۱۳۹۳/۱۰/۰۱
–
۲۷۷۷ بازدید
ارتباط روح با بدن چیست؟
پیوند میان نفس و بدن همانند رابطه کبوتر با قفس یا کشتى بان و کشتى و یا ظرف و مظروف نمى باشد بلکه رابطه نفس و بدن رابطه اى بسیار ژرف و عمیق است.
زمینه پیدایش روح انسانى در نطفه انسان موجود مى باشد سپس این نطفه در اثر تحوّل ذاتى و حرکت جوهرى به سمت کمال و تجرّدِ از مادّه، سیر مى کند و به مرتبه اى مى رسد که پیراسته از مادّه و جسم مى گردد به بیان دیگر «روح انسان» در دامن جسم او زاییده مى شود و تکامل مى یابد و به استقلال مى رسد.(1) البتّه نفس مجرّد، پیوند و تعلّقش به بدن را از دست نمى دهد و همواره بدن انسان را تدبیر و اداره مى نماید.
«روح» گوهرى مجرّد و فرامادّى و از سنخ عالم ملکوت مى باشد و از ویژگى هاى موجود مجرّد این است که نه در جسم حلول مى کند و نه با آن متّحد مى گردد بنابراین روح مجرّد به خاطر پیراستگى اش از مادّه و جسم نه در بدن مستقرّ است و نه با بدن اتّحاد و ترکیب دارد بلکه نوعى تعلّق و پیوند بین روح و بدن برقرار است به نام «ارتباط تدبیرى» به این معنا که بدن مانند ابزار و وسیله اى در خدمت روح مى باشد و روح کارها و تأثیرات خود را از طریق بدن انجام مى دهد و اداره و مدیریت و تدبیر بدن بر عهده نفس و روح مى باشد(2).
برخى رابطه روح و بدن را همانند رابطه معنى و لفظ مى دانند، چنان که معنى در لفظ حلول نکرده و با آن ترکیب نشده، بلکه صرفاً یک پیوند تنگاتنگى با لفظ دارد، روح انسان نیز چنین پیوند ژرفى با بدن دارد.
فلاسفه رابطه نفس و بدن را به رابطه خداوند با عالم مادّه تشبیه کرده اند همان گونه که خداوند در جهان هستى به ویژه عالم مادّه حلول نکرده و با آن متّحد و ترکیب نشده است بلکه به عنوان «رب» و پروردگار به تدبیر جهان مى پردازد روح انسان نیز در بدن حلول نکرده و با او ترکیب نشده است بلکه روح «رب» و پرورش دهنده و مربّى بدن است و اداره و تربیت بدن را بر عهده دارد.(3)
به دیگر سخن همان گونه که خداوند یک نوع احاطه و سلطه بر جهان هستى دارد، روح نیز نوعى سلطه و احاطه و مدیریّت نسبت به بدن دارد.
بهترین گواه بر این که روح در بدن جاى ندارد این است که هنگامى که عضوى از اعضاى انسان مانند دست یا پا از بدن قطع و جدا مى گردد، انسان احساس نمى کند بخشى از روح او جدا شده و از روحش چیزى کاسته شده است بلکه خود را همان گونه مى یابد که قبل از قطع عضو مى یافت.
بنابراین اگر روح انسان در تک تک اعضاء استقرار مى داشت، با قطع شدن اعضاى بدن، آن بخش از روح هم به تبع مکانش قطع و جدا مى شد، در حالى که چنین نیست.(4)
(1) مجموعه آثار، ج 2، ص. 27
(2) تفسیر المیزان، ج 10، ص. 121
(3) حسن حسن زاده، عیون مسایل النفس، ص. 216
(4) التفسیر الکبیر، ج 7، ص. 74
پاسخی دیگر:
از نظر حکمای اسلامی ، روح یا نفس ، صورت انسان است ؛ و بدن نیز مادّه ی اوست. لذا انسان به عنوان نوع مادّی ، مرکب است از دو حیث مادّه و صورت ؛ که البته ترکیب این دو اتّحادی است. بر این اساس ، بدن ، علّت مادّی انسان است و روح یا نفس ، علّت صوری آن ؛ که در مقام ذهن ، مادّه را جنس انسان گفته و حیوان می نامند ؛ و نفس را فصل او گفته ، ناطق می گویند. و انسان را تعریف می کنند به: حیوان ناطق.
از طرف دیگر ، در هر نوع مادّی و از جمله در انسان ــ که مرکّب از مادّه و صورت است ــ ، مادّه هیچگاه نقش علّی نسبت به صورت ندارد ؛ امّا صورت ، علّت ناقصه ی مادّه بوده است ، بلکه بالاتر ، واسطه ی فیض است برای علّت فاعلی تا به مادّه فعلیّت دهد. لذا در حقیقت نفس یا روح است که فیض وجود را از طرف علّت فاعلی (خدا) به نطفه رسانده و آن را به سوی علقه شدن سوق می دهد ؛ و علقه را به سمت مضغه شدن می برد و … تا آنکه جنین پدید آید و یک به یک منازل رشد را طی کند و دم به دم از جانب نفس ، صور کمالی خود را دریافت دارد.
البته دقّت شود که مطلب فوق با جسمانیّة الحدوث و روحانیّة البقاء بودن نفس منافاتی ندارد. چون تا نفس موجود نشده ، مادّه ی موجود نیز بدن او نیست ؛ بلکه صرفاً مادّه ای است مثل موادّ دیگر. امّا آنگاه که مادّه به حدّ معیّنی از کمال رسید ، بین آن مادّه و نفس کلّ ــ که نفس انسان است نه نفس فرد خاصّی ــ ارتباطی حاصل می شود ؛ و در این لحظه نفس جزئی از این اتباط حاصل می گردد ؛ و درست در همین لحظه ، آن مادّه نیز حامل آن نفس شمرده می شود. از آن به بعد ، دائماً نفس کلّ ، از طریق نفس جزئی (همان تعلّق ) صور کمالی را به مادّه افاضه می کند و دم به دم این تعلّق قوّت می گیرد ؛ و از مرحله ی نفس جمادی به مرحله نفس نباتی و از نفس نباتی به نفس حیوانی ترقّی می کند ، تا در مرحله ی خاصّی به مرتبه ی نفس انسانی می رسد ؛ و از آن به بعد مراتب نفس انسانی را طیّ می کند.
این بحث ، همانگونه که ملاحظه می فرمایید ، از غوامض فلسفی است و بعید است که بتوان تمام حقایق آن را خارج از کلاس فلسفه بیان داشت. لذا به همین اندک بسنده نموده و در ادامه مطلب مرتبطی نیز برای کسب اطّلاع بیشتر تقدیم حضور می کنیم.
ـ رابطه ی روح و جسم
در مورد جسم و روح و رابطه بین آنها بین متفکّرین اسلامی نظرات مختلفی وجود دارد که پرداختن به همه آنها خارج از گنجایش یک نامه است؛ لذا در این نامه تنها به یکی از نظرات که نظر ملاصدرا و پیروان اوست اشاره می شود.
طبق براهین فیلسوفان حکمت متعالیه (طرفداران مکتب فلسفی ملاصدرا) ، در عالم خلقت ، سه مرتبه از مخلوقات وجود دارند. پایین ترین مرتبه وجود ، عالم مادّه و موجودات آن است ، که محدود به حرکت ، زمان ، مکان ، اندازه ، رنگ و شکل و امثال این امور هستند. بدن مادّی انسان نیز جزء این عالم بوده محدود به حدود این عالم است. مرتبه متوسّط وجود را عالم مثال گویند ، که عالم برزخ مشهور در زبان متدیّنین ، زیر مجموعه این عالم است. در این عالم ، برخی از محدودیّتهای عالم مادّه مثل حرکت و زمان وجود ندارند ؛ امّا اندازه و شکل و رنگ در آن موجود است. موجودات این عالم ، از حیث غیر مادّی بودن ، شبیه به موجوداتی هستند که انسان در قوّه خیال خود تصوّر می کند یا در خواب می بیند. از نظر فیلسوفان حکمت متعالیه و عرفان نظری ، عالم مثال ، باطن عالم مادّه و علّت وجودی آن است. لذا عالم مثال عالمی در عرض و کنار عالم مادّه نیست ؛ بلکه عالمی در طول عالم مادّه و باطن و حقیقت آن است. حکما و عرفا بر این اعتقادند که هر موجود مادّی صورتی غیر مادّی و مثالی نیز دارد که در عالم مثال بوده ، باطن و حقیقت آن است. «چرخ با این اختران ، نُغز و خوش و زیباستی ……. صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی »
این حقیقت از آیات و روایات نیز به روشنی قابل استفاده است. خداوند متعال می فرماید:« وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم . ــــــــ و هیچ چیزی نیست مگر آنکه خزائن آن نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمی کنیم جز به اندازه معلوم و معیّن »( الحجر:21) و فرمود:« … وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ. ـــــ و ما نازل نمودیم آهن را که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است»(الحدید:25)
بر این اساس ، حکما افزون بر بدن مادّی ، بدنی مثالی و غیر مادّی نیز برای انسان قائلند ؛ که باطن و حقیقت بدن مادّی بوده ، بدن مادّی را تدبیر می کند.
امّا مرتبه عالی وجود که حکما آن را عالم عقول می نامند ، عالمی است منزّه از مادّه و آثار مادّه. در این عالم هیچ اثری از محدودیّتهای عالم مادّه و عالم مثال وجود ندارد ؛ لذا از حرکت ، زمان ، مکان ، شکل ، رنگ ، اندازه ، جهت و امثال آن مبرّا و منزّه است. این عالم نیز در عرض و کنار دو عالم دیگر واقع نشده ، بلکه این عالم ، باطن عالم مثال و باطنِ باطن عالم مادّه است. بنا بر این ، هر آنچه در عالم مثال وجود دارد ، حقیقت و باطن آن در عالم عقول موجود بوده از آنجا به عالم مثال نازل شده است. بدن مثالی انسان نیز حقیقتی در عالم عقول دارد که همان روح است. بنا بر این ، روح موجودی از موجودات عالم عقول است که از مادّه و آثار مادّه منزّه بوده حقیقت بدن مثالی و بدن مادّی انسان است ؛ و از طریق مرتبه مثالی ، بدن مادّی را تدبیر می کند. امّا تدبیر او نسبت به بدن مادّی به دو گونه است. تدبیر طبیعی و تدبیر اختیاری. تدبیر طبیعی ، مربوط به خود بدن و رشد و نموّ و حفظ حیات آن می شود ؛ در این قسم از تدبیر ، روح به واسطه بدن مثالی سلولها و اعضاء و جوارح انسان را تدبیر می کند تا بدن مادّی به حیات مادّی خود ادامه دهد ؛ و مسیر تکامل طبیعی خود را به درستی طی نماید. امّا تدبیر اختیاری روح نسبت به بدن مادّی ، مربوط به افعال ارادی انسان می شود. در این قسم از تدبیر ، روح با اختیار خود بدن را تدبیر می کند تا بدن مادّی را در مسیر تکامل اختیاری ، به سمتی رهنمون شود که از ناحیه تکامل اختیاری نیز ــ که مختصّ انسان و جنّ است ــ به حقیقت خود واصل شود. اگر تدبیر طبیعی روح نسبت به بدن ، نادرست باشد یا با مانعی مواجه شود نظم فیزیولوژیکی بدن به هم خورده بدن دچار نارسایی می شود. به عبارت دیگر ارتباط بین صورت بدن و مادّه آن (گوشت و پوست و استخوان و…) سست می شود. همچنین اگر تدبیر اختیاری روح نسبت به بدن درست نباشد یا مانعی در این راه به وجود آید ، بدن در بازگشت به اصل غیر مادّی خود دچار مشکل شده به طور کامل به اصل خود واصل نمی شود. در این بین ، اگرچه مادّه بدن ، جزء حقیقت بدن انسان نیست ولی نقش بسیار مهمّی در مسیر بازگشت انسان به سوی اصل خود دارد. چرا که مادّه بدن نقش قابلی دارد و اگر قابل نصاب قبول را نداشته باشد روح قادر به تدبیر درست بدن نخواهد بود.از اینروست که در ادیان آسمانی به غذا ، شنیدنیها و دیدنیها اهمّیّت بسزایی داده شده و برخی از غذاها ، شنیدنیها و دیدنیها تحریم شده اند مثل غذای حرام یا نجس یا مثل غیبت و موسیقی لهوی و نظر به نامحرم و امثال این امور. سرّ تحریم این گونه از امور در این است که موادِّ حامل صورت انسانی ، از راه همین مجاری سه گانه تأمین می شود. غذاها و شنیدنیها و دیدنیهای حرام ، در مغز و اعصاب و هورمونها و ساختار شیمیایی بدن تأثیر منفی و مخرّب می گذارند ؛ و این تأثیرات مانع از تدبیر درست روح نسبت به بدن می شود. اهمیّت اینگونه از امور در حفظ ارتباط درست بین روح و بدن به قدری زیاد است که در روایات اهل بیت(ع) حتّی برای برخی غذاها یا اصوات و مناظر نیز آثار روحی و معنوی خاصّی برشمرده اند. برای مثال فرموده اند: عدس موجب رقّت قلب می شود یا انگور اندوه دل را می زداید ، خوردن مداوم گوشت به مدّت چهل روز ، موجب قساوت قلب است و هلیم نشاط عبادت می آورد ، خوردن انار ، چهل روز شیطان را از انسان مومن دور می کند و … همچنین نظر به روی عالم یا والدین تاثیرات روحی دارد یا نظر به منظره حرام تاثیر سوء دارد و …
بنا بر این ، طبق مبنای فیلسوفان حکمت متعالیه ، انسان مرکّب از دو جزء روح و جسم نیست بلکه یک وجود دارای مراتب است که پایین ترین مرتبه وجود او بدن مادّی و مرتبه متوسّط او بدن مثالی و عالی ترین مرتبه وجودی او روح است. و بین مرتبه بالا و پایین رابطه تدبیری وجود دارد. البته باید توجّه داشت که مراد فلاسفه از بدن مادّی ، بدن مرکّب از گوشت و پوست و استخوان و امثال آنها نیست. اینها مادّه بدن هستند نه خود بدن. منظور از بدن مادّی انسان ، آن صورت و قالبی است که گوشت و پوست و استخوان و امثال آنها ، حامل این صورت و قالبند. لذا عوض شدن موادّ بدن ، هیچ لطمه ای به وحدت بدن نمی زند. برای تقریب به ذهن ذکر یک مثال مفید خواهد بود. وقتی به میزی چوبی نظاره می کنیم ، با دو چیز مواجه می شویم ؛ مقداری چوب و میخ و چسب که مادّه میز را تشکیل می دهند و شکلی که این موادّ ، حامل آن هستند. لذا می توان شکل میز را از این موادّ گرفت بدون آنکه خود موادّ از بین بروند. اگر قطعات میز را از هم جدا کنیم میز از بین می رود ولی چوب و میخها و چسب بدون کم و کاست باقی می مانند. بدن مادّی انسان نیز نسبت به موادّ تشکیل دهنده آن چنین حالتی دارد. مراد از بدن مادّی ، آن صورت انسانی است که گوشت و پوست و استخوان و امثال آنها حامل آن هستند ؛ لذا در طول یک عمر ، بارها این موادّ در اثر استهلاک سلولها عوض می شوند ولی بدن شخص تبدیل به بدنی دیگر نمی شود. همینطور اگر تمام موادّ بدن یک شخص به یکباره با معجزه عوض شود باز بدن ، همان بدن خواهد بود. لذا از دیدگاه حکمت متعالیه ، در هنگام مرگ روح از جسم جدا نمی شود ؛ بلکه مرتبه پایین روح (صورت بدن ) از مادّه بدن جدا می شود و تمام وجود انسان وارد عالم برزخ می شود و هیچ چیزی از او در این عالم مادّه باقی نمی ماند. آنچه از او باقی می ماند مادّه بدن اوست که مجازاً بدن شخص خوانده می شود ؛ امّا صورت بدن به اصل خود که بدن برزخی است باز گشته با آن متّحد می شود.