۱۳۹۶/۱۲/۱۴
–
۷۸۴ بازدید
از بین صفات خداوند کدام یک از اهمیت بیشتری برخوردار است؟
اگر چه برای ما مهربانی و بخشنده بودن خدای متعال اهمیت فراوانی دارد ولی در حقیقت توحید صفاتی یعنی اینکه معتقد باشیم که تمام صفات ذاتی خدا، مفهوماً غیر هم، ولی حقیقتاً عین هم هستند. همچنین صفات ذاتی با ذات، مفهوم غیر هم، ولی حقیقتاً عین هم هستند. پس صفات خدا ، گرچه مفهوماً با یکدیگر تفاوت دارند ، ولی مصداقاً و در مقام واقع ، عین هم و عین ذات می باشند ؛ یعنی خداوند متعال ، یک حقیقت یگانه است که ما ادراک کنندگان ، از او مفاهیم مختلفی را انتزاع نموده و به صورت اسم و صفت برای آن ذات یگانه به کار می بریم.
توحید در لغت مصدر باب تفعیل و به معنای یکی کردن و یگانه کردن چیزی است اما در اصطلاح فلاسفه و متکلمین به معنای یگانه دانستن و یگانگی خداوند است. توحید صفاتی ممکن است حداقل به دو معنا به کار رود: 1- خداوند در صفات خودش بیهمتا و یگانه است و هیچ کس صفات خدا را آن گونه که خدا دارد دارا نیست. 2- به معنای نفی مغایرت صفات با ذات است؛ یعنی صفاتی که به خدای متعال نسبت داده میشوند مانند صفات مادیات از قبیل اعراضی نیستند که در ذات وی تحقق یابند و به اصطلاح «زاید بر ذات» نیستند بلکه این صفات اگر چه هم از نظر مفهوم و هم ار نظر حقیقت با هم متفاوتند و ما معنایی که از علم داریم غیر از معنایی است که از حیات یا سایر صفات داریم اما در ذات مقدس الهی، مصداق این صفات، همان ذات خداست و همگی صفات خداوند از نظر مصداق هم عین همدیگر و هم عین ذات هستند. یعنی چنین نیست که بخشی از ذات خدا را صفت علم و بخش دیگر را صفت حیات یا غیر آن تشکیل دهند بلکه خداوند به نحو بساطت مصداق همۀ صفات میباشد و «الله تعالی علمٌ کلّه و قدرةٌ کلّه و حیاةٌ کل»؛ یعنی خداوند همهاش علم، همهاش قدرت و همهاش حیات است و هکذا در سایر صفات خداوند نیز چنین است.[1] اگر چه توحید صفاتی به معنای دوم در حقیقت بیان کنندۀ نحوه وجود صفات خدا در او میباشد ولی این معنا (معنای دوم) در بین فلاسفه به عنوان توحید صفاتی، مصطلح شده است به گونهای که وقتی گفته میشود «توحید صفاتی در اصطلاح فلاسفه» همین معنای دوم به ذهن میآید توحید صفاتی مانند توحید ذاتی، از اصول معارف اسلامی و عالیترین اندیشههای بشری است که به خصوص در مکتب شیعه تبلور یافته است.[2] فلاسفه ادلّۀ زیادی برای توحید صفاتی واجب اقامه کردهاند.[3] میتوان گفت اکثر یا همۀ ادلّه بر این محورند که اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر (در واجب از نظر مصداق)، لازمۀ محدودیت وجود است و برای وجود غیر متناهی و نامحدود همچنان که دومی قابل تصور نیست، کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفت نیز متصور نیست.[4] یکی از استدلالهایی که هر دو معنای فوق از توحید صفاتی را اثبات می کند به روش منطقی از این قرار است: 1- در جای خود ثابت شده است که واجب تعالی، علت تامّه همه موجودات ممکن است. (حال یا بدون واسطه، چنان که در صادر اوّل چنین است و یا با واسطه یا وسائطی، چنان که درباره سایر معلولات این گونه است.) 2- هر علّتی باید کمالات معلول خود را به نحو اعلی و اشرف داشته باشد. چون در جای خود ثابت شده است که معطی الشیء لا یکون فاقداً له ( عطا کننده یک کمال، نمی تواند فاقد آن کمال باشد) و حتی آن کمال را باید بیشتر و کاملتر و به نحو اشرف داشته باشد تا بتواند آن را افاضه کند. 3- پس خداوند تعالی هر کمال وجودی را به نحو اعلی و اشرف داراست. (چون هر کمال وجودیای معلولی است و هر معلولی ممکن است و ممکن، با وسطه یا بیواسطه باید به واجب ختم شود). 4- خداوند تعالی وجود صرف است. 5- وجود صرف، هیچ گونه ترکیبی در او راه ندارد بلکه بسیط و واحد است (به وحدة حقیقیة حقّه؛ یعنی وحدتی که عین ذات واجب است). 6- از آنجا که وجود صرف هیچ ترکیبی در او راه ندارد پس نمی شود هیچ جهت تغایر و تعدّدی هم در او فرض کرد. (چون فرض هرگونه جهت یا حیثیت مستلزم ترکیب ذات واجب است). 7- پس هر کمالی که در واجب فرض می شود عین ذات او و عین کمال دیگری است. 8- پس صفات ذاتیه خداوند عین ذات متعالی او هستند و هرکدام از آنها عین دیگری نیز هست، هرچند از نظر مفهوم با یکدیگر متفاوت هستند.[5] نکتهای را هم که نباید از نظر دور داشت این است که این برهان چنان که برخی از اساتید[6]بیان کردهاند مبنی بر نظر مشهور و مشّائین بیان شده است که وجودات دیگر را وجود رابط نمی دانند، و بر همین اساس برای وجودات دیگر جهت فاعلی نیز قائلاند. امّا طبق نظر ملاصدرا که همه وجودات دیگر را وجود رابط دانسته و تنها وجود واجب را مستقل می داند استدلال به نحو بسیار روانتری قابل بیان است. بلکه با همان دلیل اثبات واجب و برهان صدّیقین ملاصدرا توحید صفاتی و افعالی واجب نیز قابل اثبات است چنان که ملاصدرا خود به این مطلب تصریح می کند.[7] ملاصدرا می گوید: از آنجا که واجب الوجود، صرف الوجود و حقیقت الوجودی است که بالاتر از آن فرض نمی شود و او تنها وجود مستقل است پس ماسوای او که همان افعال و آثار [و صفات] او هستند هیچ قوامی بدون وجود مستقل ندارد بلکه از تعینات و تجلیات آن وجود کامل و مستقلّ هستند.[8] علاوه بر ادّله متفاوت عقلی، جملاتی از امیرالمؤمنین علی(ع) نیز بر این نکته تأکید میکنند و فلاسفه نیز در موارد متعدد به این سخنان استشهاد کرده و آنها را شرح و بسط دادهاند. از جمله وقتی حضرت، خدا را توصیف میکند میفرماید: « …الذی لیس لصفته حدٌ محدودٌ ولا نعتٌ موجودٌ »[9] یعنی ستایش میکنم خدایی را که…صفات او را حد و نهایت و توصیفی نیست. یا در جایی دیگر میفرماید: «کَمالُ الإخلاصِ لَهُ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ لِشَهادَةِ کُلُّ مَوصُوفٍ أنّهُ غَیرُ الصّفةِ و شَهادةِ کلِّ صفةٍ انها غَیرُ الموصوفِ، فَمَنْ وَصَفَ الله فَقَدْ قَرَنَه و مَنْ قرنَه فقد ثنّاه و… »[10] یعنی اخلاص کامل نفی صفات از خداوند است؛ زیرا موصوف گواهی میدهد که ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی میدهد که او چیزی غیر از موصوف است، و هر کس خدا را به صفتی [زاید بر ذات] توصیف کند ذات او را مقارن چیز دیگر قرار داده است و… ملاصدرا این روایت را متضمن اکثر براهین مسائل الاهیّات میداند.[11]اولیاء معصوم الهی و پیشوایان دین نیز در مقام تعلیم صفات خدای سبحان و توحید صفاتی او، صفات را با قید تنزیه و تقدیس و تجرید از جهات نقص و نفی مشابهت به صفات مخلوقین به کار میبردهاند. در روایات آمده است: «عالمٌ لا کعلم العلماء، قادرٌ لا لقدرة القادرین»[12] و این به تعبیر برخی بزرگان همان معنای کلام خدای تعالی در قرآن است که «لیس کمثله شیء»[13] (شورا/ 11)، یعنی هیچ چیز مانند خدا نیست . [1] . ملاصدرا؛ اسفار، چ بیروت، ج 6، ص 121-119، آموزش فلسفه، ج3، ص 348 و مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 2، ص 102-101. [2] . مطهری؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 101. [3] . ابن سینا؛ اسفار، چ بیروت، ج 6، ص 149-133، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، ج 3، ص 129و 47 و شیخ اشراق، المشارع و المطارحات (مجموعه مصنفات، ج 1، ص 395-392)، در برخی براهین بر توحید ذاتی به گونهای استدلال شده است که دیگر مراتب توحید را نیز شامل میشود. [4] . مطهری؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 101، اشارات، ج 3، ص 28 و شیخ اشراق، مطارحات، مجموعه مصنفات، ج 1، ص 392-95. [5] . نهایة الحکمه، ج4، ص1116-1115. [6] . غلام رضا فیاضی؛ نهایة الحکمه، ج4، تعلیقه ی 6. [7] . اسفار؛ چ بیروت، ج6، ص14 و 15. [8] . همان، ص16- 15. [9] . نهج البلاغه، خطبه اول، شرح دشتی، ص 32 [10] . نهج البلاغه خطبه اول، با ترجمه دشتی ص 32، دفتر نشر الهادی [11] . اسفار، ج 6، ص 136و مطهری، مجموعه آثار، ج 2، ص 101. [12] . مجلسی؛ بحارالانوار، ج 4، ص 245. [13] . مصباح یزدی؛ آموزش فلسفه، ج 2، ص 370، (درس 65).
توحید در لغت مصدر باب تفعیل و به معنای یکی کردن و یگانه کردن چیزی است اما در اصطلاح فلاسفه و متکلمین به معنای یگانه دانستن و یگانگی خداوند است. توحید صفاتی ممکن است حداقل به دو معنا به کار رود: 1- خداوند در صفات خودش بیهمتا و یگانه است و هیچ کس صفات خدا را آن گونه که خدا دارد دارا نیست. 2- به معنای نفی مغایرت صفات با ذات است؛ یعنی صفاتی که به خدای متعال نسبت داده میشوند مانند صفات مادیات از قبیل اعراضی نیستند که در ذات وی تحقق یابند و به اصطلاح «زاید بر ذات» نیستند بلکه این صفات اگر چه هم از نظر مفهوم و هم ار نظر حقیقت با هم متفاوتند و ما معنایی که از علم داریم غیر از معنایی است که از حیات یا سایر صفات داریم اما در ذات مقدس الهی، مصداق این صفات، همان ذات خداست و همگی صفات خداوند از نظر مصداق هم عین همدیگر و هم عین ذات هستند. یعنی چنین نیست که بخشی از ذات خدا را صفت علم و بخش دیگر را صفت حیات یا غیر آن تشکیل دهند بلکه خداوند به نحو بساطت مصداق همۀ صفات میباشد و «الله تعالی علمٌ کلّه و قدرةٌ کلّه و حیاةٌ کل»؛ یعنی خداوند همهاش علم، همهاش قدرت و همهاش حیات است و هکذا در سایر صفات خداوند نیز چنین است.[1] اگر چه توحید صفاتی به معنای دوم در حقیقت بیان کنندۀ نحوه وجود صفات خدا در او میباشد ولی این معنا (معنای دوم) در بین فلاسفه به عنوان توحید صفاتی، مصطلح شده است به گونهای که وقتی گفته میشود «توحید صفاتی در اصطلاح فلاسفه» همین معنای دوم به ذهن میآید توحید صفاتی مانند توحید ذاتی، از اصول معارف اسلامی و عالیترین اندیشههای بشری است که به خصوص در مکتب شیعه تبلور یافته است.[2] فلاسفه ادلّۀ زیادی برای توحید صفاتی واجب اقامه کردهاند.[3] میتوان گفت اکثر یا همۀ ادلّه بر این محورند که اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر (در واجب از نظر مصداق)، لازمۀ محدودیت وجود است و برای وجود غیر متناهی و نامحدود همچنان که دومی قابل تصور نیست، کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفت نیز متصور نیست.[4] یکی از استدلالهایی که هر دو معنای فوق از توحید صفاتی را اثبات می کند به روش منطقی از این قرار است: 1- در جای خود ثابت شده است که واجب تعالی، علت تامّه همه موجودات ممکن است. (حال یا بدون واسطه، چنان که در صادر اوّل چنین است و یا با واسطه یا وسائطی، چنان که درباره سایر معلولات این گونه است.) 2- هر علّتی باید کمالات معلول خود را به نحو اعلی و اشرف داشته باشد. چون در جای خود ثابت شده است که معطی الشیء لا یکون فاقداً له ( عطا کننده یک کمال، نمی تواند فاقد آن کمال باشد) و حتی آن کمال را باید بیشتر و کاملتر و به نحو اشرف داشته باشد تا بتواند آن را افاضه کند. 3- پس خداوند تعالی هر کمال وجودی را به نحو اعلی و اشرف داراست. (چون هر کمال وجودیای معلولی است و هر معلولی ممکن است و ممکن، با وسطه یا بیواسطه باید به واجب ختم شود). 4- خداوند تعالی وجود صرف است. 5- وجود صرف، هیچ گونه ترکیبی در او راه ندارد بلکه بسیط و واحد است (به وحدة حقیقیة حقّه؛ یعنی وحدتی که عین ذات واجب است). 6- از آنجا که وجود صرف هیچ ترکیبی در او راه ندارد پس نمی شود هیچ جهت تغایر و تعدّدی هم در او فرض کرد. (چون فرض هرگونه جهت یا حیثیت مستلزم ترکیب ذات واجب است). 7- پس هر کمالی که در واجب فرض می شود عین ذات او و عین کمال دیگری است. 8- پس صفات ذاتیه خداوند عین ذات متعالی او هستند و هرکدام از آنها عین دیگری نیز هست، هرچند از نظر مفهوم با یکدیگر متفاوت هستند.[5] نکتهای را هم که نباید از نظر دور داشت این است که این برهان چنان که برخی از اساتید[6]بیان کردهاند مبنی بر نظر مشهور و مشّائین بیان شده است که وجودات دیگر را وجود رابط نمی دانند، و بر همین اساس برای وجودات دیگر جهت فاعلی نیز قائلاند. امّا طبق نظر ملاصدرا که همه وجودات دیگر را وجود رابط دانسته و تنها وجود واجب را مستقل می داند استدلال به نحو بسیار روانتری قابل بیان است. بلکه با همان دلیل اثبات واجب و برهان صدّیقین ملاصدرا توحید صفاتی و افعالی واجب نیز قابل اثبات است چنان که ملاصدرا خود به این مطلب تصریح می کند.[7] ملاصدرا می گوید: از آنجا که واجب الوجود، صرف الوجود و حقیقت الوجودی است که بالاتر از آن فرض نمی شود و او تنها وجود مستقل است پس ماسوای او که همان افعال و آثار [و صفات] او هستند هیچ قوامی بدون وجود مستقل ندارد بلکه از تعینات و تجلیات آن وجود کامل و مستقلّ هستند.[8] علاوه بر ادّله متفاوت عقلی، جملاتی از امیرالمؤمنین علی(ع) نیز بر این نکته تأکید میکنند و فلاسفه نیز در موارد متعدد به این سخنان استشهاد کرده و آنها را شرح و بسط دادهاند. از جمله وقتی حضرت، خدا را توصیف میکند میفرماید: « …الذی لیس لصفته حدٌ محدودٌ ولا نعتٌ موجودٌ »[9] یعنی ستایش میکنم خدایی را که…صفات او را حد و نهایت و توصیفی نیست. یا در جایی دیگر میفرماید: «کَمالُ الإخلاصِ لَهُ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ لِشَهادَةِ کُلُّ مَوصُوفٍ أنّهُ غَیرُ الصّفةِ و شَهادةِ کلِّ صفةٍ انها غَیرُ الموصوفِ، فَمَنْ وَصَفَ الله فَقَدْ قَرَنَه و مَنْ قرنَه فقد ثنّاه و… »[10] یعنی اخلاص کامل نفی صفات از خداوند است؛ زیرا موصوف گواهی میدهد که ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی میدهد که او چیزی غیر از موصوف است، و هر کس خدا را به صفتی [زاید بر ذات] توصیف کند ذات او را مقارن چیز دیگر قرار داده است و… ملاصدرا این روایت را متضمن اکثر براهین مسائل الاهیّات میداند.[11]اولیاء معصوم الهی و پیشوایان دین نیز در مقام تعلیم صفات خدای سبحان و توحید صفاتی او، صفات را با قید تنزیه و تقدیس و تجرید از جهات نقص و نفی مشابهت به صفات مخلوقین به کار میبردهاند. در روایات آمده است: «عالمٌ لا کعلم العلماء، قادرٌ لا لقدرة القادرین»[12] و این به تعبیر برخی بزرگان همان معنای کلام خدای تعالی در قرآن است که «لیس کمثله شیء»[13] (شورا/ 11)، یعنی هیچ چیز مانند خدا نیست . [1] . ملاصدرا؛ اسفار، چ بیروت، ج 6، ص 121-119، آموزش فلسفه، ج3، ص 348 و مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 2، ص 102-101. [2] . مطهری؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 101. [3] . ابن سینا؛ اسفار، چ بیروت، ج 6، ص 149-133، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، ج 3، ص 129و 47 و شیخ اشراق، المشارع و المطارحات (مجموعه مصنفات، ج 1، ص 395-392)، در برخی براهین بر توحید ذاتی به گونهای استدلال شده است که دیگر مراتب توحید را نیز شامل میشود. [4] . مطهری؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 101، اشارات، ج 3، ص 28 و شیخ اشراق، مطارحات، مجموعه مصنفات، ج 1، ص 392-95. [5] . نهایة الحکمه، ج4، ص1116-1115. [6] . غلام رضا فیاضی؛ نهایة الحکمه، ج4، تعلیقه ی 6. [7] . اسفار؛ چ بیروت، ج6، ص14 و 15. [8] . همان، ص16- 15. [9] . نهج البلاغه، خطبه اول، شرح دشتی، ص 32 [10] . نهج البلاغه خطبه اول، با ترجمه دشتی ص 32، دفتر نشر الهادی [11] . اسفار، ج 6، ص 136و مطهری، مجموعه آثار، ج 2، ص 101. [12] . مجلسی؛ بحارالانوار، ج 4، ص 245. [13] . مصباح یزدی؛ آموزش فلسفه، ج 2، ص 370، (درس 65).