خانه » همه » مذهبی » سرگذشت ابن ملجم مرادی

سرگذشت ابن ملجم مرادی


سرگذشت ابن ملجم مرادی

۱۳۹۷/۰۳/۱۲


۵۴۱۹ بازدید

سرگذشت ابن ملجم مرادی را توضیح دهید؟

عبدالرحمن بن ملجم مرادی، در سال بیست هجری در فتح مصر شرکت کرد و با اشراف آن خطه در آمیخت. خلیفه دوم سفارش وی را به عمرو عاص کرد و از حاکم مصر خواست خانه ابن ملجم را در جوار مسجد قرار دهد تا او که به ظاهر از عباد دانسته شده[1] و در پیشیانی اش اثر سجود است![2] به مردم قرآن و فقه بیاموزد.[3]مرادی بعد از شهادت محمدبن ابی بکر، والی منصوب امیرمؤمنان(علیه السلام)، مصر را ترک گفت و راهی کوفه شد[4] و در پیکار صفین در سپاه امام شرکت کرد و پس از جنگ در صف خوارج در نهروان به جنگ با امیرمؤمنان(علیه السلام) رفت و از بازماندگان ین پیکار بود. پس از پیان نبرد نهروان، بقیی خوارج مورد ملاطفت امام قرار گرفتند و حتی چهل مجروح خارجی به دستور حضرت به کوفه منتقل شده و مورد مداوا قرار گرفتند و پس از بهبودی مرخص شدند[5]، اما برخی از یشان همچون ابن ملجم مرادی بر دشمنی خود باقی ماندند. مرادی راهی مکه شد و یک سال و پنج ماه پس از جنگ نهروان، امیرمؤمنان(علیه السلام) را در مسجد کوفه به شهادت رسانید.[6] ین توطئه شوم از سوی ابن ملجم با حاشیه هیی همراه بود که درنگ در آن پاسخی به ین پرسش خواهد بود.
با پیان موسم حج در سال 39 هجری سه نفر از خوارج در مجاور خانه خدا گرد آمدند؛ آنان که به ظاهر از نتیجه حکمیت در جنگ صفین ناراضی بودند تصمیم گرفتند امیرمؤمنان(علیه السلام) و دو نفر از شامیان را در یک روز مشخص به قتل برسانند؛ عبدالرحمن بن ملجم مرادی قتل امیرمؤمنان(علیه السلام) را به عهده گرفت؛ حجاج بن عبدالله که به بُرَک معروف بود کشتن معاویه را پذیرفت؛ عمرو بن بکر نیز کشتن عمرو بن عاص را عهده دار شد. آنان پس از عمره ماه رجب، مکه را ترک گفتند.[7]
ابن ملجم به کوفه آمد و در خانه اشعث بن قیس مستقر شد.[8] او در انجمن قبیله تیم الرباب در محفل خوارج از هنگام نماز صبح تا نزدیک ظهر می نشست ، اما نقشه خود را از دوستانش پنهان می داشت.[9] مرادی نزد امام علی(علیه السلام) می رفت و حضرت نیز با او مهربانی می کرد حضرت شرّ و بدی را در رخسار او می دید و در ین باره می فرمود: «من خواستار زندگی اویم و او خواهان کشتن من»[10] او شمشیری را به هزار درهم خرید و آن را زهر داد. روزی امیرمؤمنان(علیه السلام) وی را که در حال سم‌آلود کردن شمشیرش بود، دید و علت را جویا شد، او نیز به دروغ گفت آن را بر علیه دشمنم و دشمن تو آماده می سازم.[11]ابن ملجم در قبیله تیم الرباب دلباخته زنی زیبا به نام قطام بنت شجنة گردید که از خوارج بود، پدر و برادر ین زن در نهروان کشته شده بودند. مرادی از او خواستگاری کرد و قطام کابین خویش را سه هزار درهم، یک غلام و یک کنیز و کشتن علی بن ابی طالب(علیه السلام) قرار داد! ابن ملجم درباره کشتن امام پرسید و قطام گفت: بید او را غافل گیر کنی. اگر او را کشتی آرزوی خویش و مرا بر آورده ی و عیش با من تو را خوش باد. اگر کشته شدی آنچه پیش خدا هست از دنیا و زیور و مردم دنیا بهتر و پینده تر است. ابن ملجم گفت: به خدا سوگند، جز بری کشتن علی(علیه السلام) نیامده ام. آنچه خواستی بریت مهیا خواهم کرد.[12]ابن ملجم مرادی ضمن برخورداری از حمیت اشعث بن قیس؛ دو دستیار را نیز بری اجری نقشه شوم خود، همراه داشت: وردان بن مجالد که عموزاده قطام بود و به دستور آن زن، به ابن ملجم پیوست.[13] شبیب بن شجره نیز درخواست مرادی را بری همراهی در ین قتل پذیرفت.[14]
در شب حادثه، ابن ملجم در مسجد کوفه مستقر گردید. او با اشعث بن قیس کندی آهسته گفت وگو می کرد و آن گاه با نزدیکی طلوع سپیده دم، همراه شبیب و وردان، مقابل دری که امیرمؤمنان(علیه السلام) می آمد؛ به کمین نشستند.[15]به رویت امام حسن(علیه السلام)، چون علی(علیه السلام) به مسجد آمد و خفتگان را بیدار کرد. با پیش به ابن ملجم زد و او خود را در عبیی پیچیده بود. بدو گفت: «برخیز! می بینم که تو همان کسی باشی که به گمانم می رسد.»[16] پس از اذان، امام نماز صبح را آغاز کرد. دو شمشیر فرود آمد؛ شمشیر شبیب به طاق نشست اما شمشیر ابن ملجم بر فرق سر علی(علیه السلام) برخورد کرد و آن را چنان شکافت که تا مغز و بالی پیشانی نفوذ کرد.[17]
پس از ین فاجعه، اشعث خود را در پس چهره منافقانه خویش کتمان کرد و در همان سال مرد.[18] وردان به خانه خود گریخت و توسط فردی از قبیله اش کشته شد. شبیب در تاریکی ناپدید شد و بعدها به درک واصل شد.[19] ابن ملجم نیز دستگیر گردید و مردم او را به حضور امیرمؤمنان(علیه السلام) آوردند که فرمود: به او خوراک خوب بدهید و بر بستر ملیم باشد[20]، اگر زنده ماندم، خود درباره او تصمیم خواهم گرفت. و اگر کشته شدم، او را مثله نکنید و هم چنان که مرا کشته است بکشید.[21] گویا ضربت ابن ملجم کشنده نبود ولی زهر در فرق سر امام اثر کرد[22]؛ ام کلثوم دختر امام، به ابن ملجم که دست بسته یستاده بود، گریان گفت: ی دشمن خدا! به علی آسیبی نخواهد رسید و خداوند تو را خوار خواهد ساخت. ابن ملجم گفت: پس بری چه می گریی؟ به خدا سوگند، ین شمشیر را به هزاردرهم خریده ام و چهل روز آن را آماده کرده ام، اگر ین ضربت بر مردم شهری فرود می آمد یک تن زنده نمی ماند.[23]پس از شهادت امیرمؤمنان(علیه السلام)، قاتل امام کشته شد.[24] از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رویت شده است که یشان به علی(علیه السلام) فرمود: یا می دانی شقی ترین اولین و آخرین چه کسی است؟ علی گفت: خدا و رسول اوآگاه ترند. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: شقی ترین اولین کسی است که شتر صالح را پی کرد و شقی ترین آخرین کسی است که بر تو زخم زند. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با دست خود اشاره کرد که جی زخم کجاست.[25]

منابع
[1] تاریخ الإسلام،ج 3،ص:653
[2] البدیةوالنهیة،ج 8،ص:15
[3] تاریخ الإسلام،ج 3،ص:653
[4] البلدان،ص:253
[5] أنساب الأشراف،ج 2،ص:487 .
[6]. التنبیه والإشراف، ص257.
[7]. أنساب الأشراف، ج 2، ص 486؛ الامامه و السیاسه، ج1، ص179.
بُرَک در شام با شمشیر به معاویه حمله کرد و تنها ران وى را شکافت. به دستور معاویه، بُرَک را گرفتند دستها و پاهیش را بریدند و او را رها کردند. نفر سوم، عمرو بن بکر در مصر به قصد کشتن عمرو بن عاص حرکت کرد. در شب موعود عمروعاص به دلیل بیماری، فردی به نام خارجة بن عدوى را به جاى خود فرستاد و ابن بکر نیز به گمان ین که وى، ابن عاص است به وى حمله کرد و وى را کشت. (الاستیعاب، ج 3، ص1124 ؛ البدء والتاریخ، ج 5، ص 231).
[8]. البلدان، ص 253.
[9]. أسدالغابة، ج 3، ص 617.
[10]. البدءوالتاریخ، ج 5، ص 232.
[11]. الاستیعاب، ج 3، ص1124 و 1125 و1127.
[12]. تاریخ الطبری،ج 5،ص:145؛ البدءوالتاریخ، ج 5، ص 232؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص647.
[13]. تجارب الأمم، ج 1، ص 567.
[14]. أسدالغابة، ج 3، ص 617.
[15]. همان؛ البدیةوالنهیة، ج 7، ص327.
[16]. البدءوالتاریخ، ج 5، ص232.
[17]. الطبقات الکبرى، ج 3،ص 26.
[18]. اسد الغابه، ج 1، ص 251.
[19]. تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 647.
[20]. الطبقات الکبرى، ترجمه، ج 3، ص26.
[21]. الاستیعاب، ج 3، ص1124 و 1125؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 647.
[22]. البدءوالتاریخ، ج 5، ص232.
[23]. تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص647.
[24]. البدءوالتاریخ، ج 5، ص232.
[25]. الامامه و السیاسه، ج1، ص181.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد