۱۳۹۶/۰۵/۲۴
–
۱۶۳۶ بازدید
هر چند اجرای عدالت در جای خود به عنوان یک ارزش محسوب می شود و یکی از اهداف بعثت انبیاء برقراری قسط و عدالت برشمرده شده است «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط » « ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند .»( سوره حدید ، آیه ۲۵) در این آیه شریفه تعبیر « لیقومَ الناسُ بالقسطِ» به کار برده شده که سخن از خود جوشی مردم است .
هر چند اجرای عدالت در جای خود به عنوان یک ارزش محسوب می شود و یکی از اهداف بعثت انبیاء برقراری قسط و عدالت برشمرده شده است «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط » « ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند .»( سوره حدید ، آیه 25) در این آیه شریفه تعبیر « لیقومَ الناسُ بالقسطِ» به کار برده شده که سخن از خود جوشی مردم است . نمى فرماید: هدف این بوده که انبیاء انسانها را وادار به اقامه قسط کنند، بلکه مى گوید: هدف این بوده که مردم مجرى قسط و عدل باشند آرى مهم این است که مردم چنان ساخته شوند که خود مجرى عدالت گردند، و این راه را با پاى خویش بپویند. (مکارم شیرازی , ناصر ، تفسیر نمونه ، تهران: دار الکتب الاسلامیه ، 1374، ج23، ص 372) اما صرف برقراری عدالت در جامعه برای حقانیت افراد کافی نیست و در کنار آن توجه به ارزش های اخلاقی و معنوی و آموزه های دینی در جامعه لازم است و نمی توان تنها از میان ارزشهای اخلاقی و اسلامی تنها به یک شاخصه بسنده نمود . حکومت و جامعه مطلوب از منظر اسلام جامعه ای است که در کنار برخورداری از عدالت از اخلاق و معنویت و حاکمیت تعالیم و آموزه های دینی بهره مند باشد زیرا قوانین الهی از سوی خالق هستی و انسان ترسیم شده که آگاهی کامل نسبت به نیازها و الزامات سعادت مادی و معنوی او داشته و از هر گونه جهل و نادانی و خود خواهی و هوا خواهی و عجز مصون است . از این رو عدالت در عین حال که شرط لازم برای تحقق جامعه مطلوب است ، اما شرط کافی نبوده و در کنار آن توجه به ارزش های اسلامی و اخلاقی لازم است . ضمن اینکه مفهوم عدالت در اندیشه غرب با توجه به مبانی انسان شناختی و معرفت شناختی آنها با عدالت مورد نظر اسلام بسیار متفاوت است. تفکر غربی با نگاه تک بعدی به انسان و نیازهای او از یکسو و غفلت و بی اعتنایی به جنبه های اخلاقی و معنوی انسان و نگاه لیبرالی و سرمایه دارانه از سوی دیگر نتوانسته است عدالت به معنای صحیح آن را تحقق بخشد و امروز شاهد بی عدالتی ها و شکاف های طبقاتی در جوامع غربی هستیم و نظام سرمایه داری غربی به قیمت بهره مند نمودن اقلیتی از جامعه ، اکثر افراد جامعه را محروم نموده است . در ادامه به مفهوم عدالت در اندیشه سیاسی غرب به اختصار اشاره خواهیم نمود. تطور تاریخی مفهوم عدالت در اندیشه سیاسی غرب اولین گروهی که در تاریخ اندیشه سیاسی غرب به مفهوم عدالت پرداختند سوفسطاییان بودند. آنها «نگرش منفی» به عدالت داشتند و معتقد بودند که عدل مانند همه مفاهیم مطلق اخلاقی در حقیقت وجود ندارد، بلکه طبقه حاکمه هر جامعه آنچه را که به نفعش باشد به صورت قانون در میآورد. بعدها فیلسوفان یونان باستان مثل افلاطون و ارسطو کوشیدند تا مفهوم عدالت را به صورتی عقلانی و فلسفی تعریف کنند. از نظر آنها عدالت در مرتبت و تناسب است. قرار گرفتن موجودات در منزلت طبیعیشان، اساس مفهوم عدالت را نزد یونانیان باستان تشکیل میداد. عدالت در اندیشههای یونان باستان خصلتی تکذهنی و تکگفتاری دارد و با عرصه جامعه ربطی پیدا نمیکند. فضیلت فکر تعقل است، فضیلت اراده شجاعت و فضیلت شهوت میانهروی. حاصل جمع این سه فضیلت، عدالت خوانده میشود.( حمید عنایت، بنیاد فلسفه سیاسی در غرب (تهران: زمستان، 1377) صص 52 و 53) جامعه نیز سه نیاز دارد؛ نیاز به بقا، دفاع و رهبری. تعادل میان این سه در جامعه، عدالت اجتماعی خوانده میشود. پس مفهوم عدالت اساساً طبیعی و غیرفعال است. ارسطو از جمله اولین اندیشمندان سیاسی است که تقسیمبندیهای متفاوتی از عدالت دارد که شامل عدالت معاوضهای (مبادلهای) و توزیعی، طبیعی و قانونی، عام و خاص، مطلق و نسبی (سیاسی) میشود. ارسطو از میان انواع هشتگانه فوق، عدل توزیعی را مهمتر از همه میداند زیرا او در اساس فکر خود عدل را نه در برابری بلکه در تناسب میداند و میگوید که پایگاه و حقوق و امتیازات هر کسی در جامعه باید به اندازه و شایستگی و دانایی او باشد.(همان ص 111-112) قرون وسطی «اپیکوریان» معتقد بودند که عدالت آن چیزی است که موافق احتیاجات و مصلحت آدمی است و «رواقیون» عقیده داشتند که همه آدمیزادگان به طور یکسان کمالپذیرند و میانشان هیچگونه امتیاز فطری نیست اما تنها فرزانگان از این حقیقت آگاهند و هم ایشانند که خود را شهروندان جهان میدانند.( ابوالقاسم، طاهری، تاریخ اندیشههای سیاسی در غرب (تهران: قومس، 1375) صص 97 – 86) در عصر قرون وسطی بحث عدالت جزئی است و به رعایت قوانین کلیسا که نماینده مذهب است محدود میشود. «سیسرون» تعریف ارسطو را پذیرفت و عامل دیگری بر آن افزود و گفت باید به هر کس آنچه را سزاوار اوست داد مشروط بر اینکه به منافع عمومی زیان نرسد. سیسرون از اصل برابری آدمیزادگان، به اصل یگانگی جامعه بشری میرسد. بدین ترتیب همه آدمیان برابرند و همه جهان را شهر مشترک خدایان و آدمیان باید دانست. اصطلاح نفع مشترک یا نفع عموم که در تعریف سیسرون آمده است از آن پس در بیشتر رسالههای حقوقی و اخلاقی تکرار شده است.( ناصر، کاتوزیان. «حقوق و عدالت» نقد و نظر، سال سوم، شماره دوم و سوم، بهار و تابستان 1376، صص ، ص 37.) «اگوستین» واقعگرا بود و بیعدالتی را گریزناپذیر میدانست. نتیجه چنین سخنی نسبیت عدالت و افراط در واقعگرایی بود. وی عدالت را به مطابقت با نظم تفسیر میکرد و اعتقاد داشت که در شهر دنیا نمیتوان دستورالعملی صادر کرد و آنچه یک جامعه را پایدار نگاه میدارد عدالت است. «اکوئیناس» دولت را مانند جامعه، امری طبیعی میدانست. دولت، کارگزار فضیلت اخلاقی به مفهوم ارسطویی است، رگههای واقعبینی و فایدهگرایی در کشف مفهوم عدالت در اندیشه اکوئیناس مشاهده میشود. چرا که او میگوید مهم نیست که قانون چقدر خوب است، مهم آن است که چقدر شانس اجرا شدن دارد.( سیدصادق، حقیقت، «اصول عدالت سیاسی»، نقد و نظر، پیشین، ص 372.) رنسانس به طور کلی از رنسانس گفتمان و گزارههای حاکم بر غرب تغییر میکند و تاکنون نیز بر همین روال باقی مانده است. وقتی در غرب فرد مطرح شد، آزادی سخن اصلی میشود و عدالت، صفتی اجتماعی میشود از قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم در اندیشه سیاسی غرب از عدالت به عنوان یک مفهوم مستقل صحبت نشده است. در این دوره بحث اساسی، آزادی بوده است و اگر صحبتی هم درباره عدالت میشود به خاطر آزادی است. برای مثال بنگرید به اندیشههای «جانلاک»، «منتسکیو»، «روسو» و… در این دوره غایت حکومت، آزادی است نه عدالت. نزد ماکیاول، به عنوان بنیانگذار فلسفه سیاسی جدید، اخلاق از سیاست جدا میشود و نوعی نسبیت در تعریف عدالت به وجود میآید. ماکیاول ارتباط سیاسی با عدالت را به معنای چیزی که خارج از حاکمیت قرار دارد نفی کرد. یعنی عدالت دارای اصول مشخصی در عالم واقع نیست بلکه مصالح و فضیلت، کیفیت آن را مشخص میکند. به نظر ماکیاول اخلاقیات بر غیراخلاقیات استوار است و عدالت بر بیعدالتی. عدالت را از طریق موعظه کردن و خطابههای نصیحتآمیز به دست نخواهد آورد؛ آن را در صورتی به دست میآورید که در جامعه، بیعدالتی به امری کاملاً بیفایده تبدیل شود.( لئو، اشتراوس، فلسفه سیاسی چیست؟ ترجمه دکتر فرهنگ رجایی (تهران: علمی و فرهنگی، 1373)، ص 50) «هابز» از عدالت دفاع کرد. او این اندیشه سنتی را پذیرفت که عدالت صرفاً نتیجه اجتماع نیست بلکه یک حق طبیعی است. با هابز مفهوم محوری فلسفه سیاسی از فضیلت به آزادی منتقل شد. از دیدگاه وی عدالت عبارت است از اجرای تعهداتی که فرد از روی نفعطلبی به اجرای آنها رضایت داده است. از نظر لاک قرارداد به مفهوم رضایت افرادی است که اعضای جامعه سیاسی هستند و رضایت آنان موجد بر حق بودن و عادلانه بودن حکومت است. هیوم عدالت را در تأمین منافع متقابل میدید. به هر حال نظریه قراردادی و نفعطلبانه عدالت، از قرن هفدهم به بعد در غرب رایج شد که تا حد ممکن نیز زمینی و مردمی میشود. در این دیدگاه عدالت دوراندیشی عقلانی برای حفظ منافع فردی است که نیازمند شناسایی منافع دیگران هم هست. به طور کلی برداشتهای هابز، هیوم، بنتام و میل «ابزارگرایانه» و «نفعطلبانه» است اما برداشت کانت از عدالت «غایتگرایانه» است در این مفهوم، عدالت عبارت است از محتوای توافق که افراد خردمند میبندند که تواناییهای گوناگون آنها را در توافقشان منعکس نمیسازد. یعنی انگیزهی عدالت اساساً انگیزهای «اخلاقی» است نه اقتصادی و نفعطلبانه.( حسین بشیریه، «فلسفهی سیاسی جان رالز»، اطلاعات سیاسی – اقتصادی، سال یازدهم، شماره اول و دوم، مهر و آبان 1375، شماره 110 – 109، ص31) «جان رالز» به عنوان احیاگر نظریهی عدالت در فلسفه سیاسی نیمه قرن بیستم، در درون سنت عدالت کانتی قرار میگیرد. در دوره روشنگری، عدالت صفتی اجتماعی میشود که متضمن منافع عمدهای است. یعنی ما میتوانیم تصاویر مختلفی را عدالت ارائه بدهیم. مثلاً عدالت «ادموندبرک» عدالت اشرافی است. عدالت لاک، لیبرالی است و عدالت سوسیالیستها رادیکالی است؛ به دلیل اینکه هیچ وضعیت عادلانهای نیست تا مورد اتفاق همگان باشد. بنابراین عدالت از حوزهی فلسفه سیاسی خارج میشود و به حوزه جامعهشناسی سیاسی میرود.( «گفتگو دربارهی عدالت»، «نامهی فرهنگ»، سال سوم، شماره دوم و سوم، پاییز 1372، شماره 10 و 11، ص20) به طور کلی در این دوره از مسئله عدالت غفلت شده است که این وضعیت هم شامل اندیشمندان و هم متدینان میشود؛ چون عدالت را همان آزادی میدانستند، به دلیل اینکه نمیدانستند که تنها مطرح شدن آزادی چه عواقبی دارد. به همین دلیل در انقلاب فرانسه ناچار شدند برابری را مطرح کنند که به هر حال نوعی برابری از مفاهیم مربوط به عدالت است به طور کلی از انقلاب فرانسه عدالت بار دیگر مورد تأکید بیشتری قرار گرفت و از اهمیت آزادی کاسته شد به ویژه در اندیشهی مارکسیستها این مسئله پررنگتر بود. در مورد اندیشه مارکس، باید گفت که این فیلسوف مستقیماً به بحث عدالت نپرداخته است. بنابراین باید مفهوم عدالت را به طور غیرمستقیم از طریق بررسی نظریات او درباره ارزش اضافی، استثمار کارگر، تضادهای نظام سرمایهداری و… مورد کنکاش قرار داد. به طور کلی عدالت نزد مارکسیستها با توزیع ثروت، نفی مالکیت، طبقه، دولت تحتالشعاع قرار گرفتن آزادی، اصالت کلگرایی و رهایی از نظام سرمایهداری و تکنولوژی نوین و صنعت فرهنگی مرتبط است سوسیالیستها آزادی را در عدالت اجتماعی میبینند. براساس سوسیالیسم علمی «پرودن» عدالت مفهومی مجرد نیست و در قانون و جامعه وجود دارد. عدالت سوسیالیستی در مقابل عدالت توزیعی قرار میگیرد که از زمان ارسطو به بعد مطرح بوده است اگر در نظامهای لیبرالیستی و کاپیتالیستی برابری تحتالشعاع قرار میگیرد در سوسیالیسم و مارکسیسم برابری بر آزادی ارجحیت دارد. به همین دلیل سوسیال دموکراسی بر آن است که تضاد آزادی و برابری را از التقاط سرمایهداری و سوسیالیسم حل کند.( سیدصادق حقیقت، پیشین، صص 376 – 374) در مجموع همه مارکسیستها اعم از سوسیالیستهای اولیه (صنفی، فابین) و سوسیالیستهای متأخر (مکتب فرانکفورت)، (چپ نو یا مکتب انتقادی)، مارکسیستهای تاریخگرا (مثل والرشتاین، اسکاچپول، مارکسیستهای هگلی (گئورک لوکاچ، آنتونیوگرامشی) و مارکسیسمهای ساختاری (پولانزاس و آلتوسر) برخلاف لیبرالها نگرش جمعگرایانهای به عدالت دارند. در مکتب نئولیبرالها یا طرفداران «دولت حداقل» بحث عدالت به خصوص عدالت اجتماعی جایگاه خاصی ندارد. به عنوان مثال «میلتون فریدمن» عقیده دارد که در اقتصاد سرمایهداری دولت رفاهی، تأکید بر برابری به زیان آزادی فردی تمام شده است؛ چرا که جامعهای که به دنبال برابری میرود آزادی را قربانی میکند و به برابری هم دست نمییابد. فریدمن میگوید: «همه کسانی که با عدالت اجتماعی مخالفت میکنند به نوعی به دولت حداقل اعتقاد میورزند»( حسین، بشیریه، دولت عقل، (تهران: علوم نوین، 1374) صص 144 – 142) به نظر «هایک» دخالت دولت در اقتصاد تحت عنوان تأمین عدالت اجتماعی، اصل آزادی را خدشهدار کرده و تأکید بر عدالت توزیعی موجب گسترش دستگاه اجبار دولتی شده و در نتیجه آزادی فردی در معرض خطر قرار گرفته است. وی معتقد است که از دیدگاه لیبرالیسم عدالت ارزشمند و درست، آن عدالتی است که ویژگیهای افراد موردنظر را در نظر بگیرد، حال آنکه امروزه عدالت اجتماعی ویژگیهای افراد و گروههای خاصی را در نظر میگیرد. «نوزیک» هم تئوری «عدالت استحقاقی» را مطرح میکند که بر سه اصل قرار دارد: 1- عدالت در کسب؛ 2- عدالت در انتقال؛ 3- اصلاح بیعدالتی.( همان، صص 153 – 143) متفکران مکتب جامعهگرایان یا زمینهگرایان (Contextualism) بر این اعتقاد هستند که برای برقراری عدالت اجتماعی نباید بگذاریم که قلمروها بر یکدیگر تسلط پیدا کنند و باید بین قلمروها تفکیک قائل شد و تفسیر از عدالت در هر جامعهای باید به گونهای باشد که با دیگر ارزشهای آن جامعه سازگاری و پیوستگی داشته باشد. بنابراین معیار کلی جهانی برای عدالت اجتماعی وجود ندارد. «مک اینتایر» از متفکران این مکتب معتقد است که تفاوتها در تبیین مفاهیم صرفاً تفاوت دیدگاهها نیست، یعنی به عنوان مثال این نیست که معنای عدالت اجتماعی در مکتبی با مکتب دیگر متفاوت است بلکه ژرفتر از این مباحث است و در واقع این است که هر کدام از این دیدگاهها و مکاتب بر نوع خاصی از تعقل بنا شده است.( علیرضا، حسینی بهشتی، پسا تجددگرایی و جامعه امروز ایران (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1377)، صص 30 – 27) به طور کلی میتوان گفت که ناتوانی لیبرالها و سوسیالیستهای معاصر از پاسخگویی به مشکلات، برخی از متفکران حاضر مثل «رالز»، «هابرماس» و «والزر» را به طرح اندیشههای آرمانگرایانه برانگیخته است. اینان ترکیب و همنهادی از لیبرالیسم و سوسیالیسم به وجود آوردهاند. مسئله اصلی آنها این است که چگونه میتوان آزادی، برابری و همبستگی اجتماعی را در کنار هم در جامعه محقق ساخت. هابرماس و والزر، هم خود را بیشتر مصروف آن کردهاند که تئوری مجرد و جهانشمول درباره یک جهان آرمانی و مثالی تدوین کنند یا کوشیدهاند موقعیت یا حالتی مثالی از کنش و تفکر انسان پیدا کنند که محور پویای حرکت به سوی تحقق آزادی و برابری باشد. رالزر در کتاب نظریه عدالت و مقاله عدالت همچون انصاف بیشتر به بررسی جوانب علمی قضیه پرداخته است. عدالت در اندیشه پست مدرنیستها جایگاه چندانی ندارد و بیشتر آنها نگرش منفی به عدالت دارند. فوکو از مهمترین فلاسفهی پستمدرن میگوید: «به نظر من خود مفهوم عدالت یکی از تصوراتی است که در جوامع مختلف به عنوان ابزار کسب قدرت اقتصادی و سیاسی با سلاحی برای مبارزه با قدرت، اختراع شده و به کار رفته است.»( عزتالله، فولادوند، خرد و سیاست، (تهران: طرح نو، بیتا) صص 48 و 49) از نظر پستمدرنها مفهوم عدالتدر قالب و چارچوب گفتمانها تعین مییابد و عدالت و آزادی «توهمی» بیش نیستند و آنچه که برای آنها مهم است «قدرت» است و همه چیز اعم از عدالت و آزادی و… در رابطه با قدرت تبیین میشوند. همچنین پستمدرنها برخلاف قرون وسطاییها و مدرنها نگرشی بخشی و موقت به تمامی مفاهیم اعم از عدالت و غیره دارند. به عبارت دیگر از قوانین جهانشمول و دائمی پرهیز میکنند. به هرحال در اندیشههای جدید یعنی در نزد نئولیبرالها و جامعهگرایان و حتی پستمدرنها هنوز آزادی بر عدالت ارجحیت دارد: با توجه به آنچه در بالا ذکر شد میتوان گفت که گفتمانهای عدالت در مسیر تاریخی خود تغییر و تحولات زیادی به خود دیده است و با تغییر گفتمانها، مفهوم عدالت نیز تغییر کرده است و مثل همه مفاهیم انسانی دیگر با توجه به تأثیرات زمان و مکان تحول مفهومی داشته است گرچه خود مفهوم عدالت بر سایر مفاهیم تأثیرگذار بوده، ولی از آنها نیز تأثیر پذیرفته است. نکته جالب این است که نگرش فلسفه سیاسی غرب به عدالت با نگرشی منفی آغاز میشود و امروزه نیز پستمدرنها تقریباً اندیشهای در مورد عدالت دارند. به عبارت دیگر میتوان گفت که مفهوم عدالت در اندیشه سیاسی غرب یک دور کامل داشته است. گرچه تفاوتهایی با یکدیگر دارند ولی باید اشاره کرد که امروزه اندیشه پستمدرن اندیشه غالب نیست و اندیشههای دیگری در قالب گفتمان مدرن مثل نئولیبرالیسم و جامعهگرایان نیز مطرح هستند. در باب مفهوم عدالت امروزه به شکل سنتی، جامع و فراگیر بحث نمیشود، ولی جوهر مفهوم عدالت در اندیشه سیاسی معاصر وجود دارد. با توجه به عملکردی یا ایدئولوژیک شدن اندیشه سیاسی در قرن بیستم، شاید بتوان گفت که امروز آنچه مهم است عملی ساختن عدالت است نه تبیین فلسفی آن، که جان رالز در آثارش بیشتر به این مسئله پرداخته است. کم سخن گفتن از عدالت در عصر امروزی معمول تغییری کلی است که در نهاد بشری در اعصار کنونی حاصل شده است. بشر امروزی بیشتر به آزادی تمایل دارد و وقتی که آزادی باشد عدالت هم به وجود میآید. گرچه امروز شعار آزادی و عدالت از یکدیگر قابل تفکیک نیست فدا کردن یکی از این دو در برابر دیگری در چندین قرن اخیر آزمایش شده و نتیجه خوبی نداده است. در کشورهای سرمایهداری و در برههای از زمان، عدالت فدای آزادی شد و در کشورهای سوسیالیستی عکس آن به وقوع پیوست، ولی از هیچکدام نتیجه مطلوبی به دست نیامد. کلاً هر چیزی که در مقابل آزادی قرار گرفته شکست خورده است. به همین دلیل است که نباید مفاهیمی از قبیل عدالت، دین و… را در مقابل آزادی قرار داد. در نتیجه به نظر میرسد که تجربهی آزادی، تجربهی حیاتی و عمیقتری برای خود انسان است. (حسن شمسینی غیاثوند ،گفتمان عدالت در اندیشه سیاسی غرب ،فصلنامه راهبرد – زمستان 1382 – شماره 30 ) « نمونه هایی از بی عدالتی در نظام های غربی» عملکرد نظام های غربی بیانگر بی عدالتی های فراوان در عرصه های مختلف در این کشورهاست . با اندکی تأمل در اطراف خود، یا مراجعه به اخبار و آمار متوجه هزاران هزار نوع بی عدالتی، ظلم و ستم از سوی ستمکاران و مستکبران عالم می شویم. امروز جهان شاهد بی عدالتی اجتماعی، اقتصادی، جنسی، فرهنگی، غذایی و بی عدالتی در رنگ پوست، دین، مذهب و بی عدالتی در تکنولوژی،تسلیحات، آموزش، امکانات و بسیاری از بی عدالتی های دیگر است. در بعد اجتماعی و فرهنگی، رواج فساد، فحشا، بی بند و باری، اعتیاد به مواد مخدر، عرفان های نو ظهور و ساختگی، استفاده از تمام امکانات، وسایل تبلیغی، تکنولوژی، رسانه و علم، بخشی از ابزاری است که امروزه برای مبارزه با عدالت خواهی و حق طلبی استفاده می شود. ایجاد شبکه های ماهواره ای و استفاده از قالب های هنری همچون رمان و داستان های کوتاه با مضامین جنسی، تئاتر، فیلم سریال، شعر، عکس، کاتالوگ و کلیپ کالاهای لوکس تبلیغاتی و مقاله با هدف ترویج پوچ گرایی یکی از این شگردها است و موجب ترویج فساد اجتماعی، بی هویت کردن نسل جوان، گسترش فساد و خشونت، نا امنی، بی کاری و مشکلاتی از این دست می شود. رهبر معظم انقلاب در این باره فرمودند:«امروز در دنیا بىعدالتىهائى وجود دارد که کسى نمیتواند به اینها اعتراض کند. بمجردى که اعتراض می کنند، با ابزارهاى علمى، با امکانات علمى، با همین دانش ارتباطات که امروز رو به شکوفائى روزافزون است، هر صداى معترضى را خفه میکنند…. یک چنین بىعدالتىاى امروز وجود دارد. علم باید با این بىعدالتى بجنگد. امروز علم در خدمت این بىعدالتى است؛ امروز علم در خدمت ظالمترین انسانها و ظالمترین جوامع است؛ باید از این حالت خارج شود».(بیانات در دیدار وزیر علوم و استادان دانشگاه تهران، سال 1388) در بعد اقتصادی نیز امروز شاهد هزاران نوع بی عدالتی و فساد و تباهی در جامعه هستیم، فاصله اقتصادی جوامع مستکبر با کشورهای مستضعف غیر قابل انکار است. گرسنگی، فقر، فساد و بهره کشی از انسان های بیگناه در آفریقا و برخی کشور های دیگر نشان از این بی عدالتی دارد، اما مستکبران باز هم با استفاده از حرکات نمادین و ایجاد تفکرات غلط نوعی احساس عدالت کاذب ایجاد کرده اند. در جوامع غربی این گونه القاء می شود که اگر کشور های دیگر دچار فقر اقتصادی، گرسنگی و بیماری هستند، به دلیل توحش و نداشتن فرهنگ است و خود کرده را تدبیر نیست. هزاران هزار تن گندم را به دریا می ریزند تا قیمت آن در بازار جهانی ثابت بماند، سپس سازمان فائو(سازمان خوار بار و کشاورزی سازمان ملل متحد) را راه اندازی کرده روزی را به عنوان روز جهانی غذا نام گذاری می کنند و به ریش گرسنگان می خندند. در کشور های عربی هم با تبلیغات گسترده برای جلوگیری از عدالت خواهی و حق جویی مسلمانان، از سویی حاکمان ستمگر را به عنوان مهره های بازی بر سر کار می گمارند و با ایجاد مذهب ساختگی وهابیت، سرسپردگی به حاکمان و حرام بودن هر نوع تفکری غیر از آن را ترویج می کنند. از سوی دیگر در بوق های تبلیغاتی خود می دمند که ملت عرب، ملتی است که نیاز به کار و تلاش ندارند، کفار برده شما هستند و برای شما تمام امکانات زندگی از قبیل مسکن، اتومبیل، خوراک و پوشاک را تهیه می کنند و کافی است شما پول آن را پرداخت کنید. حضرت آیت الله خامنه ای در این باره فرمودند:« قدرتهاى ستمگر عالم، بخصوص در صد سال اخیر، بر حذف معنویت و ارزشهاى والاى انسانى در زندگى جوامع بشرى پاى فشردهاند و نتیجه آن، گسترش فسادهاى اخلاقى و اعتیاد و بىبندوبارى و ویرانى بنیان خانواده و نیز رشد استثمار و افزایش فاصله میان ملتهاى فقیر و غنى و دورى روزافزون از عدالت اجتماعى و بىاعتنایى به کرامت انسان و تولید سلاحهاى مرگبار و افزایش کشتارهاى دست جمعى گردیده است. علم نیز مانند انسان، قربانى حذف معنویت و بىاعتنایى به ارزشهاى دینى شده است. اگر حضرت مسیح (علیهالسّلام) امروز در میان ما مىبود، لحظهیى را براى مبارزه با سردمداران ظلم و استکبار جهانى از دست نمىداد و گرسنگى و سرگردانى میلیاردها انسانى را که به وسیلهى قدرتهاى بزرگ، استثمار و به جنگ و فساد و ستیزهخویى سوق داده مىشوند، تحمل نمىکرد».(پیام به مسیحیان و مسلمانان جهان، به مناسبت سالروز میلاد حضرت عیسى مسیح(ع)، 1377) شعار دهن پرکن دموکراسی، حقوق بشر، حقوق کودکان، زنان و مسائلی این گونه و متهم کردن دیگر کشور ها به رعایت نکردن این حقوق، بازی دیگر دشمنان عدالت خواهی و حق طلبی در جهان است. رهبر معظم انقلاب در این باره می فرماید:« امروز در کشورهایی که دم از دمکراسی می زنند، بی عدالتی از همه جا بیشتر است. در همین کشورِ امریکا، با این که سالهای متمادی می گذرد که رسماً برابری حقوقی سیاه و سفید را روی کاغذ اعلان کرده اند، هنوز که هنوز است، میان سیاهان و سفیدان تبعیض حاکم است. در بعضی از کشورهای اروپایی، تبعیض هست. مسأله نژادی هنوز در آن جاها مطرح است. هنوز که هنوز است، قدرتمندان این کشورها – از جمله در امریکا – اگر در داخل ملاحظه کنند که کسی، چیزی و جماعتی، با اقتدار مطلقِ سرمایه داری آنها معارضه ای دارد، بی رحمانه می کوبندش! کسانی که اهل خبر و مطبوعاتند، به یاد دارند که چند سال قبل در ایالات متّحده جماعتی را زنده زنده در آتش سوزاندند! هفتاد، هشتاد مرد و زن و کودک را در امریکا – در همان جایی که به خیال خودشان سگها و حیوانات حقوق دارند و اگر کسی به گربه یا سگ خود در خانه ظلم کند، ادّعا می کنند که علیه اش اعلام جرم خواهد شد – در روز روشن و جلوِ چشم مردم دنیا در آتش سوزاندند! همین کشور، از تروریست ترین کشورها و دولتهای دنیا – یعنی صهیونیستها – صریحاً حمایت می کند. امروز در دنیا، هیچ نظام و رژیمی از لحاظ گرایش به تبعیض و ظلم و فاشیزم و تروریزم، زشت عمل تر و سیاه روتر از رژیم صهیونیستی نیست. رژیم صهیونیستی، تروریست و غاصب و نژادپرست و ظالم و متقلّب و خدعه گر و حیله گر و اخلالگر در امور دولتها و کشورها و ملتهاست، که اگر کسی اسناد افشا شده امنیتی آنها را ملاحظه کند، همه اینها را خواهد دید. چنین کشوری، در مقابل چشم مردم دنیا، بزرگترین ظلمها را به اعراب مسلمانِ صاحب آن سرزمین – نه فقط ساکن آن سرزمین؛ مالک آن سرزمین – می کند. از صد مورد ظلم آنها، یکی هم مورد تعرّض قدرتهای جهانی قرار نمی گیرد و تازه اگر یک مورد از ظلمشان – مانند مورد اخیر – در شورای امنیت مورد تعرّض قرار گیرد و قطعنامه ای علیه رژیم صهیونیستی صادر شود، امریکا آن را وتو می کند! شما ببینید چقدر اینها بدکردارند؛ چقدر اینها طرفدار سیاهی و ظلم و زشتی اند.»( بیانات مقام معظم رهبرى در اجتماع بزرگ مردم در صحن امام خمینى(ره) مشهد مقدّس رضوى ، 1376) «بحران های تمدن غربی» گرچه ممکن است به دلیل نفوذ تمدن غرب و نظام سرمایه داری و تلاش گسترده غرب برای نشان دادن برتری فرهنگ و تمدن خود با بهره گیری از تبلیغات گستره و غول های رسانه ای و تأثیرات فریبنده ظاهر تمدن غربی در سایه پیشرفت های تکنولوژیکی و صنعتی آن و وادادگی برخی اندیشمندان ، حکومت سکولار به عنوان بهترین گزینه و الگوی حکومتی و اداره زندگی انسان ها معرفی شده باشد ، اما هر گونه ارزیابی و داوری در مورد برتری الگوی حکومت سکولار نسبت به الگوی حکومت دینی باید بر اساس ماهیت این الگوی حکومتی و بر پایه واقعیات صورت بگیرد و لایه های ظاهری و مظاهر فریبنده آن نباید ، موجب نادیده گرفتن زوایای حقیقی و ماهیت این الگو بشود . ما معتقدیم حکومت سکولار به دلیل ضعف ها و بحران های مختلف معرفتی ، روحی ، اخلاقی و اجتماعی که نظام های سکولار را با چالش جدی روبرو نموده ، شایستگی لازم را برای ترسیم الگوی زندگی انسانی ندارد. دنیای به اصطلاح مدرن امروز که محصول تفکّر و جهان بینی مادی است در گرداب بحران های متعددی گرفتار است که حوزه های مختلف زندگی بشر امروز را متأثر ساخته است .گستره این بحران ها از ساحت معرفت و اندیشه گرفته تا نگاه به انسان و ابعاد اخلاقی , سیاسی و اجتماعی او سایه افکنده است و زرق و برق پیشرفت مادی و تکنولوژیکی نیز نتوانسته ، سایه سنگین افول ارزش های معنوی ، اخلاقی ، اجتماعی و سیاسی را پنهان دارد و در پس این پیشرفت مادی ، پس رفت در معنویت ، ارزش ها و انسانیت را به ارمغان آورده است . اعتماد مطلق غرب بر علوم تجربی و مقابله آنان با اعتقادات دینی ، خسارت های سنگینی برای نظام های سکولار به بار آورد . گرچه نقش این جریان در سرعت بخشیدن به اکتشافات علمی و افزایش چشمگیر بهره مندی های مادی غیر قابل انکار بوده ، اما جریان مذکور به دلیل نگاه تک بعدی و نادیده گرفتن ارزش های الهی هیچ گاه نتوانست سعادت مطلوب را برای بشریت به ارمغان بیاورد و با وجود پیشرفت در عرصه علم و تکنولوژی ، پسرفت در انسانیت را به دنبال داشت .آنچه تمدن غرب در عمل برای بشریت به ارمغان آورد ، تبدیل آن به حیوان متمدن بود و نه یک انسان متمدن . «حوادث و رویدادهایی چون رنسانس و نوزایی و جنبش اصلاح دینی و جریان روشن اندیشی و عقل گرایی و انقلاب صنعتی که از قرن چهاردهم در غرب آغاز شد با وجود آثار و نتایج سودمند آن در زمینه تأمین رفاه و آسایش مردم و ایجاد تحولات فکری و فرهنگی و تکامل زندگی اجتماعی انسانها موجب بروز بحران ها و نارسایی هایی نیز در عرصه های مختلف زندگی انسانی از جهت معرفتی , روانی , اخلاقی , اجتماعی و سیاسی شده است. امروز بشر در بعد معرفتی دچار تحیَر علمی و نسبیت گرایی و عدم ثبات در آرا و عقاید است و در بعد روانی , دچار تردید علمی , افسردگی و اضطراب , فقدان آرامش و اطمینان خاطر و از خود بیگانگی و به تعبیری بی خویشتنی است و از جهت اخلاقی نیز گرفتار انحرافات خصلتی گسترده و به لحاظ خانوادگی دچار از هم پاشیدگی داخلی و از نظر اجتماعی و سیاسی , گرفتار مسائلی چون هرج و مرج بین المللی و مانند آن است.» (جوادی آملی ، عبد الله ، انتظار بشراز دین ، قم: مرکز نشر اسرا ، 1380، ص 13) غرب به جای اینکه به فکر مبارزه با دیانت کلیسایی باشد، نوک پیکان حمله خود را متوجه اساس دین و نهاد دیانت کرد ورفته رفته مبازه با دین و دین مداری در میان روشنفکران تبدیل به یک سنت شد و همین سنت نابخردانه بود که عامل انحطاط اخلاقی فرهنگی و حتی سیاسی مغرب زمین در عصر مدرنیسم گردید . سنتی که غرب را از دورن نسبت به انسانیت وشرافت خود بیگانه کرد. اصالت دادن به علم و عقل بشری و مبنا قرار دادن آن در شناخت و بی اعتنایی به معارف متافیزیکی و اخلاقی ، بحران معرفتی را برای نظام سکولار به دنبال داشت . «گروهی که خواسته ای برخاسته از حس و وهم را خرد پنداشتند و قداست حریت را در پای پلید شهوت و غضب پایمال کردند , سیاست و حکومت را که از شریف ترین شاخه های علوم انسانی است , بر اثر نشناختن گوهر انسان , به سلطنت بر مردم معنا و تفسیر می کنند , ( خواه بر مردم میهن خود و خواه بر مردم کشور دیگر ) چنین فرقه ای , هم دچار مشکل انسان شناسی و جهان بینی اند و هم مبتلا به معضل معرفت شناسی ؛ زیرا انسان از منظر اینان , بین میلاد و مرگ خلاصه می شود و جهان هستی نیز از قلمرو ماده و طبیعت نمی گذرد و معیار اندیشه صحیح , اثبات و ابطال حس است . این عده , حس و وهم را در بخش اندیشه , و شهوت و غضب را در قسم انگیزه که عقال ترقی اند , عقل پنداشتند و علم حسی را که پشتوانه ابطال پذیری حسی دارد , معرفت صائب می انگارند ؛ غافل از آن که نه انسان را درست شناختند و نه جهان هستی را صحیح بررسی نمودند و نه به معیار اصیل معرفت , دست یازیدند.» (جوادی آملی ، عبد الله ، انتظار بشر از دین ، ص 142) « هرچند تمدن غرب به انسان معاصر امکانات مادی گوناگونی داده است که نسل گذشته خواب آن را هم نمی توانست ببیند ولی چون در این تمدن معنای انسان مفقود و مجهول است ، از این رو امیدها و آرزوهای ژرف او نادیده و ناشناحته مانده است و همه این امکانات مادی هم مانع از آن نیست که انسان در سیه روزی و نا امیدی فرو نرود .» (دو پاسکیه ، روژه ، سرگذشت اسلام ، سرنوشت انسان ، ترجمه علی اکبر کسمایی ، تهران: فرجام ، 1374، ص 19) شناخت نادرست انسان و عطف توجه به بعد مادی انسان و غفلت و کنار گذاردن بعد روحی انسان از شاخصه های انسان شناختی دنیای معاصر است که بر پایه تفکر مادی استوار است و این امر , بحران انسان شناختی را برای آنان به همراه داشته است . در این نگاه ، انسان در محدوده حس و طبیعت محصور گردیده و تنها به این جنبه زندگی انسان توجه می شود در حالی که انسان در این بعد خلاصه نشده و نه تنها دارای ابعاد فراطبیعی بوده که این بعد , بعد حقیقی و محوری او را تشکیل داده و بدین سان انسان از سایر حیوانات جدا می گردد و اگر بعد حقیقی انسان را بعد فراطبیعی او دانستیم , شناخت حقیقت انسان به شناخت روح الهی او خواهد بود و این شناخت است که انسان پژوه را به شناخت نیازهای حقیقی انسان توجه می دهد و تنها مبدأیی که قادر است انسان را این گونه بشناسد , خالق وآفریننده اوست , چنان که تأمین نیازهای او را خالق و آفریدگارش که به حقیقت او توجه دارد , به عهده دارد و هر شناختی جز از این راه به حقیقت دست نیافته وبه سر حد کمال راه نخواهد یافت . نتیجه طبیعی شناخت نادرست انسان و توجه نکردن به تمام ابعاد وجودی او ومحصور نمودن او در حس و ماده و نیازهای مادی , شناخت متدانی از انسان و تنزل دادن او در حد یک حیوان خواهد بود . «مشکل عمده غرب را می توان ناشی از دیدگاه ناصواب آنان در انسان شناسی دانست. آن ها با نگرش مادی گرایانه برای انسان، تنها زندگی نباتی یا حیوانی در نظر می گیرند؛ آن گاه همّ و غم او را به تأمین و پرورش همین دو نوع از زندگی محدود می کنند. انسان از نظر آنان موجودی است که باید صبح تا شب کار کند تا کالایی به دست آورد که جسمش همانند گیاه رشد و نمو کند یا همانند حیوان از لذت های وهمی و خیالی بهره مند شود. این دید ناصحیح و نابخردانه از انسان و سیاست هایی که برای اِعمال این دیدگاه در هدایت زندگی او اخذ کردند، موجب شد که بُعد انسانی در زندگی بشر دچار نقصان و اضمحلال شود و حقیقت و فطرت واقعی او صدمه ببیند؛ به گونه ای که آدمی، با همهٴ استعدادهای انسانی اش موجودی خودخواه و کاملا ً منفعت طلب شود و هیچ چیزی برای او جز خودش و منفعتش اهمیت نداشته باشد. « اگر مبادی معرفت شناختی , در محور حس وتجربه گرفتار آید و خلاصه شود , با تنزَل اصول اخلاقی و ارزشی و با تحقیر عدالت وآزادی , در حقیقت انسان شناسی تنزَل می یابد و تحقیر می شود .» (جوادی آملی ، عبد الله ، حیات حقیقی انسان در قرآن ، تفسیر موضوعی قرآن کریم , ج 15، قم: مرکز نشر اسراء ، 1382 ، ص 358) «محرومیت جوامع از قانون الهی و ورورد در حریم قانون گذاری ، رمز انحطاط اخلاق و انسانیت در درون آن هاست؛ جوامعی که به سبب نبود هرگونه محدودیتی، حتّی نسبت به فطری ترین مسایل بشریت بی اعتنایی کرده و قوانینی پست را مانند جواز ازدواج با همجنس و محارم، ممنوعیت نیایش در مدارس، رواج فساد و ظلم به تهیدستان و سخت گیری بر متدینان و…، از تصویب گذرانده اند. پیامدهای چنین رفتارها و موضعگیری ها، به گونه ای است که در سطوح بالاتر، حتّی جهان را در مخاطره قرار می دهد؛ زیرا شیوهٴ بی قیدی، شیوه ای نیست که بخواهد به موارد خاصی محدود شود و تنها به درون کشورها منحصر شود، بلکه سیره ای را ترسیم می کند که براساس آن، غارت اموال و منافع دیگر کشورها امری موجه، حتّی ضروری قلمداد می شود؛ چون دولت مردانی که هیچ محدودیتی را برای امور داخلی کشورشان نمی پذیرند، هیچ گاه نمی توانند در برخورد با کشورهای ضعیف و ناتوان پذیرای محدودیّت باشند.» (جوادی آملی ، عبد الله ، نسبت دین و دنیا ، بررسی و نقد نظریه سکولاریسم ، ص 214) یکی دیگراز بحران هایی که بشر امروز با آن دست به گریبان است , بحران معنویت و اخلاق است . بشر امروز در ازای رسیدن به پیشرفت مادی , معنویت و اخلاق را به کنار گذارد و خلأ معنوی و اخلاقی را برای جامعه بشری به ارمغان آورد . « نظام هوشمندی که بمب هسته ای را ساخته است ، در ساختن مقوله های اخلاقی که بتواند چنین دانشی را متمدن کرده و در خدمت انسان قرار دهد ، شکست خورده است .» (اسکات ، پیتر ، فرهنگ و جامعه ، 1983، ص 284) « تمدن کنونى غرب بر اساس پاسداشت انسان بهوجود آمد؛ بر اساس اومانیسم و اصالةالانسانیه این تمدن بنا شده است؛ معناى آن این است که «انسانیت»، عنصر اصلى و هدف اصلى و قبله اساسى براى این تمدن خواهد بود؛ امروز در نظام تمدنى غرب، انسانیت پامالشده است و حقاً و انصافاً دچار شکست شدهاند. تا اندکى قبل از این، در لباس علمى و در ادبیات دانشگاهى این مسائل را جلوه می دادند و ضعفها را می پوشاندند، لکن بتدریج این ضعفها آشکار شده و باطن این تمدن مادى – که ضد انسان است، ضد فطرت الهى است – دارد خودش را نشان می دهد. یک نمونهاش قتل و غارت و خشونت است که خب این خشونتها و قتلوغارتها اینقدر متراکم شده که امروز بر کسى پوشیده نیست… قتل و غارت و خشونت و شهوترانىهاى مسخکننده انسان ، ازدواج با همجنس ، این غیر از همجنسبازى است، بمراتب بالاتر است؛ یعنى علناً منکرِ ضد فطرت را در زندگى خودشان راه بدهند ، امروز علناً و صریحاً به این اعتراف می کنند، و دو همجنس با یکدیگر ازدواج می کنند، و کلیساها این را ثبت می کنند، یعنى از پرده برون افتاده آن فساد باطنى و درونى در این زمینههاى شهوترانى و مانند اینها.» (پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری ، بیانات در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى 15/12/1392) و براستی « توحش جنگجویان و غارتگران اتمی را نمی توان تمدن نامید , زیرا نتیجه پیشرفت و ثمره ارتقای اجتماعی , ایجاد آرامش و امنیت و کاهش اضطراب و ناامنی است , در حالی که امروز کشورهای غربی ایجاد اضطراب فکری و اعتقادی و ناهنجاری های اخلاقی را پیشرفت جوامع بشری می نامند .آنچه غرب بدان دست یافته است , چون تهی از معنویت و اخلاق است , نوعی توحش به شمار می آید نه تمدن .» (جوادی آملی ، عبد الله ، جامعه در قرآن ، تفسیر موضوعی قرآن کریم ، ج17، قم: مرکز نشر اسراء ، 1387، ص 456) با نگاهی به اوضاع امروز جهان درمی یابیم متأسفانه، افراد بشر، بیش از آن که به فکر فطرت الهی و انسانی خود باشند، با پیروی از امیال خود و دنبال کردن جهل علمی و جهالت عملی خویش، اکثر جلوه های فطرت الهی خویش را به ویژه در بعد اجتماعی به فراموشی سپرده اند . و صدمات جبران ناپذیری را به خود، جامعه و در سطح بین المللی وارد می کنند و این مسأله در عصر حاضر، بیش از گذشته نمایان است. رنه گنون، منتقد مشهور فرانسوی، در کتاب بحران دنیای متجدّد به برخی از این پیامدها و بن بستهای تمدن جدید اشاره کرده ، مینویسد:کسانی که تنعّم و رفاه را آرمان خود ساخته بودند و از بهبودهایی که بر اثر پیشرفت و ترقّی حاصل گشته، برخوردارند، آیا خوشبخت تر از ابنای بشر در روزگاران پیشین هستند؟ امروزه وسایل ارتباطی سریع تر و امکانات بیشتری وجود دارند، ولی عدم تعادل و نابسامانی و احساس نیاز بیشتر، او را در معرض خطر فقدان قرار داده و امنیت او هر چه بیشتر در معرض تهدید قرار گرفته است؛ زیرا هدف تمدن جدید، چیزی جز افزایش نیازمندیهای تصنّعی، بهره گیری جنون آمیز از امکانات، مواهب طبیعی و لذت طلبی و ارضای هر چه بیشتر و غوطه ور ساختن انسان در زندگی ماشینی چیز دیگری نیست. (گنون، رنه ، بحران دنیای متجدد، ترجمه ضیاء الدین دهشیری ، تهران : امیر کبیر، 1372، ص 144) بشریت با اینکه از قدرت مادی و علمی و اقتصادی و فناوری فوق العاده بهرهمند است، ولی با رویکرد مادی گرایانه و دین گریزانه، به ورطه سقوط و انحطاط افتاده و به غفلت از خویش مبتلا شده است. علم و پیشرفت و امکانات مادی دنیای جدید هرگز نتوانستهاند جایگزین دین شوند، و بشریت را به سرمنزل خوشبختی و سعادت برسانند، و وجود این همه بحران در جوامع پیشرفته، نشان دهنده این واقعیت است که علم و پیشرفت، نمیتواند انسان را از دین بینیاز سازد. در دنیای کنونی ارزش ها بیش تر در رفاه و سود بیش تر، آن هم به گونه ای مطلقاً فردی، خلاصه می شود و ارزشهای اخلاقی و اجتماعی نادیده انگاشته می شود . اصل تفاهم و همکاری با دیگر انسان ها, به قدری رنگ باخته که امروز، ایجاد کوچک ترین نهاد اجتماعی (خانواده) با مشکل های فراوانی روبه روست؛ به طوری که انسان ها قادر نیستند به مقتضای فطرت خویش که حتی از سوی امیال فرد نیز حمایت می شود با فردی دیگر زیر یک سقف، زندگی مشترکی داشته باشند. بحران در نهاد خانواده که پایه های مدنیّت جامعه را تشکیل می دهد آن قدر عمیق و ریشه دار است که جامعه شناسان و حقوق دانان جهان، نسبت به رفع آن ناتوان مانده اند. آنان، نه تنها توان حل بحران را ندارند، بلکه از توقف چنین روندی نیز ناتوانند , به گونه ای که هرقدر از عمر پیشرفت صنعت و ترقّی علمی جهان می گذرد , اهمیت نهاد خانواده، بیش تر رنگ می بازد و بر آمار طلاق، بی بند و باری، بچه های بی سرپرست و در نتیجه، بر میزان تعدّی، تجاوز و خشونت افزوده می شود. از سوی دیگر، اگر بخواهیم پیامدهای آلودگی فطرت را در حوزه ای وسیع تر و در سطح بین الملل بررسی کنیم، با اوضاعی به مراتب خطرناک تر رو به رو خواهیم شد؛ به گونه ای که روز به روز، شدّت ظلم و جور کشورهای قوی تر بر کشورهای دیگر بیش تر می شود و کشورهای ضعیف، گرچه همانند گذشته، اسم «مستعمره» بر روی آن ها نیست، امّا به مراتب، بیش تر از گذشته از استعمار و استثمارکشورهای قوی رنج می برند. «جامعه های به ظاهر مدنی دنیا که بشر امروزی به دام آن ها گرفتار آمده اند یک اصل و هدف را مبنای زندگی اجتماعی قرار داده و آن را برای خود منشأ سعادت به شمار می آورد و آن بهره برداری از منافع و مزایای دنیوی و بهره کشی از طبقه ضعیف برای سود بیشتر است و آن عامل مهمی که مایه هم آوایی مشئوم و یکپاچگی آنان شده است ، همین امر است.» (جوادی آملی ، عبد الله ، جامعه در قرآن ، تفسیر موضوعی قرآن کریم ، پیشین ، ص 189) مایک دنیس برداین ، استاد تاریخ دانشگاه ایزونای آمریکا می گوید: « به عقیده من مدنیت و تمدن غرب به زودی به بن بست خواهد رسید و به جایش مدنیت و تمدن اسلامی خواهد نشست … آمریکا و همه دنیا امروز به چنان بحرانی دچار شده اند که مانند آن در تاریخ سابقه نداشته است . اگر بتوان دوره ای را با دوره جاهلیت پیش از ظهور پیامبر صلی الله علیه وآله مقایسه کرد همین دوره و عصر ما است … با این حال جهان و به خصوص آمریکا می توانند با پذیرش اسلام در خود انقلاب درونی ایجاد کنند ، تنها این دین است که می تواند کشور من و جهان را از قیدها برهاند و از نادرستی ها آزاد کند .» (روزنامه کیهان ، 24/7/80) مجموعه این بحران ها و مشکلات موجب شده که بشر امروز با نوعی تحیّر وسردرگمی در حوزه های مختلف زندگی روبرو باشد و با وجود پیشرفت های علمی و مادی در عرصه های مختلف , شاهد پس رفت بشر امروز در ابعاد گوناگون زندگی هستیم و این شایستگی حکومت سکولار برای ترسیم الگویی قابل قبول برای اداره زندگی انسان ها با چالش و تردید جدی مواجه ساخته است . در مقابل ما معتقدیم الگوی حکومت دینی به دلیل نگاه جامع به هستی و انسان و توجه به همه نیازهای مادی ، روحی و معنوی او ، از مشکلات ، عیب ها و کاستیهای الگوی سکولار به دور بوده و شایستگی قرار گرفتن به عنوان الگوی فرا روی بشریت را داراست زیرا در این الگوی حکومتی ، بر خلاف الگوی سکولار که قوانین در آن در ظاهر بر پایه خواست و اراده مردم تنظیم شده و در واقع از یک سو حاکمیت جهل و هوا پرستی بشری است و از سوی دیگر حاکمیت صاحبان قدرت و ثروت است ، از ناحیه کسی تنظیم شده که آگاهی کامل از همه نیازهای جسمی و روحی انسان دارد و تحت تأثیر خواهشهای نفسانی قرار ندارد . در این الگو با توجه به ضرورت وجود قانون و نیازهای جسمی و روحی انسان ، قانون صحیح و کامل ، قانونی است که همه جنبه های هستی انسان در آن لحاظ گشته، برای شکوفایی استعدادهای انسان، برنامه ریزی صحیحی در آن شده باشد. اگر قانونی، فقط جنبه های طبیعی و عملی او را رعایت کند و ابعاد اخلاقی و یا اعتقادی او را نادیده گیرد، چنین قانونی، شایسته جامعه انسانی نبوده و نمی تواند انسان ها را به سعادت نهائی برساند وتشریع و قانونگذاری، زمانی درست و حق است و انسان را به سعادتش می رساند، که هماهنگ با تکوین و آفرینش انسان و جهان باشد؛ با فطرت و آفرینش انسان، با حقیقت آفرینش جهان، و با رابطه تکوینی عالم و آدم هماهنگ باشد. از این رو قانونگذار، تنها آن کسی می تواند باشد که انسان و جهان را آفریده و رابطه متقابل انسان و جهان را تنظیم کرده است و در عرصه اجرای قوانین نیز , نیاز به کسی است که شناخت کامل از این قوانین داشته باشد و بواسطه برخورداری از ویژگی عصمت از هر گونه خطا و لغزش و انحرافی به دور باشد . بدین ترتیب هم در مرحله قانوگذاری و هم در مرحله اجرای قوانین , مصونیت از خطا و اشتباه و لغزش های احتمالی در نظر گرفته شده است و در صورت دسترسی نداشتن به انسان معصوم ، نزدیک ترین گزینه به ایشان در شناخت مبانی دینی و قوانین الهی و برخوردار از ویژگیهای برجسته ای همچون عدالت و تقوا و مدیریت , اداره جامعه اسلامی را بر عهده می گیرد و البته چنین حکومتی تضمین کننده سعادت مادی و معنوی بشر خواهد بود. در این الگوی حکومتی بر خلاف الگوی سکولار ، هدف گذاری حکومت به تأمین نیازهای مادی انسان محصور نبوده ، بلکه در کنار آن به نیازهای روحی و معنوی که حقیقت و ماهیت اساسی انسان ها را شکل می دهد ، نیز توجه شده و اخلاق و معنویت و ارزش های انسانی و اسلامی از محوریت برخوردار است . در چنین الگویی حکومت وظیفه هدایت انسانها به سعادت مادی و معنوی را بر عهده دارد و ماهیت آن حاکمیت ارزش های انسانی و اسلامی است و بر اساس آن به تعریف مفاهیمی چون عدالت ، آزادی ، توسعه و پیشرفت و… می پردازد و نگاه متفاوتی از نگاه مادی و سود جویانه سکولار دارد. گرچه متأسفانه به دلایل مختلف ، زمینه و شرایط برای بر پایی و گسترش چنین الگویی فراهم نشده و در سایه هیاهو و یکّه تازی الگوی سکولار و تلاش آن برای مقابله با دین ، تا دیر زمانی مجالی برای طرح این الگوی حکومتی وجود نداشت ، اما با پیروزی انقلاب اسلامی و بر پایی حکومت دینی ، الگوی حکومت دینی به عنوان جایگزین الگوهای سکولار مطرح گردید که البته تا رسیدن به نقطه مطلوب فاصله دارد ، اما به همین اندازه ظرفیت خود را برای تبدیل شدن به الگویی فراگیر نشان داده از این رو شاهد شدیدترین دشمنی ها با نظام جمهوری اسلامی بوده و هستیم و نظام سلطه تمام تلاش خویش را برای مقابله با نظام جمهوری اسلامی و جلوگیری از موفقیت این الگوی حکومتی به کار بسته است . اما نظام جمهوری اسلامی مصمم به پیمودن این مسیر نورانی است از این رو مقام معظم رهبری فرمودند: « ما پیشرفت را به شکلى که غرب دنبال کرد و پیش رفت، نمی خواهیم؛ پیشرفت غربى هیچ جاذبهاى براى انسان آگاهِ امروز ندارد. پیشرفت کشورهاى پیشرفته غربى نتوانست فقر را از بین ببرد، نتوانست تبعیض را از بین ببرد، نتوانست عدالت را در جامعه مستقر کند، نتوانست اخلاق انسانى را مستقر کند. اولاً آن پیشرفت بر پایه ظلم و استعمار و غارت کشورهاى دیگر بنا شد… اینها پایه تمدن خودشان را با مکیدن خون ملتها شروع کردند؛ بعد هم با پیشرفتهاى گوناگون، نه ظلم را در کشورهاى خودشان برطرف کردند، نه تبعیض را برطرف کردند، نه جوامع فقیر را توانستند به بىنیازى برسانند؛ مىبینید امروز هم وضع اقتصاد در این کشورها چه جورى است، وضع اجتماعى چه جورى است، وضع اخلاقى چه جورى است؛ این انحطاط اخلاقى، این لجنزار اخلاق جنسى در غرب. پیشرفت تمدن غربى، یک چنین پیشرفتى است با این خصوصیات؛ این را ما بههیچوجه نمىپسندیم. ما دنبال الگوى مطلوب و آرمانىِ خودمان هستیم، که یک الگوى اسلامى و ایرانى است؛ از هدایت اسلام سرچشمه می گیرد، از نیازها و سنتهاى ایرانى بهره می برد؛ یک الگوى مستقل.» (پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری , بیانات در دیدار اساتید دانشگاهها , 15/5/92) گرچه بخشی از عقب ماندگی کشورهای اسلامی و جهان سوم به دلیل عملکرد خود آنها در عمل نکردن به دستورات راستین دین و گرایش به مادیات و راحت طلبی و تنبلی است ، اما بخش دیگر آن ناشی از تلاش کشورهای استعماری در غارت منابع این کشورها و دخالت در امور داخلی آنها و روی کار آوردن دولتهای وابسته و غیر کارآمد و تلاش برای عقب نگاه داشتن آنهاست . « نقش اسلام در تحقق عدالت و تمدن» برخلاف آن دسته از افرادی که عقب ماندگی مسلمانان و کشورهای اسلامی را ناشی از دین و آموزه های اسلامی دانسته و به دنبال تجویز نسخه تمدن غربی برای کشورهای اسلامی و کنار نهادن دین از عرصه اجتماعی هستند ، اسلام بر خلاف مسیحیت تحریف شده از جامعیت و نگاه جامع به انسان و نیازهای مادی و معنوی او برخوردار بوده و نه تنها با رشد و پیشرفت مخالفتی نداشته ، بلکه تأکید فراوان اسلام نسبت به علم و دانش و تفکر و تعقل بر کسی پوشیده نیست . ضمن اینکه پیشینه و کارنامه درخشان تمدن اسلامی و پایه گذاری تمدنی برجسته که تمدن غرب ، وامدار آن است ، سند و دلیل روشنی براثبات توانایی و ظرفیت علمی و کارنامه عملی اسلام در ترسیم پیشرفت و توسعه است و« این مطلب جاى تردید نیست که مسلمین ، دوران عظمت و افتخار اعجاب آورى را پشت سر گذاشته ، نه از آن جهت که در برهه اى از زمان حکمران جهان بوده اند… زیرا جهان حکمرانان و فاتحان بسیارى به خود دیده است که چند صباحى به زور خود را بر دیگران تحمیل کرده اند و طولى نکشیده که مانند کف روى آب ، محو و نابود شده اند بلکه از آن جهت که نهضت و تحولى در پهنه گیتى به وجود آوردند و تمدنى عظیم و با شکوه بنا کردند که چندین قرن ادامه یافت و مشعل دار بشر بود ، اکنون نیز یکى از حلقات درخشانى تمدن بشر به شمار مى رود و تاریخ تمدن به داشتن آن مى بالد . مسلمین چندین قرن در علوم و صنایع و فلسفه و هنر و اخلاق و نظامات عالى اجتماعى بر همه جهانیان تفوق داشتند و دیگران از خرمن فیض آن ها توشه مى گرفتند . تمدن عظیم و حیرت انگیز جدید اروپایى که چشم ها را خیره و عقل ها را حیران کرده است و امروز بر سراسر جهان سیطره دارد ، به اقرار و اعتراف محققین بى غرض غربى ، بیش از هر چیز دیگر از تمدن با شکوه اسلامى مایه گرفته است.») مطهری ، مرتضی ، انسان و سرنوشت ، تهران: صدرا ، 1374، ص10) به عنوان نمونه ویل دورانت در تاریخ تمدن چنین می نویسد : « اسلام طى پنج قرن، از سال 81 تا 597 ه. ق (700 تا 1200 م) از لحاظ نیرو، نظم، بسط قلمرو حکومت، تصفیه اخلاق و رفتار، سطح زندگانى، وضع قوانین منصفانه انسانى و تساهل دینى، ادبیات، دانشورى، علم، طب و فلسفه پیشاهنگ جهان بود» (ویل، دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه ابوطالب صارمی و دیگران، (عصر ایمان، بخش اول)، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى ،1373 ، ج4، ص 432) « اسلام در جهان مسیحى نفوذ گوناگون و بسیارداشت. اروپاى مسیحى غذاها، شربت ها، دارو، درمان، اسلحه، استفاده از نشان هاى مخصوص خانوادگى، سلیقه و انگیزه هنرى، ابزارها و فنون صنعت و تجارت و قوانین و راه هاى دریایى را از اسلام فرا گرفت و غالباً لغات آن را نیز از مسلمانان اقتباس کرد … علماى اسلامی ، ریاضیات، طبیعیات، شیمى، ستاره شناسی و پزشکی یونان را حفظ کردند و به کمال رسانیدند و این میراث یونانی را که بسیار غنى تر شده بود، به اروپا انتقال دادند. پزشکاناسلامی پانصد سال تمام علمدار طب در جهان بودند.. ابن سینا و ابن رشد از نظر فلاسفه مدرسی اروپا که این دو را در مرجعیت بعد از یونانیان قرار می دادند ، انوار شرق بودند … این نفوذ اسلامى [از راه] بازرگانى و جنگ هاى صلیبى، ترجمه هزاران کتاب از عربى به لاتینى و مسافرت هاى دانشورانى از قبیل ژربر، مایکل اسکات … به اسپانیاى مسلمان [انجام گرفت]» (همان، ص 433- 434) مونتگمری وات انگلیسی می گوید : «ما اروپاییها مدیون بودن فرهنگمان را به اسلام نادیده می گیریم ، ما اغلب اوقات گستره و اهمیت تأثیر اسلام را بر میراث فرهنگی مان دست کم می گیریم و بعضی اوقات حتی از آن به کلی چشم پوشی می کنیم … امروزه بر ما اروپاییان غربی است که برداشت غلط خودمان را اصلاح کنیم و بر دینمان نسبت به جهان اسلام و عرب اعتراف نماییم .» (وات ، مونتگمری ، تأثیر اسلام در اروپا ، ترجمه یقوب آژند ، تهران: مولی ، 1361، ص 10 ، 148) موریس بوکاى فرانسوى نیز آورده است: «اسلام همواره علم و دین را همزاد تلقى کرده و از همان آغاز، طلب علم جزو دستورهاى دینى اش بوده است. به کار گرفتن همین دستور موجب جهش معجزه آساى علمى دوره مهم تمدن اسلامى شد. همان تمدنى که غرب نیز قبل از رنسانس (نوزایش) از آن برخوردار گردید»( بوکاى، موریس ، عهدین، قرآن و علم، ترجمه حسن حبیبى، تهران: حسینیه ارشاد، بى تا، ص 14) زیگرید هونکه می نویسد: « تمدن اسلامی که به وسیله مسلمانان آغاز شد ، نه تنها میراث یونان را از انهدام و فراموشی نجات داد و آن را اسلوب و نظم بخشید و به اروپا داد ، بلکه آنان پایه گذار شیمی آزمایشی ، فیزیک ، جبر ، علم حساب به مفهوم امروزی و مثلثات فضایی ، زمین شناسی و جامعه شناسی هستند . تمدن اسلامی تعداد زیادی کشفیات گرانبها و اختراعاتی در همه بخش های علوم تجربی که اکثر آنها بعدها نویسندگان اروپایی دزدانه به حساب خودشان گذاشتند ، به مغرب زمین هدیه کرده است ، ولی شاید گرانبهاترین آنها را اسلوب تحقیقات علم طبیعی باشد که این پیش قدمی مسلمانان بود که جای پا را برای اروپا باز کرد و منجر به شناخت قوانین طبیعت و تفوق و کنترل آن گردیدند .» (. صرفی ، محمد تقی ، تمدن اسلامی از زبان بیگانگان ، ص 106) گوستاولوبون نیزمى نویسد: « ما در تاریخ ، ملتی را سراغ نداریم که مانند اعراب و مسلمانان به این اندازه در دیگران تأثیر داشته باشند ، زیرا تمام ملتها که به نحوی با آنها ارتباط پیدا کردند ، تمدن آنان را پذیرفتند …نفوذ اخلاقى همین اعراب زاییده اسلام، آن اقوام وحشى اروپا را که سلطنت روم را زیر و زبر نمودند، در طریق آدمیت داخل کرد و نیز نفوذ عقلانى آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را که از آن به کلى بى خبر بودند، به روى آنها باز کرد و تا ششصد سال استاد اروپاییان بودند» (لوبون ، گوستاو ، تمدن اسلام و عرب ، ترجمه سید محمد تقی فخر داعی ، تهران: علی اکبر اعلمی ،1334) از این رو پیشینه تمدن مسلمانان در طی قرن های متمادی، نشان می دهد نه تنها دین موجب عقب ماندگی نیست بلکه اعتقاد به دین در کنار عمل به آن سبب درجات بالایی از پیشرفت و رشد می شود. اما با وجود این پیشینه و کارنامه درخشان ، چرا تمدن اسلامی دچار زوال و انحطاط گردید و مسلمانان که دیر زمانی در عرصه های علمی سروری می کردند ، آن چنان گرفتار عقب افتادگی شدند که چشمشان به تمدن غربی خیره شد که پیشرفت خود را وامدار تمدن اسلامی می دانست . عوامل مختلفی در بروز این مسأله تأثیر گذار بوده اند که به مهمترین آنها اشاره می کنیم. 1.انحراف از آموزه های اصیل اسلامی مسلمانان با وجود تأکید و اهمیت فراوان اسلام به کسب علم و دانش و خرد ورزی و تعقل و کار و تلاش از این آموزه های دین فاصله گرفتند و دیگربه این امور به عنوان یک ارزش نگریسته نمی شد این انحراف به گونه ای بودن که تعقل ، جای خود را به تحجر و کنار نهادن تعقل داد «زیانهایی که جلوگیری از بحث و نظر و اعتقاد به تسلیم و تقلید بر اندیشه بحّاث مسلمین که تازه در حال تکون و ترقی بود، وارد آورد، بی شمار و از همه آنها سخت تر این است که با ظهور این دسته در میان مسلمین، مخالفت با علم و علما و عناد با تأمل و تدبر در امور علمی و دوری از تحقیق در حقایق و انتقاد آرای علمی سلف آغاز شد. زیرا طبیعت محدثان متوجه به وقوف در برابر نصوص و احترام آنها و محدود کردن دایره عقل و احترام روایت به حد اعلی و منحصر ساختن بحثها در حدود الفاظ است. این امور سبب عمده ضعف تفکر و تفضیل نقل بر عقل و تقلید بدون اجتهاد و تمسّک به نصوص بدون تعمق در مقاصد آن و بغض و کراهیت نسبت به فلسفه و اجزای آن و در آوردن متفکران در شمار ملحدان و زندیقان گردید. اینها نتایجی بود که بعد از اختناق اعتزال بر عقلهای مسلمین چیره شد و آنچه در کتابها بود بر آنچه در عقل محترم است، برتری یافت… و عالم مقلّد از عالم مجتهد برتر شمرده شد و اکرام محدث و فقیه بر بزرگداشت فیلسوف و متفکر فزونی یافت و در نتیجه، فلسفه و سایر علوم عقلی روزبروز از رونق و رواج افتاد تا جایی که نظایر محمد بن زکریا و ابونصر و ابوریحان و بوعلی حکم سیمرغ و کیمیا یافتند و جای شخصیتهای بارز در طب و طبیعیات و ریاضیات و منطق و الهیات را فقها و محدثین ومفسرین و متکلمین اشعری و جز آنان گرفتند.» (حسینی، سیدعلی اکبر، سیری اجمالی در تاریخ تعلیم و تربیت اسلامی، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۲،ص157) 2.تفاسیر و برداشت های نادرست از اسلام یکی از عوامل عقب ماندگی مسلمانان ، تفاسیر و برداشت های نادرست از اسلام است که پویایی و ظرفیت آن را در پیشرفت و توسعه نادیده گرفت این برداشت هاى ناصواب از مفاهیم اعتقادى و اخلاقى و اجتماعى اسلام همچون قضا و قدر ، شفاعت ، تقیه ، انتظار ، صبر ، زهد ،ذهنیت بیمار گونه اى را پدید آورد که زمینه ساز عقب ماندگی مسلمانان گردید . بی تردید اگر مسلمانان مبانى و مقدمات معرفت دینى را به طور صحیح طى مىکردند و در تفسیر دین سلیقهاى عمل نمی کردند و از اهل ذکر و معصومین علیهم السلام بهره می بردند ، به چنین خطاهاى بزرگى گرفتار نمىشدند و از مفاهیم قضا و قدر (سرنوشت)، جبرگرایی و از شفاعت، تقیه و صبر ، سستى و کسالت و گوشه نشینی و از زهد، تصوف و از انتظار ، تحمل بی عدالتی ها و پذیرش ظلم را استنباط نمىکردند. « در میان کشورهاى دنیا به استثناى بعضى کشورها ، کشورهاى اسلامى عقب مانده ترین و منحطترین کشورها است . نه تنها در صنعت عقب هستند ، در علم عقب هستند ، در اخلاق عقب هستند ، در انسانیت و معنویت عقب هستند . چرا ؟ یا باید بگوئیم ، اسلام ، یعنى همان حقیقت اسلام در مغز و روح این ملتها هست ، ولى خاصیت اسلام اینست که ملتها را عقب مى برد ( دشمنان دین هم بزرگترین حربه تبلیغى آنها همین انحطاط فعلى مسلمین است ) و یا باید اعتراف کنیم که حقیقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما موجود نیست بلکه این فکر اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده موجود است ، توحید ما توحید مسخ شده است ، نبوت ما نبوت مسخ شده است ، ولایت و امامت ما مسخ شده است ، اعتقاد به قیامت ما کم و بیش همینطور . تمام دستورهاى اصولى اسلام در فکر ما همه تغییر شکل داده . در دین صبر هست ، زهد هست ، تقوا هست ، توکل هست . تمام اینها بدون استثناء به صورت مسخ شده در ذهن ما موجود است . شاید همان اندازه که تا به حال در این جلسات بحث شده است . این مطلب را تا اندازه اى روشن کند . مثلا راجع به تقوا بحث شده است . اگر مطالعه کرده باشید شاید بتواند آن جزوه ها به شما ثابت بکند که تا به حال تقوا به یک صورت مسخ شده اى در ذهن ما بود . هر موضوعى که بحث شده همه اینگونه است ، که مى فهماند اسلام معکوس شده است . . . . . مسأله ولایت و امامت طرز فکر ما به صورت عجیب و معکوس در آمده است . آیا این عجیب نیست که ما مقتدایانى مثل اهل بیت پیغمبر داشته باشیم ، على بن ابى طالب داشته باشیم ، حسن بن على داشته باشیم ، حسین بن على داشته باشیم ، زین العابدین داشته باشیم و همچنین سایر ائمه علیهم السلام ، آنگاه بجاى اینکه وجود این پیشوایان ، محرک ما و مشوق ما باشد به عمل ، وسیله تخدیر ما و تنبلى ما و گریز ما از عمل شده است . تشیع و دوستى اهل بیت پیغمبر را وسیله قرار دادیم براى اینکه از زیر بار اسلام بیرون بیائیم . حالا ببینید این فکر چقدر مسخ شده است ! این حقیقت عالى به شکل منکوس در فکر ما وارد شده ، در ما نتیجه معکوس داده ، وسیله تنبلى شده ، وسیله هیچ کار نکردن با انتظار اینکه همه کارها را مولى کرده ، در قیامت هم مولى مى کند . » (مرتضى مطهرى ، ده گفتار ص 144 تا 146) 3.سستی و تنبلی ؛ با وجود تأکید فراوان اسلام نسبت به کار و تلاش و سرزنش تنبلی و سستی ، گرایش مسلمانان به سستی و تنبلی زمینه ساز انحطاط و عقب ماندگی آنان شد و این سنت الهی است که « و ان لیس للانسان الا ماسعی » « نسبت برای انسان مگر آنچه تلاش می کند (سوره نجم ، آیه 39) 4. اختلاف و تفرقه سرگرم شدن مسلمانان به تفرقه و جنگ های داخلی و جانشین ساختن شعارهای استعماری همچون ناسیونالیسم، پان عربیسم و به جای تکیه بر اصول گرائی و اتحاد بین الملل اسلامی، شعارهایی که جز عقب ماندگی فرهنگی و علمی و … ارمغان دیگری ندارند. 5. هجوم بیگانگان و استعمارگران و تلاش آنها برای عقب نگاه داشتن کشورهای جهان سوم برای استثمار منابع انسانی و طبیعی و تداوم سلطه غرب بر این کشورها، و به غارت رفتن سرمایه های ملی و آتش سوزی کتابخانه های بزرگ اسلامی. 6. وجود نظام سیاسی فاسد و استبدادی که به جای همت در جهت رشدو پیشرفت مسلمانان فقط به فکر حفظ قدرت خویش و صرف هزینه های عمومی مسلمانان در جهت خوش گذرانی و … بودند، وجود این نظام ها و حاکمان فاسد خود ناشی از انحرافات سیاسی صدر اسلام پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) و انحرافات اعتقادی و اجتماعی بعد از آن بود، این نظام های سیاسی، در شخصیت و منش انسان ها و فرهنگ این جوامع نیز آثار زیانباری داشتند. مجموع این عوامل موجب شد تا تمدن اسلامی که روزگاری در اوج شکوفایی و عظمت بود ، با انحطاط و زوال روبرو شود . از این رو گرچه احکام و تعالیم مترقی اسلام ، ظرفیت برپایی تمدنی برجسته را دارا بوده و پیشینه درخشان تمدن اسلامی نیز سند گویایی برای اثبات این امر است ، اما فاصله گرفتن مسلمانان از اسلام اصیل و انحراف از آن و تفاسیر وبرداشت های نادرست از آموزه های اسلامی و رواج روحیه تعصب و جمود فکری و کنار نهادن تعقل و فرقه گرایی و گرایش به سستی و تنبلی و هجوم بیگانگان ، موجب شد تا مسلمانان نتوانند از ظرفیت احکام و تعالیم مترقی اسلام در مسیر پیشرفت و شکوفایی و استمرار تمدن اسلامی بهره بگیرند و دچار عقب ماندگی و انحطاط شوند مسلمانان اگر بخواهند سابقه درخشان گذشته و عظمت و شکوه تمدن اسلامی را احیا کنند ، باید به آموزه های اسلام اصیل بازگردند وبرداشت های نادرست ازاسلام را رها کرده و با استفاده از مکانیزم اجتهاد صحیح و ترمیم جایگاه علم و دانش و تفکر و تبادل نظرو کنار گذاردن اختلافات و تفرقه و بر پایی حاکمیت اصیل اسلامی ، بستر رشد وشکوفایی دوباره و بیش از پیش جهان اسلام را فراهم نمایند . اسلام با یکسان برشمردن آنها و القای امتیازات موهوم و تصور برتری برخی بر دیگران و توجه به اقشار آسیب پذیر جامعه و ابزار دانستن حکومت در راستای خدمت به افراد جامعه و تحقق عدالت و مقابله با مظاهر ظلم و ستم ، نقش غیر قابل انکاری در تحقق عدالت داشته است .