خانه » همه » مذهبی » ماهیت وحی

ماهیت وحی


ماهیت وحی

۱۳۹۶/۰۷/۲۲


۴۰۴ بازدید

ماهیت وحی چیست؟ شاخص وحی چیست؟آیا ترقی وحی اختیاری است؟

الف- در اصطلاح دانشمندان اسلامی وحی به معنی القای مطلبی از سوی خداوند متعال به پیامبران است خواه باواسطه و خواه بی­واسطه باشد. اعم از آنکه دیگران بشنوند یا نشنوند و خواه از طریق مکتوبی باشد که پیامبران ببینند یا مطلبی باشد که به قلبشان الهام شود و چه در خواب صورت گیرد و چه در بیداری.( آیه الله مصباح یزدی، قرآن شناسی)وحی شعور و درک ویژه­ای در باطن پیامبران است، که درک آن جز برای آحادی از انسان­ها که مشمول عنایات الهی قرار گرفته­اند میسور نیست… وحی امری خارق العاده، از قبیل ادراکات باطنیه، شعور مرموزی است که از حواس ظاهر پوشیده است(علامه طباطبائی، المیزان، ج 2، ص 159و 160).2- یکی از سوالات اساسی که ذهن هر انسان اندیشمندی را به خود متوجه ساخته است این است که وحی چیست و از چه مقوله­ای می­باشد؟مسلماً «وحی ماهیت فراطبیعی دارد که درک حقیقت آن برای اکثر انسانها مشکل بلکه محال می­باشد؛ چرا که تصور امری که خود انسان آن را تجربه نکرده و فراتر از دایره­ عالم ماده است، مانند تصویر امری است که خود انسان آن را ندیده و می­کوشد از علایم و نشانه­های مختلف آن را درک کند. انسان در این وادی تنها به گمانه­زنی و حداکثر برخی به اجمال می­توانند آن را تصور کنند»( قدردان قراملکی، محمد حسن، پاسخ به شبهات کلامی دفتر دوم: دین و نبوت) لذا نظریات مختلفی از سوی دانشمندان در مورد چیستی و ماهیت وحی مطرح شده است: الف: وحی گزاره­ایطبق قدیمی­ترین دیدگاهی که در مورد سرشت وحی در کار بوده، وحی گونه­ای انتقال اطلاعات است. خدا حقایقی را به پیامبر انتقال می­دهد که مجموعه­ این حقایق، اساس وحی را تشکیل می دهد. این برداشت از وحی «دیدگاه گزاره­ای» (یا نظریه زبانی) نام گرفته است( قائمی نیا، علیرضا، وحی و افعال گفتاری). در رهیافت سنتی و قدیمی متکلمان ادیان آسمانی، رهیافت اخباری و اعلامی است به این معنا که حقیقت وحی از سنخ معرفت و گزاره­است که خداوند خود یا توسط فرشته­ای آن را به نبی ابلاغ می­کند. هنگام مواجهه پیامبر با فرشته یا هنگام خطاب الاهی، پیامبر یک­سری احکام و آموزه­ها را دریافت می­کند. در حقیقت شأن پیامبر، شأن پیام و خبرگیری از مقام قدسی است. آیات و روایات متعددی این دیدگاه را تأیید می کند(شیخ مفید، اوایل المقالات، ص 211؛ سید مرتضی، الحدود و الحقایق، ص 180؛ عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص 364). در این ارتباط گزاره­ای شش رکن وجود دارند: گوینده­ای با مخاطبی خاص ارتباط زبانی برقرار می کند و در این ارتباط، پیامی را به او انتقال می دهد. اولاً، این انتقال پیام در بستر و زمینه­ای خاص صورت می گیرد. ثانیاً، گوینده و مخاطب، تماس و مواجهه­ای دارند، مثلاً، در میان انسانها، این ارتباط با دیدن و شنیدن همراه است. ثالثاً، این انتقال پیام به واسطه­ی نمادهایی صورت می گیرد. این نمادها غالباً از زبانی خاصند. بنابراین، در ارتباط زبانی، شش رکن درکارند: گوینده، مخاطب، پیام، مواجهه، زمینه و نمادها(قائمی نیا، علیرضا، وحی و افعال گفتاری). فلاسفه اسلامی از فارابی و ابن­سینا گرفته تا بسیاری از متکلمان از قبیل غزالی، چنین دیدگاهی در باب وحی داشتند(علیرضا قائمی نیا، وحی و افعال گفتاری). ب: نظریه فلاسفه قدیمفلاسفه قدیم قائل بودند که سرچشمه شعور مرموزی که در انبیاء وجود دارد عقل فعال است، به این معنی که شخص پیامبر با داشتن روحی فوق العاده قوی، می­تواند با عقل فعال که منبع تمام حقایق و معلومات است، کمال ارتباط و اتصال را داشته باشد؛ و در نتیجه حقایق فراوانی را دریافت نماید، و پس از دریافت، قوه تخیل او این معلومات را به صورتی محسوس در می آورد، و این صورت ها در ذهن او نقش می­بندد در این حال پیامبر احساس می­نماید که شخصی را مشاهده می کند که با او سخن می گوید، و یا احساس می­نماید که آوازی از ماوراء طبیعت می­شنود، ولی درواقع چیزی جز ارتباط و اتصال او با عقل فعال وجود ندارد(صدرالمتالهین، المبدء والمعاد، صص 606-596؛ علامه حلی، ایضاح المقاصد من حکمة العین، ص 241؛ ابن سینا، اشارات، ج 3؛ محمدی ری شهری، فلسفه وحی و نبوت). نقد و بررسیاین نظریه از چند جهت قابل قبول نیست، اولاً صحت این نظریه نیازمند وجود افلاک نه­گانه بطلمیوسی و عقول ده­گانه ای است که فلاسفه قدیم به آن معتقد بودند، و افلاک مزبور که پایه اثبات «نفوس فلکی» و «عقول ده­گانه» قرار داده شده، مدتها است که از نظر علمی بطلانش ثابت گردیده است. ثانیاً توجیه مذکور با تفسیری که شخص پیامبران از «وحی» دارند منافات دارد، زیرا انبیاء «وحی» را یک نوع ارتباط خاص با ماوراء طبیعت، و با آفریدگار هستی می دانند(محمدی ری شهری، فلسفه وحی و نبوت). ج: وحی، محصول نبوغ و فکر اجتماعی شخصاین برداشت از وحی استوار بر نگاه مادی­گرایانه به وحی است در این برداشت ادعا می­شود همانطور که در عرصه­های دیگر انسان­های نادر و نابغه­ای به وجود می­آیند در عرصه­ی دین­پژوهی نیز نوابغی ظهور کرده­اند که با استمداد از نبوغ فکری خود و آگاهی از اوضاع و تحولات جامعه برای هدایت بهینه جامعه و سعادت آن­ها یک­سری احکام فردی و اجتماعی را وضع یا بازآفرینی می­کنند که در اصطلاح «دین» نامیده می­شود. منظور از وحی و فرشته وحی در این تفسیر، همان نبوغ فکری نابغه است که با اتکا به آن به تشریع احکام اقدام می­کند(پاسخ به شبهات کلامی دفتر دوم: دین و نبوت). اکثر جامعه شناسان غربی چنین تفسیری را از وحی و دین عرضه می­کنند، از این میان می­توان امیل­دورکهایم(ر.ک. میرچا الیاده، دین پژوهی، ج 1، صص 121- 109 و 137 به بعد) و آگوست­کنت(ر.ک. ملکم همیلتون، جامعه شناسی دین، صص 40 و 288) را نام برد. نقد و بررسی اولاً نوابغی که از میان جامعه ظاهر شده، هیچ کدامشان ادعای نبوت و دریافت وحی نکرده­اند و در صورت ادعای بعضی، کذب و سستی ادعایشان روشن شده­است، چرا که مدعی دریافت وحی از عالم غیب باید واجد صفات و کمالات خاص باشد و ادعای خود را با اعجاز اثبات کند. ثانیاً این­که پیامبرانی که با ادله­ای ادعایشان را اثبات کرده­اند و صدق گفتارشان نیز ثابت شده، همگی بالاتفاق مبدء وحی خود را به خداوند نسبت می­دهند. ثالثاً تاریخ نشان داده همه یا اکثریت پیامبران فاقد صفات و ویژگی­های انسان­های نابغه­ای بودند که نشانگر طرح و برنامه ریزی آنان در مسائل جامعه و تدوین آیین اجتماعی باشد. پیامبران در یک دوره زندگی خود و بدون برنامه ریزی، ادعای نبوت و وحی کرده­اند، و بعضی از آنها نیز هنگام تولد مانند حضرت عیسی(ع) توسط معجزه الاهی به سخن درآمده و ادعای نبوت نمودند که در این سن بحث نبوغ و طرح و برنامه برای جامعه کاملاً منتفی­است و ادعای جامعه شناسان را مردود می­کند. حضرت محمد (ص) به شغل چوپانی و در مدتی به تجارت ـ به عنوان وکیل همسرش خدیجه ـ مشغول بود. حضرت از نظر علم و دانش، فرد امی یعنی استاد و مدرسه ندیده­ بود و توهم نابغه بودن و طرح و برنامه کلان نبوت در مورد ایشان صدق نمی­کند(پاسخ به شبهات کلامی دفتر دوم: دین و نبوت). د: وحی و تجربه دینی (نظریه غیر زبانی) یکی از تحلیل­های جمعی از دانشمندان غربی و هواداران داخلی آنها در مورد وحی این است که وحی را به تجربه دینی و مکاشفات عرفانی تفسیر می کنند و منطبق و مساوی با آن می­پندارند. آنان طبعاً به لوازم این تفسیر پای­بندند(عبداللهی، محمود، وحی در قرآن). این دیدگاه متفاوت از وحی که در مقابل دیدگاه زبانی، می­توان آن را دیدگاه «غیر زبانی» نامید در مسیحیت پروتستان طی قرن حاضر وسیعاً رواج یافته است. این دیدگاه مدعی است که در اندیشه مصلحان دینی قرن شانزدهم (لوتر و کالون و اقران آنان) حتی جلوتر از آن در عهد جدید و کلیسای نخستین ریشه دارد. بر طبق این دیدگاه غیر زبانی، مضمون وحی مجموعه­ای از حقایق درباره خداوند نیست، بلکه خداوند از راه تأثیر گذاشتن در تاریخ به قلمرو تجربه بشری وارد می­گردد. از این دیدگاه، احکام الهیات مبتنی بر وحی نیستند بلکه بیانگر کوشش­های انسان برای شناخت معنا و اهمیت حوادث وحیانی بشمار می­رود(جان­هیک، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالکی). بنابراین برخی، وحی را به همان تجربه دینی معنا می کنند، این برداشت در الهیات لیبرال شکل گرفت. متکلمان لیبرال وحی را نوعی «تجربه» دانستند. از این رو دیدگاه «تجربه دینی» از وحی نام گرفت(وحی و افعال گفتاری، ص 35). تجربه دینی زادگاهش غرب است و از حدود سه قرن اخیر متکلمان برای مصون سازی کتاب های مقدس در برابر سیل انتقادها و تعارض ها، به نظریات و مبانی جدیدی روی آوردند که یکی از آنها «تجربه دینی» است. در عین حال عنوان تجربه دینی از موضوعات بسیار جنجالی است… و از آن، تفاسیر مختلفی کرده­اند(عبداللهی، محمود، وحی در قرآن، ص 127). تجربه دینی عبارت است از مواجهه با امر مطلق و متعالی، این مواجهه در صورت های گوناگون ظاهر می­شود…( سروش، عبدالکریم، صراطهای مستقیم) طرفداران این دیدگاه بر مواجهه­ پیامبر با خدا تأکید می­ورزند و سرشت وحی را همین مواجهه می­دانند. وحی در این دیدگاه، به این معنا نیست که خدا پیامی را به پیامبر القا کرده ­است. بلکه تفسیر و ترجمه­ی پیامبر از تجربه و مواجهه خویش می­باشد(وحی و افعال گفتاری، ص 46). اشخاصی چون محمد­عبده(عبده، رسالة التوحید، نقل از: الوحی المحمدی، ص 35)، اقبال لاهوری(محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، صص 149- 145)، عبدالکریم سروش(عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، صص 10، 21، 25؛ و صراط­های مستقیم، صص 11 و 13)، مجتهد شبستری(محمد مجتهدشبستری، ایمان و آزادی، ص 57)، و احمد نراقی(احمد نراقی، رساله دین شناخت، صص 59 و 86) دارای چنین رویکردی هستند. نقد و بررسیبا توجه به تعریف وحی، این برداشت نادرست و خطای محض است؛ وحی در اسلام همان سخن خدا بوده و قرآن کریم کلام الهی است که پیامبر آن را از فرشته­ی وحی دریافت کرده و بدون کاستن و گستردن آن؛ به بشر بیان فرموده­است. اشکالات زیادی بر این دیدگاه وارد است چرا که در تجربه دینی وی‍ژگیهایی وجود دارد که با وحی و ماهیت آن ناسازگار است: 1. اگر بگوییم «وحی، تجربه دینی است»( سروش، بسط تجربه نبوی، ص 3) وحی به یک تجربه عادی تنزل پیدا می­کند(پاسخ به شبهات کلامی دفتر دوم: دین و نبوت، ص 186). 2. وحی، قرائت پیامبر از تجربه خویش می­گردد و بنابراین از سوی خدا بودن و مصونیت از تحریف و خطا بودن وحی زیر سوال می­رود(پاسخ به شبهات کلامی دفتر دوم: دین و نبوت، ص 187). 3. یکی از ویژگیهای تجربه­های دینی و عرفانی، قانونمند و اکتسابی و عمومی بودن آن است. به طوری که مسلمان، مسیحی، یهودی، هندو، و بودایی می­توانند در این وادی گام نهند و حتی در مواردی، ضرورتی برای اعتقاد به خداوند هم وجود ندارد. در این صورت نبوت هم امری عادی و عمومی تلقی خواهد شد با این وجود دین به عدد تکثر تجارب دینی متکثر می­گردد چرا که با بشری گشتن تجربه دینی پیامبران، این تجربه برای همه انسانها عام و ساری خواهد بود(وحی در قرآن، صص 135- 130). چنانچه یکی از طرفداران این نظریه باطل به صراحت می­گوید: «ممکن است کسی برای خودش نبی شود… و بین خودش و خدا واجد احوالی شود و احساس کند که از ناحیه خداوند صاحب وظایفی است و دیگر وظیفه ندارد به فلان و بهمان دین عمل کند.( ماهنامه آفتاب، شماره پانزدهم (اردیبهشت 1381)؛ اسلام، وحی و نبوت، گفتگو با عبدالکریم سروش، ص 73)»4. وحی قابل انکار می­گردد چرا که محتمل است پیام تجربه دینی یا اصل آن اصلاً وجود خارجی نداشته باشد و تنها محصول پیش دانسته­ها و تأثیر عوامل خارجی باشد(پاسخ به شبهات کلامی دفتر دوم: دین و نبوت، ص 187). 5. تجربه های دینی و عرفانی زمینی و بشری است، در حالی که وحی مبدء غیبی و آسمانی دارد، الهی و ملکوتی است و تفهیم و تکلم الهی می باشد. بنابراین با نظریه­ی تجربه دینی، وحی و قرآن غیر آسمانی انگاشته می­شود(وحی در قرآن، صص 141- 140؛ پاسخ به شبهات کلامی دفتر دوم: دین و نبوت، ص 187). 6. از آنجا که در تجربه های دینی و مکاشفات خطا و اشتباه راه دارد، لذا با تطبیق وحی به تجربه دینی، چنین وحی­ای از اشتباه و خطا مصون نخواهد بود(وحی در قرآن، صص 140- 135). 7. با بسط و گسترش یافتن دایره­ی نبوت به همه­ی انسان­های عادی، مسئله خاتمیت زیر سوال می­رود(پاسخ به شبهات کلامی دفتر دوم: دین و نبوت، ص 188). 8. یکی از ویژگیهای حاکم بر تجربه های دینی، وجود تعارض در بین آنهاست(وحی در قرآن، ص 142) که چنین چیزی در قرآن قابل تصور نیست و همین امر از طرف خود وحی، نشانه­ معچزه بودن قرآن و از سوی خدا بودن آن معرفی شده است: «أَفَلاَ یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا ـــ آیا در قرآن اندیشه نمی­کنند، که اگر از طرف غیر خدا بود در آن اختلاف زیادی می­یافتند».( نساء/ 82)9. تجربه های دینی به خاطر دخالت خیال و توهم در آن شک آلود است اما وحی چنین نیست؛ علامه طباطبائی در این باره می­نویسد: «پیامبر حتی در اولین ارتباط خود در خصوص اینکه مبدء پیام، الله است و خداوند می­باشد که به او وحی می­کند هرگز تردیدی به خود راه نمی­دهد…»( علامه طباطبائی، المیزان، ج 14، ص 149)10. تجربه دینی، نوعی احساس است(علیرضا قائمی نیا، تجربه دینی و گوهر دین) و تجربه های دینی به خاطر داشتن منشأ حسی و عاطفی و شخصی، تنها دارای جنبه فردی بوده و به هیچ وجه برای عموم جامعه و زندگی اجتماعی برنامه، دستورالعمل و پیام ندارد. این در حالی است که وحی، هدفی جز مردم و تعلیم و تربیت آنها ندارد، و حداقل بخشی از وحی برخلاف معمول تجربه های دینی و عرفانی، دستورالعمل­های و اجتماعی و شریعت­های مختلف متناسب با امت­هاست(وحی در قرآن، ص 148). 11. با تفسیری که غالب متألهین غرب از تجربه دینی می­کنند و آن را یک شهود و مکاشفه مجرد می­دانند که از مفاهیم و تمایزات مفهومی فراتر است، با اشکال دیگری برخورد می­شود که طبق این تفسیر عرفانی فقط نوعی حالت و احساس روانی است مثل احساس وابستگی و تعلق ویژه مانند خوف و شادی، در صورتی که قرآن وحی را تعلیم الهی و پیامبر را متعلم و دریافت کننده آموزه های الهی معرفی می کند. بنابراین وحی از مقوله علم و معرفت است…( وحی در قرآن، ص 150- 149) 12. اگر منظور از تجربه دینی تعالی نفس پیامبر و رسیدن به مرتبه­ای از عرفان باشد این درجه شرط لازم وحی می­باشد نه شرط تام. چرا که با حصول تجربه دینی هر انسانی نمی­تواند به مقام نبوت نائل آید، بلکه شرط دیگر وحی و انزال شریعت، انتخاب الاهی است که با این انتخاب، فرشته­ی حامل وحی نازل شده و شریعت الاهی را به پیغمبر ابلاغ می­کند.( پاسخ به شبهات کلامی دفتر دوم: دین و نبوت، ص 189) وحی ارتباط با ماوراء طبیعت و عالم ملکوت و پیام گیری از جهان غیب، برای هدایت مردم است بنابراین خود یک معجزه و کار ویژه الهی است. وحی قرآنی، امری است موهبتی که با مشیت و اذن الهی صورت می­گیرد. و در عین حال که پیامبر، بشری است بسیار پاک و مستعد، ولی رسیدن به نبوت و دریافت پیام الهی، برای هدایت مردم، خود یک معجزه و کار خدایی است.( وحی در قرآن، ص 134)13. اصول اجتماعی دین حذف می­گردد چرا که غایت و هدف اصلی دین هدایت جامعه و تأمین سعادت دنیوی و اخروی است، اما در این دیدگاه، وحی و دین به یک احساس و سلیقه فردی متنزل شده است.( پاسخ به شبهات کلامی دفتر دوم: دین و نبوت، ص 190) به تعبیر دیگر لازمه­ی تبیین تجربه گرایانه از وحی و دین، سکولاریزه کردن دین اسلام است که این برخلاف اصول مهم اسلام می­باشد(محمدحسن قدردان قراملکی، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، بخش دوم؛ همچنین قرآن و سکولاریزم). 14. همه­ اینها درحالی است که همه­ی مسلمانان اعتقاد دارند که عین الفاظ قرآن کریم، و همه­ی آنها تنها از سوی خداوند کریم است و نقش پیامبر فقط و فقط ابزاری برای انتقال آیات و پیام الهی به مردم است و ایشان نه می­تواند چیزی بدان بیافزاید و نه چیزی از آن بکاهد؛ چنانکه خود قرآن چنین می­گوید: « وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ؛ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ، ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ ـــ و اگر [پیامبر] پاره اى گفته ها بر ما بسته بود دست راستش را سخت مى گرفتیم سپس رگ قلبش را قطع مى کردیم».( الحاقه/ 46-44)و بدین نحو خداوند اطمینان می­دهد که همه­ی آیات قرآن از طرف خداوند می­باشد. یا اینکه در جای دیگر می­فرماید: «وَمَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحَى ـــ و [پیامبر] از سر هوس سخن نمى گوید این سخن بجز وحیى که وحى مى شود نیست»( نجم/ 4و3).ب- ماهیت و حقیقت وحی در چیست به چه دلیل نمی توان به حقیقت وحی دست یافت؟ آیا شخصی با پیشرفت در امور معنوی می تواند ادعای پیامبری کند یعنی قلب آدمی با پاکیزه شدن از گناه و عقل با پیشرفتش آیا می توانند دریافت کننده وحی شوند؟وحی به معنی یک نحوه خاصّی از ارتباط بین خدا و انسان ــ چه با واسطه و چه بی واسطه ــ از اموری است که عقل عادی و فلسفه تا به حال از ادراک آن عاجز بوده و نتوانسته است تعریفی حقیقی و جامع و مانع از آن ارائه دهد ؛ و آنچه تا به حال در تعریف وحی گفته شده صرفا تعاریفی لفظی بوده است ، نه تعاریف حقیقی و فلسفی . و اساسا وحی مقوله ای وجودی است که در بند مفهوم نمی آید لذا ادراک حقیقت آن از حدّ عقل که امور را ، با مفاهیم ، ادراک می کند خارج است . لذا اگر هم ، علمی بخواهد از وحی بحث کند، آن علم ، عرفان نظری است که از درک قلبی سود می جوید نه از مفاهیم ذهنی . و در عرفان نظری وحی به معنی خاص آن دو گونه استعمال دارد. محی الدین ابن عربی ، که مشهورترین شخصیت عرفان نظری است ، و اهل عرفان از او با لقب شیخ اکبر یاد می کنند ، فرموده است: وحی به معنی خاص آن بر دو قسم است :
1. وحی اولیا که در حوزه غیر شریعت و دین است. 2. وحی انبیاء که مربوط به شریعت و دین است.
وحی قسم اوّل همان الهام است ؛ البته مراد از الهام ، الهام در عرف عرفان است نه الهام در عرف عوام . از این نوع وحی ، هم انبیاء بهره دارند هم اولیاء الهی (عرفای راستین ) ؛ در این نوع از ارتباط با غیب ، انسان به یک سری از حقایق دست پیدا می کند که یا از سنخ مسائل دینی نیستند یا اگر مربوط به مسائل دینی هستند ، آن حقایق قبلا توسط انبیاء(ع) آورده شده اند ؛ و عارف تنها بخشی از باطن آنچه را که نبی الهی آورده است با چشم دل مشاهده می کند. بنا بر این ، روشن است که آنچه بر عارف نمایان می شود ، در مرتبه ای کاملتر برای انبیاء (ع) نمایان شده است ؛ لذا عارف از مشاهدات غیبی خود در این حوزه ، ره آوردی فراتر از ره آورد انبیاء نخواهد داشت. امّا قسم دوم وحی که محتوای آن دین و شریعت است مختصّ انبیاء است ؛ و کسی جز نبی نمی تواند از این قسم وحی برخوردار باشد.
حقیقت قسم اوّل وحی (الهام به معنی خاص آن در عرفان) ، ترقّی روح شخصِ دریافت کننده وحی ، به عالم ملکوت و مشاهده حقایق ملکوتی است ؛ یعنی این نوع وحی ، محصول یک نوع تکامل روحی است ؛ که در انسان ، قابلیت دریافت حقایق ملکوتی را ایجاد می کند تا بتواند فیض ملکوت را دریافت نماید. و راه رسیدن به چنین تکاملی تبعیت از وحی انبیاء(ع) است ؛ آیه 30 سوره فصلت اشاره به این قسم از ارتباط با عالم غیب است.
« إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَکُمْ فیها ما تَشْتَهی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیها ما تَدَّعُونَ (فصلت / 30 و 31) ( به یقین کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است.» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است! * ما یاران و مددکاران شما در زندگى دنیا و آخرت هستیم؛ و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب کنید به شما داده مى شود! )
اما در وحی نبوّت گرچه ترّقی وجودی لازم است ، ولی ترقّی وجودی صرف برای رسیدن به وحی نبوّت کافی نیست. نبی کسی است که قول و فعل و سکوت و تایید او برای همه مردم حجّت الهی است ؛ که خدا در قیامت با آن بر مردم احتجاج خواهد نمود ؛ و بر اساس آن اعمال مردم را حسابرسی خواهد نمود ؛ و لازمه حجّت بودن قول و فعل و تقریر نبی آن است که از نبی در تمام طول عمرش هیچ خطا و اشتباهی دیده نشود تا مردم در تبعیّت بی چون و چرا از او بهانه ای نداشته باشند ؛ و لازمه این امر آن است که نبی از اوّل عمرش معصوم از خطا و اشتباه باشد ؛ لذا عصمت اعطائی از شرائط اساسی نبوّت است ؛ و عصمت اکتسابی کافی برای نبوّت نیست . بنا بر این ، نبوّت ، حقیقتی است که شرائط آن از روز اوّل خلقت در شخص نبی ـ به تفضل الهی ـ قرار داده شده است ؛ بنا بر این نبوّت امری اعطائی از جانب خداست و نمی توان آن را اکتساب نمود ؛ و هیچ کدام از انبیاء برای رسیدن به نبوّت ریاضتهای عارفانه خاصی را انجام نداده اند ؛ و اگر در زندگی بعضی انبیاء دوره ای از عبادتهای ریاضت گونه دیده می شود ، اقتضاء نبوّت آنهاست نه علّت نبوّت آنها ؛ یعنی انبیاء چون نبی بودند چنین اعمالی را انجام می دادند نه اینکه به خاطر این اعمال به نبوت رسیده باشند. انبیاء اساسا از روز اوّل خلقتشان برای نبوّت آفریده شده اند ؛ و از روز اول خلقتشان شرائط نبوت مثل عصمت را داشته اند. برای مثال نبوّت حضرت موسی (ع) از قبل از تولّدش معلوم بود لذا فرعونیان ، کودکان را می کشتند تا موسی (ع) در بین آنها کشته شود و به سرانجام نرسد ؛ و چون خدا او را برای نبوّت آفریده بود ؛ راه چاره را به مادر موسی آموخت و او به امر خدا موسی را به آب سپرد ؛ و خدا او را به دست دشمنش زنده نگه داشت . و خدا اجازه نداد تا او شیر افراد ناپاک را بخورد. ( ر.ک: سوره قصص ؛ از آیه 1 الی … ) ؛
حضرت عیسی (ع) نیز از بدو تولد آثار نبوّت را داشت ؛ و خلقت عجیب او نشان می داد که برای امر خاصّی خلق شده است ؛ آن حضرت از روز اوّل تولد دارای کتاب آسمانی بود و از همان روز اوّل از نبوّت خود سخن می گفت و عصمت خود را اعلام می نمود : ( ر.ک: سوره مریم آیه 16 الی 33 ) آن حضرت در روز اوّل تولّدش فرمود: « من بنده خدایم؛ او کتاب آسمانى به من داده ؛ و مرا پیامبر قرار داده است. و مرا هر جا که باشم وجودى مبارک قرار داده؛ و تا زمانى که زنده ام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است. و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده؛ و جبّار و شقى قرار نداده است. و سلام(خدا) بر من، در آن روز که متولّد شدم، و در آن روز که مى میرم، و آن روز که زنده برانگیخته خواهم شد.»
حضرت یحیی نیز خلقتی خاصّ داشت و از روز اوّل برای نبوّت آفریده شد ؛ و در سنین کودکی به نبوّت رسید. ( ر.ک: سوره مریم ، آیه 1 الی 16) حضرت یوسف (ع) نیز از کودکی آثار نبوّت را داشت ؛ لذا مورد حسد برادرنش قرار گرفت ؛ ( ر.ک: سوره یوسف ؛ آیه 1الی … ) آوازه نبوّت حضرت ابراهیم نیز قبل از تولّدش میان مردم پیچیده بود لذا دشمنان در سدد کشتن او بودند از این رو آن حضرت دوران کودکی خود را خارج از شهر گذرانید تا در امان باشد ؛ کودکی حضرت اسماعیل نیز عجیب بود ؛ اینکه حضرت ابراهیم وی و مادرش را به امر خدا در صحرایی خشک تنها رها ساخت ،و به اراده الهی آب زمزم از زیر پای اسماعیل خرد سال جوشید و همچنین نبریدن چاقو ، گلوی او را نشان از این بود که این کودک ، کودکی عادی نیست و روزگاری نبوّت خواهد یافت ؛ حضرت اسحاق نیز از مادری پیر و عقیم متولّد شد و تولّد او همراه با نزول ملائک و بشارت الهی بود ؛ همچنین در این قضیه از نبوّت یعقوب (ع) پیشاپیش خبر داده شد. ( ر.ک: هود ؛ آیه 69 ال 73 و ذاریات آیه 28 ال 30 ) .
پیامبر اسلام نیز آثار وجودی خود را از قبل از تولّد نشان داده بود ؛ مشهور بود که فرزند عبدالله نبوّت خواهد داشت ؛ لذا زمانی که قرعه قربانی به نام عبدالله در آمد عبدالمطلب او را قربانی نکرد و بین او و شتران قرعه کشید و به جای او صد شتر را قربانی کرد ؛ در هنگام تولّدش همه بتهای جهان سرنگون شدند ؛ چهارده کنگره ایوان کسری فرو ریخت ؛ دریاچه ساوه که مورد پرستش بود یک روزه خشکید ؛ و وادی سماوه که کسی در آن آب ندیده بود پر از آب شد ؛ آتشکده فارس که هزار سال روشن بود خاموش شد؛ تخت پادشاهان همه در آن روز سرنگون شدند ؛ همه پادشاهان در آن روز لال شده بودند ؛ ساحران در آن روز از سحر ناتوان شدند ؛ آمنه مادر آن حضرت خبر داد که آن حضرت در شکمش سخن می گوید و … قضایای عجیب دوره کودکی و نوجوانی آن حضرت نیز بسیار فراوان است ؛ و خود آن حضرت فرموده اند که از کودکی فرشتگان مراقبش بوده اند. ( ر.ک: منتهی الامال ؛ ص 43 به بعد ) امیر المومنین (ع) در خطبه 192 نهج البلاغه فرمود : « خداوند متعال از کودکی یکی از بزرگترین فرشتگانش را همراه پیامبر(ص) قرار داد ؛ و آن حضرت شب و روز با آن فرشته راه مکارم و محاسن اخلاق را طی می نمود . لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ ص مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ »
بقیه انبیاء(ع) نیز خلقت عادی نداشته اند ؛ لکن خداوند متعال تنها به برخی از آنها در قرآن کریم اشاره نموده است ؛ بنا بر این چنین نیست که انبیاء(ع) در اثر تهذیب نفس و ریاضتهای عارفانه به مقام نبوّت نائل شده باشند ؛ ائمه (ع) نیز چنین حالتی داشته اند ؛ تولّد عجیب امیر المومنین (ع) در درون خانه کعبه ، گواه روشن این امر است.
بنا بر این انبیاء و ائمه (ع) در عین این که افرادی بشری و دارای اختیارند ولی با امتیازاتی ویژه آفریده شده اند و درک رتبه وجودی ایشان از ادراک افراد عادی که حجّة الله نیستند خارج است ؛ و از آنجایی که وحی نیز تابع وجود نبی است ؛ حقیقت وحی نبوّت نیز برای افراد عادی غیر قابل درک است ؛ و تنها حجج الهی از حقیقت آن آگاهند . و به فرض که بعد از نبی اکرم (ص) کسی بتواند حقیقت وحی نبوّت را ادراک کند باز نمی تواند وحی جدیدی بیاورد ؛ چرا که هر آنچه باید از راه وحی نازل می شد نازل شده است ؛ و نبوّت تشریعی برای همیشه با خاتم الانبیاء (ص) خاتمه یافته است. بر این اساس حضرات ائمه (ع) نیز که از حقیقت وحی آگاهند خود را نبی ننامیدند و از این که نبی نامیده شوند پرهیز داشتند و نبوّت را از خود نفی می نمودند ؛ در عین این که خود را افضل از همه انبیاء سلف می دانستند. بنا بر این ، هر آنچه ائمه (ع) بیان می کنند اموری است که از پیامبر (ص) دریافت نموده اند ؛ و بالاتر از آنچه نبی اکرم (ص) آورده است محال است کسی بیاورد.
دفع چند شبهه:
ممکن است از مطالب پیش گفته چنین به ذهن خطور کند که انبیاء (ع) به خاطر خلقت ویژه ای که داشته اند و از ابتدا با عصمت خلق شده اند ، اوّلاً فاقد اختیار بوده اند و کمالات آنها همه اعطائی بوده است و خود هیچ نقشی در به دست آوردن آنها نداشته اند. ثانیاً چون خود ، آن کمالات را به دست نیاورده اند از قداست و ارزش و احترام خاصّی هم برخوردار نیستند. ثالثا چون ذاتا معصومند لذا تکلیف هم برای آنها معنی ندارد ؛ مثل ملائک که تکلیف ندارند.
لذا در این جا لازم دیدیم که جواب این چند شبهه را هم به اجمال ارائه نماییم .
جواب :
اوّلاً عصمت داشتن با مختار بودن منافاتی ندارد ؛ اختیار یعنی انتخاب خیر ؛ و معصوم ، چون وجودش پاک است محال است ناپاکی را انتخاب کند ؛ لذا او همواره خیر را انتخاب می کند ؛ ملائک نیز مجبور نیستند بلکه مختارند ولی آنها هم محال است ناپاکی را اختیار کنند ؛ همانطور که خود خدا هم مختار است ؛ .ولی در عین حال صدور فعل قبیح از خدا محال است ؛ و اساسا برای خدا دو راهه و دو طرفه بودن امور معنی ندارد ؛ چون لازمه این امر راهیابی امکان در ذات خداست . لذا لازمه اختیار دو طرفه بودن راه نیست ؛ بلی اگر موجودی ، آمیخته از پاکی و ناپاکی و خیر و شرّ باشد راه اختیار و انتخاب او دو طرفه خواهد شد. اختیار معصوم نسبت به همه امور ، مثل اختیار ما به برخی از امور است که قبح آنها برای ما کاملا روشن است ؛ مثلا ما در عین این که مختاریم ، هیچگاه اقدام به خوردن غذاهای گندیده نمی کنیم ؛ یا خود را داخل آتش نمی اندازیم. اگر ما باطن معاصی را می دیدیم ، برای ما نیز راه انتخاب یک طرفه می شد ؛ و در عین اختیار داشتن ، محال بود معصیت کنیم . پس عصمت منافاتی با اختیار ندارد.
حال سوال این است که اختیار معصوم نقشی در کمالات اعطائی او داشته است؟
جواب این است که تنها کمالات معصومین نیست که اعطائی است ؛ بلکه همه کمالات موجودات اعطائی هستند ؛ حتی کمالات اختیاری آنها . ما کمالات را کسب نمی کنیم (فاعل کمالات خود نیستیم ) بلکه ما قابل کمالات خود هستیم ؛ ما با عبادات و اعمال اختیاری خودمان ، وجودمان را برای افاضه کمالات از جانب خدا آماده می کنیم ؛ و در همه این عبادات و اعمال ، یک عنصر اساسی وجود دارد که با حصول آن ، قابلیت فراهم می شود ؛ و آن عنصر محوری اخلاص و عبودیت است ؛ اگر کسی تا آخر عمر این اخلاص را نداشته باشد با انبوهی از عبادات هم به جایی نمی رسد ؛ همانطور که شیطان با شش هزار سال عبادت به جایی نرسید؛ و اگر کسی این اخلاص را در بدو تولّد داشته باشد در همان سنّ قابل کمالات می شود ؛ و انبیاء کسانی هستند که در همان طفولیّت ، خود را عبد و مملوک خدا می یابند و غیر خدا را از صحنه جان خود می رانند ؛ و این کار را با اختیار انجام می دهند. یک عده در هشتاد سالگی به اخلاص می رسند ؛ یک عدّه در بیست سالگی ؛ و یک عدّه در روز تولّد . ساحران فرعون یک عمر در کفر بودند ولی با دیدن معجزه موسی در یک لحظه به چنان درجه از اخلاص رسیدند که راه انتخاب برای آنها یک طرفه شد و طاعت غیر خدا بر آنها محال شد . « (موسى عصاى خود را افکند، و آنچه را که آنها ساخته بودند بلعید.) ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند:ما به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردیم. * (فرعون) گفت: آیا پیش از آنکه به شما اذن دهم به او ایمان آوردید؟! مسلّماً او بزرگ شماست که به شما سحر آموخته است! به یقین دستها و پاهایتان را بطور مخالف قطع مى کنم؛ و شما را از تنه هاى نخل به دار مى آویزم؛ و خواهید دانست مجازات کدام یک از ما دردناکتر و پایدارتر است.* گفتند: سوگند به آن کسى که ما را آفریده، هرگز تو را بر دلایل روشنى که براى ما آمده، مقدّم نخواهیم داشت! هر حکمى مى خواهى بکن؛ تو تنها در این زندگى دنیا مى توانى حکم کنى. * ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهانمان و آنچه را از سحر بر ما تحمیل کردى ببخشاید؛ و خدا بهتر و پایدارتر است!» (طه/70-73)
ثانیاً ملاک قداست و ارزشمندی یک کمال ، کسبی بودن آن نیست ؛ کمال خود عین قداست و ارزش است ؛ ملائک همه مقدّسند ؛ در عین این که کمالشان اکتسابی هم نیست ؛ و خدا مبداء قداست است ؛ در حالی که برای خدا کسب معنی ندارد. ملاک قداست نزدیکی به کمال و قداست مطلق(خدا) است ؛ چه کسبی باشد و چه اعطائی.
ثالثا عصمت مانع از تکلیف نیست ؛ مکلّف نبودن ملائک به خاطر عصمت آنها نیست بلکه به خاطر این است که آنها مادّی نیستند و تکامل برای آنها معنی ندارد ؛ تنها موجود مادّی است که دارای حرکت است ؛ و لازمه حرکت سیر از نقص به کمال است ؛ چون حرکت یعنی خروج تدریجی از قوّه و استعداد به سوی فعلیّت یافتن. و چون انسان یک موجود مادّی است که حرکت ارادی هم دارد ؛ لذا می تواند تکامل ارادی هم داشته باشد ؛ و شکی نیست که معصوم هم اراده و اختیار دارد ؛ لکن اختیار او یک طرفه است و تنها در مسیر خیر پیش می رود ؛ امّا به هر حال به نقشه راه نیاز دارد تا حرکت کند و دین و وحی و تکالیف همان نقشه راهند.
امّا تکالیف انبیاء و ائمه (ع) از جهاتی با تکالیف افراد عادی متفاوت است. و البته حقیقت امر این است که تکالیف همه فراد با دیگران متفاوت است ؛ اصل کلّی در تکلیف این است که تکلیف هر کسی به اندازه دارایی وجودی اوست :خداوند متعال می فرماید: « لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها – آنان که امکانات وسیعى دارند، باید از امکانات وسیع خود انفاق کنند و آنها که تنگدستند، از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمایند؛ خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایى که به او داده تکلیف نمى کند.»(الطلاق/ 7) بر این اساس انبیاء (ع) در مقابل امتیازات ویژه ای که دریافت کرده اند تکالیف ویژه ای نیز دارند ؛ تکالیف انبیاء (ع) از دو جهت با تکالیف ما متفاوت است .
1. برخی از امور برای انبیاء (ع) واجب یا حرام است که برای ما واجب یا حرام نیست . برای مثال حضرت یوسف (ع) از هم سلولی خود در زندان مصر خواست که بعد از آزاد شدن از زندان ، بی گناهی او را به گوش سلطان برساند ؛ و به خاطر همین درخواست ،خداوند متعال یوسف را مجازات نمود و شیطان این مطلب را از یاد آن شخص برد و یوسف چندین سال دیگر در زندان ماند ؛ در حالی که در چنین حالتی بر ما واجب است که برای احقاق حق خود چنین عملی را انجام دهیم .( ر.ک: سوره یوسف ؛ آیه 36 به بعد) یا حضرت یونس وقتی اطمینان یافت که عذاب بر قومش نازل خواهد شد از شهر خارج شد ؛ و خداوند متعال او را به خاطر این عمل مجازات نمود ؛ در حالی که ما اگر احتمال خطر بدهیم واجب است که خود را نجات دهیم ؛ امّا انبیاء در همه حال باید منتظر اذن خدا باشند ؛ و حق ندارند به حکم عقل خود عمل کنند مگر این که خدا اذن دهد. لذا خداوند متعال حضرت داود را متوجه این امر نمود که اگر علم نبوّت را از او بردارند و او با عقل خود قضاوت کند گرفتار خطا می شود ؛ و آنگاه که حضرت داود متوجه اشتباه خود در داوری شد طلب مغفرت از خدا کرد و خدا وی را بخشید . ( ر.ک: سوره ص ؛ آیات 20 الی 25 )
حاصل مطلب این که انبیاء در حیطه ای که مربوط به حجّت بودن آنهاست معصومند ؛ امّا بین خود و خدایشان تکالیفی ویژه دارند که در آن حیطه معصوم نیستند.
البته در غیر انبیاء نیز تفاوت تکالیف وجود دارد ؛ برای مثال حاکم جامعه یا مجتهد یا … تکالیفی دارند که افراد عادی آن تکالیف را ندارند ؛ و اساسا هر امتیازی تکلیفی در پی دارد ؛ نبوّت و امامت نیز که امتیازی ویژه است تکالیفی خاصّ را در پی می آورد.
2. انبیاء (ع) در محدوه تکالیف مشترک با افراد عادی هم سطح تکالیفشان متفاوت است ؛ اگر برای مثال انبیاء و ائمه (ع) نماز را با همان حضور قلبی اقامه نمایند که یک مومن عادی یا یک عارف ربّانی اقامه می کند ، از او پذیرفته نمی شود . درست است که انبیاء در عمل به تکلیف در حدّی که مشترک بین افراد عادی و آنهاست ، از هر اشتباه و خطایی معصومند ولی فراتر از این سطح نیز برای معصوم متصوّر است که در آن حیطه می توانند قصور داشته باشند . لذا وقتی در نزدحضرت رسول (ص) از عیسی (ع) یاد شد که روی آب راه می رفت ؛ حضرت فرمودند : اگر یقینش بالاتر بود روی هوا هم راه می رفت . (بحار الأنوار؛ ج 67 ؛ص179) بنا بر این ، محال است نبی نمازی بخواند که حضور قلبش در آن نماز در حدّ یک عارف کامل باشد ؛ بلکه حضور قلب نبی همواره بیشتر از عارف است امّا حضور قلب او در همان حدّ خودش هم قابل کم و زیاد شدن است ؛ و اگر حضور قلب نبی کم شود مؤاخذه می شود ؛ لذا در چنین حالتی باید سریعا توبه کند ؛ رسول خدا (ص) می فرمود: « إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِینَ مَرَّةً » (بحارالأنوار ؛ج 25 ؛ص 204 ) ( همانا بر دلم غباری می نشیند و همانا من در روز هفتاد بار استغفار می کنم .) و مراد از این غبار ، غبار معصیت نیست ؛ بلکه از باب قول پیامبر (ص) که فرمود: « حسنات الابرار سیئات المقربین»( بحار الانوار ؛ ج 25؛ 205 ) لذا امام صادق (ع) فرمود:« رسول خدا (ص) در روز بدون داشتن گناهى هفتاد بار بسوى خدا توبه مى کرد »( وسائل الشیعة ؛ ج16؛ص85)

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد