّا زهی خیال باطل. چون در غیر خدا، زیبایی پایداری نیست. یک عمر سعی می کنیم با لباسهای گوناگون و آرایش و پیرایش و جراحی صورت و … زیبایی خود را حفظ کنیم و آخرش هم نمی شود. آخرش هم پیری و مرگ، تمام زیبایی های غیر الهی را از ما می گیرند. امّا افراد عاقل، دنبال حقیقت زیبایی می روند و زیبایی جاوید را با اتّصال به خدا به دست می آورند؛ زیبایی که حتّی با مرگ هم از دست نمی رود؛ بلکه با مرگ، کاملتر می شود.
ما دنیال دانایی هستیم و خیال می کنیم که با انبار کردن اطلاعات در مغزمان، داناتر می شویم؛ غافل از اینکه با یک ضربه ی مغزی یا با یک آلزایمر، این اطلاعات از دست می روند؛ و اگر هم کسی تا آخر عمرش اطلاعاتش بماند، مرگ همه را پاک می کند. لذا عاقلهای حقیقی، دنبال علم حقیقی می روند؛ علمی باطنی که از طریق اتّصال به خدا ـ که علم مطلق است ـ به دست می آید. این علم حقیقی، نه تنها با مرگ از بین نمی رود، بلکه کاملتر و محکمتر می شود.
ما دنبال ثروت و دارایی هستیم؛ غافل از آنکه هر چه در دنیا ثروت جمع کنیم، حوادث روزگار و بیماریها و مرگ همه را از ما می گیرند. هیچ ثروتمندی نمی تواند ثروتش را با خودش به برزخ و آخرت ببرد. لذا عاقلهای حقیقی، دنبال ثروت و دارایی حقیقی می روند؛ ثروتی جاویدان که با مرگ نه تنها از دست نمی رود، بلکه مرگ خودش پلی می شود برای رسیدن به آن ثروت جاویدان. و این ثروت جاویدان در اتّصال باطنی با خداست؛ که دارایی محض است.
ما دنبال احترام و محبّت دیگران هستیم؛ غافل از آنکه احترام و محبّت دیگران، موقّتی و ناپایدار است. لذا عاقلهای حقیقی، به احترام و محبّت غیر خدا دل نمی بندند؛ بلکه دنبال کسب محبّت خدا و کسب احترام خدا می گردند. و کسی که نزد خدا محترم و محبوب باشد، تا ابد این احترام و محبّت را خواهد داشت؛ احترام و محبّتی که با مرگ، نه تنها از بین نمی رود بلکه غلیظتر می شود.
ما دنبال همدم و مونس هستیم و در میان انسانها و برخی ها در میان حیوانات، دنبال همدم و مونس می گردند؛ در حالی که دیگر انسانها خودشان از سر نیاز همدم و مونس ما می شوند. و همدمی آنها هم با مرگشان یا با مرگ ما پایان می یابد. لذا عاقلهای حقیقی، با خدای جاویدان همدم و مونس می شوند؛ که نه تنها با مرگ از بین نمی رود، بلکه خالصتر و دائمی تر می شود.
ما دنبال قدرت هستیم؛ و نمی خواهیم هیچگاه عاجز و درمانده شویم؛ امّا هیچگاه در این دنیا کسی به قدرت محض نرسیده و نمی رسد. حتّی قویترین افراد هم در برابر بیماری و پیری درمانده می شوند؛ و در نهایت، مرگ همه را از پا می اندازد. لذا عاقلهای حقیقی تلاش می کنند خود را به قدرت مطلق یعنی خدا وصل کنند؛ که این اتّصال، نه تنها با مرگ از بین نمی رود، بلکه محکمتر می شود.
ما دنبال حیات دائمی و برتر هستیم؛ امّا دنیا پر از اموری است که حیات ما را به خطر می اندازند. می خوریم که زنده بمانیم، در حالی که همین خوردن، باعث می شود به مرور زمان، دستگاههای بدن ما از کار بیفتند؛ و اگر نخوریم هم باز حیات ما به خطر می افتد. لذا هر چه کنیم، دنیا جای زنده ماندن نیست و آخرش مرگ است. لذا عاقلهای حقیقی دنبال حیات مطلق می گردند که خداست. حیاتی ابدی و مطلق که با مرگ، نه تنها از او بریده نمی شویم، بلکه پیوند ما با آن حیات محض، قویتر می شود.
خلاصه آنکه هر آنچه ما دنبالش هستیم و دلخواه ماست، اصلش در خداست؛ و آنچه در نزد دیگران است، ناپیدار و موقّتی است. پس خدا، همان مطلوب و دلخواه حقیقی ماست؛ که ما از او غافلیم. خدا یعنی علم محض، یعنی زیبایی محض، یعنی حیات محض، یعنی قدرت محض، یعنی دارایی محض، یعنی لذّت محض، یعنی محبّت بیکران، یعنی عزّت پایدار و … .
آنها که در دنیا، این مطلوبها را در غیر خدا جستجو کردند، اوّلاً در همین دنیا به حقیقتش نرسیدند؛ ثانیاً آن مقدارش را هم که به دست آوردند، با مرگ از دست می دهند؛ ثالثاً در برزخ و آخرت هم دستشان از این امور خالی است. چون آنها سرابی از این امور را در دنیا داشتند که با خودشان نتوانستند به برزخ و آخرت ببرند. امّا آنها که دانستند دنیا سراب است، دنبال حقیقت این امور گشتند و دانستند که حقیقت این امور، در خداست؛ لذا در دنیا خود را به خدا متّصل نمودند؛ و بعد از مرگ، به حقیقت این امور، اتّصال دائمی یافتند. البته آنهایی که در دنیا، اتّصالشان به خدا خیلی قوی است، در همین دنیا هم نوع پایدار این مطلوبها می رسند؛ مثل انبیاء و ائمه و اولیای الهی.
2ـ فایده ی نماز چیست؟
نماز بهترین راه اتّصال با خدایی است که مطلوب حقیقی ماست. نماز ابزاری است برای معراج رفتن. نماز ابزاری است برای باز کردن درهای ملکوت و جبروت و لاهوت. نماز راهی است برای سیقل دادن قلب تا نور خدا در آن بتابد. نماز بریدن از هر چه غیر خداست. البته عرض شدن نماز، نه ادای نماز را در آوردن. خیلی ها ادای نماز را در می آورند؛ لذا در عمل هم مثل دیگر اهل دنیا زندگی می کنند. یعنی مثل افرادی که ظاهرشان انسان و حقیقتشان حیوان است. کسانی که مثل حیوانات می خورند، مثل حیوانات می خوابند، مثل حیوانات ازدواج می کنند، مثل حیوانات زاد و ولد می کنند و بچّه بزرگ می کنند، مثل حیوانات دنبال خوراک و مسکن و … می گردند، و … . واقعاً اینها چه فرقی با حیوانات دارند؟ آیا با ساخت هواپیما و اتومبیل و … ما بهتر از حیوانات می شویم؟ اگر ما هواپیما می سازیم که بپریم، پرندگان خودشان می پرند. اگر ما اتومبیل می سازیم که با سرعت حرکت کنیم، خیلی از حیوانات خودشان قادر با سرعت حرکت کنند. اگر ما زیر دریایی درست می کنیم که زیر آب برویم، خیلی از حیوانات خودشان زیردریایی هستند. واقعاً چه چیزی ما را برتر از حیوانات می کند جز دینداری آگاهانه؟!
3ـ آیا آنها که وضعیّت دنیایی بهتری دارند، مثل مال و ثروت و سلامتی بدن و … ، سعادتمندند؟
اگر مرگ نبود، بلی اینها سعادتمندتر بودند. امّا مرگ، تمام معادلات را به هم می ریزد. مرگ، بساط تمام این خوشی ها را در هم می پیچد؛ و آن سوی مرگ است که سعادت و شقاوت حقیقی معنی پیدا می کند. افراد عاقل، همواره مرگ را جلوی چشم خود دارند و بیشتر از سعادت دنیوی، برای سعادت ابدی تلاش می کنند؛ امّا افراد احمق، مرگ را فراموش می کنند و فقط برای این سوی مرگ تلاش می کنند. در قضاوتها، مرگ را از نظر نیندازیم. فراموش کردن مرگ و زندگی ابدی پس از مرگ، باعث می شود که معادلات زندگی را غلط حلّ کنیم.
4ـ چرا در قرآن حکم قتل هست؟
چون قرآن برای عاقلها نازل شده است نه برای احمقها. و عاقلها می دانند که اگر حکم قتل به صورت منطقی وجود نداشته باشد، جامعه به دست جنایتکاران می افتد.
هر عاقلی می داند که اگر قاتل را قصاص نکنیم، قاتلها پررو می شوند و بی باکانه دیگران را می کشند؛ امّا اگر دانستند که اگر کسی را بیگناه بکشند حکم قتل خودشان هم داده می شود، به راحتی نمی توانند آدم کشی کنند.
اگر متجاوز را نکشیم، چپاولگران پررو می شوند و بر چپاولگری خود می افزایند. حتّی حیوانات هم می دانند که باید جلوی متجاوز بایستند.
اسلام نمی گوید هر کسی را بکشید، بلکه حکم به کشتن کسانی می دهد که اگر کشته نشوند، جامعه را به نابودی می کشانند. کدام عاقلی قبول می کند که یک جنایتکار را به حال خود رها کنیم؟ در غرب، قاتلهایی را که قتل عمد کرده اند بیست سال زندانی می کنند بعد رها می کنند. آیا افراد گرگ صفت با زندانی شدن، خوی درندگی خود را از دست می دهند یا بدتر عقده ای شده و درنده تر می شوند؟ در غرب، تروریستهایی را که دهها نفر را کشته اند، زندانی می کنند. زندانی بشوند که چه بشود؟ اسلام می گوید: کسی که جان بیگناهان برایش ارزش ندارد، جان خودش هم بی ارزش است؛ لذا باید کشته شود تا شرّش از سر مردم کوتاه شود.
5ـ آیا پیامبر(ص) به کشوری حمله کرد؟ آیا ائمه(ع) به کشوری حمله کردند؟
ابداً. هیچگاه معصومین(ع) به کشوری حمله نکرده اند؛ بلکه همواره جنگ دفاعی داشته اند.
اگر فلانی و فلانی و فلانی به کشورهای دیگر حمله کرده اند، چه ربطی به اسلام دارد؟ مگر اینها پیامبر این دین هستند؟ مگر اینها امام این دین هستند؟ اینها جنایتکارانی بودند که ابتدا به اهل بیت خود پیامبر(ص) حمله کردند و خانه ی فاطمه(س) را به آتش کشیدند و دختر پیامبر(ص) را کتک زدند و علی(ع) را دست بسته برای بیعت گرفتن بردند؛ بعد هم به دیگر کشورها حمله نمودند. آدم عاقل، کار دشمنان یک دین را به پای آن دین نمی نویسد.
امروز هم دو اسلام وجود دارد؛ اسلام اهل بیت(ع) که همان مذهب شیعه است؛ و اسلام دشمنان اهل بیت(ع)، که نمود بارزش در گروههای وهّابی مثل القاعده و طالبان و داعش دیده می شود. آیا اسلام اهل بیت(ع) که امروز در حکومت اسلامی ایران جلوه گر شده، به کشوری حمله کرده است؟ در حالی که اسلام انحرافی، کارش جنایت و ترور و حمله به کشورهای گوناگون است. آدم عاقل، این دو را با هم مخلوط نمی کند. اگر اسلام وهّابی ـ که دشمن اسلام اهل بیت است ـ جنایت می کند، چه ربطی به اسلام پیامبر(ص) و اسلام اهل بیت(ع) دارد؟
چرا ایرانیان شیعه شدند در حالی که ایران را ابوبکر و عمر و عثمان تصرّف نمودند؟ سالها بعد از آن هم حکومت ایران در دست اهل سنّت بوده است. امامان شیعه، هیچگاه به ایران و به هیچ کشور دیگر، حمله نکرده اند. امام رضا(ع) هم که به ایران آمده اند، در واقع به نوعی تبعید شده اند به ایران تا تحت نظر حکومت عباسی باشند. حضرت معصومه(س) و دیگر امامزادگانی هم که در ایران هستند، اغلب دنبال امام رضا(ع) آمده و اکثرشان به دست خلفای سنّی به شهادت رسیده اند. چرا ایرانیان که قرنها تحت سلطه ی اهل سنّت بوده اند، به جای آنکه سنّی شوند، شیعه شده اند؟ چون اجداد ما آنقدر فهمیده بودند که بفهمند اسلام اهل بیت(ع) همان اسلام حقیقی است. تا زمان صفویّه، ایرانیان شیعی، تحت سلطه ی خلفای سنّی بودند و هزاران نفرشان هم به خاطر شیعه بودن، کشته شده اند؛ تا اینکه در عصر صفویّه شیعیان توانستند حکومت را خودشان به دست گیرند.