امام سجاد(علیه السلام) در مدینه
۱۳۹۵/۰۲/۱۴
–
۲۱۵۵ بازدید
پس از واقعه کربلا، امام سجاد(علیه السلام) در مدینه چه فعالیتی داشت و چرا در برابر ظلم یزید قیام نکرد؟
امام سجاد(علیه السلام) و اهل بیت رسالت، پیام رسانی واقعه جانگداز عاشورا را در کوفه و شام، به خوبی انجام دادند و پس از بازگشت به مدینه، پیام عاشورا را به انبوه جمعیت حاضر در مدینه رساندند[ همان، ص 139-141.]. امام سجاد(علیه السلام) در دوره امامت سی و چهارساله خویش، شخصیت های موثر متعددی را تربیت نمود و این گروه از شاگردان با حضور در خانه و مسجدالنبی?؛ پیرامون امام(علیه السلام) حلقه زدند و در تثبیت و تبیین معارف و اندیشه شیعی، در سایه امام نقش آفریدند. آمار تربیت یافتگان مکتب امام زینالعابدین(علیه السلام) تا 171 نفر نیز ثبت نموده اند[ طوسی، رجال الطوسی، ص 81- 102.].
در میان چهره های مؤثر این مکتب می توان از ابوحمزه ثمالی، ابوخالد کابلی، سعید بن جبیر و سعید بن مسیب یاد کرد[ ر.ک: رنجبر، نقش امام سجاد(علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 200.].
ابوحمزه ثمالی را سلمان عصر خویش می شمارند[ طوسی، اختیار معرفه الرجال، ج2، ص 458.]؛ شخصیتی که دعای آموخته از امام سجاد(علیه السلام) از او به یادگار مانده است.
اما مردم – بر طبق عادتشان که از موقعیت های خطرناک دوری می گزینند – امام علی بن الحسین(علیه السلام) را رها کردند و از او دوری جستند و حتی کسانی که پیش از واقعه کربلا محبت خویش را نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) آشکارا ابراز می کردند، پس از این واقعه، محبت خود را پنهان می داشتند. امام سجاد(علیه السلام) از این رفتار و بی وفایی مردم، این چنین سخن می گوید: «در مکه و مدینه، حتی بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند». وقتی که دوستان راستین اهل بیت(علیهم السلام) در پایتخت اسلام به این اندازه اندک باشند، در شهرهایی که دور از مرکز اهل بیت(علیهم السلام) هستند، وضع چگونه خواهد بود»[ همان، ص 65.].
از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که آن حضرت فرمود: «پدرم علی بن الحسین پس از شهادت پدرش حسین بن علی(علیهم السلام)، سیاه چادری در بیابان برپا ساخت و چندین سال در این چادر اقامت گزید؛ زیرا دوست نداشت با مردم (بی وفا)[ باید توجه داشت که واژه مردم «الناس» در احادیث اهل بیت(علیهم السلام)، بیشتر بر کسانی اطلاق می شود که به امامت اعتقاد ندارند.] معاشرت و دیدار کند. او از همان بیابان که جایگاهش بود، به عراق می رفت و پدر و جدش را زیارت می کرد و کسی از این عمل او آگاه نمی شد[ ابن طاووس، فرحه الغری، ص 43.].
این اقدام امام سجاد(علیه السلام)، عملی شگفت انگیز در طول تاریخ امامت به شمار می رود و برای آن حضرت دو فایده داشت که هم به مصلحت امام بود و هم در روند عملکرد و برنامه ریزی او برای آینده، تأثیر داشت؛
امام(علیه السلام) از اتهام دخالت در قیام بر ضد حکومت رهایی یافت و به همین دلیل، نام او را در فهرست مخالفان قرار ندادند؛
امام(علیه السلام) با این عمل از کشته شدن بسیاری از افراد و از بین رفتن حرمت های فراوان، جلوگیری کرد.
شاید ورود امام سجاد(علیه السلام) قیام های مدینه مانند واقعه حرّه، به نابودی کامل خاندان نبوی و علوی که از آرزوهای خاندان امیه بود، منجر می شد! بنابراین، امام سجاد(علیه السلام) با بی طرفی خود، توانست از انجام این توطئه، جلوگیری کند.
علاوه بر اینکه امام(علیه السلام) پناهگاه بسیاری از خانواده های آسیب دیده از جنگها و حتی برخی از خانواده های بنی امیه بود. آن حضرت چهارصد زن عبدمنافی را تحت پوشش گرفت و آنان را سرپرستی می کرد؛ تا این که سپاهیان پراکنده شدند. از جمله خانواده هایی که امام به آنها پناه داد، خانواده مروان بن حکم و همسر او عائشه، دختر عثمان بن عفان اموی بود و به همین سبب، مروان از علی بن الحسین(علیه السلام) به خاطر این کار سپاس گزاری کرد[ ایام الحرب فی الاسلام، ص 422، حاشیه 1.].
برخی از نویسندگان می کوشند بی طرفی امام سجاد(علیه السلام) و برخورد او با مروان و حمله نکردن سپاهیان به او را دلیلی برای عدم قیام آن حضرت بر ضد حکومت اموی قلمداد کنند؛ اما این تحلیل، برخلاف حقیقت است؛ زیرا، تمامی رفتارهای امام از حکمت و اندیشه سرچشمه می گرفت. اگر امام(علیه السلام) در قیام دخالت می کرد، از دو حال بیرون نبود؛ یا مانند دیگر جریانات آن زمان به کشتار کور و بدون نتیجه کشیده می شد و یا کسانی به پیروزی می رسیدند که هدف حقیقی شان از مکتب قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) به دور بود. علاوه بر این، برخی از شواهد نشان می دهد که امام(علیه السلام) هدف دشمنان بوده است.
شیخ مفید می گوید: «مسرف بن عقبه به مدینه آمد؛ در حالی که می گفت: او جز علی بن الحسین(علیه السلام) را در نظر ندارد»[ مفید، الارشاد، ص 292.].
البته اعتقاد امویان این بود که با قتل عام کربلا، آل علی(علیه السلام) ریشه کن شده، دیگر به عنوان یک جناح مخالف، نمایان نخواهند شد و خیالشان از این جهت راحت شده بود و مردم نیز دیگر به روی کار آمدن خاندان پیامبر?، امیدی نداشتند و شیعه را گروهی نابود شده می پنداشتند. در چنین اوضاع و احوالی، امام سجاد(علیه السلام) باید رسالت خطیر هدایت و رهبری شیعه را عهده دار شود و به سازماندهی دوباره شیعیان اقدام کند. بدینمنظور، آن حضرت می بایست کار را – به ویژه از جهت مسائل اعتقادی – از صفر شروع کرده، احکام دین را از نو پایه ریزی کند؛ سپس مردم را به سوی آن هدایت کند و تحریفات گوناگون را از عقاید مردم بزداید و بهطور کلی، همانند پیامبر?، همه چیز را باید از نو پایه گذاری می کرد[ سیدجعفرمرتضی العاملی، در اسارت و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج 1، مقاله امام سجاد(علیه السلام)، باعث الاسلام من جریه، ص 84-85.] و به همین دلیل امام(علیه السلام) بعد از بازگشت از اسارت، شروع به جذب نیرو کرد.
امام(علیه السلام) توانست در مدت امامت خویش، افراد زبده ای تربیت کند؛ کسانی همچون ابوحمزه ثمالی، سعید بن جبیر، ابوخالد کابلی[ محسن رنجبر، نقش امام سجاد(علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 55.].
برای درک بهتر اوضاع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی عصر امامت امام(علیه السلام) باید بدانیم که محل سکونت امام سجاد(علیه السلام)، یعنی شهر مدینه، گرچه «دار السنه» نام گرفته بود و مردم آن، زمانی میزبان پیامبر? و مهاجران بودند، اما در این زمان، مردم بیشتر متأثر از ارزش های خلافت بودند؛ نه امامان شیعه(علیهم السلام) و به ویژه بعد از فاجعه حره، چنان حقارتی بر مردم آن سامان تحمیل شد که مجبور شدند به عنوان برده یزید، با مسلم بن عقبه، فرمانده نظامی یزید، بیعت کنند. بنابراین، شرایط مناسبی وجود نداشت تا امام سجاد(علیه السلام) بتواند در کمال آزادی، به تعلیم و تربیت شاگردان و نشر احکام و معارف دینی بپردازد؛ هر چند بنا بر بعضی روایات، آن حضرت با مردم و فقهای ساکن مدینه، آمد و رفت داشته است. همچنین نقل شده که علی بن الحسین(علیه السلام) هفته ای یک بار در مسجد رسول خدا? می نشست و به موعظه مردم و دعوت آنان به زهد و تقوا و ترغیب به آخرت می پرداخت.
با وجود همه تنگناهای سیاسی و زیر نظر گرفتن اعمال و رفتار امام(علیه السلام) به وسیله دستگاه بنی امیه، آن حضرت فعالیتش را آغاز کرد و نهضت فکری جد بزرگوارش، امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) را دوباره جان بخشید. آن حضرت ابتدا با اتکا به احادیث رسول خدا? که از طریق امام علی، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) از آن حضرت نقل شده بودند، روش و سیره و فقه شیعه را پی ریزی کرد و با ترویج و اشاعه تفکر شیعی، آن را از انهدام و انحراف و چند دستگی، نجات داد و حیاتی نو بخشید[ همان، ص 115-116.].
از دوران امامت آن حضرت – که تمامی آن بعد از بازگشت از شام در مدینه گذشت – نتیجه گرفته می شود که وی لحظه ای از رسالت الهی خویش در امر امامت و نیز مبارزه با طاغوت زمان، دست بر نداشت و دوران سکوت و عزلت او در مدینه، مقدمه ای برای دوره های بعدی امامتش بوده است و این سیاست، همان چیزی است که اسماعیل بن علی ابوسهل نوبختی آن را چنین بیان کرده است: «حسین(علیه السلام) به شهادت رسید و علی بن الحسین(علیه السلام) که هنوز کم سن و سال بود – عمرش کمتر از بیست سال بود – جانشین او شد. او از مردم کناره گیری کرد. نه او به دیدار کسی می رفت و نه کسی به دیدار او می آمد؛ مگر یاران ویژه اش. او در نهایت درجه عبادت قرار داشت و بر اثر دشواری زمان و ستم بنی امیه، دانش او بسیار اندک انتشار یافت»[ صدوق، اکمال الدین، ص 91.].
این سخن، شرحی برای وضعیت دوران اول امام سجاد(علیه السلام) است، اما در ادامه زندگی امام، لبریز از گفتارها، سخنرانی ها، دعاها و اندرزهای هدف دار است. بنابراین، در این دوران، سکوتی وجود ندارد.
در زندگی امام سجاد(علیه السلام) سفرهای متعددی برای مراسم حج، فعالیت عملی، انفاق و آزادسازی بردگان، حضور در مسجد نبوی، سخنرانی در هر جمعه و گفتوگوهای علمی، وجود داشته است و بدین ترتیب، در این مرحله از زندگی او، خاموشی به چشم نمی خورد»[ محمدرضا حسینی جلالی، پیشین، ص 70-71.].
در میان چهره های مؤثر این مکتب می توان از ابوحمزه ثمالی، ابوخالد کابلی، سعید بن جبیر و سعید بن مسیب یاد کرد[ ر.ک: رنجبر، نقش امام سجاد(علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 200.].
ابوحمزه ثمالی را سلمان عصر خویش می شمارند[ طوسی، اختیار معرفه الرجال، ج2، ص 458.]؛ شخصیتی که دعای آموخته از امام سجاد(علیه السلام) از او به یادگار مانده است.
اما مردم – بر طبق عادتشان که از موقعیت های خطرناک دوری می گزینند – امام علی بن الحسین(علیه السلام) را رها کردند و از او دوری جستند و حتی کسانی که پیش از واقعه کربلا محبت خویش را نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) آشکارا ابراز می کردند، پس از این واقعه، محبت خود را پنهان می داشتند. امام سجاد(علیه السلام) از این رفتار و بی وفایی مردم، این چنین سخن می گوید: «در مکه و مدینه، حتی بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند». وقتی که دوستان راستین اهل بیت(علیهم السلام) در پایتخت اسلام به این اندازه اندک باشند، در شهرهایی که دور از مرکز اهل بیت(علیهم السلام) هستند، وضع چگونه خواهد بود»[ همان، ص 65.].
از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که آن حضرت فرمود: «پدرم علی بن الحسین پس از شهادت پدرش حسین بن علی(علیهم السلام)، سیاه چادری در بیابان برپا ساخت و چندین سال در این چادر اقامت گزید؛ زیرا دوست نداشت با مردم (بی وفا)[ باید توجه داشت که واژه مردم «الناس» در احادیث اهل بیت(علیهم السلام)، بیشتر بر کسانی اطلاق می شود که به امامت اعتقاد ندارند.] معاشرت و دیدار کند. او از همان بیابان که جایگاهش بود، به عراق می رفت و پدر و جدش را زیارت می کرد و کسی از این عمل او آگاه نمی شد[ ابن طاووس، فرحه الغری، ص 43.].
این اقدام امام سجاد(علیه السلام)، عملی شگفت انگیز در طول تاریخ امامت به شمار می رود و برای آن حضرت دو فایده داشت که هم به مصلحت امام بود و هم در روند عملکرد و برنامه ریزی او برای آینده، تأثیر داشت؛
امام(علیه السلام) از اتهام دخالت در قیام بر ضد حکومت رهایی یافت و به همین دلیل، نام او را در فهرست مخالفان قرار ندادند؛
امام(علیه السلام) با این عمل از کشته شدن بسیاری از افراد و از بین رفتن حرمت های فراوان، جلوگیری کرد.
شاید ورود امام سجاد(علیه السلام) قیام های مدینه مانند واقعه حرّه، به نابودی کامل خاندان نبوی و علوی که از آرزوهای خاندان امیه بود، منجر می شد! بنابراین، امام سجاد(علیه السلام) با بی طرفی خود، توانست از انجام این توطئه، جلوگیری کند.
علاوه بر اینکه امام(علیه السلام) پناهگاه بسیاری از خانواده های آسیب دیده از جنگها و حتی برخی از خانواده های بنی امیه بود. آن حضرت چهارصد زن عبدمنافی را تحت پوشش گرفت و آنان را سرپرستی می کرد؛ تا این که سپاهیان پراکنده شدند. از جمله خانواده هایی که امام به آنها پناه داد، خانواده مروان بن حکم و همسر او عائشه، دختر عثمان بن عفان اموی بود و به همین سبب، مروان از علی بن الحسین(علیه السلام) به خاطر این کار سپاس گزاری کرد[ ایام الحرب فی الاسلام، ص 422، حاشیه 1.].
برخی از نویسندگان می کوشند بی طرفی امام سجاد(علیه السلام) و برخورد او با مروان و حمله نکردن سپاهیان به او را دلیلی برای عدم قیام آن حضرت بر ضد حکومت اموی قلمداد کنند؛ اما این تحلیل، برخلاف حقیقت است؛ زیرا، تمامی رفتارهای امام از حکمت و اندیشه سرچشمه می گرفت. اگر امام(علیه السلام) در قیام دخالت می کرد، از دو حال بیرون نبود؛ یا مانند دیگر جریانات آن زمان به کشتار کور و بدون نتیجه کشیده می شد و یا کسانی به پیروزی می رسیدند که هدف حقیقی شان از مکتب قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) به دور بود. علاوه بر این، برخی از شواهد نشان می دهد که امام(علیه السلام) هدف دشمنان بوده است.
شیخ مفید می گوید: «مسرف بن عقبه به مدینه آمد؛ در حالی که می گفت: او جز علی بن الحسین(علیه السلام) را در نظر ندارد»[ مفید، الارشاد، ص 292.].
البته اعتقاد امویان این بود که با قتل عام کربلا، آل علی(علیه السلام) ریشه کن شده، دیگر به عنوان یک جناح مخالف، نمایان نخواهند شد و خیالشان از این جهت راحت شده بود و مردم نیز دیگر به روی کار آمدن خاندان پیامبر?، امیدی نداشتند و شیعه را گروهی نابود شده می پنداشتند. در چنین اوضاع و احوالی، امام سجاد(علیه السلام) باید رسالت خطیر هدایت و رهبری شیعه را عهده دار شود و به سازماندهی دوباره شیعیان اقدام کند. بدینمنظور، آن حضرت می بایست کار را – به ویژه از جهت مسائل اعتقادی – از صفر شروع کرده، احکام دین را از نو پایه ریزی کند؛ سپس مردم را به سوی آن هدایت کند و تحریفات گوناگون را از عقاید مردم بزداید و بهطور کلی، همانند پیامبر?، همه چیز را باید از نو پایه گذاری می کرد[ سیدجعفرمرتضی العاملی، در اسارت و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج 1، مقاله امام سجاد(علیه السلام)، باعث الاسلام من جریه، ص 84-85.] و به همین دلیل امام(علیه السلام) بعد از بازگشت از اسارت، شروع به جذب نیرو کرد.
امام(علیه السلام) توانست در مدت امامت خویش، افراد زبده ای تربیت کند؛ کسانی همچون ابوحمزه ثمالی، سعید بن جبیر، ابوخالد کابلی[ محسن رنجبر، نقش امام سجاد(علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 55.].
برای درک بهتر اوضاع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی عصر امامت امام(علیه السلام) باید بدانیم که محل سکونت امام سجاد(علیه السلام)، یعنی شهر مدینه، گرچه «دار السنه» نام گرفته بود و مردم آن، زمانی میزبان پیامبر? و مهاجران بودند، اما در این زمان، مردم بیشتر متأثر از ارزش های خلافت بودند؛ نه امامان شیعه(علیهم السلام) و به ویژه بعد از فاجعه حره، چنان حقارتی بر مردم آن سامان تحمیل شد که مجبور شدند به عنوان برده یزید، با مسلم بن عقبه، فرمانده نظامی یزید، بیعت کنند. بنابراین، شرایط مناسبی وجود نداشت تا امام سجاد(علیه السلام) بتواند در کمال آزادی، به تعلیم و تربیت شاگردان و نشر احکام و معارف دینی بپردازد؛ هر چند بنا بر بعضی روایات، آن حضرت با مردم و فقهای ساکن مدینه، آمد و رفت داشته است. همچنین نقل شده که علی بن الحسین(علیه السلام) هفته ای یک بار در مسجد رسول خدا? می نشست و به موعظه مردم و دعوت آنان به زهد و تقوا و ترغیب به آخرت می پرداخت.
با وجود همه تنگناهای سیاسی و زیر نظر گرفتن اعمال و رفتار امام(علیه السلام) به وسیله دستگاه بنی امیه، آن حضرت فعالیتش را آغاز کرد و نهضت فکری جد بزرگوارش، امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) را دوباره جان بخشید. آن حضرت ابتدا با اتکا به احادیث رسول خدا? که از طریق امام علی، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) از آن حضرت نقل شده بودند، روش و سیره و فقه شیعه را پی ریزی کرد و با ترویج و اشاعه تفکر شیعی، آن را از انهدام و انحراف و چند دستگی، نجات داد و حیاتی نو بخشید[ همان، ص 115-116.].
از دوران امامت آن حضرت – که تمامی آن بعد از بازگشت از شام در مدینه گذشت – نتیجه گرفته می شود که وی لحظه ای از رسالت الهی خویش در امر امامت و نیز مبارزه با طاغوت زمان، دست بر نداشت و دوران سکوت و عزلت او در مدینه، مقدمه ای برای دوره های بعدی امامتش بوده است و این سیاست، همان چیزی است که اسماعیل بن علی ابوسهل نوبختی آن را چنین بیان کرده است: «حسین(علیه السلام) به شهادت رسید و علی بن الحسین(علیه السلام) که هنوز کم سن و سال بود – عمرش کمتر از بیست سال بود – جانشین او شد. او از مردم کناره گیری کرد. نه او به دیدار کسی می رفت و نه کسی به دیدار او می آمد؛ مگر یاران ویژه اش. او در نهایت درجه عبادت قرار داشت و بر اثر دشواری زمان و ستم بنی امیه، دانش او بسیار اندک انتشار یافت»[ صدوق، اکمال الدین، ص 91.].
این سخن، شرحی برای وضعیت دوران اول امام سجاد(علیه السلام) است، اما در ادامه زندگی امام، لبریز از گفتارها، سخنرانی ها، دعاها و اندرزهای هدف دار است. بنابراین، در این دوران، سکوتی وجود ندارد.
در زندگی امام سجاد(علیه السلام) سفرهای متعددی برای مراسم حج، فعالیت عملی، انفاق و آزادسازی بردگان، حضور در مسجد نبوی، سخنرانی در هر جمعه و گفتوگوهای علمی، وجود داشته است و بدین ترتیب، در این مرحله از زندگی او، خاموشی به چشم نمی خورد»[ محمدرضا حسینی جلالی، پیشین، ص 70-71.].