عصراسلام: نگاه کنیم به سخنانی که عباس میرزای ۱۹ ساله به پیر ژوبر فرستادهٔ ناپلئون بناپارت در ۱۲۲۱ق یعنی سال سوم جنگ اول ایران و روس گفت:
«بیگانه! تو این ارتش، این دربار و تمام دستگاه قدرت را میبینی. مبادا گمان کنی که من مرد خوشبختی باشم…. بسان موجهای خروشان دریا که در برابر صخرههای بیحرکت درهم میشکنند، دلاوریهای من در برابر سپاه روس شکست خورده است. مردم کارهای مرا میستایند، اما خود من از ضعفهای خود خبر دارم، … آوازه پیروزیهای ارتش فرانسه به گوش من رسیده است، و نیز دانستهام که دلاوریهای روسها در برابر آنان جز یک پایداری بیهوده نمیتواند باشد. با این همه، مشتی سرباز اروپایی همه دستههای سپاه مرا با ناکامی روبهرو کرده است. سرچشمهٔ ارس که پیشتر همهٔ آن در ایالتهای ایران جریان داشت اینک در خاک بیگانه قرار دارد و به دریایی میریزد که پر از ناوهای دشمنان ماست.
چه قدرتی این چنین شما را بر ما برتری داده است؟ سبب پیشرفتهای شما و ضعف ما چیست؟ شما با فن فرمانروایی، فن پیروزی و هنر به کارگرفتن همهٔ تواناییهای انسانی آشنایی دارید، در حالی که ما در جهلی شرمناک غوطه میخوریم و کمتر به آینده میاندیشیم. آیا قابلیت سکونت باروری و ثروت خاک مشرقزمین از اروپای شما کمتر است؟ آیا شعاع آفتاب، که پیش از آن که به شما برسد، نخست بر کشور ما پرتو میافکند، خیر کمتری به ما میرساند تا آن جا که بالای سر شما قرار دارد؟ آیا ارادهٔ پروردگار نیکده که مائدههای گوناگون خلق کرده است، بر این قرار گرفته است که لطفش به شما بیش از ما شامل شود؟ من که چنین گمان نمیکنم. (سید جواد طباطبایی، ۱۳۹۲ش، ۱۳۵)
خاقان صاحبقران و علمای زمان، احمد کاظمی موسوی، انتشارات آگاه، صص ۲۴۶-۲۴۷