۱۳۹۸/۰۵/۰۳
–
۲۴۹۱ بازدید
سلام چگونه قلب معنوی خودرابشناسیم واهمیت نورانیت وسلامت قلب رابفهمیم؟
دوست گرامی. راه کار شناخت تحقیق است. شما می توانید در این زمینه تحقیق کنید در اینترنت مطالب مفید فراوانی در زمینه شناخت قلب که اصل و حقیقت انسان است وجود دارد. می توانید درباره موضوعات شناخت قلب معنوی و نورانیت و سلامت و مرگ و حیات قلب و احوال قلب و اعراب قلب و اقسام قلوب و توانایی های قلب و مانند آن مقالات فراوانی هست دانلود و مطالعه نمایید. کتاب های انسان شناسی می توانند کمک کنند. در قرآن کریم موضوع قلب به صورت مفصل مطرح شده که تفاسیر می توانند کمک کنند.
به قسمتی از این مطالب اشاره می کنیم:
معنای اصطلاحی قلب:
قلب در اصطلاح قرآنی، مرکزی است که شامل سه بعد ادراک، عاطفه و عمل است. قرآن کریم سه مقوله ی ادراکات، عواطف و اعمال را به قلب نسبت داده است.
این سه مقوله از نظر ایجاد مترتب بر یکدیگرند؛ به نحوی که معرفت و ادراک باعث ایجاد مقولات عاطفی مثل خوف و رجا و حب است و مقولات عاطفی یاد شده موجب ایجاد مقولات عملی همچون فرار از گناه و استغفار است. ترتب این مقولات بر یکدیگر از بعضی از روایات استفاده می شود.
در بین این سه بعد ادراک و معرفت شأن اساسی قلب است که دو شأن عاطفی و عملی نیز از آن نشئت می گیرند؛ در برخی روایات تصریح شده است که قلب به سبب عقل، معرفت و ادراک می کند.[1]
استعمال قلب در قرآن و روایات:
واژهی قلب بیش از 100 بار در قرآن کریم ذکر شده است. در مفهوم شناسی قبل از بررسی معنای قلب در آیات و روایات، باید به این نکته بسیار مهم توجّه کرد که در آیات و روایاتی که قلب و صدر کنار هم آمدهاند، اوّل باید معنای قلب را به کمک قرینهها تشخیص داد و سپس متناسب با معنای قلب، صدر را ترجمه نمود؛ بر اساس آیات قرآن کریم جایگاه قلب، صدر است. در سوره حج به صراحت به این مطلب اشاره شده است.[2]برخی از مفسران فؤاد را محل قلب و صدر را محل فؤاد دانسته اند.[3] در واقع صدر محل و جایگاه فؤاد است که در درون فؤاد نیز قلب جای گرفته است. قرآن کریم بدون اشاره به جایگاه فؤاد، تنها به این مطلب اشاره کرده است که قلب ها در درون صدور جای گرفته اند. از این رو بر مبنای تصریح قرآن کریم، قلب در صدر جای گرفته است.
استعمال مفهوم قلب در قرآن را میتوان در این موارد دستهبندی نمود:
1. عضوی که در کنار اعضای دیگر؛ مانند گوش که وسیله شنیدن و چشم که وسیله دیدن و دهان که وسیله بیان است، به عنوان وسیلهای برای درک و فهم آمده است. گاه بر آن مهر زده میشود و گاه به وسیله آن تعقل میشود.[4]آیا در زمین گردش نکرده اند، تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند….(حج، 46)
2. به معناى عقل و درک، چنانکه در آیه 37 سوره ق مىخوانیم: در این مطالب تذکر و یادآورى است براى آنانکه نیروى عقل و درک داشته باشند.[5]3. به معناى جان انسان، چنانکه در سوره احزاب آیه 10 آمده است: هنگامى که چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسیده بود.[6]
4. به معنای نفس انسان که دارای قدرت عمل و آزادی انتخاب است.[7] گاه ایمان میآورد و گاه نیز از پرستش و بندگی سرباز زده، گنهکار میشود.[8] قرآن قلبی را که با ایمان و عمل صالح در نزد پروردگار خود حاضر میشود، به عنوان قلب سلیم و قلب منیب نام میبرد.[9]در این معنا قلب ظرفی است که نظر و اعتقاد انسان در آن استقرار یافته است.[10] خواه اعتقادی فاسد و انحرافی باشد و خواه اعتقادی صحیح و در راستای بندگی. در حقیقت قلب به عنوان محل اصلی استقرار ایمان و کفر شمرده شده است.[11]5. محل نزول وحی؛ چرا که او [جبرئیل] به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است.[12]6. به معناى مرکز عواطف، چیزی که مریضی، قساوت، غفلت، کینه، رعب، حسرت، شک، آرامش، خضوع و خشوع و … به آن نسبت داده میشود. در سوره آل عمران آیه 159 مىخوانیم: اگر سنگدل بودى از اطرافت پراکنده مىشدند.[13] ؛ [14]7. به معنای رأی و نظر: آنها را متّحد مى پندارى، در حالیکه رأی و نظرهای آنها پراکنده است. [15]با کنار هم قرار گرفتن برخی از این معانی در قرآن، در مییابیم که مقصود از قلب در تمامی موارد، قلب جسمانی نیست؛ زیرا در هر یک از مفاهیمِ اختیار در عمل، بودن جایگاهی برای کفر و ایمان، محل نزول وحی و همچنین جان آدمی به هنگام مرگ، نمیتوان معنای قابل توجیهی را برای قلب جسمانی قرار گرفته در سمت چپ سینه تصور کرد.
بنابراین، تنها مفهومی که بتواند جامع آنها باشد، همان روح انسان است؛ یعنی بیگمان قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح نیز به کار رفته است.
در سوره بقره قلب را عبارت از چیزى دانسته که میتوان گناه و ثواب را به او استناد داد؛ و معلوم است که عضو صنوبرى شکل گناه نمى کند، پس مراد از آن همان جان و نفس آدمى است. در مورد جایگاه کفر و ایمان و آنچه که از اعتقاد و رفتار به آن تعلق میگیرد، واضح است که مقصود از قلب، نمیتواند قلب جسمانی باشد. اگر اینگونه بود چنین لازم میآمد که با پیوند قلب یک مؤمن با کافر تمامی عقاید او نیز تغییر یابد. وجود یک من ثابت شخصیتی در انسانها نشانگر آن است که جایگاه اصلی اعتقادات و اراده انسانی، روح انسانها است.
رابطه بین بیماری و سلامت قلب جسمانی و روحانی عموم و خصوص من وجه است؛ زیرا ممکن است قلب جسمانی انسان در کمال سلامت باشد، ولی بر اثر کفر یا تبهکاری وی، قلب روحانی او بهره ای از سلامت نداشته باشد و ممکن است قلب جسمانی انسانِ مؤمن، بیمار باشد ولی قلب روحانی او سالم باشد: هنگامى را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.[16] چنانکه گاهی هر دو قلب بیمار است؛ مانند کافری که به بیماری قلبی مبتلا است و یا هر دو قلب سالم؛ مانند مؤمنی که از سلامت قلب جسمی نیز بهره مند است.[17]در مورد محل نزول وحی نیز، نمیتوان قلب جسمانی پیامبر اکرم(ص) را محلی برای نزول وحی الهی دانست؛ زیرا قلب آنچه را که درک مى کند، به وسیله ادوات و اعضاى بدن، از چشم و گوش و غیره است. علامه طباطبایی در این مورد میگوید: شاید وجه اینکه در جمله نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ[18] پاى قلب را به میان آورد و نفرمود: “روح الامین آنرا بر تو نازل کرد”، اشاره به این باشد که رسول خدا چگونه وحى و قرآن نازل را تلقى مى کرده؟ و از آنحضرت آن چیزى که وحى را از روح مى گرفته نفس او بوده، نه مثلاً دست او، یا سایر حواس ظاهرى اش، که در امور جزئى به کار بسته مى شود.
پس رسول خدا(ص) در هنگامی که به وى وحى مى شد، هم مى دید و هم مى شنید، اما بدون اینکه دو حس بینایى و شنوایى اش به کار بیفتد، همچنانکه در روایت آمده که حالتى شبیه بیهوشى به آنحضرت دست مى داد که آنرا به رحاء الوحى نام نهاده بودند. پس آنحضرت همانطور که ما شخصى را مى بینیم و صدایش را مى شنویم، فرشته وحى را مى دید و صدایش را مى شنید، اما بدون اینکه حواس بینایى و شنوایى مادى خود را چون ما به کار گیرد.
و اگر دیدن و شنیدنش در حال وحى عین دیدن و شنیدن ما مى بود، بایستى آنچه مى دیده و مى شنیده میان او و سایر مردم مشترک باشد و اصحابش هم فرشته وحى را ببینند و صدایش را بشنوند، حال آنکه نقل قطعى، این معنا را تکذیب کرده و حالت وحى بسیارى از آنجناب سراغ داده که در بین جمعیت به وى دست داده و جمعیتى که پیرامونش بوده اند هیچ چیزى احساس نمى کردند، نه صداى پایى، نه شخصى و نه صداى سخنى که به وى القاء مى شده است.[19]البته گاهی چنین تعبیر شده است که قرآن بر خود پیامبر نازل شده است: او کسى است که این کتاب(آسمانى) را بر تو نازل کرد.[20] و گاه تعبیر شده است که بر قلب پیامبر انزال وحی صورت گرفته است. همانگونه که آرامش و سکینه نیز، گاه عنوان شده که بر خود انسانها قرار داده شده است.[21] و گاه بر قلب آنها؛ و همه این موارد قرائنی است که روشن میسازد مقصود از قلب، روح و جان آدمی است. در مورد صدر نیز گاه معیار محاسبه انسانها در ایمان و کفر آمده است؛ مانند: اگر آنچه را در سینه هاى شما است، پنهان دارید یا آشکار کنید، خداوند آنرا مى داند.[22] و گاه از این به عنوان نفس و جان آدمی تعبیر شده است: اگر آنچه را در نفستان دارید، آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه مى کند.[23]در روایات نیز از همین روش استفاده میکنیم و قلبی را که جایگاه تفکّر معرفی شده، به معنای روح در نظر میگیریم؛ علاوه بر اینکه بعضی از روایات به صراحت قلب را به معنای عقل(نفس مدرکه) گرفتهاند:
در اصول کافى، کتاب العقل و الجهل از حضرت موسى بن جعفر(ع) نقل شده است: اى هشام بهراستى خداى تعالى در کتاب خود مى فرماید: به راستى در این قرآن یادآورى است براى کسى که دلى دارد، یعنى عقل دارد.[24]امام باقر(ع) مى فرمود: همانا خدا ما را از أعلى علیین آفرید و دلهاى شیعیان ما را از آنچه ما را آفریده، آفرید. و بدنهایشان را از درجه پائینش آفرید؛ از این رو دلهاى شیعیان بما متوجه است؛ زیرا از آنچه ما آفریده شده ایم، آفریده شده اند.[25] در این روایت قلوب در نقطه مقابل بدن و جسم انسانها قرار گرفته است. و بسیاری از احادیث مشابه دیگر که قلب کافران و مؤمنان و منافقان را متفاوت دانسته و به چند دسته مختلف تقسیم کرده است.[26]از امام علی(ع) نیز سؤال شد که آیا تو خدایت را میبینی؟! امام(ع) در جواب فرمود: آیا چیزی را که نمی بینم پرستش نمایم. سپس این جمله ماندگار بر زبان مبارکش جاری شد که: لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الایمان ؛[27] چشم به درک او نائل نمی شود؛ زیرا متعلّق ادراک بصری محسوس است و خدا چون ماده نیست به حس نمی آید. اما انسان راهی دیگر برای مواجه شدن با او دارد و آن راهِ دل و طریق ایمان حقیقی است.
اهمیت و جایگاه قلب:
بعضی از محققین درباره اهمیت قلب چنین گفته اند: قلب مایه شرف و فضیلت انسان است که به سبب آن بر معظم مخلوقات برتری یافته است. به وسیله قلب انسان خدا را می شناسد و به صفات کمال و جمال او آشنا شود و در آخرت مستعد ثواب و ذخائر الهی می گردد. پس در حقیقت، قلب، عالم به خدا، عامل برای خدا، کوشا به سوی خدا و نزدیکی جوینده به خداست و اعضا و جوارح دیگر بدن، پیروان، خدمت گزاران و ابزاری هستند که قلب آنها را استخدام کرده و کار می کند. خطاب، سؤال، ثواب و عقاب خدا با قلب است. پس اگر انسان قلب خود را بشناسد مثل این که خود را شناخته، پس در نتیجه خدا را شناخته است.(2)
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمی دانی چه حاصل
در ادامه به مواردی اشاره می کنیم که نشانگر اهمیت و جایگاه بی بدیل قلب در کشور وجود انسانی است:
مرکز و حقیقت انسان:
مرکز و حقیقت انسان قلب او است، همانگونه که قلب فیزیکی برای حیات طبیعی انسان نقش تعیین کننده ای دارد و به محض ایستادن، بدن می میرد، قلب معنوی نیز همین نقش را برای حیات معنوی آدمی بازی می کند و چنانچه بمیرد، روح انسان هلاک می شود.
تفاوتی که در شخصیت افراد مشاهده می شود، به تفاوت های قلبی آنها باز می گردد. آدم خوب کسی است که قلب سالم و با صفایی دارد و آدم بد به کسی گفته می شود که قلب او جایگاه صفات و رزایل اخلاقی شده است.
قلب، مرکز دگرگونی ها و تغییرات مثبت و منفی در انسان ها است، بنابراین تمام کارهای اصلاحی که در خودسازی صورت می گیرد، به منظور پاک سازی و تعالی قلب معنوی انسان است، موضوع خوب شدن، پاک شدن، با صفا شدن، سالم شدن و تعالی یافتن، همه به قلب معنوی باز می گردد.
[1] : فعرف القلب بعقله… لما ادرکته القلوب بعقولها. (الحیاة، ج ۱، باب الاول المعرفة، ص ۲۰۲)
[2] أَفلم یسیروا فی الأَرضِ فتکون لهم قلوبٌ یعقلون بها أَو آذانٌ یسمعون بها فإِنَّها لا تعمی الأَبصار ولکنِ تعمی القلوبُ الَّتی فی الصُّدورِ. (حج، 46)
[3] (مجمع البیان طبرسی، ج1: 96).
[4] بقره، 7؛ انعام، 46؛ اعراف، 179: به یقین، گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم، آنها دلهایى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند، و) نمى فهمند و چشمانى که با آن نمى بینند و گوشهایى که با آن نمى شنوند آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند؛ کنار هم قرار گرفتن قلب و دهان در (توبه، 8)؛ و مهر بر همهی اعضا در نحل، 108؛ و به وجود پوششی بر قلب و سنگینی بر گوش و پرده و حجابی بر چشمان در (اسراء، 46 و جاثیه، 23) اشاره شده است.
[5] إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب.
[6] إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِر.
[7] ولى شما را بدانچه دلهایتان [از روى عمد] فراهم آورده است، مؤاخذه مى کند.( بقره، 225)
[8] و شهادت را کتمان نکنید! و هر کس آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است. ( بقره، 283)
[9] مگر کسى که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید؛ و مشابه آن در (صافات، 84)؛ ق، 33: آنکه در نهان از خداى بخشنده بترسد و با دلى توبه کار [باز] آید. چنانچه به غفلت و بیخبری در (مؤمنون، 63) و به رین و زنگار در (مطففین، 14) در مورد غیر مؤمنان اشاره شده است. (شعراء، 89)
[10] بقره، 204؛ آل عمران، 7؛ توبه، 64.
[11] مجادله، 22؛ مائده، 41؛ حجرات، 14: عربهاى بادیه نشین گفتند: ایمان آورده ایم بگو: شما ایمان نیاورده اید، ولى بگویید اسلام آورده ایم، امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.
[12]
[13] وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛…
[14] مانند مرض در (بقره، 10 و مائده، 52)؛ قساوت در (بقره، 74)؛ آرامش و اطمینان در (رعد،28؛ بقره، 93 و 260؛ فتح، 4)؛ رعب و ترس در (آل عمران، 151؛ نازعات، 8)؛ حسرت در (آل عمران، 156)؛ قساوت و سنگ دلی در (آل عمران، 159 و مائده، 13)؛ الفت بین قلوب در (انفال، 63 و توبه، 60)؛ شک در (توبه، 45 و 110)؛ خضوع و خشوع در (حدید، 16 و حج، 54)؛ ترس و ورع از خداوند در (مومنون، 60)؛ اشمئزاز در (زمر، 45)؛ کینه در (محمد، 29).
[15] تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى (حشر، 14) و (بقره، 118)
[16] صافات، 84.
[17] جوادی آملی، عبدالله، تسنیم تفسیر قرآن کریم، ج 2، ص 227، اسراء، قم، 1389ش.
[18] شعراء، 193 و 194.
[19] تفسیر القرآن، ج 15، ص 317 و 318، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1417ق.
[20] آل عمران، 7.
[21] فتح، 4؛ فتح، 26؛ توبه، 26.
[22] آل عمران، 29.
[23] بقره، 284.
[24] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تحقیق، غفاری و آخوندی، ج 1، ص 16، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1407ق.
[25] کافی، ج 1، ص 390.
[26] کافی، ج 2، ص 422، ح 2، إن القلوب اربعة ….
[27] نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص 258، خ 179، هجرت، قم، 1414ق.
به قسمتی از این مطالب اشاره می کنیم:
معنای اصطلاحی قلب:
قلب در اصطلاح قرآنی، مرکزی است که شامل سه بعد ادراک، عاطفه و عمل است. قرآن کریم سه مقوله ی ادراکات، عواطف و اعمال را به قلب نسبت داده است.
این سه مقوله از نظر ایجاد مترتب بر یکدیگرند؛ به نحوی که معرفت و ادراک باعث ایجاد مقولات عاطفی مثل خوف و رجا و حب است و مقولات عاطفی یاد شده موجب ایجاد مقولات عملی همچون فرار از گناه و استغفار است. ترتب این مقولات بر یکدیگر از بعضی از روایات استفاده می شود.
در بین این سه بعد ادراک و معرفت شأن اساسی قلب است که دو شأن عاطفی و عملی نیز از آن نشئت می گیرند؛ در برخی روایات تصریح شده است که قلب به سبب عقل، معرفت و ادراک می کند.[1]
استعمال قلب در قرآن و روایات:
واژهی قلب بیش از 100 بار در قرآن کریم ذکر شده است. در مفهوم شناسی قبل از بررسی معنای قلب در آیات و روایات، باید به این نکته بسیار مهم توجّه کرد که در آیات و روایاتی که قلب و صدر کنار هم آمدهاند، اوّل باید معنای قلب را به کمک قرینهها تشخیص داد و سپس متناسب با معنای قلب، صدر را ترجمه نمود؛ بر اساس آیات قرآن کریم جایگاه قلب، صدر است. در سوره حج به صراحت به این مطلب اشاره شده است.[2]برخی از مفسران فؤاد را محل قلب و صدر را محل فؤاد دانسته اند.[3] در واقع صدر محل و جایگاه فؤاد است که در درون فؤاد نیز قلب جای گرفته است. قرآن کریم بدون اشاره به جایگاه فؤاد، تنها به این مطلب اشاره کرده است که قلب ها در درون صدور جای گرفته اند. از این رو بر مبنای تصریح قرآن کریم، قلب در صدر جای گرفته است.
استعمال مفهوم قلب در قرآن را میتوان در این موارد دستهبندی نمود:
1. عضوی که در کنار اعضای دیگر؛ مانند گوش که وسیله شنیدن و چشم که وسیله دیدن و دهان که وسیله بیان است، به عنوان وسیلهای برای درک و فهم آمده است. گاه بر آن مهر زده میشود و گاه به وسیله آن تعقل میشود.[4]آیا در زمین گردش نکرده اند، تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند….(حج، 46)
2. به معناى عقل و درک، چنانکه در آیه 37 سوره ق مىخوانیم: در این مطالب تذکر و یادآورى است براى آنانکه نیروى عقل و درک داشته باشند.[5]3. به معناى جان انسان، چنانکه در سوره احزاب آیه 10 آمده است: هنگامى که چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسیده بود.[6]
4. به معنای نفس انسان که دارای قدرت عمل و آزادی انتخاب است.[7] گاه ایمان میآورد و گاه نیز از پرستش و بندگی سرباز زده، گنهکار میشود.[8] قرآن قلبی را که با ایمان و عمل صالح در نزد پروردگار خود حاضر میشود، به عنوان قلب سلیم و قلب منیب نام میبرد.[9]در این معنا قلب ظرفی است که نظر و اعتقاد انسان در آن استقرار یافته است.[10] خواه اعتقادی فاسد و انحرافی باشد و خواه اعتقادی صحیح و در راستای بندگی. در حقیقت قلب به عنوان محل اصلی استقرار ایمان و کفر شمرده شده است.[11]5. محل نزول وحی؛ چرا که او [جبرئیل] به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است.[12]6. به معناى مرکز عواطف، چیزی که مریضی، قساوت، غفلت، کینه، رعب، حسرت، شک، آرامش، خضوع و خشوع و … به آن نسبت داده میشود. در سوره آل عمران آیه 159 مىخوانیم: اگر سنگدل بودى از اطرافت پراکنده مىشدند.[13] ؛ [14]7. به معنای رأی و نظر: آنها را متّحد مى پندارى، در حالیکه رأی و نظرهای آنها پراکنده است. [15]با کنار هم قرار گرفتن برخی از این معانی در قرآن، در مییابیم که مقصود از قلب در تمامی موارد، قلب جسمانی نیست؛ زیرا در هر یک از مفاهیمِ اختیار در عمل، بودن جایگاهی برای کفر و ایمان، محل نزول وحی و همچنین جان آدمی به هنگام مرگ، نمیتوان معنای قابل توجیهی را برای قلب جسمانی قرار گرفته در سمت چپ سینه تصور کرد.
بنابراین، تنها مفهومی که بتواند جامع آنها باشد، همان روح انسان است؛ یعنی بیگمان قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح نیز به کار رفته است.
در سوره بقره قلب را عبارت از چیزى دانسته که میتوان گناه و ثواب را به او استناد داد؛ و معلوم است که عضو صنوبرى شکل گناه نمى کند، پس مراد از آن همان جان و نفس آدمى است. در مورد جایگاه کفر و ایمان و آنچه که از اعتقاد و رفتار به آن تعلق میگیرد، واضح است که مقصود از قلب، نمیتواند قلب جسمانی باشد. اگر اینگونه بود چنین لازم میآمد که با پیوند قلب یک مؤمن با کافر تمامی عقاید او نیز تغییر یابد. وجود یک من ثابت شخصیتی در انسانها نشانگر آن است که جایگاه اصلی اعتقادات و اراده انسانی، روح انسانها است.
رابطه بین بیماری و سلامت قلب جسمانی و روحانی عموم و خصوص من وجه است؛ زیرا ممکن است قلب جسمانی انسان در کمال سلامت باشد، ولی بر اثر کفر یا تبهکاری وی، قلب روحانی او بهره ای از سلامت نداشته باشد و ممکن است قلب جسمانی انسانِ مؤمن، بیمار باشد ولی قلب روحانی او سالم باشد: هنگامى را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.[16] چنانکه گاهی هر دو قلب بیمار است؛ مانند کافری که به بیماری قلبی مبتلا است و یا هر دو قلب سالم؛ مانند مؤمنی که از سلامت قلب جسمی نیز بهره مند است.[17]در مورد محل نزول وحی نیز، نمیتوان قلب جسمانی پیامبر اکرم(ص) را محلی برای نزول وحی الهی دانست؛ زیرا قلب آنچه را که درک مى کند، به وسیله ادوات و اعضاى بدن، از چشم و گوش و غیره است. علامه طباطبایی در این مورد میگوید: شاید وجه اینکه در جمله نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ[18] پاى قلب را به میان آورد و نفرمود: “روح الامین آنرا بر تو نازل کرد”، اشاره به این باشد که رسول خدا چگونه وحى و قرآن نازل را تلقى مى کرده؟ و از آنحضرت آن چیزى که وحى را از روح مى گرفته نفس او بوده، نه مثلاً دست او، یا سایر حواس ظاهرى اش، که در امور جزئى به کار بسته مى شود.
پس رسول خدا(ص) در هنگامی که به وى وحى مى شد، هم مى دید و هم مى شنید، اما بدون اینکه دو حس بینایى و شنوایى اش به کار بیفتد، همچنانکه در روایت آمده که حالتى شبیه بیهوشى به آنحضرت دست مى داد که آنرا به رحاء الوحى نام نهاده بودند. پس آنحضرت همانطور که ما شخصى را مى بینیم و صدایش را مى شنویم، فرشته وحى را مى دید و صدایش را مى شنید، اما بدون اینکه حواس بینایى و شنوایى مادى خود را چون ما به کار گیرد.
و اگر دیدن و شنیدنش در حال وحى عین دیدن و شنیدن ما مى بود، بایستى آنچه مى دیده و مى شنیده میان او و سایر مردم مشترک باشد و اصحابش هم فرشته وحى را ببینند و صدایش را بشنوند، حال آنکه نقل قطعى، این معنا را تکذیب کرده و حالت وحى بسیارى از آنجناب سراغ داده که در بین جمعیت به وى دست داده و جمعیتى که پیرامونش بوده اند هیچ چیزى احساس نمى کردند، نه صداى پایى، نه شخصى و نه صداى سخنى که به وى القاء مى شده است.[19]البته گاهی چنین تعبیر شده است که قرآن بر خود پیامبر نازل شده است: او کسى است که این کتاب(آسمانى) را بر تو نازل کرد.[20] و گاه تعبیر شده است که بر قلب پیامبر انزال وحی صورت گرفته است. همانگونه که آرامش و سکینه نیز، گاه عنوان شده که بر خود انسانها قرار داده شده است.[21] و گاه بر قلب آنها؛ و همه این موارد قرائنی است که روشن میسازد مقصود از قلب، روح و جان آدمی است. در مورد صدر نیز گاه معیار محاسبه انسانها در ایمان و کفر آمده است؛ مانند: اگر آنچه را در سینه هاى شما است، پنهان دارید یا آشکار کنید، خداوند آنرا مى داند.[22] و گاه از این به عنوان نفس و جان آدمی تعبیر شده است: اگر آنچه را در نفستان دارید، آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه مى کند.[23]در روایات نیز از همین روش استفاده میکنیم و قلبی را که جایگاه تفکّر معرفی شده، به معنای روح در نظر میگیریم؛ علاوه بر اینکه بعضی از روایات به صراحت قلب را به معنای عقل(نفس مدرکه) گرفتهاند:
در اصول کافى، کتاب العقل و الجهل از حضرت موسى بن جعفر(ع) نقل شده است: اى هشام بهراستى خداى تعالى در کتاب خود مى فرماید: به راستى در این قرآن یادآورى است براى کسى که دلى دارد، یعنى عقل دارد.[24]امام باقر(ع) مى فرمود: همانا خدا ما را از أعلى علیین آفرید و دلهاى شیعیان ما را از آنچه ما را آفریده، آفرید. و بدنهایشان را از درجه پائینش آفرید؛ از این رو دلهاى شیعیان بما متوجه است؛ زیرا از آنچه ما آفریده شده ایم، آفریده شده اند.[25] در این روایت قلوب در نقطه مقابل بدن و جسم انسانها قرار گرفته است. و بسیاری از احادیث مشابه دیگر که قلب کافران و مؤمنان و منافقان را متفاوت دانسته و به چند دسته مختلف تقسیم کرده است.[26]از امام علی(ع) نیز سؤال شد که آیا تو خدایت را میبینی؟! امام(ع) در جواب فرمود: آیا چیزی را که نمی بینم پرستش نمایم. سپس این جمله ماندگار بر زبان مبارکش جاری شد که: لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الایمان ؛[27] چشم به درک او نائل نمی شود؛ زیرا متعلّق ادراک بصری محسوس است و خدا چون ماده نیست به حس نمی آید. اما انسان راهی دیگر برای مواجه شدن با او دارد و آن راهِ دل و طریق ایمان حقیقی است.
اهمیت و جایگاه قلب:
بعضی از محققین درباره اهمیت قلب چنین گفته اند: قلب مایه شرف و فضیلت انسان است که به سبب آن بر معظم مخلوقات برتری یافته است. به وسیله قلب انسان خدا را می شناسد و به صفات کمال و جمال او آشنا شود و در آخرت مستعد ثواب و ذخائر الهی می گردد. پس در حقیقت، قلب، عالم به خدا، عامل برای خدا، کوشا به سوی خدا و نزدیکی جوینده به خداست و اعضا و جوارح دیگر بدن، پیروان، خدمت گزاران و ابزاری هستند که قلب آنها را استخدام کرده و کار می کند. خطاب، سؤال، ثواب و عقاب خدا با قلب است. پس اگر انسان قلب خود را بشناسد مثل این که خود را شناخته، پس در نتیجه خدا را شناخته است.(2)
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمی دانی چه حاصل
در ادامه به مواردی اشاره می کنیم که نشانگر اهمیت و جایگاه بی بدیل قلب در کشور وجود انسانی است:
مرکز و حقیقت انسان:
مرکز و حقیقت انسان قلب او است، همانگونه که قلب فیزیکی برای حیات طبیعی انسان نقش تعیین کننده ای دارد و به محض ایستادن، بدن می میرد، قلب معنوی نیز همین نقش را برای حیات معنوی آدمی بازی می کند و چنانچه بمیرد، روح انسان هلاک می شود.
تفاوتی که در شخصیت افراد مشاهده می شود، به تفاوت های قلبی آنها باز می گردد. آدم خوب کسی است که قلب سالم و با صفایی دارد و آدم بد به کسی گفته می شود که قلب او جایگاه صفات و رزایل اخلاقی شده است.
قلب، مرکز دگرگونی ها و تغییرات مثبت و منفی در انسان ها است، بنابراین تمام کارهای اصلاحی که در خودسازی صورت می گیرد، به منظور پاک سازی و تعالی قلب معنوی انسان است، موضوع خوب شدن، پاک شدن، با صفا شدن، سالم شدن و تعالی یافتن، همه به قلب معنوی باز می گردد.
[1] : فعرف القلب بعقله… لما ادرکته القلوب بعقولها. (الحیاة، ج ۱، باب الاول المعرفة، ص ۲۰۲)
[2] أَفلم یسیروا فی الأَرضِ فتکون لهم قلوبٌ یعقلون بها أَو آذانٌ یسمعون بها فإِنَّها لا تعمی الأَبصار ولکنِ تعمی القلوبُ الَّتی فی الصُّدورِ. (حج، 46)
[3] (مجمع البیان طبرسی، ج1: 96).
[4] بقره، 7؛ انعام، 46؛ اعراف، 179: به یقین، گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم، آنها دلهایى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند، و) نمى فهمند و چشمانى که با آن نمى بینند و گوشهایى که با آن نمى شنوند آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند؛ کنار هم قرار گرفتن قلب و دهان در (توبه، 8)؛ و مهر بر همهی اعضا در نحل، 108؛ و به وجود پوششی بر قلب و سنگینی بر گوش و پرده و حجابی بر چشمان در (اسراء، 46 و جاثیه، 23) اشاره شده است.
[5] إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب.
[6] إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِر.
[7] ولى شما را بدانچه دلهایتان [از روى عمد] فراهم آورده است، مؤاخذه مى کند.( بقره، 225)
[8] و شهادت را کتمان نکنید! و هر کس آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است. ( بقره، 283)
[9] مگر کسى که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید؛ و مشابه آن در (صافات، 84)؛ ق، 33: آنکه در نهان از خداى بخشنده بترسد و با دلى توبه کار [باز] آید. چنانچه به غفلت و بیخبری در (مؤمنون، 63) و به رین و زنگار در (مطففین، 14) در مورد غیر مؤمنان اشاره شده است. (شعراء، 89)
[10] بقره، 204؛ آل عمران، 7؛ توبه، 64.
[11] مجادله، 22؛ مائده، 41؛ حجرات، 14: عربهاى بادیه نشین گفتند: ایمان آورده ایم بگو: شما ایمان نیاورده اید، ولى بگویید اسلام آورده ایم، امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.
[12]
[13] وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛…
[14] مانند مرض در (بقره، 10 و مائده، 52)؛ قساوت در (بقره، 74)؛ آرامش و اطمینان در (رعد،28؛ بقره، 93 و 260؛ فتح، 4)؛ رعب و ترس در (آل عمران، 151؛ نازعات، 8)؛ حسرت در (آل عمران، 156)؛ قساوت و سنگ دلی در (آل عمران، 159 و مائده، 13)؛ الفت بین قلوب در (انفال، 63 و توبه، 60)؛ شک در (توبه، 45 و 110)؛ خضوع و خشوع در (حدید، 16 و حج، 54)؛ ترس و ورع از خداوند در (مومنون، 60)؛ اشمئزاز در (زمر، 45)؛ کینه در (محمد، 29).
[15] تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى (حشر، 14) و (بقره، 118)
[16] صافات، 84.
[17] جوادی آملی، عبدالله، تسنیم تفسیر قرآن کریم، ج 2، ص 227، اسراء، قم، 1389ش.
[18] شعراء، 193 و 194.
[19] تفسیر القرآن، ج 15، ص 317 و 318، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1417ق.
[20] آل عمران، 7.
[21] فتح، 4؛ فتح، 26؛ توبه، 26.
[22] آل عمران، 29.
[23] بقره، 284.
[24] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تحقیق، غفاری و آخوندی، ج 1، ص 16، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1407ق.
[25] کافی، ج 1، ص 390.
[26] کافی، ج 2، ص 422، ح 2، إن القلوب اربعة ….
[27] نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص 258، خ 179، هجرت، قم، 1414ق.