عصمت امامان(ع)، از طریق ادله عقلى و آیات قرآنى و روایات معتبر در نزد شیعه و سنّى، قابل اثبات است. که ما در اینجا صرفا به بیان یکى از ادله عقلى عصمت امامان اکتفا مى کنیم و در مورد سایر ادله منابع موجود را معرفى خواهیم کرد.
دلیل عقلى عصمت امام
همان طور که اشاره شد، براهین عقلى گوناگونى براى اثبات لزوم عصمت امام اقامه شده است که ما تنها به ذکر یکى از ادله عقلى مى پردازیم. این دلیل را در دو مرحله به صورت اجمالى و تفصیلى بیان مى کنیم.
بیان اجمالى: امامت، به معناى استمرار وظایف و شؤون نبوت به جز تلقى وحى است. یعنى امام جانشین و خلیفه پیامبر در همه شؤون و وظایف پیامبر به جز شأن تلقى وحى و ابلاغ آن به مردم است. یکى از مهمترین شؤون پیامبر اکرم، مرجعیت دینى مردم است.
امام با چنین شأنى، باید در مقام تبیین و توضیح احکام الهى و سنّت نبوى، از هر گونه خطا و انحراف عمدى و سهوى معصوم باشد، و گرنه نقض غرض پیش آمده، و هدف تشریع احکام و بعثت انبیا تحقق نخواهد یافت. بنابراین، همان ادله اى که عصمت انبیا را اثبات مى کند، بر عصمت امام نیز دلالت دارد.
بیان تفصیلى: بیان تفصیلى، دلیل فوق مبتنى بر ذکر چند مقدمه است: 1. وظایف و شؤون نبى گرامى اسلام 2. سرنوشت این وظایف بعد از رحلت پیامبر 3. معناى امامت
مقدمه 1 ـ وظایف و شؤون نبى اکرم:
الف) تلقى وحى و ابلاغ آن به مردم
ب) مرجعیت دینى: یعنى تفسیر وحى و تشریح مقاصد آن، بیان حکم الهى در موضوعات مستحدثه، تبیین و تشریح جزئیات مسائل اعتقادى و ردّ شبهات و تشکیکات اعتقادى و محافظت از دین و جلوگیرى از وقوع تحریف در آن.
ج) رهبرى اجتماع: یعنى حکومت و اداره جامعه
مقدمه 2ـ سرنوشت این وظایف بعد از نبى اکرم(ص):
بدون شک، پس از ارتحال رسول اکرم(ص) وحى آسمانى قطع شد. اما دو شأن دیگر، چه وضعیتى پیدا کردند؟ سه احتمال وجود دارد:
الف ـ خداوند، در این زمینه هیچ دستورى و سخنى بیان نکرده است و آن را مهمل گذاشته است.
ب ـ امت اسلامى، خود صلاحیت این امور را دارد و نیازى به نصب جانشینى از ناحیه خداوند، نیست از این رو، خداوند امت اسلامى را شایسته در جبران و پر کردن جاى نبى اکرم در این دو شأن دانسته است.
ج ـ پیامبر اکرم، موظف بوده که شخصى را که از ناحیه خداوند منصوب شده است، به عنوان جانشین خود در این دو شأن معرفى کند و او موظف به استمرار وظایف پیامبر باشد.
احتمال اول مردود است، چون با هدف بعثت انبیا منافات دارد و نقض غرض محسوب مى شود.
احتمال دوم نیز مردود است چون مطالعه وضعیت امت اسلامى از صدر تا به امروز نشان مى دهد که امت اسلامى به ویژه در مورد شأن «مرجعیت دینى» به هیچ وجه توانایى انجام وظایف نبى اکرم را نداشته است.
به عنوان نمونه، قرآن کریم در مورد دزد مى فرماید: دست دزد باید قطع شود اما اینکه دست دزد از کجا باید قطع شود، اختلافات فراوانى وجود دارد. خوارج، محل قطع را، محل اتصال بازو و کتف دانسته و برخى دیگر (ابو حنیفه، مالک و شافعى) از مچ دست پنداشته اند. و شیعه امامیه به استناد سخن ائمه معتقد است که تنها چهار انگشت دست باید قطع گردد.
معناى امامت
امامت به معناى جانشینى در جمیع شؤون انبیا به جز دریافت و تلقى وحى است. یکى از شؤون انبیا مسأله رهبرى اجتماع و حکومت است و شأن دیگر مرجعیت دینى است، این شأن به تعبیر شهید مطهرى به معناى کارشناسى اسلام است، اما نه در حد یک مجتهد بلکه کارشناسى که از طرف خدا علوم اسلامى را از پیغمبر اکرم گرفته و از او به معصوم بعدى منتقل شده است. با توجه به خاتمیت دین اسلام و اینکه تمامى آنچه را که سعادت دنیوى و اخروى بشر تا روز قیامت مورد نیاز است، اسلام تأمین مى نماید و با
توجه به اینکه پیامبر اکرم در طول رسالت خویش، شخصا چنین فرصتى را نداشتند که اسلام را به تمام و کمال با عمق معارف اعتقادى آن و دستور العمل ها و احکام فقهى آن که شامل جمیع شؤون مختلف زندگى بشر مى شود، بیان کنند و از طرفى دیگر، امکان ندارد که پیامبر اکرم، دین خدا را به صورتى ناقص بیان کرده باشند در حالى که قرآن، اسلام را به عنوان دین جامع و کامل معرفى مى کندالیوم اکملت لکم دینکم…
نتیجه اى که از مقدمات فوق به دست مى آید این است که باید در بین اصحاب پیامبر اکرم انسان یا انسانهایى باشند که اسلام را به صورت کامل از آن حضرت فرا گرفته و بعد از او به توضیح و تبیین آن بپردازند و چنین اشخاصى باید معصوم باشند بدون وجود چنین اشخاصى که با برخوردارى از عصمت به تبیین و توضیح احکام دین بپردازند، سخن از دسترسى مردم به دین خالص و کامل الهى نمى توان به میان آورد و غرض از بعثت تحقق نخواهد یافت به همین جهت اهل سنت در مسائل جدیدى که براى آنها پیش مى آید، از آنجا که به اسلام شناس معصوم اعتقاد نداشتند به استفاده از قیاس و استحسانات ظنى و گمانى روى آوردند.
براى اطلاع از سایر ادله عقلى عصمت و نیز ادله قرآنى و نیز ادله روائى عصمت، مراجعه کنید به کتاب «پژوهشى در عصمت معصومان، حسن یوسفیان و احمد حسین شریفى، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
از طرف دیگر مراد از عصمت از اشتباه، خطا نکرده معیاری است، یعنی امام بر اساس قواعد عقلایی روش گزینش صحیح را پی می گیرد، اما این که همسر او بعدا کار می شود، مسأله دیگری است. در این باره باید تحلیل درستی از علم امام داشت.
یکم. هر چند امامان معصوم علیهم السلام از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهى دارند؛ اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر، بر اساس علم عادى است و علم غیب براى آنان تکلیفى به دنبال نمى آورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادى خود، میوه اى را پیش روى خود مى بیند که مانعى از خوردن آن نیست و تناول آن جایز است؛ اگر چه براساس علم غیب، از مسموم بودن آن آگاهى دارد. در تأیید این مطلب دو دلیل ذکر شده است:
الف. عمل براساس علم غیب، در برخى از موارد با حکمت بعثت پیامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردى و اصلاحات اجتماعى – به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادى – سر بازخواهند زد.
ب. عمل دائمى براساس علم غیر عادى، موجب اختلال در امور است؛ زیرا مشیت و اراده غالب خداوند به جریان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعى و علم عادى نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمه علیهم السلام براى شفاى بیمارى خود و اطرافیانشان، از علم غیب استفاده نمى کردند. شاید یکى از حکمت هاى ممنوع بودن تمسّک به نجوم، تسخیر جن و …براى غیب گویى و کشف غیرعادى حوادث آینده نیز همین اختلال در امور باشد.صافى گلپایگانى، معارف دین، ج 1، ص 121.
دوّم. هر چند بر طبق روایات فراوان، امامان علیهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آینده و حال علم و آگاهى دارند؛اصول کافى، ج 1، «باب ان الائمه علیهم السلام یعلمون علم ماکان و ما یکون …» و بحارالانوار، ج 16،باب 14. اما از روایاتى دیگر استفاده مى شود که این علم به صورت بالفعل نیست بلکه شأنى است؛ یعنى، هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزى را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد: «اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلمه اللَّه ذلک»؛ اصول کافى، ج 1، «باب ان الائمه اذا شاؤا ان یعلموا علموا» و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛ «هر گاه امام اراده کند که چیزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد».
پس علم غیب امام علیه السلام شأنى است؛ نه فعلى و براساس همین نکته، ممکن است نسبت به نحوه شهادت خود با همه جزئیات آن، علم نداشته باشد؛ چون اراده نکرده که بداند.مظفر، محمد رضا، علم امام، ترجمه و مقدمه على شیروانى، ص 73؛ قابل ذکر است مظفر این پاسخ را به عنوان یک احتمال ذکر مى کند، ولى آن را نمى پذیرد.
سوّم. پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام تکالیف و وظایفى مخصوص به خود دارند و به همین جهت، آنان در عین اینکه مى دانستند دشمن در فلان جنگ غلبه خواهد کرد، وظیفه داشتند اقدام کنند و یا با اینکه مى دانستند کارى که انجام مى دهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن میوه مسموم و یا رفتن حضرت على علیه السلام به مسجد کوفه در شب نوزدهم رمضان)، این کارها را انجام مى دادند. این اعمال براى آنان، وظیفه اى مخصوص بود؛ مثل نماز شب که براى رسول اکرم صلى الله علیه وآله واجب و براى سایر مسلمان ها، مستحب است.
چهارم ؛علامه طباطبایى، المیزان، ج 18، ص 194. وى این را به عنوان یک قول نقل کرده است. برخى از این موارد (مانند خوردن میوه زهرآلود به وسیله امام موسى کاظم علیه السلام و یا امام رضاعلیه السلام) اجبارى و بدون اختیار بوده است. پس با اینکه مى دانستند به این وسیله به شهادت خواهند رسید؛ ولى به وسیله دشمن مجبور به خوردن آن شدند و گزینه دیگرى فرا روى آنان نبود. این پاسخ اگر چه در جاى خود درست است و شواهد تاریخى بر آن مهر تأیید مى زند؛ اما نمى تواند پاسخى براى همه موارد مورد نظر (مانند نحوه شهادت حضرت على علیه السلام و امام حسن مجتبى علیه السلام) باشد.
پنجم. پاسخ اساسى به این سؤال در گرو شناخت چگونگى علم غیب امام است. پاسخ هاى پیشین نیز اگر بر اساس مطالب آتى تفسیر شود، توجیه صحیحى پیدا خواهد کرد. این بیان متوقف بر ذکر چند مطلب است:
الف. قضا و «قدر» الهى: قدر به معناى حد و اندازه است و مقصود از قدر الهى، این است که خداوند براى هر پدیده و مخلوقى، ویژگى هاى وجودى خاصى قرار داده است و تحت تأثیر علت یا علل خاصى آن را موجود مى گرداند؛ یعنى، پدید آمدن یک شى ء از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگى هاى وجودى خاص، قدر آن شى ء و حد و اندازه وجودى آن است. به تعبیر دیگر، تقدیر الهى، همان نظام علت و معلولى حاکم بر جهان هستى است که هر پدیده اى، معلول علت خاصى است و قهراً اوصاف و خصوصیات وجودى اش، متناسب و برآمده از همان علت است.
«قضا» به معناى قطعى کردن، فیصله دادن و به انجام رساندن کار است و مقصود از قضاى الهى، این است که خداوند به هر پدیده اى – با تحقق علت تامه اش – ضرورت وجود اعطا کرده است. تحقّق حتمى معلول، به دنبال تحقّق علت تامه، قضاى الهى است. قضا و قدر الهى در حقیقت از شئون خلق و ایجاد خداوند است و مى توان آن را به صفت خالقیت برگرداند.
ب. علم الهى به قضا و قدر پدیده هاى عالم هستى: خداوند از ازل عالم است به اینکه چه پدیده اى با چه اوصاف و ویژگى هایى، تحت تأثیر علت تامّه اش موجود است. علم خداوند به پدیده هاى هستى، علم با واسطه (علم به صورت آنها) نیست؛ بلکه خود پدیده ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند، به حقایق عالم هستى، همان گونه که در متن واقع موجودند، تعلق مى گیرد. علم خداوند، علم حضورى به واقع عینى است. از سوى دیگر چون در مرتبه وجودى خداوند، زمان و مکان معنا ندارد، علم او به پدیده هاى عالم هستى، در بستر زمان نیست؛ بلکه گذشته و حال و آینده یک جا و یکسان نزد او حاضر است. اما براى ما که موجودات زمانى و محصور به زمان هستیم و تحقق عینى حوادث و پدیده ها را از دریچه زمان مى نگریم، برخى از حوادث در گذشته بوده و یا در آینده موجود خواهد شد.
بنابراین علم خداوند به مخلوقات خویش، بدین معنا است که حقایق و حوادث هستى، همراه با بستر زمانى شان (گذشته، حال و آینده) یک جا نزد او حاضر است. به همین جهت این علم خداوند، موجب تغییر آنها نیست. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عین واقع، در نزد او است؛ یعنى، علم او به مخلوقات و پدیده هاى هستى، به همان صورت که در متن واقع موجودند، تعلق مى گیرد.
علم خداوند به افعال اختیارى انسان نیز بر همین منوال است؛ یعنى، خداوند از ازل به افعالى که براساس اراده و اختیار انسان از او صادر مى شود، علم دارد و علم الهى به این واقعیات عینى – همان گونه که در خارج موجودند – تعلق مى گیرد و به همین جهت، این علم به خودى خود موجب جبر یا تغییر واقع عینى (تحقّق فعل اختیارى به دنبال تحقق علت تامه اش) نمى شود.
ج. علم امام: امام علاوه بر علم عادى – که براى نوع بشر قابل تحصیل است – از علم لدنى و خدادادى (علم غیب) نیز بهره مند است. امام به حسب علو رتبه وجودى اش، با لطف و اذن الهى به سرچشمه علم الهى متصل است و از حقایق حوادث عالم – همان گونه که در متن واقع هستند – آگاه مى باشد؛ یعنى، علم غیب امام، از سنخ علم الهى و متصل به آن منبع است. این دانش، علم به واقع عینى است و معنا ندارد که منشأ تغییر در حوادث عالم باشد. براساس علم غیب، حقایق حوادث عالم، از جمله افعال اختیارى خود امام، همراه با علت تامه اش – که علم عادى و اراده از اجزاى این علت است – نزد او حاضر است و این حضور، حضور بى واسطه عین معلوم و واقع عینى نزد امام است.
بر این اساس، امام حقیقت افعال اختیارى خود را – مانند خوردن میوه مسموم و یا ضربت خوردن به دنبال حرکت به مسجد کوفه – از منظرى بالاتر (منظر علم الهى) مى نگرد. به همین جهت از آنجا که علم غیب امام، تأثیرى در حوادث عالم ندارد – چون به معناى حضور عین وقایع نزد عالم است – امام عکس العملى نشان نمى دهد و براساس علم عادى خود عمل مى کند و به همین علت، این علم براى امام تکلیف آور نیست؛ چون علمى موجب تکلیف است که مکلّف بتواند براساس آن علم، منشأ تغییر و تأثیر باشد.
افزون بر این، وقتى امام با لطف و اذن خدا به مرتبه اعلاى کمال و علو وجودى مى رسد و با منبع علم الهى تماس مى یابد، در اوج مقام فنا در ذات حق است. او در این مقام خود را نمى بیند و خود را نمى پسندد. او فقط خدا را مى بیند و تنها مشیت الهى را مى پسندد. در این مقام، چون اراده و مشیت او را – براساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر – در تحقّق حوادث و پدیده هاى هستى مى یابد، خواسته اى برخلاف آن ندارد. از دیگر سو، تلاش براى تغییر این حوادث از جمله شهادت خود، قطع نظر از اینکه تأثیرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاءاللَّه نیز سازگار نیست. با توجّه به این جواب، سایر پاسخ ها نیز مى تواند، توجیه درستى پیدا کند.
پاسخ اول – که ائمه علیهم السلام را مکلف به علم عادى مى دانست؛ نه علم غیب – چنین مستدل و موجه مى شود؛ که علم غیب امام، از سنخ علم الهى یعنى علم به واقع عینى است؛ همان گونه که در خارج محقق مى شود. چنین عملى تأثیرى در تغییر حوادث عالم ندارد و به همین دلیل تکلیف آور نیست.
پاسخ دوم نیز با توجّه به حقیقت علم امام، کامل مى شود. اینکه علم غیب امام، شأنى است – یعنى هرگاه امام اراده کند که بداند، مى داند – کاملاً درست است؛ اما جاى این احتمال هست که ائمه علیهم السلام با علم شأنى، از کیفیت شهادت خود آگاه بوده اند؛ یعنى اراده کرده اند که بدانند. روایات متعددى، نیز دلالت بر علم ائمه علیهم السلام به شهادتشان دارد.اصول کافى، ج 1، ص 258، ح 1-8.
در پاسخ سوم، اگر مقصود از اینکه تکلیف ائمه علیهم السلام با سایر افراد بشر متفاوت است، این باشد که خداوند دو سنخ تکلیف جعل و تشریع کرده است (یک دسته براى پیامبرصلى الله علیه وآله و امام و یک دسته براى سایر افراد بشر)؛ این سخن نادرست و غیر مطابق با واقع است. تکالیف الهى براساس مصالح و مفاسد آن، تشریع شده و همه افراد بشر – از جمله پیامبر و امام – در آن مشترک اند و به جز چند حکم خاص – که نبى اکرم صلى الله علیه وآله داشته اند – بقیه احکام یکسان است.
اما اگر مقصود این باشد که علم غیب ائمه علیهم السلام به نحوه شهادتشان، برخلاف علوم عادى بشر، تکلیف وجوب حفظ جان از خطر و هلاکت را براى آنان به دنبال نمى آورد، پاسخ صحیحى است. این مسئله در گرو شناخت حقیقت علم الهى آنان است که در توضیح آن گذشت.
بنابراین علم ائمه علیهم السلام به آینده، از سنخ علوم عادى نیست و اقدام به امورى که منجر به شهادت آنان مى شود، خود را در هلاکت انداختن نیست. افزون بر این درجات و کمالاتى براى امامان مقدر شده که راه رسیدن به آن، از طریق تحمل همین بلاها و مصایب است.براى توضیح بیشتر ر.ک:
الف. طباطبایى، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 18، ص 192؛ ج 13، ص 72و74؛ ج 19، ص 92؛ ج 12، ص 144؛ ج 4، ص 28؛
ب. همو، معنویت تشیع، مقاله علم امام، ص 215؛
پ. رشاد، محمد حسین، در محضر علامه طباطبایى، ص 121.