«راغب » در کتاب «مفردات » واژه «غرور» (به فتح غین که معنى وصفى دارد) را به معنى هر چیزى که انسان را مى فریبد و در غفلت فرومى برد خواه مال و مقام باشد یا شهوت و شیطان تفسیر مى کند.
در «صحاح اللغة »«غرور» به معنى امورى که انسان را غافل مى سازد و مى فریبد (خواه مال و ثروت باشد یا جاه و مقام یا علم و دانش و غیر آن) تفسیر شده است.
بعضى از ارباب لغت – به گفته «طریحى » در «مجمع البحرین » گفته اند: «غرور فریفتگی به چیزى است که ظاهری جالب, و دوست داشتنى دارد, ولى باطنش ناخوشایند و مجهول و تاریک است ».
در کتاب «التحقیق فى کلمات قرآن الکریم » بعد از نقل کلمات ارباب لغت چنین آمده است: «ریشه اصلى این واژه به معنى حصول غفلت به سبب تاثیر چیز دیگرى در انسان است و از لوازم و آثار آن جهل و فریب و نیرنگ و نقصان و شکست و… مى باشد».
در «المحجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء» که از بهترین کتب اخلاق محسوب مى شود و تکمیل و تهذیبى است براى «احیاء العلوم » «غزالى » چنین مى خوانیم: «غرور عبارت است از دلخوش بودن به چیزى که موافق هواى نفس و تمایل طبع انسانى است و ناشى از اشتباه انسان یا فریب شیطان است و هر کس گمان کند آدم خوبى است(و نقطه ضعفى ندارد) خواه از نظر مادى یا معنوى باشد و این اعتقاد از پندار باطلى سرچشمه بگیرد آدم مغرورى است و غالب مردم خود را آدم خوبى مى دانند در حالى که در اشتباهند بنابراین اکثر مردم مغرورند، هر چند شکل غرور آنها و درجه آن متفاوت است ». (محجه البیضاء, جلد6، صفحه 293)
در تفسیر نمونه در معنى این واژه چنین آمده است: «غرور» بر وزن(جسور) صیغه مبالغه به معنى موجود فوق العاده فریبنده است و شیطان را از این رو «غرور» مى گویند که انسان را با وسوسه هاى خود فریب مى دهد و غافل مى سازد و در حقیقت بیان مصداق واضح آن است وگرنه هر انسان یا کتاب فریبنده، هر مقام وسوسه گر و هر موجودى که انسان را گمراه سازد در مفهوم وسیع «غرور» داخل است.
اما از نوع سوال شما برمی آید که منظور شما از غرور عجب است، بنابراین در ادامه درباره عجب و راه درمان آن اشاره می کنیم.
در کتاب مصباح الشریعة از امام صادق علیه السّلام روایت شده: «عجب» گیاهى است که دانه اش کفر و زمینش نفاق و آبش سرکشى و شاخه هایش جهل و برگ هایش گمراهى و میوه اش لعنت و خلود در آتش است ،پس کسى که «عجب» را برگزیند بذر کفر در مزرعه نفاق پاشیده و چاره اى ندارد جز آنکه میوه آن را بچیند.
عالمان اخلاقی یکی از بدترین بیماری های اخلاقی انسان را تحت عنوان عجب و خود پسندی معرفی نموده اند ، زیرا این بیماری مطابق روایات معصومین (ع) یکی از سه صفت و سه بیماری خطرناکی است که باعث هلاکت شخصیت انسان می شود و آدمی را از انسانیت ساقط می کند.
این سه صفت را پیامبر گرامى اسلام بدین گونه معرفى فرموده است : «ثلاث مهلکات شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه؛ بخلى که شخص مطیع آن باشد ،هواى نفسى که آدمى از فرمانش پیروى نماید، وآنکه شخص خود را و همچنین کارهاى خود را با چشم غرور و اعجاب بنگرد».
در برخی روایات آمده است که خدای متعال می دانست گناه بهتر از عجب است، از آن رو مومن را به گناه مبتلا نمود تا دچار عجب نشود و اگر این طور نبود هرگز مومن را به گناه مبتلا نمی نمود «انّ اللّه تعالى علم انّ الذّنب خیر للمؤمن من العجب و لو لا ذلک ما ابتلى مؤمنا بذنب ابدا».
على علیه السلام در روایتی فرموده است : «سیئه تسوک خیر عندالله من حسنه تعجبک ؛گناهى که ترا آزار دهد و مایه رنج و ناراحتى درونیت گردد در پیشگاه الهى بهتر از کار خوبى است که باعث غرورت شود و ترا به عجب وا دارد».
و در روایت دیگری فرمود: «العجب رأس الحماقه؛ خود پسندی اساس همه حماقت ها است ».
و نیز فرمود: «اعجاب المرء بنفسه یدل على ضعف عقله؛ خود پسندی ، خودستایی و اعمال ناچیز خود را بزرگ تصور کردن دلیل بر ناتوانى عقلى و ضعف و سستى درایت و درک او مى باشد».
در کلام دیگری فرمود: «لا حسب اعظم من التواضع ، ولا وحده اوحش من العجب ؛ هیچ اصل و تبارى بزرگتر از تواضع نیست و هیچ تنهایى ، وحشتناکتر از عجب نمى باشد».
امام صادق (علیه السلام)از پیامبر – صلى الله علیه و آله و سلم – نقل نموده است که فرمود: خداوند متعال بر حضرت داود وحى فرستاد که : اى داود! به گنهکاران بشارت بده و صدیقین را انذار نما. گفت : چگونه گنهکاران را بشارت و صدیقین را بیم دهم ؟ فرمود: به گنهکاران بشارت بده که من توبه را مى پذیرم و از گناه در مى گذرم . و صدیقین را بیم بده که مبادا به خاطر اعمالشان مغرور شوند که هرگز بنده اى به حسابش مغرور نشد مگر آنکه هلاک و نابود گردید.
قرآن کریم در مورد کسانی که به بیماری خود پسندی دچارند فرموده است : زیانکارترین مردم کسانى هستند که کوشش آنها در راه زندگى دنیا تباه شده ولى گمان مى کنند که نیکوکارى مى کنند. الّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِى الْحَیاةِ الدّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ انَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا (سوره کهف، آیه 104
عجب و خود پسندی از طرفی ریشه در خود دوستی و حب نفس مذموم دارد، واز طرف دیگر خود ریشه بسیاری از آفات و صفات مهلک نفس؛ همچون کبر و خود بزرگ بینی ، خود پرستی ، نخوت ، تفاخر و مانند آن است ، اموری که در مجموع، منشا آثار و مضرات بیشماری برای نفس آدمی می باشند.
حقیقت عجب و خود پسندی
عجب آن است که آدمی خویش را به جهت داشتن صفت کمال و نعمت، خوب و مهم انگارد و به رای و فکر و عمل خویش متکی باشد و فراموش کند که هر چه از کمال و توفیق فکر و عمل و خوبی دارد ، از خدای متعال است و بسیاراند کسانی که از او در داشتن این کمالات برتر و بالاتر اند. البته گاهی ممکن است خیال کند که آدم خوب و صاحب کمال و نعمت است ولی در حقیقت آنچه دارد کمال و نعمت نباشد ، در این صورت، افکار، صفات و اعمال زشتی که دارد، پیش او زیبا جلوه می نماید و به چیزی خود را می ستاید که شایسته نیست.
فرق عجب با تکبر آن است که انسان معجب، تنها خویش را مهم و خوب می انگارد، بدون اینکه بخواهد در سایه آن دیگری را تحقیر کند و کوچک شمارد، ولی آدم متکبر علاوه بر آن، بر دیگران بزرگی می کند و آنها را حقیر می شمارد. به عبارت دیگر: عجب« به معناى »خوب انگاشتن« نفس است، بدون آن که شخصى توجه به غیر داشته و خود را از دیگران برتر، همسان یا فروتر بیند و کبر« و »تکبر« به معناى »خود برتر بینى« است. بنابراین کبر از عجب بدتر است، زیرا در آن تحقیر دیگران نیز نهفته است .
راه شناخت عجب و تکبر دوگونه است:
الف( راه درونى: هر انسانى از نفس خود آگاه است و با ژرف کاوى در نفس خویش به خوبى مى تواند اوصاف و احوال دل خود را باز شناسد.
ب( راه بیرونى: با نگرش بر اعمال مى توان اوصاف درونى را شناخت. مثلاً کسى که همواره از خود تعریف و تمجید مى کند. معلوم است که گرفتار عجب و خودبینى است ، مانند رفتار کسى که متکبرانه بر خورد می نماید و دیگران را خوار و کوچک مى شمارد، ما از نوع رفتار او متوجه می شویم که مبتلا به بیمارى کبر شده است. البته اینگونه صفات مراتب مختلفى دارند. مراتب بالاى آن واضح و آسان یاب است، ولى مراتب خفیف و نازل آن بسیار پیچیده و دیریاب است و به سادگى قابل تشخیص نیست.
پی آمد های زشت خود پسندی
آفات و مضرات عجب بسیار است ما در این فرصت تنها به گوشه ای از انها اشاره می کنیم.
1- کسی که خود پسند است، این صفت کم کم او را به وادی خطرناک کبر می کشاند و گرفتار آفات آن می کند، چه اینکه عجب یکى از عوامل کبر است و در حدیث از امام باقر (ع) است که اگرکسى در قلبش به اندازه سنگینى دانه خردلى از کبر باشد، هرگز داخل در بهشت نخواهد شد»! لایدخل الجنة من فى قلبه مثقال حبة من خردل من کبر اصول کافى، جلد 2، صفحه 310.
2- آدم معجب و خود پسند به این دلیل که خود رانیکو می انگارد و از خویش راضی و خوشنود است، گناهان خویش را فراموش کرده به آنها اهمیت نمی دهد و خود را از بررسى اعمال خود بى نیاز مى داند، در نتیجه توفیق توبه نمی یابد و در جهل و گناه خود غوطه ور می ماند .
3- دیگر اینکه عجب طاعات و عبادات را در نظر انسان بزرگ مى کند و باعث مى شود که انسان به خاطر عباداتش بر خدا منّت نهد و همین براى نقصان یک انسان و حبط عمل؛ یعنی بطلان و خنثی شدن اثر اعمال و عبادات او، کافى است. از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: عالمى نزد عابدى آمده از او پرسید: نمازت چگونه است؟ عابد گفت: آیا از چون منى درباره نمازش سؤال مى کنى در حالى که از فلان وقت خدا را عبادت مى کنم.
پرسید: گریه ات چگونه است؟ جواب داد: مى گریم تا اشکم جارى مى شود.
عالم گفت: اگر در حال ترس از خدا مى خندیدى از این گریه در حال ادلال و ناز کردن بهتر بود زیرا چیزى از عمل شخص مدل بالا (ناز و فخر داشتن) نمى رود.
4- همچنین عجب و خود پسندى اگر به واسطه عبادات حاصل شود، انسان را از دریافت آفات آنها کور مى کند کسى که دچار عجب است خود را فریب مى دهد و با پروردگارش خدعه مى کند و خود را از مکر خدا (عذاب الهى) در امان مى داند و از عقاب خدا غافل مى شود در صورتى که قرآن عظیم مى فرماید: «لا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ الا القَوْمُ الخاسِرُونَ؛ از عقاب الهى غافل نمى شوند مگر زیانکاران» (اعراف، آیه 99).
5- انسان خود پسند ، خویش را از مشورت و استفاده از دیگران بی نیاز می بیند در نتیجه این حالت او را از مشورت و یادگیرى باز مى دارد و سبب مى شود که همیشه در ذلّت جهل و ناآگاهی باقى بماند. چه بسا کسانى که در اثر یک نظریه اشتباهى که در اصول یا فروع آن دچار عجب مى شوند ، سبب هلاکت خود را فراهم کنند.
6- عجب حتی باعث می شود که آدم خود پسند در حالی که زشت رفتار است ، خود را خوش رفتار بداند و اعمال زشت نزد او زیبا جلوه نماید و مصداق این آیه از قرآن کریم قرار گیرد :« افَمَنْ زُیّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنا ؛ آیا کسى که کردار زشتش در نظرش زینت داده شده و آن را نیکو پنداشته است؟» (فاطر، آیه 8).
یا این آیه که می فرماید : «زیانکارترین مردم کسانى هستند که کوشش آنها در راه زندگى دنیا تباه شده، ولى گمان مى کنند که نیکوکارى مى کنند» (سوره کهف، آیه 104).
7- عجب در نهایت باعث هلاکت انسان است و موجب می شود که آدمی صورت انسانی خود را از دست بدهد و از مرتبه انسانیت سقوط نماید .
نبىّ گرامى اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلّم در این زمینه مى فرماید: «ثلاث مهلکات شحّ مطاع و هوى متّبع و اعجاب المرء بنفسه ؛ سه چیز است که باعث هلاکت مى شوند: بخلى که از آن اطاعت شود، هوى و هوسى که از آن پیروى شود و اینکه انسان از خودش خوشش بیاید و خود پسند شود».
8- خود پسندی، باعث فسق و خروج از بندگی خداوند خواهد شد، از امام باقر علیه السّلام یا امام صادق علیه السّلام نقل شده است: دو نفر وارد مسجد شدند در حالى که یکى عابد بود و دیگرى فاسق سپس از مسجد خارج شدند در حالى که فاسق به مرتبه صدیقین رسیده بود و عابد فاسق گشته بود زیرا عابد در حالى داخل مسجد شد که با فکر در عبادتش دچار ادلال بود ولى فکر فاسق در پشیمانى از کرده خود بود و از گناهان خود استغفار مى کرد.
در حدیث دیگری امام صادق (ع) مى فرماید: گاهى انسان گناه مى کند و پشیمان مى شود سپس عملى نیک انجام مى دهد و خوشحال مى شود، به علت همین سرور و شادمانى از حالى که قبل از عمل نیک داشت تنزّل مى کند پس اگر بر آن حال گناه باقى مى ماند برایش بهتر بود.
9- عجب راه نفوذ شیطان را بر انسان می گشاید و باعث فریب او می شود :
حضرت موسى علیه السّلام نشسته بود که ابلیس با شنلى رنگارنگ نزد او آمد وقتى نزدیک موسى(ع) رسید شنل را برداشت و سلام کرد.
موسى علیه السّلام فرمود: کیستى؟ عرض کرد: ابلیس.
فرمود: خدا تو را به کسى نزدیک نکند.
عرض کرد: به خاطر منزلتى که نزد خدا دارى براى عرض سلام آمده ام.
پرسید این شنل چیست؟ عرض کرد: بوسیله آن قلوب مردم را مى ربایم.
فرمود: چه گناهى است که اگر انسان آن را انجام دهد تو بر او مسلّط و مستولى مى شوى.
عرض کرد: هنگامى که دچار عجب و خود پسندى شود و عباداتش در نظرش زیاد جلوه کند و گناهانش در نظرش کوچک شود.
10- عجب آفت نیکوکاران است، آفتی که نزدیک است خوبان و کسانی که حتی به درجه صدیقین رسیده اند، از مقام خود ساقط نماید و از گناه کاران نیز نازلترشان سازد. در روایتی حضرت صادق آل محمد(ع) فرموده است: خداى تعالى به داود علیه السّلام وحی فرمود: اى داود گناهکاران را مژده بده که من توبه پذیرم و گناهان را مى بخشم، ولی صدّیقین را بترسان که از اعمالشان دچار عجب نشوند، بدرستى که هر بنده اى را براى حساب نگاه دارم، هلاک خواهد شد. (ترجمه اخلاق ص : 280).
اقسام عجب و درمان آنها
قبل از بیان اقسام عجب و راه درمان آنها، لازم است گوشزد نماییم ،ریشه اصلی عجب در نادانی و بی خبری است؛ بنابر این تنها راه درمان کلی آن نیز در آگاهی و دانایی است ، در نتیجه تمامی مواردی که در درمان این بیماری ذکر می شود از سنخ شناخت درمانی است و توصیه های عملی در این زمینه کاربرد ندارد.
آنچه که انسان بدان عجب مى ورزد بر دو قسم است :
1_مواردی که به کبر می انجامد و انسان به خاطر آنها تکبر مى ورزد علاج این قسم در بحث تکبر ذکر شده است.
2- مواردى که در تکبر دخالت ندارند؛ یعنى انسان نمى تواند به خاطر آنها فخر کند؛ مثل نظریات اشتباه که در اثر جهل، صائب و نیکو جلوه مى کنند و باعث عجب مى شوند.
قسم دوم از وسائل عجب را مى توان به نه قسم تقسیم کرد:
اول : این که به خاطر امور جسمانى چون جمال، ترکیب، صحّت، قوت، تناسب اعضاء و زیبائى چهره دچار عجب شود.
علاج این قسم، تفکر درباره کثافاتى است که در نهان انسان وجود دارد و همینطور اندیشه در اول خلقتش که نطفه اى بود و آخر کارش که تبدیل به جیفه اى مى شود و دیگر عبرت گرفتن از صورت هاى زیبا و بدن هاى لطیفى که وجود داشته و اکنون چنان پوسیده اند که طبع عقلاء از آنها متنفر است.
دوم : قدرت و سطوت: همان طور که قرآن کریم از قومى نقل مى کند که گفتند: «مَنْ اشَدُّ مِنَّا قُوّه» (فصلت، آیه 15 ).
علاج این قسم به این است که بداند یک روز تب کافى است که قدرتش را تبدیل به ضعف کند و یک ساس یا پشه یا یک خار مى تواند او را عاجز نماید.
توجه به عظمت خداوند و ذلت و خوارى خود و دقت و تامل در آیات و روایاتى که دال بر ضعف انسان است (مانند این آیه که خداوند مى فرماید: خلق الانسان ضعیفا انسان ضعیف آفریده شده است) در این زمینه نافع است ..
سوم : عجب به عقل و زیرکى در فهم امور دقیق مربوط به مصالح دین و دنیا: علاج این قسم به این است که خدا را به خاطر عقلى که به او عطا کرده شکر گزارد و بیندیشد که با کوچک ترین مرضى که بر مشاعرش عارض شود چنان عقلش مختلّ مى شود که وسیله خنده و بازیچه دیگران می گردد.
چهارم : عجب به اصل و نسب شریف: مثل این که یک نفر سیّد هاشمى به خاطر اینکه منسوب به پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم است دچار عجب شود، علاج این قسم به این است که بداند این کمال نادانى است که در اخلاق و افعال مخالف سیره پدرانش باشد و با این حال گمان کند که از آنها است.
سزاوار است به این گونه اشخاص که تنها افتخارشان شرافت پدرانشان مى باشد گفته شود.
لئن فخرت بآباء ذوى شرف لقد صدقت و لکن بئسما ولدوا
اگر به پدران با شرافت و بلند مرتبه ات افتخار مى کنى واقعا راست مى گویى آنها انسان هاى خوبى بودند، ولى چه بد فرزندى از خود به جاى نهادند.
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
پنجم : عجب به اصل و نسب قدرتمند مثل خاندان سلاطین و ظلمه و یاران ایشان – نه خاندان علم و تقوى – علاج این قسم عجب این است که به رسوایى ها و زشت کاریهاى آنان بیندیشد و ببیند که چگونه مغضوب درگاه الهى شده، و مستحق آتش گردیده اند و چه بد جایگاهى دارند.
ششم : عجب به زیادى نفرات: انسان گاهى به خاطر این که داراى افراد و اطرافیان زیادى چون خدمه، فرزند، نزدیکان، قوم، قبیله، دوستان و یاران است خود را از دیگران برتر دانسته دچار عجب مى شود، همانطور که کافران مى گفتند: «و قالوا نَحْنُ اکْثَرُ امْوالا وَ اولادا وما نحن بمعذبین ؛ اموال و اولاد ما بیشتر است (به همین دلیل ما نزد خدا محبوب هستیم) و هرگز عذاب نمی شویم» (سبأ، آیه 35 ).
علاج این قسم، این است که در ضعف خود و آنها بیندیشد و بداند که همه آنها بندگان ضعیف و عاجزى هستند که نفع و ضرر، موت و حیات و نشر و حشر خود را در اختیار ندارند.
در نبردها هم کثرت افراد تنها نمی تواند کارگشا باشد و نباید به آن دلخوش بود؛ زیرا به قول قرآن کریم «و کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِاذْنِ اللَّهِ ؛ چه بسا گروه هاى کوچکى که با اذن خدا بر طوائف بزرگ غالب شده اند» (بقره، آیه 249).
هفتم : عجب به مال : همانطور که قرآن کریم از گروهى نقل مى کند که مى گفتند: «انَا اکْثَرُ مِنْکَ مالا وَ اعَزُّ نَفَرا ؛ من از تو مال و نفراتم بیشتر است» (کهف، آیه 34).
علاج این قسم به این است که در آفات و آشوب هاى مال بیندیشد و بداند که مال اصالتى ندارد با یک دست کسب مى شود و از دست دیگر خارج مى شود.
و ما المال و الاهلون الا ودیعة و لا بدّ یوما ان تردّ الودایع
ثروت و خانواده چیزى جز امانت نیست و ناچار روزى مى رسد که باید امانتها برگردند و بداند که اگر کثرت مال دلیل برترى کسى بود در بین کفار و یهود کسانى هستند که از ثروت بیشترى برخوردارند پس باید آنها از او بهتر باشند.
هشتم : اعجاب به رای یا عجب از نظریه اشتباه: بسیارند افرادی که در هر مورد خویش را صاحب نظر می دانند ، در هر کاری اظهار نظر می کنند، تنها رای و نظر خود را می پسندند و از دیدگاه های دیگران استفاده نمی نمایند.
مانند افراد عادی که در زمینه علوم دینی، هیچگونه تخصصی ندارند؛ ولی در عین حال در امور دینی اظهار نظر می کنند و مرتب فتوی صادر می کنند و نظر می دهند و یا مانند کسانی که از معماری هیچ سررشته ای ندارند ، ولی به خاطر اینکه خود را صاحب نظر می دانند ، دائم در کار معماران و افراد متخصص دخالت می نمایند.
علاج این قسم این است که فرد معجب، همیشه نظریات خود را متّهم کند و هیچ گاه فریب نظریه خویش را نخورد مگر در صورتى که یک دلیل قطعى از قرآن یا سنت پیامبر(ص) و یا تجربیات و معلومات تخصصی بر صحت آن گواهى دهد.
نهم : عجب به علم و دانش: کسی که خود را صاحب دانش می داند و از این جهت دچار عجب گردیده باید بداندهمچنان که وجود انسان ازخدای متعال است، قوه درک و حافظه را هم او به انسان عطا کرده است و به اصطلاح سرمایه یادگیرى را او داده و مى تواند با اندک اشاره اى این نعمت ها را بگیرد و به قول شاعر:
اگر نازى کند یک دَم فرو ریزند قالب ها
البته مطالعه در حالات علما و بزرگان کمک مؤثرى در این راه به انسان مى کند، زیرا در بین دانشمندان افرادى بوده اند که بعد از مدت ها رنج و زحمت در راه علم، با یک بیمارى مختصر، همه آنچه را در طول سال ها یاد گرفته بودند، فراموش کردند، به طورى که بعضاً اسم خود و فرزندان خود را هم از یاد برده اند. این بهترین شاهد است بر این که هیچ گاه عُجب و غرور سراغ انسان نیاید، زیرا علمى که با بیمارى مختصر به چنین سرنوشتى دچار شود، نباید موجب غرور شود.
تازه انسانی که خود را عالم می داند، باید بداند که خدای متعال در قرآن کریم فرموده است: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً ؛ به شما از علم جز بهره اندکى داده نشده است، بنابراین هر چقدر هم بر اندوخته هاى علمى او اضافه شود، جز اندکى نخواهد بود» ( اسراء،85)
وبداند که فوق کل ذى علم علیم و برتر از هر دانشمندى ، دانشورى است.
به قول ضرب المثل معروف: دست بالاى دست بسیار است .
و از طرف دیگربداند که علم برای عمل است و قرآن کریم درباره عالم بی عمل فرموده: «مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا؛ مثل کسانى که به تورات مکلف شدند ولى حق آن را اداء نکردند، مانند دراز گوشى است که کتابهایى را حمل مى کند. در مثل دیگری عالم بی عمل به زنبور بی عسل تشبیه شده است».
توجه نماید که بنا برآموزه های اسلامى، علم واقعى آن است که انسان را نورانى نماید. هر چیزى که انسان را نورانى نکند، عجب و غرور و ظلمت است و هیچ ارزشى ندارد.
همچنین ما با مطالعه در زندگی بسیاری از بزرگان در می یابیم که بسیاری از آنها در آخر عمر گفته اند: اکنون فهمیده ام که چیزى نمى دانم. ظاهراً درباره ابوعلى سینا با آن عظمت و تبحرى که در اکثر علوم مخصوصاً فلسفه و عرفان داشت، نقل شده که گفته است:
تا بدان جا رسید دانش من که بدانم همى که نادانم
ما با این استعدادهاى معمولى هر قدر هم در علم پیشرفت کنیم، هرگز به پایه این اقرار نمى رسیم.
دهم : بیشترین موارد عجب و مضر ترین قسم آن ،عجب در عبادت وا عمال صالح است . اگر انگیزه عجب، عبادت باشد، لازم است بداند که عبادت براى خاکسارى بیشتر و براى کوچک شمردن خود نزد معبود است تا اینکه صفت تواضع و خشوع در انسان ملکه شود.
گنه کار اندیشناک از خداى بسى بهتر از عابد خود نماى
عجب در عبادت آن است که انسان عمل صالحش را بزرگ و زیاد بشمارد و از آن خوشحال گردد. ممکن است در اینجا سوالى به ذهن آید و آن اینکه :
گاهى اوقات انسان از طاعت و عبادت خود خوشحال مى شود، ولى آن را بزرگ نمى شمارد؛ بلکه شادى اش به خاطر این است که به آن عمل ، موفق گردیده و دوست دارد بیشتر از آن را انجام بدهد.
طبیعی است که انسان اگر شبى را به نماز ایستاد، یا روزى را روزه گرفت ، یا مقام شریف و دعا و عبادتى برایش حاصل شد، از این موفقیت شاد گردد، آیا چنین حالتى خود پسندى است و عمل را تباه کرده ، انسان را در زمره معجبین (یعنى خود پسندها) داخل مى کند؟
در جواب باید گفت : عجب آن است که انسان از عمل صالح خود که خوشحال شد، به آن نازیده ، آن را بزرگ بشمارد و خود را از حد تقصیر (در انجام وظایف و حق عبودیت ) خارج بداند، این حالت است که موجب هلاکت مى شود و عمل را از حساب حسنات ، به حساب سیئات ، انتقال مى دهد و آن را از درجات رفیع ، به درک اسفل مى کشاند.
بنابر این اگر بنده بگوید خدایا ترا شکر می کنم که با این ضعف و نقصانی که در بندگی تو دارم، به من توفیق دادی که امشب مثلا نماز شب بخوانم و در عین احساس کوچکی در برابر حق تعالی از عمل و توفیقی که نسیبش شده خوشحال باشد. این حالت عجب و خود بزرگ بینی محسوب نمی شود .
سعد بن ابى خلف را حضرت صادق – علیه السلام – روایت کرده است که فرمود:
علیک بالجد، ولا تخرجن نفسک من حد التقصیر فى عباده الله و طاعته فان الله تعالى لا یعبد حق عبادته .
یعنى : همیشه کوشا باش و خود را از تقصیر در عبادت و طاعت خداوند خارج ندان ، زیرا هرگز نمى توان خداوند متعال را آنگونه که سزاوار است عبادت کرد.
اصولا معجب باید توجه کند خداوند بنده اى را دوست دارد که به درگاه او با ذلت و خوارى و مسکنت برود، تضرع و زارى و طلب بخشودگى بنماید نه بنده معجب و مغرور و متکبر را.
در راه او شکسته دلى مى خزد و بس بازار خود فروشى از آن سوى دیگر است
یازدهم : عجب به مال و ثروت: گاهى هم علت عجب وجود مال است در این صورت باید گفت :
بر مال و جمال خویشتن غره مشو کان ره به شبى برند و این را به تبى
و نیز انسان باید توجه داشته باشد که با تمام این ادعاها و منم منم ها، رفتنى است و قبل از او بوده اند کسانى که داراى مقام و جاه و جلال و شوکت و مال و زیبایى و قدرت بوده اند اما همه رفته اند.
چند غرور اى دغل خاکدان چند منى از دو سه من استخوان
پیشتر از تو دگران بوده اند کز طلب جاه نیاسوده اند
حاصل آن جاه ببین تا چه بود سود بد اما به ضرر شد چه سود
در این دنیاى فانى آنقدر افراد آمده اند و رفته اند که ما نمى دانیم . آنقدر قدرتمندان ، شوکتمندان ، پادشاهان ، شاهزادگان و امثال اینها بوده اند و در گذشته اند که ما نمى دانیم .
شاید زمین همان منزلى که ما در ساکن هستیم، خاک پوسیده جنازه همین شاهزادگان و بزرگان باشد که روزى براى خود کسى و چیزى بوده اند و شکوهى داشته اند و جلالى .
زدم تیشه یک روز بر تل خاک به گوش آمدم ناله دردناک
که زنهار گر مردى آهسته تر که چشم است و روى و بناگوش و سر
براین خاک چندین صبا بگذرد که هر ذره از او بیجایى برد
هر ورقه چهره آزاده اى است هر قدمى چشم ملک زاده اى است
گه خورش جانوانت کنند گاه گل کوزه گرانت کنند
بنابر این چه خوب است که انسان، برای اینکه گرفتار عجب نباشد، هرگونه رأى ، فکر، اخلاق و عمل خود را بر علماء ، عرفاء و اشخاص ماهرو صالح عرضه کند تا از صحت آن مطمئن شود (ترجمه الاخلاق ص : 284).
درمان عجب وتکبر در یک کلام توحید است یعنی بدانی تو مظهر خدای تعالی هستی و چیزی از خودت نداری که بدان بنازی و از خودت راضی باشی و بر دیگران فخر بفروشی و مغرور شوی. هر چه هست از خدای متعال است و اگر بخواهد از تو خواهد گرفت. مانند بسیاری از انسان ها که حافظه فوق العاده ای داشته اند و با یک بیماری ساده حتی نام خودشان را نیز به یاد نمی آورند.
برای مطالعه بیشتر ر.ک:
1- اخلاق اسلامی, محمد علی سادات
2- اخلاق در قرآن (3 جلد) مصباح یزدی
3- خودسازی برای خودشناسی، مصباح یزدی
4- مقالات, استاد محمد شجاعی
5- تهذیب نفس، ابراهیم امینی
6- نقطه های آغاز در اخلاق عملی آیت ا& مهدوی کنی
7- راه روشن, ترجمه محجه البیضاء فیض کاشانی
8- اخلاق اسلامی, شبر