۱۳۹۶/۰۷/۲۶
–
۱۶۰ بازدید
چه فرقى بین تجربه روانى و وحى وجود دارد؟
ظاهراً پرسش شما آن است که میان تحلیل روانشناسانه از وحى و آنچه ما از وحى تلقى مى کنیم، چه تفاوت هایى هست؟ جهت پاسخ دهى به این سؤال مهم، بهتر است توجه کنیم کسانى که از پدیده وحى تفسیرى روان شناسانه ارائه مى کنند، مقصودشان این است که وحى، الهامى است که از درون وجود پیامبر به روح او افاضه مى شود و همان فوران خودآگاهى هاى باطنى شخص است که در موقعیت مناسبى متبلور مى شود و چیزى از خارج وجود او نیست. در حقیقت، روح متعالى، فطرت پاک، ایمان و باور مستحکم به خداوند و دورى از ناهنجارى هاى اعتقادى و رفتارى و سلامت وراثت خانوادگى، همه و همه در اندیشه او تأثیر گذاشته، از او شخصیتى ممتاز مى سازد و در عقل و بینش و حالات روانى او اثر ویژه اى را پدید مى آورد. این تأثیر چنان عمیق است که رؤیاها و حالات مختلف متظاهر از مرکز ناخودآگاه وجود خویش را ارشاد الهى نازل از آسمان و سروش غیبى به حساب مى آورد؛ در حالى که اینها چیزى جز همان الهامات و باورهاى درونى خود او نیست که براى او همچون یک اعتقاد راسخ جلوه گر شده است. از باب نمونه ر.ک: تفسیر المنار، محمد رشیدرضا، ج 11، ص 164 – 190. حاصل این نظریه که به صورت فشرده در سطرهاى فوق مطرح شد، آن است که: 1) امکان ارتباط انسان با خداوند که منزه از مکان و زمان است براى پیام گیرى، منتفى مى باشد. 2) وجود انسان و روان او بالقوه مرکز استعداد معارف و علوم فراوانى است که در حالات عادى و معمولى بارور و شکوفا نمى شود؛ بلکه شرایط خاصى سبب مى گردد تا دریچه هاى این مرکز نهانى گشوده و معارفى بدیع و غیبى از آن جریان و فیضان یابد. اما به اعتقاد ما این رویکرد با آنچه که از حقیقت وحى به دست مى آید، ناسازگار است، زیرا:
اولاً، هر چند استعداد و نیروى شگفت انگیز روان انسان جاى انکار ندارد و چه بسا الهامات و حقایق در پرتو یک سلسله شرایط داخلى و خارجى روانى به ظهور مى رسد؛ این مطلب نمى تواند اثبات کند که منبع علوم بى کران رسولان، روح باطنى ایشان بوده است؛ و این خود نیاز به ارائه دلایل و اثبات دارد. علاوه بر آن که دلایل تاریخى مستحکمى – صرف نظر از برخى آیات قرآن – وجود دارد که پیامبران معارف خود (وحى) را وابسته به عالم غیب دانسته و خویش را در این مورد هیچ کاره، بلکه مقهور مى دانند.
ثانیاً، طرفداران نظریه روانى و شخصیت باطنى، پیش فرض سخنانشان این است که نیروى باطنى انسان به هنگام تعطیل قوا و حواس ظاهرى، بیدار و فعال مى شود؛ در حالى که موقعیت هاى «من» وحى گیران، کاملاً یک موقعیت هشیار و با توجه بوده است؛ و اکثر موارد نزول وحى، براساس روایت هاى تاریخى، مربوط به فرصت هایى است که توجه آنان معطوف وظایف فردى، اجتماعى و تبلیغى بوده است.
ثالثاً، کسانى که دریافت روان شناسانه از وحى دارند، مدعى اند که فرشتگان و واسطه هاى انتقال کلام و پیام خدا به رسولان هر قدر هم در مقام تجرد محض باشند، برتر از روح و روان انسان که جلوه اى از روح خداست نمى باشند، تا واسطه وحى میان انسان و خدا گردند. پس وحى جز ظهور شخصیت باطنى انسان چیز دیگرى نیست. دائرةالمعارف القرن الرابع العشر، محمد فرید وجدى، ذیل عنوان «وحى». ولى این امر نیز چون تفاوت اول، نیازمند به اثبات است؛ چرا که ما از طریق علوم عمومى و عادى خود، از ماهیت فرشتگان، تعداد آنها، کارها و میزان توانشان اطلاعى نداریم؛ و از کیفیت ارسال صحیح و بدون کم و کاست پیام خدا به رسولان بى خبریم.
رابعاً، اگر وحى، ریشه در شخصیت روحى، باطنى و روانى خود انسان دارد، چرا تاکنون کس دیگرى مشابه رسولان پیدا نشده تا از فوران خودآگاهى هاى باطنى خویش خبر دهد و محتواى خبرش در حدى باشد که با مفاد پیام رسولان مقابله کند؟ آیا فقدان چنین نمونه اى، حکایتگر این حقیقت نیست که حقیقت وحى از سنخ دیگرى است؟ محمد باقر سعیدى روشن، تحلیل وحى از دیدگاه اسلام و مسیحیت، ص 47 – 52.
در پرتو این تحلیل، مى توان تفاوت هاى اساسى وحى و تجربه روانى و شخصى را چنین برشمرد:
1) در تجربه روانى شخصى، واسطه و ابلاغ کننده اى خارج از روان انسان وجود ندارد و حال آن که در وحى، آدمى با نیرو، قدرت و طرفى خارج از حقیقت خود مواجه است.
2) موقعیت «من» وحى گیران (یعنى قواى حسى و ظاهرى شان) در موقع اخذ وحى کاملاً بیدار و هوشیار است؛ ولى در تجربه روانى آن قوا باید تعطیل شده و مغفول باشند تا روان بیدار، فعال و هشیار عمل کند.
3) وحى، محتوایى همه جانبه و هماهنگ دارد و این نشان دهنده آن است که برتر از قلمرو شخصیت روحى و باطنى آدمى است؛ چرا که تجربه هاى روانى نوعاً ناقص و یک جانبه اند.
4) وحى، متضمن مطالب و براهینى اطمینان بخش و بدون تردید براى گیرنده آن و مخاطبانش است؛ در حالى که تجربه هاى روانى از این حد اطمینان بخشى برخوردار نیستند.
5) افرادى که از تجربه هاى روانى – براساس تفسیرى که ارائه شد – برخوردارند، تعدادشان بیشتر است؛ ولى مفاد پیام و اخبارشان بعضاً با یکدیگر متناقض است؛ ولى صاحبان وحى (رسولان) تعدادشان کم تر است ولى محتواى پیامشان متناقض و ناسازگار با یکدیگر نیست و این، خود دلیل بر آن است که ریشه وحى را باید در جایى خارج از روان و روح انسان جستجو کرد.
6) مفاد تجربه هاى روانى، بى بدیل و بى هماورد نیست؛ حال آن که وحى، محتوایى بى بدیل است و دیگران را به هماوردى مى طلبد.
به هر حال، باید به این نکته اساسى توجه داشت که اساساً وقتى ما با پدیده اى تکرارناپذیر مواجه شدیم که تحت هیچ شرایطى نمى توانیم آن را در معرض نمایش و آزمایش خویش قرار دهیم و رهیافتى درون گرایانه به دست آوریم؛ طبیعتاً فاقد صلاحیت داورى علمى تجربى درباره آن امر فرا روان شناختى خواهیم بود. همچنین اگر آن امر، یک پدیده تفکرناپذیر و خارج از قلمرو معیارهاى سنتى و متداول نظریه هاى استنتاج قیاسى بود، ناچار باید بپذیریم که تحلیل آن پدیده فراعقلى در چارچوب قالب هاى ذهنى و عقلى شناخته شده، ثمرى نخواهد داشت.
اولاً، هر چند استعداد و نیروى شگفت انگیز روان انسان جاى انکار ندارد و چه بسا الهامات و حقایق در پرتو یک سلسله شرایط داخلى و خارجى روانى به ظهور مى رسد؛ این مطلب نمى تواند اثبات کند که منبع علوم بى کران رسولان، روح باطنى ایشان بوده است؛ و این خود نیاز به ارائه دلایل و اثبات دارد. علاوه بر آن که دلایل تاریخى مستحکمى – صرف نظر از برخى آیات قرآن – وجود دارد که پیامبران معارف خود (وحى) را وابسته به عالم غیب دانسته و خویش را در این مورد هیچ کاره، بلکه مقهور مى دانند.
ثانیاً، طرفداران نظریه روانى و شخصیت باطنى، پیش فرض سخنانشان این است که نیروى باطنى انسان به هنگام تعطیل قوا و حواس ظاهرى، بیدار و فعال مى شود؛ در حالى که موقعیت هاى «من» وحى گیران، کاملاً یک موقعیت هشیار و با توجه بوده است؛ و اکثر موارد نزول وحى، براساس روایت هاى تاریخى، مربوط به فرصت هایى است که توجه آنان معطوف وظایف فردى، اجتماعى و تبلیغى بوده است.
ثالثاً، کسانى که دریافت روان شناسانه از وحى دارند، مدعى اند که فرشتگان و واسطه هاى انتقال کلام و پیام خدا به رسولان هر قدر هم در مقام تجرد محض باشند، برتر از روح و روان انسان که جلوه اى از روح خداست نمى باشند، تا واسطه وحى میان انسان و خدا گردند. پس وحى جز ظهور شخصیت باطنى انسان چیز دیگرى نیست. دائرةالمعارف القرن الرابع العشر، محمد فرید وجدى، ذیل عنوان «وحى». ولى این امر نیز چون تفاوت اول، نیازمند به اثبات است؛ چرا که ما از طریق علوم عمومى و عادى خود، از ماهیت فرشتگان، تعداد آنها، کارها و میزان توانشان اطلاعى نداریم؛ و از کیفیت ارسال صحیح و بدون کم و کاست پیام خدا به رسولان بى خبریم.
رابعاً، اگر وحى، ریشه در شخصیت روحى، باطنى و روانى خود انسان دارد، چرا تاکنون کس دیگرى مشابه رسولان پیدا نشده تا از فوران خودآگاهى هاى باطنى خویش خبر دهد و محتواى خبرش در حدى باشد که با مفاد پیام رسولان مقابله کند؟ آیا فقدان چنین نمونه اى، حکایتگر این حقیقت نیست که حقیقت وحى از سنخ دیگرى است؟ محمد باقر سعیدى روشن، تحلیل وحى از دیدگاه اسلام و مسیحیت، ص 47 – 52.
در پرتو این تحلیل، مى توان تفاوت هاى اساسى وحى و تجربه روانى و شخصى را چنین برشمرد:
1) در تجربه روانى شخصى، واسطه و ابلاغ کننده اى خارج از روان انسان وجود ندارد و حال آن که در وحى، آدمى با نیرو، قدرت و طرفى خارج از حقیقت خود مواجه است.
2) موقعیت «من» وحى گیران (یعنى قواى حسى و ظاهرى شان) در موقع اخذ وحى کاملاً بیدار و هوشیار است؛ ولى در تجربه روانى آن قوا باید تعطیل شده و مغفول باشند تا روان بیدار، فعال و هشیار عمل کند.
3) وحى، محتوایى همه جانبه و هماهنگ دارد و این نشان دهنده آن است که برتر از قلمرو شخصیت روحى و باطنى آدمى است؛ چرا که تجربه هاى روانى نوعاً ناقص و یک جانبه اند.
4) وحى، متضمن مطالب و براهینى اطمینان بخش و بدون تردید براى گیرنده آن و مخاطبانش است؛ در حالى که تجربه هاى روانى از این حد اطمینان بخشى برخوردار نیستند.
5) افرادى که از تجربه هاى روانى – براساس تفسیرى که ارائه شد – برخوردارند، تعدادشان بیشتر است؛ ولى مفاد پیام و اخبارشان بعضاً با یکدیگر متناقض است؛ ولى صاحبان وحى (رسولان) تعدادشان کم تر است ولى محتواى پیامشان متناقض و ناسازگار با یکدیگر نیست و این، خود دلیل بر آن است که ریشه وحى را باید در جایى خارج از روان و روح انسان جستجو کرد.
6) مفاد تجربه هاى روانى، بى بدیل و بى هماورد نیست؛ حال آن که وحى، محتوایى بى بدیل است و دیگران را به هماوردى مى طلبد.
به هر حال، باید به این نکته اساسى توجه داشت که اساساً وقتى ما با پدیده اى تکرارناپذیر مواجه شدیم که تحت هیچ شرایطى نمى توانیم آن را در معرض نمایش و آزمایش خویش قرار دهیم و رهیافتى درون گرایانه به دست آوریم؛ طبیعتاً فاقد صلاحیت داورى علمى تجربى درباره آن امر فرا روان شناختى خواهیم بود. همچنین اگر آن امر، یک پدیده تفکرناپذیر و خارج از قلمرو معیارهاى سنتى و متداول نظریه هاى استنتاج قیاسى بود، ناچار باید بپذیریم که تحلیل آن پدیده فراعقلى در چارچوب قالب هاى ذهنى و عقلى شناخته شده، ثمرى نخواهد داشت.