عقل تعریف عقل مفهوم عقل ماهیت عقل عقل گرایی راسیونالیسم
۱۳۹۶/۱۰/۰۸
–
۱۸۹۷ بازدید
آیا عقل انسان خطا میکند؟عقل نوع دارد؟اگر خطا میکند پس چه گونه عقل=شرع=پیامبر میشود؟ویا عقل=ملک=عصمت؟
پاسخ: یکم – راسیونالیسم:این واژه به معنای عقل مداری (عقل محوری، عقل معیاری و عقل بسندگی) یا اصالت دادن به عقل و عقل گرایی است.در اصطلاح به معنای این است که عقل به تنهایی و مستقل از وحی و پیام آسمانی می تواند قانون گذاری کند که در این صورت، بشر دیگر به ادیان، پیامبران، کتابهای آسمانی و آموزشهای الهی نیازی ندارد؛ زیرا با کمک عقل و تصمیم گیریهای عقلانی می توان نیاز بشر را برطرف نمود.پایه گذار این اندیشه، رنه دکارت (1596 ـ 1650 م) می باشد. وی در این باره می گوید: «مذهب اصالت عقل که بر اولویّت و حاکمیت عقل استوار است، از تعابیر مشترکی است که بر معانی و مفاهیم مختلف اطلاق می شود. اصول عقل که قوانین اذهان است، قوانین اعیان نیز هست و نه فقط برای فاعل شناسایی، بلکه برای متعّلق شناسایی نیز معتبر است. به عبارت دیگر، قدر و اعتبار آنها مطلق است. پس می توان برای شناخت اشیاء به آنها متّکی بود و بر حسب اینکه امری عقلاً ضروری یا ممتنع باشد، آن را در واقع و در نفس الأمر نیز ضروری یا ممتنع دانست.»(1)عده ای از نظریه پردازان غربی مانند: ولتر، منتسکیو، هیوم، کندیاک، دالامبر، دیدرو، ولف، لامبرت و زملر در قرن هجدم (عصر روشنگری) با تأکید بر این نظریه و عمل بدان، در گسترش این اندیشه نقش داشتند.(2)نظر هواداران اندیشه های عصر روشنگری و عقلانیت درباره انسان و مسائل انسانی به شرح زیر است:الف. به توانایی عقل در همه شئون زندگی انسانی اعم از دانش و دین اطمینان داشتند.ب. «طبیعت» و «عقل» را دلسوزترین راهنمایان مسیر تعالی بشریت می دانستند.ج. به فطرت پاک انسان خوش بین بودند و عقیده سنتی مسیحی را درباره گناه جبلّی و آلودگی فطری انسان مردود می دانستند. هواداران این نظر معتقد بودند که انسان به طور طبیعی مایل به خیر است و شرّ، از نهادهای اجتماعی و جهل بشری بر می خیزد.د. عقیده داشتند که علم و پیشرفت مادی، خود به خود، خوشبختی و فضیلت به همراه می آورد و علم را رهایی بخش بزرگ می شمردند.ه . بر این باور بودند که انسان در همین دنیا با تلاش خود، به کمال دست خواهد یافت و تکنولوژی منشأ این رستگاری خواهد بود و…این گروه، آموزه های دینی معاد و حیات اخروی و بهشت و سعادت ابدی در عالم دیگری را به گونه ای دنیوی تفسیر و به قول کارل بکر، به یک نوع «معاداندیشی معاش آمیز یا آخرت اندیشی دنیاپرستانه» دعوت می کردند.ز. می گفتند آیندگان، و نه خداوند، در مورد تلاشهای کنونی بشر قضاوت و داوری خواهند کرد؛ یعنی به جای اینکه قضاوت و نظارت الهی، ملاک و معیار فعالیتهای انسان باشد، تاریخ و قضاوتهای تاریخی، مقیاس و میزان کارهای بشر خواهد بود.ح. بر سنت ستیزی و دین ستیزی تأکید می ورزیدند.(3)عمل به این اصول خواه ناخواه مستلزم پیدایش یک جامعه دنیاگرا، دین گریز و مادی محض بوده و سبب ایجاد یک اجتماع بشری کاملاً سکولاریستی است.آموزه های عقلانی و معارفوحیانی باید دانست اندیشمندان غربی در مورد رابطه آموزه های عقلانی با معارف وحیانی، دو دیدگاه کاملاً متفاوت و متناقض دارند که عبارت اند از:یک. عقل گرایی افراطیاین گروه بر این باورند که همه آموزه های دینی باید با عقل بشری هماهنگ باشد. از این رو عقل را در جایگاهی بسیار برتر قرار می دهند و حتی از آن به عنوان چیزی که می تواند اسرار و افکار الهی را درک کند، یاد می کنند.ویلیام هوردرن می گوید: «تمام اعتقادات باید به محک عقل و تجربه آزموده شود و عقل انسان قادر است افکار الهی را درک کند.»(4)پل فولیکه می نویسد: «در اصطلاح متکلمان مسیحی، مذهب اصالت عقل مخصوصا در مقابل مذهب اصالت ایمان به کار برده می شود. اصحاب مذهب اصالت عقل قائلند به اینکه باید از قبول سمعیات ابا کرد و فقط چیزی را پذیرفت که با عقل بتوان بدان پی برد.»(5)دو. ایمان گرایی افراطیاین گروه کاملاً در نقطه مقابل دسته نخست قرار دارد. به عقیده این گروه، میان دین داری و خردورزی هیچ گونه رابطه مثبتی وجود ندارد؛ چون به واسطه خرد، نه می توان حقیقت را دریافت و نه می توان اصول و قواعدی مطمئن برای زندگی به دست آورد. بنابراین، به ناچار، باید تنها از ایمان پیروی کرد. ایمان نیز یک امر قلبی است که با وجدان دریافت یا به عنوان منقول شرعی پذیرفته می شود و در هیچ یک از این دو حال، چون و چرای منطقی جایگاهی نخواهد داشت.(6)براساس این باور، سمیوئل تیلر کولریج (1772 ـ 1834م.) از فیلسوفان بزرگ انگلیسی می گوید: «ایمان مربوط به احتجاجات عقلی نیست، بلکه منبعث از حق شناسی، تعهد و اراده است.»(7)سورن کی یرکگور (1813 ـ 1855 م.) فیلسوف و متکلم دانمارکی و دیگر ایمان گرایان افراطی بر این باورند که ماهیت حقایق دینی با هر نوع اثبات عقلانی، ناسازگار است. حقایق دینی تنها براساس ایمان مورد پذیرش و مبنای اعتقاد قرار می گیرند. اصول دینی نه تنها فراعقل، بلکه ضد عقل هستند.(8)کوتاه سخن اینکه براساس نظریه این گروه، عقل را راهی به سوی درک معارف دینی نیست. از این رو، برخی از ایمان گرایان افراطی اظهار داشته اند که «در پی آن مباش که بفهمی تا ایمان آوری،(9) بلکه اگر می خواهی ایمان و دین داری خالصانه ات را نشان بدهی، هر آنچه را که پوچ و عقل ستیز است، باور کن.»(10)ایمان گرایان افراطی مسیحی از آنجا که از اثبات عقلی اصول بنیادی دین خویش ناتوان مانده اند، از ارزش استدلال عقلی کاسته و ایمان را برابر با به صلیب کشیدن عقل دانسته اند.(11)گفتنی است رد پای این دو دیدگاه در دنیای اسلام نیز در میان برخی گروه های اسلامی دیده می شود. برای نمونه، اهل حدیث و حنابله، از اساس، منکر به کارگیری عقل در استدلال برای عقاید مذهبی اند (عقل گریزند) و اشاعره، اصالت را از عقل گرفته و آن راتابع ظواهر الفاظ کرده اند (ظاهر در اندیشه اسلام ناب، عقل وسیله شناخت دین و یکی از منابع دریافت احکام شرعی به شمار می رود و براساس این باور، عقل نمی تواند به تنهایی و مستقل از وحی، دین و آموزشهای الهی، قوانین جامعی را برای زندگی بشر، تعیین و با برنامه ریزیهای خود، خوشبختی بشر را تضمین کند.گرایند) و معتزله عقل گرایانی افراطی و جدلی اند.پس چنان که دیدیم، هر دو گروه (چه در جهان مسیحیت و چه در اسلام) در افراط و تفریطند؛ به قول ابو العلاء:(12) «گروهی خردمند، ولی بی دین و گروهی دیگر دین دار، ولی بی خرد.»در اندیشه اسلام ناب، عقل وسیله شناخت دین و یکی از منابع دریافت احکام شرعی به شمار می رود و براساس این باور، عقل نمی تواند به تنهایی و مستقل از وحی، دین و آموزشهای الهی، قوانین جامعی را برای زندگی بشر، تعیین و با برنامه ریزیهای خود، خوشبختی بشر را تضمین کند. بنابراین، اگر در آیه های قرآن و روایتهای معصومین علیهم السلام ، انسان به خردورزی و اندیشیدن دعوت می شود، بیشتر در راستای اصل اثبات دین و باورهای دینی و ابزاری جهت درک آموزه های دینی است.1. پل فولیکه، ما بعد الطبیعة، ترجمه یحیی مهدوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1366، ص188 و 191.2. نک: فرهنگ واژه ها، صص 385 ـ 386.3. نک: علم و دین، ج2، صص 78 ـ 80.4. ویلیام هوردرن، راهنمای الهیات پروتستان، ترجمه طاووس میکائیلیان، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1368، چ1، ص64.5. مابعد الطبیعه، ص188.6. همان، صص 188 ـ 189.7. عقل و دین، ص83.8. فرهنگ واژه ها، ص65.9. آتین ژیلسون، عقل و وحی در قرون وسطی، ترجمه شهرام پازوکی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1371، ص10.10. جیمز کیوان فیبل من، آشنایی با فلاسفه غرب، ترجمه بقایی، تهران، حکمت، 1375، ص326.11. روژه ورنو و ژان وال، نگاهی به پدیدارشناسی و فلسفه های هست بودن، ترجمه یحیی مهدوی، تهران، خوارزمی، 1372، ص77.12. ابوالعلاء المعرّی شاعر نابینای عرب می گوید: زمینیان دو دسته اند: خردمندان بی دین و دین داران بی خرد. (اثنان أهل الأرض ذو عقل بلا دین و اخر ذو دین لا عقل له). «لزوم ما لایلزم، دمشق، دارالطلاس، 1988 م.، چ3، ص1269.» (منبع: فرهنگ واژه ها (راسیونالیسم) ، پدید آورنده : اکبر اسدعلیزاده ، مبلغان، اردیبهشت و خرداد 1384، شماره 66، صفحه 107 )دوم. توضیحات تکمیلی: تعریف عقل به نقل از فرهنگ فلسفی جلد 1 ص 472 الی 475 )« عقل: فارسى خرد Raison فرانسه Intellect Intelligence انگلیسى Intellectualpawers Understanding Intellect Intelligence Reason لاتین Intelligentia Ratio عقل در لغت به معنى منع و نهى است. از این جهت به این نام خوانده شده است که شبیه افسار شتر است زیرا عقل صاحب خود را از عدول از راه درست بازمى دارد همانطور که عقال( افسار) شتر را از بدى ها بازمى دارد. عامه مردم عقل را به سه معنى به کار مى برند:اول- به معنى وقار و هیأت انسان پس تعریف آن این است که عقل انسان را در گفتار و حرکات و سکنات و اختیار محدود مى کند.دوم- به احکام کلیى اطلاق مى شود که انسان اکتساب مى کند. پس تعریف آن این است که عقل عبارت از مجموعه معانى یى است که در ذهن گرد آمده و همچون مقدماتى است که اغرض و مصالح توسط آن ادراک مى شود.سوم- به معنى صحت فطرت اولیه در انسان است. پس تعریف آن این است که عقل قوه ایست که خوبى و بدى و نقص و کمال اشیاء را درک مى کند.
فیلسوفان عقل را به معانى زیر به کار برده اند:1- اولین معنى این است که گفته اند: عقل جوهر بسیطى است که حقایق اشیاء را درک مى کند.( کندى رساله در حدود و رسوم اشیاء) این جوهر مرکب از قوه فساد پذیر نیست( ابن سینا اشارات). این جوهر ذاتا مجرد از ماده و در عمل مقارن آن است( تعریفات جرجانى).قول به جوهریت عقل در بیشتر نوشته هاى فیلسوفان موجود است. فارابى گوید قوه عاقله جوهر بسیط مقارن ماده است که بعد از مرگ بدن باقى مى ماند و جوهرى یگانه است و حقیقت انسان است.( عیون المسائل) ابن سیناهر جا از قوه عاقله نام برد عنوان جوهر بدان اطلاق مى کند. وى جوهرى را که از هر جهت دور از ماده باشد عقل مى نامد و این همان نفس ناطقه است که هر کس بالفظ من بدان اشاره مى کند.2- دومین معنى عبارت است از این سخن آنان که گفته اند: عقل قوه اى از نفس است که تصور معانى و ترکیب قضایا و قیاس ها توسط آن حاصل مى شود. فرق عقل و حس این است که عقل مى تواند صورت را از ماده و لواحق آن انتزاع کند. اما حس به این کار توانائى ندارد. بنا بر این عقل قوه تجرید و انتزاع است که صور اشیاء را از ماده آنها جدا مى کند و معانى کلى از قبیل جوهر و عرض و علت و معلول و غایت و وسیله و خیر و شر و… را درمى یابد. این قوه نزد فیلسوفان اسلام داراى مراتب مختلف است:اول- عقل هیولانى که استعداد محض ادراک معقولات است. به این جهت به هیولا منسوب است که نفس در این مرحله شبیه هیولاى اولى است و در حد ذات خود خالى از صور کلى است.( تعریفات جرجانى) عقل هیولانى مترادف عقل بالقوه است و آن عقلى است که شبیه صفحه سفیدى است که چیزى بر آن نقش نبسته است.دوم- عقل بالملکه که عبارت است از علم به ضروریات و استعداد نفس براى اکتساب نظریات توسط ضروریات.سوم- عقل بالفعل عبارت است از اینکه از طریق تکرار اکتساب نظریات در قوه عاقله فراهم آید بطورى که براى این قوه ملکه اى فراهم آید که بدون قبول زحمت اکتساب مجدد هر وقت بخواهد بتواند صور معانى را به ذهن احضار کند اما این صور را بالفعل مشاهده نمى کند.( تعریفات جرجان).چهارم- عقل مستفاد: به این معنى است که نظریات نزد عقل حاضر باشد و از آن غایب نگردد. در نظر متفکران اسلامى در وراى عقل انسانى عقل فعال قرار دارد که صور معانى را به عالم کون و فساد افاضه مى کند. این صور در عقل فعال از آن جهت که فعال است موجود است. اما این صور در عالم کون و فساد فقط از جهت انفعال این عالم یافت مى شود. وقتى اتصال عقل انسانى به عقل فعال شدید شود چنان که گویى همه چیز را از نزد خود مى داند عقل قدسى نامیده مى شود. همه این مطالب به قول ارسطو گویاى این است که عقل فعال )Intellect agent (عقلى است که معانى یا صور کلى را از لواحق حسى و جزئى انتزاع مى کند در حالى که عقل منفعل عقلى است که این صور در آن انطباع( نقش) مى یابد.3- معنى سوم عقل این است که عقل قوه اصابت در حکم است. یعنى قوه تمیز حق از باطل خوب از بد زشت از زیباست.( دکارت مقاله گفتار در روش قسمت اول) این تمیز توسط مقایسه و فکر به دست نمى آید بلکه مستقیما و طبعا به دست مى آید. گویى عقل به قول رازى غریزه ایست که لازمه آن علم به امور کلى و بدیهى است. دکارت به این معنى نظر داشته آنجا که گفته است: قاعده اول روش او این است که بطور کلى چیزى را به عنوان حق تلقى نکند مگر اینکه حقانیت آن به بداهت عقل معلوم شود. پس عقل به این معنى ضد هوى و هوس است که انسان را از اصابت حکم مانع مى شود.4- معنى چهارم عقل این است که: عقل یک قوه طبیعى نفس است که آن را براى تحصیل معرفت علمى آماده مى کند. این معرفت علمى غیر از معرفت دینى است که مبتنى بر وحى و ایمان است.ابن خلدون گوید: علومى که انسان در آنها تحقیق مى کند و آنها را به قصد تحصیل و تعلیم در شهرها دست بدست مى گرداند دو نوع است. یک نوع براى انسان طبیعى است که با فکر خود متوجه آن مى شود نوع دیگر علوم نقلى است که انسان آن را از کسى که آن علوم را وضع کرده است کسب مى کند. نوع اول حکمت و فلسفه است و آن معرفتى است که انسان مى تواند با طبیعت فکر خود بدان راه یابد و موضوعات و مسائل و روش استدلال و اقسام تعلیم آن را با قواى ادراکى انسانى خود بشناسد تا از این جهت که انسان داراى فکر است مى تواند مواضع تمایز صواب از خطا را باز شناسد. نوع دوم علوم نقلى وضعى است. این علوم همه مستند به آگاهى از واضع شرعى است. در این علوم مجالى براى عقل نیست مگر اینکه مسائل فرعى آن را به اصول الحاق کند( مقدمه ابن خارون) معنى این سخن این است که موضوع دین مشتمل بر حقایقى است که خداوند آنها را وحى کرده است. اما موضوع علم مشتمل بر حقایقى است که انسان مى تواند با عقل طبیعى خود بدون کمک خارجى آنها را بشناسد. و این عقل طبیعى در نظر ابن خلدون سه درجه دارد: اول عقل تمیزى دوم عقل تجربى سوم عقل نظرى.5- معنى پنجم عقل عبارت است از قول به اینکه عقل مجموع اصول پیشینى )Apriori (منظم معرفت است.مانند اصل تناقض اصل علیت اصل غائیت. وجه تمایز این اصول این است که نسبت به تجربه ضرورى کلى و مستقل اند. لایب نیتس گوید: انسان توسط ادراک حقایق ضرورى و ابدى از حیوان متمایز مى شود بنا بر این انسان است که در او عقل و علم پدید مى آید و به سوى معرفت ذات خود و شناخت خداوند اوج مى گیرد )Monadologie (.این معنى تحت تأثیر کانت در فلسفه جدیدى گسترش یافته است. بطورى که فیلسوفان مى گویند:شناخت جهان فقط توسط ادراکات تجربى عقل کامل نمى شود بلکه توسط معانى فطرى خود عقل تکمیل مى گردد.وقتى فیلسوفان تجربى مى گویند: در عقل چیزى نیست که پیش از آن در حس نبوده باشد فیلسوفان عقلى با افزودن یک قید آن را تکمیل مى کنند و مى گویند: مگر خود عقل.معنى این سخن این است که اصول و معانى اولیه که فکر آنها را کشف مى کند پیش از پیوند عقل با حس در عقل وجود دارند و عقل فطرى همچون صفحه سفیدى نیست که چیزى بر آن نقش نبسته باشد بلکه عقل داراى نقش هاى فطرى است که این نقش ها داده هاى تجربى را نظم و ترتیب مى دهند. بعضى معانى کلى مانند معانى کمال و بى نهایت ملازم عقل و غیر قابل مفارقت از آن است. و بعضى دیگر مانند معنى زمان مکان و وحدت توسط تفکر براى عقل حاصل مى شود. فرق عقل و فکر این است که عقل مجموعه مبادى ضرورى و معانى کلى یى است که به شناخت انسان نظم و ترتیب مى دهد در حالى که فکر عبارت است از حرکت نفس در معقولات که این حرکت گاهى از مطالب به سوى مبادى و گاهى از مبادى به سوى مطالب است.فرق عقل و استدلال این است که عقل نورى است که بطور ذاتى و با شهود مستقیم اصول ضرورى را درک مى کند در حالى که استدلال عبارت است از نظر کردن در شرایط انطباق این مبادى و اصول بر موضوعات فکر براى استخراج نتیجه درست از مقدمات صادق.6- معنى ششم عقل عبارت است از اینکه: عقل ملکه ایست که توسط آن علم مستقیم به حقایق مطلقه براى نفس حاصل مى شود. اگر به وحدت عقل و موضوع آن قائل باشیم این قول دال بر این است که مقصود از عقل خود مطلق است.به این معنى گویى عقل چیزى مستقل از ماست. و ما آن را از خارج درمى یابیم چنانکه هوا را از خارج استنشاق مى کنیم. هر یک از ما مى داند که در وجود او عقل محدودى است که احکام آن نمى تواند درست باشد مگر اینکه از عقل کلى ثابت لا یتغیر الهام بگیرد. این عقل کلى در کجاست این همان خداست که ما به او توجه داریم. او موجود بى نهایت کاملى است که مستقیما در نفس ما تجلى مى کند. این عقل گویى شبیه عقل فعال است که فارابى و ابن سینا از آن سخن گفته اند. با اینکه کانت گفته است شناخت این عقل مطلق غیر ممکن است اخلاف او مخصوصا شلینگ به امکان شناخت آن معتقد هستند. و به تدریج به این قول نزدیک مى شوند که عقل چیزى غیر از فکر و مستقل از آن است و به چیزى به نام حدس( شهود) شبیه به الهام شاعر قائل اند که با شک و باطل و گمراهى که بر پرده فکر ظاهر مى شوند مبارزه مى کند. گویى بالاتر از حد فکر منطقه نورانى یا یک سلامت دائم قرارداد که عقل در آن منطقه بدون کمک فکر به حقایق مطلق دست مى یابد.خداوند عقل را براى درک این حقایق آفریده است چنانکه چشم را براى ادراک رنگ ها و شکل ها و گوش را براى ادراک صداها آفرید است.7- لفظ عقل همچنین به مجموع وظایف نفسانى متعلق به تحصیل معرفت از قبیل ادراک تداعى ذاکره تخیل حکم و استدلال و… اطلاق مى شود. معادل آن در زبان فرانسه لفظ )Intelligence (و مترادف آن الفاظ ذهن و فهم است و چیزى است غیر از شهود و غریزه. ملکه فهم سریع را هوش( ذکاء) گویند.8- عقل محض و عقل عملى: کانت این دو لفظ را به تمام آنچه در فکر نسبت به تجربه پیشینى است اطلاق مى کند. مقصود وى ملکه متعالیه ایست که متضمن مبادى قبلى و مستقل از تجربه است. اگر عقل را از لحاظ اینکه مشتمل بر مبادى قبلى ادراکات علمى است مورد ملاحظه قرار دهیم عقل نظرى یا عقل تأملى نامیده مى شود و اگر از جهت اشتمال آن بر مبادى قبلى قواعد اخلاق مورد ملاحظه قرار دهیم عقل عملى نامیده مى شود. کانت عقل را به یک معنى اخص به کار برده است و آن را به ملکه فکرى عالى اطلاق کرده است که بعضى معانى مجرد را در وجود ما ایجاد مى کند از قبیل معنى نفس معنى خدا و معنى جهان. عقل به این معنى در مقابل تجربه قرار ندارد بلکه مقابل فهم )Entendement (قرار دارد.این عقل جولانگاه عملى خاصى دارد که عبارت است از مسلمات اخلاقى مثل معنى آزادى خلود نفس و وجود خدا.9- عقل سازنده و عقل ساخته:)Raison Constituante et raison constituee (عقل سازنده در اصطلاح لالاند ملکه ایست که هر انسان توسط آن مى تواند از ادراک روابط اصول کلى و ضرورى را استخراج کند. این عقل نزد تمام مردم یکى است. اما عقل ساخته مجموع اصول و قواعدى است که ما در استدلال هاى خود بدان تکیه مى کنیم. این عقل نسبت به تغییر زمان و افراد متفاوت است. با وجود این همیشه رو به سوى وحدت دارد. گویى عقل سازنده عاقل و عقل ساخته شده معقول است.10- عقلى منسوب به عقل است. مى گویند: مبادى عقلى علوم عقلى و… هگل گوید: هر معقولى واقعا موجود است و هر موجود واقعى معقول است. و نیز عقلى به معنى منطقى و نظرى است.در روان شناسى حیات عقلى در مقابل حیات انفعالى یا وجدانى و حیات فاعلى قرار دارد. ارزش هاى عقلى مقابل ارزش هاى هنرى و اخلاقى است.11- عاقل یعنى موجود ناطق یا متصف به عقل. هر کس بگوید انسان عاقل است مقصودش این است که عقل وجه امتیاز انسان از حیوان است. و نیز عاقل به معنى کسى است که درست فکر مى کند و حکمش در مورد اشیاء صادق است و کار صحیح انجام مى دهد و شرط عاقل بودن این است که خیرخواه باشد برخلاف جاهل که فکر خود را در امور شر به کار مى برد به این جهت او را عاقل نمى گویند بلکه او را زیرک یا حیله گر مى گویند.و نیز عاقل کسى است که مى داند چگونه جلو هوس هاى خود را بگیرد و از تمام آنچه خارج از حدود قدرت و اختیار اوست و او را در هلاک مى افکند روى بگرداند. به این جهت گفته اند: دولت جاهل از ممکنات و دولت عاقل از واجبات است. و بالاخره عاقل کسى است که مقید به پسند و عرف مردم باشد و مقید به ارزش هاى مورد قبول زمانه باشد. عاقل به این معنى مترادف معتدل و موزون است.12- اصالت عقل به معنى قول به اولیت عقل است و به چند معنى به شرح زیر به کار مى رود:الف- قول به اینکه هر موجودى داراى علتى است بطورى که در جهان چیزى بدون مرجح معقول موجود نمى شود.ب- قول به اینکه اصل شناخت عبارت است از اصول عقلى پیشینى و ضرورى نه تجارب حسى زیرا این تجربه ها علم کلى به دست نمى دهند. اصالت عقل به این معنى معادل اصالت تجربه )Ampirisme (است که پیروان آن معتقداند هر چه در عقل وجود دارد ناشى از حس و تجربه است.ج- قول به اینکه وجود عقل شرط امکان تجربه است.پس تجربه ممکن نیست مگر اینکه اصول عقلانیى وجود داشته باشد که داده هاى حسى را نظم و ترتیب دهد. مثلا مثل در نظر افلاطون معانى نظرى در نظر دکارت و صور پیشینى در نظر کانت مقدم بر تجربه است. اگر این مثل و معانى و صور شرط ضرورى و کافى شناخت تلقى گردد این نظریه اصالت عقل مطلق است و اگر فقط شرط ضرورى تلقى گردد اصالت عقل نسبى است.د- ایمان و اعتقاد به قدرت عقل براى درک حقیقت علت این امر در نظر پیروان اصالت عقل این است که قوانین عقل مطابق قوانین اشیاء خارجى است. و هر موجودى معقول و هر معقولى موجود است. بنا بر این وقتى مى گویند: عقل قادر است بر تمام اشیاء احاطه داشته باشد بدون کمک خارجى از قبیل کمک قلب یا غریزه یا دین نظریه آنان در مقابل نظریه پیروان اصالت ایمان )Fideistes (است که معتقداند عقل قادر به کشف حقیقت نیست حقیقت را فقط وحى و الهام مى تواند کشف کند.ه- اصالت عقل در اصطلاح بعضى علماى دین عبارت است از قول به اینکه عقاید ایمانى مطابق احکام عقل است.اصالت عقل به این معنى بر سه قسم است:اول- اینکه عقل شرط ضرورى و کافى شناخت حقایق دینى است.دوم- پرهیز از هر نوع عقیده اى که اثبات آن توسط اصول عقلانى ممکن نباشد.سوم- دفاع از عقاید ایمانى بعد از اینکه صحت شرعى آنها فرض شد از این جهت که مى توان حقانیت آنها را عقلا ثابت کرد.( ابن خلدون مقدمه)13- عقل گرائى )intellectualisme (عبارت است از قول به اینکه هر چه موجود است قابل بازگشت به اصول عقلانى است. این مذهب دکارت اسپینوزا لایب نیتس ولف و هگل است و به نحو خاصى به نظریه اى اطلاق مى شود که حکم را به ذهن نسبت مى دهد نه به اراده بنا بر این براى پدیدارهاى وجدانى و ارادى در اعمال ذهن مجالى نیست. عقل گرائى به این معنى در مقابل اصالت اراده )Volontarisme (است که تأثیر اراده را در حیات نفسانى بیشتر از تأثیر عقل مى داند.»(فرهنگ فلسفی ، جلد 1، ص 472 الی 475 )عقل دارای اصطلاحات بسیار زیادی در علوم عقلی است که بدون داشتن تحصیلات عمیق و اجتهادی در این علوم نمی توان به فهم درست آنها نائل شد. پاره ای از این اصطلاحات را فقط نام می بریم. عقل کلّ، عقل الهی، عقل جزئی، عقل انسانی، عقل اوّل ، عقل فعّال، عقل بالفعل عقل بالقوّه، عقل دوم و سوم و …، عقل جوهری، عقل نظری، عقل عملی، عقل غریزی، عقل فاعل، عقل مجرد، عقل محض، عقل منفعل، عقل نفسانی، عقل مفارق، عقل واحد، عقول اجرام سماوی، عقول کواکب، عقول طولیه، عقول عرضیه و … .فلاسفه اسلامی در تبیین عالم گفته اند اوّلین مخلوقی که از خداوند متعال صادر شد عقل اول بود که اشرف مخلوقات بوده و جمیع کمالات مخلوقات را داراست و آن گاه از عقل اول عقل دوم پدید آمد و از عقل دوم عقل سوم؛ و به همین ترتیب ادامه یافت و آخرین عقل از این عقول را عقل فعّال گویند. ــ توجه : این عقل با عقل جزئی انسان اشتباه نشود ــ تعداد این عقول طولیه که بین آنها رابطه علّی و معلولی برقرار است از نظر حکمای مشائی ده تاست ؛ ولی ملاصدرا و اتباع او معتقدند که تعداد عقول را نمی توان با برهان اثبات نمود. هر چه این عقول پایین تر می آیند از شدت وجودی آنها کاسته شده و بر جهات محدودیت آنها افزوده می شود و جهات کثرت در آنها افزایش می یابد و چون عقل فعال دارای جهات بسیار زیادی است می تواند منشأ پیدایش موجودات بسیار زیادی شود.ــ توجه : یک قاعده فلسفی می گوید : از یک موجود جز یک موجود نمی تواند پدید آید؛ لذا آخرین عقل در ذات خود باید دارای کثرت جهات باشد تا از هر وجهی ــ وجه عقلی مراد است ــ یک معلول پدید آید ـــ اما اینکه موجودات مادی از عقل فعّال به چه نحو پدید می آیند بین حکما اختلاف نظر است. افلاطون و حکمای اشراقی و صدرالمتأهلین(ملاصدرا) معتقدند که عقل فعال آخرین عقل از عقول طولیه، عقول فراوانی را انشاء می کند که تعداد آنها به تعداد انواع موجودات عالم ماده است. این عقول همگی معلول عقل فعالند ولی بین خود آنها هیچ گونه رابطه علّی و معلولی وجود ندارد لذا این عقول را عقول عرضیه می نامند ــــ توجّه رابطه طولی در فلسفه به معنی رابطه علّی و معلولی است ــــ در حکمت افلاطونی عقول عرضیه را «مُثُل» و «مُثُل معلّقه» و در حکمت اشراقی آنها را «ارباب انواع» و «انوار قاهره» گفته اند. از عقول عرضیه به عقول مدبّره و ملائک مدبّر نیز تعبیر می شود. به نظر قائلین به وجود عقول عرضیه انشاء انواع مادی و تدبیر آنها بر عهده عقول عرضیه است. در مقابل این قول، قول حکمای مشائی است که معتقدند منشأ کثرات مادی و مدبر آنها خود عقل فعال است؛ علامه طباطبایی نیز معتقد است که براهین قائلین به عقول عرضیه برای اثبات این عقول کافی نیست. ایشان می فرمایند چه اشکالی دارد که عقل فعال موجودات مثالی(برزخی) را انشاء کند و به واسطه آنها کثرات مادی پدید آیند.ر.ک: نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، مرحله 12، فصل20 و بدایه الحکمه، مرحله 12، فصل 12و13 و اسفار اربعه ج9، ص249
فیلسوفان عقل را به معانى زیر به کار برده اند:1- اولین معنى این است که گفته اند: عقل جوهر بسیطى است که حقایق اشیاء را درک مى کند.( کندى رساله در حدود و رسوم اشیاء) این جوهر مرکب از قوه فساد پذیر نیست( ابن سینا اشارات). این جوهر ذاتا مجرد از ماده و در عمل مقارن آن است( تعریفات جرجانى).قول به جوهریت عقل در بیشتر نوشته هاى فیلسوفان موجود است. فارابى گوید قوه عاقله جوهر بسیط مقارن ماده است که بعد از مرگ بدن باقى مى ماند و جوهرى یگانه است و حقیقت انسان است.( عیون المسائل) ابن سیناهر جا از قوه عاقله نام برد عنوان جوهر بدان اطلاق مى کند. وى جوهرى را که از هر جهت دور از ماده باشد عقل مى نامد و این همان نفس ناطقه است که هر کس بالفظ من بدان اشاره مى کند.2- دومین معنى عبارت است از این سخن آنان که گفته اند: عقل قوه اى از نفس است که تصور معانى و ترکیب قضایا و قیاس ها توسط آن حاصل مى شود. فرق عقل و حس این است که عقل مى تواند صورت را از ماده و لواحق آن انتزاع کند. اما حس به این کار توانائى ندارد. بنا بر این عقل قوه تجرید و انتزاع است که صور اشیاء را از ماده آنها جدا مى کند و معانى کلى از قبیل جوهر و عرض و علت و معلول و غایت و وسیله و خیر و شر و… را درمى یابد. این قوه نزد فیلسوفان اسلام داراى مراتب مختلف است:اول- عقل هیولانى که استعداد محض ادراک معقولات است. به این جهت به هیولا منسوب است که نفس در این مرحله شبیه هیولاى اولى است و در حد ذات خود خالى از صور کلى است.( تعریفات جرجانى) عقل هیولانى مترادف عقل بالقوه است و آن عقلى است که شبیه صفحه سفیدى است که چیزى بر آن نقش نبسته است.دوم- عقل بالملکه که عبارت است از علم به ضروریات و استعداد نفس براى اکتساب نظریات توسط ضروریات.سوم- عقل بالفعل عبارت است از اینکه از طریق تکرار اکتساب نظریات در قوه عاقله فراهم آید بطورى که براى این قوه ملکه اى فراهم آید که بدون قبول زحمت اکتساب مجدد هر وقت بخواهد بتواند صور معانى را به ذهن احضار کند اما این صور را بالفعل مشاهده نمى کند.( تعریفات جرجان).چهارم- عقل مستفاد: به این معنى است که نظریات نزد عقل حاضر باشد و از آن غایب نگردد. در نظر متفکران اسلامى در وراى عقل انسانى عقل فعال قرار دارد که صور معانى را به عالم کون و فساد افاضه مى کند. این صور در عقل فعال از آن جهت که فعال است موجود است. اما این صور در عالم کون و فساد فقط از جهت انفعال این عالم یافت مى شود. وقتى اتصال عقل انسانى به عقل فعال شدید شود چنان که گویى همه چیز را از نزد خود مى داند عقل قدسى نامیده مى شود. همه این مطالب به قول ارسطو گویاى این است که عقل فعال )Intellect agent (عقلى است که معانى یا صور کلى را از لواحق حسى و جزئى انتزاع مى کند در حالى که عقل منفعل عقلى است که این صور در آن انطباع( نقش) مى یابد.3- معنى سوم عقل این است که عقل قوه اصابت در حکم است. یعنى قوه تمیز حق از باطل خوب از بد زشت از زیباست.( دکارت مقاله گفتار در روش قسمت اول) این تمیز توسط مقایسه و فکر به دست نمى آید بلکه مستقیما و طبعا به دست مى آید. گویى عقل به قول رازى غریزه ایست که لازمه آن علم به امور کلى و بدیهى است. دکارت به این معنى نظر داشته آنجا که گفته است: قاعده اول روش او این است که بطور کلى چیزى را به عنوان حق تلقى نکند مگر اینکه حقانیت آن به بداهت عقل معلوم شود. پس عقل به این معنى ضد هوى و هوس است که انسان را از اصابت حکم مانع مى شود.4- معنى چهارم عقل این است که: عقل یک قوه طبیعى نفس است که آن را براى تحصیل معرفت علمى آماده مى کند. این معرفت علمى غیر از معرفت دینى است که مبتنى بر وحى و ایمان است.ابن خلدون گوید: علومى که انسان در آنها تحقیق مى کند و آنها را به قصد تحصیل و تعلیم در شهرها دست بدست مى گرداند دو نوع است. یک نوع براى انسان طبیعى است که با فکر خود متوجه آن مى شود نوع دیگر علوم نقلى است که انسان آن را از کسى که آن علوم را وضع کرده است کسب مى کند. نوع اول حکمت و فلسفه است و آن معرفتى است که انسان مى تواند با طبیعت فکر خود بدان راه یابد و موضوعات و مسائل و روش استدلال و اقسام تعلیم آن را با قواى ادراکى انسانى خود بشناسد تا از این جهت که انسان داراى فکر است مى تواند مواضع تمایز صواب از خطا را باز شناسد. نوع دوم علوم نقلى وضعى است. این علوم همه مستند به آگاهى از واضع شرعى است. در این علوم مجالى براى عقل نیست مگر اینکه مسائل فرعى آن را به اصول الحاق کند( مقدمه ابن خارون) معنى این سخن این است که موضوع دین مشتمل بر حقایقى است که خداوند آنها را وحى کرده است. اما موضوع علم مشتمل بر حقایقى است که انسان مى تواند با عقل طبیعى خود بدون کمک خارجى آنها را بشناسد. و این عقل طبیعى در نظر ابن خلدون سه درجه دارد: اول عقل تمیزى دوم عقل تجربى سوم عقل نظرى.5- معنى پنجم عقل عبارت است از قول به اینکه عقل مجموع اصول پیشینى )Apriori (منظم معرفت است.مانند اصل تناقض اصل علیت اصل غائیت. وجه تمایز این اصول این است که نسبت به تجربه ضرورى کلى و مستقل اند. لایب نیتس گوید: انسان توسط ادراک حقایق ضرورى و ابدى از حیوان متمایز مى شود بنا بر این انسان است که در او عقل و علم پدید مى آید و به سوى معرفت ذات خود و شناخت خداوند اوج مى گیرد )Monadologie (.این معنى تحت تأثیر کانت در فلسفه جدیدى گسترش یافته است. بطورى که فیلسوفان مى گویند:شناخت جهان فقط توسط ادراکات تجربى عقل کامل نمى شود بلکه توسط معانى فطرى خود عقل تکمیل مى گردد.وقتى فیلسوفان تجربى مى گویند: در عقل چیزى نیست که پیش از آن در حس نبوده باشد فیلسوفان عقلى با افزودن یک قید آن را تکمیل مى کنند و مى گویند: مگر خود عقل.معنى این سخن این است که اصول و معانى اولیه که فکر آنها را کشف مى کند پیش از پیوند عقل با حس در عقل وجود دارند و عقل فطرى همچون صفحه سفیدى نیست که چیزى بر آن نقش نبسته باشد بلکه عقل داراى نقش هاى فطرى است که این نقش ها داده هاى تجربى را نظم و ترتیب مى دهند. بعضى معانى کلى مانند معانى کمال و بى نهایت ملازم عقل و غیر قابل مفارقت از آن است. و بعضى دیگر مانند معنى زمان مکان و وحدت توسط تفکر براى عقل حاصل مى شود. فرق عقل و فکر این است که عقل مجموعه مبادى ضرورى و معانى کلى یى است که به شناخت انسان نظم و ترتیب مى دهد در حالى که فکر عبارت است از حرکت نفس در معقولات که این حرکت گاهى از مطالب به سوى مبادى و گاهى از مبادى به سوى مطالب است.فرق عقل و استدلال این است که عقل نورى است که بطور ذاتى و با شهود مستقیم اصول ضرورى را درک مى کند در حالى که استدلال عبارت است از نظر کردن در شرایط انطباق این مبادى و اصول بر موضوعات فکر براى استخراج نتیجه درست از مقدمات صادق.6- معنى ششم عقل عبارت است از اینکه: عقل ملکه ایست که توسط آن علم مستقیم به حقایق مطلقه براى نفس حاصل مى شود. اگر به وحدت عقل و موضوع آن قائل باشیم این قول دال بر این است که مقصود از عقل خود مطلق است.به این معنى گویى عقل چیزى مستقل از ماست. و ما آن را از خارج درمى یابیم چنانکه هوا را از خارج استنشاق مى کنیم. هر یک از ما مى داند که در وجود او عقل محدودى است که احکام آن نمى تواند درست باشد مگر اینکه از عقل کلى ثابت لا یتغیر الهام بگیرد. این عقل کلى در کجاست این همان خداست که ما به او توجه داریم. او موجود بى نهایت کاملى است که مستقیما در نفس ما تجلى مى کند. این عقل گویى شبیه عقل فعال است که فارابى و ابن سینا از آن سخن گفته اند. با اینکه کانت گفته است شناخت این عقل مطلق غیر ممکن است اخلاف او مخصوصا شلینگ به امکان شناخت آن معتقد هستند. و به تدریج به این قول نزدیک مى شوند که عقل چیزى غیر از فکر و مستقل از آن است و به چیزى به نام حدس( شهود) شبیه به الهام شاعر قائل اند که با شک و باطل و گمراهى که بر پرده فکر ظاهر مى شوند مبارزه مى کند. گویى بالاتر از حد فکر منطقه نورانى یا یک سلامت دائم قرارداد که عقل در آن منطقه بدون کمک فکر به حقایق مطلق دست مى یابد.خداوند عقل را براى درک این حقایق آفریده است چنانکه چشم را براى ادراک رنگ ها و شکل ها و گوش را براى ادراک صداها آفرید است.7- لفظ عقل همچنین به مجموع وظایف نفسانى متعلق به تحصیل معرفت از قبیل ادراک تداعى ذاکره تخیل حکم و استدلال و… اطلاق مى شود. معادل آن در زبان فرانسه لفظ )Intelligence (و مترادف آن الفاظ ذهن و فهم است و چیزى است غیر از شهود و غریزه. ملکه فهم سریع را هوش( ذکاء) گویند.8- عقل محض و عقل عملى: کانت این دو لفظ را به تمام آنچه در فکر نسبت به تجربه پیشینى است اطلاق مى کند. مقصود وى ملکه متعالیه ایست که متضمن مبادى قبلى و مستقل از تجربه است. اگر عقل را از لحاظ اینکه مشتمل بر مبادى قبلى ادراکات علمى است مورد ملاحظه قرار دهیم عقل نظرى یا عقل تأملى نامیده مى شود و اگر از جهت اشتمال آن بر مبادى قبلى قواعد اخلاق مورد ملاحظه قرار دهیم عقل عملى نامیده مى شود. کانت عقل را به یک معنى اخص به کار برده است و آن را به ملکه فکرى عالى اطلاق کرده است که بعضى معانى مجرد را در وجود ما ایجاد مى کند از قبیل معنى نفس معنى خدا و معنى جهان. عقل به این معنى در مقابل تجربه قرار ندارد بلکه مقابل فهم )Entendement (قرار دارد.این عقل جولانگاه عملى خاصى دارد که عبارت است از مسلمات اخلاقى مثل معنى آزادى خلود نفس و وجود خدا.9- عقل سازنده و عقل ساخته:)Raison Constituante et raison constituee (عقل سازنده در اصطلاح لالاند ملکه ایست که هر انسان توسط آن مى تواند از ادراک روابط اصول کلى و ضرورى را استخراج کند. این عقل نزد تمام مردم یکى است. اما عقل ساخته مجموع اصول و قواعدى است که ما در استدلال هاى خود بدان تکیه مى کنیم. این عقل نسبت به تغییر زمان و افراد متفاوت است. با وجود این همیشه رو به سوى وحدت دارد. گویى عقل سازنده عاقل و عقل ساخته شده معقول است.10- عقلى منسوب به عقل است. مى گویند: مبادى عقلى علوم عقلى و… هگل گوید: هر معقولى واقعا موجود است و هر موجود واقعى معقول است. و نیز عقلى به معنى منطقى و نظرى است.در روان شناسى حیات عقلى در مقابل حیات انفعالى یا وجدانى و حیات فاعلى قرار دارد. ارزش هاى عقلى مقابل ارزش هاى هنرى و اخلاقى است.11- عاقل یعنى موجود ناطق یا متصف به عقل. هر کس بگوید انسان عاقل است مقصودش این است که عقل وجه امتیاز انسان از حیوان است. و نیز عاقل به معنى کسى است که درست فکر مى کند و حکمش در مورد اشیاء صادق است و کار صحیح انجام مى دهد و شرط عاقل بودن این است که خیرخواه باشد برخلاف جاهل که فکر خود را در امور شر به کار مى برد به این جهت او را عاقل نمى گویند بلکه او را زیرک یا حیله گر مى گویند.و نیز عاقل کسى است که مى داند چگونه جلو هوس هاى خود را بگیرد و از تمام آنچه خارج از حدود قدرت و اختیار اوست و او را در هلاک مى افکند روى بگرداند. به این جهت گفته اند: دولت جاهل از ممکنات و دولت عاقل از واجبات است. و بالاخره عاقل کسى است که مقید به پسند و عرف مردم باشد و مقید به ارزش هاى مورد قبول زمانه باشد. عاقل به این معنى مترادف معتدل و موزون است.12- اصالت عقل به معنى قول به اولیت عقل است و به چند معنى به شرح زیر به کار مى رود:الف- قول به اینکه هر موجودى داراى علتى است بطورى که در جهان چیزى بدون مرجح معقول موجود نمى شود.ب- قول به اینکه اصل شناخت عبارت است از اصول عقلى پیشینى و ضرورى نه تجارب حسى زیرا این تجربه ها علم کلى به دست نمى دهند. اصالت عقل به این معنى معادل اصالت تجربه )Ampirisme (است که پیروان آن معتقداند هر چه در عقل وجود دارد ناشى از حس و تجربه است.ج- قول به اینکه وجود عقل شرط امکان تجربه است.پس تجربه ممکن نیست مگر اینکه اصول عقلانیى وجود داشته باشد که داده هاى حسى را نظم و ترتیب دهد. مثلا مثل در نظر افلاطون معانى نظرى در نظر دکارت و صور پیشینى در نظر کانت مقدم بر تجربه است. اگر این مثل و معانى و صور شرط ضرورى و کافى شناخت تلقى گردد این نظریه اصالت عقل مطلق است و اگر فقط شرط ضرورى تلقى گردد اصالت عقل نسبى است.د- ایمان و اعتقاد به قدرت عقل براى درک حقیقت علت این امر در نظر پیروان اصالت عقل این است که قوانین عقل مطابق قوانین اشیاء خارجى است. و هر موجودى معقول و هر معقولى موجود است. بنا بر این وقتى مى گویند: عقل قادر است بر تمام اشیاء احاطه داشته باشد بدون کمک خارجى از قبیل کمک قلب یا غریزه یا دین نظریه آنان در مقابل نظریه پیروان اصالت ایمان )Fideistes (است که معتقداند عقل قادر به کشف حقیقت نیست حقیقت را فقط وحى و الهام مى تواند کشف کند.ه- اصالت عقل در اصطلاح بعضى علماى دین عبارت است از قول به اینکه عقاید ایمانى مطابق احکام عقل است.اصالت عقل به این معنى بر سه قسم است:اول- اینکه عقل شرط ضرورى و کافى شناخت حقایق دینى است.دوم- پرهیز از هر نوع عقیده اى که اثبات آن توسط اصول عقلانى ممکن نباشد.سوم- دفاع از عقاید ایمانى بعد از اینکه صحت شرعى آنها فرض شد از این جهت که مى توان حقانیت آنها را عقلا ثابت کرد.( ابن خلدون مقدمه)13- عقل گرائى )intellectualisme (عبارت است از قول به اینکه هر چه موجود است قابل بازگشت به اصول عقلانى است. این مذهب دکارت اسپینوزا لایب نیتس ولف و هگل است و به نحو خاصى به نظریه اى اطلاق مى شود که حکم را به ذهن نسبت مى دهد نه به اراده بنا بر این براى پدیدارهاى وجدانى و ارادى در اعمال ذهن مجالى نیست. عقل گرائى به این معنى در مقابل اصالت اراده )Volontarisme (است که تأثیر اراده را در حیات نفسانى بیشتر از تأثیر عقل مى داند.»(فرهنگ فلسفی ، جلد 1، ص 472 الی 475 )عقل دارای اصطلاحات بسیار زیادی در علوم عقلی است که بدون داشتن تحصیلات عمیق و اجتهادی در این علوم نمی توان به فهم درست آنها نائل شد. پاره ای از این اصطلاحات را فقط نام می بریم. عقل کلّ، عقل الهی، عقل جزئی، عقل انسانی، عقل اوّل ، عقل فعّال، عقل بالفعل عقل بالقوّه، عقل دوم و سوم و …، عقل جوهری، عقل نظری، عقل عملی، عقل غریزی، عقل فاعل، عقل مجرد، عقل محض، عقل منفعل، عقل نفسانی، عقل مفارق، عقل واحد، عقول اجرام سماوی، عقول کواکب، عقول طولیه، عقول عرضیه و … .فلاسفه اسلامی در تبیین عالم گفته اند اوّلین مخلوقی که از خداوند متعال صادر شد عقل اول بود که اشرف مخلوقات بوده و جمیع کمالات مخلوقات را داراست و آن گاه از عقل اول عقل دوم پدید آمد و از عقل دوم عقل سوم؛ و به همین ترتیب ادامه یافت و آخرین عقل از این عقول را عقل فعّال گویند. ــ توجه : این عقل با عقل جزئی انسان اشتباه نشود ــ تعداد این عقول طولیه که بین آنها رابطه علّی و معلولی برقرار است از نظر حکمای مشائی ده تاست ؛ ولی ملاصدرا و اتباع او معتقدند که تعداد عقول را نمی توان با برهان اثبات نمود. هر چه این عقول پایین تر می آیند از شدت وجودی آنها کاسته شده و بر جهات محدودیت آنها افزوده می شود و جهات کثرت در آنها افزایش می یابد و چون عقل فعال دارای جهات بسیار زیادی است می تواند منشأ پیدایش موجودات بسیار زیادی شود.ــ توجه : یک قاعده فلسفی می گوید : از یک موجود جز یک موجود نمی تواند پدید آید؛ لذا آخرین عقل در ذات خود باید دارای کثرت جهات باشد تا از هر وجهی ــ وجه عقلی مراد است ــ یک معلول پدید آید ـــ اما اینکه موجودات مادی از عقل فعّال به چه نحو پدید می آیند بین حکما اختلاف نظر است. افلاطون و حکمای اشراقی و صدرالمتأهلین(ملاصدرا) معتقدند که عقل فعال آخرین عقل از عقول طولیه، عقول فراوانی را انشاء می کند که تعداد آنها به تعداد انواع موجودات عالم ماده است. این عقول همگی معلول عقل فعالند ولی بین خود آنها هیچ گونه رابطه علّی و معلولی وجود ندارد لذا این عقول را عقول عرضیه می نامند ــــ توجّه رابطه طولی در فلسفه به معنی رابطه علّی و معلولی است ــــ در حکمت افلاطونی عقول عرضیه را «مُثُل» و «مُثُل معلّقه» و در حکمت اشراقی آنها را «ارباب انواع» و «انوار قاهره» گفته اند. از عقول عرضیه به عقول مدبّره و ملائک مدبّر نیز تعبیر می شود. به نظر قائلین به وجود عقول عرضیه انشاء انواع مادی و تدبیر آنها بر عهده عقول عرضیه است. در مقابل این قول، قول حکمای مشائی است که معتقدند منشأ کثرات مادی و مدبر آنها خود عقل فعال است؛ علامه طباطبایی نیز معتقد است که براهین قائلین به عقول عرضیه برای اثبات این عقول کافی نیست. ایشان می فرمایند چه اشکالی دارد که عقل فعال موجودات مثالی(برزخی) را انشاء کند و به واسطه آنها کثرات مادی پدید آیند.ر.ک: نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، مرحله 12، فصل20 و بدایه الحکمه، مرحله 12، فصل 12و13 و اسفار اربعه ج9، ص249