۱۳۹۶/۰۹/۰۹
–
۵۳۳ بازدید
سلام قصد سلوک دارم،چه چیزهایی مرا عاشق و دیوانه معبود میکند و انگیزه بیشتری برا طی سیر سلوک به من میدهد؟اگر نیاز است کتاب معرفی کنید
۲-چرا برخی به حد عالی میرسند مثل آقای قاضی و بهجت و خمینی و…و برخی نه؟درس تحصیلی سلوک فرق دارد؟یا به عنایت و خواست خداوند است و به خلقت باز میگردد؟ یا…؟!
من بخواهم راه سلوک مثل تبشان بپیمایم باید چه کنم؟مثلا هرچه بخوانم افرادی هم خوانده اند با قصد سلوک قربت هم، و آیا الان همه به آن حد مطلوب رسیده اند؟!
انسان سه نوع هویت و سلوک دارد. اولین آنها هویت بشری و سلوک طبیعی است. آنکه می خورد و می خوابد، ازدواج و آمیزش می کند، شهوت و غضب دارد، کار و تلاش طبیعی انجام می دهد، هویت بشری انسان است.
واژه بشر از بشره است و به چهره ظاهری انسان اطلاق می شود، همان که از خاک و آب آفریده شده است.
هویت بشری انسان از سنخ حیوان است؛ یعنی نوعی از انواع حیوانات محسوب می شود و تحت عنوان حیوان سخنگو تعریف می گردد، ولی هویت انسانی او از سنخ ملکوت و عوالم فرا طبیعی است و تعریف خاص خود را می طلبد.
در قرآن کریم آمده است: اذ قال ربک للملائکه انی خالق بشرا من طین. زمانی را به یاد آر که پروردگارت به ملائکه فرمود: من می خواهم بشری بیافرینم از خاک.( ص،۷۱ ).
خدای متعال آنگاه که بدن و هویت بشری انسان را تکمیل کرد و از روح خویش در او دمید و آدمی صاحب بعد مجرد انسانی شد به ملائکه فرمود بر او سجده کنند.فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین. (حجر، ۲۹٫)
دلیل عدم پذیرش کفار نسبت به انبیای الهی نیز نگاه سطحی آنان به چهره ظاهری ایشان بوده است. سران آنها به سایر مردم می گفتند: چگونه کسی را به پیامبری می پذیرید که مانند شما بشر است. از آنچه شما می خورید و می نوشید، می خورد و می نوشد، ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون.( مومنون، 33)
گویا آنان می دانستند که چهره بشری انسان نازل است و صلاحیت دریافت وحی و ارتباط با عوالم دیگر را ندارد، پیامبر باید کسی باشد که از بشر معمولی فراتر باشد.
بدین خاطر انبیای الهی استدلال می کردند اگر چه ما ظاهرا مانند شما بشر هستیم، ولی با شما از این نظر که بر ما وحی می شود و هویت انسانی و الهی داریم متفاوتیم. قل انما انا بشر مثلکم یوحى الی.( کهف،۱۱۰٫)
و یا در آیه ای دیگر دارد که – و اذ قال ربک للملائکه انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون. و یاد کن آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بر آنم بشری از گلی خشک برآمده از لایی بویناک بیافرینم. (حجر ۲۸). و نیز آمده است: و هو الذی خلق من الماء بشرا، و او کسی است که بشر را از آب آفرید.( فرقان، ۵۴ ).
ازدواج و آمیزش یک عمل بشری است به همین دلیل هنگامی که حضرت مریم به داشتن فرزند بشارت یافت، فرمود: من چگونه می توانم صاحب پسری باشم، در حالی که هرگز بشری با من آمیزش نداشته است. قالت انى یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر ( مریم،۲۰).
بدن ابزار و مرکب راهواری است که باید سالک الی الله بر آن بنشیند و با کمک آن به ریاضت نفس بپردازد و روح خود را به تعالی برساند، کسی که بدن سالم و قوی ندارد، توان حرکت به سوی خدا را نیز نخواهد داشت، اگر چه اصل حرکت روحانی و معنوی است.
نقش منفی بدن و طبیعت مادی، ایجاد گرایش های دنیوی، تحریک امیال غریزی، ایجاد تمایل نسبت به لذت های مادی و به چالش کشیدن انسان در عرصه انتخاب و گزینش است که البته وجود این چالش و درگیری در انسان، از آن جهت که زمینه اختیار و انتخاب آزادانه را فراهم می کند، نیز می تواند مفید و مثبت ارزیابی شود.
تمام تلاش های انسان برای تامین معاش و تحصیل علوم طبیعی و تشکیل خانواده و حفظ سلامتی بدن و محیط اطراف خود و ارتقای موقعیت اقتصادی و اجتماعی نوعی سلوک طبیعی و مادی محسوب می شود که در جای خود لازم است.
هدف سلوک طبیعی نیز دو چیز است:
1- حفظ سلامتی بدن به عنوان بهترین مرکب برای حرکت و سلوک انسانی به سوی کمال نهایی 2- تهیه ابزار و امکانات مورد نیاز برای سلوک عقلانی و عرفانی و رسیدن به کمال انسانی.
هویت انسانی و سلوک عقلانی!
گفته شد که انسان سه نوع هویت و سلوک دارد که دومین آنها هویت انسانی و سلوک عقلانی است!
انسان در طبیعت پدید می آید، ولی نباید در طبیعت برای همیشه ماندگار شود، زیرا در این صورت هلاک خواهد شد، چون طبیعت هلاک شدنی است. کل شیء هالک الا وجه. (قصص، ۸۸)
در سن تکلیف، آدمی ماموریت می یابد تا دامن از طبیعت بیرون کشد و به سلوک عقلی روی آورد و به حیات معقول که اصل انسانیت و اختیار او در آن شکل می گیرد، مهاجرت نماید.
اگر انسان در طبیعت بماند، اهل دنیا شود و نتواند به زندگی عقلانی خود که همان حیات طیبه انسانی و ایمانی است، سامان دهد، از هیچگونه خطری در امان نیست و در نهایت اهل دوزخ خواهد بود.
حیات معقول، یعنی زندگی مستند به حجت، در این نوع زندگی انسان دو گونه حجت دارد، حجت درونی که همان عقل و به تعبیری پیامبر درونی است و حجت بیرونی که دین و پیامبران الهی و عقول کامله هستند.
در حیات معقول انسان باید برای تمامی افکار، عقاید، اخلاق و رفتار خود دلیل و برهان معقول و مشروع بیابد، برای هر انتخابی که انجام می دهد، استدلال منطقی داشته باشد و بر اساس اندیشه زندگی کند، نه امیال و خواسته های نفسانی و غریزی.
انسان در ابتدا بر اساس ادراک غریزی و احساس نیازهای طبیعی، زندگی و رشد می کند، ولی بعد از سن بلوغ و تکلیف وظیفه دارد که زندگی خود را بر اساس اندیشه و عقیده سامان دهد و رشد عقلانی داشته باشد.
هدف سلوک عقلانی رسیدن به عقلانیت دینی و الهی است، در ابتدا انسان در اثر انس با طبیعت درک عقلانی اش رنگ طبیعی و دنیوی دارد و اندیشه اش به سمت خواسته های مادی گرایش می یابد.
عقلانیت مادی اگر با عقل دینی، مدیریت و کنترل نشود، منشا بسیاری از مفاسد فردی و اجتماعی خواهد شد، در حالی که ریشه تمام خوبی های انسانی در عقلانیت الهی و توحیدی نهفته است.
قدرت مقاومت در برابر خواسته های افراطی نفس اماره و توان مدیریت غرایز بشری جز با عقلانیت قوی دینی و الهی امکان پذیر نیست و انسان های ضعیف العقل معمولا در برابر امیال نفسانی و شیطانی تسلیم می شوند.
البته فیلسوف شدن و حیات معقول داشتن آخر راه نیست، عقیده، اندیشه، ایمان و عمل صالح داشتن، تازه ابتدای راه است، ماندگار شدن در عالم عقل نوعی عقب ماندگی سلوکی محسوب می شود.
اهل معرفت پس از حیات معقول به وادی عشق و عرفان می رسند و از رابطه عاشقانه با خداوند و حالات خوش عارفانه لذتی سرشار می برند.
هویت الهی و سلوک عرفانی!
سومین بعد شخصیت انسان، پس از هویت بشری و انسانی، هویت الهی است که در سلوک عرفانی شکوفا می شود.
سالک در مسیر تکاملی خود پس از گذر از عالم طبیعیت و ماده و تکمیل سلوک عقلانی به وادی عشق و عرفان می رسد و شیفته معرفت شهودی حقیقت وجود و محبوب هستی می شود.
اگر انسان بخواهد به محبت خداوند برسد چاره ای جز سلوک عرفانی ندارد، او روح و هویتی الهی دارد که در عرصه حیات دل و سلوک عرفانی شکوفا می شود.
محبت عارف هیچ شباهتی به هوس اهل دنیا و طبیعت ندارد، عشق اهل دنیا، به مظاهر مادی هستی است و ریشه در شهوت، غریزه و امیال نفسانی دارد، ولی عشق عرفانی ریشه در معرفت عمیق و توحیدی ذات و صفات حق تعالی دارد.
شروع سیر و سلوک و نفوذ به عالم عقل از طریق مطالعه، تحصیل دانش و تفکر آغاز و انجام می پذیرد و هرکز کسی بدون آگاهی قادر نیست حیات معقول و زندگی انسانی و اختیاری داشته باشد.
اما وقتی از این وادی گذشت و به وادی عرفان رسید، در عشق به توحید می رسد، محبت الهی چنان بر قلب سالک مستولی می شود که حضور محبوب در قلب خویش را حس کند و تمام دلش به تصرف معشوق در می آید، آنگاه فکر کردن و سخن گفتن از غیر خدا و عشق ورزیدن به محبوب دیگر، خطایی نابخشودنی خواهد بود.
سخن و راز و رمز عارفان در عشق الهی نهفته است. برای عارف بالله هیچ گفتنی همچون گفتن از خدا، سکر آور و مست کننده نیست.
عارف در کلاس درس خود چیزی جز معرفت و عشق به محبوب عالم را به شاگردان خود نمی آموزد. برای کسانی که عشق حق تعالی را چشیده اند، واژه عرفان بسیار هیجان انگیز است.
در عرفان تمام سخن بر سر این است که معشوق و محبوب هستی و انسان جز ذات باری تعالی نیست و همه عشق ها در عشق به حقیقت خلاصه می شود.
در دیوان غزلیات عرفانی چون حافظ، تمام سخن از عشق و عاشقی و دوری از دوست و آرزوی وصال محبوب عالم است و عارف شکوه ای جز دوری از محبوب ندارد.
عارف جز از خدا لذت نمی برند، جز از یاد خدا سیر نمی شود و جز از شراب طهور معرفت حق نمی نوشد. یاد خدا برای آنان عین شراب سکرآور است.
عرفان، روبرو شدن و در برابر نشستن انسان با معبود و معشوق هستی و رویت خداوند در تمام مظاهر و جلوه های عشق الهی است.
اگر شنیدید که شاگردان فلان عارف بعد از درس به حالت مستان در کوچه و خیابان می رفتند، تعجب نکنید، این بدین خاطر بوده است که استاد عارف همچون ساقی میخانه کاسه قلب شاگردان خود را از شراب طهور عشق و عرفان محبوب پر می کند.
کسانی که این تجربه را دارند به خوبی این حالت را می شناسند، ولی کسانی که ندارند، چندان برای شان این مستی قابل تصور نیست.
رابطه عشق و عقل:
حیات عرفانی و عالم عشق چیزی فراتر از عالم عقل و استدلال است. در وادی عشق، دل و محبت فرمان می دهد، استدلال اهل معرفت، عشق است، ولی در عین حال همین عشق عرفانی ریشه در عقلانیت و حیات معقول دارد و ثمره و نتیجه آن می باشد.
به عبارت دیگر، درست است که در سلوک عرفانی، دل فرمان می دهد و عشق و احساس تصمیم می گیرد، ولی این احساس ریشه در عقلانیت الهی دارد و ثمره تفکر و برآیند معرفت عمیق ذات هستی است.
رابطه عارف با محبوب عالم اگر چه براساس عشق و محبت استوار است، ولی این عشق، پشتوانه ای جز عقلانیت الهی ندارد.
بنابراین سلوک عقلی به عنوان مقدمه ای برای سلوک عرفانی بوده و هیچ تضادی با آن ندارد، اما تفاوت هایی میان این دو مشاهده می شود.
در سلوک عقلانی بر دو سیر علمی و عملی مستند به دلیل و حجت و انجام واجبات و ترک محرمات و رعایت تقوی بیشتر تاکید می شود، نتیجه چنین سلوکی وصول به عقلانیت دینی و الهی و کسب رضایت پروردگار است.
اما وقتی سالک به وادی عشق و عرفان رسید و عاشق معرفت خدا شد، تمام تلاش های عملی و عبادی ا ش عرفانی می شود و تنها آرزویش وصول به محبت خداوند و معرفت شهودی حق تعالی است.
در وادی عشق، سلوک نظری وجود ندارد، عرفان تنها با عمل و عبادت به معرفت می رسد و شهود حقیقت نتیجه سلوک عرفانی و عملی خواهد بود.
سلوک عرفانی و مناسک عبادی!
نقش دعا و توسل در موفقیت انسان در سلوک عرفانی
منظور از عبادت مناسکی است که مانند نماز و دعا و مناجات و توسل و مانند ان است.
فلسفه خلقت و زندگی انسان در این دنیا عبادت است یعنی سیر و سلوک نظری و عملی و فلسفه عبادت معرفت می باشد.
و ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون ای لیعرفون. هدف خلقت انسان در این دنیا عبادتی است که انسان را به معرفت می رساند و عارف می کند.
عرفان به عرفان نظری و عملی تقسیم می شود . این یعنی هم علم آموزی کاری عرفانی است هم عمل و عبادت جنبه عرفانی دارد.
علم آموزی و عبادت دو راهبرد برای رسیدن به عرفان است بنابراین عبادت نیز عمل عرفانی است و فلسفه اصلی آن کسب عرفان و معرفت حقیقت است.
راه اصلی معرفت علم آموزی و کشف حقیقت است اما عبادت روش مکملی است که از راه عمل انسان را به عرفان می رساند.
فلسفه این عبادات استعانت از خدا برای رسیدن به معرفت شهودی است.ایاک نعبد و ایاک نستعین. اهدنا الصراط المستیم. صراط مستقیم عبودیت راهی عرفانی است که هدف آن معرفت حقیقت است و ما در صراط هستیم وبرای این که جلو برویم و موفق شویم باید خدا کمک کند وگرنه نمی شود.
خدایا در راه عرفان و حقیقت فقط تو را عبادت می کنم و فقط هم از تو کمک می خواهم فقط تو قادری که کمک کنی آنهم برای حرکت در صراط مستقیم
ما مانند کوه نوردی می مانیم که یک طناب از بالای قله انداخته اند و دست کسی است و به ما کمک می کند تا بالا رویم منتهی وظیفه خود ما این است که تلاش کنیم و خودمان بالا رویم اما چون کم می آوریم وضعیف هستیم قدری که خودمان زور می زنیم و خسته می شویم از بالا کمک می خواهیم و دعا می کنیم و توسل می کنیم که آنها به ما کمک کنند تا بالا رویم.
تحت ولایت خدا و معصوم بودن همین است. آنها به ما ولایت تکوینی دارند و استعانت می کنند. هم هدایت می کنند هم استعانت و دست گیریمی کنند.
پس دعا خیلی مهم است توسل خیلی مهم است.نماز هم نوعی دعا است . بدون دعا کسی به جایی نمی رسد . دعا توکل به خدااست . کسی که روی پای خودش می خواهد حرکت کند به جایی نمی رسد.بایداز خدا کمک گرفت از معصومین کمک گرفت. این وظیفه دائمی ونیاز دائمی سالک است.
عبادت ارتباط گرفتن با نیروهایی است که به ما در حرکت و صعود کمک می کنند. با آنها سخن می گوییم و کمک می خواهیم و آنها به ما کمک می کنند تا موفق شویم.
موفقیت انسان در گرو تلاش عملی خودش و استعانت از خدا و معصومین با توسل و دعا و نماز است.
دوست گرامی. در نهایت تذکر می دهیم که برای رسیدن به عشق و سلوک عرفانی باید از سلوک عقلانی شروع کنید و ابتدا راه تقویت عقلانیت دینی را تکمیل نمایید تا عشق در قلب شما جوانه بزند و کم کم انسان عاشق خدا گردد. مطالبی که گفته شد به طور کلی راه را روشن می کند اما اینکه سلوک عقلانی چیست و چه مراحلی دارد در این پاسخ نمی گنجد.