۱۳۹۵/۰۷/۱۱
–
۶۴۰ بازدید
چرا امام(علیهالسلام) از همان مدینه قیام خود را آغاز نکرد؟
پاسخ به این سؤال در گرو بررسى دقیق شرایط زمان و مکان است. از نظر زمانى، هنگام حضور امام(علیهالسلام) در مدینه، هنوز مرگ معاویه اعلام عمومى نشده بود. علاوه بر آنکه عموم مردم هنوز تفاوت میان حکومت یزید و معاویه را به خوبى درک نمى کردند؛ زیرا گرچه چهره یزید براى کسانى همچون امام حسین(علیهالسلام)، عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن عمر و عبدالرحمن بن ابى بکر ـ به عنوان چهره اى شرابخوار، سگ باز و میمون باز ـ شناخته شده بود؛[ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 228.] امّا بیشتر مردم تحت تأثیر تبلیغات معاویه و باند اموى و نیز سیاست تطمیع و تهدید معاویه، در زمان حیات او با پسرش بیعت کرده بودند.[ الامامة و السیاسة، ج 1، صص 161ـ164.]
از نظر مکانى، مدینه موقعیّت مناسبى براى قیام نداشت؛ زیرا:
یکم. گرچه تعداد زیادى از مردم مدینه و به ویژه انصار به خاندان اهل بیت علیهم السلام علاقه داشتند. اما علاقه آنان در حدى نبود که حاضر به جان فشانى و حتى کمتر از آن در راه آنان باشند؛ چنان که این سستى و کوتاهى را به خوبى در جریان سقیفه و پس از آن نشان دادند. جالب است بدانیم هنگامى که حضرت على(علیهالسلام) به قصد مقابله با سپاه بیعت شکنان از اهل مدینه یارى خواست، بیشتر آنان به او پاسخ مثبت ندادند و حضرت(علیهالسلام) مجبور شد تا تنها با چهارصد[ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 181.] یا
هفتصد نفر[ مروج الذهب، ج 2، ص 395.] از مردم این شهر، به مقابله با سپاه چند هزار نفرى مخالفان برود.
دوم. مدینه پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) خود را تابع سیاست حاکم نشان مى داد؛ از این رو به پیروى از سیاست شیخین (ابوبکر و عمر) شناخته مى شد که حساسیت فراوانى در حفظ سنّت آن دو در عرض سنّت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) داشت؛ چنان که نماینده این گروه، عبدالرحمن بن عوف، در جریان شوراى عُمَر، پیروى از سنّت آن دو را به عنوان پیش شرط، براى واگذار کردن حکومت به حضرت على(علیهالسلام) عنوان کرد؛ ولى حضرت(علیهالسلام) زیر بار آن نرفت.[ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 162.] در به خلافت رسیدن حضرت على(علیهالسلام) نیز نقش اصلى و محورى از آن اهل مدینه نبود؛ بلکه مردم مهاجر از شهرهاى مختلف مملکت اسلامى ـ به ویژه کوفه ـ بودند که بر خلافت آن حضرت اصرار داشتند.
سوم. تعداد فراوانى از قبایل مختلف قریش ـ به ویژه افرادى از باند اموى همچون مروان و خاندانش ـ در آن عصر در مدینه نفوذ و تسلّط فراون داشتند و بدیهى بود که آنان در مقابل هر اقدام امام(علیهالسلام) به سرعت موضع گیرى مى کردند.
چهارم. جمعیت مدینه در این زمان به اندازه اى نبود که بتوان به عنوان یک قیام بزرگ و سرنوشت ساز روى آنها حساب کرد؛ به ویژه در مقام مقایسه با شهرهاى بزرگى همچون کوفه، بصره و شام این جمعیت، بسیار اندک مى نمود.
پنجم. مدینه در طول تاریخ نشان داده بود که محلّ مناسبى براى قیام علیه حکومت مرکزى و قدرتمند به شمار نمى آید و قیامى که در این شهر رخ مى دهد، پیشاپیش محکوم به شکست است؛ چنان که قیام مردمان این شهر در سال 63 ق علیه حکومت یزید (واقعه حرّه) به راحتى سرکوب شد.[ الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 593.] همین طور قیام هاى
علویان همچون قیام محمد بن عبداللّه معروف به نفس زکیه (سال 145 ق[ همان، ج 3، صص 563ـ579.]) و قیام حسین بن على موسوم به شهید فخ (سال 169 ق[ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 404 و 405.]) با پایدارى اندک اهل مدینه مواجه شد و به راحتى شکست خورد.
ششم. پیشینه اهل مدینه در زمان حکومت اموى، نشان داده بود که آنها حاضر به دفاع جدى در مقابل حکومت اموى از خاندان اهل بیت علیهم السلامنیستند؛ زیرا سال ها به دنبال سیاست لعن امام على(علیهالسلام) که از سوى معاویه ابلاغ شده بود ـ در این شهر و برفراز منبر آن، حاکمان اموى به بدگویى از حضرت على(علیهالسلام) مى پرداختند و این مردم ـ با آنکه کذب سخنان آنان را مى دانستند ـ کمتر حاضر به اعتراض جدّى علیه این سیاست بودند و بیشترین مقاومت ها در مقابل این سیاست از سوى خاندان اهل بیت علیهم السلام و به ویژه امام حسین(علیهالسلام) بود که حتى پس از موضع گیرى آن حضرت کسى به یارى او بر نمى خاست.[ بحارالانوار، ج 44، ص 211.]
هفتم. حاکم اموى (ولید بن عتبة) به خوبى بر اوضاع شهر مسلّط بود و چنان نبود که با یک قیام، زمام امور از دست او خارج شده و به دست مخالفان افتد.
از نظر مکانى، مدینه موقعیّت مناسبى براى قیام نداشت؛ زیرا:
یکم. گرچه تعداد زیادى از مردم مدینه و به ویژه انصار به خاندان اهل بیت علیهم السلام علاقه داشتند. اما علاقه آنان در حدى نبود که حاضر به جان فشانى و حتى کمتر از آن در راه آنان باشند؛ چنان که این سستى و کوتاهى را به خوبى در جریان سقیفه و پس از آن نشان دادند. جالب است بدانیم هنگامى که حضرت على(علیهالسلام) به قصد مقابله با سپاه بیعت شکنان از اهل مدینه یارى خواست، بیشتر آنان به او پاسخ مثبت ندادند و حضرت(علیهالسلام) مجبور شد تا تنها با چهارصد[ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 181.] یا
هفتصد نفر[ مروج الذهب، ج 2، ص 395.] از مردم این شهر، به مقابله با سپاه چند هزار نفرى مخالفان برود.
دوم. مدینه پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) خود را تابع سیاست حاکم نشان مى داد؛ از این رو به پیروى از سیاست شیخین (ابوبکر و عمر) شناخته مى شد که حساسیت فراوانى در حفظ سنّت آن دو در عرض سنّت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) داشت؛ چنان که نماینده این گروه، عبدالرحمن بن عوف، در جریان شوراى عُمَر، پیروى از سنّت آن دو را به عنوان پیش شرط، براى واگذار کردن حکومت به حضرت على(علیهالسلام) عنوان کرد؛ ولى حضرت(علیهالسلام) زیر بار آن نرفت.[ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 162.] در به خلافت رسیدن حضرت على(علیهالسلام) نیز نقش اصلى و محورى از آن اهل مدینه نبود؛ بلکه مردم مهاجر از شهرهاى مختلف مملکت اسلامى ـ به ویژه کوفه ـ بودند که بر خلافت آن حضرت اصرار داشتند.
سوم. تعداد فراوانى از قبایل مختلف قریش ـ به ویژه افرادى از باند اموى همچون مروان و خاندانش ـ در آن عصر در مدینه نفوذ و تسلّط فراون داشتند و بدیهى بود که آنان در مقابل هر اقدام امام(علیهالسلام) به سرعت موضع گیرى مى کردند.
چهارم. جمعیت مدینه در این زمان به اندازه اى نبود که بتوان به عنوان یک قیام بزرگ و سرنوشت ساز روى آنها حساب کرد؛ به ویژه در مقام مقایسه با شهرهاى بزرگى همچون کوفه، بصره و شام این جمعیت، بسیار اندک مى نمود.
پنجم. مدینه در طول تاریخ نشان داده بود که محلّ مناسبى براى قیام علیه حکومت مرکزى و قدرتمند به شمار نمى آید و قیامى که در این شهر رخ مى دهد، پیشاپیش محکوم به شکست است؛ چنان که قیام مردمان این شهر در سال 63 ق علیه حکومت یزید (واقعه حرّه) به راحتى سرکوب شد.[ الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 593.] همین طور قیام هاى
علویان همچون قیام محمد بن عبداللّه معروف به نفس زکیه (سال 145 ق[ همان، ج 3، صص 563ـ579.]) و قیام حسین بن على موسوم به شهید فخ (سال 169 ق[ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 404 و 405.]) با پایدارى اندک اهل مدینه مواجه شد و به راحتى شکست خورد.
ششم. پیشینه اهل مدینه در زمان حکومت اموى، نشان داده بود که آنها حاضر به دفاع جدى در مقابل حکومت اموى از خاندان اهل بیت علیهم السلامنیستند؛ زیرا سال ها به دنبال سیاست لعن امام على(علیهالسلام) که از سوى معاویه ابلاغ شده بود ـ در این شهر و برفراز منبر آن، حاکمان اموى به بدگویى از حضرت على(علیهالسلام) مى پرداختند و این مردم ـ با آنکه کذب سخنان آنان را مى دانستند ـ کمتر حاضر به اعتراض جدّى علیه این سیاست بودند و بیشترین مقاومت ها در مقابل این سیاست از سوى خاندان اهل بیت علیهم السلام و به ویژه امام حسین(علیهالسلام) بود که حتى پس از موضع گیرى آن حضرت کسى به یارى او بر نمى خاست.[ بحارالانوار، ج 44، ص 211.]
هفتم. حاکم اموى (ولید بن عتبة) به خوبى بر اوضاع شهر مسلّط بود و چنان نبود که با یک قیام، زمام امور از دست او خارج شده و به دست مخالفان افتد.