شبهات کتاب سرخاب و سفید آب جلد دوم
۱۳۹۶/۱۲/۰۵
–
۵۷۷۶ بازدید
کتاب: پاسخ به شبهات کتاب سرخاب و سفید آب
پاسخ:
تمام شبهاتی که در این سوال شده در کل به پنج شبهه تقسیم می شود و سه شبهه دیگر(نظارت بر جمع آوری قرآن و روش اتخاذی پیرامون زینتهای خانه خدا و مشورت به خلفا) هم به شبهه اول بر می گردد چراکه همگی برای نشان دادن مشورت آنحضرت با عمر است. لذا به به بررسی دقیق تمامی موارد می پردازیم:
1)در رابطه با مشاوراتی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به خلفا داده اند به این نکات توجه کنید:
تمام آن چه که از آن با عنوان همکاری امیر مؤمنان علیه السلام با خلفا یاد میشود به سه دسته تقسیم می شود: 1. مشورت در امور قضائی ؛ 2. مشورت در امور دفاعی و جنگی ؛ 3. مشورت در مسائل علمی و حلّ مشکلات اعتقادی.
نقش امیر المؤمنین در این موارد حداکثر به اندازه پاسخ به درخواست ارشاد وراهنمائی طرف مقابل است که وظیفه هرمسلمانی است . حتی اگر طرف مشورت غیر مسلمان باشد ، باز هم وظیفه دارد که با نهایت امانتداری وی را راهنمایی کند ؛ چه رسد به این که اگر مسأله حفظ اساس اسلام و دین خدا در میان باشد.
امیر مؤمنان علیه السلام اگر چه از منصب خلافت و جانشینی به حق رسول خدا صلی الله علیه وآله بازماند و در واقع حق مسلم ایشان را غصب کردند ؛ ولی این موضوع دلیل نمیشود که به دیگر وظایف خود عمل نکند ؛ زیرا گاهی تدبیرها و تصمیمگیریهای غلط خلفا سبب میشد ، اساس اسلام به خطر بیفتد ؛ در این موارد امام وظیفه داشت که اجازه ندهد شریعت اسلامی قربانی ندانم کاریها شود ؛ مثلاً در قضیه جنگ نهاوند ، پادشاه ایرانیان لشکر عظیمی را برای نابودی اسلام فراهم کرده بود و اگر تدبیر امیر مؤمنان علیه السلام نبود ، نه تنها لشکر عمر که به طور قطع تمام مسلمانان و اسلام از بین میرفت .در چنین موقعیتی امیر المؤمنین علیه السلام وظیفه دارد که نظام اسلامی و دین نوپا را حفظ کند ؛ چون وظیفه او همانند هر فرد مسلمان دیگر، حفظ دین است .
دخالتهای امیر مؤمنان علیه السلام در امور قضائی هم در مواردی بود که عدم آگاهی خلفا به پیش پا افتاده ترین احکام اسلامی سبب میشد که حقی از بیچاره ای ضایع و به مظلومی از مسلمانان ظلم شود . در حقیقت آنها پناهی جز امیر المؤمنین علیه السلام نداشتند و اگر امام دخالت و از حق آنان دفاع نمیکرد ، به یقین راهی برای استیفای حقوقشان نمی یافتند.
برای روشن تر شدن مطلب فقط به یک مورد از دخالتهای امام در امور قضائی که در شبهه هم به آن پرداخته شده اشاره میکنیم: ابن عباس می گوید : زن دیوانه ای را که زنا کرده بود نزد عمر آوردند ، با عده ای مشورت کرد و سپس دستور داد سنگسارش کنند . هنگامی که او را برای اجرای حدّ می بردند ، از کنار علی علیه السلام عبور کردند ، فرمود : این زن چه کار کرده است ؟ گفتند : دیوانه ای است از فلان قبیله که زنا کرده است وعمر دستور به رجم وی داده است . فرمود : او را بر گردانید ، سپس نزد عمر آمد و فرمود : مگر نمی دانی از سه نفر تکلیف بر داشته شده است : 1. دیوانه تا زمانی که عاقل شود ؛ 2. انسان خوابیده تا بیدار شود ؛ 3. بچّه تا به سن بلوغ برسد. عمر گفت : آری ، شنیده ام ، فرمود:پس این زن را رها کن ، عمر او را آزاد کرد و شروع به تکبیر گفتن نمود . (سنن أبی داود ، سلیمان بن الأشعث أبو داود السجستانی الأزدی (متوفای275هـ) ج 4 ، ص 140 ، ح 4399 ، کِتَاب الْحُدُودِ ، بَاب فی الْمَجْنُونِ یَسْرِقُ أو یُصِیبُ حَدًّا ، ناشر : دار الفکر ، تحقیق : محمد محیی الدین عبد الحمید ؛ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب ، یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفای463 هـ) ج 3 ، ص 1103 ، ناشر : دار الجیل – بیروت – 1412 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : علی محمد البجاوی ).
مواردی از این قبیل به روشنی اثبات می کند که حضور امیر مؤمنان علیه السلام نقش تمام کنندهای در احیای احکام الهی داشته و از طرفی پشتوانهای محکم بر احقاق حقوقستمدیدگان وجلوگیری از ظلم وستمگری داشته است
آمار مشورتهای خلفا با امیر مؤمنان علیه السلام :
توجه به تعداد نظر خواهیها و مشورت و در خواست کمک فکری از امیر مؤمنان علیه السلام ، از یک طرف نشان دهنده درماندگی خلفا در حلّ مشکلات و نیازمندی آنان به دانش و تجربه امیر مؤمنان است، و از طرفی محدود بودن موارد مراجعه و نظر خواهی است که گویای ارتباط اندک و دور بودن از خلفا است.محقق معاصر شیخ نجم الدین عسکرى در کتاب «علی والخلفاء» می نویسد: ابوبکر در 2 سال و 3 ماه (27 ماه) دوران خلافت خویش 14 مورد به حضرت مراجعه داشته است. (علی والخلفاء ، ص 73 – 97). ازمجموع 14 مورد : 9 موردپرسشهاىعلمى؛ 4 مورد احکام شرعى و قضاوت ؛ 1 مورد نظامى بوده است . گفتنى است که از 14 مورد فقط 4 مورد (3 مورد علمى و1 مورد شرعى) مراجعه مستقیم ابوبکربه امام بوده است . در 9 موردباقیمانده : در 2 مورد پس ازمشاوره خلیفه باصحابه،امام نظرخود را اظهار نموده،در 2 مورد به علت حضور در صحنه اظهار نظر کرده ؛ در 3 مورد به امام خبر رسیده اقدام نموده است. در 2 مورد شخصی واسطه بین امام و خلیفه بوده است. حال آیا صحیح است که بگوییم : ابوبکر در مدت خلافت خود در همه کارهاى مهم با على علیه السلام مشورت مى کرده و علی علیه السلام مشاور وی بوده است؟ .
عمر بن خطاب در 10 سال و 5 ماه (125 ماه) دوران خلافت، 85 مورد به حضرت امیر علیه السلام مراجعه داشته است . (علی والخلفاء ، ص 99 – 333 ). ازمجموع 85 موردمشورت خواهی عمرازامام على علیهالسلام، 59 موردامورقضایى؛ 21 موردپرسش هاىعلمى؛ 3 مورد امور مالى ؛ 2 مورد امور نظامى بوده است . جالب توجه این جا است که از مجموع 85 مورد : 27 مورد به امام علیه السلام مراجعه ابتدایى و مستقیم داشته است؛ 13 موردمسائل شرعى وقضایى، 2 موردامورمالى و 1 موردپرسش علمى،خلیفه ابتدابه صحابه مراجعه کرده سپس نظر امام را پرسیده است. در باقیمانده موارد نیز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده است ؛ یعنى در 42 مورد با این که دسترسى به امام امکان پذیر بوده وجود حضرت نادیده انگاشته شده است . با توجه به نکات یادشده آیا صحیح است ادعا شود که عمر پیوسته در مشکلات و گرفتارى ها به امیر مؤمنان مراجعه مى کرد و این دو ارتباط خوبی با هم داشته اند؟
عثمان در 12 سال (144 ماه) دوران خلافت 8 مورد به حضرت مراجعه داشته است.(علی والخلفاء ، ص 335 – 345 ). ازمجموع 8 مورددخالت امام درامور زمانع ثمان : أوّلاً: تمام این امور در حوزه بیان مسائل شرعى و نحوه اجراى حدود وقضاوت بوده است ؛ثانیاً: 3 مورد رجوع مستقیم خلیفه به امام بوده و 4 مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است .جالب این که در یکى از موارد عثمان به امام گفت: «إنّک لکثیر الخلاف علینا». (مسند أحمد، ج 1 ص 100 ).
اینها مواردی بود که خلفا در مشکلاتشان به حضرت علی علیه السلام رجوع کرده بودند. قضاوت با خود شما.
2)حضور امیرالمومنین و حسنین در فتوحات:
در هیچیک از منابعِ کهن و معتبر تاریخی حضور امیرمؤمنان حتی در یکی از جنگهای زمان خلفا ثبت نشده است (و تنها نبردی که حضرت سلاح بدست گرفت زمانی بود که لشکر مرتدین به دروازههای مدینه نزدیک میشد. بسیاری از مسلمانان بدلیل عدم بیعت امام با ابوبکر و همچنین عدم حضور حضرت در این جنگ حاضر به همکاریو حضور در میان مدافعان شهر مدینه نبودند. امام بنا به مصلحت و برای حفظ اسلام تنها شمشیر به دست گرفته و در میان مدافعان حضور یافت و در همان حال نیز هرگز با شمشیر نجنگید.) در نتیجه میتوان گفت که در زمان خلفا، حضرت هرگز با هیچ گروهی نجنگید.
عدم شرکت حضرت در فتوحات و انزوای ایشان این سوال را در اذهان مسلمانان بر انگیخت که چرا علیبنابیطالب با آن همه سابقه درخشان در نبردهای گذشته، اکنون که زمان انتشار اسلام در سرزمینهای کفر و شرک رسیده است در جنگها شرکت نمی کند؟ به طور قطع بسیاری–اگرنگوییم همه –میدانستند که او به خاطر ترس از مرگ یا سستی از جهاد نبوده که در جنگها شرکت نمی کردند همانطور که خود حضرت نیز در این زمینه میفرمایند: «والله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیت عنها؛ به خدا سوگند اگر تمام عرب در کارزار با من روبرو شوند به آنان پشت نمیکنم». (نهج البلاغه، نامه 25). از این رو خلیفه و یارانش میکوشیدند با شرکت دادن علی (ع) در فتوحات:
-از یک طرف زمینه طرح چنین پرسش و ابهامی را از بین ببرند و با ورود او به عرصه فتوحات، اعتبار و مشروعیت چنین اقدامی را در اذهان بسیاری از هواخوان ایشان به ویژه بنی هاشم مستحکم سازند.
-و از سوی دیگر از مهارتها و تجارب جنگی آن حضرت در فتح شهرها استفاده کنند.
اما امام علی(ع) با عدم حضور و شرکت مستقیم در فتوحات هرگز مُهر تایید بر سیاستهای خلفا در این زمینه نزد و در یک کلام، موید خلفا نبود.
(جهت کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه میتوانید به مجله «تاریخ در آیینه پژوهش، پیش شماره دوم، بهار 1382، مقاله: مواضع امام علی(ع) در برابر فتوحات خلفا» ، مراجعه فرمایید)
اما در مورد حضور امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) در فتوحات:
هیچیک از منابع و مآخذ معتبر شیعی از حضور حسنین در فتوحات ایران، شام و یا آفریقا سخنی نگفتهاند. اما برخی از منابع اهل سنت از حضور امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در بعضی از فتوحات آن هم در زمان خلفا (و نه زمان امام علی(ع)!) خبر دادهاند که به بررسی آن می پردازیم:
1- بررسی و نقد گزارشهای اهل سنت:
بخشی از گزارشها فاقد هرگونه سندی میباشند (مانند نقل بلاذری که به آن بعدا می پردازیم)
آن دسته از گزارشهای تاریخی اهل سنت هم که سند ارائه کرده اند،(که مهمترین آنها طبری است) سندشان معتبر نمیباشد بدین معنا که نقل کننده آن خبر یا فردی دروغ گو و جاعل است و یا فردی ناشناخته و مجهول و یا اینکه اصلا تضاد عجیبی در بین روایات آن دیده می شود.(که بعدا به این مورد هم می پردازیم)
دستهای از گزارشهای تاریخی نیز فقط اشاره به حضور امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در ایران دارند و در آنها هیچ گونه اشارهای نشده که حضور آنان برای جنگ بوده است.
افزون بر ایرادهایی که بیان شد، دو مسئله دیگر نیز وجود دارد که درستی گزارشهاییاد شده را در این باره، سخت مورد تردیدد و حتی غیر قابل قبول میکند:
یکی آن که تمام روایات تاریخی که متعرض سال شرکت حسنین(ع) در فتوحات شدهاند، بر حضور آنان در فتوحات عصر عثمان ناظراند. عصری که امیر مومنان حتی در حد مشاوره حاضر به همکاری با عثمان در امر فتوحات نبود تا چه رسد به اینکه فرزندان خویش را جهت انجام فتوحات به همراه لشکریان تحت فرمان عثمان به جبهه نبرد گسیل دارد.
مسئله دیگر آنکه علی بن ابیطالب(ع) در عصر امامت و خلافت خویش حسنین(ع) را از شرکت در معرکه صفین باز میداشت و چون در یکی از روزها آن حضرت متوجه شد که امام حسن آماده کارزار است فرمود: «از طرف من جلوی جوان را بگیرید تا با مرگش پشت مرا نشکند که من از رفتن این دو (امام حسن(ع) و امام حسین(ع)) به میدان نبرد دریغ دارم تا مبادا با مرگ آن دو نسل رسول خدا(ص) قطع شود».
حال با چنین اکراه و امتناعی از سوی حضرت نسبت به حضور حسنین(ع) در نبردهایی که به فرمان پیشوای عادلی همچون خویش صورت میگرفت، چگونه آن بزرگوار حاضر می شود که تحت زعامت زمامداران مورد اعتراض و انتقادش، فرزندان خویش را که پیشوایان آینده جامعه اسلامی هستند به جبهه جنگ بفرستد؟
بنابر این با توجه به وجود چنین اشکال های سندی و محتوایی و نیز استبعادهایی که بیان شد، حضور حسنین(ع) در فتوحات عصر خلفا نمیتواند مورد پذیرش قرار گیرد.
به گمان قوی، دست تحریفگران و وارونه نویسان حقایق تاریخی در جعل چنین گزارشهایی بی تاثیر نبوده است. با این همه اگر بر فرض پذیرفته شود که حسنین(ع) در ایام جوانی به برخی از شهرهای ایران همانند اصفهان و گرگان و … مسافرت کردهاند؛ به سبب امور دیگری (غیر از شرکت در فتوحات) بوده است و یا اصلا در عصر خلافت امام علی(ع) بوده است همچنانکه یکی از مورخین قدیمی به نام سهمی در: تاریخ جرجان ص19 نیز به این مطلب اشاره کردهاست.
(جهت کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه میتوانید به: مجله «تاریخ در آیینه پژوهش، پیش شماره دوم، بهار 1382، مقاله: مواضع امام علی(ع) در برابر فتوحات خلفا» ، مراجعه فرمایید).
حال به بررسی ریشه ای در مورد سند این مطالب می پردازیم: در این ادعاها حضور امام حسن و حسین(علیهما السلام) تنها در دو بن مایه وجود دارد ،که شامل فتوح البلدان و تاریخ طبری است بنابر این صحت این روایات را بررسی میکنیم ، تا صحت ادعا روشن گردد :
بن مایه اول : فتوح البلدان –بلاذری :
در فتوح البلدان – البلاذری – ج 2 – ص 411 و ترجمه آن صفحه 468 آمده است: جرجان وطبرستان ونواحیها قالوا : ولى عثمان بن عفان رحمه الله سعید بن العاصی بن سعید ابن العاصی بن أمیة الکوفة فی سنة تسع وعشرین . فکتب مرزبان طوس إلیه وإلى عبد الله بن عامر بن کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس ، وهو على البصرة ، یدعوهما إلى خراسان ، على أن یملکه علیها أیهما غلب وظفر . فخرج ابن عامر یریدها ، وخرج سعید . فسبقه ابن عامر ، فغزا سعید طبرستان ، ومعه فی غزاته فیما یقال الحسن والحسین أبناء علی بن أبی طالب علیهم السلام .
گرگان-جرجان- و طبرستان: گفته اند که عثمان بن عفان(خلیفه سوم) سعید بن العاصی بن امیه را در سال 29 (هجری) والی کوفه قرار داد. پس مرزبان توس بدو و عبد الله بن عامر بن کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس ، والی بصره ، نامه ای نگاشت و آنان را بسوی خراسان دعوت نمود …پس سعید و عامر هر دو آهنگ خراسان نمودند اما عامربرو پیشی گرفت پس سعید آهنگ طبرستان نمود در حالیکه گفته میشود حسن و حسین فرزندان علی بن ابیطالب در شمار همراهان وی بوده اند.
ایرادهایی که بر این روایت وارد است :
1- در اینجا واژه “گفته میشود” بکار رفته که ناقل و راوی آن دقیق مشخص نشده و این کار روایت را ازاعتبار ساقط می کند چون سلسله سند دقیقا ذکر نشده است.
2- اما اگر مو شکافانه روایت را به نقد بکشید میبینید در ابتدای روایت نویسنده میگوید:”گفته اند” سپس آنگاه که به حضور حسنین در تبرستان رسیده زیرکانه و در یک چرخش مینویسد:”میگویند” به عبارتی ابتدا فعل قالوا که فعل “ماضی”-گذشته- است آورده میشود و سپس فعل مضارع – حال و آینده–آوردهشدهاستیعنی کسانی که نویسنده اصل روایت را از آنها گرفته کسانی بوده اند که در گذشته میزیسته اند و این روایت بدانها منتقل شده اما درباره حضور حسنین بکار بردن فعل مضارع حاکی از آنستکه کسانی هم عصر نویسنده–بلاذری- که هم عصر عباسسیان است- به او گفته اند که احتمالا حسنین حضور داشته اند و این کار بکلی و به یکباره روایت را از هستی ساقط میکند!! چنانکه دانشمندان علم رجال و درایه دقیقا چنین شیوه ای را در آنالیز نهایی صحت یک روایت بکار میبرند.
اما بن مایه دوم : تاریخ طبری
تاریخ الطبری – الطبری – ج 3 – ص 324 – 325 می نویسد:
وحدثنی عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد قال أخبرنی علی بن مجاهد عن حنش بن مالک التغلبی قال غزا سعید سنة ثلاثین فأتى جرجان وطبرستان معه عبد الله بن العباس وعبد الله ابن عمر وابن الزبیر وعبد الله بن عمرو بن العاص فحدثنی علج کان یخدمهم قال کنت آتیهم بالسفرة فإذا أکلوا أمرونی فنفضتها وعلقتها فإذا أمسوا أعطونی باقیه قال وهلک مع سعید بن العاص محمد بن الحکم بن أبی عقیل الثقفی جد یوسف ابن عمر فقال یوسف لقحذم یا قحذم أتدری أین مات محمد بن الحکم قال نعم استشهد مع سعید بن العاص بطبرستان قال لا مات بها وهو مع سعید ثم قفل سعید إلى الکوفة فمدحه کعب بن جعیل فقال فنعم الفتى إذ جال جیلان دونه * وإذ هبطوا من ( دستب ) ؟ ثم أبهرا ‹ صفحة 325 › تعلم سعید الخیر أن مطیتی * إذا هبطت أشفقت من أن تعقرا کأنک یوم الشعب لیث خفیة * تحرد من لیث العرین وأصحرا تسوس الذی ما ساس قبلک واحد * ثمانین ألفا دارعین وحسرا
حنش بن مالک تغلبی گوید : …سعید سال سیام آهنگ غزا کرد و سوی گرگان و طبرستان رفت . عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر وابن زبیر و عبدالله بن عمرو بن عاص با وی بودند …
همانطور که در این روایت مشاهده می کنید طبری در اینجا باز جریان لشکر کشی سعید را به گرگان و طبرستان مطرح میکند و حال آنکه اساسا نامی از امام حسن امام حسین(علیهما السلام (و حضور آنها در این جنگ نمیبرد.و این در حالی است که طبری بر خلاف بلاذری
سلسله سند روایت خویش را دقیقا بیان داشته است ولی با این حال نامی از امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) نمی برند. بهر روی نشانگر آنستکه راوی اولیه سخنی از حضور حسنین به میان نیاورده است!!
اما در جای دیگر از تاریخ الطبری ( تاریخ طبری ج 3 – ص 323 – 325)می بینیم که در صفحه 323 می نویسد: حدثنی عمر بن شبة قال حدثنی علی بن محمد عن علی بن مجاهد عن حنش بن مالک قال غزا سعید بن العاص من الکوفة سنة ثلاثین یرید خراسان ومعه حذیفة ابن الیمان وناس من أصحاب رسول الله صلى الله علیه وسلم ومعه الحسن والحسین وعبد الله بن عباس وعبد الله بن عمر وعبد الله بن عمرو بن العاص وعبد الله بن الزبیر وخرج عبد الله بن عامر من البصرة یرید خراسان فسبق سعیدا ونزل ….
حنش بن مالک گوید : سعید بن عاص به سال سی ام از کوفه به منظور غزا آهنگ خراسان کرد . حذیفه بن یمان و کسانی از یاران پیمبر خدا ( ص ) باوی بودند ؛حسن و حسین و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمرو عمرو بن عاص و عبدالله بن زبیر نیز با وی بودند …
اما در صفحة 325 می نویسد: وحدثنی عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد قال أخبرنی علی بن مجاهد عن حنش بن مالک التغلبی قال غزا سعید سنة ثلاثین فأتى جرجان وطبرستان معه عبد الله بن العباس وعبد الله ابن عمر وابن الزبیر وعبد الله بن عمرو بن العاص فحدثنی علج کان یخدمهم قال کنت آتیهم بالسفرة فإذا أکلوا أمرونی فنفضتها وعلقتها فإذا أمسوا أعطونی باقیه قال وهلک مع سعید بن العاص محمد بن الحکم بن أبی عقیل الثقفی جد یوسف ابن عمر فقال یوسف لقحذم یا قحذم أتدری أین مات محمد بن الحکم قال نعم استشهد مع سعید بن العاص بطبرستان قال لا مات بها وهو مع سعید ثم قفل سعید إلى الکوفة ….
در این دو روایت باز تناقضاتی می بینیم که بسیار عجیب است، در این دو روایت میبینیم که طبری در صفحه 323 کتاب خود اشاره به همراهان سعید در جنگ تبرستان دارد و در آن نام حسنین (ع) را می برد اما در روایتی دیگر و اتفاقا با همان سلسله سند در صفحه 325 نامی از حسنیندر حضور در تبرستان نمیبرد!!
و این همان چیزی است که فرضیه اضافه شدن نام امام حسن و امام حسین در شمار همراهان را بعدها و در زمانی معاصر خود نویسندگان-بلاذری و تبری- بیش از پیش تقویت میکند!!
ما وقتی به تاریخ رجوع می کنیم دلیل جاعلان اینگونه مطالب را در این زمینه را خواهیم دید: اعراب در طبرستان نبردهای سخت و طولانی و خونینی داشتند ، و اکثر این نبردها به دستور خلیفه دوم و سوم و لشکریان معاویه بود ، در اواخر دوره امویان ایرانیان به ائمه شیعه خیلی علاقه پیدا کردند به طوری که طبرستان که روزی مرکز مخالفت با اعراب بود و دژی در مقابل انان بود به یک پایگاه شیعی تبدیل شده بود! از آنجا که این کتب بعد از دوره امویان است در نتیجه احادیث بسیاری که به گفته همه در دوره امویان جعل شده بود به آنها راه پیدا می کند. احتمالا این روایتها برای این بوده که مردم طبرستان را از ائمه شیعه دور کنند! با این حربه که آنها در جنگ با شما شرکت داشتند حال آنکه دیدیم در کتب خودشان هم این روایتها ضعیف است.
پس در نتیجه با وجود چنین تناقضات و اسناد نامعتبری نمی توان قائل به حضور امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) در جنگ ایران شد.
3)ازدواج ام کلثوم با عمر
از موضوعات سؤال برانگیز در تاریخ اسلام، ازدواج جناب امّ کلثوم(علیها السلام) با خلیفه دوم عمربن خطّاب است. علّت سؤال برانگیز بودن آن، حوادث غم بار پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، کنار گذاشتن امیرمؤمنان على(علیه السلام) از خلافت و یورش به خانه فاطمه زهرا(علیها السلام) است. مدارکى نشان مى دهد که در همه آن حوادث تأسف برانگیز و اندوهبار، خلیفه دوم نقش اساسى و تأثیرگذار داشت; از این رو، این سؤال همواره ذهن مسلمانان را به خود مشغول ساخته که اگر خلیفه دوم در حمله به خانه حضرت زهرا، ضربه زدن به وى و ایجاد غم و اندوه در قلب آن بانوى بزرگ نقش داشته، چگونه على(علیه السلام)دخترش را به ازدواج او درآورد؟! آیا اصلا چنین ازدواجى صورت گرفت؟ و اگر ازدواجى صورت گرفت بر اساس چه مصلحتى انجام شد؟ و تا چه مرحله اى پیش رفت؟ برخى از عالمان اهل سنّت وقوع چنین امرى را دلیل بر انکار آن حوادث مى دانند و معتقدند هرگز حمله اى به خانه حضرت زهرا(علیها السلام)نشد و شهادت آن حضرت را نیز غیر واقعى مى دانند. در حالى که مى دانیم، اصل یورش به خانه آن حضرت و توهین به بانوى بزرگ اسلام و على(علیه السلام) جاى تردید نیست و تهدید به آتش زدن خانه براى اجبار به بیعت نیز، در کتب معتبر اهل سنت آمده است و برخى نیز آورده اند این تهدید عملى شد.( رجوع کنید به کتاب: آتش در خانه وحى. (از مجموعه مسائل سؤال برانگیز در تاریخ اسلام، شماره 2) و کتاب «یورش به خانه وحى» تألیف آیت الله جعفر سبحانى ) عالمان مکتب اهل بیت نیز در کتب تاریخى و حدیثى خود آن را به طور مشروح مورد بحث قرار داده اند و این مسأله میان شیعیان معروف و مورد اتفاق است.( بحارالانوار، ج 43)، با این پیش فرض باید سراغ سؤال فوق رفت که آیا دختر فاطمه(علیها السلام)در زمان خلافت عمر به نکاح وى درآمد؟ تحقق چنین امرى با آن سابقه چگونه سازگار است؟ این پرسش را باید در چند محور مورد بررسى قرار داد:
اوّل: امّ کلثوم کیست؟ _دوم: سخن دانشمندان پیرامون این ازدواج _سوم: تأمّلاتى پیرامون این ازدواج
_چهارم: بررسى اسناد این خبر در کتب اهل سنّت و امامیه _پنجم: تهدیدها و ضرورت ها
اوّل: امّ کلثوم کیست؟
ابن عبدالبر در استیعاب، ابن اثیر در اسدالغابه و شیخ مفید در ارشاد، امّ کلثوم را به همراه حسن، حسین و زینب(علیهم السلام) از فرزندان فاطمه و على(علیهما السلام) دانسته اند.( . الاستیعاب، ج 4، ص 1893، شماره 4057 (شرح حال حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)) ; ج 4، ص 1954، شماره 4204 (شرح حال ام کلثوم). استیعاب تصریح مى کند که امّ کلثوم قبل از وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) متولد شد; اسدالغابة، ج 6، ص 387، شماره 7578 ; ارشاد مفید، ج 1، ص 354 )، طبرى و ابن شهر آشوب علاوه بر آن، محسن را نیز از فرزندان آن دو بزرگوار مى دانند که در کودکى سقط شد و وفات یافت.( تاریخ طبرى، ج 5، ص 153 ; مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 89).نام امّ کلثوم در موارد متعدد و حساس از تاریخ امیرمؤمنان تا زمان امام حسین(علیهما السلام) به چشم مى خورد. از جمله: در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم که سحرگاهش امیرمؤمنان على(علیه السلام) ضربت خورد، آن حضرت افطار را مهمان دخترش امّ کلثوم بود(بحارالانوار، ج 42، ص 226) و هنگامى که خبر شهادت پدر را از زبانش شنید، بى تاب شد و گریه کرد و امیرمؤمنان(علیه السلام)وى را دلدارى داد.(همان مدرک، ص 223).در سفر تاریخى امام حسین(علیه السلام) به سمت کوفه و حادثه عاشوراى سال 61 هجرى نیز همراه برادرش بود و آنجا که امام حسین(علیه السلام) براى خداحافظى به خیمه آمد و از زنان حرم خداحافظى کرد، از امّ کلثوم، همراه با سکینه، فاطمه و زینب نام برد و فرمود: (یا سکینة، یا فاطمة، یا زینب، یا امّ کلثوم علیکنّ منّى السّلام).( بحارالانوار، ج 45، ص 47).در ماجراى اسارت نیز نام امّ کلثوم دیده مى شود. او در کوفه پس از زینب کبرى(علیها السلام) براى مردم خطبه خواند و آنها را سرزنش کرد(همان مدرک، ص 112) و در شام، پس از رسوایى یزید و آنگاه که یزید به ظاهر درصدد جبران جنایات خود بر آمد و به امّ کلثوم گفت: این اموال را در برابر آن مشکلات و سختى ها از ما بگیر; پاسخ داد: «یا یزید، ما أقلّ حیاءک وأصلب وجهک، تَقتُل أخی وأهل بیتی وتُعطینی عوضهم; اى یزید چقدر بى حیا و بى شرمى! برادر و خاندان ما را مى کشى و اکنون مى خواهى عوض آن ها را به ما بپردازى (و با اموال، آن جنایت عظیم را جبران کنى؟!)».( همان مدرک، ص 197).مطابق برخى از نقل هاى تاریخى ام کلثوم در زمان حکومت معاویه و امارت سعید بن عاص بر مدینه (قبل از سال 54) وفات یافت.( اعیان الشیعه، ج 3، ص 485) ابن عبدالبرّ و ابن حجر نیز وفات او را زمان امام حسن(علیه السلام) مى دانند(الاستیعاب، ج 4، ص 1956; اسدالغابة، ج 6، ص 387) ولى با پذیرش حضور ام کلثوم در حوادث کربلا باید وفات وى سال 61 هجرى به بعد بوده باشد و لذا بعضى وفات او را چهارماه پس از بازگشت اسرا از شام دانسته اند. (اعلام النساء، ص 238-247).
دوم: سخن دانشمندان پیرامون این ازدواج
ماجراى ازدواج آن حضرت با خلیفه دوم، همواره در میان نویسندگان و مورّخان مطرح بوده است و ابعاد آن مورد بررسى قرار گرفته است. بعضى آن را منکر شده اند(شیخ مفید در یک کتاب ازدواج امّ کلثوم را رد کرده است (المسائل السرویة، ص 86)، ولى در کتابى دیگر آن پذیرفته است و آن را بر اساس ضرورت مى داند (المسائل العکبریة، ص 62-61). علاّمه سیّد ناصر حسین موسوى هندى نیز در کتاب إفحام الاعداء والخصوم این ازدواج را ردّ کرده است)،وبرخى وقوع آن را پذیرفته اند، یعقوبى و طبرى سال آن را هفدهم هجرى دانسته اند(تاریخ طبرى، ج 4، ص 69 ; تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 149) و بعضى نیز براى او فرزندى از عمر ذکر کرده اند به نام زید بن عمربن الخطاب(تهذیب الاحکام، ج 9، ص 362، ح 15) و برخى دخترى به نام رقیه را نیز افزوده اند. (طبقات الکبرى، ج 3، ص 14 ; الاصابة فى معرفة الصحابة، ج 8 ، ص 465 ; الاستیعاب، ج 4، ص 1956).غالب مورّخان اهل سنت نظر اخیر را پذیرفته اند و در کتاب هاى تاریخى و حدیثى خود آن را ذکر کرده اند (که در لابه لاى بحث هاى آینده خواهد آمد) و در کتاب هاى فقهى (بحث چگونگى ایستادن امام در نماز میّت در برابر جنازه زن و مرد) نیز به آن استناد کرده اند.( المجموع نووى، ج 5، ص 224 ; مغنى المحتاج، ج 1، ص 348; المبسوط (سرخسى)، ج 2، ص 65 ; مغنى ابن قدامه، ج 2، ص 395). سیّد مرتضى معتقد است این ازدواج پس از تهدیدها وکشمکش هاى فراوان اتفاق افتاد و در حال اختیار و با رغبت نبوده است. (رسائل المرتضى، ج 3، ص 149).علامه شوشترى نیز در قاموس الرجال اصل ازدواج را مى پذیرد.( قاموس الرجال، ج 12، ص 215-216).ابومحمد نوبختى معتقد است که امّ کلثوم کوچک بود (هر چند عقد واقع شد، ولى) پیش از وقوع زفاف، عمر از دنیا رفت.( بحارالانوار، ج 42، ص 91). بنابراین، چهار نظر درباره این ازدواج وجود دارد: نخست آنکه حضرت دخترى به نام امّ کلثوم نداشت. دوم اینکه دخترى به این نام داشت، ولى با خلیفه دوم ازدواج نکرد. سوم آنکه ازدواج کرد، ولى به عروسى منتهى نشد. چهارم اینکه ازدواج به صورت کامل انجام شد، ولى طبق نظر جمعى، تحت فشار و اجبار بود.
سوم: تأمّلاتى پیرامون ازدواج
هر چند جمعى تحقّق این ازدواج را پذیرفته اند و از نظر روایتى و تاریخى آن را قبول کرده اند، ولى از نظر درایتى و محتواى خبر، امورى نقل شده است که تأمّل برانگیز است:
1. افسانه سرایى و زشتى هاى خبر
پیرامون ازدواج و مقدمات آن، در کتاب هاى اهل سنت مطالبى نقل شده است، که بسیار زشت و زننده و دور از شأن یک مسلمان متشرّع است. نمونه هایى از آن را نقل مى کنیم:
الف) ابن عبدالبر در استیعاب نقل مى کند: «عمر به على(علیه السلام)گفت: امّ کلثوم را به همسرى من در بیاور، که من مى خواهم با این پیوند به کرامتى که احدى به آن نرسیده است، دست یابم!! على(علیه السلام) فرمود: من او را به نزد تو مى فرستم… امام(علیه السلام) امّ کلثوم را همراه با پارچه اى نزد عمر فرستاد و فرمود از طرف من به او بگو: این پارچه اى است که به تو گفته بودم. امّ کلثوم نیز پیام امام(علیه السلام) را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت بگو، من پسندیدم و راضى شدم، خدا از تو راضى باشد! آنگاه عمر دست بر ساق امّ کلثوم نهاد و آن را برهنه کرد!!
امّ کلثوم گفت: چه مى کنى؟ اگر تو خلیفه نبودى، بینى ات را مى شکستم! آنگاه نزد پدر برگشت و گفت: مرا نزد پیرمرد بدى فرستادى!».( الاستیعاب، ج 4، ص 1955؛ فراموش نکنید که این سخن از یکى از منابع معروف اهل سنت نقل شده است).
ب) در نقل دیگرى از ابن حجر عسقلانى آمده است که: امّ کلثوم ناراحت شد و خطاب به عمر گفت: اگر تو خلیفه نبودى به چشمت ضربه اى مى زدم (آن را کور مى کردم!).( الاصابة، ج 8، ص 465).
ج) خطیب بغدادى زشت تر از این را در کتاب خود نقل کرده و مى نویسد: در پى درخواست عمر، على(علیه السلام)دخترش را آرایش کرد و او را سوى عمر روانه کرد; وقتى که عمر او را دید، برخاست و ساق پایش را گرفت و گفت: به پدرت بگو من پسندیدم (سه بار تکرار کرد). وقتى دختر به نزد پدر آمد، گفت: عمر مرا به سوى خود خواند و هنگامى که برخاستم، ساق پایم را گرفت و گفت: از جانب من به پدرت بگو، من پسندیدم!!( تاریخ بغداد، ج 6، ص 180).
راستى این نقل ها چقدر ناخوشایند است! پدرى مانند على(علیه السلام)دخترش را بدین صورت نزد بیگانه اى بفرستد و پس از آنکه دختر، برخورد زشت او را نقل مى کند، پدر نیز آرام باشد!!
آیا این عدّه از علما معتقدند عدالت عمر با چنین حرکاتى همچنان صدمه نمى بیند و سدّ محکم «عدالت صحابه!» با این نوع کارها رخنه اى نمى پذیرد که آن را در کتاب هاى معروف خود آورده اند؟!
سبط بن جوزى که این نقل ها را دیده، بسیار برآشفته و مى نویسد: «به خدا سوگند این کار قبیح است، حتى اگر آن دختر، کنیزکى بود نیز چنین کارى جایز نبود (چه برسد که او حرّه بود). سپس مى افزاید: به اجماع مسلمانان لمس زن اجنبى جایز نیست، پس چگونه آن را به عمر نسبت مى دهند».( تذکرة الخواص، ص 321)
روشن است که چنین نقل هایى را نه شیعیان مى پذیرند و نه عالمان منصف و حق جوى اهل سنّت; ولى جمعى از جاعلان تاریخ، براى صدمه زدن به چهره قدسى امیرمؤمنان على(علیه السلام) به این نوع نقل هاى رکیک روى آورده و پیرامون این ازدواج داستان سرایى ها کرده اند!
2. سنّ امّ کلثوم به هنگام ازدواج
همان گونه که نقل شد، یعقوبى و طبرى سال ازدواج امّ کلثوم با عمر را سال هفدهم هجرى دانسته اند.( ابن سعد نیز در طبقات مى نویسد: «تزوّجها عمر بن الخطاب و هى جاریة لم تبلغ; عمر با امّ کلثوم ازدواج کرد، در حالى که هنوز امّ کلثوم به سنّ بلوغ نرسیده بود». (طبقات الکبرى، ج 8، ص 338). ابن جوزى نیز در المنتظم (ج 4، ص 237) مى نویسد: عمر در حالى با ام کلثوم ازدواج کرد که وى به سنّ بلوغ نرسیده بود. هر چند ذهبى ولادت او را سال ششم هجرى نوشته است (سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 500)، و در نتیجه سال هفدهم باید سنّ او 11 سال باشد، ولى با توجه به سخن على(علیه السلام) که او را کودک دانست و سخن دیگر مورّخان که گفته اند او به سنّ بلوغ نرسیده بود، نقل ذهبى نادرست است و نباید سنّ او به 9 سال (زمان بلوغ دختران) رسیده باشد)، و لذا امّ کلثوم در آن سال، کمتر از نُه سال سن داشت; آیا پذیرفتنى است که على(علیه السلام) دختر هشت ساله خود را ـ با رضایت ـ به نکاح پیرمردى 57 ساله ـ با فاصله سنى حدود 50 سال ـ درآورد؟!! در پاره اى از تواریخ نیز نقل شده است که على(علیه السلام) در پى درخواست عمر گفت: «إنّها صبیّة; او کودک است».( طبقات الکبرى، ج 8 ، ص 339) آیا با این حال راضى به این ازدواج شد؟ سخت مى شود آن را باور کرد!(هر چند فاصله سنّى پیامبر(صلى الله علیه وآله)با برخى ازهمسرانش نیز زیاد بود، ولى مى دانیم آنها با افتخار به همسرى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مى آمدند و گاه پیشنهاد ازدواج از طرف خود آنان مطرح مى شد و با ازدواج مورد بحث، که على(علیه السلام) با آن موافق نبود و عمر با اصرار از امّ کلثوم خواستگارى کرد، (که بحث آن خواهد آمد) تفاوت دارد).
3. تندخویى
تندخویى عمر زبانزد خاصّ و عام بود و در کتب اهل سنّت به طور گسترده نقل شده است تا آنجا که وقتى به خلافت رسید، نخستین کلماتى که ـ مطابق نقل طبقات ابن سعد ـ بر روى منبر بر زبانش جارى ساخت این بود: «أللّهم إنّی شدید ]غلیظ[ فلیّنی، وإنّى ضعیف فقوّنی، وإنّی بخیل فسخّنی; خدایا من تندخویم پس مرا نرم و ملایم قرار ده! و من ضعیفم، پس مرا قوى ساز! و من بخیلم پس مرا سخى گردان».( همان مدرک، ج 3، ص 208).ولى گویا این حالات ـ طبق نقل روایات اهل سنّت ـ همچنان در او باقى ماند; زیرا از تاریخ استفاده مى شود که به همین دلیل، برخى از زنان حاضر به همسرى وى نمى شدند.طبرى نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم دختر ابوبکر را از عایشه خواستگارى کرد، در حالى که او کوچک بود. عایشه ماجرا را با خواهرش امّ کلثوم در میان گذاشت. امّ کلثوم گفت: من نیازى به او ندارم! عایشه گفت: نسبت به خلیفه بى میلى؟ پاسخ داد: «نعم، إنّه خشن العیش، شدید على النّساء; آرى، زیرا او در زندگى سخت گیر است و نسبت به زنان نیز با خشونت برخورد مى کند».( تاریخ طبرى، ج 4، ص 199، این مطلب در کامل ابن اثیر (ج 3، ص 54) نیز آمده است)، مشاهده مى کنیم حتى دختر کوچکى مانند امّ کلثوم فرزند ابوبکر نیز از خشونت وى با خبر بود.
مطابق نقل دیگر: امّ کلثوم دختر ابوبکر به خواهرش عایشه گفت: تو مى خواهى من به ازدواج کسى در آیم که تندى و سخت گیرى او را در زندگى مى دانى؟! سپس افزود: «والله لئن فعلتِ لأخرجنّ إلى قبر رسول الله(صلى الله علیه وآله) ولأصیحنّ به; به خدا سوگند اگر چنین کنى من کنار قبر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مى روم و در آنجا فریاد مى زنم».( الاستیعاب، ج 4، ص 1807)،همچنین مطابق نقل بلاذرى، طبرى و ابن اثیر، هنگامى که یزید بن ابوسفیان از دنیا رفت، عمر از همسرش امّ ابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى کرد، وى نپذیرفت و گفت: «لأنّه یدخل عابساً ویخرج عابساً، یغلق أبوابه ویقلّ خیره; او عبوس و خشمگین وارد منزل مى شود و عبوس و عصبانى خارج مى شود، درِ خانه را مى بندد و خیرش اندک است»(انساب الأشراف، ج9،ص 368 ; تاریخ طبرى،ج 4،ص 400; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 55.)بنابراین، چگونه مى شود امام على(علیه السلام) ـ با رضایت و طیب خاطر ـ دخترش را به او داده باشد؟
4. انگیزه این ازدواج
ابن حجر در کتاب خود نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم را از على(علیه السلام)خواستگارى کرد. آن حضرت فرمود: «من دخترانم را براى فرزندان [برادرم] جعفر نگه داشته ام». عمر اصرار کرد و گفت: «او را به ازدواج من درآور، که هیچ مردى مانند من از او مراقبت نخواهد کرد». على(علیه السلام)نیز پذیرفت و عمر به نزد مهاجران آمد و گفت: به من تبریک بگویید! گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر تزویج با دختر على(علیه السلام). زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «کلّ نسب و سبب سیقطع یوم القیامة إلاّ نسبی وسببی; هر نسب و سببى در روز قیامت قطع خواهد شد، مگر نسبت و خویشاوندى با من» لذا خواستم با این ازدواج از این موهبت بهره مند شوم».( الاصابة، ج 8، ص 467. همچنین ر.ک: الاستیعاب، ج 4، ص 1955)، ابن اثیر این عبارت را آورده است که عمر گفت: من پیش از این با آن حضرت (به خاطر آنکه پدر زن او بودم) نسبت پیدا کردم، و اکنون دوست داشتم داماد این خاندان شوم.( اسدالغابة ، ج 6، ص 387)،مطابق نقل یعقوبى، عمر علّت این درخواست را به خود على(علیه السلام)نیز گفت.( تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 149)،بیان این انگیزه از سوى خلیفه دوم نیز بعید است و تصوّر نمى کنیم که وى را چنین انگیزه اى وادار به خواستگارى از امّ کلثوم کند; زیرا مطابق نقل بلاذرى در انساب الأشراف: هنگامى که على(علیه السلام) براى بیعت با ابوبکر حاضر نشد، عمر به سوى خانه آن حضرت حرکت کرد، در حالى که فتیله اى آتشین در دست داشت. فاطمه را نزدیک درِ خانه ملاقات کرد; فاطمه(علیها السلام) وقتى عمر را با آتش دید، فرمود: «یابن الخطّاب! أتراک محرقاً علىَّ بابی; اى پسر خطّاب تو مى خواهى درِ خانه مرا بسوزانى؟!» عمر با صراحت گفت: آرى.( انساب الاشراف، ج 1، ص 586. ابن عبد ربّه (ج 4، ص 259) شبیه همین ماجرا را آورده است)، مطابق نقل دانشمند معروف اهل سنت ابن قتیبه دینورى: عمر دستور داد هیزم بیاورند و آنها که در منزل فاطمه اجتماع کرده بودند را تهدید کرد، از خانه بیرون بیایند و بیعت کنند و گرنه خانه را آتش مى زنم. به او گفته شد: «یا ابا حفص! إنّ فیها فاطمة; اى اباحفص (کنیه عمر است) فاطمه داخل این خانه است!» «فقال: وإن; گفت: هر چند فاطمه آنجا باشد».( الامامة والسیاسة، ج 1، ص 30)، طبرى نیز حمله به خانه على(علیه السلام) و تهدید به سوزاندن خانه را آورده است.( تاریخ طبرى، ج 3، ص 202)، آیا آزردن فاطمه و بى احترامى به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگیزه نجات اخروى سازگار است؟! آن هم آزردن کسى که آزار و رنجش او آزار رسول خدا(صلى الله علیه وآله)است (فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها).( مسند احمد، ج 4، ص 5 ; شبیه به آن صحیح بخارى، ج 6، ص 158)، بنابراین، به فرض که ازدواجى هم صورت گرفته باشد، به یقین براى انتساب به خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) جهت روز رستاخیز نبوده است; بلکه انگیزه هاى دیگرى داشته است!
چهارم: بررسى اسناد این خبر در کتب اهل سنّت و امامیه
کتب اهل سنت به طور گسترده این ماجرا را به گونه هاى مختلف نقل کرده اند که بخش هایى از آن گذشت. برخى از محققان اسناد آن را بررسى کرده و روشن ساخته اند که اسناد همه آنها ـ طبق معیارهاى خود اهل سنت نیز ـ ضعیف است.( ر.ک: ازدواج ام کلثوم با عمر، نوشته آیت الله سید على حسینى میلانى)، در صحیح بخارى نیز اشاره اى به این ماجرا شده است.( صحیح بخارى، ج 3، ص 222، کتاب الجهاد والسّیر)، بسیارى از عالمان اهل سنّت همه آنچه در این کتاب آمده است را صحیح مى دانند، ولى در سند این حدیث در صحیح بخارى ابن شهاب زُهرى واقع شده است که هر چند او از نظر علماى رجال اهل سنّت توثیق شده است، ولى از نقل هاى تاریخى بر مى آید که او با بنى امیه و دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) همکارى نزدیک داشته و احتمال جعل در خبر وى وجود دارد و شاید به همین علّت ماجراى این ازدواج در صحیح مسلم ـ با آنکه پس از صحیح بخارى نوشته شده ـ نیامده است. علاوه بر آنکه صحیح بخارى به آن علّت که حدیث متواتر غدیر را در کتاب خود نیاورده و حدیث متواتر ثقلین را از قلم انداخته (با آنکه دیگر کتب صحاح آورده اند) مورد انتقاد اندیشمندان منصف و صاحب نظران غیر متعصب است. تلاش بخارى همواره بر آن است که حوادث صدر اسلام را کاملا آرام نشان دهد و آنچه از ستم بر اهل بیت(علیهم السلام)گذشته را نادیده بگیرد. جفاهاى او نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) براى همه اندیشمندان منصف روشن است. او در حالى که در کتابش حتى یک حدیث از امام حسن(علیه السلام) نیاورده است، همچنین از امام صادق(علیه السلام) تا امام عسکرى(علیه السلام)حدیثى نقل نکرده، از عمران بن حطّان (از رؤساى خوارج و از خطباى آنان) و از عمرو بن عاص و مروان بن حکم و معاویه روایاتى نقل مى کند. به هر حال، یک محقّق منصف نمى تواند به همه آنچه که بخارى نقل کرده اعتماد کند.
در کتاب هاى روایى امامیه این ماجرا اینطور نقل شده است: کلینى در کافى از معاویة بن عمار نقل مى کند که از امام صادق(علیه السلام)پرسیدم: درباره زنى که شوهرش از دنیا رفت، آیا در همان خانه عدّه وفات نگه دارد و یا هر جا خواست مى تواند برود؟ امام صادق(علیه السلام)فرمود: «مى تواند هر جا خواست برود». آنگاه افزود: «إنّ علیّاً لمّا تُوفِّى عُمر أتى اُمّ کلثوم فانطلق بها إلى بیته; على(علیه السلام) پس از مرگ عمر، آمد و ام کلثوم (همسر عمر) را به خانه برد».( کافى، ج 6، ص 115، ح 1)، شبیه همین روایت را سلیمان بن خالد نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند(همان مدرک، ح 2); ولى روشن نیست که آیا این امّ کلثوم فرزند على(علیه السلام) بوده است، یا ربیبه آن حضرت و یا دخترى که تحت کفالت او بزرگ شده بود؟به هر حال، با فرض پذیرش این دو روایت، در دو روایت دیگر کتاب کافى سبب این ازدواج ذکر شده است که بررسى خواهد شد.
پنجم: تهدیدها و ضرورت ها
با صرف نظر از تأمّلاتى که پیرامون جزئیات این ماجرا ذکر شد، اگر اصل ازدواج هم پذیرفته شود، هرگز به معناى وجود رابطه نیکو میان امیرمؤمنان على(علیه السلام) و خلیفه دوم نیست. روایاتى که از شیعه و سنّى نقل شده است، نشان مى دهد خلیفه دوم به سبب موقعیت خود در جایگاه خلافت مسلمین از تهدید استفاده مى کرد (که شرح آن خواهد آمد). و البته نیک مى دانست طرف او مردى است که براى هدف مهم تر یعنى حفظ اصل اسلام و میراث نبوى(صلى الله علیه وآله)، تحمّل و بردبارى مى نماید; انسانى است شریف، که به درگیرى و نزاع اقدام نمى کند; همانگونه که مراد و مقتداى او رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در برابر مخالفت عمر و دوستانش با نوشتن وصیت نامه و اهانت به آن حضرت، تحمّل و بردبارى به خرج داد و براى ممانعت از نزاع ودرگیرى وصیت نامه مهم خود را ننوشت. به یقین ازدواج امّ کلثوم، از امامت و خلافت مهم تر نبود! امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از مقاومت و مخالفت، آنگاه که سقیفه نشینان مصمّم شدند به هر قیمتى خلافت را به چنگ آورند و آن را از اهلش دور نگه دارند، به صبر و تحمّل روى آورد و حتّى براى پیشبرد اسلام از دادن مشورت به خلفاى وقت دریغ نداشت. امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره کناره گیرى از خلافت ـ پس از کشمکش ها ـ مى فرماید: «… فسدلتُ دُونَها ثوباً، وطویتُ عنها کَشْحاً; من در برابر آن پرده اى افکندم و پهلو از آنها تهى کردم (و خود را کنار کشیدم)».( نهج البلاغه، خطبه سوم (خطبه شقشقیه) ; الغارات، ج 2، ص 768)، در این مسیر، به صبرى جانکاه روى آورد; آنجا که مى فرماید: «فصبرتُ وفى العین قذى وفى الحلق شجا أرى تراثى نهباً; من شکیبایى کردم در حالى که گویى چشم را خاشاک پر کرده و استخوان، راه گلویم را گرفته بود، چرا که مى دیدم میراثم به غارت مى رود».( نهج البلاغه خطبه سوم (خطبه شقشقیه); الغارات، ج 2، ص 768.)،
ارتداد بسیارى از قبایل و سر برآوردن جمعى از یهود و نصارا و منافقان پس از ارتحال رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را بسیارى از مورّخان ذکر کرده اند. (السیرة النبویة (ابن هشام)، ج 2، ص 665 ; تاریخ طبرى، ج 3، ص 225)، در این صورت دامن زدن امام على(علیه السلام) به کشمکش و درگیرى، اصل اسلام و دین پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را در خطر عظیم ترى قرار مى داد.
اکنون به سراغ تهدیداتى مى رویم که در ماجراى ازدواج امّ کلثوم صورت گرفت:
مطابق نقل ابن جوزى هنگامى که على(علیه السلام) در پى خواستگارى از امّ کلثوم فرمود: او کودک است; عمر (با ناراحتى) گفت: «إنک والله ما بک ذلک، ولکن قد علمنا ما بک; به خدا سوگند! این که مى گویى عذر نیست (و بهانه است) و ما مقصود تو را مى دانیم (که با ما خوب نیستى)».(المنتظم، ج 4، ص 238) در این تعبیرات، ناخوشایندى عمر از جواب ردّ على(علیه السلام)آشکار است.در المعجم الکبیر طبرانى و مجمع الزوائد هیثمى آمده است که على(علیه السلام) با عقیل، عباس و حسین(علیه السلام) درباره درخواست خلیفه دوم مشورت کرد. آنگاه در برابر سخن عقیل فرمود: «والله ما ذاک من نصیحة،ولکن دِرّة عمر أحرجته الى ماترى; این سخن او از سر خیرخواهى نبود، بلکه تازیانه عمر او را به آنچه مى بینى واداشته است».( المعجم الکبیر، ج 3، ص 44-45 ; مجمع الزوائد، ج 4، ص 271)،در منابع روایى امامیه، تهدید به صورت روشن تر بیان شده است. در روایتى که هشام بن سالم از امام صادق(علیه السلام)نقل مى کند، آمده است: هنگامى که عمر امّ کلثوم را از على(علیه السلام) خواستگارى کرد، حضرت فرمود: او کودک است (و جواب ردّ به او داد); عمر، عباس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را ملاقات کرد و ماجرا را براى وى بیان کرد و آنگاه عباس را تهدید کرد: «أما والله لأُعوِّرنَّ زمزم ولا أدعُ لکم مَکْرُمةً إلاّ هدمتُها، ولأُقیمنّ علیه شاهدَیْن بأنّه سَرق، ولأَقطعنَّ یمینه; به خدا سوگند! من چاه زمزم را (که افتخار سقایت آن با توست) پر خواهم کرد و تمامى کرامتى که براى شماست از بین خواهم برد و دو شاهد براى اتّهام سرقت بر ضدّ او اقامه مى کنم و دستش را قطع خواهم کرد!». عبّاس به محضر على(علیه السلام) آمد و تهدیدات عمر را بازگو کرد و از آن حضرت خواست که امر ازدواج را به عهده او بگذارد و على(علیه السلام)نیز به دست او سپرد.( کافى، ج 5، ص 346، ح 2) و عباس آن را سامان داد و امّ کلثوم را به تزویج عمر درآورد.(بحارالانوار، ج 42، ص 93)،فشرده همه این تهدیدات را امام صادق(علیه السلام) در یک جمله کوتاه و پرمعنا این گونه بیان فرمود: «إنّ ذلک فرج غُصبناه; این ماجرا (ازدواج عمر با امّ کلثوم) ناموسى بود که از ما غصب شد».( کافى، ج 5، ص 346، ح 1)،با روحیه اى که از خلیفه دوم در ماجراى تهدید حمله به خانه حضرت زهرا(علیها السلام) و انجام آن نشان داریم، مى توان باور کرد که در این ماجرا نیز تهدیدش را عملى سازد. ابن ابى شیبه به سند صحیح از زید بن اسلم از پدرش اسلم نقل مى کند: پس از درگذشت پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگامى که براى ابوبکر بیعت گرفته مى شد، على(علیه السلام) و زبیر بر فاطمه ـ دختر رسول خدا ـ وارد مى شدند و با وى درباره کارشان مشورت مى کردند. این خبر به گوش عمربن خطّاب رسید. وى آمد و بر فاطمه وارد شد و گفت: «… به خدا سوگند! اگر این چند نفر همچنان به کار خویش ادامه دهند، آن محبوبیت (تو نزد ما) مانع نخواهد شد که خانه را بر آنان آتش نزنم!». در ادامه اسلم نقل مى کند که پس از بیرون رفتن عمر، فاطمه(علیها السلام)به آنان (على و زبیر و …) گفت: مى دانید عمر نزد من سوگند خورده است که اگر شما (براى مشورت و ادامه مخالفت) به نزد من بیایید، خانه را بر شما آتش بزند» سپس افزود: «وایم الله لیمضینّ لما حلف علیه; به خدا سوگند! او سوگندش را عملى خواهد کرد».( مصنف ابن ابى شیبه، ج 8، ص 572، ح 4)، این سوگند صدیّقه طاهره است که از روحیه وى خبر مى دهد و معتقد است، او چنین تهدیدى را عملى خواهد کرد! بنابراین، در اینجا نیز عمر مى توانست تهدیدش را عملى کند، به ویژه آنکه او در آن زمان خلیفه رسمى بود و قدرت فراوانى داشت! در نتیجه، اگر ازدواجى صورت گرفته باشد، امیرمؤمنان على(علیه السلام)به اضطرار، به آن رضایت داد و طبیعى است که در چنین صورتى هرگز پیوند مزبور نشانه وجود مودّت و محبّت نبوده است، نظیر این قضیه را خداوند در قرآن کریم از قول لوط پیامبر(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت در برابر قوم کافر خود که به قصد مهمانانش به منزل وى هجوم آوردند، فرمود: «(هَؤُلاَءِ بَنَاتِى إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ); اگر مى خواهید کار صحیحى انجام دهید، این دختران من حاضرند (که با آنها ازدواج کنید)».( حجر، آیه 71)، در نتیجه، اگر ازدواجى تحت شرائط خاصّ صورت گیرد و امامى همانند امیرمؤمنان(علیه السلام) به سبب مصلحتى مهم به این امر رضایت دهد، نه اشکالى بر آن حضرت وارد است; و نه علامت مودّت و دوستى است. باید از کسانى که این بحث را طرح کرده اند سپاسگزارى نمود که با طرح این بحث بُعد دیگرى از مظلومیت امیرمؤمنان على(علیه السلام) را آشکار نمودند و خود در اشکال تازه اى قرار گرفتند. همان گونه که آن حضرت در پاسخ به معاویه که بر آن حضرت طعنى زد که تو کسى بودى که همچون شتر افسار زده، کشان کشان براى بیعت بردند، فرمود: «وقلت: انّى کنتُ أُقاد کما یُقاد الجملُ المخشوش حتى أُبایِع، ولعمرُ اللهِ لقد أردتَ ان تَذمَّ فمدحتَ، وأن تفضح فافتضحتَ; و تو گفته اى: مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم. به خدا سوگند! خواسته اى مرا مذمّت کنى، ناخودآگاه مدح و ثنا کرده اى; خواسته اى مرا رسوا سازى، ولى رسوا شده اى».
آنگاه جایگاه مظلوم را در ادامه این پاسخ ترسیم مى کند که مظلومیت و تحمل کردن براى مصلحتى مهم تر ایرادى نیست، آنچه نقص و عیب است، آن است که مسلمان دچار شک و تردید در دین خود شود. لذا در ادامه نوشت: «وما على المسلم من غَضاضة فی أن یکون مظلوماً ما لم یکن شاکّاً فی دینه، ولا مرتاباً بیقینه; این براى یک مسلمان نقص نیست که مظلوم واقع شود، مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند».( نهج البلاغه، نامه 28)، آرى، اگر امام(علیه السلام) در این ماجرا نیز مظلوم بود و تن به این ازدواج داد، نقص و عیبى بر آن حضرت نیست، بلکه بر آنان است که امیرمؤمنان على(علیه السلام) را در چنین شرایطى قرار دادند و آن امام مظلوم بار دیگر مجبور شد براى مصلحتى مهم تر و مراقبت از نهال اسلام، از درگیرى و نزاع اجتناب ورزد و این پیشنهاد را همچون جام زهرى بنوشد و صبر و تحمّل نماید.
جمع بندى و نتیجه بحث
امّ کلثوم دختر امیرمؤمنان و فاطمه زهرا(علیهما السلام) است. ازدواج او مورد توجه مورّخان و عالمان فریقَیْن قرار گرفت، چرا که در تاریخ آمده است او به همسرى خلیفه دوم درآمد; این در حالى است که عالمان اهل بیت(علیهم السلام) معتقدند عمر بن خطّاب در دور ساختن على(علیه السلام) از خلافت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و همچنین حمله و یورش به خانه فاطمه(علیها السلام)نقش محورى داشت; بنابراین، این پرسش مطرح شد که آیا چنین ازدواجى صورت گرفت؟ و آیا در صورت تحقّق چنین ازدواجى نمى توان نتیجه گرفت که میان على(علیه السلام) و عمر رابطه حسنه اى وجود داشت؟ و آیا مى تواند ضرورت و مصلحت مهم تر سبب پذیرش این ازدواج شده باشد؟
گفته شد: برخى از عالمان، وجود دخترى به نام امّ کلثوم را براى حضرت فاطمه(علیها السلام) منکر شده اند. برخى دیگر ازدواج را قبول ندارند.برخى دیگر اصل عقد را پذیرفته اند، ولى زفاف را مردود مى دانند. و جمعى آن را از روى اضطرار و ضرورت دانسته اند. و بعضى علاوه بر پذیرش ازدواج، یک فرزند و برخى دو فرزند را براى امّ کلثوم از عمر نقل کرده اند.
ما ضمن بررسى اخبارى که در این زمینه از اهل سنّت وارد شده، تأمّلاتى پیرامون آن ذکر کرده ایم که اصل ازدواج را مورد تردید قرار مى دهد، و بحث سندى را در اخبار اهل سنّت مطرح ساخته و آنها را مورد تردید قرار داده ایم; و با فرض صحّت ماجرا، آن را نشانه محبّت میان امیرمؤمنان على(علیه السلام) و خلیفه دوم ندانسته ایم; زیرا روشن شد که به سبب تندخویى و تهدیدات خلیفه و خویشتن دارى و بردبارى مولاى متقیان على(علیه السلام) براى مصلحتى مهم تر و براى جلوگیرى از نزاع داخلى و تضعیف کیان اسلام، امیرمؤمنان على(علیه السلام) به آن رضایت داد. در حقیقت داستان این ازدواج، برگ دیگرى از دفتر قطور مظلومیت على(علیه السلام) است.
4)تعیین مبدا تاریخ (هجری قمری)
در این رابطه هم باید گفت که عمر تاریخ هجری قمری را اسقرار بخشید اما مبتکر آن نبود بلکه مبتکر آن شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود اما عمر آنرا هم به کمال وقاحت به نام خود ثبت کرد، جالب اینجاست که هر چند در این امر از نظرات حضرت امیر هم بهره ها برد اما در نهایت نظر امیرالمومنین را رد کرده به همان شیوه جاهلیت تاریخ را ثبت نمود. توضیح مطلب:
در عصر جاهلییعنی زمانی که هنوز پیامبر اکرم به پیامبری مبعوث نشده بود, مردم آن زمان ماه محرم را به عنوان نخستین ماه سال قرار داده بودند و سال جدید نزد آنان با شروع ماه محرم آغاز میگردید. علت انتخاب ماه محرم اینبود که مردم پس از انجام اعمال حج به خانه و سرزمین خود باز میگشتند و قریش نیز از میزبانی حاجیان فارغ و اموال تجارتی خود را نیز در این ایام فروخته آماده تجارتی جدید میشدند.
با هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه در سال سیزدهم بعثت که در ماه ربیعالاول اتفاق افتاد، این حادثه تاریخی و این ماه مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت. بنابراین از همان سالِ نخستینِ هجرت این واقعه مبدأ تقویم مسلمانان گردید.(تاریخ طبری,ج3، ص923) در ابتدا این تقویم به صورت ماه شماری بود به این معنا که مثلا میگفتند: «فلان واقعه، چهل و نه ماه پس از هجرت بوقوع پیوست»
شیوه تاریخ گذاری بر اساس «شمارش ماهها» قبل از هجرت حضرت محمد(ص) سابقه نداشته و پس از هجرت نیز دیری نپاییده و در سالهای پنجم و ششم هجرییا کمی دیرتر به تدریج منسوخ شد و تا حدودی جای خود را به شیوه تاریخ نگاری بر اساس: «سال شماری» داد اما بدلیل آنکه بسیارکم مورد استفاده قرار میگرفت این شیوه نیز داشت به دست فراموشی سپرده میشد.
گسترش اسلام به مناطق امپراطوری ایران و روم، و بستن پیمانهای متعدد نظیر صلح، خراج، جزیه و… نیاز به تاریخی دقیق را مورد توجه قرار داد. این مسائل «عمر بن خطاب» را بر آن داشت برای رسمیت بخشیدن به تاریخی منظم و دقیق جلسهای مشورتی برگزار نماید. به نوشته «طبری» تاریخ نویس مشهور جهان اسلام: «عمر بن خطاب اصحاب پیامبر را گردهم آورد و گفت: مبدأ تاریخ را چه روزی قرار دهیم؟ امیرمومنان علی بنابیطالب(ع) فرمود: مبدأ تاریخ مسلمانان را باید از روزی قرار داد که پیامبر مهاجرت کرد و سرزمین شرک را ترک نمود». پیشنهاد امام این بود که که ماه ربیعالاول به عنوان مبدا تقویم و روز اول ربیعالاولیعنی همان روزی که حضرت محمد (ص) از مکه خارج شدند به عنوان اولین روز تقویم رسمیتیابد. اصل پیشنهاد که: «تقویم مسلمانان هجری،یعنی بر اساس هجرت باشد» باشد مورد قبول همگان واقع میشود اما عمر بن خطاب بر اساس «رسوم عهد جاهلیت» مبدأ تاریخ را محرم همان سالی قرار میدهد که پیامبر در آن سال هجرت فرمودند که از لحاط زمانی دو ماه و دوازده روز زودتر از رسیدن پیامبر به مدینه بود.(تاریخ طبری,ج3، ص926)
در نتیجه عمر با اینکه می توانست روش پیامبر و حضرت امیر را در تاریخ هجری قمری به کار ببرد اما متاسفانه بدعتی دیگر به جا گذاشت و به روش اعراب مشرک جاهلی تاریخ هجری را بنا نهاد.
5)جانشینی حضرت علی علیه السلام
در مورد این مطلب هم باید گفت در اصل جانشینی بین مورخین اختلاف شدیدی وجود دارد که صحت ماجرا را با تردید شدیدی مواجه می کند و آنرا از اعتبار ساقط می کند. مثلا طبری قائل است که امیرالمومنین علی علیه السلام هنگامی که عمر برای فتح فلسطین و بیت المقدس عازم آن مناطق شد به جای عمر نشسته و جانشین وی شد اما مقدسی و یعقوبی و دیگر مورخان بزرگ تاریخ، نظر دیگری دارند و قائلند که عثمان جانشین عمر در فتح بیت المقدس و فلسطین بوده است.(البدا و التاریخ، ج 5، 185؛تأریخ الیعقوبی، ج 2، صص 36 37.)
از مطالبی که ذکر شد به روشنی دریافتید که تمام شبهاتی که شبهه افکنان در این کتاب به کار بسته اند دروغها و فریبهایی است که آنان برای تخریب اذهان پاک به کار گرفته اند اما با این فریبها به جایی نخواهند رسید چرا که حق هیچگاه از بین رفتنی نیست.
قسمت دوم:
پرسش:
علمای رافضی برای دعا کردن و برای مستجاب شدن آن، بسوی قبر ائمه خود پناه می برند و ایشان را واسطه قرار میدهند ولی در قرآن میخوانیم که حتی دعای ابلیس بدون واسطه بوده و البته قبول نیز شده است، در سوره اعراف آیات14/15 و سوره حجر آیه36 و سوره ص آیات79/80/81 آمده که ابلیس گفت: خدایا مرا تا قیامت مهلت ده و خداوند نیز قبول میکند و ابلیس تا قیامت مهلت می یابد، همینطور دعای مردم ناسپاس و کافری که در سوره لقمان آیه 32 و سوره اسراء آیه 67 و سوره یونس آیات 22/23 آمده هنگامی که در طوفان در حال غرق بوده اند، در آن حال تنها خداوند را خواندهاند (نه اینکه واسطه بیاورند و مثلا به حضرت یونس متوسل شوند!) و خداوند هم دعای آنان را قبول کرده است، ولی پس از نجات دوباره خداوند را فراموش میکرده اند. حال چطور است که شما خود را از ابلیس و کفار کمتر میدانید؟!!
پاسخ:
وسیله به معنی تقرب جستن و یا چیزی است که باعث نزدیکی به دیگری از روی علاقه و رغبت می شود . (تفسیر نمونه، ج4، ص 464.) خداوند به مقتضای لطف و رحمت بی انتهای خویش، اسباب هدایت مردم را فراهم کرده که یکی از آنها فرستادن پیامبران و نزول کتب آسمانی و راهنمایی رهبران دینی است. هر چند خداوند می تواند بدون واسطه، فیض خود را به موجودات برساند، ولی سنت الهی بر این تعلق گرفته که جهان هستی را بر اساس نظام اسباب و عوامل قرار دهد و فیض خود را تنها از راه علل عطا کند.
امام صادق(ع) می فرماید: «ابی الله أن یجری الاشیاء الا بالأسباب؛ (کافی،ج1، ص 183.) خداوند امور و اشیا را از طریق علل و سببش جاری می سازد».
بر این اساس انسان در همه کارهای زندگی به اسباب و وسایل توسل می جوید.
خداوند برای اعطای فیض خویش ، راهها و اسبابی را مشخص کرده است، مانند نماز ، روزه ، نیکی به یتیم و خدمت به مردم.
از جمله اسباب و عوامل نزول فیض و رحمت الهی ، وجود انسانهای به حق رسیده (امامان و پیامبران) هستند.
امام علی (ع) در روایتی وسائلی ذکر کرده که برای نزدیک شدن انسان به خدا می توان از آنها بهره جست، مانند ایمان به خدا و پیامبر و جهاد در راه خدا و کلمه اخلاص (لا اله الا الله) و نماز و زکات و روزه و حج و عمره و صله رحم و انفاق و کارهای نیک.( نهج البلاغه ، خطبه 109 ، فیض الاسلام) همان طوری که امور برشمرده ، وسیله نزدیکی به خداوند هستند، استمداد از ارواح مطهر پیامبران و اولیای الهی نیز وسیله تقرب به خداوند است که در قرآن و روایات بدان اشاره شده است. قرآن مجید می فرماید: «ولو انهم اذظلمواانفسهم جاوءک فاستغفروالله و استغفر لهم الرسول لوجدوالله توابا رحیما(نساء(4) ، آیه 64.)؛ اگر به هنگام ستم برخویش نزد تو آیند «اى پیامبر» واستغفار کرده و تو نیز براى آنان استغفار کنى، خدا را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت».
پیامبر اکرم (ص) در مورد شیوه توسل فرمود: «اللهم انّی أسألک و أتوجه الیک بنبیک نبی الرحمة».( سنن ابن ماجه، ج1، ص 441.)
بنابراین توسل ، لازمة زندگی انسان در جهان هستی است که بر آن قانون اسباب و عوامل حکمفرما است.
در این میان ، پیامبران و امامان به جهت نزدیکی و قرب به خداوند، نیز به خاطر این که صفات الهی در آنان به گونة کامل تر از دیگر موجودات تجلی یافته است ، مورد توسل قرار می گیرند. اینان تجلی گاه صفات خداوندند، یعنی همان گونه که خداوند رحمان و رحیم و جبار و سمیع و علیم است، در حد نازل تر، صفات و اسمای الهی در این انسانهای به خدا پیوسته ، تجلی یافته است. پس شایسته ترین افراد برای توسل و شفاعت و رسیدن به خداوند اینان هستند.
آدمی با توسل به پیامبران و امامان، به وجود الهی تمسک و توسل یافته است.
اضافه می کنیم که توسّل یعنى کسى را در پیشگاه خداوند شفیع قرار دادن.
البته آدمى مى تواند و مجاز است که مستقیماً از خداوندحاجت خود را بخواهد؛ ولى اگر بتواند در این مسیر دعاى دیگران، به خصوص مقرّبان به درگاه الهى را همراه خودسازد، احتمال تأثیر فزون ترى در کار خواهد بود، ولى اگر خداوند به طور کلى فراموش گردد و تنها واسطهها دیده شوند،بدیهى است که این امر با آموزه هاى دینى و قرآنى سازگارى ندارد.
در قرآن کریم هم شواهد بسیاری وجود دارد: به طور مثال خداوند در قرآن فرموده است: «وابتغوا الیه الوسیله(مائده، آیه 35)؛ به سوى خداوند وسیله برگیرید». وسیله مى تواند اعمال صالح باشد و مى تواند شخص صالح و وجیهى باشد، زیرا انسان آلوده و گنهکار چون ازساحت قرب الهى دور است با طلب شفاعت از محبوبان درگاه خدا تضمین بهترى براى درخواست خود مى یابد.
نیز آیاتى در مورد توسل به اولیا آمده است. فرزندان یعقوب هنگام پشیمانى از گناه خود به یعقوب(ع) گفتند: «یا ابانااستغفرلنا؛ (یوسف (12) آیه 97) ؛ اى پدر! براى ما طلب آمرزش نما».
بنابراین واسطه قرار دادن پیامبر و امامان (ع) و انسانهای مقرب الهی ، شریک قرار دادن برای خداوند نیست ، بلکه آنان وسیله ای هستند که خداوند مقرر نموده است.
خلاصه هیچ فردی انکار نمی کند که خواندن خداوند بدون واسطه ممکن و خداوند متعال به ایشان نزدیک است، درعین حال این معنا منافات ندارد که بعضی افراد و اشخاص به خداوند نزدیک تراست ودعای آنها و همچنین دعای دیگری درباره انسان امید اجابتش بیشتر باشد بلکه این کامل ترین راهی است بسوی رحمت و رأفت خداوند متعال و به قولی: اثبات الشی نفی ما عدا را نمی کند .( تاریخ و نقد وهابیت : ص 429-430)
قسمت سوم:
پرسش:
در سوره مائده آیه67 خطاب به پیامبرصآمده که پیام نازل شده را ابلاغ کن و خداوند ترا از گزند مردم نگاه میدارد. روافض معتقدند که مطلب مورد نظر در واقع همان خلافت الهی حضرت علی بوده است، پس چرا در جریان حدیث قرطاس (قلم و دوات) که علمای رافضی شدیدا معتقدند پیامبرص قصد داشته خلافت علی ع را کتابت کند و عمر مانع اینکار شده، پس در آنجا نیز پیامبرص باید این مطلب را ابلاغ میکرده و از گزند اطرافیان نمی ترسیده چون خداوند، حفظش میکرده است، پس چرا دائم میگویید که عمر و صحابه کودتا کرده بودند و متوجه شده بودند که پیامبرص قصد دارد خلافت علی ع را کتابت کند و به همین خاطر مانع او شدند!! پیامبرص باید مطلب را در جلوی همه و براحتی و بی هیچ ترسی بیان میکرده، چون گزندی به او نمیرسیده است.
پاسخ:
اولا- این آیه (مائده/67) در رابطه با قضیهی غدیر خم نازل شده وربطی به قضیهی وصیت پیامبر(ص) ( قضیهی قلم و دوات ) ندارد
ثانیا- پیامبر گرامی در طول عمر بیست و سه سا له رسا لت نسبت به خلافت حضرت امیر سلام الله علیه مطالبی بیان فرموده اند از حدیث دار که بعد از نزول آیه انذار در سال سوم هجرت آغاز شد و پس از آن در مناسبتهای مختلف این مسأله را مطرح کردند و اوج آن در همایش بزرگ غدیر خم با شرکت بیش از یکصدهزار نفر از صحابه مسأله ولایت امری حضرت علی را مطرح و از همهء مردم برای او بیعت گرفتند و بر این باور بودند که دیگر مسأله تمام شده است و هیچ کسی کوچکترین عذری در رابطه با ولایت حضرت علی (ع) ندارد
ولی پس از آمدن به مدینه احساس فرمودند توطئه هایی در کار است تا خلافت را از امیرالمؤمنین به سوی دیگران بکشانند که حدیث صحیفه ملعونه در کتب شیعه و حدیث اصحاب العقدة در کتب اهل سنت گواه بر این ادعا است و لذا نبی مکرم تصمیم گرفتند وصیت نامه ای را بنویسند که در آن نام علی بن ابی طالب را با صراحت بیان کنند و قطعا این تصمیم حضرت به امر خداوند متعال بود که می گوید ما ینطق عن الهوای ان هو الا وحی یوحی ولی پس از آنکه با برخورد زشت و قبیح و دور از ادب برخی از صحابه مواجه شدند از تصمیم خود صرفنظر کردند و این نیز قطعا به امر الهی بوده و پس از آنکه قائله فیضله پیدا کرد عباس عموی پیغمبر می گوید:
من به حضرت گفتم آیا الان نمی خواهی چیزی بنویسی ؟
حضرت پاسخ داد: بعد از آن برچسب ناروایی که آن مرد به من زد؟!
یعنی اگر چیزی هم مینوشت فایده نداشت بقول شاعر بر سیه دل خواند وعظ چه سود نرود میخ اهنین بر سنگ
خلاصه اینکه پیامبر (ص) خواست تا وصیت نامه بنویسد که امت بعد از او به آن عمل کنند واز راه حق منحرف نشوند اما عده ای از اطرافش مانع شدند که قضیه به مشاجره واختلاف کشیده شد و به پیامبر (ص) نسبت دادند آنچه را که حکایت از بی ادبی و جسارت آنهادارد مثل اینکه (پیامبر (ص ) هزیان میگوید و …) و در نتیجه نگذاشتند پیامبر(ص) آنچه را که میخواست بنویسد نه اینکه پیامبر ترسیده باشد.
به عبارتی وقتی پیامبر (ص) میدید که در حیاتش و در حضورش با او مخالفت میشود و دستور قرآن که میفرماید : ما اتاکم الرسول… یعنی آنچه رسول خدا شما را به آن میخواند اطاعت کنید و از آنچه نهی میکند دوری جوئید نادیده گرفته میشود پس در نوشتن وصیت نامه چه سود؟یعنی اگر چنانچه چیزی هم نوشته شود مخالفان ولایت حضرت امیر (ع) او را زیر سؤال خواهند برد یکی از بزرگترین حکمت این قضیه این است که پیغمبر اکرم به همگان ثابت کرد که بحث عدالت صحابه که در آینده به صورت یک چماقی تبدیل خواهد شد و دکانی در برابر اهل بیت خواهد بود جز افسانه چیز دیگری نیست مخالفت و یا موافقت صحابه نمی تواند ملاک حقانیت یا بطلان چیزی باشد و آن چه ملاک حقانیت است قرآن و اهل بیت است که نبی مکرم تا آخرین لحظه حیات خود مردم را به این دو سفارش کرده اند.
قسمت چهارم:
پرسش:
«اى پیامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنى پیامش را نرسانده اى و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه مى دارد آرى خدا گروه کافران را هدایت نمى کند» این ابلاغ، چه چیزی بوده که بیان نشده؟ (اگر خلافت علی بوده به زعم شیعه) نعوذبالله خود خداوند از بیان آن ترسیده و خودداری نموده ولی از پیامبرص انتظار داشته که از مردم نترسد و آن مطلب را بیان کند؟!! و جالب است که پیامبرص نیز برای بیان خلافت، ترسیده و از کلمه ای استفاده نموده که دارای ابهام فراوانی است و صریحا مقصود را نرسانده (منظور کلمه مولی در حدیث غدیر خم است که شیعه قصد دارد معنای خلافت را از آن بیرون بکشد و آنرا بدین آیه مرتبط می سازد!!!) در یک کلام: خدا نگفته و پیامبر هم با کلمه ای در پرده ابهام گفته! این است طریق اثبات مهمترین اصل دین به زعم شما؟!!
پاسخ:
در رابطه با آیه ی ابلاغ …
در آیه ی ابلاغ که خداوند فرمود: ای پیامبر ابلاغ کن …
جواب : اولا مقصود از ما انزل ( چیزی که به تو نازل کردیم )نمیتواند مجموع آیات قران و مجموع دستورات الهی باشد زیرا ناگفته پیداست که هرگاه پیامبر…مجموع دستورات را ابلاغ نمیکرد رسالت خود را انجام نداده بود و یک چنین امر بدیهی و روشن نیاز به گفتن و نزول آیه ندارد بلکه مقصود از آن ابلاغ موضوع خاص است که ابلاغ آن مکمل رسالت شمرده میشود و تا ابلاغ نگردد وظیفه ی خطیر رسالت رنگ تکامل به خود نمیگیرد ، بنابر این باید مورد ماموریت، یکی از اصول مهم اسلامی باشد که با دیگر اصول و فروع اسلامی پیوستگی داشته و بسان یگانگی خدا و رسالت خود پیامبر…امر عظیم و خطیر شمرده بشود.
ثانیا از نظر محاسبات اجتماعی پیامبر… احتمال میدادند که در طریق انجام این ماموریت ممکن است از جانب مردم آسیبی به او برسد و یا او را در این انتخاب به قوم و خویش گرائی متهم کنند و از طرفی هم جانشینی شخصی مانند علی که بیش از 33 سال از بهار عمر او نگذشته بود بر گروهی که به مراتب از نظر سن و سال از او بالاتر بودند ، بسیارسخت و دشوار بود (خصوصا در میان ملت عرب که پیوسته مناصب بزرگی ازآن پیران بود …) و مخصوصا برای آن عده از افراد که دور پیامبرگرفته ولی خون بستگان آنان در صحنه نبرد با شمشیر علی† ریخته شده بود و حکومت چنین فردی بر یک ملت کینه توز بسیار گران بود، لذا خداوند برای تقویت اراده ی پیامبر و رفع نگرانی از آن حضرت میفرماید : والله یعصمک من الناس ، خداوند تو را از گزدند مردم حفظ میکند ای پیامبر آنچه را که از پروردگارت بر تو فرود آمده برسان و اگر نرسانی رسالت خداوند را بجای نیاوردی و خداوند تو را از گزند مردم حفظ میکند .
همچنین محدثان شیعه و همچنین 30 نفر از محدثان اهل تسنن( که در کلام علامه امینی نام و خصوصیات این 30 تن در الغدیر ص 196-209 به طور گسترده بیان شده است وهمین بس که درمیان آنان افرادی مانند طبری ، ….. به چشم میخورد) میگویند که آیه در روز غدیر نازل گردید، روزی که خداوند به پیامبر… ماموریت داد که علی † را به عنوان مولای مسلمانان معرفی کند.
ولایت و جانشینی امام از پیامبر… از موضوعات خطیر و پر اهمیت بود که جا داشت ابلاغ آن مکمل رسالت گردیده و خود داری در بیان آن مایه ی نقص در امر رسالت شمرده شود.
گواه بر این مطلب این تکه از تاریخ است که پس از پایان خطبه و سخنان پیامبر… ابوبکر و عمر آمدند و به حضرت علی † ( بخ بخ …) گفتند و این تهنیت و تبریک نشان میدهد که رسول خدا حضرت علی † را در منصب جدیدی معرفی فرموده است.( تاریخ مدینه دمشق ابن عساکر؛ مناقب علی بن ابی طالب † ابن مغازلی شافعی ص 18 حدیث 24(
و اگر تنها ابلاغ دوستی و محبت به آن حضرت بود ،تهنیت و شاد باش لازم نبود ،زیرا امت پیش از این موظف به دوستی به یکدیگر بوده اند.
شاهدی دیگر داستان بن نعمان فهری است که اگر از سخنان آن حضرت دوستی و محبت استفاده کرده بودند عقده در دل او پدید نمی آمد و از سفارش نسبت به محبت حضرت علی † رنج نمیبرد که آنطور رسول خدا را مورد خطابی به ادبانه قرار دهد و با کمال جسارت بر ان حضرت اعتراض کند و تقاضای نزول عذاب [2]( ایه 1-3 سوره معارج) کند(شواهد التنزیل حاکم الحسکانی حنفی ج 2 ص 286)
پس اینها همه تایید میکنند که بطور یقین نامبرده از سخنان پیامبر امامت و خلافت استفاده نموده بود که آنطور ناراحت و مشوش شده بود،در نتیجه در مورد شأن نزول آیه هیچگونه ابهام وجود ندارد مگر اینکه افرادی مانندکبک سر خود را زیر برف کنند و حقائق را نادیده بگیرند و یا اینکه از روی عناد انکار کنند و …( سوالات ما ص 182-198)
قسمت پنجم:
پرسش:
در کتاب کافی حدیثی هست مبنی بر اینکه امامان از زمان مرگ خود باخبرند و حتی به اختیار خویش می میرند، سوال ما این است که پس تقیه برای چیست؟! چون مدعیان تشیع بسیاری از رفتارهای امامان خود را حمل بر تقیه میکند و میدانیم که تقیه برای حفظ جان است و چنانچه امامان از زمان مرگ خویش باخبرند و میدانند قاتل کیست و حتی به اختیار خویش می میرند، پس دیگر برای چه تقیه میکرده اند؟!!
پاسخ:
این شبهه نیز تنها به این مطلب پرداخته که تقیه چیست، چرا امام تقیه می کرد؟
تقیه و معنای آن:
تقیه در لغت:
تقیه، مصدر باب «اتقی یتقی» به معنای صیانت، خودنگهداری و محافظت از خویش است.
فیروز آبادی از لغت شناسان بزرگ(متوفای817هـ) میگوید: اتقیت الشی ء، وتقیته أتقیه…حذرته. از چیزی تقیه کردم یعنی «از آن خود را حفظ کردم». (الفیروزآبادی، محمد بن یعقوب (متوفای: 817 هـ)، القاموس المحیط، ج 1 ص 1731، ناشر: مؤسسة الرسالة – بیروت).
جوهری دیگر لغت شناس بزرگ میگوید: والتقاة: التقیّة. کلمه «تقاة» (که در قرآن آمده) به معنی تقیه است. (الجوهری، إسماعیل بن حماد، (متوفای393هـ)، الصحاح تاج اللغة وصحاح العربیة، ج6، ص2527)
از مجموع کلمات اهل لغت استفاده میشود که معنای لغوی تقیه؛ صیانت، حفاظت و نگهداری چیزی از ضرر، آزار و اذیت مورد دیگر است و این همان معنای اصطلاحی تقیه نزد شیعه است که در ذیل خواهد آمد.
تقیّة در اصطلاح:
تقریباً تمامی علمای شیعه و سنی از عبارتهای مشابهی برای شناساندن تقیه استفاده کردهاند. در این قسمت ابتدا نظر اندیشمندان شیعه و سپس سنی را نقل میکنیم.
تعریف تقیه از دیدگاه پیروان اهل بیت علیهم السلام:
علما و فقهای شیعه در تعریف تقیه، عبارات متفاوتی دارند؛ اما از نظر مضمون تقریباً همه به یک مطلب اشاره دارند.
شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه (متوفای413هـ) در تعریف تقیه میگوید: تقیه مخفی کردن حق و مخفی نگاه داشتن اعتقاد به حق است؛ و پرده پوشی از مخالفان؛ و اینکه در مقابل ایشان کاری را که به دین یا دنیای تو ضرر میرساند انجام ندهی. وجوب تقیه زمانی است که بدانی یا گمان قوی داشته باشی که به تو ضرری برسد؛ اما اگر چنین احتمالی نباشد، تقیه واجب نیست. امامان عدهای از طرفدارانشان را وادار به مخفی نگه داشتن عقائد و عدم اظهار حق در مقابل دشمنان کردهاند تا آنان را دشمن شناسائی نکند؛ و البته این روش برای آنان بهتر بوده است. و از طرفی دیگر گروهی را نیز فرمان دادهاند تا با دشمنان سخن گفته و حق را برای آنان اظهار نمایند و آنان را به حق دعوت نمایند؛ زیرا میدانستند که در اظهار حق ضرری ایشان را تهدید نمیکند؛ پس تقیه در بعضی موارد واجب و در بعضی از موارد جایز نیست. (الشیخ المفید، متوفای413 هـ، تصحیح اعتقادات الإمامیة، ص 66 ).
امین الإسلام طبرسی (متوفای548هـ) تقیه را این گونه تعریف میکند: تقیه آن است که با زبان چیزی را اظهار کنی که قلب آن را پنهان کرده است؛ زیرا بر جان خویش میترسی. (الطبرسی، متوفای548هـ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 272). و …
تعریف تقیه از دیدگاه علمای اهل سنت:
جالب است بدانید که با نگاهی به نظرات اهل سنت در این زمینه متوجه می شوید که آنان هم تقیه را قبول دارند اما متاسفانه معلوم نیست به چه جهت در چندو چون آن با شیعیان به مخالفت برخواسته اند:
محمد بن جریر طبری در تفسیرش نظر ضحاک را این گونه بیان میکند: … از ضحاک شنیدم که در مورد کلام خداوند «إلا أن تتقوا منهم تقاة» میگفت: تقیه با زبان آن است که شخصی را به گفتن چیزی که نافرمانی خدا است وادار کنند، و وی آن را به خاطر ترس بر جان خویش بگوید؛ ولی دلش نسبت به عقیده درست آرامش دارد که در این صورت گناهی بر وی نیست. (الطبری، متوفای310هـ، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 3، ص 229)
شمس الدین سرخسی، فقیه مشهور احناف (متوفای483 هـ) تقیه را این گونه تعریف میکند: تقیه آن است که شخص خود را با تظاهر به چیزی از عقوبت حفظ نماید، اگر چه در باطن مخالف آن را اعتقاد دارد. عدهای از مردم این روش را قبول نداشته و آن را نفاق میدانند؛ و صحیح آن است که این کار جایز است؛ زیرا خداوند میفرماید «إلا أن تتقوا منهم تقاة». و یکی از موارد تقیه جاری ساختن کلمات شرک آلود از روی اجبار بر زبان است؛ در حالی که اعتقاد قلبی چیز دیگری است که بر آن ثابت و استوار باقی مانده باشد. (شمس الدین السرخسی، متوفای483هـ، المبسوط، ج 24، ص 45).
دلایل مشروعیت تقیه
علاوه بر دلیل عقلی که برای مشروعیت تقیه اقامه میشود، از دلایل نقلی از جمله: آیاتی از قرآن کریم، احادیث نبوی که شیعه و سنی آن را نقل کردهاند، اجماع فقها و… میتوان سود برد که به طور اختصار در این باره بحث خواهیم کرد.
مشروعیت تقیه از نگاه عقل:
شکی نیست که اظهار عقیده و تبلیغ آن در میان دیگر اقوام، ارزش بسیاری دارد؛ اما اگر از اظهار آن فایده مهمی حاصل نشود و بلکه همراه با ضرر احتمالی مادی و یا معنوی باشد، عقلای عالم از اظهار آن چشم پوشی خواهند کرد و اجازه کتمان و یا اظهار خلاف عقیده را میدهند و حتی در برخی موارد واجب میشمارند.
و اگر چنین شخصی با این که میداند اظهار عقیده برای او ضرر دارد، در عین حال خود را در معرض این ضرر قرار دهد، قطعاً عقلا وی را مذمت و کار او را غیر عاقلانه میدانند.
و نیز هرگاه مکلف در یک زمان، دو تکلیف فعلی داشته باشد که نتواند هر دوی آن را انجام دهد، عقل او حکم میکند که بین آن دو، مصلحت سنجی نموده و هرکدام را که اهمیت و مصلحت بیشتری دارد، انجام داده و دیگری را ترک کند که در اصطلاح فقهی از آن با عنوان «تقدیم اهم بر مهم» یاد میشود.
یکی از دانشمندان معاصر شیعه در این باره میگوید: عقل سلیم به طور فطری حکم میکند که اگر بین عمل به وظیفه فردی، با شوکت و عزت و قدرت اسلام تقابل و تزاحم باشد، یا بین حفظ جان و عملی واجب یا حرام تقابل صورت گیرد، در این هنگام وظیفه فردی ساقط میشود؛ و تقیه چیزی جز این نیست. (سید محمد صادق روحانی، (معاصر)، فقه الصادق (علیه السلام)، ج 11، ص 376).
بنابراین خواستگاه اصلی تقیه و مهمترین دلیل بر مشروعیت آن، حکم عقل و سیره عملی عقلای عالم؛ اعم از مسلمان و غیر مسلمان است.
به عبارت دیگر: تقیه، حکمی نیست که شریعت مقدس اسلام آن را وضع کرده باشد؛ بلکه حکمی است عقلی و عقلائی که اسلام آن را تأیید و امضاء کرده و قواعد و شرائطی برای آن وضع کرده است تا با قانونمند شدن این قاعده عقلی و فطری، از آن برای حفظ و دفاع از کیان اسلام، جلوگیری از فتنه و فساد در جامعه، حفظ جان، آبرو، ناموس و اموال مسلمانان و مدارا با دیگران و… استفاده شود.
ادلّه قرآنی مشروعیت تقیه:
هر چند که به آیات زیادی بر اثبات مشروعیت تقیه میتوان استدلال کرد، اما در این جا فقط به چند آیه که دلالت واضح تری دارند، اکتفا می کنیم.
دلیل اول، آیه شریفه: لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی شَیْ ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصیر. آل عمران / 28.
افراد با ایمان نباید به جاى مؤمنان، کافران را دوست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند، هیچ رابطه اى با خدا ندارد (و پیوند او به کلّى از خدا گسسته مى شود) مگر این که از آنها بپرهیزید (و به خاطر هدفهاى مهمترى تقیّه کنید). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، بر حذر مى دارد و بازگشت (شما) به سوى خداست.
در آیات بسیاری و نیز در ابتدای همین آیه خداوند تمامی مؤمنین را از برقراری ارتباط دوستانه با کفار (چه مشرک باشد و چه اهل کتاب) منع میکند و حتی تهدید میکند که اگر کسانی از مؤمنین دست به چنین کاری بزنند، ارتباطشان با خداوند و خدا پرستان به طور کلی گسسته شده و از تحت ولایت خداوند خارج میشوند؛ اما از این قاعده کلی، یک مطلب را استثنا کرده میفرماید: إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً. مگر این که از شرّ آنها بپرهیزید و بخواهید به خاطر رسیدن به اهداف مهمتری، تقیه نمایید.
بنابراین تردیدی نیست که این آیه مبارکه بر جواز و مشروعیت تقیه صراحت دارد و ثابت میکند که تقیه از ایمان است و سبب نخواهد شد که شخص تقیه کافر و یا منافق بشود. این مطلبی است که مفسران شیعه و سنی به آن تاکید کرده اند.
دلیل دوم، آیه شریفه: مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمانِ وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ. النحل / 106.
کسانى که بعد از ایمان کافر شوند- به جز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالى که قلبشان آرام و با ایمان است- آرى، آنها که سینه خود را براى پذیرش کفر گشوده اند، غضب خدا بر آنها است و عذاب عظیمى در انتظارشان .
شأن نزول آیه: این آیه در باره جماعتی از مسلمانان؛ از جمله: عمار و پدر و مادرش یاسر و سمیه، صهیب، بلال و خباب نازل شده است که کفار قریش آنها را به خاطر اسلام آوردنشان به سختی شکنجه میکردند؛ تا این که یاسر و همسر او از شدت شکنجه جانشان را از دست دادند و نخستین شهدای اسلام لقب گرفتند. اما عمار که در آن زمان جوان بود، بر اثر شکنجههای طاقت فرسا، طاقتش طاق شد و بالأخره هر آن چه را که کفار میخواستند به زبان آورد و جانش را حفظ کرد.
عمار با چشم گریان خدمت رسول خدا رسید و قصه را بازگو کرد. رسول خدا فرمود: اگر بار دیگر نیز تو را مجبور کردند، همین کار را انجام بده. این جا بود که این آیه نازل شد و کار عمار یاسر مورد تأیید خداوند قرار گرفت.
دلیل سوم، آیه شریفه: وَقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَإِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب . غافر / 28.
و مرد مؤمنى از آل فرعون که ایمان خود را پنهان مى داشت گفت: «آیا مى خواهید مردى را بکشید بخاطر اینکه مى گوید: پروردگار من «اللَّه» است، در حالى که دلایل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت و اگر راستگو باشد، (لا اقل) بعضى از عذابهایى را که وعده مى دهد به شما خواهد رسید خداوند کسى را که اسرافکار و بسیار دروغگوست هدایت نمى کند.
این آیه نیز از آیاتی است که بر جواز و مشروعیت تقیه صراحت دارد؛ زیرا در صدد بیان داستان مؤمن آل فرعون است که از نزدیکان حضرت موسی بود و ایمان آوردنش را به آن حضرت از فرعون و اطرافیان وی مخفی کرده بود.
همین مطلب باعث شد که او بتواند جان حضرت موسی علیه السلام را نجات دهد. هنگامی که احساس کرد که به زودی آتش خشم فرعون، جان موسی را خواهد گرفت، مردانه پا پیش نهاد و با سخنان سنجیده و حساب شده خود از آن حضرت دفاع جانانه و صد البته عاقلانه کرد. این جا است که ارزش تقیه بیش از پیش روشن میشود. وقتی تقیه میتواند جان پیامبران را نجات دهد، چه دلیلی میتواند مانع مشروعیت آن باشد؟ چه دلیلی بهتر از این میتوان برای مشروعیت تقیه اقامه کرد؟ آیا اگر این شخص ایمان خود را علنی میکرد، بازهم میتوانست از موسی دفاع کند؟
دلیل چهارم: قضیه اصحاب کهف، خداوند در داستان اصحاب کهف میفرماید: فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً. إِنهَُّمْ إِن یَظْهَرُواْ عَلَیْکمُ ْ یَرْجُمُوکمُ ْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فىِ مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُواْ إِذًا أَبَدًا. الکهف 19 و 20.
اکنون یک نفر از خودتان را با این سکّه اى که دارید به شهر بفرستید، تا بنگرد کدام یک از آنها غذاى پاکیزه ترى دارند، و مقدارى از آن براى روزى شما بیاورد. امّا باید دقّت کند، و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد. چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مى کنند یا شما را به آیین خویش بازمى گردانند و در آن صورت، هرگز روى رستگارى را نخواهید دید!.
مفسران شیعه و سنی تصریح کردهاند که مراد از « وَلْیَتَلَطَّفْ» تقیه است که وقتی یکی از اصحاب کهف بعد از بیدار شدن قصد کرد که به شهر برود و برای آنها غذا تهیه کند، دوستان او توصیه کردند که احتیاط کند تا مبادا دشمنان از مخفیگاه آنها آگاه شوند و جان آنها به خطر بیفتد.
نتیجه: تقیه امری است جایز که هم قرآن کریم و هم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر جواز آن تاکید دارند و جالب این است که خود علمای اهل سنت هم اقرار بر صحت آن دارند اما اینکه چرا با آن مخالفت می ورزند امری است که خود هم علت آن را نمی دانند درحالی که ما می بینیم که در زندگی پیامبر اسلام(ص) که دوست و دشمن در شهامت و شجاعت و تدبیر او تردید ندارند، مسایلی وجود دارد که در کمال پنهان کاری انجام شده است همانند سه سال دعوت مخفیانه و همچنین هجرت آن حضرت که در کمال استتار صورت گرفت، به طوری که آن حضرت در کمال پنهان کاری از حلقه محاصره دشمن گذشت و بدون آنکه متوجه شوند از مکه خارج گردید. شبها در راه مدینه پیاده روی می فرمود روزها با همراهان مخفی می شدو یا اختفا در غار ثور. همه این موارد شکلهایی از تقیه و کتمان اعتقاد یا عمل است.
پیامبر برای فتح مکه نقشه ای در نهایت اختفاطرح ریزی کرد که حتی نزدیک ترین اصحاب آن حضرت از آن اطلاع نداشتند و موارد دیگری مانند اینها دلیل روشن بر استفاده از تقیه در سیره آن حضرت است و نمی توان گفت فقط ائمه تقیه نموده و امر به آن می کردند. تقیه یکی از مؤثرترین روشها برای رسیدن به اهداف و پیروزی نهایی است و از آنجایی که زمان و دوران ائمه با اختناق، زور، جبر و سفاکی توأم بوده است، ائمه(علیهم السلام) برای پیشبرد اهداف و زنده ماندن اسلام ومحفوظ ماندن یاران امر به تقیه می نمودند.
قسمت ششم:
پرسش:
پس از رحلت نبی اکرم ص انصار و مهاجرین در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و با شورای ایجاد شده، حضرت ابوبکر را به خلافت برگزیدند. روافض دائم بر این تجمع صحابه زبان اعتراض میگشاید و آنرا توطئهای علیه حضرت علی ع جهت غصب خلافت الهی میداند!! چنانچه به علما و مراجع رافضی بگویی چرا حضرت علی ع در سقیفه حاضر نشد تا از حق خود دفاع کند؟ در پاسخ میگویند که حضرت علی ع مشغول تدفین و غسل دادن پیامبر اسلامص بوده و داشته به وصیت ایشان عمل می نموده و بنابراین نتوانسته در سقیفه بنی ساعده حاضر شود (و در معقولترین حالات میگویند ایشان نمیدانستند، که در این صورت مساله علم غیب و سایر قضایا پیش میآید!) و اما سوال ما این است: چرا امام حسین ع حج خود را رها کرد و آنرا نیمه تمام گذاشت تا به دعوت مردم کوفه به آنجا برود و به زعم شما خلافت الهی خود را از یزید غاصب پس بگیرد؟!! حضرت علی ع هم میتوانست غسل و تدفین نبی اکرمص را رها کند و به سقیفه برود تا از حق الهی خود دفاع کند. آیا فریضه حج، کمتر از غسل پیامبرص بود که دیگری نیز میتوانست آنرا انجام دهد؟ چنانچه پاسخ دهند که حضرت علی ع داشته به وصیت پیامبرص عمل میکرده است در پاسخ میگوئیم که وصیت و امر الهی در این مهمترین اصل دین (ولایت و خلافت به زعم شما) مهمتر است یا تدفین و غسل دادن بدن پیامبرص؟!! شما امامت و خلافت حضرت علی ع را دستوری الهی و بسیار مهم میدانید و حتی فجایعی چون عاشورا و شهادت امامان و غیبت امام زمان و گمراهی مسلمین امروزی را بخاطر همان غصب خلافت در سقیفه میدانید، خوب جلوگیری از به وجود آمدن این همه انحرافات در اسلام، مهمتر بوده یا غسل دادن پیامبرص؟!!! آیا هیچکس دیگر در آنجا نبود که پیامبر را غسل کند؟ ما میدانیم که پیکر پیامبرص پس از سه روز دفن میگردد و بنابراین حضرت علی ع میتوانسته براحتی به سقیفه برود و سپس برای غسل و تدفین پیامبرص بازگردد. حتی حضرت علی ع میتوانسته لااقل یک نایب از جانب خود به سقیفه بفرستد تا از حقش دفاع کند یا حتی خود به سقیفه می رفت و یک نایب در خانه پیامبرص میگذاشت، ولی هیچکدام از این کارها انجام نشده است. امام حسین ع حج خود را رها میکند، حج که عبادت و عملی فردی است، ولی تدفین پیامبرص را دیگران نیز میتوانسته اند انجام دهند. به عقیده رافضیان، حضرت علی ع مجهز به علم غیب بوده و بنابراین به راحتی و از قبل میتوانسته متوجه توطئه صحابه شود و با تدبیری هوشمندانه و با استفاده از امدادهای غیبی و علم بی نهایت ولایت و کمک فرشتگان و کرامات و معجزات بیشمار و داشتن علوم گذشته و آینده، جلوی غصب خلافت الهی در سقیفه را بگیرد و چنانچه علمای رافضی طبق معمول بگویند که امام، همه جا به علم غیب خود رجوع نمیکند!! (یک طنز عجیب!) در پاسخ میگوئیم میشود بفرمائید چه جایی مهمتر از اینجا میباشد؟!! چطور امام زمان شما در وسط بیابان برای یک نفر شیعه ظاهر میشود؟!! و یا امامان دیگر برای یک نفر شیعه انواع کارها و معجزات عجیب را انجام میدهند؟!! ولی در جایی به این مهمی که خلافت برای همیشه غصب میشده و باعث فجایعی چون عاشورا و شهادت امامان و گمراهی امت اسلامی میشده، میبینیم که حضرت علی ع از علم خود استفاده نکرده؟!! آیا لطیفه ای به این بامزگی شنیده بودید؟!!!! شما فقط سه پاسخ دارید یا بگویید حضرت علی نمیدانسته که علم غیب و عصمت منتفی میشود (ضمنا این سؤال پیش میآید که چطور ابوبکر و عمر که کنار علی بودند فهمیدند؟) و یا بگویید میدانسته ولی نرفته که میفهمیم خلافتی در کار نبوده! یا اینکه بگویید شستن پیکر پیامبر اسلامص (که صدها نفر دیگر برای اینکار صف کشیده بودند!) مهمتر بوده که من فکر نمیکنم در عصر حاضر، مغز مردم چنین پاسخهایی را قبول کند!
پاسخ:
در پاسخ به این شبهه که چرا حضرت علی در سقیفه …علاوه بر مطالبی که در شبهه های قبل در مورد تقیه عرض کریم، می گوییم:
با اینکه امامان و پیشوایان معصوم‰ از حوادث و گرفتاری ها آگاه بودند و علم غیب داشتند اما نباید مشکلات زندگی خود را با استفاده از این سلاح غیبی برطرف سازند و علل و انگیزه ی حوادث ناگوار را با استفاده از این علم و آگاهی خنثی کنند و گره خصومت و اختلاف با افراد را با این آگاهی بگشایند و از این ابزار برنده و قوی زمانی میتوانند استفاده کنند که با اذن و اراده ی الهی توام و همراه باشد و اذن الهی غالبا در زمانی است که ولی زمان با اعمال این ابزار،نبوت وپیوند خود را با مقام ربوبی ثابت و مبرهن سازد نه در هر کار شخصی و… مثلا یک مامور انتظامی به سلاحهایی مانند تفنگ و مسلسل مجهز است ولی حق ندارد این سلاحها را به جز در موارد خاصی که به او اجازه داده شده است بکار ببرد و…
چنانچه در رابطه با حالات پیامبر… آمده است که پیامبر… در مسجد بود به وی خبر دادند که حال فرزند عزیزش ابراهیم وخیم است پیامبر به خانه آمد و فرزند خود را در آغوش گرفت و درحالی که چشم به چهره ی او دوخته بود چنین گفت: ابراهیم عزیز کاری از من برای تو ساخته نیست تقدیر الهی نیز بر نمیگردد،چشم پدرت در مرگ تو گریان و دل او محزون و اندوهگین است ،ولی هرگز سخنی که موجب خشم خدا گردد بر زبان جاری نمیسازم و …( مناقب ابن شهر آشوب چاپ قدیم ج 2 ص 261)
و پیامبر در دوران رسالت خود 3 سلاح ماوراء طبیعی در اختیار داشت که هرکدام میتونست در لحظات حساس و در پیشامدهای ناگوار اوضاع را دگرگون سازد و با استفاده از آنها میتوانست سلامت فرزند خود را باز گرداند ولی هرگز ازاین سلاحها استفاده نفرمود.
این سه سلاح عبارتند از 1- اعجاز 2- دعای مستجاب 3- آگاهی غیبی
پیامبر…میتوانست از طریق اعجاز و ولایتی که دارد(همان ولایتی که حضرت مسیح† برای تصرف در جهان طبیعت داشت و در زنده کردن مردگان و باز گرداندن سلامتی به بیماران صعب العلاج از ان استفاده میکرد ) به فرزند خود سلامت و بهبودی بازگرداند،پیامبر… میتوانست به برکت دعای مستجاب که به وی داده شده بود و هر موقع دعا میکرد دعای او مستجاب میشد وضع فرزند خود را دگرگون سازد و…
پیامبر… میتوانست از طریق آگاهی غیبی عوامل بیماری را قبلا در نطفه خفه سازد تا اصلا فرزند او گرفتار چنین بیماری نگردد.
اما پیامبر در این مورد و موارد دیگر از این سه سلاح برنده استفاده نکرد و گام از مجاری طبیعت و اسباب عادی بیرون ننهاد، چرا؟ برای اینکه این اسباب و ابزار غیر عادی برای اهداف دیگری به پیامبر… داده شده است.
و هکذا درباره ی زندگی معصومین زمانی که مشاهده میکنیم ،میبینیم که راه ورسم زندگی آنان با افراد دیگر چنان تفاوتی نداشته است،همانند آنان مریض و بیمار میشدند به تجویزهای پزشکی و داروهای آنان متوسل میگشتند و در مسائل اجتماعی و در نبرد و جهاد از ابزار طبیعی و علوم عادی استفاده میکردند و پیوسته گروهی را اعزام میکردند تا جریانها را برای انها گزارش کنند ،این همه به خاطر این است که استفاده از وسیله ی اعجاز ومانند ان جز در موارد خاص مجاز نبوده است.
پیشوایان بزرگ اسلام ‰ در سخنان خود مارا متوجه به این موضوع ساخته که از باب شاهد بر مطلب یک نمونه یاد آور میشویم:
1- عبدالله بن رافع منشی امیر المؤمنین علی †میگوید :که امام ،ابو موسی اشعری را برای حاکمیت و داوری به دومة الجندل اعزام نمود وبه او چنین فرمود: احکم بکتاب الله و لا تجاوزه و….
یعنی به کتاب خداوند داوری کن و از دستورات آن پا فراتر مگذار و ..، وقتی ابوموسی راه افتاد امام † فرمود : میبینم که او فریب خواهد خورد.
ابو رافع میگوید به امام † عرض کردم : چرا او را میفرستید در حالی که میدانید او فریب خواهد خورد ؟ امام † فرمودند: یا بنی لو عمل الله فی خلقی بعلمه…( پرسشها و پاسخهای ایت الله جعفرسبحانی ص161-164)،فرزندم اگر بنا باشد خدا درباره ی بندگان خود به علم خویش عمل کند نباید با اعزام پیامبران به آنها احتجاج نماید (زیرا او میداند که گروهی هستند که خواه بر آنان پیامبر بفرستند یا نفرستند به او ایمان نخواهند آورد،با این حال پیامبرانی اعزام میکند)
امیرالمؤمنین† با یاد آوری علم و آگاهی پایان ناپذیر خدا متذکر میگردد که من موظفم در زندگی عادی خود، از در اسباب و علل عادی وارد شوم و آگاهی ماوراءطبیعی من ملاک نیست و …( شرح نهج البلاغه ابن ابی حدید ج 1 ص 174)
2-جواب دیگر اینکه در قضیه ی سقیفه بنی ساعده که حق مسلم آن حضرت را غصب کردند و تمام امتیازات
آن حضرت را نادیده انگاشتند حکایت از مظلومیت آن حضرت دارد چنانچه خود آن حضرت پس از گذشت 25 سال از ماجرای سقیفه در یکی از خطبه هایی که که پس از شهادت محمدابن ابوبکر (حاکم مصر به دست ایادی معاویه به وقوع پیوست ) ایراد نموده پرده از این حقیقت برداشت و چنین فرمود:
فنظرت فاذا لیس لی معین الا اهل بیتی ….
یعنی نگاه کردم دیدم که برای گرفتن حق خود یاوری جز خاندان خویش ندارم و اگر اقدام میکردم همه کشته میشدند و لذا به مرگ انان راضی نشدم ،چشمهای پر از خاشاک را بستم و با همان گلویی که گویا در آن استخوان گیر کرده بود(جرعه ی حوادث)را نوشیدم و با اینکه تحمل گلوگرفتگی و نوشیدن جرعه ی حوادث از حنظل هم برای من تلخ تر بود اما شکیبایی کرده و صبر نمودم.
این عبارت اگرچه خیلی کوتاه و مختصر است ولی حکایت از عمق فاجعه و شدت ناراحتی آن در دوران پس از شهادت پیامبر… را میکند،چنانچه ابن ابی حدید در رابطه با عمر به این مطلب اعتراف نموده و میگوید: عمر همان کسی است که پایه های خلافت ابوبکر را محکم کرد و مخالفین او را در هم شکست او بود که شمشیر زبیر را هنگامی که از غلاف بیرون کشیدوگفت خلافت باید به اهلش برسد،شکست، و نیز به سینه ی مقداد کوبید و سعد بن عباده را در سقیفه زیر لگد گرفت و گفت سعد را بکشید که خدا او را بکشد و بنی حباب بن منذر را له کرد ،و او بود که هاشمیون را که در خانه فاطمه‡ پناهنده شده بودند تهدید کرد و آنان را از خانه خارج نمود واگر او نبود کار ابوبکر و امور او روبراه نمیگردید(سوالات ما ،دکتر حسین تهرانی ص182-206)
سوال ما از شما شبهه گر(وهابیت) این است که چرا یکطرفه به قاضی میروید؟ آیا در این مطلب فکر کرده اید که چرا در شورای سقیفه بنی ساعده به علی † خبر ندادند و از آن حضرت طلب مشورت نکردن مانند جاهای دیگر که وقتی کارشان به بن بست میرسید از حضرت راه چاره جویا میشدند و…
آیا غیر از این است که میخواستند حق مسلم آن حضرت را غصب کنند و…؟
و چرا حرمت پیامبر را حفظ نکردند در حالیکه جنازه ی مبارک پیامبر… به خاک سپرده نشده بود اهل بیت آن حضرت را رها کردن و دنبال مقام و ریاست و هواهای خود رفتند؟ و چراهای دیگر.
و چرا یزید و دستگاه اموی آن قدر اوضاع را برای امام حسین نامساعد ساخت که امام حسین† برای اینکه حرمت حرم شکسته نشود و خونش توسط جاسوسان و ماموران مخفی یزید در حرم امن خداوند ریخته نشود حجش را تبدیل به عمره نمود و مکه را ترک کرد درحالیکه دیگران بسوی حج می آمدند و….
قسمت هفتم:
پرسش:
ما حدیث متواتری داریم (که راوی آن نیز در برخی اسانید، حضرت علی ع هستند!)که پیامبر اسلامص در آن فرموده اند: ابوبکر و عمربسالار و سید سالخوردگان بهشتند. علمای کلامی(بازی با کلمات) شما مناقشه میکنند که: مگر در بهشت کسی پیر است که ابوبکر و عمربسید و سالار آنها باشند؟ خوب ما هم در مورد حدیث مورد ادعای شما مناقشه میکنیم: حسن و حسینب، سید و سالار جوانان اهل بهشتند. سؤال ما اینجاست: مگر در بهشت، پیرمرد و بچه و میانسال و…. داریم که پیامبرص فرموده اند: حسن و حسینب سید جوانان اهل بهشتند؟ پس پیامبرص باید می فرمودند: حسن و حسینب سید اهل بهشتند! و اگر این معنا را بگیریم نعوذ بالله این شبهه پیش میآید که آیا آنها سید و سالار پیامبر اسلامص و حضرت علی ع هم هستند؟ حداقل علمای شما معتقد به برتری پیامبر اسلام و حضرت علی بر سایر ائمه هستند؟ هر پاسخی که با بازی با کلمات بدهید ما همان پاسخ را در خصوص حضرت ابوبکر و عمر به خود شما میدهیم!
پاسخ:
روایتی که اهل سنت در فضیلت دو خلیفه اول ذکر کرده اند از جمله احادیث دروغ و جعلی است که دروغ بودن آن واضح و آشکار است چون در این حدیث اگر کمی فکر و تأمل کنیم ظاهر عبارت آن میرساند که این عبارت از رسول خدا(ص) نمیباشد چونکه از مسلمات است در بهشت شیوخ و پیران نمی باشند و در آنجا مانند این دنیا سیر تکاملی وجود ندارد که آدمی از جوانی به سن پیری برسد تا به کمال سیادت نائل آید در روایات ما و شما ( هر دو فرقه ) اخبار بسیاری در مصداق این معنا است که از جمله قضیه اشجعیه است که زن پیری آمد خدمت رسول اکرم (ص)حضرت در ضمن صحبت فرمود : ان الجنة لا تدخلها عجائز ، یعنی عجائز و پیران داخل بهشت نمیشوند! آن زن متاثر شد ناله کنان عرض کرد یا رسول الله پس من وارد بهشت نمیشوم این را گفت و از خدمت حضرت بیرون رفت حضرت (ص) فرمودند: اخبروها لیست یومئذ بعجوز ، خبر دهید اورا که در آن روز پیری نخواهید بود بلکه همه ی پیران را خلعت جوانی بپوشانند و داخل بهشت نمایند آنگاه آیه ی 36سوره واقعه را قرائت نمود که خداوند میفرماید: انا انشاناهن انشاء فجعلناهن ابکارا)(ما آنها را آفرینش نوینی بخشیدیم و همه را دوشیزه قرار دادیم و…) علاوه بر دلیلی که ذکر کردیم، به بیان نقادین و علمای خودتان که اربات جرح و تعدیل هستند این حدیث از موضوعات است چون در سند حدیث ( ابوبکر و عمر سیدا کهول اهل الجنة) یحیی بن عنبسه میباشد و ذهبی گفته یحیی از جمله ضعفا است و ابن دجال گفته یحیی وضع حدیث می نموده و واقعا احتمال قوی است که از مجعولات بکریون و یا بنی امیه باشد، چه آنکه برای رد و تضعیف بنی هاشم و عترت و اهل بیت رسول الله در مقابل هر حدیثی از احادیث ثابته عندالفریقین در مدح و عظمت خاندان رسالت حدیثی جعل می نمودند و مردمانی ابوهریره و امثال آنها برای قرب به دستگاه فاسد بنی امیه پیوسته در این باره جدیت می نمودند زیرا از کینه و عداوت که بر آل محمد (ص) داشتند در مقابل حدیث شریف ثابتی که علاوه بر اجماع علماء شیعه أکابر علماء شما نیز نقل کرده اند ، این حدیث را که رسول خدا فرموده : الحسن (ع) و الحسین(ع) سیدا شباب اهل الجنة ابوهما خیر منها) یعنی حسن و حسین (ع) آقای جوانان اهل بهشت هستند و پدر مادر آنها از آنها بهتر است. وبسیاری ازعلما ی عامه این حدیث را نقل نموده اند خطیب خوارزمی در مناقب ومیرسید علی همدانی درمودت هشتم از ینابع الموده وامام نسائی سه حدیث در خصائص علوی وابن صباغ مالکی درص 159 الفصول مهمه و بلخی حنفی دربا ب 54 درینابع الموده ازترمذی وابن ماجه وامام احمد بن حنبل وسبط ابن جوزی درتذکره و امام احمد ابن حنبل درمسند وترمزی درسنن و محمد بن یوسف گنجی شافعی در با ب 98 کفایه الطا لب بعد از نقل این حدیث گوید امام اهل حدیث ابوالقا سم طبرانی در معجم الکبیر درشرح حال امام حسن (ع) جمع نموده است جمیع طرق این حدیث شریف را از بسیاری از صحابه پیغمبر(ص) از قبیل امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) و خلیفه ی ثانی عمربن خطاب و حذیفه یمانی و ابوسعید خدری و جابربن عبدالله انصاری و ابوهریره و عسامه بن زید و عبدالله بن عمر ، آنگاه محمد بن یوسف اظهار نموده گوید : این حدیثی است حسن ، که رسول اکرم فرمود : الحسن(ع) و الحسین (ع)…. یعنی حسن (ع)و حسین (ع) دو سید جوانان اهل بهشت هستند و پدر آنها بهتر و افضل از آنها میباشد( شبهای پیشاور جلسه پنجم ص304-307 اخبار در فضیلت خلفاء) پس با دقت در این مطالب شبهه باقی نمی ماند مگر اینکه در دل او مرضی باشد چون حدیثی که میگوید عمر و ابوبکر سالار پیران بهشت هستند یک حدیث جعلی است حتی بنابر گفته ی بزرگانی از علمای عامه و حدیثی که میگوید حسن و حسین سید و سالار جوانان اهل بهشت هستند با سندهای معتبر حدیث صحیحی استو. حال چرا این شبهه گر سعی دارد با تخریب یک حدیث صحیح السند به احیای یک حدیث جعلی چنگ زند معلوم نمی باشد؟
قسمت هشتم:
پرسش:
درباره ی حدیث قرتاس: مطلبی را که پیامبرص قصد بیان آنرا داشته از دو حالت نمیتوانسته بیرون بوده باشد، یا اینکه این مطلب جزء وحی و خود آیات قرآنی بوده و یا اینکه سخن خود نبی اکرم ص بوده است. بطور حتم مورد اول مد نظر هیچکس نیست چون نمیتوان گفت آیه قرآنی بوده است، قرآن نزد شیعه و سنی همین قرآن فعلی است که در آن بحثی نیست و تنها میتوان گفت آن مطلب سخن نبی اکرم ص بوده است، خوب آیا این نوعی اهانت به قرآن نیست؟ چطور سخن پیامبرص میتوانسته امت را از گمراهی نجات دهد ولی خود قرآن و کلام الهی نمیتوانسته چنین کاری بکند؟!! (در ضمن نمیتوانید این سخن و مطلب مهم را براحتی جزء حدیث کنید چون احادیث، ظنی الصدورند ولی قرآن قطعی است و در میان احادیث موارد جعل بسیارند ولی وعده حفظ قرآن در خود قرآن آمده و بنابراین مطلبی که جلوی گمراهی امت را میگیرد باید در قرآن ذکر شود و البته آیهای پیرامون خلافت حضرت علی در قرآن نیست). – اینکه جملهای میتواند مردم و امت را از گمراهی برهاند یعنی چه؟ اگر چنین جملهای وجود داشت خود خداوند آنرا در قرآن بیان می نمود تا همه هدایت شوند. هر کس باید خودش ایمان بیاورد و هدایت لطفی الهی است و امری اختیاری است نه جبری و یا اکراهی. – شیعه معتقد است دو ماه قبل از این جریان پیامبرصدر غدیر خم به دستور الهی حضرت علی ع را به خلافت برگزیده و حتی بیش از صد هزار نفر در آنجا با او بیعت کرده اند. خوب آیا اگر مردم بیعتی بدان مهمی را فراموش کرده اند پس چه اهمیتی به یک نوشته میداده اند؟!! تازه نوشته ای که جلوی عدهای خاص بیشتر نبوده و نه جلوی صد هزار نفر!! – اگر این مطلب جزء دین بوده پس چطور پیامبرص بخاطر سخن یک نفر آنرا بیان نکرده است؟!! مگر جانشینی یکی از اصحاب از شکستن بتها و موارد دیگر مهمتر بوده؟!! چطور پیامبرص در مکه و در محاصره کفار و مشرکین نهراسید و سخنان الهی را بیان نمود؟! چطور از ابوجهل و ابولهب نترسید و همه سخنان خود را گفت ولی اینجا بخاطر سخن یک نفر سکوت کرده و امر الهی را نرسانده است؟!!!! این سخن مخالف با این آیه است(یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین ) در این آیه آمده که مطلب را ابلاغ کن و تاکید شده که از گزند مردم حفظ میشوی، بنابراین چنانچه دستوری پیرامون خلافت علی ع بوده قطعا پیامبرصآنرا بیان میکرده است، ولی رافضیان میگویند پیامبرص بخاطر سخن عمر ع سکوت کرده و ابلاغ و دستور پیرامون خلافت الهی علی را مسکوت گذاشته و مکتوب نکرده است!! – آیا پیامبرص پس از 23 سال زحمت و مجاهدت تازه میخواسته مطلبی بگوید که امت گمراه نشوند؟!! پس شما گمان دارید پیامبرص در این 23 سال چه میکرده است؟!! – به تاخیر انداختن چنین مطلب مهمی تا آن لحظه و در بستر بیماری نمیتواند منطقی بوده باشد. – در این حدیث، پیامبر امیص میفرماید: أکتب، یعنی برایتان بنویسم در صورتیکه باید میگفته: املی، یعنی برایتان املاء کنم. بیان چنین مواردی، کل نبوت را زیر سوال خواهد برد چون اسلام ستیزان نیز همین عقیده را دارند که پیامبر اسلامص نزد اهل کتاب و دیگران می رفته و این آیات الهی را از آنها آموخته است، یعنی در واقع امی نبوده است!! (دقت کنید که حضرت علی ع پیامبر اسلامص را افصح عرب میدانسته). – پیامبرص با لغت اهل حجاز صحبت میکردند و الفاظی که در حدیث است بطور هلمّوا، صیغه جمع استعمال شده، مخالف با عادت و روش ایشان است زیرا که اهل حجاز کلمه هلمّ (صیغه مفرد) را برای تثنیه و جمع بطور یکسان استعمال میکردند ولی در حدیث، صیغه هلمّوا که لغت بنی تمیم است بکار رفته است. – پیامبرص شخصی بوده که فرماندهی هشتاد غزوه و جنگ را بر عهده داشته و حتی نظر شخصی خود را نیز بیان میکرده چه برسد به دستورات الهی و امور مربوط به دین، پس چرا باید بترسد یا قهر کند و نگوید! – آیا پیامبرص فرموده میخواهم برایتان مطلبی بگویم ولی در انتها آن مطلب را نگفته؟! پس یعنی امت گمراه شده اند چون آن مطلب بیان نشده است و در واقع هم اکنون نیز ما گمراه هستیم!!!! – ابن عباس راوی حدیث در آن زمان کم و بیش، حدود 10 سال داشته که وجود این طفل در آن اتاق و بین کبار صحابه و در محضر پیامبرصکه بیمار بوده و لحظات آخر زندگی خود را میگذرانده، غیر معقول است. – حدیث قرطاس جزء اخبار واحد است و خبری واحد برای امری بدین مهمی قابل پذیرش نیست. – شیعیانی که میگویند: چرا اصحاب صدایشان را در محضر پیامبرص بلند کردند؟ و چرا پیرامون این قضیه در مقابل پیامبرص با یکدیگر مشاجره کردند؟ خوب در اینصورت حضرت علی ع و یارانش نیز در برابر پیامبرص با اصحاب دیگر مشاجره کرده اند و بنابراین آنها نیز مقصر هستند و ایراد شما به خود شما بر میگردد. – شیعیان به حضرت عمر اعتراض دارند که او متوجه مقصود پیامبرص شده و فهمیده که ایشان میخواهند جانشینی و خلافت حضرت علی ع را کتابت کنند و به همین خاطر جلوی وقوع این امر را گرفته است!!! ما میگوییم حضرت عمر ع از کجا متوجه این موضوع شده؟!! مگر علم غیب داشته؟!! مگر از افکار و ضمیر انسانها آگاهی داشته است؟!!!! – چرا حضرت علی و یا یکی از طرفدارانش قلم و دوات را نیاورده اند؟!! لابد همه از عمر می ترسیده اند؟!!!! شما که میگویید عمر ترسو بوده و در جنگها فرار میکرده، چرا اینجا آنهمه شجاع از این انسان ترسو می ترسند؟!!! – این مطلب مهم در انتها بیان نشده است، پس هیاهوی شما برای چیست؟! شاید اصلا خلافت حضرت ابوبکر مد نظر بوده و یا مطلبی دیگر بوده است. فراموش نکنید نمیتوانید بگویید در کتب دیگری از شیعه آمده که پیامبرص پس از بیرون کردن اصحاب آن مطلب را به حضرت علی ع و دوستان خاص خود گفته است، چون فعلا بحث پیرامون این حدیث کتب صحیحین است که دائما مورد استناد شماست. – خلافت و امامت موجود در تشیع از مهمترین اصول دینی است که حتی از نبوت هم بالاتر است، پس چنین اصل مهمی میبایست در قرآن بیان شود (مثل اصولی چون توحید، نبوت و معاد) تا حجت بر همه تمام گردد نه اینکه در لحظات آخر عمر و در بستر بیماری باشد و تازه در انتها بیان نشود. – در حدیث مورد استناد شما آمده بعضی چنین گفتند که قرآن ما را بس است (قال بعضهم) پس شما چگونه این مطلب را به حضرت عمر نسبت میدهید؟!!! – اگر شما مخالفت صحابه را برای کتابت دلیل بر عدم ایمان ایشان میدانید پس حضرت علی ع هم در جریان صلح حدیبیه حاضر نشد به دستور پیامبرص عمل نموده و نام ایشان را پاک کند.
پاسخ:
شبهاتی که در این بخش به آن پرداخته شده بسیار زیاد است چرا که شبهه گر از هر دری صحبت کرده بدون اینکه حتی یک منبع برای مطالب خود ذکر کند و متاسفانه به طرزی فریب کارانه سعی در القاء مطالبی دروغ به مخاطب بر آمده است لذا در حد امکان به بررسی مطالب موجود در این شبهه می پردازیم:
اینک پاسخ به شبهه ها:
حدیث قرطاس و اسناد آن؟ مگر حضرت علی آنجا نبود پس چرا گذاشت چنین جسارتهایی صورت بگیرد؟ سن ابن عباس و بحثهای دیگر پیرامون آن
(قبل از پاسخ به این شبهه لازم است به یک مطلب اشاره شود و آن اینکه قرطاس با طاء است نه با ت که شبهه گر به آن گونه نوشته است و این نشان از بی سوادی شبهه گر است که حتی از سواد نوشتاری نیز متاسفانه بی بهره است)
حدیث قرطاس در منابع اهل سنت با توضیحات مطالب و بررسی احادیث:
در روزهاى پایانى عمر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عیادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برایم حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». ولى بعضى از صحابه به مخالفت برخاستند و مانع نوشتن این نامه شدند!
این حدیث در شش مورد از صحیح بخارى(صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39 باب کتابة العلم، ح 4; کتاب الجهاد والسیر; باب 175، ح 1; کتاب الجزیة، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 باب مرض النبى ووفاته، ح 4; همان باب، ح 5; کتاب المرضى، باب 17 باب قول المریض قوموا عنى، ح 1 .) و سه مورد از صحیح مسلم(صحیح مسلم; کتاب الوصیة،باب6، ح 6; همان باب، ح 7; همان باب، ح 8.) که هر دو از معتبرترین کتب روائى اهل سنت است، آمده .
بخش نخست این ماجرا مطابق نقل «مسلم» در کتاب صحیح خود چنین است: سعید بن جبیر مى گوید: ابن عباس گفته است: پنج شنبه و چه روز پنجشنبه سختى بود!( این حادثه در روز پنج شنبه اتفاق افتاد و مطابق نقل طبرى آن حضرت در روز دوشنبه (چهار روز بعد) وفات یافت. طبرى در حوادث سنه یازدهم هجرى مى نویسد: «روزى که رسول خدا رحلت فرمود همه مورخین اتفاق دارند که روز دوشنبه بوده است». در فتح البارى نیز ابن حجر مى نویسد: آن حضرت روز پنج شنبه بیمار شد و روز دوشنبه رحلت کرد. (ج 7، ص 739)) آنگاه ابن عباس گریست و سیل اشک او را دیدم که همچون رشته مروارید بر گونه هایش جارى شد. سپس ادامه داد: رسول خدا فرمود: «براى من کاغذ و قلمى بیاورید تا براى شما نوشته اى بنگارم که پس از آن هرگز گمراه نشوید…».( صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 7)
در بدو امر چنین به نظر مى رسد که باید همه اصحاب که حضور داشتند با شنیدن این خواسته رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، با شوق و علاقه فراوان قلم و دواتى حاضر بکنند، تا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وصیت نامه اش را بنویسد; زیرا از یک سو اطاعت فرمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) واجب است و از سوى دیگر، این نوشته به هدایت جاویدان و ترک ضلالت آنان پیوند مى خورد; و از سوى سوم ، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بستر بیمارى و رحلتش نزدیک بود و طبعاً کلماتى جامع و هدایت ویژه اى را عرضه مى کرد; از این رو ، باید براى دریافت این دستورالعمل از سوى پیامبر و پیشواى خود ، سر از پا نشناسند و بدون فوت وقت ، قلم و دوات حاضر کنند; ولى شگفت آور آنکه جمعى از صحابه با آن به مخالفت برخاستند!
مطابق این روایت، در حضور آن حضرت نزاع و درگیرى شد! برخى گفتند: قلم و دوات را حاضر کنید و برخى گفتند نیازى نیست. در پاره اى از روایات، نام آنان که مخالفت کرده اند، نیامده است(صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1; کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 باب مرض النبى و وفاته، ح 4 و 5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7); ولى در پاره اى از روایات تصریح شده است که «عمر» به مخالفت برخاست.
از جمله در صحیح بخارى آمده است که پس از درخواست رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى مهیا ساختن قلم و دوات، «عمر» گفت: «إنّ النّبیّ غلب علیه الوجع!!، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله; بیمارى بر پیامبر چیره شده است (که چنین سخنانى مى گوید)، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافى است!».( صحیح بخارى،کتاب المرضى،باب17باب قول المریض قوموا عنى،ح1)
بخارى در جاى دیگر از کتابش نیز همین سخن را با اندکى تفاوت از عمر نقل کرده است; او مى نویسد: ابن عباس مى گوید; وقتى که بیمارى پیامبر شدت یافت، فرمود: «ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده، قال عمر: إنّ النبىّ(صلى الله علیه وآله)غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله حسبنا; براى من کاغذى حاضر کنید، تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید! عمر گفت: بیمارى بر پیامبر چیره شده و کتاب الهى که ما را کافى است، نزد ماست».( همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 باب کتابة العلم، ح 4)
صحیح مسلم نیز در یک مورد (از سه مورد) نام معترض را عمر ذکر کرده است.( صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8)
ولى با توجه به شباهت دیگر گفتارها با یکدیگر، در مخالفت عمر با سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله)تردیدى نیست و اگر در نقل هایى آمده است «فقالوا»( صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7) و یا آمده «فقال بعضهم»( صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5) معلوم است که یکى از مخالفت کنندگان با نوشتن وصیت نامه، عمر بوده است.
و همان گونه که قبلا اشاره شد، این ماجرا را بخارى شش بار و مسلم سه بار در کتاب خود آورده اند و از این احادیث استفاده مى شود که بعد از مخالفت عمر، بعضى به حمایت از او و جمعى به مخالفت با او برخاستند.
این ماجرا را بسیارى دیگر از دانشمندان اهل سنّت نیز در کتاب هاى خود نقل کرده اندبه طور مثال رجوع کنید: رجوع کنید به: مسنداحمد، ج 1، ص 222، 293، 324، 325 و 355; ج 3، ص 346; مسند ابى یعلى، ج 3، ص 395; صحیح ابن حبان، ج 8، ص 201; تاریخ طبرى، ج 3، ص 193; کامل ابن اثیر، ج 2، ص 185 وکتب دیگر.
ولى ما تنها احادیثى را که در صحیح بخارى و مسلم است ـ که صحیح ترین کتاب نزد برادران اهل سنت محسوب مى شود ـ مورد بررسى قرار مى دهیم.
بعد از اینکه معلوم شد عمر،به مخالفت با امر پیامبر پرداخته، اکنون به کلماتى که در مخالفت با فرمان حضرت بیان شده است، مى پردازیم. باز تکرار مى کنیم همه اینها در صحیح بخارى و مسلم(مهمترین کتب اهل سنت) است.
در یک مورد آمده است: «فقال بعضهم: إنّ رسول الله قد غلبه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».( صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5)
در تعبیر دیگر آمده است: «فقال عمر: انّ رسول الله قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».( صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8)
در تعبیرى شبیه به همان آمده است: «فقال عمر: إنّ النّبى قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».( صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1)
و در جاى دیگر نیز به این صورت نقل شده است: «قال عمر: إنّ النّبى غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله، حسبنا».( همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 باب کتابة العلم، ح 4)
مطابق این تعبیرات، عمر براى جلوگیرى از نوشتن نامه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گفته است: «بیمارى بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چیره شده (و نعوذ بالله نمى داند چه مى گوید!) و قرآن که نزد شما هست، براى هدایت ما و شما کافى است».
در پنج مورد واژه «هجر» (نعوذ بالله هذیان گفتن) به کار رفته است، البته در پاره اى موارد به صورت استفهامى و یک مورد به صورت اخبارى.
در یکجا آمده است: «فقالوا: أهجر رسول الله».( صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1 ) در دو مورد آمده است: «فقالوا: ما شأنه؟ أهجر؟ استفهموه».( همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 .) اهل لغت نیز «هجر» را وقتى که به بیمار نسبت داده شود، به معناى هذیان گویى دانسته اند.
«فیومى» در «مصباح المنیر» مى نویسد: «هجر المریض فى کلامه هجراً ایضاً خلط وهذى; مریض در کلامش هجر گفت یعنى نامیزان حرف زد و هذیان گفت و به پرت و پلاگویى افتاد».( مصباح المنیر، واژه هجر.)
در لسان العرب نیز آمده است: «الهَجْر: الهذیان والهُجْر بالضم: الاسم من الاهجار وهو الافحاش وهَجَر فى نومه ومرضه یهجُر هجراً: هذى; «هَجر» به معناى هذیان گویى است و «هُجر» که اسم مصدر است به معناى سخن زشت است و هنگامى که این واژه به آدم خوابیده و یا بیمار نسبت داده شود ، مفهومش این است که او در خواب و یا حالت بیمارى هذیان گفت و حرف هاى نامربوط زد».( لسان العرب، واژه هجر.)
به راستى چگونه مى توان درباره حضرت محمد (صلى الله علیه وآله) که فرستاده خدا و رابط میان خدا و خلق شمرده مى شود، این کلمات و سخنان را بر زبان جارى کرد؟!! در حالى که قرآن در شأن او مى گوید: «(وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى); او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید»( نجم، آیه 3) و نیز قرآن مى گوید: «(وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا); آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید»( حشر، آیه 7) و نیز مى فرماید: «(فَلْیَحْذَرْ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ); آنان که فرمان او را مخالفت مى کنند، باید بترسند از اینکه فتنه اى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آنها برسد!».( نور، آیه 63)
حدیث قرطاس در منابع شیعه:
1. سلیم بن قیس که از تابعین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم بوده نقل می کند:
أبان بن أبی عیاش عن سلیم ، قال : إنی کنت عند عبد الله بن عباس فی بیته وعنده رهط من الشیعة . قال : فذکروا رسول الله صلى الله علیه وآله وموته ، فبکى ابن عباس ، وقال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله یوم الاثنین – وهو الیوم الذی قبض فیه – وحوله أهل بیته وثلاثون رجلا من أصحابه : ایتونی بکتف أکتب لکم فیه کتابا لن تضلوا بعدی ولن تختلفوا بعدی . فمنعهم … فقال : ( إن رسول الله یهجر )
فغضب رسول الله صلى الله علیه وآله وقال : ( إنی أراکم تخالفونی وأنا حی ، فکیف بعد موتی ) ؟ فترک الکتف . قال سلیم : ثم أقبل علی ابن عباس فقال : یا سلیم ، لولا ما قال ذلک الرجل لکتب لنا کتابا لا یضل أحد ولا یختلف .
فقال رجل من القوم : ومن ذلک الرجل ؟ فقال : لیس إلى ذلک سبیل . فخلوت بابن عباس بعد ما قام القوم ، فقال : هو عمر . فقلت : صدقت ، قد سمعت علیا علیه السلام وسلمان وأبا ذر والمقداد یقولون : ( إنه عمر ) . فقال : یا سلیم ، اکتم إلا ممن تثق بهم من إخوانک ، … .
ابان بن ابی عیاش از سلیم نقل می کند: به اتفاق جمعی از شیعیان در خانه عبد الله بن عبّاس بودیم که یادی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم و هنگام وفات آن حضرت شد که به این جهت ابن عبّاس به گریه افتاد و گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در روز دوشنبهای که جان به جان آفرین تسلیم کرد در حالی که اهل بیتش و سی نفر از اصحابش نزد او حاضر بودند فرمود: برایم کتف( گوسفندی ) بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشده و با هم اختلاف نکنید.
در این حال بود که فرعون این امّت آنها را از این کار بازداشت و گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم هذیان میگوید.
این جا بود که حضرت غضبناک گردید و فرمود: شما را میبینم که در حالی که من هنوز زنده هستم و در میان شمایم با من مخالفت میکنید معلوم است که بعد از من چگونه خواهید بود. این بود که آوردن کتف به فراموشی سپرده شد. سلیم گفت: ابن عبّاس به من روی کرد و گفت: ای سلیم ! اگراین سخن از آن شخص صادر نشده بود آن حضرت برای ما مطلبی نوشته بود که هیچ کس گمراه نمیشد و به اختلاف نمیافتاد.
شخصی از حاضران گفت: شخصی که از این اقدام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم ممانعت نمود چه کسی بود؟ ابن عبّاس گفت: راهی برای افشاء این سرّ وجود ندارد. امّا چون بعد از رفتن دیگران با ابن عبّاس خلوت نمودم و از او در باره آن شخص سئوال نمودم گفت: آن شخص عمر بود. ومن به او گفتم : راست میگوئی چون از علی علیه السلام و سلمان و اباذر و مقداد شنیدم که آنها نیز میگفتند: آن شخص عمر بود. آنگاه ابن عبّاس گفت: ای سلیم ! این راز را نزد کسی باز گو نکن مگر ابن که به او اطمینان داشته باشی، چون دلهای مردم از محبت این دو نفر (ابوبکر و عمر) سیراب گشته همان طور که قلوب بنی اسرائیل از محبت گوساله و سامری سیراب گشته. (کتاب سلیم بن قیس(از تابعین) ، تحقیق محمد باقر أنصاری ، ص 325 و رواه الطبرسی فی الاحتجاج والمجلسی فی البحار عن کتاب سلیم بن قیس . الاحتجاج: ج 1 ، ص 223، بحار الأنوار: ج 31 ، ص 425 و ج 36 ، ص 277.)
نعمانی در کتاب الغیبه مطلب فوق را با همان سند و با اختلاف اندکی این گونه آورده است:
علی علیه السلام در حدیثی طولانی که در آن مهاجرین و انصار با یکدیگر به فضایل و مناقب خویش افتخار و مباهات مینمودند به طلحه فرمود: ای طلحه! آیا تو شاهد نبودی که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از ما خواست که برایش کتف گوسفندی بیاوریم یا مطلبی بنویسد که امّت گمراه نشده و به اختلاف مبتلا نشود؟امّا دوست و همنشینت گفت آنچه را که گفت : که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم هذیان میگوید. و این سخن موجب ناراحتی آن حضرت شد و از خواسته خود منصرف گردید. طلحه گفت: آری من شاهد بودم.
آنگاه علی علیه السلام فرمود: امّا چون شما اصحاب از نزد آن حضرت خارج گشتید رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم مرا نسبت به آن مطلبی که قصد نموده بود که بنویسد و گروهی از مردم نیز بر آن شهادت دهند با خبر ساخت. و این مطلبی بود که جبرئیل آن حضرت را از آن با خبر ساخته بود چون او به خوبی میدانست که این امّت به زودی به اختلاف و گمراهی مبتلا خواهند شد.
لذا از من صحیفهای در خواست نمود و بر روی کتف مطالبی را برای من املاء نمود و بر این مطلب گروهی از جمله : سلمان فارسی و ابوذر و مقداد شاهد بودند. و در آن صحیفه از امامانی که مؤمنان را بر اطاعت از آنها امر نموده نام آورد که من اوّلین آنها و بعد از من فرزندم حسن و بعد از او حسین و سپس نه فرزندان اویند.
ای اباذر و تو ای مقداد آیا شما دو نفر بر این مطلب شاهد نبودید؟ آنها گفتند :آری ما این مطلب را از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم شاهد بودیم.
طلحه گفت: به خدا سوگند که من از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم شنیدم که به ابوذر ی فرمود: آسمان بر کسی سایه نیافکند و زمین به زیر پای کسی گسترده نشد که صادق تر و صریح الهجه تر از ابوذر باشد. من نیز شهادت میدهم که آن دو نفر به حقّ شهادت دادهاند. و تو یا علی از آن دو نفر نیز صادق تری!
کتاب الغیبة ، محمد بن إبراهیم نعمانی(380 هق) ، ص 85 .
محمد بن جریر طبری از علمای بزرگ شیعه مینویسد:
آیا این رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم نبود که در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود فرمود: برایم صحیفه و دواتی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید؟ و این جا بود که دوّمی گفت: رسول خدا هذیان میگوید. و سپس گفت: کتاب خدا برای ما کافی است. و او در این گفتارش به خداوند بزرگ کفر ورزید. چرا که خداوند متعال میفرماید: آنچه را که رسول برایتان آورده اخذ کرده و قبول نمائید و آنچه از آنچه که شما را نهی نموده دوری ورزید.
امّا عمر به گمانش رسید که به آنچه که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم فرموده نیازی نیست چون به خوبی میدانست که آن حضرت قصد نموده تا بر خلافت علی علیه السلام تاکید ورزد لذا از این عمل ممانعت به عمل آورد و الا اگر احتمال میداد که آن حضرت قصد دارد تا برای او و دوستش (ابوبکر) مطلبی بنویسد حتماً به آوردن دوات و قلم مبادرت میورزید. (المسترشد – محمد بن جریر الطبری (شیعی، وفات قرن 4 هق) – ص 681 به بعد ).
مرحوم شیخ مفید می فرماید:
تنها موردی که در نقل آن عامّه و خاصّه (شیعه و سنّی ) اتّفاق و اجماع نمودهاند سخن آن حضرت در آخر عمر شریفشان است که فرمودند برایم صحیفهای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من به هیچ وجه گمراه نشوید. و در این جا بود که عمر گفت: آن مرد هذیان میگوید.(أوائل المقالات ، شیخ مفید (413 هق) ، ص 406.)
وی در کتاب ارشاد خود اینچنین آورده است:
بعضی از کسانی که در مجلس حاضر بودند درخواست دوات و قلم و کتفی که بر روی آن بنویسند نمودند که در این جا عمر به او گفت: برگرد ! این مرد هذیان میگوید و آن شخص نیز بازگشت. و آن شخصی که میخواست برای آوردن دوات و قلم اقدام نماید نیز به خاطر جلوگیری از سروصدا از قصد خود منصرف گردید و آن گروه یکدیگر را نکوهش نموده و گفتند: انا لله و انا الیه راجعون از مخالفت با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم خوف داریم . و چون حال آن حضرت افاقه نمود برخی گفتند: ای رسول خدا! آیا برایتان کتف برای نوشتن بیاوریم؟ دور باد آن جیزی که گفتید . نه نیاز یه آوردن نیست ، لکن من شما را به نیکی با اهل بیتم توصیه میکنم. و آنگاه بود که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از آن گروه روی برگرداند و آنها نیز از آتجا خارج شدند و فقط عبّاس و فضل و علی علیه السلام و اهل بیتش نزد آن حضرت ماندند. (الإرشاد ، شیخ مفید (413 هق) ، ج 1 ص 184 .)
همچنین در کتاب امالی نوشته است:
عبدالله بن عبّاس میگوید: زمانی که وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم فرا رسید در خانه آن حضرت گروهی حاضر بودند که از جمله آنها عمر بن خطّاب بود. آن حضرت فرمودند: برایم صحیفهای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید . عمر گفت: چیزی برای او نیاورید که درد و بیماری بر او غالب گردیده و بین شماها قرآن موجود است و برای ما کتاب خدا کفایت میکند. (الأمالی ، شیخ مفید (413 هق) ، ص 36 ). همچنین بسیاری دیگر از علمای شیعه این روایت را در کتبشان ذکر کرده اند که به جهت اختصار تنها به ذکر منابع اکتفا می شود:التعجب ، أبو الفتح کراجکی(449 هق) ، ص 90؛ مناقب آل أبی طالب ، ابن شهر آشوب(588 هق ) ، ج 1، ص 199 . و ج 1، ص 203 ؛سعد السعود ، سید ابن طاووس(664 هق)، ص 266 ؛کشف المحجة لثمرة المهجة ، سید ابن طاووس(664 هق)، ص 65 .
الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، سید ابن طاووس ( 664 هق)، ص 432؛ مجمع الفائدة، محقق أردبیلی(993هق)، ج 3، ص 217 ؛ الرواشح السماویة ، میرداماد محمد باقر الحسینی الأستر آبادی( 1041 هق) ، ص 211؛ بحار الأنوار ، علامه مجلسی( 1111 هق) ، ج 16 ، ص 135 و…)
شبهه دیگر این بود که اگر حضرت علی در آن واقعه حضور داشت چرا اجازه داد چنین جسارتهایی صورت بگیرد؟
اینکه امیرمؤمنان علیه السلام در قضیه قرطاس حضور داشته است، قطعى است؛ چراکه آن حضرت در زمان بیمارى رسول خدا صلى الله علیه وآله هیچگاه از آن حضرت جدا نشدند؛ مگر ضرورتى پیش مىآمد؛ چنانچه از روایاتی که ذکر کردیم این مطلب روشن شد مثل روایت شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه .
بنابراین اصل حضور آن حضرت در قضیه قرطاس قطعى است؛ اما چرا آن حضرت در مقابل اهانت کنندگان به پیامآور خدا سکوت کرد و جواب آنها را نداد؟
در جواب به این سوال، به چند نکته باید توجه کرد:
حرمت پیشی گرفتن بر رسول خدا صلی الله علیه وآله:
طبق آیه اول سوره حجرات، پیشى گرفتن بر رسول خدا صلى الله علیه وآله حرام است و مسلمانان حق ندارند در حضور آن حضرت بر ایشان پیشى بگیرند:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم . الحجرات/1.
اى کسانى که ایمان آورده اید! چیزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمرید (و پیشى مگیرید)، و تقواى الهى پیشه کنید که خداوند شنوا و داناست .
و امیرمؤمنان علیه السلام همواره تابع محض و دنبالهرو رسول خدا صلى الله علیه وآله بوده و هرگز نه در گفتار و نه در عمل بر پیامبر خدا پیشى نگرفته است؛ چنانچه خود آن حضرت در نهج البلاغه مىفرماید:
شما موقعیّت مرا نسبت به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در خویشاوندى نزدیک، در مقام و منزلت ویژه مى دانید، پیامبر مرا در اتاق خویش مى نشاند، در حالى که کودک بودم مرا در آغوش خود مى گرفت، و در بستر مخصوص خود مى خوابانید، بدنش را به بدن من مى چسباند، و بوى پاکیزه خود را به من مى بویاند، و گاهى غذایى را لقمه لقمه در دهانم مى گذارد، هرگز دروغى در گفتار من، و اشتباهى در کردارم نیافت.
از همان لحظه اى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را از شیر گرفتند، خداوند بزرگ ترین فرشته (جبرئیل) خود را مأمور تربیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کرد تا شب و روز، او را به راه هاى بزرگوارى و راستى و اخلاق نیکو راهنمایى کند،
و من همواره با پیامبر بودم چونان فرزند که همواره با مادر است،«» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم هر روز نشانه تازه اى از اخلاق نیکو را برایم آشکار مى فرمود، و به من فرمان مى داد که به او اقتداء نمایم. (نهج البلاغه (صبحى صالح)، ص300، خ192.)
و در خطبه 197 مىفرماید:
اصحاب و یاران حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که حافظان اسرار او مى باشند، مى دانند که من حتى براى یک لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم، بلکه با جان خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را یارى کردم. در جاهایى که شجاعان قدم هایشان مى لرزید، و فرار مى کردند، آن دلیرى و مردانگى را خدا به من عطا فرمود. (نهج البلاغه (صبحى صالح)، ص311، خ197.)
حال چگونه امکان دارد که امیرمؤمنان علیه السلام قبل از این که رسول خدا صلى الله علیه وآله سخنى بگوید، شروع به سخن گفتن و با نص صریح آیه قرآن کریم مخالفت نماید؟
طبق آیهاى که ذکر شد، پیشى گرفتن بر رسول خدا صلى الله علیه وآله حرام بوده است و امیرمؤمنان علیه السلام اگر پیش از رسول خدا سخن مىگفت در حقیقت با نص صریح این آیه مخالفت مىکرد.
بلى اگر رسول خدا دستور مىدادند که دهان اهانت کنندگان را ببندد، قطعا امیرمؤمنان اطاعت و با تمام وجود از آن حضرت دافع مىکرد؛ اما زمانى که رسول خدا حضور دارد و ایشان هنوز اقدامى نکرده است، چگونه امکان دارد که امیرمؤمنان بر آن حضرت پیشى بگیرد و اقدامى بر خلاف نص قرآن کریم نماید؟
حرمت نزاع در حضور رسول خدا صلی الله علیه وآله:
خداوند در آیه 46 سوره انفال هر نوع نزاع و درگیری؛ آنهم در حضور رسول خدا صلى الله علیه وآله را حرام اعلام کرده است:
وَأَطیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ریحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرین . الأنفال/46.
و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است!
و در آیه دیگر مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُون . الحجرات/2.
اى کسانى که ایمان آورده اید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى کنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمى دانید!
و در روایت بخارى نیز آمده است:
فَاخْتَلَفُوا وَکَثُرَ اللَّغَطُ قال قُومُوا عَنِّی ولا یَنْبَغِی عِنْدِی التَّنَازُعُ.
دعوا کردند و سر و صدا بلند شد؛ پیامبر فرمودند: از نزد من برخیزید که سزاوار نیست در نزد پیامبرى دعوا کنند!
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج1، ص54، ح114، کِتَاب الْعِلْمِ، بَاب کِتَابَةِ الْعِلْمِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
و در روایت دیگر آمده است:
فَتَنَازَعُوا ولا یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیٍّ تَنَازُعٌ.
دعوا کردند با اینکه سزاوار نیست در نزد پیامبران دعوا کنند!
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج3، ص1111، ح2888، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ، ج3، ص1155، ح2997،أبواب الخمس، بَاب إِخْرَاجِ الْیَهُودِ من جَزِیرَةِ الْعَرَبِ؛ ج4، ص1612، ح4168، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب مَرَضِ النبی، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
اگر امیرمؤمنان علیه السلام جواب آنها را مىداد و بر آوردن دوات و قلم اصرار مىورزید، مجبور بود که با آنها به نزاع بپردازد و نزاع و درگیرى در حضور رسول خدا صلى الله علیه وآله شایسته نبود؛ از این رو امیرمؤمنان علیه السلام منتظر فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله ماند و از نزاع و درگیرى با اهانت کنندگان و بلند کردن صداى خود در حضور رسول خدا صلی الله علیه وآله خوددارى کرد. یعنى پاسخ دادن (در حضور رسول خدا) عملى ناپسند بود و امیرمومنان قطعا چنین عمل ناپسندى را انجام نمىدادند.
این دو پاسخ، پاسخهاى اصلى شیعیان به کسانى است که این شبهه را مطرح مىکنند!
گروهی از حاضران در خانه از موافقان نوشتن وصیت:
در متن روایت قرطاس آمده است:
منهم من یقول قَرِّبُوا یَکْتُبْ لَکُمْ النبی صلى الله علیه وسلم کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ وَمِنْهُمْ من یقول ما قال عُمَرُ.
گروهی میگفتند که (کاغذ را) پیش آورید که پیامبر (ص) برای شما کتابی بنویسد که بعد از ایشان گمراه نشوید، عدهای نیز سخن عمر را تکرار میکردند!
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج4، ص1612، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب مَرَضِ النبی؛ ج5، ص2146، ح5345، کِتَاب المرضی، بَاب قَوْلِ الْمَرِیضِ قُومُوا عَنِّی؛ ج6، ص2680، ح6932، کِتَاب الِاعْتِصَامِ بِالْکِتَابِ وَالسُّنَّةِ، بَاب کَرَاهِیَةِ الاختلاف، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
در صورتى که اهل سنت ادعا دارند، پاسخ دادن به عمر، عملى نیک بوده است و عمر اشتباه کرده است، از ایشان مىپرسیم به چه دلیل مىگویید که در این فرض، امیرمومنان علیه السلام جزو پاسخ دهندگان نبوده است؟ با توجه به تبعیت بى چون و چراى امیرمؤمنان علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه وآله و اصرار ایشان بر انجام کار نیک، قطعا یکى از کسانى که اصرار بر آوردن نامه داشتند آن حضرت بود.
بنابراین اگر اهل سنت مىگویند که باید امیرمؤمنان علیه السلام جواب اهانت کنندگان را مىداد و این کار، کار نیکویى بوده است، قطعا امیرمؤمنان علیه السلام جزء کسانى بوده است که با آوردن دوات و قلم موافق بوده و بر این امر اصرار داشته است.
افشای چهره کسانی که ادعای خلافت داشتند:
احتمال دیگر این است که شاید هدف رسول خدا صلى الله علیه وآله از این دستور، افشاى چهره کسانى بود که ادعاى جانشینى آن حضرت را داشتند و تمام تلاش خود را براى به دستآوردن آن از مدتها پیش آغاز کرده بودند.
رسول خدا صلى الله علیه وآله مىخواست به مسلمانان بفهماند کسانى که به ایشان نسبت هذیان ـ نستجیر باللهـ مىدهند، صلاحیت و شایستگى اداره جامعه اسلامى را ندارند و نمىتوانند مرجعیت علمى و سیاسى جامعه اسلامى را به عهده بگیرند؛ به ویژه این که رسول خدا دستور داد که مخالفت کنندگان با دستورش از خانه خارج شوند و فرمود «قوموا عنی».
با توجه به ارتباط نزدیک امیرمؤمنان علیه السلام با رسول خدا صلى الله علیه وآله، قطعا از این مسأله آگاه بوده و به همین خاطر منتظر سخن گفتن رسول خدا ماند و از هر اقدامى خوددارى کرد.
اتمام حجت با مسلمانان:
هرچند که رسول خدا جانشینى امیرمؤمنان علیه السلام را از نخستن روز بعثت تا آخرین لحظات عمر شریفشان بارها و بارها اعلام کرده بود؛ اما از آن جایى که دوست نداشت که ثمره زحمات بیستسالهاش برباد رود؛ براى اتمام حجت باردیگر تصمیم گرفت که وصیتنامهاش را به صورت مکتوب در اختیار مسلمانان قرار دهد تا اگر در آینده جامعه اسلامى دچار مشکلاتى شد، کسى نگوید که چرا پیامبر خدا کوتاهى کرد و راه را به مردم نشان نداد؟
در حقیقت رسول خدا مىخواست عدم قابلیت صحابه را به همه مردم نشان دهد که آنها بودند که نگذاشتند اسلام مسیرى را طى کند که خدا و رسولش ترسیم کرده بودند؛ چنانچه ابن عباس با صراحت این مطلب را بیان کرده است:
پیامبر (ص) فرمودند از نزد من برخیزید؛ ابن عباس مىگفت: بیشترین مصیبت این بود که با اختلاف و سر و صدایشان، بین پیامبر و نوشتن این نامه، مانع شدند.
البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج5، ص2146، ح5345، کِتَاب المرضی، بَاب قَوْلِ الْمَرِیضِ قُومُوا عَنِّی؛ ج6، ص2680، ح6932، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
ایراد به سن ابن عباس:
اگر ایرادب به سن ابن عباس وارد باشد می بایست با بیان این مطلب 7 حدیث از کتاب صحیح بخاری را تنها به این علت که ابن عباس یک کودک خردسال بوده و به او اجازه ورود به چنین مجلسی را نمیدادند و این روایت هم غیر از طریق ابن عباس نقل نشده، رد کرد، با توجه به این نکته که علمای اهل سنت بر این باورند که احادیث این کتاب قابل مناقشه نیستند.
اما گویا فراموش کردهاند کتب روایی اهل تسنن بیش از 1600 حدیث از ابن عباس نقل کردهاند و اگر قرار باشد ما این روایت را به دلیل سن ایشان در زمان شهادت حضرت رسول(ص) زیر سوال ببریم باید تمام آن 1600 حدیث نقل شده توسط ابن عباس در ابواب فقه، تاریخ و تفسیر که فقهای اهل سنت در گذر زمان به آنها استناد کردهاند، را نیز رد کنیم! آیا علمای اهل تسنن حاضر به انجام چنین کاری هستند؟! آیا بعد از این چیزی از فقه، تفسیر و … برای اهل سنت باقی میماند.
نکته دیگر اینکه ابن عباس در زمان شهادت نبی مکرم اسلام (ص) 15 ساله بودند. ابن حجر عسقلانی از ابن عباس نقل میکند: «زمانیکه رسول الله(ص) از دنیا رفتند من 15 سال داشتم.»( تهذیب والتهذیب جلد 5 ص 243 ) و اضافه میکند که این نظر، نظر احمد بن حنبل (امام فرقه حنابله) است.
ذکر این نکته در اینجا خالی از لطف نیست که محدثان بزرگ اهل سنت از کودکان 3 و 4 ساله احادیثی نقل کرده و آنها را معتبر میدانند:
مسلم در صحیحش از فردی که تنها 4 سال داشته است روایت نقل کرده و میگوید اگر یک کودک 4 ساله هم روایتی نقل کند برای ما حجت است.( شرح صحیح مسلم نووی ج15ص189)
شبیه این نظر را خطیب بغدادی (که از بنیانگزاران علم درایه اهل سنت است) دارد.
با توجه به مطالب گفته شده قطعا حدیث نقل شده توسط ابن عباس 15 ساله را باید علمای اهل سنت بپذیرند.
حتی اگر ابن عباس یک کودک 10 ساله میبود باز هم این ایراد وارد نبود زیرا ایشان در زمان حیات نبی مکرم اسلام (ص) از جایگاه علمی ویژهای برخوردار بودند. زیرا پیامبر (ص) در حق او اینگونه دعا کردند: «اللهم فقهه فی الدین وعلمه التأویل» (خدای او را فقیه در دین نما و تاویل در قرآن را به او بیاموز)( تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 8 و ج 2 ص 11 ، تفسیر البغوی ج 1 ص 34 ، تفسیر آلوسی ج 7 ص 422 و 425 ، تفسیر قرطبی ج1 ص 66 و …)
ابن حجر عسقلانی از ابن عباس نقل میکند: «نزد رسول الله (ص) رفتم جبرئیل نیز در نزد ایشان(ص) بود و جبرئیل در مورد من گفت: إنه کائن حبر هذه الأمة فاستوص به خیرا»( تهذیب التهذیب ج 5 ص 244)
آیا این نهایت جفا و ظلم در حق کسی نیست که پیامبر(ص) برای او دعا کرده، جبرئیل او را «حبر امت» خوانده و دهها تن از صحابه از او علم آموختهاند، را زیر سوال برده و او را تضعیف کنیم؟
گذشته از اینها حدیث قرطاس از افراد دیگری نیز نقل شده است که ما به ذکر دو نمونه اکتفا میکنیم:
1- طبرانی در معجم اوسط از خلیفه دوم عمر بن خطاب نقل می کند:
عن عمر بن الخطاب قال: لما مرض النبی صلى الله علیه و سلم قال: «ادعوا لی بصحیفة و دواة، أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده أبدا»، فکرهنا ذلک أشد الکراهة، ثم قال: «ادعوا لی بصحیفة أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده أبدا»، فقال النسوة من وراء الستر: ألا تسمعون ما یقول رسول الله صلى الله علیه و سلم؟ فقلت: إنکن صواحبات یوسف، إذا مرض رسول الله صلى الله علیه و سلم عصرتن أعینکن، و إذا صح رکبتن عنقه فقال رسول الله صلى الله علیه و سلم: «دعوهن؟ فإنهن خیر منکم» (المعجم الاوسط للطبرانی ج 12 ص 75 ، مجمع الزوائد هیثمی جلد 8 ص 609 ش 14257 ، کنز العمال متقی هندی ج5 ص 859 ش 14133 ، طبقات الکبری ابن سعد ج 2 ص 243 (بیانها ممکن است متفاوت باشد.(
2- احمد بن حنبل از جابر بن عبدالله انصاری (صحابه عظیم الشان پیامبر) نقل میکند:
«ان النبی صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده قال فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها .»( مسند احمد بن حنبل ج3 ص 346 ح 14768 ، طبقات الکبری ابن سعد ج 2 ص 243(
پس بیان این مطلب که این حدیث به خاطر ناقل آن یعنی ابن عباس ضعیف و غیر قابل استناد است تنها نشان دهنده جهل گوینده این مطلب، حتی از منابع حدیثی خودشان است.
شبهه دیگر شبهه گر این بود که چرا حضرت رسول قبلاً این موضوع به فکرشان نرسیده و چیزی ننوشته اند واگر به فکرشان رسیده چرا آن را اینقدر به تعویق انداخته اند تا اینکه موفق به نوشتن آن چیز نشوند ویا دیگران جلوگیری کنند؟آیا در طول 23 سال هیچ مطلبی در مورد خلافت حضرت امیر گفته نشد؟
پیامبر گرامی در طول عمر بیست و سه ساله رسالت نسبت به خلافت حضرت امیر سلام الله علیه مطالبی بیان فرموده اند از حدیث دار که بعد از نزول آیه انذار در سال سوم هجرت آغاز شد و پس از آن در مناسبتهای مختلف این مسأله را مطرح کردند و اوج آن در همایش بزرگ غدیر خم با شرکت بیش از یکصدهزار نفر از صحابه مسأله ولایت امری حضرت علی را مطرح و از همهء مردم برای او بیعت گرفتند و بر این باور بودند که دیگر مسأله تمام شده است و هیچ کسی کوچکترین عذری در رابطه با ولایت حضرت علی (ع) ندارد
ولی پس از آمدن به مدینه احساس فرمودند توطئه هایی در کار است تا خلافت را از امیرالمؤمنین به سوی دیگران بکشانند که حدیث صحیفه ملعونه در کتب شیعه و حدیث اصحاب العقدة در کتب اهل سنت گواه بر این ادعا است و لذا نبی مکرم تصمیم گرفتند وصیت نامه ای را بنویسند که در آن نام علی بن ابی طالب را با صراحت بیان کنند و قطعا این تصمیم حضرت به امر خداوند متعال بود که می گوید ما ینطق عن الهوای ان هو الا وحی یوحی ولی پس از آنکه با برخورد زشت و قبیح و دور از ادب برخی از صحابه مواجه شدند از تصمیم خود صرفنظر کردند و این نیز قطعا به امر الهی بوده و پس از آنکه قائله فیضله پیدا کرد عباس عموی پیغمبر می گوید: من به حضرت گفتم آیا الان نمی خواهی چیزی بنویسی ؟ حضرت پاسخ داد: بعد از آن برچسب ناروایی که آن مرد به من زد؟!
یعنی اگر چنانچه چیزی هم نوشته شود مخالفان ولایت حضرت امیر (ع) او را زیر سؤال خواهند برد یکی از بزرگترین حکمت این قضیه این است که پیغمبر اکرم به همگان ثابت کرد که بحث عدالت صحابه که در آینده به صورت یک چماقی تبدیل خواهد شد و دکانی در برابر اهل بیت خواهد بود جز افسانه چیز دیگری نیست مخالفت و یا موافقت صحابه نمی تواند ملاک حقانیت یا بطلان چیزی باشد و آن چه ملاک حقانیت است قرآن و اهل بیت است که نبی مکرم تا آخرین لحظه حیات خود مردم را به این دو سفارش کرده اند.
شبهه دیگر این بود که چطور ممکن است که در طول کمتر از 70 روز از روز واقعه غدیر تا وفات پیامبر این تعداد انسانی که آنجا حضور داشتند این واقعه را فراموش کنند:
این سؤال یکى از مهم ترین مسائلى است که به ذهن هر مسلمانِ محقّق و منصف خطور مى کند؛ زیرا روایات فراوانى از زبان رسول اکرم(ص) در فضایل حضرت على(ع) آمده است. این روایات را اهل تسنن هم قبول دارند و کتاب هاى روایى آنها مملو از این احادیث است. حال با وجود اینهمه روایات و تاکیدها علّت رویگردانی بسیارى از مردم چه بوده بوده است؟در جواب می گوییم علت مى تواند چند چیز باشد:
1- حب قدرت و ریاست بسیارى از بزرگان مهاجرین و انصار؛ به عنوان نمونه غزالی ، عالم مشهور اهل سنت در باره پیمان شکنی عمر بن خطاب میگوید :از خطبههای رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عید غدیر خم است که در آن فرمود : هر کس من مولا و سرپرست او هستم ، علی مولا و سرپرست او است . عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) این گونه تبریک گفت :
«افتخار ، افتخار ای ابوالحسن ، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی .»
این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبری علی (علیه السلام) و نشانه رضایتش از انتخاب علی (علیه السلام) به رهبری امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روزها ، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکر کشیها ، برافراشتن پرچمها و گشودن سرزمینهای دیگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و [مصداق این آیه قرآن شد :] پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهایى ناچیز به دست آوردند، و چه بد معامله اى کردند.( سر العالمین وکشف ما فی الدارین ، ابوحامد غزالی ، ج1 ، ص4 ، باب فی ترتیب الخلافة والمملکة )
2- وجود نفاق و اختلاف در میان بزرگان قوم؛ اوج این اختلافات را در میان خود اهالی سقیفه برای تعیین خلیفه می توان مشاهده کرد آنجا که قریشیان به سرکردگی ابوبکر و عمر در مقابل انصاربه سرکردگی سعد به مقابله پرداختند و بالاخره غالب هم شدند.
3- وجود اختلاف و کینه هایى از گذشته در بین مسلمانان؛ در این زمینه نقل شده: شخصی از طایفه بنی اسد از امام علی علیه السلام سؤال کرد :چگونه شما را که از همه سزاوارتر بودید از مقام خلافت کنار زدند ؟ حضرت در پاسخ فرمود : بدان که آن ظلم و خودکامگى که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد ، در حالى بود که ما را نسب برتر و پیوند خویشاوندى با رسول خدا (ص) استوارتر بود ؛ جز خودخواهى و انحصارطلبى چیز دیگرى نبود که : گروهى بخیلانه به کرسى خلافت چسبیدند ، و گروهى سخاوتمندانه از آن دست کشیدند ، داور خداست ، و بازگشت همه ما به روز قیامت است . (نهج البلاغة ، خطبة 162، نهج البلاغه محمد عبده ، ج2 ، ص64 و شرح ابن أبی الحدید ، ج9 ، ص 241 و علل الشرایع ، ج1 ، ص146 )
4- سست ایمانى تازه مسلمانان؛ بسیاری از مسلمانان در سالهای پایانی و بالاخص سال نهم و دهم هجرت که به علت همین سیل مسلمان شدن به عام الوفود نیز معروف شد مسلمان شده بودند و طبیعی بود که با امر رسول خدا به جانشینی امیرالمومنین چندان مانوس نباشند. خود امیر المؤمنین در اینرابطه می فرماید:
«به خدا سوگند اگر خطر ایجاد اختلاف و شکاف در میان مسلماناننبود و بیم آن نمی رفت که بار دیگر کفر و بت پرستی به سرزمین اسلام باز گردد واسلام محو و نابود شود. من موضع دیگری در برابر آنان می گرفتم، لکنا علی غیر ماکنالهم علیه».(شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج1، ص 307، چاپ اول قاهره، دارالاحیاء الکتب العربیه، 1378 هجری قمری)بدیهی است که از چنین مجموعة که خطر ارتداد بسیار از آنان موجب سکوت حضرت گردید، توقعی حمایت و دفاع وایثار نخواهد بود). سیرة پیشوایان، مهدیپیشوائی، ص 63 – 72. چاپ دوم، مؤسسه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، 1374 هجری قمری،قم(
5- وجود کینه ها و دشمنى هاى برخى با حضرت على(ع) (زیرا بسیارى ازبستگان نزدیک آنان در جنگ ها به دست حضرت على کشته شده بودند)؛ امیر المؤمنین علیه السلام خودش در این زمینه می فرماید: فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ . (نهج البلاغة ، خطبة 162 ). ابن أبی الحدید سنی معتزلیهم در این باره مینویسد :قریش با کینه های فروخفته و بیماری حسادت دست در دست یکدیگر به جنگ با امیر المؤمنین روی آورد همانگونه که در شروع و آغاز دعوت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز به همین روش و سیره عمل کرده بود .( شرح نهج البلاغة ، ج 16 ، ص 151)
6- نگرانى گروهى ازاشراف از ادامه راه رسول اللّه به وسیله امیرالمؤمنین(ع) و عدالت وى؛ و همین عامل هم باعث شد تا مسلمان نماهایی چون خوارج ایشان را به شهادت برسانند.
7- حیله گرى وخدعه برخى از افراد و ایجاد جوّ متشنّج و آلوده بعد از پیامبر(ص) (به عنوان مثالتبلیغ مى کردند که ما على را براى جانشینى پیامبر قبول داریم ولى فعلاً جوان است(حدود 33 سال).
8- ریشه کن نشدن رسوم قبیله اى و عصبیت جاهلى (برخى از مورّخان براین نکته تأکید دارند که مردم با این که حرف هاى حضرت رسول(ص) را شنیده بودند، ولى باز منتظر آن بودند که شخصى طبق سنت قبیله اى براى خلافت برگزیده شود). عمدة مسلمانان و کسانی را که در کنار پیامبر حضور داشتند، – با توجه به ظهوراسلام در جزیرة العرب – مجموعة اعراب مسلمان مکه و مدینه (مهاجرین و انصار) تشکیلمی دادند. آنان علی رغم گرویدن به اسلام، علقه های قومی و فرهنگ قبیله محوری هنوزدر تصمیم گیری های آنان دخیل بود.
در اولین لحظات بعد از رحلت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ گروه مهاجرین مکه و در رأس آنان ابوبکر و همفکرانش در برابرقبایل انصار به صف آرایی پرداختند و با اکثریت گروه انصار به پیشوایی سعد بن عبادهرئیس خزرجیان، به مقابله بر خواستند و سرانجام نیز با حیله های حساب شده و تهدید خلیفه دوم، در این رقابت پیروز گردیدند و قدرت را تصاحب نمودند. (پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی ـ علیه السّلام ـ، جعفر سبحانی، ص 201 – 209، چاپ سوم، 1366، انتشارات جهان آراء).
در چنین اوضاع و احوالی که رگه های جاهلیت قوم گرائی گل کرده بود و دو طایفة مهاجر و انصار بر سر خلافت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به جنگ و ستیز برخواسته بودند، فقط عده اندکی از پیروان راستین پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و رجال بنی هاشم به علی ـ علیه السّلام ـ وفادارماندند که این تعداد نیز بسیار کم و انگشت شمار بودند و در حدی نبودند که بتوانندحرکت جامعه را از وضعیت به وجود آمده تغییر دهند زیرا رنگ نفاق در چهره اکثر مدعیان تقرب پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مشهود بود همان هایی که بعداً جریان هاییمثل ناکثین و مارقین و … در برابر حضرت علی ـ علیه السّلام ـ پدید آورند.
البته براى هر یک از موارد هشتگانه شواهد تاریخى و دلایل کافى دیگری نیز وجود دارد که به جهت اختصار به همین موارد بسنده می کنیم.
همچنین نظیر این قضایا درقرآن نیز آمده و آن داستان موسى و هارون(ع) و سامرى است. بدین صورت که پیامبرى موسى(ع)براى بنى اسرائیل ثابت شده بود. عصاى او را دیده و ید بیضاى او را مشاهده کرده بودند. ساحران در مقابل چشمان آنان ایمان آوردند. هم چنین دیدند که چگونه عصاى موسى نیل را شکافت و خود آنها از آن عبور کردند و فرعون و انصارش غرق شدند و…با اینوجود وقتى موسى(ع)، هارون را به جانشینى خود نصب کرد و به دستور خدا به کوه طور رفت… مردم دوباره بت پرست شدند و جانشینى هارون را قبول نکردند و به نصایح او گوش فراندادند و گاوى را که سامرى با طلا و زیورآلات خود آنها ساخته بود، پرستیدند. این در حالى بود که پیامبرشان نمرده بود و فقط تأخیر کرده بود. (براى آگاهى بیشتر ر.ک: سوره طه، آیات 40 – 99). رسول خدا(ص) هم به حضرت على(ع) فرمودند: تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى و این شباهت درامور متعددى است که یکى از آنها عدم تبعیت مردم است.
شبهه دیگر این بود که چرا با وجود اهمیتی که ذکر نام حضرت علی داشته این مطلب در قرآن کریم ذکر نشده است؟
شیوه قرآن مجید در رابطه با ائمه هدى(ع) – به ویژه امیرالمومنین(ع) و خانواده آن حضرت – این است که به معرفى «شخصیت» ممتاز و برجستگى هاى آنان بپردازد، نه به معرفى «شخص». این شیوه حکمت هاى متعددى دارد که بعضى از آنها به اختصار بیان خواهد شد.
در اینجا دو زمینه براى گفت و گو وجود دارد:
یک. موارد و چگونگى معرفى شخصیت اهل بیت(ع) در قرآن قرآن مجید در موارد متعددى پرده از امتیازات و ویژگى هاى رفتارى ائمه هدى(ع) به ویژه امیرالمومنین(ع) برداشته است؛ از جمله: 1. «ویطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا»؛ انسان (76)، آیه 9. مفسران بزرگ شیعه و سنى آورده اند که این آیه در شأن امیرالمؤمنین(ع) و خانواده ایشان است و مسأله روزه دارى حضرت على(ع) و… و دادن افطار خود به مسکین، یتیم و اسیر در سه شب متوالى را به طور متواتر نقل کرده اند. 2. «انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»؛ احزاب (33)، آیه 33. در خصوص این آیه مقالات و کتاب هاى متعددى نگاشته شده و در اینکه شامل حضرت على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسین(ع) است، نزد شیعه و سنى هیچ اختلافى نیست، تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران پیامبر(ص) است که با ادله متعددى علماى شیعه شمول آن را نسبت به همسران پیامبر(ص) رد کرده اند. 3. «انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون»؛ مائده (5)، آیه 55.. شأن نزول این آیه نیز در تمام تفاسیر معتبر شیعه و سنى، اختصاصا در رابطه با حضرت على(ع) مى باشد. البته آیات بسیار دیگرى نیز وجود دارد که در اینجا به همین سه مورد اکتفا مى کنیم. در آیه اول اوج ایثار در شدت نیاز و در آیه دوم طهارت مطلق از هر کژى و کاستى و عیب و گناه و در آیه سوم تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر همراه با اوج اخلاص و خدادوستى نمایان شده است. البته در آیه سوم نکته دیگرى وجود دارد که در قسمت بعد به آن اشاره خواهیم کرد.
دو. حکمت روش قرآن در معرفى اهل بیت(ع) شیوه ذکر شده حکمت هاى متعددى دارد؛ از جمله: 1. انگشت گذاشتن روى اشخاص در مواردى، چندان نقشى در روشنگرى ندارد؛ بلکه نهایتا به نوعى تبعیت و پیروى کورکورانه مى کشاند و البته این مانع آن نیست که در مورد لزوم، افراد نیز معرفى شوند؛ ولى اساساً معرفى شخصیت، معرفى الگوها است و در نتیجه جامعه را به جاى گرایش هاى تعصب آمیز جاهلانه، به سمت تعقل ژرف اندیشى و توجه به ملاک ها، فضایل و امتیازات واقعى سوق مى دهد. 2. معرفى شخصیت، زمینه ساز پذیرش معقول است، در حالى که معرفى شخص، در مواردى موجب دافعه مى شود. این روش به ویژه در شرایطى که شخص از جهاتى تحت تبلیغات سوء قرار گرفته باشد یا جامعه به هر دلیلى آمادگى پذیرش وى را نداشته باشد، بهترین روش است. این مسأله دقیقا در مورد امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت(ع) وجود داشته است. براى شناخت درست این مساله لازم است ابتدا شرایط و ویژگى هاى جامعه اسلامى زمان نزول قرآن را در نظرگیریم تادر پرتو جامعه شناسى آن زمان و روان شناسى اجتماعى خاص آنجامعه، بتوانیم به درک صحیحى از مساله نایل آییم. واقعیت آن است به استثناى اندکى از مؤمنان برجسته، اکثریت جامعه صدر اسلام نسبت به اهل بیت(ع) به ویژه امیرالمومنین(ع) پذیرش نداشتند و پیامبر(ص) نیز در مقاطع مختلف با دشوارى هاى زیادى آن حضرت را مطرح مى ساختند و در هر مورد با نوعى واکنش منفى و مقاومت روبه رو مى شدند، که دلایل آن را در شبهات گذشته ذکر کردیم.
اکنون این سوال پدید مى آید که آیا در چنین وضعیتى تا چه اندازه صلاح بوده است، نام آن حضرت و یا ائمه(ع) بعد از ایشان در قرآن به صراحت ذکر شود؟ ممکن است کسى با خود بیندیشد که اگر چنین شده بود، ریشه اختلافات از بن کنده مى شد و امت اسلامى یکپارچه و هم آوا مى شدند و راه هدایت را پیشه مى ساختند؛ زیرا قرآن مورد قبول همه است و بر آن اختلافى نیست. اما آیا واقعیت چنین است؟ خیر؛ زیرا این خطر به طور جدى وجود داشت که بر سر مسأله امیرالمؤمنین(ع)، حتى اساس اسلام و قرآن به خطر افتد و اگر نام آن حضرت به صراحت در قرآن مى آمد، این مشکل وجود داشت که طیف عظیمى که در جامعه، پایگاه تبلیغاتى وسیعى داشتند و در صدر اطرافیان پیامبر(ص) نیز بودند، اساساً رسالت آن حضرت و قرآن و… را یکسره نفى و انکار کنند و خطر جدى براى اساس اسلام و قرآن بیافرینند. شاید این مساله ابتدا اغراق آمیز جلوه نماید، در حالى که رخدادهاى مهم تاریخى به خوبى از این نکته پرده برگرفته اند. چنانکه در قضیه قرطاس به آن پرداخته شد و نشان داده شد که اصحاب نزدیک پیامبر تا چه حد مطیع حضرت بوده اند چه رسد به دیگران.
از همین جا روشن مى شود که سر شیوه قرآن چیست؟ یعنى، قرآن هم براى اهل فهم و درک و تعقل حرف خود را زده است و هم کارى کرده که فاقدان چنان خصوصیتى، یکسره از اصل دین جدا نشوند و انگیزه هاى سیاسى خاصى باعث نشود که به طور کلى مردم را از اصل دین و دیانت جدا سازند. جالب آن است که علاوه بر آیاتى که به گونه هاى مختلف، مسأله ولایت امیرالمؤمنین(ع) را مطرح ساخته اند، سومین آیه اى که در آغاز این نگاشته آورده ایم، بسیار روشن این پیام را داده و همراه با بیان امتیازات خاص آن حضرت، مسأله ولایت و رهبرى امت را گوشزد ساخته است. در اینجا یک سؤال باقى مى ماند و آن اینکه خداوند فرموده است: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»؛ بنابراین باتوجه به این آیه از آن خطرات چه باک؟ پاسخ آن است که حافظ بودن خداوند براى قرآن از راه اسباب و علل خاص آن است و یکى از آنها به کارگیرى همین شیوه است که انگیزه کنار زدن قرآن را به جهت یک سرى اهداف خاص از بین مى برد.
شبهه دیگر این بود که اگر عمر در نگارش وصیت نامه پیامبر حرف آن حضرت را گوش نکرده حضرت علی هم در صلح حدیبیه فرمایش پیامبر را عمل نکرده است؟
در جواب می گوییم متاسفانه وقتی اهل سنت با داستانهایی در مورد نافرمانی های عمر بن خطاب از پیامبر(ص) روبرو میشوند (از قبیل تمردش وقتی پیامبر (ص) تقاضای تکهای کاغذ کرد تا بعضی چیزها را بنویسید که مطمئن گردد بعد از او امت گمراه نشوند.) سعی میکنند برای مقابله از راههای استفاده می کنند من جمله می گویند: امام علی (ع) نیز از اطاعت پیامبر(ص) در حدیبیه سرباز زد و نصیحت او را گوش نکرد در جواب از این افراد می گوییم:
هیچ سند تاریخی معتبری در دست نیست که اثبات کند حضرت علی علیه السلام حتی در یک مورد از پیامبر صلی الله علیه و آله اطاعت نکرده و با ایشان مخالفت ورزیده باشد.
در جریان صلح حدیبیه نیز ما موردی نداریم که حضرت علی (ع) از پیامبر (ص) اطاعت نکرده باشد، بله وقتی مشرکان قبول نکردند که بعد از نام پیامبر (ص) عنوان و لقب (رسول الله) ذکر شود و خواستار پاک نمودن آن شدند و پیامبر (ص) نیز قبول کرد که حذف گردد. حضرت علی (ع) که نویسنده صلح نامه بودند عرض کرد: مرا یارای چنین جسارتی نیست که رسالت و نبوت تو از پهلوی نام مبارکت محو کنم. پیامبر (ص) از علی (ع) خواست که انگشت ایشان را روی آن بگذارد تا شخصاً آن را پاک کند. (ارشاد مفید ص 60)، (اعلام الوری ص 106)
حال اگر کسی ذره ای انصاف داشته باشد می گوید این در واقع نشان دهنده کمال ادب امام علی (ع) نسبت به ساحت پیامبر اکرم (ص) است نه مخالفت با آن حضرت.
قسمت نهم:
پرسش:
انسانها شدیدترین سرزنشهای خود را نثار کسانی میکنند که آنها را از همه بیشتر دوست دارند (کلینک.کریس ال 1381 انسان سالم زندگی سالم ترجمه علی محمد گودرزی. انتشارات رسا – تهران ) این نکته ای است که نه تنها از نقطه نظر علمی ثابت شده بلکه هر انسان عاقلی از صبح تا شب نمونههای فراوانی از آنرا در خصوص خودش و دیگران تجربه میکند. مانند پدر و مادری که فرزند خود را به خاطر خطایی کوچک سرزنش میکنند یا یک مربی که بر شاگرد خود به خاطر شدت علاقه، سخت میگیرد و… اکنون علمای رافضی نمونههای راست و دروغ متعددی را از تاریخ بیرون می کشند که مثلا خداوند و یا پیامبرص در فلان موقع و فلان محل و فلان واقعه، ابوبکر و عمرب را توبیخ و سرزنش کردند! خوب اگر این موارد راست باشد نشانه شدت علاقه پیامبرص و خداوند به آنها بوده و نه نشانه تنفر!
پاسخ:
درسوال مغالطه وجود دارد،مانندکسی که میگوید دیوارموش دارد،موش گوش دارد پس در نتیجه دیوارگوش دارد، معنای دوستی را در موردی تطبیق نموده که جا ندارد چون وقتی کسی که مورد توبیخ و سرزنش قرارمیگیرد، در وجود انسان نسبت به او و اعمال او یک حالت تنفر و انزجار ایجاد شده است ،که با سرزنش این حالت را به او اعلام میکند و لکن در عین حال آن صفت مهربانی ودلسوزی معلم مربی و….اجازه نمی دهد که این شخص را به حال خودش رها کند لذا آخرین تلاش و حربه را برای هدایت و نجات او بکار می برد همانطوری که یک معلم وقتی شاگردی از راه موعظه ونصیحت اصلاح نشد برای او تنبیه در نظر می گیرد،یا پزشک وقتی مریضی را می بیند که مریضی او پیشرفت پیدا کرده آخرین تلاش خود را بکار میبرد و او را جراحی میکند، دراینجا هم پیامبراکرم (ص)رحمت للعالمین است و طبیب و دوار.. مانند طبیب دلسوزی است که هر لحظه از مریض خودش سرکشی میکند و از بیمار خود غافل نیست لذا نهایت تلاش را برای سعادت ونجات انسان ها از ظلالت گمراهی به کارمی برد و تا حدی دلسوز و در فکر هدایت انسان است که وقتی تلاش و سعی او نتیجه نمی دهد غمگین و محزون میشود پس سرزنش و توبیخ نه تنها دلالت بر دوستی ندارد بلکه برعکس دلالت برتنفر و انزجار دارد.
ثانیا: اگراین مطلب درست باشد باید ثواب وعذاب که در قران برای افراد صالح و غیرصالح خداوند در نظرگرفته درست نباشد یعنی برای افراد خوب عذاب و برای افراد بد ثواب در نظر بگیرد در حالیکه می بینیم چنین نیست وخداوند برای افراد بد عقاب و عذاب و برای افراد خوب و نیک ثواب وعده داده است که از باب نمونه به چند آیه اشاره می شود. 1 – وبشرالذین امنوا ….آنهایی که ایمان اورده اند وعمل نیک انجام داده اند بشارت بده به نعمتهایی که برای آنها آماده شده است.(بقره/25)
2 ولاتقولوا لمن یقتلوا فی سبیل الله و….آنهایی که درراه خدا جان داده اند مرده مپندارید بلکه زنده انده ولکن شما درک نمی کنید.
3- ان الذین امنوا والذین هاجروا وجاهدوا و…..انان که ایمان اورده اند و از وطن خود هجرت نموده اند و در راه خدا جهاد کردند اینان منتظر رحمت خداوند باشند و…..(بقره /218)
4- ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین …خداوند پاکان وتوبه کننده گان را دوست دارد . (بقره/ 222 )
5- ان الذین کفروا و ماتوا و هم کفار …..یعنی آنهایی که کافر شدند و به عقیده کفر مرده اند البته برآن گروه است لعنت خداوند وملائکه وتمام مردمان . (بقره /161)
6- استغفرلهم او لا تستغفر لهم و…..یعنی ای پیامبر چه برای آنها طلب استغفارکنی وچه نکنی{حتی}اگرهفتاد باربرای انها استغفارکنی خداوند آنها را نمی بخشد چرا که انها خدا و پیامبرش را انکارکرده اند و… (توبه /80 )
7- آنهای که آخرت خود را به دنیا فروختند درعذاب آنها تخفیف نیست.( بقره 86 )
درنتیجه هیج جا دیده نشده که توبیخ وسرزنش دلالت بر رضایت ودوستی کند و تعریف وتوصیف دلالت برعدم رضایت کند چون این دو کلمه در مقابل هم هستند.
ثالثا :اگرچنین است که شما (وهابیت) میگویید اشکال این است که چرا روایاتی که درباره ی سرزنش خلفاء وارد شده با آنها مبارزه می کنید و حتی سعی دارید آنها را از کتابهای خود حذف کنید و روایاتی که در رابطه با فضیلت خاندان پیامبر(ص) به خصوص امام علی(ع) و توصیف دوستان آنها و مذمت دشمنان آنان وارد شده خود را به هزاران در میزنید تا راه فرار از آن درست کنید و چرا به یک مساله ی روانشناختی تمسک میکنید اما حرف پیامبر (ص) را درباره ی اهل بیت و خلافت امام علی(ع) او توجیح میکنید؟
قسمت دهم:
پرسش:
پیرامون رحلت نبی اکرم ص روایتی میباشد حاکی از چشیدن گوشت گوسفندی آغشته به زهر توسط پیامبرص که توسط زنی یهودی تهیه شده بود، ولی روافض، روایات دیگری نیز دارند و البته لطف بسیاری نسبت به اهل سنت نموده اند و آن روایات را در بطور علنی بیان نکرده اند تا مبادا به اتحاد مسلمین لطمه ای بخورد!! ولی از ته دل بدانها معتقدند و از آن روایات خوششان میآید. روایاتی که از مسموم شدن پیامبرص توسط نزدیکانش حکایت دارند، نزدیکانی چون عمر و ابوبکر و عایشه و….!!! و دلیل اینکار نزدیکان پیامبرص نیز ابلاغ خلافت الهی حضرت علی بوده است!!! سوال ما اینجاست که اگر این روایات صحت دارند پس تکلیف آیه 67 سوره مائده چیست؟ مگر در این آیه نیامده که خداوند در خصوص اعلام خلافت حضرت علی ترا از گزند و شر مردم نگاه میدارد؟ پس نعوذبالله سخن خداوند درست در نیامده و پس از ابلاغ آن مطلب یعنی خلافت الهی علی (به زعم روافض و مدعیان تشیع)میبینیم که پیامبر (ص) توسط نزدیکانش مسموم میشوند و حتی این مسمومیت در انتها باعث رحلت ایشان میشود.
پاسخ:
اولا: آنچه که از کتب معتبر شیعه و سنی به دست می آید این است که در وفات یا شهادت پیامبر اکرم(ص) اختلاف وجود دارد ولی اکثرا قائلند که آن حضرت با سم به شهادت رسیده و این سم به وسیله زنی یهودی به آن حضرت داده شده است و در هیچ یک از منابع معتبر شیعه روایت صحیحه ایکه خلفا و عایشه را با مسموم کردن پیامبر اکرم ارتباط داده باشند وارد نشده و این از تهمتهایی است که به پیروان اهل بیت علیهم السلام وارد کرده اند لذا برای روشن شدن موضوع ما تمام روایاتی را که از علمای شیعه و سنی در این زمینه نگاشته اند برایتان نقل می کنیم تا واقعیت با استفاده از منابع مهم و معتبر و نه مانند شبهه گران با ادعا و تهمت ثابت شود:
در رابطه با این موضوع ابتدا توجه به یک مطلب لازم است و آن اینکه بعضی از نویسندگان فقط به بیان این جمله که پیامبر مریض شد و از دنیا رفت اکتفاء کرده اند. و بعضی قائلند که حضرت مسموم شده و به شهادت رسیدند. که اکثرا هم همین قول دوم را قبول دارند.
در کتب تاریخی نقل شده است که یهودیان چندین مرتبه تصمیم گرفتند که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ را به شهادت برسانند ولی هر مرتبه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ توسط جبرییل از این توطئه آگاه می شد و یهودیان به مقصود خود نمی رسیدند و در پایان جنگ خیبر نیز گروهی از بزرگان قوم یهود زینب دختر حارث را که از اشراف یهود بود و پدر خود حارث و برادر خود مرحب و شوهر خود سلام بن مشکم را از دست داده بود تحریک کردند تا شاید به مقصود خود که نابودی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و در نتیجه نابودی دین تازه تأسیس اسلام بود نایل شوند ولی اگر چه این عمل نیز به شهادت آنی و فوری آن حضرت منجر نشد ولی باعث مسمومیت آن حضرت گردید و در نهایت در درازمدت به شهادت آن حضرت انجامید.
«محمد بن عمر واقدی» در کتاب مغازی، واقعه رحلت و شهادت پیامبر را چنین نقل می کند:
چون رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خیبر را گشود و آرام گرفت، زینب، دختر حارث شروع به پرس و جو کرد که محمد کدام قسمت گوسفند را بیشتر دوست دارد؟ گفتند: شانه و سردست را، زینب گوسفندی را کشت، و سپس زهر کشندة تب آوری را که با مشورت یهود فراهم آورده بود به تمام گوشت و مخصوصاً شانه و سردست آن زد و آن را مسموم کرد. چون غروب شد و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به منزل خود آمد پس متوجّه زینب شد از او پرسید، کاری داری؟ او گفت: ای ابوالقاسم! هدیه ای برایت آورده ام ( اگر چیزی را به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ هدیه می کردند از آن می خوردند و اگر صدقه بود از آن نمی خوردند) پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ دستور فرمود تا هدیه او را گرفتند و در برابر آن حضرت نهادند. آن گاه فرمود: نزدیک بیایید و شام بخورید! یاران آن حضرت که حاضر بودند نشستند و شروع به خوردن کردند. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از گوشت بازو خوردند و «بُشْر بن براء» هم لرزید. همین که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و بشر لقمه های خود را خوردند، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به یاران خود فرمود: از خوردن این گوشت دست بردارید که این بازو به من خبر می دهد که مسموم است. و «بشر بن براء» گفت: ای رسول خدا، به خدا سوگند که من هم از همین یک لقمه فهمیدم، و علّت آن که آن را از دهان بیرون نینداختم برای این بود که خوراک شما را ناگوار نسازم، و چون شما لقمه خود را خوردید جان خودم را عزیزتر از جان شما ندیدم. وانگهی امیدوار بودم که این لقمه کشنده نباشد، بشر هنوز از جای خود برنخاسته بود که رنگش مانند عبای سیاه شد و یک سال بیمار بود و نمی توانست حرکت کند و بعد هم به همین علّت مرد. همچنین گفته اند که «بشر بن براء» هماندم مُرد و پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از سه سال دیگر زنده ماندند.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ زینب را فرا خواندند و پرسیدند: شانه و بازوی گوسفند را مسموم کرده بودی؟ گفت: چه کسی به تو خبر داد؟ فرمود: خود گوشت. گفت آری. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: چه چیزی تو را به این کار واداشت؟ گفت: پدر و عمو و همسرم را کشتی و بر قوم من رساندی آن چه رساندی. با خود گفتم اگر پیامبر باشد که خود گوشت به او خبر می دهد که چه کرده ام، و اگر پادشاه باشد از او خلاص می شویم.
در مورد سرنوشت زینب مطالب مختلفی نقل شده است. برخی از راویان گفته اند: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دستور فرمود تا او را کشتند و برخی از راویان گفته اند: پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ او را عفو فرمود. سه نفر هم دست بر طعام برده ولی چیزی از آن نخورده بودند. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به اصحاب خود دستور داد تا خون بگیرند و آنها میان سر خود را تیغ زدند و پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ هم زیر کتف چپ خود را خون گرفت و هم گفته اند که از پس گردن خود خون گرفت.
گویند: مادر بُشْر بن براء می گفت: در مرضی که منجر به مرگ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ شد به دیدنش رفتم رسول خدا تب شدیدی داشت، پیامبر فرمود: همان طور که اجر و پاداش ما دو برابر است بلا و سختی ما هم دو چندان است. مردم می پندارند که من گرفتار ذات الجنب شده ام، و حال آن که چنین نیست و خداوند آن بیماری را بر من مسلط نکرده است و این ریشخندی شیطانی است. این اثر لقمه ای است که من و پسرت خوردیم، از آن روز بیماری در من ریشه دوانده است. تاکنون که پاره شدن رگ قلبم نزدیک شده است. بنابراین رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از دنیا رفت در حالی که شهید بود… (محمد بن عمر واقدی، مغازی، ترجمه دکتر مهدوی دامغانی، نشر دانشگاهی، ج2، ص517 الی 519. )
علاوه بر «واقدی»، «ابن هشام»( ابن هشام، السیرهَ النبویّه، بیروت، دارالقلم، ج3، ص352)، «طبری»( محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، دارالکتب العلمیه، ج2، ص138) و «ابن اثیر»( ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، دارالاحیاء التراث العربی، ج1، ص598ـ599؛ نویسنده در پاورقی این کتاب این واقعه را از قول دیگر مورّخان و محدثّان نیز نقل می کند بعد از نقل این مطلب که این روایت از ابن اسحاق می باشد می گوید: بیهقی در کتاب دلایل النبوه این مطلب را از طریق ابی نفره از جابر نقل می کند. و عبدالرزاق در تألیف خود از معمر از زهری و ابن حجر در الفتح و مسلم در کتب خود و النووی در شرح مسلم و… این حادثه را بیان می کنند (رجوع شود به پاورقی کتاب الکامل فی التاریخ، ج1، ص598 ) این واقعه را نقل کرده اند ولی این سه مورّخ بیان کرده اند که رسول خدا لقمه را بیرون انداختند و از آن گوشت چیزی تناول نکردند ولی آن زهر خطرناک به آب دهان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ مخلوط شد و همین باعث شهادت آن حضرت گردید. (ظاهراً اسناد این سه مورخ از یک فرد و آن هم ابن اسحاق می باشد).
«یعقوبی» مورّخ بزرگ دیگر جهان اسلام نیز این جریان را در تاریخ خود ذکر می کند ولی فقط به مسمومیت آن حضرت اشاره می کند ولی از شهادت آن حضرت سخن نمی گوید.( تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، ج1، ص416)
مورّخان و محدّثان شیعه نیز بیشتر به این سمت رفته اند که علت مرگ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ همان گوشت مسمومی بوده است که زینب «دختر حارث» به آن حضرت خورانیده بود.
علامه مجلسی (ره) در کتاب «جلاء العیون» نقل می کند که:
«در احادیث معتبر وارد شده است، آن حضرت به شهادت از دنیا رفت. چنان چه «صفار» به سند معتبر از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ روایت کرده است. (مجلسی، محمد باقر، جلاءُ العیون، ص82ـ83) مرحوم «ثقة الاسلام کلینی» نیز در کتاب با ارزش «اصول کافی» به اصل توطئه از قول امام باقر ـ علیه السلام ـ اشاره می کند. (کلینی، اصول کافی؛ مجلسی، بحارالانوار، ج2؛ و در کتب دیگر خود در باره این واقعه احادیثی نقل نموده است که دلالت بر شهادت آن حضرت دارند)
برخی از اخبار و نقل ها نیز حکایت از آن دارند که پیامبر گرامی اسلام توسط برخی منافقین در میان مسلمین مسموم گردیده و به شهادت رسیدند.
در کتاب «فروغ ابدیت» نیز بعد از نقل این واقعه در پاورقی آمده است:
«معروف این است که پیامبر در کسالت وفات خود می فرمود : این بیماری از آثار غذای مسمومی است که آن زن یهودی پس از فتح برای من آورد. زیرا اگرچه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ اولین لقمه را بیرون انداخت ولی آن زهر خطرناک با آب دهان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ کمی مخلوط شد و روی دستگاه های بدن آن حضرت اثر خود را گذاشت.( سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ج2، ص664)
مرحوم شیخ طوسی در کتاب تهذیب الأحکام مینویسد :
محمد بن عبد الله (صلی الله علیه وآله ) … در روز دوشنبه 28 صفر سال دهم هجری در حالی از دنیا رفت که مسموم شده بود .( تهذیب الأحکام – الشیخ الطوسی – ج 6 – ص 2 )
و نیز مرحوم علامه حلی در کتاب المنتهی مینویسد :
اما این که چه کسی و در چه زمانی آن حضرت را سمّ داده است ، همانند بسیار دیگر از زوایای زندگی آن حضرت برای ما روشن نیست .( منتهى المطلب (ط.ق) – العلامة الحلی – ج 2 – ص 887)
با توجه به مطالبی که عرض شد به این نتیجه می رسیم که هیچ منبع معتبری از شهادت پیامبر به وسیله خلفا یا عایشه یاد نکرده است و این از تخیلات این شبهه گر است که میگوید حدیث وجود دارد که توسط نزدیکانش مثل عمر و ابوبکرو…مسموم شده و شیعیان از ته دل از این قول خوششان میاید… به نظر ما باید به این شبهه گر گفت: پس معلوم میشود شما علم غیب هم دارید و…
ثانیا:شأن نزول آیه در رابطه با غدیر خم است ( که در آن واقعه و قضیه خداوند پیامبر (ص) را از چیزی که ترس داشت( مثل تکذیب آن حضرت و اتهام بقوم گرایی و فامیل گرائی حفظ کرد) و ربطی به رحلت یا شهادت پیامبر(ص)ندارد و اینکه این آیه را که دررابطه با یک قضیه نازل شده در قضیهی دیگری تعلق بدهید این خود مغالطه است که در شبهات وهابیت از این نوع مغالطه ها زیاداست و در رابطه با قضیه غدیر خم خداوند متعال پیامبر(ص) را از چیزهایی که حضرت از آنها ترس داشت (مثل شورش مردم و ….) حفظ نمود واگر توطئه ای هم علیه آن حضرت بود خنثی ساخت و…
قسمت یازدهم:
پرسش:
مدعیان تشیع بر این باورند که بنا به دستور پیامبرص دین را میبایست تنها از امامان و معصومین گرفت، یعنی تنها اهل بیت شایستگی تعلیم قرآن و سنت را بطور صحیح و بدون خطا دارند و به احادیثی چون قرآن و عترتی و… اشاره دارند و حتی قرآن را بدون وجود اهل بیت، کافی و یا قابل فهم نمیدانند، اما سوال اینجاست: اگر چنین است پس چرا پیامبرص افرادی دیگر به جز علی ع را نیز برای تعلیم قرآن به قبایل مختلف می فرستاده است؟ مگر نه اینکه اینکار باید توسط علی ع انجام میشده است؟ پس چرا صحابه دیگر نیز مردم را تعلیم میداده اند؟
پاسخ:
متاسفانه مشکل این شبهه گران و نیز برخی از علمای متعصب اهل سنت این است که فکر می کنند شیعیان هیچ یک از اصحاب پیامبر اکرم(ص) را قبول ندارند و تنها از میان صحابه، حضرت علی علیه السلام را قبول دارند. لذا گرفتار چنین شبهه هایی شده و فکر می کنند که حال که شیعیان فقط حضرت علی(ع) را قبول دارند پس پیامبر(ص) هم باید به نظر آنان فقط برای پیشبرد اسلام و تعلیمات آن از حضرت علی(ع) استفاده می کرده است!
در حالی که نظر هیچ یک از علمای شیعه اینگونه نیست بلکه همه شیعیان قائلند که بسیاری از صحابه پیامبر اکرم(ص) از بهترین و نمونه ترین انسانها بوده اند و بسیاری از صحابه مورد تایید شیعیان هستند. برای روشن شدن موضوع لازم است که ما نظر شیعه را در مورد صحابه پیامبر بیان کنیم تا این شبهه و تمام شبهه های شبیه به آن برطرف شود:
جواب اجمالی:
بهترین مرجع برای داوری قرآن کریم است لذا با بررسی مفاهیم لغوی و اصطلاحی “صحابه” به دنبال مصادیق واقعی آیات شأنی بر می آییم که آیا مطلق صحابه مورد توجه آیات الهی هستند یا صحابی خاص؟ نظریه اهل سنت نسبت به صحابه مطلق و قید ناپذیر است و همه را به یک چشم می بینند و می گویند آیات و روایات زیادی دال بر تمجید و تعدیل صحیح صحابه وجود دارد. اما این مطلق گرایی، جز آن که اغراض سیاسی در آن نهفته باشد، هرگز با میزان عقل، منطق و فرهنگ قرآن، سازگار نیست. قرآن حتی پیامبران الهی را با دید تفاوت و برتری مقام بعضی بر بعض دیگر می بینند چه رسد به دیگران. در حالی که قرآن، صحابی را به چند دسته صحابه صالح، صحابة منافق، صحابة فاسق، صحابة مرتد و تقسیم کرده است و ما باید میان آنان فرق قایل شویم و سره را از ناسره تفکیک کنیم و صحابی مؤمن را از کافر باز شناسیم. پس باید دانست که دلالت آیات شأنی، متوجه اصحاب خاص می باشد، همان که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: احترام و حرمت شان را پاس دارید چرا که آنان مورد رحمت و غفران و فضل الهی می باشند.
جواب تفصیلی:
در بینش اسلام و فرهنگ دین، عمل اصالت دارد؛ عملی که برخاسته از زلال عقیده و استواری ایمان باشد. و مشرب عمل گرایی است که به انسان ارزش، عظمت و حرمت می بخشد. عنوان و نام و نشان به هیچ وجه، راهکار سعادت بشر نیست و اگر چه آن، عنوان صحابه بودن پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ باشد. مناسب است مطلع بحث با تعریفی از واژه صحابه گشوده شود تا افق بحث بیشتر نمایان گردد.
صحابه در لغت به معنای یاران، همراهان، همنشینان و معاشران آمده است. (فرهنگ عمید، ص 871)
1 ـ اصطلاح صحابه را ابن حجر عسقلانی شافعی چنین می گوید: “صحابی کسی است که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را ملاقات کرده و به او ایمان آورده و مسلمان از دنیا رفته باشد.(احمد حسین یعقوب، پژوهشی در عدالت صحابه، ص 20، ترجمة محمد قاضی زاده، از کتاب الاصابه ابن حجر، ج 1، ص 10) در اینجا سؤال این است که آیا صحابه به طور مطلق مورد تأیید است و یا صحابه با ویژگیهای مخصوص مورد نظر آیات الهی می باشد؟ ابن حجر عسقلانی می گوید: اهل سنت اتفاق نظر دارند که جمعی از صحابه عادلند و عدالت آنان ثابت و معلوم می باشد چرا که خدا آن ها را تعدیل نموده و از پاکی آنان خبر داده و آن ها را برگزیده است. علاوه بر آیات مورد سؤال، آیات زیادی از جمله “کنتم خیر امةٍ اخرجت الناس”(سورة آل عمران، آیة 110) را در رابطه با صحابه آورده و می گوید: احادیث شهیره نیز مقدارشان در این زمینه زیاد می باشد که همه این ها قطع به عدالت و پاکی صحابه را به وجود می آورند.(ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمیز الصحابة، ج 1، ص 9، فصل سوم، چ بیروت، طبع اول) این نظریه به صورت مطلق با هیچ منطقی سازگار نیست چرا که یکسانی گروهها و اقشار انسانی نه سابقه مستند تاریخ دارد و نه عقل و خرد آن را می پسندد حتی رسولان الهی که از عصمت و طهارت باطنی برخوردارند، در یک سطح فضیلتی قرار ندارند “تلک الرُّسُلِ فضلنا بعضهم علی بعض منهم”(سورة بقره، آیة 253. ) برخی رسولان بر بعضی دیگر برتری مقامی دارند وقتی پیامبران معصوم الهی چنین هستند چطور معقول است که صحابه آن چنان باشند؟! یعنی کاسه داغ تر از آش! در حالی که می بینیم صحابه خاص و اصیل در میان خود، متفاوت اند و هر کدام جایگاه خاص خود را دارند، پس با چه معیار ما بیاییم، صحابی عنوانی را با صحابی اصیل؛ در یک سطح ببینیم؟ در حالی قرآن کریم بر مقتضای عقل و انصاف این دو دسته را از هم تفکیک کرده و معیار معرفتی ارایه داده است برای عده ای صحابه که دارای ایمان و عمل شایسته اند، وعدة غفران و اجر بزرگ داده است. “وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرةً و اجراً عظیماً”(سورة فتح، آیة 29. ) و تعدادی از صحابه، منافق بودند و چهرة نفاق خود را در پوشش صحابه بودن پنهان کرده بودند که خدا حجاب را از چهرة آنهان برگرفته و به پیامبرخود ابلاغ نمود. “و اهل المدینه مردوا علی النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم”( سورة توبه، آیة 101. )بعضی از اهل مدینه به سوی نفاق گراییدند تو ای پیامبر! آنان را نمی شناسی ولی ما آنان را می شناسیم. و جمعی از صحابه بعد از ایمان به پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ رویکرد انحرافی پیدا نمودند و با رجعت قهقرایی به دیار شرک و کفر برگشتند “ان الذین ارتدوا علی ادبارهم من بعد ما تبین لهم الهدی”(سورة محمد، آیة 3) عده ای بعد از آن که راه هدایت و رستگاری برایشان روشن شد، دوباره در طریق کفر و شرک قبلی خویش برگشتند. ولید بن عقبه که صحابی بوده، قرآن او را فاسق خوانده است و آیه: “ان جائکم فاسق بنبأ فتبینوا” در مورد نامبرده است(علامه سید محمد طباطبایی ترجمة تفسیر المیزان، ج 18، ص 472، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، نشر بنیاد علمیو فکری علامه طباطبایی، چاپ گلشن ؛ آلوسی بغدادی، روح المعانی، داراحیاء التراث العربی بیروت، طبع رابع، ج 26، ص 144. )پس صحابه بنابر منطق قرآن، یکسان نیست و نگاه آیات قطعاً متوجه همه آنان نخواهد بود تنها دلالت آیات معطوف صحابی خاص و با ویژگیهای ایمانی و عمل صالح و ملکه تقوا و عدالت است. عمل نیک و اندیشه نیکو است که به صحابی منزلت فضیلت می بخشد. به تعبیر احمد حسین یعقوب که صحابه بودن به خودی خود، عصمت نمی آورد و ردای عدالت بر قامت صحابه نمی پوشاند بلکه صحابه بر حسب اعمال و رفتارشان، منزلت پیدا می نماید(احمد حسین یعقوب، پژوهشی در عدالت صحابه، ترجمه مهر قاضی زاده، ص 94، 93.) و آن گاه پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ هم که برخی صحابه را جهت تبلیغ دین مبین اسلام و دیگر امور به کار می گیرد همان صحابه پاک و مخلص هستند نه تمام صحابه و این امر در طول تاریخ حیات نبی مکرم اسلام به وضوح قابل مشاهده است.
نتیجه : پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هم با همین دید و به همین مبنی برخی از صحابه را که مورد تایید آن بزرگوار بودند و از لحاظ علمی و معنوی انسانهای کار آزموده و مطمئنی بودند را جهت ترویج مکتب اسلام و آموزه های اسلام و راهنمایی مردم به اطراف و اکناف می فرستاد که نمونه های آن هم در تاریخ بسیار ذکر شده است و شیعیان هم به همین دلیل تنها صحابیانی که عدالت و صداقتشان احراز شده و مورد تایید خداوند و پیامبر اکرم (ص) واقع شده اند را قبول دارند نه هر صحابی را.
اما این مطلب که تنها ائمه اطهار شایستگی تعلیم قرآن و سنت را بطور صحیح و بدون خطا دارند مطلبی است مسلم که به آن در شبهه قبل پاسخ کامل و جامع داده شد.
قسمت دوازدهم:
پرسش:
اگر علما و مراجع مدعی تشیع، فقط به همین یک سؤال ما پاسخ دهند ما از جانب تمامی مسلمانان جهان اعلام میکنیم که حاضریم، مذهب و عقاید آنها را قبول کنیم!! شما برای ما: • 5 حدیث (با تواتر لفظی) • از کتب خودتان (از کتب شیعه) • از 5 طریق مختلف • با سند صحیح • از پیامبرص گرامی اسلام بیاورید که در آنها شخص پیامبرصفرموده باشند: – حضرت علی ع خلیفه (منظور ما ولایت است و نه وصایت) بلافصل من به فرمان خدا هستند. – یا شخص حضرت علی ع فرموده باشند معنای مولی در غدیر خم یعنی خلیفه یا اینکه فرموده باشند: مراد از آیه ابلاغ یا آیه ولایت من هستم یا همین موضوع را پیامبرص فرموده باشند! – مهدی موعود، فرزند امام حسن عسگری است . – پیامبر اسلامص علم غیب دارند (به غیر از وحی) یا از جانب خدا (و نه انتخاب مردم مدینه) حاکم مدینه شده اند و یا به غیر از مورد وحی، عصمت دارند. – تفسیر و توضیح قرآن، فقط مختص حضرت علی ع و فرزندان ایشان است. – جواز گنبد و بارگاه ساختن روی قبور – زیارت عاشورا و دعای ندبه و توسل – حضرت علی ع و یا فاطمه متولی فدک نبوده بلکه مالک یا وارث فدک بوده اند. دقت کنید که مسلمانها طبق نص صریح قرآن، دین خود را باید از قرآن و سنت نبی اکرمص (که آن هم باید منطبق با قرآن باشد) بگیرند. پس احادیثی که برای ما میآورید باید از قول پیامبرص باشد نه از قول ائمه (که عدهای غالی و خمس دزد، اطراف آنها را گرفته و از زبان مبارک آنها حدیث دروغ جعل کردهاند) دقت کنید شما فقط در کتاب بحار الانوار 700 هزار حدیث دارید در اصول کافی 13 هزار حدیث و اگر احادیث کتب دیگر شما را روی این تعداد بریزیم تعداد احادیث شما از یک میلیون حدیث بیشتر میشود، شما به جای استناد روز و شب به کتب اهل سنت از بین این یک میلیون حدیث کتب خودتان، 5 حدیث (برای هر سؤال 5 حدیث) با شرایط فوق بیاورید تا ما تسلیم شما شویم! البته برای اینکه زحمت بیهوده نکشید خدمت شما باید عرض کنم: گشتم، نبود، نگرد، نیست! آری، شما نه تنها سندی از قرآن برای اثبات عقاید شرکآمیز ضاله خودتان ندارید بلکه حتی در کتب خودتان هم حدیث صحیح السند و بدون انقطاع و متواتری از قول پیامبر اسلام در این زمینه ندارید؟ پس استناد روز و شب شما به کتب اهل سنت چیست؟ برادر گرامی آقای قزوینی در قیامت، حجت شما چیست؟ که اینهمه در حال گمراهی شیعیان هستی؟ با اینکه ما در اینجا 3 آوانس به شما دادیم ولی باز هم شما در این مبارزه طلبی, شکست میخورید.
پاسخ:
موضوعاتی که در این شبهه به آن پرداخته شده آنقدر متواتر و مسلم است که یک پژوشگر ساده و ابتدایی هم به راحتی با مقداری مطالعه در کتب شیعیان و اهل سنت به مقدار بسیار زیادی از آن دست پیدا خواهد کرد. اما متاسفانه همانطور که در شبهه های قبل هم دیدید کار این شبهه گر تنها بازی با کلمات است در حالی که متاسفانه هیچ بار علمی در او وجود ندارد. به هر حال ما به طور نمونه برخی روایات در رابطه با این شبهه ها را از کتب هر دو مذهب خدمتتان عرض می کنیم تا حقیقت با استفاده از منابع و مدارک معتبر و نه با حرف و گزافه گویی روشن شود:
1)خلافت امیرالمومنین علی (ع) و امامت اولاد ایشان تا حضرت مهدی(عج):
موفق بن احمد خوارزمی از ابن سلیمان راعی از رسول خدا(ص) روایت کرده است که فرمود:شبی که مرا به آسمانها برد خداوند فرمود (أمن الرسول بما انزل الیه من ربه ) رسول خدا به آنچه بر او نازل کرده ایم ایمان آورده ،من گفتم (والمومنون) یعنی اینکه به همه آنچه نازل فرموده ای ایمان دارم خطاب شده راست گفتی.
باز خطاب شد ای محمد چه کسی را برای امت جانشین قراردادی ،گفتم بهترین ایشان را، فرمود علی بن ابی طالب (ع) را ؟ عرض کردم آری ای پروردگارمن ،فرمود ای محمد(ص) بر اهل زمین نظر کرده، تو را برگزیدم و برای تو اسمی از اسماء خود اشتقاق نمودم و من در محل و جایی یاد کرده نشوم مگر آنکه تو یا کرده شوی ،من محمودم و تو محمدی،سپس باز نظر کردم و علی (ع) را ازمیان آنها برگزیدم و نامی برای او از میان نامهای خود جدا کردم ، من اعلایم و او علی، ای محمد (ص) تو و علی(ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) وامامان از اولاد حسین (ع) را از نور خود آفریدم و ولایت شما را بر اهل آسمانها و زمین عرضه داشتم ، هر کس قبول نمود نزد من از مومنان و هر کس که انکار کرد از کافران است.ای محمد اگر بنده ای از بندگان من را عبادت کند تا آنکه مانند مشک پوسیده شود و بر من وارد شود در حالیکه منکر ولایت شما باشد او را نیامرزم تا اینکه به ولایت شما اقرار نماید، ای محمد(ص) دوست داری که ایشان را ببینی ؟ عرض کردم آری ای پروردگارمن ،فرمود :به طرف راست عرش نگاه کن ،چون نظر کردن دیدم علی (ع) فاطمه (س) حسن(ع) حسین (ع) و … و مهدی (عج) در صفحه ای از نور ایستاده و نماز میگذارند و مهدی (عج) میان ایشان چون ستاره ی درخشانی است، پس خطاب شد اینان حجتها ی من و این مهدی مطالب خون عترت تو است.
ای محمد با عزت و جلالم قسم که این مهدی (عج) حجت واجب بر دوستان من و انتقام کشنده از دشمنان من است.
این حدیث را در کتاب غایة المرام صدر الائمه موفق بن احمد خوارزمی و در بحار و کتاب غیبت شیخ طوسی و همچنین کتاب منتخب الاثر و ینابیع الموده و فرائد السمطین حموینی و غیر اینها روایت کرده اند .
ابراهیم بن محمد حموینی که از اعیان علماء است در کتاب فرائد المسلمین که پیغمبر(ص) فرمود : هرکس قصد دارد که به دین تمسک جوید و بعد از من سوار کشتی نجات شود باید به علی بن ابی طالب اقتداء و دشمنان او را دشمن و دوستان اورا دوست دارد زیرا علی(س) وصی و جانشین من است در حیات من و بعد از وفات من وامام هر مسلمان و امیر هر مومن است ، امر و نهی او امر و نهی من ،پیرو او پیرو من و یاری کننده ی او یاری کننده ی من و واگذارنده ی او واگذارنده ی من است و …
موفق بن احمد خوارزمی به سند خود از سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی روایت کرده است که گفت بر پیغمبر وارد شدم دیدم حسین(ع) بر زانوی آن حضرت نشسته ودو چشم و دو لب او را می بوسد و میفرماید تو سیدی تو پسر سیدی و پدر ساداتی و حجت و پسر حجت و پدر حجتهائی و توامام و پسر امام و پدر امامان 9 گانه ای که نهمی ایشان قائم است و…
و این حدیث را علامه مجلسی از حضرت صادق (ع) از سلمان فارسی نیز روایت کرده است.
حموینی در کتاب فرائد السمطین از سلیم بن قیس هلالی روایت کرده که علی (ع) درمناشدات( فضائل) خود در زمان خلافت عثمان با جماعتی از انصار و مهاجران فرمود شمارا به خدا قسم میدهم آیا میدانید موقعی که آیه ی ( یا ایها الذین آمنوا اطیعوالله و اطیعو الرسول و…) و آیه ی ( لم یتخذوا من دون الله (توبه /16) یعنی غیر از خدا و رسولش و مومنان دوست و معتمدی فرا نگرفته اند نازل شدو خداوند امر کرد که والیان امر مسلمانان را معرفی کند و ولایت را برای آنان تفسیر نماید، چنانچه که نماز و زکات وحج را برایشان تفسیر کرد، پس مرا در غدیر خم نصب کرد و فرمود ای مردم خداوند جلیل مرا ماموریتی داده که سینه ی مرا تنگ نموده و گمان کردم مردم مرا تکذیب میکنند و خداوند مرا تهدید نموده و وعده ی عصمت داده است ،سپس فرمود : به درستی که خدای عزوجل مولای من و مولای مومنان و اولی و سزاوارتر به آنان از خودشان هست، گفتند: بلی یا رسول الله، پس فرمود در حالی که دست مرا گرفته بود ،هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست ، خدا دوست دارد هرکسی او را دوست دارد و دشمن دارد هرکسی که اورا دشمن دارد، پس سلمان برخواست و عرض کرد یا رسول الله ولایت علی(ع) چیست؟ فرمود ولایت او مانند ولایت من است هرکه من اولی به تصرف و صاحب اختیا ر او هستم علی اولی به تصرف و صاحب اختیار اوست پس ( آیه ی الیوم اکملت لکم دینکم ..) نازل شد و پیغمبر فرمود خدا را تکبیر میگوییم به کامل کردن دین و تمام نمودن نعمت و خشنود شدن پروردگار من به رسالت من و ولایت علی( ع) بعد از من . پس جمعی گفتند یا رسول الله این آیات درباره ی علی ( ع) به خصوص است؟ بلی درباره ی او و اوصیاء من هست تا روز قیامت و …
در کتاب ینابع المودة از جابر بن عبدالله انصاری و در کشف الاستار از حموینی از ابن عباس روایت کرده که پیامبر ( ص) فرمود من سید پیامبران هستم وعلی بن ابی طالب سید اوصیاء است و جانشینان من 12 نفر هستند اول ایشان علی (ع) و آخر ایشان حضرت قائم است.
حموینی در فرائد السمطین از ابن عباس روایت کرده است که نعشل یهودی خدمت پیامبر ( ص) آمد از مسائل چند سوال کرد از جمله پرسید من را از وصی بعد از خود خبر ده زیرا هیچ پیغمبری مبعوث نشده مگر اینکه برای او وصی بوده ، پیامبر ما موسی بن عمران یوشع بن نون را وصی خود قرار داد ، حضرت فرمود وصی من علی بن ابی طالب ( ع) و بعد از او دو سبط من حسن(ع) و حسین (ع) و بعد از آنها9 نفر از اولاد حسین (ع) میباشند (کلم الطیب در تقریر عقاید اسلام ، سید عبد الحسین طیب ص503-509)
نیز از رسول خدا«ص» نقل شده است «انّ خلفائى و اوصیائى و حجج اللَّه على الخلق بعدى اثناعشر اوّلهم اخى و آخرهم ولدى ؛ قیل یا رسول اللَّه! و من اخوک؟ قال : علىّ بن ابى طالب، قیل، فمن ولدک؟ قال : المهدى(عج) ؛ یملأ الارض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً و الّذى بعثنى بالحقّ بشیراً و نذیراً لو لم یبق من الدّنیا الاّ یوم واحد لطوّل اللَّه ذلک الیوم حتّى یخرج به ولدى المهدىّ فینزل روح اللَّه عیسى بن مریم فیصلّى خلقه» ؛ (کمال الدین، ج 1، ص 280، ج 27 ؛ بحارالانوار، ج، 47، ص 71) «خلفا و جانشینان من و حجّت هاى خدا بر خلق پس از من دوازده نفرند : اوّل آنان برادرم و آخرشان فرزندم ؛ گفته شد : اى رسول خدا! برادرت کیست؟ فرمود : على بن ابى طالب. سؤال شد : فرزندت کیست؟ فرمود : مهدى، که زمین را از قسط و عدل آکنده مى سازد ؛ همان سان که از ظلم و جور پر شده است. قسم به آنکه مرا به حق، به عنوان بشارت دهنده و ترساننده برانگیخت! اگر از عمر دنیا یک روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز چنان طولانى سازد تا فرزندم مهدى خروج کند. (پس از خروج او) عیسى پسر مریم پشت سرش به نماز مى ایستد».
همچنین از رسول خدا«ص» نقل شده است :«لیبعَثَنَّ اللّه من عترتى رجلاً افرق الثنایا اَجلى الجبهة یملکُ الارض عدلاً و یفیضُ المال فیضاً»؛ (ینابیع المودّة، ص 423 ؛ اسعاف الراغبین، باب 3، ص 135 ( ؛ «همانا خداوند از عترتم، مردى را برمى انگیزاند که دندان هایش برّاق و گشاده اند و پیشانى اش بلند و تابنده است. زمین را آکنده از عدل مى کند و مال را به نحوى خاص زیاد مى گرداند»
2)حضرت مهدی(عج) فرزند امام حسن عسکری(ع) است
صدها روایت در منابع شیعه با سندهاى صحیح وجود دارد که حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف فرزند امام عسکرى علیه السلام است و آن حضرت بعد از غیبت طولانى قیام و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد؛ همان طورى که پر از جور و ظلم بوده است.
شیخ حر عاملی، در جلد دوم از کتاب ارزشمند اثبات الهداة، نهصد و بیست و هفت روایت با مضمونی نزدیک به هم در امامت دوازده امام آورده که در بسیاری، به گونه ای صریح و روشن، شمار دوازده تن و نام امامان و تصریح به نام پدر امام زمان نیز آمده است . بسیاری از اسناد روایات، این کتاب صحیح بوده و به حد تواتر می رسد .
از جمله ی آن ها، نود و پنج روایت در کافی کلینی،
پنجاه و سه حدیث در عیون الاخبار صدوق،
بیست و دو حدیث در معانی الاخبار صدوق،
نود و دو روایت در کمال الدین صدوق،
بیست و دو روایت در امالی صدوق،
هجده حدیث در الغیبة شیخ ابوجعفر طوسی،
یازده روایت در مصباح المتهجد طوسی است .
ما، هیچ وجه معقولی برای تردید در روایتی که محدثان معتبر از نهصد و بیست و هفت طریق روایت کرده اند، نمی بینم .
علاوه بر اینکه در بسیاری از روایات و کلمات دانشمندان اهلسنت نیز تصریح شده که اسم پدر حضرت مهدی حسنالعسکری است و فرزند امام یازدهم است.( سلیمان قندوزی، ینابیع المودة، ج3، باب السادس و الثمانون، ص53؛ احذربن یوسفبن احمد القرمانی الدمشقی، اخبار الدول و آثار الاول، بغداد، 1382ق، الفصل الحادیعشر، ص212؛ ابنصباغ مالکی، الفصول المهمة، ص312؛ شعرانی، الیواقیت و الجواهر، ج2، ص411؛ حرازی، مشارق الانوار، ص113؛ سبط ابنجوزی، تذکرة الخواص، ص325.)
3)آیه ابلاغ و ولایت
مواردی که حضرت امیر به آیه ابلاغ و واقعه غدیر خم اشاره فرموده اند بسیار است که به طور نمونه چند مورد را از کتب شیعیان و اهل سنت خدمتتان عرض می کنیم:
-هفت روز پس از رحلت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد آمدند و خطاب به مردم ضمن سخنانی فرمودند: «پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به حجه الوداع رفت و سپس به غدیر خم آمد و در آنجا شبیه منبری برای او ساخته شد و بر فراز آن رفت و بازوی مرا گرفت و بلند کرد به حدی که سفیدی زیر بغلش دیده شد و در آن مجلس با صدای بلند فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ…» خداوند در آن روز این آیه را نازل کرد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً». (اثبات الهداه، محمد بن حسن حر عاملی، ج 2، ص 18، ح 72) .
-بار اول که امیرالمؤمنین علیه السلام را به اجبار برای بیعت آوردند و حضرت امتناع کرد، در آنجا فرمود: «… گمان ندارم پیامبر صلی الله علیه وآله در روز غدیر خم برای احدی حجتی و برای گوینده ای سخنی باقی گذاشته باشد. قسم می دهم کسانی را که از پیامبر صلی الله علیه وآله در روز غدیر «من کنت مولاه فعلی مولاه…» را شنیدند که برخیزند و شهادت دهند». دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجرای غدیر شهادت دادند و سایر مردم هم در این باره مطالبی گفتند، به طوری که عمر از ترس مجلس را تعطیل کرد!! (بحار الانوار،ج 28،ص 186؛ اثبات الهدی، ج2،ص 115) .
-بار دوم که حضرت را طناب برگردن و شمشیر بالای سر به اجبار برای بیعت آوردند، عمر گفت: بیعت کن و گرنه تو را می کشیم. حضرت فرمود: «ای مسلمانان، ای مهاجران و انصار، شما را به خدا قسم می دهم آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدید که در روز غدیر خم چه می فرمود…»؟ همه تصدیق کردند و گفتند: آری به خدا قسم. (بحار الانوار، ج 28، ص 273).
مرحوم علامه در بحار به موارد متعدد دیگری هم اشاره می کند که برای آگاهی بیشتر می توانید به جلد 28 ، 29 ، 31 ، 38 ، 41 مراجعه بفرمایید.
-در میدان جنگ جمل در بصره، امیرالمؤمنین علیه السلام به طلحه فرمود: تو را به خدا قسم می دهم، آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی که می فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه». گفت: آری. فرمود: پس چرا به جنگ من آمده ای؟ گفت: «در خاطرم نبود و فراموش کرده بودم»! لازم به یادآوری است طلحه پس از اینکه غدیر را به یاد آورد باز هم به جنگ ادامه داد تا کشته شد. (الغدیر، علامه امینی، ج 1، ص 186) .
-در روز جنگ صفین مردی از لشکر معاویه قرآن به دست به میدان مبارزه آمد در حالی که این آیه را تلاوت می کرد: «عم یتسائلون عن النبا العظیم…». حضرت شخصا به جنگ او رفتند و ابتدا پرسیدند: آیا نبأ عظیم را که مردم بر سر آن اختلاف دارند می شناسی؟ آن مرد گفت: نه!! فرمود: «به خدا قسم منم نبأ عظیم که بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولایت من نزاع دارید… در روز غدیر دانستید و روز قیامت خواهید دانست که چه کردید»؟ (مناقب ابن شهر آشوب، ج 3،ص 80).
این موارد تنها نمونه ای بود از دهها مورد استدلال حضرت به آیه ابلاغ و واقعه غدیر که در کتب معتبر ذکر شده است.
آیه ولایت
استدلال امام به آیه «إنّما ولیّکم اللّه …» در منابع شیعه بسیار زیاد آمده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
1. مناشده یوم الشوری
در جلسه شوری که هر یک از اعضای حاضر در آن در پی اثبات صلاحیت رهبری خود بودند دارند آنگاه که نوبت امیرالمومنین علی علیه السلام شد حضرت در دو جا به نزول آیه «انّما» درباره خود استدلال کرده است:
الف) در موردی حضرت خطاب به اهل شورا می فرماید:
آیا در میان شما به جز من کسی هست که خداوند در ده آیه از آیات قرآن او را مؤمن نامیده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه.( محمدبن الحسن الطوسی، ألامالی، ج2، ص159؛ حسن بن ابی الحسن الدیلمی، إرشاد القلوب، ج2، ص86 ؛ بحارالأنوار،ج31، الحسن الطوسی، ص333؛ ألإحتجاج، ج1 ، ص197.)
ب) در موردی در این مناشده حضرت خطاب به اهل شورا می فرماید:
آیا در میان شما به جز من کسی هست که در حال رکوع زکات داده باشد و خداوند آیه «إنّما ولیکم اللّه …» را درباره او نازل کرده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه.( محمد بن الحسن الطوسی، ألامالی، ج2، ص162؛ الإحتجاج، ج1، ص197؛ جمال الدین یوسف بن حاتم الشافی، الدررالنظیم، ص332؛ السید هاشم البحرانی، غایة المرام، ج2، ص20؛ إرشاد القلوب، ج2، ص89؛ بحارالأنوار، ج31، ص332؛ میرزا حبیب اللّه الهاشمی الخوئی، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج2، ص363، ج3، ص89.)
2. مناشده با ابوبکر
بعد از به قدرت رسیدن ابوبکر، وی تلاش می کرد با امام علی(ع) با چهره ای بشاش و خندان روبه رو شود، ولی حضرت امیر(ع) برعکس همیشه با چهره ای گرفته و عبوس با او برخورد می کرد که این وضع برای ابوبکر قابل تحمل نبود، تا اینکه روزی به خانه حضرت آمد و از مسائل پیش آمده عذرخواهی کرد و در صدد توجیه رفتار خود برآمد. حضرت با نقد رفتار ابوبکر از وی اعتراف گرفت که شایستگی این کار را ندارد، بلکه خود شایسته سرپرستی امت است. بدین سان حضرت با بیان شایستگیهای خود به نزول آیه «انّما» درباره خود استدلال می کند و می فرماید:
تو را به خدا سوگند می دهم آیا در آیه پرداخت انگشتری به عنوان زکات، ولایت من همراه با ولایت رسول خدا(ص) از طرف خداوند مطرح شده است یا ولایت تو؟ ابوبکر گفت: بلکه ولایت تو.( ابوجعفر محمدبن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، الخصال، باب الأربعین و مافوق، ج2، ص327؛ بحارالأنوار،ج29، ص7؛ الإحتجاج، ج1، ص161.)
3. مفاخره قریش
از جمله مواردی که حضرت امیر(ع) به نزول آیه «إنّما» درباره خود احتجاج کرده، جریان، مفاخره مهاجران و انصار است. آن حضرت در آن جا فرمود:
شما را به خدا سوگند آیا می دانید هنگامی که آیه «انّما ولیّکم اللّه و…» نازل شد، مردم از رسول خدا(ص) پرسیدند: آیا این آیه به عده ای از مؤمنان اختصاص دارد، یا شامل همه مؤمنان می شود؟ پس خداوند پیامبر را مأمور کرد که متولیان امور مؤمنان را به آنان بشناساند و همان طور که نماز، زکات و حج آنان را برای ایشان بیان کرده است ولایت را نیز شرح دهد. در پی این مسائل پیامبر مرا در غدیر خم به عنوان راهنما برای مردم منصوب کرد.( الإحتجاج، ج1، ص213؛ بحارالأنوار، ج1، ص410.)
4. مذاکره با مهاجران و انصار
در جریان تشکیل شورا از یک سو حدود پانزده سال از ارتحال رسول خدا(ص) گذشته بود و نسل جدید مسلمانان عصر نزول قرآن را درک نکرده بودند. از سوی دیگر، تبلیغات یک سویه حکومت در طول این دوران و جلوگیری از تدوین و نشر حدیث رسول خدا(ص) و عوامل دیگر سبب شده بودند نسل جدید از حوادث صدر اسلام و مدافعان واقعی اسلام و رسول خدا(ص) بی اطلاع باشند. در چنین شرایطی حضرت در صدد معرفی خود و دفاع از حق خویش برآمد و در جمع مهاجرین و انصار که بیشتر آنان را نسل جدید تشکیل می دادند حاضر شد و در یک سخنرانی فرمود:
از اصحاب رسول خدا(ص)، آنان که حفظ مطالب دینی از آنان خواسته شده و امانتدار قرار داده شده اند، می دانند که در میان اصحاب رسول خدا(ص) کسی نیست که امتیازی داشته باشد مگر اینکه من آن امتیاز را بیشتر از او دارم، ولی من هفتاد امتیاز دارم که هیچ یک از اصحاب رسول خدا(ص) هیچ کدام از آن امتیازات را ندارند. سپس حضرت این امتیازات را برمی شمارد تا این که می فرماید: اما شصت و پنجمین امتیاز این که من در مسجد نماز می خواندم، فقیری آمد و تقاضای کمک کرد و من در حال رکوع انگشتری خود را به او دادم که خداوند آیه «إنّما ولیّکم اللّه و…» را درباره من نازل کرد.( الخصال، ابواب السبعین و مافوقه، ص1701؛ بحارالأنوار، ج31، ص445.)
5. مناظره با ملحدان
از جمله مواردی که حضرت امیر(ع) به نزول آیه «إنّما» درباره خود احتجاج کرده، موردی است که بعضی از ملحدان خدمت آن حضرت رسیدند و گفتند:
آیاتی در قرآن وجود دارد که با هم تناقض دارند و اگر این تناقضها نبود ما به اسلام ایمان می آوردیم؟
حضرت فرمود: این آیات چیست؟
آنان آیاتی را برشمردند و حضرت به تک تک آنها پاسخ می داد، تا این که سؤال کننده پرسید: مراد از «واحده» در این کلام خدا «إنّما أعظکم بواحدة»( سوره سباء،آیه 46). چیست؟
حضرت فرمود:
و اما [درباره] سخن خداوند «که تنها به یک چیز شما را موعظه می کنم»، به درستی که خداوند متعال قوانین مهم و واجبات را در زمانهای متفاوتی نازل کرده است، چنان که آسمانها و زمین را در شش دوره آفریده است و اگر می خواست می توانست در کمتر از یک چشم بر هم زدن آنها را خلق کند، ولی او آهستگی و مدارا را نمونه ای برای امینان خود و اثبات حجتی برای خلق قرار داده است.
بر این اساس اولین چیزی که بندگان را به آن مقید کرد اعتراف به یگانگی و ربوبیت خداوند و شهادت به این بود که معبودی غیر از اللّه نیست و چون این مرحله سپری شد و مردم وحدانیت خداوند را پذیرفتند، اعتراف به نبوت پیامبر ـ که درود خداوند بر او و خاندان او باد ـ و شهادت به رسالت او قرار داد و چون این مرحله را پذیرفتند بر آنان نماز را واجب کرد، سپس روزه، سپس حج، سپس جهاد، سپس زکات و سپس صدقات و آنچه از این نمونه بود؛ مثل انفال. به دنبال این مسائل، منافقان به رسول خدا(ص) گفتند: آیا چیز دیگری مانده است که پروردگارت بخواهد آن را واجب کند که به ما بگویی تا ما اطمینان پیدا کنیم که واجب دیگری نیست؟
خداوند در این موقع نازل کرد که بگو: «تنها به یک چیز توصیه می کنم»؛ یعنی به ولایت و آیه نازل کرد که «تنها سرپرست و ولیّ شما خداوند و رسول او و کسانی هستند که نماز می گزارند و در حال رکوع زکات می پردازند» و در میان امت هیچ اختلافی وجود ندارد که در آن دوران جز یک تن در حال رکوع زکات پرداخت نکرده است و اگر نام او را در قرآن می آورد، آن را از میان می بردند. این مسئله و امثال این نکته ها که برایت گفتم در قرآن وجود دارد که تحریفگران معنای آنها را نمی دانند تا به تو و امثال تو برسد و وقتی ولایت نازل شد، خداوند این آیه را نازل کرد که امروز دین شما را کامل گردانیدم، نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین برای شما برگزیدم.( الإحتجاج، ج1، ص379.)
6. پاسخ پرسشگران
از جمله مواردی که حضرت امیر المؤمنین(ع) برای اثبات حقانیت ادعای خود در جانشینی رسول خدا(ص) به آیه «إنّما ولیکم اللّه و…» استدلال کرده، مواردی است که عده ای از آن حضرت پرسش می کردند و ایشان به ناچار پاسخ می گفت. شمار این موارد نیز بسیار است که تنها به یک مورد اشاره می کنیم:
مردی از امام علی(ع) پرسید: از برترین امتیازت بگو. حضرت فرمود: آنچه خداوند در کتابش درباره من نازل کرده است و سپس حضرت بعضی از آیاتی را که درباره خودش نازل شده بود بیان کرد؛ از جمله این آیه که «تنها سرپرست و ولیّ شما خدا و رسول او و مؤمنانی هستند که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات پرداخت می کنند».( همان، ج1، ص232)
فدک
فدک در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله مِلک حضرت زهرا علیها السلام بود و آن حضرت صلّى اللّه علیه وآله در حیات خود، فدک را به فاطمه علیها السلام بخشیده بود و این مطلب، در کتاب هاى شیعه و سنّى دیده مى شود. روایات این بخش را از کتاب هاى اهل سنّت نقل مى نماییم:
بزّار، ابو یَعلى، ابن ابى حاتِم و ابن مُردَوَیْه این گونه نقل مى کنند که ابو سعید خُدرى گوید:
هنگامى که آیه (وآت ذى القربى حقّه) نازل شد، رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله، فاطمه علیها السلام را فرا خواند و فدک را به وى بخشید.
این حدیث از ابن عبّاس نیز روایت شده است، مى توانید آن را به روایت از این بزرگان و محدّثان در کتاب الدر المنثور ببینید(الدر المنثور فى التفسیر بالمأثور: 4 / 177.). همچنین حاکم، طَبَرانى، ابن النجار، هیثمى، ذهبى، سیوطى، متّقى هندى و دیگران نیز از راویان این حدیث محسوب مى شوند.
ابن ابى حاتِم این حدیث را در تفسیرش روایت مى کند، تفسیرى که ابن تیمیّه در کتاب منهاج السنّه آن را خالى از هر حدیث جعلى مى داند(منهاج السنّه: 7 / 13.).
بسیارى از علما و بزرگان اهل سنّت اقرار دارند که فدک در زمان حیات رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله، مِلک فاطمه علیها السلام بوده و به عنوان عطیّه اى از سوى رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله به فاطمه زهرا علیها السلام شناخته مى شده است.
سعدالدین تفتازانى و ابن حَجَر مکّى از آن جمله اند.
ابن حَجَر مکّى در الصواعق مى نویسد:
«إنّ أبابکر انتزع من فاطمة فدکاً»( الصواعق المحرقه: 31)
«ابوبکر فدک را از فاطمه گرفت».
از این رو، فدک در دست حضرت زهرا علیها السلام بود و ابوبکر آن را گرفت.
چرا؟ و به چه دلیل؟
فرض مى کنیم که ابوبکر نمى دانست که فدک، مِلک زهرا علیها السلام بوده است و رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله آن را به ایشان بخشیده و وى را مالک فدک قرار داده است، آیا پیش از گرفتن فدک از فاطمه زهرا علیها السلام نبایستى در این باره از وى سؤال کند؟
به هر حال وقایع تاریخی را نمی توان کتمان کرد و با شبهه خللی در آن وارد ساخت چراکه خداوند خود حافظ و نگهبان آن است.
قسمت سیزدهم:
پرسش:
یکی از فضایل بسیار مهم حضرت علی که شیعه حتی برای خلافت نیز بدان اشاره دارد در مورد ابلاغ سوره برائت است که پیامبرص ابتدا ابوبکر را برای انجام آن فرستاد ولی پس از آن به قول شما وحی نازل شده که اینکار میبایست توسط علی صورت بگیرد و بنابراین پیامبرص حضرت علی را مامور انجام آن میکند. سوال ما از شیعیان این است که مگر شما پیامبرص را معصوم از هرگونه خطا و سهوی نمیدانید؟!! مگر همه سخنان او را ما ینطق عن الهوی نمیدانید؟ خوب طبق این جریان، پیامبرص در ابتدا خطا کرده است. چنانچه شیعه بگوید ایشان توسط وحی متوجه خطای خود شده اند باید بگوئیم نظر ما نیز همین است که هر موقع پیامبرص خطایی داشته توسط وحی الهی متذکر میشده است ، ولی واضح است که چنین چیزی مد نظر علمای شیعه نیست و ایشان پیامبرص و حتی امامان خود را کاملا معصوم از هر خطا و سهوی میدانند و در این عصمت نیازی به وحی نمیبینند!!
پاسخ:
با دقت در این شبهه به خوبی به درماندگی و بی هویتی شبهه گران پی می بریم، چرا که می بینیم آنان از هر وسیله ای حتی تخریب چهره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هم برای رسیدن به مقاصد شوم خود دریغ نمی ورزند. آنان یا مفهوم علم غیب از دیدگاه شیعه را به درستی نفهمیده اند یا خود را به نفهمی زده اند و آنوقت گرفتار چنین شبهه هایی شده اند لذا در پاسخ به این شبهه ما باید معنا و چگونگی علم غیب را در دیدگاه شیعه بررسی کنیم آنوقت پاسخ از این شبهه روشن خواهد شد.
در مورد علم غیب معصومین (به طور خلاصه) نکاتى را باید مد نظر قرار داد:
یکم. پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) در مسائل عادى، فردى و امور اجتماعى، موظّف به استفاده از علم عادى بوده اند. از این رو همواره در این گونه مسائل، از طرق معمولى تحقیق و کسب آگاهى نموده و بر اساس برآیندهاى آن عمل مى کردند. سر این مسأله نیز آن است که آنان الگوى بشریت اند و اگر در مسیر زندگى و حرکت هاى اجتماعى، راهى غیر از این بپویند، دیگر جنبه اسوه بودن خود را از دست خواهند داد و جهانیان به بهانه آن که آنان با علم لدنى عمل مى کرده اند، از حرکت هاى سازنده، انقلابى و اصلاحى باز خواهند ایستاد. دوم. برخى بر این عقیده اند که علم غیب براى پیامبر(ص) و امامان(ع) شأنى است؛ یعنى، چنان نیست که همواره هر چیزى را بالفعل بدانند؛ بلکه اگر بخواهند از طریق غیبى بدانند، خواهند دانست و یا اگر خدا بخواهد، علم چیزى را در اختیار آنان قرار خواهد داد.
سوم. علم غیب گاهى به واقع محتوم و تغییر ناپذیر تعلق مى گیرد. بنابراین بعضى از چیزهایى که پیامبر(ص) و امامان(ع) از طریق غیبى مى دانند، همان چیزى است که حتما واقع خواهد شد؛ مانند کسى که از عمارت بسیار بلندى پرتاب گردیده و در بین راه مى داند که به سرعت به زمین اصابت خواهد کرد. این گونه آگاهى چیزى نیست که با آن بتوان تغییرى ایجاد نمود و سرنوشت چیزى را تغییر داد. به عبارت دیگر، گاهى علم به صورت تعلیقى و شرطى است؛ مثل اینکه انسان بداند اگر از منزل بیرون رود تصادف خواهد کرد. این قضیه اى شرطى است و فرد ممکن است با بیرون نرفتن از منزل، خود را حفظ کند؛ ولى اگر بداند که در روز معینى فلان حادثه براى او اتفاق خواهد افتاد و چیزی اختیاری در دگرونی آن دخیل نیست، آیا باز هم خواهد توانست از بروز آن جلوگیرى نماید؟
پس هر چند پیامبر و ائمه (ع ) از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهی دارند ; اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر بر اساس علم عادی است و علم غیب برای آنان تکلیفی به دنبال نمی آورد به همین دلیل مثلا علم غیب ائمه (ع ) از نحوه شهادت خود برای آنان تکلیف آور نیست . امام بر اساس علم عادی خود میوه ای را پیش روی خود می بیند که مانعی از خوردن آن نیست و بر همین اساس تناول آن میوه جایز است اگر چه بر اساس علم غیب از مسموم بودن آن آگاهی دارد. برای علی (ع ) بر اساس علم عادی بشری شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجری مانند سایر شبهاست به همین جهت به سمت مسجد حرکت می کند علم غیبی که به اذن خداوند در مورد شهادت خود دارد برای ایشان تکلیفی ایجاد نمی کند. یا برای پیامبر ابلاغ سوره برائت به ابوبکر در ابتدا بر اساس علم عادی است اما پس از آن به وسیله وحی به ایشان امر می شود که باید برای ابلاغ این سوره شخصیتی مانند امیرالمومنین علی علیه السلام به کار گرفته شود در این وقت است که پیامبر وظیفه دارد امر خدا را به اجرا در آورد و این هیچ ارتباطی با علم غیب داشتن ایشان یا ما ینطق عن الهوی ایشان ندارد.
قسمت چهاردهم:
پرسش:
چرا شما در سوره توبه آیه 40، إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفْلى وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیم را به ترس و خوف ترجمه میکنید؟ در صورتیکه لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ از حزن و اندوه و غم است، یعنی غمگین مباش و چنانچه خوف و ترس مقصود بود، لاتخف بکار میرفت.
پاسخ:
اولا: لاتحزن چه به معنای غمگین باشد یا به معنای ترس مشکلی را از شما دفع نمی کند و در هر دو صورت نقص بزرگی است بر ابوبکر که با وجود حضور پیامبر و نیز وحی الهی باز غمگین و ترسان بوده است.
ثانیا: خود علمای شما در کتبشان لا تحزن را به معنای ترسیدن ابوبکر معنا کرده اند که به برخی موارد اشاره می شود(به کلمه خوف=ترس، دقت کنید)
ابوبکر هیثمى و محمد بن على شوکانى مىنویسند:
وأتوا على ثور الذی فیه الغار الذی فیه رسول الله صلى الله علیه وسلم وأبو بکر حتى طلعوا فوقه وسمع النبی صلى الله علیه وسلم أصواتهم فأشفق أبو بکر عند ذلک وأقبل على الهم والخوف فعند ذلک قال له النبی صلى الله علیه وسلم لا تحزن إن الله معنا.
قریشیان به غاری که رسول خدا (ص) و ابوبکر در آن بودند، رسیدند؛ تا جائی که به بالای کوه ثور رسیدند و رسول خدا صدای آنها را شنید، در این هنگام ابوبکر ترسید و بیم و ترس به او روی آورد، رسول خدا به او فرمود: نترس که خداوند با ما است .
(الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر ( 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 6، ص 52، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی – القاهرة، بیروت – 1407هـ؛الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج 2، ص 364، ناشر: دار الفکر – بیروت.)
و ابن حجر عسقلانى مىنویسد:
واتى المشرکون على الجبل الذی فیه الغار الذی فیه النبی صلى الله علیه وسلم حتى طلعوا فوقه وسمع أبو بکر أصواتهم فاقبل علیه الهم والخوف فعند ذلک یقول له النبی صلى الله علیه وسلم لا تحزن ان الله معنا.
مشرکان به کوهی که رسول خدا در آن بود ، رسیدند؛ تا جائی که بر بالای کوه بالا آمدند، ابوبکر صدای مشرکان را شنید، پس غم و ترس به ابوبکر روی آورد، در این هنگام رسول خدا (ص) فرمود: نترس که خداوند با ما است .
(العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 7، ص 11، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة – بیروت.)
طبرى در تفسیرش جملات جالبی دارد، او می نویسد:
إذ یقول رسول الله لصاحبه أبی بکر لا تحزن وذلک أنه خاف من الطلب أن یعلموا بمکانهما فجزع من ذلک فقال له رسول الله صلى الله علیه وسلم لا تحزن لأن الله معنا والله ناصرنا فلن یعلم المشرکون بنا ولن یصلوا إلینا.
در هنگام که رسول خدا به همراهش گفت: نترس . و این بدان جهت بود که ابوبکر ترسیده بود، تعقیب کنندگان جای آن را پیدا کنند ؛ پس ابوبکر ناشکیبائی کرد، رسول خدا (ص) فرمود: نترس که خداوند با ما است، او یاور ما است؛ پس مشرکان جای ما را پیدا نمیکنند و دستشان به ما نخواهد رسید .
(الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر ( 310هـ)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 10، ص 136، ناشر: دار الفکر، بیروت – 1405هـ.)
حال باید به این شبهه گران گفت: این جملات به هر غمگینى گفته مىشد؛ آنهم از زبان پیامبر خدا، حزنش پایان مىیافت و قلبش آرام مىگرفت؛ اما چرا حزن و اندوه و ترس ابوبکر پایانى نداشت؟ حتی اگر قائل شویم که حزن به معنای غمگینی است چرا با وجود تمام این دلگرمیها از سوی وحی الهی و پیامبر اکرم باز ابوبکر غمگین بوده است؟ آیا این به معنای ترس شدید وی نیست؟ پس چرا (همانطور که ذکر کردیم)بسیاری از علمای خود شما ابوبکر را در آن حالت ترسو خوانده اند؟
قسمت پانزدهم:
پرسش:
چیزی که غیر قابل فهم باشد و در آن شک و ظن وجود داشته باشد نیاز به امام برای فهمیدن دارد، نه چیزی که لاریب و بدون شک است و خود را نور و جدا کننده حق از باطل معرفی میکند. در پاسخ علمایی چون جناب قزوینی میگویند: شما تعداد رکعات نماز را هم نمیتوانید از قرآن بفهمید!! در جواب ایشان میگوییم: این چه ربطی به قابل فهم بودن یا نبودن قرآن دارد؟ بحث بر سر خود آیات قرآن به تنهایی است و بس، تعداد رکعات و برخی از احکام در قرآن نیستند و اینها فروع دینی هستند که اصلا ذکر نشده اند و مسلما برای فهم آنها باید به احادیث صحیح و سنت رسول اکرم ص مراجعه کنیم، امر به نماز در قرآن آمده و هرکس معنایش را میفهمد و البته تعداد رکعاتش ذکر نشده و برای فهم آن باید به سنت رجوع کنیم، اینها در واقع آیات معدودی مربوط به احکام و غیره هستند که توسط پیامبرص در سنت توضیح داده شده اند و البته ربطی به غیر قابل فهم بودن آیات قرآن ندارند، پس این دلیل شما مردود است. خطاب آیات الهی، ناس (مردم) هستند و بهره گیری از عقل توسط دارندگان آن (یعنی همین عقل معمولی که اکثرا از آن برخوردارند) و جایی خطاب با امام یا حتی علما نیست، پس چرا مردم و عوام و امت اسلامی را برای فهم قرآن و عمل به آن قادر نمیدانید و هدایت را مستلزم وجود اهل بیت و امامی معصوم میدانید؟!! مراجع شما به آیه(بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون ) نیز اشاره دارند، یعنی اینکه به پیامبرص امر شده آیات را برای مردم تبیین کند و این را نشانه غیر قابل فهم بودن قرآن میدانند. در پاسخ میگوییم تبیین دو معنا خواهد داشت، یکی همان ابلاغ و رساندن وحی است که در آیات متعددی به پیامبرصامر شده که آیات را برای مردم بیان و ابلاغ کند و دیگر اینکه این دستورات الهی و آیات را بطور عملی برای مردم انجام بده تا ببینند و یاد بگیرند، پس این نیز ربطی به قابل فهم نبودن قرآن ندارد. خود آیات قرآن را مردم میفهمیده اند و پیامبرص نیز در مقابل چشمان ایشان آن دستورات را بصورت عملی انجام میداده تا یاد بگیرند. ضمنا اگر معنای تبین، تفسیر و توضیح باشد (بنا به اعتقاد شما) پس طبق همین آیه فقط پیامبر اسلامص حق تفسیر قرآن را دارند نه امام و آخوند و مراجع و….، در ضمن آیات دیگری نیز حاکی از آسان بودن و قابل فهم بودن قرآن دارند که نشان میدهند قرآن نیازی به امام ندارد، آیاتی چون: (وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر) ، «و قطعا قرآن را براى پندآموزى آسان کرده ایم پس آیا پندگیرنده اى هست».
پاسخ:
تمام مطالبی که در این شبهه مطرح شده خلاصه آن این است که ائمه در تبیین و توضیح و تفسیر قرآن نقشی ندارند و قرآن را عموم مردم می فهمند چراکه خطاب قرآن به عموم مردم است نه امام یا علما…
در جواب از این شبهه لازم است که نقش ائمه در تبیین قرآن بررسی شود:
اولا در قرآن کریم آیات بسیاری وجود دارد که دلالت می کنند که اهل بیت و ائمه علیهم السلام آگاه به تفسیر وحقایق قرآن هستند که به طور نمونه چند آیه ذکر می شود:
1-هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (آل عمران 7) در این آیه خداوند علم به متشابهات را مختص به خود وراسخان در علم میداند به حسب آنچه در روایات فراوان که آدرس آنرا ذیلا می آوریم راسخان در علم وکسانی که به جایگاه ثابتی از علم دست یافته اند پیامبر واهل بیت آن حضرت هستند .
2- وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ (رعد 43 ) در این آیه خداوند خودش وکسانی را نزد آنان علم کتاب است را شاهد بر نبوت پیامبر میداند به حسب آنچه در روایات آمده است کسی که نزد او علم کتاب است اهل بییت هستند که در راس آنان امیر مومنان علیه السلام است .
3-بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ (عنکبوت 49 ) قرآن آیات روشن وبین است در سینه کسانی که به آنان علم داده شده است در ذیل این آیه نیز روایت فراوانی وجود دارد که مراد از کسانی که خداوند به آنان علم عنایت نموده که قرآن نزد آنان بین وروشن است اهل بیت علیهم السلام هستند . .( می توانید جهت اطلاع بر روایاتی که ذیل آیات یاد شده وارد شده است به بحار الانوار ج 23 ص 188-211 مراجعه کنید ).
4 – آیه شریفه: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (نساء، 59) دلالت دارد بر اینکه باید از اولو الامر که اهل بیتند اطاعت نمود بنا بر این سخن آنان نیز در تفسیر قرآن وبیان حقایق دین حجت است همانند رسول خدا والا خداوند در کنار اطاعت از خودش وپیامبر اطاعت ازانان را مطرح نمیکرد مراد از اولوالامر نیز به حسب آنچه در روایات امده اهل بیت پیامبر و ائمه اطهارند .
5 – آیه شریفه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ (مائده 55) بر این دلالت دارد که امیر مومنان علیه السلام همانند پیامبر اکرم (ص) بر مردم ولایت وسرپرستی دارد وسخنان ان حضرت همانند پیامبر اکرم (ص) بر همگان حجت است مراد از کسانی که اقامه نماز میکنند ودر حال رکوع زکات میدهند بنا به انچه در روایات شیعه وسنی امده است امیر مومنان است . مقام ولایت و سر پرستی که در این آیه مطرح است همان جایگاهی است که خداوند به صراحت در قرآن کریم به پامبر اکرم دستور میدهد که در حجه الوداع آنرا به مردم برساند و امیر مومنان را به عناون ولی وسرپرست مومنان پس از خود معرفی نماید وحضرتش نیز امتثال امر نموده و در حضور بسیاری از مسلمانان فرمود آیا من اولی به شما نیستم از اموال وجانهایتان همگی گفتند چرا ای رسول خدا آنگاه فرمود هرکس من مولای اویم وچنین سرپرستی را بر وی دارم پس علی مولای اوست .
آیات یاد شده تنها بخشی از آیاتی است که دلالت بر عالم بودن ایشان به کتاب خدا را دارد .
ثانیا به هر حال با توجه به آیاتی که عرض شد روشن شد که پیامبر اکرم (ص) ، علاوه بر مقام رسالت که همان گرفتن وحی باشد ، شئونات دیگری نیز داشته است ؛ از جمله :
الف : تفسیر و تبیین آیات قرآن ، مطابق با نیازهای روز ؛
ب : اجرای عدالت و جلوگیری از ظلم ، در سایه تشکیل حکومت اسلامی ؛
ج : وساطت در فیض ؛
و … .
تمامی این شئونات بعد از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله ، به دلیل روایت متواتر مانند روایت: انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی من بعدی .
که در بسیاری از کتاب های شیعه و سنی آمده است ، به امامان بعد از آن حضرت منتقل می شود .
و از آن جایی که نیاز به عدل و جلوگیری از ظلم و فساد ، تشکیل حکومت ، تفسیر صحیح قرآن مطابق با نیازهای روز ، وساطت در فیض و… برای انسان ها همیشگی است ، وجود امام برای این منظور نیز ضرورت همیشگی دارد .
ثالثا البته این صحیح است که قرآن متناسب با نیازهاى مردم جامعه و همگام با حوادث و وقایع گوناگون نازل مى شده و آنان که به زبان عربى تسلّط داشتند وظیفه خود را مى فهمیدند و این آیات براى همه قابل فهم بود. و چه بسا که عده اى با شنیدن آیات تحوّل درونى در آنان به وجود مى آمد و متحول مى شدند با این وجود امور زیر نیازمندى قرآن به تفسیر را روشن مى کند.
الف) آیات قرآن از جانب کسى نازل شده که بر تمامى اسرار طبیعت و جهان آشنا بوده و دانش را پایان ناپذیر است.
قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ. (فرقان،6) به این جهت الفاظ قرآن اگر چند گویا و رسا باشد، گنجایش مفاهیم بلندمرتبه و دانش بى کران خداوند را ندارد، چرا که الفاظ مربوط به محسوسات و عالم ماده است و براى درک مفاهیم عالیه معنوى الفاظ قرآن نیاز به تفسیر بیشترى دارند که این امر مربوط به امام می شود.
ب) خداوند براى بیان احکام به کلیات اشاره کرده است و به بسیارى از جزئیات اشاره نکرده. و این وظیفه را به عهده مفسّرواگذار کرده. به طول مثال در قرآن، نماز خواندن آمده ولى تعداد رکعات آن بیان نشده و این وظیفه را به مفسّر واگذار کرده و مفسران واقعی قرآن تنها پیامبر و ائمه اطهار می باشند.
ج) بیشتر آیات قرآن در رابطه با حوادث و موضوعات خاص نازل شده و فقط کسانى که به علم الهی متصلند عمق آن رامى فهمند و از کم و کیف آن آگاهى دارند ولى دیگران که از چگونگى نزول وحى دانشى ندارند، مطالب براى آنان به طور کلى مفهوم نیست اینجاست که نقش ائمه روشن می شود.
د) قرآن کتابى است در حد اعجاز فصاحت و بلاغت و پر از کنایات و استعارات و این رموز احتیاج به تفسیر دارد که تنها این امر از ائمه بر می آید.
ه) قرآن داراى آیات متشابه، عمومات، مطلقات، مجملات و مفهم مخصص و مقیّد، مبیّن است و دانش تأویل و تفسیر آن را تنها در نزد ائمه اطهار می توان یافت.
قسمت شانزدهم:
پرسش:در 13 روز آخر عمر مبارک پیامبرص، پیش نماز و امام جماعت حضرت ابوبکر بوده اند، ولی رافضیان منکر این مسئله هستند!! سوال اینجاست که میشود بفرمائید پس چه کسی امام جماعت بوده است؟!! اگر ابوبکر نبوده چه کسی بوده؟ علمای رافضی خواهند گفت که پیامبرص اسلام در حالت بیماری و با زحمت فراوان و با کمک دیگران از اتاق خود به محل نماز آمده و با دست خود ابوبکر را کنار زده است و خود پیامبرص امامت نماز را بر عهده گرفته اند! در جواب میگوئیم یعنی حضرت محمدص هر روز در حال بیماری به مسجد می آمده و ابوبکر را کنار می زده است؟!! یعنی روزی پنج نوبت اینکار را میکرده است؟!! 13 روز میشود 65 نوبت نماز، یعنی پیامبرص65 دفعه آمده اند و ابوبکر را کنار زده اند؟!!! واقعا عجیب است!! چطور ابوبکر باز هر روز می آمده و مردم هم چیزی نمیگفته اند!! ببینید چگونه تاریخ و مقلدین نادان را مضحکه و مسخره عقاید منحط خود کرده اید.
پاسخ:
برای رسیدن به پاسخی روشن لازم است که واقعه نماز خواندن ابوبکر به جای پیامبر را که اهل سنت بر وجود آن بسیار پا می فشارند و آن را دلیلی بر خلافت ابوبکر می دانند به دقت بررسی شود تا بعد ببنیم جنجال ریاضی دان شبهه گر ما آیا اصلا از بن مایه درست بوده یا وی بر روی تخیلات خود به بازی با اعداد رو آورده است، آنوقت خواهید دید که بازی با کلمات و اعداد برای ایجاد شبهه کاری بسیار آسان است که حتی از کودکان هم بر می آید اما ذکر مطالب با اسناد معتبر تاریخی و روایی مطلبی است که عموما شبهه گران بهره ای از آن نبرده اند:
مهمترین روایات وارده در رابطه با «استخلاف» و یا جانشینی ابوبکر از سوی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم برای نماز در واپسین روزهای عمر شریف آن حضرت که مجموعاً یازده روایت، حاوی یک روایت از موطأ مالک و ده روایت از صحیح بخاری است؛ تماماً بررسی سندی شده که همه ضعیف و یا مرسل بوده و در سلسله سند آن مشکلات اساسی وجود داشته است. و البته در دلالت آن نیز (همان گونه که ملاحظه خواهید فرمود) به قدری تعارض و تناقض وجود دارد که هر گونه اعتماد به این روایات را منتفی میسازد.
بررسی سندی:
روایت کتاب الموطأ مالک
رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در حال بیمارى از منزل خارج و وارد مسجد شد دید ابوبکر ایستاده و مردم به او اقتدا کرده اند. وقتى ابوبکر متوجّه شد عقب رفت. رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به او اشاره کرد که همان جا بمان؛ سپس رسول خدا صلى اللّه علیه وآله کنار ابوبکر نشست. ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر خواند، در حالى که مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند.مالک از هِشام بن عُرْوَه نقل مىکند که عروه گوید ) الموطّأ، مالک (179 هـ )، ج 1، ص 136) .
الف. ارسال روایت
هذا مرسل فی الموطأ
روایت موطا مرسل است.
الاستذکار، ابن عبد البر( 463 هـ )، ج 2، ص 175 .
لم یختلف عن مالک فیما علمت فی إرسال هذا الحدیث
اختلافی در مرسل بودن روایت مالک نیست.
التمهید، ابن عبد البر( 463 هـ )،ج 22، ص 315 .
ب. هشام (ابوالمنذر): هشام بن عروه بن زبیر بن عوام
هشام بن عروة بن الزبیر بن العوام الأسدی ثقة فقیه ربما دلس
… مبتلای به تدلیس است.
تقریب التهذیب، ابن حجر( 852 هـ )، ج2، ص267 .
قال عبد الرحمان بن یوسف بن خراش : کان مالک لا یرضاه.
مالک از او رضایت نداشت.
تهذیب الکمال، مزی (742 هـ )، ج 30، ص 239 .
مهم تر این که ابن حجر نام او را در کتاب «طبقات المدلّسین» آورده.
طبقات المدلسین، ابن حجر( 852 هـ )، ص 26 .
ج. عروه بن زبیر: از دشمنان اهل بیت و از طرفداران معاویه و عضو گروه جعل حدیث وی بوده است.
اوّلین روایت بخاری
664 – حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبِى قَالَ حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ قَالَ الأَسْوَدُ قَالَ کُنَّا عِنْدَ عَائِشَةَ – رضى الله عنها – فَذَکَرْنَا الْمُوَاظَبَةَ عَلَى الصَّلاَةِ وَالتَّعْظِیمَ لَهَا ، قَالَتْ لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – مَرَضَهُ الَّذِى مَاتَ فِیهِ ، فَحَضَرَتِ الصَّلاَةُ فَأُذِّنَ ، فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ» . فَقِیلَ لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، إِذَا قَامَ فِى مَقَامِکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ ، وَأَعَادَ فَأَعَادُوا لَهُ ، فَأَعَادَ الثَّالِثَةَ فَقَالَ «إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ». فَخَرَجَ أَبُو بَکْرٍ فَصَلَّى ، فَوَجَدَ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – مِنْ نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَخَرَجَ یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ کَأَنِّى أَنْظُرُ رِجْلَیْهِ تَخُطَّانِ مِنَ الْوَجَعِ ، فَأَرَادَ أَبُو بَکْرٍ أَنْ یَتَأَخَّرَ ، فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – أَنْ مَکَانَکَ ، ثُمَّ أُتِىَ بِهِ حَتَّى جَلَسَ إِلَى جَنْبِهِ . قِیلَ لِلأَعْمَشِ وَکَانَ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – یُصَلِّى وَأَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِصَلاَتِهِ ، وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ فَقَالَ بِرَأْسِهِ نَعَمْ . رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ عَنْ شُعْبَةَ عَنِ الأَعْمَشِ بَعْضَهُ . وَزَادَ أَبُو مُعَاوِیَةَ جَلَسَ عَنْ یَسَارِ أَبِى بَکْرٍ فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى قَائِمًا.
عمر بن حفص بن غیاث، از پدرش، از اعمش، از ابراهیم نقل مى کند که اسود گوید: روزى نزد عایشه بودیم و در مورد اهمیّت نماز و بزرگداشت آن گفت و گو مىکردیم. عایشه گفت: هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بیمار شد ـ همان بیمارى که منجر به وفات آن حضرت شد ـ وقت نماز فرا رسید و اذان گفته شد فرمود: به ابوبکر بگویید نماز جماعت را براى مردم به پا دارد. عرض شد: ابوبکر پیرمردى دل نازک است; وقتى در جایگاه شما بایستد نمى تواند [به علّت گریه] پیش نماز شود. پیامبر تکرار کرد و آن ها دوباره همان مطلب را تکرار کردند. آن حضرت براى بار سوم تکرار کرد و فرمود: شما همچون زنان مصر در عصر یوسف [دنبال خواسته هاى خودتان] هستید! به ابوبکر بگویید پیش نماز شود پس ابوبکر خارج شد و نماز خواند. در این هنگام پیامبر صلى اللّه علیه وآله در خود احساس سبکى و آرامش کرد و در حالى که در حال خمیده به دو نفر تکیه کرده بود، از منزل خارج شد. گویى میدیدم که از درد، پاهایش بر زمین کشیده مى شد. [پس از رسیدن آن حضرت به مسجد] ابوبکر خواست که عقب بایستد، پیامبر به او اشاره کرد که همان جا بایست. سپس حضرت را آوردند تا در کنار ابوبکر نشست. به اعمش گفته شد: آیا پیامبر صلى اللّه علیه وآله نماز مى خواند و ابوبکر به او اقتدا کرده بود و مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند؟ اعمش با سرش پاسخ داد: آرى ! ابوداوود طیالسى بخشى از این روایت را از شعبه، از اعمش نقل کرده است. ابومعاویه مىافزاید: پیامبر صلى اللّه علیه وآله سمت چپ ابوبکر نشست و ابوبکر ایستاده نماز مى خواند.
صحیح بخارى ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 161 ، کتاب الاذان ، باب حد المریض ان یشهد الجماعة .
الف . ابراهیم: ابراهیم بن یزید نخعى
از جمله مدلّسینی است که ابوعبداللّه حاکم نیشابوری او را در دسته چهارم از مدلّسین ذکر میکند.
ب . اعمش: سلیمان بن مهران الاعمش
وى نیز معروف به تدلیس میباشد. همان تدلیسى که قبیح و مضرّ به عدالت است:
سلیمان بن مهران الأعمش وکان یدلس وصفه بذلک النسائی والدارقطنی وغیرهم
… او تدلیس میکرده است …
طبقات المدلّسین، ابن حجر( 852 هـ )، ص 33 .
دوّمین روایت بخاری
682 – حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ سُلَیْمَانَ قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ وَهْبٍ قَالَ حَدَّثَنِى یُونُسُ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِیهِ قَالَ لَمَّا اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – وَجَعُهُ قِیلَ لَهُ فِى الصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَرَأَ غَلَبَهُ الْبُکَاءُ . قَالَ « مُرُوهُ فَیُصَلِّى » فَعَاوَدَتْهُ . قَالَ « مُرُوهُ فَیُصَلِّى ، إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ».
یحیى بن سلیمان، از ابن وهب، از یونس، از ابن شهاب، از حمزة بن عبداللّه و وى از پدرش نقل مى کند که گوید : هنگامى که درد رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شدّت یافت ، درباره نماز با ایشان گفت و گو شد . حضرت فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عایشه گفت : ابوبکر مردى دل نازک است . هر گاه مشغول قرائت شود ، گریه بر او غلبه مى کند. پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به او بگویید نماز بخواند. عایشه دوباره همان پاسخ را تکرار کرد . پیامبر فرمود : به او بگویید : نماز بخواند ؛ همانا شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته هاى خودتان] هستید.
صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 166 . ، کتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامه.
الف . یحیی بن سلیمان:
9532 – یحیى بن سلیمان ، وعنه البخاری ، وجماعة . وثقه بعض الحفاظ . قال أبو حاتم : شیخ . وقال النسائی : لیس بثقة . وقال ابن حبان . ربما أغرب .
… ثقه نمیباشد و روایات غریب ذکر میکرده است.
میزان الاعتدال، ذهبی( 747 هـ )، ج 4، ص 382 .
ب . ابن شهاب (زُهْری): محمد بن مسلم بن عبید الله بن عبد الله بن شهاب بن عبد الله بن الحارث بن زهره القرشى معروف به زُهْری میباشد .
زهری، در خدمت گروه جعل حدیث بنی امیه بوده است.
تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ( 571 هـ ) ، ج 42 ، ص 228 ـ تهذیب التهذیب ، ابن حجر (852 هـ ) ، ج 4 ، ص 197 ـ سیر أعلام النبلاء ، ذهبی ( 748هـ ) ، ج 5 ، ص 337 ـ سیر أعلام النبلاء ، ذهبی (748 هـ )، ج 5 ، ص 331 ـ تهذیب الکمال ، مزی ( 742 هـ ) ، ج 5 ، ص 88 و تاریخ الإسلام ، الذهبی ( 748 هـ ) ، ج 9 ، ص 92 ـ
زهری از مدلسین بوده است.
تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، ابن حجر عسقلانی، ص109، شماره 102/36.
زهری، از امیر المؤمنین علی علیه السّلام روی گردان بوده است.
شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ( 656 هـ ) ، ج 4 ، ص 102 .
سوّمین روایت بخاری
683 – حَدَّثَنَا زَکَرِیَّاءُ بْنُ یَحْیَى قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ نُمَیْرٍ قَالَ أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ عُرْوَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – أَبَا بَکْرٍ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ فِى مَرَضِهِ ، فَکَانَ یُصَلِّى بِهِمْ . قَالَ عُرْوَةُ فَوَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – فِى نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَخَرَجَ فَإِذَا أَبُو بَکْرٍ یَؤُمُّ النَّاسَ ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ اسْتَأْخَرَ ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ أَنْ کَمَا أَنْتَ ، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – حِذَاءَ أَبِى بَکْرٍ إِلَى جَنْبِهِ ، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ .
زکریّا بن یحیى ، از ابن نُمیر ، از هِشام بن عُرْوَه ، از پدرش نقل مىکند که گوید : عایشه به ما گفت : رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در دوران بیماریش دستور داد که ابوبکر براى مردم نماز بخواند و او نیز براى مردم نماز مىخواند. عروه گفت : در این حال رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در خود احساس سبکى و آرامش کرد و از خانه خارج شد، در حالى که مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند. وقتى ابوبکر پیامبر را دید، عقب رفت. پیامبر صلى اللّه علیه وآله به او اشاره کرد که همان جا بایست. سپس رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به موازات ابوبکر و در کنار او نشست. ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر صلى اللّه علیه وآله خواند و مردم نیز به ابوبکر اقتدا کردند.
صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 167 . کتاب الاذان ، باب من قام الی جنب الامام لعلة.
هشام بن عروه و پدرش عروه بن زبیر
احوالات هر دو نفر در بالا ذکر شد.
عایشه: که بعداً بحث میشود. (ذیل روایت دهم)
چهارمین روایت بخاری
678 – حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ نَصْرٍ قَالَ حَدَّثَنَا حُسَیْنٌ عَنْ زَائِدَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ عُمَیْرٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو بُرْدَةَ عَنْ أَبِى مُوسَى قَالَ مَرِضَ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – فَاشْتَدَّ مَرَضُهُ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّهُ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَامَ مَقَامَکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ . قَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ » فَعَادَتْ فَقَالَ « مُرِى أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ ، فَإِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ » . فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَصَلَّى بِالنَّاسِ فِى حَیَاةِ النَّبِىِّ – صلى الله علیه وسلم – .
اسحاق بن نصر ، از حسین ، از زائده ، از عبدالملک بن عمیر ، از ابوبرده ، نقل مى کند که ابوموسى گوید : پیامبر صلى اللّه علیه وآله بیمار شد . بیمارى آن حضرت شدّت یافت ; از این رو فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عایشه گفت : ابوبکر مردى دل نازک است ; وقتى در جایگاه شما بایستد ، نمىتواند براى مردم نماز بخواند.پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند عایشه دوباره همان پاسخ را تکرار کرد . پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگو براى مردم نماز بخواند . چرا که شما همچون زنان مصر در زمان یوسف هستید . در این هنگام شخصى در پى ابوبکر رفت و او را آورد . او در دوران حیات پیامبر صلى اللّه علیه وآله براى مردم نماز خواند.
صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 165 . کتاب الاذان ، باب اهل العلم و الفضل احق بالامامة.
الف. ارسال روایت
ب. ابو برده: عامر بن ابی موسی اشعری که بعد از شریح قاضی به مقام قضاوت کوفه منصوب شد و او:
1 . از دشمنان و کینه توزان به امیر مومنان علیه السلام است.
2 . در جریان قتل حجر بن عدی نقش موثری داشت.
3 . نسبت به قاتل عمار بن یاسر جمله معروفی دارد.
شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ( 656 هـ ) ، ج 4 ، ص 99 .
ج . عبد الملک بن عمیر
در کتب رجال اهل سنت با این تعبیرات از او یاد شده:
«رجل مدلس» ، «ضعیف جدا» ، «کثیر الغلط» ، «مضطرب الحدیث جدا» ، «مخلّط» ، «لیس بحافظ».
به عنوان مثال: مزی در تهذیب الکمال و ابن حجر در تهذیب التهذیب در باره او آوردهاند:
وقال علی بن الحسن الهسنجانی: سمعت أحمد بن حنبل یقول: عبد الملک بن عمیر مضطرب الحدیث جدا مع قلة روایته.
د . ابو موسی اشعری
با اندک آگاهی از تاریخ میتوان یافت: که از مشهورترین دشمنان امیر المومنین علیه السلام بود. که خلع امیر المؤمنین علیه السّلام از خلافت در جریان حکمیت بعد از جنگ صفین شهره آفاق است.
همچنین بر اساس خبری که در صحیح مسلم آمده، عمر خلیفه دوّم اهل سنّت نیز در قضیه استیذان، به قول او اعتماد نکرد؛ که این موضوع تأکید بیشتری بر عدم اعتبار روایات او میگردد.
صحیح مسلم نیشابوری( 261 هـ ) ، ج 6 ، ص178 .
پنجمین روایت بخاری
679 – حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ یُوسُفَ قَالَ أَخْبَرَنَا مَالِکٌ عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِینَ – رضى الله عنها – أَنَّهَا قَالَتْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – قَالَ فِى مَرَضِهِ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ یُصَلِّى بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ قُلْتُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ إِذَا قَامَ فِى مَقَامِکَ لَمْ یُسْمِعِ النَّاسَ مِنَ الْبُکَاءِ ، فَمُرْ عُمَرَ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ . فَقَالَتْ عَائِشَةُ فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ قُولِى لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ إِذَا قَامَ فِى مَقَامِکَ لَمْ یُسْمِعِ النَّاسَ مِنَ الْبُکَاءِ ، فَمُرْ عُمَرَ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ . فَفَعَلَتْ حَفْصَةُ . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – « مَهْ ، إِنَّکُنَّ لأَنْتُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ » . فَقَالَتْ حَفْصَةُ لِعَائِشَةَ مَا کُنْتُ لأُصِیبَ مِنْکِ خَیْرًا.
عبداللّه بن یوسف از مالک، از هِشام بن عُرْوَه، از پدرش نقل مى کند که عایشه به ما گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در دوران بیمارى خود فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عایشه گوید: من گفتم: ابوبکر وقتى در جایگاه شما بایستد، مردم از شدّت گریه او [قرائت را] نمى شنوند ! پس به عمر دستور دهید براى مردم نماز بخواند . عایشه در ادامه مى گوید: به حفصه گفتم: به پیامبر بگو که ابوبکر وقتى درجایگاه شما بایستد ، مردم از شدّت گریه [او قرائت را] نمى شنوند. پس به عمر دستور دهید که براى مردم نماز بخواند.حفصه این کار را انجام داد. در این حال رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به حفصه فرمود: ساکت شو! شما همچون زنان مصر در زمان یوسف هستید. به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند. در این هنگام بود که حفصه به عایشه گفت : نشد که از تو به من خیرى برسد .
صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ )، ج 1، ص 165. کتاب الاذان، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.
1. هشام بن عروه
2. عروه بن زبیر
شرح حال هر دو نفر بیان شد.
عایشه: که بعداً بحث میشود. (ذیل روایت دهم)
ششمین روایت بخاری
712 – حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ قَالَ حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الأَسْوَدِ عَنْ عَائِشَةَ – رضى الله عنها – قَالَتْ لَمَّا مَرِضَ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – مَرَضَهُ الَّذِى مَاتَ فِیهِ أَتَاهُ بِلاَلٌ یُؤْذِنُهُ بِالصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ » . قُلْتُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، إِنْ یَقُمْ مَقَامَکَ یَبْکِى فَلاَ یَقْدِرُ عَلَى الْقِرَاءَةِ . قَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ » . فَقُلْتُ مِثْلَهُ فَقَالَ فِى الثَّالِثَةِ أَوِ الرَّابِعَةِ « إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ » . فَصَلَّى وَخَرَجَ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ ، کَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَیْهِ یَخُطُّ بِرِجْلَیْهِ الأَرْضَ ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ ذَهَبَ یَتَأَخَّرُ ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ أَنْ صَلِّ ، فَتَأَخَّرَ أَبُو بَکْرٍ – رضى الله عنه – وَقَعَدَ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – إِلَى جَنْبِهِ ، وَأَبُو بَکْرٍ یُسْمِعُ النَّاسَ التَّکْبِیرَ.
بخارى روایت هفتم را از عایشه این گونه نقل مى کند : مسدّد از عبداللّه بن داوود ، از اعمش ، از ابراهیم ، از اسود ، نقل مى کند که عایشه گوید : وقتى که پیامبر صلى اللّه علیه وآله بیمار شد ـ همان بیمارى که به سبب آن وفات یافت ـ بلال آمد تا ایشان را از وقت نماز آگاه سازد . پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگویید نماز بخواند. گفتم : ابوبکر مردى دل نازک است; اگر در جایگاه شما بایستد گریه اش مىگیرد و قادر به قرائت نخواهد بود . فرمود : به ابوبکر بگویید نماز بخواند. من باز همان پاسخ را تکرار کردم . پیامبر صلى اللّه علیه وآله براى بار سوم و چهارم تکرار کرد و فرمود : شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته خود] هستید . به ابوبکر بگویید نماز بخواند . درنتیجه ابوبکر نماز خواند. پیامبر صلى اللّه علیه وآله با قامتى خمیده و در حالى که به دو نفر تکیه کرده بود از منزل خارج شد . گویى مىدیدم که پاهایش بر زمین کشیده مى شد . وقتى ابوبکر او را دید به عقب رفت . پیامبر صلى اللّه علیه وآله به او اشاره کرد که نماز بخوان . ابوبکر عقب ایستاد و پیامبر صلى اللّه علیه وآله کنارش نشست و ابوبکر صداى تکبیر را به مردم مى رساند.
صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 174 . کتاب الاذان ، باب من اسمع الناس بتکبیر الامام.
اعمش: شرح حال او در بالا ذکر شد .
عایشه: بعداً بحث میشود. (ذیل روایت دهم)
هفتمین روایت بخاری
713 – حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الأَسْوَدِ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ لَمَّا ثَقُلَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – جَاءَ بِلاَلٌ یُؤْذِنُهُ بِالصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ » . فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ ، إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، وَإِنَّهُ مَتَى مَا یَقُمْ مَقَامَکَ لاَ یُسْمِعُ النَّاسَ ، فَلَوْ أَمَرْتَ عُمَرَ . فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ یُصَلِّى بِالنَّاسِ » . فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ قُولِى لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، وَإِنَّهُ مَتَى یَقُمْ مَقَامَکَ لاَ یُسْمِعِ النَّاسَ ، فَلَوْ أَمَرْتَ عُمَرَ . قَالَ « إِنَّکُنَّ لأَنْتُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ » . فَلَمَّا دَخَلَ فِى الصَّلاَةِ وَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – فِى نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَقَامَ یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ ، وَرِجْلاَهُ یَخُطَّانِ فِى الأَرْضِ حَتَّى دَخَلَ الْمَسْجِدَ ، فَلَمَّا سَمِعَ أَبُو بَکْرٍ حِسَّهُ ذَهَبَ أَبُو بَکْرٍ یَتَأَخَّرُ ، فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – ، فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – حَتَّى جَلَسَ عَنْ یَسَارِ أَبِى بَکْرٍ ، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى قَائِمًا ، وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – یُصَلِّى قَاعِدًا ، یَقْتَدِى أَبُو بَکْرٍ بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – وَالنَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ .
قتیبة بن سعید، از ابومعاویه، از اعمش، از ابراهیم، از اسود نقل مى کند که عایشه گوید: هنگامى که بیمارى رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شدّت یافت، بلال آمد تا ایشان را از وقت نماز آگاه سازد . پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عرض کردم: اى رسول خدا ! ابوبکر مردى دل نازک است; وقتى در جایگاه شما بایستد، [از شدّت گریه!] مردم صداى او را نخواهند شنید ; اى کاش به عمر دستور مى دادید. فرمود: به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند. به حفصه گفتم: به پیامبر بگو که ابوبکر پیرمردى دل نازک است آن گاه که در جایگاه شما بایستد ، مردم صداى قرائت او را نمى شنوند; اى کاش به عمر دستور مى دادید. فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته خودتان] هستید . به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند. هنگامى که ابوبکر مشغول خواندن نماز شد، رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در خود احساس سبکى کرد; سپس با قامتى خمیده که به دو نفر تکیه کرده بود و پاهایش روى زمین کشیده مى شد ، حرکت کرد و داخل مسجد شد. وقتى ابوبکر صداى حرکت او را شنید ، رفت که عقب بایستد . رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به او اشاره کرد و آمد و سمت چپ ابوبکر نشست . ابوبکر ایستاده نماز مى خواند و رسول خدا صلى اللّه علیه وآله نشسته . ابوبکر به رسول خدا صلى اللّه علیه وآله اقتدا کرد ، در حالى که مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند .
صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 174 . کتاب الاذان ،باب الرجل یأتم ویأتم الناس بالمأموم.
أبو معاویه: محمد بن حازم الضریر که مزی در ترجمه او آورده است:
قال عباس الدوری، عن یحیى بن معین: لیس بثقة .
تهذیب الکمال، ج 12، ص 364 .
اعمش: شرح حال او در بالا ذکر شد .
عایشه: بعداً بحث میشود. (ذیل روایت دهم)
هشتمین روایت بخاری
680 – حَدَّثَنَا أَبُو الْیَمَانِ قَالَ أَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ أَخْبَرَنِى أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ الأَنْصَارِىُّ – وَکَانَ تَبِعَ النَّبِىَّ – صلى الله علیه وسلم – وَخَدَمَهُ وَصَحِبَهُ أَنَّ أَبَا بَکْرٍ کَانَ یُصَلِّى لَهُمْ فِى وَجَعِ النَّبِىِّ – صلى الله علیه وسلم – الَّذِى تُوُفِّىَ فِیهِ ، حَتَّى إِذَا کَانَ یَوْمُ الاِثْنَیْنِ وَهُمْ صُفُوفٌ فِى الصَّلاَةِ ، فَکَشَفَ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – سِتْرَ الْحُجْرَةِ یَنْظُرُ إِلَیْنَا ، وَهْوَ قَائِمٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ وَرَقَةُ مُصْحَفٍ ، ثُمَّ تَبَسَّمَ یَضْحَکُ ، فَهَمَمْنَا أَنْ نَفْتَتِنَ مِنَ الْفَرَحِ بِرُؤْیَةِ النَّبِىِّ – صلى الله علیه وسلم – ، فَنَکَصَ أَبُو بَکْرٍ عَلَى عَقِبَیْهِ لِیَصِلَ الصَّفَّ ، وَظَنَّ أَنَّ النَّبِىَّ – صلى الله علیه وسلم – خَارِجٌ إِلَى الصَّلاَةِ ، فَأَشَارَ إِلَیْنَا النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – أَنْ أَتِمُّوا صَلاَتَکُمْ ، وَأَرْخَى السِّتْرَ ، فَتُوُفِّىَ مِنْ یَوْمِهِ .
ابوالیمان ، از شعیب ، از زُهْرى ، از انس بن مالک انصارى ـ که خدمتگزار پیامبر و از اصحاب ایشان بود ـ این گونه نقل مىکند: ابوبکر در دوران بیمارى پیامبر صلى اللّه علیه وآله ـ که به سبب آن حضرتش وفات یافت ـ براى مردم نماز مىخواند . روز دوشنبه بود که مردم براى اداى نماز صف بسته بودند . پیامبر صلى اللّه علیه وآله پرده اتاق را کنار زد و در حالى که ایستاده بود به ما نگاه مىکرد . گویى صورت آن حضرت را مىدیدم که [در رنگ پریدگى] به رنگ کاغذ قرآن بود . او تبسّم کرد و خندید . نزدیک بود ما از خوشحالى دیدن پیامبر مفتون شویم . ابوبکر به عقب برگشت تا به صف بپیوندد و گمان کرد که پیامبر براى نماز بیرون مىآید . پیامبر صلى اللّه علیه وآله به ما اشاره کرد که نمازتان را تمام کنید ; آن گاه پرده را انداخت و در همان روز وفات یافت.
صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 165 . کتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.
ابن شهاب (زهری): شرح حال او ذکر شد.
انس بن مالک:
مشکل وى دروغ گویى اوست. به عنوان مثال به دو نمونه اشاره میکنیم:
انس و کتمان حدیث غدیر:
در روایت بلاذری اینچنین آمده است:
[حضرت] علی [علیه السلام] بالای منبر این گونه با جمع حاضر [در مسجد] سخن گفت: شما را به خدا قسم میدهم که هر کس روز غدیر از پیامبر شنید که فرمود: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» برخاسته و شهادت دهد. أنس بن مالک و براء بن عازب و جریر بن عبد الله [بجلی] که در پای منبر نشسته بودند جای خود نشسته و سکوت کردند. [حضرت] علی [علیه السلام] دوباره سخن خود را تکرار کرد اما آنها سخنی نگفتند؛ تا این که آن حضرت این گونه نفرین کرد: خدایا کسی را که با وجود علم و معرفتش [به موضوع] از شهادت دادن خودداری کرد از دنیا خارج نساز مگر این که بر او علامتی قرار دهی که با آن شناخته شود. راوی میگوید: از بعد از این نفرین بود که أنس به بیماری برص و براء به کوری و جریر هم به محض این که به منطقه سراه در بیابانهای اطراف عرفه رسید در منزل مادرش جان داد و مرد.
أنساب الأشراف بلاذری، ج2، ص 156 و 157.
أبو محمد ابن قتیبة در کتاب المعارف، ص251 میگوید:
انس بن مالک در ناحیه صورت خود به بیماری برص(پیسی) مبتلا شده بود. گروهی گفتند: امیر المؤمنین علیه السّلام از گروهی در باره این سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم سؤال کرد «اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه» امّا او که در جمع حاضر بود [و شاهد بر این سخن در غدیر بود] گفت: من پیر شده و سنّم بالا رفته [این سخن را به یاد نمیآورم] امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اگر دروغ گفته باشی خداوند تو را به بیماری پیسی مبتلا کند که با عمامه هم نتوانی بپوشانی!
ر . ک . الغدیر، علامه أمینی، ج 1، ص 192.
امّا انس [با نفرین امیر المؤمنین علیه السّلام] هر دو پایش به برص مبتلا شد.
ر . ک . الغدیر ، علّامه امینی ، ج 1، ص190.
در روایت دیگر هم دارد که بین دو چشمش به پیسی مبتلا شد که با عمامه هم پوشانده نمی شد.
حلیة الأولیاء، ج 5 ، ص 27- 26 .
انس و دروغ او در جریان طیر مشوی ( مرغ بریان):
المستدرک ، حاکم نیشابوری( 405 هـ ) ، ج 3 ، ص 131 .
نهمین روایت بخاری
حَدَّثَنَا أَبُو مَعْمَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَارِثِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ عَنْ أَنَسٍ قَالَ لَمْ یَخْرُجِ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – ثَلاَثًا ، فَأُقِیمَتِ الصَّلاَةُ ، فَذَهَبَ أَبُو بَکْرٍ یَتَقَدَّمُ فَقَالَ نَبِىُّ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – بِالْحِجَابِ فَرَفَعَهُ ، فَلَمَّا وَضَحَ وَجْهُ النَّبِىِّ – صلى الله علیه وسلم – مَا نَظَرْنَا مَنْظَرًا کَانَ أَعْجَبَ إِلَیْنَا مِنْ وَجْهِ النَّبِىِّ – صلى الله علیه وسلم – حِینَ وَضَحَ لَنَا ، فَأَوْمَأَ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – بِیَدِهِ إِلَى أَبِى بَکْرٍ أَنْ یَتَقَدَّمَ ، وَأَرْخَى النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – الْحِجَابَ ، فَلَمْ یُقْدَرْ عَلَیْهِ حَتَّى مَاتَ .
ابومعمر، از عبدالوارث، از عبدالعزیز نقل مىکند که انس گوید: پیامبر صلى اللّه علیه وآله سه روز از خانه بیرون نیامد. نماز برپا شد. ابوبکر خواست جلو بایستد. پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله فرمود که پرده را کنار بزنند; وقتى که چهره پیامبر صلى اللّه علیه وآله پدیدار شد، ما تا آن زمان منظرهاى عجیب تر از چهره پیامبر ندیده بودیم. پیامبر صلى اللّه علیه وآله با دستش به ابوبکر اشاره کرد که جلو بایستد. آن گاه حضرت پرده را انداخت و دیگر توان اقامه نماز جماعت را نداشت تا از دنیا رفت.
صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 166 . کتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.
ابو معمّر: وی قدرت حفظ احادیث را نداشت.
الجرح والتعدیل، رازی ( 327 هـ )، ج 5، ص 119.
انس: که قبلاً در باره او بحث شد.
دهمین روایت بخاری
687 – حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ قَالَ حَدَّثَنَا زَائِدَةُ عَنْ مُوسَى بْنِ أَبِى عَائِشَةَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ فَقُلْتُ أَلاَ تُحَدِّثِینِى عَنْ مَرَضِ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – قَالَتْ بَلَى ، ثَقُلَ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – فَقَالَ « أَصَلَّى النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ. قَالَ «ضَعُوا لِى مَاءً فِى الْمِخْضَبِ». قَالَتْ فَفَعَلْنَا فَاغْتَسَلَ فَذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِىَ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ – صلى الله علیه وسلم- «أَصَلَّى النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ «ضَعُوا لِى مَاءً فِى الْمِخْضَبِ». قَالَتْ فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ ذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِىَ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ «أَصَلَّى النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ «ضَعُوا لِى مَاءً فِى الْمِخْضَبِ»، فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ ذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِىَ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ «أَصَلَّى النَّاسُ». فَقُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ – وَالنَّاسُ عُکُوفٌ فِى الْمَسْجِدِ یَنْتَظِرُونَ النَّبِىَّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِصَلاَةِ الْعِشَاءِ الآخِرَةِ – فَأَرْسَلَ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – إِلَى أَبِى بَکْرٍ بِأَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ، فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – یَأْمُرُکَ أَنْ تُصَلِّىَ بِالنَّاسِ. فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ – وَکَانَ رَجُلاً رَقِیقًا – یَا عُمَرُ صَلِّ بِالنَّاسِ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ أَنْتَ أَحَقُّ بِذَلِکَ. فَصَلَّى أَبُو بَکْرٍ تِلْکَ الأَیَّامَ، ثُمَّ إِنَّ النَّبِىَّ – صلى الله علیه وسلم – وَجَدَ مِنْ نَفْسِهِ خِفَّةً فَخَرَجَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا الْعَبَّاسُ لِصَلاَةِ الظُّهْرِ، وَأَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِالنَّاسِ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ ذَهَبَ لِیَتَأَخَّرَ فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – بِأَنْ لاَ یَتَأَخَّرَ. قَالَ «أَجْلِسَانِى إِلَى جَنْبِهِ». فَأَجْلَسَاهُ إِلَى جَنْبِ أَبِى بَکْرٍ. قَالَ فَجَعَلَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى وَهْوَ یَأْتَمُّ بِصَلاَةِ النَّبِىِّ – صلى الله علیه وسلم – وَالنَّاسُ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ، وَالنَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – قَاعِدٌ. قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ فَدَخَلْتُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فَقُلْتُ لَهُ أَلاَ أَعْرِضُ عَلَیْکَ مَا حَدَّثَتْنِى عَائِشَةُ عَنْ مَرَضِ النَّبِىِّ – صلى الله علیه وسلم – قَالَ هَاتِ. فَعَرَضْتُ عَلَیْهِ حَدِیثَهَا، فَمَا أَنْکَرَ مِنْهُ شَیْئًا، غَیْرَ أَنَّهُ قَالَ أَسَمَّتْ لَکَ الرَّجُلَ الَّذِى کَانَ مَعَ الْعَبَّاسِ قُلْتُ لاَ. قَالَ هُوَ عَلِىٌّ.
احمد بن یونس، از زائده، از موسى بن ابى عایشه، از عبیداللّه بن عبداللّه بن عتبه نقل مى کند که روزى نزد عایشه رفتم و گفتم: آیا از دوران بیمارى رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به من خبر نمى دهى؟ گفت: آرى. [هنگامى که بیمارى] پیامبر صلى اللّه علیه وآله شدّت یافت، فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟ عرض کردیم: نه، آن ها منتظر شما هستند. فرمود: برایم مقدارى آب در تشت آماده کنید. عایشه گوید: ما این کار را انجام دادیم; سپس پیامبر شست و شو کرد و نزدیک بود که به زمین بیفتد، پس همان لحظه بى هوش شد. پس از به هوش آمدن فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟ عرض کردیم: نه اى رسول خدا! آن ها منتظر شما هستند. فرمود: برایم در تشت مقدارى آب آماده کنید. آن گاه پیامبر نشست و غسل کرد ، و نزدیک بود به زمین بیفتد و بى هوش شد پس از به هوش آمدن فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟ عرض کردیم: نه اى رسول خدا ! منتظر شما هستند مردم نیز براى خواندن نماز عشاء، در مسجد ، در انتظار پیامبر صلى اللّه علیه وآله به سر مى بردند. پیامبر صلى اللّه علیه وآله شخصى را به دنبال ابوبکر فرستاد تا براى مردم نماز بخواند. آن شخص دنبال او رفت و گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه وآله دستور داد که تو براى مردم نماز بخوانى. ابوبکر که مردى رقیق القلب بود گفت : اى عمر ! تو براى مردم نماز بخوان. عمر پاسخ داد: تو به این کار شایسته ترى. در نتیجه آن روزها ابوبکر براى مردم نماز مىخواند. پس از مدّتى پیامبر صلى اللّه علیه وآله در خود احساس سبکى و آرامش کرد و براى نماز ظهر در حالى که بین دو مرد ـ که یکى از آن ها عبّاس بود ـ تکیه کرده بود از خانه خارج شد و ابوبکر براى مردم نماز مىخواند . وقتى ابوبکر پیامبر را دید، خواست که عقب بایستد، پیامبر صلى اللّه علیه وآله به او اشاره کرد که عقب نرود .سپس به آن دو مرد فرمود: مرا کنار او بنشانید. آن ها پیامبر را کنار ابوبکر نشاندند. راوى گوید: ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر خواند و مردم نیز به ابوبکر اقتدا کرده بودند، در حالى که پیامبر صلى اللّه علیه وآله نشسته بود. عبیداللّه گوید: من نزد عبداللّه بن عبّاس رفتم و به او گفتم: آیا مطالبى را که عایشه درباره بیمارى پیامبر صلى اللّه علیه وآله به من گفت، به تو باز نگویم؟ گفت: بگو. من ماجرا را به او عرضه داشتم. او چیزى از آن مطالب را انکار نکرد، جز این که گفت: آیا عایشه نام مردى را که با عبّاس بود به تو گفت؟ گفتم: نه. گفت: آن شخص على بود.
صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل( 256 هـ )، ج 1 ، ص 168.
عائشه:
پایه و اساس اکثر روایات فوق، عایشه است; زیرا او در این قصّه نقش اساسی دارد.
نگاهى به شخصیّت عائشه:
عایشه هر شأن و فضیلتى را براى خود، پدر و دوستدارانش ـ از نزدیکان و خویشان ـ مى خواست. هر گاه مىدید که پیامبر صلى اللّه علیه وآله مورد محبّت یکى از همسرانش قرار مىگرفت و آن حضرت نزد او مىماند، بر او مىشورید; همان گونه که با زینب دختر جحش تو حضرت خدیجه و دیگر همسارن پیامبر این گونه رفتار کرد.
برای توضیح بیشتر مراجعه کنید به: صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 6 ، ص 69؛ تفسیر یا ایها النبی لم تحرم ما احل الله لک ؛ مسند ، احمد بن حنبل ( 241 هـ ) ، ج 6 ، ص 118.
برخورد عایشه با امیر المؤمنین علیه السّلام و خوشحالی وی از شهادت حضرت امیر
طبری و أبو الفرج و ابن سعد و ابن اثیر گفتهاند: هنگامی که خبر شهادت امیرالمومنین علیه السلام به عائشه رسید این بیت را سرود:
فالقت عصاها و استقر بها النوى کما قرّ عیناً بالایاب المسافر
آن زن از شادى ، عصاى خود را انداخت و در جاى خود قرار گرفت بدانگونه که مسافر، وقتى از سفر بر مى گردد خوشحال مى شود.
سپس پرسید: چه کسى على را کشت؟ گفتند: مردى از قبیله مراد.
عایشه این شعر زننده را خواند.
فان یک نائیاً فلقد نعاه غلام لیس فى فیه التراب
یعنى: اگر او دور است، خبر مرگ او را جوانى داد که خاک به دهان ندارد.
و چون زینب دختر امّسلمه از او سئوال کرد: آیا این همه شادمانی برای خبر کشته شدن علی است؟ گفت: هرگاه من این خبر را فراموش کردم دوباره به من یاد آوری کنید.
تاریخ الطبری ( 310 هـ )، ج 4، ص 115، بتحقیق نخبة من العلماء الأجلاء، ط. مؤسسة الأعلمی ـ بیروت فی ذکر سبب عن مقتل أمیر المؤمنین من حوادث سنة 40 هـ و الکامل لابن أثیر ( 630 هـ) ، ج 3 ، ص 198 و معجم الشعراء للمرزبانی کما فی أعیان الشیعة ، ج 3 ، ص 285 و مقاتل الطالبیین ، ابوالفرج اصفهانی ( 356 هـ ) ، ص 26.
و یا در جای دیگر میخوانیم:
هنگامی که عائشه خبر شهادت [حضرت] علی [علیه السلام] را شنید به سجده افتاد، یعنی: از خوشحالی خبری که به او دادند به سجده افتاد.
مقاتل الطالبیین ، ابوالفرج اصفهانی ( 356 هـ ) ، ص 27 ، بتحقیق کاظم المظفر ط. المکتبة الحیدریة ـ النجف وط. القاهرة سنة ، 1368 هـ ص 43.
عائشه و جعل حدیث دوات و قلم
عائشه مىگوید: هنگامى که حال رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم وخیم شد، به عبدالرحمان بن ابى بکر فرمود: کتف یا لوحى به من بده تا براى ابوبکر نوشتهاى بنویسم که با او مخالفت نشود! هنگامى که عبدالرحمان خواست بلند شود فرمود: خدا و مؤمنان ابا دارند از این که با تو ـ اى ابوبکر ـ مخالفت شود!
مسند ، احمد بن حنبل ( 241 هـ ) ، ج 6 ، ص 47 .
عائشه و سرپیچی از اوامر پیامبر
ابن عبّاس در این زمینه مىگوید: هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بیمار شد، همان بیمارى که به سبب آن وفات یافت، آن حضرت در خانه عایشه بود. حضرتش فرمود: على را برایم صدا کنید. عایشه گفت: برایتان ابوبکر را صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید.حفصه گفت: اى رسول خدا! برایتان عمر را صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید. اُمّ فضل گفت: اى رسول خدا! عبّاس را برایتان صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید. هنگامى که همه آن ها جمع شدند، پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله سر مبارکش را بلند کرد و على علیه السلام را ندید در نتیجه ساکت ماند. در این هنگام عمر گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه وآله را ترک کنید.
سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی(273 هـ )ـ مسند احمد ( 241 هـ )، ج 6 ، ص 47.
اکراه عائشه از بردن نام امیرالمؤمنین علیه السلام
همانگونه که در متن یکی از روایات بخاری آمده عائشه می گوید: رسول خدا به هنگام بیماری دو دستش را بر شانه عبّاس و شخص دیگری گذارده بود و از مرد دیگر نامی نمیبرد [فخرج بین رجلین أحدهما العباس(صحیح بخاری، ج 1، ص 169)] عینی در شرح صحیح بخاری مینویسد: ابن عبّاس گفته است عائشه به علّت خوش نداشتن نام علی از بردن نام او خودداری کرده است:
ولکن عائشة لا تطیب نفسا له بخیر
چون عایشه از علی دل خوشی نداشت.
عمدة القاری ، عینی(855 هـ ) ، ج 5 ، ص 192 .
بررسی دلالی و تعارضات
پس از بررسی اسناد روایات و مخدوش بودن تمام آنها، در بخش بررسی دلالی روایات لازم است تا به دقّت ویژه، هر یک از جملات این روایات را مورد تأمل قرار داده تا به نتایج و برداشتهای جدیدی دست یابیم که چه بسا صورت مسئله به طور کلی متفاوت با آن چیزی خواهد بود که مستدلین به این روایات در صدد استناد به آن بودند!
سؤالاتی در حاشیه روایات فوق
آیا ابوبکر بدون امر پیامبر به نماز ایستاده است!!؟
به این فقره از روایت موطأ مالک توجه نمائید:
خَرَجَ فِی مَرَضِهِ، فَأَتَى فَوَجَدَ أَبَا بَکْرٍ
رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در حال مریضی از منزل به مسجد آمد و ابوبکر را دید که به نماز ایستاده
با توجه به این روایت و بر فرض صحت آن، اصلاً ابوبکر برای نماز امر نشد تا بخواهد به جای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به نماز ایستد، بلکه بعد از آن که حضرت به مسجد آمدند دیدند که ابوبکر به جای آن حضرت به نماز ایستاده است!!!
آیا با قبول این روایت به طور کلی صورت مسئله عوض نخواهد شد و آنچه که مستدلین به روایات نماز ابوبکر در صدد اثبات آن هستند نتیجه معکوس نخواهد داد؟ یعنی: آیا ممکن نیست کسی بگوید: با توجه به آیه اول سوره احزاب «لا تقدموا بین یدی الله و رسوله» چرا ابوبکر بدون اجازه و امر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به جای او به نماز ایستاده است؟
آیا عایشه در برابر امر پیامبر اکرم تعللّ و تخلّف نکرده است؟!!
فَقُلْتُ مِثْلَهُ فَقَالَ فِى الثَّالِثَةِ أَوِ الرَّابِعَةِ « إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ». فَصَلَّى وَخَرَجَ النَّبِىُّ – صلى الله علیه وسلم – یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ، کَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَیْهِ یَخُطُّ بِرِجْلَیْهِ الأَرْضَ
من باز همان پاسخ را تکرار کردم. پیامبر صلى اللّه علیه وآله براى بار سوم و چهارم تکرار کرد و فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته خود] هستید. به ابوبکر بگویید نماز بخواند. پیامبر صلى اللّه علیه وآله با قامتى خمیده و در حالى که به دو نفر تکیه کرده بود از منزل خارج شد . گویى مىدیدم که پاهایش بر زمین کشیده مى شد.
با توجه به این متن آیا نمیتوان احتمال دیگری داد و آن این که امر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم برای نماز به شخص دیگری همچون امیر المؤمنین علیه السّلام بوده ولی هر بار که حضرت امر میکرده عایشه به پدرش ابوبکر حواله میکرده تا این که حضرت ناراحت شده و آن جمله را خطاب به عایشه و حفصه میفرماید و خود نیز با ناراحتی و با آن حال ناخوش به مسجد میآیند و ابوبکر هم نماز را نمیتواند کامل کند؟!!
قرینه و تأیید برداشت فوق متن زیر است:
لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرَضَهُ الَّذِی مَاتَ فِیهِ کَانَ فِی بَیْتِ عَائِشَةَ فَقَالَ ادْعُوا لِی عَلِیًّا قَالَتْ عَائِشَةُ نَدْعُو لَکَ أَبَا بَکْرٍ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ حَفْصَةُ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَکَ عُمَرَ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ أُمُّ الْفَضْلِ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَکَ الْعَبَّاسَ قَالَ ادْعُوهُ فَلَمَّا اجْتَمَعُوا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلَمْ یَرَ عَلِیًّا فَسَکَتَ…
هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بیمار شد، همان بیمارى که به سبب آن وفات یافت، آن حضرت در خانه عایشه بود. حضرتش فرمود: على را برایم صدا کنید. عایشه گفت: برایتان ابوبکر را صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید.حفصه گفت: اى رسول خدا! برایتان عمر را صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید. اُمّ فضل گفت: اى رسول خدا! عبّاس را برایتان صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید. هنگامى که همه آن ها جمع شدند، پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله سر مبارکش را بلند کرد و على علیه السلام را ندید در نتیجه ساکت ماند.
همانطور که ملاحظه می شود پیامبر از ابتدا درخواست حضور امیر المؤمنین علیه السّلام را دارد و آخرین بار نیز که سر بلند کرده و حضرت علی علیه السلام را نمیبیند از اجابت خواسته خویش نا امید شده و به ناچار سکوت اختیار میکند.
چون دلیلی ندارد عایشهای که بالاتر و در بررسی سندی به آن اشاره شد که همه فضیلتها را برای خود میخواهد در چنین موردی که خیر دنیا و آخرت در آن جمع است از اطاعت فرمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم تعلل ورزیده و این افتخار را به غیر از پدرش حواله کند!
خصوصاً که در بررسی سندی و شناخت شخصیت عایشه گفتیم: عایشه میانه خوبی با امیر المؤمنین علیه السّلام نداشته و نیز در یکی دیگر از همین روایات میآید که عایشه در جریان نقل روایت صلاه ابوبکر حتی حاضر به بردن نام امیر المؤمنین علیه السّلام نیست؛ از این رو آیا این احتمال تقویت نمیشود که خواسته رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم نماز خواندن امیر المؤمنین علیه السّلام به جایش بوده امّا هر بار این امر نادیده گرفته میشده تا این که حضرت با ناراحتی جملات بالا را بیان میفرماید و از او یا حفصه که با او همراه بود از زنان اطراف یوسف یاد میکند؟!!
چرا به محض این که پیامبر در ابتدا امیر المؤمنین علیه السّلام را فرا میخواند عایشه اقدام نمیکند و به حضرت عرض میکند ابوبکر را برایت صدا کنیم. و یا طبق بعضی دیگر از روایات فوق حتی اگر از ابتدا هم ابوبکر را حضرت خواسته بودند چرا عایشه فوراً اقدام نمیکند و در انجام فرمان پیامبر تعلّل میورزد آیا این به معنای تمرّد و یا اهمال از انجام دستورات و فرامین رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به حساب نمیآید؟!! و چرا آنقدر تأخیر میکند که حضرت او و دیگر زنان را با تعبیر تندی به زنان اطراف حضرت یوسف (که فقط به فکر طوامع و هوسهای خود بودند!) تشبیه میفرماید؟!! آیا تعلل در برابر فرمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به عدالت عایشه ضربه نمیزند؟!!
وَأَعَادَ فَأَعَادُوا لَهُ، فَأَعَادَ الثَّالِثَةَ فَقَالَ «إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ»
پیامبر چند مرتبه سخن خود را تکرار فرمود، اما هر بار زنان اطراف پیامبر پاسخ خود را تکرار کردند تا این که حضرت به آنها فرمود: به راستی که شماها همچون زنان اطراف یوسف هستید …
آیا ابوبکر به خاطر بیماری پیامبر اکرم بیطاقت شده است؟!!
قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَرَأَ غَلَبَهُ الْبُکَاءُ
قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّهُ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَامَ مَقَامَکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ
در متن روایت فوق آمده که عایشه در توجیه استقامت در برابر امر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم میگوید: پدرم شخصی بسیار دل نازک است که به علت بیماری پیامبر طاقت نمیآورد به جای آن حضرت به نماز بایستد، حال سؤال این جاست: چگونه است که ابوبکری که اینقدر دل نازک است که به علّت بیماری و کسالت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم توان ندارد که در محراب نماز جلوی خود را بگیرد و گریه به او امان نمیدهد؛ ولی به محض چشم به هم گذاردن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم و از دنیا رفتن آن حضرت، پیکر پاک و مطهر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم را روی زمین رها کرده و در هیچ یک از برنامههای تجهیز، تکفین، تغسیل، و حتی تدفین آن حضرت حضور ندارد و به همراه عدهای دیگر به دنبال تشکیل سقیفه و تعیین خلیفه میروند و در آنجا هیچ غم و قصه و گریه و اشک و آهی بر او غلبه نمیکند؟!!
چرا پیامبر اکرم با حال وخیمشان با سختی به مسجد میآیند؟!!
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم که به خاطر شدّت بیماری و ضعف توانائی حضور در مسجد را نداشته و امر میکند تا شخص دیگری به جایش برای نماز حاضر شود به محض اقامه نماز چه اتّفاقی باعث میشود که حضرت با وجود همه آن ضعف و در حالی که دو نفر زیر بغلهای آن حضرت را گرفتهاند و پاهای حضرت به روی زمین کشیده میشود خود را به هر شکل شده به مسجد برساند؟!!
فَخَرَجَ یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ کَأَنِّى أَنْظُرُ رِجْلَیْهِ تَخُطَّانِ مِنَ الْوَجَعِ
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از منزل به طرف مسجد خارج شد در حالی دو نفر زیر بغلهای حضرت را گرفته و در حالی که پاهای حضرت از شدت بیماری به زمین کشیده میشد.
واقعاً با وجود شخص لایقی همچون ابوبکر که برای اقامه جماعت امر شده چرا حضرت به مسجد آمده و در حین نماز خواندن ابوبکر، نماز دیگری را شروع میکند؟!!
نکته جالبتر این است که این شبهه گری که این شبهه را کرده ظاهرا حتی به خود زحمت نداده که احادیث خودشان را هم مطالعه کند لذا ست که می گوید: «علمای رافضی خواهند گفت که پیامبرص اسلام در حالت بیماری و با زحمت فراوان و با کمک دیگران از اتاق خود به محل نماز آمده و با دست خود ابوبکر را کنار زده است و خود پیامبرص امامت نماز را بر عهده گرفته اند!»
آیا در تمام این روایاتی که از اهل سنت نقل کردیم نیامده بود که پیامبر با زحمت خود را به مسجد رسانده؟! به این شبهه گر چه می توان گفت…
آیا این گونه نمازی قابل تصوّر است؟!!
فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّی بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – وَهُوَ جَالِسٌ، وَکَانَ النَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أبِی بَکْرٍ
وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – یُصَلِّى قَاعِدًا، یَقْتَدِى أَبُو بَکْرٍ بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – وَالنَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ.
در روایات فوق نحوه عجیبی از نماز در مسجد النبی به نمایش گذارده شده؛ در این نماز، ابوبکری که درمحراب به نماز ایستاده با آمدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم میخواهد که در حین نماز از جای خود عقب رفته تا آن حضرت به جای او در محراب بایستد امّا حضرت با اشاره به او میفهماند که در جای خود بماند و نماز را ادامه دهد؛ آنگاه حضرت آمده و در کنار ابوبکر مینشیند و نماز خود را شروع میکند و مردم که به همراه ابوبکر نماز را شروع کرده بودند همچنان به نماز با او ادامه می دهند ولی ابوبکر به نماز پیامبر اقتدا میکند.
تصور کنید چگونه ابوبکر از ابتدا به نماز ایستاده و مردم هم به او اقتدا کردهاند ولی رسول خدا میآیند و کنار ابوبکر مینشینند و در حالی که مردم از قبل به ابوبکر اقتدا کردهاند، حال ابوبکر به پیامبر اقتدا میکند و مردم نماز خود را به امامت ابوبکر ادامه میدهند. آیا واقعاً عجیب نیست؟!!
وقتی نماز پیامبر طوری است که ابوبکر می تواند به حضرت اقتدا کند چرا مردم به حضرت اقتدا نکردند؟
آیا این چنین نمازی در طول 23 سال نبوت حضرت سابقه داشته است؟
آیا اقتدای مردم به ابوبکر با وجود رسول اکرم از فضیلت نماز نمیکاهد؟
با توجه به این که ابوبکر نماز را با قرائت حمد آغاز کرده و تا حدی هم قرائت را ادامه داده سپس رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم میآیند و به نماز میایستند و قرائت نماز را از اوّل آغاز میکنند حال ابوبکری که خود حمد و سوره نماز را قطع کرده و به پیامبر اقتدا میکند و سکوت میکند و مردم هم که همچنان امام جماعتشان ابوبکر است، این چگونه نمازی است که نه مأمومین (مردم) و نه امام جماعت (ابوبکر که اکنون امام جماعت مردم است) هیچیک حمد و سوره نمیخوانند؟!!
ظاهراً با توجه به پرسشهای فوق این چنین نمازی از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم برای مستمعین حدیث هم بی سابقه و عجیب و غریب بوده لذا با تعجب از اعمش سؤال میکنند:
وَکَانَ النَّبِىُّ یُصَلِّى وَأَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِصَلاَتِهِ، وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ؟
پیامبر به نماز ایستاد و ابوبکر هم به نماز رسول خدا اقتدا کرده بود و مردم هم به نماز ابوبکر اقتدا کرده بودند.
و جالب این که اعمش هم در پاسخ به سؤال بالا به خود زحمت نمیدهد تا با زبان جوابی بدهد و فقط سر خود را تکانی میدهد که ان شاء الله منظورش «نعم» است.
دخل و تصرف در امر پیامبر و داد و ستدهای مشکوک!!!
به این بخش از روایت توجه کنید:
… عایشه میگوید به حفصه گفتم: به پیامبر بگو ابوبکر نمیتواند به جای شما نماز بخواند چون از شدت گریه صدایش به مردم نمیرسد. ای حفصه تو به پدرت «عمر» بگو تا برای مردم نماز بخواند و حفصه هم این کار را انجام داد. در این حال رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به حفصه فرمود: ساکت شو! شما همچون زنان مصر در زمان یوسف هستید. به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند. در این هنگام بود که حفصه به عایشه گفت : نشد که از تو به من خیرى برسد .
اگر رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تشخیص داده که ابوبکر برای نیابت نماز صلاحیت دارد چگونه عایشه از امر حضرت تخلّف نموده و در مقابل امر آن حضرت میگوید: به عمر امر کنید تا برای امامت جماعت حاضر شود؟!!
آیا رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تشخیص نمیدهد که چه کسی برای این کار صلاحیت دارد؟!!
چرا عایشه خودش مستقیماً به حضرت نمیگوید دستور بدهید عمر جای شما نماز گزارد بلکه از حفصه می خواهد تا چنین تقاضایی را از حضرت داشته باشد؟!! آیا رابطه حفصه با پیامبر نزدیکتر از رابطه عایشه با حضرت بوده؟ و یا علّت دیگری در بین است که عایشه از حفصه و حفصه از عایشه تقاضا میکند و نهایتاً هم کار به جایی میکشد که پیامبر آن تعبیر تند را نسبت به هر دوی آنان به کار برده و میفرماید: شما همچون زنان اطراف یوسف هستید.
اگر این شایستگی فقط در وجود ابوبکر نهفته است، عایشه چرا بر خلاف امر آن حضرت به حفصه میگوید: به پدرت خبر بده تا به جای پیامبر نماز بخواند؟
آیا این برخورد حضرت، عدالت عایشه و حفصه را زیر سوال نمی برد و روایات آنان را مخدوش نمی کند؟
آیا حفصه نیز همچون عایشه با کار خود که اوّلاً بدون اجازه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم صورت میگیرد و ثانیاً مخالف با امر آن حضرت است خود را شریک در خطاهای عایشه در این ماجرا نمیسازد؟!!
آیا این جمله حفصه به عایشه «مَا کُنْتُ لأُصِیبَ مِنْکِ خَیْرًا» (نشد که از تو به من خیرى برسد) اعتراض به عایشه و زیر سوال بردن عدالت او نیست؟
ابوبکر امام است یا ماموم و یا تکبیر گو؟!!
به بخشی از روایت ششم دقّت کنید:
… فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ ذَهَبَ یَتَأَخَّرُ ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ أَنْ صَلِّ ، فَتَأَخَّرَ أَبُو بَکْرٍ وَقَعَدَ النَّبِىُّ إِلَى جَنْبِهِ ، وَأَبُو بَکْرٍ یُسْمِعُ النَّاسَ التَّکْبِیرَ…
… و چون ابوبکر پیامبر را مشاهده نمود که به مسجد آمده خواست که عقب رود امّا پیامبر اشاره کرد که عقب نرود ولی با این وجود او عقب رفت و [به عنوان تکبیرگو] صدای تکبیر حضرت را به گوش دیگران میرساند …
آیا این روایت به طور کلی معارض با تمام روایاتی که تاکنون ذکر شده و یا بعد ذکر میشود نیست؟
چرا که این روایت تصریح دارد بر این که ابوبکر با آمدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم عقب آمد و نماز را قطع کرد و فقط شبیه به یک تکبیرگو، صدای نماز حضرت را به دیگران میرساند.
تناقض در تناقض
… أَنَّ أَبَا بَکْرٍ کَانَ یُصَلِّى لَهُمْ فِى وَجَعِ النَّبِىِّ …
… ابوبکر در تمام ایام بیماری رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به جای آن حضرت نماز میخواند …
اگر چه در تمام روایات مورد بررسی تا این جا تناقضات متعددی وجود داشت که بیان شد اما روایت هشتم تناقض اساسی دیگری دارد و آن این که در این روایت میگوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در کل ایّام بیماری خود اقامه جماعت را به ابو بکر واگذار کرده بود؟!!
آیا سایرین همچون عایشه از این امر غفلت کردهاند و نفهمیدند که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در تمام ایّام بیماری خود نماز جماعت را به ابوبکر واگذار کرده بوده است؟!!
و نیز از موارد دیگر تناقض این روایت با روایات قبل و بعد، متن زیر است:
… فَأَشَارَ إِلَیْنَا النَّبِىُّ أَنْ أَتِمُّوا صَلاَتَکُمْ ، وَأَرْخَى السِّتْرَ ، فَتُوُفِّىَ مِنْ یَوْمِهِ .
… پیامبر بعد از آن که آمد به مسجد و دید ابوبکر به جای او به نماز ایستاده است تبسمی نمود و با خوشحالی پرده را انداخت و رفت و در همان روز نیز از دنیا رفت.
متن این روایت شبیه روایت «کتاب موطّأ مالک» است که در بالا گذشت، یعنی: اصلاً امری در کار نبوده و ابوبکر سرخود و بدون این که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از این موضوع خبر داشته باشند به این کار اقدام ورزیده است. و فقط در روز آخر که روز سوّم بیماری حضرت بود از این موضوع با خبر شدند!!! که در این صورت اشکالات سرخودی بودن و بدون اجازه پیامبر دست به این اقدامات زدن مطرح خواهد شد.
و یا اگر این روایت که راوی آن مالک بن انس است را بپذیریم درباره روایات متعددی که از عایشه ذکر شد چگونه حکم کنیم و در باره او و روایاتش که تناقضات اساسی با این روایت دارد چه توجیهی داشته باشیم؟!!
ابوبکر و عمر به یکدیگر تعارف میکنند!
با دقت در این بخش از روایت سؤالاتی مطرح میشود:
… فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ – وَکَانَ رَجُلاً رَقِیقًا – یَا عُمَرُ صَلِّ بِالنَّاسِ . فَقَالَ لَهُ عُمَرُ أَنْتَ أَحَقُّ بِذَلِکَ …
… ابوبکر به عمر گفت: ای عمر تو برو و برای مردم نماز بخوان. عمر هم به او گفت: تو به این کار سزاوارتری…
اگر در بعضی از روایات فوق سخن از تعارفات عایشه و حفصه بود این جا دیگر هیچ حرفی از عایشه و حفصه نیست؛ بلکه در این روایت این ابوبکر و عمر هستند که به یکدیگر تعارف میکنند!!! ولی این سؤال همچنان مطرح است که آیا این بده و بستان در نیابت برای امامت جماعت با اطلاع رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بوده و یا بدون اطلاع پیامبر؟ اگر حضرت اطلاع نداشتند چرا این امر مهم که به زعم مستدلّین به این روایات اشارهای است به صلاحیت برای خلافت، به یکدیگر تعارف میکنند؟!!
و اگر حضرت اطلاع داشتند چرا خود این پیشنهاد را به عمر نکردند و اگر صلاح میدیدند که این پیشنهاد را به عمر نکنند، چرا ابوبکر این کار را میکند؟!!
ارتباط بین امامت جماعت و خلافت امّت
اعتراف ابن تیمیه بر عدم ارتباط بین امامت جماعت و خلافت امّت
وی می گوید:
جایگزینی هر شخص به جای شخص دیگر در زمان حیات او نوعی نیابت محسوب میگردد، که هر ولی امری ناگزیر از آن میباشد. امّا این گونه نیست که هر کس در زمان حیات شخصی چنین صلاحیتی داشت، بعد از وفات او هم این صلاحیت را دارا باشد. همانگونه که پیامبر صلی الله علیه [وآله] وسلّم در زمان حیات خود تعداد زیادی از صحابه را برای امامت جماعت برگزید و حال آن که عدّهای از آنها صلاحیّت خلافت بعد از او را نداشتند.
منهاج السنة النبویة ، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس ، ج 7 ، ص 339 . الناشر : مؤسسة قرطبة الطبعة الأولى ، 1406 ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم ، عدد الأجزاء : 8
الف: تعیین جانشین از سوی پیامبر امری مرسوم و متداول بوده است.
پیامبر گرامى صلّی الله علیه وآله براى چند روز هم که از مدینه بیرون مى رفت یکى از اصحاب خود را به عنوان جانشین معیّن مى فرمود:
… النبی صلى الله علیه وسلم استخلف فی کل غزاة غزاها رجلا من أصحابه
… رسول خدا صلی الله علیه [وآله] وسلّم در هر جنگی که عازم میگردیدند شخصی از اصحاب خود را به جانشینی خود تعیین مینمودند.
تفسیر القرطبی، قرطبی(671 هق )، ج 1، ص 268
ب : عبد الرحمن بن عوف برای خلافت سزاوارتر از ابو بکر است.
حال با ملاکی که در روایات فوق در شایستگی ابوبکر برای خلافت به علت امامت جماعت ذکر شد، باید بگوئیم: عبدالرحمن بن عوف بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم تقدّم دارد و یا لا اقل برای تصدّی خلافت از ابوبکر بیشتر صلاحیّت دارد چون رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم پشت سر او نماز گذارده است.
بزرگان اهل سنّت متّفق القولند که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نماز صبح را پشت سر عبدالرحمن بن عوف به جا آورده است: (اگر چه این مطلب به اعتقاد شیعه و صریح آیه شریفه «لا تقدموا بین یدی الله و رسوله» حجرات/1 باطل میباشد و در حضور پیامبر امامت دیگری بر آن حضرت باطل است).
فی غزوة تبوک هذه صلى رسول الله صلى الله علیه وسلم خلف عبد الرحمن بن عوف صلاة الفجر
در جنگ تبوک رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم پشت سر عبدالرحمن بن عوف نماز صبح خواند.
البدایة والنهایة ، ابن کثیر( 744 هـ ) ، ج 5 ، ص 28 .
ج : سالم مولی ابی حذیفه هم از سوی پیامبر به نماز ایستاده است
زمانی که گروه اوّل از مهاجرین به منطقه قباء رسیدند تا قبل از آن که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به مدینه بیاید سالم مولی ابی حذیفه امامت جماعت را به عهده داشت.
صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 170 ، کتاب الاذان ، باب العبد و المولی
آیا این امر میتواند دلیل ارجحیّت او برای خلافت پس از رسول خدا باشد؟ چرا که او به گواهی منابع اهل سنّت مدّتها قبل، از سوی رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم به امامت جماعت انتخاب شده بود.
ج : ابن امّ مکتوم نابینا برای خلافت از ابو بکر سزاوارتر است.
… پیامبر صلّی الله علیه [وآله] وسلّم ابن امّ مکتوم را که شخصی نابینا بود به امامت برگزیدند.
سنن أبی داود، أبو داود سلیمان بن الأشعث السجستانی، ج 1، ص 143 .
…پیامبر صلّی الله علیه [وآله] و سلّم سیزده مرتبه ابن ام مکتوم را به جای خود معیّن نمودند…
الإصابة، ابن حجر(852 هق)، ج 4، ص 495 .
د: تعدادی از جانشینان پیامبر در امور مختلف که بعضی از امامت جماعت با اهمیتتر است.
در ذیل اسامی افرادی که از سوی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم برای اموری که بعضاً از امامت جماعت به مراتب اهمیت بیشتری داشته فهرست شده و اگر بنا باشد صرف استخلاف و نیابت داشتن در بعضی امور، اعمّ از امامت جماعت و غیره دلیل بر شایستگی برای خلافت باشد بسیاری از این افراد برای خلافت سزاوارترند:
استخلف [النبی(ص)] على المدینة ، ابن أم مکتوم ثلاث عشرة مرة فی غزواته…
واستخلف أبا رهم الغفاری کلثوم بن حصین حین سار إلى مکة وحنین والطائف
واستخلف محمد بن مسلمة فی غزوة قرقرة الکدر
وفی غزوة بنی المصطلق ، نمیلة بن عبد الله اللیثی
وفی غزوة الحدیبیة ، عو یف بن الأضبط من بنی الدیل
وفی غزوة خیبر ، أبا رهم الغفاری
وفی عمرة القضاء ، أبا رهم أیضا
وفی غزوة تبوک ، سباع بن عرفطة الغفاری
وفی بعض غزواته ، غالب بن عبد الله اللیثی
واستخلف على مکة عند انصرافه عنها ، عتاب بن أسید فلم یزل علیها حتى مات أبو بکر
وعثمان بن أبی العاصی الثقفی على الطائف
وسالم بن عثمان بن معتب على الأحلاف من ثقیف على بنی مالک
وعمرو بن سعید بن العاصی على قرى عربیة خیبر ووادی القرى وتیماء وتبوک
… والحکم بن سعید بن العاصی على السوق
و فرق الیمن فاستعمل على صنعاء ، خالد بن سعید بن العاصی
وعلى کندة والصدف ، المهاجر بن أبی أمیة
وعلى حضر موت ، زیاد بن لبید الأنصاری أحد بنی بیاضة
ومعاذ بن جبل على الجند والقضاء وتعلیم الناس الاسلام وشرائعه وقراءة القرآن
و ولى أبا موسى الأشعری ، زبید ورمع وعدن والساحل
وجعل قبض الصدقات مع العمال الذین بها إلى معاذ بن جبل
وبعث عمرو بن حزم إلى بلحارث بن کعب
وأبا سفیان بن حرب إلى نجران
وقد بعث أیضا علیا إلى نجران فجمع صدقاتهم
وقدم على رسول الله صلى الله علیه وسلم فی حجة الوداع
و سعید بن القشب الأزدی حلیف بنی أمیة على جرش وبحرها
والعلاء ابن الحضرمی على البحرین ثم عزله
وولى أبان بن سعید وبحرها
قبض رسول الله صلى الله علیه وسلم وأبان على البحرین
وعمرو بن العاصی إلى عمان
قبض رسول الله صلى الله علیه وسلم وعمرو علیها
ویقال : قد کان بعث أبا زید الأنصاری إلى عمان
وسلیط بن سلیط أحد بنی عامر بن لؤی إلى أهل الیمامة فأسلموا
فأقرهم رسول الله صلى الله علیه وسلم على ما فی أیدیهم وأموالهم
تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط العصفری(240 هق)، ص 62 .
ابوبکر در سپاه أسامه
الف . ابوبکر و عمر در سپاه اسامه
با اثبات این موضوع که ابوبکر در روزهای آخر عمر پیامبر در سپاه اسامه و خارج از شهر مدینه بوده است دیگر جایی برای طرح روایات فوق نمیرسد.
ابن حجر عسقلانى در شرح صحیح بخارى، به این مطلب اعتراف کرده و ضمن طرح بابی در این موضوع مینویسد:
باب بعث النبی صلى الله علیه وسلم أسامة بن زید فی مرضه الذی توفی فیه
فبدأ برسول الله صلى الله علیه وسلم وجعه فی الیوم الثالث فعقد لأسامة لواء بیده فأخذه أسامة فدفعه إلى بریدة وعسکر بالجرف وکان ممن انتدب مع أسامة کبار المهاجرین والأنصار منهم أبو بکر وعمر وأبو عبیدة …
… از جمله کسانی که به همراه اسامه اعزام شدند گروهی از بزرگان مهاجر و انصار از جمله ابوبکر و عمر و ابوعبیده بودند …
فتح الباری ، ابن حجر (852 هـ ) ، ج 8 ، ص 115 .
ب . لعن پیامبر به کسی که از سپاه اسامه سرپیچی کند
اگر آنگونه که مستدلین به روایات صلاه ابوبکر ادعا میکنند، واقعاً رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هرگونه اشارهای در تأیید ابوبکر برای صلاحیت و شایستگی او برای خلافت وجانشینی پس از خود میداشتند، و گوشه چشمی به او برای تصدّی این منصب الهی می داشتند، چرا آن حضرت در آخرین روزهای عمر شریف خود و با عِلم به این مطلب که چند روزی بیش در این دنیا نخواهند بود سپاهی را به فرماندهی جوان هجده ساله (اسامة بن زید) تدارک میبیند و عدّه ای از صحابه از جمله ابوبکر و عمر را مأمور به متابعت از او می نماید و هر گاه آن حضرت در بستر بیماری، چشم باز می کند از علّت تخلّف این گروه سئوال می نماید تا جائی که کار به لعن و نفرین تخلّف کنندگان از جیش و سپاه اسامه میانجامد؟ در حالی که اگر واقعا آن حضرت چنین قصدی برای خلافت ابوبکر میداشتند نباید آنها را در چنین لحظات حسّاسی مأمور به چنین امر خطیری (که احتمال کشته شدن درآن منتفی نیست ) نماید؟
در بعضى از منابع معتبر اهل سنّت آمده است که پیامبر فرمود:
… پیامبر اکرم[صلی الله علیه وآله وسلم] فرمود: لعنت خدا بر کسی که از سپاه أسامه تخلف ورزد…
الملل والنحل ، شهرستانی (548 هـ ) ، ج1 ، ص23 ؛ المواقف ، عضد الدین عبدالرحمن بن أحمد إیجی (756 هـ ) ، ج3 ، ص 650 ؛ شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ( 656 هـ ) ، ج 6 ، ص 52 .
چند سئوال:
الف: پیامبر در امر به امامت ابوبکر هذیان نمی گوید؟!!
حال با این فرض که پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلم در آخرین روز حیات خود چنین دستوری داده باشند، اما این سئوال مطرح است که: چگونه وقتی رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلم در همان روز برای جلوگیری از حوادثی که در آینده اتّفاق خواهد افتاد برای نوشتن وصیّت در خواست آوردن قلم و دوات مینماید تا در آینده به گمراهی نیافتند عمر به قصد ممانعت از این اقدام، نسبت هذیان به رسول خدا صلّی الله علیه وآله میدهد؟!!
بخاری در صحیح خود میگوید:
بشتابید تا برایتان نوشتهای بنویسم تا بعد از آن دیگر گمراه نشوید! عمر گفت: درد و بیماری بر پیامبر غلبه نموده است، و در حالی که قرآن در میان شما هست کتاب خدا ما را کفایت میکند.
صحیح بخاری، ج 7، ص 9، کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى.
در روایت دیگری بخاری و مسلم آورده است:
ابن عباس میگوید: روز پنج شنبه و چه روزی بود آن روز! … به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم گفتند: او هذیان میگوید.
صحیح مسلم، ج 5، ص 76 کتاب الوصیّة باب ترک الوصیّة لمن لیس عنده شیء ـ صحیح بخارى، ج 4، ص 31، کتاب الجهاد والسیر.
آیا ابوبکر به هنگام وصیت برای خلافت عمر با این که بیهوش می شود و پس از آن که به هوش میآید و دنباله وصیت را که عثمان به جای او نوشته است را تأیید میکند هذیان نمی گوید؟
زمانی که وفات ابوبکر صدیق فرارسید عثمان را خواست تا برای او وصیت بنویسد، [بعد از حاضر شدن عثمان] در همین حال و قبل از آن که نامی از عمر ببرد بیهوش شد. و عثمان هم نام عمر را به عنوان خلیفه بعد از ابوبکر نوشت. وقتی ابوبکر به هوش آمد از عثمان سؤال کرد: آیا نام کسی را نوشتی؟ عثمان گفت: از حالی که به تو دست داد ترسیدم و از خواسته تو اطلاع داشتم از اینرو نام عمربن خطاب را نوشتم. ابوبکر گفت: خدا تو را رحمت کند. حتی اگر اسم خودت را نیز برای این کار نوشته بودی شایستگی آن را داشتی.
کنز العمال، ج 5، ص 678; تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر، ج 39، ص 186 و ج 44، ص 248 ر.ک: تاریخ الطبرى، ج 2 ص 353; سیرة عمر لابن الجوزى: 37; تاریخ ابن خلدون، ج 2 ص 85.
کدام حرف را بپذیریم؟!!
از یک طرف روایاتی از قول عایشه ذکر شد مبنی بر امامت جماعت ابوبکر از سوی پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم از طرف دیگر روایاتی از قبیل روایت زیر را داریم که تمام روایاتی را که قبلا ذکر شد را رد میکند:
عایشه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به بیماری مبتلا شد و گروهی از اصحاب به عیادت حضرت آمدند و در همین حال حضرت به صورت نشسته برای آنان نماز خواندند و آنان نیز به حضرت اقتدا نمودند.
صحیح مسلم، ج 2، ص19.
عایشه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در ایّام بیماری خود نشسته نماز خواندند و پشت سر حضرت نیز گروهی به نماز ایستادند.
مسند احمد، ج 6، ص 57 .
عایشه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در ایام بیماری خود که منجر به وفاتش گردید به طورنشسته نماز خواند در حالی که ابوبکر نیز پشت سر حضرت اقتدا نمود.
مسند احمد، ج 6 ، ص 159 .
ابوبکر بر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم مقدّم میشود
اگر چه روایات موجود در اعزام سپاه اسامه که در بالا به آنها اشاره شد وجود ابوبکر را در لحظات آخر عمر شریف رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در شهر مدینه نفی میکند، ولی بر فرض هم که آن روایات را نپذیرفته و یا به شکلی خدشه کنیم، امّا متن زیر فرضیه و حقیقتی دیگر از نماز ابوبکر را در فراروی ما ترسیم میکند! که در این صورت پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم با متوجه شدن از نماز ابوبکر خود به مسجد آمده و به نماز ایستاده و ابوبکر فقط تکبیرگو بوده است!!!
عن عائشة: قال رسول اللّه صلى الله علیه وسلم فى مرضه الذى مات فیه: مروا أبابکر یصلّى بالناس … وصلّى النبى خلفه قاعداً
عایشه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در ایام بیماری که در آن وفات یافت فرمود: بروید و به ابو بکر بگوئید تا به نماز بایستد … و پیامبر نیز به صورت نشسته به ابوبکر اقتدا کرد.
مسند احمد، ج 6 ، ص 159 .
و این در حالی است که این مطلب با آیه شریفه سوره حجرات «ولا تقدموا بین یدی الله و رسوله» تناقض کامل داشته و تمام فقهای مذاهب اربعه و نیز علمای اعلام شیعه بر این نکته اتفاق نظر دارند که چنین نمازی باطل است.
ابوبکر تکبیرگویی بیش نبوده است
ابن حجر در این مورد از قول شافعى رئیس مذهب شافعیه مىگوید:
… شافعى به صراحت بیان مىدارد که پیامبر صلى اللّه علیه [وآله] براى مردم در دوران بیماریش ـ که به سبب آن وفات یافت ـ نماز نخواند مگر یک بار، و آن همان نمازى بود که در حال نشسته خواند و ابوبکر در آن نماز، ابتدا امام بود، ولى پس از آن مأموم شد که صداى تکبیر را به گوش مردم مى رساند …
فتح البارى فی شرح صحیح البخاری ، ابن حجر ( 852 هـ ) ، ج 2 ، ص 145 .
در این صورت ابوبکر در جایگاه پیامبر صلى اللّه علیه وآله، جز یک نماز نخوانده که همان آخرین نماز پیامبر صلى اللّه علیه وآله بود که در آن مأموم شده است.
حال سوالی که از این شبهه گران می بایست پرسید این است که حتی بزرگان خودتان اعتراف دارند که حداکثر یک بار ابوبکر به جای پیامبر به نماز ایستاده بوده و آنهم وقتی پیامبر تشریف می آورند ابوبکر ماموم می شود حال شما چطور این محاسبات ریاضی را انجام داده اید بدون اینکه حتی یک مدرک، تاکید می کنیم حتی یک مدرک ذکر کنید؟ چطور و از کجا سیزده روز اقامه نماز جماعت را به دست آوردید؟ …
قسمت هفدهم:
پرسش:
کافران و مشرکین زمان پیامبرصخداوند را قبول داشته اند، طبق سوره مومنون که در آیات/38/85/87/89 بیان شده و سوره عنکبوت آیات61/63 و سوره لقمان آیه25 و سوره زخرف آیه87 و سوره زمر آیه38، ولی برای این خدای خود (یعنی الله) قائل به واسطه و شفیع بوده اند، طبق سوره زمر آیه3 و سوره یونس آیه18 و سوره احقاف آیه28، سوال ما اینجاست که میشود بفرمایید تفاوت شما با مشرکین مکه در چیست؟! چون شما نیز دقیقا همین استدلال را در مورد امامان خود دارید و ایشان را واسطه و شفیع میان خود و خدای خود میدانید. اگر بنا بر توجیهات شما باشد پس ابوجهل هم از بت لات طلب حاجت نداشته بلکه این مجسمه فرد صالح (مانند قبر فردی صالح) را تنها واسطه ای بین خود و خدایش میدانسته و خدا را به عنوان خدایی قبول داشته است.
پاسخ:
در مورد این مطلب که کافران و مشرکین زمان پیامبر(ص)خداوند را قبول داشته اند… باید گفت: توسل و شفاعت ریشه ی قرآنی و روایی دارد که در ذیل به نمونه هایی از آنها اشاره میشود:
توسل ، یعنی واسطه قرار دادن ، انبیاء ، امامان و صالحان به پیشگاه خداوند چنانچه خداوند، در قرآن کریم میفرماید :
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ . المائدة / 35 .
ای کسانی که ایمان آوردهاید ، از خدا بترسید و برای تقرب به او وسیلهای بجویید .
این آیه به تمامی مؤمنین دستور میدهد که به هر وسیلهای که سبب تقرب به خداوند میشود تمسک بجویند ؛ بنابراین تقرب به خداوند بدون وسیله و واسطه امکان ندارد حضرت زهرا سلام الله علیه میفرماید :
وأحمد اللّه الذی بعظمته ونوره یبتغی مَن فی السموات والأرض إلیه الوسیلة ونحن وسیلته فی خلقه .
تمام آنچه در آسمان و زمین هستند ، برای تقرب به خداوند به دنبال وسیله هستند و ما وسیله و واسطۀ خداوند در میان خلقش هستیم .
شرح نهج البلاغة ، ج 16 ، ص211 و السقیفة وفدک ، ص 101 و بلاغات النساء ، بغدادی ، ص 14.
و از عایشه در بارۀ خوارج نقل شده است که پیامبر فرمود :
هم شرّ الخلق والخلیقة ، یقتلهم خیر الخلق والخلیقة ، وأقربهم عند اللّه وسیلة .
شرح نهج البلاغة ، ج2 ، ص267 از مسند احمد ؛ اما متاسفانه این روایت را دستان امانتدار اهل سنت حذف کردهاند . و المناقب ، ابن المغازلی ، ص56 ، ح 79.
خوارج ، بدترین خلائق هستند ، آنها را بهترین فرد از میان خلائق که نزدیکترین وسیله به خداوند هستند ، خواهد کشت .
که در این روایت مراد حضرت علی علیه السلام است .
و از أبی هریره در بارۀ قصۀ حضرت آدم نقل شده است :
یا آدم هؤلاء صفوتی… فإذا کان لک لی حاجة فبهؤلاء توسل، فقال النبی: نحن سفینة النجاة من تعلق بها نجا ومن حاد عنها هلک، فمن کان له إلی الله حاجة فلیسألنا أهل البیت .
فرائد السمطین ، ج1 ، ص 36 ح 1 و المناقب للخوارزمی ، ص 318 ، ح 320 .
ای آدم ! اینها ( اهل بیت ) برگزیدگان من هستند … هر وقت حاجتی داشتی اینها را واسطه قرار بده . پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند : ما کشتی نجات هستیم ، هر کس سوار این کشتی شد ، نجات خواهد یافت و هر کس سر پیچی کند ، هلاک میشود ، هر کسی حاجتی به سوی خداوند دارد ، باید ما اهل بیت را واسطه قرار دهد .
و سیوطی نقل میکند که حضرت آدم به درگاه خداوند چنین استغاثه میکرد :
اللهمّ إنّی أسألک بحقّ محمد وآل محمد سبحانک لا إله إلا أنت، عملت سوءً، وظلمت نفسی فاغفر لی إنّک أنت الغفور الرحیم، فهؤلاء الکلمات التی تلقی آدم .
الدر المنثور ، ج1 ، ص 60.
بار خدایا ! از تو درخواست میکنم به حق محمد و آل محمد که تو پاک و منزهی و غیر از تو خدایی نیست ، من کاری بدی کردم و به خود ظلم نمودم ؛ پس مرا ببخش که تو بخشنده و مهربان هستی … .
و همچنین آیات بسیاری در قرآن کریم وجود دارد که توسل به غیر خداوند را مشروع میداند ؛ از جمله :
یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ . یوسف / 97 .
گفتند: «ای پدر ! برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم »
در این آیه خداوند داستان برادران حضرت یوسف علیه السلام را یادآوری میکند که آنها بعد از پشیمانی از کردارشان به پیش حضرت یعقوب علیه السلام آمدند و از او که پیامبر خدا بود درخواست کردند که از خداوند برای آنها طلب بخشش کند . حضرت یعقوب هم نگفت که چرا خودتان مستقیماً سراغ خداوند نمیروید و به من متوسل شدهاید ؛ بلکه به آنها وعده داد که از خداوند برای آنها طلب بخشش خواهد کرد :
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ . یوسف / 98 .
گفت : « به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم ، که او همانا آمرزنده مهربان است » .
به علاوه یاری جستن از غیر خدا به دو صورت متصور است:
1-صورت اول اینکه بگونه ای از انسان یا پدیده ی دیگری استمداد نمائی که او را در اصل هستی و یا عمل کرد خویش مستقل دانسته و در یاری رساندن بی نیاز از خدا می پنداریم. شک نیست که اینگونه استمداد از غیر خدا شرک محض است که قرآن کریم در آیه ذیل بی پایگی آنرا رقم میزند.
قل من ذا الذی یعصمکم من الله ……(احزاب آیه 17)
بگو اگر خدا در مورد شما اراده عذاب نماید کیست که شمارا از او در عمان بدارد و اگر اراده رحمت فرماید کست که از آن پیش گیری نماید.و آنان برای خود ولی و یاوری نمیابند، که بت پرستان و مشرکین درباره بت هایشان این عقیده را داشتند چنانچه ابوسفیان و اکرمه از سران قریش بعد از پیروزی در جنگ احد در حالی که بت های بزرگ خود را در دست گرفته بودند و غرق در سرور و شادی بودند در مقابل مسلمانان و پیامبر فریاد میکشیدند اعلی هبل ، اعلی هبل (سر فراز باد هبل ) یعنی پیروزی ما مربوط به بت پرستی است و نیز میگفتند نحن لنا العزی و لا عزی لکم(ما بت عزی داریم و شما چنین بتی ندارید) پس معلوم میشود که شما معلومات حتی از تاریخ ندارید و خداوند قدرت درک معنای کلمات را از شما گرفته که چنین تهمت هایی به شیعه میزنید و آنها را مشرک میدانید. ( فرازهایی از تاریخ اسلام،جعفر سبحانی .صفحه 296)
2-روش دیگر آن است که به هنگام یاری جستن از انسان یا موجود دیگر او را آفریده و نیازمند به خدا بدانیم که از خود استقلال ندارد و تاثیر بخشی وی نیز از جانب خدای بزرگ به منظور حل بعضی از مشکلات بندگان به وی عطا گردیده است.بر اساس این طرز فکر موردی که از وی یاری می طلبیم حکم واسطه را دارد که پروردگار بزرگ او را وسیله برآوردن برخی نیازها قرار داده است این گونه کمک خواهی در واقع استعانت از خداوند است زیرا اوست که به این وسائل و اسباب هستی بخشیده و سر انجام آنان را در برآوردن نیازهای دیگران تاثیر و توان عطا فرموده است. اصولا زندگی افراد بشر بر بنای این استعانت از اسباب و مسببات پایه ریزی شده است بطوریکه بدون کمک گرفتن از آنها زندگی انسان دچار آشفتگی میگردد ، در اینجا نیز اگر با این دید به آنها بنگریم که عوامل تحقق یاری خدا هستند که هم اصل هستی آنها از خدا است و هم تاثیر بخشی آنها از جانب اوست. این کمک گرفتن با توحید و یکتا پرستی هیچ برخوردی ندارد و به عنوان مثال اگر کشاورز موحد و خداشناس از عواملی مانند زمین و آب و هوا و… کمک می گیرد و میتواند دانه ها را پرورش داده و به بار بنشاند،این در واقع از خدا استمداد می جوید زیرا اوست که به این عوامل و ابزار نیرو و استعداد بخشیده است.روشن است که این استعانت با روح توحید و یگانه پرستی سازگاری کامل دارد.( شیعه پاسخ میدهد،سید رضا حسینی نسب،زیر نظر ایه ا… جعفر سبحانی.صفحه61تا 63)
دلیل دیگر:سیره و عمل مسلمانان از زمان اول تاکنون بر این بوده که این استغاثه به پیامبر و صالحین نموده و از آنان شفاعت می طلبیدند،کلامی را که عالم مدینه (سمهودی شافعی ) در کتابش به نام وفاءالوفاء ذکر نموده، این گفته ابن تیمیه را(توسل و شفاعت شرک است ) تکذیب میکند چون ایشان گفته است : استغاثه به پیغمبر اکرم از عمل پیامبران و مرسلین و عمل صالحین گذشته بوده است و در خاتمه باب هشتم ،جلد دوم صفحه 425نیز گفته است :خاتمه کتاب در مقداری از حالات اشخاصی که استغاثه به پیغمبر اکرم نموده و یا در کنار قبر مطهر سوال کرده و به حاجت خود رسیده اند ، از محمد ابن موسی بن نعمان در کتاب (مصباح الظلام فی المستغیثین به خیرالانام) نقل نموده که از جمله قضایایی است که برای علمای پیشینیان از محدثین و محققین ربانی اتفاق افتاده است که به یک مورد آن اشاره میشود:
احمدبن محمد میگوید : سه ماه در بیابان سرگردان بودم به طوری که پوست انداختم تا اینکه به مدینه داخل شدم. کنار قبر مطهر پیغمبر رفته و سلام کردم سپس خوابیدم . آن حضرت را در خواب دیدم ، به من فرمود :آمدی؟گفتم آری .گرسنه ام و مهمان توام ، فرمود دستت را باز کن، دست هایم را باز کردم و ایشان پر از درهم نمود.از خواب بیدار شدم دیدم دو دستم پر از درهم است.
سمهودی قریب ده قضیه مانند اینها نقل نموده و دو قضیه نیز که برای خودش اتفاق افتاده متذکر میشود
( تاریخ و نقد وهابیت،علی اکبر فائزی پور تهرانی)
در نتیجه توسل و استغاثه به پیامبر و صالحین چه در زمان حیات و چه بعد از حیات حقیقتی است که آیات قرآن و روایات و هم سیره مسلمین از اول بر آن دلالت دارد بنابر این نه تنها بدعت نیست عمل به آن ، بلکه برعکس کسانی که مخالفت به آن نموده و آن را شرک میداند بدعت گذار خواهند بود و باید جواب بدهند که چرا خود را تافته جدا بافته دانسته و از جرگه مسلمانان خارج شده اند و با آنان به مخالفت برخاسته اند.
قسمت هجدهم:
پرسش:
اگر وجود احادیث در کتب مخالفین سند است پس 2000 حدیث مبنی بر تحریف قرآن در کتب شما چیست؟! (کتاب فصل الخطاب محدث نوری) حتی در مهمترین کتاب شما پس از قرآن یعنی کتاب اصول کافی نوشته جناب کلینی نیز چنین آمده: «علی بن الحکم عن هشام بن سالم عن أبی عبدالله علیه السلام قال: إن القرآن الذی جاء به جبرئیل إلی محمد ص سبعة عشر ألف آیة» (اصول کافی، ج2، ص634) یعنی امام صادق فرمود: قرآنی که جبرئیل برای پیغمبر اسلامص آورد هفده هزار آیه بوده است . مطالب دیگری نیز از علمای خودتان و از کتب خودتان مبنی بر تحریف قرآن به شرح زیر: (فراموش نکنید هر جوابی بدهید که مثلا اینها دروغ هستند و سند صحیحی ندارند و به ائمه نسبت داده شده اند و مورد اتفاق و اجماع علمای ما نیستند، همین جوابها را نیز مخالفین شما در خصوص مطالب کتب خود، به شما خواهند داد): اول_ فضل بن شاذان نیشابوری متوفای سال (260هـ) در کتابش (الایضاح 112-114) میگوید: باب در بیان آنچه از قرآن از بین رفته است. و او برای اثبات مدعای خود روایاتی از اهل سنت آورده – که با توجیه نادرست آن – کوشیده ناقص بودن قرآن را ثابت کند، و نوری طبرسی تأکید کرده که معتقد به تحریف قرآن است. دوم_ فرات بن ابراهیم کوفی از علمای قرن سوم هجری با سند خودش در تفسیرش روایت کرده که ابو جعفر این آیه را این گونه میخواند: «إن الله اصطفی آدم ونوحا وآل ابراهیم (وآل محمد) على العالمین». و چند آیه به همین صورت آورده است (1/78). سوم_ عیاشی از علمای قرن سوم در تفسیرش در (1/12، 13، 47، 48). چهارم_ قمی استاد کلینی در تفسیرش در (1/5، 9، 10). پنجم_ کلینی در اصول کافی (1/413) روایات زیادی برای اثبات تحریف قرآن آورده است، از آن جمله: (8، 23، 25، 26، 27). ششم_ ابو القاسم علی بن احمد کوفی متوفای (352 هـ) ابوبکر را متهم کرده که او از ترس آن که کارشان خراب نشود همه قرآن را جمع آوری نکرد. این را در کتاب «الاستغاثة من بدع الثلاثة» (1/51-53) ذکر کرده است. هفتم_ محمد بن ابراهیم نعمانی در قرن پنجم ناقص بودن قرآن را در کتاب«الغیبة» ذکر کرده است. هشتم_ ابو عبدالله محمد بن نعمان، ملقب به مفید متوفای سال (413 هـ) در کتابش «أوائل المقالات» میگوید: (میگویم: روایات و اخبار بسیار زیادی از امامان هدایت از فرزندان پیامبر اکرمصآمده که شاهد و گواهی است بر اختلافاتی که در قرآن است، و بر آنچه برخی از ظالمان از جمله حذف کردن و بریدن برخی آیات در آن انجام داده اند….). نهم_ ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی از علمای قرن ششم در کتابش (الاحتجاج 1/240-245-249) ادعا کرده که قرآن کم شده است. دهم_ ابو الحسن علی بن عیسی اربلی (متوفای 692 هـ) در کتابش (کشف الغمة فی معرفة الأئمة 1/ 319). یازدهم_ فیض کاشانی (متوفای 1091) در تفسیرش (الصافی) در اول تفسیر میگوید: (اما اینکه در قرآن با چیزهایی برخورد میکنی که درست به نظر نمیآیند، (پس از آوردن سوره/نساء: 3 بدینصورت نوشته. رفتار عادلانه با یتیمان تشابهی با ازدواج با زنان ندارد، و بلکه منافقان مطالبی را از وسط حذف کردهاند و بیش از یک سوم قرآن را کم کردهاند). و این گونه کاشانی به دروغ بستن بر خدا ادامه میدهد. (ورقه 17-18). دوازدهم_ محمد بن حسن حر عاملی (متوفای 1104 هـ) در کتابش (وسائل الشیعة 18/145). سیزدهم_ محمد باقر مجلسی (متوفای 111 هـ)، کتابش (بحار الانوار) را پر از روایاتی کرده که تأکید میکنند قرآن ناقص است. همچنین روایات زیادی در کتابش مرآة العقول 12/525 آورده که قرآن ناقص است. چهاردهم_ نعمة الله موسوی جزائری (متوفای 1112 هـ) در کتابش (الأنوار النعمانیة 2/360-364). پانزدهم_ یوسف بن احمد بحرانی (متوفای 1186 در کتابش (الدرر النجفیة 294-296). شانزدهم_ در کتاب کلینی (کتاب الحجه) (باب ذکر الصحیفه و الجفر و الجامعه و مصحف فاطمه) (1/239-241) آمده است: از ابی بصیر است که میفرماید: بر ابیعبدالله ع وارد شدم، سخن به درازا کشید و در پایان ابوعبدالله گفت: «همانا مصحف فاطمه ع نزد ماست، و شما چه میدانید از مصحف فاطمه؟ گفتم یا اباعبدالله مصحف فاطمه چیست؟ فرمود: سه برابر قرآن شماست، به خداوند سوگند حرف واحدی از قرآن شما در آن نیست). باز در همان کتاب کتاب (الحجة) آمده است (به راستی هیچ کسی جز امامان شیعه قرآن را تماماً جمع ننموده است) (1/228): جابر الجعفی میگوید: از اباجعفر ع شنیدم: «هر کسی که ادعا کند تمام قرآن را بدان منوال که نازل شده جمعآوری نموده، به راستی کذّاب است و هیچ کس جز امام علی ع و ائمة پس از ایشان قرآن را به صورت منزلش جمعآوری ننموده است). و باز روایت میکند (2/633) البته روایتی مکذوب از امام جعفر صادق، که ایشان قرآن حضرت علی ع را بیرون آورده و فرمودند: (هنگامی که امام علی ع از کتابت قرآن فارغ گشت، آن را بر مردم عرضه نمود، و به مردم گفت: این کتابِ خداوندِ عزّوجلّ است، من آن را همانطوری که بر پیامبر اعظمص نازل شده در دو لوح گرد آوردهام. مردم بدو گفتند: کتابی که نیز در دست ماست مصحف جامع قرآن حکیم است و ما را به مصحف شما نیازی نیست. امام گفت: به خدا سوگند پس از امروز دیگر شما آن را نمییابید و تنها بر من بود که شما را از آن آگاه نمایم که شاید آن را بخوانید!!!) کلینی روایات دیگری نیز مبنی بر تحریف قرآن دارد، نگاه کنید به کتاب (الحجة): (1/412، 414، 416، 417، 422، 424، 425) هفدهم_ قمی در مقدمة تفسیر خویش (1/5) (نجف 1386 ه ( میگوید: «قرآن دارای آیات ناسخ و منسوخ است، قسمتی از آن آیات محکمه و قسمتی هم متشابهه میباشد و در قرآن نیز آیاتی وجود دارد خلاف آنچه که خداوند نازل فرموده است!!! و در مقدمة کتابش (1/10) میگوید: «آنچه که خلاف قول خداوند متعال است این آیه است: (کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُون ) ابوعبدالله به قاری این آیه گفتند: آیا خیر امت اقدام به کشتن امیرالمؤمنین و حسینبن علی میکند؟ به ابوعبدالله گفته شد، پس چگونه نازل شده است، ابن رسولاللهص؟ فرمود: اینطور نازل شده، کنتم خیر ائمة … و باز فرمود: «اما آنچه که از قرآن برداشته شده این است: {لکن اللهَ یشهدُ بما انزل الیکَ فی علّی} ترجمه: (و خداوند گواه است بر آنچه به تو نازل شده ای پیامبر در مورد علی) و باز خداوند میفرماید: {یا أیها الرسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک فی علی} ترجمه: (ای پیامبر آنچه در مورد علی بر تو نازل گشته ابلاغ نمایید). برای اطلاع بیشتر در این رابطه رجوع کنید به تفسیر قمی در این مواضع (1/84، 211، 360، 389) (2/117، 125). و حتی در آیهالکرسی نیز به اثبات تحریف میپردازد. هجدهم_ در تفسیر الصافی، کاشانی در مقدمة ششم تفسیرش (ص 10) (تهران) از مفسّر بزرگی نقل میکند که او نیز یکی از مشایخین بزرگ و مفسّر به نام شیعه است و میگوید: «در تفسیر خویش از ابیجعفر ذکر میکند که: اگر در قرآن مطالب زائد و نقصان روی نمیداد صاحب حجّت بر ما مخفی نمیگشت، و اگر قائم بپاخیزد قرآن او را تصدیق مینماید. و همچنین در مقدمة کتابش (ص 11) از تفسیر عیّاشی و او نیز از ابیعبدالله ع روایت میکند که: «اگر قرآن بدان شیوه که نازل شده قرائت میشد دو اسم را در آن مییافتیم». و در همان مقدمه باز میگوید (ص 14): «مجموع آنچه که از اخبار و روایات منقوله از طریق اهل بیت به ما رسیده این نکته را میرساند که؛ به راستی قرآنی که در میان ماست کامل و تمام نیست، همانطوری که بر محمدص نازل گشته. بلکه برخی از مطالب آن خلاف آنچه هست که نازل شده، و برخی نیز تغییر و تحریف یافته، و مطالب زیادی نیز در میان آن حذف شده است. از آن جمله اسم علی در بسیاری جاها و لفظ آل محمد در بیشتر از یک بار، و همچنین اسامی منافقین در جاهایی خاص، و چیزهای دیگر، و این قرآن به آن ترتیبی نیست که خدا و رسول از آن خشنود هستند». و باز در (ص 14) میگوید: و اما اعتقاد بزرگان ما رحمهم الله در این باره: ظاهر آنچه که از امام محمدبن یعقوب کلینی (ثقهالاسلام) برمیآید آن است که وی معتقد به تحریف و نقصان در قرآن کریم است. و در این باره روایاتی را در کتاب (کافی) میآورد و نیز ملامحسن نه اینکه هیچگونه نقد و اعتراضی در نوشته کلینی ندارد بلکه در اول تفسیرش کلینی را فردی موثق و مطمئن در روایات منقول دانسته است. نوزدهم_ نوری طبرسی در مقدمه کتاب (فصل الخطاب) اسم چهل نفر از کسانی که گفتهاند قرآن ناقص است و تحریف شده است را نام برده است، و او از علمای گذشته هیچ کسی را استثناء نکرد به جز چهار نفر (ص 51). خوب، شما اینهمه حدیث و مطلب دال بر تحریف قرآن در کتب خودتان دارید ولی میگویید به آنها عقیده ندارید، پس چرا اهل سنت باید به برخی از احادیث ضعیف و واحد و جعلی مبنی بر خلافت حضرت علی یا…. در برخی از کتب خودشان معتقد باشند؟(اگر بتوانید به اقوال تک تک علمای ما که در این سوال بدان استناد شده جواب دهید خیلی ممنون می شوم)
پاسخ:
در مورد روایاتی که از کتاب کافی نقل کردید اولا : همه روایات اصول کافی صحیح نیست، ما مانند اهل تسنن ادعا نمی کنیم که همه روایات کتاب کافی صحیح است .
ثانیا : بین اصطلاح تحریف در کلام ما وتحریف در لسان مرحوم کلینی خلط شده است :
در قرآن داریم که :
یُحَرِّفُونَ الکَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ( سوره مائده آیه 41)
یعنی معنی آیه را از آنچیزی که نشان می دهد بر می گردانند . نه اینکه قرآن را تحریف می کنند.
روایاتی که در اصول کافی دلالت بر تحریف می کنند اگر از جهت سندی صحیح باشند به همین روش جواب داده می شود مثلا قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ (فِی عَلِی وَ الْأَئِمَّةِ ) کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسی فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا
اصول الکافی ، ج1 ص414 ، بَابٌ فِیهِ نُکَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِیلِ فِی الْوَلَایةِ .
کلام خداوند متعال که سزاوار شما نیست که رسول خدا را آزار دهید ( در علی وائمه) مانند کسانی که موسی را اذیت نمودند پس خداوند اورا از آنچه می گفتند مبرا کرد.
در این روایت جدا از اینکه سندا صحیح است یا نه می توان پاسخ داد که :
مقصود از “قول الله عزوجل” در روایت ، آیه قرآن نیست ( چون بسیاری از روایات احادیث قدسیه هستند از جانب خدا بر رسولش نازل شده اند اما قرآن نیستند ).
این روایات هم چنین مطالبی را بیان می کند. یعنی وقتی این آیه نازل شد بر رسول خدا وحی کردیم که مقصود علی و ائمه هستند اما اکنون اهل تسنن آن را تحریف معنوی کرده اند . یعنی موضوع دیگری را به عنوان شان نزول مطرح کردند.
اعتقاد به تحریف اعتقاد شیعه نیست و در نظر شیعه هیچ جایگاهی ندارد . وحتی بسیاری از علمای اهل تسنن به این مطلب اعتراف کرده اند:
شیخ محمد أبوزهره می گوید :
القرآن بإجماع المسلمین هو حجة الإسلام الأولی و هو مصدر له ، و هو سجل شریعته ، و هو الذی یشتمل علی کلها و قد حفظه الله تعلی الی یوم الدین کما وعد سبحانه اذ قال : «انا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون» و إن إخواننا الامامیة علی اختلاف منازعهم یرونه کما یراه کل مؤمنین .
الامام الصادق ، محمد ابوزهره ، ص296 .
برادران شیعه ما با وجود اختلاف در مذهب با ما قرآن را همانطور می بینند که باقی مسلمانان می بینند
دکتر محمد عبدالله دراز می گوید:
و مهما یکن من أمر فإن هذا المصحف هو الوحید المتداول فی العالم الاسلامی ، بما فیه فرق الشیعة ، و منذ ثلاثة عشر قرناً من الزمان
مدخل إلی القرآن الکریم ، ص40_39
هرچه هم که باشد پس این قرآن همان قرآن پخش در همه عالم است که شیعه هم در بین آنهاست (یعنی شیعه هم این قرآن را قبول دارد )ودر مدت 13 قرن
شیخ رحمة الله الهندی می گوید:
القرآن المجید عند جمهور علماء الشیعة الامامیة الاثنی عشریة محفوظ من التغییر و التبدیل، و من قال منهم بوقوع النقصان فیه، فقوله مردود غیر مقبول عندهم .
اظهار الحق ، تعلیق الدکتور أحمد حجازی ، ص431 .
قرآن مجید نزد مشهور علمای شیعه از تحریف وتغییر حفظ شده است وکسی که بگوید که در قرآن نقصی وارد شده است قول وی قبول نیست.
شیخ محمد الغزالی می گوید :
سمعت من هؤلاء یقول فی مجلس علم : إنّ للشیعة قرآنا آخر یزید و ینقص عن قرآننال المعروف فقلت له : أین هذا القرآن ؟ و لماذا لم یطّلع الإنس و الجن علی نسخة منه خلال هذا الدهر الطویل ؟ لماذا یساق هذا الافتراء…
دفاع عن العقیدة والشریعة ، ص 253 ، 264 طبع مصر عام 1975 الطبعة الرابعة .
شنیدم از ایشان که در جلسه علمی می گفتند شیعه قرآن دیگری دارد که از قرآن ما مطالبی کمتر وبیشتر دارد .پس گفتم این قرآن کجاست؟ وچرا هیچ یک از انسانها یا اجنه در این مدت طولانی یک نسخه از آن را پیدا نکرده است؟ چرا این تهمت را می زنید ؟
و…
واما اگر بنا باشد که بخاطر ذکر روایاتی با ظاهر تحریف حکم به کفر نویسنده بکنیم ، پس در ابتدا باید حکم به کفر بخاری مسلم و… و تمامی بزرگان مصنفین اهل تسنن بکنیم. زیرا همه آنها روایاتی را آورده اند که دال بر تحریف است :
در کتب معتبره اهل تسنن روایت زیر را می بینیم که صریحا دال بر تحریف است:
عن ابن عباس، قال: قال عمر: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدًا صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْحَقِّ وَأَنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتَابَ فَکَانَ مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ آیَةُ الرَّجْمِ فَقَرَأْنَاهَا وَعَقَلْنَاهَا وَوَعَیْنَاهَا رَجَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَرَجَمْنَا بَعْدَهُ فَأَخْشَى إِنْ طَالَ بِالنَّاسِ زَمَانٌ أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ وَاللَّهِ مَا نَجِدُ آیَةَ الرَّجْمِ فِی کِتَابِ اللَّهِ فَیَضِلُّوا بِتَرْکِ فَرِیضَةٍ أَنْزَلَهَا اللَّهُ وَالرَّجْمُ فِی کِتَابِ اللَّهِ حَقٌّ عَلَى مَنْ زَنَى إِذَا أُحْصِنَ مِنْ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ إِذَا قَامَتْ الْبَیِّنَةُ أَوْ کَانَ الْحَبَلُ أَوْ الِاعْتِرَافُ ثُمَّ إِنَّا کُنَّا نَقْرَأُ فِیمَا نَقْرَأُ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ أَنْ لَا تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِکُمْ فَإِنَّهُ کُفْرٌ بِکُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِکُمْ أَوْ إِنَّ کُفْرًا بِکُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِکُمْ
صحیح البخاری، ج8، ص25و 26 و صحیح مسلم، ج5، ص116و مسند احمد، ج1، ص40 و 55. و السنن الدارمی، عبدالله بن بهرام الدارمی ، ج2، ص179و سنن ترمزی، ج2، ص442 و المحلى ، ابن حزم ، ج 11 ، ص 236 .
از ابن عباس نقل شده که گفت : عمر گفت: خداوند رسول خدا را به حق فرستاد و بر او کتاب را نازل کرد. پس در بین آنچه بر وی نازل شده بود آیه سنگسار بود .پس ما آن را خواندیم فهمیدم وبا تمام وجوددرک کردیم.رسول خدا سنگسار کرد.وما هم سنگسار نمودیم.پس ترسیدم که اگر مدتی بر مردم بگذرد کسی بگوید که قسم به خدا ما این آیه را در کتاب خدا نمی بینیم .پس به سبب ترک یکی از واجبات الهی به گمراهی بیفتند .و…
الشعرانی از بزرگان اهل تسنن نیز می گوید :
ولولا ما یسبق للقلوب الضعیفة ووضع الحکمة فی غیر اهلها لبینت جمیع ما سقط من مصحف عثمان .
الکبریت الاحمر على هامش الیواقیت والجواهر ، ص143 .
اگر نبود مشکلاتی که برای قلبهای ضعیف پیش می آید واگر نبود اینکه علم در غیر جایگاهش قرار می گرفت ، تمامی مواردی را که از قرآن عثمان کم شده است مطرح می کردم!!!
آلوسی ، مفسر شهیر اهل تسنن نیز بعد از ذکر روایات تحریف می گوید :
والروایات فی هذا الباب اکثر من ان تحصى .
روح المعانی ، ج1 ، ص24 .
روایات در این باب بیشتر از آن است که شمرده شود.
و فخر الدین الرازی در تفسیرش می گوید:
نقل فی الکتب القدیمة ان ابن مسعود کان ینکر کون سورة الفاتحة من القرآن وکان ینکر کون المعوذتین من القرآن .
مفاتیح الغیب ، ج 1 ، ص169 .
در کتابهای قدیمی دیده ام که: ابن مسعود می گفت فاتحة الکتاب ( سوره حمد) وسوره فلق وناس از قرآن نیست!!!
پس قبل از اینکه ما جواب بدهیم(که البته جواب دادیم) اهل تسنن باید جواب دهند چرا قائل به تحریف قرآن هستند.
اما در مورد روایتی که در کافی به نقل از امام صادق نقل کردید که قرآن 17 هزار آیه بوده در جواب می گوییم در کتب معتبر و روایات خودتان هم از اینگونه روایات بسیار است مثلا سیوطی در الإتقان فی علوم القرآن از قول عمر بن خطاب میگوید:
القرآن ألف ألف حرف و سبعة و عشرون ألف.
قرآن، دارای 1 میلیون و 27 هزار حرف بوده است.
الإتقان فی علوم القرآن للسیوطی، ج1، ص190 – الدر المنثور للسیوطی، ج6، ص422
با اینکه قرآن موجود، بنابر آنچه که بزرگان اهل سنت مانند امام قرطبی و دیگران میگویند، بیش از 340 هزار و 740 حرف بیشتر نیست.
حال آیا صحیح است ما بگوییم قرآن شما هم تحریف شده؟
در ادامه نکاتی در مورد کتاب فصل الخطاب میرزاى نورى خدمتتان عرض می کنیم:
مرحوم شیخ میرزا حسین نورى (1254 – 1320ق.) از راویان حدیث و بزرگان شیعه و داراى تالیفات متعددى است که از جمله آنها کتاب فصل الخطاب فى تحریف کتاب رب الارباب است. این کتاب در سال 1292ق، در نجف اشرف تالیف و در سال 1298ق. چاپ شد پس از انتشار، بسیارى از علما و بزرگان شیعه با او به مخالفت برخاسته رساله هایى در رد آن نوشتند. حاجى نورى در دفاع از کتاب خویش و در پاسخ به کتاب کشف الارتیاب عن تحریف الکتاب تالیف شیخ محمود تهرانى، مشهور به معرب، رساله فارسى جداگانه اى را نوشته مى گوید: راضى نیستم کسى فصل الخطاب را بدون مطالعه این رساله بخواند علامه شیخ آقابزرگ تهرانى که خود شاگرد حاجى نورى بوده است مى گوید:
استاد ما حاجى نورى در اواخر عمر خویش مى گفت: من در نامگذارى کتابم، اشتباه نمودم و سزاوار بود نام آن را فصل الخطاب فى عدم تحریف الکتاب بگذارم; چراکه در آن ثابت مى کنم، قرآن شریف موجود که در همه عالم منتشر شده است با تمامى سور و آیات و جملاتش وحى الهى است که هیچ گونه تغییر یا تبدیل و زیاده و نقصانى از هنگام جمع آن تا به امروز در آن واقع نشده است… من در مواضع متعددى از کتاب به جهت جلوگیرى از تیرهاى سرزنش و ملامت دیگران در تصریح به عقیده خودم، اهمال نمودم، بلکه از روى غفلت برخلاف عقیده خود سخن گفتم. (مستدرک الوسائل، ج 1، ص 50; الذریعه، ج 16، ص 232)
آنچه در مورد این کتاب باید گفت این است که نویسنده آن یعنی حاجی نوری قایل به تحریف از جهت تغییر یا تبدیل نیست بلکه وی بر این باور است که این قران همان است که در عصر عثمان جمع آوری شد و در آن زیادی و نقصانی نیست اما آنچه رخ داده است این است که بعضی از آیات نازل شده در منزلت افراد از آن حذف شده است. و از جهت آیات موجود در آن و احکام آن تحریفی روی نداده است.
حقیقت آن است که کتاب فصل الخطاب به هیچ وجه قابل دفاع و توجیه نیست. حاجى نورى از آن جهت که محدثى متتبع بوده و نه محققى تحلیل گر، فریب انبوه روایات و احادیثى را خورده است که در ظاهر بر تحریف کتاب دلالت دارند و از تجزیه و تحلیل و بررسى آنها، چه در زمینه صحت صدور و چه در زمینه تحقیق در دلالت و مفاد آنها، غفلت نموده است. جاى این پرسش هست که آیا مى توان عقیده شخصى فرد یا افرادى معدود را به یک مکتب و مذهب نسبت داد; در حالى که مجموعه اى عظیم از دانشمندان و مفسران و محققان آن مذهب از آغاز تا به امروز با صراحت به مخالفت با آن برخاسته اند در حالی که نظیر اینگونه افراد و روایاتشان در کتب اهل سنت همانطور که اشاره هم کردیم به وفور دیده می شود.
اما درمورد قرآنی که حضرت علی علیه السلام جمع آوری نموده بود باید گفت این قرآن تماما شبیه همین قرآن موجود است بدون کم و کاست تنها چند ویژگی در آن وجود داشته که با قرآن کنونی از لحاظ شکل فرق می کند ویژگیهای این قرآن بدین شکل بوده است:
اولا،ترتیب دقیق آیات و سور،طبق نزول آن ها رعایت شده بود.یعنی در این مصحف،سوره ها و آیات مکی پیش از مدنی آمده و مراحل و سیر تاریخی نزول آیات روشن بود.
بدین وسیله سیر تشریع و احکام، مخصوصا مساله ناسخ و منسوخ در قرآن به خوبی به دست می آمد. شیخ مفید نیز در کتاب مسایل سرویه، تألیف قرآن علی بن ابی طالب را به همان ترتیب نزول می داند که سوره مکی بر مدنی و آیه منسوخ بر ناسخ مقدم بوده و هرچیز در جای خویش قرار داده شده است.(بحار،ج89، ص 74)
ثانیا،در این مصحف قرائت آیات،طبق قرائت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که اصیل ترین قرائت بود،ثبت شده بود و هرگز برای اختلاف قرائت در آن راهی نبود. بدین ترتیب راه برای فهم محتوا و به دست آوردن تفسیر صحیح آیه هموار بود. این امر اهمیت به سزایی داشت، زیرا چه بسا اختلاف قرائت موجب گمراهی مفسر می شود.که درآن مصحف هر گونه موجبات گمراهی وجود نداشت.
ثالثا،این مصحف مشتمل بر تنزیل و تاویل بود. یعنی موارد نزول و مناسبت هایی را که موجب نزول آیات و سوره ها بود، در حاشیه مصحف توضیح می داد. این حواشی بهترین وسیله برای فهم معانی قرآن و رفع بسیاری از مبهمات بود و علاوه بر ذکر سبب نزول در حواشی، تاویلاتی نیز وجود داشت. این تاویلات برداشت های کلی و جامع از موارد خاص آیات بود که در فهم آیه ها بسیار مؤثر بود.
امیر مؤمنان علیه السلام خود می فرماید: «و لقد جئتهم بالکتاب مشتملا علی التنزیل و التاویل » (آلاء الرحمان،ج 1،ص 257) و نیز می فرماید:«آیه ای بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل نشده، مگر آن که بر من خوانده و املا فرمود و من آن را با خط خود نوشتم. و نیز تفسیر و تاویل، ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه هر آیه را به من آموخت و مرا دعا فرمود تا خداوند فهم و حفظ به من مرحمت فرماید. از آن روز تا کنون هیچ آیه ای را فراموش نکرده و هیچ دانش وشناختی را که به من آموخته و نوشته ام،از دست نداده ام » (تفسیر برهان،ج 1،ص 16)بنابر این اگر پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله از این مصحف که مشتمل بر نکات و شرح و تفسیر و تبیین آیات بود استفاده می شد، امروزه بیش ترین مشکلات فهم قرآن مرتفع می گردید (برای اطلاع بیش تر در زمینه نظم و ترتیب مصحف علی علیه السلام رجوع کنید به:تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 113)
نتیجه:
1-کتابهای روایی شیعه حتی کتاب کافی دارای روایات ضعیف هستند که هدف از ذکر آنها تنها این بوده که نویسنده می خواسته تمامی روایات منقول و منسوب به ائمه دین را در آن جمع آوری و در اختیار آیندگان قرار دهد.
2-در مورد تحریف قرآن ، روایات فراوانی هم در کتابهای شیعه و بیشتر از آن در کتابهای اهل سنت یافت میشود .
3-روایاتی از این باب حتی اگر صحیحه هم باشند ؛ از آنجایی که با عقاید و ضروریات مذهب ما سازگاری ندارند ، از نظر ما مردود و غیر قابل قبول است ؛ با این که بسیاری از روایاتی که اهل سنت بر ضد شیعه در مورد تحریف قرآن به آنها استناد میکنند ، روایات ضعیف و مردودی هستند که از نظر سندی و دلالی اشکالات زیادی دارند . برخی از این دسته از روایات نیز که در کتابهایی مثل کافی نقل شده است ، هیچ دلالتی بر تحریف قرآن ندارند ؛ چرا که امام علیه السلام آنها را به عنوان تفسیر آیۀ مورد نظر بیان فرمودهاند ؛ اما دشمنان شیعه به خاطر جهالت و عدم درک این مسأله ، آن را حمل بر تحریف قرآن کردهاند .
4-قرآن حضرت علی علیه السلام و به طور کلی قرآنی که شیعه بدان استناد می کند همین قرآنی است که همه مسلمین ازآن استفاده می کنند بدون هیچ کم و کاستی.
قسمت نوزدهم:
پرسش:
طبق روایات عدهای از منافقین قصد کشتن پیامبرص را داشته اند و قصد داشته اند پیامبر اسلام را به هنگام سوار بودن بر مرکبش به دره ای بیندازند که البته موفق نمیشوند و پیامبرص و حذیفه ایشان را میشناسند، پیامبرص به حذیفه سفارش میکند که اسامی آنها را نزد کسی فاش نسازد و حذیفه لقب صاحب سر رسول ص را داشته است. حال روافض ابوبکر و عمربرا جزء این دسته از منافقین میدانند!!! سوال اینجاست که به جز حذیفه کسی از این اسامیبا خبر نبوده پس شما از کجا متوجه شده اید که ابوبکر و عمرب نیز جزء این دسته بوده اند؟! اگر بگوئید حضرت علی ع میدانسته و پیامبرص به او گفته بوده است که بسیار مسخره میشود، چون این بدین معناست که پیامبرص از طرفی به حذیفه گفته به کسی چیزی نگو ولی خودش از طرفی دیگر علی ع را با خبر ساخته است؟!!! اگر بگوئید خود حذیفه (یا هر کس دیگر) این موضوع را فاش ساخته است، این نیز مورد قبول نیست، چون کسی که سر رسولص را فاش سازد حرفش معتبر نخواهد بود و مطرود است.
پاسخ:
مطلبی که در این شبهه به آن پرداخته شده از مسلمات تاریخ است که متاسفانه چون این شبهه گر از سواد کافی بهره مند نیست باز با رد این مطلب سعی در گمراه کردن اذهان را دارد لذا ما برای روشن شدن بحث به بررسی کامل این موضوع می پردازیم:
این مطلب که برخی از صحابه قصد داشتهاند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را ترور کنند، از دیدگاه شیعه و سنی قطعی است ؛ چنانچه در قرآن کریم آمده است:
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلیماً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ. التوبه / 74.
منافقان به نام خدا سوگند یاد میکنند که چیز بدى نگفتند (چنان نیست) آنان سخنان کفرآمیز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن، کافر شدند و تصمیماتى اتخاذ کردند که موفق به انجام آنها نشدند (سوء قصد بجان رسول خدا) آن ها به جاى آن که در برابر نعمت و ثروتى که به فضل و بخشش خدا و پیامبرش نصیب آنها شده، سپاسگزار باشند، در مقام کینه و دشمنى بر آمدند، با اینحال اگر توبه کنند براى آنها بسیار بهتر است و اگر نافرمانى کنند، خدا آنها را در دنیا و آخرت به عذابى بس دردناک مجازات خواهند کرد و در روى زمین هیچ دوست و یاورى براى آنان نخواهد بود.
بسیاری از مفسرین اهل سنت در تفسیر «وَهَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا» گفتهاند که مراد کسانی هستند که قصد داشتند در بازگشت از جنگ تبوک رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را ترور نمایند ؛ چنانچه بیهقی در دلائل النبوة و سیوطی در الدر المنثور مینویسند:
هنگامى که رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله با مسلمین از تبوک مراجعت می کرد و در راه مدینه بسیر خود ادامه میداد، گروهى از اصحاب او اجتماعى کردند، و تصمیم گرفتند که آن جناب را در یکى از گردنه هاى بین راه به طور مخفیانه از بین ببرند، و در نظر داشتند که با آن حضرت از راه عقبه حرکت کنند.
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از این تصمیم خائنانه مطلع شد و فرمود: هر کس میل دارد از راه بیابان برود ؛ زیرا که آن راه وسیع است و جمعیت به آسانى از آن می گذرد، حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) هم از راه عقبه که منطقه کوهستانى بود به راه خود ادامه داد، اما آن چند نفر که اراده قتل پیغمبر را داشتند براى این کار مهیا شدند، و صورت هاى خود را پوشانیدند و جلو راه را گرفتند. حضرت رسول امر فرمود، حذیفة بن یمان و عمار بن یاسر در خدمتش باشند، و به عمار فرمود: مهار شتر را بگیرد و حذیفه هم او را سوق دهد، در این هنگام که راه میرفتند ناگهان صداى دویدن آن جماعت را شنیدند، که از پشت سر حرکت میکنند و آنان حضرت رسول را در میان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملى کنند.
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از این جهت به غضب آمد، و به حذیفه امر کرد که آن جماعت منافق را از آن جناب دور کند، حذیفه به طرف آن ها حمله کرد و با عصائى که در دست داشت، بر صورت مرکب هاى آنها زد و خود آنها را هم مضروب کرد، و آنها را شناخت، پس از این جریان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهمیدند که حذیفه آنان را شناخته و مکرشان آشکار شده است، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمین رسانیدند و در میان آنها داخل شدند.
بعد از رفتن آنها حذیفه خدمت حضرت رسول رسید، و پیغمبر فرمود: حرکت کنید، و با شتاب از عقبه خارج شدند، و منتظر بودند تا مردم برسند، پیغمبر اکرم فرمود: اى حذیفه شما این افراد را شناختید ؟ عرض کرد: مرکب فلان و فلان را شناختم، و چون شب تاریک بود، و آن ها هم صورت هاى خود را پوشیده بودند، از تشخیص آنها عاجز شدم.
حضرت فرمود: فهمیدید که اینها چه قصدى داشتند و در نظر داشتند چه عملى انجام دهند ؟ گفتند: مقصود آنان را ندانستیم، گفت: این جماعت در نظر گرفته بودند از تاریکى شب استفاده کنند و مرا از کوه بزیر اندازند، عرض کردند:
یا رسول اللَّه ! امر کنید تا مردم گردن آنها را بزنند، فرمود: من دوست ندارم مردم بگویند که محمد اصحاب خود را متهم میکند و آنها را میکشد، سپس رسول خدا آنها را معرفی کرد و فرمود: شما این موضوع را ندیده بگیرید و ابراز نکنید.
(بیهقی، أبی بکر أحمد بن الحسین بن علی (متوفای458هـ)، دلائل النبوة، دلائل النبوة ج 5، ص256، باب رجوع النبی من تبوک وأمره بهدم مسجد الضرار ومکر المنافقین به فی الطریق وعصمة الله تعالى إیاه وإطلاعه علیه وما ظهر فی ذلک من آثار النبوة، طبق برنامه الجامع الکبیر؛سیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الدر المنثور، ج 4، ص 243، ناشر: دار الفکر – بیروت – 1993.)
اما این افراد چه کسانی بودهاند ؟ برخی از علمای اهل سنت همانند ابن حزم اندلسی که از استوانههای علمی اهل سنت به شمار میرود نام این افراد را آوره است. وی در کتاب المحلی مینویسد:
أَنَّ أَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَطَلْحَةَ وَسَعْدَ بن أبی وَقَّاصٍ رضی الله عنهم أَرَادُوا قَتْلَ النبی صلى الله علیه وسلم وَإِلْقَاءَهُ من الْعَقَبَةِ فی تَبُوکَ.
ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبی وقاص ؛ قصد کشتن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم ) را داشتند و میخواستند آن حضرت را از گردنهای در تبوک به پایین پرتاب کنند.
(إبن حزم الأندلسی الظاهری، ابومحمد علی بن أحمد بن سعید (متوفای456هـ)، المحلی، ج 11، ص 224، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی، ناشر: دار الآفاق الجدیدة – بیروت)
البته ابن حزم، وقتی این حدیث را نقل میکند، تنها اشکالی که به روایت دارد، وجود ولید بن عبد الله بن جمیع در سلسله سند آن است و لذا میگوید که این روایت موضوع و کذب است.
ما در این جا نظر علمای علم رجال و بزرگان اهل سنت را در باره ولید بن عبد الله نقل میکنیم تا ببنیم که نظر ابن حزم از نظر علمی چه ارزشی دارد و تا چه اندازه قابل قبول است.
وقتی به کتابهای رجالی اهل سنت مراجعه میکنیم، می بینیم که بسیاری از علمای اهل سنت، ولید بن عبدالله بن جمیع را توثیق کرده و او را صدوق و ثقه خواندهاند ؛ چنانچه ابن حجر عسقلانی، حافظ علی الإطلاق اهل سنت و یکی دیگر از استوانههای علمی اهل سنت در تقریب التهذیب در باره او مینویسد:
7459 – الولید بن عبد الله بن جمیع الزهری المکی نزیل الکوفة صدوق.(تقریب التهذیب، ابن حجر، ج 2، ص 286، )
و همچنین ابن سعد در الطبقات الکبری مینویسد:
الولید بن عبد الله بن جمیع الخزاعی من أنفسهم وکان ثقة وله أحادیث.
(الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 6 – ص 354، )
و عجلی در معرفة الثقات خودش مینویسد:
الولید بن عبد الله بن جمیع الزهری مکی ثقة.
(معرفة الثقات، العجلی، ج 2 – ص 342،)
نیز رازی در کتاب الجرج و التعدیل ج 9، ص 8،و مزی در تهذیب الکمال ج 31، ص 36 – 37، و ذهبی از بزرگترین علمای رجال اهل سنت در میزان الاعتدال ج 4، ص 337، و مسلم نیشابوری در صحیح مسلم با نقل کردن دو روایت از وی درجلد 5، ص 177 و در ج8، ص 123 وی را توثیق کرده اند.
در نتیجه ولید بن عبد الله بن جمیع ثقه است و به تبع آن این روایت نیز کاملا صحیحه است.
پس در حقیقت این علمای اهل سنت هستند که باید از این مطلب جواب دهند که چرا ابن حزم اندلسی چنین روایتی را نقل و به صورت غیر عالمانه آن را رد کرده است . البته به این مطلب هم توجه داشته باشید که این مطلب از دیدگاه شیعه تقریبا قطعی است که برای مطالعه بیشتر می توانید به بحار الانوار جلد 21 مراجعه کنید.
قسمت بیستم:
پرسش:
شما معتقدید اجتهاد یعنی تلاش برای درک قول و فعل پیامبرص یا امام یا نص شریعت (قرآن و سنت) در هر موضوع خاص با استفاده از منابع حدیث، اجماع، عقل و قرآن و….، که برای رسیدن به این مرحله سالهای سال تلاش و کوشش لازم است، سوال ما اینجاست: چرا در مسائل تفرقه برانگیز اعتقادی و تاریخی دلیل شما فقط وجود یک یا چند حدیث در کتب نامعتبر اهل سنت است؟ پس اجتهاد چه میشود؟ کافی است یک نفر که فقط سواد خواندن و نوشتن دارد کتب اهل سنت را باز کند و احادیث مورد دلخواه خودش را از میان آنها استخراج کند و بر مبنای آنها مکتبی فکری یا عقیدتی برای خودش پایه ریزی نماید، کجای این روش عقلی و منطقی است؟!! همان کاری که آقای قزوینی و همفکرانشان مانند علامه امینی انجام میدهند.
پاسخ:
این شبهه هم مانند اکثر شبهات دیگر این شبهه گر حاوی یک قیاس باطل و بی ربط است بدین معنی که اجتهاد را با استخراج احادیث از بعضی از کتب با هم قیاس کرده و بعد از یک صغری و کبری چیدن نتیجه می گیرد که این روش عقلائی و منطقی نیست.
در جواب از این شبهه باید گفت اولا دلائل شیعه تماما از کتب معتبر و دست اول اهل سنت است و اگر شما کتب خود را نامعتبر می دانید این خود اعترافی است بزرگ.
ثانیا ذکر یک مطلب در یک کتاب و رد نکردن آن دلیل بر تایید نویسنده است حال اگر این مطلب در دیگر کتب هم ذکر شده باشد نشان می دهد که این مطلب به حد تواتر بوده و قابل قبول جمهور علماست. روایاتی که عموما بر علیه اهل سنت در کتبشان بدانها استناد می شود از همین گونه مطالب و روایات است که چون کتب مختلفی از آنها این مطالب را نقل کرده اند پس قطعا مورد قبول آنها بوده و معتبر است.
ثالثا روایاتی که شیعه از آنها استفاده می کند عموما از روایاتی است که سند آن روایات از دیدگاه علمای اهل سنت کاملا توثیق شده است و با این وجود استناد به آن روایات حتی اگر هم از کتب دست چندم اهل سنت باشد کاملا درست و معتبر خواهد بود چرا که سند روایات صحیح بوده است.
رابعا روش مناظره و بحث تاکنون در بین علمای اهل سنت و شیعه امامیه از صدر اسلام تاکنون بدین شکل بوده که از منابع طرف مقابل به یکسری روایات بر علیه یکدیگر استفاده می کرده اند و بدین وسیله در صدد تایید مطالب خود بر می آمدند و این مطلب جدیدی نیست تا با آن مکتبی تشکیل داده شود حال اگر این شبهه گر روشی خلاف تمام علمای سابق را بلد است و توصیه می کند این مطلبی است که تنها وی به آن علاقه دارد.
تایید گفتار ما کلامی است از ابن حزم اندلسی که خود از دانشمندان بنام اهل سنت و از مخالفین سر سخت شیعیان است که در این باره مینویسد :
لا معنى لاحتجاجنا علیهم بروایاتنا ، فهم لا یصدّقونها ، ولا معنى لاحتجاجهم علینا بروایاتهم فنحن لا نصدّقها ، وإنّما یجب أن یحتجّ الخصوم بعضهم على بعض بما یصدقّه الذی تقام علیه الحجّة به .
(الفصل فی الأهواء والملل والنحل ، ج4 ، ص159.)
معنا ندارد که ما علیه شیعیان به روایات خودمان استدلال کنیم ؛ در حالی که آنها قبول ندارند و نیز معنا ندارد که آنها به روایات خودشان علیه ما استناد کنند ؛ در حالی که ما آن روایات را قبول نداریم . از این رو لازم است که در برابر خصم به چیزی استناد شود که او قبول دارد و برای او حجت است .
لذاست که علمای شیعه مانند آیه الله قزوینی و علامه امینی و دیگران همیشه به روایاتی موثق و صحیح از کتب معتبر اهل سنت استناد می کنند و این امری است کاملا صحیح و طبیعی برای اقناع خصم.
قسمت بیست و یکم:
پرسش:
اگر به نظر شما ابوبکر و عمرب نادان بوده اند، پس چرا بهترین دوران خلافت در طول 1400 سال متعلق به آنهاست؟ چرا در دوران خلافت ایشان از جنگهای داخلی خبری نیست؟ چرا بیشترین فتوحات اسلام در زمان ایشان بوده است؟ و چرا مسلمان و غیر مسلمان، مقتدرترین حاکم عرب در طی 14 قرن گذشته را عمر بن خطاب میدانند؟
پاسخ:
چه کسی گفته است که ابوبکر و عمر نادان بوده اند؟ به نظر شیعه اتفاقا خیلی هم زیرک بوده اند اما نه برای امور دینی بلکه برای دنیا. درست است که در زمان آنان فتوحات زیادی در اسلام صورت گرفت و سرزمین های زیادی فتح شد و روز به روز بر وسعت خاک قلمرو اسلام افزوده شد. اما این فتوحات دلیل بر حقانیت عمر و ابابکر نمی باشد، چون اگر شخصیت و برتری افراد به اندازه گسترش جغرافیایی حکومت آنان باشد ، پس عمر و ابابکر بر پیامبر نیز برتری دارند، زیرا در زمان پیامبر (ص) قدرتی که اسلام پیدا کرد کمتر از قدرتی بود که در زمان آن دو به دست آورد. حال اگرواقعا میزان همان گسترش جغرافیایی حکومت است در زمان هارون الرشید ،خورشید اسلام ،بیش از همه وقت درخشش گرفت،پس باید هارون الرشید بالاتر از همه حتی شخص پیامبر اکرم باشد!!! نکته باریکتر از آن اینست که گسترش قلمرو اسلام ، مرهون خلافت این دو نفر نبود بلکه مرهون تعالیم روح بخش اسلام بود که دلهای آنان را می پذیرفت و مردم از حکومت های جائر خود خسته و نالان بودند. ندای « لا اله الا الله » همراه با عدالت خواهی و مساوات میان انسانها جاذبه ای داشت که ملتها را بسوی اسلام متوجه می کرد. و در عین حال نباید فرهنگ جهاد و شهادت را که اسلام آورده بود در گسترش اسلام نادیده گرفت.
اختلاف و دودستگی در دوران خلافت امام امیر المومنین علی (ع) نتیجه شیوه حکومت خلفای پیشین بود، خصوصا در دوران خلیفه سوم اهل تسنن، که عدالت خواهی و انسان دوستی به زراندوزی و تعصب قبیله ای تبدیل شد و امام می خواست این ملت دنیا طلب و زراندوز را به دوران عصر رسول خدا باز گرداند . دنیا طلبان با چنین حکومتی مخالفت کردند و با قدرت های مالی که قبلا اندوخته بودند ،ارتشی را برای جنگ با علی ابن ابی طالب (ع) ترتیب دادند، و امام نیز به فرمان پیامبر و صریح آیات قرآن با آنان جنگید.( صحیح ابن حبان 15/285،حدیث6937)(مستدرک حاکم،3/122)(مسند احمد،17/360،حدیث 11258)
بنابراین اختلافات ، معلول حکومت علی نبود ، معلول آن تربیتهای نادرست پیشینیان بود که پذیرای حکومت عدل الهی نبودند.
و از سوی دیگر ما انکار نمی کنیم که عمر فتوحات زیادی نداشته ولی حرف ما اینست که حکومت اسلامی از آنِ امیرالمومنین علی (ع) بوده که به زور غصب شده و مطمئن هستیم که اگر حکومت اسلامی در راه درستی که پیامبر اسلام (ص) از جانب خداوند ترسیم نموده بود پیش میرفت ، اسلام جهانی می شد، ولی می بینیم که مدتی پس از فتح کشورها مردم آن کشورها از اسلام زده می شوند. چون اسلام، درست معرفی نشده بود.
لازم به ذکر است، شما که اینقدر به تاریخ واردید و فتح سرزمین ها را مستمسک برای فضیلت عمر و ابابکر می دانید چرا ماجرای فتح ایران و… را ندیدید و چرا ندیدید عمربن خطاب همیشه با استفاده از کتبی که از کشورهای فتح شده به مدینه آورده می شدند مخالف بود و می گفت: «آن کتابها زاید بر احتیاجات ماست تا آن وقت که قرآن نزد ما می باشد ما را کفایت می کند.» و طبق دستور او آنها را با آتش می سوزاندند.
به دستور عمربن خطاب کتابخانه های ایران و مصر سوزانده شد و آنچه از علم و فرهنگ تا آن زمان در مراکز اصلی و باستانی تمدن بشری باقی بود از بین رفت.
به عنوان مثال نقل کرده اند که در اسکندریه مصر عَمْرو بن عَاص والی آن دیار به دستور خلیفه شروع کرد به تقسیم و تفریق کتابها بر حمّامهای اسکندریّه و سوزاندن آنها در تنوره ها ، و شش ماه طول کشید تا همه سوخت و از بین رفت.
در مقابل امام علی (علیه السلام) به پیروانش می فرمود: «دانش را به خانه بیاورید ولو اینکه از مکانهای دوردست باشد.»
ایشان در نهج البلاغه می فرماید: «دور از اخلاق یک مرد آزاده است که چاپلوسی کند و یا به دیگران حسادت ورزد جز اینکه در جستجوی دانش باشد.»
همچنین در جریان فتح ایران در زمان خلافت عمر یکی از غنائمی که به دست مسلمانان افتاد قالی بزرگ زربافت کاخ سفید مدائن بود، این قالی بیش از 350 متر طول داشت که مورخان از آن به عنوان بهارستان کسری یاد کرده اند.
این قالی که از آثار فرهنگی آن زمان به حساب می آمد را به چندین قطعه قابل استفاده در آوردند و قطعات آن را بین مسلمانان تقسیم کردند( تاریخ تمدّن اسلامی، جُرْجی زَیْدان، ج 3، ص 40؛ فتاوی صحابی کبیر، ص 173؛ صواعق، ابن حجر مکی ، ص 78؛ تاریخ الخلفا، جلال الدین سیوطی ، ص 66؛ فصول المهمه، نورالدین صباغ مالکی ، ص 18).
قسمت بیست و دوم:
پرسش:
مراجع تقلید برای توجیه تقلید میگویند: تقلید در امور دینی مانند رجوع یک نفر غیر متخصص به متخصص در امری است، مثل بیماری که چشم او درد می کند و برای معالجه به نزد چشم پزشک می رود، ما میگوئیم: اولا: علوم کفائی را به متخصص رجوع میدهند ولی علم دین واجب عینی است و بنابراین هر مسلمان خودش میبایست عالم به اصول و فروع دینش باشد نه اینکه از دیگران تقلید کند. ثانیا: مردم عادی و غیر متخصص چطور بفهمند شما متخصص هستید؟ درجه اجتهاد نیز توسط مجتهدی دیگر صادر می شود، چون تشخیص داده آن شخص نیز مثل خودش مجتهد و متخصص شده است، پس مردم برای تشخیص میبایست بروند و در امورد دینی تحقیق کنند، وقتی هم که در اثر تحقیق آگاه شوند که دیگر نیازی به تقلید از شما ندارند و خودشان میتوانند بفهمند. ثالثا: عاقبت کار چشم پزشکان و متخصصین دیگر در همین دنیا مشخص میشود و حتی چنانچه مشهور شد که پزشکی در کار خود ناشی است بطور حتم کسی نزد او نخواهد رفت ولی در مورد تقلید کسی نتیجه آن را نمیفهمد و از آن جهان کسی بر نمیگردد تا نتیجه را به مردم اطلاع دهد (گرچه اگر ذره ای عقل خود را بکار بیندازید نتایج شوم آنرا در همین جا میبینید) رابعا: شما قیاس را قبول ندارید، پس چرا امور دینی انسانها را با مسائلی چون پزشک و بیمار و غیره… قیاس می کنید؟ خامسا: در سوره نجم آیه28 و سوره اسراء آیه36 و سوره یونس آیه36 پیروی از ظن و گمان نهی شده است و به اجماع علما رساله های تقلیدی ظنی الصدورند و البته واضح است، چون رساله ها گوناگون هستند و ممکن است مرجعی دیگر نظری دیگر داشته باشد، پس طبق قرآن نمیتوان از ظن پیروی کرد.
پاسخ:
بحث تقلید یکی از موضوعات مهم فقهی است که در این پاسخ به بررسی این موضوع پرداخته و در ضمن آن به شبهات این سوال نیز پاسخ خواهیم داد:
تقلید در لغت و اصطلاح
تقلید در لغت به معنای قلاده بر گردن نهادن و دنبالهروی است و در اصطلاح به معنای پیروی جاهل از عالم و غیرمتخصص از متخصص است.
علت و فلسفه تقلید
تقلید یا پیروی جاهل از عالم و اطاعت غیرمتخصص از متخصص، یک امر فطری، عقلی و عقلائی است که مورد تأیید قرآن و سنت نیز قرار گرفته است. و چون که هر انسانی در حرکت و تکاپو است، و برای این حرکت نیاز به شناخت دارد. لذا برای کسب این شناخت یا باید خود، عالم و متخصص بوده باشد و یا به عالم و متخصص مراجع و از نظرات او پیروی کند تا حرکت او از سوی بصیرت و شناخت صورت گیرد.
امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره میفرمایند: کسی که بدون بصیرت حرکت کند، مثل کسی است که در بیراهه قدم گذارد و سرعت حرکت او جز دوری از هدف نتیجهای در برنخواهد داشت.( وسائل الشیعه، ج 27، ص 24، کتاب القضاء، باب 4، حدیث 11)
نکته قابل توجه اینست که؛ مراجعه شخص غیرمتخصص به عالم و متخصص در رشته مورد نیاز، سلب آزادی از او نیست بلکه عین آزادی است، چرا که تقلید را بر اساس بینش و آگاهی خود انتخاب نموده و از مسیر تقلید به دنبال حقیقتجویی و رفع ظلمت و رسیدن به نور حق و سعادت است.
لذا اگر خود انسان متخصص و دانشمند، در رشتهای که تخصص ندارد به صاحبنظران آن رشته مراجعه کند، نوعی خفقان و سلب آزادی او محسوب نمیشود چرا که اساس و بنیان زندگی اجتماعی، بر اساس تحقیق و تقلید از متخصص و عالم پیریزی رشده است و الّا سیر رشد و تعالی جامعه مختل میگردد.
البته روشن است که اصل بر این است که انسان خود بفهمد و متخصص باشد ولی چون امکان ندارد که همگان به خاطر علل و موانعی، متخصص تمام علوم و رشتهها در تمام امور زندگی باشند، لذا در کنار این اصل، اصل دیگری وجود دارد که انسان باید در هر موردی که متخصص نیست، از متخصص پیروی کند که این امری متداول و مورد قبول و متعارف در بین تمام جوامع است.
فقها هم بدون استثنا تقلید را جایز میدانند و ادلهای برای آن اقامه کردهاند، که به آنها اشاره میشود:
دلیل اول: فطرت
مرحوم آخوند خراسانی میفرماید:
«تقلید و رجوع جاهل به عالم یک امر بدیهی و فطری است که احتیاج به دلیل ندارد.»( کفایه الاصول، ص 539)
دلیل دوم: قرآن
در قرآن هم آیاتی است که مسأله تقلید و جواز آن را میرساند، آیاتی مثل آیه «نفر» که میفرماید: «سزاوار نیست که تمامی مؤمنین کوچ کنند و باید از هر فرقهای چند نفر برای تفقه در دین بروند و پس از کسب معارف، مردم را انذار کنند. باشد که از لغزش و انحراف دوری نمایند»( توبه، 122) این آیه دلالت میکند که وقتی فقیه انذار مینموده و حکم شرعی را بیان مینماید، بر مردم لازم است که از او پیروی کرده و به دستورات دین که از طریق عالم دینی به آنها منتقل میشود، عمل نمایند.
نیز خداوند در قرآن می فرماید فاسئلوا اهل الذکر إن کنتم لا تعلمون(سوره انبیاء آیه 4 و سوره نحل آیه 43 )
یعنی چیزی را که نمی دانید از آگاهان بر آن مساله سوال کنید.
دلیل سوم: روایات
یکی دیگر از ادله تقلید، روایات اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ میباشد که اظهر روایات در این زمینه، روایت اسحاق بن یعقوب میباشد: «… و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا…»( وسائل الشیعه، ج 27، ص 14، حدیث 9) یعنی نسبت به حوادثی که رخ خواهد داد، به فقهاء و راویان احادیث ما مراجعه نمایید.
این حدیث و احادیث فراوان دیگری که امر به مراجعه به فقهاء و عالمان شیعه مینماید بیانگر لزوم تقلید و سؤال از مسایل شرعی و انجام واجبات و تکالیف دینی با پیروی از عالمان دینی است.
دلیل چهارم: عقل
یکی دیگر از دلایل تقلید، عقل میباشد که مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی، دلیل عقلی را چنین بیان نموده است: بعد از پذیرفتن مبدأ هستی و ارسال انبیاء و این که بندگان خدا بیهدف آفریده نشدهاند، عقل اقرار میکند که اطاعت از خدا ضروری و نافرمانی او موجب خروج از بندگی است و کیفیت اطاعت احکام الهی مبتنی بر علم به احکام است و این علم یا از طریق شنیدن سخن معصوم ـ علیه السّلام ـ و یا به اجتهاد و یا با تقلید حاصل میشود، راه اول برای مردم زمان غیبت ممکن نیست و راه دوم برای عموم مردم میسر نیست، پس عقل حکم میکند که باید تقلید کرد(بحوث فی الاصول، بحث اجتهاد و تقلید.)
راه شناخت مرجع تقلید و شرایط آن
حال که ثابت شد تقلید یکی از ضروریات دین میباشد باید بدانیم که از چه کسی و با چه شرایطی میتوان تقلید کرد. مرجع تقلید در فرهنگ شیعه دارای ویژگیهای مهمی است که کمتر در رشتههای علمی دنیا یافت میشود. لذا مرجع تقلید باید دارای شرایط و ویژگیهای خاصی مانند اعلمیت، عدالت، حیات، تقوی و دوری از گناه و… باشد و با فقدان هر یک از این شرایط نمیتوان از آن شخص تقلید نمود.
موارد تقلید
حال باید به این نکته توجه داشت که تقلید هم مواردی دارد و در همه جا نمیشود تقلید نمود. موارد وجوب افتاء و تقلید عبارت است از امور شرعی که فقیه از قول شارع نقل میکند.
امّا تقلید در اصول دین؛ به لحاظ اینکه در اصول دین، یقین و اعتقاد و باور، معتبر است و عمل در این امور دخلیتی ندارد لذا جواز تقلید، در مسائل عملیه است نه اعتقادات. لذا تقلید در اصول دین جایز نیست و قرآن کریم نیز در سوره زخرف آیه 23 مقلدین در اصول دین را مذمت نموده است.
تقلید در موضوعات خارجیه هم جایز نیست و صحیح نمیباشد، زیرا تشخیص موضوعات و مصادیق خارجیه از وظائف مجتهد نیست تا تقلید از او جایز باشد و چه بسا افراد عادی، چون با مسایل خارج و روزمره زندگی در ارتباط نزدیک هستند، تشخیص موضوعات را بهتر انجام دهند.
امّا در موضوعات مستنبطه، از آن جهت که احکام فرعیه بر آنها مترتّب میگردد از موارد تقلید به شمار میآید، مانند موضوع غناء و فسق از آن جهت که حکم خبر فاسق و عادل، در تشخیص وقت و قبله بر آن مترتب میباشد.
اما مساله ظن:
در رابطه با معنای ظن ابتدا میرویم سراغ کتب لغت چون با در نظر گرفتن معنای لغوی ظن جواب سوال مورد نظر روشن خواهد شد.
اینکه علما در بدست آوردن احکام ظن را حجت میدانند منظور چه ظنی است:
در کتاب المقایس اللغه آمده است: أظن یدلّ علی المعنیین المختلفین:1- الیقین 2- اشّک: ظن و گمان بر دو معنای مختلف دلالت دارد 1- یقین 2- شک
استشهاد کرده برای معنای، الذین یظنّون أنّهم ملاقوا….که معنای یظنّون یوقنون است.
در کتاب مفردات اللغه آمده: الظّن اسمٌ لما یحسب عن الأماره و…یعنی اینکه ظن اسم است برای آنچه که از اماره و دلیل برای شخص حاصل می شود که وقتی قوی باشد منجر به علم می شود و وقتی ضعیف باشد از حد و مرز وهم و خیال تجاوز نمی کند. پس می بینید که ظن به دو معنای متفاوت دلالت دارد.
ظنی که از عمل به آن در آیات قرآن نهی شده ظن به معنای وهم و خیال و شک است اما ظنی که علما و مجتهدین شیعه آن را بعنوان یکی از امارات و دلیل برای اثبات احکام شرع به کار می برند غیر از ظن به معنای وهم و شک است بلکه ظنی است نز دیک به علم که از آن در علم اصول به دلیل علمی تعبیر می شود.
علاوه بر این، آیاتی که دلالت بر نهی از عمل به ظن می کند عام هستند و به وسیله آیاتی دیگر تخصیص خورده اند و این مساله حجیت ظن در علم اصول بحث مفصلی دارد(انوار الاصول ایة الله مکارم ج2 مباحث حجیت ظن صفحه 396 )
قسمت بیست و سوم:
پرسش:
افرادی مانند آقای قزوینی در مناظرات خود به سخنی از فلان عالم سنی در صفحه فلان از کتاب فلان تکیه دارند ، بنابراین ما نیز در اینجا از علمای خودتان و از کتب خودتان، مطالبی پیرامون واجب نبودن خمس میآوریم و هر جوابی که بدهید ما نیز همان جواب را به خودتان باز میگردانیم: اول –ابن جنیدکه ازبزرگان علمای شیعه بوده در زمان دیالمه به نقل علامه درکتاب مختلف ج 2 ص 31. دوم–مرحوم ابن عقیل به نقل محقق سبزواری درکتاب ذخیرة المعاد. سوم–شیخ مفیدبه نقل محدث بحرانی درکتاب حدائق ج 12 ص 38. چهارم–شیخ صدوق محمد بن بابویه القمی در کتاب من لایحضر که سخنی از ارباح مکاسب و خمس تجارت نیاورده، ولی احادیث تحلیل خمس را برای شیعیان آورده. و از کلام حاج شیخ عباس قمی در منتهیالامال در ذکر جلالت شأن زکریا ابن آدم که نوشته: «و اهل قم اول کسانی هستند که خمس فرستادند بسوی ائمه ع» معلوم میشود تا آن زمان خمس معمول نبوده است. پنجم –شیخ طوسی درکتاب تهذیب ج 4 ص 143 فرموده: ائمه عخمس متاجر را برای ما مباح کردهاندکه تصّرف شیعه درآن جائز است، و نیزدرکتاب المبسوط ج 1 ص 263 ودرکتاب النهایة ص 200 چنین فرموده است. ششم–شیخ فقیه سلاّر حمزه بن عبدالعزیز به نقل علامه در مختلف ج 2 ص 30 و 37 که راجع به خمس فرموده: «قد أحلونا ما نتصرف من ذلک کرما و فضلاً». هفتم –محقق ثانی الکرکی درکتاب خراجیةص 26 فرموده خمس مناکح و متاجر و مساکن برای عموم شیعه حلال است که ندهند. هشتم–مقدس اردبیلی در کتاب زبده البیان ص 210 و در شرح ارشاد ص 277 بکلی خمس را ساقط نموده. نهم –الشیخ الجلیل ابراهیم القطیفی درخراجیه خودص 101 تاص 116 شرح داده که خمس برای شیعه مباح است تا روز قیام قائم وخمس و انفال را ائمه ع حلال ومباح نمودهاند. دهم–السیدالسندسید محمد صاحب مدارک در ذیل جمله شرائع: «الخامس ما یفضل عن مؤنة السنة» فرموده: این خمس بطور مطلق عفو شده است. یازدهم –مرحوم محقق سبزواری میرزا محمد باقر خراسانی درکتاب ذخیرة المعاد. دوازدهم–ملامحسن الفیض درکتاب وافی ج 2 جزوة 6 ص 48 فرموده: سهم امام چون دسترسی به امام نیست پس بکلی ساقط است و چنین فرموده در المفاتیح. و شیخ یوسف بحرانی در کتاب حدائق ج 12 ص 442 سقوط حق امام را نسبت به کاشانی داده است. سیزدهم –الشیخ الحر العاملی در وسائل الشیعه کتاب الخمس، سهم امام را درصورت تعذّر ایصال به امام برای شیعه مباح دانسته است. و در حدائق ج 12 ص442 فرموده او قائل به سقوط سهم امام است. چهاردهم –صاحب الحدائق شیخ یوسف بحرانی در حدائق ج 2 ص 448 قائل به سقوط سهم امام است. پانزدهم–صاحب جواهردر باب خمس فرموده: ظاهر اخبار این است که جمیع خمس مخصوص امام باشد وایشان هم به شیعیان بخشیدهاند، ولی نایبان ادعائی نفله کردهاند (شاه بخشیده شیخ علی خان نمیبخشد) چاپ تبریز ص 164. شانزدهم –شیخ بزرگوار عبدالله بن الصالح البحرانی که فرموده: «یکون الخمس بأجمعه مباح اللشیعة وساقطا عنهم». هفدهم–به نقل علامه مجلسی درمرآت العقول ج 1 ص 446 که فرموده: جمعی از متأخرین خمس ارباح را واجب نمیدانند . هجدهم: حکیم موذن بنی عبس: از امام صادق در تفسیر آیه خمس: به خدا قسم آن غنیمت بهره ها و ربحهای روز به روز است که به دست می آید جز آنکه پدرم بر شیعیان ما حلال فرمود تا نسل آنان پاک شود. ( استبصار ج 2 ص 54 ) نوزدهم: وافی ج 6 ص 276: امام باقر: ما خمس را برای شیعیان پاک ساختیم تا موالید آنان پاک و فرزندانشان حلال و پاکیزه گردند. بیستم: جامع احادیث شیعه ج 8 ص 529: ابوبصیر گوید: امام باقر فرمود: هر چیزی که بر اساس شهادت به وحدانیت خدا و رسالت حضرت محمد در کارزار با کفار غنیمت گرفته شود خمس آن حق ماست و بر کسی حلال نیست که چیزی از خمس بخرد تا آنکه حق ما را به ما برساند. ( پس منافع مال چه؟) بیست و یکم: جامع احادیث شیعه ج 8 ص 533: محمد ابن مسلم گفت: از امام باقر درباره طلا و نقره و مس و آهن و سرب پرسیدم فرمود: در همه آنها خمس است. (آیا دولت خمس این معادن را به مراجع میدهد؟) بیست و دوم: جامع احادیث الشیعه ج 8 ص 593 داوود بن کثیر رقی: امام صادق: همه مردم در حقوق پایمال شده (خمس) ما زندگی میکنند جز آنکه ما برای شیعیان آنرا حلال کردیم. بیست و سوم: جامع احادیث شیعه ج 8 ص 597 –فضیل از امام صادق: حضرت علی به فاطمه گفت: بهره ای راکه ازبیت المال داری به پدران شیعیان ما حلال کن تا پاکیزه شوند. بیست وسوم: جامع احادیث شیعه ج 8 ص 595 –ازامام صادق پرسیدند یا بن رسول الله به هنگامی که قائم شما از نظرها غائب است حالت شیعیان شما درباره ویژگی هایی که خدا به شما داده (خمس) چه خواهد بود؟ فرمود: اگر از آنان بگیریم با آنا انصاف نورزیده ایم و اگر به خاطر پرداخت نکردن آنانرا مواخذه کنیم دیگر ایشان را دوست نداشته ایم بلکه مسکنها و منزلها را مباحشان ساختیم تا عبادتهای ایشان درست باشد و نکاح ها و ازدواجها را بر آنها مباح کردیم تا ولادتشان پاک گردد و کسب و تجارت را مباح کریم تا اموال و دارای خود را پاک سازند. ( به جز خمس!) بیست و چهارم: قالالصادق ع لیس الخمس إلا فیا لغنائم خاصة (من لا یحضرهالفقیه یکی از چهار کتاب اصلی و پایه شیعه) امام صادق فرمودند: خمس نیست مگر در غنایم. بیست و پنجم: دادن خمس غنائم به حاکم قبل از اسلام نیز رایج بوده در کتب توارخ و سیَر از جمله کتاب تاریخ قم که از کتب معتبر شیعه است (ص 291) مینویسد ابومالک اشعری آنکسی است که خمس را قسمت کرد قبل از نزول قرآن بذکر خمس. و در (ص 278) مینویسد: مالک بن عامر که از جمله مهاجران است ابتدا کرد پیش از نزول آیه خمس، خمس را قسمت کرد و این معنی در وقتی بود که مالک بن عامر غنیمتی را یافت در بعضی از غزوات، رسولص فرمود او را که یک سهم از آن بهر خدا بنه، مالک بن عامر گفت خمس آن از بهر خداست، پس حق سبحانه و تعالی به قسمت مالک بن عامر رضا داده و آن قسمت را امضاء فرموده این آیه را فرستاد: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ ) «بدانید یک پنجم غنایم جنگی که بدست میآورید، از آنِ الله ..»، و در پارهای از کتب تاریخ است که اولین خمس را عبدالله بن جحش قبل از جنگ بدر در سریه خود بخدمت رسول خدا آورد (تاریخ ابوالفدا واقدی و ابن خلدون).
پاسخ:
قبل از پاسخ به این شبهه تذکر یک نکته لازم است و آن اینکه ظاهرا این مستشکل و شبهه گر هنوز فرق میان اصول دین و فروع دین را نمی داند و لذا بحث امامت و ولایت را که از اصول دین است و همه اعتقادات بدان وابسته است را با بحث خمس از فروع دین تطبیق داده و این دو را با هم مقایسه می کند و بدین وسیله سعی در منحرف کردن اذهان از اصل موضوع به فرعیات آن داشته و به تصور خود فکر می کند که به این وسیله می تواند خللی را در اعتقادات صحیح شیعه امامیه وارد سازد. به هر حال هرچند بحث در مورد خمس بسیار مفصل است اما در این جواب سعی می کنیم تا حد توان به بررسی مسئله خمس از دیدگاه شیعیان امامیه و اهل سنت بپردازیم تا حقیقت روشن شود:
دو سوال:
1- بحث خمس بعنوان20% از درآمد ؛ اعم از هر نوع درآمد تجارت ، زراعت ،… از چه تاریخی در شیعه جاری شد؟
2- چرا اهل تسنن خمس را فقط موکول به زمان جنگ و غنائم آن میدانند ؟
پاسخ :
همه فقهای اسلام(چه شیعیان و چه سنی ها) معتقدند که خمس و پرداخت یک پنجم از اموال در غنیمت های جنگی ، گنج و معادن طلا و نقره واجب است . ابن زهره حلبی می گوید :
واعلم ان مما یجب فی الاموال الخمس و الذی یجب فیه الغنائم الحربیّة و الکنوز و معادن الذهب و الفضة بلاخلاف .
سلسلة الینابیع الفقهیه (غنیة النزوع) ، ج 5 ، ص 224 .
ولی در دو مورد میان شیعه و سنی اختلاف نظر وجود دارد : یکی در وجوب خمس در سود کسب و تجارت و دیگری در مصرف آن . البته باید توجه داشت که شیعه وجوب خمس در ارباح مکاسب را مشروط بر مازاد بودن بر هزینه و مؤنه یک سال می داند و معیار در فهم مؤنه عرف است .
وجوب خمس در سود کسب و تجارت
دیدگاه شیعه
فقهای شیعه معتقدند یکی از موارد وجوب خمس، مالی است که از مخارج و هزینه های زندگی انسان در یک سال اضافه مانده است، خواه این مال از راه تجارت یا زراعت و کشاورزی و یا حقوق ماهیانه که دریافت می شود ، در ذیل به بعضی از کلمات فقهای شیعه اشاره می شود :
شیخ مفید رضوان الله علیه میفرماید :
والخمسواجبفیکلمغنمقالاللهعزوجل ( واعلموا انما غنمتم من شی فان لله خمسه و للرسول)والغنائم کلما استفید بالحرب منالاموال والسلاح والثیاب والرقیق وما استفید من المعادن والغوص والکنوز وکل ما فضل من ارباح التجارات و الزراعات والصناعات من المؤنة والکفایة فی طول السنة علی الاقتصاد .
المقنعة ، ص 276.
خمس واجب است در هرسودی . خداونددرقرآن میفرماید (بدانید هرچه غنیمت بردید ازهرچیزی پس یک پنجم آن برای خداو رسول است ) وغنیمت هرچیزی است که در حرب مورد استفاده قرار گیرد مثل مال وسلاح ولباس وآنچه که بدست می آید از معدن وغواصی وگنج وهرچه که از سود تجارت وزراعت وصناعت زیاد تر از هزینه متوسط سال باشد .
دلایل قول شیعه
فقهای شیعه برای اثبات وجوب خمس در سود کسب و تجارت به کتاب و سنّت استناد کرده اند که در ذیل به توضیح و شرح بعضی از آن ها می پردازیم .
الف . قرآن
خداوند متعال می فرماید :
وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آَمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ .
انفال / 41 .
و بدانید هر گونه غنیمتی که به شما رسد ، خمس آن برای خدا و برای پیامبر و برای نزدیکان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه است ، اگر شما به خدا و آن چه بر بنده خود در روز جدایی حق از باطل ، روز درگیری دو گروه (با ایمان و بی ایمان یعنی روز جنگ بدر) نازل کردیم ، ایمان آورده اید و خداوند بر هر چیزی قادر است .
نحوه استدلال: درآیه شریفه برموضوع «غنیمت» حکم وجوب خمس را مترتب ساخته است، در این جا باید دید که مقصود از غنیمت چیست؟ آیا مقصود غنیمت جنگی است یا هر فائده ای است که انسان به دست می آورد؟ تردیدی نیست که برای فهم این واژه می بایست به لغت شناسان مراجعه کرد تا از آن راه علم به معنای لغات قرآن و سنّت حاصل گردد.
غنمیت در لغت
با مراجعه به لغت معلوم می شود که غنیمت به معنای مطلق فائده ای است که انسان به دست می آورد و اختصاصی به غنیمت جنگی ندارد و در ذیل به ذکر کلمات برخی از لغت شناسان می پردازیم :
خلیل فراهیدی میگوید :
الغنم الفوز بالشی فی غیر مشقة و الاغتنام انتهاز الغنم.
العین: ماده غنم.
غنیمت بدست آوردن چیزی است بدون سختی واغتنام به معنی استفاده از غنیمت است .
ازهری میگوید :
قالاللیث : الغنم،الفوزبالشی والاغتنام انتهازالغنم .
تهذیب اللغة: ماده غنم .
لیث گفته است که : غنم یعنی بدست آوردن چیزی واغتنام استفاده از غنیمت است .
ابن فارس میگوید:
غنم اصل صحیح واحد یدل علی افادة شی لم یملک من قبل ثم یختص بما اخذ من المشرکین.
مقاییس اللغة ، ماده غنم.
غنم مصدری است که حروف اصلی آن صحیح است ( اصطلاح علم صرف) معنای آن فایده بردن از چیزی است که قبل از آن مالکش نبوده است .سپس مخصوص شد به آنچه از مشرکین گرفته می شود .
ابن منظور مینویسد :
الغنم الفوز بالشیء من غیر مشقة.
لسان العرب،ماده غنم.
بدست آوردن چیزی است بدون مشقت
و…
همان گونه که از گفتار و تصریح لغت شناسان به دست آمد این که غنم در لغت معنای وسیع تری از غنیمت جنگی دارد و به معنای مطلق فائده ای است که انسان بدون مشقت و سختی به دست آورده باشد ولی بعدها پس از نزول قرآن به خاطر جنگ هایی که پیش آمد غنیمت بیشتر در معنای اموالی استعمال شد کهازمشرکانگرفتهمی شد. بنابراین لفظ غنیمت در آیه بر همان معنای لغوی آن حمل می شود مگر این که قرینه قطعی وجود داشته باشد که مقصود از آن غنیمت جنگی باشد.
غنیمت در تفاسیر اهل سنت
رشیدرضا در تفسیر المنار غنیمت به کار رفته در آیه را به معنای وسیع ذکر کرده و آن را به غنائم جنگی اختصاص نداده است ولی معتقد است باید معنای وسیع آیه فوق را به خاطر قید شرعی مقیّد به غنائم جنگی کرد .
تفسیرالمنار،ج 10 ،ص 3.
آلوسی نیزدرتفسیرروح المعانی غنم را دراصل لغت به معنای هرگونه سود ومنفعت دانسته است .
وغنم فی الأصل من الغنم بمعنی الربح
روح المعانی ، ج 10 ، ص 2.
غنم در اصل به معنای سود به کار برده می شده است .
همان گونه که از اظهارات این مفسران معلوم شد غنیمت به کار رفته در آیه عمومیت داشته و شامل مطلق فائده و منفعتی که انسان در زندگی از هر راهی به دست آورده باشد، می شود و غنیمت در آیه اختصاصی به غنیمت جنگی ندارد؛ اما برخی از آن ها معتقد بودند که چون طبق روایات اهل سنّت غنیمت در عرف شرع در غنیمت جنگی انحصار پیدا کرده است، لازم است آن غنیمت را بر غنیمت جنگی منحصر نماییم ؛ ولی ما معتقدیم می بایست دلالت آیه بر مطلب را مستقلاً فهمید و در نهایت اگر با روایات دیگر تعارضی داشت، تعارض را علاج کرد و بر فرض این که روایات دیگری از اهل سنّت بر انحصار خمس در غنیمت جنگی وجود داشته باشد به حد تواتر نمی رسند و طبق مبنای مشهور اهل سنّت در اصول فقه، خبر واحد نمی تواند عموم آیه را تخصیص بزند .
خمس غنیمت در روایات اهل سنّت
روایات بسیاری از پیامبر اکرم نقل شده که به اصحاب خویش دستور به گرفتن خمس داده اند و یا هنگامی که افرادی به ایشان مراجعه می کردند در ضمن دستورات دینی، وجوب پرداخت خمس را یادآور می شدند در حالی که هیچ جنگ و نبردی هم در کار نبود . تا غنیمت جنگی از آن برداشت شود، در ذیل به برخی از آن روایات اشاره می شود :
1. لما و قد عبدالقیس لرسول الله فقالوا: ان بیننا و بینک المشرکین و انا لا نصل الیک الاّ فی اشهر الحرم خمرنا بجمل الامره ان عملنا به دخلنا الجنة و ندعو الیه من ورائنا. قال: آمرکم باربع و انهاکم عن اربع، آمرکم بالایمان بالله و هل تدرون ما الایمان؟ شهادة ان لااله الاّالله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و تعطوا الخمس من المغنم .
صحیح البخاری ، ج 4 ، ص 250 و صحیح مسلم ، ج 1 ، ص 35 .
در این حدیث پیامبر از اهالی عبدالقیس نخواسته است که غنیمت های جنگی را پرداخت نمایند زیرا آنان از خوف مشرکین نمی توانستند نزد پیامبر بیایند بنابر این جنگی در کار نبوده تا مقصود از غنیمت در حدیث غنیمت جنگی باشد.
2. بسم الله الرحمن الرحیم هذا عهد من النبی رسول الله لعمرو بن حزم حین بعثه الی الیمن، امره بتقوی الله فی أمره کله و ان یأخذ من المغانم خمس الله و ما کتب علی المؤمنین من الصدقه من العقار عشر ما سقی البعل و سقت السماء و نصف العُشر مما سقی الغرب (ای الدلوا العظیمة) .
سیرة ابن هشام ، ج 4 ، ص 256 و فتوح البلدان ، ج 1 ، ص 81 .
3. من محمد النبیّ للفجیع و من تبعه و اسلم و اقام الصلاة و آتی الزکاة و اطاع الله و رسوله و اعطی من المغانم خمس الله .
الطبقات الکبری ، ابن سعد ، ج 1 ، ص 270.
4. کتب لخبادة الازدی وقومه ومن تبعه: ما اقاموا الصلاة وآتوا الزکاة واطاعوا الله ورسوله واعطوا من المغانم الخمس الله و سهم النبی وفارقوا المشرکین فانّ لهم ذمة الله وذمة محمدبن عبدالله .
همان، ص 305 و 304.
5 . کتب لملوک حمیر : و آتیتم الزکاة و اعطیتم من الغنائم خمس الله و سهم النبی و صفیّه و ما کتب الله علی الؤمنین من الصدقة .
سیره ابن هشام ، ج 4 ، ص 258.
6. کتب لنبی ثعلبة بن عامر : من اسلم منهم و اقام الصلوة و آتی الزکاة و اعطی خمس المغنم و سهم النبی و الصّفی .
اُسدالغابة، ج 3، ص 34.
7 . کتب الی بعض أفخاذ جهینه: من اسلم منهم و اقام الصلاة و آتی الزکاة و اطاع الله و رسوله و اعطی من الغنائم الخمس .
الطبقات الکبری ، ج 1 ، ص 271 .
در این نامه هایی که پیامبر به قبائل مختلف عرب فرستاده است سه احتمال وجود دارد :
1. مقصود از غنیمت اموالی بوده که آنان از طریق غارت و تاراج به دست آورده اند. این احتمال درست نیست؛ زیرا حضرت به طور صریح از غارت گری نهی فرموده است .
قال رسول الله(صلی الله علیه وآله): «ان النهبة لیست باحلّ من المیتة» .
سنن ابو داود، ج 2، ص 12.
2. ممکن است مقصود غنائم جنگی باشد که مسلمانان از طریق جنگ و جهاد به دست آورده اند این احتمال نیز باطل است ؛ زیرا اولاً، جنگ و جهاد بدون اذن پیامبر جایز نبوده است و معلوم هم نیست که از حضرت اذن گرفته باشند ، خصوصاً اهالی عبدالقیس که امکان ارتباط با پیامبر را جز در ماه های حرام نداشتند ، علاوه بر این که پیامبر خودش غنائم جنگی را تقسیم میکرد و معنا نداشته که پیامبر از آنان بخواهد که این تقسیم را انجام دهند .
3. احتمال سوم این که مقصود از غنیمت ، کسب و تجارت باشد ؛ یعنی در همه موارد فوق پیامبر دستور داده که مردم از مازاد بر کسب و تجارت خود خمس پرداخت نمایند .
الاعتصام بالکتاب و السنة ، ص 104.
جالب تر از همه اینها آنچه که در بخاری است که در آن آمده در عنبر و مروارید خمس است !!! عنبر ماده ایست خوشبو که با غواصی یا شکار بعضی ماهی ها بدست می آمد وموافق قول شیعه است . حال اهل تسنن که خمس را مربوط به غنائم جنگی می دانند در کدام جنگ به مقابله با ماهی عنبر وبا قلاب ماهی گیری رفته اند خدا می داند!!!
موارد خمس در کتب اهل تسنن :
همانطور که از مبسوط سرخسی ج 2ص211 باب المعادن بدست می آید اهل تسنن خمس را تنها مربوط به چیزی می دانند که از جنگ بدست آید و لذا خمس در معدن را منوط به معدنی می کند که در زمین گرفته شده از کفار بدست آید مانند گنج و لذا در وجوب خمس در لؤلؤ و عنبر اشکال می کند . چون آن دو هیچ ربطی به جنگ ندارند اما ما در صحیح بخاری می بینیم که در لولو وعنبر خمس است واین نمی تواند باشد مگر طبق نظر شیعه :
وهذا لأن المعنی الذی لأجله وجب الخمس فی الکنز موجود فی المعدن فإن الذهب والفضة تحدث فی المعدن من عروق کانت موجودة حین کانت هذه الأرض فی ید أهل الحرب ثم وقعت فی ید المسلمین بإیجاف الخیل فتعلق حق مصارف الخمس بتلک العروق فیثبت فیما یحدث منها فکان هذا والکنز سواء من هذا الوجه
المبسوط للسرخسی ج2/ص211
این (وجوب خمس در معدن) از آن جهت است که علتی که سبب وجوب خمس در گنج شد سبب وجود آن در معدن هم می شود پس به درستیکه طلا و نقره در زمین درست می شود از رگه هایی که در زمین به هنگام تسلط کفار حربی بر آن موجود بوده است سپس با جنگ به دست مسلمانان افتاده است پس حق خمس به آن رگه ها تعلق گرفته است پس هرچه که از آن رگه ها هم بدست آید همان حکم را داردپس گنج ومعدن از این جهت یکی هستند.
این کلام وی صریح است در اینکه اگر معدن در زمین مسلمانان باشد وبا جنگ از کفار بدست نیاید خمس ندارد.
ثم وجوب الخمس فیما یوجد فی الرکاز لمعنی لا یوجد ذلک المعنی فی الموجود فی البحر وهو أنه کان فی ید أهل الحرب وقع فی ید المسلمین بإیجاف الخیل والرکاب وما فی البحر لیس فی ید أحد قط لأن قهر الماء یمنع قهر غیره ولهذا قال مشایخنا لو وجد الذهب والفضة فی قعر البحر لم یجب فیهما شیء
المبسوط للسرخسی ، ج2 ، ص213 .
وجوب خمس در آنچه که از گنج بدست می آید به خاطر علتی است که در آنچه در دریاست یافت نمی شود . وآن علت بودن گنج است در دست کفار حربی وسپس به دست مسلمانان افتاده است با جنگ . اما آنچه که در دریاست در دست هیچ کس نبوده است چون آب مانع تسلط هیچ کس بر آن نبوده است (یعنی مورد سلطه کفار نبوده) وبه همین دلیل بزرگان ما گفته اند اگر چیزی از طلا یا نقره را در کف دریا پیدا کرد چیزی در آن نیست.
این کلام نیز صریح است در این که طبق موازین عادی اهل تسنن به عنبر ولولو که از دریا می آید خمس تعلق نمی گیرد اما در صحیح بخاری می بینیم :
صحیح البخاری ج2/ص544 باب ما یستخرج من البحر
وَقَالَ الْحَسَنُ فِی الْعَنْبَرِ وَاللُّؤْلُؤِ الْخُمُسُ
تاریخ خمس در بین شیعه :
روایات خمس در نزد شیعیان از امیر مومنان علی علیه السلام شروع میشود :
عن علی (ع):
عن علی ( علیه السلام ) قال : وأما ما جاء فی القرآن من ذکر معایش الخلق وأسبابها فقد أعلمنا سبحانه ذلک من خمسة أوجه : وجه الإمارة ،ووجهالعمارة،ووجهالإجارة،ووجه التجارة ، ووجه الصدقات ، فأما وجه الإمارة ،فقوله : ( واعلموا أنماغنمتم من شئ فأن لله خمسه وللرسول ولذی القربی والیتامی و المساکین ) فجعل لله خمس الغنائم، والخمس یخرج من أربعة وجوه : من الغنائم التی یصیبها المسلمون من المشرکین ، ومن المعادن ، ومن الکنوز ، ومن الغوص. وسائل الشیعة (آل البیت)، ج 9، ص 490، المحکم والمتشابه، للسیّد المرتضی، ص 57.
خمس از چهار وجه بدست می آید از غنایمی که از مشرکین گرفته می شود . از معدن از گنج واز غواصی .
[ 12591 ] 1 – محمد بن الحسن بإسناده عن سعد،عن یعقوب بن یزید،عن علی بن جعفر عن الحکم بن بهلول ، عن أبی همام ، عن الحسن بن زیاد ، عن أبی عبد الله علیه السلام قال : إن رجلا أتی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال ، یا أمیر المؤمنین إنی أصبت مالا لا أعرف حلاله من حرامه ، فقال له : أخرج الخمس من ذلک المال ، فان الله عز وجل قد رضی من المال بالخمس ، واجتنب ما کان صاحبه یعلم .
شخصی نزد امیر مومنان آمد وگفت من مالی بدست آورده ام که حلال آن را از حرامش نمی دانم.پس حضرت فرمودند خمس آن مال را بده پس بدرستیکه خداوند از این مال به خمسش راضی است اما مقداری را که صاحبآنرامیدانیازآن پرهیز کن ( وبه صاحبش برگردان)
[ 12593 ] 3 – محمد بن علی بن الحسین قال : جاء رجل إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال : یا أمیر المؤمنین أصبت مالا أغمضت فیه ، أفلی توبة ؟ قال : ائتنی بخمسه فأتاه بخمسه ، فقال : هو لک إن الرجل إذا تاب تاب ماله معه .
وسائل الشیعة (آل البیت) – الحر العاملی – ج 9 – ص 505 – 506
شخصی نزد امیر مومنان آمد وگفت مالی بدست آورده ام که چشمم را بر روی آن بسته بودم (یعنی توجه به حلال وحرام آن نداشتم) آیا راهی برای توبه دارم حضرت فرمودند خمس آن را به من بده پس شخص خمس را آورد . پس گفت آن برای تو باشد ( خمس را به خود وی بخشیدند) .پس بدرستیکه شخص وقتی توبه کند مالش هم پاک می شود.
پس می بینیم که حتی امیر مومنان هم خمس را مخالف با نظر اهل تسنن تفسیر کرده اند .
خلاصه مطالب :
خمس حتی از زمان امیر مومنان طبق نظر شیعه ترجمه می شده است .
علت اختلاف اهل تسنن وجود روایاتی است که ادعا دارند خمس را فقط در جنگ واجب کرده است اما آن روایات دلالت بر مقصودشان نداشته وحتی در بعضی مخالف مقصودشان است .
قسمت بیست و چهارم:
پرسش:
هدف ابوبکر و عمرباز غصب خلافت (به زعم شما) چه بوده است؟ ایجاد حرمسرا؟!! یا تاسیس مذهب و دینی جدید؟!! یا دادن مقام به فرزندان و اقوام خویش یا گذاشتن ایشان به عنوان جانشین خویش؟!! البته روافض میگویند بخاطر ریاست طلبی بوده است، ما میگوئیم این ریاست طلبی بخاطر چه بوده؟ برای گسترش اسلام؟ شما که اینها را دشمن اسلام میدانید، حضرت ابوبکر23 سال مجاهدت کرده برای 2 سال ریاست طلبی؟!! این چه ریاستی بوده که حتی ایشان محافظی نداشته اند و میبینیم که حضرت عمر براحتی توسط ابولولو مورد حمله قرار گرفته و شهید میشود. آخوندهای رافضی، افکاری را که خودشان در سر دارند به شیخین نسبت میدهند، نمونه ای از ریاست طلبیهای شما چون ایجاد ولایت مطلقه و ولی امر مسلمین جهان، برای همه مردم دنیا ثابت شده است.
پاسخ:
در عین حال که جواب این سوال در ضمن جواب از سوالات قبلداده شد، اما باز هم به چند مطلب در این رابطه اشاره می شود.
وجود انسان مانند گاو صندوق می ماند . همانطوری که تا وقتی که درگاو صندوق باز نشود انسان از محتوای آن بی خبر است.فضائل و رزائل اخلاقی هم، چون یک امر قلبی و درونی است و تا صندوق وجود انسان بسته است ، انسان از آن بی خبر است .آنچه در این صندوق را باز می کند و محتوای آن را به نمایش می گذارد اعمال و کردار آدمی است و برای اینکه انسان بداند شخصی ریاست در اوست و یا بقولی ریاست طلب است یا نه؟ باید به اعمال و کارهایی که از او سر می زند توجه کرد چون اگر اعمال مشخص از روی اخلاص و برای رضای خدا باشد اثری دارد و اگر برای ریاستطلبی باشد اثری دیگر.حالا برای اینکه ببینیم عمر و ابابکر ریاست طلب بودند یا نه؟ چند نمونه از کارنامه عملی آنها در اینجا بیان می شود.
1-اقرار ابابکر به فضل امیرالمؤمنین علی( علیه السلام ) و خلافت امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) بعد از غصب.
عن عامر الشعبی عن عروه بن زبیر عن زبیر بن الصوام… که ابابکر در خطبه ای که ایراد کرده می گوید:مردم ،چگونه می توانم بگویم که من از علی (علیه السلام) افضل هستم در حالی که من نه سابقه او را و نه قرابت او را و نه خصوصیت و صفات او را دارم. او خدا را به یگانگیقبول داشت درحالی که من ملحد بودم،او خداپرست بود درحالی که من نبودم و پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله ) را دوست داشت در حالی که من دشمن پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) بودم و…
تا به اینجا می رسد که چه کسی می تواند رسیدن به درجه و مقام علی (علیه السلام) را آرزو داشته باشد؟ در حالی که خداوند و پیامبرش( صلی الله علیه و آله ) اورا از برای مومنین ولی و از برای نبی وصی و از برای خلافت واعیا(راعیا) حافظ و قیم قرار داده و…
وشنیدم از رسول خدا( صلی الله علیه و آله ) که می فرمود حق با علی (علیه السلام) و علی (علیه السلام) با حق است.کسی که علی (علیه السلام) را اطاعت کند به رشد و کمال می رسد وکسی که از علی (علیه السلام) نافرمانی کند فاسق می شود.کسی که علی (علیه السلام) را دوست داشته باشد به سعادت می رسد و کسی که علی (علیه السلام) را دشمن بدارد شقی و بدبخت است…( بحار الانوار29/صفحه 99باب10؛ الاحتجاج ج 1/88؛الغدیر3/177و178)
2-امیرالمؤمنین علی( علیه السلام ) می فرماید :انا یعصوب الدین…
ابن ابی الحدید در شرح این جمله دارد که پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله ) فرمودند: یا علی (علیه السلام) تو رئیس و سید مومنان هستی و…
3-و أدر الحق معه کیف دار:حق با علی (علیه السلام) دور می زند، یعنی هر جا علی (علیه السلام) هست حق هم همانجاست.(آدرس:شرح نهج البلاقه ابن ابی الحدید 19/224-322 )
آیا با این فضائل که برای علی (علیه السلام) به اقرار خود ابابکر است او را کنار بگذارد و خود را جایگزین او کند و خلافت را که حق علی (علیه السلام) است از او بگیرد را چه می نامید؟
آیا دنیا خواهی و ریاست طلبی و…؟؟؟
ازین بالاتر؟؟؟
4-حضرت زهرا ( سلام الله علیها) در زمان خلافت ابوبکر طلب حق و ارث که از پدرشان پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) برده بود نمود اما ابوبکر از دادن حق حضرت زهرا ( سلام الله علیها) امتناع نموده و در جواب گفت که پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) از خود ارث بجا نمی گذارد.این سخن ابوبکر خانوم حضرت زهرا ( سلام الله علیها) را ناراحت و آزرده خاطر ساخت و از ابوبکر روی گردان و ناراحت بودند تا اینکه دار دنیا را وداع کرد.(آدرس:صحیح بخاری، کتاب خمس)
در رابطه با عمربن خطاب:
روزی عمر بن خطاب روی منبر رسول خدا( صلی الله علیه و آله ) برای مردم خطبه می خواند در ضمن خطبه این ادعا را نمود که من به مومنان اولی و سزاوارترم از خودشان.امام حسین(علیه السلام) از گوشه مسجد بلند شدند و فرمودند ای دروغگو از منبر جدم رسول خدا( صلی الله علیهو آله ) بیا پایین…(آدرس:(بحار ج 30،ص46 )(تاریخ ابن عساکر4/321 )(الغدیر7/126 )(الاحتجاج ج2 ص 292 )
که در این روایت عمر بن خطاب بقول معروف پا را آنقدر از گلیم خود بیرون کرده که نه تنها به غصب خلافت قناعت نکرده بلکه برای خود ادعای مقامی را می کند که آن مقام را خداوند به پیامبرش( صلی الله علیه و آله ) اختصاص داده است.در آنجا که خداوند میفرماید النبی اولی بالمومنین من انفسهم(سوره احزاب آیه 6 )
ابن قتیبه روایت می کند ابوبکر عمر را به دنبال عده ای که از بیعت با او سر باز زده بودند و در منزل علی (علیه السلام) جمع شده بودند فرستاد.عمر به ان عده اخطار کرد که یا از منزل بیرون بیایید و (با ابوبکر بیعت کنید) یا خانه را با اهلش به آتش می کشم.به او گفته شد :یا ابا حفص در آن خانه حضرت زهرا ( سلام الله علیها)است،عمر گفت :آن خانه را به آتش میکشم اگر چه فاطمه(سلام الله علیها) درآن باشد.
آیا آزرده خاطر کردن حضرت زهرا(سلام الله علیها) که پیامبر درباره ایشان فرموده زهرا ( سلام الله علیها)پاره تن من است،هرکس که اورا آزرده و اذیت کند من را اذیت و ناراحت کرده و هرکس که من را ناراحت و اذیت کند خداوند متعال را اذیت و ناراحت نموده و هر کس خداوند و پیامبرش را اذیت و ناراحت کند نتیجه اش چیست؟در نتیجه گیری برویم سراغ قرآن.
ان الذینیوذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الاخره(آنان که خدا و رسول( صلی الله علیه و آله ) او را اذیت می کنند ، خدا آنها را در دنیا و آخرت لعنت کرده (از رحمت خود دور نموده)سوره احزاب ایه57
اسم این اعمال را چه میگذارید؟تقوا و فضیلت و…؟؟؟ یا ریاست . رذالت…؟؟؟
اما این سوال که ابوبکر23 سال مجاهدت کرده و…
آیا داستان شیطان و بلعم باعورا را در قرآن نخوانده اید! به نظرشما آیا شیطان زیاد خدا را عبادت کرده یا ابوبکر وعمر ؟ آیا بلعم باعورا زیاد مقام داشته که به مقام مستجب الدعوه رسیده بود یا ابوبکر وعمر درحالی که می بینیم با آن همه عبادت و مقام، به سبب عصیان و نافرمانی، شیطان از درگاه خداوند رانده ، و بلعم باعورا از حیوانش پست تر می گردد .
آیا زمین گذاشتن و نافرمانی آیات که در امر خلافت نازل شده کمتر ازسجده نکردن شیطان و حضرت آدم است ؟ آیا مخالفت عمر و ابوبکر از فرمان خدا و پیامبر درباره ی ولایت کمتر ازمخالفت بلعم باعورا است و…
به قول معروف : الملک عقیم ، یعنی ریاست پدر و مادر نمی شناسد ، وقتی پایش به میان آمد چه کمش وچه زیادش فضایل انسانی را از انسان می گیرد و رذائل را جایگزین آن می کند .
قسمت بیست و پنجم:
پرسش:
یک سری از احادیث هستند که حاوی روابط گرم میان حضرت علی ع و خلفا میباشند همچون تمجید از یکدیگر، طلب آمرزش و غیره…، شما میگوئید اینها توسط بنی امیه جعل شده اند!! ولی چنانچه از شما سوال شود که چرا حضرت علی ع در زمان خلافتشان، مطالب و عقاید مورد نظر شما را بیان نکردند (مانند احراق بیت و قتل محسن و غصب خلافت و غصب فدک و…) شما فوری میگوئید که ابوبکر و عمربدر میان سپاه علی ع و در میان مردم طرفداران زیادی داشته اند و بنابراین حضرت علی ع نمیتوانسته صراحتا چیزی بگوید!! حالا آیا بنی امیه میآید حدیثی جعل کند که بیانگر دوستی علی ع با خلفا باشد یا دشمنی آنها با علی ع؟! تا بتواند سپاه علی را نابود کند؟ سپاهی که به قول خودتان طرفداران شیخین در آن بوده اند. اصلا به نظر ما احادیثی که حاوی دشمنی میان حضرت علی ع و خلفاست ساخته بنی امیه میباشد و نه احادیثی که بیانگر دوستی و اتحاد علی با خلفاست!
پاسخ:
اولا در این سوال مطالبی گفته شده که برای آن مدرک و سند نیاورده است و فقط به گفتن اینکهیکسری روایات داریم که مساله چنین و چنان است اکتفا شده است که این خود نشان دهنده این است که سند آن بر فرض اینکه موجود باشد غیر قابل اعتماد است و موجب تضعیف مخاطب می شده که در اینجا ذکر نشده است.
ثانیا مگر نظر شما چه ارزشی دارد که می خواهید تمام واقعیات تاریخی را به نظر خود تنظیم کرده و با آن به اهداف خود برسید. نظر شما زمانی ارزش دارد که هم عالم واقعی و به تمام معنی و متبحر در تاریخ شوید و هم مطالبی را که می گویید با دلیل و برهان و با اسناد غیر قابل خدشه باشد نه اینکه همین طور هر چه که دلتان می خواهد بگویید و نظرات و تراوشات ذهنی خود را بخواهید با دهها اسناد و مدرک معتبر مقایسه کنید.
ثالثا آیا منظوراز دوستی، آن دوران زندگی حضرت علی (علیه السلام )و عمرو ابابکر است که در زمان حیاط پیامبر (صلی الله علیه و آله) واقع شده بود و مخصوصا در مساله غدیر خم که عمر گفت: بخٍ بخٍ یا علی…؟ یا زمان بعد از شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله).؟
زمانی که اهل بیت پیامبر در سوگ از دست دادن پیامبر به سر می بردند و زمانی که عده ای همراه عمر هجوم آوردند به خانه حضرت علی (علیه السلام)و حضرت زهرا(سلام الله علیها) و خانه را آتش زدند و کودکان را ترساندند و حضرت محسن ابن علی (علیه السلام) را به شهادت رساندند و علی (علیه السلام) را مظلومانه و دست بسته برای بیعت زوری با ابابکر به سمت مسجد بردند آیا این دوستی است؟ و اگر به نظر شما این دوستی است در این صورت مثل دوستی خاله خرسه است و یا بقول شاعر:
دوست مشمار آنکه در نعمت زند لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
جالب اینجاست که خود ابوبکر به این عمل شنیع اقرار داشته و جالب تر اینکه بسیاری از بزرگان عامه و پیروان اهل تسنن این اعتراف را با کمی اختلاف از زبان ابوبکر نقل کرده اند.متن این اقرار چنین است که ابوبکر در هنگام مرگ به سه عمل اشتباه در زندگی خود اقرار می کند کهیکی از این سه عمل هجوم به خانه وحی، و حضرت زهرا(سلام الله علیها) است: همان خانه ای که رسول اکرم 6 ماه تمام بعد از نزول این آیه(آیه تطهیر)، هر روز تا زمان رحلتش، هنگام خروج از منزل برای اقامه نماز صبح، می آمد و می فرمود: سلام بر شما ای اهل بیت، به درستیکه خدا اراده فرموده است که هر ناپاکی را از شما خاندان نبوت دور گردانده، شما را پاک و منزه گرداند. همان خانه ای که جبرئیل بدون اذن وارد آن نمیشد و همان خانه ای که…(الخرسانی، أبو أحمد حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله المعروف بابن زنجویه (متوفاى251هـ) الأموال، ج 1، ص 387؛الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 21، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت – 1418هـ – 1997م، با تحقیق شیری، ج1، ص36، و با تحقیق، زینی، ج1، ص24؛الطبری، محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 353، ناشر: دار الکتب العلمیة –بیروت)
و باز هم برای تایید مطلب، چند روایت دیگرخدمتتان عرض می کنیم:
جوینی « استاد ذهبی » از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت می کند :
روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود ، حسن بن علی بر او وارد شد ، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد ، اشک آلود شد ، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد ، مجدداً پیامبر گریست . در پی آن دو ، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند ، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد ، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند ، فرمود :
وَ أَنِّی لَمَّا رَأَیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا [وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ … فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة .
فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکَةُ عِنْدَ ذَلِکَ آمِین .(فرائد السمطین ج2 ، ص 34 و 35 .)
زمانی که فاطمه را دیدم ، به یاد صحنهای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد ، گویا میبینم ذلت وارد خانۀ او شده ، حرمتش پایمال گشته ، حقش غصب شده ، از ارث خود ممنوع گشته ، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد ، سقط شده ؛ در حالی که پیوسته فریاد میزند : وا محمداه ! ؛ ولی کسی به او پاسخ نمیدهد ، کمک می خواهد ؛ اما کسی به فریادش نمیرسد .
او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق میشود ؛ و در حالی بر من وارد میشود که محزون ، گرفتار و غمگین و شهید شده است .
و من در اینجا میگویم : خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده ، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده ، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند .
در روایتی دیگر آمده:
هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند ، على و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند ، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید . او به خانه فاطمه آمد ، و گفت : اى دختر رسول خدا ! محبوب ترین فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو !!! ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند .
این جمله را گفت و بیرون رفت ، وقتى على (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند ، دخت گرامى پیامبربه على (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود ، خانه را بر شماها بسوزاند ، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد !(المصنف ، ج8 ، ص 572 .)
حال آیا به نظر شما این نحوه رفتار یک دوست با یک دوست دیگر است؟ اگر اینگونه باشد پس دشمنی چیست؟ آیا این روایات تماما ساخته و پرداخته بنی امیه است یا روایاتی است که از کتب خودتان نقل شده است؟
قسمت بیست و ششم:
پرسش:
علمای مدعی تشیع در مناظرات خود با علمای اهل سنت، دائم از داخل کتب اهل سنت دلیل ردیف میکنند و روایات و احادیث ضعیف و واحد را که باب میلشان است بطور گزینشی جدا کرده و در مناظرات خود بکار می برند و اما چنانچه این عمل منطقی و قابل قبول است، پس سوال ما این است که چنانچه یک مسیحی در مناظره با شما بگوید: ببینید در کتاب آسمانی شما نام عیسی مسیح برده شده و به نبوت او اعتراف شده و این نشانه حقانیت ماست و چنانچه شما به او بگوئید خوب نام محمد نیز برده شده، ولی آن مسیحی بگوید من آنرا قبول ندارم و من تنها نام عیسی را در کتاب شما دیده ام و فقط آنرا قبول دارم نه محمد را!! آیا چنین پاسخی در برابر شما قابل قبول و منطقی است؟ اگر نیست که نیست، پس چرا شما نیز در مقابل اهل سنت دقیقا به همین شیوه عمل میکنید؟ شما احادیث و روایات پیرامون فضایل ابوبکر و عمربو داشتن رابطه دوستانه آنها با اهل بیت را مطرود میکنید و قبول ندارید، ولی چنانچه در جایی از کتب اهل سنت بر فضائل علی تاکید شده باشد فوری به آن میچسبید، آیا این است روش تحقیقی شما در دفاع از مذهبتان؟!!
پاسخ:
اولا خوب بود برای این حرف خود که علمای شیعه روایات ضعیفی را که باب میلشان است گرفته و به وسیله آن بر علیه اهل تسنن استدلال می کنند، آن روایت ضعیف را از باب نمونه ذکر می کردید و اینکه از ذکر آن روایات حرفی به میان نیاوده اید معلوم می شود که هدفتان از طرح چنین سوالاتی حاشیه رفتن و مغالطه نسبت به بحث است نه حقیقتیابی.
ثانیا علمای شیعه اگر به روایاتی از کتب خود اهل سنت بر فضائل اهل بیت پیامبر اسلام و امیرالمومنین علی (علیه السلام) استدلال می کنند هدفشان اینست که حجتی از کتاب روایی خود اهل تسنن اقامه کنند تا جلوی بهانه های بنی اسرائیلی افرادی همانند جنابعالی را گرفته باشند.چون در صورتی که از کتب شیعه روایت بیاورند و استدلال کنند بقول خودتان، می گویید: اینها ساخته و پرداخته رافضیها است. لذاست که ابن حزم اندلسی که خود از دانشمندان بنام اهل سنت و از مخالفین سر سخت شیعیان است در این باره مینویسد :
لا معنی لاحتجاجنا علیهم بروایاتنا ، فهم لا یصدّقونها ، ولا معنی لاحتجاجهم علینا بروایاتهم فنحن لا نصدّقها ، وإنّما یجب أن یحتجّ الخصوم بعضهم علی بعض بما یصدقّه الذی تقام علیه الحجّة به .(الفصل فی الأهواء والملل والنحل ، ج4 ، ص159.)
معنا ندارد که ما علیه شیعیان به روایات خودمان استدلال کنیم ؛ در حالی که آنها قبول ندارند و نیز معنا ندارد که آنها به روایات خودشان علیه ما استناد کنند ؛ در حالی که ما آن روایات را قبول نداریم . از این رو لازم است که در برابر خصم به چیزی استناد شود که او قبول دارد و برای او حجت است .
پس هر کاری شیوه ای دارد و شیوه مناظره و بحثهای علمی پیرامون اعتقادات از ابتدای اسلام تاکنون به همین شکل و منوال بوده است. اما اینکه شما چگونه است که حتی به این مقدار هم اطلاع از شیوه بحث و مناظره ندارید عجیب نیست چرا که در تمامی شبهات شما هیچ مبنای علمی نهفته نیست و تنها با جار و جنجال سعی در منحرف کردن و تشویش اذهان را دارید که بحمدالله در آن هم موفق نبوده و نخواهید بود.
به هر حال ما در ادامه جواب به این شبهه و تنها از باب رفع شبه و اتمام حجت بر شما علاوه بر روایاتی که در شبهات قبل به آنها پرداختیم روایاتیدیگر از دو طریق شیعه و اهل تسنن در اینجا ذکر می گردد که بعد از شهادت پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)که چه مصائبی برای اهل بیت او و حضرت زهرا(سلام الله علیها) و امیر المومنین علی(علیه السلام)پیش آوردند آنگاه قضاوت را به خوانندگان محترم وا می گذاریم که آیا واقعا با این وجود هیچ رابطه دوستانه ای می توانسته وجود داشته باشد یا خیر؟
1-حضرت علی(علیه السلام) در هنگام دفن حضرت زهرا(سلام الله علیها) می فرمایند:ای پیامبر به زودی دخترت فاطمه(سلام الله علیها)تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند و…(آدرس:نهج البلاغه،خطبه202 ) .
2-و باز امیر المومنین (علیه السلام) می فرمایند: در شرایطی قرار دارم که اگر سخن بگویم، می گویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم می گویند از مرگ ترسیده!!!من و ترس از مرگ؟؟ پس از آن همه جنگها و حوادث ناگوارو…اینکه سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر باز گویم مضطرب می گردید، چون لرزیدن ریسمان در چاه های عمیق.(آدرس:نهج البلاغه خطبه 5 )
3- در خطبه شقشقیه می فرمایند:
آگاه باشید به خدا سوگند ابا بکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت مى کند. او مى دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیرى کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکى که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى دارد پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با دیدگان خود مى نگریستم که میراث مرا به غارت مى برند.
2- بازى ابا بکر با خلافت
حضرت در نهج البلاغه می فرمایند: تا اینکه خلیفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد. سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان کرد: مرا با برادر جابر، «حیّان» چه شباهتى است (من همه روز را در گرماى سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود.) شگفتا ابا بکر که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگرى در آورد. هر دو از شتر خلافت سخت
دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.
3- شکوه از عمرو ماجراى خلافت:
سرانجام اوّلى حکومت را به راهى در آورد، و به دست کسى (عمر) سپرد که مجموعه اى از خشونت، سختگیرى، اشتباه و پوزش طلبى بود زمامدار مانند کسى که بر شترى سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده هاى بینى حیوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى کند. سوگند به خدا مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویى ها و اعتراض ها شدند، و من در این مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شکیبایى نداشتم، تا آن که روزگار عمر هم سپرى شد.
4- شکوه از شوراى عمر:
سپس عمر خلافت را در گروهى از قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان مى باشم پناه بر خدا از این شورا در کدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرارم دهند ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم. یکى از آنها با کینه اى که از من داشت روى بر تافت، و دیگرى دامادش را بر حقیقت برترى داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان .
5- شکوه از خلافت عثمان:
تا آن که سومى به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخورى باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویى سرگردان بود، و خویشاوندان پدرى او از بنى امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى که بجان گیاه بهارى بیفتد، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگى او نابودش ساخت.
4- جوینی « استاد ذهبی » از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت می کند :
روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود ، حسن بن علی بر او وارد شد ، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد ، اشک آلود شد ، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد ، مجدداً پیامبر گریست . در پی آن دو ، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند ، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد ، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند ، فرمود :
زمانی که فاطمه را دیدم ، به یاد صحنهای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد ، گویا میبینم ذلت وارد خانۀ او شده ، حرمتش پایمال گشته ، حقش غصب شده ، از ارث خود ممنوع گشته ، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد ، سقط شده ؛ در حالی که پیوسته فریاد میزند : وا محمداه ! ؛ ولی کسی به او پاسخ نمیدهد ، کمک می خواهد ؛ اما کسی به فریادش نمیرسد .
او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق میشود ؛ و در حالی بر من وارد میشود که محزون ، گرفتار و غمگین و شهید شده است .
و من در اینجا میگویم : خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده ، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده ، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند .(فرائد السمطین ج2 ، ص 34 و 35)
آیا معنای دوستی به نظر شما اینست که کسی را از حق خودش محروم سازند؟ و خانه و کاشانه اش را مورد هجوم قرار دهند و آتش بزنند؟ و سفارشات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله وسلم) را درباره اهل بیتش که فرمود:فاطمه(سلام الله علیها) پاره تن من است ،هر که اورا اذیت کند مرا اذیت کرده . هرکه مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده و هرکه خدا و پیامبرش را اذیت کند مورد لعنت خداوند قرار می گیرد؛ را نادیده بگیرند؟
دوست عزیز اگر این کارها را شایسته دوستی می دانید پس از طرف حقیر نیابت تام دارید مقداری بنزین تهیه نموده و خانه ات را آتش بزنی و زنو بچه ات را کتک بزنی و…و اگر کسی سوال کرد که چرا چنین می کنی؟بگو چون من آنان را دوست دارم.
قسمت بیست و هفتم:
پرسش:
علمای مدعی تشیع، این آیه را در حق امام زمان میدانند که پیشوای مردم جهان و وارث زمین خواهد شد، (وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین ) «و خواستیم بر کسانى که در آن سرزمین فرو دست شده بودند منت نهیم و آنان را پیشوایان (مردم) گردانیم و ایشان را وارث (زمین) کنیم». این سوال پیش میآید که آیا امام زمان مستضعف و ضعیف است؟ بطور حتم شما ایشان را نه از نظر مادی و نه از نظر معنوی مستضعف نمیدانید، شما قائل به ولایت تکوینی امام زمان بر جهان و به خصوص ایران هستید، کسی که انواع کرامات یا معجزات و علم غیب و غیره…. را دارد و در جاهای مختلف به فریاد پیروانش می رسد و مانند آفتابی از پشت ابر به همه کمک میکند که نمیتوان گفت مستضعف است. پس چرا با آیات قرآن بازی میکنید؟ در ضمن آیات قبل و بعد از این آیه پیرامون حضرت موسی ع و فرعون است، پس چرا در بررسی های خود به این موارد توجهی نمیکنید؟ شما همیشه یک آیه یا حتی قسمتی از یک آیه را به نفع خود بیرون می کشید و تازه همان قسمت را نیز به زور حدیث و روایت به نفع خود تفسیر میکنید، وگرنه در همین آیه نیز صحبتی از امام زمان شما نیست (و همینطور در آیات دیگر)
پاسخ:
برای روشن شدن جواب اول میرویم سراغ معنای کلمه ضعف (ض- ع –ف) که ماده و ریشه کلمه استضعاف است ضعف بر دومعنایی که ضد یکدیگرند دلالت دارد 1-ضعیف وناتوان بودن -2به معنای دوبرابرشدن یعنی قدرت ونیرومند شدن ( مقاییس اللغه )
و در کتاب دیگری آمده: مستضعف .استضعاف ، 1- ضعیف شمرده شده -2ضعیف النفس (فرهنگ دکترمعین ج3؛ فرهنگ فارسی امید)
حالا با توجه به معنای لغوی، واژه مستضعفان، مستضعف، ازماده و ریشه ضَََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََعف است اما چون به باب استفعال برده شده به معنای کسی است که او را به ضعف کشانده و دربند و زنجیرکرده اند. به عبارت دیگرمستضعف کسی نیست که ضعیف و ناتوان و فاقد نیرو و قدرت باشد . مستضعف کسی است که نیروهای بالفعل و بالقوه دارد اما از ناحیه ظالمان و جباران سخت در فشار قرار گرفته ولی با این حال در برابر بند و زنجیری که بر دست و پای او نهاده اند ساکت و تسلیم نیست.
در این آیه نیز (نرید أن نمنّ….ما میخواهیم که بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم.)یک قانون کلی بیان شده و در شکل فعل مضارع و مستمر آمده است و هرگز سخن از یک برنامه موضوعی و خصوصی مربوط به بنی اسرائیل، نمی گوید بلکه بیان گر یک قانون کلی است برای همه اعصار و قرن ها و همه اقوام و جمعیت ها.که نمونه آن حکومت بنی اسرائیل و زوال حکومت فرعونیان و… است. نمونه کاملترش حکومت پیامبر اسلام و یارانش بود و نمونه گسترده تر ظهور حکومت و عدالت ، در تمام کره زمین به دست حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد.
همچنین در این آیه و آیات دیگر به روشنی بشارت ظهور چنین حکومتی را بیان کرده است.
آیاتی که دلالت می کند بر ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف).
1- امام باقر(علیه السلام) در تفسیر این آیه فرمودند:(و لقد کتبنا فی زبور…ما در زبور بعد از ذکر (تورات) نوشتیم اینکه افراد صالح، وارثان زمین خواهند بود(آدرس:انبیاء/105).
2- امام صارق در تفسیر این آیه(أین ما تکونوا…بقره /148 هرکجا که باشید خداوند همه شما را حاضر خواهد کرد و فرا میخواند) فرمودند:منظور یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد.که این آیه درباره حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و یارانش فرود آمده است که بدون وعده و هماهنگی پیشین در یکجا گرد هم جمع می شوند.
3- امام صادق فرمودند: که پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)، حضرت علی و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) را نگاه کرد و گریه نمود و گفت شما بعد ازمن ضعیف می شوید . مفضل می گوید به امام صادق عرض کردم بفرمایید معنای این کلام پیامبر چیست؟ حضرت فرمودند: معنایش اینست: شما جانشینان و امامان بعد از من هستید، بعد استشهاد فرمودند بقول خداوند( و نرید أن نمنّ… ما میخواهیم که بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار بدهیم .)المیزان عربی ج 16/صفحه 14(
4- مرحوم شیخ عباس قمی می فرماید: این آیه در شأن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و آباء گرامشان وارد شده (منتهی الامال چاپ قدیم، ص 284/وقایع ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف((
5- قطب راوندی در کتاب الخرایج والجرایح، در رابطه با کرامات امام زمان از جناب حکیمه خاتون عمه امام عسکری (علیه السلام) نقل می کند: وقتی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)متولد شدند،این آیه( ونرید أن نمنّ…) را به زبان جاری کرد و بعد شروع کرد به درود فرستادن به جد بزرگوارش پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امام علی (علیه السلام)و بی بی فاطمه زهرا(سلام الله علیها)و… تا رسید به پدر بزرگوارش امام عسکری (علیه السلام).
6- حضرت علی (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه وآله) پرسیدند: آیا مهدی از خاندان ماست؟ یا از دیگران است؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: بلکه او از خاندان ماست، همانگونه که آغازش ( این رسالت) از ما بوده ، پایان آن نیز از ماست و همانگونه که آنان را از گمراهی و ضلالت و ذلت و فتنه ، نجات می بخشیم و همانگونه که پس از رهایی از شرک و کیش بت پرستی ، دل ها مهربان گشتند ، از ماست که پس از کینه توزی در فتنه ها دلهایشان با دین و آیین مهربان گردد( المعجم الاوسط1/136/157؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 9/206/خ157؛ عقد الدرر/25/ب1وص42/ب7؛ المجمع 7/616/12409؛ینابع الموده /181/ب56؛ مقدمه ابن خلدون ص 252/ب53 و…)
در نتیجه دلایلی بر وجود حضرت مهدی ( عجل الله تعالی فرجه) بیش از آن است که شمرده شود منتهی درک آن چشم بینا و دل آگاه لازم دارد .
قسمت بیست و هشتم:
پرسش:
عالم شیعه، خطاب به عالم سنی: طبق احادیث موجود در کتب خود شما (اهل سنت) ابوبکر و عمرب، ترسو بوده اند، شک داشته اند (منظور شک خلیفه دوم در جریان صلح حدیبیه) متمایل به یهود و یا کفار بوده اند ، با مسلمانها سختگیر و عبوس بوده اند و… ولی حضرت علی ع چنین نبوده اند! پس شما باید شیعه شوید!!! عالم مسیحی، خطاب به عالم مسلمان: طبق آیات قرآن خود شما (مسلمانها) پیامبر اسلام ص: می ترسیده اند (احزاب 37 و مائده 67 به کنایه) متمایل به مشرکین بوده اند (الاسراء 73 به بعد) با مسلمانها عبوس بوده اند (سوره عبس،1 به بعد)گناهکار و خطاکار بوده اند (غافر/55، محمد/19 و فتح/2) ساده دل بوده و فریب میخورده (توبه/43 و 61و 48) نسبت به رسالتش یا برخی امور دیگر شک داشته (یونس/ 94 و هود/ 17 به طور کنایه و 109 و سجده/23) انجام دادن عملی بدون اجازه خداوند (توبه 43 و تحریم) امکان لغزش و تردید (هود/12) فراموشکار (انعام/68) و… ولی حتی یک مورد و یک نکته از چنین مواردی در خصوص حضرت عیسی ع در قرآن وجود ندارد، پس شما باید مسیحی شوید!!!!! (قضاوت و نتیجه گیری با عقل و شعور خواننده) – میگویید چرا عمر بن خطاب احادیث را سوزاند؟ در پاسخ میگوئیم: – حدیث معتبری از قول رسول خداص وجود دارد که به ابوسعید خدری میفرمایند: از من چیزی ننویسید و اگر نوشته باشید محو نمایید، فقط قرآن را بنویسید (با عنایت به اینکه ابوسعید خدری از اهل مدینه بوده و در ابتدای هجرت، بچه ای بیش نبوده پس به احتمال زیاد، این حدیث مربوط به اواخر عمر پیامبرصاست، زیرا بعید است پیامبرص به یک بچه سفارش کند که احادیث مرا ننویسید! پدر ابوسعید نیز وقتی او را برای شرکت در جنگ بدر میآورد پیامبرص بخاطر کم بودن سن او، اجازه شرکت نمیدهد) – حضرت علی ع دستور داده که حدیث را مذاکره کنند تا از یادها نرود . – گفتن حدیث آزاد بوده و نوشتن آن ممنوع بوده. – اگر خلیفه دوم اجازه ثبت حدیث را میداد و قرآن از اصالت می افتاد و تحریف میشد همین جناب آقای قزوینی با انبوه تحلیلگران و مداحان و وعاظ شیعه از صبح تا شب چهها که نمیکردند که قصد عمر بن خطاب از اینکار، تحریف قرآن بود و موفق هم شد و ما بقی تحلیلهای آبگوشتی دیگر…
پاسخ:
آیا نسبت خوف به پیامبر، اهانت به آن حضرت است؟
نقد و بررسی :
قبل از ورود به بخش پاسخ ، توجه به نکته زیر ، الزامی است :
خوف و خشیت ، همانند بسیاری از خصلت های انسانی همچون تواضع و صبر و نگرانی و… از اموری است که دو بُعد و دو جهت متضاد دارند ، یعنی یک جهت آن ممدوح و جهت دیگر آن مذموم می باشد.
به عبارت دیگر این امور ، صرفا خوب و یا صرفا زشت نیستند بلکه در مواردی خوب و در مواردی ناپسند می باشند ، مثلا صبر و تحمل در مقابل انگیزه های معصیت زا درونی و بیرونی ، بسیار نیکو ولی در مقابل ظلم به دیگران با امکان دفاع از مظلوم ، بسیار ناپسند می باشد ، خوف و ترس نیز از همین گونه است اگر منشأ آن زبونی و خواری نفس باشد که در اصطلاح به آن « جُبن » می گویند ، خصلتی ناپسند بوده و از ساحت انبیاء الهی و به خصوص رسول خدا (ص) دور است زیرا در بحران غزوات آن گاه که کار نبرد درهم می پیچید ، آن که پناه همگان و حتی پناه امیر المؤمنین(ع) بود ، پیامبر خدا (ص) بود ، اما اگر منشأ خوف دلسوزی )مثل ترس مادر از آینده فرزندش) و یا امری عقلایی (مثل تجهیز سپاه در مقابل دشمن( باشد ، بسیار نیکو و پسندیده خواهد بود .
پاسخ اول : اشکال نقضی به اهل سنت
چقدر پسندیده می بود ، وقتی کسی اشکالی را نثار دیگری می ساخت ، ابتدا خود را وارسی می نمود تا همان اشکال در خودش یافت نگردد : نسبت خوف به پیامبران در قرآن
قرآن کریم در موارد متعددی صراحتا به پیامبران نسبت خوف داده است ، و چنین نسبتی را منافی شأن نبوت نمی داند ، حال اگر این نسبت ، اهانت به آنان باشد ، آیا می توان گفت که قرآن کریم به پیامبران (ص) اهانت نموده است ؟
در ذیل نمونه هایی از خوف پیامبران در قرآن را ارائه می نماییم :
الف : نسبت خوف به پیامبر اسلام-
قرآن به پیامبر اکرم (ص) در جریان زید و طلاق او از همسرش ، نسبت خوف و خشیت از مردم می دهد :
« وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا الله مُبْدِیهِ وَتَخْشَی الناس والله أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ »
… و در دل چیزی را پنهان می داشتی که خداوند آن را آشکار می کند و از مردم می ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی!
آیه 37سوره احزاب
آلوسی مفسر معروف اهل سنت در تفسیر این آیه می نویسد :
والظاهر أن الله تعالی لما أراد نسخ تحریم زوجة المتبنی أوحی إلیه علیه الصلاة والسلام أن یتزوج زینب إذا طلقها زید فلم یبادر له صلی الله علیه وسلم مخافة طعن الأعداء فعوتب علیه وهو توجیه وجیه .
و ظاهر امر این است که خداوند متعال وقتی که خواست تحریم ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده (که در میان عرب جاهلی مرسوم شده بود ) را از بین بردارد به پیامبر علیه الصلاة والسلام وحی نمود که با زینب همسر پسرخوانده اش که طلاق گرفته بود ، ازدواج نماید اما پیامبر صلی الله علیه وسلم از ترس طعن دشمنان اقدام به آن نمی نمود لذا خداوند او را مورد عتاب قرارداد (آلوسی می گوید ) این توجیه خوبی برای این آیه است .
تفسیر الألوسی ج 16 ص 128
ب : نسبت خوف به حضرت موسی
خداوند متعال در قرآن کریم با صراحتِ تمام از خوف پیامبر اولوالعزمی چون حضرت موسی (ع) در ابلاغ رسالت الهی و نیز تکلم او به این خوف درپیشگاه الهی ، آنهم دقیقا بعد از فرمان خداوندی به دعوت فرعون و قومش ، سخن گفته و می فرماید :
« وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنْ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِی » .
(به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت موسی را ندا داد که به سراغ قوم ستمگر برو * قوم فرعون ، آیا آنان (از مخالفت فرمان پروردگار( پرهیز نمی کنند؟! *(موسی) عرض کرد: « پروردگارا! از آن می ترسم که مرا تکذیب کنند .
سوره شعراء آیه10 الی12
« … وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِی * قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ و َنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنْتُمَا وَ مَنْ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ » .
« و برادرم هارون زبانش از من فصیحتر است او را همراه من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند می ترسم مرا تکذیب کنند! فرمود: «بزودی بازوان تو را بوسیله برادرت محکم (و نیرومند) می کنیم، و برای شما سلطه و برتری قرار می دهیم و به برکت آیات ما، بر شما دست نمی یابند شما و پیروانتان پیروزید!» » .
سوره قصص آیه 33 و34
« اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی * فَقُولاَ لَهُ قَوْلا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی * قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَنْ یَطْغَی * قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی » .
بسوی فرعون بروید که طغیان کرده است! * اما بنرمی با او سخن بگویید شاید متذکّر شود، یا (از خدا) بترسد! * (موسی و هارون) گفتند: «پروردگارا! از این می ترسیم که بر ما پیشی گیرد (و قبل از بیان حق، ما را آزار دهد) یا طغیان کند (و نپذیرد)!» * خداوند فرمود : « نترسید ! من با شما هستم (همه چیز را) می شنوم و می بینم! » .
سوره طه آیه 42 الی46
حال جای این سوأل است که آیا قرآن به حضرت موسی (ع) اهانت نموده است ؟
ج : نسبت خوف به حضرت هارون
همچنین قرآن در مورد خوف هارون (ع) از این که مبادا مورد مواخذه حضرت موسی (ع) قرارگیرد که چرا در غیاب او بین بنی اسرائیل تفرقه افکنده است ؟ از مبارزه با فتنه سامری و مرتد شدن مردم خوداری می کند
« قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلاَّ تَتَّبِعَنِی أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی * قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی » .
(موسی) گفت: « ای هارون! چرا هنگامی که دیدی آنها گمراه شدند * از من پیروی نکردی؟! آیا فرمان مرا عصیان نمودی؟!» (93)(هارون) گفت: «ای فرزند مادرم! مرا مواخذه مکن! من ترسیدم که بگویی تو میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی، و سفارش مرا به کار نبستی!»
سوره طه آیه 92 الی 94
حال اگر کسی بگوید : وقتی می شود با وجود فتنه گوساله پرستی و رواج آن در میان تمامی پیروان ، از خوف و هراس تفرقه ، سکوت نمود ، آیا نسبت خوف به رسول خدا (ص) از تکذیب صحابه ، اهانت به ایشان است ؟
د : نسبت خوف به حضرت ابراهیم
قرآن کریم همچنین در مورد خوف پیامبر الوالعزم دیگری چون ابراهیم خلیل (ع) از میهمانانی که در واقع فرستادگان الهی بر قوم لوط بوده اند ، این گونه سخن می گوید :
« فَلَمَّا رَأَی أَیْدِیَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ » .
(اما) هنگامی که دید دست آنها به آن نمی رسد (و از آن نمی خورند، کار) آنها را زشت شمرد و در دل احساس ترس نمود. به او گفتند: «نترس! » .
سوره هود آیه70
و همچنین در سوره ذاریات در این باره می فرماید :
« هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْرَاهِیمَ الْمُکْرَمِینَ * … فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ » .
آیا خبر مهمانهای بزرگوار ابراهیم به تو رسیده است؟ … و از آنها احساس ترس نمود ، گفتند: «نترس .
سوره ذاریات آیه 24 الی28
هـ : نسبت خوف به حضرت زکریا
همچنین خداوند متعال ، خوف حضرت زکریا (ع) را که در قالب دعا در پیشگاه الهی عرضه شد ، برای همگان علنی نموده و می فرماید :
« وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِنْ وَرَائِی وَکَانَتْ امْرَأَتِی عَاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً » .
… و من بعد از خود از بستگانم ترسانم ! و (از طرفی) همسرم نازا و عقیم است تو از نزد خود جانشینی به من ببخش .
سوره مریم آیه 5
در بخش دوم پاسخ سوم ، روایاتی را از منابع دست اول اهل سنت ارائه می کنیم که به صراحت به پیامبران الهی و همچنین به طور خاص به رسول خدا (ص) نسبت خوف داده اند :
الف : خوف پیامبران الهی از تکذیب اصحاب
صحیح بخاری ، بهترین منبع اهل سنت ، به تمامی پیامبران الهی نسبت داده است که ایشان از تکذیب شدن توسط پیروانشان بیمناک بوده اند ، به حدیثی که بخاری در این رابطه از عایشه نقل کرده دقت کنید :
حدثنا إِبْرَاهِیمُ بن مُوسَی أخبرنا هِشَامٌ عن بن جُرَیْجٍ قال سمعت بن أبی مُلَیْکَةَ یقول قال بن عَبَّاسٍ رضی الله عنهما… ابن جُرَیج گفت که از ابن أبی مُلَیْکَة شنیدم که می گفت : ابن عَبَّاس رضی الله عنهما ،کلمه «کُذبُوا» در آیه « حتی إذا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قد کُذِبُوا » را بدون تشدید می خواند و وقتی به اینجا می رسید ، این آیه را تلاوت می کرد « حتی یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا معه مَتَی نَصْرُ اللَّهِ ألا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ » تا این که من عُروَة بن زُِبیر را ملاقات کردم و آنچه شنیده بودم را برایش نقل نمودم ، عروة جواب داد : عَائِشَةُ گفت به خدا پناه می برم ، به خدا قسم ، خداوند هرگز وعده ای به رسولش نداد مگر آنکه آن رسول می دانست که آن وعده الهی قبل از رحلتش محقق خواهد شد ولی از آنجا که همیشه سختی ها و دشواری ها همراه پیامبران بود آنان می ترسیدند که از ناحیه اصحاب و یارانشان مورد تکذیب قرار گیرند لذا عایشه کلمه «کُذبُوا» را با تشدید می خواند : « وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قد کُذِّبُوا ».
صحیح البخاری (الجامع الصحیح المختصر) ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی الوفاة: 256 ، ج 4 ص 1644، دار النشر : دار ابن کثیر , الیمامة – بیروت – 1407 – 1987 ، الطبعة : الثالثة ،
ب : خوف رسول خدا (ص) از انکار برخی از صحابه
همچنین حدیث دیگری که در صحیح بخاری منعکس شده از این قرار است که رسول خدا (ص) از بیان و اجرای برخی احکام الهی به دلیل تازه مسلمان بودن و قریب العهد بودن مردم ، به دوران جاهلیت ، خوف داشتند :
بخاری معتبرترین محدث اهل سنت در معتبرترین کتاب آنان ، در این مورد حدیث زیر را از عائشه نقل می کند: حدثنا مُسَدَّدٌ حدثنا أبو الْأَحْوَصِ حدثنا أَشْعَثُ عن الْأَسْوَدِ بن یَزِیدَ عن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت سَأَلْتُ النبی صلی الله علیه وسلم عن الْجَدْرِ أَمِنَ الْبَیْتِ هو قال نعم قلت فما لهم لم یُدْخِلُوهُ فی الْبَیْتِ قال إِنَّ قَوْمَکِ قَصَّرَتْ بِهِمْ النَّفَقَةُ قلت فما شَأْنُ بَابِهِ مُرْتَفِعًا قال فَعَلَ ذلک قَوْمُکِ لِیُدْخِلُوا من شاؤوا وَیَمْنَعُوا من شاؤوا وَلَوْلَا أَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثٌ عَهْدُهُمْ بِالْجَاهِلِیَّةِ فَأَخَافُ أَنْ تُنْکِرَ قُلُوبُهُمْ أَنْ أُدْخِلَ الْجَدْرَ فی الْبَیْتِ وَأَنْ أُلْصِقَ بَابَهُ بِالْأَرْضِ .
… أَسوَدِ بن یَزِید از عائشه رضی الله عنها نقل کرده که گفت : از پیامبر صلی الله علیه وسلم در مورد حجر اسماعیل پرسیدم که آیا جزء کعبه است یا نه ؟ فرمود : بله ، گفتم : پس چرا مردم آن را جزء کعبه نمی دانند ، فرمود : زیرا که قوم تو توان این کار را نداشتند ، گفتم : حکم درب آن که از زمین بالا است(و وارد شدن به آن محتاج عبور از پله های آن است) چیست ؟ ، فرمود : این کار را قوم تو کردند تا هر که را خواستند ، وارد کرده و هر که را خواستند از ورود به آن منع نمایند ، اگر نبود که قوم تو قریب العهد به دوران جاهلیت اند و می ترسم که دلهای آنان انکار کند ، حجر اسماعیل را داخل در کعبه نموده و نیز درب آن را به زمین می چسباندم .
الجامع الصحیح المختصر(صحیح البخاری) ، اسم المؤلف : محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی الوفاة: 256 ، ج 2 ص 573 ، دار النشر : دار ابن کثیر , الیمامة – بیروت – 1407 – 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : د. مصطفی دیب البغا
آیا این اهانت به رسول خدا (ص) نیست که به خاطر خوف از انکار صحابه از بیان حکم الهی خودداری نماید ؟؟؟
ج : خوف رسول خدا (ص) از دشمن !!!
همچنین منابع اهل سنت مملو از نسبت خوف به پیامبر (ص) در صحنه جنگ است آیا کسانی که نسبت خوف ممدوح به پیامبر (ص) را که قرآن نیز به آن تصریح می کند ، اهانت می شمارند ، نسبت خوف در جنگ را اهانت نمی دانند .
ابوداود سجستانی از علمای پرآوازه اهل سنت ، در باره خوف رسول خدا (ص) از دشمن و دعای آن حضرت در این موارد می نویسد :
حدثنا محمد بن المثنی ، ثنا معاذ بن هشام ، حدثنی أبی ، عن قتادة ، عن أبی بردة بن عبد الله ، أن أباه حدثه ، أن النبی صلی الله علیه وسلم کان إذا خاف قوما قال : اللهم إنا نجعلک فی نحورهم و نعوذ بک من شرورهم .
أبی بردة بن عبد الله ، از پدرش عبدالله روایت می کند که ، پیامبر صلی الله علیه وسلم ، هرگاه از قومی می ترسید می گفت : خدایا ! ما تو را در گلوی آنان قرار می دهیم (کنایه از این که ما تو را مانعی بین خود و آنان ، قرار می دهیم) و از شرّ آنان به تو پناه می بریم .
سنن أبی داود ، اسم المؤلف: سلیمان بن الأشعث أبو داود السجستانی الأزدی الوفاة: 275 ، ج 2 ص 89 ، دار النشر : دار الفکر، تحقیق : محمد محیی الدین عبد الحمید
نتیجه نهایی : با وجود آنکه اولا : در منابع اهل سنت به خوف رسول خدا (ص) از ابلاغ ولایت امیرالمؤمنین (ع) تصریح شده و ثانیا : قرآن کریم به پیامبران الهی ، نسبت خوف داده و ثالثا : اهل سنت ، نسبت خوف در ابلاغ رسالت الهی و خوف از انکار مسلمانان و خوف از دشمن را به آن حضرت (ص) داده اند ، اهانت دانستن نسبت خوف ، سخن غیرمنطقی بوده و ریشه ای جز تعصب و جهل به قرآن و سنت نخواهد داشت .
اهانت کنندگان حقیقی به رسول خدا (ص(:
آنچه تا اینجا تقدیم شد ، دفع شبهه ی اهانت دانستن نسبت خوف به رسول خدا (ص) بود ، اما اکنون نوبت آن فرا رسیده که این مطلب را بررسی نماییم که کسانی که تا این حد ، به ساحت پیامبر (ص) حساس بوده و نسبتی را که قرآن به پیامبران داده را برنتافته و شیعه را متهم به اهانت نموده اند ، آیا از اهانت های صریح و غیرقابل تاویل خود ، خبر دارند ، نسبت هایی که شیعه از به زبان آوردن آنها شرم دارد .
ضرب المثل مشهور عربی می گوید : « اذا کان بیتک من زجاج فلا ترم الناس بالحجارة » «اگر خانه ات از جنس شیشه است ، به مردم سنگ نزن » زیرا که اگر او در صدد پاسخ برآید ، چیزی برای تو باقی نخواهد گذارد ، برای روشن شدن این حقیقت ، کافی است تنها به شخصیت رسول خدا (ص) از منظر اهل سنت ، نگاهی بیاندازیم ، تا مطالبی باور نکردنی و بسیار زننده و شرم آور ، که روح هر مسلمان پاک سرشتی را آزار می دهد ، بیابیم ، (البته قبل از ورود به این بخش ، از ساحت قدس پیامبر خاتم (ص) از نقل چنین مطالبی عذر خواهی می نماییم):
1. پیامبر ، مشرک زاده بود !!!
اهل سنت ، العیاذ بالله ، والدین رسول خدا (ص) یعنی عبدالله و آمنه را بت پرست و مشرک ، معرفی می نمایند از جمله :
مسلم بن حجاج نیشابوری در مورد عبدالله پدر پیامبر(ص) می نویسد :
حدثنا أبو بَکْرِ بن أبی شَیْبَةَ حدثنا عَفَّانُ حدثنا حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن ثَابِتٍ عن أَنَسٍ أَنَّ رَجُلًا قال یا رَسُولَ اللَّهِ أَیْنَ أبی ؟ قال : فی النَّارِ فلما قفی دَعَاهُ فقال : إِنَّ أبی وَأَبَاکَ فی النَّارِ .
أَنَس نقل کرده که مردی به رسول خدا گفت : ای رسول خدا ! پدرم (که قبل از اسلام از دنیا رفته) کجاست ؟ پیامبر جواب داد : در آتش ، آن برگشت که برود پیامبر او را خواند و گفت : پدر من و تو در آتش اند .
صحیح مسلم ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری الوفاة: 261 ، ج 1 ص 191، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی – بیروت ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی
همان طورکه ابن تیمیه در مجموع الفتاوی خود در این مورد می نویسد :
التوسل بدعائه – ای النبی – وشفاعته ینفع مع الایمان به واما بدون الایمان به فالکفار والمنافقون لا تغنی عنهم شفاعه الشافعین فی الاخره، ولهذا نهی عن الاستغفار لعمه و ابیه و غیرهما من الکفار .
توسل به دعای او – یعنی پیامبر اسلام – و شفاعت وی در صورت ایمان به او ، فایده می دهد ؛ اما اگر به وی ایمان نداشته باشد ( خیر ؛ فایده نمی دهد ) ؛ پس شفاعتِ شفاعت کنندگان ، برای کافران و منافقان را در آخرت فایده ندارد ؛ و به همین جهت رسول خدا از استغفار برای عمو و پدرشان و دیگر کفار منع شد!
مجموع الفتاوی ، ج1 ، ص145 و التوسل والوسیلة ، ص 7.
همچنین مسلم بن حجاج در مورد مادر پیامبر (ص) ، آمنه بنت وهب ، این گونه می نویسد : رسول خدا (ص) از خداوند می خواهد که برای مادرش آمنه استغفار کند ، اما خداوند چنین اجازه ای نمی دهد :
حدثنا یحیی بن أَیُّوبَ وَمُحَمَّدُ بن عَبَّادٍ واللفظ لِیَحْیَی قالا حدثنا مَرْوَانُ بن مُعَاوِیَةَ عن یَزِیدَ یَعْنِی بن کَیْسَانَ عن أبی حَازِمٍ عن أبی هُرَیْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم اسْتَأْذَنْتُ رَبِّی أَنْ أَسْتَغْفِرَ لِأُمِّی فلم یَأْذَنْ لی وَاسْتَأْذَنْتُهُ أَنْ أَزُورَ قَبْرَهَا فَأَذِنَ لی .
أبو هُرَیْرَة گفت : رسول خدا صلی الله علیه وسلم گفت : از خداوند اجازه خواستم تا برای مادرم استغفار کنم ، ولی اجازه نداد و اجازه خواستم تا قبرش را زیارت کنم که اجازه داد.
صحیح مسلم صحیح مسلم ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری الوفاة: 261 ، ج 2 ص 671. دار النشر : دار إحیاء التراث العربی – بیروت ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی
نووی شارح معروف صحیح مسلم در مورد این حدیث و مشرک بودن مادر پیامبر(ص) می نویسد :
قوله (ص) : « استأذنت ربی أن أستغفر لأمی فلم یأذن لی واستأذنته أن أزور قبرها فأذن لی » ، فیه جواز زیارة المشرکین فی الحیاة وقبورهم بعد الوفاة .
این سخن پیامبر(ص) : از خداوند اجازه خواستم تا برای مادرم استغفار کنم ، ولی اجازه نداد و اجازه خواستم تا قبرش را زیارت کنم و اجازه داد ، از این حدیث جواز زیارت مشرکین در زمان حیات و زیارت قبورآنان بعد از وفاتشان فهمیده می شود .
صحیح مسلم بشرح النووی ، اسم المؤلف: أبو زکریا یحیی بن شرف بن مری النووی الوفاة: 676 ، ج 7 ص 45 ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی – بیروت – 1392 ، الطبعة : الطبعة الثانیة
حال جای این پرسش است که کسانی که نسبت خوف به پیامبر )ص) را اهانت می شمارند آیا نسبت مشرک زادگی به پیامبر(ص) را اهانت نمی دانند.
اما اخلاق پیامبر (ص)
1- درکتاب اخلاق از ابوالقاسم کوفی نقل شده که پیامراکرم ص برای مسائل شخصی هرگز ازکسی انتقام نگرفت بلکه همیشه عفو وگذشت داشت.
2- درکتاب محاسن برقی ازامام صادق )ع( نقل کرده که فرمود. رسول خدا ص فرمود .وقتی خدا عقل را آفرید به اوگفت: به عقب برگرد برگشت. بعد به اوگفت :پیش آی، پس پیش آمد ، سپس فرمود: مخلوقی نیافریده ام که نزد من محبوترازتوباشد .پس نود و نه جزء از آن را به محمد ص عطا کرد ، و یک جزء ازآن را درمیان همه بندگان قسمت نمود .
3- در{مکارم اخلاق} از انس بن مالک نقل شده که گفت : رسول خدا شجاعترین مردم ،و نیکوترین و سخی ترین ایشان بود. به خدا قسم یک شب صدای هولناکی به گوش مردم (مدینه) رسید و همه بسوی آن صدا شتافتند در این میان دیدن رسول خدا ص از همه جلوترآمده وبراسب {أبی طله }سوار است و شمشیر برگردنش انداخته و به مردم می گوید : نترسید ما بررسی کردیم حتما جز صدای هولناک چیز دیگری نبود .
4- ازعلی ع روایت شده که فرمود: چون جنگ روشن می شد . کس نبود که به دشمن نزدیک تر ازآ نحضرت بوده باشد .و
5- درقرآن درموارد زیادی از اخلاق و رفتار و طرز معاشرت و روش زندگی آن حضرت تعریف وتمجید شده، درسوره آل عمران آیه 159 می فرماید: رحمت خدا ترا با خلق مهربان وخوشخو گردانید و اگر تند خو وسخت دل بودی مردم ازگرد و اطراف تو متفرق و پراگنده میشدند .
6- درسوره قلم آیه 4 با صراحت آیه شریفه می فرماید (ا نّک علی خلق عظیم ) تو بر خلق وخوی بزرگ آراسته ای .آنجناب را به اخلاق نیک و بس بزرگ معرفی فرموده.
7- درسوره احزاب :21، خداوند متعا ل دستور فرموده که مردم همه از راه وروش زندگی رسولش سرمشق بگیرند {ولکم فی رسولله اسوة حسنة} یعنی برای شما در روش و زند گی رسول خدا ص سرمشقی نیکوست. و چه زیباگفته در این رابطه شاعر شیرین سخن سعدی شیرازی : مپندار سعدی که راه صفا توان رفت جز در پی مصطفی ص ( سنن النبی ، علامه طباطبایی . صفحات 12و15و21)
درنتیجه با این همه آیات و روایات در رابطه با اخلاق و صفات و سیره ی پیامبر ص آیا می توان فضائل آن حضرت را انکارکرد ؟ و شخصیت پیامبرخاتم ص را با پیامبران الهی دیگر قیاس کرده و در ردیف آنان قرار داد؟ درحالیکه طبق روایات پیامبران دیگر فرستاده شده اند تا زمینه بعثت پیامبراسلام ص را فراهم سازد.
پس طبق کدامین دین و مذ هب فضائل اخلاقی آن حضرت را سپردفاع اشخاصی مانند عمر و امثا ل او قرار می دهید و…؟
أمّا در جواب این حرف که عمر أحادیث پیامبر ص را سوزانید تا جلو تحریف قرآن را بگیرد:
اولاً این منطق از نگاه عقل و عقلاء عالم مردود است و گفتن این حرف چهرۀ اسلام را در جهان ،ضد علم وفرهنگ و… معرفی می کند و ازکسی که خود را اهل دانش وفهم می داند باعث تعجب است ،مثل این است که برای اصلاح ابرو چشم را کور کند .
ثانیا : دلیل بطلان این حرف اهمیّت دادن خداوند به نوشتن و یاد دادن است که درآیات 4 و5 سورۀ علق به آن اشاره می کند .الذی علّم بالقلم ،علّم الانسان ما لم یعلم و… آن خدایی که به بشر نوشتن آموخت وآن خدایی که به بشر یاد گرفتن را آموخت .
ثالثا : مخالف گفتار و دستورات پیامبراسلام ص وسیرۀ مسلمین از زمان پیامبراسلام وبعد ازآن است که در ذیل به نمونه هایی ازآن شاره می شود.
احادیثى از رسول اکرم (ص ) در اهمیت نوشتن کلمات پیامبر
به چند حدیث ذیل توجه کنید:
1ـ قال نبى (ص ): نضّر اللّه امرءا سمع مقالاتى فوعاها و اداّها…الحدیث ((مسند احمدبن حنبل : 437/1، سخن ابن ماجه (84/1)
پیامبر اسلام مى فرماید: خداوند خیر دهد کسى را که گفتار مرا بشنود، سپس آنرا حفظ کند و آن را به دیگران منتقل کند.
2ـ قال فى حدیث آخر: احفظوهن ، و اخبرو بهن من ورائکم (فتح البارى ـ ابن حجرى سقلانى ـ 104/1، مسند احمد بن حنبل : 288/1)
در حدیث دیگرى حضرت فرمودند: سخنان مرا به خاطر بسپارید (سپس آن را با نگاشتن از خطر از دست رفتن و فراموشى حفظ کنید) و به دیگران از بعد از خودتان یعنى نسلهاى آینده ـ منتقل کنید.
3ـ عن انس بن مالک قال :
قال النبى (ص ): (قیدوا العلم بالکتاب) (سنن دارامى : 1/127)
انس بن مالک از پیامبر اکرم (ص ) روایت مى کند که فرمودند: علم و دانش رابا نوشتن (از خطر فراموشى و از بین رفتن آن ) حفظ کنید.
4ـ (اکتبوا لابى فلان ) (صحیح بخارى . 39/1) براى فلانى یاد داشت کنید. مقصود از فلانى شخصى بنام (ابوشاة ) است که وقتى به مسجد رسید که دید خطابه پیامبر براى مسلمانان تمام شده است لذا ناراحت شد که به موقع نتوانسته است که خودش را به سخنرانى پیامبر برساند. حضرت چون فلانى را ناراحت یافتند به مسلمانان دستور دادند که (اکتبوا لابى شاة ) براى او حرفهاى مرا بنویسید تا او ـ و هر که غایب بوده ـ سخنان مرا بداند.
دکتر عتر در کتابش (منهج النقد فى علوم الحدیث ، ص 40) مى نویسد:
احادیث فراوانى از تعداد زیادى از صحابه ـ از پیامبر اکرم (ص )ـ بدست ما رسیده است که اثبات مى کند که نوشتن حدیث نبوى در زمان خود حضرت (ص ) بوقوع پیوسته است که این احادیث مجموعا در تواتر است .
گذشته از اینکه پیامبر اسلام (ص ) صحابه را تشویق و ترغیب مى کردند که آن چه را که مى شنوند بنویسند خود صحابه نیز هم به عوامل مختلفى ـ از جمله علاقه شدید به شخص پیامبر و کردار و گفتار آن حضرت ـ سعى و اهتمام فراوانى در استماع حدیث و نقل آن براى دیگران داشتند.
و در این میان گروهى که به مناسبتى از این منبع فیض بیشتر استفاده نمودند بکثرت حدیث و نقل از پیغمبر (ص ) مشهور و مورد مراجعه دیگران بودند. اسامى شش تن از کسانى که بیشترین نقل حدیث از آنان صورت گرفته را در این قسمت براى شما ذکر مى کنیم :
آمار شگفت انگیز
(ص 205 به نقل از قواعد التحدث .)
در تقریب و شرح آن آمده است :
(ابو هریره ) از تمام صحابه به کثرت نقل حدیث امتیاز داد. زیرا از وى 5274 حدیث نقل شده است و بیش از هشتصد نفر از وى نقل حدیث کرده اند.
پس از وى (عبد اللّه بن عمر) است که 2630 حدیث نقل کرده است .
سپس به ترتیب :
(انس بن مالک ) است که 2286 حدیث از وى نقل شده است .
(عبد اللّه بن عباس ) که 1660 حدیث از وى نقل شده .
(جابر بن عبد اللّه ) که 1540 حدیث از وى نقل شده .
(ابو سعید خدرى ) که 1170 حدیث از وى نقل شده .
(عایشه ) همسر پیغمبر که 2208 حدیث از وى نقل شده . (علم الحدیث ـ مدیر شانه چى ـ ص 20)
مسافرت براى اخذ حدیث
شاهد دیگر بر اهتمام صحابه پیامبر به استماع حدیث و نقل آن این است که گاهى براى شنیدن حتى یک حدیث راه درازى را مى پیمودند که به توجه به امکانات و وسائل آن روز واقعا شگفت آور و در خور توجه است .
حکایت جالبى در این زمینه
سیوطى)حسن المحاظرة( نقل مى کند که :
جابر بن عبد اللّه انصارى ـ که یکى از چند نفرى است که به کثرت حدیث مشهور است چنانچه گذشت ـ شنید که عبد اللّه بن انیس جهنى حدیثى راجع به قصاص از پیغمبر شنیده است ، چون دیگرى این حدیث را به یاد نداشت و عبد اللّه جهنى هم مدتى پیش به مصر مهاجرت کرده بود جابر خود را براى شنیدن حدیث از وى حتى براى رفتن به مصر مهیا کرد.
لذا ابتدا به بازار شهر مى رود و یک شتر براى این جهت خریدارى مى کند و روانه مصر مى شود که این سفر او یک ماه طول مى کشد.
وقتى که وارد کشور مصر مى شود درباره محل اقامت او پرس و جو مى کند تا خانه او را پیدا کرده و به آنجا رفته و درب خانه را مى کوبد.
جابر مى گوید: غلام سیاهى درب خانه را برایم گشود، فقال : من انت ؟ قلت : جابربن عبدالله ، سوال کرد: تو کیستى ؟ گفتم : من جابر بن عبدالله هستم .
غلام به درون خانه رفته و موضوع را با صاحبخانه – عبدالله بن انیس ـ در میان مى گذارد. صاحبخانه به غلام مى گوید: برو و از او بپرس : تو همان صحابى معروف پیامبر (ص ) هستى ؟ او هم مى رود و با جواب مثبت جابر برمى گردد.
عبدالله بن انیس به بیرون آمد و پس از احوالپرسى گرم و در بغل گرفتن جابر از او سئوال مى کند: بگو ببینم برادر، چه مسئله اى باعث شده است که این راه طولانى را تا اینجا طى کنى ؟!
جابر هم مى گوید: حدیثى از رسول الله (ص ) درباره قصاص است که از تو نقل شده و کس دیگرى آنرا نقل نکرده است ، خواستم که آنرا از زبان خودت بشنوم قبل از آنکه از دنیا بروى یا من از دنیا بروم .
آنگاه عبدالله بن انیس حدیث را براى جابر نقل مى کند ـ که چون کمى طولانى است از ذکر حدیث خوددارى مى کنیم
جالب آنکه :
جابربن عبدالله حاضر نمى شود که به داخل خانه وارد شود و کمى استراحت کند، و حدیث را همان کنار درب خانه از راوى آن استماع مى کند، و جالبتر آنکه بعد از شنیدن حدیث هم بلافاصله سوار بر شتر شده و به مدینه باز مى گردد.
آیا حدیثى که چنین براى استماع و نقل آن همت و تلاش مى شده سزاوار است که به آن کم توجهى کنیم و به کمترین بهانه اى اگر هم به گوش ما رسید به آن وصله ضعف و ارسال … بچشانیم و در صحیح بودن آن خدشه کنیم ؟
حال بعد از آنهمه سفارش و تاکید پیامبر اکرم (ص ) به ثبت و ضبط احادیث نبوى و اهتمام بعضى از صحابه آنحضرت به استماع و نقل حدیث ببینم تدوین حدیث چه سیرى را پیمود و کار به کجا کشید؟ آیا بلافاصله بعد از رحلت پیامبر کتابهاى حدیث تدوین شد و کل احادیث نبوى گردآورى و تنظیم شد؟
سیر تدوین حدیث
بعد از رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام و بوقوع پیوستن حادثه تلخ سقیفه ، که نتیجه آن منحرف شدن اسلام ناب محمدى از مسیر اصلى خود بود که به تبع انحراف از محور اصلى دین که همانا ولایت و رهبرى است صورت گرفته بود، اسلامى که درخت تنومند آن با زحمات و تلاش شبانه روزى پیامبر (ص ) طى بیست و سه سال بارور شده بود، ثمره آن انحراف در تمامى ابعاد این مکتب الهى نمایان شده و در طول تاریخ آثار سوء آن مستمرا خود را نشان داده و مى دهد
بقول شاعر:
خشت اول چون نهد معمار کج
تا ثریا مى رود دیوار کج
یکى از ابعادى که سخت متاثر از جریان سقیفه است مسئله حدیث نبوى است که به تفصیل درباره آن سخن خواهیم گفت .
لذا سیر تدوین حدیث نزد اهل سنت با سیر آن در مذهب شیعه امامیه تفاوت آشکار و فاحشى دارد لذا در بخشهاى جداگانه به بیان هر کدام خواهیم پرداخت .
قبل از اینکه وارد بحث شویم ذکر یک نکته ضرورى است .
نکته قابل توجه :
بحث ما در این قسمت صرفا یک بحث علمى و تاریخى است و در مقام جدال عقیده اى و بحث کارهاى اعتقادى نیستیم . هدف این نیست که مقایسه اى انجام دهیم و بعد بین دو چیز داورى کنیم لذا تمام مطالب ارائه شده از مصادر و منابع مهم حدیثى و کلامى استخراج شده و در ذیل هر بخش آدرس تمامى روایات بیان مى شود چرا که بدیهى است سخنى که مدرک معتبر تاریخى نداشته باشد ارزش علمى ندارد.
یادآورى مطالبى چند
شماره اصحاب رسول اکرم را بالغ بر 114 هزار نوشته اند و نقل مى کنند که یاران پیغمبر که از آن حضرت استماع کرده بودند هنگام فوت حضرت بالغ بر یکصد هزار مرد و زن بوده اند اهتمام بعضى از صحابه به نقل حدیث هم اشاره شد که جابربن عبدالله براى شنیدن یک حدیث فقط با شتر از مدینه تا مصر مسافرت کرد که سفر او یک ماه به طول انجامید.
روایاتى هم بیان کردیم که حضرت رسول (ص ) هم مسلمانان را تشویق به نوشتن مى کردند و بالاتر از آن امر به نوشتن هم از آنحضرت روایت شده است . با تمام این حرفها آنچه ذهن انسان نتیجه گیرى مى کند این است که : پس باید ما احادیث فراوانى داشته باشیم که در اواخر زندگى پیامبر و یا کمى بعد از رحلت ایشان ثبت و ضبط شده و در کتابهایى تدوین شده باشد. اما عملا مى بینیم اینطور نیست بلکه تدوین حدیث در نیمه دوم قرن دوم هجرى آغاز شد و قرن سوم را مى توانیم قرن تدوین کتب حدیثى بنامیم . براستى علت چیست ؟
منع حدیث و تاریخچه آن
اساس و ریشه منع حدیث ـ برخلاف آنچه برخى پنداشته اند که بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص ) آغاز شده است ـ در واپسین لحظات عمر شریف پیامبر (ص ) در محضر ایشان صورت گرفته است .
به روایات ذیل توجه کنید که در مصادر مهم حدیثى اهل سنت همچون صحیح بخارى ـ که نزد آنان تالى قرآن کریم محسوب مى شود ـ آمده است :
1 ـ قال رسول الله (ص )
آتونى بکتاب اکتب لکم ، کتابا لن تضلو بعده ابدا، فقالوا: یهجر رسول الله (ص )!
شرح حدیث :
پیامبر اکرم (ص ) در لحظات آخر عمر شریف خود فرمودند: کاغذى برایم بیاورید تا برایتان مطلبى را بنویسم تا بعد از من هیچ گاه گمراه نشوید.
پس حاضرین در جواب گفتند: رسول خدا هذیان مى گوید!!
جالب آنکه کسى که این حرف را در جواب پیامبر زده است را (بخارى ) امام حدیث در کتابش مشخص و معین کرده است ـ به نقل از ابن عباس روایت مى کنند که :
2ـ لما حضر النبى (ص ) و فى البیت رجال فیهم عمربن خطاب ، قال : هلم اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ، قال عمر: ان النبى (ص ) غلبه الوجع ! و عند کم کتاب الله ، ((فحسبنا کتاب الله ))…الحدیث .
(صحیح البخارى ـ کتاب العلم 1/22)
شرح حدیث :
بخارى از ابن عباس نقل مى کند که :
زمانى که پیامبر در حال احتظار بود (در لحظات آخر حیات ) و در خانه حضرت مردانى اجتماع کرده بودند که از جمله آنها عمربن الخطاب بود. حضرت فرمود: بیاورید (قلم و دواتى ) تا برایتان مطلبى بنویسیم تا بعد از من گمراه نشوید.
عمر گفت : درد بیمارى بر پیامبر غلبه کرده است ! شما کتاب خدا ـ قرآن ـ را در اختیار دارید قرآن براى ما کافى است (نیازى به حدیث پیامبر نداریم !)
شرح (حسبنا کتاب الله ) به اینجا ختم نشد بلکه در زمانى که قائل آن به خلافت رسید جنبه رسمى پیدا کرد و چنانچه خواهیم گفت به عنوان دستور حکومتى به تمام استانداران و فرمانداران نواحى مختلف حکومت اسلامى در بخشنامه هایى ارسال شد تا در صدر مسائل قرار گیرد.
اکنون به ترتیب زمانى بعد از رحلت پیامبر مسئله را بررسى مى کنیم :
1 ـ در زمان خلافت ابوبکر
زمانى که ابوبکر به خلافت رسید، در ابتدا قصد کرد که احادیث نبوى را گردآورى و تدوین کند لذا پانصد حدیث از پیامبر(ص ) را جمع آورى کرده و در کتابى ثبت کرد ـ و لکن ـ چنانچه دخترش عایشه روایت مى کند ـ هنگام شب در بستر خود مضطرب بود و از این سو به آن سو مى خزید!
عایشه مى گوید: از این حالت پدرم ناراحت و نگران شده بودم .
فرداى آنروز چون صبح از راه رسید به من گفت : دخترم ! کتاب حدیثى که نزد توست را برایم بیاور. پس براى او آوردم (فاءحرقها) همه را آتش زد!(تذکرة الحفّاظ: 5/1)
روى الذهبى :
ان ابابکر جمع الناس بعد وفاة نبیّهم ، فقال : انکم تحدّثون عن رسول الله (ص ) احادیث تختلفون فیها، والناس بعدکم اشدّ اختلافا، (فلا تحدّثوا عن رسول الله شیئا)
فمن سئلکم فقولوا: بیناوبینکم کتاب الله ، فاستحلّوا حلاله و حرّموا حرامه .(تذکرة الحفاظ: 3/1)
شرح حدیث :
ذهبى (از بزرگان حفّاظ و محدثین اهل سنت ) روایت مى کند که :
ابوبکر مردم را بعد از رحلت پیامبر(ص ) جمع کرد و به آنان گفت : شما احادیثى از پیامبر(ص ) نقل مى کنید که در آنها اختلاف دارید و مردم بعد از شما اختلاف بیشترى خواهند داشت .
(پس هیچ حدیثى از رسول خدا نقل نکنید) و هر که از شما سؤ ال کرد ـ حدیثى را ـ در جواب بگوئید: کتاب خدا در میان ما و شما حاکم باشد، پس حلال خدا را حلال بدانید و حرامش را حرام .
در اینجا هم ابوبکر همان شعار (حسبنا کتاب الله ) را با بیان دیگرى مطرح کرده است . او صریحا به مردم اعلام مى کند که حق ندارید حدیثى از پیامبر نقل کنید و اگر در مسئله اى از شما حدیثى سؤ ال کردند به جاى نقل حدیث در جواب قرآن را حکم قرار دهید. هر چه قرآن گفت همان کافى است :
2 ـ در زمان خلافت عمر بن الخطاب
آنچه درباره منع حدیث بعد از رحلت پیامبر(ص ) در کتابهاى تاریخى آمده است بیشتر مربوط به این برهه از تاریخ اسلام – یعنى خلافت عمر – است چرا که در این زمان بود که جریان منع حدیث شدت بیشترى پیدا کند و بصورت رسمى به عنوان دستورى از خلیفه مسلمین که لازم الاجرا بود به مسلمانان ابلاغ شد.
از آنجا که بنا نداریم از خودمان حرفى زده باشیم بلکه تمام مطالب به استناد مصادر مهم حدیثى و تاریخى نقل مى شوند لذا به ذکر روایات مى پردازیم و قضاوت را به خود شما واگذار مى نماییم .
1ـ محمد بن سعد در کتاب خود – طبقات – نقل مى کند که :
(انّ الاحادیث کثرت على عهد عمربن الخطّاب ، ماءنشدالناس اءن یاءته بها، فلمّا اءتوه بها اءمر بتحریقها) الطبقات الکبرى 5/140
پس اگر این آیات و روایات و سیره مسلمین و گفتار علماء بقول شما تحلیلات آبگوشتی باشد،پس دیگر چه چیزی از اسلام باقی می ماند.
قسمت بیست و نهم
پرسش:
ما فرض میگیریم تمامی احادیث زیر صحیح هستند و اشکالی در تواتر و سند ندارند و تعارضی با تاریخ و قرآن و عقل و سنت در آنها وجود ندارد: کتاب الله و عترتی، انا مدینه علم و علی بابها، انت بمنزله هارون و….، خوب اینها چه ربطی به خلافت منصوص من عندالله دارند؟! چه ربطی به سایر عقاید خاصه شما دارند، مانند: امام زمان، ولایت، خمس، فدک، ائمه اثنی عشریه و…..
پاسخ:
اولا برای روشن شدن جواب به سراغ تعریف امامت می رویم، بعد به استد لال به آیات وروایات دراین رابطه پرداخته می شود.
امامت ریاست و سرپرستی عمومی درا مور دین و دنیا به عنوان جانشینی از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) است ( شرح تجرید قوشجی ص 472)
حال سؤال این است که کسی که خلیفه وجانشینی پیامبراسلام ص را به عهده بگیرد چه خصوصیات وویژگیهایی باید داشته باشد ؟
آیاهمانند رسول خدا باید ازطرف خداوند معین ومشخص شود یا اینکه هرکسی می تواند جانشین پیامبر را معیّن کند ؟
آنچه که مسلّم است اینست که جانشین پیامبر ص باید ازطرف خداوند معیّن شود و دیگران چنین حقی را ندارند، چون وظیفه پیامبرص تبیین وتبلیغ احکام خداوند است. بنابراین خلیفه وجانشین پیامبر ص باید آشنا به مسائل واحکام دین باشد، تابتواند خلع وجودپیامبراسلام ص را پرکند چون امامت محور دین است و در آیه تبلیغ[سورة مائده، آیة 67.] خداوند متعال انجام وظیفه رسالت توسط پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را به ابلاغ مسئله مهمّی منوط کرده و عدم ابلاغ آن را مساوی با انجام ندادن وظیفه اش معرفی کرده است؛ و آن مسئله مهم حتی طبق نقل فخر رازی امامت امام علی ـ علیه السّلام ـ می باشد. چنان که او در ذیل آن می نویسد: نزلت الایة فی فضل علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ و لما نزلت هذه الایة اخذ بیده و قال : من کنت مولاه فعلی مولاه …( فخر، الرازی، پیشین، ج 12، ص 49. )یعنی: این آیه در فضیلت امام علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ نازل شده، است و وقتی این آیه نازل، شد پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ دست حضرت علی ـ علیه السّلام ـ را گرفت و فرمود: هر کسی را که من مولایش هستم علی (علیه السلام) مولای اوست.
خداوند در قرآن می فرماید: یا ایها الذین آمنوا…ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا بترسید و به رسولش ایمان بیاورید تا دوسهم از رحمتش به شما ببخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آن راه بروید و گناهان شما را ببخشد و خداوند غفور و رحیم است.(حدید/27)
در شواهد التنزیل از ابن عباس در تفسیر این آیه نقل می کند که مراد از جمله ی (یؤتیکم کفلین؛ حسن و حسین است که خداوند به علی بن ابی طالب مرحمت فرموده و منظور از یجعلکم نوراً تمشون به؛ علی ابن ابی طالب است (که نور امت اسلام و مایه هدایت آنها است)(شواهد التنزیل /ج2/ص227/حدیث943)
از امام معصوم در تفسیر همین آیه نقل می کند که فرمود من تمسک بولایة علی فله نورٌ یعنی اینکه کسی که به ولایت علی تمسک جوید نور و روشناییدارد(شواهدالتنزیل/ج2/ص228/حدیث946؛پیام قرآن آیت الله مکارم/ج9/ص271و272)
2ـ طبق نقل ابن ابی الحدید سنّی، پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده اند: من مات و لا امام له مات میتة جاهلیة( ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت: دار الحیاء التراث العربی، چاپ سوّم، بی تا)، ج 13م ص 242.) یعنی هرکسی بمیرد و در حالی که امامی برایش نیست، به مرگ جاهلی مرده است. و آیا می توان پذیرفت چیزی که نبودش در حال مرگ موجب مرگ جاهلی (بدون اسلام) می شود جزء اصول دین نباشد؟
3ـ امام علی ـ علیه السّلام ـ امامت را ستون و اساس دین می دانند و در مورد امامان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ می فرمایند: هم اساس الدین)نهج البلاغه، ترجمه محمّد دشتی، خطبه 2 ( و باز می فرمایند: هم دعائم الاسلام.) نهج البلاغه، ترجمه محمّد دشتی، خطبه 239(
طبق حدیث منزلت که در کتب شیعه و اهل سنت از پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل شده است؛( محمّد بن محمّد بن النعمان، الشیخ المفید، الارشاد، قم: بصیرتی، بی نوبت چاپ، بی تا، ص 83؛ ابومنصور، احمد بن علی بن ابی طالب، الطبرسی، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری و محمّد هادی، تهران: اسوه، چاپ دوّم، 1416 هـ.ق، ج 1، ص 117؛ ابو عبدالله محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم بن المغیرة، النجاری، صحیح بخاری، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ج 4، ص 24؛ مسلم بن الحجاج، القشیری النیشابوری، صحیح، مسلم، بیروت: دار الفکر، ج 4، ص 187 و 870 ابن ابی الحدید، پیشین، ج 13، ص 211.) بلکه به گفته ابن ابی الحدید همه فرق اسلامی آن را نقل کرده اند.( ابن ابی الحدید، پیشین، ج 13، ص 211.) همان گونه که ابن ابی الحدید از آن حدیث فهمیده، امام به منزله پیامبر است در تمام مراتب و تنها وحی قرآنی دریافت نمی کند؛ و آن حدیث چنین است که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به امام علی ـ علیه السّلام ـ فرمودند: انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لانبی بعدی( ابن ابی الحدید، پیشین، ج 13، ص 211.)تو نسبت به من همچون هارون به موسی هستی جز این که پس از من پیامبری نیست.
در حدیث معروف ثقلین که در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده (فضل بن الحسن، الطبرسی، مجمع البیان، تصحیح و تحقیق السید هاشم الرسولی المحلاتی و السید فضل الله الیزدی الطباطبائی، بیروت: دار المعرفة، ج 2و1، ص 805؛ فخر، رازی، پیشین، ج 8، ص 163، مسلم بن الحجاج، القشیری النیشابوری، صحیح مسلم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، چاپ دوّم، 1972 م، ج 4، ص 1871 و 1873).
و پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ امامان را قرین جدائی ناپذیر قرآن قرار داده که تمسک به آن دو را مایة نجات از گمراهی معرفی کرده است و هم چنین در حدیث معروف سفینه که باز در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده ( الشیخ عباس قمی، سفینة البحار، تهران: اسوه، چاپ اوّل، 1414 ه.ق، ج 4، ص 185، المبارک ابن محمّد، الجزری المعروف بابن الاثیر، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ،بیروت: المکتبة الاسلامیه، 1383 هـ.ق، ج 2، ص 298) پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ را مانند کشتی نوح ـ علیه السّلام ـ مایه نجات دانسته اند.
امامت بالاتر از نبوّت است چرا که طبق آیة 124 سورة بقره، ابراهیم نبی ـ علیه السّلام ـ با وجود برخورداری از مقام نبوّت، ابتدا از مقام امامت برخوردار نبود و بعد از پشت سر گذاردن آزمایش هایی خدا او را به مقام امامت منصوب کرد و فرمود: … انی جاعلک للناس اماماً؛ امام رضا ـ علیه السّلام ـ در مورد مقام والای امامت می فرماید: … ان الامامة خص الله عزّوجلّ بها ابراهیم الخلیل بعد النبوة و الخلّة مرتبة ثالثة و فضیلة شرّفه بها و اشار بها ذکره فقال: انی جاعلک للناس اماما … یعنی همانا امامت مقامی است که خدای عزّوجلّ بعد از رتبه نبوّت و خلت در مرتبه سوّم به ابراهیم خلیل ـ علیه السّلام ـ اختصاص داده و به آن فضیلت مشرفش ساخته و نامش را بلند و استوار نموده و فرموده: همانا من تو را امام مردم گردانیدم.( محمّد بن یعقوب، الکلینی، اصول کافی، ترجمه و شرح سیّد جواد مصطفوی، تهران، اسلامیه، بی نوبت چاپ، بی تا، ج 1، ص 285ـ 284) پس امامت جزء اصول دین است و اطاعت از او موجب قبول طاعات و دخول در بهشت است.
موفق بن احمد خوارزمی از ابن سلیمان راعی از رسول خدا(ص) روایت کرده است که فرمود:شبی که مرا به آسمانها برد خداوند فرمود (أمن الرسول بما انزل الیه من ربه ) رسول خدا به آنچه بر او نازل کرده ایم ایمان آورده ،من گفتم (والمومنون) یعنی اینکه به همه آنچه نازل فرموده ای ایمان دارم خطاب شد راست گفتی.
باز خطاب شد ای محمد چه کسی را برای امت جانشین قراردادی ،گفتم بهترین ایشان را، فرمود علی بن ابی طالب (ع) را ؟ عرض کردم آری ای پروردگارمن ،فرمود ای محمد(ص) بر اهل زمین نظر کرده تورا برگزیدم و برای تو اسمی از اسماء خود اشتقاق نمودم و من درمحل و جایییاد کرده نشوم مگر آنکه تو یاد کرده شوی ،من محمودم و تو محمدی،سپس باز نظر کردم و علی (ع) را ازمیان آنها برگزیدم و نامی برای او از میان نامهای خود جدا کردم ،من اعلایم و او علی،ای محمد (ص) تو و علی(ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) وامامان از اولاد حسین (ع) را از نور خود آفریدم و ولایت شما را بر اهل آسمانها و زمین عرضه داشتم ، هر کس قبول نمود نزد من از مومنان و هر کس که انکار کرد از کافران است.
ای محمد اگر بنده ای از بندگان من را عبادت کند تا آنکه مانند مشک پوسیده شود و بر من وارد شود در حالیکه منکر ولایت شما باشد او را نیامرزم تا اینکه به ولایت شما اقرار نماید، ای محمد(ص) دوست داری که ایشان را ببینی ؟ عرض کردم آری ای پروردگارمن ،فرمود :به طرف راست عرش نگاه کن ،چون نظر کردن دیدم علی (ع) فاطمه (س) حسن(ع) حسین (ع) و … و مهدی (عج) در صفحه ای از نور ایستاده و نماز میگذارند و مهدی (عج) میان ایشان چون ستاره ی درخشانی است، پس خطاب شد اینان حجتهای من و این مهدیطالب خون عترت تو است.
ای محمد با عزت و جلالم قسم که این مهدی (عج) حجت واجب بر دوستان من و انتقام کشنده از دشمنان من است.
و این حدیث را در کتاب غایة المرام صدر الائمه موفق بن احمد خوارزمی و در بحار و کتاب غیبت شیخ طوسی و همچنین کتاب منتخب الاثر و ینابیع الموده و فرائد السمطین حموینی و غیر اینها روایت کرده اند .
جای تعجب است از کسی که خود را اهل تحقیق می داند و پا جای پای بزرگان می گذارد و مسائلی را که هیچ ارتباطی باهم ندارند و…را به هم وصله می زنند و به هم مرتبط می کند،آیا واقعا ارتباط اینها را با هم نمی داند؟و یا خود را به نادانی می زند؟؟؟
قسمت سی ام:
پرسش:(وَ مِنَ الَّذینَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا میثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ سَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما کانُوا یَصْنَعُون ) «برخی از آنان که گفتند که نصاری هستیم از آنها عهد گرفتیم، نصیب بزرگی را از دست دادند ما هم به کیفر عملشان آتش جنگ و دشمنی را تا قیامت میان آنها برافروختیم و به زودی خدا آنها را بر عاقبت بد آنچه میکنند آگاه خواهد ساخت». (وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ وَ لَیَزیدَنَّ کَثیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدین ) «یهود گفتند دست خدا بسته است، بواسطه این گفتار دروغ دست آنها بسته شده به لعن خدا گرفتار گردیدند بلکه دو دست خدا گشاده است و هرگونه بخواهد انفاق میکند و همانا قرآنی که به تو نازل گشت بر کفر و طغیان بسیاری از اهل کتاب بیفزود و ما به کیفر آن تا روز قیامت آتش کینه و دشمنی را در میان آنها افروختیم هرگاه برای جنگ با مسلمانان آتشی برافروزند خدا آن آتش را خاموش سازد و آنها در روی زمین به فساد کاری میکوشند و خدا هرگز مردم ستمکار مفسد را دوست نمیدارد». (إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فیما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُون ) «(یاد کن) هنگامی که الله به عیسی فرمود: من تو را (بیآنکه بمیری) و به سوى خویش بالا مى برم و تو را از (آلایش) کسانى که کفر ورزیده اند پاک مى گردانم و تا روز قیامت کسانى را که از تو پیروى کرده اند فوق کسانى که کافر شده اند قرار خواهم داد آنگاه فرجام شما به سوى من است پس در آنچه بر سر آن اختلاف مى کردید میان شما داورى خواهم کرد». علمای مدعی تشیع معتقد هستند که با ظهور امام زمان، مذهب تشیع که از نظر ایشان نماینده اسلام واقعی میباشد سرتاسر جهان را فرا خواهد گرفت و اینکار توسط مهدی صاحب الزمان صورت میگیرد و جهان تحت حکومت شخص واحد (مهدی) به صلح و صفای همیشگی می رسد، ولی سوال اینجاست که آیات فوق به صراحت هر چه تمامتر با 3 عقیده رایج شما مخالفت کامل دارد: الف – تداوم جنگ تا روز قیامت (یوم القیامه) ب –وجودادیانمسیحیت،یهودوکفارتاروزقیامتج–عدمامکانتشکیلحکومتواحدجهانیبراییکدینیایکنفر (درآیهآخربهتسلطوسلطهمسیحیانبرکافراناشارهدارد) براستیبرایاینآیاتچهتوجیهیسرهممیکنید؟قرآنیکهخداوندآنراقابلفهم،نور،واضح، موعظه ای برای مردم عادی و بدون شک و شبهه و وسیله تشخیص حق از باطل معرفی کرده است؟!!
پاسخ:
اولا: اعتقاد به مصلح جهانی اختصاص به جهان تشیع ندارد تا اینکه شیعیان را مورد اشکال و انتقاد قرار دهید ، و از مسائلی که تمام شرایع آسمانی بر آن اتفاق نظر دارند، مساله( مصلح جهانی ) است که در آخر الزمان ظهور می کند. نه تنها جامعه اسلامی بلکه جامعه یهود و نصاری نیزمنتظرآمدن این عدل گسترجهان هستند.که بامراجعه به کتابهای عهد عتیق وعهد جدید این حقیقت روشن می شود . (عهد عتیق، مزامیرداود 96و96؛کتاب دانیال باب 12 ؛ عهد جدید :انجیل متی باب 24؛انجیل مرقوس:باب13؛انجیل لوقا:باب 21؛به نقل از کتاب موعودی که جهان در انتظار اوست و شیعه پاسخ می دهد)
ثانیا: معلوم است که شما به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)اعتقاد ندارید،چون این اشکال در نتیجه بر می گردد به فرمایش پیامبر اسلام که در این باره می فرماید:لو لم یبق من الدهر الا یوم لبعث الله رجلا من اهل بیتییملاُهاعدلا کما مُلئت جوراً.یعنی اینکه اگر روزگار به جز یک روز باقی نماند خداوند مردی از خاندان من بر می انگیزد تا جهان را پر از عدل و داد کند چنانچه که پر از جور و ستم گردیده (صحیح ابن داوود ج 2 ص 207 طبع مصر؛ینابیع المودة ص 432؛ نور الابصار باب 2 ص 154)
ثالثا: روایات فراوانی پیرامون مهدی موعود در کتاب های صحاح و سندهای اهل تسنن وارد شده و محققین و محدثین اسلامی از فریقین(شیعه و سنی)درباره آن حضرت کتاب های فراوانی به رشته تحریر در آورده اند.مانند کتاب البیان فی اخبار صاحب الزمان، محمد ابن الگنجی شافعی؛ کتاب البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان، علی بن حسام الدین مشهور به متقی هندی؛المهدی و المهدویة، احمد امین مصریو اخیرا در عربستان کتابی به نام بینیدی الساعة منتشر شده که حق مطلب را اداء کرده است.
رابعا: در رابطه با معنا و تفسیر آیات مذکور روایات دو دسته اند (که در ذیل به آن اشاره می شود) آیات رابه هر معنایی که بگیریم حرف شما باطل است چون آیات مذکوره حکومت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)را نفی نمی کند و آنچه در آن اختلاف است وجود یهود و نصاری است در زمان حکومت حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)که اگر هم وجود داشته باشد آنها در تحت سیطره امام زمان خواهند بود و از خود هیچ گونه قدرت و حکومتی ندارند.
و اماّ تفوق(برتری) نصاری بر یهود که در آیه(55 سوره آل عمران) به آن اشاره شده، بنابر تفاسیر: برتری و تفوق حجت و دلیل است،نه سیطره و غلبه ظاهری.(تفسیر المیزان ج 3 ص 208)
و اماّ تفصیل مطلب :
از آیات و روایات استفاده می شود که در عصر حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)حکومت و قدرت زمین، از کفّار غیر کتابی و مادّیین گرفته و به دست مسلمانان شایسته جهان سپرده می شود. برای نمونه، به ترجمه چند آیه از قرآن کریم توجه فرمایید:
ما در زبور نوشتیم، بعد از آنکه در تورات نوشته بودیم؛ که بندگان شایسته ما وارث زمین خواهند شد.(انبیا/105)
او خدایی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا بر تمام ادیان غالب گردد، گرچه مشرکان، کراهت داشته باشند.(صف/9)
خدا به کسانی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند، وعده داد آنان را خلیفه زمین گرداند، چنان که پیشینیان آنان را به خلافت رسانید. و نوید داد، دینی را که برایشان پسندیده است، با قدرت و نیرومند گرداند و ترسشان را به ایمنی تبدیل کند، تا مرا بپرستند و شرک نیاورند.(نور/45)
ما اراده کردیم بر کسانی که در زمین، زبون شمرده می شوند، منّت نهاده، پیشوا و وارث زمین شان گردانیم و قدرت را به آنان عطا کنیم.(قصص/4)
این آیات، بشارت می دهند، روزی خواهد آمد که قدرت و فرماندهی جهان، به دست مؤمنان و مسلمانان شایسته، سپرده می شود، نور اسلام، تمام ادیان را تحت الشعاع قرار می دهد و بر آنها غالب می گردد.
از احادیث نیز چنین برمی آید که در عصر دولت حضرت مهدی، دستگاه شرک و کفر، از زمین برچیده می شود و جز یکتاپرست و گوینده کلمه توحید، کسی در زمین باقی نمی ماند.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: خدا بوسیله فرزند من دین را ـ به عظمت نخستین خود ـ باز میگرداند و فتوحاتی را نصیبش می کند و به جز گوینده کلمه توحید، کسی روی زمین باقی نخواهد ماند. (اثباتالهداه، ج7، ص215و 247.)
حضرت ابوجعفر(علیه السلام) در حدیثی فرمود: قائم و اصحابش آن قدر می جنگند، تا دیگر مشرکی باقی نماند.( تفسیر عیاشی ج2 ص56 ؛ بحارالانوار ج52 ص345 ،باب سیره و اخلاقه و … ح91.)
اماسرنوشت یهود و نصارا
بنابر مفهوم برخی آیات، یهود و نصارا تا قیامت باقی خواهند ماند، خداوند متعال می فرماید:
ما از کسانی که ادّعای نصرانیت داشتند، پیمان گرفتیم. پس قسمتی از پندهای ما را فراموش کردند، ما هم دشمنی و کینه را تا قیامت در بینشان انداختیم.( مائده 14. و من الذین قالوا انا نصاری اخذنا میثاقهم فنسوا حظاً مما ذکروا به فاغرینا بینهم العداوة و البغضاء الی یوم القیامة.)
خدا به عیسی فرمود: من تو را گرفته، به سوی خویش برآرم و از کفّار، دورت سازم و پیروانت را تا قیامت، بالادست و مسلط بر کافران گردانم.( آل عمران 55. اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الی یوم القیامة…)
خدای متعال، در آیه اول می فرماید: دشمنی و کینه توزی را تا قیامت در بین نصارا خواهم انداخت و در آیه دوم، وعده داده که: نصارا تا قیامت، برتر از کفّار باشند. مقتضای ظاهر دو آیه این است که کیش نصارا تا قیامت و در عصر دولت مهدی نیز، برجا خواهد ماند.
ابوبصیر می گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: صاحب الامر با اهل ذمّه ـ یهود و نصاراـ چه می کند؟ فرمود: مانند پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) با آنان مصالحه می کند، آنها نیز با کمال ذلّت، جزیه می دهند.( بحارالانوار ج52 ص381 باب سیره و اخلاقه …ح191.)
حضرت ابوجعفر(علیه السلام) فرمود: صاحب الامر، مهدی نامیده شد، برای اینکه تورات و سایر کتاب های آسمانی را از غاری که درانطاکیه واقع شده، استخراج می کند، بین اهل تورات با تورات و بین اهل انجیل با انجیل و بین اهل زبور با زبور و بین اهل قرآن با قرآن، داوری خواهد کرد.( الغیبة نعمانی ص237 باب ما روی فی صفته و… ح26.)
در مقابل این آیات و روایات، احادیث مخالفی نیز وجود دارد که دلالت می کنند در عصر دولت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) کسی جز مسلمانان روی زمین باقی نمی مانند. آن حضرت دین اسلام را بر یهود و نصارا عرضه می دارد، هرکس پذیرفت، از کشته شدن نجات می یابد و هرکس امتناع ورزید، کشته می شود. برای نمونه:
ابن بکیر می گوید: تفسیر آیه وَ لَهُ أَسلَمَ مَن فِی السَّمواتِ وَالأَرض طَوعاً وَ کَرهاً وَ اِلَیه یُرجَعونَ را از حضرت ابوالحسن(علیه السلام) پرسیدم. فرمود: این آیه در شأن قائم نازل شده است. وقتی آن جناب ظاهر شد، دین اسلام را بر یهود و نصارا و صائبین و کفار شرق و غرب، عرضه می دارد. پس هرکس با میل و اختیار، اسلام بیاورد، به نماز و زکات و سایر واجبات، امرش می کند و هرکس از قبول اسلام خودداری ورزد، گردنش را می زند، تا اینکه در شرق و غرب زمین، کسی جز خداپرست باقی نماند.( دادگستر جهانف ص294)
ابن بکیر می گوید، به آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم، مردم جهان زیادتر از آنند که کشته شوند؟ فرمود: هرگاه خدا کاری را اراده کرد، زیاد را کم، و کم را زیاد می گرداند.( تفسیر عیاشی ج1 ص183؛ بحارالانوار ج52 ص340 باب سیره و اخلاقه… ح90.)
حضرت ابوجعفر(علیه السلام) در تفسیر آیه لِیُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کَلِّهِ وَلَوکَرِهَ المُشرِکون فرمود: طوری می شود که کسی باقی نمی ماند، مگر اینکه به محمد ایمان بیاورد.( تفسیر عیاشی ج2 ص87 .)
در جمع این دو دسته از روایات (روایات موافق قرآن و روایات مخالف با قرآن) می توان گفت یهود و نصارا در عصر دولت مهدی باقی خواهند ماند، ولی از عقیده تثلیث و شرک، دست شسته، خداپرست می شوند و در حمایت حکومت اسلامی، به زندگی خویش ادامه می دهند. در عین حال دولت های باطل، سقوط می کنند، قدرت جهان در دست مسلمانان شایسته قرار می گیرد، دین اسلام، جهانی گشته، بر تمام ادیان غلبه می کند و بانگ توحید از همه جا بلند می شود.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: هنگامی که قائم ما قیام کرد، هیچ نقطه ای از زمین نیست، جز اینکه آوای: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله در آنجا بلند می شود.( تفسیر عیاشی ج1 ص183)
در نتیجه خوب می بود که آیین خود را مشخص می کردید ،چون از اشکالات و حرف هایی که دارید معلوم است نه دین اسلام و نه دین عیسی مسیح و نه دین موسی کلیم الله را قبول دارید،و نه سنی هستید بلکه فقط عنوان اهل تسنن را سپر بلا برای خود ساخته اید.چنانچه که با تماس هاییکه با اهل تسنن دارم، آنها هم افرادی مانند شما(وهابیت) را دشمن می دانند و از اعتقادات و عمل کردتان بیزاری می جویند.پس همانند گرگ در لباس میش برای نابودی گله نباشید.
قسمت سی و یکم:
پرسش:
اگر پاکی و کرامت علماء و مجتهدین شما و یا نواب اربعه، نشانه صداقت ایشان است، پس چرا شما ادعای نیابت منصور حلاج را قبول ندارید؟! و یا پاکی و عرفان مرتاضان هندی را؟
پاسخ:
متاسفانه در این شبهه هم، شبهه گر مانند دیگر شبهاتش با کنار هم قرار دادن کلماتی نامربوط و بی ربط به اصطلاح خود سعی کرده اشکال و شبهه ای را به مذهب تشیع وارد کند اما شبهه های وی چنان ناهمگون و بی ربط است که هر انسان عاقلی با دیدن آن پی به باطل بودن شبهه گر و مذهب وی خواهد برد، به هر حال به نظر می رسد تمام همت شبهه گر از این طرح این شبهه اثبات ادعای نیابت منصور حلاج است لذا ما به بررسی کامل شخصیت منصور حلاج و مسائل پیرامون آن خواهیم پرداخت:
در این زمینه توجه به چند امر ضروری است:
الف) زندگی نامه منصور حلاج
ابوعبدالله حسین بن منصور حلاج، صوفی مشهور عالم اسلامی است که در سال 244 ق در بیضاء نزدیک استخر فارس، متولد شد. البته برخی اقوال دیگر نیز درباره محل ولادتش نقل شده است: همچون: نیشابور، مرو، طالقان، ری و مناطق جبال. او در کودکی به همراه پدر به واسط رفت و در سن شانزده سالگی، به حلقه شاگردی نخستین پیرو مرشد خویش، یعنی «سهل بن عبدالله تستری» (م 283 ق) در آمد و دو سال در خدمت وی بود. و پس از تبعید او به بصره، «حلاّج» نیز با وی به بصره رفت. «حلاج» در حدود سال 262 ق از بصره به بغداد رفت و در آنجا مدت هجده ماه محضر «عمرو مکی» (م 297 ق) را درک کرد. و در این شهر بود که با ام الحسین، دختر یکی از صوفیان به نام «ابو یعقوب اقطع» ازدواج کرد. حلاج در سراسر زندگی، به همین یک زن بسنده کرد و ظاهراً از او صاحب پسر و یک دختر شد. ازدواج حلاّج با دختر «ابو یعقوب اقطع» به مذاق استاد وی (عمرو مکّی) خوش نیامد! از این رو حلاج ناگزیر او را ترک گفت و به شاگردی «ابو القاسم جنید بغدادی» در آمد.
حلاج پس از این که چند سالی را در بغداد گذرانید، بار دیگر به شوشتر رفت؛ و از همین جا بود که سفرهای تبلیغی خود را آغاز کرد. وی به سال 270 ق در 26 سالگی، نخستین حج خود را به جای آورد، و سالی را در آن جا به ریاضت، عبادت و روزه داری پرداخت. چون از مکه به اهواز بازگشت، به ارشاد مردم پرداخت و خود به عنوان اعتراض به رفتار ناپسند «عمرو مکی» و تبلیغات سوء او بر علیه وی، خرقه از تن آورد و به سفر پرداخت و به خراسان، طالقان، بصره، واسط، شوشتر و بغداد سفر کرد. او دومین سفر خود را به قصد زیارت کعبه از بغداد همراه با چهارصد مرید آغاز کرد؛ و پس از بازگشت به قصد ارشاد به هندوستان، ترکستان، عربستان، افغانستان، کشمیر و چین سفر کرد و بت پرستان آن دیار را به آیین اسلام راهنمایی نمود. حلاج در حدود سال 294 ق سومین حج خود را که دو سال طول کشید، به جای آورد. پس از بازگشت به بغداد، بار دیگر به تبلیغ میان مردم پرداخت. در این سالها بود که با پیش آمدن غائله خلع «مقتدر» و بیعت گروهی از سران حکومت با «ابن المعتز»، بغداد گرفتار شورش و خونریزی شد و عدهای بر این عقیده شدند که این شورش و آشوب به اشارت حلاج و تدبیر وی بوده است. بدین سبب حلاج از بغداد به شوش گریخت و مدتی در آن جا پنهان شد. ولی به سبب خیانت یکی از شاگردانش؛ مخفی گاهاوراکشفکردهودستگیرشکردند وسواربرشتریبهبغدادبردند. درسال 301قنخستینمحاکمهحلاجدربغدادصورتگرفتکهبهشکنجهوهشتسالزندانیشدنویدرزندانهای بغداد انجامید. پس از آزادی، به جهت تقرّبی که نزد مادر خلیفه یافت، اندک اندک به کاخ خلیفه راه جست، اما سعایتگرانباساحرخواندنحلاّج،خلیفهراازخطرشبیمناکساختند،ازاینرو«حامدبنعباس»،وزیرمقتدرازاوخواستکهحلاجرادوبارهمحاکمهکنند. در 309 ق دومین محاکمه حلاّج به مدت هفت ماه در حضور «حامد وزیر» به طول انجامید. و سرانجام به تحریک شریک وزیر و هواداران وی، گواهان بسیاری بر بطلان گفتار و عقاید حلاّج گواهی دادند و بدین ترتیب، در روز سه شنبه 24 ذی القعده 309 ق حلاّج را برای اعدام حاضر کردند. ابتدا جلاّد هزار تازیانه به او زد. و سپس دست و پایش بریدند و پیکر نیمه جانش را بردار آویختند، و فردای همان روز به فرمان خلیفه، سر از تنش جدا ساختند و جسدش را به آتش کشیدند و خاکسترش را به دجله سپردند.)تعالیم صوفیانه حلاج ، روزبهان بقلی، ترجمه و تألیف قاسم میرآخوری، چاپ غزال، 1381، تهران؛ کتاب الغیبه، شیخ طوسی، ص 246، 268؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر ج 6 ص 167 – 168؛سازمانوکالتونقشآندرعصرائمه،محمدرضاجباریص 701.)
ب) برخی از نظرات مختلف درباره حلاج:
1. ابن ندیم در الفهرست، درباره حسین بن منصور حلاج می گوید: وی مردی محتال و شعبده باز بوده است که افکار خود را به لباس صوفیه آراسته و جسورانه مدعی دانستن همه علوم شد؛ ولی بی بهره بوده و چیزی از صناعت کیمیا به طور سطحی می دانسته و در دسائس سیاسی خطرناک و گستاخ بوده است. دعوی الوهیت کرده و خود را مظهر حق خوانده… . (الفهرست، ابن ندیم، ص 284)
2. ابوریحان بیرونی درباره او می نویسد: « مردی متصوف از اهل فارس به نام حسین بن منصور حلاج ظهور کرد و در آغاز کار مردم را به مهدی دعوت نمود و گفت او از طالقان ظهور خواهد کرد و از اینرو حلاج را گرفته و به مدینةالسلام بردند و در زندانش بیفکندند، ولی حیله ای کرد و چون مرغی که از قفس بگریزد از زندان گریخت. و این شخص مرد شعبده باز بود و با هر کسی که روبرو می شد موافق اعتقاد او سخن می راند و خود را به لطائف حیل بدو می چسبانید. سپس ادعایش این شد که روح القدس در او حلول کرده و خود را خدا دانست و به اصحاب و پیروان خویش نامه هایی که معنون بدین عنوان بود بنگاشت و پیروان او نامه هایی را که به او می نوشتند چنین افتتاح می کردند: خداوندا از هر عیبی پاک و منزه هستی، ای ذات هر ذات و منتهای آخرین لذات یا عظیم یا کبیر گواهی می دهیم که آفریدگار قدیم و منیر هستی و در هر زمان و اوانی بصورتی جلوه کرده ای و در زمان ما به صورت حسین بن منصور جلوه گر شده ای… ؛ و طایفه ای از پیروان او باقی ماندند که بدو منسوبند و مردم را به مهدی می خواندند و میگفتند که از طالقان ظهور خواهد کرد و این مهدی همان است که در کتاب ملاحم ذکر شد که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد.(ابو ریحان بیرونی، آثار الباقیه، ص 275)
3. حلاج در بصره در مدرسه حسن بصری شاگرد جنید بغدادی بود. جنید به حلاج پند می داد که شکیبا باشد. حلاج به اطاعت جنید چندی طاقت آورد و شکیبائی کرد تا اینکه سرانجام به تنگ آمد و استادش جنید از او بیزاری جست و خطاب به حلاج گفت: «تو در اسلام رخنه ای و شکافی افکنده ای که سر جدا شده از پیکرت می تواند آن را مسدود کند». (موضع تشیع در برابر تصوف، داود الهامی، ص 59(
4. قاضی نور الله شوشتری که از معتقدان به حلاج است، ناگزیر از آن شد که در «مجالس المؤمنین» اعتراف کند: «مخفی نماند که علمای شیعه حسین بن منصور حلاج را شیعی مذهب می دانند ولی به واسطه غلو و مانند آن که از او سر زده، او را از مذمومین می شمارند» (ص 38)
5. حلاج را باید در زمره «غلات» شمرد. اتفاقاً او در نزد پیروانش مانند تعدادی از رؤسای غلات «قهرمان یکنوع اسطوره مربوط به «رجعت» بود درست مثل آنچه در باب محمد حنفیه، ابو مسلم، والمقنع پنداشته می شد، بعضی از یاران حلاج نیز مدعی بودند که وی چند وقت بعد از وفات، دیگر بار به عالم احیاء بازگشته»(جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 140)
6. شاعرانی مانند حافظ و اقبال لاهوری، نام وی را با ستایش و عطار نیشابوری او را با مبالغه توصیف می کند. درباره اوست که حافظ می گوید: گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد.
و یا محمد اقبال لاهوری درباره بردار کشیدن حلاج سروده است:
کم نگاهان فتنه ها انگیختند/ بنده حق را به دار آویختند.
اقبال در «جاوید نامه» حلاج را نمونه انسان کامل می شمارد. (قوس زندگی حلاج، لویی ماسینیون، ص 87)
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در کتاب تذکرةالاولیاء، در ضمن مدح و ستایش مبالغه آمیز حلاج، می نویسد: «آن قتیل الله فی سبیل الله، آن شیر بیشه تحقیق، آن شجاع صفدر صدیق، آن غرقه دریای مواج، حسین منصور حلاج رحمةالله علیه، کار او کاری عجب بود، واقعاً غرایب که خاص او را بود …» اما عطار در ادامه ناخواسته زبان به افشای ترد و نفی حلاج حتی از طرف صوفیه معتدل گشوده و چنین نوشته است: « … و اغلب مشایخ کبار در کار او ابا کردند و گفتند او را در تصوف قدمی نیست… ». (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 2)
7. برخی متصوفه مانند غزالی در «مشکوة الانوار» در مقام دفاع از او برآمده است. قشیری او را از علماء متصوفه می شمرد و هجویری در «کشف المحجوب» او را ستوده و در ردیف حلاج و شبلی از کسانی می خواند که غیبت را بر حضور مقدم می دارند. (مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف، دکتر سید ضیاء الدین سجادی، ص 74 ؛ جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 145)
8. لوئی ماسینیون در کتاب خود آورده است که خواجه نصیر طوسی و صدرالمتألهین حلاج را تأیید کردند. (مصائب الحلاج، لوئی ماسینیون، ص 356)
9. به نظر پیروان و طرفداران حلاج خدا اشکال مختلفی دارد: نخست بصورت آدم به جهان آمده، سپس موسی شد، عیسی شد، محمد شد، علی شد، و بالاخره حلاج شد. حلاج که خود را یکی از اشکال زمینی خداوند می دانست. (ابو ریحان بیرونی، آثار الباقیه، ص 275)
ج) برخی از انحرافات منصور حلاج:
1. بدعت گزاری در دین و شریعت:
بدعت های بسیاری از او صادر و تبلیغ می شد؛ مانند: مسأله «تبدیل حج» و دستور به یاران مبنی بر به جای آوردن اعمال حج اعم از آداب تطهیر، احرام و طواف در خانه و منزل خود به جای سفر به سرزمین حجاز، که او این فتوی را مبتنی بر حدیثی از حسن بصری در کتاب «الاخلاص» می دانست(جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 148ـ 146)؛ یا: فتوی بر اسقاط روزه ماه رمضان از کسی که سه روز و شب روزه بگیرد و هیچ غذایی نخورد و روز چهارم برگ هندبا (کاسنی) بخورد، به پیروی از فتوای حسن بصری در «کتاب السنن»؛ فتوی بر اسقاط هرگونه عبادت تا آخر عمر از کسی که ده روز بر سر قبور شهدای قریش معتکف شود و نماز و روز بگیرد ولی هیچ چیز به جز نان جوین و نمک نخورد؛ (مصائب حلاج، لوئی ماسینیون، 291ـ 292).
2. شطح و طامات و کفر گویی حلاج:
مهمترین شطح او «دعوی الربوبیه» در ادعای معروف «انا الحق» گفتن اوست؛ چون او و پیروانش قائل به حلول و اتحاد بودند. البته برخی از صوفیه فریاد «انا الحق» حلاج را در نتیجه وجد و حال می دانند که عارف در حال شهود جمال حق از خود بیخود شده و کلیه تعینات و مظاهر خارجی وجود را نبیند و گناه او را تنها این دانند که اسرار را فاش و هویدا کرد. (جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 146)
البته «به نظر می آید که حلاج از این نوع کارها و سخنان غریب، بیشتر برای جلب توجه مستمع می کرد تا مردم به سخنان وی گوش دهند. یکبار ناگهان در بازار قطیعه ظاهر شد. اشک می ریخت و فریاد می زد: مردم از دست خدا به دادم برسید مرا از من ربوده است و به خود بازم نمی گذارد و طاقت حضورش را ندارم. از هجران می ترسم و از اینکه در پی آن، غایب گردم و محروم…»(جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 138)
و یا ادعا می کرد: «من غرق کننده قوم نوح و نابود کننده عاد و ثمودم» (تشیع و تصوف، هاشم معروف الحسنی، ص518)
و یا می نویسند: «حسین بن منصور حلاج در زندان شبانه روز هزار رکعت نماز می کرد. از وی پرسیدند: تو خود را حق می گویی، این نماز کرا کردی؟ گفت: «ما دانیم قدر ما»؛ یعنی جز من کسی نیست که مرا بجای آورده باشد و سزاوار قدرم پرستش کند» (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 2، ص 141)
3 .اعمال و سخنان خلاف شریعت و منطق الهی او:
حلاج اهل «سحر و جادو» بود (الفهرست، ابن ندیم، ص 284؛ ابو ریحان بیرونی، آثار الباقیه، ص 275؛ جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 146). او قول شیطانی ابلیس را در استکبار نسبت به خداوند و ابا ورزیدن از سجده بر آدم چنین توجیه کرده و می گوید: «سر نهادن بر زمین پیش غیر و جز معشوق و معبود ازلی را سجده کردن، حتی به امر او شرک است و خلاف عبودیت و ناقص شرط جوانمردی و دعوی عاشقی است». (در کوی صوفیان، سید تقی واحدی (صالح علیشاه)، ص72).
4. اعمال و سخنان خلاف عقل و منطق انسانی او:
اگر چه اغلب حکایات تذکره الاولیاء عطار نیشابوری را نه با عقل توافقی است و نه با شرع، اما به هر حال، زبان حال بزرگی از بزرگان طایفه صوفیان و نشانه ای از نشانه های ایشان است. شاید به گفته علی دشتی در کتاب «پرده پندار» (ص 25) تعبیری دقیق تر از «جنگل مولا» برای آنچه که خواننده از مطالب درهم و برهم و مخالف عقل و منطق تنیده در تذکره الاولیاء، به ذهنش خطور می کند، یافت نشود.
به علاوه اگر چه «این احوال که در مجموعه اخبار حلاج نقل شده است، شاید روی هم رفته از تصرفات و مبالغات راویان خالی نباشد، اما به هر صورت نمونه ای است از طرز سلوک عجیب و بی سابقه حلاج در تبلغ عقاید و تلقین هیجانات و تجارت عرفانی خویش…»(جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 139).
در این باره نوشته عطار درباره منصور حلاج جالب است: «نقل است که در ابتدا که ریاضت می کشیدی، دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود. روزی به ستم از وی بیرون کردند. گزنده بسیار در وی افتاد بود؛ یکی از آن وزن کردند، نیم دانگ بود و گویند که کژدم در اِزار او آشیانه کرده بود.» (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 2، ص 111)؛ یا: «حلاج یک سال در آفتاب گرم در برابر کعبه بایستاد برهنه، تا روغن از اعضای او بر آن سنگ می رفت، پوست او باز بشد و او از آن جا نجنبید.» (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 1، ص 99)
و یا عطار دیگر بار در دروغی شاخدار ماجرای زندانی شدن حلاج را چنین حکایت می کند: «شب اول که او را حبس کردند، بیامدند و او را در زندان ندیدند … شب دوم نه او را دیدند و نه زندان را … شب سوم هم او بود و هم زندان سر جای خود … سرّ واقعه از وی پرسیدند؛ گفت: شب اول من به حضرت بودم (یعنی نزد خدا بودم)؛ شب دوم حضرت اینجا بود، از آن هر دو غایب بودیم (یعنی او و زندان)؛ شب سوم ما را فرستادند برای حفظ شریعت»!!! (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 2، ص 138) و یا باز عطار در جایی دیگر از همین کتاب درباره حلاج می نویسد: منصور حلاج مدت یک سال در مسجد مکه زیر آفتاب سوزان و باران، بدون تکلم با احدی می نشست … .
5. ادعای «بابیت و سفارت» توسط حلاج: کسانی که قاطعانه حسین حلاج را ملعون شمرده اند، سند آن را توقیعی می دانند که در جلد 2 «الاحتجاج» طبرسی و نیز ص 246 از «کتاب الغیبه» شیخ طوسی آمده است.
حلاج که از صوفیان معتدل بغداد بریده بود، می کوشید در بین شیعه برای خود پیروانی پیدا کند. اما به شرحی که مصنفین شیعه آورده اند (مانند جلد 2 «الاحتجاج» طبرسی و نیز ص 246 از «کتاب الغیبه» شیخ طوسی) او خود را در ابتدا رسول امام غایب و وکیل و باب آن حضرت معرفی کرد و به همین جهت این علماء نام او را در شمار «مدعیان بابیت» آورده اند. وی چندی نزد رؤسای و بزرگان علمای شیعه مانند ابو سهل نوبختی در بغداد رفته و آنها را به قبول عنوان فوق فرا خوانده بود، اما نوبختی به این دعاوی او با تکذیب و تمسخر پاسخ داد. (جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 138)
حلاج در شهر بغداد و قم رأی خود را در باب ائمه به شرحی که در فوق نقل شد اظهار داشته و همین گونه بود که باعث تبرّی شیعیان امامی از او و طرد حلاج از شهرهای شیعه نشین شد. مولف کتاب «رهبران ضلالت » به نقل از کتاب بحار الانوار: 51 / 369 و معجم الحدیث: 6 / 97، می نویسد: «از اواخر غیبت صغری، عده ای به دروغ مدعی «بابیت» و «سفارت» شدند که نخستین آنها، ابو محمد شریعی بود و در پی او … حسین بن منصور حلاج صوفی معروف …» است. (رهبران ضلالت، علی امیر مستوفیان، ص268).
البته برخی در مقابل این انتساب، موضع گرفته و گفته اند: اولاً) اگر از سوی حضرت امام عصر (عج) دربارة حلاج، لعن و نفرینی ثابت می شد، شهید قاضی نور اله شوشتری به بزرگی از او یاد نمی کرد و او را «حلاج اسرار و کشاف استار» (مجالس المؤمنین، ج 2، ص 36) نمی خواند و یا صدر المتألهین شیرازی از او تمجید نمی کرد. (مصائب الحلاج، ص 356).
ثانیاً) در این تردیدی نیست که خلفای عباسی درد دین نداشتند و چنین نبود که حسین بن منصور را به خاطر خدا و برای تقویت دین بکشند، چون در غیر این صورت، می بایست حداقل او را بر اساس احکام دین اعدام می کردند در حالی که چنین نکردند و او را بر اساس کینه و عداوت باطنی به شکل فجیع و غیر انسانی کشتند. (مجالس المؤمنین، ج 2، ص 36)؛ ثالثاً) بعضی گویند حسین منصور حلاج دیگریست و حسین منصور ملحدی دیگرست و استاد محمد زکریا و رفیق ابو سعید قرمطی بود و آن حسین ساحر بوده است. اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد. (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 1، ص 100)
د) بیان و تبیین چند نکته مهم:
1. رفع شبهه قتل حلاج از شیعه:
برخی سعی کردند که نقشی برای علمای امامیه در قتل منصور حلاج پیدا کنند. البته باید گفت که گرچه حلاج و مرام و مسلک او به هیچ روی مورد تایید بزرگان امامیه نبوده و در منابع موجود هم مستنداتی از مخالفت صریح و قاطع با او از جانب امامیه یافت می شود؛ که بسیاری از علمای شیعه هم در آن عصر، منصور حلاج را از خود راندند و هم او را به خاطر حرف های غیرمتعارف، تکفیر کردند؛ اما در قتل او دست نداشتند؛ چراکه براساس فقه شیعه نمی توان هیچ کسی را به آن صورت کشت و بی گمان حسین بن منصور بر اساس فقه شیعه کشته نشد و علمای شیعه هیچکدام فتوا بر قتل و طرز آن قتل ندادند. به علاوه، اساساً شیعه در آن زمان حاکمیتی نداشت تا علمای آن بتوانند کسی را بکشند یا به زندان بیفکنند. دوران عباسیان، سخت ترین و پرفشارترین دوران شیعه بود. حاکم و خلیفه آن زمان یعنی مقتدر بالله (هیجدهمین خلیفه عباسی) مردی ضعیف النفس، شهوت ران و ضد شیعه بود. وی وزیری متعصب به نام ابو محمد حامد بن عباس داشت که دشمن سرسخت حسین بن منصور حلاج بود و او مقدمات کشتن حلاج را فراهم ساخت. (در این موضوعات ر.ک: مبانی عرفان واحوال عارفان، دکتر علی اصغر حلبی). همانطور که ذکر شد در سال 301 حسین بن منصور حلاج را به زندان انداختند و هشت سال در زندان ماند. در جلسه محاکمه، قاضی بغداد خون او را حلال دانست و ابو محمد حامد با تکیه بر فتوای قاضی مالکی و حمایت مادر خلیفه، حکم کشتن حلاج را از خلیفه گرفت و در 24 ذیقعده سال 309 ه.ق او را با وحشیانه ترین حالت تازیانه زدند، بعد به دار آویختند، سنگسار کردند، مثله کردند، سرش را بریدند، سوزاندند و خاکسترش را به دجله ریختند. (همان، ص 304 به بعد به نقل از تجارب السلف، ص 199).
2. تفاوت عرفان و تصوف: باید توجه داشت که علی رغم برخی وجه اشتراک «تصوف» با «عرفان»، و سعی گروه هایی از صوفیه در طول تاریخ اسلام برای بر داشتن دیوار جدایی آن دو و خلط و امتزاج تصوف با عرفان، این دو کاملاً از هم مجزا و منفک می باشند. در زمان پیامبر اکرم (ص ) همه القابی که بر پیروان آن حضرت گذاشته می شد، متخذ از قرآن و سنّت بود. «مسلم» و «مؤمن» القاب عمومی تری بودند و آنانکه پرهیزکاری بیشتری داشتند، «متّقی» نامیده می شدند. سپس عناوین «زاهد» و «عابد» به میان آمد و به عده ای اطلاق گشت که از دنیا کناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند. هر چند که از اوائل قرن دوم، به موازات و در عرض این القاب، کم کم کلمه «صوفی» و طریقه تصوف شنیده شد که آنها خود را سالکان طریق حق و عارفان الهی می دانستند؛ اما عرفان آنها با مبانی طریقه مستقیم و شفاف ائمه هدی (ع) سازگاری و مطابقت نداشت. همانگونه که اشاره شد، عرفان ناب اسلامی و شیعی ریشه در آموزه های ثقلین داشته و دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) معصومین (ع) است، اما تصوف ریشه ای التقاطی داشته که هم از آموزه های نوافلاطونیان و هم نحله های معنوی مسیحی و حتی شبه عرفان های هندی و شرقی وام گرفته بود. اولین و معروفترین چهره متصوفه، ابوهاشم کوفی بود که او، مرام و عقیده اش مورد نکوهش شدید امام صادق(ع) قرار گرفت؛ چنانکه از امام حسن عسکری (ع ) نقل است که از امام صادق (ع ) پرسیدند ابو هاشم کوفی چگونه آدمی است؟ فرمود: «انّه فاسد العقیده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقیده ای است» و در ادامه فرمود: «و او همان کسی است که مذهبی را بدعت گذارد که آن را تصوف می نامند و وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد» (سفینه البحار، ج 2، ص 57). رویارویی ائمه (ع) با آنها به ویژه امام رضا(ع) که می فرمود: «کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا [در خوشبینانه ترین صورت] از روی حماقت».(الاثنی عشریه، شیخ حر عاملی) و نیز امام هادی (ع) که همه فرقه های صوفیه را بی استثناء از مخالفین اهل بیت(ع) می دانست و می فرمود «الصوفیه کلهم من مخالفینا؛ همه طریقه ها و گروه های صوفیه از مخالفین ما اهل بیت هستند» قابل توجه و تأمل است. حقیقت آن است که تصوف از ابتدا جریانی بدلی به موازات حرکت معنوی مکتب اهل بیت(ع) بوده است (ر ک: شناخت قرآن، سید علی کمالی دزفولی، بخش مکتب تفسیری متصوفه) که معصومین(ع) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد کرده و طریقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته، عدم همبستگی و سنخیت میان تشیع و تصوف و عرفان و تصوف را بیان نموده اند.
البته عارفان حقیقی در طول تاریخ تشیع کم نبوده و نیستند، ولی ایشان به دور از هیاهو و در کمال زهد و قناعت و در نهایت ادب و مناعت و بی اعتنایی به دنیا و دنیاداران و با نهایت بی ادعایی و دوری از حاشیه روی، خالصانه و متواضعانه در راه رضایت خالق به هدایت خلق مشغول بوده و هستند؛ کسانی همچون: مقدس اردبیلی، سید مهدی بحر العلوم، سید علی شوشتری، ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلایی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، میرزا محمد علی شاه آبادی، امام خمینی، میرزا علی آقا قاضی تبریزی، سید هاشم حداد، علامه طباطبایی، آیت الله بهجت و کسانی که در این زمانه هیچ عاقل و منصفی، نه آنها را صوفی می داند و نه ایشان را بی بهره از عرفان. این بزرگواران هیچگاه دکّان و دستگاه و یا سخنان گزاف و یا شطحی مرتکب نشدند، بلکه در طول حیات طیّبه خود مصداق حقیقی حدیث قدسی «اولیایی تحت قبابی لایعرفهم غیری» بوده اند.
3. نظر علماء و فقهای شیعه درباره عموم صوفیه و از جمله حلاج:
اشخاصی چون بایزید بسطامی و منصور حلاج (قرن دوم و سوم)، ابوالحسن خرقانی(قرن چهارم و پنجم)، ابو سعید ابوالخیر (قرن پنجم)، محمد غزالی(قرن پنجم)، نجم الدین کبری(قرن ششم)، اسماعیل قصری(قرن ششم) و امثال اینها، به استناد منابع معتبر تاریخی از «صوفیه» هستند و مشرب معرفتی آنها به نام «تصوف» معروف است که علی رغم شباهت های ظاهری و اشتراکات جزیی این طریقه با عرفان، تفاوت های اساسی و بنیادینی با آن دارد که به آن اشاره شد. بنا بر این مقدمه، شاید فرد مورد اشاره در پرسش و افراد هم سنخ، برخی دارای تجربیاتی غیر طبیعی و تصرفاتی ماورای این جهان محسوس و عینی و یا دارای سلوک و منش اخلاقی و روحانی بوده باشند اما به هر حال نمی توان آنها را در دایره عرفان ناب اسلامی قرار داد و یا آنها را از عارفان اسلامی ـ شیعی برشمرد. بر اساس این نگاه به تصوف، که از نگرش معصومین(ع) نسبت به این گروه نشأت می گیرد، فقهای شیعه نیز به صراحت نظر خود را درباره انحراف و بلکه بطلان طریقه صوفیه اعلام کرده اند که برای نمونه در ذیل تنها چند مورد از فتاوی فقهای معاصر را با هم می خوانیم:
حضرت آیت الله صافی گلپایگانی
بسمه تعالی ـ صوفیه با فرقه ها و انشعابات بسیاری که دارند اگر چه در انحراف در یک سطح نیستند و چه بسا که برخی از آنان از ربقه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرف اند و عقاید خاصه ای که دارند غیر اسلامی است، بنابر این مشارکت در ایجاد بناها و مراکز تبلیغی آنان و شرکت در محافل آنها خلاف شرع و حرام است. چون روش گروه مذکور برخلاف روش رسول اکرم (ص ) و ائمه هدی (ع ) است و در اسلام محلی بنام خانقاه وجود ندارد و بالاخره این روش انحراف از طریقه متشرعه که متلقاه از ائمه هدی (ع ) است و موجب اضلال می باشد. مباشرت در ساختن خانقاه و کمک مالی برای ساختن آن و همکاری با این گروه و موافقت با ساختن آن به هر شکلی حرام است. خداوند مومنین را از فتن مضله محفوظ بدارد. والله العالم، لطف الله صافی، 19 محرم الحرام 1420
حضرت آیت الله مکارم شیرازی
بسمه تعالی ـ تمام فرق صوفیه دارای انحرافاتی هستند و شرکت در فعالیت های آنان و کمک به اهدافشان جایز نیست … 29/2/78.
حضرت آیت الله سیستانی
بسمه تعالی ـ اجتناب از حضور در مجامع آنان و دورکردن مردم از آنها، لازم است .
حضرت آیت الله بهجت
بسمه تعالی ـ تاسیس و ترویج این قبیل اماکن [خانقاه] و مجالس کلا جایز نیست و نهی از منکر و جلوگیری از آنها با احراز شرایط امر به معروف، بر همگان واجب است 5/12/83.
4. این بزرگان صوفیه، به گواهی اسناد غیر قابل خدشه تاریخی، از پیروان مکتب خلفاء (مذهب اهل سنت) می باشند؛ پس اگر خود و یا کسانی آنان را عارف بنامند، بدیهی است که منظور آنها نمی تواند عرفان شیعی و مولفه های عرفان ناب چهارده معصوم بوده باشد. باید دانست که یکی از اساسی ترین ارکان عرفان شیعه، «ولایت گرایی» و پذیرش کامل ولایت ائمه هدی(ع) است؛ پس چگونه ممکن است کسی هم عارف باشد و هم از پذیرش ولایت معصومین(ع) سر باز زند؟! درباره مذهب فقهی و اعتقادی و مرام فردی و اجتماعی صوفیه کافی است به آثار بزرگان متقدم آنها از جمله کتاب «اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید» نوشته محمد ابن منور نواده ابو سعید ابوالخیر که در احوال وی نوشته شد، مراجعه کرد .
5. شطح:
گروه قابل توجه ای از علمای ربانی و عرفای شیعی، به صراحت تأویلات نابجا و سخنان اعجاب آور و غیر منطبق با منطق وحی و منافی با معارف الهی مدعیان و کسانی مانند منصور حلاج را به اسم «شطحیات» غیر قابل توجیه می دانند. به عنوان مثال، علامه کمالی دزفولی (ره) ضمن بیان این نکته که «به هر حال همه کلمات و بروزات هر مقامی باید بر فرهنگ توحیدی تنزیهی اسلام منطبق باشد»، یکی از آسیب های جدی رواج آموزه های این چنینی را، «مخدوش کردن فرهنگ اصیل و منطقی اسلام» و «بهانه دادن به دست دشمنان» دانسته و در نقد مکتب تصوف و بیان ادله رد امثال اینگونه تأویل های صوفیه، به خطای فاحشی که شیخ شبستری در توجیه سخن منصور حلاج مرتکب شده، اشاره می کند و می نویسد: « با هیچ تأویلی نمی توان گفتن شطحیات را، آنجا که برخلاف معارف اسلامی است، روا دانست. شبستری با همه معلوماتی که داشته، بعید است که در گلشن راز می گوید: روا باشد انا الحق از درختی/ چرا نبود روا از نیک بختی
زیرا مطابق نصّ قرآن مجید، درخت «انا الحق» نگفته بود؛ بلکه آواز انا الحق از «میان درخت» شنیده شده بود؛ قوله تعالی: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» (قصص/30)؛ یعنی چون(موسی) به سوی شعله نورانی آمد، ندا داده شد از کنار راست وادی ایمن (مهد امن و امان) در بقعه مبارکه (جایگاه تجلّی) از درخت که ای موسی به درستی که من الله پروردگار عالمیانم».صوتی که نقطه موحی الیه آن را می شنود، ندا از میان درخت است نه از درخت؛ و منادی خداوند است نه درخت. (عرفان و سلوک اسلامی، علامه سید علی کمالی دزفولی، بخش نهم، مشکلات صوفیه).
حضرت امام خمینی نیز در اواخر کتاب «مصباح الهدایة الی الخلافة و الولآیه» ، در مورد شطحیات صوفیه، آن را نقصان سالک و سلوک می داند و می فرماید: «والشطحیات کلها من نقصان السالک و السلوک».( مصباح الهدایة الی الخلافة و الولآیة، امام خمینی، ص 207) و باز حضرت امام خمینی (ره) در جایی دیگر از همین کتاب تأکید می کند: «و ما وقع من الشطحیات من بعض اصحاب المکاشفة والسلوک و ارباب الریاضة فهو لنقصان سلوکهم» (مصباح الهدایة الی الخلافة و الولآیة، امام خمینی، ص 111).
البته غیر از عرفای شیعی، نیز کسانی چون جرجانی، شطح را از زلّات و لغزشگاه های محققین می داند، زیرا دعوی به حقی است که مدعی عرفان بدون اذن الهی اظهار کرده است، آنجا که می گوید: «الشطح عباره عن کلمه علیها رائحه رعونه و دعوی و هو من زلّات المحققین فانه دعوی بحق یفصح بها العارف من غیر اذن الهی بطریق یشعر بالنباهه». (المع فی التصوف، ابو نصر سراج، ص 375).
البته در طول تاریخ اسلامی، بسیاری از فقهای شیعی، در مقابله با صاحبان شطح و طامات و سخنان نامعقول و نامشروع آنها، حتی تا مرز تکفیر و صدور فتوی و حکم بر ضد ایشان نیز پیش رفتند.
6. نکته قابل توجه این است که از زبان اولیاى عظمای الهی و چهارده معصوم (ع) که در اوج قله بندگى خداوند و عرفان بودند و بالاترین مرتبه معرفت از آنِ آنان است و در عشق به خداوند و فناى در اسما و صفات و ذاتِ پاک او، گوى سبقت را از همه ربوده اند و درجه یقینشان به حدى است که به فرموده امیرمؤمنان(ع): «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً؛ اگر پرده از روى حقایق کنار رود بر میزان یقین من افزوده نمى گردد»، هرگز شطح و طامات و کلمات ناموزون و سخنان خارج از عرف شریعت و بیرون از چارچوب مقررات شرع مبین، شنیده و یا دیده نشد و اساساً شطحیات در قاموس کلمات و صحیفه سخنان نورانى آنان جایى ندارد. این نشان دهنده مقام بلند و اوج معرفت و شناخت و گستردگى و عمق ظرفیت آن ها است که حتى در حال فناى کامل در حق و جذبه روحانى، جانب ادب را نگاه مى دارند و در هر حال، کمال عبودیت و اوج بندگى را به نمایش مى گذارند.
باید دانست که بین عرفان حقیقی و عقل، ملازمت و ترابط وثیق، برقرار است. عرفان شیعی، عرفان منطبق بر عقل ملازم با شرع و مطابق منطق شریعت است. اگر جملگی عرفا برآنند که عرفان فراتر از عقل است، باز باید دانست که کلمه «فراتر» تنها به معنای ارزشگذاری است و از آن جهت به کار رفته که جهان عرفا را برتر و بالاتر نشان دهد و یا شاید آن را آسمانی بداند، نه خاکی؛ نه اینکه هدف از آن، به معنای تعارض آن دو با هم باشد.
7. می توان در خصوص حلاج و اندیشه های او و همکیشانش به منابع زیر مراجعه کرد:
1. عبدالحسین زرین کوب، شعله طور.
2. قاسم میرآخورى، تراژدى حلاج در متون کهن.
3. اخبار الحلاج؛ وفیات الاعیان، ج 1، صص 184 – 190.
4. مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف، دکتر سید ضیاء الدین سجادی.
5. جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرین کوب.
6. دنباله جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرین کوب.
7. مجالس المومنین، قاضی نورالله شوشتری.
8. عرفان و تصوف، داوُد الهامی.
9. موضع تشیع در برابر تصوف در طول تاریخ، داود الهامی.
10. تشیع و تصوف، هاشم معروف الحسنی.
11. فرهنگ اصطلاحات عرفانی، دکتر سید جعفر سجادی.
12. مبانی عرفان و احوال عارفان، دکتر علی اصغر حلبی.
13. در کوی صوفیان، سید تقی واحدی (صالح علیشاه).
14. پرده پندار، دکتر علی دشتی.
15. در دیار صوفیان، دکتر علی دشتی.
16. فلسفه عرفان؛ تحلیلی از اصول و مبانی و مسائل عرفان، دکتر سید یحیی یثربی.
17. عرفان نظری، دکتر سید یحیی یثربی.
18. الاثنی عشریه، شیخ حرّ عاملی.
19. عرفان عارفان مسلمان، ر . ا . نیکلسن.
20. .تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا، رینلد نیکلسون (ترجمه دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی).
21. مصائب حلاج، لوئی ماسینیون (ترجمة دکتر سید ضیاء الدین دهشیری).
22. .قوس زندگی حلاج، لویی ماسینیون.
23. آن سوی صوفیگری، احمد باقریان ساروی.
24. رهبران ضلالت، علی امیر مستوفیان.
در نتیجه روشن شد که اولا ادعاهای منصور حلاج از دیدگاه شیعه ادعاهای باطلی بوده است و ثانیا عرفان شیعی کاملا متفاوت از عرفانهایی نظیر صوفیه و عرفانهای مرتاضان هندی و … است.
قسمت سی و دوم:
پرسش:
حسین بن روح نوبختی مدت 4 سال در زندان به سر میبرده است، چطور امام زمان برای نجات این نایب خود کاری نکرده است؟ چطور خود این نایب کراماتی نداشته تا کاری کند؟ حلاج نیز ادعای نیابت امام زمان را داشته ولی شما او را کذاب دانسته و نیابتش را قبول نداری
پاسخ:
در مورد منصور حلاج در شبهه قبل به طور کامل توضیحاتی داده شد اما در مورد این مطلب که چطور حسین بن روح نوبختی مدتی را در زندان گذراند اما امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وی را نجات نداد و شبهاتی شبیه به این باید گفت:
قرار نیست در هر امر مشکلی بزرگان دین ما و نیز ائمه اطهار بالاخص امام زمان عج از اسباب غیر عادی برای حل آن مشکل استفاده نمایند چرا که در این صورت امور دنیا از حالت عادی خارج شده و غیر طبیعی خواهد شد، جالب این است که خود حسین بن روح نوبختی شبیه به این سوال را از امام زمان (عج) پرسیده که ذکر آن در این جا به علت اینکه از مواردی است که شبیه این شبهه است خالی از لطف نمی باشد: «أبی جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی» نقل می کند شخصی از أبی القاسم حسین بن روح نوبختیپرسید:
«آیا حسین بن علی ـ علیه السلام ـ ولی خدا بود؟»
گفت: «آری.»
پرسید: «آیا قاتل آن حضرت دشمن و عدوّ خدا بود؟»
گفت: «آری.»
پرسید: «پس چرا خداوند دشمن خود را بر ولیّ خود مسلط کرد؟»
حسین بن روح پاسخ داد: «بدان که خداوند با بشر تکلّم نمی کند مگر با واسطه؛ حال اگر بخواهد فرستادگانی از غیر جنس بشر بفرستد مردم از آنان اطاعتنمی کنند؛ پس ناگزیر افرادی از جنس بشر را به رسالت بر می انگیزد و برای اینکه بر مردم ثابت شود که ایشان از جانب خدایند و در سخنان خود صادق اند، معجزاتی را برایشان قرار می دهد بطوری که مردم از انجام آن عاجزند؛ سپس چون مردم به رسالت این افراد پی بردند، خداوند متعال بر اساس مصلحت و حکمت خود گاهی رسولان و انبیاء خود را غالب می کند و گاهی مقهور؛ زیرا اگر ایشان در تمام احوال غالب و پیروز باشند، مردم ایشان را خدا می پندارند و از خداوند غافل می شوند، به همین دلیل خداوند متعال، احوال انبیاء و اولیاءش را مانند احوال سایر مردم قرار داده است و البته ایشان در حالت سختی و آزمایش های الهی صابر و شکیبا و در حالت پیروزی و عافیت شاکرند.»
فردای آن روز، حسین بن روح، به یکی از شیعیان که فکر می کرد این پاسخ ها تراوش فکری خود اوست اظهار داشت:
«اگر از آسمان سقوط کنم و طعمة مرغان هوا گردم یا باد تندی مرا به محل دوری پرتاب کند، در نظرم بهتر از این است که در دین خدا رأی و نظریة شخصی خودرا اظهار کنم. مطالبی که دیروز شنیدی از حجت خدا (عج) شنیده شده است». (احتجاج طبرسی ج 2، ص 472)
با توجه به این روایت زیبا معلوم شد که خداوند همیشه یار ویاور مومنین است ولی این به این معنی نیست که همیشه آنان را غالب و پیروز قرار دهد زیرا اگر چنین باشد مردم گمان خدایی به آن بزرگواران خواهند برد بلکه نصرت و پیروزی را بعدا و به اسباب دیگری نصیب آنان خواهد کرد و اینکه حسین بن روح نوبختی هم در مدت زندانی شدنش نه خود کاری برای نجات و رهایی خودش انجام داد و نه امام زمان عج کاری نکرد هم به همین خاطر بوده است.
مسئله دیگر این است که نظام این عالم نظام امتحان و عملکرد اختیاری نیک و بد و سپس نتیجه ای نهایی در سرای آخرت است. بازداری از این امور به واسطه امور غیر عادی مانع اختیار تکوینی و از بین برنده زمینه های امتحان در نظام هستی است. لذا استفاده از معجزات و کرامات و امور غیر عادی اگر از حد و مقتضیات زمان فراتر رود چون نظام هستی را به خطر می اندازد بزرگان و ائمه معصومین در همه امور از آن استفاده نمی کنند و این امری است کاملا روشن که قبل از این در انبیا و پیامبران عظیم الشان نیز بوده و آنان نیز از معجزات و کر اماتشان در همین حد استفاده می نمودند.
قسمت سی و سوم:
پرسش:
مدعیان تشیع روایاتی دارند که چنانچه کسی قصد داشت برای امام زمان نامه ای بنویسد باید چکار کند؟ و مثلا باید آنرا در رودی بیندازد و غیره…..، در جمکران نیز چاهی هست که مردم نامه های خود را در آن می اندازند، نامه به حسین بن روح نوبختی نائب امام زمان!!! سوال اینجاست که چطور نائب مرده میتواند نامه را برای امام زنده ببرد؟!! لطفا نگوئید اینها خرافات است و حقیقت ندارد و اکنون نیز برچیده شده، چون اولا: علما و مراجع مدعی تشیع بطور جدی و از تلویزیون این مسئله را رد نمیکنند، ثانیا: اکثر مردم مذهبی و عوام ساده به این مسئله اعتقاد دارند و یا حداقل آنرا خرافات نمیدانند و تنها برایشان بیتفاوت است، ثالثا: این مورد نامه انداختن سالها به اجرا در آمده، پس چه اعتمادی به سایر عقاید شماست که فردا نگویید اینها نیز خرافات است؟ (مانند سینه زنی برای حسین) پس لااقل باید معترف شوید که در مذهب بدون عیب و ایراد شما، خرافات نیز وجود دارد و آنچنان که در همه جا تبلیغ میکنید بدون عیب و ایراد و خرافات نیست.
پاسخ:
برای رسیدن به جوابی کامل و واضح در این زمینه لازم است که کل مطالبی که در رابطه با عریضه نویسی وجود دارد بیان شود تا تمامی شبهات و اشکالاتی که در این زمینه وجود دارد برطرف شود:
اصطلاحی به نام عریضه و عریضهنویسی
عریضه نویسی از مفاهیمی است که در حوزههای مختلفِ معرفتی دارای تعاریف و کارکردهای متفاوتی است. در حوزه دادرسی و دادخواهییکی از شیوههای طرح دعاوی است که همانا شرح حال شاکییا دادخواست است. گاه این دادخواهی در برخی مقاطع تاریخی شکل و شمایل حرکت سیاسی نیز به خود گرفته است. در حوزه معرفت دینییکی از شیوههای خاص توسل جستن به خداوند متعال و اهل بیت (علیه السلام) است که در طول تاریخ، در فرهنگ ایرانی-اسلامی همواره به آن توجه شده است.
توضیح آن که گاهی انسان با یک سلسله نیاز و گرفتاریها مواجه میشود که برحسب ظاهر امکان برطرف کردن آنها از طریق اسباب عادی میسر نیستیا حداقل بسیار مشکل است. در چنین مواردی از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و ائمه اطهار (علیه السلام) توصیه شده است که از اموری نظیر دعا و توسل کمک گرفته شود و برایخود توسل، شیوههای مختلفی بیان شده است که از جمله آنها نوشتن عریضه است.(عریضهنویسى، سید صادق سید نژاد، انتشارات مسجد مقدس جمکران)
توجیه عقلی و ادله نقلی عریضهنویسى
از بررسی مجموعه آیات و روایاتی که درصدد تبیین منزلت و کمالات وجودی اهل بیت (علیه السلام) هستند، چنین معلوم میشود که ائمه اطهار (علیه السلام) علاوه بر ولایت تشریعی که در اصطلاح به آن امامت و ولایت گفته میشود، از منزلت والای ولایت تکوینی نیز برخوردارند و در تمام رفتارها و عملکردها جز به کار حق، خود را مشغول نمیسازند. در زیارت جامعه کبیره میخوانیم: «بِکُم ینَزِّلُ الغَیثَ وَ بِکُم یمسِکُ السَّماءَ اَن تَقَعَ عَلَى الأَرضِ اِلاّ بِاِذنِهِ و بِکُم ینَفِّسُ الهَمَّ وَ بِکُم یکشِفُ الضُّرّ»؛ «به یُمن وجود شماست که باران فراوان نازل میشود و به خاطرخواهی شماست که خداوند از سقوط آسمان بر زمین جلوگیری کرده است».)مفاتیحالجنان، باب زیارات، زیارت جامعه کبیره، ص۹۱۴(
سلمان فارسی می گوید: «از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که میفرمود: «خداوند می فرماید: «ای بندگان من! آیا چنین است که کسی حاجات بزرگی از شما می خواهد و شما حوائج او را بر نمی آورید، مگر اینکه کسی را نزد شما شفیع قرار دهد که محبوبترین مردم به نزد شماست، آنگاه حاجت او را به احترام آن شفیع بر می آورید؟ حال آگاه باشید و بدانید که گرامیترین خلق و افضل آنان نزد من محمّد (صلی الله علیه و آله) است و برادر وی علی (علیه السلام) و امامان پس از وی، آنها وسیله های مردم به سوی من هستند. اینک بدانید که هر کس حاجتی دارد و نفعی را طالب است یا آنکه دچار حادثه ای بس صعب و زیانبار شده و رفعِ آن را خواهان است، باید مرا به محمّد (صلی الله علیه و آله) و آل طاهرش بخواند تا به نیکو ترین وجه آن را بر آورم.(بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۲۲، علامه مجلسی (ره))
بعد از معرفتیابی به مقام واسطه فیض بودنِ آن ذوات مقدسه، در جای دیگر همین زیارت میخوانیم: «فازَ مَن تَمَسَّکَ بِکُم وَ أَمِنَ مَن لَجَأ اِلَیکُم»؛ «هر آنکه به شما دستیازید، به سعادت رسید و هرکسی که به شما پناه آورد به آرامش رسید.» در این باره با توجه به شرایط مختلف که رخ میدهد، دستورالعملهای متفاوتی از ائمه اطهار (علیه السلام) نقل شده است که از جمله آنها عریضهنویسی است.
حال از همین روست که زندگی عالمان راستین سرشار از ابراز عشق و علاقه به انوار مقدّس امامان معصوم (علیه السلام) و توجه و توسل به آنهاست و خود نیز اذعان داشتند و دارند که از مهم ترین اسباب توفیق ایشان در رسیدن به مدارج علمی و معنوی، توسل به اهل بیت (علیه السلام) و عنایات ایشان بوده است.به طور نمونه محدث نوری در کتاب «نجم الثاقب» قضایای عجیبی را در این باره نقل میکند.(رک: کتاب نجم الثاقب، تألیف میرزا حسین طبرسی نوری، ص ۷۸۹)
عریضهنویسی در روایات و احادیث
عریضهنویسی در واقع نوعی توسل است؛ پس همان ادله جواز و یا لزوم توسل میتواند دلیل بر جواز عریضهنویسی بوده باشد؛ چون وقتی توسل جایز بود، نحوه و شکل آن تا زمانی که از نظر عقلییا نقلییا عرفی منعی نداشته باشد، جایز خواهد بود.
در تحفـةالزائرِ مرحوم علامه مجلسی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که ایشان فرمودند: «هر گاه کسی حاجتی از خداوند متعال داشت و یا از موضوعی در هراس بود، آن را به این صورتی که بیان میشود، بر روی کاغذی بنویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم. اِنّی اَتَوَجَّهُ اِلَیکَ بِاَحَبِّ الاَسماءِ اِلَیکَ وَ اَعظَمِها لَدَیکَ وَ اَتَقَرَّبُ وَ اَتَوَسَّلُ اِلَیکَ بِمَن اَوجَبتَ حَقَّهُ عَلَیکَ بِمُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فاطِمَهَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَینِ وَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ مُحمَّدِ بنِ عَلِیٍّ، وَ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ، وَ مُوسَی بنِ جَعفَرٍ، وَ عَلِیِّ بنِ مُوسی وَ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ وَ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ وَ الحُجَّه المُنتَظَر صَلَواتُ اللهِ عَلَیهُِم اَجمَعینَ اِکفِنی کذا و کذا…» پس آن نوشته را در آب جارییا چاهی بیندازد، انشاءالله خداوند متعال حاجت و درخواست او را برمیآورد.»(بحار الأنوار، ج ۹۴، ص ۳۰)
سیره متشرعه در باب عریضه
یکی از ادلهای که میتوان بر جواز این عمل آورد سنت و سیره علمای گذشته در بیان حاجات خویش به صورت عریضه است و در باب عریضهنویسی به خدمت امام زمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف»، مرحوم محدث نوری، در کتاب «نجم الثاقب» از کتاب سعادت، عریضهای را نقل کردهاند.)نجم الثاقب ص ۴۲۱)
کفعمی در «المصباح» و «البلد الأمین» و کیفیت و چگونگی عریضهنویسی را نقل کرده است و این خود دلیل بر آن است که عریضهنویسی از مشروعیت برخوردار است).نجم الثاقب ص ۴۲۱)
مرحوم مجلسی نیز در بیان چگونگی انجام عمل عریضهنویسی آورده است: «هنگام انداختن عریضه چنین خیال کند که نامه را به نایب خاص تسلیم میکند.»(در بحارا لانوار ج ۹۱، ص۲۸)
شیخ الطائفه ابو جعفر طوسی رحمهالله در کتاب «مصباح المتجهد» میگوید: «عریضهای به سوی خداوند متعال مینویسی و آن را میپیچی، سپس عریضه دیگری به محضر والای حضرت بقیهالله ارواحنا فداه (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مینویسی …» آنگاه کیفیت نوشتن هر یک از عریضهها را بیان میدارد.0المصباح المتهجد، ص ۵۳۱، البلد الأمین، ص ۲۲۷)
شیوه عریضهنویسى
عریضه گاهی خطاب به خداوند تبارک و تعالی نوشته میشود و در آن انسان نیازمند ضمن اشاره به مشکل و حاجت مورد نظر خود به مقام و منزلت یکی از معصومین (علیه السلام) یا همه آنها در پیشگاه خداوند متوسل میشود و یا اینکه عریضه به طور مستقیم به معصوم (علیه السلام) نوشته میشود تا او به واسطه قرب و ارج و منزلتی که نزد خداوند متعال دارد، برای برآورده شدن حاجت یا برطرف شدن مشکل شفیع باشد. یا اینکه خود معصوم (علیه السلام) به واسطه ولایت و قدرتی که از ناحیه پروردگار عالم به او اعطا شده است، به اذن خداوند مهربان این نیاز و گرفتاری را برطرف سازد.
مرحوم محدث قمى در منتهی الامال، به نقل از تحفـةالزائرِ علامه مجلسى و مفاتیح النجاةِ سبزوارى مىنویسد: «هرکس حاجتى دارد، آنچه، ذکر مىشود، در قطعه کاغذى بنویسد، در ضریحیکى از ائمه (علیه السلام) بیندازدیا کاغذ را ببندد و مهر کند، از خاک پاکى گِل بسازد، آن را در میان گِل بگذارد، در نهر یا چاه آب یا برکهاى بیندازد، با این نیت که انشاءالله به خدمت حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برسد و آن بزرگوار، عهدهدار برآورده شدن حاجت وى شود. عریضه اینچنین نوشته مىشود: «بسم الله الرحمنِ الرحیم کتبتُ یا مولای صلواتُ الله علیک مُستغیثا (مستعینا) وشکوتُ ما نَزل بى مُستَجیراً بِالله عَزوجَلَّ ثُم بِکَ مِن اَمر قَددَهَمَنی وَاَشغَلَ قَلبی وَ اَطالَ فِکری وَ سَلَبنِی بَعضَ لُبّی و غَیَّرَ خَطیرَ نِعمَ اللهِ عِندی، اَسلَمَنی عِندَ تَخَیُّلِ وُرودِهِ الخَیلُ وَ تَبَرَّءَ مِنّی عندَ تَرآئی اِقبالِهِ اِلَیَّ الحَمیمُ وَ عَجَزَت عَن دِفاعِهِ حِیلَتِی وَ خانَنِی فِی تَحَمُّلِهِ صَبری وَ قُوَّتِی فَلَجَأتُ فِیهِ اِلَیکَ وَ تَوَکَّلتُ فِی المَساَلَـ‹ لِلّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ عَلَیهِ وَ عَلَیکَ فِی دِفاعِهِ عَنِّی عِلماً بِمَکانِکَ مِنَ اللهَ رَبِّ العالَمینَ وَلِیِّالتَّدبیرِ وَ مالِکِ الاُمُورِ واِثقاً بِکَ فِی المُسارَعَـ‹ِ فِی الشَّفاعَـ‹ِ اِلَیهِ جَلَّثَناؤُهُ فِی اَمرِی مُتَیَقِّناً لِاِجابَتِهِ تَبارَکَ وَ تَعَالی اِیّاکَ بِاِعطائِی سُؤلِی وَ اَنتَ یا مَولایَ جَدیرٌ بِتَحقیقِ ظَنّی وَ تَصدیقِ اَمَلِی فیکَ فِی اَمرٍکذاوکذا» و به جاى عبارت کذا، نام حاجت خود را ببرید و در ادامه بنویسد: «فِیما لاطاقََ لِی بِحَملِهِ وَ لاصبرَ لِی عَلَیهِ وَ اِنکُنتُ مُستَحِقّاً لَهُ وَ لِاِضعافِهِ بِقَبِیحِ اَفعالِی وَ تَفریطِی فِی الواجِباتِ الَّتی لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ فَاَغِثِنییا مَولایَ صَلَواتُ الله عَلیکَ عِندَ الکَهفِ (اللهف) وَقَدِّمِ المَساَلَ لِلهِ عَزَّوَجَلَّ فِی اَمرِی قَبلَ حُلُولِ التَّلَفِ وَ شِماتَ الاَعداءِ فَبِکَ بُسِطَتِ النِّعم (النِّعَمُ) عَلَیَّ وَاَسئَلُ اللهَ جَلَّ جَلالَهُ لِی نَصراً عَزیزاً وَ فَتحاً قَریباً فِیه بِبُلُوغِ الآمالِ وَ خَیرِ المَبادی وَ خَواتِیمِ الاَعمالِ وَ الاَمنِ مِنَ المَخاوِفِ کُلِّها فِی کُلِّ حالٍ اِنَّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ لِما یَشاءُ فَعّالٌ وَ هُوَ حَسبی وَ نِعمَ الوَکیلِ فِی المَبدَءِ و المَآلِ.» آنگاه در کنار نهر یا چاه یا برکهاى برود و اعتماد به یکى از وکلا و نوَاب اربعه خاص آن حضرت کند. بهتر است حسین بن روح باشد و یکى از آنها را صدا کند و بگوید: «فلان بن فلان» (به جاى فلان بن فلان، نام نایب خاص آن حضرت گفته شود) سَلامٌ عَلیکَ اَشهَدُ اَنّ وَفاتَکَ فِی سَبیلِ اللهِ وَ اَنَّکَ اَنتَ حَیُّ عِندَ اللهِ مَرزُوقٌ وَ قَدخاطَبتُکَ فِی حَیاتِکَ الَّتی عِندَاللهِ عَزَّوَجَلّ وَ هذِهِ رُقعَتِی وَ حاجَتی اِلی مَولانا (ی)علیه السلام فَسَلِّمها اِلَیهِ فَانتَ الثِّقَه الاَمین»
(منتهى الاَمال ص۳۳۴، بحار الانوار (کتاب المزار)، ج ۱۰۲، ص ۲۳۴، نجم الثاقب، ص ۵۳۴)
سپس، نوشته را در نهر، چاه یا برکه آب بیندازد که حاجت او برآورده خواهد شد، انشاءالله.» همچنین در این زمینه مرحوم محدث نورى در نجم الثاقب عریضهاى را خطاب به امام زمان (علیه السلام) نقل کرده است.
توجه به یک نکته لازم است و آن این که ابتدای عریضه با کلمه «مستغیثاً»آمده و استغاثه را زمانی عرب به کار میبرد که سختی مانند کارد و شمشیر به گلو رسیده باشد و عبارتهای بعدی نیز مؤید همین مطلب است.
نکته بسیار مهم دیگر که در باب عریضه نویسی به محضر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از این رقعه عریضه میتوان استنباط کرد، اینکه عریضهنویسی جدای از اینکهیک نوع عرض حاجت و طلب گشایش در کارها از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، در واقع یک نوع نمایش عملی اعتقاد به زنده بودن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
در کتاب دعاى بحارالانوار، عریضه دیگرى آمده است که باید حاجت مند متن استغاثه به درگاه خداوند متعال را به همراه عریضهاى که خطاب به حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، با بوى خوش، معطر سازد و هر دو را در داخلِ گِلِ پاک بگذارد. سپس دو رکعت نماز بخواند و بعد، آن را به درون چاه آب یا نهر جارى بیندازد. بهتر است این کار در شب جمعه انجام شود. وقتى عریضه را در چاه یا نهر آب انداخت، دعاى مخصوصى را بخواند.
مرحوم محدث قمی مینویسد: «هر کس در ضریح ائمه (علیه السلام) عریضه و کاغذی را ببندد و مهر کند و آن را در نهر یا چاه آب و یا برکه ای بیندازد و به نیت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حاجت خود را ذکر کند، آن بزرگوار عهدهدار برآورده شدن حاجات وی میشود.»
(منتهی الآمال، ص۳۳۴، موعودنامه ص ۴۸۸)
جامعهشناسی عریضه
همانگونه که در بحثهای آداب عریضهنویسی گفته شد، از آنجایی که این عمل یک نوع حاجتخواهی و توسل به شمار میرود، باید شرایط بیان حاجت و نوع حاجت نیز مراعات شود. پدیده عریضهنویسی علاوه بر عقیده پاک دینی دارای عناصر اجتماعی و جامعهشناسی است و همین موضوع ایجاب میکند که باید در برخورد و بازشناسی آن به این ویژگی بسیار مهم نیز توجه داشت.
بر طبق آنچه گفته شد، ادله اثبات مقوله عریضه، همان دلایل اثباتی بحث توسلجویی به خداوند و اهل بیت (س) است. دلیل دیگر، سیره متشرعین و علمای سلف است که حداقل نتیجهای که میتوان از سیره متشرعین گذشته گرفت، اینکه این پدیده، پدیده نوظهوری نبوده است و حتی برای آن در کتب معتبر ادعیه دعا و شرایطی بیان شده است.
به طور کلی بر اساس روایات صحیح، خداوند از پرداختن به جزئیات حاجات خشنود میشود و حال اگر کسی واگویههای خویش با خدای خود یا با مقربان درگاه الهی را به صورت نامه یا نوشتهای هرچند کوچک به نگارش درآورد، نباید آن را نشانه خرافه دانست؛ چراکه در روایات، ملاک عمل را نیت دانستهاند و ظاهر عمل تا زمانی که منافاتی با اصول مسلم دین و شریعت نداشته باشد از باب تسامح در ادله سنن هیچ منعی ندارد.
این سخن به آن معنا نیست که ما افراط و تفریطهای قضیه عریضه را متوجه نباشیم و بگذاریم تا عرصهای شود برای عدهای سودجو که از احساسات پاک برخی متدینان سوءاستفاده کنند که این مسئله نیز هوشیاری و درایت بیش از پیش متولیان امر فرهنگ و دین جامعه را میطلبد.
حال برای جا افتادن و تایید مطلب این کرامت از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اینجا ذکر می شود:
نامه ممهور حضرت(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
عالم فاضل، میرزا ابراهیم شیرازی حائری فرمود:
زمانی که در شیراز بودم، چند حاجت مهم داشتم و متحیر بودم که چطور به آنها دست پیدا کنم؛ لذا سینه ام تنگ شده بود.
یکی از آن حاجتها توفیق زیارت کربلای معلی و حضرت سیدالشهداء علیه السلام بود. چاره ای برای رسیدن به خواسته ام ندیدم؛ مگر این که به ساحت مقدس حضرت بقیة الله ارواحنا فداه متوسل شوم؛ به همین جهت حاجات خود را در عریضه ای که از ائمه اطهار علیهم السلام روایت شده است، درج نمودم و نزدیک غروب آفتاب، در حالی که تنها بودم، از شهر خارج شدم و کنار استخری که آب زیادی داشت رفتم.
در آن جا، از نواب اربعه حضرت ولی عصر علیه السلام، جناب حسین بن روح را صدا زده و آنچه را که در روایات وارد شده، عرض کردم و ایشان را واسطه خود با امام زمان علیه السلام قرار دادم. عریضه را در آب انداخته و هنگام غروب از دروازه دیگر شهر، وارد شدم از این کار غیر از خدای تعالی هیچ کس مطلع نشد و به احدی هم نگفتم.
صبح روز بعد به محضر استادی که نزد او درس می خواندم، رفتم. تمام همدرسها آن جا حاضر بودند. ناگاه سید جلیلی به لباس خدام حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام وارد شد و نزدیک استاد نشست. هیچ کدام از ما تا آن وقت او را ندیده و نشناخته بودیم و بعداً هم او را در شیراز ندیدیم.
آن سید متوجه من شد و مرا به اسم مخاطب قرار داد و فرمود:
میرزا ابراهیم، بدان که رقعه تو خدمت حضرت صاحب الزمان علیه السلام رسید و به آن بزرگوار تسلیم شد.
از صحبت ایشان مبهوت شدم. دیگران هم معنی کلام سید را نفهمیدند؛ لذا از او پرسیدند: جریان چیست؟
فرمود: شب گذشته در خواب دیدم عده زیادی اطراف جناب سلمان محمدی (ره) جمع شده اند. نزد آن حضرت رقعه ها و نامه های زیادی بود و ایشان مشغول نظر کردن به آنها بودند.
وقتی جناب سلمان مرا دیدند به من فرمودند: برو نزد آمیرزا ابراهیم (علاوه بر اسم، سایر مشخصات مرا نیز بیان نموده بود) و به او بگو رقعه اش دست من است. و دست خود را بلند کرد. سپس رقعه به حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف رسید. و در همان عالم رویا دیدم که ایشان رقعه ای مهر کرده در دست داشتند.
در همان عالم خواب این طور فهمیدم که نامه هر کس را آن سرور قبول کرد، آن را مهر می کند و کسی که حاجتش قبول نیست اصل آن را به او رد می کند.
حاضرین و همدرسها راجع به صادق بودن خواب سید از من پرسیدند.
من هم قضیه را برایشان بیان کرده و قسم خوردم که احدی بر این کارم مطلع نبوده است؛ لذا آنها مرا بشارت دادند که حاجاتم برآورده خواهد شد و همان طور هم شد؛ یعنی طولی نکشید که به زیارت کربلا موفق شدم چنانکه الان در این جا ( کربلا) هستم و سایر حوائجم هم بحمدالله برآورده شد.
در نتیجه عریضه نویسییکی از راههای توسل است و توسل جزو مبانی دینی ما است و با مستندات فراوان این امر در سیره علما از سید بن طاووس تا آیت الله بروجردی و دیگران مشاهده شده است.
همچنین در رابطه با عریضه نویسی کتابهایی نوشته و منتشر شده از جمله کتابی که در رابطه با عریضه نویسی و آداب عریضه نویسی در انتشارات مسجد جمکران منتشر شده است که اصل جریان عریضه نویسی را تأیید می کند.
پس عریضه نویسی نه تنها خرافات نیست بلکه واقعیتی است که متاسفانه اهل سنت به دلیل اینکه آنان از داشتن چنین نعمتی بی بهره هستند آنرا خرافه دانسته و به مقابله با آن پرداخته اند.