خانه » همه » مذهبی » آیا امام علی علیه السلام و عدم مشروعیت خلافت خلفاء

آیا امام علی علیه السلام و عدم مشروعیت خلافت خلفاء


آیا امام علی علیه السلام و عدم مشروعیت خلافت خلفاء

۱۳۹۲/۱۲/۰۴


۳۰۵ بازدید

آیا امام علی علیه السلام خلافت خلفاء را مشروع می‌دانست ؟

حضرت امیر علیه السلام در نامه خود به معاویه مى نویسد: إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى.
نهج البلاغة: الکتاب رقم 6.
همانا کسانى با من، بیعت کرده اند که با ابابکر و عمر و عثمان، با همان شرایط بیعت نمودند، پس آنکه در بیعت حضور داشت نمیتواند خلیفه اى دیگر برگزیند، و آنکه غایب است نمى تواند بیعت مردم را نپذیرد، همانا شوراى مسلمین، از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر بر امامت کسى گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است.
حال اگر کسى کار آنان را نکوهش کند یا بدعتى پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونى باز مى گردانند، اگر سر باز زد با او پیکار میکنند، زیرا که به راه مسلمانان درنیامده، خدا هم او را در گمراهیش وامى گذارد.
برخی به این نامه استناد می کنند و آن را دلیل مشروعیت خلافت ابوبکر و عمر دانسته ومى گویند:
در این نامه إمام صریحاً اجماع مهاجرین و انصار را بر امامت کسى، باعث مشروعیت آن دانسته، از جمله آن رامصحح خلافت خود مى داند و آن را مورد رضایت خدا وباعث طعن بر مخالفین آن و حتى حلال بودن قتال با آنان مى داند.
در پاسخ باید گفت: در نامه حضرت امیر(علیه السلام) به معاویه توجه به چند نکته ضرورى است .
احتجاج على (علیه السلام) به معاویه از باب الزام
1 . آنچه که مسلم است ، امام ( علیه السلام ) در این نامه در مقام بیان یک قاعده کلى کلامى نیست ؛ بلکه در مقام احتجاج با دشمن عنودى است که معتقد به مشروعیت خلافت خلفاء از طریق بیعت مهاجرین و انصار بود ؛ یعنى از باب استدلال به خصم از راه عقاید و افکار و اعمال خود اوست ، که از او بعنوان «وجادلهم بالتی هی أحسن» تعبیر مى شود .
به عبارت دیگر، حضرت امیر (علیه السلام) به معاویه که از طرف عمر و عثمان استاندار و حاکم شام بود ، و آنان را خلیفه مشروع مى دانست ، خطاب کرده و مى فرماید :
اگر از نظر تو معیار مشروعیت خلافت آنان ، اجتماع مهاجرین و انصار بود ، همان معیار در خلافت من نیز وجود دارد .
2 . از آنجا که قصد مؤلف نهج البلاغه ، نقل بخش‌هاى بلیغ سخنان حضرت بوده ؛ از این رو ، بخشى از این نامه را نقل نکرده و دیگر مؤلفان ؛ همانند نصر بن مزاحم و ابن قتیبه دینوری این نامه را به صورت مبسوط نقل کرده‌اند و نکاتى در نقل آنان هست که نشانگر حقیقت یاد شده است .
3 . در آغاز نامه حضرت علیه السلام آمده :
فإنّ بیعتی بالمدینة لزمتک و أنت بالشام .
همانگونه که بیعت با ابوبکر و عمر در مدینه بود و تو در شام به آن ملتزم گردیدى ، باید به بیعت من نیز تسلیم شوى .
وقعة صفین- ابن مزاحم المنقری – ص 29 – با تحقیق عبدالسلام محمد هارون- چاپ مؤسسة العربیّة الحدیثة و الامامة والسیاسة – ابن قتیبة الدینوری – با تحقیق شیری – ج 1- ص 113 و با تحقیق زینی – ج 1 – ص 84 و المناقب – موفق الخوارزمی – متوفاى 568 – ص 202 – با تحقیق شیخ مالک محمودى – چاپ جامعه مدرسین قم و جواهر المطالب – ابن دمشقی شافعى – ج 1 – ص 367- با تحقیق شیخ محمودى – چاپ مجمع احیاء الثقافة الاسلامیّة و تاریخ مدینة دمشق – ابن عساکر – ج 59 – ص 128 – با تحقیق على شیرى – چاپ دارالفکر و شرح نهج البلاغة – ابن أبی الحدید – ج 3 – ص 75 و ج 14- ص 35 و 43 .
و این فرمایش حضرت ، در برابر استدلال سخیف معاویه است که دلیل تسلیم نشدن خویش در برابر حضرت را ، سرپیچى مردم شام از بیعت با حضرت عنوان کرده بود :
وأما قولک أنّ بیعتی لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم یدخلوا فیها کیف وإنّما هی بیعة واحدة ، تلزم الحاضر والغائب ، لا یثنى فیها النظر ، ولا یستانف فیها .
شرح نهج البلاغة – ابن أبی الحدید – ج 14- ص 43 و بحار الأنوار – علامه مجلسی – ج 33 – ص82 و الغدیر – علامۀ امینی – ج 10- ص 320 و نهج السعادة – محمودی – ج 4 – ص 263 .
اما گفتار تو که به خاطر بیعت نکردن اهل شام ، خلافت مرا زیر سؤال بردى ، سخن بى اساس و سخیف است ؛ زیرا بیعتى که با خلیفه مسلمین در مرکز حکومت اسلامى انجام مى گیرد ، رعایت آن بر تمام حاضران و غائبان لازم است و کسى حق ندارد در آن تجدید نظر کند و یا بیعتى جدیدى را از سر گیرد .
4 . حضرت در بخش پایانى نامه، داستان بیعت شکنى طلحه و زبیر را گوشزد نموده و سپس از معاویه مى خواهد همانند سایر مسلمانها در برابر حکومت ، سر تسلیم فرود آورد و خود را گرفتار ننماید و در غیر این صورت با وى به ستیز خواهد برخاست :
وإن طلحة والزبیر بایعانى ثم نقضا بیعتى، وکان نقضهما کردّهما، فجاهدتهما . على ذلک حتى جاء الحق وظهر أمر اللّه وهم کارهون. فادخل فیما دخل فیه المسلمون، فإن أحب الأمور إلى فیک العافیة، إلا أن تتعرض للبلاء . فإن تعرضت له قاتلتک واستعنت اللّه علیک .
به جانم سوگند ! اگر شرط انتخاب رهبر ، حضور تمامى مردم باشد ، هرگز راهى براى تحقق آن وجود نخواهد داشت ، بلکه آنان که صلاحیت دارند، رهبر و خلیفه را انتخاب مى کنند و عمل آن ها نسبت به دیگر ، مسلمانان نافذ است ، آنگاه نه حاضران بیعت کننده ، حق تجدید نظر دارند و نه آنان که در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابى دیگر را خواهند .
وقعة صفّین: ص 20 و 29، الامامة والسیاسة: ج 1، ص 113، المناقب خوارزمی: ص 202، جواهر المطالب: ج 1، ص 367، تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر: ج 59، ص 128 و شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید: ج 14، ص 36.
. اگر امام علی علیه السلام بیعت با خلفای سه گانه را دلیل بر مشروعیت آن‌ها می‌دانست ، چرا خودش از بیعت کردن با آنان امتناع کرد ؟
این که امام علی علیه السلام با آن‌ها بیعت نکرده است ، از قطعیات تاریخ است که حتی صحیح‌ترین کتاب‌های اهل سنت نیز به آن اعتراف کرده‌اند .
محمد بن اسماعیل بخاری می‌نویسد :
وعاشت بعد النبی صلى الله علیه وسلم، ستة أشهر فلما توفیت دفنها زوجها على لیلا ولم یوءذن بها أبا بکر وصلى علیها وکان لعلى من الناس وجه حیاة فاطمة فلما توفیت استنکر على وجوه الناس فالتمس مصالحة أبى بکر ومبایعته ولم یکن یبایع تلک الأشهر .
فاطمۀ زهرا [ سلام الله علیها ] بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شش ماه زنده بود ، وقتی از دنیا رفت ، شوهرش او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را خبر نکرد و خود بر او نماز خواند . تا فاطمه زنده بود ، علی [ علیه السلام] در میان مردم احترام داشت ؛ اما وقتی قاطمه از دنیا رفت ، مردم از او روی گرداندند و این جا بود که علی با ابوبکر مصالحه و بیعت کند . علی [ علیه السلام ] در این شش ماه که فاطمه زنده بود ، با ابوبکر بیعت نکرده بود .
صحیح البخاری، ج 5، ص 82 .
بعد هم که بیعت کردند ، از روی میل و اختیار نبوده است ؛ بلکه با زور و اجبار بوده است ؛ چنانچه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه نامه 28 می فرماید :
إنّی کنت أقاد کما یقاد الجمل المخشوش حتى أبایع .
مرا از خانه‌ام کشان کشان به مسجد بردند ؛ همان‌گونه‌ای که شتر را مهار می‌زنند و هر گونه فرار و اختیار از او می‌گیرند .
و جالب این است که می‌گوید وقتی آقا امیر المؤمنین علیه السلام وارد مسجد شد ، گفتند با ابوبکر بیعت کن . حضرت فرمود : اگر من بیعت نکنم ، چه می‌شود ؟ گفتند : قسم به خدای که شریک ندارد ، گردنت را می‌زنیم . حضرت فرمود : در این هنگام بندۀ خدا و برادر پیامبر را کشته‌اید . ابوبکر ساکت شد و چیزی نگفت .
فقالوا له : بایع . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ ! قالوا : إذا والله الذی لا إله إلا هو نضرب عنقک ! قال : إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله . وأبو بکر ساکت لا یتکلم .
الإمامة والسیاسة بتحقیق الشیری: 31، باب کیف کانت بیعة علی بن أبی طالب .
و از آن جالب تر این که در اثبات الوصیۀ مسعودی آمده است که امیر المؤمنین علیه السلام را کشان کشان بردند به طرف آقای ابوبکر و گفتند که باید بیعت کنی . دست علی علیه السلام مشت بود و باز نبود . تمام این‌ها جمع شدند تا مشت آن حضرت را باز کنند و در درون دست ابوبکر قرار دهند ، نتوانستند . جناب ابوبکر تشریف آورند جلو و دست خود را بر روی دست بستۀ امیر المؤمنین علیه السلام به عنوان بیعت کشیدند .
فروی عن عدی بن حاتم أنه قال : والله ، ما رحمت أحدا قط رحمتی علی بن أبی طالب علیه السلام حین اتى به ملببا بثوبه یقودونه إلى أبی بکر وقالوا : بایع ، قال : فإن لم أفعل ؟ قالوا : نضرب الذی فیه عیناک ، قال : فرفع رأسه إلى السماء ، وقال : اللهم إنی اشهدک أنهم أتوا أن یقتلونی فإنى عبد الله وأخو رسول الله ، فقالوا له : مد یدک فبایع فأبى علیهم فمدوا یده کرها ، فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم یقدروا ، فمسح علیها أبو بکر وهی مضمومة … .
إثبات الوصیة للمسعودی: 146، الشافی : 3 / 244 ، علم الیقین : 2 / 386 – 388 . بیت الأحزان للمحدث القمی: 118، الأسرار الفاطمیّة للشیخ محمد فاضل المسعودی: 122، علم الیقین للکاشانی: 686، المقصد الثالث ، الهجوم على بیت فاطمة (علیه السلام) لعبد الزهراء مهدی: 136، 343 .
امام علیه السلام ، سیره شیخین را غیر مشروع می داند .
6. اگر امام علی علیه السلام خلافت آنان را مشروع می‌دانست ، چرا در روز شورای ششه نفره وقتی سه بار به حضرت پشنهاد دادند که بر طبق سنت ابوبکر و عمر رفتار کند تا با او بیعت کنند ، حضرت با قاطعیت تمام رد نموده و اعلام کرد معیار و ملاک حکومت من فقط کتاب خدا و سنّت پیامبر است و با وجود این دو ، نیازى به ضمیمه کردن سیره دیگرى نیست.
یعقوبی ، تاریخ نویس معروف اهل سنت این قضیه را این‌گونه نقل می‌کند :
وخلا بعلی بن أبی طالب ، فقال : لنا الله علیک ، إن ولیت هذا الامر ، أن تسیر فینا بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة أبی بکر وعمر . فقال : أسیر فیکم بکتاب الله وسنة نبیه ما استطعت . فخلا بعثمان فقال له : لنا الله علیک ، إن ولیت هذا الامر ، أن تسیر فینا بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة أبی بکر وعمر . فقال : لکم أن أسیر فیکم بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة أبی بکر وعمر ، ثم خلا بعلی فقال له مثل مقالته الأولى ، فأجابه مثل الجواب الأول ، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولى ، فأجابه مثل ما کان أجابه ، ثم خلا بعلی فقال له مثل المقالة الأولى ، فقال : إن کتاب الله وسنة نبیه لا یحتاج معهما إلى إجیرى أحد . أنت مجتهد أن تزوی هذا الامر عنی . فخلا بعثمان فأعاد علیه القول ، فأجابه بذلک الجواب ، وصفق على یده .
تاریخ الیعقوبی – الیعقوبی – ج 2 – ص 162
عبد الرحمن بن عوف آمد پیش علی بن أبی طالب [علیه السلام ] و گفت : ما با تو بیعت می‌کنیم به شرطی که وقتی حکومت به دست تو رسید ، به کتاب خدا ، سنت پیامبر و روش ابو بکر و عمر رفتار کنی . امام فرمود : من فقط بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر ؛ تا اندازه‌ای که توان دارم رفتار خواهم کرد .
عبد الرحمن بن عوف رقت پیش عثمان و گفت : ما با تو بیعت می‌کنیم به شرطی که وقتی حکومت به دست تو رسید ، به کتاب خدا ، سنت پیامبر و روش ابو بکر و عمر رفتار کنی . عثمان در جواب گفت : بر طبق کتاب خدا ، سنت رسول و روش ابو بکر و عمر با شما رفتار خواهم کرد .
عبد الرحمن دو باره رفت پش امام و همان جواب اول را شنید ، دو باره رفت پیش عثمان و بازهم همان سخنی را گفت که بار اول گفته بود . برای بار سوم پیش علی بن أبی طالب رفت و همان پشنهاد را داد ، امام علی [ علیه السلام ] فرمود :
وقتی کتاب خدا و سنت پیامبر در میان ما هست ، هیچ نیازی به عادت و روش کسی دیگری نداریم ،‌ تو تلاش می‌‌کنی که خلافت را از من دور کنی .
برای بار سوم پیش عثمان رفت و همان پشنهاد اول را داد و عثمان هم همان جواب اول را داد . عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و خلافت را به او داد .
احمد بن حنبل نیز در مسندش قضیه را از زبان عبد الرحمن بن عوف این گونه روایت می‌کند :
عن أبی وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضی الله عنه قال ما ذنبی قد بدأت بعلی فقلت أبایعک على کتاب الله وسنة رسوله وسیرة أبی بکر وعمر رضی الله عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضی الله عنه فقبلها .
مسند احمد – الإمام احمد بن حنبل – ج 1 – ص 75 و مجمع الزوائد – الهیثمی – ج 5 – ص 185 و تاریخ مدینة دمشق – ابن عساکر – ج 39 – ص 202 و أسد الغابة – ابن الأثیر – ج 4 – ص 32 و … .
أبی وائل می‌گوید به عبد الرحمن بن عوف گفتم : چطور شد که با عثمان بیعت و علی را رها کردید ؟ عبد الرحمن گفت : من گناهی ندارم ، من به علی [ علیه السلام ] گفتم که با تو بیعت می‌کنم به شرطی که به کتاب خدا ، سنت رسول و روش ابی بکر و عمر رفتار کنی ، علی [ علیه السلام ] فرمود : ” نمی‌توانم ” . به عثمان پشنهاد دادم ،‌ او قبول کرد .
معنای سخن امام علیه السلام این است که کتاب خدا و سنت رسول نقصی ندارند تا نیاز باشد که عادت و سیرۀ کسی دیگری را به آن ضمیمه کنیم ؛ یعنی این که من سیره و روش آن‌ها را مشروع نمی‌دانم و محال است که چیزی را جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعیت ندارد ، وارد اسلام کنم .
و عبد الرحمن بن عوف نیز کاملاً بر این مطلب واقف بود که امام علی علیه السلام چنین شرطی را نمی‌پذیرد و هرگز زیر بار آن نخواهد رفت ؛ از این رو ، این پشنهاد را داد تا عملاً خلافت را از امام دور کرده باشد و آن را به کسی واگذارد که از قبل جامۀ خلافت را برای او دوخته بودند .
اگر امیر المؤمنین علیه السلام خلافت و سیره و روش آن دو را مشروع می‌دانست ، قطعاً در آن موقعیت حساس پشنهاد عبد الرحمن بن عوف را رد نمی‌کرد تا مجبور نباشد بیش از دوازده سال دیگر خانه نشین باشد .
و باز حتی در زمان حکومت ظاهری خودش ، وقتی ربیعة بن أبی شداد خثعمی به آن حضرت پشنهاد داد که من در صورتی با شما بیعت خواهم کرد که بر طبق سنت ابو بکر و عمر رفتار کنی ، حضرت نپذیرفت و فرمود :
ویلک لو أن أبا بکر وعمر عملا بغیر کتاب الله وسنة رسول الله صلى الله علیه وسلم لم یکونا على شئ من الحق فبایعه … .
وای بر تو ! اگر ابو بکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عمل کرده باشند ، چه ارزشی می‌تواند داشته باشد ؟
تاریخ الطبری ، الطبری ، ج 4 ، ص 56 .
آیا علی (علیه السلام) معتقد به خلافت شورایى است ؟
اما جمله حضرت مى فرماید:
وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا
گرچه برخى به این فراز از سخن حضرت براى مشروعیت بخشیدن به خلافت بر خواسته از شوراى مهاجران وانصار استدلال نموده اند ولى کاملا اشتباه و نادرست است زیرا ؛
معاویه نه انصار ونه از مهاجرین بود
1. طرف سخن على (علیه السلام) معاویه است که مى خواهد با عدم شرکت خود و دیگر طلقاء ، بیعت حضرت را زیر سؤال ببرد حضرت در این نامه مى فرماید :
وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ
اگر بر فرض ، انتخاب خلیفه بر اساس شورا هم باشد ، شورا حق مسلم مهاجرین و انصار است و تو نه از انصارى و نه از مهاجرین ؛ بلکه در سال فتح مکه در زیر سایه شمشیر آن هم به ظاهر اسلامى آوردى .
على (علیه السلام) در قضیه جنک صفین در رابطه با یاران معاویه صراحتا مى فرماید:
فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ .
خطبه 16.
قسم بخدایى که دانه را شکافت ، و پدیده ها را آفرید ، آن ها اسلام را نپذیرفتند ؛ بلکه به ظاهر تسلیم شدند ، و کفر خود را پنهان داشتند ، آنگاه که یاورانى یافتند آن را آشکار ساختند .
عمار یاسر ، یار باوفای امیر المؤمنبن نیز به تبعیت از امام مى گوید :
واللّه ما أسلموا ، ولکن استسلموا وأأَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا رأوا علیه أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ .
مجمع الزوائد: 113/1، عن الطبرانى.
به خدا سوگند این ها إسلام نیاوردند ؛ بلکه به ظاهر تسلیم شدند و آنگاه که نیرو یافتند ، کفر خود را اظهار نمودند .
و با فتح مکه هجرت پایان پذیرفت ؛ همان طورى بخارى کرده که رسول اکرم (ص) فرمود :
لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ فَتْحِ مَکَّةَ .
صحیح البخاری، ج 4، ص 38، ح 3079، کتاب الجهاد والسیر، ب 194 ، باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ .
و از قول عائشه نیز نقل کرده که گفت:
انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ مُنْذُ فَتَحَ اللَّهُ عَلَى نَبِیِّهِ صلى الله علیه وسلم مَکَّةَ.
صحیح البخاری، ج 4، ص 38، ح 3080 ، کتاب الجهاد والسیر، ب 194 ، باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ .
از روزى که خداوند مکه را براى پیامبرش فتح نمود، دیگر هجرت قطع شد و پایان گرفت.
خلافت ابوبکر فلته و امر ناگهانى بود
2. در قضیه ابوبکر که شورایى در کار نبود ؛ بلکه بنا به تصریح شخص ابوبکر که گفت:
إنّ بیعتی کانت فلتة وقى اللّه شرّها وخشیت الفتنة .
أنساب الأشراف للبلاذری، ج 1 ص 590، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 6 ص 47 بتحقیق محمد ابوالفضل .
بیعت من یک امر ناگهانى و اتفاقى بیش نبود ؛ ولى خداوند ما را از شر او حفظ نمود و به خاطر جلوگیرى از فتنه به قبول خلافت تن دادم .
و جناب عمر نیز صراحت دارد که :
إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه .
شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 2 ص 26، و ر.ک: صحیح البخارى، ج 8، ص 26، کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى من الزنا؛ مسند احمد، ج 1، ص 55 .
بیعت با ابوبکر ، یک امر ناگهانی بود ؛ ولی خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسی دوباره خواست با چنین بیعتی ، خلیفه شود ، او را بکشید ! .
على معتقد به خلافت انتصابى است
3. حضرت امیر (علیه السلام) معتقد به خلافت انتصابى است و خلافت انتخابى را مخالف کتاب و سنت مى داند ، این نکته در جاى جاىِ نهج البلاغه به چشم مى خورد . حضرت در خطبه دوم نهج البلاغه، خلافت را ویژه آل محمد (ص) دانسته و وصیت پیامبر گرامى (ص) گواه بر ادعاى خویش بیان مى کند :
ولهم خصائصُ حقِّ الولایة، وفیهم الوصیّةُ والوِراثةُ.
ولایت حق مسلم آل محمد است ، و این ها وصى و وارث رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله هستند .
نهج البلاغة عبده ج 1 ص 30، نهج البلاغة ( صبحی الصالح ) خطبة 2 ص 47، شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 1 ص 139، ینابیع المودة قندوزی حنفی ج 3 ص 449 .
و در نامه خود به مردم مصر مى نویسد :
فو اللّه ماکان یُلْقَى فی رُوعِی ولا یَخْطُرُ بِبالی أنّ العَرَب تُزْعِجُ هذا الأمْرَ من بعده صلى اللّه علیه وآله عن أهل بیته ، ولا أنّهم مُنَحُّوهُ عَنّی من بعده.
بخدا سوگند باور نمى کردم، و به ذهنم خطور نمى کرد که ملت عرب این چنین به توصیه هاى رسول اکرم پشت و پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد.
نهج البلاغة، الکتاب الرقم 62، کتابه إلى أهل مصر مع مالک الأشتر لمّا ولاه إمارتها، شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید: 95/6، و151/17، الإمامة والسیاسة: 133/1 بتحقیق الدکتور طه الزینی ط. مؤسسة الحلبی القاهرة .
و در خطبه 74 مى فرماید :
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.
همانا میدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آنچه انجام داده اید گردن مى نهم، تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگرى ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیورى که بدنبال آن حرکت میکنید، پرهیز میکنم.
على (علیه السلام) خلافت ابو بکر را حکومت استبدادى مى داند
4. حضرت امیر (علیه السلام) خلافت خلفا را مبتنى بر اساس دموکراسى نمى داند ؛ بلکه صراحت دارد که حکومت را به استبداد قبضه کردند ؛ همان طورى که در خطاب به به ابوبکر فرمود :
ولکنّک استبددت علینا بالأمر وکنّا نرى لقرابتنا من رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم نصیباً حتّى فاضت عینا أبى بکر .
تو در حق من استبداد کردى و بخاطر جایگاه من با رسول اکرم 6، خلافت حق مسلم من بود، که قطرات اشک ابوبکر با شنیدن این سخن على 7 سرازیر گشت.
صحیح البخارى: 82/5، کتاب المغازی، با غزوة خیبر، مسلم، ج 5، ص 154، (چاپ جدید: ص 729 ح 1758)، کتاب الجهاد، باب قول النبی (ص) لانورَث ما ترکناه صدقة .
على (علیه السلام) عمر را شایسته خلافت نمى داند
5 . و همچنین وقتى مطلع مى شود که ابوبکر تصمیم دارد عمر را به عنوان خلیفه منصوب کند ، اعتراض شدید خود را با صراحت اعلام مى کند ؛ همان طورى که در نقل ابن سعد در طبقات آمده :
عن عائشة قالت لما حضرت أبا بکر الوفاة استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربک قال بالله تعرفانی لأنا أعلم بالله وبعمر منکما أقول استخلفت علیهم خیر أهلک.
عائشه نقل مى کند : در آخرین لحظات زندگى ابوبکر ، على (علیه السلام) و طلحه نزد او رفتند و از وى پرسیدند: چه کسى را خلیفه خود قرار داده اى ؟
پاسخ داد: عمر را.
به وى گفتند : پاسخ خداوند را چه خواهى داد.
پاسخ داد : آیا خدا را به من مى شناسانید، من به خدا و عمر از شما آگاه ترم، اگر به ملاقات خداوند بروم خواهم گفت: که بهترین بنده تو را براى خلافت انتخاب کردم .
الطبقات: 196/3، تاریخ مدینة دمشق: 251/44، عمر بن الخطاب للاستاذ عبد الکریم الخطیب ص 75 .
على (علیه السلام) به انتخاب عثمان به شدت اعتراض مى کند
6. و نیز نسبت به خلافت عثمان نیز مخالفت خود را اعلام کرده و مقاومت مى کند تا جایى که عبد الرحمن بن عوف او را تهدید به قتل مى کند :
قال عبد الرحمن بن عوف : فلا تجعل یا علی سبیلاً إلى نفسک ، فإنّه السیف لا غیر .
الامامة والسیاسة ، تحقیق الشیری ج 1 ص 45، تحقیق الزینی ج 1 ص 31 .
و از قضیه شورى شش نفره عمر به شدت مى نالد و فریاد در مى آورد :
فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَکِنِّی أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ إِلَى أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.
پناه به خدا از این شورا ! در کدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم که هم اکنون مرا همانند آن ها پندارند و در صف آن ها قرارم دهند ، ناچار ، باز هم کوتاه آمدم ، و با آنان هماهنگ گردیدم ، یکى از آن ها با کینه اى که از من داشت روى برتافت و دیگرى دامادش را بر حقیقت برترى داد و آن دو نفر دیگر (طلحه و زبیر) که زشت است آوردن نامشان .
تا آن که سومى به خلفت رسید ، دو پهلویش از پرخورى باد کرده ، همواره بین آشپزخانه و دستشویى سرگردان بود ، و خویشاوندان پدرى او از بنى امیه بپا خاستند ، و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند ، چون شتر گرسنه اى که به جان گیاه بهارى بیافتد ، عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد ، و اعمال او مردم را برانگیخت ، و شکم بارگى او نابودش ساخت .
نهج البلاغه، خطبه 3 .
على (علیه السلام) ابوبکر وعمر را خائن وحیله گر مى داند
7 . امیرمؤمنان (علیه السلام)، ابوبکر وعمر را دروغگو، گنهکار، حیله گر و خائن مى داند،
همان طورى در کتاب صحیح مسلم که از دیدگاه اهل سنت صحیح ترین کتاب بعد از قرآن کریم مى باشد ، از زبان عمر ، خطاب به عباس و على مى گوید :
فلمّا توفّی رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله، قال أبو بکر: أنا ولی رسول اللّه… فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً… ثمّ توفّی أبو بکر فقلت : أنا ولیّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله، ولی أبی بکر، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً ! واللّه یعلم أنّی لصادق، بارّ، تابع للحقّ! .
پس از رحلت پیامبر گرامى (ص) ، ابوبکر مدعى خلافت آن حضرت شد ، و شما دو نفر (على وعباس) ابوبکر را دروغگو، گنهکار ، حیله گر و خائن دانستید ، و پس از درگذشت ابوبکر من مدعى خلیفه پیامبر و ابوبکر نمودم شما باز هم مرا دروغگو ، گنهکار ، حیله گر و خائن دانستید .
صحیح مسلم ج 5 ص 152، (ص 728 ح 1757) کتاب الجهاد باب 15 حکم الفئ حدیث 49، فتح الباری ج 6 ص 144 .
على (علیه السلام) خلفاى گذشته غاصب خلافت مى داند
8 .علی (علیه السلام) براى خلافت خلفاى گذشته مشروعیتى قائل نیست و آنان غاصب خلافت حق خود مى داند، همان طورى که در نامه خود به عقیل مى نویسد :
فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ سَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّی.
خدا قریش را به کیفر زشتیهایشان عذاب کند ، آن ها پیوند خویشاوندى مرا بریدند ، و حکومت فرزند مادرم (پیامبر ص ) را از من ربودند .
نهج البلاغة، کتاب رقم 36 .
و در نقل ابن ابى الحدید آمده که حضرت فرمود:
وغصبونی حقی ، وأجمعوا على منازعتی أمرا کنت أولى به.
قریش حق مرا غصب کردند و در امر خلافت که از همه شایسته تر بودم با من به نزاع برخاستند .
شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 4، ص 104، ج 9، ص 306 .
بنا به ابن قتیبه وقتى ابو بکر قنفذ را نزد على (علیه السلام) فرستاد و به اوگفت :
یدعوکم خلیفة رسول الله (ص)
خلیفه پیامبر تو را احضار کرده است.
على (علیه السلام) در پاسخ فرمود :
لسریع ما کذبتم على رسول الله (ص)
چه زود بر پیامبر گرامى (ص) دروغ بستید و خود را خلیفه او نامیدید.
ثمّ قال أبو بکر : عد إلیه فقل : أمیر المؤمنین یدعوکم ، فرفع علی صوته فقال : سبحان الله لقد ادعى ما لیس له .
ابو بکر براى مرتبه دوم قنفذ را نزد على (علیه السلام) فرستاد و گفت: به او بگو: امیر المؤمنین تو را احضار کرده است. على (علیه السلام) با شنیدن این سخن فریاد بر آورد: سبحان اللّه چه ادعاى بى جایى کرده است.
الإمامة والسیاسة بتحقیق الزینى، ص 19 وبتحقیق الشیری، ص 30 .
آیا با توجه به نکات هفتتگانه یادشده ، باز هم جاى آن دارد که بگوییم على (علیه السلام) به نقش شورى در خلافت عقیده دارد و یا خلافت خلفاى گذشته را مشروع مى داند ؟!!
آیا إجماع صحابه دلیل بر رضایت خداوند است؟
اما نسبت به جمله حضرت که مى فرماید:
فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا .
پس اگر مهاجرین و انصار بر امامت کسى گرد آمدند ، و او را امام خود خواندند ، خشنودى خدا هم در آن است .
آقایان اهل سنت نمى توانند به این فراز از سخن حضرت امیر (علیه السلام) براى اثبات حقانیت خلافت خلفا استدلال نمایند ؛ زیرا :
أوّلاً : در برخى از نسخ نهج البلاغه بجاى جمله «کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا»
عبارت «کَانَ ذَلِکَ رِضًا» بدون ذکر کلمه «لِلَّهِ» آمده است
( رجوع شود به نهج البلاغة چاپ: مصر، قاهره، الاستقامة. که کلمه «للّه» داخل گیومه قرار گرفته است. )
یعنى اگر مهاجرین و انصار کسى را براى خلافت برگزیدند ، دلیل بر رضایت آنان بر این انتخاب مى باشد و این بیعت در اثر زور و شمشیر صورت نگرفته است .
ثانیاً: بر فرض این که کلمه «للّه» نیز در خطبه وجود داشته باشد ، معنایش این است که همه مهاجرین و انصار که حضرت على ، صدیقه طاهره ، حسن و حسین علیهم السلام نیز داخل آنان باشد ، بر امامت کسى اجماع کنند ، قطعاً دلیل بر رضایت خداوند مى باشد .
آیا فاطمه زهرا (س) با ابوبکر بیعت نمود؟
مگر نه این است که صدیقه طاهره بنا به روایات صحیح رضایت او رضایت پیامبر و غضب او غضب پیامبر مى باشد که بنا به نقل حاکم نیشابورى رسول اکرم(ص) به فاطمه زهرا (س)
إنّ اللّه یغضب لغضبک، ویرضى لرضاک.
خدا به غضب تو غضباک و به رضایت تو راضى مى شود .
آن گاه گفته:
هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه.
این روایت صحیح است ولى بخارى و مسلم ذکر نکرده اند .
مستدرک: 153/3، مجمع الزوائد: 203/9، الآحاد والمثانی للضحاک: 363/5، الإصابة: 266265/8، تهذیب التهذیب: 392/21، سبل الهدى والرشاد للصالحی الشامی: 11/ 44 .
و به نقل بخارى حضرت فرمودند :
فاطمة بَضْعَة منّى فمن أغضبها أغضبنی .
فاطمه پاره تن من است و هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است .
صحیح البخارى 210/4، (ص 710، ح 3714)، کتاب فضائل الصحابة، ب 12 – باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم . و 219/4 ، (ص 717، ح 3767) کتاب فضائل الصحابة ، ب 29 – باب مَنَاقِبُ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ .
و به نقل مسلم نیشابوری ، حضرت فرمود:
إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی یُؤْذِینِی مَا آذَاهَا.
فاطمه پاره تن من است و هر کس او را اذیت کند مرا اذیت کرده است .
صحیح مسلم 141/7 ح 6202 کتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 -باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِیِّ عَلَیْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ .
شکى نیست که حضرت زهرا (س) نه تنها با ابو بکر بیعت نکرد ؛ بلکه در حال غضب و خشم و قهر از ابوبکر دار فانى را وداع نمود .
به نقل بخارى :
فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَکْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّیَتْ.
حضرت فاطمه دختر پیامبر اکرم (ص) بر ابوبکر غضب نمود و از وى قهر کرد تا روزى که از دنیا رفت .
صحیح البخارى: 42/4، ح 3093، کتاب فرض الخمس، ب 1 – باب فَرْضِ الْخُمُسِ .
و بنا به وصیت آن حضرت ، على (علیه السلام) او را شبانه دفن کرد ، بدون آن به ابوبکر که خود را به عنوان خلیفه پیامبر قلمداد مى کرد ، اطلاع دهند بر بدن وى نماز خواند :
فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلاً، وَلَمْ یُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَکْرٍ وَصَلَّى عَلَیْهَا .
صحیح بخارى، ج 5، ص 82، ح 4240، کتاب المغازى، ب 38، باب غَزْوَةُ خَیْبَرَ، صحیح مسلم، ج 5، ص 154، ح 4470، کتاب الجهاد والسیر (المغازى )، ب 16 – باب قَوْلِ النَّبِیِّ صلى الله علیه وسلم «لاَ نُورَثُ مَا تَرَکْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ» .
آیا على (علیه السلام) در میان مهاجرین و انصار بود؟
مگر نه این است که على (علیه السلام) بنا به نقل بخارى و مسلم تا مدت 6 ماه از بیعت با ابوبکر خود دارى نمود :
وعاشت بعد النبی صلى الله علیه وسلم، ستة أشهر… ولم یکن یبایع تلک الأشهر .
حضرت فاطمه بعد از رحلت پیامبر 6 ماه زند بود و در طول این مدت على (علیه السلام) با ابوبکر بیعت ننمود .
صحیح البخاری، ج 5، ص 82، صحیح مسلم، ج 5، ص 154.
آیا بیعت ننمودن على (علیه السلام) دلیل بر عدم مشروعیت خلافت ابوبکر نیست؟
مگر بنى هاشم به تبعیت از على (علیه السلام) از بیعت خود دارى نکردند ؟
بنا به نقل عبد الرزاق استاد بخارى :
فقال رجل للزهری : فلم یبایعه علیّ ستة أشهر ؟ قال : لا ، ولا أحد من بنی هاشم .
مردى به زهرى گفت : آیا درست است که على در طول 6 ماه بیعت نکرد ؟ پاسخ داد : نه على و نه هیچیک از بنى هاشم در طول این مدت بیعت نکردند .
المصنف لعبد الرزاق الصنعانی، ج 5، ص 472 – 473.
همین تعبیر را بیهقى در سنن ، طبرى در تاریخ خود وابن اثیر در دو کتاب رجال و تاریخ خود نقل کرده اند .
اسد الغابة: 222/3 و الکامل فی التاریخ ، ج 2 ، ص 325 و السنن الکبرى، ج 6، ص 300 و تاریخ الطبری، ج 2، ص 448 .
مگر آقاى ابن حزم از علماى بزرگ اهل سنت نمى گوید :
ولعنة اللّه على کلّ إجماع یخرج عنه على بن أبى طالب ومن بحضرته من الصحابة .
لعنت خداوند بر آن اجماعى که على (علیه السلام) و همراهانش در داخل آن اجماع نباشند .
المحلى: ج 9، ص 345، بتحقیق أحمد محمد شاکر، ط. بیروت – دارالفکر .

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد