عصراسلام: این چالشها چنان خارج از عرف و بهتآور بود که همانجا اعتراض بسیاری از رهگذران و کسبه آن منطقه را برانگیخت. چند روز بعد، در راستای همان جشنها، تیم فوتبال-آمریکایی دانشگاه، مراسمی به اسم «دکتر جارو» (Dr Broom) – که در واقع «تجاوز» با «چوب جارو» به چند نفر از همتیمیهای «داوطلب» خود بود – را در وسط زمین فوتبال و در برابر چشمان تماشاچیان به نمایش گذاشت (مراسمی که سالها به یک تجاوز واقعی منجر شد و باعث انحلال تیم فوتبال-آمریکایی دانشگاه مکگیل و تعلیق مسابقات در آن سال گشت.)
این اتفاق بحثهای زیادی در جامعه به راه انداخت و موافقان و مخالفان زیادی پیدا کرد. سرانجام یک برنامه مشهور تلویزیونی، برای بررسی همهجانبه ماجرا، میز گردی برپا کرد و از تعدادی از مسئولین دانشگاه، دانشجویان و تحلیلگران جامعهشناسی و روانشناسی برای شرکت در یک مناظره – بین «موافقان» و «مخالفان» این قبیل چالشها – دعوت نمود.
استدلال «موافقان» این بود که همه افرادی که در این چالشها شرکت کردند بالای «۱۸ سال» سن داشتند، با «رضایت» کامل خود وارد این بازی شدند و «مالکیت بر بدن خود» دارند؛ پس تا زمانی که هیچ قانونی را نقض نکردند، کسی حق ندارد بر اساس سلیقه و قضاوت خود مانع برگزاری چنین برنامههایی شود.
«مخالفان» استدلال میکردند که شاید این «رضایت» چنان کامل هم نبوده و بر اثر «فشار نظیر» (peer pressure) داده شده و افراد شرکتکننده، علیرغم میل باطنی خود، برای حفظ «محبوبیت» یا به منظور «پذیرفته شدن» در جمع همتایانشان، به ناچار تن به این چالشها دادند.
نکته جالب توجه این بود که هر دو گروه «موافق» و«مخالف»، علیرغم طیف وسیعی از تخصصهایشان، هیچ معیار دیگری جز «رضایت طرفین»، «سن قانونی» و «مالکیت بر بدن خود» برای دفاع از موضعشان نسبت به این حادثه، نداشتند و هر دو گره در قضاوتها و اظهار نظرهایشان، محدود به همین چند «فرمول» اخلاقی و تایید شده توسط قشر «آکادمیک» و «پیشرو»ی جامعه بودند.
مفاهیمی مانند «حرمت» دانشگاه، «کرامت انسانی»، «عزت نفس»، «عفت عمومی»، «احترام» به خود و دیگری، «غیرت» و «نجابت»، هیچ جایی در این مناظره نداشتند؛ چرا که این ارزشها، در طی سالها، توسط همین قشر «الیت» و «روشنفکر»، به عنوان مفاهیم «ارتجاعی»، «مردسالارانه» و «مطلقگرایانه» مردود شناخته شده بودند و طبیعتاً هر کسی که «جرأت» اشاره به اینها را داشته باشد، بلافاصله با برچسب «مرتجع»، «عقبمانده»، «مردسالار» و «امل»، از فضای الیت روشنفکری حذف میشود.
امروز طبقه متوسط ایرانی نیز دچار همین معضل شده است. با این تفاوت که منتظر نشسته تا آخرین «فرمول» اخلاقی – مانند آخرین مدل iPhone – از غرب فرا رسد تا بلکه بتواند با استمداد از آن، اتفاقات پیرامون خودش را درک، تحلیل و قضاوت کند. این قشر نیز در طی این سالها، با تیشه به جان ریشه تمام معیارهای عرفی، فرهنگی و سنتی جامعه خود افتاده و در نتیجه امروز هیچ ابزار دیگری – جز همان «فرمول»های ترجمهای – برای قضاوت در مورد مسائل اجتماعی جامعه خودش، در دست ندارد.
به یاد دارم چند سال پیش، در کنسرت محسن نامجو در شهر تورنتو، یک دختر جوان محجبه، چنان مورد آزار و اذیت جمعیت، با طعنههایی مانند «تو کجا، اینجا کجا؟»، «با این قیافه آمدهای کنسرت نامجو؟»، «تو هم مگر از این نوع موسیقیها گوش میدهی؟!»، «تو هم مگر نامجو میفهمی؟»، «راه مسجد را گم کردی؟» و… قرار گرفت که با ناراحتی سالن کنسرت را ترک کرد و فردای آن شب در وبلاگش نوشت که حضور در آن جمع تلخترین تجربه زندگیاش بوده یا همین دو هفته پیش بود که «علی مطهری» – که هیچ سابقه آزارگری جنسی از او ثبت نشده – به خاطر بیان دیدگاههای سنتیاش، در تمام شبکههای اجتماعی و حتی رسانههای فارسیزبان، به «بیماری جنسی» متهم شد، کاریکاتورهای متعددی از او کشیده شد، جوکهای بیشمار برایش ساخته شد و به انواع و اشکال مختلف مورد تحقیر و تمسخر و اهانت قرار گرفت.
دقیقاً در چنین فضای مسمومی است که یک آزارگر جنسی مجال آزارگری میابد و میتواند در خلأ هرگونه ارزش عرفی – و بعضاً با بهرهگیری از همین فرهنگ برچسبزنی، تحقیر و خشونت جمعی – احساس ناامنی، بیپنهاهی و استیصال را در قربانی خود بوجود آورد و او در دام خود بیاندازد.کافی است تا به روایتهای اخیر آزاردیدگان جنسی توجه کنیم تا رویکرد مشترک آزارگران و الگوهای ثابت آزارگری آنها را مشاهده کنیم. در اکثر این روایتها، فرد قربانی، از ترس برچسب «امل»، «عقبمانده»، «متحجر» و «جهانسومی» خوردن یا طرد شدن توسط جمع «هنرمند»، «روشنفکر» و «الیت»ی که در آن قرار گرفته، خود را در معذوریت پذیرفتن سخنان نامربوط، رفتارهای گستاخانه و پیشنهادات بیشرمانه فرد آزارگر میابد یا اگر در جایی شهامت رد کردن دعوت او را داشته، بلافاصله احساس «شرمندگی» میکند و خود را مستلزم به جبران و دلجویی از فرد آزارگر میبیند.
این فشار اجتماعی، در آنجایی بیشتر عیان میشود که قربانیان، حتی در بیان تجربه خود در شبکههای اجتماعی، میکوشند تا از فرمولهای اخلاقی پذیرفته شده در قشر متوسط و روشنفکر عدول نکنند. مثلاً کمتر روایتی میخوانیم که فرد قربانی دلیل معذب شدنش از دعوت آزارگر به «شراب خوردن» در زیرزمین خانهاش را «حرام» بودن شراب در اعتقادات مذهبی خود بخواند، یا تماس فیزیکی یک «نامحرم» با خود را در فرهنگش روا نداند، یا دعوت او به هتل در دیدار اول یا سخنان جنسی و سوالات خصوصی بیمقدمه او را «بیحیایی» بنامد. چرا که میداند استفاده از چنین الفاظی و بیان چنین مطالبی، او را در معرض هجمهها و برچسبهای گوناگون قرار میدهد. پس فرد قربانی میکوشد تا در روایت خود، صرفاً به نقض فرمول «نه یعنی نه» – با نادیده گرفتن مخالفتهایش- یا نقض فرمول «مالکیت بر بدن خود» – با لمس فیزیکی غیرمجاز – یا نقض فرمول «رضایت کامل طرفین» – با داروی خواب خوراندن به او در شراب – اکتفا نماید.
واقعیت این است که با ترجمه و از بر کردن چند فرمول و کلیشه اخلاقی فردگرایانه مانند «نه یعنی نه»، و در عین حال تحقیر و تمسخر و سرکوب تمام دلایل فرهنگی، عرفی و سنتی این «نه» گفتن، نمیتوان به جنگ هیولای آزار جنسی رفت. فرد قربانی باید بداند که تمام وزن فرهنگ، عرف، سنت و مذهب یک تمدن در پشت او قرار گرفته و هرگونه «تعرض» به او، «تجاوز» به ارزشهای کل این مجموعه محسوب میشود. تنها در این صورت است که او احساس امنیت و حمایت و قدرت میکند و جسارت لازم برای بیان تجربهاش را مییابد. و تنها در این صورت است که فرد آزارگر، خود را نه در برابر یک «فرد» و چند فرمول اخلاقی حفظی و بدون پشتوانه، که در برابر یک جامعه منسجم، با ارزشهای واحد و ریشهدار، میبیند و هیبتش او را به لرزه درمیآورد.
علی نصری