۱۳۹۷/۰۵/۱۳
–
۱۱۷۴ بازدید
سلام سوزی که استاد حجت الاسلام عابدینی در روز دوم اعتکاف بارها وبارها می گفتند منظور چیست در آپارات هم هستاینکه اگر حرکت سالک درست باشد روز به روز باید سوز بیشتر شود چطور باید بفهمیم ؟ نشانه سوز چیست ؟
پرسشگر گرامی ، منظور از سوز ، سوز و شوق بندگی است :
دوست گرامی. در ابتدا متذکر می شویم که سلوک راه خدا دو مرحله دارد مرحله عقلانی و عرفانی. مرحله عقلانی با استدلال و علم پیش می رود و مرحله عرفانی با عشق و سوز بندگی. اینجا یک فورمول وجود دارد و ان اینکه تا کسی مرحله عقلانی را طی نکند به عرفان و عشق نمی رسد بنابراین راه کلی رسیدن به سوز بندگی گذر کردن از سلوک عقلانی است. در صورت موفقیت کم کم انسان عاشق خدا و عبادت خدا می شود و شوق عبادت در او تقویت می گردد تا اینکه وارد ریاضت های سنگین عرفانی می شود.
به چند نکته توجه کنید.
الف ) بندگی چیست؟
امام صادق (ع) می فرماید: حقیقت عبودیت و بندگی سه چیز است: اوّل این که بنده در آنچه خدا بر او منّت گذاشته و بخشیده است برای خود مالکیّت نبیند، بدان جهت که بندگان را ملکی نیست، مال را مال خدا می دانند، و آن را در جایی که خدا فرموده است قرار می دهند.. دوم: این که بندۀ خدا برای خودش مصلحت اندیشی و تدبیر نکند. سوم: این که تمام مشغولیاتش منحصر شود به آنچه که خداوند او را بدان امر نموده، یا از آن نهی فرموده است. بنابراین، اگر بندۀ خدا برای خودش ملکیتی را در آنچه که خدا به او سپرده است نبیند، انفاق نمودن بر او آسان می شود. و چون بندۀ خدا تدبیر امور خود را به مدبرش بسپارد، مصائب و مشکلات دنیا بر وی آسان می گردد. و زمانی که به آنچه خداوند به وی امر کرده و نهی نموده است اشتغال ورزد، دیگر فراغتی نمی یابد تا مجال و فرصت خودنمایی و فخر نمودن بر مردم پیدا نماید.
از این رو چون خداوند بندۀ خود را به این سه چیز گرامی بدارد، زندگی در دنیا و نحوۀ برخورد با ابلیس و خلایق بر وی سهل و آسان می گردد. به انگیزۀ زیاده اندوزی و فخر و مباهات با مردم به دنبال دنیا نمی رود و آنچه را که از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم می نگرد، آنها را برای عزت و علّو درجۀ خویشتن طلب نمی نماید و روزهای خود را به بطالت و بیهودگی نمی گذراند.[1]بندگی، مفتاح ولایت است[2] و نام بنده، بهترین اسم ها. از این رو پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص)، “عبداللَّه” است در لیلة المعراج درخواست عبودیت نمود: “أضفنی إلیک بالعبودیة یا ربّ”.
از ابو بصیر نقل شده که امام باقر (ع) فرمود: از جمله دعاهای امیر المؤمنین (ع) این بود: ای خدای من! همین عزّت مرا بس که بنده توام، و همین افتخار مرا بس که تو پروردگار منی. ای خدای من! همان گونه که من دوست دارم تو از آن منی، پس مرا به آنچه دوست داری موفّق بدار.[3]انسان کامل، عبداللَّه است و تمام تجلیات اسمائی را دارد. فانی در حضرت إلاهیه باشد و مغلوب اسمای إلاهی.
چه زیبا است گفتۀ خواجه عبداللَّه انصاری که: إلاهی اگر یکبار گویی “بندۀ من”، از عرش گذرد “خندۀ من”.
در حدیث قدسی آمده است: ای بندۀ من، از من اطاعت کن تا ترا مثل (یا شبیه و نظیر) خود قرار دهم من به چیزی می گویم بشو، می شود. تو به چیزی می گویی بشو، می شود.[4] بنابر این، به فرمودۀ امام صادق (ع): “العبودیة جوهرة کنهها الربوبیّة”؛ یعنی عبودیت و بندگی خداوند متعال یک جوهره و واقعیتی است که باطن و حقیقتش ربوبیّت است.[5] به واسطۀ بندگی، نفس انسانی صیقل پیدا می کند و قابلیت انعکاس اشعۀ نوریۀ عالم بالا در او پدیدار می گردد و هر چه پاکی و صیقل بیشتر باشد شفافیت و انعکاس آن بیشتر می گردد و جلوه های حضرت حق در او زیادتر به ظهور می رسد، تا جایی که خلافت بالقوه و بالاستعداد وی به مقام فعلیّت مطلقه در می آید و بالفعل، خلیفة الله در تمام عالم وجود و شئون و مظاهر حیات می شود. باید دانست که این الوهیّت نیست، بلکه خلافت و نمایندگی است که عین آثار الوهیّت در آن به ظهور می رسد. لازم به ذکر است که خلیفة الله کار خدایی نمی کند، بلکه خدا به دست وی کار خود را به ظهور می رساند و از دریچۀ نفس وی خود را متجلی می گرداند و اسما و صفات خود را بروز می دهد. از این رو عارف بالله آئینۀ تمام نمای جمال و جلال خداوند ازلی و ابدی است و در تمام مراتب معجزات انبیا و کرامات امامان و اولیای خداوند، در حقیقت خداست که فاعل بی حد و حاکم مطلق است و نفس ولیّ خدا فانی شده است و این همان مقام “عبودیت” است. مقامی که در اثر اطاعت خداوند متعال پیدا می شود.[6] سالک در این مقام خود را “اسم الله” و “علامة الله” و “فانی فی الله” ببیند و سایر موجودات را نیز چنین بیند و اگر ولیّ کامل باشد متحقق به اسم مطلق شود و برای او تحقّق به عبودیت مطلقه دست دهد و عبدالله حقیقی شود. و تواند بود که تعبیر به عبد در آیۀ شریفۀ “سبحان الذی اسری بعبده”؛ منزه است آن کس که شبانه بنده اش را سیر داد”.[7] برای آن باشد که عروج به معراج قرب و افق قدس و محفل انس به قدم عبودیت و فقر است و رفض غبار انیّت و خودی و استقلال می باشد و شهادت به رسالت در تشهّد، بعد از شهادت به عبودیّت است؛ زیرا عبودیت مرقات رسالت است و در نماز که معراج مؤمن و مظهر معراج نبوت است، شروع شود پس از رفع حُجُب به بسم الله – که حقیقت عبودیّت است – “سبحان الّذی اسری بِنبیّه بمرقاة العبودیة المطلقة”؛ پس منزه است آن کس که پیامبرش را با نردبان عبودیت مطلقه سیر داد و او را به قدم عبودیت به افق احدیّت جذب فرمود و از کشور ملک و ملکوت و مملکت جبروت و لاهوت رهانید و سایر بندگان را که مستظّل به ظلّ آن نور پاکند به سمه ای از سمات الله و مرقات تحقق به اسم الله – که باطن آن عبودیت است – به معراج قرب رساند.[8] ب ) نقش نیّت و اخلاص در عبادت و بندگی
نیّت، پیش عامّه، عزم بر اطاعت است طمعاً یا خوفاً: “یدعون ربهّم خوفاً و طمعاً”[9] و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هیبةً و تعظیماً: “فاعبد ربّک کانّک تراه و ان لم تکن تراه فانّه یراک” و در نزد اهل جذبه و محبّت، عزم بر اطاعت است شوقاً و حبّاً… و در نزد اولیا، عزم بر اطاعت است تبعاً و غیراً بعد از مشاهدۀ جمال محبوب استقلالاً و ذاتاً و فنای در جناب ربوبیت ذاتاً و صفةً و فعلاً.[10] و از اشد شرایط نیت، اخلاص آن است.
اخلاص در عبادت عامّه، تصفیۀ از شرک جلّی و خفّی است از قبیل ریا و عُجب و افتخار:” الا للّه الدین الخالص”؛ هان، که دین خالص فقط از آن خداست.[11] و در عبادت خواص، تصفیۀ آن است از شوب طمع و خوف که در مسلک آنها شرک است. و در عبادت اصحاب قلوب، عبارت است از تصفیۀ از شوب انانیّت و انیّت که در مسلک اهل معرفت، شرک اعظم و کفر اکبر است:
مادر بت ها بت نفس شماست
زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست.[12]و در عبادت کُمّل، عبارت است از تصفیۀ آن از شوب رؤیت عبودیّت و عبادت، بلکه رؤیت کون؛ چنان که امام خمینی (ره) فرمود: “قلب سلیم آن است که ملاقات کند حق را و در آن احدی سوای حق نباشد”.[13]بندگی او به از سلطانی است
که اناخیر دم شیطانی است
فرق بین و برگزین تو ای حبیس
بندگی آدم از کبر بلیس
گفت آنک هست خورشید ره او
حرف طوبی هر که ذلت نفسه
ظل ذلت نفسه خوش مضجعی است
مستعد آن صفا را مهجعی است
گر از این سایه روی سوی منی
زود طاغی گردی و ره گم کنی[14] ج ) راه و روش بندگی
بندگی کردن خدا ، مراحلی دارد و ما دراینجا دومرحله آن را به اختصار بیان می کنیم ، شاید مقبول افتد!
1 . اولین قدمش این است که واجبات را انجام دهد وحرام وگناه را ترک کند! یعنی ارتباطش باخدا ارتباط انجام فرمان خداوندگاریش باشد! ازمعنی ومفهوم کلمه «واجب» میتوانیم چنین استفاده کنیم : «واجب » دورکن دارد: اول : لازم و ضروری باشد دوم : فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد.
البته گاهی موانعی برای یک ارتباط زیبا با خدا وجود دارد ! خوب است که آنها را بشناسیم ، بعضی از آنها چنین است :
2. ترک گناه: یکى از عوامل مهمى که رابطه انسان با خدای متعال را ضعیف نموده و مانع اجابت دعا می شود، نافرمانى از دستورهاى خداست. حضرت على (علیه السّلام) در دعاى کمیل چنین مى فرماید: پروردگارا! گناهانى را بر من ببخش که موجب حبس و بالا نرفتن دعا مى شوند و در جاى دیگر از همان دعا چنین مى فرماید: اى آقا و مولاى من! به عزتت قسم! از تو مى خواهم که بدى کردار و رفتارم موجب پوشیده شدن دعاى من از تو نشود.
امام باقر(علیه السلام) در این باره فرمود: بنده حاجتى ازخدا طلب مى کند و مقرر مى شود آن حاجت در زمانى برآورده شود; پس در این فاصله، او گناهى مرتکب مى شود و در نتیجه، خداوند مى فرماید: حاجت این بنده برآورده نشود و از آن محروم شود; چون او خشم و غضب مرا برانگیخت و همین باعث محروم شدن اوست. (بحار الانوار،ج73،ص329)
2 . دومین قدم این است که به انسانهای خدایی نزدیک شود! علائم انسانهای خدایی چیست؟
1. 2 . قلبشان فقط مشغول به خدا است .
اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حق، آن گاه به این مقام قرب رسیدند که وجودشان پر از اخلاص شد، آنقدر که جز خدا چیزی ندیدند و جز برای خدا، کار نکردند.
هرگز ظواهر دنیا مخلصین عالم را فریب نداده و جلوات دنیا آنها را با خود نبرده است؛ بلکه برعکس، به تعبیر آن مرد عظیمالشّأن و الهی، آیتالله انصاری همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هر چه دنیا به آنها رو کرد، آنها از دنیا رو برگرداندند. گویی که دنیا ناز آنها را میکشد، نه این که آنها ناز دنیا را بکشند. در این دنیا هستند و مثل دیگران زندگی میکنند؛ امّا هیچگاه به دنیا جواب مثبت نمیدهند.
این حقیقت همان فرمایش نبیّ مکرّم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است – فرمودند: «طُوبَى لِمَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ الْعِبَادَةَ وَ الدُّعَاءَ» خوشا به حال آن کسانی که دعا و عبادتشان را فقط برای خدا خالص گرداندند. حضرت در ادامه میفرمایند: چون آنها قلب خود را به خدا سپردند، دیگر مسائل دنیا آنها را مشغول نمیکند. «وَ لَمْ یَشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرَى عَیْنَاهُ» دلش را به آنچه که میبیند، مشغول نمیکند، بلکه فقط مشغول پروردگار عالم است. دنیا او را با خود نمیبرد، ظواهر دنیا، زیباییها و جلوات آن او را فریب نمیدهد؛ چون مخلصین عالم قلبشان را به خدا سپردند. کسی که قلبش به خدا سپرده شده، دیگر طبیعی است ظواهر دنیا قلبش را مشغول نمیکند و باعث نمیشود که هرچه او ببیند قلبش بلرزد.
2. 2 . فریب ظاهر دنیا را نمی خورند.
امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: یکی از نشانههای بندگان خاص پروردگار عالم همین است که هیچگاه ظواهر، آنها را فریب نمیدهد. چون آنها بنده خاص خدا شدند و قلبشان آکنده است، هرچه ظواهر دنیا زیبا و فریبنده هم باشد، ابداً آنچه که میبینند، آنها را مشغول نمیکند.
راجع به شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ، آن مرد عظیمالشّأن و عارف بزرگوار بیان میکنند: با این که ایشان برای ترویج تشیّع و اسلام ناب به دستگاه صفوی ورود پیدا کرد، امّا آنقدر قلبش محکم بود و اراده قوی داشت که هیچگاه جلوات سلطنت ایشان را نگرفت – خیلی مهم است -تعبیر بسیار عالی و زیبایی را از میرداماد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عالم بزرگوار و ربّانی بیان کردند که فرمودند: اگر کسی غیر از حضرت شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ورود به این دستگاه پیدا میکرد، شاید دینش را هم از دست میداد امّا هرگز جلوات دنیا او را فریب نداد. معلوم است؛ مردان خدا و کسانی که خالص هستند، قلبشان با دیدن ظواهر دنیا تکان نمیخورد، آنها مراقب و مواظبند.
3. 2 . شیفتگان جمال حضرت حقند .
شاید یک معنای قلب سلیم – که اولیاء الهی از جمله آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف عظیمالشّأن بیان میفرماید: سلیم بودن قلب سلیم به این است که دنیا در نظرش فاسد است جز این که از دنیا فقط برای آخرت بهره ببرد «الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَةِ» – همین باشد که آنها قلبشان به دنیا مشغول نمیشود و هرچه را که دیدند، فریفته نمیشوند. ما اینطور هستیم که هر جمالی که بدیدیم بدو یارشدیم، امّا آنها جز جمال حضرت حق چیز دیگری نمیبینند.
قلبی که حقبین شد و جمال حضرت حق را دید؛ دیگر هر آنچه در دنیا ببیند، او را مشغول نمیکند. کوچک و بزرگ هم ندارد. اندازه هم ندارد. آنها آنقدر قوی هستند که هرچه جلوات دنیا بزرگتر، قلب محکمتر، ابداً آنها را تکان نمیدهد. طوری هستند که به قول ابرار الهی، گویی در حقیقت، همه مطالب در دست آنهاست و قبلاً از این ظواهر دنیا که دارند میبینند، بهره بردند. گویی همه اینها را دارند؛ خانه آن چنانی، وسیله نقلیه آن چنانی و … . گرچه ندارند امّا طوری نگاه میکنند که گویی دارند؛ چون برای آنها هیچ است.
4. 2 . از غیر خدا بی نیازند.
معلوم است کسی که اصل را دارد، فرع برایش هیچ است. آن کس که خدا را دارد، عالم را دارد. آن کس که پروردگار عالم را دارد چه چیز ندارد؟ امّا آن که خدا را ندارد، همه چیز هم داشته باشد، گویی هیچ چیز ندارد. حریصتراست، طوری که گویی اصلاً هیچ ندارد. فقط همیشه میخواهد.
امّا آنهایی که عبادتشان را برای خدا خالص میکنند، قلبشان طوری است که گویی عالم در تملّک آنهاست. آنها در ضمیرشان اینگونه میگویند: دنیا چرا نگردد اینک مسخّر ما. عالم در تسخیر آنهاست. یک خانه، باغ، ویلا و وسیله نقلیّه چنین و چنان برای آنها نیست، عالم در ید قدرت آنهاست.
لذا برای همین است که قلب خدابین مشغول به دنیا نمیشود و با نگاه کردن به هر چه که در دنیاست، قلبش نمیلرزد؛ چون قلب یک جای دیگر مشغول است. قلبی که به خدا مشغول است دیگر به دنیا مشغول نیست! قلبی که خدابین است معلوم است «لَمْ یشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرَى عَینَاهُ» هر آنچه که میبیند دیگر قلبش را مشغول نمیکند؛ چون قلبش جای دیگری مشغول است.
5. 2 . دنیا در نظر مخلصین حقیراست.
اولیاء و مخلصین عالم از لحاظ روحی به قدری قوی میشوند که هر کس کنار آنها بنشیند، دنیا در نظرش حقیر میشود. نهتنها خودشان این حالت را دارند بلکه خصوصیّت مخلصین عالم این است که بر دیگران اثرگذار هستند. نه تنها دنیا و مافیها در نگاه آنها هیچ و پوچ است، بلکه هر کس با آنها نشست، همین حال را دارد.
علّامه آسیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: وقتی انسان در محضر آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بزرگوار مینشست، احساس میکرد دنیا برایش هیچ است. ایشان میفرمودند: آسیّد هاشم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم میفرمودند: هر موقع ما محضر آقاجانمان آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مینشستیم، هیچ چیز جز خدا نمیدیدیم. آنقدر دنیا در دید ما کوچک و کوچک میشد که دیگر از دنیا و مافیهای آن بیزار بودیم. این خصوصیّت مخلصین عالم است، نهتنها خود آنها دنیا را کوچک میبینند بلکه هر که در محضر آنها نشست و با آنها همنشینی کرد، دنیا در دیدش حقیر و ناچیز میشود.
آنوقت معلوم است که اگر کسی اینطور شد، دیگر مشکلات دنیا برای او مشکل نیست، چون کسی تن به مشکلات دنیا میدهد که قلبش به دنیا مشغول باشد و هر چه در دنیا میبیند قلبش را تسخیر کند، امّا آن کسی که خدا قلبش را تسخیر کرد و این قلب، حرم ذوالجلال و الاکرام و مصداق «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ» شد، دیگر طبیعی است اگر دنیا پر از مشکلات باشد، او آرام است. مشکلات، او را غرق و به خود مشغول نمیکنند؛ چون کسی غم مشکلات میخورد که دنیا او را به خود مشغول کرده باشد.
اولیاء میفرمایند: دنیا کسی را به خود مشغول میکند که چشمش دنیا را گرفته باشد، معلوم است آنوقت دائم در دغدغه است، گرفتار است. هرچه دید به مشکلاتش افزوده میشود. آن کسی دچار مشکل است که چشمش دنیا را ببیند، آنها که دنیا را نمیبینند و خدابین هستند دیگر چه مشکلی دارند؟! آنقدر با همه مشکلات آرام هستند که گویی اصلاً مشکلی در عالم ندارند و این حال خوش مخلصین است، خوشا به حال آنها! – این کد را به ذهن خود بسپارید –
6. 2 . محو یاد خدا هستند.
«وَ لَمْ ینْسَ ذِکْرَ اللَّهِ بِمَا تَسْمَعُ أُذُنَاهُ» خصوصیّت دیگری که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند، این است که آنها هرچه میشنوند باعث نمیشود یاد خدا فراموش شود. آنها دائم به ذکر خدا مشغول هستند، اصلاً گویی از دنیا چیزی نمیشنوند. این گوش، خدایی شده؛ چون قلب که الهی شد، دیگر چشم و گوش الهی میشوند. معلوم است به واسطه همین، هرچه از زیباییها، جلوات دنیا، قدرت یا ثروت میشنوند، آنها را از یاد خدا غافل نمیکند.
ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بزرگوار تعبیر زیبایی دارند، ایشان میفرمایند: اولیاء خدا و مخلصین عالم ،گویی فقط در گوششان صدای خداست و کسی که بهترین صدا را شنید، دیگر صداهای دیگر برایش خوشایند نیست.
ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن متخلّق به اخلاق الهی و عالم ربّانی، صاحب جامع السّعادات بیان میفرمودند: مَثَلَش، مثل آن کسی است که وقتی گوشش صدای معشوق خود را شنید، همیشه آوای او در گوشش است و گویی آواهای دیگر برای او آزاردهنده است. کسی هم که آوای خدا را شنید، دیگر همیشه به یاد خداست. صداهای دیگر باعث نمیشود یاد خدا از ذهن، فکر و وجودش بیرون برود.
کسی که صدای مولا، وجود مقدّس آقاجانمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را شنید، دیگر گوش او هیچ صدا و آوایی را نمیشنود – مثل آن چیزی که آن آیت عظمی، آیتاللهالعظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که از وجود مقدّس حضرت توقیع دارند، بیان فرمودند – وقتی صدا را شنید، دیگر معلوم است، دائم فکر و ذکرش آن صدای خوش ملکوتی آقاست. چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن! دیگر این آوا دائم بر گوش است. معلوم است، یاد و فکر آقا همیشه در وجودش هست. آن که خدا را همیشه یاد میکند، معلوم است که آواها و صداهای دیگر گویی اصلاً در گوشش نخواهد بود، او محو یاد خداست. اصلاً به جایی میرسند که به قول آیتالله سیّد عبدالکریم کشمیری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خودشان ذکر الله میشوند؛ یعنی انسان دیگر به جایی میرسد که خودش یاد خدا میشود.
اینکه بیان میکنند انسان به وجه عالم ربّانی نگاه کند، عبادت محسوب میشود برای این است که نگاه به چهره اولیاء خدا، علمای ربّانی و خصّیصین حضرت حق انسان را یاد خدا میاندازد؛ یعنی وجودشان یاد خدا میشود.
آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفیّ الهی میفرمودند: آن مرجع بزرگوار آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که خود مرجع یکّهتاز هستند و توقیع از دست مبارک آقا دارند، میفرمودند: نگاه به آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، خدا را در وجود انسان زنده میکند. بعد میفرمودند: حتّی نگاه به درب خانه او انسان را به یاد خدا میاندازد.
لذا دیدید گاهی انسان وقتی قلبش مبتلا به گناه و گرفتاریهای دنیا میشود، محضر یکی از اعاظم و علمای ربّانی میرود، گویی صیقل داده میشود. وقتی بیرون میآید آرام میشود. وقتی انسان در محضرشان مینشیند، گویی دیگر همه مشکلات فراموش میشود. چرا اینگونه است؟ چون وجودشان انسان را یاد خدا میاندازد. مهم این است: چون خودشان دائم یاد خدا هستند.
اینها طوری شدند که مَثَلِشان همان فرمایش نبیّ مکرّم است که فرمودند: نفس زدنشان هم تسبیح است. به قول آیتالله مقدّس اردبیلی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آنهایی که نفسشان تسبیح است و نومشان عبادت است، آغازش ماه مبارک رمضان است امّا دیگر انتها ندارد، همیشه اینطور هستند. دلیل هم این است: در ماه مبارک رمضان چون انسان روزه است، میگوید: زبانم را کنترل کنم: غیبت نکنم، تهمت نزنم، چشمم را کنترل کنم: گناه نکنم، گوشم را کنترل کنم ، موسیقیهای مبتذل و غیبت گوش ندهم و …، دستم را کنترل کنم و … . وقتی به واسطه این که روزه است، خودش را کنترل میکند، آن موقع به قول نبیّ مکرّم «أَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ وَ نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَةٌ»، خوابشان هم عبادت میشود، نفس زدنهایشان هم تسبیح میشود امّا این آغاز است، نه انتها. دیگر انسان به جایی میرسد که وجودش یاد خدا میشود.
وقتی وجودت یاد خدا شد، چشمت خدا میشود، وقتی نگاه میکنی، نگاهت نافذ میشود، مذنب را تغییر میدهد. چهره عالم ربّانی، تکتک سلولهایش، بافت صورتش، همه یاد خداست. برای همین انسان وقتی به این چهرههای نورانی و الهی نگاه میکند، یاد خدا در وجودش زنده میشود؛ چون آنها همه وجودشان ذکر الله و یاد خدا شده است.
طبیعی است آن که ذکر الله است، دیگر گوشش هم خدایی است، دیگر هیچ چیزی نمیشنود. معلوم است دیگر یاد خدا فراموش نمیشود. گویی جز آوای خدایی آواها را نمیشنود. هر آوایی که رنگ و بوی الهی بدهد، آن را متوجّه میشود، «صِبْغَةَ اللَّهِ». خصّیصین حضرت حق و مخلصین عالم اینگونه هستند.
«عبادت عاشقانه»
آتش عشق است کاندر نى فتاد—جوشش عشق است کاندر مى فتاد
بنده ی خدا باید به حدى برسد که فقط محبت و عشق او را به بندگى وادارد، و از شوق بهشت و ترس جهنم آزاد باشد.
امام صادق (ع) مى فرمایند: « بندگان سه گونه اند:
1- گروهى از روى ترس (از جهنم و عذاب الهى) خداى عز وجل را عبادت مى کنند که این عبادت از آن بردگان مى باشد.
2- گروهى با دل خواهان ثواب (و دریافت پاداش و بهشت) خداى تبارک و تعالى را عبادت مى کنند که این عبادت ازآن مزدبگیران مى باشد.
3- گروهى به خاطر حب وعشق (حق تعالى) خداى عزوجل را عبادت مى کنند که این عبادت، بهره آزادگان (و وارستگان از بند غیرعشق) مى باشد و همین عبادت هم برترین عبادت ها مى باشد».[1]چرا افراد در طاعت با یکدیگر این همه فاصله دارند؟!
به نظر می رسد اصلی ترین عامل شناخت پروردگار باشد. پیامبر خدا -صلی الله علیه وآله- می فرماید:«شناخت، سرمایه من است و خرد، ریشه دین من وعشق، بنیاد من وشوق، مرکب من ویاد خداوند، همدم من».[2]در این روایت پیامبر اعظم شوق را مرکب خود معرفی می کنند؛ بدین معنا که باید بر آن سوار شد و حرکت کرد، چرا که انسان را به مقصد راحتر و بهتر می رساند. اما سرمایه ی که به آن وسیله می توان شوق را تهیه کرد، شناخت است، که در ابتدای روایت به آن اشاره شده است.
«راه شناخت»
بهترین راه شناخت برای انسان تأمل در خود، که شامل از کجا آمدن به کجا رفتن و برای چه آمدن می شود. دیگر این که به پیرامون خوب دقت کنیم، میوه جات، آب، کوه، درخت، انسانها، حتی می توان یک گل را در دست گرفت و آثار و نشانهای خدا را در آنها دید. برای شناخت خدا قرآن حرف اول و آخر را می زند، سوره ی انعام همراه با توجه به معنی می تواند مفید باشد.
«شناخت در دعا»
معرفت و شناخت آن قدر اهمیت دارد، که در دعاها به خوبی می توان رابطه ی بین آن و شوق را دریافت. در مناجات مریدین-که دعای امام سجاد می باشد- سخن از افرادی است، که اهل ارادت و اشتیاق به خدا هستند. بعد از ذکر حالات و اوصاف آنان می فرماید:«و افضلهم فی معرفتک نصیباً؛ و برتری بدهی از آن بندگانت، در معرفت خودت نصیبم را»به درستی کسی که عظمت خدا را دریافت و به نیاز خود پی برد، با عشق در خانه خدا را آیا نخواهد کوبید؟! در ادامه دعا آمده:«و الیک شوقی و فی محبتک ولهی؛ شوقم منحصر به تو و سرگردان و حیران محبت توام»و شوق و محبت را بعد از معرفت معرفی کرده است.
شوق عبادت، نسبت به چه کسی باید باشد؟ خواهیم گفت: نسبت به خدا. این نشان می دهد باید شناخت باشد، تا عبادت صورت گیرد و شوق تحقق یابد. در مناجات محبین به خوبی حضرت این حقیقت را ترسیم می کنند:«سبحات وجهه لقلوب عارفیه شائقه؛ تمام ذات خدا بر قلوب عارفان او شوق و نشاط بر انگیز است»منظور از عارفان کسانی هستند که خدا را شناخته اند.
«قلب»
نى حریف هر که از یارى برید—پرده هایش پرده هاى ما درید
قلب-منظور قلبی که در سمت چپ بدن قرار دارد نیست-حقیقت انسان است، و دریافت ایمان و ارتباط با خدا به وسیله ی آن می باشد. عامل اصلی که باعث می شود، نتوان به طاعت الهی رو آورد، زنگار گرفتن قلب است. در این صورت قلب کارکرد صحیح خود را از دست می دهد. چه چیزی این مشکل را ایجاد و راه درمان آن چیست؟ اگر به قرآن و سخنان معصومین رجوع کنیم، به خوبی بیان می فرمایند که درد از چیست و داروی آن کدام است؛«آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اى افکنده است؟!»[3] در این آیه علت مهر زدن بر قلب را هوا پرستی معرفی می کند. از این رو اگر ما می خواهیم خدا را پرستش کنیم، باید دست از خود خواهی و خود محوری بر داریم و خدا را محور کارها قرار دهیم. در مناجات توابین که امام سجاد-علیه السلام- بیان داشته اند، چنین می خوانیم«امات قلبی عظیم جنایتی، فاحیه بتوبه منک؛ جنایت بزرگ(هوای پرستی)مرا دل مرده ساخته، پس آن را زنده کن به توجه و لطف خودت» در این فراض از دعا به خوبی علت درمان آن را که توجه خدا است بیان می کند.
«شوق همیشگی نیست»
گفتنی است انسان حالات گوناگونى دارد. در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده: «ان للقلوب شهوه و اقبالا و ادبارا» به این معنا است که قلب انسان گاه میل به خدا و معنویات دارد و گاه پشت مى کند. در این رابطه فرموده اند: در هنگام اقبال دل به مستحبات بپردازید و در صورت ادبار به واجبات اکتفا کنید.
«نکته تربیتی»
1. اگر قلب شما رو به خدا داشت و شوق عبادت را در آن احساس کردید، حتماً به این رحمت جواب مثبت بدهید، تا به مرور بر این حالت شما افزوده شود.
2. همین حالاتی که دارید و می خواهید شوق طاعت در شما شعله ور شود را در خود حفظ کنید، تا خداوند بیشتر به شما عنایت کند و از خدا بیشتر از آن را طلب کنید و با خود زمزمه کنید«وهمیت قلبه لإرادتک؛ و قرار بده ما را از کسانی که قلبشان را دلباخته ی محبت خود کرده ای».
3. خداوند فیضی که به شما از جهت معنوی می دهد، را نگاه می کند که با آن چه می کنید، اگر درست بهره بردید زیاد می کند.
«زیاد روی هرگز»
امام باقر به نقل از پیامبر اکرم- صل الله علیهما-می فرماید: «از این نکته آگاه باشید که هر عبادتى شورى در دل مؤمن ایجاد مى کند که بعد از مدتى به سردى و سستى مى گراید. هر کس شور و شوقش به عبادت در سر حد سنت و روال من پایدار بماند رهیاب است و هر کس در اثر شور و شوق عبادت از سنت و روال من درگذرد گمراه است. این را دانسته باشید که من شبها هم نماز مى خوانم و هم استراحت مى کنم و مى خوابم. روزها گاهى روزه مى گیرم و گاهى افطار مى کنم. من به موقع مى گریم و به موقع مى خندم. هر مؤمنى که از مسیر و سنت من اعراض کند با من که رسول خدا هستم پیوند ندارد…».[4]از این رو باید مراقب خود باشیم، تا در مسیر الهی قرار بگیریم، و الگوی ما پیامبر اکرم باید باشد تا دچار زیاده روی نشویم. بر این اساس قرآن اشاره می دارد:«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ؛ بگو اگر راستى خدا را دوست دارید باید از دستورات و خواسته هاى او که بوسیله من بشما ابلاغ مى شود متابعت و پیروى کنید تا در نتیجه خدا هم شما را دوست داشته و گناهان شما را ببخشد».[5] اگر آن چه که دین فرموده شما انجام دهید خدا شما را دوست خواهد داشت و خدا اگر کسی را دوست بدارد، محبت و شوق بندگی را به او عطاء خواهد کرد.
«برنامه»
داشتن یک برنامه که شامل خواب، بیداری، کار و درس و غیره باشد، لازم است، تا با برنامه های عبادات -فردی و اجتماعی- تضاد ایجاد نکند و بتوان به هر کدام در ساعت خودش رسیدگی نمود. از طرفی چه بسا کار و فعالیت بیش از حد باعث خستگی شما می گردد، لذا با وجود شوق عبادت، بدن را یارای همکاری نیست. از این رو داشتن برنامه امری اجتناب ناپذیر است.
«او مشتاق ما است ما هم…» خداوند آن قدر مشتاق ما است که به حضرت داود فرمود: « ای داود! اگر کسانی که به من پشت کردند می دانستند من( خدا) چگونه انتظار آنان را می کشم و چگونه با آنان مدارا می کنم و چقدر به ترک گناهانشان مشتاقم، هرآینه از شدت شوق به من می مردند و بند بند وجودشان از محبت من پاره پاره می شد».[6]
در پایان از خدا شوق امام زمان-روحی له الفداء- را می خواهیم، هر وقت شوق دعا داشتید برای آقایمان دعا کنید. خدا ان شاء الله بر شوق شما بی افزاید.
سالها در حسرت ایشان بماند—عمرها در شوق ایشان اشک راند
—————————
[1] . میزان الحکمه، ج 6، ص 17
[2] . میزان الحکمه،ج 10، ص 282
[3] . جاثیه/23
[4] . گزیده کافى، ج 1، ص: 170.
[5] . آل عمران/ 31
[6] . المحجه البیضاء، ج 8، ص 62، به نقل از میزان الحکمه.
دوست گرامی. در ابتدا متذکر می شویم که سلوک راه خدا دو مرحله دارد مرحله عقلانی و عرفانی. مرحله عقلانی با استدلال و علم پیش می رود و مرحله عرفانی با عشق و سوز بندگی. اینجا یک فورمول وجود دارد و ان اینکه تا کسی مرحله عقلانی را طی نکند به عرفان و عشق نمی رسد بنابراین راه کلی رسیدن به سوز بندگی گذر کردن از سلوک عقلانی است. در صورت موفقیت کم کم انسان عاشق خدا و عبادت خدا می شود و شوق عبادت در او تقویت می گردد تا اینکه وارد ریاضت های سنگین عرفانی می شود.
به چند نکته توجه کنید.
الف ) بندگی چیست؟
امام صادق (ع) می فرماید: حقیقت عبودیت و بندگی سه چیز است: اوّل این که بنده در آنچه خدا بر او منّت گذاشته و بخشیده است برای خود مالکیّت نبیند، بدان جهت که بندگان را ملکی نیست، مال را مال خدا می دانند، و آن را در جایی که خدا فرموده است قرار می دهند.. دوم: این که بندۀ خدا برای خودش مصلحت اندیشی و تدبیر نکند. سوم: این که تمام مشغولیاتش منحصر شود به آنچه که خداوند او را بدان امر نموده، یا از آن نهی فرموده است. بنابراین، اگر بندۀ خدا برای خودش ملکیتی را در آنچه که خدا به او سپرده است نبیند، انفاق نمودن بر او آسان می شود. و چون بندۀ خدا تدبیر امور خود را به مدبرش بسپارد، مصائب و مشکلات دنیا بر وی آسان می گردد. و زمانی که به آنچه خداوند به وی امر کرده و نهی نموده است اشتغال ورزد، دیگر فراغتی نمی یابد تا مجال و فرصت خودنمایی و فخر نمودن بر مردم پیدا نماید.
از این رو چون خداوند بندۀ خود را به این سه چیز گرامی بدارد، زندگی در دنیا و نحوۀ برخورد با ابلیس و خلایق بر وی سهل و آسان می گردد. به انگیزۀ زیاده اندوزی و فخر و مباهات با مردم به دنبال دنیا نمی رود و آنچه را که از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم می نگرد، آنها را برای عزت و علّو درجۀ خویشتن طلب نمی نماید و روزهای خود را به بطالت و بیهودگی نمی گذراند.[1]بندگی، مفتاح ولایت است[2] و نام بنده، بهترین اسم ها. از این رو پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص)، “عبداللَّه” است در لیلة المعراج درخواست عبودیت نمود: “أضفنی إلیک بالعبودیة یا ربّ”.
از ابو بصیر نقل شده که امام باقر (ع) فرمود: از جمله دعاهای امیر المؤمنین (ع) این بود: ای خدای من! همین عزّت مرا بس که بنده توام، و همین افتخار مرا بس که تو پروردگار منی. ای خدای من! همان گونه که من دوست دارم تو از آن منی، پس مرا به آنچه دوست داری موفّق بدار.[3]انسان کامل، عبداللَّه است و تمام تجلیات اسمائی را دارد. فانی در حضرت إلاهیه باشد و مغلوب اسمای إلاهی.
چه زیبا است گفتۀ خواجه عبداللَّه انصاری که: إلاهی اگر یکبار گویی “بندۀ من”، از عرش گذرد “خندۀ من”.
در حدیث قدسی آمده است: ای بندۀ من، از من اطاعت کن تا ترا مثل (یا شبیه و نظیر) خود قرار دهم من به چیزی می گویم بشو، می شود. تو به چیزی می گویی بشو، می شود.[4] بنابر این، به فرمودۀ امام صادق (ع): “العبودیة جوهرة کنهها الربوبیّة”؛ یعنی عبودیت و بندگی خداوند متعال یک جوهره و واقعیتی است که باطن و حقیقتش ربوبیّت است.[5] به واسطۀ بندگی، نفس انسانی صیقل پیدا می کند و قابلیت انعکاس اشعۀ نوریۀ عالم بالا در او پدیدار می گردد و هر چه پاکی و صیقل بیشتر باشد شفافیت و انعکاس آن بیشتر می گردد و جلوه های حضرت حق در او زیادتر به ظهور می رسد، تا جایی که خلافت بالقوه و بالاستعداد وی به مقام فعلیّت مطلقه در می آید و بالفعل، خلیفة الله در تمام عالم وجود و شئون و مظاهر حیات می شود. باید دانست که این الوهیّت نیست، بلکه خلافت و نمایندگی است که عین آثار الوهیّت در آن به ظهور می رسد. لازم به ذکر است که خلیفة الله کار خدایی نمی کند، بلکه خدا به دست وی کار خود را به ظهور می رساند و از دریچۀ نفس وی خود را متجلی می گرداند و اسما و صفات خود را بروز می دهد. از این رو عارف بالله آئینۀ تمام نمای جمال و جلال خداوند ازلی و ابدی است و در تمام مراتب معجزات انبیا و کرامات امامان و اولیای خداوند، در حقیقت خداست که فاعل بی حد و حاکم مطلق است و نفس ولیّ خدا فانی شده است و این همان مقام “عبودیت” است. مقامی که در اثر اطاعت خداوند متعال پیدا می شود.[6] سالک در این مقام خود را “اسم الله” و “علامة الله” و “فانی فی الله” ببیند و سایر موجودات را نیز چنین بیند و اگر ولیّ کامل باشد متحقق به اسم مطلق شود و برای او تحقّق به عبودیت مطلقه دست دهد و عبدالله حقیقی شود. و تواند بود که تعبیر به عبد در آیۀ شریفۀ “سبحان الذی اسری بعبده”؛ منزه است آن کس که شبانه بنده اش را سیر داد”.[7] برای آن باشد که عروج به معراج قرب و افق قدس و محفل انس به قدم عبودیت و فقر است و رفض غبار انیّت و خودی و استقلال می باشد و شهادت به رسالت در تشهّد، بعد از شهادت به عبودیّت است؛ زیرا عبودیت مرقات رسالت است و در نماز که معراج مؤمن و مظهر معراج نبوت است، شروع شود پس از رفع حُجُب به بسم الله – که حقیقت عبودیّت است – “سبحان الّذی اسری بِنبیّه بمرقاة العبودیة المطلقة”؛ پس منزه است آن کس که پیامبرش را با نردبان عبودیت مطلقه سیر داد و او را به قدم عبودیت به افق احدیّت جذب فرمود و از کشور ملک و ملکوت و مملکت جبروت و لاهوت رهانید و سایر بندگان را که مستظّل به ظلّ آن نور پاکند به سمه ای از سمات الله و مرقات تحقق به اسم الله – که باطن آن عبودیت است – به معراج قرب رساند.[8] ب ) نقش نیّت و اخلاص در عبادت و بندگی
نیّت، پیش عامّه، عزم بر اطاعت است طمعاً یا خوفاً: “یدعون ربهّم خوفاً و طمعاً”[9] و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هیبةً و تعظیماً: “فاعبد ربّک کانّک تراه و ان لم تکن تراه فانّه یراک” و در نزد اهل جذبه و محبّت، عزم بر اطاعت است شوقاً و حبّاً… و در نزد اولیا، عزم بر اطاعت است تبعاً و غیراً بعد از مشاهدۀ جمال محبوب استقلالاً و ذاتاً و فنای در جناب ربوبیت ذاتاً و صفةً و فعلاً.[10] و از اشد شرایط نیت، اخلاص آن است.
اخلاص در عبادت عامّه، تصفیۀ از شرک جلّی و خفّی است از قبیل ریا و عُجب و افتخار:” الا للّه الدین الخالص”؛ هان، که دین خالص فقط از آن خداست.[11] و در عبادت خواص، تصفیۀ آن است از شوب طمع و خوف که در مسلک آنها شرک است. و در عبادت اصحاب قلوب، عبارت است از تصفیۀ از شوب انانیّت و انیّت که در مسلک اهل معرفت، شرک اعظم و کفر اکبر است:
مادر بت ها بت نفس شماست
زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست.[12]و در عبادت کُمّل، عبارت است از تصفیۀ آن از شوب رؤیت عبودیّت و عبادت، بلکه رؤیت کون؛ چنان که امام خمینی (ره) فرمود: “قلب سلیم آن است که ملاقات کند حق را و در آن احدی سوای حق نباشد”.[13]بندگی او به از سلطانی است
که اناخیر دم شیطانی است
فرق بین و برگزین تو ای حبیس
بندگی آدم از کبر بلیس
گفت آنک هست خورشید ره او
حرف طوبی هر که ذلت نفسه
ظل ذلت نفسه خوش مضجعی است
مستعد آن صفا را مهجعی است
گر از این سایه روی سوی منی
زود طاغی گردی و ره گم کنی[14] ج ) راه و روش بندگی
بندگی کردن خدا ، مراحلی دارد و ما دراینجا دومرحله آن را به اختصار بیان می کنیم ، شاید مقبول افتد!
1 . اولین قدمش این است که واجبات را انجام دهد وحرام وگناه را ترک کند! یعنی ارتباطش باخدا ارتباط انجام فرمان خداوندگاریش باشد! ازمعنی ومفهوم کلمه «واجب» میتوانیم چنین استفاده کنیم : «واجب » دورکن دارد: اول : لازم و ضروری باشد دوم : فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد.
البته گاهی موانعی برای یک ارتباط زیبا با خدا وجود دارد ! خوب است که آنها را بشناسیم ، بعضی از آنها چنین است :
2. ترک گناه: یکى از عوامل مهمى که رابطه انسان با خدای متعال را ضعیف نموده و مانع اجابت دعا می شود، نافرمانى از دستورهاى خداست. حضرت على (علیه السّلام) در دعاى کمیل چنین مى فرماید: پروردگارا! گناهانى را بر من ببخش که موجب حبس و بالا نرفتن دعا مى شوند و در جاى دیگر از همان دعا چنین مى فرماید: اى آقا و مولاى من! به عزتت قسم! از تو مى خواهم که بدى کردار و رفتارم موجب پوشیده شدن دعاى من از تو نشود.
امام باقر(علیه السلام) در این باره فرمود: بنده حاجتى ازخدا طلب مى کند و مقرر مى شود آن حاجت در زمانى برآورده شود; پس در این فاصله، او گناهى مرتکب مى شود و در نتیجه، خداوند مى فرماید: حاجت این بنده برآورده نشود و از آن محروم شود; چون او خشم و غضب مرا برانگیخت و همین باعث محروم شدن اوست. (بحار الانوار،ج73،ص329)
2 . دومین قدم این است که به انسانهای خدایی نزدیک شود! علائم انسانهای خدایی چیست؟
1. 2 . قلبشان فقط مشغول به خدا است .
اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حق، آن گاه به این مقام قرب رسیدند که وجودشان پر از اخلاص شد، آنقدر که جز خدا چیزی ندیدند و جز برای خدا، کار نکردند.
هرگز ظواهر دنیا مخلصین عالم را فریب نداده و جلوات دنیا آنها را با خود نبرده است؛ بلکه برعکس، به تعبیر آن مرد عظیمالشّأن و الهی، آیتالله انصاری همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هر چه دنیا به آنها رو کرد، آنها از دنیا رو برگرداندند. گویی که دنیا ناز آنها را میکشد، نه این که آنها ناز دنیا را بکشند. در این دنیا هستند و مثل دیگران زندگی میکنند؛ امّا هیچگاه به دنیا جواب مثبت نمیدهند.
این حقیقت همان فرمایش نبیّ مکرّم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است – فرمودند: «طُوبَى لِمَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ الْعِبَادَةَ وَ الدُّعَاءَ» خوشا به حال آن کسانی که دعا و عبادتشان را فقط برای خدا خالص گرداندند. حضرت در ادامه میفرمایند: چون آنها قلب خود را به خدا سپردند، دیگر مسائل دنیا آنها را مشغول نمیکند. «وَ لَمْ یَشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرَى عَیْنَاهُ» دلش را به آنچه که میبیند، مشغول نمیکند، بلکه فقط مشغول پروردگار عالم است. دنیا او را با خود نمیبرد، ظواهر دنیا، زیباییها و جلوات آن او را فریب نمیدهد؛ چون مخلصین عالم قلبشان را به خدا سپردند. کسی که قلبش به خدا سپرده شده، دیگر طبیعی است ظواهر دنیا قلبش را مشغول نمیکند و باعث نمیشود که هرچه او ببیند قلبش بلرزد.
2. 2 . فریب ظاهر دنیا را نمی خورند.
امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: یکی از نشانههای بندگان خاص پروردگار عالم همین است که هیچگاه ظواهر، آنها را فریب نمیدهد. چون آنها بنده خاص خدا شدند و قلبشان آکنده است، هرچه ظواهر دنیا زیبا و فریبنده هم باشد، ابداً آنچه که میبینند، آنها را مشغول نمیکند.
راجع به شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ، آن مرد عظیمالشّأن و عارف بزرگوار بیان میکنند: با این که ایشان برای ترویج تشیّع و اسلام ناب به دستگاه صفوی ورود پیدا کرد، امّا آنقدر قلبش محکم بود و اراده قوی داشت که هیچگاه جلوات سلطنت ایشان را نگرفت – خیلی مهم است -تعبیر بسیار عالی و زیبایی را از میرداماد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عالم بزرگوار و ربّانی بیان کردند که فرمودند: اگر کسی غیر از حضرت شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ورود به این دستگاه پیدا میکرد، شاید دینش را هم از دست میداد امّا هرگز جلوات دنیا او را فریب نداد. معلوم است؛ مردان خدا و کسانی که خالص هستند، قلبشان با دیدن ظواهر دنیا تکان نمیخورد، آنها مراقب و مواظبند.
3. 2 . شیفتگان جمال حضرت حقند .
شاید یک معنای قلب سلیم – که اولیاء الهی از جمله آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف عظیمالشّأن بیان میفرماید: سلیم بودن قلب سلیم به این است که دنیا در نظرش فاسد است جز این که از دنیا فقط برای آخرت بهره ببرد «الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَةِ» – همین باشد که آنها قلبشان به دنیا مشغول نمیشود و هرچه را که دیدند، فریفته نمیشوند. ما اینطور هستیم که هر جمالی که بدیدیم بدو یارشدیم، امّا آنها جز جمال حضرت حق چیز دیگری نمیبینند.
قلبی که حقبین شد و جمال حضرت حق را دید؛ دیگر هر آنچه در دنیا ببیند، او را مشغول نمیکند. کوچک و بزرگ هم ندارد. اندازه هم ندارد. آنها آنقدر قوی هستند که هرچه جلوات دنیا بزرگتر، قلب محکمتر، ابداً آنها را تکان نمیدهد. طوری هستند که به قول ابرار الهی، گویی در حقیقت، همه مطالب در دست آنهاست و قبلاً از این ظواهر دنیا که دارند میبینند، بهره بردند. گویی همه اینها را دارند؛ خانه آن چنانی، وسیله نقلیه آن چنانی و … . گرچه ندارند امّا طوری نگاه میکنند که گویی دارند؛ چون برای آنها هیچ است.
4. 2 . از غیر خدا بی نیازند.
معلوم است کسی که اصل را دارد، فرع برایش هیچ است. آن کس که خدا را دارد، عالم را دارد. آن کس که پروردگار عالم را دارد چه چیز ندارد؟ امّا آن که خدا را ندارد، همه چیز هم داشته باشد، گویی هیچ چیز ندارد. حریصتراست، طوری که گویی اصلاً هیچ ندارد. فقط همیشه میخواهد.
امّا آنهایی که عبادتشان را برای خدا خالص میکنند، قلبشان طوری است که گویی عالم در تملّک آنهاست. آنها در ضمیرشان اینگونه میگویند: دنیا چرا نگردد اینک مسخّر ما. عالم در تسخیر آنهاست. یک خانه، باغ، ویلا و وسیله نقلیّه چنین و چنان برای آنها نیست، عالم در ید قدرت آنهاست.
لذا برای همین است که قلب خدابین مشغول به دنیا نمیشود و با نگاه کردن به هر چه که در دنیاست، قلبش نمیلرزد؛ چون قلب یک جای دیگر مشغول است. قلبی که به خدا مشغول است دیگر به دنیا مشغول نیست! قلبی که خدابین است معلوم است «لَمْ یشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرَى عَینَاهُ» هر آنچه که میبیند دیگر قلبش را مشغول نمیکند؛ چون قلبش جای دیگری مشغول است.
5. 2 . دنیا در نظر مخلصین حقیراست.
اولیاء و مخلصین عالم از لحاظ روحی به قدری قوی میشوند که هر کس کنار آنها بنشیند، دنیا در نظرش حقیر میشود. نهتنها خودشان این حالت را دارند بلکه خصوصیّت مخلصین عالم این است که بر دیگران اثرگذار هستند. نه تنها دنیا و مافیها در نگاه آنها هیچ و پوچ است، بلکه هر کس با آنها نشست، همین حال را دارد.
علّامه آسیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: وقتی انسان در محضر آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بزرگوار مینشست، احساس میکرد دنیا برایش هیچ است. ایشان میفرمودند: آسیّد هاشم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم میفرمودند: هر موقع ما محضر آقاجانمان آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مینشستیم، هیچ چیز جز خدا نمیدیدیم. آنقدر دنیا در دید ما کوچک و کوچک میشد که دیگر از دنیا و مافیهای آن بیزار بودیم. این خصوصیّت مخلصین عالم است، نهتنها خود آنها دنیا را کوچک میبینند بلکه هر که در محضر آنها نشست و با آنها همنشینی کرد، دنیا در دیدش حقیر و ناچیز میشود.
آنوقت معلوم است که اگر کسی اینطور شد، دیگر مشکلات دنیا برای او مشکل نیست، چون کسی تن به مشکلات دنیا میدهد که قلبش به دنیا مشغول باشد و هر چه در دنیا میبیند قلبش را تسخیر کند، امّا آن کسی که خدا قلبش را تسخیر کرد و این قلب، حرم ذوالجلال و الاکرام و مصداق «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ» شد، دیگر طبیعی است اگر دنیا پر از مشکلات باشد، او آرام است. مشکلات، او را غرق و به خود مشغول نمیکنند؛ چون کسی غم مشکلات میخورد که دنیا او را به خود مشغول کرده باشد.
اولیاء میفرمایند: دنیا کسی را به خود مشغول میکند که چشمش دنیا را گرفته باشد، معلوم است آنوقت دائم در دغدغه است، گرفتار است. هرچه دید به مشکلاتش افزوده میشود. آن کسی دچار مشکل است که چشمش دنیا را ببیند، آنها که دنیا را نمیبینند و خدابین هستند دیگر چه مشکلی دارند؟! آنقدر با همه مشکلات آرام هستند که گویی اصلاً مشکلی در عالم ندارند و این حال خوش مخلصین است، خوشا به حال آنها! – این کد را به ذهن خود بسپارید –
6. 2 . محو یاد خدا هستند.
«وَ لَمْ ینْسَ ذِکْرَ اللَّهِ بِمَا تَسْمَعُ أُذُنَاهُ» خصوصیّت دیگری که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند، این است که آنها هرچه میشنوند باعث نمیشود یاد خدا فراموش شود. آنها دائم به ذکر خدا مشغول هستند، اصلاً گویی از دنیا چیزی نمیشنوند. این گوش، خدایی شده؛ چون قلب که الهی شد، دیگر چشم و گوش الهی میشوند. معلوم است به واسطه همین، هرچه از زیباییها، جلوات دنیا، قدرت یا ثروت میشنوند، آنها را از یاد خدا غافل نمیکند.
ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بزرگوار تعبیر زیبایی دارند، ایشان میفرمایند: اولیاء خدا و مخلصین عالم ،گویی فقط در گوششان صدای خداست و کسی که بهترین صدا را شنید، دیگر صداهای دیگر برایش خوشایند نیست.
ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن متخلّق به اخلاق الهی و عالم ربّانی، صاحب جامع السّعادات بیان میفرمودند: مَثَلَش، مثل آن کسی است که وقتی گوشش صدای معشوق خود را شنید، همیشه آوای او در گوشش است و گویی آواهای دیگر برای او آزاردهنده است. کسی هم که آوای خدا را شنید، دیگر همیشه به یاد خداست. صداهای دیگر باعث نمیشود یاد خدا از ذهن، فکر و وجودش بیرون برود.
کسی که صدای مولا، وجود مقدّس آقاجانمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را شنید، دیگر گوش او هیچ صدا و آوایی را نمیشنود – مثل آن چیزی که آن آیت عظمی، آیتاللهالعظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که از وجود مقدّس حضرت توقیع دارند، بیان فرمودند – وقتی صدا را شنید، دیگر معلوم است، دائم فکر و ذکرش آن صدای خوش ملکوتی آقاست. چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن! دیگر این آوا دائم بر گوش است. معلوم است، یاد و فکر آقا همیشه در وجودش هست. آن که خدا را همیشه یاد میکند، معلوم است که آواها و صداهای دیگر گویی اصلاً در گوشش نخواهد بود، او محو یاد خداست. اصلاً به جایی میرسند که به قول آیتالله سیّد عبدالکریم کشمیری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خودشان ذکر الله میشوند؛ یعنی انسان دیگر به جایی میرسد که خودش یاد خدا میشود.
اینکه بیان میکنند انسان به وجه عالم ربّانی نگاه کند، عبادت محسوب میشود برای این است که نگاه به چهره اولیاء خدا، علمای ربّانی و خصّیصین حضرت حق انسان را یاد خدا میاندازد؛ یعنی وجودشان یاد خدا میشود.
آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفیّ الهی میفرمودند: آن مرجع بزرگوار آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که خود مرجع یکّهتاز هستند و توقیع از دست مبارک آقا دارند، میفرمودند: نگاه به آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، خدا را در وجود انسان زنده میکند. بعد میفرمودند: حتّی نگاه به درب خانه او انسان را به یاد خدا میاندازد.
لذا دیدید گاهی انسان وقتی قلبش مبتلا به گناه و گرفتاریهای دنیا میشود، محضر یکی از اعاظم و علمای ربّانی میرود، گویی صیقل داده میشود. وقتی بیرون میآید آرام میشود. وقتی انسان در محضرشان مینشیند، گویی دیگر همه مشکلات فراموش میشود. چرا اینگونه است؟ چون وجودشان انسان را یاد خدا میاندازد. مهم این است: چون خودشان دائم یاد خدا هستند.
اینها طوری شدند که مَثَلِشان همان فرمایش نبیّ مکرّم است که فرمودند: نفس زدنشان هم تسبیح است. به قول آیتالله مقدّس اردبیلی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آنهایی که نفسشان تسبیح است و نومشان عبادت است، آغازش ماه مبارک رمضان است امّا دیگر انتها ندارد، همیشه اینطور هستند. دلیل هم این است: در ماه مبارک رمضان چون انسان روزه است، میگوید: زبانم را کنترل کنم: غیبت نکنم، تهمت نزنم، چشمم را کنترل کنم: گناه نکنم، گوشم را کنترل کنم ، موسیقیهای مبتذل و غیبت گوش ندهم و …، دستم را کنترل کنم و … . وقتی به واسطه این که روزه است، خودش را کنترل میکند، آن موقع به قول نبیّ مکرّم «أَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ وَ نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَةٌ»، خوابشان هم عبادت میشود، نفس زدنهایشان هم تسبیح میشود امّا این آغاز است، نه انتها. دیگر انسان به جایی میرسد که وجودش یاد خدا میشود.
وقتی وجودت یاد خدا شد، چشمت خدا میشود، وقتی نگاه میکنی، نگاهت نافذ میشود، مذنب را تغییر میدهد. چهره عالم ربّانی، تکتک سلولهایش، بافت صورتش، همه یاد خداست. برای همین انسان وقتی به این چهرههای نورانی و الهی نگاه میکند، یاد خدا در وجودش زنده میشود؛ چون آنها همه وجودشان ذکر الله و یاد خدا شده است.
طبیعی است آن که ذکر الله است، دیگر گوشش هم خدایی است، دیگر هیچ چیزی نمیشنود. معلوم است دیگر یاد خدا فراموش نمیشود. گویی جز آوای خدایی آواها را نمیشنود. هر آوایی که رنگ و بوی الهی بدهد، آن را متوجّه میشود، «صِبْغَةَ اللَّهِ». خصّیصین حضرت حق و مخلصین عالم اینگونه هستند.
«عبادت عاشقانه»
آتش عشق است کاندر نى فتاد—جوشش عشق است کاندر مى فتاد
بنده ی خدا باید به حدى برسد که فقط محبت و عشق او را به بندگى وادارد، و از شوق بهشت و ترس جهنم آزاد باشد.
امام صادق (ع) مى فرمایند: « بندگان سه گونه اند:
1- گروهى از روى ترس (از جهنم و عذاب الهى) خداى عز وجل را عبادت مى کنند که این عبادت از آن بردگان مى باشد.
2- گروهى با دل خواهان ثواب (و دریافت پاداش و بهشت) خداى تبارک و تعالى را عبادت مى کنند که این عبادت ازآن مزدبگیران مى باشد.
3- گروهى به خاطر حب وعشق (حق تعالى) خداى عزوجل را عبادت مى کنند که این عبادت، بهره آزادگان (و وارستگان از بند غیرعشق) مى باشد و همین عبادت هم برترین عبادت ها مى باشد».[1]چرا افراد در طاعت با یکدیگر این همه فاصله دارند؟!
به نظر می رسد اصلی ترین عامل شناخت پروردگار باشد. پیامبر خدا -صلی الله علیه وآله- می فرماید:«شناخت، سرمایه من است و خرد، ریشه دین من وعشق، بنیاد من وشوق، مرکب من ویاد خداوند، همدم من».[2]در این روایت پیامبر اعظم شوق را مرکب خود معرفی می کنند؛ بدین معنا که باید بر آن سوار شد و حرکت کرد، چرا که انسان را به مقصد راحتر و بهتر می رساند. اما سرمایه ی که به آن وسیله می توان شوق را تهیه کرد، شناخت است، که در ابتدای روایت به آن اشاره شده است.
«راه شناخت»
بهترین راه شناخت برای انسان تأمل در خود، که شامل از کجا آمدن به کجا رفتن و برای چه آمدن می شود. دیگر این که به پیرامون خوب دقت کنیم، میوه جات، آب، کوه، درخت، انسانها، حتی می توان یک گل را در دست گرفت و آثار و نشانهای خدا را در آنها دید. برای شناخت خدا قرآن حرف اول و آخر را می زند، سوره ی انعام همراه با توجه به معنی می تواند مفید باشد.
«شناخت در دعا»
معرفت و شناخت آن قدر اهمیت دارد، که در دعاها به خوبی می توان رابطه ی بین آن و شوق را دریافت. در مناجات مریدین-که دعای امام سجاد می باشد- سخن از افرادی است، که اهل ارادت و اشتیاق به خدا هستند. بعد از ذکر حالات و اوصاف آنان می فرماید:«و افضلهم فی معرفتک نصیباً؛ و برتری بدهی از آن بندگانت، در معرفت خودت نصیبم را»به درستی کسی که عظمت خدا را دریافت و به نیاز خود پی برد، با عشق در خانه خدا را آیا نخواهد کوبید؟! در ادامه دعا آمده:«و الیک شوقی و فی محبتک ولهی؛ شوقم منحصر به تو و سرگردان و حیران محبت توام»و شوق و محبت را بعد از معرفت معرفی کرده است.
شوق عبادت، نسبت به چه کسی باید باشد؟ خواهیم گفت: نسبت به خدا. این نشان می دهد باید شناخت باشد، تا عبادت صورت گیرد و شوق تحقق یابد. در مناجات محبین به خوبی حضرت این حقیقت را ترسیم می کنند:«سبحات وجهه لقلوب عارفیه شائقه؛ تمام ذات خدا بر قلوب عارفان او شوق و نشاط بر انگیز است»منظور از عارفان کسانی هستند که خدا را شناخته اند.
«قلب»
نى حریف هر که از یارى برید—پرده هایش پرده هاى ما درید
قلب-منظور قلبی که در سمت چپ بدن قرار دارد نیست-حقیقت انسان است، و دریافت ایمان و ارتباط با خدا به وسیله ی آن می باشد. عامل اصلی که باعث می شود، نتوان به طاعت الهی رو آورد، زنگار گرفتن قلب است. در این صورت قلب کارکرد صحیح خود را از دست می دهد. چه چیزی این مشکل را ایجاد و راه درمان آن چیست؟ اگر به قرآن و سخنان معصومین رجوع کنیم، به خوبی بیان می فرمایند که درد از چیست و داروی آن کدام است؛«آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اى افکنده است؟!»[3] در این آیه علت مهر زدن بر قلب را هوا پرستی معرفی می کند. از این رو اگر ما می خواهیم خدا را پرستش کنیم، باید دست از خود خواهی و خود محوری بر داریم و خدا را محور کارها قرار دهیم. در مناجات توابین که امام سجاد-علیه السلام- بیان داشته اند، چنین می خوانیم«امات قلبی عظیم جنایتی، فاحیه بتوبه منک؛ جنایت بزرگ(هوای پرستی)مرا دل مرده ساخته، پس آن را زنده کن به توجه و لطف خودت» در این فراض از دعا به خوبی علت درمان آن را که توجه خدا است بیان می کند.
«شوق همیشگی نیست»
گفتنی است انسان حالات گوناگونى دارد. در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده: «ان للقلوب شهوه و اقبالا و ادبارا» به این معنا است که قلب انسان گاه میل به خدا و معنویات دارد و گاه پشت مى کند. در این رابطه فرموده اند: در هنگام اقبال دل به مستحبات بپردازید و در صورت ادبار به واجبات اکتفا کنید.
«نکته تربیتی»
1. اگر قلب شما رو به خدا داشت و شوق عبادت را در آن احساس کردید، حتماً به این رحمت جواب مثبت بدهید، تا به مرور بر این حالت شما افزوده شود.
2. همین حالاتی که دارید و می خواهید شوق طاعت در شما شعله ور شود را در خود حفظ کنید، تا خداوند بیشتر به شما عنایت کند و از خدا بیشتر از آن را طلب کنید و با خود زمزمه کنید«وهمیت قلبه لإرادتک؛ و قرار بده ما را از کسانی که قلبشان را دلباخته ی محبت خود کرده ای».
3. خداوند فیضی که به شما از جهت معنوی می دهد، را نگاه می کند که با آن چه می کنید، اگر درست بهره بردید زیاد می کند.
«زیاد روی هرگز»
امام باقر به نقل از پیامبر اکرم- صل الله علیهما-می فرماید: «از این نکته آگاه باشید که هر عبادتى شورى در دل مؤمن ایجاد مى کند که بعد از مدتى به سردى و سستى مى گراید. هر کس شور و شوقش به عبادت در سر حد سنت و روال من پایدار بماند رهیاب است و هر کس در اثر شور و شوق عبادت از سنت و روال من درگذرد گمراه است. این را دانسته باشید که من شبها هم نماز مى خوانم و هم استراحت مى کنم و مى خوابم. روزها گاهى روزه مى گیرم و گاهى افطار مى کنم. من به موقع مى گریم و به موقع مى خندم. هر مؤمنى که از مسیر و سنت من اعراض کند با من که رسول خدا هستم پیوند ندارد…».[4]از این رو باید مراقب خود باشیم، تا در مسیر الهی قرار بگیریم، و الگوی ما پیامبر اکرم باید باشد تا دچار زیاده روی نشویم. بر این اساس قرآن اشاره می دارد:«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ؛ بگو اگر راستى خدا را دوست دارید باید از دستورات و خواسته هاى او که بوسیله من بشما ابلاغ مى شود متابعت و پیروى کنید تا در نتیجه خدا هم شما را دوست داشته و گناهان شما را ببخشد».[5] اگر آن چه که دین فرموده شما انجام دهید خدا شما را دوست خواهد داشت و خدا اگر کسی را دوست بدارد، محبت و شوق بندگی را به او عطاء خواهد کرد.
«برنامه»
داشتن یک برنامه که شامل خواب، بیداری، کار و درس و غیره باشد، لازم است، تا با برنامه های عبادات -فردی و اجتماعی- تضاد ایجاد نکند و بتوان به هر کدام در ساعت خودش رسیدگی نمود. از طرفی چه بسا کار و فعالیت بیش از حد باعث خستگی شما می گردد، لذا با وجود شوق عبادت، بدن را یارای همکاری نیست. از این رو داشتن برنامه امری اجتناب ناپذیر است.
«او مشتاق ما است ما هم…» خداوند آن قدر مشتاق ما است که به حضرت داود فرمود: « ای داود! اگر کسانی که به من پشت کردند می دانستند من( خدا) چگونه انتظار آنان را می کشم و چگونه با آنان مدارا می کنم و چقدر به ترک گناهانشان مشتاقم، هرآینه از شدت شوق به من می مردند و بند بند وجودشان از محبت من پاره پاره می شد».[6]
در پایان از خدا شوق امام زمان-روحی له الفداء- را می خواهیم، هر وقت شوق دعا داشتید برای آقایمان دعا کنید. خدا ان شاء الله بر شوق شما بی افزاید.
سالها در حسرت ایشان بماند—عمرها در شوق ایشان اشک راند
—————————
[1] . میزان الحکمه، ج 6، ص 17
[2] . میزان الحکمه،ج 10، ص 282
[3] . جاثیه/23
[4] . گزیده کافى، ج 1، ص: 170.
[5] . آل عمران/ 31
[6] . المحجه البیضاء، ج 8، ص 62، به نقل از میزان الحکمه.