طلسمات

خانه » همه » مذهبی » مسلمان، کافر، مرتد

مسلمان، کافر، مرتد


مسلمان، کافر، مرتد

۱۳۹۶/۰۳/۲۴


۳۳۳ بازدید

اصولا منظور از کفار در آیات قرآن چه کسانی میباشند و آیا ادیان الهی امروزی جز این دسته حساب میشوند یا خیر….تفاوت بین مرتد و کافر را بیان بفرمایید و احکام اسلام در مقابله با این دو دسته به چه صورت است

1. کفر در قرآن در روایتى از حضرت امام محمد باقر(ع) نقل شده است که هر چیزى به انکار و نفى منجر شود «کفر است»، (میزان الحکمه، ج 8، ص 399، ح 17391) منشأ کفر کافران از دیدگاه قرآن یا به علل روان شناختى است یا به دلایل معرفت شناسى. آیات قرآن دلالت بر این حقیقت دارد که کافران یقین ندارند، (طور/ 36) و از عقل، برهان و تعقل پیروى نمى کنند، (المیزان، ج 15، ص 222) پاره اى از آیات عامل اصلى کفر کافران را جهل و نادانى آنان تلقى مى کند، (توبه/ 97 – اعراف/ 138 – احقاف/ 23) و دسته اى از آیات منشأ انکار کافران را شک مى دانند،(ابراهیم/ 10) برخى از آیات نیز کافران را گروهى مى داند که از ظن و گمان پیروى مى کنند (بقره/ 78) اما مهمترین علل روانشناختى انکار کافران تکبر، خودبزرگ بینى و غرور شمارش شده است، (نگا: اعارف/ 77 – المیزان، ج 17، ص 402) . از دیدگاه قرآن، کافران علاوه بر آن که از برهان و دلیل پیروى نمى کنند، براى اثبات مدعاى خود نیز دلیلى و برهانى نمى آورند، (مؤمنون، 117) . باید توجه داشت که در قرآن گاه واژه کفر به معنى فسق نیز آمده است، (آل عمران، 97 – المیزان، ج 2، ص 202) چنان که انکار در مقام عمل هم گاهى کفر خوانده شده است، (نحل/ 13 – المیزان، ج 12، صص 315 – 316) به اعتقاد مرحوم علامه طباطبایى از دیدگاه قرآن منشأ اصلى کفر کافران انکار معاد است که لازمه این انکار، انکار نبوت، وحى و دین است، (المیزان، ج 15، ص 187). براساس آیات قرآن، کفر از جمله اوصافى است که شدت و ضعف مى پذیرد و براى هر مرتبه آن اثر خاصى وجود دارد، (نساء/138 – مائده/ 64 و 68 – تفسیر تسنیم، ج 2، ص 222). امام صادق(ع) در روایتى جالب و خواندنى «کفر» را از دیدگاه قرآن بر پنج وجه مى دانند:
1- کفر حجود و نفى؛ که عبارت است از نفى و انکار ربوبیت، به گفته امام صادق(ع) این گروه که معتقدند نه پروردگارى است و نه بهشت و جهنمى، از گمان پیروى مى کنند و خداوند متعال انذار این دسته را بى فایده دانسته است .
2- انکار با معرفت؛ این کفر عبارت است از انکار منکر در حالى که به حق و حقیقت، معرفت و علم دارد.
آیات ذیل به این کفر اشاره دارند: وَ جَحَدُوا بِها وَ اِسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا ؛ و با آن که دل هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبر آن را انکار کردند (نمل/ 14) وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اَللَّهِ عَلَى اَلْکافِرِینَ ؛ و از دیرباز [در انتظارش ] بر کسانى که کافر شده بودند پیروزى مى جستند ولى همین که آنچه [که اوصافش ] را مى شناختند برایشان آمد، انکارش کردند. پس لعنت خدا برکافران باد (بقره/ 8)
3- کفر و انکار نعمت هاى خداوند: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ ؛ [سلیمان گفت:] این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مى کنم و هر کس سپاس گذارد، تنها به سود خویش سپاس مى گذارد و هر کس ناسپاسى [و کفران نعمت ] کند، بى گمان پروردگارم بى نیاز و کریم است (نمل/ 40 )و نیز نگا: ابراهیم/ 7 – بقره/ 152)
4- ترک اوامر خداوند متعال: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ. ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ اَلْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ و چون از شما پیمان محکم گرفتیم که خون همدیگر را مریزید و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، سپس [به این پیمان ] اقرار کردید و خود گواهید [ولى ] باز همین شما هستید که یکدیگر را مى کشید و گروهى از خودتان را از دیارشان بیرون مى رانید و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به یکدیگر کمک مى کنید و اگر به اسارت پیش شما آیند به [دادن ] فدیه، آنان را آزاد مى کنید با آن که [نه تنها کشتن، بلکه ]بیرون کردن آنان بر شما حرام شده است.
آیا شما به پاره اى از کتاب [تورات ]ایمان مى آورید و به پاره اى کفر مى ورزید؟ (بقره/ 84 و 85) کفر اینها بدین جهت بود که اوامر خداوند متعال را ترک کردند.
5- برائت جستن: کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ اَلْعَداوَةُ وَ اَلْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ ؛ به شما کفر مى ورزیم [و از شما برائت مى جوییم ] و میان ما و شما دشمنى و کینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى که فقط به خدا ایمان آورید ، (ممتحنه/ 4 همچنین نگا: ابراهیم/ 22 – عنکبوت/ 25) (اصل این حدیث در اصول کافى، ج 2، ص 389 مى باشد) به هر روى باید توجه داشت که کفر در قرآن به یک معنا نیامده است.
براى افزایش اطلاعات شما در این باب توجه به نکات ذیل سودمند است:
1- در قرآن کریم از هدایت ناپذیرى کافران از تعابیرى چون: ختم (بقره/ 7) طبع (نحل/ 108)، صرف (توبه/ 127)، غلاف (بقره/ 88)، رین (مطففین/ 14) قفل (محمد/ 24) تقلیب (انعام/ 110)، قساوت (بقره/ 74، مرض (بقره/ 10) استفاده شده است.
2- به اعتقاد مرحوم علامه طباطبایى بعید نیست که مقصود از «اَلَّذِینَ کَفَرُوا» در استعمال قرآنى سران کفار قریش در آغاز بعثت باشند مگر آن که قرینه اى برخلاف باشد زیرا در برخى از موارد که از عدم فایده انذار کردن و انذار نکردن کافران سخن به میان آمده است اگر بر همه کافران صادق باشد باب هدایت غیرمسلمانان بسته مى شودو این برخلاف حکمت نزول قرآن و ظواهر آیات شریفه است، (المیزان، ج 1، ص 52). 3- از دیدگاه قرآن کافران با نابود ساختن سرمایه فطرت توفیق ایمان را از دست داده اند، (انعام/ 12). 4- کافران بر اثر جهل مرکب خود را از اهل حق مى پنداشتند، اما قرآن کریم آنها را غرق شده در گرداب هاى خطا دانسته است (بقره/ 81) که کارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است که تشنه، آن را آبى مى پندارد تا چون بدان رسد آن را چیزى نیابد، (نور/ 39). 5- در روایات معصومان(ع)، غفلت، شک، شبهه و گناه از ارکان کفر شمارش شده است، (میزان الحکمه، ج 8، ص 400، ح 17399 و 17400 و ص 404) همچنین به این حقیقت اشاره گشته که کافران اگر هنگام جهل توقف و تأمل مى کردند انکار نکرده، کافر و گمراه نمى گشتند، (همان، ج 2، ص 153، ح 2813 – 2814). نتیجه آن که: کفر در قرآن به معانى متعدد آمده که یک معنى آن انکار خداوند متعال و آموزه هاى الهى است و ریشه این انکار هم در ناحیه معرفت شناختى است که به جهل، شک و ظن اشاره شده و هم در ساحت روان شناختى که مهم ترین آن تکبر و غرور تلقى گشته است.

2. اهل کتاب یعنی یهودیت و مسیحیت از نظر قران کافر محسوب شده و در اصطلاح به انها کافر کتابی گفته می شود .
3. نگاه قرآن به اهل کتاب
قبل از بیان رویکرد قرآن به اهل کتاب، لازم است نکاتی را یاد آور شویم:
1. تردیدی نیست که اسلام ناسخ ادیان گذشته است و این ناسخیت از عقاید اصلی مسلمانان بوده و با ادله صریح، اثبات شده است و اگر در بعضی آیات از اهل کتاب تمجیدی آمده و آنها را مورد لطف قرار داده، نشان از برتری دین آنها بر اسلام نیست، بلکه این لطف به حسب علت های است که منافاتی با حقانیت و ناسخیت اسلام ندارد.
2. در اسلام، نگاه به پیروان اهل کتاب با مشرکان کاملا متفاوت است. با هر یک ادبیاتی خاص به خود مورد استفاده قرار گرفته و هیچ وقت تمام اهل کتاب همسان با مشرکان قرار نگرفته اند. البته تنها بعضی از اهل کتاب به جهت اعمال و عقاید نابهنجار، هم ردیف با مشرکان قرار گرفته اند و در ادامه تعدادی از آنها را ذکر می کنیم.
3. بسیاری از آیات قرآن که در آنها اسم یهودیان، مسیحیان و صائبیان آمده است، انصراف به آنانی دارد که در زمان پیامبر (ص) می زیستند. لذا حکم آن آیات، برای همه اهل کتاب در تمام زمان ها نیست بلکه باید در ادله ای که آورده شده دقت شود و براساس آن ادله حکم کرد که آیا اهل کتاب امروزی تماما کافر هستند یا خیر و براساس قرآن چه برخوردی باید با آنها داشت. لذا از آیه مذکور در سؤال، استفاده نمی شود که اکثر اهل کتاب حتی اهل کتاب امروزی، فاسق هستند بلکه به دست می آید بیشتر اهل کتاب زمان پیامبر که با پیامبر مواجهه داشته اند این گونه بوده اند. حال برای بررسی نگاه عام قرآن به اهل کتاب باید به تمام آیات قرآنی و ادله ای که در آن ذکر شده، توجه کرد و براساس آنها حکم کرد.
4. قرآن کریم در موارد بسیاری به امور مشترک بین مسلمانان و اهل کتاب، فراخوانی کرده است[1] و به آنها پیشنهاد می کند به این امور توجه کنند. بازخوانی این عقاید برای اهل کتاب، یکی از مهمترین عوامل شکل گیری رابطه ای درست و منسجم میان مسلمانان و اهل کتاب است و به نوعی همسنخی با غیر مسلمانان را إشاعه می کند.
حال با توجه به این نکات به دنبال دیدگاه قرآن در مورد اهل کتاب می رویم. این نگاه در دو رویکرد قابل بررسی است:
قرآن و رویکرد منفی به اهل کتاب
قرآن با توجه به مقتضیات زمان و مکان، ادبیات مختلفی را نسبت به اهل کتاب استفاده می کند. عده ای از اهل کتاب به جهت عملکردی که داشته اند، مورد مذمت بوده اند؛ کارهائی چون لجاجت و دشمنی با پیامبر خدا[2]، مخالفت و دشمنی با اسلام بعد از شناخت آن[3]، تحریف کتاب آسمانی خود[4] و … . همچنین بسیاری از آنان به جهت اعتقاداتی که داشته اند، مورد مذمت قرآن قرار گرفته اند که از جمله آنها دخالت دادن انسان ها در مسئله توحید[5] و … است .
اما مهم تر از این ها، آیاتی است در مذمت کسانی که بعد از آشکار شدن حق، با آن مخالفت می کنند و به دشمنی با آن می پردازند، به خصوص اهل کتاب که بعد از شناخت حق، با آن مخالفت کرده و در مقابل آن ایستادگی کردند. قرآن در آیات بسیاری، این افراد را مورد مذمت شدید قرار می دهد:
«آنان که کافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند و بعد از روشن شدن هدایت براى آنان دوباره به مخالفت با رسول خدا برخاستند، هرگز زیانى به خدا نمى رسانند و خداوند به زودى اعمال شان را نابود مى کند».[6]این گونه آیات که در مذمت اهل کتاب است، بسیار اند ولی از آنجا که بیشتر بر مقیاس های ذکر شده هستند، از ذکر آنها خودداری می کنیم.
قرآن و رویکرد مثبت به اهل کتاب
قرآن کریم برخلاف تورات، به مخالفان به دید مثبت نگریسته و به صِرف مسلمان نبودن، آنها را مورد مذمت و وعید خود قرار نداده است. البته این رویکرد دارای شرایطی است که در بحث های ذیل، بدان می پردازیم.
آیاتی که با رویکرد مثبت به اهل کتاب نگریسته را می توان در چهار بخش بیان داشت:
1. قرآن تلاش وافری انجام داده که اخلاق و منش انسانی را در میان انسان ها رواج دهد؛ از این رو امور اخلاقی، آیات متعددی در قرآن را به خود اختصاص داده است. لذا غالب انسان هایی را که پایبند این اخلاق انسانی هستند، تحسین می کند. اهل کتاب نیز از این قاعده مستثنا نیستند؛ در بعضی مواقع که امری اخلاقی از آنان سر بزند مورد تأیید قرآن قرار می گیرند. البته این حکم استثنائاتی دارد و آن زمانی است که خود شخص با عمل قبیحی موجب از بین رفتن اعمال خود شود که در این صورت دیگر قابل تمجید نیست.
2. قرآن در عین اینکه اسلام را ناسخ دین های گذشته می داند، اما به اهل کتاب فرصت می دهد و با مدارا با آنان برخورد می کند به گونه ای که به آنها اجازه می دهد با پرداخت جزیه، به صورت آزادانه در کشور اسلامی زندگی کنند و بر دین خود نیز باقی بمانند[7] و این رویکرد مثبتی است از قرآن کریم نسبت به اهل کتاب.
3. قرآن در برخی از آیات، اهل کتاب را به جهت عبادات، رفتار و خداپرستی صحیح، مورد تمجید قرار می دهد:
«همه اهل کتاب یکسان نیستند، طایفه اى از آنها معتدل و به راه راست اند، در دل شب به تلاوت آیات خدا و نماز و طاعت حق مشغول اند.* ایمان به خدا و روز قیامت مى آورند و امر به نیکویى و نهى از بدکارى مى کنند و در نکوکارى مى شتابند و آنها خود مردمى نیکوکارند.* و هر کار خیرى انجام دهند از ثواب آن محروم نخواهند شد و خدا دانا به حال پرهیزکاران است».[8]این آیه به جهت أعمال درست برخی از اهل کتاب، به صراحت از آنان تمجید می کند. علاوه بر این در بسیاری از آیات تعدادی از اهل کتاب را تمجید می کند: «از آنان گروهى میانه رو و معتدل اند».[9]همچنین در بعضی آیات، کفر را به بعضی از اهل کتاب نسبت می دهد که بنابر مفهوم آن می توان کافر نبودن بعض دیگر را استنباط کرد: «به یقین کافرانِ از اهل کتاب و مشرکان در آتش دوزخ اند».[10]4. آیات دیگری نیز وجود دارد که گروهی از اهل کتاب را به گونه ای تمجید کرده که می توان رستگاری برخی از آنان را از این آیات به دست آورد:
«مسلماً کسانى که ایمان آوردند، و یهودی ها و نصرانى ها و صابئى ها هر کدامشان [از روى حقیقت ] به خدا و روز قیامت ایمان آورند و کار شایسته انجام دهند، براى آنان نزد پروردگارشان پاداشى شایسته و مناسب است، و نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین شوند».[11]«بى تردید از اهل کتاب کسانى هستند که به خدا و آنچه به سوى شما نازل شده و آنچه به سوى خودشان فرود آمده ایمان مى آورند، در حالى که در برابر خدا فروتن و خاکسار بوده، آیات خدا را به بهاى اندک نمى فروشند. براى آنان نزد پروردگارشان پاداشى شایسته و مناسب است یقیناً خدا حسابرسى سریع است».[12]نتیجه جمع بین آیات
با دقت در این آیات مشخص می شود که نگاه قرآن کریم به اهل کتاب پلکانی است:
در پله اول، آنهایی که با حقیقت اسلام آشنا شدند و از پذیرش آن سر باز زدند، از جمله کسانی اند که قطعا مورد سرزنش قرآن هستند، حال علت این انکار، چه امیال نفسانی چون قدرت، مال و … باشد و چه غیر اینها؛ چه به امور انسانی پایبند باشند و چه نباشند؛ مورد مذمت قرآن هستند. در پله دوم کسانی که به حقیقت اسلام نرسیده اند، اما چنان کرده اند که مورد مذمت قرآن قرار گیرند؛ اخلاق انسانی را زیر پا نهاده اند، توحید را آگاهانه خدشه دار کرده اند، به دشمنی با اسلام پرداخته اند و پیامبر و مومنان را اذیت و آزار کرده اند و … . حتی کسانی که قبل از اسلام بوده اند و عملکردی داشته اند که مورد مذمت قرار گرفته اند چون کسانی که کتاب مقدس خود را تحریف کرده اند، پیامبران خود را کشته اند و… نیز در همین حکم قرار می گیرند.
اما کسانی که از این سطح بالاتر رفتند، با احترام به آنها نگریسته می شود و صد البته که قرآن کریم به دنبال این است که بقیه نیز با حقیقت اسلام آشنا شوند و اسلام بیاورند و این نیز برای آنها بهتر است،[13] اما در عین حال تا زمانی که مصداق موارد مذکور نباشند، محترم اند و قرآن آنها را تمجید می کند. از جمله مصادیق اینان، کسانی اند که انسان های شریف و با اخلاقی اند و اگر چه با حقیقت اسلام نا آشنایند، ولی با دیده احترام به آن می نگرند، در طول زندگی به احکام انسانی پایبندند، به خدا باور داشته و زندگیشان خدایی است، آنانی که به معاد و روز قیامت پایبندند و … . حال با این معیاری که از قرآن به دست می آید می توان در مورد اهل کتاب امروزی نیز حکم کرد و بر این باور بود که کدام یک شایسته احترام و کدام یک قابل مذمت هستند. مأخذ: اسلام کوئست
پی نوشت:
[1]. عنکبوت، 46: « وَ قُولُواْ ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَیْنَا وَ أُنزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلَاهُنَا وَ إِلَاهُکُمْ وَاحِدٌ وَ نحَنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» ؛
آل عمران، 64: «یَأَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلىَ کَلِمَةٍ سَوَاءِ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکم »
[2]. نساء، 46.
[3]. نساء، 115: «شخصی که بعد از واضح شدن حق، با پیامبر(ص) به ستیز برخیزد و راهی غیر از مسیر افراد با ایمان را انتخاب نماید، او را (در این دنیا) آزاد گذاشته، اما جهنم جایگاه او بوده و چه جای بدی را انتخاب نموده»
[4]. بقره، 75: «آیا انتظار دارید به (آئین) شما ایمان بیاورند، با اینکه عده اى از آنان، سخنان خدا را مى شنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف مى کردند، در حالى که علم و اطلاع داشتند؟!»
[5] مائده، 17.
[6]. محمد، 32.
[7]. توبه، 29: با کسانى از اهل کتاب که نه به خدا، و نه به روز جزا ایمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحریم کرده حرام مى شمرند، و نه آیین حق را مى پذیرند، پیکار کنید تا زمانى که با خضوع و تسلیم، جزیه را به دست خود بپردازند.
[8]. آل عمران 113- 115.
[9]. مائده، 66: «مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ».
[10]. بینه، 6: إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ»
[11]. بقره، 62: «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِینَ هَادُواْ وَ النَّصَارَى وَ الصَّابِئینَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لَا خَوْفٌ عَلَیهْمْ وَ لَا هُمْ یحَزَنُون»
[12]. آل عمران 199.
[13]. آل عمران، 20: « فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَوا»؛ 110: «وَ لَوْ ءَامَنَ أَهْلُ الْکِتَابِ لَکاَنَ خَیرْا لَّهُم».

4. ارتداد مربوط به مسلمانی است که کافر شده است . در فقه اسلامى مرتد دو نوع است و هر یک احکامى جداگانه دارد: الف) مرتد فطرى: کسى است که پدر یا مادر یا والدینش هنگام انعقاد نطفه وى مسلمان بوده، بعد از بلوغ، آیین اسلام را پذیرفته و سپس به کفر روى آورده است؛ مانند سلمان رشدى که پدرش مسلمان است. ب) مرتد ملى: کسى است که پدر و مادرش هنگام انعقاد نطفه وى کافر بوده اند؛ بعد از بلوغ، اظهار کفر کرده، سپس مسلمان شده و بعد از آن به کفر باز گشته است. البته برخى از فقها نیز اسلام یا کفر پدر یا مادر هنگام ولادت طفل را شرط دانسته اند نه هنگام انعقاد نطفه. فرزندان نابالغ، از جهت اسلام و کفر، تابع آیین پدر و مادرند. هر گاه یکى از والدین مسلمان باشد، فرزند، مسلمان شمرده مى شود؛(اسلامِ حکمى) چون اسلام بر کفر برترى دارد و تابعیت برتر براى فرزند منظور مى شود. اگر پدر و مادر هر دو کافر باشند، فرزند نیز در حکم کافر است. البته باید توجه داشت، براى حکم به ارتداد و اجراى مجازات آن، اسلامِ حکمى کفایت نمى کند. باید فرد، پس از بلوغ، خود اسلام را انتخاب کند و سپس کفر بورزد. نوع مجازات مرتد فطری و ملی متفاوت است. مرتد فطری با حصول شرایط اگر مرد باشد اعدام می شود ولی مرتد فطری اگر توبه کند اعدام نمی گردد. یکی از حکمت های تفاوت بین مرتد ملی و فطری این است که قباحت و شدت جرم در مرتد فطری بیشتر است. چرا که در مرتد فطری، شخص در محیط اسلام پرورش یافته است و زمینه های مناسب پرورش فکری برای او موجود بوده است. جواب تفصیلی: در قلمرو حقوق و آزادى هاى مذهبى، مسأله ارتداد، از مهم ترین و حساس ترین موضوعات شمرده مى شود. ارتداد چیست؟ «ارتداد» که از واژه «رد» گرفته شده، در لغت به معناى بازگشت است. در فرهنگ دینى، بازگشت به کفر ارتداد و ردّه نامیده مى شود،[1] البته مسأله ارتداد و احکام جزایى مترتب بر آن به اسلام اختصاص ندارد. در برخى دیگر از ادیان و مذاهب بزرگ نیز هر گاه کسى از دین برگزیده و منتخب روى گرداند ،کافر به شمار مى آید و بدان سبب که از دین سابق برگشته، مرتد خواند و مجازات مى شود.[2] در فرهنگ اسلامى از آن جهت که دین حقیقى نزد خدا اسلام است،[3] هر کس خداى متعال یا وحدانیت وى، حیات پس از مرگ(معاد)، شریعت اسلامى یا نبوت حضرت محمد(ص) را باور نداشته باشد، کافر قلمداد مى شود.[4] البته جوهره همه ادیان الهى واحد است؛ گرچه به مقتضاى تفاوت شرایط اجتماعى، شرایع نیز تفاوت مى یابند؛ در هر عصرى، تنها یک شریعت بر حق است و سایر شرایع، به دلیل تفاوت شرایط قبلى یا وقوع تحریف، نسخ مى شود.[5] احترام اسلام براى شریعت هاى پیش، مانند یهودیت و مسیحیت، صرفاً به دلیل تحمل و بردبارى و تسامح عملى و تأیید همزیستى مسالمت آمیز است نه پذیرش حقانیت و اصالت کنونى آن ها.[6] بنابراین، چنان که علامه مطهرى مى فرماید: «کافى نیست که انسان یک دینى داشته باشد و حداکثر این باشد که آن دین، منتسب به یکى از پیامبران آسمانى باشد، با این استدلال که همه ادیان آسمانى از لحاظ اعتبار، در همه وقت یکسان هستند، بلکه دین حق در هر زمانى یکى بیش نیست و بر همه کس لازم است که در هر زمان، پیغمبر صاحب شریعت از سوى خدا در آن عصر را اطاعت کنند تا آن که نوبت به حضرت خاتم الانبیا(ص) رسیده است. در این زمان، اگر کسى بخواهد به سوى خدا راهى را بجوید، باید از دستورهاى دین او راهنمایى بجوید و به حکم صریح قرآن، دینى جز اسلام پذیرفته نیست.[7] و حتى اگر مراد از اسلام، خصوص دین ما نباشد بلکه منظور(معناى لغوى آن یعنى) تسلیم خدا شدن باشد، باید دانست که حقیقت تسلیم در هر زمانى شکلى داشته و در این زمان، شکل آن همان شریعت محمدى(ص) است و قهراً کلمه اسلام بر آن منطبق مى گردد و بس؛ چه این که این شریعت، آخرین دستور الهى است و همواره باید از آخرین دستورها تبعیت کرد. البته باید توجه داشت که میان پیامبران اختلاف و نزاعى وجود ندارد، لکن انسان باید همه پیامبران را قبول داشته باشد[8] و بداند که پیامبران سابق، مبشر پیامبران لاحق، خصوصاً خاتم و افضل آن ها، بوده اند و پیامبران لاحق، مصدق پیامبران سابق بوده اند.[9] پس لازمه ایمان به همه پیامبران(که مورد تأکید قرآن است)[10] این است که در هر زمانى تسلیم شریعت همان پیامبرى باشیم که دوره او است».[11] البته کفار به سه گروه تقسیم مى شوند: 1. اهل کتاب: یهودى ها و مسیحى ها 2. شبیه اهل کتاب: زرتشتى ها. بر اساس روایات، زرتشتیان داراى کتاب آسمانى بودند که در طول تاریخ ازمیان رفته است. 3. مشرکان و سایر کفار[12] قرآن کریم، همواره اهل کتاب را از مشرکان جدا کرده است؛ براى مثال مى فرماید«ما یودالذین کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکین أن ینزل علیکم من خیر[13]از این رو، با آن که یهودیان حضرت «عزیر» و مسیحیان حضرت «عیسى(ع)» را پسر خدا مى دانستند[14]، مشرک نامیده نشده اند و در اسلام روش برخورد و تعامل با آنان مانند مشرکین نیست.[15] هر مسلمانى که منکر دین اسلام گردد، مرتد نام مى گیرد[16] و مجازاتى سخت بر او تحمیل مى شود. عوامل ارتداد: امورى که سبب کفر مى شود، هر گاه از سوى یک مسلمان صورت پذیرد، عوامل تحقق ارتداد نیز به شمار مى آید. این امور عبارت است از: 1. انکار اصل دین: مانند انکار وجود خدا، وحدانیت وى، رسالت حضرت ختمى مرتبت(ص) یا معاد و حیات پس از مرگ. با انکار یکى از این امور فرد کافر مى شود؛ مثلاً اگر به خدا ایمان داشته باشد، ولى به شریعت حضرت محمد(ص) ایمان نیاورد، کافر شمرده مى شود؛ «الکافر هو من انتحل غیر الاسلام»[17] 2. انکار یکى از احکام ضرورى و بدیهى دین اسلام [18] مانند انکار وجوب نماز یا روزه. هر مسلمانى مى داند در دین اسلام نماز و روزه واجب است. ممکن است کسى منکر اصل دین اسلام و شریعت محمدى(ص) نشود؛ ولى به دلیل انکار یکى از احکام ضرورى اسلام کافر گشته، حکم ارتداد بر وى جارى گردد؛ الکافر هو من… و انتحله(یعنى الاسلام) و جحد ما یعلم من الدین ضرور[19] البته فقها در این مسأله که آیا صرف انکار یکى از ضروریات دین موجب کفر و ارتداد مى شود – مانند بهائیان، قادیانى ها و افرادى چون کسروى که پیامبر را تکذیب نمى کنند ولى مى گویند شما معانى کلمات پیامبر(ص) را نمى فهمید -[20] یا باید مستلزم انکار اصل دین باشد و فرد به این نکته توجه داشته باشد -[21] مثلاً انکار وجوب نماز و روزه، به این معنا باشد که من قبول ندارم در اسلام چنین حکمى وضع شده، پس(نعوذ الله) پیامبر دروغ گفته است – اختلاف نظر دارند. اگر منکر جدید الاسلام به شمار آید یا دور از کشورهاى اسلامى زندگى کند، به گونه اى که روشن نبودن بداهت این حکم نزد وى ممکن باشد، به کفر وى حکم نمى شود.[22] 3) انکار یکى از احکام قطعى ولى غیر ضرورى اسلام[23]: هر گاه کسى به طور مشخص بداند مثلاً روزه در عید فطر حرام است یا روزه مسافر(جز در موارد خاص) باطل است و یا پوشش اسلامى بانوان واجب است، ولى با وجود این منکر آن گردد، مرتد مى شود؛ چون این امر به انکار رسول خدا(ص) یا تکذیب آن حضرت مى انجامد. البته لازم نیست انکار دین یا ا حکام شریعت مقدس حتماً با گفتار صریح و آشکار باشد. هر گفتار یا کردارى که سبب تکذیب، انکار، عیب گذارى و ناقص شمردن، تمسخر و استهزاى دین اسلام یا اهانت به مقدسات[24] و کوچک شمردن و دست برداشتن از آن گردد، موجب تحقق کفر و ارتداد مى شود؛ مانند افکندن قرآن در کثافات یا پاره یا تیرباران کردن آن. از این روى، هر رفتار و گفتارى که نتیجه آن عدم حقانیت دین اسلام و در نتیجه بى فایده بودن اعتقاد به آن باشد، موجب کفر و ارتداد مى گردد.[25] یکى از نمونه هاى روشن آن حکم حضرت امام خمینى درباره سلمان رشدى و مرتد خواندن او است. سلمان رشدى با صراحت به نفى و انکار اسلام نپرداخت؛ ولى به نحوى مزورانه و شرم آور به ساحت مقدس قرآن کریم، پیامبر اکرم(ص) و همسران و برخى از یاران آن حضرت توهین کرد – این خود جرمى جداگانه به نام«سب النبى» است و مجازات مستقل دارد – و مسأله وحى و نزول قرآن را به سُخره گرفت. او به خواننده کتابش تلقین مى کند که رسالت پیامبر(ص) و نزول قرآن کریم، دروغ و – معاذ الله – ساخته ذهن نبى اکرم(ص) است و حتى بعضى از سخنان شیطان نیز در قرآن گنجانیده شده است. انواع مرتد : در فقه اسلامى مرتد دو نوع است و هر یک احکامى جداگانه دارد: الف) مرتد فطرى: کسى است که پدر یا مادر یا والدینش هنگام انعقاد نطفه وى مسلمان بوده، بعد از بلوغ، آیین اسلام را پذیرفته و سپس به کفر روى آورده است؛ مانند سلمان رشدى که پدرش مسلمان است. ب) مرتد ملى: کسى است که پدر و مادرش هنگام انعقاد نطفه وى کافر بوده اند؛ بعد از بلوغ، اظهار کفر کرده، سپس مسلمان شده و بعد از آن به کفر باز گشته است.[26] البته برخى از فقها نیز اسلام یا کفر پدر یا مادر هنگام ولادت طفل را شرط دانسته اند نه هنگام انعقاد نطفه.[27] فرزندان نابالغ، از جهت اسلام و کفر، تابع آیین پدر و مادرند.[28] هر گاه یکى از والدین مسلمان باشد، فرزند، مسلمان شمرده مى شود؛(اسلامِ حکمى) چون اسلام بر کفر برترى دارد و تابعیت برتر براى فرزند منظور مى شود.[29] اگر پدر و مادر هر دو کافر باشند، فرزند نیز در حکم کافر است.[30] البته باید توجه داشت، براى حکم به ارتداد و اجراى مجازات آن، اسلامِ حکمى کفایت نمى کند. باید فرد، پس از بلوغ، خود اسلام را انتخاب کند و سپس کفر بورزد.[31] مجازات ارتداد: اگر مرتد فطرى مرد باشد، علاوه بر برخى از احکام مدنى مانند فسخ پیمان نکاح و جدایى از همسر بدون نیاز به طلاق و تقسیم اموال بین ورثه، به اعدام محکوم است و توبه اش، از جهت ظاهرى، پذیرفته نمى شود؛ یعنى اگر با اعتقاد و باور قلبى توبه کند، خداى متعال مى پذیرد و نماز و عبادتش صحیح است؛ اما بر جریان حکم اعدامش تأثیر ندارد. اگر مرتد ملى توبه کند، پذیرفته مى شود؛ حتى قبل از جریان هر گونه حکمى، نخست وى را به توبه و بازگشت به ا سلام دعوت مى کنند و سه روز – برخى از فقها مانند شیخ طوسى گفته اند به قدر لازم -[32]به او مهلت مى دهند. اگر در این مدت توبه کرد، آزاد مى شود؛ و گرنه به اعدام محکوم مى گردد. البته زن مرتد، از هر نوع که باشد کشته نمى شود. او را به توبه فرا مى خوانند، چنانچه توبه کرد، آزادش مى کنند؛ و گرنه در زندان باقى مى ماند، هنگام نماز تازیانه مى خورد و در تنگناى معیشتى قرار مى گیرد تا توبه کند.[33] موضوع ارتداد و آثار حقوقى اش در شریعت و فقه اسلام به اندازه اى روشن و بدیهى است که درباره اصل حکم کم ترین تردیدى وجود ندارد و همه مذاهب فقهى آن را پذیرفته اند؛[34] البته درباره جزئیاتش اختلاف نظرهایى دیده مى شود؛ براى مثال، بر اساس رأى مشهور اهل سنت، بین مرتد ملى و فطرى یا زن و مرد تفاوتى وجود ندارد؛ – هر نوع که باشد – ابتدا به توبه دعوت مى شود، چنانچه توبه کرد آزاد و گرنه کشته مى شود.[35] ابوحنیفه، مانند فقهاى شیعه، بین زن و مرد فرق گذاشته است.[36] حسن بصرى نیز معتقد است مرتد، بى آن که به توبه دعوت گردد، کشته مى شود.[37] فلسفه مجازات مرتد در تفکر الحادى اومانیستى غرب، انسان جایگزین خدا شده است و محور همه ارزش ها قلمداد مى شود؛ حقوق و قانون چیزى است که انسان ها وضع مى کنند و براساس میل آن ها تنظیم مى گردد. در این نظام، معیار حقانیت و مشروعیت هر قانون و حکومتى، خواست مردم است.[38] از این رو، انسان حاکم بر سرنوشت خویش است و هیچ کسِ دیگر، حتى خداى متعال حق ندارد برایش تصمیم بگیرد. به همین سبب، اومانیسم به لیبرالیسم، یعنى اباحه گرى، مى انجامد و دولت نیز جز تأمین رفاه و لذت هاى مادى افراد وظیفه اى ندارد. در فرهنگ لیبرالیسم سخن از امیال، شهوت و تمنیات است نه حکمت و مصلحت؛ قواعد و مقررات آن گاه اعتبار دارند که در جهت برخوردارى مردم از خواسته هاى نفسانى و رسیدن به هوس هایشان تنظیم شوند؛ به گونه اى که حتى عقل نیز در این ساحت فقط خدمت گزار و ابزار سنجش کم و کیف لذت است.[39] بر این اساس، حق همجنس بازى به همان اندازه مقدس و قابل دفاع و از حقوق طبیعى انسان قلمداد مى شود که حق پرستش خداى متعال در عقاید مذهبى مقدس و قابل دفاع است؛[40]و چون حق پرستش خدا این قدر بى ارزش شمرده مى شود، تغییر مذهب به سلیقه افراد و مطلقاً آزاد است و کسى حق ندارد از آن جلوگیرى کند.[41] اما در فرهنگ اسلامى، انسان موجودى دو بُعدى(مادى و معنوى) است؛ حکومت باید در جهت تأمین منافع مادى(دنیوى) و اخروى(معنوى) مردم تلاش کند و منافع مادى باید مقدمه اى براى تأمین منافع اخروى و معنوى به شمار آید. از این رو، هنگام تزاحم و تعارض، مصالح معنوى مقدم است. خداى متعال به مقتضاى لطف و حکمتش براى تأمین مصالح دنیوى و اخروى، شریعتى آسمانى به بشر ارزانى داشته است. در این زمان، پذیرش عقاید اسلامى و اجرا کردن قوانین آن تنها راه نیل به آن مصالح شمرده مى شود. دین مقدس اسلام بنیان هاى اصلى ساختار فکرى خود را بر پایه خردمندى بشر نهاده، همواره انسان ها را به بهره گیرى از فروغ عقل و تعالىِ اندیشه و جدال فکرى صحیح سفارش کرده است. از این رو، بزرگ ترین خیانت به بشر آن است که با فتنه انگیزى فضاى فکرى جامعه را آلوده ساخت و اذهان عمومى را در تشخیص حق و باطل مشوش کرد. اعدام و مجازات مرتد در برابر جنگ روانى و تبلیغاتى علیه اسلام و مسلمانان، سدّى مستحکم به شمار مى آید. دولت اسلامى، همان گونه که موظف است در صورت مسموم شدن آب شهر آفت زدایى کند و آب سالم براى مردم فراهم آورد، وظیفه دارد در صورت مسمومیت یا آلودگى فضاى فکرى جامعه و شیوع عقاید گمراه کننده در جهت سالم سازى آن بکوشد.[42] بنابراین، مجازات مرتد اقدامى شایسته و بازدارنده است تا دیگران دریابند نمى توانند ارزش هاى جامعه را نادیده بگیرند و هر روز به دینى جدید روى آورند. مجازات ارتداد براى استفاده بهینه از آزادى مذهبى و ایجاد فضاى سالم براى بهره بردارى شایسته از آن است نه محدود ساختن آزادى مذهبى. اسلام از پیروان خود پیروى کورکورانه و بى دلیل را نمى پذیرد. هر گاه کسى تحت تأثیر پدر و مادر و محیط و عوامل دیگر به اسلام گردن نهد با توبیخ این آیین روبه رو مى شود. اسلام معتقد است پیروانش باید براساس دلیل هاى منطقى و دور از ابهام و پیچیدگى که فرا راه همگان قرار دارد، به مبانى مذهبى پایبند گردند وگرنه صرف اظهار ایمان و به کار بستن مقررات دینى، بدون اتکا به اصول علمى درست، هیچ ارزشى ندارد. اسلام مانند مسیحیت کنونى و دیگر مذاهب ساختگى نیست که قلمرو ایمان را از قلمرو منطق و استدلال جدا بداند. در اسلام، ایمان به مبادى مذهب و ریشه هاى عقاید باید از منطق و استدلال سرچشمه گیرد. اگر از مسیحیان کنونى بپرسیم: چگونه ممکن است خدا در عین آن که یکى است، سه تا(أب و ابن و روح القدس)باشد؟ پاسخ مى دهند: قلمرو ایمانى از قلمرو عقل و منطق جدا است!ولى اسلام مى گوید: «به بندگانم آن هایى که همه گونه حرف ها را مى شنوند و در میان آن ها نیکوترینشان را انتخاب مى کنند، بشارت بده اینان کسانى هستند که از ناحیه خدا هدایت یافتند و اینان صاحبان خردند».[43] قرآن کریم از کسانى که براى خدا شریک قائل شده اند یا به سبب تعصب مذهبى و غرور ملى بهشت را مخصوص خود و خود را ملت برگزیده خدا مى دانند، دلیل و برهان مى خواهد و مى فرماید«قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» [44] بنابراین، اسلام پیش از آن که کسى را به عنوان پیرو بپذیرد، به او هشدار مى دهد چشم و گوش خود را باز کند و درباره آیینى که مى خواهد بپذیرد، آزادانه بیندیشد؛ چنانچه از لحاظ عمق و استدلال روحش را قانع ساخت – البته حتماً قانع مى سازد – در شمار پیروانش در آید و گرنه حق دارد هر چه بیش تر درباره اش تحقیق و بررسى کند. قرآن مجید به پیامبرش دستور مى دهد: «اگر یکى از مشرکان به تو پناهنده شد به او پناه بده تا گفتار خدا را بشنود آنگاه به امانگاهش برسان؛ این به خاطر آن است که آن ها مردمى نادانند».[45] در پى این فرمان، فردى به نام «صفوان» خدمت پیامبر اسلام(ص) شرفیاب گردید و از حضرتش خواست اجازه دهد دو ماه در مکه بماند و درباره اسلام تحقیق کند شاید حقیقت و درستى آن برایش روشن گردد و در زمره پیروانش درآید. پیامبر فرمود: من، به جاى دو ماه، چهار ماه به تو مهلت و امان مى دهم.[46] بر همین اساس، اسلام هشدار مى دهد چشم و گوش خود را باز و دلایل و منطق این دین را دقیقاً بررسى کنید، اگر شما را قانع نکرد و مجذوب اصالت و واقعیت خود نساخت، در برابرش گردن ننهید: «لا اکراه فی الدین »ولى هر گاه مسلمان شدید، دیگر نمى توانید از آن باز گردید»[47] این سختگیرى، علاوه بر آن که سبب مى شود مردم دین را امرى سرسرى و تشریفاتى ندانند و در پذیرش و انتخابش بیش تر دقت کنند، راه سودجویى را بر مغرضان و دشمنان کینه توز اسلام مى بندد تا نتوانند از این راه، آیین میلیون ها مسلمان را بازیچه امیال شوم خود قرار دهند و در انظار عمومى آن را از اعتبار ساقط کنند. البته اسلام براى زنان مرتد، بدان سبب که از نظر سازمان دفاعى و فکرى نوعاً از مردها ضعیف ترند و زودتر تحت تأثیر قرار مى گیرند، کیفرى آسان ترى در نظر گرفته است.[48] اساساً خداى متعال انسان را آزاد ولى هدفمند آفریده است. از این رو، آزادى و حق انتخاب انسان موهبتى الهى براى نیل به کمال شمرده مى شود. به همین جهت، از نظر اسلام، بت پرستى و شرک و کفر و الحاد در شأن انسان نیست؛ خداوند شرک و کفر را از انسان نمى پذیرد[49] و مشرکان را نمى بخشد؛ «ان الله لایغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذلک»[50]
پی نوشت:
[1] . المفردات فى غریب القرآن، راغب اصفهانى، ص 193و192. [2] . عهد قدیم، سفر توریه مثنى، فصل 13؛ عهد جدید، نامه اى به مسیحیان یهودى نژاد عبرائیان، بند10، جمله 32-26. [3] . آل عمران(3):19 [4] . مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ابوعلى طبرسى، ج 1-2، ص 128 [5] تفسیر المنار، محمد رشیدرضا، ج 6، ص 417-416 [6] . پرسش ها و پاسخ ها(آزادى و پلورالیسم)، آیت الله مصباح یزدى، ج 4. ص 78-62و38 [7] . آل عمران(3):85. [8] . بقره(2):285. [9] . صف:(61):6؛ بقره(2):146 [10] . بقره(2):136. [11] . عدال الهى، مرتضى مطهرى، ص 300-296 [12] . ر.ک: کتب فقهى شیعه و اهل سنت؛ بخش جهاد. [13] . بقره(2): 105. [14] . توبه(9): 31و30؛ مائده(5):73و72و17. [15] . المیزان فى تفسیر القرآن، سید محمد حسین طباطبایى، ج 9، ص 282-281. [16] . تحریرالوسیله، امام خمینى، ج 2، ص 499 و المغنى، ابن قدامه(از فقهاى بزرگ اهل سنت)، ج 10، ص74. [17] . ر.ک: کتب فقهى باب نجاسات، از جمله مرحوم محقق در شرایع اسلام و امام خمینى(ره) در تحریر الوسیله. [18] . [19] . مدارک الاحکام فى شرح شرایع الاسلام، سید محمد موسوى عاملى، ج 2، ص 294. [20] . جواهر الکلام، محمد حسن نجفى، ج 41، ص 601 و ج 6، ص 488و 49؛ فقه الحدود و التغریرات، سید عبدالکریم موسوى اردبیلى، ص 839. [21] . التنقیح فى شرح العروة الوثقى، سید ابوالقاسم خویى، ج 3؛ ص 61و59-58 تحریرالوسیله، امام خمینى، ج 1، ص 115. [22] . جواهر الکلام، محمد حسن نجفى، ج 6، ص 49. [23] . همان. [24] . مانند حکم به ارتداد خانمى از سوى حضرت امام خمینى(ره) که در مصاحبه رادیویى به مناسبت تولد حضرت زهرا(س) در پاسخ به این پرسش که الگوى شما کیست، گفته بود: خانم اوشین الگوى من است؛ چون حضرت فاطمه(س) به چهارده قرن قبل تعلق داشته اند. [25] . جواهرالکلام، محمد حسن نجفى، ج 6، ص 48وج 41، ص 600 [26] . تحریرالوسیله، امام خمینى، ج 1، ص 499. [27] . مبانى تکملة المنهاج، سید ابوالقاسم خویى، ج 1، ص 325 [28] . جواهر الکلام، محمد حسن نجفى، ج 41، ص 602؛ تحریرالوسیله، امام خمینى، ج 2، ص 498 [29] . همان، ج 6، ص 49. [30] . همان، ص 45و44. [31] . همان. ج 41، ص 617و605و603 [32] . همان، ص 613. [33] . تحریرالوسیله، امام خمینى، ج 2، ص 624؛ جواهر الکلام، نجفى، ج 41، ص 616-605 [34] . فقه الحدود و التعزیرات، موسوى اردبیلى، ص 836 و المغنى، ابن قدامه، ج 10، ص 76 [35] . الفقه على المذاهب الاربعة، عبدالرحمن الجزیرى، ج 5، ص 424 [36] . بدایع الصنایع، ابوبکر الکاسانى، ج 7، ص 135 [37] . المغنى، ابن قدامة، ج 10، ص 76. [38] . The will of the people shall be the basis of the authority of Government (Art.21/3/universal of Dec.of Humanrights )… [39] . ر.ک: لیبرالیسم غرب ظهور و سقوط، آنتونى آربلاستر، ترجمه عباس مخبر دزفولى. [40] . u.s.A Wadsworth ; .publishingompany, 1996, p.146 : Altman Andrew Arguing About law,An Introduction to LegaL phiLosophy; [41] . ماده 18 اعلامیه جهانى حقوق بشر. [42] . هفته نامه پرتو، 81/10/2.(سخنرانى آیت الله مصباح یزدى) [43] . زمر(29): 18. [44] . بقره(2):111؛ انبیاء(2):24؛ نحل(16):64. [45] . توبه(9): 6. [46] . اسدالغابه، ج 3، ص 22. [47] . بقره(2): 256. [48] . اسلام و حقوق بشر، زین العابدین قربانى، ص 482-480 [49] . زمر(29):7. [50] . نساء(4):116.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد