۱۳۹۶/۱۲/۲۱
–
۴۲۹ بازدید
بهترین سن برای بچه دار شدن چیست؟
1. آمادگی جسمانی
یکی از عوامل مهمی که در رشد طبیعی جنین دخالت دارد، سنِ پدر و مادر به ویژه مادر است. سنین مناسب آبستنی را برخی 18 تا 35 سالگی بیان کرده اند. درصد احتمال خطر در مادرانی که در سنین کمتر از 18 سال یا بیشتر از 35سالگی، حامله می شوند، بیشتر است.[ علی مصباح و همکاران، روانشناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی، ج1، ص298.] البته خانم ها می توانند تا قبل از یائسگی و تا حدود 50 ـ 60 سالگی حامله بشوند. بدیهی است باید نکات ایمنی و بهداشتی را بیشتر مراعات نمایند.
2. آمادگی عاطفی و تربیتی
پدر و مادر به ویژه مادر، می باید آمادگی روحی برای فرزندآوری داشته باشند. والدین می باید از لحاظ عاطفی، تمایل جدی به فرزنددار شدن داشته باشند وگرنه سرمایه گذاری عاطفی و احساسی لازم را بر فرزندان نخواهند داشت و این مسئله در رشد روانی و عاطفی نوزاد، آثار منفی خواهد داشت. همچنین حالات هیجانی مادر از قبیل پرخاش گری، ترس، اضطراب و… نیز بر نوزادان تأثیر جدی دارد. هرگونه فشاری که مادر تحمل می کند و از جمله نگرش منفی او نسبت به آبستنی و فرزند، می تواند چنین حالتی را ایجاد کند. پرتحرکی (فزون کنشی)، تولد زودرس، کم وزنی و تحریک پذیر و… از جمله آثار شرایط نامطلوب روانی است. در یک تحقیق که در سال 1973 انجام شد، مشخص گردید که فشارهای مداوم و پیوسته ای که مادر متحمل می شود، با افزایش بیماری های کودک به ویژه کارکرد ناقص عصب شناختی و آشفتگی رفتاری همبستگی دارد.[ رابینسون، کودک عقب مانده، ص190.]
3. آمادگی محیطی و شغلی
کودکان و فرزندان علاوه بر نیازهای فیزیولوژیکی (مثل غذا، آب و…) نیازهای اساسی دیگری همچون نیاز به محبت و امنیت، کسب تجارب جدید، تحسین و قدردانی و ارتباطات عاطفی قوی و واقعی، دارند.[ میاکلم پرینگل، نیازهای کودکان، ص251-250.] اگر چنانچه شرایط محیطی و عاطفی به دلیل اشتغال مادر، فراهم نشود، کودکان از رشد مطلوب جسمی و روانی و ذهنی، محروم می شوند. فرزندی که به طور مرتب یا به مهدکودک یا اقوام و خویشان یا همسایگان سپرده می شود، نمی تواند فرزند رشد یافته و هنجاری باشد. زیرا کودکان به حضور واقعی و ارتباط واقعی والدین به ویژه مادر، در جهت رشد عاطفی و دل بستگی های روانی، ذهنی، محتاج هستند[ پاول هنری ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ص180-175.]، لذا مادرانی که تمام وقت شاغل هستند، می باید برای بچه دار شدن، از ساعات کاری خود بکاهند و ساعات زیادی را به تربیت کودک اختصاص دهند.
اشتغال مادر به خصوص در دوره خردسالی کودک، ممکن است آثار زیان باری بر کودک داشته باشد که به برخی اشاره می شود:
الف. عدم تأمین نیازهای عاطفی
تحقیقات نشان داده است که «در بسیاری از موارد مادر غیرشاغل بهتر می تواند به نیازهای عاطفی، اجتماعی، و شخصیتی کودک خود پاسخ مثبت دهد و در حین رسیدگی، با وی تعامل عاطفی برقرار ساخته، او را از عواطف محبت آمیز خود بهره مند گرداند…»[ ناصر بی ریا و همکاران، روان شناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی، ج2، ص862.].
مادری که با فراغت کامل، در انجام دادن وظیفه خانه داری و مادری موفق باشد و محیط خانه را محل امنیت و آرامش خاطر خود، فرزندان و همسرش قرار دهد، بهتر می تواند بین خود و سایر اعضای خانواده، روابط عاطفی و انسانی ایجاد کند و از این طریق، الگوهای صحیح تربیتی را به فرزندان منتقل سازد. به عکس مادری که به دنبال چندین ساعت کار و تلاش خارج از منزل، با حالتی خسته به خانه برمی گردد، نمی تواند برای انجام دادن این مهم آن طور که شایسته است، اقدام کند. در چنین مواردی، کودکان در انتظار اشتیاق دیدن مادر، لحظه شماری می کنند، اما معمولاً خستگی و احیاناً بی حوصلگی مادر، مانع از ایجاد ارتباط عاطفی بین آنان و مادر می شود، به ویژه اینکه رسیدگی به امور منزل را نیز غالباً مادر به عهده دارد.
واضح است که اشتغال مادر آن هم تمام وقت، اگر همکاری شوهر نیز در خانه ضعیف باشد، چه مشکلاتی را می تواند برای خانواده خصوصاً فرزندان خردسال به وجود آورد و چه آثار مطلوبی بر جای می گذارد و در نتیجه فرآیند رشد کودکان را در ابعاد گوناگون مختل می سازد.[ همان، ص862 و 863.] (البته تحقیقات تجربی نشان داده است که اگر مادران شاغل بتوانند در زمان هایی که در منزل حضور دارند، تعامل عاطفی قوی و ارتباط نشاط انگیزی با فرزندان داشته باشند، می توانند کمبودهای به وجود آمده در زمان غیبتشان را جبران کنند و در نتیجه از آسیب دیدن فرزندان جلوگیری کنند).
اگر زنان به صورت پاره وقت شاغل باشند و شوهر آنها شغل آزاد داشته باشد و در کارهای منزل به ویژه ارتباط عاطفی با فرزندان همکاری لازم را داشته باشد، قطعاً آثار نامطلوب اشتغال زوجین به حداقل می رسد و چه بسا نتایج مثبتی نیز برای فرزندان در پی داشته باشد.
ب. عدم تأمین نیازهای روان شناختی
اگر چنانچه مادر، حضور کافی و بانشاطی در کنار فرزندان نداشته باشد، اعتماد به نفس، مشارکت اجتماعی و دلبستگی به دیگران، در فرزندان دچار مشکلات جدی می گردد.
به طور معمول؛ خانه یک زن شاغلِ متأهل، مانند زن خانه دار تمیز و مرتب نیست. در آن مواد غذایی تازه کمتر مصرف می شود. برخی از فعالیت ها مانند آماده کردن غذا یکباره صورت می گیرد و احتمالاً شلوغی بیشتری در خانه حاکم است. زنان شاغلِ متأهل مجبورند که بیشتر کار کنند و استراحت کم تری داشته باشند و طبعاً ساعاتی را که برای فرزندان خود اختصاص می دهند ولو اینکه از نظر کمّی در حد لازم باشد اما به دلیل برخوردار نبودن از نشاط کافی حضور آنها در کنار فرزندانشان از کیفیت مناسبی برخوردار نیست و فرزندان نمی توانند از این مادر خسته انرژی عاطفی لازم را دریافت کنند. «با توجه به اینکه دوران کودکی مهم ترین زمان پرورش عاطفی فرزند است و عدم حضور مادر به ویژه در سه سال اول، حیات فرزند را با مشکلات عاطفی مواجه می سازد و سپردن فرزند به مهدکودک نیز به دلیل آنکه فعالیت های پرورشی مربیان با انگیزه های اقتصادی انجام می شود، نمی تواند جایگزین مناسبی برای مادر باشد. این مشکلات با اشتغال والدین به طور همزمان، مضاعف خواهد شد.
تحقیقات انجام شده، نشان می دهد که این صورت از اشتغال زوجین مضرترین صورت اشتغال زوجین است، زیرا بیش ترین آسیب به خانواده مخصوصاً فرزندان وارد می شود.
اگر زن و مرد به صورت تمام وقت هر دو شاغل باشند کم ترین ارتباط عاطفی بین فرزندان و والدین برقرار می شود، حتی خود زوجین نیز به دلیل خستگی مفرط حوصله تعامل با یکدیگر را ندارند، زیرا انرژی های جسمانی و روانی آنها در خارج از خانه و محیط کار هزینه شده است و زوجین بیشتر برای استراحت به خانه می آیند و گاهی اوقات به جای ابراز محبت به فرزندانی که ساعات زیادی در انتظار والدین بودند، با پرخاش گری و خشونت با آنها برخورد می شود. در چنین خانواده هایی مسئولیت زنان مضاعف می شود و مجموع ساعات کار آنها در خارج و داخل خانه به شدت افزایش پیدا می کند در نتیجه به شدت تحت فشار کاری قرار می گیرند و به دنبال آن، فرزندان که نیاز بیشتری به مادر دارند، در ابعاد گوناگون آسیب های جدی می بینند.[ گروهی از محققان، تقویت نظام خانواده و آسیب شناسی آن، ص103.]
ج. عدم شکل گیری دلبستگی ایمن[ به اعتقاد روانشناسان به ویژه بالبی bowlby فرزندان در زمان کودکی به ویژه تا دو سالگی، نیاز شدیدی به حضور مادر و یا جایگزین مادر دارند و اگر مادرشان حضور واقعی و عاطفی داشته باشد به او دلبسته شده و به گونه ای خواهد شد که در غیبت مادر؛ احساس رهاشدگی و تنهایی نخواهد کرد و می داند که مادرش به نیازهای او توجه جدی و واقعی دارد. اگر چنانچه مادری، در اختیار فرزند نباشد و او را به مهد کودک یا جای دیگر بسپارد و یا اینکه حضور واقعی و عاطفی در کنار کودک نداشته باشد، دلبستگی ناایمن در کودک شکل گرفته و در او رفتارهایی همچون خشم کاذب، اضطراب، چسبیدن به مادر، ناآرامی روانی و وحشت زدگی، مشاهده می شود و در بزرگسالی نیز مشکلاتی خواهد داشت. پریرخ دادستان، روانشناسی مرضی، ج1، ص74]
به اعتقاد روان شناسان از جمله بالبی،[1. Bowlby.j.] نیاز به دلبستگی از جمله نیازهاینخستین (همانند نیاز به تغذیه) است. ایشان اعتقاد دارد که نیاز به دلبستگی از هیچ نیازی مشتق نشده و نیازی اساسی در تحول شخصیت کودک است. این نیاز که به طور عمده از ابتدای کودکی تا سه سالگی مطرح است، اگر چنانچه به صورت منطقی ارضاء نشود، باعث می گردد تا کودک به ناایمنی روانی مبتلا شود.
بالبی می گوید این دلبستگی و نیاز عاطفی به طور معمول متوجه مادر است و اگر چنانچه مادر، حضور لازم و ضروری در کنار کودک نداشته باشد و یا اینکه حضور فیزیکی داشته باشد و به نیازهای کودک توجه نکند، باعث ناایمنی روانی، ترس، افسردگی و عدم اطمینان می گردد.
به عبارت دیگر کودکان به طور طبیعی نیاز دارند تا مادرشان نیازهای عاطفی، روانی، جسمانی و غیره آنها را برآورده کند و در هر لحظه ای که نیاز داشته باشند، در کنارشان باشد و در سایه این تعامل، به آرامش و اطمینان روانی برسند. اگر چنانچه این احساس برای کودک پیش بیاید که مادرش در دسترس نیست و یا اینکه توجهی به او (به کودک) ندارد و یا اینکه نمی تواند پناهگاه مطمئنی برایش باشد، دچار ناایمنی شده و احساس تنهایی و بی پناهی و انزوا می کند. این کودک در بزرگسالی نیز شخصیت هنجار و متعادل نخواهد داشت و ممکن است بدبینی، افسرده و بی عاطفه باشد.
علاوه بر این اگر چنانچه دلبستگی کودک به طور طبیعی ارضاء نشود، استقلال و ظرفیت های سازشی و اجتماعی او نیز با مشکل مواجه می گردد.[ منصور، محمود و پریرخ دادستان، روان شناسی ژنتیک 2، ص150 و 151.]
تحقیقاتی که اخیراً توسط محققان در این زمینه انجام گرفته مؤید این مدعاست. در اینجا به نتایج یکی از تحقیقات انجام شده اشاره می کنیم.
در دانشگاه «کون کوردیا» در مونترال گروهی از محققان، مطالعه ای کامل و جامع درباره تأثیر اشتغال مادر در کودکانی که در سه سطح سنی، 4، 10، 15 بودند به اجرا درآورند. این تحقیق درباره تعداد زیادی از پسرها و دخترها انجام گرفت. برای هر گروه سنی مفاهیم نقش جنسی، سازگاری اجتماعی و عمل کردن شناختی مورد اندازه گیری قرار گرفت، نتایج این تحقیقات نشان داد که از نظر سازگاری کودکان 10 ساله نمره پایین تری نسبت به کودکان پیش دبستانی از مادران غیر شاغل آوردند. البته از سایر جنبه ها فرق چشم گیری بین فرزندان مادران شاغل و غیرشاغل دیده نشد.[ ناصر بی ریا و همکاران، روان شناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی، ج2، ص860-862.] یعنی اینکه اشتغال مادران باعث کاهش میزان سازگاری و تعامل کودکان شده بود.
همچنین اشتغال مادر به ویژه در شیفت شبانه، باعث محروم شدن کودکان از آغوش گرم مادر شده و در نتیجه ممکن است به انواع اختلال ها از قبیل اختلال خواب[1. Sleep disorder.]، اضطراب[2. Anxiety.] و ترس های مرضی (فوبیا)[3. Phobia.] مبتلا شوند.[ ناصر بی ریا و همکاران، روان شناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی، ج2، ص860.] لذا مادرانی کهساعات زیادی در محل کار هستند و حضور کافی را در منزل ندارند و یا اینکه رابطه فعال و مفید و پرانرژی با فرزندان ندارند، فرزندان آنها با ناایمنی روانی مواجه می گردند مگر اینکه پدر خانواده خلأ وجودی مادر را جبران کند و یا اینکه مادران تلاش کنند فرزندان را نیز به محل کار ببرند و یا طوری برنامه ریزی کنند که حداقل دو ساعت یکبار آنان را ببینند.
د. ایجاد اختلال در شکل گیری اعتماد کودکان
عدم حضور زوجین به ویژه مادر به طور هم زمان باعث می شود که برخی از نیازهای ضروری کودکان خصوصاً کودکان خردسال که به شدت به حضور مادر نیاز دارند، تأمین نشود و کودکان برای ساعاتی از حضور مادر محروم بمانند و سپردن آنها نیز به کودکستان ها به دلیل اینکه افرادی که در آن مراکز کار می کنند بر اساس وظیفه شغلی این کار را انجام می دهند، هرگز نمی توانند آن رابطه عاطفی لازم را با کودک برقرار کنند. حداقل ضرری که ممکن است به کودکان زیر دو سال وارد شود این است که احساس اعتماد در آنها به خوبی شکل نمی گیرد، بلکه به دنیای بیرونی احساس بی اعتمادی می کنند و این حالت می تواند فرآیند رشد آنها را در مراحل بعدی با مشکل مواجه کند.
روان شناسانی مانند اریکسون[1. Erikson.] که در زمینه رشد روانی اجتماعی تحقیقاتیرا انجام داده اند، بر این باورند که احساس اعتماد در مقابل بی اعتمادی در دو سال اول زندگی کودک به وجود می آید[ اریکسون، یکی از روان شناسان مشهور اروپایی، اعتقاد دارد که مراحل رشد انسان ها به هشت مرحله تقسیم می شود؛ مرحله اول آن «اعتماد اساسی در برابر عدم اعتماد» است. مراد او از اعتماد این است که کودک از طریق وسایل، ابزار و امکانات مادی در دسترس، بتواند نیازهای شخصی خود را برآورده سازد. به نظر اریکسون، اعتماد و خوش بینی نسبت به دیگران در برابر بی اعتمادی با گذر از ایام شیرخوارگی و تحت حمایت مادر فراگرفته می شود. در این دوره، کودک به طور دایم در جست وجوی آرامش است. اگر چنانچه در محیطی نامناسب قرار گیرد، رشد هیجانی عاطفی او تهدید شود، با او بدرفتاری شود، ترس و وحشت وجود داشته باشد و مادرش حضور جدی و اطمینان بخش در کنارش نداشته باشد، احساس بی اعتمادی و ناایمنی روانی، در او پدید می آید. در مقابل اگر چنانچه در محیطی سالم و با سلامت جسمی، تغذیه ای، آرامش روانی و محبت، روبرو باشد، در کودک احساس امنیت و اعتماد به وجود می آید. ناصر بی ریا و همکاران، روان شناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی، ج2، ص780779.] و لازمه اینکه کودک این مرحله را به خوبی طی کند، این است که حداقل نیازهای او تأمین شود و برای تأمین نیازهای او دو نکته باید رعایت شود:
1. این نیازها به شیوه ثابتی تأمین شود،
2. از نظر زمانی، در دوره های زمانی معینی انجام گیرد.
در این صورت کودک می تواند به محیطی که نیازهای او را تأمین می کند، اعتماد کند؛ در غیر این صورت کودک نمی تواند به محیط اعتماد کند. اشتغال زوجین ولو به صورت نیمه وقت، البته همزمان ممکن است باعث شود که نتوانند نیازهای کودک را به موقع و به شیوه ثابتی تأمین کنند و این باعث می شود که کودک به دنیای خود اعتماد نکند و در نتیجه دنیای خود را به خوبی نشناسد و نتواند با آن تعامل برقرار کند و این عدم تعامل مشکلاتی را به صورت دائمی و در فرآیند رشد ایجاد کند.
هـ. اختلال در تحول اجتماعی عاطفی کودک
تحول اجتماعی و تحول در دوران شیرخوارگی چنان با یکدیگر پیوند خورده اند که به اعتقاد اسروف(1997)[1. Srouf.] می توان واژه مرکب اجتماعی عاطفی[2. Socioemotional.]را برای هر دوی آنها به کار گرفت. در خانواده هایی که مادر شاغل است، متن زندگی و نوع تعامل به ویژه از نظر رشد روانی اجتماعی فرزندان، قابل تأمل است. در برابر منابع مادی که از طریق اشتغال مادران نصیب خانواده می شود، شواهد علمی نشان می دهد اگرچه مادران شاغل وقتی با فرزندان خود هستند رابطه قابل قبولی با آنها دارند، با این حال وقت کمتری را با فرزندان صرف می کنند. نتایج تحقیقات علمی نشان می دهد که احساس رضایت و ویژگی های روانی اجتماعی افراد در بزرگسالی، با رابطه اولیه آنها با والدینشان و در دسترس بودن آنها همبستگی دارد؛ به طوری که، فرزندانی که کمترین میزان دسترسی را به والدین داشتند، بیشترین میزان احساس تنهایی، افسردگی و کمترین میزان عزت نفس و سلامت روانی را داشته اند.[ علیزاده، حمید، پژوهش های روان شناسی، تعامل والدین فرزند: تحول و آسیب شناسی، شماره12، ص91.]