ولایتعهدی امام رضا ع و عدم بیعت امام حسین ع
۱۳۹۶/۰۵/۰۳
–
۴۳۸ بازدید
چرا امام رضا ولیعهدی را پذیرفت اما امام حسین بیعت رانپذیرفت؟
قسمت اول سوال : برای اینکه بدانیم چرا مامون ولایتعدی را به امام رضا علیه السلام داد و آنحضرت نیز به ناچار آنرا قبول فرمود؟ لازم است که شرائط و موقعیت حساس آن دوران به تفصیل بررسی شود تا به جواب کاملی در این زمینه دست یابیم لذا به دقت به مطالب ذیل توجه بفرمایید:
دعوت مامون از امام – علیه السلام – به خراسان
مامون در ابتدای رسیدن به قدرت از امام به صورتی محترمانه دعوت کرد که همراه با بزرگان آل علی به مرکز خلافت بیاید.[1]امام – علیه السلام – از قبول دعوت مأمون خودداری ورزید، ولی از سوی مأمون اصرار و تأکیدهای فراوانی صورت گرفت و مراسلات و نامه های متعددی رد و بدل شد تا سرانجام امام – علیه السلام – همراه با جمعی از آل ابی طالب به طرف مرو حرکت فرمود.[2]مأمون به «جلودی» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابی ضحاک» که مأمور آوردن امام و همراهی کاروان حضرت شده بود، دستور داده بود که به هیچ وجه از ادای احترام به کاروانیان و بخصوص امام – علیه السلام – خودداری نکند، اما امام – علیه السلام – برای آگاهی مردم آشکارا از این سفر اظهار ناخشنودی می نمود.
روزی که می خواست از مدینه حرکت کند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست برای او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده ام بر نخواهم گشت.[3]آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع کند. حضرت چندین بار وداع کرد و باز به سوی قبر پیامبر بازگشت و با صدای بلند گریست.
«مخول سیستانی» می گوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام کردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از کنار جدم دور می شوم و در غربت جان می سپارم و در کنار هارون دفن می شوم![4]طریق حرکت کاروان امام – علیه السلام – از مدینه به مرو – طبق دستور مأمون – از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت که از جبل (قسمتهای کوهستانی غرب ایران تا همدان و قزوین) و کوفه و کرمانشاه و قم[5]، که مرکز اجتماع شیعیان بود، عبور نکنند.[6]ورود به پایتخت
موکب امام – علیه السلام – روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه کثیری از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانی به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت.
پس از چند روز که به عنوان استراحت و رفع خستگی راه گذشت، مذاکراتی بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد کرد که خلافت را یکسره به آن حضرت واگذار نماید.
امام – علیه السلام – از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع کرد.
فضل به سهل با شگفتی می گفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بی ارزش و خوار ندیدم، مأمون به علی بن موسی – علیه السلام – واگذار می نمود و او از قبول آن خودداری می کرد.[7]مأمون که خودداری امام را از پیش حدس می زد گفت:
حالا که این طور است، پس ولیعهدی را بپذیر!
امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار.
مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جمله ای را با خشونت و تندی گفت که خالی از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتی از دنیا می رفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد که یکی از آنها امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – بود و چنین توصیه کرد که هر کس مخالفت کند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیری، زیرا من چاره ای جز این نمی بینم![8]او از این هم صریحتر امام – علیه السلام – را تهدید و اکراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش می آیی و خود را از قدرت من در امان می بینی. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خودداری کنی تو را به جبر وادار به این کار می کنم، و چنانچه باز هم تمکین نکردی به قتل می رسانم![9]امام – علیه السلام – ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:
« من به این شرط ولایتعهد تو را می پذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امری نباشم و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضأ و فتوا، دخالتی نداشته باشم»[10]مقام ولایتعهدی که هرگز به انجام نرسید
مردم مرو خود را برای روزه داری ماه مبارک رمضان سال 201 هجری آماده کرده بودند که خبر ولایتعهدی امام ـ علیه السلام ـ منتشر شد و همه این بشارت را با سروری آمیخته به شگفت تلقی کردند روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور ولایتعهد به خط مامون نگاشته شد و در پشت همان ورقه حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ نیز با ذکر مقدمه ای پر از اشاره و ایما قبولی خود را اعلام فرمود، ولی یاد آوری کرد که این امر به انجام نمی رسد!! و آنگاه در کنار همان مکتوب، بزرگان و فرماندهان کشوری و لشگری همچون : یحیی بن اکثم، عبدالله بن طاهر، فضل بن سهل، این عهدنامه را گواهی نمودند.[11]آنگاه تشریفات بیعت طی مراسمی شکوهمند در روز پنجشنبه دهم ماه به عمل آمد و حضرت بر مسند ولایتعهد جلوس فرمود. اولین کسی که به دستور خلیفه دست بیعت به امام ـ علیه السلام ـ داد، عباس فرزند مامون بود و پس از او فضل بن سهل وزیر اعظم، یحیی بن اکثم مفتی دربار، عبدالله بن طاهر فرمانده لشگر و سپس عموم اشراف و رجال بنی عباس که حاضر بودند، با آن حضرت بیعت کردند.[12]موضوع ولایتعهد امام هشتم، طبعاً برای دوستان و شیعیان آن حضرت موجب سرور و شادمانی بود، ولی خود آن حضرت از این امر اندوهگین و متاثر بود و وقتی که مردی را دید که زیاد اظهار خوشحالی می کند، او را نزد خود فراخواند و فرمود:
دل به این کار مبند و به آن خشنود مباش که دوامی ندارد.[13]مشکلات سیاسی مامون
بررسی اوضاع و شرائط سیاسی زمان مامون نشان می دهد که وی با یک سلسله دشواریها و مشکلات سیاسی روبرو شده بود و برای رهایی از این بن بستها تلاش می کرد. او سرانجام به منظور حل این مشکلات، یک سیاست چند بعدی در پیش گرفت که همان طرح ولیعهدی امام رضا ـ علیه السلام ـ بود. ذیلاً مشکلات سیاسی مامون را مورد برسی قرار می دهیم :
1 – ناخشنودی عباسیان از مامون
با آنکه به گواهی مورخان، مامون در افکار عمومی بمراتب از امین شایسته تر و سزاوارتر به خلافت بود، اما بنی عباس با وی مخالف بودند و چنانکه نقل کردیم هارون به تفاوت آشکار بین شخصیت این دو برادر کاملاً توجه داشت و از مخالفت بنی عباس با مامون شکوه می کرد.
شاید راز رو گردانی عباسیان از مامون آن بود که می دیدند برادرش امین یک عباسی اصیل به شمار می رود: پدرش هارون و مادرش زبیده بود. زبیده خود یک هاشمی و هم نوه منصور دوانیقی بود، او بزرگترین زن عباسی به شمار می رفت. امین در دامان فضل بن یحیی برمکی، برادر رضاعی رشید و متنفذترین مرد دربار وی، پرورش یافته، و فضل بن ربیع نیز متصدی امورش گشته بود؛ مرد عربی که جدش آزاد شده عثمان بود و در مهر ورزیش نسبت به عباسیان، کسی تردید نداشت.
اما مامون : وی، اولاً، در دامان جعفر بن یحیی پرورش یافت که نفوذش بمراتب کمتر از برادرش فضل بود. ثانیاً مربّی و کسی که امورش را تصدی می کرد، مردی بود که عباسیان به هیچ وجه دل خوشی از او نداشتند، چه، متهم بود به اینکه مایل به علویان است، ضمناً میان وی و مربی امین، فضل بن ربیع، هم کینه بسیار سختی وجود داشت. این شخص همان کسی بود که بعداً وزیر و همه کاره مامون گردید، یعنی فضل بن سهل ایرانی. عباسیان از ایرانیان می ترسیدند و از دستشان به ستوه آمده بودند، ازینرو بزودی جای آنها را در دستگاه خود به ترکان و دیگران واگذار کردند.
2 – موقعیت برتر امین
امین دارای دار و دسته ای بسیار نیرومند و یاران بسیار قابل اعتمادی بود که در را تثبیت قدرتش کار می کردند. اینها عبارت بودند از: داییهایش، فضل بن یحیی برمکی، بیشتر برمکیان (اگر نگویم همه شان) مادرش زبیده، و بلکه عربها با توجه به این نکته که اینان همان شخصیتهای با نفوذی بودند که رشید را تحت تاثیر خود قرار داده و نقشی بزرگ در تعیین سیاست دولت داشتند، دیگر طبیعی می نماید که رشید در برابر نیروی آنان اظهار ضعف کند و در نتیجه اطاعت از آنان مجبور شد که مقام ولایتعهد را به فرزند کوچکتر خود، یعنی امین، بسپارد و فرزند بزرگتر خود، مامون را به مقام جانشینی بعد از امین گمارد.
شاید حس گروه گرایی و تعصب نژادی بنی عباس و همچنین بزرگی مقام عیسی بن جعفر (دایی امین) بود که در پیش انداختن ولایتعهد امین نقش مهمی بازی کرد. در این ماجرا نقش اصلی در دست زبیده بود که این موضوع را به سود فرزند خود تمام کرد.
گذشته از این، با توجه به نقشی که مسئله نسب در اندیشه عربها دارد، رشید به احتمال قوی در ترجیح امین بر مامون این جهت را نیز مورد نظر داشته است. برخی از مورخان این مطلب را به این عبارت بیان کرده اند: در سال176رشید پیمان ولایتعهد را برای مامون پس از برادرش امین بست. مامون از لحاظ سنی یک ماه بزرگتر از امین بود، اما امین، زاده زبیده دختر جعفر از زنان هاشمی بود، در حالی که مامون از کنیزی بنام مراجل زاده شده و او نیز در ایان نقاهت پس از زایمان در گذشته بود.
تکیه گاه مامون چه بود؟
گرچه پدر مامون مقام دوم را پس از امین برای وی تضمین کرده بود، ولی این امر البته برای خود مامون هیچ گونه اطمینانی نسبت به آینده اش در مسئله حکومت ایجاد نمی کرد، چه، او نمی توانست از سوی برادر و فرزندان عباسی پدرش مطمئن باشد که روزی پیمان شکنی نکنند، بنابراین آیا مامون می توانست در صورت به خطر افتادن موقعیتش، بر دیگران تکیه کند؟
مامون چگونه می توانست به حکومت و قدرت دست یابد؟ و در صورت دستیابی چگونه می بایستی پایه های آن را مستحکم سازد؟!
اینها سوالهایی بود که پیوسته ذهن مامون را مشغول می داشت، و او می بایست با نهایت دقت و هشیاری و توجه، پاسخ آنها را بجوید و آنگاه حرکت خود را هماهنگ با این پاسخها شروع کند.
اکنون موضع گروههای مختلف را در برابر مامون از نظر می گذرانیم، تا ببینیم او در میان کدامی از آنها ممکن بود تکیه گاهی برای خویشتن پیدا کند تا به هنگام خطرها و مبارزه طلبیهایی که انتظارشان می رفت ـ هم بر ضد خودش و هم برضد حکومتش ـ به مقابله برخیزد.
1 – موضع علویان در برابر مامون
علویان طبیعی بود که نه تنها به خلافت مامون که به خلافت هیچ یک از عباسیان تن در نمی دادند، زیرا خود کسانی را داشتند که بمراتب سزاوارتر از عباسیان برای تصدی حکومت بودند. بعلاوه مامون به دودمانی تعلق داشت که قلوب خاندان علی از دست رجال آن چرکین بود، چه، از دست آنان بیش از آنچه از بنی امیه دیده بودند، زجر و آزار کشیده بودند.
همه می دانیم که بنی عباس چگونه خونهای علویان را ریخته، اموالشان را ضبط و خوشان را از شهرهایشان آواره کرده و خلاصه انواع آزارها و شکنجه ها را در حقشان پیوسته روا داشته بودند. برای مامون همین لکه ننگ کافی بود که فرزند رشید بود؛ کسی که درخت خاندان نبوت را از شاخ و برگ برهنه کرد و نهال وجود چند تن از امامان را از ریشه برافکند.
2 – موضع اعراب در برابر مامون و سیستم حکومتش
اعراب نیز به خلافت و حکمرانی مامون تن در نمی دادند و این به این علت بود که چنانکه گفتیم مادرش، مربیّش و متصدی امورش همه غیر عرب بودند، و این امر با تعصّب خش عربی، که همه اقوام و ملل را (بر خلاف تعالیم قرآن و پیامبر (ص زیر دست و اسیر نژادی خاص می خواست، سازگار نبود؛ خاصّه آنکه ایرانیان، با نشان دادن استعداد شگرف خویش در تصدّی مقامات علمی و سیاسی، میدان را شدیداً بر عناصر مغرور و بیمایه عرب تنگ کرده بودند و با این حساب طبیعی بود که اعراب نسبت به ایرانیان و هر کس که به نحوی با آنان در ارتباط باشد، کینه بورزند، ازینرو مامون مورد خشم و نفرت اعراب بود.
3 – کشتن امین و شکست آرزو
کشتن امین بظاهر یک پیروزی نظامی برای مامون به شمار می رفت، ولی خالی از عکس العملها و نتایج منفی بر ضد مامون و هدفها و نقشه های او نبود، بویژه شیوه هایی که مامون برای تشفّی خاطر خود اتخاذ کرده بود، به این عکس العملها دامن می زند: او دستور قتل امین را به طاهر صادر کرد، و به کسی که سر امین را به حضورش آورد ـ پس از سجده شکر ـ یک میلیون درهم بخشید، سپس دستور داد سر برادرش را روی تخته چوبی در صحن بارگاهش نصب کنند تا هر کس که برای گرفتن مواجب می آید، نخست بر آن سر نفرین بفرستد و سپس پولش را بگیرد. مامون حتی به این امور بسنده نکرد، بلکه دستور داد سر امین را در خراسان بگردانند و سپس آن را نزد ابراهیم بن مهدی فرستاد و او را سرزنش کرد که چرا بر قتل امین سوگواری می کند پس از این نمایشها دیگر از عباسیان و عربها و حتی سایر مردم چه انتظاری می رفت، و آنان چه موضعی می توانستند در برابر مامون اتخاذ کنند!
کمترین چیزی که می توان گفت این است که مامون با کشتن برادرش و ارتکاب چنان کردارهای زننده ای، اثر بدی بر روی شهرت خویش نهاد، اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل کرد و نفرت آنان ـ چه عرب و چه دیگران ـ را برانگیخت.
موقعیت دشوار
علاوه بر این، خراسانیان نیز که خود، مامون را به عرش قدرت و حکومت رسانده بودند، اکنون از او بر گشته، خطری برای او به شمار می رفتند.
در این میان، علویان نیز از فرصت برخورد میان مامون و برادرش به نفع خود بهره برداری کرده، به صف آرایی و افزودن فعالیتهای خود پرداختند. حال شما خوب می توانید وضع دشوار مامون را در نظر مجسم کنید، بویژه آنکه فهرستی از شورشهای علویان را نیز که در گوشه و کنار کشور برخاسته بود، مورد توجه قرار دهید: شورشهای علویان ابوالسرایا که روزی در میان حزب مامون جای داشت، در کوفه سر به شورش برداشت.
لشگریانش با هر سپاهی که روبرو می شدند آن را تار و مار می کردند و به هر شهری که می رسیدند، آنجا را تسخیر می کردند.
می گویند: در نبرد ابوالسرایا دویست هزار تن از یاران خلیفه کشته شدند، در حالی که از روز قیام تا روز گردن زدن وی بیش از ده ماه طول نکشید.
حتی در بصره، که تجمعگاه عثمانیان بود، علویان مورد حمایت قرار گرفتند، به طوری که زید النار قیام کرد. در مکه و نواحی حجاز محمد بن جعفر، ملقب به دیباج، قیام کرد که امیرالمومنین خوانده می شد. در یمن، ابراهیم بن موسی بن جعفر بر خلیفه شورید. در مدینه، محمد بن سلیمان بن داود بن حسن قیام کرد. در واسط که بخش عمده مردم آن مایل به عثمانیان بودند، قیام جعفر بن زید بن علی، و نیز حسین بن ابراهیم بن حسن بن علی، رخ داد. در مدائن، محمد بن اسماعیل بن محمد قیام کرد.
خلاصه سرزمینی نبود که در آن یکی از علویان، به ابتکار خود یا به تقاضای مردم، اقدایم به شورش بر ضد عباسیان نکرده باشد؛ حتی کار به جایی کشیده شده بود که اهالی بین النهرین و شام که به تفاهم با امویان و آل مروان شهرت داشتند، به محمد بن محمد علوی، همدم ابوالسرایا، گرویده ضمن نامه ای به وی نوشتند که در انتظار پیکش نشسته اند تا فرمان او را ابلاغ کند [14]راه حل چند بُعدی
مامون در یافته بود که برای رهایی از این ورطه، باید چند کار را انجام دهد: 1ـ فرو نشاندن شورشهای علویان. 2ـ گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر اینکه حکومت عباسیان حکومتی مشروع است.
3ـ از بین بردن محبوبیت و احترامی که علویان در میان مردم از آن برخوردار بودند.
4ـ کسب اعتماد و مهر اعراب نسبت به خویش.
5ـ دوام تایید و مشروع شمرده شدن حکومت وی از طرف اهالی خراسان و تمام ایرانیان.
6ـ راضی نگه داشتن عباسیان و هواخواهانشان.
7ـ تقویت حس اطمینان مردم نسبت به شخص مامون ؛ چه، او بر اثر کشتن برادر، شهرت و حس اعتماد مردم را نسبت به خود سست کرده بود.
8ـ و بالاخره ایجاد مصونیت برای خویشتن در برابر خطری که او را از سوی شخصیتی گرانقدر تهدید می کرد؛ آری مامون از شخصیت با نفوذ امام رضا ـ علیه السّلام ـ بسیار بیم داشت و می خواست خود را از این خطر در امان نگاه دارد.
بدین ترتیب با ولیعهدی امام رضا ـ علیه السلام ـ و شرکت او در حکومت، این هدفها تامین می شد، زیرا با شرکت آن حضرت ـ که در راس علویان قرار داشت ـ در حکومت، علویان خلع سلاح می شدند و شعارهایشان از دستشان گرفته می شد و محبوبیتی که در اثر قیام در بین مردم داشتند، از بین می رفت.
از سوی دیگر، مامون از طرف خراسانیان و عموم ایرانیان که طرفدار اهل بیت بودند، مورد تایید واقع می شد و نیز چنین وانمود می کرد که اگر برادر خویش را کشته، هدفش تفویض حکومت به اهل آن بوده است.
از همه اینها گذشته، با آوردن امام رضا ـ علیه السّلام ـ به مرو و کنترل فعالیتهای او، از خطر او ایمن می شد. تنها اعراب و عباسیان می ماندند که مامون می توانست که آن هم به کم ایرانیان و علویان در برابر آنان مقاومت کند.
نقد و بررسی
قرائن و نشانه های روشنی در دست است که صداقت و اخلاص مامون را در طرح ولایتعهد امام رضا ـ علیه السّلام ـ کاملا برملا می سازد:
راستی اگر مامون صادقانه و از روی عقیده و ایمان می خواست خلافت را به علی بن موسی ـ علیه السّلام ـ منتقل کند:
1ـ چرا همان طور که امام ـ علیه السّلام ـ در مدینه بود، این کار را نکرد و آن حضرت را با اکراه تحت نظر مامورین به مرو آورد، درحالی که می توانست در مرو به نام امام ـ علیه السلام ـ خطبه بخواند و خطّه ایران را به نمایندگی از طرف حضرت نگهداری کند و امام ـ علیه السلام ـ هم در مدینه، در پایگاه نبوت، خلافت پیامبر را به عهده بگیرد؟
2ـ چرا دستور داد امام ـ علیه السلام ـ را از طریق بصره و اهواز و فارس که اتفاقاً راهی سخت و گرم و ناراحت کننده دارد، و احتمالاً از میان کویر لوت به خراسان و مرو می رسد، عبور دهند و از کوفه و قم عبور نکنند؟ در حالی که در کوفه و قم از امام ـ علیه السلام ـ استقبال بیشتری می شد و موقعیت برای هدف ظاهری مامون آماده تر می گشت؟
3ـ چرا در نخستین دور مذاکرات که پیشنهاد خلافت را به امام می داد، خود را ولیعهد قرار داد، در صورتی که می بایست ولایتعهد بعد از حضرت رضا ـ علیه السلام ـ را به امام جواد ـ علیه السلام ـ واگذارد و یا لااقل به اختیار امام بگذارد؟
4ـ ولیعهد بودن امام ـ علیه السلام ـ آنهم با آن شرط که امام در هیچ کار حکومتی دخالت نکند ـ چه مقدار امت اسلامی را به واقع و حقیقت نزدی می کرد؟ با توجه به این که عمر امام ـ علیه السلام ـ در حدود 20سال بیشتر از مامون از بود و طبعاً روی حسابهای عادی پیش بینی می شد که امام ـ علیه السلام ـ زودتر از مامون از دنیا رحلت کند و در نتیجه هرگز خلافت به آل علی نمی رسید.
5ـ مامون اگر از روی اعتقاد و ایمان اقدام می کرد، چرا وقتی مواجه با امتناع امام ـ علیه السلام ـ شد، دست به تهدید زد و حضرت را با جبر و اکراه به قبول ولایتعهد وادار کرد؟
6ـ چرا وقتی حضرت علی بن موسی الرضا ـ به هر سبب ـ به شهادت رسید، مامون که همان ارادت را به امام جواد ـ علیه السلام ـ اظهار می کرد، مقام ولایتعهد را به آن حضرت تفویض نکرد؟
7ـ چرا مامون در جریان مشهور نماز عید حضرت را از راه باز گردانید و نخواست توجه توده مردم به آن حضرت جلب شود؟
8ـ چرا وقتی مامون از مرو به طرف بغداد حرکت کرد نگذارد که حضرت در مرو بماند؟ اگر حقیقتاً حضرت ولیعهد بود چه مانعی داشت که در مرو باشد و این قسمت از کشور را تحت نظر داشته باشد؟
اینها سوالاتی است که شاید ابتدااً سهل و ساده به نظر برسد، ولی دقت در آنها می تواند بخوبی روشن سازد که مامون در این اقدام مخلص و راستگو نبود، بلکه موجبات دیگری در میان بود که او را بدین کار وامی داشت [15]دلائل امام برای پذیرفتن ولایتعهد
هنگامی امام رضا ـ علیه السلام ـ ولیعهدی مامون را پذیرفت که دید اگر امتناع ورزد، نه تنها جان خویش را از دست می دهد، بلکه علویان و دوستداران حضرت نیز همگی در معرض خطر واقع می شوند.
بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند، زیرا امت اسلامی به وجود آنان و آگاهی بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان بایستی باقی می ماندند تا برای مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبهه ها باشند.
آری، مردم به وجود امام و دست پروردگان وی نیاز بسیار داشتند، چه، در آن زمان موج فکری و فرهنگی بیگانه ای بر همه جا چیره شده و در قالب بحثهای فلسفی و تردید نسبت به مبادی خداشناسی، ارمغان کفر و الحاد می آورد؟ ازینرو بر امام لازم بود که بر جای بماند و مسئولیت خویش را در نجات امت به انجام برساند و دیدیم که امام نیز ـ با وجود کوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولیعهدی ـ چگونه عملاً وارد این کار زار شد.
حال اگر او با رد قاطع و همیشگی ولیعهدی، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودی می سپرد، این فداکاری معلوم نیست همچون شهادت حیاتبخش و گرهگشای سید شهیدان گرهی از کار بسته امت می گشود. علاوه بر این، نیل به مقام ولیعهدی یک اعتراف ضمنی از سوی عباسیان به شمار می رفت دائر بر این مطلب که علویان نیز در حکومت سهم شایسته ای دارند.
دیگر از دلائل قبول ولیعهدی از سوی امام آن بود که مردم خاندان پیامبر را در صحنه سیاست حاضر بیابند و به دست فراموشیشان نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان ـ همان گونه که شایع شده بود ـ فقط علما و فقهایی هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمی آیند. شاید امام نیز در پاسخی که به سوال ابن عرفه داد، نظر به همین مطلب داشت. ابن عرفه از حضرت پرسید:
ـ ای فرزند رسول خدا! به چه انگیزه ای وارد ماجرای ولیعهدی شدی؟
امام پاسخ داد: به همان انگیزه ای که جدم علی ـ علیه السلام ـ را وادار به ورود در شورا نمود[16].
گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدی خویش چهره واقعی مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهای وی در کارهایی که انجام می داد، هرگونه شبهه و تردیدی را از ذهن مردم زدود.
آیا امام خود رغبتی به این کار داشت؟
اینها که گفتیم هرگز دلیلی بر میلی باطنی امام برای پذیرفتن ولیعهدی نمی باشد، بلکه همان گونه که حوادث بعدی اثبات کرد، او می دانست که هرگز از دسیسه های مامون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از مقام، جانش نیز از آسیب آنان محفوظ نخواهد ماند. امام بخوبی در می کرد که مامون به هر وسیله ای که شده در مقام نابودی وی ـ جسمی یا معنوی ـ برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض می شد که مامون هیچ نیت شومی در دل ندارد، چنانکه گفتیم با توجه به سن امام امید زیستنش تا پس از مرگ مامون بسیار ضعیف می نمود. پس اینها هیچ کدام برای توجیه پذیرفتن ولیعهدی برای امام کافی نبود. از همه اینها که بگذریم و فرض را بر این بگذاریم که امام امید به زنده ماندن تا پس از درگذشت مامون را نیز می داشت، ولی برخوردش با عوامل ذی نفوذی که از شیوه حکمرانی وی خشنود نبودند، حتمی بود. همچنین توطئه های عباسیان و دار و دسته شان و بسیج همه نیروها و ناراضیان اهل دنیا بر ضد حکومت امام که برنامه اش اجرای احکام خدا به شیوه جدش پیامبر – صلی الله علیه و آله – و علی ـ علیه السلام ـ بود، امام را با مشکلات زیانباری روبرو می ساخت.
فقط اتخاذ موضع منفی درست بود با توجه به تمام آنچه گفته شد درمی یابیم که برای امام ـ علیه السلام ـ طبیعی بود که اندیشه رسیدن به حکومت را از چنین راهی پر زیان و خطر از سر به درکند، چه، نه تنها هیچ یک از هدفهای وی را به تحقق نمی رساند، بلکه بر عکس سبب نابودی علویان و پیروانشان همراه با هدفها و آمالشان نیز می گردید.
بنابراین، اقدام مثبت در این جهت یک عمل انتحاری و بی منطق قلمداد می شد.
مواضع منفی امام در برابر ترفند مامون
حال با توجه به اینکه امام رضا ـ علیه السلام ـ در پذیرفتن ولیعهدی از خود اختیاری نداشت و نمی توانست این مقام را وسیله رسیدن به اهداف مقدّس خویش قرار دهد، و از سویی هم امام نمی توانست ساکت بنشیند و در برابر اقدامات دولتمردان چهره موافق نشان بدهد، پس بایستی برنامه ای بریزد که در جهت خنثی کردن توطئه های مامون پیش برود[17].
امام رضا ـ علیه السلام ـ به صورتهای گوناگونی برای خنثی کردن توطئه های مامون موضع گرفت که مامون آنها را قبلاً به حساب نیاورده بود. این این موضعگیریها:
نخستین موضعگیری امام تا وقتی که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مامون خود داری کرد و آنقدر سرسختی نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مامون به هیچ قیمتی از او دست بردار نمی باشد. حتی برخی از متون تاریخی به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتخاذ چنین موضع سرسختانه ای برای آن بود که دیگران بدانند که امام دستخوش نیرنگ مامون قرار نمی گیرد و بخوبی به توطئه و هدفهای پنهانیش آگاهی دارد. با این شیوه امام توانسته بود شک مردم را پیرامون آن رویداد برانگیزد موضعگیری دوم بر رغم آنکه مامون از امام خواسته بود که از خانواده اش هرکه را که می خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولی امام با خود هیچ کس حتی فرزندش جواد ـ علیه السلام ـ را هم نیاورد، در حالی که آن یک سفر کوتاه نبود، بلکه سفر و ماموریتی بس بزرگ و طولانی بود که می بایست امام طبق گفته مامون رهبری امت اسلامی را به دست بگیرد.
موضعگیری سوم در ایستگاه نیشابور، امام با نمایاندن چهره محبوبش برای دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت زیر را خواند:
خداوند متعال می فرماید: کلمه توحید (لا اِلهَ اِلاّ اللّه) دِژِ منست، و هر کس به دِژِ من داخل شود از کیفرم مصون می ماند.
در آن روز این حدیث را حدود بیست هزار نفر به محض شنیدن از زبان امام نوشتند. جالب توجه آنکه می بینیم امام در آن شرائط هرگز مسائل فرعی دین و زندگی مردم را عنوان نکرد، از نماز و روزه و این قبیل مطالب چیزی را گفتنی ندید و نیز مردم را به زهد در دنیا و امثال آن تشویق نکرد. و با آنکه داشت به یک سفر سیاسی به مرو می رفت هرگز مسائل سیاسی یا شخصی خویش را با مردم در میان ننهاد.
به جای همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقی مردم توجه همگان را به مسئله ای معطوف کرد که مهمترین مسائل در زندگی حال و آینده شان به شمار می رفت.
آری، امام در آن شرائط حساس فقط بحث توحید را پیش کشید، چه، توحید پایه هر زندگی با فضیلتی است که ملتها به کم آن از هر نگونبختی و رنجی، رهایی می یابند و اگر انسان توحید را در زندگی خویش گم کند همه چیز را از کف باخته است. ضمناً، با توجه به کلامی که چند لحظه بعد فرمود، می خواست بفهماند که جامعه وسیع و پرتکاپوی اسلامی آن روز، از حقیقت توحید عاری و خالی است.
رابطه مسئله ولایت با توحید
پس از فرو خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولی هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوی او بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید می اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سراز عماری بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگری به زبان آورد و با صدای رسا گفت : کلمه توحید شروطی هم دارد، من از جمله شروط آن هستم. در اینجا امام یک مسئله بنیادی دیگری را عنوان کرد: مسئله ولایت را که چون تنه ای برآمده از ریشه درخت توحید است.
آری، اگر ملت خواهان زندگی با فضیلتی است پیش از آنکه مسئله رهبری حکیمانه و دادگرانه برایش حل شود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوتهایی خواهد بود که برای خویشتن حق قانونگذاری که مختص خداست، قائل شده و با اجرای احکامی غیر از حکم خدا جهان را به وادی بدبختی، نکبت، شقاوت، سرگردانی و بطالت خواهند کشانید…
اگر براستی رابطه ولایت با توحید را در کنیم، خواهیم دریافت که گفته امام : و من از جمله آن هستم با یک مسئله شخصی به نفع خود او سر و کار نداشت، بلکه با این بیان می خواست یک موضوع اساسی و کلی را خاطر نشان کند.
لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله سند آن را هم ذکر کرد و به ما فهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوه ای در نقل حدیث از امامان ما بسیار کم سابقه دارد، مگر در موارد بسیار نادری مانند اینجا که امام می خواست مسئله رهبری امت را به مبدا علی و خدا پیوسته سازد و ضمناً شجره نامه تاریخی امامت معصوم را به امت اسلامی معرفی کند.
امام در شهر نیشابور برای بیان این حقیقت از فرصت حساسی که به دست آمده بود حکیمانه سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حکم خدا، پاسدار دژ توحید معرفی کرد. بنابراین، بزگترین هدف مامون را با این آگاهی بخشیدن به توده ها درهم کوبید، چه، او می خواست که با کشاندن امام به مرو از وی اعتراف بگیرد که بلی حکومت او و بنی عباس حکومت مشروع و اسلامی است.
موضعگیری چهارم
امام ـ علیه السلام ـ چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفی با مامون سخن می گفت. نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدی ـ هیچ کدام ـ را نمی پذیرفت تا آنکه مامون با تهدیدهای مکرر به قصد جانش برخاست.
امام با این گونه موضعگیری زمینه را طوری چید که مامون را رویاروی حقیقت قرار داد. امام گفت : می خواهم کاری کنم که مردم نگویند علی بن موسی به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پی او روان شده است. با این رویّه به مامون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزی بر دارد. در نتیجه از مامون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملی که می خواست انجام دهد به تزلزل در انداخت. علاوه بر این، در دل مردم نیز بر ضد مامون و کارهایش ش و تردید افکند.
موضعگیری پنجم امام رضا ـ علیه السلام ـ، به اینها نیز بسنده نکرد، بلکه در هر فرصتی تاکید می کرد که مامون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدی رسانده است.
افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاه می ساخت که مامون بزودی دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام بصراحت می گفت که به دست کسی جز مامون کشته نخواهد شد و کسی جز مامون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتی در پیش روی مامون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمی کرد، بلکه رفتارش نیز در طول مدت ولیعهدی همه از عدم رضایت وی و مجبور بودنش حکایت می کرد. بدیهی است که اینها همه عکس نتیجه ای را که مامون از ولیعهدی وی انتظار می داشت، به بار می آورد.
موضعگیری ششم امام ـ علیه السلام ـ از کوچکترین فرصتی که به دست می آورد سود جسته، این معنا را به دیگران یاد آوری می کرد که مامون در اعطای سمت ولیعهدی به وی کار مهمی نکرده جز آنکه در راه بر گرداندن حق مسلم خود او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام بر داشته است، بنابراین امام پیوسته مشروع نبودن خلافت مامون را به مردم خاطر نشان می ساخت.
موضعگیری هفتم امام برای پذیرفتن مقام ولیعهدی شروطی قائل شد که طی آنها از مامون چنین خواسته بود: امام هرگز نه کسی را بر مقامی گمارد، نه کسی را عزل کند، نه رسم و سنتی را براندازد و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون سازد، بلکه از دور مشاور در امر حکومت باشد. مامون نیز تمام این شروط را پذیرفت. بنابراین می بینیم که امام بر پاره ای از هدفهای مامو خط بطلان کشید، زیرا اتخاذ چنین موضعی دلیل گویایی بود بر امور زیر:
الف ـ اعتراف نکردن به مشروع بودن سیستم حکومتی وی.
ب ـ سیستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان یک نظام حکومتی تامین نمی کرد.
ج ـ مامون بر خلاف نقشه هایی که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمی توانست کارهایی را بنام امام و به دست او انجام دهد.
د ـ امام هرگز حاضر نبود تصمیمهای قدرت حاکم را اجرا سازد[18].
[1] . در مدارک اصیل تاریخی هنگام دعوت امام به مرو، نامی از خلافت یا ولایتعهد آن حضرت به میان نیامده است و ظاهراً این فکری بوده که بعداً برای مأمون پیش آمده و یا اگر هم قبلاً این فکر را داشته ابراز نمی کرده است. در این میان، تنها بیهقی جریان را به نحو دیگری ضبط کرده، و حتی می نویسد: طاهر در عراق با امام به ولایتعهد بیعت کرد؛ ولی این نقل چندان صحیح به نظر نمی رسد، زیرا اولاً طاهر در بغداد بوده و مسیر حضرت را همه از طریق بصره نوشته اند و ثانیاً، نقل بیهقی، از ابتدا بحث از ولایتعهد دارد و سخنی از اصل انتقال خلافت در آن نیست، در حالی که اغلب مورخان می نویسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پیشنهاد انتقال خلافت می کرد. با این حال در بعضی از رساله هایی که به فارسی یا عربی در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بکلی خلط شده و دعوت از آن حضرت را رسماً به عنوان دعوت برای قبول خلافت تلقی کرده اند (محقق، سیدعلی، زندگانی پیشوای هشتم؛ امام علی بن موسی الرضا – علیه السلام -، قم انتشارات نسل جوان، ص 72)/
[2] . علی بن عیسی الاربلی،، کشف الغمّه، تبریز، مکتبهبنی هاشمی، 1381 ه.ق، ج 3، ص 65 – شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبهبصیرتی، ص 309 – فتّال نیشابوری، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمی للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 247/
[3] . مجلسی، بحارالأنوار، تهران، المکتبهالاسلامیه، 1385 ه.ق، ج 49، ص 117، نیز ر.ک به: علی بن عیسی الاربلی، همان کتاب، ج 3، ص 95/
[4] . مجلسی، بحارالأنوار، ج 49، ص 117/
[5] . مرحوم سیدعبدالکریم بن طاووس، صاحب فرحهالغری، متوفای 693 ه، شرحی در مورد ورود آن حضرت به قم نقل کرده است که در جای دیگری دیده نمی شود. با توجه به اینکه شیخ صدوق علیه الرحمه که خود قمی بوده و فاصله زیادی هم با زمان آن حضرت نداشته است، چیزی از آمدن آن حضرت به قم نقل نمی کند، بلکه مسیر دیگری را ذکر می کند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمی رسد (محقق، سیدعلی، زندگانی پیشوای هشتم؛ امام علی بن موسی الرضا – علیه السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 74)/
[6] . محقق، همان کتاب ص 70 – 74/
[7] . الاربلی، همان کتاب ج 3، ص 66 – شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبهبصیرتی، ص 310 فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمی للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 248/
[8] . شیخ مفید، همان کتاب، ص 310 – علی بن عیسی، همان کتاب، ج 3، ص 65 – طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ص 333 – فتال نیشابوری، همان کتاب، ص 248/
[9] . صدوق، علل الشرایع، قم، منشورات مکتبهالطباطبائی، ج 1، ص 226 – فتال نیشابوری، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمی للمطبوعات، ص 247/
[10] . طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ص 334 – شیخ مفید، ارشاد، قم، منشورات مکبته بصیرتی، ص 310/
[11] . علی بن عیسی الاربلی می گوید: من این عهدنامه را به خط امام و ماءمون در سال 670هجری مشاهده کردم. وی متن آن را نسخه برداری نموده در کتاب خود، کشف الغمّه، آورده است (ج 3 ص 123 128
[12] . محقق، سید علی، زندگانی پیشوای هشتم، امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ، قم، انتشارات نسل جوان، ص 82ـ 87
[13] . علی بن عیسی، همان کتاب، ج 3 ص 67ـ شیخ مفید، همان کتاب، ص 312 فتال نیشابوری، همان کتاب، ص 249
[14] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، زندگی سیاسی هشتمین امام، ترجمهء دکتر سید خلیل خلیلیان، چاپ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1365ه.ش، ص 97ـ 123با تلخیص و اندکی تغییر در عبارت. )
[15] . محقق، همان کتاب، ص 138ـ 141
[16] . ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، موءسسهء انتشارات علامه، ج 4 ص 364ـ صدوق، عیون اخبار الرضا، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 2 ص 141ـ مجلسی، بحارالاءنوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1385ه.ق، ج 49 ص 140
[17] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، همان کتاب، ص 162ـ 165با تلخیص و اندکی تغییر در عبارت.
[18] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، همان کتاب، ص 168ـ 183 با تلخیص و اندکی تغییر در عبارت.
شهید مطهری در جایی آوردهاندکه :
برخی به حضرت رضا اعتراض کردند که چرا همین مقدار اسم تو آمد جزء اینها؟ فرمود: آیا پیغمبران شأنشان بالاتر است یا اوصیاء پیغمبران؟ گفتند: پیغمبران. فرمود: یک پادشاه مشرک بدتر است یا یک پادشاه مسلمان فاسق؟ گفتند: پادشاه مشرک. فرمود: آن کسی که همکاری را با تقاضا بکند بالاتر است یا کسی که به زور به او تحمیل کنند؟ گفتند: آن کسی که با تقاضا بکند. فرمود: یوسف صدّیق پیغمبر است، عزیز مصر کافر و مشرک بود، و یوسف خودش تقاضا کرد که: «اِجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ الْاَرْضِ اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ»؛ یوسف/55 چون میخواست پستی را اشغال کند که از آن پست حسن استفاده کند. تازه عزیز مصر کافر بود، مأمون مسلمان فاسقی است؛ یوسف پیغمبر بود، من وصیّ پیغمبر هستم؛ او پیشنهاد کرد و مرا مجبور کردند. صرف این قضیه که نمیشود مورد ایراد واقع شود.
مجموعه آثار شهید مطهری ج18ـ سیری در سیره ائمه اطهار(ع).
قسمت دوم سوال:
عدم بیعت امام حسین(ع) به دو دلیل، یکی اینکه بیعت با یزید، تثبیت خلافت موروثی از طرف امام حسین بود؛ یعنی مسألة خلافت یک فرد مطرح نبود، مسأله خلافت موروثی مطرح بود.
دلیل دوم مربوط به شخصیت خاص یزید بود که وضع آن زمان را از هر زمان دیگر متمایز می کرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت. معاویه و بسیاری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری بودند، ولی یک مطلب را کاملاً درک می کردند و آن اینکه می فهمیدند اگر بخواهند مُلک و قدرتشان باقی بماند باید تا حدود زیادی مصالح اسلامی را رعایت کنند، شؤون اسلامی را حفظ کنند. این را درک می کردند که اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود.
مجموعه آثار شهید مطهری ج 17ـ حماسه حسینی.
دعوت مامون از امام – علیه السلام – به خراسان
مامون در ابتدای رسیدن به قدرت از امام به صورتی محترمانه دعوت کرد که همراه با بزرگان آل علی به مرکز خلافت بیاید.[1]امام – علیه السلام – از قبول دعوت مأمون خودداری ورزید، ولی از سوی مأمون اصرار و تأکیدهای فراوانی صورت گرفت و مراسلات و نامه های متعددی رد و بدل شد تا سرانجام امام – علیه السلام – همراه با جمعی از آل ابی طالب به طرف مرو حرکت فرمود.[2]مأمون به «جلودی» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابی ضحاک» که مأمور آوردن امام و همراهی کاروان حضرت شده بود، دستور داده بود که به هیچ وجه از ادای احترام به کاروانیان و بخصوص امام – علیه السلام – خودداری نکند، اما امام – علیه السلام – برای آگاهی مردم آشکارا از این سفر اظهار ناخشنودی می نمود.
روزی که می خواست از مدینه حرکت کند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست برای او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده ام بر نخواهم گشت.[3]آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع کند. حضرت چندین بار وداع کرد و باز به سوی قبر پیامبر بازگشت و با صدای بلند گریست.
«مخول سیستانی» می گوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام کردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از کنار جدم دور می شوم و در غربت جان می سپارم و در کنار هارون دفن می شوم![4]طریق حرکت کاروان امام – علیه السلام – از مدینه به مرو – طبق دستور مأمون – از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت که از جبل (قسمتهای کوهستانی غرب ایران تا همدان و قزوین) و کوفه و کرمانشاه و قم[5]، که مرکز اجتماع شیعیان بود، عبور نکنند.[6]ورود به پایتخت
موکب امام – علیه السلام – روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه کثیری از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانی به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت.
پس از چند روز که به عنوان استراحت و رفع خستگی راه گذشت، مذاکراتی بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد کرد که خلافت را یکسره به آن حضرت واگذار نماید.
امام – علیه السلام – از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع کرد.
فضل به سهل با شگفتی می گفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بی ارزش و خوار ندیدم، مأمون به علی بن موسی – علیه السلام – واگذار می نمود و او از قبول آن خودداری می کرد.[7]مأمون که خودداری امام را از پیش حدس می زد گفت:
حالا که این طور است، پس ولیعهدی را بپذیر!
امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار.
مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جمله ای را با خشونت و تندی گفت که خالی از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتی از دنیا می رفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد که یکی از آنها امیرالمؤمنین علی – علیه السلام – بود و چنین توصیه کرد که هر کس مخالفت کند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیری، زیرا من چاره ای جز این نمی بینم![8]او از این هم صریحتر امام – علیه السلام – را تهدید و اکراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش می آیی و خود را از قدرت من در امان می بینی. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خودداری کنی تو را به جبر وادار به این کار می کنم، و چنانچه باز هم تمکین نکردی به قتل می رسانم![9]امام – علیه السلام – ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:
« من به این شرط ولایتعهد تو را می پذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امری نباشم و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضأ و فتوا، دخالتی نداشته باشم»[10]مقام ولایتعهدی که هرگز به انجام نرسید
مردم مرو خود را برای روزه داری ماه مبارک رمضان سال 201 هجری آماده کرده بودند که خبر ولایتعهدی امام ـ علیه السلام ـ منتشر شد و همه این بشارت را با سروری آمیخته به شگفت تلقی کردند روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور ولایتعهد به خط مامون نگاشته شد و در پشت همان ورقه حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ نیز با ذکر مقدمه ای پر از اشاره و ایما قبولی خود را اعلام فرمود، ولی یاد آوری کرد که این امر به انجام نمی رسد!! و آنگاه در کنار همان مکتوب، بزرگان و فرماندهان کشوری و لشگری همچون : یحیی بن اکثم، عبدالله بن طاهر، فضل بن سهل، این عهدنامه را گواهی نمودند.[11]آنگاه تشریفات بیعت طی مراسمی شکوهمند در روز پنجشنبه دهم ماه به عمل آمد و حضرت بر مسند ولایتعهد جلوس فرمود. اولین کسی که به دستور خلیفه دست بیعت به امام ـ علیه السلام ـ داد، عباس فرزند مامون بود و پس از او فضل بن سهل وزیر اعظم، یحیی بن اکثم مفتی دربار، عبدالله بن طاهر فرمانده لشگر و سپس عموم اشراف و رجال بنی عباس که حاضر بودند، با آن حضرت بیعت کردند.[12]موضوع ولایتعهد امام هشتم، طبعاً برای دوستان و شیعیان آن حضرت موجب سرور و شادمانی بود، ولی خود آن حضرت از این امر اندوهگین و متاثر بود و وقتی که مردی را دید که زیاد اظهار خوشحالی می کند، او را نزد خود فراخواند و فرمود:
دل به این کار مبند و به آن خشنود مباش که دوامی ندارد.[13]مشکلات سیاسی مامون
بررسی اوضاع و شرائط سیاسی زمان مامون نشان می دهد که وی با یک سلسله دشواریها و مشکلات سیاسی روبرو شده بود و برای رهایی از این بن بستها تلاش می کرد. او سرانجام به منظور حل این مشکلات، یک سیاست چند بعدی در پیش گرفت که همان طرح ولیعهدی امام رضا ـ علیه السلام ـ بود. ذیلاً مشکلات سیاسی مامون را مورد برسی قرار می دهیم :
1 – ناخشنودی عباسیان از مامون
با آنکه به گواهی مورخان، مامون در افکار عمومی بمراتب از امین شایسته تر و سزاوارتر به خلافت بود، اما بنی عباس با وی مخالف بودند و چنانکه نقل کردیم هارون به تفاوت آشکار بین شخصیت این دو برادر کاملاً توجه داشت و از مخالفت بنی عباس با مامون شکوه می کرد.
شاید راز رو گردانی عباسیان از مامون آن بود که می دیدند برادرش امین یک عباسی اصیل به شمار می رود: پدرش هارون و مادرش زبیده بود. زبیده خود یک هاشمی و هم نوه منصور دوانیقی بود، او بزرگترین زن عباسی به شمار می رفت. امین در دامان فضل بن یحیی برمکی، برادر رضاعی رشید و متنفذترین مرد دربار وی، پرورش یافته، و فضل بن ربیع نیز متصدی امورش گشته بود؛ مرد عربی که جدش آزاد شده عثمان بود و در مهر ورزیش نسبت به عباسیان، کسی تردید نداشت.
اما مامون : وی، اولاً، در دامان جعفر بن یحیی پرورش یافت که نفوذش بمراتب کمتر از برادرش فضل بود. ثانیاً مربّی و کسی که امورش را تصدی می کرد، مردی بود که عباسیان به هیچ وجه دل خوشی از او نداشتند، چه، متهم بود به اینکه مایل به علویان است، ضمناً میان وی و مربی امین، فضل بن ربیع، هم کینه بسیار سختی وجود داشت. این شخص همان کسی بود که بعداً وزیر و همه کاره مامون گردید، یعنی فضل بن سهل ایرانی. عباسیان از ایرانیان می ترسیدند و از دستشان به ستوه آمده بودند، ازینرو بزودی جای آنها را در دستگاه خود به ترکان و دیگران واگذار کردند.
2 – موقعیت برتر امین
امین دارای دار و دسته ای بسیار نیرومند و یاران بسیار قابل اعتمادی بود که در را تثبیت قدرتش کار می کردند. اینها عبارت بودند از: داییهایش، فضل بن یحیی برمکی، بیشتر برمکیان (اگر نگویم همه شان) مادرش زبیده، و بلکه عربها با توجه به این نکته که اینان همان شخصیتهای با نفوذی بودند که رشید را تحت تاثیر خود قرار داده و نقشی بزرگ در تعیین سیاست دولت داشتند، دیگر طبیعی می نماید که رشید در برابر نیروی آنان اظهار ضعف کند و در نتیجه اطاعت از آنان مجبور شد که مقام ولایتعهد را به فرزند کوچکتر خود، یعنی امین، بسپارد و فرزند بزرگتر خود، مامون را به مقام جانشینی بعد از امین گمارد.
شاید حس گروه گرایی و تعصب نژادی بنی عباس و همچنین بزرگی مقام عیسی بن جعفر (دایی امین) بود که در پیش انداختن ولایتعهد امین نقش مهمی بازی کرد. در این ماجرا نقش اصلی در دست زبیده بود که این موضوع را به سود فرزند خود تمام کرد.
گذشته از این، با توجه به نقشی که مسئله نسب در اندیشه عربها دارد، رشید به احتمال قوی در ترجیح امین بر مامون این جهت را نیز مورد نظر داشته است. برخی از مورخان این مطلب را به این عبارت بیان کرده اند: در سال176رشید پیمان ولایتعهد را برای مامون پس از برادرش امین بست. مامون از لحاظ سنی یک ماه بزرگتر از امین بود، اما امین، زاده زبیده دختر جعفر از زنان هاشمی بود، در حالی که مامون از کنیزی بنام مراجل زاده شده و او نیز در ایان نقاهت پس از زایمان در گذشته بود.
تکیه گاه مامون چه بود؟
گرچه پدر مامون مقام دوم را پس از امین برای وی تضمین کرده بود، ولی این امر البته برای خود مامون هیچ گونه اطمینانی نسبت به آینده اش در مسئله حکومت ایجاد نمی کرد، چه، او نمی توانست از سوی برادر و فرزندان عباسی پدرش مطمئن باشد که روزی پیمان شکنی نکنند، بنابراین آیا مامون می توانست در صورت به خطر افتادن موقعیتش، بر دیگران تکیه کند؟
مامون چگونه می توانست به حکومت و قدرت دست یابد؟ و در صورت دستیابی چگونه می بایستی پایه های آن را مستحکم سازد؟!
اینها سوالهایی بود که پیوسته ذهن مامون را مشغول می داشت، و او می بایست با نهایت دقت و هشیاری و توجه، پاسخ آنها را بجوید و آنگاه حرکت خود را هماهنگ با این پاسخها شروع کند.
اکنون موضع گروههای مختلف را در برابر مامون از نظر می گذرانیم، تا ببینیم او در میان کدامی از آنها ممکن بود تکیه گاهی برای خویشتن پیدا کند تا به هنگام خطرها و مبارزه طلبیهایی که انتظارشان می رفت ـ هم بر ضد خودش و هم برضد حکومتش ـ به مقابله برخیزد.
1 – موضع علویان در برابر مامون
علویان طبیعی بود که نه تنها به خلافت مامون که به خلافت هیچ یک از عباسیان تن در نمی دادند، زیرا خود کسانی را داشتند که بمراتب سزاوارتر از عباسیان برای تصدی حکومت بودند. بعلاوه مامون به دودمانی تعلق داشت که قلوب خاندان علی از دست رجال آن چرکین بود، چه، از دست آنان بیش از آنچه از بنی امیه دیده بودند، زجر و آزار کشیده بودند.
همه می دانیم که بنی عباس چگونه خونهای علویان را ریخته، اموالشان را ضبط و خوشان را از شهرهایشان آواره کرده و خلاصه انواع آزارها و شکنجه ها را در حقشان پیوسته روا داشته بودند. برای مامون همین لکه ننگ کافی بود که فرزند رشید بود؛ کسی که درخت خاندان نبوت را از شاخ و برگ برهنه کرد و نهال وجود چند تن از امامان را از ریشه برافکند.
2 – موضع اعراب در برابر مامون و سیستم حکومتش
اعراب نیز به خلافت و حکمرانی مامون تن در نمی دادند و این به این علت بود که چنانکه گفتیم مادرش، مربیّش و متصدی امورش همه غیر عرب بودند، و این امر با تعصّب خش عربی، که همه اقوام و ملل را (بر خلاف تعالیم قرآن و پیامبر (ص زیر دست و اسیر نژادی خاص می خواست، سازگار نبود؛ خاصّه آنکه ایرانیان، با نشان دادن استعداد شگرف خویش در تصدّی مقامات علمی و سیاسی، میدان را شدیداً بر عناصر مغرور و بیمایه عرب تنگ کرده بودند و با این حساب طبیعی بود که اعراب نسبت به ایرانیان و هر کس که به نحوی با آنان در ارتباط باشد، کینه بورزند، ازینرو مامون مورد خشم و نفرت اعراب بود.
3 – کشتن امین و شکست آرزو
کشتن امین بظاهر یک پیروزی نظامی برای مامون به شمار می رفت، ولی خالی از عکس العملها و نتایج منفی بر ضد مامون و هدفها و نقشه های او نبود، بویژه شیوه هایی که مامون برای تشفّی خاطر خود اتخاذ کرده بود، به این عکس العملها دامن می زند: او دستور قتل امین را به طاهر صادر کرد، و به کسی که سر امین را به حضورش آورد ـ پس از سجده شکر ـ یک میلیون درهم بخشید، سپس دستور داد سر برادرش را روی تخته چوبی در صحن بارگاهش نصب کنند تا هر کس که برای گرفتن مواجب می آید، نخست بر آن سر نفرین بفرستد و سپس پولش را بگیرد. مامون حتی به این امور بسنده نکرد، بلکه دستور داد سر امین را در خراسان بگردانند و سپس آن را نزد ابراهیم بن مهدی فرستاد و او را سرزنش کرد که چرا بر قتل امین سوگواری می کند پس از این نمایشها دیگر از عباسیان و عربها و حتی سایر مردم چه انتظاری می رفت، و آنان چه موضعی می توانستند در برابر مامون اتخاذ کنند!
کمترین چیزی که می توان گفت این است که مامون با کشتن برادرش و ارتکاب چنان کردارهای زننده ای، اثر بدی بر روی شهرت خویش نهاد، اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل کرد و نفرت آنان ـ چه عرب و چه دیگران ـ را برانگیخت.
موقعیت دشوار
علاوه بر این، خراسانیان نیز که خود، مامون را به عرش قدرت و حکومت رسانده بودند، اکنون از او بر گشته، خطری برای او به شمار می رفتند.
در این میان، علویان نیز از فرصت برخورد میان مامون و برادرش به نفع خود بهره برداری کرده، به صف آرایی و افزودن فعالیتهای خود پرداختند. حال شما خوب می توانید وضع دشوار مامون را در نظر مجسم کنید، بویژه آنکه فهرستی از شورشهای علویان را نیز که در گوشه و کنار کشور برخاسته بود، مورد توجه قرار دهید: شورشهای علویان ابوالسرایا که روزی در میان حزب مامون جای داشت، در کوفه سر به شورش برداشت.
لشگریانش با هر سپاهی که روبرو می شدند آن را تار و مار می کردند و به هر شهری که می رسیدند، آنجا را تسخیر می کردند.
می گویند: در نبرد ابوالسرایا دویست هزار تن از یاران خلیفه کشته شدند، در حالی که از روز قیام تا روز گردن زدن وی بیش از ده ماه طول نکشید.
حتی در بصره، که تجمعگاه عثمانیان بود، علویان مورد حمایت قرار گرفتند، به طوری که زید النار قیام کرد. در مکه و نواحی حجاز محمد بن جعفر، ملقب به دیباج، قیام کرد که امیرالمومنین خوانده می شد. در یمن، ابراهیم بن موسی بن جعفر بر خلیفه شورید. در مدینه، محمد بن سلیمان بن داود بن حسن قیام کرد. در واسط که بخش عمده مردم آن مایل به عثمانیان بودند، قیام جعفر بن زید بن علی، و نیز حسین بن ابراهیم بن حسن بن علی، رخ داد. در مدائن، محمد بن اسماعیل بن محمد قیام کرد.
خلاصه سرزمینی نبود که در آن یکی از علویان، به ابتکار خود یا به تقاضای مردم، اقدایم به شورش بر ضد عباسیان نکرده باشد؛ حتی کار به جایی کشیده شده بود که اهالی بین النهرین و شام که به تفاهم با امویان و آل مروان شهرت داشتند، به محمد بن محمد علوی، همدم ابوالسرایا، گرویده ضمن نامه ای به وی نوشتند که در انتظار پیکش نشسته اند تا فرمان او را ابلاغ کند [14]راه حل چند بُعدی
مامون در یافته بود که برای رهایی از این ورطه، باید چند کار را انجام دهد: 1ـ فرو نشاندن شورشهای علویان. 2ـ گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر اینکه حکومت عباسیان حکومتی مشروع است.
3ـ از بین بردن محبوبیت و احترامی که علویان در میان مردم از آن برخوردار بودند.
4ـ کسب اعتماد و مهر اعراب نسبت به خویش.
5ـ دوام تایید و مشروع شمرده شدن حکومت وی از طرف اهالی خراسان و تمام ایرانیان.
6ـ راضی نگه داشتن عباسیان و هواخواهانشان.
7ـ تقویت حس اطمینان مردم نسبت به شخص مامون ؛ چه، او بر اثر کشتن برادر، شهرت و حس اعتماد مردم را نسبت به خود سست کرده بود.
8ـ و بالاخره ایجاد مصونیت برای خویشتن در برابر خطری که او را از سوی شخصیتی گرانقدر تهدید می کرد؛ آری مامون از شخصیت با نفوذ امام رضا ـ علیه السّلام ـ بسیار بیم داشت و می خواست خود را از این خطر در امان نگاه دارد.
بدین ترتیب با ولیعهدی امام رضا ـ علیه السلام ـ و شرکت او در حکومت، این هدفها تامین می شد، زیرا با شرکت آن حضرت ـ که در راس علویان قرار داشت ـ در حکومت، علویان خلع سلاح می شدند و شعارهایشان از دستشان گرفته می شد و محبوبیتی که در اثر قیام در بین مردم داشتند، از بین می رفت.
از سوی دیگر، مامون از طرف خراسانیان و عموم ایرانیان که طرفدار اهل بیت بودند، مورد تایید واقع می شد و نیز چنین وانمود می کرد که اگر برادر خویش را کشته، هدفش تفویض حکومت به اهل آن بوده است.
از همه اینها گذشته، با آوردن امام رضا ـ علیه السّلام ـ به مرو و کنترل فعالیتهای او، از خطر او ایمن می شد. تنها اعراب و عباسیان می ماندند که مامون می توانست که آن هم به کم ایرانیان و علویان در برابر آنان مقاومت کند.
نقد و بررسی
قرائن و نشانه های روشنی در دست است که صداقت و اخلاص مامون را در طرح ولایتعهد امام رضا ـ علیه السّلام ـ کاملا برملا می سازد:
راستی اگر مامون صادقانه و از روی عقیده و ایمان می خواست خلافت را به علی بن موسی ـ علیه السّلام ـ منتقل کند:
1ـ چرا همان طور که امام ـ علیه السّلام ـ در مدینه بود، این کار را نکرد و آن حضرت را با اکراه تحت نظر مامورین به مرو آورد، درحالی که می توانست در مرو به نام امام ـ علیه السلام ـ خطبه بخواند و خطّه ایران را به نمایندگی از طرف حضرت نگهداری کند و امام ـ علیه السلام ـ هم در مدینه، در پایگاه نبوت، خلافت پیامبر را به عهده بگیرد؟
2ـ چرا دستور داد امام ـ علیه السلام ـ را از طریق بصره و اهواز و فارس که اتفاقاً راهی سخت و گرم و ناراحت کننده دارد، و احتمالاً از میان کویر لوت به خراسان و مرو می رسد، عبور دهند و از کوفه و قم عبور نکنند؟ در حالی که در کوفه و قم از امام ـ علیه السلام ـ استقبال بیشتری می شد و موقعیت برای هدف ظاهری مامون آماده تر می گشت؟
3ـ چرا در نخستین دور مذاکرات که پیشنهاد خلافت را به امام می داد، خود را ولیعهد قرار داد، در صورتی که می بایست ولایتعهد بعد از حضرت رضا ـ علیه السلام ـ را به امام جواد ـ علیه السلام ـ واگذارد و یا لااقل به اختیار امام بگذارد؟
4ـ ولیعهد بودن امام ـ علیه السلام ـ آنهم با آن شرط که امام در هیچ کار حکومتی دخالت نکند ـ چه مقدار امت اسلامی را به واقع و حقیقت نزدی می کرد؟ با توجه به این که عمر امام ـ علیه السلام ـ در حدود 20سال بیشتر از مامون از بود و طبعاً روی حسابهای عادی پیش بینی می شد که امام ـ علیه السلام ـ زودتر از مامون از دنیا رحلت کند و در نتیجه هرگز خلافت به آل علی نمی رسید.
5ـ مامون اگر از روی اعتقاد و ایمان اقدام می کرد، چرا وقتی مواجه با امتناع امام ـ علیه السلام ـ شد، دست به تهدید زد و حضرت را با جبر و اکراه به قبول ولایتعهد وادار کرد؟
6ـ چرا وقتی حضرت علی بن موسی الرضا ـ به هر سبب ـ به شهادت رسید، مامون که همان ارادت را به امام جواد ـ علیه السلام ـ اظهار می کرد، مقام ولایتعهد را به آن حضرت تفویض نکرد؟
7ـ چرا مامون در جریان مشهور نماز عید حضرت را از راه باز گردانید و نخواست توجه توده مردم به آن حضرت جلب شود؟
8ـ چرا وقتی مامون از مرو به طرف بغداد حرکت کرد نگذارد که حضرت در مرو بماند؟ اگر حقیقتاً حضرت ولیعهد بود چه مانعی داشت که در مرو باشد و این قسمت از کشور را تحت نظر داشته باشد؟
اینها سوالاتی است که شاید ابتدااً سهل و ساده به نظر برسد، ولی دقت در آنها می تواند بخوبی روشن سازد که مامون در این اقدام مخلص و راستگو نبود، بلکه موجبات دیگری در میان بود که او را بدین کار وامی داشت [15]دلائل امام برای پذیرفتن ولایتعهد
هنگامی امام رضا ـ علیه السلام ـ ولیعهدی مامون را پذیرفت که دید اگر امتناع ورزد، نه تنها جان خویش را از دست می دهد، بلکه علویان و دوستداران حضرت نیز همگی در معرض خطر واقع می شوند.
بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند، زیرا امت اسلامی به وجود آنان و آگاهی بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان بایستی باقی می ماندند تا برای مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبهه ها باشند.
آری، مردم به وجود امام و دست پروردگان وی نیاز بسیار داشتند، چه، در آن زمان موج فکری و فرهنگی بیگانه ای بر همه جا چیره شده و در قالب بحثهای فلسفی و تردید نسبت به مبادی خداشناسی، ارمغان کفر و الحاد می آورد؟ ازینرو بر امام لازم بود که بر جای بماند و مسئولیت خویش را در نجات امت به انجام برساند و دیدیم که امام نیز ـ با وجود کوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولیعهدی ـ چگونه عملاً وارد این کار زار شد.
حال اگر او با رد قاطع و همیشگی ولیعهدی، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودی می سپرد، این فداکاری معلوم نیست همچون شهادت حیاتبخش و گرهگشای سید شهیدان گرهی از کار بسته امت می گشود. علاوه بر این، نیل به مقام ولیعهدی یک اعتراف ضمنی از سوی عباسیان به شمار می رفت دائر بر این مطلب که علویان نیز در حکومت سهم شایسته ای دارند.
دیگر از دلائل قبول ولیعهدی از سوی امام آن بود که مردم خاندان پیامبر را در صحنه سیاست حاضر بیابند و به دست فراموشیشان نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان ـ همان گونه که شایع شده بود ـ فقط علما و فقهایی هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمی آیند. شاید امام نیز در پاسخی که به سوال ابن عرفه داد، نظر به همین مطلب داشت. ابن عرفه از حضرت پرسید:
ـ ای فرزند رسول خدا! به چه انگیزه ای وارد ماجرای ولیعهدی شدی؟
امام پاسخ داد: به همان انگیزه ای که جدم علی ـ علیه السلام ـ را وادار به ورود در شورا نمود[16].
گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدی خویش چهره واقعی مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهای وی در کارهایی که انجام می داد، هرگونه شبهه و تردیدی را از ذهن مردم زدود.
آیا امام خود رغبتی به این کار داشت؟
اینها که گفتیم هرگز دلیلی بر میلی باطنی امام برای پذیرفتن ولیعهدی نمی باشد، بلکه همان گونه که حوادث بعدی اثبات کرد، او می دانست که هرگز از دسیسه های مامون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از مقام، جانش نیز از آسیب آنان محفوظ نخواهد ماند. امام بخوبی در می کرد که مامون به هر وسیله ای که شده در مقام نابودی وی ـ جسمی یا معنوی ـ برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض می شد که مامون هیچ نیت شومی در دل ندارد، چنانکه گفتیم با توجه به سن امام امید زیستنش تا پس از مرگ مامون بسیار ضعیف می نمود. پس اینها هیچ کدام برای توجیه پذیرفتن ولیعهدی برای امام کافی نبود. از همه اینها که بگذریم و فرض را بر این بگذاریم که امام امید به زنده ماندن تا پس از درگذشت مامون را نیز می داشت، ولی برخوردش با عوامل ذی نفوذی که از شیوه حکمرانی وی خشنود نبودند، حتمی بود. همچنین توطئه های عباسیان و دار و دسته شان و بسیج همه نیروها و ناراضیان اهل دنیا بر ضد حکومت امام که برنامه اش اجرای احکام خدا به شیوه جدش پیامبر – صلی الله علیه و آله – و علی ـ علیه السلام ـ بود، امام را با مشکلات زیانباری روبرو می ساخت.
فقط اتخاذ موضع منفی درست بود با توجه به تمام آنچه گفته شد درمی یابیم که برای امام ـ علیه السلام ـ طبیعی بود که اندیشه رسیدن به حکومت را از چنین راهی پر زیان و خطر از سر به درکند، چه، نه تنها هیچ یک از هدفهای وی را به تحقق نمی رساند، بلکه بر عکس سبب نابودی علویان و پیروانشان همراه با هدفها و آمالشان نیز می گردید.
بنابراین، اقدام مثبت در این جهت یک عمل انتحاری و بی منطق قلمداد می شد.
مواضع منفی امام در برابر ترفند مامون
حال با توجه به اینکه امام رضا ـ علیه السلام ـ در پذیرفتن ولیعهدی از خود اختیاری نداشت و نمی توانست این مقام را وسیله رسیدن به اهداف مقدّس خویش قرار دهد، و از سویی هم امام نمی توانست ساکت بنشیند و در برابر اقدامات دولتمردان چهره موافق نشان بدهد، پس بایستی برنامه ای بریزد که در جهت خنثی کردن توطئه های مامون پیش برود[17].
امام رضا ـ علیه السلام ـ به صورتهای گوناگونی برای خنثی کردن توطئه های مامون موضع گرفت که مامون آنها را قبلاً به حساب نیاورده بود. این این موضعگیریها:
نخستین موضعگیری امام تا وقتی که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مامون خود داری کرد و آنقدر سرسختی نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مامون به هیچ قیمتی از او دست بردار نمی باشد. حتی برخی از متون تاریخی به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتخاذ چنین موضع سرسختانه ای برای آن بود که دیگران بدانند که امام دستخوش نیرنگ مامون قرار نمی گیرد و بخوبی به توطئه و هدفهای پنهانیش آگاهی دارد. با این شیوه امام توانسته بود شک مردم را پیرامون آن رویداد برانگیزد موضعگیری دوم بر رغم آنکه مامون از امام خواسته بود که از خانواده اش هرکه را که می خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولی امام با خود هیچ کس حتی فرزندش جواد ـ علیه السلام ـ را هم نیاورد، در حالی که آن یک سفر کوتاه نبود، بلکه سفر و ماموریتی بس بزرگ و طولانی بود که می بایست امام طبق گفته مامون رهبری امت اسلامی را به دست بگیرد.
موضعگیری سوم در ایستگاه نیشابور، امام با نمایاندن چهره محبوبش برای دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت زیر را خواند:
خداوند متعال می فرماید: کلمه توحید (لا اِلهَ اِلاّ اللّه) دِژِ منست، و هر کس به دِژِ من داخل شود از کیفرم مصون می ماند.
در آن روز این حدیث را حدود بیست هزار نفر به محض شنیدن از زبان امام نوشتند. جالب توجه آنکه می بینیم امام در آن شرائط هرگز مسائل فرعی دین و زندگی مردم را عنوان نکرد، از نماز و روزه و این قبیل مطالب چیزی را گفتنی ندید و نیز مردم را به زهد در دنیا و امثال آن تشویق نکرد. و با آنکه داشت به یک سفر سیاسی به مرو می رفت هرگز مسائل سیاسی یا شخصی خویش را با مردم در میان ننهاد.
به جای همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقی مردم توجه همگان را به مسئله ای معطوف کرد که مهمترین مسائل در زندگی حال و آینده شان به شمار می رفت.
آری، امام در آن شرائط حساس فقط بحث توحید را پیش کشید، چه، توحید پایه هر زندگی با فضیلتی است که ملتها به کم آن از هر نگونبختی و رنجی، رهایی می یابند و اگر انسان توحید را در زندگی خویش گم کند همه چیز را از کف باخته است. ضمناً، با توجه به کلامی که چند لحظه بعد فرمود، می خواست بفهماند که جامعه وسیع و پرتکاپوی اسلامی آن روز، از حقیقت توحید عاری و خالی است.
رابطه مسئله ولایت با توحید
پس از فرو خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولی هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوی او بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید می اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سراز عماری بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگری به زبان آورد و با صدای رسا گفت : کلمه توحید شروطی هم دارد، من از جمله شروط آن هستم. در اینجا امام یک مسئله بنیادی دیگری را عنوان کرد: مسئله ولایت را که چون تنه ای برآمده از ریشه درخت توحید است.
آری، اگر ملت خواهان زندگی با فضیلتی است پیش از آنکه مسئله رهبری حکیمانه و دادگرانه برایش حل شود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوتهایی خواهد بود که برای خویشتن حق قانونگذاری که مختص خداست، قائل شده و با اجرای احکامی غیر از حکم خدا جهان را به وادی بدبختی، نکبت، شقاوت، سرگردانی و بطالت خواهند کشانید…
اگر براستی رابطه ولایت با توحید را در کنیم، خواهیم دریافت که گفته امام : و من از جمله آن هستم با یک مسئله شخصی به نفع خود او سر و کار نداشت، بلکه با این بیان می خواست یک موضوع اساسی و کلی را خاطر نشان کند.
لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله سند آن را هم ذکر کرد و به ما فهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوه ای در نقل حدیث از امامان ما بسیار کم سابقه دارد، مگر در موارد بسیار نادری مانند اینجا که امام می خواست مسئله رهبری امت را به مبدا علی و خدا پیوسته سازد و ضمناً شجره نامه تاریخی امامت معصوم را به امت اسلامی معرفی کند.
امام در شهر نیشابور برای بیان این حقیقت از فرصت حساسی که به دست آمده بود حکیمانه سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حکم خدا، پاسدار دژ توحید معرفی کرد. بنابراین، بزگترین هدف مامون را با این آگاهی بخشیدن به توده ها درهم کوبید، چه، او می خواست که با کشاندن امام به مرو از وی اعتراف بگیرد که بلی حکومت او و بنی عباس حکومت مشروع و اسلامی است.
موضعگیری چهارم
امام ـ علیه السلام ـ چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفی با مامون سخن می گفت. نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدی ـ هیچ کدام ـ را نمی پذیرفت تا آنکه مامون با تهدیدهای مکرر به قصد جانش برخاست.
امام با این گونه موضعگیری زمینه را طوری چید که مامون را رویاروی حقیقت قرار داد. امام گفت : می خواهم کاری کنم که مردم نگویند علی بن موسی به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پی او روان شده است. با این رویّه به مامون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزی بر دارد. در نتیجه از مامون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملی که می خواست انجام دهد به تزلزل در انداخت. علاوه بر این، در دل مردم نیز بر ضد مامون و کارهایش ش و تردید افکند.
موضعگیری پنجم امام رضا ـ علیه السلام ـ، به اینها نیز بسنده نکرد، بلکه در هر فرصتی تاکید می کرد که مامون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدی رسانده است.
افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاه می ساخت که مامون بزودی دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام بصراحت می گفت که به دست کسی جز مامون کشته نخواهد شد و کسی جز مامون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتی در پیش روی مامون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمی کرد، بلکه رفتارش نیز در طول مدت ولیعهدی همه از عدم رضایت وی و مجبور بودنش حکایت می کرد. بدیهی است که اینها همه عکس نتیجه ای را که مامون از ولیعهدی وی انتظار می داشت، به بار می آورد.
موضعگیری ششم امام ـ علیه السلام ـ از کوچکترین فرصتی که به دست می آورد سود جسته، این معنا را به دیگران یاد آوری می کرد که مامون در اعطای سمت ولیعهدی به وی کار مهمی نکرده جز آنکه در راه بر گرداندن حق مسلم خود او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام بر داشته است، بنابراین امام پیوسته مشروع نبودن خلافت مامون را به مردم خاطر نشان می ساخت.
موضعگیری هفتم امام برای پذیرفتن مقام ولیعهدی شروطی قائل شد که طی آنها از مامون چنین خواسته بود: امام هرگز نه کسی را بر مقامی گمارد، نه کسی را عزل کند، نه رسم و سنتی را براندازد و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون سازد، بلکه از دور مشاور در امر حکومت باشد. مامون نیز تمام این شروط را پذیرفت. بنابراین می بینیم که امام بر پاره ای از هدفهای مامو خط بطلان کشید، زیرا اتخاذ چنین موضعی دلیل گویایی بود بر امور زیر:
الف ـ اعتراف نکردن به مشروع بودن سیستم حکومتی وی.
ب ـ سیستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان یک نظام حکومتی تامین نمی کرد.
ج ـ مامون بر خلاف نقشه هایی که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمی توانست کارهایی را بنام امام و به دست او انجام دهد.
د ـ امام هرگز حاضر نبود تصمیمهای قدرت حاکم را اجرا سازد[18].
[1] . در مدارک اصیل تاریخی هنگام دعوت امام به مرو، نامی از خلافت یا ولایتعهد آن حضرت به میان نیامده است و ظاهراً این فکری بوده که بعداً برای مأمون پیش آمده و یا اگر هم قبلاً این فکر را داشته ابراز نمی کرده است. در این میان، تنها بیهقی جریان را به نحو دیگری ضبط کرده، و حتی می نویسد: طاهر در عراق با امام به ولایتعهد بیعت کرد؛ ولی این نقل چندان صحیح به نظر نمی رسد، زیرا اولاً طاهر در بغداد بوده و مسیر حضرت را همه از طریق بصره نوشته اند و ثانیاً، نقل بیهقی، از ابتدا بحث از ولایتعهد دارد و سخنی از اصل انتقال خلافت در آن نیست، در حالی که اغلب مورخان می نویسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پیشنهاد انتقال خلافت می کرد. با این حال در بعضی از رساله هایی که به فارسی یا عربی در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بکلی خلط شده و دعوت از آن حضرت را رسماً به عنوان دعوت برای قبول خلافت تلقی کرده اند (محقق، سیدعلی، زندگانی پیشوای هشتم؛ امام علی بن موسی الرضا – علیه السلام -، قم انتشارات نسل جوان، ص 72)/
[2] . علی بن عیسی الاربلی،، کشف الغمّه، تبریز، مکتبهبنی هاشمی، 1381 ه.ق، ج 3، ص 65 – شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبهبصیرتی، ص 309 – فتّال نیشابوری، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمی للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 247/
[3] . مجلسی، بحارالأنوار، تهران، المکتبهالاسلامیه، 1385 ه.ق، ج 49، ص 117، نیز ر.ک به: علی بن عیسی الاربلی، همان کتاب، ج 3، ص 95/
[4] . مجلسی، بحارالأنوار، ج 49، ص 117/
[5] . مرحوم سیدعبدالکریم بن طاووس، صاحب فرحهالغری، متوفای 693 ه، شرحی در مورد ورود آن حضرت به قم نقل کرده است که در جای دیگری دیده نمی شود. با توجه به اینکه شیخ صدوق علیه الرحمه که خود قمی بوده و فاصله زیادی هم با زمان آن حضرت نداشته است، چیزی از آمدن آن حضرت به قم نقل نمی کند، بلکه مسیر دیگری را ذکر می کند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمی رسد (محقق، سیدعلی، زندگانی پیشوای هشتم؛ امام علی بن موسی الرضا – علیه السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 74)/
[6] . محقق، همان کتاب ص 70 – 74/
[7] . الاربلی، همان کتاب ج 3، ص 66 – شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبهبصیرتی، ص 310 فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمی للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 248/
[8] . شیخ مفید، همان کتاب، ص 310 – علی بن عیسی، همان کتاب، ج 3، ص 65 – طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ص 333 – فتال نیشابوری، همان کتاب، ص 248/
[9] . صدوق، علل الشرایع، قم، منشورات مکتبهالطباطبائی، ج 1، ص 226 – فتال نیشابوری، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمی للمطبوعات، ص 247/
[10] . طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ص 334 – شیخ مفید، ارشاد، قم، منشورات مکبته بصیرتی، ص 310/
[11] . علی بن عیسی الاربلی می گوید: من این عهدنامه را به خط امام و ماءمون در سال 670هجری مشاهده کردم. وی متن آن را نسخه برداری نموده در کتاب خود، کشف الغمّه، آورده است (ج 3 ص 123 128
[12] . محقق، سید علی، زندگانی پیشوای هشتم، امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ، قم، انتشارات نسل جوان، ص 82ـ 87
[13] . علی بن عیسی، همان کتاب، ج 3 ص 67ـ شیخ مفید، همان کتاب، ص 312 فتال نیشابوری، همان کتاب، ص 249
[14] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، زندگی سیاسی هشتمین امام، ترجمهء دکتر سید خلیل خلیلیان، چاپ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1365ه.ش، ص 97ـ 123با تلخیص و اندکی تغییر در عبارت. )
[15] . محقق، همان کتاب، ص 138ـ 141
[16] . ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، موءسسهء انتشارات علامه، ج 4 ص 364ـ صدوق، عیون اخبار الرضا، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 2 ص 141ـ مجلسی، بحارالاءنوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1385ه.ق، ج 49 ص 140
[17] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، همان کتاب، ص 162ـ 165با تلخیص و اندکی تغییر در عبارت.
[18] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، همان کتاب، ص 168ـ 183 با تلخیص و اندکی تغییر در عبارت.
شهید مطهری در جایی آوردهاندکه :
برخی به حضرت رضا اعتراض کردند که چرا همین مقدار اسم تو آمد جزء اینها؟ فرمود: آیا پیغمبران شأنشان بالاتر است یا اوصیاء پیغمبران؟ گفتند: پیغمبران. فرمود: یک پادشاه مشرک بدتر است یا یک پادشاه مسلمان فاسق؟ گفتند: پادشاه مشرک. فرمود: آن کسی که همکاری را با تقاضا بکند بالاتر است یا کسی که به زور به او تحمیل کنند؟ گفتند: آن کسی که با تقاضا بکند. فرمود: یوسف صدّیق پیغمبر است، عزیز مصر کافر و مشرک بود، و یوسف خودش تقاضا کرد که: «اِجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ الْاَرْضِ اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ»؛ یوسف/55 چون میخواست پستی را اشغال کند که از آن پست حسن استفاده کند. تازه عزیز مصر کافر بود، مأمون مسلمان فاسقی است؛ یوسف پیغمبر بود، من وصیّ پیغمبر هستم؛ او پیشنهاد کرد و مرا مجبور کردند. صرف این قضیه که نمیشود مورد ایراد واقع شود.
مجموعه آثار شهید مطهری ج18ـ سیری در سیره ائمه اطهار(ع).
قسمت دوم سوال:
عدم بیعت امام حسین(ع) به دو دلیل، یکی اینکه بیعت با یزید، تثبیت خلافت موروثی از طرف امام حسین بود؛ یعنی مسألة خلافت یک فرد مطرح نبود، مسأله خلافت موروثی مطرح بود.
دلیل دوم مربوط به شخصیت خاص یزید بود که وضع آن زمان را از هر زمان دیگر متمایز می کرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت. معاویه و بسیاری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری بودند، ولی یک مطلب را کاملاً درک می کردند و آن اینکه می فهمیدند اگر بخواهند مُلک و قدرتشان باقی بماند باید تا حدود زیادی مصالح اسلامی را رعایت کنند، شؤون اسلامی را حفظ کنند. این را درک می کردند که اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود.
مجموعه آثار شهید مطهری ج 17ـ حماسه حسینی.