طلسمات

خانه » همه » مذهبی » من بدجوری توی این مسأله ماندم که چرا بعضی آدم ها بد و بعضی خوبند؟ من به این مسأله که آدم اختیار دارد عقیده دارم اما ماجرا از اینجا شروع شد که من پای یکی از سخنرانی های یکی از سخنرانان در تلویزیون بودم در شب قدر که شاید از آن موقع این در من اثر گذاشت. بدجوری طوری که تا یکی دو روز حال من خوب نبود و تا حال در من ریشه دوانده من برای اینکه منظورم را بفهمید آن را نقل می کنم … می خواهم امشب شما را از خدا بترسانم اما نه با جهنمش یا عذاباش. بعد به سراغ ابن ملجم لعنت الله علیه رفت و گفت که آن کسی بود که عبادت بسیار می کرد کی فکر می کرد که آن جز شقی ترین افراد بشه. آدم ها چند دسته اند بعضی ها خودشون می دانند خوبند و مردم هم می دانند که خوبند. بعضی ها خودشان نمی دانند که خوبند اما مردم می دانند که خوبند و بعضی ها هم نه خودشون می دانند که خوبند نه مردم و یکسری هستند که خودشان می دانند که بدند مردم هم می دانند که بدند و یک عده هم هستند که خودشان نمی دانند که بدند اما مردم می دانند که او بد است. اما یک عده هم هستند که نه خودشان می دانند و نه مردم که بدند که این از همه وحشتناک تر است. بعد برگشت به ابن ملجم و گفت که خود ابن ملجم هم نمی دانست که اینقدر خبیث است. بعد، از زبان ابن ملجم ملعون می گفت که خدای من، من اینقدر بد نیستم و خد ا در جوابش می گفت نه کار خودت است بیا شمشیر را بگیر کار خود خبیثت است. بعد من با یک تئوری بیشتر بدبین شدم به جای اینکه خوش بین بشم و آن این بود که درست است که ما صد در صد اختیار داریم یعنی در آن لحظه فقط خودمان عمل می کنیم اما با یک مثال برای شما معلوم می کنم فرض کنید که نیت کردید که می خواهید بروید سفر و در این نیت فقط شما اراده دارید و اختیار. یعنی اراده به کاری کرده اید حالا به آیا با این نیت شما به سفر می روید نه ممکن است هوا بد شود. بلیت گیر شما نیاید یا هزار اتفاق بیفتد که شما تصمیم بگیرید که تصمیم قبلی را عکس کنید و نروید. حالا فکر کنید با شنیدن این حرف ها چه به سر من آمد من فکر می کنم که اگر آدمی بخواهد خوب باشد ولی خدا در تقدیر آن عاقبت بد قرار داده با همین هزار اتفاق آن مسیرش عوض میشه و یک موقع به خودش می آید و می گوید که ای بابا من این بودم و این کار را کردم. خوب خدا که از عاقبت آدم ها با خبر است من این را درک نمی کنم که خود آدم مسئول عاقبتش یا کارهاشه.همه اش به این فکر می کنم که چون همه چیز دست خدا است از ان جمله عاقبت این موجود که هنوز به دنیا نیامده؟ یعنی خدایا! من را ببخش که این را می گویم برای رفع شبهه می گویم. خدا در دنیا برای یکسری کارها و در مقابل نقش های خوب نقش های بد می خواهد و خوب در عاقبت بعضی ها قرار می دهد که بد باشند. حالا از همه جا جواب این است که آدم ها اختیار دارند. البته من می دانم که اینها که گفتم اشتباه است بلکه برای رفع شبهه و به توفیق خدا قوی ترشدن ایمانم و رفع وسوسه شیطان خدمت شما بیان کردم . وگرنه خود ابن ملجم ملعون هم می دانست در لحظه بیرون آوردن شمشیر که چه جنایت بزرگی می کنه و در حق بشریت چه ظلمی می کنه (راجع به ابن ملجم ملعون و اون یکی ملعون یعنی شمر در همین مسأله اختیار اگر مطلبی دارید به من بگویید). به فرض که خدا با هجمه اتفاقات بخواهد بنده اش یک کاری بکند اما این در مورد کارهای خوب است و از فضل و کرم و محبت الهی به دور است که نعوذ بالله بخواهد بنده اش را به زور به کار بدی وادار کند. جالبه بنده که این طوری شبهه دارم در مورد مسأله ای هرچه فکر می کنم می بینم که کسی غیر از آن را ندارم و هیچ سرمایه ای جز امید به آن ندارم.

من بدجوری توی این مسأله ماندم که چرا بعضی آدم ها بد و بعضی خوبند؟ من به این مسأله که آدم اختیار دارد عقیده دارم اما ماجرا از اینجا شروع شد که من پای یکی از سخنرانی های یکی از سخنرانان در تلویزیون بودم در شب قدر که شاید از آن موقع این در من اثر گذاشت. بدجوری طوری که تا یکی دو روز حال من خوب نبود و تا حال در من ریشه دوانده من برای اینکه منظورم را بفهمید آن را نقل می کنم … می خواهم امشب شما را از خدا بترسانم اما نه با جهنمش یا عذاباش. بعد به سراغ ابن ملجم لعنت الله علیه رفت و گفت که آن کسی بود که عبادت بسیار می کرد کی فکر می کرد که آن جز شقی ترین افراد بشه. آدم ها چند دسته اند بعضی ها خودشون می دانند خوبند و مردم هم می دانند که خوبند. بعضی ها خودشان نمی دانند که خوبند اما مردم می دانند که خوبند و بعضی ها هم نه خودشون می دانند که خوبند نه مردم و یکسری هستند که خودشان می دانند که بدند مردم هم می دانند که بدند و یک عده هم هستند که خودشان نمی دانند که بدند اما مردم می دانند که او بد است. اما یک عده هم هستند که نه خودشان می دانند و نه مردم که بدند که این از همه وحشتناک تر است. بعد برگشت به ابن ملجم و گفت که خود ابن ملجم هم نمی دانست که اینقدر خبیث است. بعد، از زبان ابن ملجم ملعون می گفت که خدای من، من اینقدر بد نیستم و خد ا در جوابش می گفت نه کار خودت است بیا شمشیر را بگیر کار خود خبیثت است. بعد من با یک تئوری بیشتر بدبین شدم به جای اینکه خوش بین بشم و آن این بود که درست است که ما صد در صد اختیار داریم یعنی در آن لحظه فقط خودمان عمل می کنیم اما با یک مثال برای شما معلوم می کنم فرض کنید که نیت کردید که می خواهید بروید سفر و در این نیت فقط شما اراده دارید و اختیار. یعنی اراده به کاری کرده اید حالا به آیا با این نیت شما به سفر می روید نه ممکن است هوا بد شود. بلیت گیر شما نیاید یا هزار اتفاق بیفتد که شما تصمیم بگیرید که تصمیم قبلی را عکس کنید و نروید. حالا فکر کنید با شنیدن این حرف ها چه به سر من آمد من فکر می کنم که اگر آدمی بخواهد خوب باشد ولی خدا در تقدیر آن عاقبت بد قرار داده با همین هزار اتفاق آن مسیرش عوض میشه و یک موقع به خودش می آید و می گوید که ای بابا من این بودم و این کار را کردم. خوب خدا که از عاقبت آدم ها با خبر است من این را درک نمی کنم که خود آدم مسئول عاقبتش یا کارهاشه.همه اش به این فکر می کنم که چون همه چیز دست خدا است از ان جمله عاقبت این موجود که هنوز به دنیا نیامده؟ یعنی خدایا! من را ببخش که این را می گویم برای رفع شبهه می گویم. خدا در دنیا برای یکسری کارها و در مقابل نقش های خوب نقش های بد می خواهد و خوب در عاقبت بعضی ها قرار می دهد که بد باشند. حالا از همه جا جواب این است که آدم ها اختیار دارند. البته من می دانم که اینها که گفتم اشتباه است بلکه برای رفع شبهه و به توفیق خدا قوی ترشدن ایمانم و رفع وسوسه شیطان خدمت شما بیان کردم . وگرنه خود ابن ملجم ملعون هم می دانست در لحظه بیرون آوردن شمشیر که چه جنایت بزرگی می کنه و در حق بشریت چه ظلمی می کنه (راجع به ابن ملجم ملعون و اون یکی ملعون یعنی شمر در همین مسأله اختیار اگر مطلبی دارید به من بگویید). به فرض که خدا با هجمه اتفاقات بخواهد بنده اش یک کاری بکند اما این در مورد کارهای خوب است و از فضل و کرم و محبت الهی به دور است که نعوذ بالله بخواهد بنده اش را به زور به کار بدی وادار کند. جالبه بنده که این طوری شبهه دارم در مورد مسأله ای هرچه فکر می کنم می بینم که کسی غیر از آن را ندارم و هیچ سرمایه ای جز امید به آن ندارم.

در این که همه امور به دست خداست شکی نیست ؛ هم عقل استدلالگر این قضیه را اثبات می کند هم آیات و روایات بر آن تأکید دارند. خدا فاعل مطلق است و هیچ موجودی در عالم ، از جمله فعل اختیاری انسان نیست که
در حیطه قدرت خدا نباشد؛ اما این مسأله با اختیار انسان منافات ندارد. لذا نه تنها فاعلیت خدا نسبت به افعال اختیاری ما منافاتی با اختیار ما ندارد بلکه مؤکد و مؤید آن نیز می باشد؛ یعنی ما به خواست او باید مختار باشیم اختیار جز ذات انسان است، خدا انسانِ را مختار آفریده است یعنی اگر اختیار از انسان برداشته شود، دیگر انسان نخواهد بود بلکه صرفا شکل انسان خواهد بود؛ همان طور که عقل و حیات جزء ذات او هستند و اگر برداشته شوند، دیگر انسان ، انسان بالفعل نخواهد بود .واین قدرت انتخاب و اختیار همه مستند به خداوند است.
اما اختیار یعنی چه؟ اختیار تنها این نیست که اگر ما خواستیم کاری را انجام دهیم و اگر نخواستیم آن را انجام ندهیم (ترک کنیم ) ، این امر دلیل ، علامت، نشانه و ظهور اختیار است نه تمام حقیقت آن. به قول مولوی:
این که گویی این کنم یا آن کنم***خود دلیل اختیار است ای صنم
انسان برای اینکه کاری را انجام دهد باید اعضای خود را حرکت دهد و برای اینکه اعضایش را حرکت دهد باید فرمانی از مغز صادر شود و برای اینکه مغز فرمان دهد انسان باید اراده کند و برای اینکه انسان اراده کند باید میل و کششی در او نسبت به آن کار موجود باشد. تا انسان به کاری شوق و میل نداشته باشد آن را انجام نمی دهد؛ گرچه ممکن است این میل و کشش در مواردی چنان ظریف باشد که از خود ما هم تا حدودی مخفی بماند . مثلا کارگری که کار سختی را انجام می دهد ظاهرا میلی به انجام کار ندارد ولی واقعیتش این است که به آن میل دارد به طوری که اگر او را از کار اخراج کنند به شدت ناراحت می شود. این شخص به نتیجه کار که گرفتن مزد است میل دارد و می داند که این کار مقدمه آن نتیجه است لذا کار را به شوق نتیجه اش انجام می دهد. در هر کاری چنین است تا میل و کششی درونی نباشد،‌ شخص اراده نمی کند و این میل و کشش وقتی پدید می آید که شخص آن کار را برای خود کمال وخیر بداند. یعنیتصدیق به فایده آن کند .مثلا کارگر سخت کوش، کار سخت را انجام می دهد چون می داند که مزد آن خیر اوست , حتی شخص سیگاری، سیگار می کشد چون خیال می کند ‌ سیگار کشیدن بالاخره از جهتی به نفع اوست ,مثلا باعث آرامش یا پرستیژ و علامت مردانگی است و یا به آن عادت کرده و اگر نکشد احساس ناراحتی می کند لذا سیگار می کشد تا ناراحتی نکشد. پس تا تصدیق به فایده ی کاری در انسان نباشد در انسان میل به آن کار پدید نمی آید. حال این فایده و خیربودن ممکن است فایده برای عقل انسان باشد یا فایده برای قوه خیال یا وهم او یا فایده برای قوه شهوت یا غضب او .
ابن ملجم کشتن امیرالمؤمنین را خیر خود می دانست لذا اقدام به این کارکرد کما اینکه امروزه می بینیم در پاکستان و عراق وهّابی های افراطی بمب به خود می بندند و در میان شیعیان خود را منفجر می کنند به خیال اینکه با این کار، به بهشت می روند. اختیار در این روندی که ارائه شدن در همین تصدیق به فایده است. اختیار یعنی انتخاب خیر یعنی ترجیح خیر، لذا اختیار در همین تصدیق به فایده نهفته است اگر کسی کار زشتی را تصدیق به فایده کرد و خیر خود را در آن دید میل به آن خواهد یافت و در پی میل و شوق، اراده خواهد آمد و کار انجام خواهد شد و اگر کسی کار خوبی را خیر خود دانست به آن اقدام خواهد کرد.
خداوند متعال شناخت خوب و بد را در نهاد انسان گذاشته است و فرموده است: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها؛ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها؛ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها؛ وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛ سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد؛ سپس پلیدکارى و پرهیزگارى اش را به آن الهام کرد؛ که هر کس آن را پاک گردانید قطعا رستگار شد؛ و هر که آلوده اش ساخت قطعا درباخت»(شمس/7-10)
همچنین خدا دین را فرستاده است تا در تصدیق به فایده ی درست(اختیار و انتخاب درست) او را راهنمایی کند لکن عده ای به جای آنکه دین را راهنمای خود قرار دهند،‌ دنبال هوای نفس خود می روند وهوای نفسانی خود را بر قرآن تحمیل می کنند. به جای آنکه خیر عقل و روح را انتخاب کنند، خیر قوه شهوت و غضب و خیال و وهم را انتخاب و تصدیق می کنند. این کار در ابتدای امر آگاهانه است یعنی شخص در ابتدا خود را در بین دو راهی می بیند و بین عقل و نفس او درگیری ایجاد می شود. شخص با دو خیر مواجه می شود یکی خیر عقل و روح و دیگری خیر قوای حیوانی(شهوت و غضب و خیال وهم) و دو دل می ماند که کدام را اختیار کند و در نهایت یکی را اختیار می کند. این امر بارها در زندگی شخص تکرار می شود. برخی از همان ابتدا خیرعقل را انتخاب می کنند و برخی دیگر راه نفس را ، و عده ای نیز گاه این طرف را اختیار می کنند و گاه آن طرف را. این گروه اخیر اکثریت مردم را تشکیل می دهند. در گروهی که راه شر را مکرر انتخاب می کنند بعد از مدتی تصدیق به خیر نفس اماره ملکه می شود و حالتی پیش می آید که شخص به محض مواجه شدن با امور همواره خیر نفس را تصدیق می کند مثل معتادی که ابتدا در استعمال مواد مخدر دو دل است ولی بعد از اعتیاد بدون اینکه لحظه ای تردید کند آن را اختیار می کند. افراد جنایت پیشه و شرور نیز چنین هستند. گروهی از اینها از همان ابتدا شرارت و بدی را انتخاب کرده و ادامه داده اند ولی عده ای در ابتدا که بین عقل و نفس نزاع رخ داده بود به سمت نفس کشیده شدند ولی کارهای نفسانی را در لفافه ای از دین پیچیدند و به نفع نفس اماره بر سر عقل خود شان شیره مالیدند. اینها ابتدا می دانستند که اینها کلاه شرعی است و نوعی نفاق است اما وقتی این حالت برای آنها ملکه شد راه خود را به خاطر شباهتی که به کار مؤمنان واقعی داشت و مستند به کتاب و سنت بود، درست پنداشتند. امثال ابن ملجم و عمرسعد و شمر و وهابیون فعلی چنین روندی را طی کرده اند و امثال شهدای کربلا چون از ابتدا راه خود را به سمت حق انتخاب کرده بودند در کربلا نیز لحظه ای تردید نکردند و اکثر یاران امام حسین(ع) که او را رها کردند کسانی بودند که هنوز گرفتار نزاع درونی بودند. حر ابن یزید ریاحی نیز از مردانی بود که در جریان کربلا مطلب برای او مشتبه شد و بین عقل و نفس او نزاع رخ داد ولی در نهایت راه را یک طرفه کرد و برای همیشه راه حق را تصدیق کرد در حالی که شرایط او مشابه عمرسعد و شمر بود.
نقش عوامل محیطی(عواملی که خارج از اختیار ماست) در اختیار ما صرفا نقش زمینه سازی است. اگر تمام شرایط برای کاری فراهم باشند ولی انسان آن را اختیار نکند محال است به آن اقدام کند. اگر کسی اسلحه را روی قلب کسی قرار دهد و او را به کاری امر کند تا خودش اراده نکند و انجام آن کار را خیر خود نداند، به آن اقدام نمی کند. در چنین شرایطی شخص مرگ را با انجام کار مورد نظر مقایسه می کند و مرگ را به نفع خود می داند لذا آن را اختیار می کند. اصحاب امام حسین(ع) در کربلا چنین بودند. در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز از این موارد زیاد مشاهده شده. هیچ عاملی نمی تواند انسان را مجبور کند ؛ در بدترین حالتها باز انسان اختیار می کند. اما در شرایطی که انسان اختیار می کند ولی شرایط برای تحقق کار فراهم نیست، باز فعل رخ نمی دهد. چون اختیار انسان جزئی از علت تامه ی فعل است نه تمام علت آن . بنابراین اگر تمام شرایط فراهم باشند و اختیار هم باشد، تحقق فعل اختیاری حتمی است و اگر تمام شرایط فراهم باشند ولی اختیار نباشد،‌ تحقق فعل اختیاری محال است و اگر اختیار باشد ولی شرایط دیگر فراهم نباشد، باز تحقق فعل اختیاری محال است. آنچه سعادت انسان به آن مربوط است مواردی است که شرایط فراهم است، در جایی که شرایط فراهم نیست انسان تکلیفی ندارد. انسان وقتی قصد می کند که به سفر برود اگر شرایط فراهم بود می رود و اگر شرایط فراهم نبود باز او می تواند، اختیار کند ولی فعل ، تحقق نخواهد یافت ولی این تحقق نیافتن فعل ، لطمه ای به وجود شخص نمی زند. آنچه انسان را می سازد اختیار اوست نه وقوع خارجی فعل.
لذا اگر کسی نیت خیری کرد ولی به سبب نبود شرایط کار تحقق نیافت باز آن نیت باعث رشد روحی خواهد شد ، کما اینکه اگر شخص نیت شری کند ولی شرایط برای تحقق فعلش فراهم نباشد باز همین نیت شر ، روح او را آلوده خواهد ساخت.
هر کسی در گرو اختیار و انتخاب خویش است و هیچ عاملی نمی تواند اختیار انسان را سلب کند. عوامل خارج از ذات انسان تنها شرایطی را برای انسان فراهم می کنند تا او اختیار خود را به کار گیرد و ساخته شود ؛ حال یا خوب اختیار می کند و خوب ساخته می شود یا بد انتخاب می کند و بد ساخته می شود.
– « لا یُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ؛ خداوند شما را به سوگندهاى لغوتان مؤاخذه نمى کند ولى شما را بدانچه دلهایتان [از روى عمد] فراهم آورده است مؤاخذه مى کند و خدا آمرزنده ی بردبار است.»(بقره/225)
– «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ؛ خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایى اش تکلیف نمى کند. آنچه (از خوبى ) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى ) به دست آورده به زیان اوست .»(بقره/286)
– « وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ؛ به هر کس دستاوردش به تمام [و کمال] داده شود و به آنان ستم نرسد.»(آل عمران/25)
– « ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ … .؛ به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده فساد در خشکى و دریا نمودار شده است.»(روم/41)
– « وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ؛ و هر [گونه] مصیبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست و [خدا] از بسیارى درمى گذرد.»(شوری/30)
– « کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ.(مدثر/38)

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد