خانه » همه » مذهبی » امام علی (علیه السلام) (تاریخ و سیره) – قسمت سوم

امام علی (علیه السلام) (تاریخ و سیره) – قسمت سوم


امام علی (علیه السلام) (تاریخ و سیره) – قسمت سوم

۱۳۹۵/۰۲/۱۳


۹۵۰۳ بازدید

امام علی (علیه السلام) (تاریخ و سیره) – قسمت سوم

 


فهرست

موضوعات
 (برای

دسترسی سریع به متن روی موضوع مورد نظر کلیک کنید.)

 




فصل

پنجم – دولت عدالت




غوغای

بیعت


چگونگی بیعت


بعد

از بیعت


بدعت

ها و جهل مردم
 –

راز

برنگرداندن فدک


بهره

های مردم از حکومت


عزل

معاویه و نکشتن عمرو عاص


شرطة

الخمیس


مهر و

قهر


سیره

شخصی امیرالمؤمنین
علیه

السلام


 

 




فصل

ششم – همراهان و مخالفان




ابوذر

غفاری؛ ثابت قدم و استوار


سلمان

فارسی؛ همراه امین
 –

عمّار

یاسر؛ نشان اهل ولاء
 –

کمیل

بن زیاد؛ محرم راز


مالک

اشتر؛ سردار بی مانند


عبداللّه  بن عباس؛ خادم سیاستمدار


میثم

تمار؛ یار سر به دار


مغیرة

بن شعبه؛ حیله
گر شرور
 –



ابوموسی اشعری؛ نابخرد نافرمان


زبیر

بن عوام، در دام دنیاخواهی


طلحه

بن عبیداللّه ؛ امتیازخواه فرصت طلب


اشعث

بن قیس؛ منافقی نامطمئن


حرقوص

بن زهیر؛ تفسیر کژفهمی


ابن

ملجم مرادی؛ جنایتکار تاریخ


 


 






مطالب مرتبط

 


 


 


 






فصل پنجم – دولت عدالت


 




غوغای بیعت


چرا بعد

از قتل عثمان و حضور مردم برای بیعت با حضرت علی
(علیه

السلام)
 ایشان ابتدا از قبول حکومت سرباز زدند؟


 پاسخ به

این پرسش را با تکیه بر فرمایشات امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در بندهای ذیل پی می گیریم:


1.

اقبال عمومی


شورش

علیه عثمان، با هدف بازگشت به سیره رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
، رعایت عدل و انصاف و ریشه کنی ستم

تحقق یافت. این ایده مشترک، مردم را به سمت خانه علی
(علیه

السلام)
 کشاند؛ ابن اثیر مدعی است که تمام طبقات مردم به

خانه علی
(علیه

السلام)
 هجوم آوردند و اطراف خانه او را احاطه کرده و میگفتند:

یا اباالحسن عثمان کشته شد و ما به پیشوا نیازمندیم و امروز هیچ فردی را شایسته
تر

از تو نمی
دانیم، تو پیشقدم‌‌ترین

مردم در اسلام و نزدیک
ترین افراد به پیامبر خدا هستی.
[1]




امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 فرمود:


«چنان بر

من هجوم آوردند که شتران تشنه به آبشخور روی آرند و چراننده پای
بند

آن ها را بردارد و یکدیگر را بفشارند؛ چنان که پنداشتم خیالِ کشتن مرا در سر می

پرورانند یا در محضر من، بعضی خیالِ کشتن بعض دیگر را دارند».
[2]


حضور

طرفداران امام که انصار و بسیاری از صحابه و نیز قاریان کوفه در جمع آنان به چشم می

خوردند، چنان قوی بود که به شیفتگان خلافت مانند طلحه، زبیر و سعدبن ابی وقاص اجازه

نداد اهداف خویش را پی گیرند.
[3] خواست

مشترک همگان آن بود که علی
(علیه

السلام)
 خلافت را بپذیرد و اجازه بیعت دهد.




«ناگهان

دیدم مردم از هر سوی روی به من نهادند و چون یالِ کفتار پس و پشت هم ایستادند،

چندان که حسنان
[4] فشرده گشت و دو

پهلویم آزرده، به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سرنهاده به هم».
[5]


آنچه

زیبا می نمود، حضور «توده مردم» برای بیعت با امام بود و حضرت این حضور را چنین

بیان می دارد:




«و دستم

را گشودید، بازش داشتم؛ و آن را کشیدید، نگاهش داشتم. سپس بر من هجوم آوردید همچون

شتران تشنه که روزِ آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند [و دوش و بَرِ هم سایند] چندان

که [از هجوم مردمان] بندِ پای افزار برید و ردا افتاد و ناتوان پامال گردید؛ و

خشنودی مردم بدان جا رسید که خردسال شادمان شد و سالخورده لرزان لرزان بدان جا روان

و بیمار [برای بیعت] خود را برپا می داشت و دخترانِ جوان [برای دیدن آن منظره] بی

نقاب دوان».
[6]


 




2.

امتناع آغازین


امام در

آغاز خواستِ مردم را رد کرد و بر این نکته اشاره فرمود که نیازی به شما و حکومت شما

ندارم هر که را اختیار کردید من به او رضایت می
دهم.
[7]

گویا امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 جامعه را فاسدتر از آن می دانست که بتواند رهبری اش

کند.


به گزارش

ابن اعثم، امام نخست از بیعت خودداری کرد و فرمود:


«مرا در

این کار رغبتی نیست، بدان حاجت ندارم و نمی خواهم کسی با من بیعت کند. دست از این

بدارید و از برای این کار کسی دیگر طلبید».


حضرت،

حتی با بیان نام طلحه و زبیر، بدین نکته اشاره فرمود که، ایشان اهل این کارند و

ممکن است در این کار رغبت داشته باشند. آن گاه خود با مردم نزد طلحه رفت، اما طلحه

به امام
(علیه

السلام)
 گفت: تو بدین کار سزاوارتری و خلافت امت، به حکم

سوابق نیک و فضایل بسیار و شرف خویشاوندی نزدیکت با رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 حق تو است. نظیر این سخن با زبیر

نیز مطرح شد و او نیز بر برتری علی
(علیه

السلام)
 گواهی داد.
[8]


 




3.

شرط پذیرش


با

افزوده شدن پافشاری مردم و صحابه، همگان بر خلافت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 اصرار داشتند؛ امام(علیه

السلام)
 از پذیرفتن حکومت بدون قید و شرط امتناع نمود و

فرمود:


«تا صبح

فردا به شما مهلت می
دهم بروید فکر کنید اگر حاضرید در

مقابل حکومت من تسلیم باشید و اعمال خلفا
ء گذشته را به رخ

من نکشید و از من تقلید و پیروی کنید و زبان اعتراض نداشته باشید، با این شرط در

مسجد (مرکز عمومی مسلمانان) اجتماع کنید وگرنه هر که را می
خواهید

انتخاب کنید».


فردا در

مسجد اجتماع کردند امیرمؤمنان آمد و بالای منبر رفت و فرمود:


«ای گروه

مردمان دیروز ما از یکدیگر جدا شدیم در حالی که من از حکومت بر شما کراهت داشتم ولی

شما امتناع کردید و اصرار ورزیدید که به جز من کسی حکومت شما را به دست نگیرد، من

در صورتی زمام امور را به عهده می گیرم که اختیار اموال شما به دست من باشد و من با

این اختیار نمی
خواهم به سود خود استفاده کنم. اگر میخواهید

من بر شما حکومت کنم وگرنه هیچ مسئولیتی از شما را بر عهده نمی
گیرم»
[9]


امیرمؤمنان(علیه

السلام)
 در ترسیم هدف پذیرش خلافت چنین می فرمود:




«خدایا،

تو می دانی آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیای ناچیز

خواستنِ زیادت. بلکه می خواستم نشانه های دین را به جایی که بود بنشانم و اصلاح را

در شهرهایت ظاهر گردانم تا بندگان ستمدیده ات را ایمنی فراهم آید و حدود ضایع مانده

ات اجرا گردد».
[10]


بی شک

حرکت اصلاحی امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 با خواست و منافع گروهی از بیعتکنندگان

و قدرتمندان سازگار نبود. بدین سبب، تهدیدها، بی مهری ها، سستی ها، پیمان شکنی ها و

فتنه ها یکی پس از دیگری آشکار گردید.


امام می

فرمود:




«اگر دو

پایم در این لغزشگاه [فتنه ها] استوار ماند، چیزهایی را دگرگون کنم».
[11]


 


 






چگونگی بیعت




بیعت با

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 چگونه بود؛ آیا همگان بیعت کردند؛ امام از این بیعت

چگونه یاد می کنند؟


بیعت با

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، فراگیر، همگانی، از روی خواست واقعی مردم و بیعتی

آزادانه بود
[12] و امام برای استحکام

پایه
های حکومت خود، صحابه و مردم را کاملاً آزاد گذاشت و

به آنان وقت فکر کردن داد و سپس در مرکز عمومی برای بیعت حاضر شد تا راه عذرها را

به روی تمام مردم ببندد. امام در این باره می فرمود:




«بیعت

شما با من بی اندیشه و تدبیر نبود و کار من با شما یکسان نیست. من شما را برای خدا

می خواهم و شما مرا برای خود می خواهید. ای مردم، مرا بر کارِ خود یار باشید و

فرمانم را پذیرفتار».
[13]


حضرت، به

منظور پیش گیری از بهانه جویی های آینده، مشارکت بزرگان صحابه را در این امر لازم

دانست؛ بیعت را از آن «اصحاب بدر» شمرد و فرمود: «هر کس را آنان خلیفه کنند بر مسند

خواهد نشست. پس تمامی یادگاران نبرد بدر نزد علی
(علیه

السلام)
 آمدند و خواستار بیعت شدند».
[14]


در آغاز

طلحه برخاست، دست بیمار و ناتوانش را پیش آورد و با امام بیعت کرد.
[15]

سپس زبیر و آن گاه مهاجران و انصار
[16]

و همه ساکنان مدینه با حضرت علی
(علیه

السلام)
 بیعت کردند».
[17]


به گفته

مورخان، همه شرکت کنندگان در بدر که تا آن زمان زنده بودند، با علی
(علیه

السلام)
 پیمان وفاداری بستند.
[18]


در یک

اقدام بی سابقه، مردم با آزادی کامل و سرور و شادمانی فوق العاده
ای

به حکومت او روی آوردند و با امام بیعت کردند، به طوری که حتی یکی از دشمنان حضرت

درباره
ی بیعت علی(علیه

السلام)
 میگوید: مسلمانان آنطور

که به خلافت علی
(علیه

السلام)
 رو آوردند دربارهی خلافت

عثمان اطمینان خاطر نداشتند، حکومت علی با رضایت و سرور دل ها و اطمینان قلب ها و

امیدواری مردم و آیند
های

درخشان مواجه گردید ولی مردم وقتی با عثمان بیعت می
کردند

با ترس و کدورت و اضطراب و تردید با وی بیعت کردند و درباره
ی

وی هماهنگی نداشتند.
[19]


ابن حجر

درباره بیعت بی نظیر همگان با امام این گونه می نویسد:


«بیعت

خلافت با علی
(علیه

السلام)
 پس از کشته شدن عثمان و در اوائل ذی الحجه سال 35

هـ. ق صورت گرفت و مهاجران و انصار و همه کسانی که در شهر بودند با او بیعت کردند و

به وسیله نامه از اهالی استان ها بیعت خواسته شد و همه شان پذیرفته بیعت کردند جز

معاویه در میان اهالی شام.»
[20]


 


 






بعد از بیعت




پس از

بیعت همه با امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، چند طیف همراه و مخالف امام شکل گرفت؟


بیعت

فراگیر و عمومی با امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 به عنوان یک پدیده نادر و بی مانند، نقطه امیدی

برای حاکمیت عدالت به شمار می رفت اما در همان ماه های نخست، زمزمه های مخالفت و

پیمان
شکنی، زمینه های جنگ ها و فتنه ها را پدید آورد.


علی بن

ابی طالب
(علیه

السلام)
 می فرمود:




«آن گاه

که به امر خلافت قیام کردم، طایفه ای نقض بیعت کردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند و

جمعیتی، از آغاز، سرکشی و طغیان کردند.»
[21]


در یک

تحلیل، اسعد بن عبدالله اشعری قمی (متوفی301 ق) مخالفان را این گونه توصیف می کند:

«هنگامی که «عثمان» کشته شد، تمام مردم با «علی» بیعت کردند ولی پس از مدتی اختلاف

پیدا کردند، یک دسته بر بیعت علی
(علیه

السلام)
 باقی ماندند و دسته دیگر، با عده ای از سرشناسان

اصحاب پیغمبر؛ مانند «سعد بن ابی وقاص»، «عبداللَّه بن عمر بن خطاب»، «محمد بن

مسلمه انصاری» و «اسامة بن زیدبن حارثه کلبی» از بیعت با «علی
(علیه

السلام)
» عزلت گزیده، نه در جنگ با آن حضرت و نه در جنگ با

مخالفان او شرکت کردند، و گفتند جنگ با هیچ کدام از این دو دسته جایز نیست».


بعضی از

آگاهان نیز نوشته اند که پس از مدتی «احنف بن قیس تمیمی» با عده ای از «بنی تمیم»

نیز از علی
(علیه

السلام)
 جدا شد و گفت: من بدین جهت از جنگ کناره گیری کردم

که جان و مالم حفظ شود به خاطر این که اعتقاد به کناره گیری داشته باشم. دسته دیگری

از مخالفت ها از سوی طلحه، زبیر و عایشه شکل گرفت که به سمت بصره رفتند و پیکار را

فراهم آوردند؛ آنان اصحاب جمل بودند. برخی نیز به سمت معاویه فرار کردند و همراه

اهل شام به مخالفت با امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 پرداختند؛ آنان خون خواهی عثمان را بهانه کردند و

به جنگ با امام پرداختند؛ آنان اهل صفین بودند. عده ای هم بعد از حکمیت به مخالفت

با امام اقدام کرده، شعار «لاحکم الا الله» سر دادند و امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 را تکفیر نمودند، آنان که مارقین نام یافتند و در

نهروان با امام روبه رو شدند و حضرت با ایشان ستیز نمود. بازمانده این طیف به خوارج

مشهور شدند.
[22]


در تقسیم

بندی فوق، فرای سه طیف ناکثین (اصحاب جمل)، قاسطین (اهل صفین) و مارقین (اهل

نهروان)؛ از جریان ساکتین یاد شده است؛ طیفی از صحابه و خواص که ضمن پیمان شکستن با

خلیفه مسلمین، به ظاهر کُنج عزلت گزیدند؛ با کنکاش، می توان رد پای این طیف را در

شکل گیری و تداوم اصحاب جمل و صفین جستجوکرد. هر چند که نبردهای سه گانه در دوره

خلافت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 با سه طیف جنگ افروز بود.
[23]


سه

جریانی که پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 درباره آنان به علی(علیه

السلام)
 این گونه فرموده بود:




«یا علی!

تو با سه فرقه خواهی جنگید: قاسطین، مارقین و ناکثین»
[24]


این سخن

حضرت محمـد
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 در میـان اصحـاب ایشـان نیـز شهرت

داشــت؛ ابوسعید خدری می گوید:


پیامبر

ما را به جنگ ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان داد. پرسیدم: ای رسول خدا! در رکاب چه

کسی؟ پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 فرمودند:


 «در

رکاب علی بن ابی طالب که عمّار یاسر هم همراه اوست.»
[25]


همچنین

ابوایوب انصاری که در جنگ صفّین حاضر بود. پس از توقّف جنگ (و پیش از پیکار

نهروان)، به کوفه رفت. علقمه و اسود او را ملاقات کردند و به او گفتند: خداوند تو

را به نزول پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 به خانه ات گرامی داشته، حالا

شمشیرت را آورده ای و اهل لا اله الّا اللّه (مسلمان ها) را می کشی؟!


ابو ایوب

انصاری گفت: پیشرو به اهلش دروغ نمی گوید.
[26]

پیامبر ما را فرمان داد با سه گروه در رکاب علی بجنگیم؛ ناکثین، قاسطین و مارقین.

ناکثین، اهل جمل؛ طلحه و زبیر بودند که با آنها جنگیدیم. قاسطین (ستمکاران) اهل

صفّین بودند؛ معاویه و عمرو؛ که از جنگ با آنها آمده ام و امّا مارقین (از دین خارج

شوندگان) اهل نهروان هستند که نمی دانم اینها کیانند و کجایند. ولی حتماً با آنها

می جنگیم ان شاء اللّه.
[27]



ابوایوب

پیشاهنگ سپاه امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در پیکار با اهل نهروان بود
[28]

و در این جنگ، یکی از سران خوارج به نام زید بن حصین الطائی به دست او کشته شد.





[29]


 


 






بدعت ها و جهل مردم




خلفای

پیش از امام، بدعت های فراوانی در دین ایجاد کردند؟ آیا امام تلاشی بر تغییر  این

بدعت ها نمود؟


 امیرمؤمنان(علیه

السلام)
، بدعت را نابودگر سنت می دانستند
[30]

و معتقد بودند مردم حاکمی داشتند که بدعت ها پدید آورد.
[31]


بدعت به

معنای ابداع حکمی است که مبنای شرعی ندارد؛ ازاین رو در نگاه امام، بزرگ ترین پیامد

سنّت گریزی و رواج بدعت، پیدایش مردمی با این روحیه بود:




«نه پی

پیامبری را می گیرند و نه پذیرای کردار جانشینند. نه غیب را باور دارند و نه عیب را

وا می گذارند. به شبهه ها کار می کنند و به راه شهوت ها می روند. گویی هر یک از

آنان امام خویش است که در حکمی که می دهد [بی تشویش است] چنان بیند که به

استوارترین دستاویزها چنگ زده و محکم ترین وسیلت ها را به کار برده است».
[32]


اصلاح

چنین جامعه ای به شدت سخت و طاقت فرسا بود و امام بیشترین تلاش برای احیای باور

مردم و دوری ایشان از جهل را انجام داد؛ او می فرمود:




«راه

دانستن کتاب خدا را به شما نمودم و درِ حجّت را به روی شما گشودم. آنچه را نمی

شناختید به شما شناساندم و دانشی را که به کامتان فرو نمی رفت، جرعه جرعه به شما

نوشاندم».
[33]


کلینی[34]

و طبرسی
[35] به خطبه ای از

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 اشاره می کنند که درنگ در آن، حاکمیت جهل و خوگیری

مردم به بدعت ها را که ارمغان حاکمیت خلفای پیشین است، ترسیم می کند؛ امام خطاب به

یاران خاص و خویشاوندان، آسیب جامعه را چنین تصویر می نماید:


«فتنه ها

و آشوب ها از هواپرستی آغاز می شود و از احکام بدعت و خود پرداخته، شروع می گردد.

در این احکام خود پرداخته با خدا مخالفت می شود و مردانی در عهده دار شدن آنها، به

جای مردانی دیگر می نشینند. اگر حق خالص در میان بود، اختلاف به چشم نمی خورد، و

اگر باطل محض در میان بود، بر هیچ خردمندی پوشیده نمی ماند، لیکن مشتی از حق و مشتی

از باطل برگرفته شده و با هم آمیخته گردیده، و اینجاست که شیطان به اطرافیان خود

چیره می گردد، و کسانی رهایی می یابند که از طرف خداوند عاقبت نیکی برای آنها رقم

خورده باشد».


دقت در

این خطبه، مقاومت لشکریان را در برابر تلاش امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در حاکمیت سنت پیامبر(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 و محو بدعت به خوبی نشان می دهد.


به

منتخبی از خطبه امام بنگرید:


«والیان

پیش از من عمداً با پیامبر اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 به مخالفت برخاستند و پیمان او را

شکستند و روش او را دگرگون ساختند، و اگر من بخواهم مردم را به ترک این کردارهای

مخالف پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 وادار کنم و آنان را به سوی حق

بازگردانم و به همان روش که در زمان پیامبر اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 بود تغییرشان دهم، همه لشکریانم از

پیرامونم بپراکنند، تا آن که من می مانم با گروه اندکی از شیعیانم که فضل مرا

شناخته اند و از روی قرآن و سنّت رسول اللَّه
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 مرا واجب الطاعه می دانند.


شما

بگویید که اگر: من درباره مقام ابراهیم فرمانی صادر کنم که آن را به همان جایی

برگردانم که پیامبر اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 در آنجایش نهاد
[36]،




و فدک را

به وارثان فاطمه پس دهم،



و صاع

پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 را به میزانی برگردانم که در دوران

آن حضرت بود
[37]،


و زمین

هایی که پیامبر اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 به مردمی واگذارد که حکم ایشان در

باره آنها اجرا نشده است و من آن را اجرا کنم،


و احکام

و قوانین خلاف حق را، که طبق آنها حکم شده به حق برگردانم و آن احکام خلاف را لغو

کنم،


و زنانی

را از زیر دست مردانی که به ناحق خود را شوهر آنان می دانند بر بگیرم و آنها را به

شوهرهای شرعی شان بازگردانم و با آنها بنا به حکم خدا درباره فروج و مقرّرات مقابله

کنم
[38]،


و دفتر

هدایا و حقوق و مستمری را از میان ببرم،


و درآمد

اسلامی را مانند پیامبر اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 میان مسلمانان، برابر و برادروار

تقسیم کنم،


و بیت

المال را دست گردان توانگران نسازم،


و امر

نکاح را بر پایه برابری و برادری مسلمانان استوار کنم،


و خمس

پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 را چنان که خداوند سبحان فرو

فرستاده و مقرّر داشته اجرا کنم،


و مسجد

رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 را به همان وضعی برگردانم که بود و

هر دری را از آن گشودند ببندم و هر دری را که بستند باز کنم،


و مسح

وضو را از روی کفش ممنوع کنم
[39]،



و برای

نوشیدن شراب حد اجرا کنم،


و فرمان

دهم که متعه حج و متعه زنان حلالند،


و فرمان

می دادم بر جنازه ها پنج بار اللَّه اکبر بگویند،


و مردم

را وادارم تا بسم اللَّه الرحمن الرحیم را در حمد و سوره نماز بلند بخوانند،


و مردم

را به حکم قرآن و اجراء طلاق، طبق قانون قرآن و موافق سنّت اسلام وادارم،



و زکات

را از همه گونه هایش، طبق مقررات دریافت می کنم،


و وضو و

غسل و نماز را به هنگام و بنا به شریعت و در محل خودش برگردانم،


در این

صورت همه از گرد من پراکنده می شدند.


به خدا

سوگند که من به مردم فرمان دادم در ماه رمضان همان نماز فریضه را به جماعت بخوانند،

و به آنها اعلان داشتم که جماعت در نماز نافله، بدعت است و دستور خدا نیست ولی

فریاد گروهی از سربازانم که همراه من با دشمن می جنگیدند بلند شد. آنها فریاد می

زدند که: ای مسلمانان سنّت عمر دگرگون شد، علی ما را از نماز نافله ماه رمضان باز

می دارد. و من ترسیدم که مبادا در بخشی از سپاهم جنجالی به پا شود.




من از

دست این امّت، از نظر تفرقه اندازی و پیروی آنها، از پیشوایان گمراهی و از دعوت

گران به سوی دوزخ چه ها که نکشیدم!»
[40]


اگرچه

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 برای حفظ وحدت مسلمانان و بر پا ماندن نظام نوپای

اسلام، در برابر غصب خلافت و بسیاری از بدعت ها، صبر کرد در حالی که خار در چشم و

استخوان در گلو داشت، اما به طور مستمر و در شرایط مناسب نصیحت ها و تذکرات لازم را

به مردم و حاکمان بیان می کرد.


البته

بدیهی است که مبارزه با بدعت ها و تخلفات نیاز به زمان و شرایط پذیرش مردم دارد و

امام
(علیه

السلام)
 مسئولیت خلافت را با همه سختی ها به همین امید

پذیرفت و فرمود:




«اگر بر

دین خدا از تحریف و عدم اجرای آن واهمه نداشتم، هرگز درخواست مردم را نمی پذیرفتم».
[41]


 


 






راز برنگرداندن فدک


مگر فدک

به فاطمه زهرا
(سلام

الله علیها)
 و فرزندان او تعلق نداشت پس چرا امیرمؤمنان(علیه

السلام)
 در دوره خلافت فدک را برنگرداند؟


برخی عدم

بازپس گیری فدک از سوی علی
(علیه

السلام)
 در دوره تصدی خلافت ایشان را علامت رضایت امام به

حکم تصرف فدک از سوی خلفاء می دانند و با این مدعا در صدد پاک نمودن مسئله غصب حق

واقعی فاطمه زهرا
(سلام

الله علیها)
 و بی حرمتی های صورت گرفته هستند! در پاسخ چند

نکته ارائه می شود:


1.

هنگامی که امر خلافت به علی
(علیه

السلام)
 رسید درباره باز گرداندن فدک خدمتش سخن گفتند،

فرمود:


 «انّی

لاستحیی من اللَّه ان اردّ شیئا منع ابوبکر و امضاه عمر؛
[42]

من از خدا شرم دارم چیزی را که ابوبکر منع کرد و عمر بر آن صحه نهاد به صاحبان

اصلیش بازگردانم».


در حقیقت

امام
(علیه

السلام)
 با این سخن؛ هم بزرگواری و بی اعتنائی خود را نسبت

به فدک به عنوان یک سرمایه مادی و منبع درآمد، نشان می دهد و هم مانعین اصلی این حق

را معرفی می کند!


2.

پیشوایان معصوم(علیهم السلام) در پاسخ به پرسش چرایی باز نستاندن فدک از سوی

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در دوره خلافت، هماره از این ظلم صورت گرفته یاد

کرده، ستاندن حق خویش را به پروردگار واگذاری کرده اند؛ امام صادق
(علیه

السلام)
 در پاسخ به ابی بصیر این گونه فرمود:




«برای

این که ظالم و مظلوم هر دو به پیشگاه خداوند وارد شدند، خداوند به مظلوم اجر و

پاداش داد و ظالم را عقاب نمود، از این جهت آن حضرت خوش نداشت چیزی را پس بگیرد که

خداوند غاصب آن را عقاب کرده و به مظلوم آن پاداش داده است»
[43]


3. در

روایات درباره راز برنگرداندن فدک، بر محافظت از حقوق مؤمنان و نادیده گرفتن حق خود

اشاره شده است؛ امام کاظم
(علیه

السلام)
 می فرمود:




«حق ما

اهل بیت را از کسانی که به ما ظلم کرده اند، جز خدا نمی گیرد، ما اولیای مؤمنان

هستیم به نفع آنها حکم می کنیم و حقوق آنها را از کسانی که به آنان ظلم نموده اند

می ستانیم و برای خودمان در این باره تلاش نمی کنیم»
[44]


امام رضا(علیه

السلام)
 فرمود:




«ما اهل

بیت هر گاه خداوند ما را ولایت دهد حقوق ما را خودش اخذ می کند، ما ولی مؤمنین

هستیم و فقط حقوق آنها را حفظ می کنیم و حق آنان را از ظالمین می گیریم، و از حق

خود منصرف می شویم»
[45]


4. اگر

امام در دوران قدرت، فدک را از دست عاملان خلفا پس می گرفت، بدیهی بود که متهم به

دنیاگرایی می شد و اتهام مخالفینی چون معاویه و پیروانش را مبنی بر این که امام

منافع خویش را در نظر می گیرد قوت می بخشید
[46]

و خود حضرت در نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشته، می گوید:




«آری از

میان آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در اختیار ما بود که گروهی بر آن

هم حسادت ورزیده و گروه دیگری آن را سخاوت مندانه رها کردند، بهترین حاکم خداست.

مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ در حالی که جایگاه فردای هر کس قبر اوست که در تاریکی

آن، آثارش محو و اخبارش ناپدید می شود».
[47]


5. امام

علی
(علیه

السلام)
 در زمان خلافت، آزادی عمل کامل نداشت و در صورت

انجام چنین کاری، فریاد مخالفین بر می خواست که علی
(علیه

السلام)
 بر خلاف سیره شیخین عمل می کند، و «پس دادن فدک به

وارثان فاطمه
(سلام

الله علیها)
» پراکندکی لشکریان و شورش اهل بدعت را در پی

داشت؛ نکته مهمی که امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 نیز بدان اشاره نموده بود.
[48]


به دو

قضیه ذیل درباره تغییر جای منبر و نماز تراویح که از تعصب مردم به سیره شیخین گواهی

می دهد، بنگیرد:


خلفاء

منبر موجود در مسجد النبی
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 را از محلّی که رسول اکرم(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 گذارده بود برداشتند و جای او را

عوض کردند وقتی آن حضرت در دوره خلافت خواست منبر را به جای اوّلی که رسول اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 گذارده بود برگرداند فریاد مردم

برخاست و زیر بار نرفتند که بر خلاف سیره شیخین عمل شود!


عمر بر

خلافت دستور رسول الله
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 با اعلان و ترویج یک بدعت، دستور

داد مردم در رمضان نماز مستحب را به جماعت بخوانند؛ زمانی که امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در دوره خلافت خود، مردم را از نماز تراویح به

جماعت منع نمود فریادها بلند شد که علی می خواهد بر خلاف حکم خلیفه عمر رفتار

نماید. ازاین رو امام در مسئله بازستانی فدک، از روی ناچاری صبر پیشه کرد، مخصوصاً

که صاحب حق هم از دنیا رفته بود.
[49]


6. اگر

فدک به عنوان یک زمین حاصل
خیز هم بازگردانده می شد بهای

غصب آن که جسارت به حضرت زهرا
(سلام

الله علیها)
 است جبران نمی شد و بی شک این مسئله باید برای

قیامت بماند. امام کاظم
(علیه

السلام)
 در جواب این سؤال که چرا امیرالمؤمنین(علیه

السلام)
 در زمان خلافت ظاهری خود فدک را برنگردانید فرمود:




«ما اهل

بیتی هستیم که ولی و صاحب اختیار امور ما خداوند عز و جل است و جز او حق ما را از

ظالمین بر ما نمی گیرد»
[50]


 


 






بهره های مردم از حکومت


مردم چه

بهره ای جز جنگ از حکومت پنج ساله حضرت علی
(علیه

السلام)
 بردند؟


سال سی و

پنج هجری به دلیل حاکمیت حاکمانی که از سنت رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
  فاصله

گرفته و به بدعت خو گرفته بودند؛ زمینه شکل گیری جامعه ای با روحیات جامعه ای جاهلی

را پدید آورده بود و از تعادل اخلاقی فاصله بسیار داشت. این فاجعه در روشِ و سیره

خلفا ریشه داشت.
[51]


امام با

هدف نجات دین و اصلاح وضعیت جامعه، حکومت را پذیرفته بود و این دگرگونی بزرگ ترین

ارمغان به مردم و بشریت تلقی می شود. رهاورد حکومت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 که با نوسازی همه جانبه جامعه و مردم همراه بود، در

محورهای زیر قابل بررسی است:


الف.

احیای دین


وارونه

ساختن دین، یکی از مشکلات آن روز به شمار می آمد.




«دین در

دست اشرار اسیر بود، در آن به هوس می راندند و به نام دین، دنیا را می خوردند».
[52]




«بسیاری

از مردم بدین روش خو گرفته بودند؛ به گونه ای که یادِ مرگ از دل هایشان رفته و

آرزوهای فریبنده جای آن را گرفته بود و هر یک از آنان دین را بر سر زبان داشتند».
[53]


امام، به

منظور متوقف ساختن این روند و پیشگیری از بازیچه شدن دین و کتاب خدا توسط بنی امیه،

مسؤولیت خلافت را پذیرفت
[54] و

فرمود:




«اگر بر

دین خدا [از تحریف و عدم اجرای آن] واهمه نداشتم، هرگز درخواست مردم را نمی

پذیرفتم.»
[55]




امام

برای اصلاح گرایش مردم به بدعت ها، «زنده کردن سنت» را محور کردار خود قرار داد.
[56]

به گفته حسن بصری، امام راه به مردم نمایاند و زمانی که دین به کجی گراییده بود، آن

را راست کرد.
[57]




امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در مقابل روش خلفای پیشین در منع نشر سخن پیامبر

اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
، با تبیین صحیح و نشر احادیث پیامبر(صلی

الله علیه و آله و سلم)
، اسلام را حفظ و تبلیغ نمودند.


امام، بر

خلاف پیشینیان، در دین سازش نمی کرد.
[58]

تلاش امام در احیای دین، در گفتار حضرتش چنین بازتاب یافته است:




«رایتِ

ایمان را میان شما پا برجا کردم و مرزهای حلال و حرام را برایتان جدا. از عدلِ خود

لباس عافیت برتنتان کردم؛ و با گفتار و کردار خویش معروف را میان شما گستردم؛ و با

خوی خود شما را نشان دادم که اخلاق گزیده چیست».
[59]


 




ب.

مهار ستم و ستم ستیزی


در جامعه

ای که امام خلافت را پذیرفت، قدرت ابزار رفاه گروهی اندک شمرده می شد. چنان می

نماید که هیچ کس جز حضرتش نمی توانست ستم افسار گسیخته را مهار کند، حضرت فرمود:




«به

خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران، حجّت

بر من تمام نمی نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکارِ شکمباره را برنتابند و

به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست می گذاشتم؛ و پایانش را

چون آغازش می انگاشتم؛ و چون گذشته، خود را به کناری می داشتم و می دیدید که دنیای

شما را به چیزی نمی شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی گذارم».
[60]


امام،

همپای مهار ستم، ستم ستیزی را اساس حکومت خود برشمرد
[61]

و کارگزاران خود را نیز به گریز از ستم سفارش می فرمود:




«از ستم

و بیداد بپرهیز که ستم، رعیت را به آوارگی وادارد و بیدادگری، شمشیر را در میان

آرد».
[62]


 




ج.

عدل گستری




امیرمؤمنان علی
(علیه

السلام)
 اجرای عدالت را بر محور تقسیم برابر اموال و تساوی

همگانی نژادها و اقوام می دانست. این روش با مشکل جدی روبه رو بود؛ زیرا پیش تر عمر

دیوان را براساس سوابق اسلامی افراد و ترکیب قبایلی قرار داد. کسانی که زودتر اسلام

آورده بودند، سهم بیش تری از بیت المال می ستاندند. عثمان نیز چنین کرد و بر بخشش

ها افزود. این امر فاصله غنی و فقیر را در جامعه تشدید کرد. حضرت علی
(علیه

السلام)
، با نفی این برتری جویی، و نظام طبقاتی ظالمانه،

اموال را به طور مساوی تقسیم کرد و جز عدالت روشی نپذیرفت.
[63]


امام در

همان سخنرانی نخست، سیاست مالی خود را بر سیره رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 مبتنی دانست و فضل مهاجر و انصار بر

دیگران را برتری معنوی خواند که پاداشش از سوی خدا خواهد بود.
[64]


امام(علیه

السلام)
 فرمود:




«مبادا

فردا کسی بگوید علی بن ابی طالب ما را از حقوقمان محروم ساخت».
[65] 

آن گاه به عبیدالله بن ابی رافع دستور داد به هر کس سه دینار بپردازد. سهل بن حنیف

که غلامش نیز سه درهم از بیت المال ستانده بود، به روش تقسیم اموال اعتراض کرد و

گفت: این شخص غلام من بود، دیروز آزادش کردم! امام فرمود: همه سه دینار خواهند گرفت

و کسی را بر دیگری برتری نخواهیم داد.
[66]


گروهی از

صحابه برای گرفتن سهم خویش نیامدند. طلحه و زبیر فردایش به علی
(علیه

السلام)
 گفتند: با ما مشورت نمی کنی؛ روش تو در تقسیم با

روش عمر تفاوت دارد. امام پاسخ داد: وقتی حکمی در کتاب خدا آمده، جای مشورت نیست.
[67]


حضرت در

پاسخ آنان که به سنت عمر استناد می کردند، فرمود:




«آیا

پیروی از سنت پیامبر سزاوارتر است یا سنت عمر!؟»
[68]


همچنین

علی
(علیه

السلام)
 برتری عرب بر عجم و موالی (بردگان آزاد شده) را که

از عهد عمر رواج یافته بود،
[69] نفی

کرد و هنگام تقسیم اموال فرمود:




«حضرت

آدم نه غلام به دنیا آورد نه کنیز. بندگان خدا همه آزادند. اکنون مالی نزد من است.

من میان سفید و سیاه فرق نخواهم گذاشت و آن را مساوی تقسیم خواهم کرد».
[70]


وقتی

برخی از یاران امام از وی خواستند اشراف عرب و قریش را بر موالی و عجم ترجیح دهد.

امام در پاسخ فرمود:




«مرا

فرمان می دهید درباره آن که والی اویم به ستم کردن پیروزی جویم؟ به خدا، نپذیرم تا

جان ها سرآید و ستاره ای در آسمان پی ستاره ای برآید. اگر مال از آنِ من بود، همگان

را برابر می داشتم تا چه رسد که مال، مال خدا است».
[71]


عنایت و

توجه به خویشان و نزدیکان و رسیدگی بیش تر به آنان، در قاموس امام جایگاهی نداشت و

آنان افزون بر مقرری همگانی و برابر با دیگران، چیزی نمی یافتند. روزی عبداللّه 

جعفر (برادر زاده و داماد امام) نزد حضرت آمد و یاری خواست و چنین سوگند یاد کرد

که: چیزی ندارم جز آن که ناچار شوم بخشی از آذوقه ام را بفروشم. امام فرمود:





«چیزی

برایت ندارم؛ مگر آن که عمویت را امر کنی سرقت کند و به تو دهد!»
[72]


آن

بزرگوار، درباره درخواست برادرش عقیل، با مردم چنین گفت:




«به خدا،

عقیل را دیدم پریش و سخت درویش. از من خواست تا مَنی از گندم شما بدو دهم؛ و

کودکانش را دیدم از درویشی موی ژولیده، رنگشان تیره گردیده، گویی بر چهره هاشان نیل

کشیده؛ و پی در پی مرا دیدار کرد و گفته خود را تکرار. گوش به گفته اش نهادم،

پنداشت دین خود را بدو دادم و در پی او افتادم و راه خود را به یکسو نهادم. پس آهنی

برای او گداختم و به تنش نزدیک ساختم. چنان فریاد برآورد که بیمار از درد. نزدیک

بود از داغ آن بگدازد [و قالب تهی سازد] او را گفتم نوحه گران بر تو بگریند،

گریستنِ مادر به داغ فرزند. از آهنی می نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته و

مرا به آتشی می کشانی که خدای جبارش به خشم گداخته؟ تو بنالی از آزار و من ننالم از

سوزش [خشم کردگار]».
[73]


تأکید بر

اجرای عدل، از سفارش های مهم امام به کارگزارانش بود،
[74]

حضرت در نامه ای به حاکم حُلوان چنین نگاشت:




«چون

والی را هواها گونه گون شود، او را از بسیاری عدالت باز دارد. پس باید کار مردم در

آنچه حق است نزد تو یکسان باشد، که ستم را با عدل عوض ندهند».
[75]


عدالت

گستری امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در دوره کوتاه خلافت وی را در رفاه مردم در خانه و

خوراک می توان مشاهده نمود آن گونه که حضرت می فرمود:




«همه

مردم کوفه اکنون دارای وضعیت خوبی هستند، حتی پایین ترین افراد، نان گندم می خورد،

خانه دارد، و از آب آشامیدنی خوب استفاده می کند»
[76]


این

مرحله از تأمین، در شرایط زندگانی آن روز و در سایه سه جنگ بزرگ، بسیار قابل قبول 

بوده است، حتی امروز نیز همه مردمان جهان دارای چنین زندگی ای نیستند.


 


 






عزل معاویه و نکشتن عمرو

عاص




حضرت علی(علیه

السلام)
 از آغاز خلافت فرصت های برایشان فراهم شد که با

کوتاه آمدن می توانستند بحران پیش رو را پشت سر بگذارند و به هدف خود دست یابند اما

سیاست دیگری را برگزیدند؛ سؤالم این است که چرا امام با معاویه راه انعطاف را پیش

نگرفت تا پس از تثبیت قدرت او را حذف کند و یا چرا در جنگ صفین از کشتن عمروعاص صرف

نظر کرد تا نتیجه جنگ به حکمیت رسید؟




انبیای

الهی و اوصیای بزرگ ایشان هرگز برای حق، از باطل استفاده نمی کردند و ازاین رو دقت

در کیفیت استخدام وسیله مهم و ضروری است؛ اگر انسان برای رسیدن به هدف شخصی خویش،

از هر وسیله نامشروعی استفاده کند، مورد ملامت همگان قرار می گیرد؛ حال اگر این

هدف، ترویج، تبلیغ و حاکمیت دین باشد، بدیهی است که روا و جایز نمی باشد و هیچ کس

چنین فردی را که به طور مثال برای کمک به یتیمی یا ساخت مسجدی، از دروغ، تهمت و

غیبت استفاده می کند، نمی ستاید بلکه مورد مذمت و نکوهش نیز قرار می دهد.
[77]


شهید

مطهری، امام را اهل «مصانعه» و یا سازش کاری، ملاحظه کاری و معامله گری ندانسته، می

نویسد:


«آن گاه

که به علی
(علیه

السلام)
 پیشنهاد کوتاه آمدن در عزل معاویه می شد، این کار

در تعبیرات علی
(علیه

السلام)
 و یارانش نوعی مصانعه تعبیر می شد. علی(علیه

السلام)
 حتی از این که به خاطر مصلحت (از آن نوع مصلحت هایی

که سیاست مداران خود را با آنها تطبیق می دهند) یک ساعت اجازه دهد معاویه سر کار

خود بماند امتناع کرد و آن را مصانعه می دانست»
[78]


در سیره

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 اصول اولیه اخلاقی و معیارهای

اولیه انسانیت حاکم است؛ اصول حتمی که هماره مورد استفاده حضرت بود؛ امام هدفش مقدس

بود و برای رسیدن به هدف اهل انعطاف یا استخدام از هر وسیله ای نبود؛ ازاین رو با

این معیار می توان به دو نمونه مورد اشاره در سؤال، پاسخ گفت:


1.

عزل معاویه و کارگزاران ستمگر عثمان


انتصاب

عمّال و کارگزاران در عهد عثمان، بر خویشاوندسالاری استوار بود و وابستگان خلیفه بر

ایالات فرمان می راندند. خلیفه، برای تثبیت جایگاه آنان، خطای آشکار و ستم های

بسیارشان را نادیده می گرفت و حتی نغمه های اعتراض را خاموش می ساخت.



امام پس

از تصدی مقام خلافت، کارگزاران خاطی خلیفه پیشین را از حکومت ولایات بر کنار ساخت و

به جای آنان از نیروهای کاردان و شایسته بهره جست. به گزارش یعقوبی، امام، جز

استاندار کوفه که مالک اشتر تأییدش کرده بود، همه کارگزاران عثمان را از کار برکنار

ساخت.
[79] در دید برخی از چهره های

مصلحت اندیش، سرعت عمل امام در برکناری عمال ستمگر عثمان خوشایند نبود. آنان به

امام توصیه کردند در آغاز، از کارگزاران عثمان بهره گیرد و پس از آرامش نسبی آن ها

را برکنار سازد. امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 پیشنهاد آنان را نپذیرفت و فرجام مکر، نیرنگ و

پیمان شکنی را دوزخ دانست.
[80]


عزل

معاویه از استانداری شام یکی از نقاط شاخص آغازین حکومت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 که مخالفت ها و تبعاتی خاص و دامنه داری در پی

داشت؛ به گزارش طبری در آن هنگام که امیرالمؤمنین علی
(علیه

السلام)
 به خلافت رسید و مردم با او بیعت کردند معاویه از

بیعت با امیرالمؤمنین امتناع کرد و گفت: اگر آن حضرت حکومت شام را همان طور که

عثمان به من سپرده به من بسپارد و کاری به کار من نداشته باشد با او بیعت خواهم

کرد. مغیرة بن شعبه نزد امیرالمؤمنین
(علیه

السلام)
 آمده و گفت: ای علی تو معاویه را خوب می شناسی و

خلیفه پیش از تو ولایت شام را به او سپرده تو نیز اکنون که تازه به خلافت رسیده ای

تا آن هنگام که کارها رونقی گیرد و اوضاع بر وفق مراد گردد او را در منصب خود باقی

گذار، بعدها هر وقت دلت خواست و صلاح دانستی او را از مقامش بر کنار کن.

امیرالمؤمنین به او فرمود: ای مغیره آیا ضمانت می کنی که من از هم اکنون تا آن وقت

که کارها روبه راه شود زنده بمانم؟ پاسخ داد: نه. حضرت فرمود: من نمی خواهم که

خداوند مرا مؤاخذه نماید و بازخواست کند که چرا او را در یک شب تاریک بر دو نفر

مسلمان مسلط کرده و زمام امور آن دو را به دست او داده ام؟


«وَ

ما کنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُد
»
[81]؛«من هرگز

گمراهان را یار و مددکار خود نخواهم گرفت »
[82]


همچنین

یکی از یاران مصلحت اندیش به امام توصیه کرد معاویه را به طور موقّت در مقام

استاندار شام باقی گذارَد. امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 این سفارش را نپذیرفت و فرمود:




«به خدا

سوگند، من نیز می دانم صلاح دنیای من باقی گذاردن کارگزاران عثمان است؛ اما تکلیف

من، با آن شناختی که از آنان دارم، به من امر می کند هرگز آنان را مهلت ندهم».
[83]




ابقای

حاکمان ستم پیشه به معنای تأیید جنایات آنان است و امام تداوم این روند را حتی برای

یک روز بر نمی تابید. بدین سبب دو جنگ بزرگ جمل و صفین را به جان خرید و با ناکثان

و قاسطان سازش نکرد.
[84]


 




2.

رسوایی عمرو عاص


به گزارش

نصر بن مزاحم منقری (متوفی 212) و ابن اعثم (متوفی 314ق)، عمرو بن عاص، پرچم به دست

حمله کرد و در میدان رجز می خواند و مبارز می طلبید؛ امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 به گونه ای که او امام را نشناسد، نزدیک شد و با

خواندن شعری خود را معرفی کرد؛ عمر عاص پس از مواجه با امام، فرار کرد حضرت نیز او

را تعقیب کرد و ضربتی بر او زد و وی را از اسب بر خاک افکند، عمرو پای خود را فرا

داشت و عورتش را عیان کرد و علی روی بگرداند و از کشتن او منصرف شد… کسان گفتند:

ای امیرمؤمنان آن مرد را آسان از دست هشتی! گفت: آیا می دانید او که بود؟ گفتند:

نه. گفت: او عمرو بن عاص بود، (چون) عورت خود را به من نمود من از او روی

برگرداندم. عمرو نزد معاویه بازگشت و معاویه به او گفت: ای عمرو چه کردی؟ گفت: علی

به مقابله من آمد و مرا به خاک افکند. گفت: به سبب عورتت (که تو را از مرگ رهانید)

خدا را شکرگزار باش، به خدا اگر چنان که باید و شاید او را می شناختی به نبردش نمی

رفتی.
[85]


استاد

شهید مطهری در پاسخ به این پرسش که «چرا عده ای نمی خواهند سیاست علی را بپذیرند؟»

چنین پاسخ می دهد:


«چون می

بینند یک سیاست انعطاف ناپذیری دارد، هدفی دارد و وسیله هایی. حق را او هدف دیده؛

وقتی می خواهد به آن حق برسد، در هر گام از وسیله ای که حق باشد استفاده می کند تا

به آن هدف حق برسد. ولی دیگران اگر هم هدفشان فرض کنیم حق است، دیگر به وسایل اهمیت

نمی دهند، می گویند هدف درست باشد
[86]

آدم هایی که برای هدف ها از هر وسیله ای استفاده می کنند تیپ عمروعاص اند. هر کس

دیگر باشد می گوید: وای! ببین، چه آدمی را علی در چه فرصتی رها کرد! خوب، یک شمشیر

حواله اش می کردی پدرش را در می آوردی. ولی علی مردی نبود که حتی برای کشتن عمروعاص

(این مردی که برای نجات خودش به عورت خودش متوسل شده) از مسیر حق منحرف شود. رویش

را برگرداند و رفت. و ما نظایر این ها را در سیره ائمه اطهار
(علیهم

السلام)
 و پیغمبر اکرم(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 زیاد می بینیم؛ با دشمن هم که روبه

رو می شوند دست از آن مکارم اخلاق خودشان برنمی دارند. اینهاست که نشان می دهد که

اینها در یک سطح دیگری بودند و در سطح دیگری فکر می کردند. آنها خودشان را پاسدار

حق و حقیقت می دانند»
[87]

 

 






شرطة الخمیس




شرطة

الخمیس چه گروهی بودند؛ تعداد آنان چند نفر بود و چه ویژگی هایی داشتند؟


«شرطة

الخمیس» سپاهی ویژه از افراد تحت فرمان امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 بودند که برای اولین بار در اسلام و به هنگام حضور

امام در عراق شکل گرفت و آنان به دلیل تعهد و جایگاه خود، هماره در خدمت امام بودند

و در جنگ ها نیز نقش پیشقراولان لشکر را داشتند. در توصیف این نیروهای ویژه نکات

ذیل ارائه می شود:


1.

«خمیس» به معنی لشکر و سپاه است از این جهت که یک لشکر به پنج قسمت تقسیم می گردید؛

مقدمه، ساقه، میمنه، میسره و قلب.
[88]

«مقدمه» به عنوان پیش
تاز؛ «میسره» جناح چپ؛ «میمنه» جناح

راست؛ «قلب» مرکز فرماندهی و «ساقه» به معنای دنباله و عقبه سپاه است.



2.

«شرطه»، به معنای علامت و نشان است
[89]

و به گروهی از پیشاهنگان سپاه و لشکر که در مصاف حضور می یابند، شرطه می گویند.
[90]

و گویا شرطه همان «مقدمه» لشکر است که همراه خود علامات و نشانه هایی را داشتند تا

با آن علامت شناخته شوند.
[91]

بنابراین شرطة الخمیس، نقش پیش
قراولی را ایفا می کردند و

به عنوان اولین گروه وارد جنگ می شدند.


3. با

توجه به معنای دیگر شرطه (از شرط با سکون راء) که به معنی التزام به کاری است
[92]؛ می توان شرطة الخمیس را گروه ویژه دانست که به دلیل پیمان و عهد در جان برکف

بودن، عهده دار ماموریت های ویژه بوده اند؛ این معنا در روایت نیز بیان شده است؛

گروهی که با امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 شرط بهشت می کنند[93].

از اصبغ بن نباته پرسیدند: چرا «شرطه الخمیس» نام گرفتید؟ او در پاسخ گفت: ما کشتن

دشمن را ضمانت می کردیم و آن حضرت پیروزی و بهشت را برای ما ضمانت می کرد.
[94]


4. در

متون تاریخی، آمار نیرو های «شرطة الخمیس» یکسان ارائه نشده است، اما می توان به

رقم 5 یا 6 هزار اعتماد کرد.
[95]

البته این آمار با تنهایی و غربت ماه های پایانی حیات امیرمؤمنان(علیه

السلام)
 همخوانی ندارد. ازاین رو

را باید این حجم از این نیرو را ناظر به آغاز شکل گیری آن، در مقطع زمانی پیکار جمل

تحلیل کرد؛ بدیهی است صرف نظر از احتمال ریزش برخی از سست ایمانان از صف نیروهای

ویژه مانند، این نکته را نباید از نظر دور داشت که بسیاری از نیروهای شرطة
الخمیس

به دلیل پیش قراولی به شهادت رسیده، یا مجروح شده اند؛ آمار ارائه شده از شهدای

صفین موید این مدعاست. زیرا آمار شهدای سپاه امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در این پیکار 25 هزار نفر بود.
[96]

ازاین رو طبیعی است که پس از صفین غالب نیروهای «شرطة الخمیس» به شهادت رسیده باشند
[97]

و نقل ابن
سعد در طبقات درباره آمار 12 هزار نفری سپاه امام

حسن
(علیه

السلام)
 و

نامیدن آنان به عنوان شرطة
الخمیس روا نیست.
[98]


5. شرطة

الخمیس از نیروهای نخبه، با ایمان، سخت کوش و گوش به فرمان تشکیل شده بودند که در

دوران سخت حضور امام در عراق، در خدمت ایشان قرار داشتند؛ نام چهره های موجود در

این لشکر گواه سیمای با شکوه آن است. این ویژگی های خاص، زمینه ساز عهده داری

مأموریت مهم نیز بود؛ شکل گیری این نیروی ویژه، با هدف انجام مأموریت های خاص،

برپایی امنیت درالخلافه، مقابله با ناامنی های مناطق مختلف، حضور به هنگام در حوادث

و حماسه آفرینی در میدان های نبرد بود؛ ازاین رو امام این گروه را از با ایمان ترین

و برترین یاران خود سامان داد.
[99]

و

به دلیل حساسیت جایگاه این نیروها، بر ضرورت سلامت و عدم تخطی آنان از چارجوب مشخص

تأکید می ورزید.


6. در

متون رجالی و تاریخی، از برخی چهره ها یاد شده است که از نیروها و فرماندهان شرطة

الخمیس بودند؛ به دلیل اهمیت؛ از دو فرمانده آن یاد می شود:


الف. 

قیس بن سعد انصاری؛ او از اصحاب به نام پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 بود. قیس به عنوان یار با وفای

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 و فرمانده شرطة الخمیس به شمار می رفت، او سالاری

سپاه امام تا شهادت ایشان را به عهده داشت.
[100]


ب. اصبغ

بن نباته تمیمی مجاشعی؛ او از یاران خاص و مورد اعتماد امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 بود که بعد از ضربت خوردن امام، توفیق عیادت حضرت

را یافت. بنا بر نقل نصر بن مزاحم، او به عنوان یکی از فرماندهان صفین، در محضر علی
(علیه

السلام)
 این سخن را بیان داشت: ای امیرمؤمنان، تو مرا به

شرطة
الخمیس گماشته ای و اعتمادی به من کردی که به دیگر کس

نکرده ای، من امروز از پایداری و پیروزی آفرینی خودداری نمی کنم. اما درباره شامیان

(باید بگویم) که آنها از ما شکست خورده اند (و سرداران نامدارشان از بین رفته اند)

در حالی که در میان ما هنوز دلاورانی باقی مانده اند، اجرای فرمانت را از ما بخواه

و اجازه ده ما پیشروی کنیم. علی
(علیه

السلام)
 به او گفت:




«تقدم

باسم الله»؛ «به نام خدا پیشروی کن».
[101]




 


 






مهر و قهر


در دوره

خلافت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 شاهد دوستی های مشفقانه و دشمنی های مغرضانه برخی

از یاران امام هستیم؛ به نمونه ای از این دو طیف اشاره کنید و راز آن را بیان کنید؟


فرود و

فراز تحولات در عهد امام علی
(علیه

السلام)
، شخصیت یاران حضرت را شکل داد. در آن آزمون ایمان و

عشق، گروهی فیض صعود یافتند و «با حق، رخت به خانه آخرت بردند»
[102]

و دسته ای دیگر، به گرداب سقوط فرو غلتیدند.


دلدادگی

و دلتنگی، تفسیر ارتباط امام با یاران مهربان و نامهربان است. داستان فرزندان دنیا

و فرزندان آخرت و صف بندی حق و باطل، پیشینه ای به در ازای تاریخ دارد. پیروان

پستی، بر عشوه گری دنیا دل خوش ساختند؛ دنیای پرستیز، سرکش، دروغ گو، خیانت کار، حق

نشناس، ناسپاس و حیله گر. آنان دنیا طلبیدند و جز آزمندی و شیفتگی بهره ای

نستاندند. از آن سوی، راهیان راستی به برقِ درخشنده دنیا خیره نشدند، سخن ستاینده

دنیا را نشنیدند، آواز خوش دنیا را پاسخ ندادند، از تابشش روشنی نخواستند، فریفته

کالای گران مایه آن نگردیدند، تنها به زیبایی حقیقت دل سپردند و با پیروی از مردان

خدا، در جمع «اخیار» جای گرفتند. «محبت»، رمز پیوند یاران همراه با علی
(علیه

السلام)
 بود. این کیمیا، همرهانی باصفا، صمیمی و حماسهساز،

ساخت و آنان را در انجمن «یاران مهر» گرد آورد.


در دو

قطعه ذیل؛ رفتار دو یار امام در برابر واکنش امام خواندنی است و عبرت آموز؛ از آن

رو که در حکومت عدل امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، هر مدیر و کارگزاری به دلیل انتساب به قدرت،

جایگاه خطیری را داراست و خود باید در پاسداشت و حفظ آن بکوشد و مراقب کمین های

لغزش باشد؛ ازاین رو، مهر و قهرهای حضرت، نسبت به راستی و کژی یاران مؤثر خویش،

باید در این راستا تحلیل نمود.


1. نجاشی

یکی از شعرای صدر اسلام بود و به تنهایی بار یک رسانه مؤثر را بر دوش داشت؛ اشعار

حماسی اش در میدان جنگ، بسیار کارساز بود. همو در سروده هایش مردم را به جنگ ترغیب

می کرد و معاویه و یارانش را رسوا می ساخت.
[103]

نجاشی به دلیل روزه خواری و نوشیدن شراب در روز نخست ماه رمضان، دستگیر شد و به

دستور امام در دو مرحله، شلاق خورد. شدت عمل و تصمیم امام در اجرای حدود الاهی حتی

برای دوستان نزدیک حضرت، خوشایند نبود. نجاشی از امام کناره گرفت و آماده سفر به

شام شد.
[104] گروهی از دوستان

نجاشی درباره اجرای حد بر امام اعتراض کردند. طارق بن عبداللّه  نهدی به امام

گفت: ما می بینیم اهل معصیت و طاعت و اهل جدایی و وحدت در دولت عدل یکسان مجازات می

شوند، آن گونه که با دوستمان رفتار شد. شما سینه مان را به خشم آوردی و تصمیم و

کارمان را سست کردی!! امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در پاسخ فرمود:


«به

راستی این کار جز بر فروتنان گران است».
[105]


برادر

بنی نهدی، آیا جز این است که مردی از مسلمانان حرمت حرام الاهی را شکسته است؟ ما بر

او حدّی را اجرا کرده ایم که کفاره گناهش شمرده می شود! همانا خداوند می فرماید:


«نباید

دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیک تر

است.»
[106]




سوگمندانه باید بر لغزش دوباره و بی بصیرتی طارق و نجاشی گریست؛ مورخان نقل می کنند

که هر دو شبانه کوفه را ترک کردند و به معاویه پیوستند.
[107]


2. نعیم

بن دجاجه یکی از یاران امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 و جزو نیروهای شرطة الخمیس بود، همان سپاه ویژه

برآمده از نیروهای نخبه، با ایمان، سخت کوش و گوش به فرمان، که در دوران سخت حضور

امام در عراق، در خدمت ایشان قرار داشتند
[108]

و با امام پیمان مرگ بستند؛ تصمیم او بعد از یک مجازات سخت خواندنی است. علی بن ابی

طالب
(علیه

السلام)
 افرادی از شرطه را فرستاد تا لبید بن عطارد تمیمی

را دستگیر و نزد آن جناب بیاورند، آنان در راه بازگشت به یکی از منازل بنی اسد

گذشته و در آنجا نعیم بن دجاجه هم حضور داشت، نعیم برخواست و او را از دست

فرستادگان علی
(علیه

السلام)
 گرفت. آنها نزد علی(علیه

السلام)
 آمدند و گفتند: ما لبید را می آوردیم ولی نعیم او

را از ما گرفت و او را رهانید. علی
(علیه

السلام)
 فرمان داد نعیم را احضار کرده و او را به دلیل تخطی

بزدند. نعیم پس از تنبیه گفت: «یا امیرالمؤمنین انّ المقام معک لذلّ و انّ فراقک

لکفر؛ امیرالمؤمنین! با تو زیستن موجب خواری می شود، و جدا شدن از تو کفر است». علی
(علیه

السلام)
 گفت: واقعاً چنین است؟ گفت: آری، علی(علیه

السلام)
 گفت: آزادش کنید.
[109]




این

ماجرا تکمله ای هم دارد؛ امام پس از مجازات نعیم و شنیدن این سخن از وی؛ چنین

فرمود: تو را بخشیدم؛ «همانا خداوند می فرماید:


«ادْفَعْ

بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ السَّیئَه
»
[110]؛ «بدی را

به بهترین راه و روش دفع کن».




اما سخن

تو که «با تو زیستن سبب خواری است» یک بدی است که تو آن را کسب کرده ای! و لیکن این

سخن تو «جدا شدن از شما کفر است» یک نیکی است که به دست آورده ای؛ این خوبی به جای

آن بدی»
[111]


 


 






سیره شخصی امیرالمؤمنین(علیه

السلام)


زندگی

شخصی امام علی
(علیه

السلام)
 در دوران خلافت به خصوص در دوره ای که در کوفه

اقامت داشتند چگونه بود؟


در منابع

معتبر شیعه و سنی به زوایای مختلف زندگی امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 اشاره شده است که در پاسخ از گزارش یک منبع به نام

«الغارات» یاد می شود. این کتاب یکی از کهن ترین آثار تاریخی شیعه درباره شیوه و

آداب کشورداری علی
(علیه

السلام)
 است و نویسنده آن، ابواسحاق ابراهیم ثقفی (ح

200-283 ق)
[112]

به تناسب موضوع

کتاب یعنی لشکرکشی ها و غارت های کارگزاران معاویه به قلمرو حکومت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، نام الغارات را بر اثر خویش نهاده است.
[113] در بخشی از این کتاب، مطالب مهم و نکات دقیق و ارزنده فراوانی درباره سیره شخصی

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در دوران خلافت به خصوص در دوره حضور در عراق وجود

دارد
[114] که درنگ و توجه در آن

برای همه پیروان امام درس آموز است. در پاسخ؛ هفت نما از زندگی شخصی حضرت ارائه می

شود:


چون علی(علیه

السلام)
 میان دو کار که در هر دو رضای خدا بود قرار می

گرفت، همواره آن کار را بر می گزید که سخت تر از دیگری بود. علی
(علیه

السلام)
 همیشه از دسترنج خود می خورد و آن را برای او از

مدینه می آوردند.


علی(علیه

السلام)
 در کوفه به مردم نان و گوشت می خورانید و خود طعامی

دیگر داشت. کسی دیگری را گفت: کاش می توانستیم طعام امیرالمؤمنین را ببینیم که

چیست. روزی به هنگام طعام خوردنش بیامدند و طعامش روغن زیتون بود که نان در آن ترید

کرده بود و بر روی آن خرمای عجوه. این خرما را برای او از مدینه می آوردند.


سوید بن

غفله گوید: بر امیرالمؤمنین
(علیه

السلام)
 داخل شدم و او در کوفه در قصر امارت بود و در

مقابلش کاسه ای شیر که بوی ترشیدگی آن به مشامم خورد. قرص نان جوینی در دست داشت که

هنوز خرده پوست های جو بر روی آن پیدا بود. علی
(علیه

السلام)
 از آن نان می شکست و گاه گاهی برای شکستن از سر

زانوی خود مدد می گرفت. خادمه اش فضّه بالای سرش ایستاده بود. او را گفتم: آیا از

خدا نمی ترسید که برای این پیرمرد چنین طعامی می آورید. چه می شد اقلاً آرد نان را

غربال می کردید. فضّه گفت: ما می ترسیم که مخالفتش کنیم و گناهکار شویم. از ما قول

گرفته که تا با او هستیم، آردش را غربال نکنیم. علی
(علیه

السلام)
 پرسید: چه می گوید؟ فضّه گفت: خود از او بپرس. آنچه

به فضّه گفته بودم به او گفتم که: کاش بفرمایید آردتان را غربال کنند. علی
(علیه

السلام)
 گریست و گفت: پدر و مادرم فدای کسی [یعنی رسول

اللّه ] باد که هرگز سه روز پی درپی خود را از نان گندم سیر نکرد تا رخت از این

جهان بر بست و آرد خود را هرگز غربال نفرمود.


صالح

گوید که جده ام نزد علی
(علیه

السلام)
 رفت. علی خرما به دوش می کشید. جده ام سلام کرد و

گفت: این خرما را بدهید من برایتان بیاورم. علی گفت: آنکه صاحب زن و فرزند است به

حمل آن سزاوارتر است.


ابو

اسحاق سبیعی گوید: در روز جمعه ای بر دوش پدرم بودم و علی
(علیه

السلام)
 برای مردم ادای خطبه می کرد و خود را به آستینش باد

می زد. گفتم: پدر، امیرالمؤمنین گرمش شده است. گفت: نه، نه سردش شده است و نه گرمش.

جامه اش را شسته است و هنوز تر است و جامه دیگر هم ندارد، بادش می دهد تا خشک شود.

پدرم مرا بلند کرد علی
(علیه

السلام)
 را دیدم موی سر و ریشش سفید بود و سینه اش فراخ.


علی(علیه

السلام)
 مردم را در یک سال سه بار عطا داد. سپس خراج اصفهان

رسید. علی
(علیه

السلام)
 ندا در داد که ای مردم فردا بیایید و عطای خود

بستانید. به خدا سوگند من نمی توانم خزانه دار شما بشوم. آن گاه فرمان داد بیت

المال را جاروب کنند و آب بپاشند. پس دو رکعت نماز گزارد و گفت: ای دنیا، دیگری جز

مرا بفریب و از بیت
المال بیرون آمد.


مردی از

مردم بصره به نام ابومطر گوید: من در مسجد کوفه می خوابیدم و برای قضای حاجت به

رحبه می رفتم و از بقال نان می گرفتم. روزی به قصد بازار بیرون آمدم کسی مرا صدا زد

که ای مرد، دامن فراچین تا هم جامه ات پاکیزه تر ماند و هم برای پروردگارت

پرهیزکاری کرده باشی. پرسیدم: این مرد کیست؟ گفتند: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب
(علیه

السلام)
 است. از پی او رفتم. به بازار شترفروشان می رفت.

چون به بازار رسید، ایستاد و گفت: ای جماعت فروشندگان از سوگند دروغ بپرهیزید، که

سوگند خوردن اگر کالا را به فروش برساند، برکت را از میان می برد. آنگاه به بازار

کرباس فروشان رفت. بر دکانی مردی نشسته بود خوش روی، علی
(علیه

السلام)
 او را گفت: دو جامه می خواهم که به پنج درهم بیرزد.

مرد به ناگاه از جا بر جست و گفت: فرمانبردارم یا امیرالمؤمنین. چون فروشنده او را

شناخته بود، از او چیزی نخرید و به جای دیگر رفت… به پسری رسید. گفت: ای پسر دو

جامه می خواهم به پنج درهم. پسر گفت: دو جامه دارم آن که بهتر از دیگری است، به سه

درهم می دهم و آن دیگر را دو درهم. علی
(علیه

السلام)
 گفت: آنها را بیاور و قنبر را گفت: آن که به سه

درهم می ارزد از آن تو. گفت: برای شما مناسب تر است که به منبر می روید و برای مردم

سخن می گویید. علی
(علیه

السلام)
 گفت: نه، تو جوانی و در تو شور جوانی است. من از

پروردگارم شرم دارم که خود را بر تو برتری دهم، که از رسول اللّه
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 شنیده ام که: «زیردستان را همان

پوشانید که خود می پوشید و همان خورانید که خود می خورید».


 


 


 




فصل

ششم – همراهان و مخالفان






ابوذر غفاری؛ ثابت قدم و

استوار


جایگاه

ابوذر غفاری چگونه است و نوع رابطه او با امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 چگونه بود؟




جُندب بن

جُناده
[115] یا همان ابوذر غفاری،

که پیش از اسلام نیز از پرستش بت ها کناره می گرفت، با نزول دین اسلام بدان گروید
[116]

و تا آخر عمر بر صراط مستقیم استوار ماند. ابوذر را در پارسایی، راستگویی، علم و

عمل سرآمد همگان دانسته اند. او حق را بیان می کرد و در راه خدا از سرزنش نکوهندگان

نمی هراسید.
[117]


پیامبر



(صلی الله علیه و آله و سلم)
 در وصف ابوذر می فرمود:




«هر کس

دوست دارد سیرت و صورتی همانند عیسی پسر مریم ببیند، به ابوذر بنگرد».
[118]


ابوذر

غفاری، پس از رحلت رسول اللّه


(صلی الله

علیه و آله و سلم)
 از راه آن حضرت منحرف نشد؛ بر دفاع از

ولایت علی
(علیه

السلام)
 پای فشرد و هرگز از وی جدا نگردید.
[119]

پایبندی بر سنت پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 و پیروی از امیرمؤمنان(علیه

السلام)
 ویژگی محوری ابوذر تا پایان حیات او بود که در

قطعات ذیل آن را مرور می کنیم:


ابوذر

آشکارا از امام دفاع می کرد، علی
(علیه

السلام)
 را «قوام دین» می دانست
[120]

و می گفت: از رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 شنیدم که فرمود: پس از این فتنه ای

خواهد بود؛ اگر گرفتارش شدید، «فعلیکم بکتاب اللّه  و علی»؛ و «علی اوّل مؤمن

به من است و نخستین کسی است که روز قیامت با من مصافحه خواهد کرد».
[121]


در دوران

خلافت عثمان، خلیفه ابوذر را از فتوا نهی کرد؛ اما او گفت: اگر تیغ بر گلویش

گذارند، از نقل سخنان رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 خودداری نخواهد کرد.
[122]

یاور پاکدل رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 خطاب به مردم می گفت: ای امتی که پس

از رسول متحیر مانده اید، اگر کسی را که خدا مقدم داشته بود، مقدم و کسی را که خدا

مؤخر داشته بود، مؤخر می داشتید و ولایت و وراثت را در اهل بیت پیامبرتان می

نهادید، از همه نعمت ها از هر سوی بهره مند می شدید.
[123]




ابوذر

کوشید عثمان را از اسراف باز دارد. خلیفه او را به فتنه گری متهم کرد و گفت: دوست

داری میان ما فتنه افکنی.
[124]

ابوذر، با استناد به آیه کنز،
[125]

بر عثمان سخت می تاخت.
[126] عثمان

نیز درباره مسائل مالی خود با ابوذر درگیر شد.
[127]

عثمان، در پرتو فتوای کعب الاحبار، چنان می اندیشید که بیت المال مِلک خلیفه است و

او می تواند هر کار بخواهد با آن انجام دهد.
[128]


عثمان،

برای خاموش ساختن فریاد یار نامی پیامبر، او را به شام فرستاد. ابوذر در آن جا نیز

از اعتراض و انتقاد باز نایستاد و تصرفات معاویه در اموال عمومی را نادرست خواند.

معاویه، چون عثمان،
[129] اموال بیت

المال را «مال اللّه » می خواند تا تصرف در آن را به خود اختصاص دهد. ابوذر در

اعتراض به او گفت: چرا «مال
المسلمین» را «مال اللّه » می

خواند.
[130] او معتقد بود که

معاویه قصد آن دارد نام مسلمانان را از همه چیز محو سازد.
[131]

معاویه از اعتراضات ابوذر به خشم آمد و به عثمان چنین نگاشت: ابوذر ولایت شام را

تباه کرد و دل های مردمان را از دوستی ات بگردانید. او گفتار و کردارت را نادرست می

شمارد. حضورش در ولایت شام و مصر و عراق عرب مصلحت نیست. عثمان چنین پاسخ داد: او

را بر مرکبی درشت روی بر نشان و با راهنمایی خشن گسیل دار. راهنما، ابوذر را که

دراز بالا و نحیف و کهنسال بود، بر شتری بی جهاز نشاند و شتابان سمت مدینه برد؛ به

گونه ای که ران هایش مجروح شد.
[132]


در مدینه

عثمان در حضور اصحاب، ابوذر را، به سبب نقل حدیثی که خوشایندش نبود، دروغگو خواند.

حضرت علی
(علیه

السلام)
 به دفاع برخاست و از رسول خدا(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 چنین نقل کرد: آسمان سبز بر هیچ کس

سایه نیفکند و زمین تیره هیچ کس را برنگیرد که راستگوی تر از ابوذر باشد.
[133]


سخن امام

علی
(علیه

السلام)
 خشم عثمان را برانگیخت. او به امام جسارت کرد
[134]

و دستور داد ابوذر را، بی آن که کسی بدرقه اش کند، به ربذه تبعید سازند. امام، پس

از اطلاع از این ستم، بر ابوذر گریست؛
[135]

همراه فرزندانش و یارانی چون عمّار و عقیل و عبداللّه  جعفر، به بدرقه اش
[136]

شتافت و فرمود: ابوذر، همانا تو برای خدا به خشم آمدی؛ پس امید به کسی بَند که به

خاطر او خشم گرفتی. این مردم بر دنیای خود از تو ترسیدند و تو بر دینِ خویش از آنان

ترسیدی. پس آن را که به خاطرش از تو ترسیدند، بدیشان واگذار و با آنچه از آنان بر

آن ترسیدی رو به گریز در آر. بدان چه آنان را از آن بازداشتی، چه بسیار نیاز دارند

و چه بی نیازی تو بدان چه از تو باز می دارند. به زودی می دانی فردا سود برنده کیست

و آن که بیش تر بر او حسد بَرَند، چه کسی است. اگر آسمان ها و زمین بر بنده ای

ببندد و او از خدا بترسد، برای وی میانِ آن دو برون شوی (محل خروج) نهد. جز حق مونس

تو مباشد و جز باطل تو را نترساند. اگر دنیای آنان را می پذیرفتی، تو را دوست می

داشتند و اگر از آن به وام می گرفتی، امینت می انگاشتند.
[137]

ابوذر گفت: وقتی تو و فرزندانت را می بینم به یاد سخن رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 درباره شما می افتم و می گریم.
[138]


عثمان از

بدرقه ابوذر توسط علی
(علیه

السلام)
 ناخشنود شد و از امام توضیح خواست. امیرمؤمنان(علیه

السلام)
 فرمود: آیا هر چه تو دستور می دهی، حتی اگر مخالف

حکم خدا و حق باشد، باید پیروی کنیم؟! به خدا سوگند، چنین نیست.
[139]

چون امام به تبعید ابوذر و برخورد ناشایست خلیفه با وی اعتراض کرد. عثمان به او

گفت: تو خود سزاوار تبعیدی و نخست باید تو را از شهر بیرون کرد!
[140]




ابوذر در

سال 32 هجری در ربذه وفات یافت
[141]

و توسط نیک مردانی چون مالک اشتر که از آن محل می گذشتند به خاک سپرده شد. مالک، پس

از دفن ابوذر، چنین گفت: خدایا، او بر جاده اسلام ثابت قدم بود و شعائر شرع تو را

دگرگون نساخت. چیزی خلاف طریق سنّت و جماعت دید و انکار کرد. او را آزردند، حقیر

شمردند، از دولت همسایگی دوستت محروم ساختند و از شهر بیرونش کردند تا در غربت وفات

یافت.
[142]


 


 






سلمان فارسی؛ همراه امین




سلمان در

دوره پس از رحلت پیامبر چه نقشی ایفا کرد؛ در این مقطع رابطه اش با امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 چگونه بود؟


ابو

عبدالله سلمان فارسی، از تبار ایرانی با اصالت اصفهانی است
[143]



که همواره در جستجوی حقیقت بود و در مدینه به حضور پیامبر اکرم(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 رسید و اسلام آورد
[144]

و تمام توان خود را برای پیشرفت دین و دفاع از کیان آن صرف کرد. پیشنهاد حفر خندق

در جنگ احزاب از این صحابی بزرگ، دستاورد خوبی برای مسلمانان برای جلوگیری از ورود

مشرکان به شمار می آمد.




[145]


سلمان به

دانش و دانشمندان محبت می ورزید
[146]

و دانش او را نیز پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 اینگونه

توصیف می فرمود:




«سلمان

دریای علم است که نمی توان به عمق آن رسید.»
[147]




سلمان

فارسی در نهایت زهد می زیست و فقرا را دوست می داشت و آنان را بر صاحبان ثروت و

قدرت ترجیح می داد
[148]، او خانه

ای نداشت و برای تهیه آن نیز دست و پا نزد، خود، کار می کرد؛ حصیر و زنبیل می بافت

و از تلاش خویش روزی کسب می کرد. وقتی کسی به او اعتراض کرد که چرا تو کار می کنی

در حالی که امیری، و رزق و روزی برایت سرازیر است، گفت: من می پسندم که از دست رنج

خود ارتزاق کنم.
[149]


سلمان پس

از رحلت رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 بر حفظ حریم حق پای فشرد و بر

محوریت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 و جایگاه ممتاز ایشان تأکید داشت و این ویژگی را تا

پایان عمر (سال 35 هجری)
[150] حفظ

کرد؛ نکات ذیل، گواه همراهی سلمان با امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 است:


سلمان،

بهترین فرد این امت را علی
(علیه

السلام)
 می دانست.
[151]

او پس از رحلت پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
، در شمار اصحاب علی(علیه

السلام)
 و از مؤمنان به جانشینی او بود و در واکنش به غصب

خلافت، در دفاع از حق، ایستاد و در مسجد نبوی لب به سخن گشود و از حق خلافت

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 دفاع کرد.
[152]

سلمان در مسجدالنبی
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 به اعتراض برخاست و نخست به فارسی

گفت «کردید و نکردید»
[153] و با

این دو کلمه به آنان یادآور شد تصمیمی برای خلافت گرفتید اما خطا کردید و به بیراهه

رفتید؛ سپس به عربی اعتراض خود را به ابوبکر رساند. سلمان فارسی قبل از آمدن به

مسجد به دلیل خودداری از بیعت با ابوبکر به شدت مضروب شده بود.




[154]


سلمان در

روزهای سخت هجوم به خانه وحی، همراهی امین برای امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 و همسر گرامیشان بود؛ او از افراد نادری بود که

توفیق حضور در خانه پیامبر و زهرا
(سلام

الله علیها)
 را یافت و بر پیکر مطهر آن بانو شهیده نماز

خواند و در خاکسپاری ایشان در نیمه های شب شرکت جست.
[155]


سلمان به

علی
(علیه

السلام)
 عشق می ورزید و بر این ویژگی شهره بود و در پاسخ

فردی که درباره علت این شدت محبت پرسیده بود، به این سخن پیامبر اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 استناد کرد که: «هرکس علی را دوست

بدارد همانا مرا دوست داشته و هرکس او را دشمن دارد، همانا مرا دشمن داشته است»
[156]


امام

صادق
(علیه

السلام)
 در پاسخ منصور بزرج، یکی از رازهای ماندگاری سلمان

را برخورداری وی از این خصلت می دانست؛ آن که او خواسته امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 را بر هوای نفس خود ترجیح می داد.
[157]


سلمان در

خلافت عمر، به حکومت مدائن منصوب شد؛ پذیرش مسئولیت از سوی او و برخی از یاران

برجسته دیگر امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 همچون حذیفه و عمار، برای خواص مایه دل گرمی و برای

عوام، آرامش آفرین بود. هر چند که با محنت، شماتت، محدودیت، توبیخ و حتی برکناری

همراه بود زیرا در آن عصر، هیبت و شوکت امارت افرادی چون معاویه دوام داشت و سلوک

ساده و عدالت محور سلمان، به توبیخ می انجامید؛ چون از سلمان پرسیدند چرا دیگر کار

نمی کنی؟ در پاسخ به ممانعت خلیفه اشاره کرد؛ آن که به او نوشتم بگذار به حال خود

باشم، او دوبار نهی کرد و بار سوم به تهدیدم پرداخت!
[158]




امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، همواره از سلمان و شخصیت ممتاز او یاد می کرد و او

را لایق نگهداری اسرار می دانست
[159]

و سلمان را دریایی می دانست که قعرش دست نایافتنی است.
[160]


 


 






عمّار یاسر؛ نشان اهل

ولاء




عمار به

هنگام صفین شاخصی برای حق و باطل به شمار می رفت؛ درباره تاریخ زندگی و جایگاه او

در صفین توضیح دهید؟


عمّار از

پیشگامان پذیرش اسلام است و مادرش سمیه نخستین شهید اسلام به شمار می آید.
[161]

او با رسول الله
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 و خاندانش ارتباطی نزدیک داشت. این

پیوند پس از رحلت حضرت نیز حفظ شد. عمار تا پایان عمرش در کنار امام باقی ماند
[162]

و همراه حضرت بر پیکر مطهر زهرا
(سلام

الله علیها)
 نماز گزارد.
[163]


عمّار،

در عهد عمر، مدتی بر شهر کوفه حکم راند و در فتح برخی از مناطق شرکت جست.
[164]

او در ماجرای شورای شش نفره گزینش خلیفه، در جهت اصلاح افکار عمومی و هدایت آن به

سوی علی
(علیه

السلام)
 بسیار کوشید حتی در برابر عبدالرحمان بن عوف که در

پی خلافت عثمان بود، فریاد زد: ای مردم، خداوند ما را به پیامبر کرامت بخشید و با

دین او عزیز گرداند. چرا خلافت را از «اهل بیت» او دور می سازید؟!
[165]

عمّار رفتار ناشایست خلیفه سوم را برنتابید و به مخالفت با او برخاست.
[166]

به فرمان عثمان، آن قدر وی را زدند که از هوش رفت.
[167]




ابن اعثم

می گوید: جمعی از اصحاب پیامبر نامه ای به خلیفه نوشتند و تخلف ها و ضعف هایش را

برشمردند. عمّار، نامه را به دست عثمان داد، و گفت: نیکخواه تواَم و هدفم نصیحت

است. خلیفه خشمگین شد؛ عمّار را دشنام داد و به غلامانش گفت گوشمالی اش دهند. عمّار

زیر ضربات آن ها بر زمین فرو افتاد. آن گاه خود پیش آمد و با پای افزار بر شکم وی

زد. عمّار رنجور و بی هوش شد.
[168]


پس از

رحلت ابوذر، عثمان از اعتراض عمّار خشمگین شد و دستور داد او را به ربذه، تبعیدگاه

ابوذر، گسیل دارند. علی
(علیه

السلام)
 عثمان را از این اقدام بازداشت و فرمود: این طریق

نیکو نیست. از خدای بترس و دست از عمّار بدار و صحابه رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 را چنین مرنجان.
[169]


عمار

یاسر که پس از رحلت پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 همواره در خدمت امیرمؤمنان(علیه

السلام)
 قرار داشت در مقطع خلافت امام نیز در رکاب حضرت

قرار گرفت؛ بندهای ذیل بخشی از لحظه های حیات و جایگاه اوست:


– پس از

قتل عثمان، عمّار در مسجد رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 فریاد زد: ای جماعت انصار و ای گروه

مهاجر! عثمان را نیکو نگریستید که در میان شما چگونه زیست. خویشتن را دریابید که با

چون اویی مواجه نگردید. اینک علی مرتضی
(علیه

السلام)
 در میان شما است. قربت او را با رسول خدا(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 شناخته اید و سبقت او را در اسلام

دانسته اید. از تفرقه جماعت بپرهیزید و در بیعت او سرعت کنید.
[170]


– عمّار

در جنگ جمل حضوری پر شکوه داشت و حضورش در صفین نیز برای بسیاری نشان تشخیص حق به

شمار می آمد؛ زیرا رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 درباره او فرموده بود:


«تقتلک

الفئة الباغیة
»
[171]؛ «تو به دست

فرقه ای تجاوزپیشه کشته خواهی شد».


ماجرای

ذیل نشان از جایگاه شکوهمند او در صفین است؛ اسماء بن حکیم فزاری گوید: ما در صفین

در صف علی
(علیه

السلام)
 و زیر پرچم عمار بن یاسر بودیم، نزدیک ظهر زیر یک

پارچه سرخ قرار گرفته بودیم  که مردی نزدیک آمد و صف ها را از هم شکافت و گفت:

کدام یک از شما عمار بن یاسر هستید؟ عمار خود را معرفی کرد و گفت من عمار هستم

منظور شما چیست؟ مرد سائل گفت: من کاری با شما دارم آن را علنی بگویم و یا مخفی،

عمار گفت: اختیار دست خودت می باشد هرگونه می خواهی انجام بده، گفت: پس آشکارا

خواهم گفت، او بعد از این اظهار داشت: من از میان خاندان خود با بصیرت و شناخت حق

بیرون شدم، و یقین داشتم که ما بر حق هستیم و اینان در گمراهی و ضلالت می باشند.

امشب برای من تردید حاصل شده من امشب در خواب مشاهده کردم منادی آمد و اذان گفت: و

به حقانیت خداوند و رسالت حضرت محمد
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 گواهی داد، و مردم را به طرف نماز

فراخواند، و از طرف آنها هم همین عمل تکرار شد و آنها هم مانند ما نماز گذاردند و

بعد هم مانند یک دیگر قرآن تلاوت کردیم و یک نظر داشتیم. در اینجا برای من شکی حاصل

شد و من شب را تا روز در شک و تردید بودم، صبح خدمت امیرالمؤمنین
(علیه

السلام)
 رسیدم و داستان خود را با او در میان گذاشتم، علی(علیه

السلام)
 فرمودند: آیا تاکنون عمار را دیده ای؟ گفتم: خیر او

را تاکنون ندیده ام، فرمودند نزد عمار بروید و این مطلب را با او در میان گذارید،

هرچه او گفت قبول کن. اینک آمده ام تا پاسخ مرا بدهی. عمار گفت: صاحب این پرچم سیاه

را می شناسی که اکنون در مقابل ما قرار گرفته است، او پرچم عمرو بن عاص است، من با

این پرچم سه بار در کنار رسول
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 جنگ کرده ام، و اینک چهارمین بار

است که با آن جنگ می کنم، و این بار هم مانند گذشته است، و از آنها بهتر نیست، بلکه

اکنون از آن سه بار بدتر است. آیا شما خود جنگ بدر، احد و حنین را دیدی و یا پدرانت

آنها را برایت تعریف کرده اند، گفت: خیر چیزی در این باره نشنیده ام و خود نیز در

آن جنگ ها نبوده ام. عمار بن یاسر گفت: جایگاه ما امروز همان جایگاه رسول
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 می باشد. امروز همان روز بدر، احد و

حنین است، صاحبان پرچم ها همان ها هستند که آن روز بودند اینک شما این لشکر را

مشاهده می کنی، به خداوند سوگند جماعتی که اکنون در مقابل ما قرار گرفته اند و با

ما جنگ می کنند و با عقیده ما مخالف می باشند، اگر به صورت یک انسان بودند من او را

سر می بریدم و پاره پاره اش می کردم. به خداوند سوگند خون همه آنها نزد من حلال تر

از خون یک گنجشک می باشد، آیا اگر کسی خون گنجشکی را بریزد کار حرام کرده است؟ گفت:

خیر حلال است، عمار گفت: خون این جمعیت نیز حلال است، آیا متوجه شدی برایت چه گفتم

و مقصود مرا دریافتی؟ مرد گفت: آری روشن کردی فرمود: اکنون هر کاری می خواهی انجام

بده. او به طرف پایگاه خود رفت عمار او را صدا کرد و گفت: آنها به زودی با شمشیرهای

خود شما را مضروب خواهند کرد، در این هنگام اهل باطل به شک و تردید گرفتار خواهند

شد و خواهند گفت: اگر آنها بر حق نبودند بر ما پیروز نمی شدند، به خداوند سوگند

آنها به اندازه دیدگان یک پشه هم اهل حق نیستند، به خداوند سوگند اگر آنها با

شمشیرهای خود ما را بزنند و تا نخلستان های بصره هم ما را تعقیب کنند، ما علم داریم

که حق با ما است و آنها باطل می باشند.
[172]


عمّار در

میدان کارزار صفین به شهادت رسید. امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 بر بالین عمّار آمد؛ سرش را بر زانو نهاد و فرمود:

خدای بر عمّار رحمت کند آن ساعت که او را از خاک برانگیزند.
[173]


امام علی(علیه

السلام)
 هنگام بی وفایی یاران می گریست و از عمّار و دیگر

شهیدان چنین یاد می کرد: کجاست عمّار؟ کجایند همانندان ایشان از برادرانشان که با

یکدیگر به مرگ پیمان بستند و سرهای آنان را به فاجران هدیه کردند؟!
[174]


 


 






کمیل بن زیاد؛ محرم راز




وقتی نام

کمیل را می شنویم ذهن ما به دعای کمیل راهنمایی می شود؛ راستی کمیل کیست و چه

ارتباطی با امام علی
(علیه

السلام)
 داشت و این دعا را چگونه آموخت؟


کمیل بن

زیاد نَخَعی از تابعیان بود
[175]

هر چند که در دوره رحلت پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 او جوانی هیجده ساله بود
[176]

اما به دلیل حضور نداشتن نزد پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 و ندیدن ایشان، وی را صحابی نمی

شمارند. او از نَخَعیان یمن بود؛ گروهی منشعب از قبیله «مذحج» که در کوفه اقامت

داشتند.
[177]




در سال

33 کمیل به همراه جمعی از بزرگان کوفه مانند مالک اشتر و عمرو بن حمق در اعتراض به

عثمان و والی او، به سمت شام رانده شدند؛ معاویه حضور آنان را تاب نیاورد و آنان را

بازگرداند و آن گاه ایشان را به حمص تبعید کردند.
[178]




کمیل از

بزرگان و رؤسای شیعیان به شمار می رفت
[179]

و در خاندان و قبیله خود فرمان روا بود.
[180]


از

روزهای نخست خلافت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در صف یاران او قرار گرفت و یکی از نامورترین اصحاب

محسوب می شد.
[181] درباه جلوه های

حضور کمیل در کنار مراد خود، به نکات ذیل اشاره می شود:




کمیل در

ماه های نخست خلافت، در مدینه حضور داشت و به هنگام جنگ افروزی پیمان شکنان، امام

همگان را در رفع این فتنه دعوت کرد و کمیل نخعی را نزد عبدالله بن عمر فرستاد تا

همراه سپاه گردد که سران پسر عمر به شام فرار کردند.
[182]


موقعیت

ویژه کمیل نزد امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 به گونه ای بود که او را از نزدیک ترین یاران امام

شمرده اند
[183]؛ او یکی از ده نفری

بود که به عنوان افراد مورد اعتماد امام به شمار می آمدند.
[184]


کمیل را

محرم اسرار امام می شمارند و خود وی چنین نقل می کند که: با علی
(علیه

السلام)
 در مسجد کوفه بودم. نماز عشاء را به جای می آوردیم

که حضرت دست مرا گرفت و از مسجد خارج شدیم. او راه را در پیش گرفت تا اینکه به

بیرون شهر رسیدیم. در این مدّت، حضرتش هیچ سخنی با من نگفت. چون به بیابان رسیدیم،

حضرت نفسی تازه کرد و فرمود: ای کمیل! این قلب ها ظروفی هستند و بهترینشان با ظرفیت

ترین آنهاست. آنچه را می گویم به خاطر بسپار! مردم بر سه قسمند: دانشمندانِ هدایت

یافته از جانب خداوند، فراگیرندگان دانش که راه نجات را در پیش گرفته اند و افراد

نادانی که به هر سو متمایل و هر بانگی را پیروی می نمایند. آنها، هم جهت بادند و

هرگز به فروغ علم، نورانی نگشته و به ملجأ مورد اعتمادی نیز پناه نبرده اند… ای

کمیل! علم از مال بهتر است؛ چرا که دانش، تو را حفظ می کند؛ امّا تو نگهبان ثروت

هستی. مال با پرداخت، کاسته می گردد؛ ولی علم با انفاق، افزون می شود… آن گاه

اشاره به سینه مبارک خود کرد و فرمود: آه! آه! در اینجا علوم فراوانی است؛ ولی

حاملی برای آنها نمی یابم…
[185]کمیل در

سه پیکار مهم جمل، صفین و نهروان شرکت جست،؛ حکایت ذیل نشان از رمز گشایی

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 از سیمای واقعی اهل نهروان است.


شبی علی(علیه

السلام)
 به همراه کمیل از مسجد کوفه عازم منزل بودند؛ در

میان راه به در خانه مردی رسیدند که در آن وقت از شب با صدایی زیبا و محزون این

آیات قرآن را تلاوت می کرد: «آیا کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال

سجده و قیام، از عذاب آخرت می ترسد و به رحمت پروردگار خود امیدوار است [با ارزش تر

است یا کسانی که کفر نعمت می ورزند…]؟! بگو آیا عالمان و جاهلان یکسانند؟! تنها

خردمندان متذکر می گردند.»
[186]

کمیل بدون آن که سخنی بگوید، صدا و حالت خوش آن مرد، بسیار او را تحت تأثیر قرار

داده بود؛ در این هنگام، علی
(علیه

السلام)
 رو به کمیل کرد و فرمود: صدای این مرد تو را متعجّب

نسازد؛ چرا که او اهل آتش است و من در آینده تو را آگاه خواهم نمود!» کمیل که هم از

اطلاع حضرت از باطن خود و هم دوزخی بودن آن مرد، بسیار شگفت زده شده بود، در فکر

فرو رفت و ساکت ماند. مدّت زیادی گذشت تا آن که ماجرای «نهروان» پیش آمد و خوارج که

بسیاری حافظ قرآن بودند، به جنگ امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 پرداختند و این داستان با پیروزی حضرت خاتمه یافت.

پس از پایان نبرد، کمیل همراه علی
(علیه

السلام)
 در میان کشتگان خوارج قدم می زدند تا آنکه حضرت،

نوک شمشیر را روی سر یکی از آنها گذاشت و فرمود: «یا کمیل! اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ

آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً
»؛ یعنی «این، همان شخصی است که آن شب با چنان

حالتی مشغول تلاوت قرآن بود و تو را به تحسین واداشت». در این هنگام، کمیل بر قدم

های حضرت افتاد و پاهای مبارکش را بوسید و از خداوند طلب مغفرت نمود.
[187]


دعای

معروف به کمیل، یکی از یادگارهای انس و ارادت او با امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 است؛ کمیل بن زیاد می گوید: با مولایم علی(علیه

السلام)
 در مسجد بصره نشسته بودیم و جمعی از اصحاب آن حضرت

نیز حضور داشتند. یکی از آنها خطاب به علی
(علیه

السلام)
 راجع به این آیه مبارکه

«
فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ»
[188]

سؤال کرد. حضرت فرمود: مقصود، شب نیمه شعبان است. آن گاه فرمود: قسم به کسی که جان

علی به دست اوست، هیچ بنده ای نیست مگر اینکه جمیع مقدّراتی که تا سال آینده بر او

جاری می شود از خیر و شر، در شب نیمه شعبان برای او تقدیر می گردد. و هیچ بنده ای

نیست که این شب را احیا بدارد و دعای خضر
(علیه

السلام)
 را بخواند مگر آن که دعایش مستجاب شود. مجلس پایان

یافت و حضرت به منزل تشریف برد. من شبانه درِ خانه علی
(علیه

السلام)
 را زدم. حضرت فرمود: چه چیز (در این وقت شب) تو را

به اینجا آورده؟ عرض کردم: ای امیرمؤمنان، دعای خضر. فرمود: بنشین ای کمیل، اگر این

دعا را حفظ کنی و هر شب جمعه، یا در ماه، یا در سال، یا در عمرت یک مرتبه بخوانی،

کفایت و یاری می شوی و مشمول رزق قرار می گیری و مغفرت الهی شامل حالت خواهد شد. ای

کمیل، مصاحبت طولانی تو با ما، سبب گردید تا پاسخ تو را بگویم. حضرت سپس فرمود:

بنویس:




«اللّهمّ

انّی اسألک برحمتک الّتی وسعت کلّ شی ء…
»
[189]


کمیل

مدتی والی هیت بود؛ شهری در کنار فرات که میانه عراق و شام قرار داشت. پس از نبرد

صفین، و به سال 38 هجری به دستور معاویه برخی از شهرهای عراق هدف دستبرد سپاهیان

شام قرار می گرفت وقتی کمیل خبر یافت که جمعی از شامیان برای یورش به هیت راهی آن

شهر شده اند؛ مردی از اصحاب خویش را با پنجاه پیاده در هیت بگذاشت و بیرون رفت که

جلو لشکر شام را بگیرد. چون کمیل از شهر هیت برفت، سفیان بن عوف در رسید و هیت و

اطراف آن را غارت کرد. زمانی که امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 از این بی تدبیری و شکست خبردار شد؛ این نامه را

برای او ارسال کرد:


«پس از

یاد خدا و درود! سستی انسان در انجام کارهایی که بر عهده اوست، و پافشاری در کاری

که از مسؤولیت او خارج است، نشانه ناتوانی آشکار، و اندیشه ویرانگر است. اقدام تو

به تاراج مردم «قرقیسا» در مقابل رها کردن پاسداری از مرزهایی که تو را بر آن

گمارده بودیم و کسی در آنجا نیست تا آنجا را حفظ کند، و سپاه دشمن را از آن مرزها

دور سازد، اندیشه ای باطل است. تو در آنجا پلی شده ای که دشمنان تو از آن بگذرند و

بر دوستانت تهاجم آورند، نه قدرتی داری که با تو نبرد کنند، و نه هیبتی داری که از

تو بترسند و بگریزند، نه مرزی را می توانی حفظ کنی، و نه شوکت دشمن را می توانی در

هم بشکنی، نه نیازهای مردم دیارت را کفایت می کنی، و نه امام خود را راضی نگه می

داری»
[190]


در یورش

بعدی شامیان، کمیل با تعقیب دشمن بر آنان ظفر یافت و پس از مراجعت، امیرالمؤمنین
(علیه

السلام)
 را از کیفیت حال با خبر کرد. امام هم در نامه ای به

کمیل بن زیاد چنین مرقوم فرمود:


«مددی که

تو مسلمانان را دادی و معونتی که کردی و طریق فرمان برداری امام و مقتدای خویش

مسلوک داشتی معلوم شد، همیشه گمان من به تو همین بوده و هر حساب که در انتظام

مهمّات از تو گرفته ام، لایق بوده است. خدای تعالی جزای تو خیر کناد و جماعتی که به

یاری تو آمدند و بذل جان نمودند خدا آنها را جزای نیکو دهد. این نوبت که بی اجازت و

استیذان من آن کار کفایت کردی، خود نیکو بود امّا می باید که بعد از این هر مهمّ که

پیش آید و هر کاری که در آن قدم خواهی نهاد نخست مرا از کیفیت آن خبر دهی و دستوری

خواهی تا آنچه صلاح کار باشد بازگویم و از نیک و بد آن تو را خبر دهم».
[191]


کمیل بن

زیاد در سال 83 هجری و 90 سالگی به شهادت رسید. امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 از شهادت کمیل توسط حجاج ثقفی و کیفیت آن، خبر داده

بود.
[192]


 


 






مالک اشتر؛ سردار بی

مانند


آیا مالک

اشتر نخعی از اصحاب پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 به شمار می رفت؛ از چه زمانی در

زمره یاران امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 قرار گرفت و تاریخ درباره موقعیت ممتاز او چه روایت

می کند؟


مالک

فرزند حارث نخعی از تابعان به شمار می رفت و او را از صحابه پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 نمی شمارند. او در کوفه می زیست.

نخستین حضور ثبت شده او، جنگ یرموک و فتح دمشق است. در این نبرد، تیری گوشه چشم وی
[193]

را مجروح ساخت و از آن پس «اشتر» شهرت یافت.
[194]

او قامتی بلند، سینه ای فراخ و زبانی گویا داشت و از هیبت، ابهت، حیا و مزایای

اخلاقی بسیار بهره می برد.
[195]


مالک در

دوران خلافت عثمان، در برابر گزافه
گویی ها و فزونخواهی

های سعید بن عاص، حاکم کوفه، برآشفت و چنین گفت: تو را نرسد که عراق را بوستان خویش

سازی. سعید بی درنگ به عثمان چنین نگاشت: با حضور مالک اشتر، در کوفه کاری پیش نمی

رود. خلیفه مالک را به شام تبعید کرد. مالک همچنین به دستور معاویه مدتی در حبس به

سر برد.
[196] او با این که در قیام

علیه عثمان رهبری کوفیان معترض را به عهده داشت
[197]

امّا، به فرمان امام
(علیه

السلام)
، کوشید عثمان را از محاصره نجات دهد، ولی توفیق

نیافت.
[198]


درباره

ابعاد شخصیتی مالک در دوران خلافت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 نکات ذیل ارائه می شود:


مالک پس

از قتل عثمان، مردم را به بیعت با علی
(علیه

السلام)
 دعوت کرد و گفت: ای مردم، او وصی اوصیا و وارث علم

انبیا است.
[199] آن گاه تمام توان

خود را در خدمت امام
(علیه

السلام)
 قرار داد.




امام

مالک را بسیار دوست می داشت؛ دیدگاه هایش را محترم می شمرد و حتی به توصیه او،

ابوموسی اشعری را بر حکومت کوفه ابقا کرد.
[200]




هنگام

بسیج مردم برای شرکت در جنگ جمل، چون ماجرای سستی و کارشکنی اشعری به گوش مالک

رسید، بی درنگ به کوفه شتافت؛ مرکز حکومت را تصرف کرد و ابوموسی را از آن جا برون

راند.
[201] فرزند حارث در جنگ جمل

دلاوری های بسیار نشان داد. نقش وی چنان بود که وقتی با عبداللّه  بن زبیر

درگیر شد و او را تا مرز هلاکت پیش برد، عبداللّه  به دوستانش گفت: ما را با

هم بکشید.
[202]


پس از

پایان جنگ جمل، مالک به دستور امام به جزیره
[203]

رفت و با ضحاک بن قیس، حاکم منصوب از سوی معاویه، درگیر شد و بر این منطقه چیرگی

یافت.
[204]




امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، در آستانه جنگ صفین، فرمان امیری به مالک داد و به

دو تن از فرماندهان سپاهش چنین نگاشت:




«من،

مالک اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهیانی که در فرمان شماست، امیر کردم. گفته او را

بشنوید و از وی فرمان برید. او را چون زره و سپر نگهبان خود کنید که مالک را نه

سستی است و نه لغزش؛ و نه کندی کند آن جا که شتاب باید و نه شتاب گیرد آن جا که

کندی شاید».
[205]


فرزند

حارث، محور جنگجویان صفین بود و نبردش روح حماسه در سپاهیان می دمید.
[206]

نقش او در تشویق و ترغیب سپاه استثنایی بود. چون سپاه معاویه قرآن ها را بر نیزه ها

آویختند و فریب خوردگان با تهدید از امام خواستند اشتر را بازخواند، مالک که نزدیک

خیمه فرماندهی معاویه شمشیر می زد، به فرستاده امام گفت: آثار فتح پدید آمده، همین

لحظه ظفر خواهیم یافت، توقف فرمای و مرا باز مخوان. سرانجام به وی چنان خبر دادند

که امنیت جانی امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 به خطر افتاده است. مالک شمشیر افکند و گفت:

«واللّه  که من همه جهان در زیر فرمان خویش نخواهم، چون امیرالمؤمنین
(علیه

السلام)
 را نخواهم دید». آن گاه بازگشت و به اشعث و

هوادارانش که خیمه امام را محاصره کرده بودند، گفت: «افسوس که شما را بفریفتند و

شما فریفته شدید. شما را در کار این جنگ به حق در غلط انداختند و شما را موافق

افتاد ترک جنگ گفتن! ما پنداشتیم که آثار سجود بر پیشانی شما آثار زهادت است در

دنیا و شما را بدین شرفی خواهد بود در آخرت و موجب رضای باری تعالی خواهد بود؛ لیکن

امروز چون آفتاب معلوم گشت که شما طالبان دنیایید و در دست شهوت گرفتار. لعنت بر

شما باد که میان ما و شما دوری افتاد».
[207]




پس از

طغیان جمعی از سپاه برای پذیرش حکمیت، مالک همراه گروهی از یاران اعلام وفاداری کرد

و به امام چنین گفت: «جایی که تو باشی، ما را نرسد که رأیی بزنیم و مصلحتی

بیندیشیم. اگر این قضیه را که می گویند قبول می کنی، تو امامی رشید و خلیفه ای

بزرگوار؛ حُکم تو را است و اگر آن را کراهیت می داری، شمشیر می زنیم و از خدای مدد

و معاونت می خواهیم و با ایشان جنگ می کنیم و می نگریم تا حکم باری تعالی چه باشد.»
[208]


مالک، پس

از بازگشت از صفین، دیگر بار به حکومت جزیره گماشته شد. چون کار بر محمد بن ابی بکر

در مصر تنگ شد، امام مالک را فراخواند:




 «تو از

کسانی هستی که من به کمک آنان دین را به پای می دارم و نخوت سرکشان را قلع و قمع می

کنم و خلأهای هولناک را پر می کنم. هر چه زودتر خود را به ما برسان تا آنچه را که

باید انجام گیرد، بررسی کنیم؛ و فرد مورد اعتمادی را جانشین خود قرار ده».
[209]


با آمدن

فرزند اشتر، امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 بی درنگ فرمان معروف «عهدنامه مالک» را به او داد و

وی را به حکومت مصر منصوب کرد. افزون بر این، حضرت به مردم مصر چنین نوشت:




«من بنده

ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای بیم نخوابد و در ساعت های ترس

از دشمن روی برنتابد. بر بدکاران، تندتر بود از آتش سوزان. او مالک پسر حارث

مَذْحجی است. آن را که حق بود سخن او را بشنوید و او را فرمان برید که او شمشیری از

شمشیرهای خداست. نه تیزی آن کند شود و نه ضربت آن بی اثر بود. اگر شما را فرمان

کوچیدن دهد، کوچ کنید و اگر گوید بایستید، بر جای مانید که او نه بر کاری دلیری کند

و نه باز ایستد و نه پس آید و نه پیش رود، جز که من او را فرمایم. در فرستادن او،

من شما را بر خود برگزیدم چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختی او را برابر

دشمنانتان پسندیدم».
[210]


چون

معاویه از خبر انتصاب مالک آگاه شد، به مسؤول خراج ناحیه قلزم نوشت مالک را از میان

بردارد و در برابر، باقی مانده خراج را نپردازد. او نیز مالک را به وسیله عسل مسموم

ساخت.
[211] وقتی خبر شهادت مالک به

کوفه رسید، حضرت بسیار اندوهناک شد؛ با صدای بلند گریست و تا چند روز آثار غم بر

چهره اش نمایان بود:




«خداوند

چه نیکی ها که به مالک داده بود! مالک، چه مالکی! اگر کوه می بود، کوهی عظیم بود؛

اگر سنگ می بود، سنگی سخت بود. آری، به خدا سوگند ای مالک! مرگ تو بسیاری را

لرزانید و بسیاری را خوشدل کرد. گریندگان باید بر چونان تویی بگریند. اینَ مثلُ

مالک؟ آیا مردی چونان مالک هرگز توان یافت؟»
[212]




امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، بر فراز منبر، از مصیبت بزرگ شهادت مالک چنین یاد

کرد:




«انّا

للّه  و انّا الیه راجعون؛ ستایش خداوندی را سزا است که پروردگار جهانیان است.

خدایا، من مصیبت اشتر را در راه تو حساب می کنم؛ زیرا مرگ او از مصائب بزرگ روزگار

است. رحمت خدا بر مالک باد. او به پیمان خود وفا کرد و عمر خود را به پایان رساند و

پروردگار خود را ملاقات کرد. با این که پس از پیامبر خود را آماده ساخته بودیم بر

هر مصیبتی صبر کنیم، با این حال می گوییم مصیبت مالک از بزرگ ترین مصیبت ها است».
[213]


امام از

مالک خشنود بود و می فرمود:




«خدایش

بیامرزد، روزگارش را به سر آورد و با مرگ خود دیدار کرد و ما از او خشنودیم. خدا

خشنودی خود را نصیب او کند و پاداشش را دو چندان گرداند».
[214]




معاویه

پس از شنیدن خبر قتل مالک گفت: علی دو دست داشت. یکی را در صفین قطع کردیم که عمّار

بود و دیگری مالک که اینک قطع شد.
[215]


 


 






عبداللّه بن عباس؛

خادم سیاستمدار




سیمایی

که از عبدالله بن عباس ترسیم شده است؛ مبهم و غیرشفاف است؛ درباره شخصیت او به خصوص

در دوران خلافت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 توضیح

دهید؟


عبداللّه 

بن عباس عموزاده امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 سه سال پیش از هجرت در مکه زاده شد. او در سال هشتم

هجرت به مدینه رفت و با عنایت پیامبر روبه رو شد.
[216]

پس از رحلت رسول اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
، به خلیفه دوم گفت: قریش، به سبب

حسد و ستم، خلافت را از علی
(علیه

السلام)
 دور کردند.
[217]

عبداللّه ، در برابر این سخن عمر «سبب عدم انتخاب علی
(علیه

السلام)
 این بود که قریش کراهت داشت خلافت و نبوت در یک

خاندان باشد»، گفت: آن ها آنچه را خدا نازل کرده بود، کراهت داشتند.
[218]


ابن عباس

به دلیل شاگردی مکتب علی
(علیه

السلام)
 در تفسیر، حدیث و فقه به مرتبه ای والا دست یافت.
[219]

او در دوران خلافت علی
(علیه

السلام)
 در دو حوزه سیاست و جنگ خدمت کرد. ابن عباس در جنگ

جمل شرکت داشت و از سوی امام، برای مذاکره نزد طلحه و زبیر و عایشه گسیل شد.
[220]


عبدالله

بن عباس با تمام توان در خدمت امام بود و پس از شهادت حضرت نیز تلاش نمود بر خط

استوار امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 باقی بماند. درباره این شخصیت بزرگ چند نکته لازم

به یادآوری است:


ابن عباس

پس از پایان جنگ جمل، حاکم بصره گردید.
[221]

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، رفتار نیک حاکم با قبایل نامی بصره را مهم می

دانست و به ابن عباس چنین نگاشت:




«بدان که

بصره فرود آمدنگاه شیطان است و رستنگاه آشوب و عصیان. پس، دل مردم آن را با نیکویی

روشن ساز و گره بیم را از دل آنان باز. به من خبر داده اند با تمیمیان درشتی کرده

ای و به آنان سخن سخت گفته ای، حال آن که مهتری از بنو تمیم در نگذشت جز آن که

مهتری به جای او نشست و در جاهلیت و اسلام کسی هماوردشان نگشت و آنان با ما هم

پیوندند و نزدیک و خویشاوند. ما در رعایت این خویشاوندی پاداش داریم و در بریدن آن

گناهکار. پسر ابوالعباس، خدایت بیامرزد در آنچه بر زبان و دست تو جاری گردد، خوب

باشد یا بد. کار به مدارا کن که من و تو در آن شریک خواهیم بود. چنان کن که گمانم

به تو نیکو گردد و اندیشه بد درباره ات نرود».
[222]


برخی از

تاریخ نگاران چنان نگاشته اند که ابن عباس به بیت المال دست
اندازی

کرد و با تصرف دو میلیون از بیت المال بصره، سمت مکه رهسپار شد.
[223]

این سخن با شأن و جایگاه این یار نامی علی
(علیه

السلام)
 سازگار نمی نماید و گویا ساخته و پرداخته امویانی

است که از محبت ابن عباس به امام خشمگین بودند. بی تردید اگر این ادعا درست بود،

امام او را از حکومت بصره برکنار می کرد؛ چنان
که بدون

مصلحت
اندیشی کارگزاران دیگر را کنار زد. ابن عباس تا هنگام

شهادت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 بر بصره حکم می راند.
[224]


چنانکه

به نوشته برخی از تاریخ نویسان، امام
(علیه

السلام)
 گزارشی دریافت کرد که نشان می داد ابن عباس دست

اسراف به بیت المال دراز کرده است. بنابراین، نامه ای نگاشت و ماجرا را جویا شد.

حاکم بصره گزارش را «دروغ و بهتان» خواند و چنین تصریح کرد: «به خدا که اگر جمله زر

و سیم که در روی زمین است به دست من باشد و در آن تصرف نامشروع کنم و (حال آن که)

در عرصه قیامت از عهده حساب آن بیرون باید، تا این زمان و غایت، چنان که توانستم

بدین عمل که مرا فرموده بودید، قیام نمودم؛ اکنون نمی توانم که شرایط این عمل را به

جای آرم».




امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در پاسخ وی چنین نگاشت:




«اما

بعد، ما این قدر که نوشته بودیم از غایت اعتمادی بود که بر کمال شفقت و حُسن اخوّت

و صدق مناصحت تو می داشتیم. بدین قدر در خشم نبایست شد و ترک عمل بصره نباید گفت.

ما را چون آفتاب معلوم است که آن سخن که نوشته بودند و تقریری که کرده بودند، دروغ

محض است. دل فارغ باید داشت و بر قرار معهود بر سر شغل و عمل خویش می باید بود که

ما را در جهان، رضای تو باید. والسلام».
[225]


عبداللّه 

بن عباس در صفین فرماندهی کوشا بود و چون جنگ به حکمیت انجامید، امام
(علیه

السلام)
 او را نماینده خود، خواند و فرمود: «سینه عمرو عاص

را با مشت گره کرده عبداللّه  بن عباس بشکنید».
[226]

اشعث و همراهان طغیان گرش عبداللّه  را چون علی
(علیه

السلام)
 شمردند؛





[227]
پیشنهاد حضرت را نپذیرفتند و

ابوموسی اشعری را برگزیدند.


با شکل

گیری خوارج و غوغای نهروانیان، ابن عباس بارها به نمایندگی از سوی امام، در نهروان

حاضر شد و با سران آنان به گفت وگو پرداخت.
[228]


پس از

شهادت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، ابن عباس مردم را به سوی امام مجتبی(علیه

السلام)
 فراخواند و گفت: او فرزند پیامبر شما و وصی امام

شما است؛ با وی بیعت کنید.
[229]


عبداللّه 

بن عباس به وقت حماسه امام حسین
(علیه

السلام)
 از همراهی با امام معذور بود؛ او هر چند همچون

عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه، امام را از رفتن به عراق برحذر می داشت
[230]؛

اما در قیام کربلا، گویا مشکل بینایی و حتی نابینایی، توفیق همراهی را از او سلب

کرد.
[231]


ابن عباس

در سال 68 در طائف به سرای جاودانگی پر کشید.
[232]

او هنگام وفات این دعا را زمزمه می کرد: «اللّهم انّی أتقرب الیک بولایة علی بن ابی

طالب
»
[233]؛ «پروردگارا، به وسیله

ولایت علی
(علیه

السلام)
 به تو تقرب می جویم».


 


 






میثم تمار؛ یار سر به دار


میثم

تمار نزد امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 چه جایگاهی داشت و زندگی او پس از امام چگونه بود؟


میثم بن

یحیی، برده زنی از بنی اسد بود که توسط امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در کوفه خریداری و آزاد شد. او به دلیل پیشه خرما

فروشی خود، به تمار معروف بود. میثم در میان یاران صمیمی و وفادار امام شاخص بود؛

آن گونه که او را از حواریون علی
(علیه

السلام)
 می دانستند
[234]

و حضرت اسرار و علوم بسیار به او آموخت و از برخی امور غیبی و حتی کیفیت شهادتش

آگاه ساخت.
[235]


میثم به

گونه ای در مکتب امام تربیت یافت که بعدها به ابن عباس می گفت: پسر عباس، هر آنچه

درباره تفسیر قرآن می خواهی، از من بپرس؛ همانا من تنزیل قرآن را در مکتب

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 آموخته ام و او مرا با تأویل آن آشنا ساخته است.

ابن عباس نیز بی درنگ قلم و کاغذی تهیه کرد و گفته های وی را نگاشت.
[236]


میثم پس

از شهادت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، در رمضان سال 40 هجری، پیروی از ولایت را در اطاعت

از امام حسن
(علیه

السلام)
 و سپس امام حسین(علیه

السلام)
 به اثبات رساند و سرانجام به دستور عبیداللّه 

بن زیاد در شهر کوفه به دار آویخته شد.
[237]

او در نزد اهل بیت جایگاه ممتازی داشت و به گفته فیض کاشانی، امام باقر میثم تمار

را بسیار دوست می داشت.




[238]


جلوه

هایی از همراهی میثم با امام به قرار ذیل است:


نام

میثم، پیش
تر سالم بود و وقتی امیرمؤمنان(علیه

السلام)
 به نام واقعی او که پیامبر(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 از آن خبر داده بود؛ اشاره کرد، وی

شگفت زده، آن را تصدیق کرد. امام از وی خواست که نام سالم را ترک گوید و نام میثم

را برای خود بازگرداند؛ همان نامی که پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 بدان اشاره نموده بود[239].


علی(علیه

السلام)
 میثم را نزد خود فرا خواند و فرمود: ای میثم چه

خواهی کرد هنگامی که عبید الله بن زیاد، زنازاده بنی امیه، تو را نزد خود طلب کند،

و از تو بخواهد که از من برائت حاصل کنی، او گفت: یا امیرالمؤمنین من هرگز از تو

برائت نخواهم کرد، امام فرمودند: در این هنگام تو را خواهند کشت، و به دارت خواهند

آویخت، میثم عرض کرد: من صبر خواهم کرد، فرمود: در این صورت در مقام من با من خواهی

بود.
[240]


میثم

تمار به عمرو بن حریث می گفت من به زودی با تو همسایه خواهم شد و با من به نیکی

رفتار کن! عمرو خیال می کرد میثم در نظر دارد نزدیک منزل او خانه ای خریداری کند،

عمرو می گفت امیدوارم نزد ما بیایی، بعد از آن که میثم از سفر حج سال 60 هجری به

کوفه برگشت، ابن زیاد او را دستگیر کرد. او از میثم پرسید: از علی بن ابی طالب
(علیه

السلام)
 تبری کن، گفت: اگر از وی برائت نجویم چه می کنی؟

ابن زیاد گفت: تو را خواهم کشت، میثم گفت: علی بن ابی طالب
(علیه

السلام)
 به من فرمود: تو مرا خواهی کشت و در کنار خانه عمرو

بن حریث مرا به دار خواهی زد، و روز چهارم از دماغ من خون تازه خواهد آمد، ابن زیاد

دستور داد او را در کنار منزل عمرو بن حریث مصلوب کردند، میثم فریاد زد: ای مردم

بیایید و سخنان تازه از من بشنوید. مردم پیرامون او جمع شدند، او آن چه را که از

علی
(علیه

السلام)
 شنیده بود برای مردم گفت: و از حوادث و جریان ها

مطالبی اظهار داشت، و از فتنه هایی که پدید خواهد آمد مردم را مطلع ساخت، در این

هنگام از طرف ابن زیاد آمدند و دهان او را لجام بستند تا سخن نگوید، و او نخستین

کسی است که لجام بر دهانش نهاده شد؛ ابن زیاد ابتداء وی را مصلوب ساخت و بعد دستور

داد او را به شهادت برسانند، میثم تمار ده روز قبل از ورود امام حسین
(علیه

السلام)
 به عراق در کوفه به شهادت رسید و جنازه  مطهرش

مدت ها بر سر دار بود.
[241]


 


 






مغیرة بن شعبه؛ حیلهگر

شرور




آیا

مغیره از صحابه راستین پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 بود؟ با تبیین جایگاه او در صدر

اسلام، از نوع رفتار وی با امام علی
(علیه

السلام)
 نکاتی را ترسیم کنید.


مغیرة از

قبیله بنی ثقیف
[242]، در سال پنجم

هجری اسلام آورد؛ زمانی که به دلیل کشتن جمعی از قوم خود و ربودن اموال آنان، فراری

بود
[243]. البته از وقتی که اسلام

آورد هیچ کس در او خضوع و خشوعی ندیده است
[244]

و نوعی بی اعتمادی نسبت به وی فراهم آورده بود، به گونه ای که زمان ورود نمایندگان

ثقیف به مدینه، پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 پیشنهاد مغیرة را برای پذیرایی از

آنان رد کرد.
[245]


از ابوذر

روایت شده که پیامبر اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
، مغیرة بن شعبه را هامان این امت می

دانست.
[246] او به دلیل آشنایی با

ابوبکر، تلاش می کرد خود را به پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 نزدیک سازد و در ردیف کاتبان و

راویان قرار گیرد؛ گویا کتابت او صرفاً به موارد خاصی چون آب ها و دام ها منحصر بود.
[247]


مغیرة از

دوران پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 به علی(علیه

السلام)
 بغض می ورزید
[248]

و در ماجرای سقیفه از جمله کسانی بود که در جلوگیری از بیعت با علی
(علیه

السلام)
 و استقرار امر خلافت در دست ابوبکر نقش فعال داشت.
[249]

همو از کسانی بود که در پی عمر و گروهی بر در خانه فاطمه آمد
[250]

و به دستور عمر در را به شکم زهرا
(سلام

الله علیها)
 زد چنان که محسن را سقط کرد و آن گاه علی(علیه

السلام)
 را به مسجد بردند.
[251]




مغیرة در

دوره خلافت عمر به دلیل توجه خلیفه، به مناصب حکومتی دست یافت و نخستین کسی بود که

لقب امیرالمؤمنین را در زمان خلافت عمر به کار برد.
[252]

همو نخستین کسی است که در اسلام رشوه داده است؛ او به غلام عمر رشوه داد تا بتواند

در زمانی که هیچ کس نتوانسته بر عمر وارد شود با او ملاقات کند.
[253]

مغیرة در فتوح شام حضور داشت و یک چشم خود را در جنگ یرموک (در سال 15هجری) از دست

داد.
[254]


مغیرة

ثقفی در دوره خلیفه دوم، با تصدی امارت بر بصره، به دلیل فسق و رابطه نامشروع
[255]

با زنی به نام ام جمیل عزل شد، اما به جای مجازات و اجرای حد
[256]،

امارت کوفه را به دست گرفت
[257]،

ازاین رو علی
(علیه

السلام)
 او را به اجرای حد الهی تهدید کرد و فرمود: اگر

قدرتی به دست آورم مغیرة را رجم می کنم.
[258]


عملکرد

مرموزانه مغیرة در دوران خلافت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 و همکاری ویژه وی با معاویه تا پایان عمر (سال

50هجری) را در محورهای ذیل پی می گیریم:


مغیرة

ثقفی در روزهای آغازین خلافت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 به ارزیابی وضعیت جدید و راه نفوذ به حکومت پرداخت

و نخست ابقای معاویه را بر ولایت شام و سپس خلع او را پیشنهاد داد. اما امام

درخواست او را نپذیرفت
[259] و

فرمود که خداوند به من رخصت نداده است که گمراهان را بازوی اقتدار خود سازم.
[260]


به گفته

زهری، مغیرة بن شعبه در میان کسانی بود که با علی بیعت نکردند
[261]

و اندکی پس از دیدارش با علی
(علیه

السلام)
 مدینه را ترک کرد و در پی اصحاب جمل به جنگ با

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 رفت اما پس از شکست، کناره گرفت و برای رصد یک فرصت

بهتر و حیله ای کاراتر، در طائف مستقر شد.
[262]


امام علی(علیه

السلام)
 در توصیف او می فرمود:




«به خدا

قسم! همواره حق را به باطل می آمیزد و باطل را حق جلوه می دهد و از دین آن را

پذیرفته است که با دنیا موافق است».
[263]




مغیرة

تحولات و درگیری های عراق و شام را پی می گرفت و زمانی که پیکار صفین به حکمیت

انجامید خود را به مذاکرات دومةالجندل به شام کشاند و ضمن این که معاویه را به شکست

اشعری بشارت داد وی را از احتمال حیله های عمرو عاص بر حذر داشت.
[264]


مغیرة در

تحمیل صلح بر امام حسن
(علیه

السلام)
 نقش داشت و سبب دگرگونی و ضعف سپاه امام شد.
[265]به گزارش ابن همام اسکافی (متوفی 36ق)، مغیرة پس از شهادت امام مجتبی(علیه

السلام)
 از عایشه درخواست کرد که از دفن سبط اکبر در جوار

پیامبر اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 ممانعت کند.
[266]


مغیرة با

حیله و مکر در کنار زیاد بن ابیه و عمروعاص، اساسی ترین نقش را در استقرار و

استمرار حکومت معاویه ایفا کرد و سپس در سال 41 هجری با تصدی امارت کوفه، پاداش خود

را از معاویه ستاند.


مغیرة در

کوفه به محدود کردن شیعیان پرداخت و به دستور معاویه، ضمن جلوگیری از نشر فضایل

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
،
[267]

حملات تند و موهن به امام را مدیریت کرد.
[268]

او که به عیب گویی علی
(علیه

السلام)
 معروف بود،
[269]

در کار جعل و نشر حدیث به نفع معاویه و بر ضد علی
(علیه

السلام)
 کوشید.
[270]

او برای خوشامد معاویه گفت: پیامبر که دختر خود را به علی داد از جهت دوستی نبود

بلکه از آن رو بود که می خواست نیکی های ابی طالب را در حق خود جبران کند.
[271]

همچنین او 160حدیث از پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 نقل کرده است که به دلیل اتهام به

دروغ گویی، او را نمی توان ثقه پنداشت.
[272]




مغیرة در

خدمت به معاویه دو کار را انجام داد؛ زیاد بن ابیه را به پذیرش برادری نامشروع

معاویه راضی کرد
[273] و سپس علاوه

بر پیشنهادی ولایت عهدی یزید، زمینه تبلیغ و تثبیت آن را نیز فراهم آورد.
[274]


 


 






ابوموسی اشعری؛ نابخرد

نافرمان




پیشینه و

سوابق ابوموسی اشعری چیست؛ فرجام او کجا انجامید؟


عبداللّه 

بن قیس، مشهور به ابوموسی اشعری، اهل یمن بود. او در مکه مسلمان شد و در شمار اصحاب

رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 جای گرفت.
[275]

ابوموسی به دستور پیامبر اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 بر برخی از مناطق یمن سرپرستی کرد
[276]

و در دوران خلافت عمر، والی بصره گردید. او در سال های فرمانروایی اش بر بصره،

بسیاری از مناطق ایران مانند اهواز، شوشتر، قم و اصفهان را تصرف کرد.
[277]

در عهد عثمان از کار برکنار شد و با شورش مردم کوفه علیه والی اموی شهر، به

استانداری آن منطقه منصوب گردید.
[278]


نمونه ای

از کژی و نابخردی ابوموسی را در فرازهای ذیل پی می گیریم:


او در

آغاز خلافت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 با تأکید و توصیه مالک اشتر در مقام خود ابقا شد.
[279]


ابوموسی

در جنگ جمل، با حمایت مردم کوفه از امام موافق نبود. او که دل به سوی امیرمؤمنان

نداشت،
[280] اجازه نداد مردم، به

حمایت از امام علی
(علیه

السلام)
 بشتابند. وی در تجویز کناره گیری از این نبرد، خفته

در فتنه را، از حاضر در آن، بهتر شمرد
[281]

و هاشم بن عتبه فرستاده امام را تهدید کرد و مردم را به خون خواهی عثمان تحریک

نمود. امام آن گاه فرزندش حسن مجتبی
(علیه

السلام)
 و عمار را نزد کوفیان فرستاد.[282]


امام در

واکنش به نافرمانی ابوموسی، نامه ای چنین نگاشت و وی را از استانداری کوفه عزل کرد:




«از تو

به من سخنی رسید که به سود و زیان تو است. چون فرستاده آن نزد تو آید، دامن خود را

به کمر در آر و کمرت را استوار دار و از سوراخ خود پای بیرون گذار
[283]

و آن را که همراه تو است
[284]،

فراهم آر. اگر حق را [با من] دیدی بپذیر و اگر دو دل ماندی کناره گیر! به خدا

سوگند، هر جا باشی تو را بیارند و به حال خود نگذارند. چندان که در کارت سرگردان

مانی و چپ را از راست ندانی؛ و از جایت به شتاب برخیزانند و از پیش رویت چنان ترسان

شوی که از پشت سرت هراسان. کار نه چنان است که پنداری آسان است، که بلایی بزرگ [و

نمایان] است. باید بدان سوار شد و درشتی اش را هموار کرد و سختی اش را خوار. پس خرد

خود را به فرمان آر و کار خود را در ضبط در آر [و به سوی ما بیا] و بهره ات را از

طاعت امام خود بردار؛ و اگر خوش نداری از کار [ما] کناره گیر بی هیچ سپاسی و یا

تقدیر. دیگران کار تو را عهده دار شوند، چنان که باید و تو در خواب خفته و از تو

نپرسند کجاست و به کجا رفته. به خدا سوگند که این پیکار به حق است و به فرمان کسی

است که حق با او است؛ و ما را باکی نبود که ملحدان چه کردند.»
[285]


ابوموسی

پس از نافرمانی و عزل، توسط مالک اشتر از کوفه اخراج شد.
[286]




اشعری در

پیکار صفین نیز کناره گرفت و امام را یاری نکرد. چون فرجام جنگ به حکمیت انجامید،

اشعث بن قیس و شماری از سپاه، او را نماینده خود خواندند، امام افرادی چون مالک

اشتر و عبدالله بن عباس را می پسندید
[287]

و ابوموسی را در برخورد با حیله های عمرو عاص هماوردی زیرک نمی دانست.
[288]

سرانجام، با اصرار این گروه، وی حَکم شد و در دام فریب و نیرنگ فرزند عاص گرفتار

آمد.
[289] اشعری، پس از این ماجرا،

به مکه رفت و در سال 42 هجری درگذشت.
[290]


 


 






زبیر بن عوام، در دام

دنیاخواهی


زبیر از

خویشان علی
(علیه

السلام)
 بود؛ سوابق او را در اسلام کمتر کسی دارد؛ راز این

فراز و فرود چیست؟


زبیر عمه

زاده پیامبر اکرم
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 و امام علی(علیه

السلام)
 بود و از پیشگامان پذیرش اسلام به شمار می آمد.
[291]

او در تمام جنگ های عهد رسول الله
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 حضور داشت و بارها مجروح شد.
[292]

زبیر، پس از رحلت رسول اللّه




(صلی الله

علیه و آله و سلم)
 از بیعت با ابوبکر امتناع کرد؛ در شمار

اصحاب خاص علی
(علیه

السلام)
 جای گرفت و در خاک سپاری حضرت زهرا(سلام

الله علیها)
 حضور داشت.
[293]


زبیر

داماد ابوبکر شد
[294] و همچنان

ارتباط خود را با علی
(علیه

السلام)
 محفوظ داشت، وقتی پسرش عبداللّه  بزرگ شد،

میان او و امام علی
(علیه

السلام)
 جدایی افکند.
[295]




«زبیر

پیوسته خود را از ما به حساب می داشت تا آن که فرزند نافرخنده اش عبداللّه  پا

به جوانی گذاشت».
[296]


زبیر یکی

از اعضای شش نفره منتخب عمر برای تعیین خلیفه سوم بود و در عهد عثمان ثروت بسیار به

چنگ آورد.
[297] او یکی از راهبران

شورش علیه عثمان بود. اوج جدایی زبیر از امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 را می توان از مقابله حضرت با دنیاخواهی او و در

نهایت بیعت شکنی و مقابله وی با حضرت دانست که به اختصار از آن یاد می شود:



پس از

قتل عثمان، زبیر با علی بن ابی طالب
(علیه

السلام)
 بیعت کرد. او گمان داشت امام فرمانروایی عراق را به

او می سپارد.
[298] بر خلاف انتظار،

علی
(علیه

السلام)
 وی را منصب و امارتی نداد و حتی از امتیازات گذشته

اش نیز محروم ساخت.




زبیر

همراه دوستش طلحه، بیعت شکنی کرد و بنای مخالفت و شورش نهاد. او قبل از فرار از

مدینه، در مجمع عمومی قریش چنین گلایه کرد: آیا این است سزای ما؟ ما بر ضدّ عثمان

قیام کردیم و وسیله قتل او را فراهم ساختیم، در حالی که علی در خانه نشسته بود.

وقتی زمام کار را به دست گرفت، کار را به دیگران واگذار کرد.
[299]




زبیر از

امام جدا شد و همراه طلحه و گروهی از ناکثان به عراق رفت. وی برای توجیه پیمان شکنی

خود، گفت: من با دستم با علی بیعت کردم نه با دل. امام در پاسخ او فرمود: «پندارد

با دستش بیعت کرده است، نه با دلش. پس بدانچه به دستش کرده، اعتراف می کند و به

آنچه به دلش بوده ادعا. پس بر آنچه ادعا می کند دلیلی روشن باید، یا در آنچه بود

[جمع مسلمانان] و از آن بیرون رفت، در آید».
[300]


مهم ترین

شعار زبیر و دوستانش خون خواهی عثمان بود. آن ها، با این بهانه، شوریدند و در سال

36 هجری، نبرد جمل را سامان دادند.




امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 برای آن که با او اتمام حجت کرده باشد نامه مشترکی

توسط صعصعه به زبیر و طلحه فرستاد، و چنین مرقوم داشت:




«اما

بعد؛ دانستید، هر چند پوشیده داشتید که من پی مردم نرفتم تا آنان به من روی نهادند؛

و من با آنان بیعت نکردم تا آنان دست به بیعت من گشادند؛ و شما دو تن از آنان بودید

که مرا خواستند و با من بیعت کردند؛ و مردم با من بیعت کردند نه برای آن که دست

قدرت گشاده بود یا مالی آماده. پس اگر شما از روی رضا با من بیعت کردید تا زود است

بازآیید و به خدا توبه نمایید؛ و اگر به نادلخواه با من بیعت نمودید، با نمودن

فرمان برداری و پنهان داشتن نافرمانی راه بازخواست را برای من بر خود گشودید؛ و به

جانم سوگند که شما از دیگر مهاجران در تقیه و کتمان سزاوارتر نبودید. از پیش بیعت

مرا نپذیرفتن برای شما آسان تر بود تا به آن گردن نهید و پس از پذیرفتن از بیعت

بیرون روید. پنداشتید من عثمان را کشتم!؟ پس میان من و شما از مردم مدینه آن کس

داوری کند که سر از بیعت من برتافته و به یاری شما هم نشتافته. آن گاه هر کس را

بدان اندازه که در کار داخل بوده برگردن آید، و از عهده آن برآید. پس ای دو پیرمرد،

از آنچه اندیشیده اید بازگردید که اکنون بزرگ تر چیز – که دامنتان را گیرد – عار

است؛ و از این پس شما را هم عار است و هم آتش خشم کردگار».
[301]




امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 در مرحله بعد، نامه ای به ابن عباس داد تا به زبیر

رساند
[302] امام به فرزند عباس

فرمود: به سر وقت زبیر رو، که خویی نرم تر دارد؛ و بدو بگو دایی زاده ات گوید: در

حجاز مرا شناختی و در عراق نرد بیگانگی باختی، چه شد که بر من تاختی؟
[303]


ابن عباس

از ملاقات خود با زبیر چنین یاد می کند: علی
(علیه

السلام)
 به من سفارش کرده بود با زبیر نیز گفت و گو کنم،

حتی المقدور تنها به دیدارش شتابم و فرزند وی عبداللّه  در آن جا نباشد. بدین

منظور دوباره مراجعه کردم، ولی او را تنها نیافتم. بار سوم او را تنها دیدم. او از

خادم خود «شرحش» خواست به هیچ کس اجازه ورود ندهد. من رشته سخن را به دست گرفتم.

ابتدا او را خشمگین یافتم، ولی به تدریج رام کردم. وقتی خادمش از تأثیر سخنان من

آگاه شد، بی درنگ فرزندش را خبر کرد. چون او وارد مجلس شد، من سخن خود را قطع کردم.

فرزند زبیر، برای اثبات حقانیت قیام پدرش، خون خلیفه و موافقت امّ المؤمنین (عایشه)

را عنوان کرد. من در پاسخ گفتم خون خلیفه بر گردن پدر تو است؛ یا او را کشته یا دست

کم یاری اش نکرده است. موافقت امّ المؤمنین هم دلیل بر استواری راهش نیست. سرانجام

به زبیر گفتم: سوگند به خدا، ما تو را از بنی هاشم می شمردیم. تو فرزند صفیه خواهر

ابوطالب و پسر عمّه علی هستی. چون فرزندت عبداللّه  بزرگ شد پیوند خویشاوندی

را قطع کردی.
[304]


تلاش های

ابن عباس ها ناکام ماند و زبیر از میدان کناره نگرفت. امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 خود تصمیم گرفت با زبیر گفت و گو کند امام پرسید:

علت این سرکشی چیست؟ زبیر پاسخ داد: تو را برای این کار شایسته تر از خود نمی دانم.

امام فرمود: آیا من شایسته این کار نیستم؟! آیا به خاطر داری روزی که پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 از قبیله بنی غنم عبور می کرد، به

من نگریست و خندید و من نیز خندیدم. تو به پیامبر گفتی علی از شوخی اش دست بر نمی

دارد. پیامبر به تو گفت: به خدا سوگند، تو ای زبیر با او می جنگی، در آن حال ستمگر

خواهی بود. زبیر گفت: صحیح است و اگر این ماجرا را به خاطر داشتم، هرگز به این راه

نمی آمدم.
[305]


زبیر، پس

از سخنان امام، از میدان گریخت و راه بیابان پیش گرفت و سرانجام توسط ابن جرموز
[306]

کشته شد.
[307] امیرمؤمنان(علیه

السلام)
 چون شمشیر را دید، آن را در دست گرفت وقتی تیغ را

از نیام بیرون کشید فرمود: آری شمشیری است که آن را می شناسم و به خدا سوگند مکرر

با همین شمشیر در التزام رکاب پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 جنگ کرده است ولی چه می توان کرد از

مرگ و سرانجام نکوهیده و کشته شدن های ناپسند.
[308] 


 


 




طلحةبن عبیداللّه ؛

امتیازخواه فرصت
طلب


طلحه

نخستین فردی است که با امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 بیعت کرد، تاریخ درباره بیعت شکنی و عملکرد او چه

قضاوتی دارد؟


او از

نامداران صحابه رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 بود
[309]

و پیش از هجرت به مدینه، با زبیر پیمان برادری بست.
[310]

پس از رحلت رسول اللّه



(صلی الله

علیه و آله و سلم)
، خلفا جایگاهش را پاس می داشتند، طلحه از

سوی عمر، در شورای شش نفره تعیین خلیفه شرکت داده شد و در عهد عثمان، به ثروت کلان

دست یافت. خلیفه سوم اموال و دارایی های بسیار به او داد و پنجاه هزار درهم بدهی اش

را بخشید؛
[311] دارایی او به وقت

مرگ حدود سی میلیون درهم برآورد شد.
[312]


عثمان با

طلحه پیوند دوستی داشت؛ مرور زمان علاقه آن ها را به کدورت تبدیل کرد. تا جایی که

تاریخ نگاران طلحه را دشمن عثمان
[313]

نگاشته اند. او برای به چنگ آوردن خلافت که سخت بدان علاقه داشت،
[314]

نامه هایی به بصره، کوفه و شهرهای مختلف فرستاد و مردم آن سامان را به کشتن عثمان

ترغیب کرد.
[315] طلحه، هنگام

محاصره خانه عثمان، رئیس محافظان خانه بود و اجازه ورود اشخاص و آذوقه و آب نمی

داد.
[316] وقتی آب را بر عثمان

بستند، امام
(علیه

السلام)
 طلحه را دید و درباره اجازه ورود آب به خانه عثمان

با وی سخن گفت. طلحه نپذیرفت.
[317]

عثمان در پی امام علی
(علیه

السلام)
 فرستاد و چنان پیام داد که طلحه مرا با عطش می کشد،

در حالی که قتل با شمشیر نیکوتر است.
[318]


طلحه از

آغاز خلافت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 سر ناسازگاری نهاد و امتیاز خواهی در مال و مقام،

عرصه را برای فرصت طلبی او فراهم آورد. روایت ریزش این پیشکسوت و صحابی نامور را

مرور می کنیم:


با مطرح

شدن امام علی
(علیه

السلام)
 برای تصدی خلافت، طلحه نخستین فردی بود که با وی

بیعت کرد، بدان امید که امتیازات ویژه از وی ستاند. او در پی فرمان روایی یمن بود.
[319]

رفتار عادلانه امام در قطع مزایای ویژه، طلحه را چون دوستش زبیر، به پیمان شکنی و

سرانجام جنگ جمل کشاند.


خون

خواهی عثمان، مهم ترین بهانه طلحه بود. علی
(علیه

السلام)
 که طلحه را فردی مکار و حیله گر می دانست،
[320]

در افشای بهانه او چنین فرمود: «به خدا طلحه بدین کار نپرداخت و خون خواهی عثمان را

بهانه نساخت جز از بیم آن که خونِ عثمان را از او خواهند، که در این باره متّهم می

نمود و در میانِ مردم آزمندتر از او به کشتن عثمان کس نبود. پس خواست تا در آنچه

خود در آن دست داشت مردمان را به خطا دراندازد و کار را به هم آمیزد و شک پدید آرد

و حقیقت را مشتبه سازد. به خدا، آنچه درباره عثمان نمود یکی از سه کار بود: اگر پسر

عفّان ستمکار بود – چنان که می پنداشت – سزاوار می نمود که به یاری کشندگان او

برخیزد و یا آن که یاوران او را برانَد و با آنان بستیزد؛ و اگر مظلوم بود، سزاوار

بود شورشیان را از او باز دارد و در آنچه متّهمش ساخته بودند، از جانب او عُذری

آرَد؛ و اگر دو دل بود که این است یا آن، بایست از او کناره می گزید و در گوشه ای

می آرمید و او را وا می گذاشت با مردمان. او هیچ یک از این سه کار را نکرد و کار

تازه ای پیش آورد که – میان امّت – شناخته نبود و چیزهایی را بهانه کرد که درست نمی

نمود.
[321]


پیش از

آغاز جنگ، صعصعه نامه ای از سوی امام به طلحه داد. ابن عباس نیز مأموریت یافت با وی

گفت و گو کند. البته امام این اقدام ها را بی نتیجه می دانست و درباره طلحه می

فرمود:




«گاوی را

مانَد شاخ ها راست کرده، به کارِ دشوار پا گذارَد و آن را آسان پندارد».
[322]


ابن عباس

در دیدارش با طلحه، از واقعیات گذشته پرده برداشت و در پایان چنین گفت: «شگفتا، تو

در خلافت سه خلیفه پیشین ساکت و آرام بودی، اما نوبت به علی
(علیه

السلام)
 که رسید از جای کنده شدی! به خدا سوگند، علی(علیه

السلام)
 کم تر از شماها نیست».
[323]




پس از

بازگشت ابن عباس، امام مصمم شد خود با طلحه سخن گوید. بنابراین، در میدان جنگ وی را

فرا خواند و فرمود: آیا با من بیعت نکردی؟ طلحه گفت: شمشیر بر سرم بود! امام فرمود:

مگر نمی دانی من هیچ کس را بر بیعت وادار نکردم؟ اگر وادارکننده به بیعت بودم، سعد

وقاص، ابن عمر، محمد بن مسلمة را مجبور می ساختم. آنان از بیعت کناره گرفتند، من

نیز آنان را رها کردم.
[324]


امام(علیه

السلام)
 از همراه آوردن عایشه توسط ناکثین گله داشت و بر

این عقیده بود که طلحه و همفکرانش حرم رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 را، مانند کنیزکی، با خود این سو و

آن سو کشاندند.
[325] طلحه، حضور

عایشه را «اصلاح طلبانه» می خواند.


امام

فرمود:«به خدا

سوگند، او به کسی که راه و روش [انحرافی اش] را اصلاح کند نیازمندتر است».
[326]


ای

ابومحمد، یاد داری که رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 درباره من فرمود: «اللهم وال من

والاه و عاد من عاداه
»؟ تو اوّل کسی هستی که با من بیعت کردی و سپس پیمان شکستی.

«فَمَن نَّکثَ فإنَّما ینکثُ عَلی نَفْسِهِ»
[327].[328]

طلحه استغفار کرد و گفت: اگر به خاطر آورده بودم، خروج نمی کردم.
[329]




زمانی که

جنگ آغاز شد، طلحه نخستین قربانی بود. مروان بن حکم، با آن که در جنگ جمل همراه

طلحه بود، طلحه را به قتل رساند و انتقام عثمان را از وی گرفت!
[330]


 


 






اشعث بن قیس؛ منافقی

نامطمئن




اشعث یکی

از سران سپاه امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 بود، اما گویا رفتاری منافقانه با امام داشت؛ از

زندگی پر رمز و راز او بنویسید.


اشعث

کندی از بزرگان یمن و یکی از اصحاب پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 بود.
[331]

او پس از رحلت رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 از دین برگشت و به اسارت درآمد.
[332]

ابوبکر او را عفو کرد و خواهر خویش را به ازدواج وی درآورد.
[333]


چشم اشعث

در نبرد یرموک که در عهد این خلیفه با روم صورت گرفت، آسیب دید
[334].

او به سال 34 هجری از سوی عثمان به حکومت آذربایجان منصوب گردید. این امر بعد از

ازدواج پسر عثمان و دختر اشعث تحقق یافت.
[335]

عثمان سالانه یکصد هزار درهم به اشعث می بخشید.
[336]


اشعث در

دوران خلافت علی بن ابی طالب
(علیه

السلام)
 حضوری نامطمئن و آکنده از دردسر و مزاحمت داشت؛ به

نمونه های ذیل بنگرید:


پس از

کشته شدن عثمان، امام علی
(علیه

السلام)
 او را از استانداری آذربایجان عزل کرد و ضمن

درخواست محاسبه اموال، به مدینه فراخواند.




«کاری که

به عهده تو است نانخورش تو نیست بلکه بر گردنت امانتی است. آن که تو را بدان کار

گمارده، نگهبانی امانت را به عهده ات گذارده. تو را نرسد که آنچه خواهی به رعیت

فرمایی و بی دستوری به کاری دشوار در آیی. در دست تو مالی از مال های خدا است

عزّوجل و تو آن را خزانه داری تا آن را به من بسپاری. امیدوارم برای تو بدترین

والیان نباشم».
[337]




اشعث

خواست به شام بگریزد؛ زیرا از نامه امام و ذکر مال آذربایجان ناخشنود بود. شرم از

اطرافیان و مخالفت آن ها با این اقدام سبب شد تا بایستد و رهسپار کوفه شود.
[338]


او در

نبرد صفین ریاست قبیله کنده را به عهده داشت. وقتی امام او را از ریاست قبایل یمنی

برکنار کرد، نخستین اختلاف را در سپاه امام پدید آورد. این ماجرا با گماردن وی بر

قسمت چپ سپاه عراق خاتمه یافت.
[339]




زمانی که

قرآن ها به نیزه آویخته شد،
[340]

اشعث بن قیس با گستاخی تمام به امام گفت: باید در پی مالک اشتر فرستی تا از جنگ باز

ایستد. در غیر این صورت، چنان که عثمان را کشتیم، تو را نیز خواهیم کشت.
[341]




اشعث و

کسانی که بعدها در شمار خوارج درآمدند، امام را مجبور کردند ابوموسی اشعری را

نماینده سازد.
[342]


نقش او

در شکل گیری خوارج و جنگ نهروان، تردیدناپذیر است. اشعث خود را در شمار سپاه امام

می دانست؛ ولی به گفته ابن ابی الحدید، همه فسادها و اضطراب ها و اختلاف های سپاه

امام در وی ریشه داشت.
[343] او حتی

یک بار حضرت را به قتل تهدید کرد.
[344]


امام علی(علیه

السلام)
؛ اشعث را انسانی حسود، متکبّر، ترسو و منافق شمرده

و لعن کرده است:




«لعنت

خدا و لعنت کنندگان بر تو باد… سزاوار است که خویشِ وی، دشمنش دارد و بیگانه بدو

اطمینان نیارد».
[345]


به نوشته

برخی از تاریخ نگاران، ابن ملجم به خانه اشعث آمد و شد داشت و شب 19 رمضان در آن جا

به سر برد.
[346]


اشعث بن

قیس کندی در سال 40 هجری در گذشت.
[347]

فرزندانش دشمنی با خاندان علی
(علیه

السلام)
 را ادامه دادند: دخترش جعده، امام حسن(علیه

السلام)
 را مسموم کرد، پسرش محمد به دستگیری مسلم بن عقیل

پرداخت و پسر دیگرش قیس همراه سپاه ابن سعد با امام حسین
(علیه

السلام)
 جنگید.
[348]


 


 






حرقوص بن زهیر؛ تفسیر

کژفهمی


نقش

حرقوص در سپاه امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 چگونه بود؛ او چه ارتباطی با خوارج داشت؟


حرقوص به

عنوان صحابی رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
، در جنگ های صدر اسلام شرکت داشت،
[349]

از نمادهای کژفهمی شمرده می شود.


به گزارش

بسیاری از مورخان، حرقوص بن زهیر بجلی معروف به ذوالثدیه هنگام تقسیم غنائم «حنین»
[350]

زبان به اعتراض گشاد
[351] و به

پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 گفت: عدالت کن! رسول خدا(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 در پاسخ فرمود: وای بر تو، اگر

عدالت نزد من نباشد، کجا خواهد بود؟ عمر خواست او را گردن زند. رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 فرمود: رهایش کنید که پیروانی خواهد

داشت و همچون تیر که از کمان می جهد، از دین بیرون خواهند رفت.
[352]




در عهد

عمر، او به دستور خلیفه، شورش هرمزان در خوزستان را سرکوب کرد.
[353]

در دوران خلافت عثمان، در اعتراض به سعید بن عاص، والی کوفه، با شماری از قاریان

معروف شهر هم آواز شد و به دستور خلیفه به شام تبعید گردید.
[354]


ابن زهیر

در سال 35 هجری در رأس بصریان شورید و با شورشیان مصر و کوفه علیه خلیفه به پا

خاست.
[355] پاره ای از حضور پرملال

حرقوص در سپاه امام به شرح ذیل است:


حرقوص پس

از به عهده گرفتن منصب خلافت از سوی امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، در شمار یاران حضرت قرار گرفت
[356]

و در جنگ جمل حضور یافت. او از تیررس گروهی از اصحاب جمل که در کمین اش بودند،

گریخت.
[357]


ابن زهیر

و برخی از هوادارانش در پیکار صفین، در دام فریب عمرو عاص افتادند و آن گاه به

حکمیتی که خود طالب آن بودند، اعتراض کردند، او گستاخانه از امام علی
(علیه

السلام)
 خواست توبه کند.
[358]


فرجام

تفکر حرقوص و دوستانش، مانند عبداللّه  بن وهب،
[359]

به پیدایش خوارج انجامید. آنان با فتنه گری و کشتن برخی از مسلمانان در نهروان جمع

شدند؛ حرقوص بن زهیر ریاست سواران آنان بود. سپاه امام در برابر آنان صف آرایی

نمود.




امیرالمؤمنین علی
(علیه

السلام)
 فرمود که رایتی در موضع معین نصب کردند و دوهزارکس

را به محافظت آن علم مأمور گردانیده، فرمان داد تا ندا کردند که هر کس از مخالفان

به سوی آن علم شتابد، امان یابد و هرکس به جانب کوفه رود نیز ایمن ماند. در آن اثنا

چند طایفه از خوارج جدا شدند و تنها قریب چهارهزار کس باقی ماند.
[360]




امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 سال 38 هجری فتنه آنان را در نهروان خشکاند و حرقوص

به درک واصل شد.
[361] پیامبر(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 پیش تر از کشته شدن ذوالثدیه خبر

داده بود.
[362]


 


 






ابن ملجم مرادی؛ جنایتکار

تاریخ




ابـن

ملجـم که بـود و با چـه انگیزه ای به شهـادت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 اقدام کرد؟ آیا افراد دیگری نیز با او همکاری داشته

اند؟




عبدالرحمن بن ملجم مرادیّ، در سال بیست هجری در فتح مصر شرکت کرد و با اشراف آن خطه

در آمیخت. خلیفه دوم سفارش وی را به عمرو عاص کرد و از حاکم مصر خواست خانه ابن

ملجم را در جوار مسجد قرار دهد تا او که به ظاهر از عباد دانسته شده
[363]

و در پیشیانی اش اثر سجود است!
[364]

به مردم قرآن و فقه بیاموزد.[365]


مرادی

بعد از شهادت محمدبن ابی بکر، والی منصوب امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، مصر را ترک گفت و راهی کوفه شد
[366]

و در پیکار صفین در سپاه امام شرکت کرد و پس از جنگ در صف خوارج در نهروان به جنگ

با امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 رفت و از بازماندگان این پیکار بود. پس از پایان

نبرد نهروان، بقایای خوارج مورد ملاطفت امام قرار گرفتند و حتی چهل مجروح خارجی به

دستور حضرت به کوفه منتقل شده و مورد مداوا قرار گرفتند و پس از بهبودی مرخص شدند
[367]،

اما برخی از ایشان همچون ابن ملجم مرادی بر دشمنی خود باقی ماندند. مرادی راهی مکه

شد و یک سال و پنج ماه پس از جنگ نهروان، امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 را در مسجد کوفه به شهادت رسانید.
[368]

این توطئه شوم از سوی ابن ملجم با حاشیه هایی همراه بود که درنگ در آن پاسخی به این

پرسش خواهد بود.


با پایان

موسم حج در سال 39 هجری سه نفر از خوارج در مجاور خانه خدا گرد آمدند؛ آنان که به

ظاهر از نتیجه حکمیت در جنگ صفین ناراضی بودند تصمیم گرفتند امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 و دو نفر از شامیان را در یک روز مشخص به قتل

برسانند؛ عبدالرحمن بن ملجم مرادی قتل امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 را به عهده گرفت؛ حجاج بن عبدالله که به بُرَک

معروف بود کشتن معاویه را پذیرفت؛ عمرو بن بکر نیز کشتن عمرو بن عاص را عهده دار

شد. آنان پس از عمره ماه رجب، مکه را ترک گفتند.
[369]


ابن ملجم

به کوفه آمد و در خانه اشعث بن قیس مستقر شد.
[370]

او در انجمن قبیله تیم الرباب در محفل خوارج از هنگام نماز صبح تا نزدیک ظهر می

نشست ، اما نقشه خود را از دوستانش پنهان می داشت.
[371]

مرادی نزد امام علی
(علیه

السلام)
 می رفت و حضرت نیز با او مهربانی می کرد حضرت شرّ و

بدی را در رخسار او می دید و در این باره می فرمود: «من خواستار زندگی اویم و او

خواهان کشتن من»
[372] او شمشیری

را به هزار درهم خرید و آن را زهر داد. روزی امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 وی را که در حال سمآلود

کردن شمشیرش بود، دید و علت را جویا شد، او نیز به دروغ گفت آن را بر علیه دشمنم و

دشمن تو آماده می سازم.
[373]


ابن ملجم

در قبیله تیم الرباب دلباخته زنی زیبا به نام قطام بنت شجنة گردید که از خوارج بود،

پدر و برادر این زن در نهروان کشته شده بودند. مرادی از او خواستگاری کرد و قطام

کابین خویش را سه هزار درهم، یک غلام و یک کنیز و کشتن علی بن ابی طالب
(علیه

السلام)
 قرار داد! ابن ملجم درباره کشتن امام پرسید و قطام

گفت: باید او را غافل گیر کنی. اگر او را کشتی آرزوی خویش و مرا بر آورده ای و عیش

با من تو را خوش باد. اگر کشته شدی آنچه پیش خدا هست از دنیا و زیور و مردم دنیا

بهتر و پاینده تر است. ابن ملجم گفت: به خدا سوگند، جز برای کشتن علی
(علیه

السلام)
 نیامده ام. آنچه خواستی برایت مهیا خواهم کرد.
[374]




ابن ملجم

مرادی ضمن برخورداری از حمایت اشعث بن قیس؛ دو دستیار را نیز برای اجرای نقشه شوم

خود، همراه داشت: وردان بن مجالد که عموزاده قطام بود و به دستور آن زن، به ابن

ملجم پیوست.
[375] شبیب بن شجره نیز

درخواست مرادی را برای همراهی در این قتل پذیرفت
.[376]


در شب

حادثه، ابن ملجم در مسجد کوفه مستقر گردید. او با اشعث بن قیس کندی آهسته گفت وگو

می کرد و آن گاه با نزدیکی طلوع سپیده دم، همراه شبیب و وردان، مقابل دری که

امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 می آمد؛ به کمین نشستند.
[377]


به روایت

امام حسن
(علیه

السلام)
، چون علی(علیه

السلام)
 به مسجد آمد و خفتگان را بیدار کرد. با پایش به ابن

ملجم زد و او خود را در عبایی پیچیده بود. بدو گفت: «برخیز! می بینم که تو همان کسی

باشی که به گمانم می رسد.»
[378] پس

از اذان، امام نماز صبح را آغاز کرد. دو شمشیر فرود آمد؛ شمشیر شبیب به طاق نشست

اما شمشیر ابن ملجم بر فرق سر علی
(علیه

السلام)
 برخورد کرد و آن را چنان شکافت که تا مغز و بالای

پیشانی نفوذ کرد
.
[379]



پس از

این فاجعه، اشعث خود را در پس چهره منافقانه خویش کتمان کرد و در همان سال مرد
.
[380]

وردان به خانه خود گریخت و توسط فردی از قبیله اش کشته شد. شبیب در تاریکی ناپدید

شد و بعدها به درک واصل شد.
[381]

ابن ملجم نیز دستگیر گردید و مردم او را به حضور امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
 آوردند که فرمود: به او خوراک خوب بدهید و بر بستر

ملایم باشد
[382]، اگر زنده ماندم،

خود درباره او تصمیم خواهم گرفت. و اگر کشته شدم، او را مثله نکنید و هم چنان که

مرا کشته است بکشید
.[383] گویا

ضربت ابن ملجم کشنده نبود ولی زهر در فرق سر امام اثر کرد[384]؛

ام کلثوم دختر امام، به ابن ملجم که دست بسته ایستاده بود، گریان گفت: ای دشمن خدا!

به علی آسیبی نخواهد رسید و خداوند تو را خوار خواهد ساخت. ابن ملجم گفت: پس برای

چه می گریی؟ به خدا سوگند، این شمشیر را به هزاردرهم خریده ام و چهل روز آن را

آماده کرده ام، اگر این ضربت بر مردم شهری فرود می آمد یک تن زنده نمی ماند
.[385]


پس از

شهادت امیرمؤمنان
(علیه

السلام)
، قاتل امام کشته شد.
[386]

از رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 روایت شده است که ایشان به علی(علیه

السلام)
 فرمود: آیا می دانی شقی ترین اولین و آخرین چه کسی

است؟ علی گفت: خدا و رسول اوآگاه ترند. پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 گفت: شقی ترین اولین کسی است که شتر

صالح را پی کرد و شقی ترین آخرین کسی است که بر تو زخم زند. پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
 با دست خود اشاره کرد که جای زخم

کجاست
.
[387]


 


 






مطالب مرتبط:




دفتر

پنجاه و یکم پرسش ها و پاسخ های دانشجویی « امام علی علیه السلام – تاریخ و سیره» –

قسمت اول


 






دفتر پنجاه و یکم پرسش ها و پاسخ های دانشجویی « امام علی علیه السلام – تاریخ و

سیره» – قسمت دوم


 

 


 



 


 






پی نوشت ها:






[1]
.

ابن اثیر، الکامل، چاپ بیروت، ج 3، ص199.




[2].

نهج البلاغه، خطبه 54.




[3].

رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 228.




[4].

دو انگشت شست پا.




[5].

نهج البلاغه، خطبه 3.




[6].

همان، خطبه 229.




[7].

ابن اثیر، الکامل، چاپ بیروت، ج 3، ص199.




[8].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 389 – 391.




[9].

طبری، محمد بن جریر، الرسل و الملوک، ج6، ص3067.




[10].

همان، خطبه 131.




[11].

همان، حکمت 272.




[12].

نهج البلاغه، نامه 1.




[13].

نهج البلاغه، خطبه 136؛ شیخ مفید: الارشاد، ج1، ص 243.




[14].

رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 228؛ احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 2،

ص 9.




[15].

قبیصه پسر جابر، بیعت او را به فال بد گرفت و گفت: «عجب حالتی، اول دستی که

بر دست امیرالمؤمنین علی
(علیه السلام)

آمد در بیعت، دست شَل بود. به خدای که بیعت طلحه ناپایدار باشد و ناقص

بود». ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 392.




[16].

امام در نامه خود به معاویه چنین مرقوم داشت: «مردمی که با ابوبکر و عمر و

عثمان بیعت کردند، هم بدانسان بیعت مرا پذیرفتند». نهج البلاغه، نامه 6




[17].

به گفته طبری، «تا آن جا که ما می دانیم، احدی از انصار از بیعت با علی

تخلف نکرد». محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الرسل و

الملوک، ج4، ص 431)




[18].

حسین بن محمد دیار بکری: تاریخ الخمیس، ج 2، ص 261.




[19].

طه
حسین، الفتنه الکبری، ج2، ص112.




[20]

ابن حجر، فتح الباری، ج 7، ص 586.




[21].

ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 200.




[22].

اشعری قمی، المقالات و الفرق، ص 5.




[23].

کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 357.




[24].

سیدمرتضی، رسائل شریف مرتضی، ج 1، ص 1.




[25].

البدایةوالنهایة، ج 7، ص 305.




[26].

«إن الرائد لا یکذب أهله » مثلی است در عرب؛ چون سابقا کاروان ها فردی را

جلوتر می فرستادند تا راه را بررسی کند که دزد نباشد و محلّ مناسب آب و

علفزار را جستجو کند و برای اهل کاروان خبر آورد. چنین شخصی امین بوده و به

اهل کاروان دروغ نمی گفته است.




[27].

البدایة و النهایة، ج 7، ص 306.




[28].

الاستیعاب، ج 4، ص 1606؛ أسدالغابة، ج 5، ص 25؛ الإصابة، ج 2، ص200.




[29].

أنساب الأشراف، ج 2، ص 372.




[30].

همان، خطبه 145.




[31].

نهج البلاغه، خطبه 43.




[32].

همان، خطبه 88.




[33].

نهج البلاغه، خطبه 180.




[34].

کافی، ج8، ص 59.




[35].

الاحتجاج، ج1، ص 263.




[36].

حضرت ابراهیم هنگام ساختن خانه خدا، وقتی دیوار کعبه بالا آمد، روی سنگی

ایستاد تا بالای دیوار را بسازد. جای پای ایشان در آن سنگ تا به امروز به

جای مانده است. در زمان پیامبر
(صلی الله علیه و

آله و سلم)
این سنگ نزدیک خانه کعبه بود. ولی عمر

دستور داد از جایش برداشتند و چند متر عقب تر و در جای فعلی گذاشتند و تا

کنون در جایی که عمر آن را گذارده، باقی مانده است.




[37].

برای زکات، پیامبر
(صلی الله علیه و آله و سلم)

پیمانه معیّنی داشت که خلفا آن را عوض کردند.






[38]
. بعضی از قبایل  مسلمین، خلافت

ابوبکر را نپذیرفته بودند. دستگاه خلافت آنان را مرتد معرّفی کرد و با آنها

جنگید و بسیاری از مردان آنها را گردن زده زنانشان را اسیر کرد و به مسلمین

فروخت یا بخشید. در حالی که بعضی از این زن ها شوهر داشتند. در نتیجه

ازدواج های باطل انجام شد و فرزندان

نامشروع به وجود آمدند. (نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 496).




[39].

خلیفه دوم در حضر تا یک روز و در سفر تا سه روز، مسح بر موزه یا کفش چرمی

را در وضو تشریع کرد.




[40].

الاحتجاج، ج1، ص 264.




[41].

ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 13، ص 57.




[42].

شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 252.




[43].

صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 149.




[44].

بحار الانوار، ج 29، ص 396.




[45].

علل الشرائع، 155، ب 124، ح 3.




[46].

سلطان الواعظین، شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع، ص 709؛ پاسخ جوان شیعی

به پرسش های وهابیان، ص88.




[47].

نهج البلاغه، نامه شماره 45.




[48].

الاحتجاج، ج2، ص 263.




[49].

سلطان الواعظین، شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیع، ص 709.




[50].

بحار الانوار، ج 29، ص 396.




[51].

ر.ک: نهج البلاغه، خطبه های 16 و 192.




[52].

همان، نامه 53.




[53].

ر.ک: همان، خطبه 113.




[54].

ر.ک: ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی،

ج 1، ص 115.




[55].

«لولا خشیة علی الدین لم اجبهم». ابن حجر عسقلانی: فتح الباری، ج 13، ص 57.




[56].

همان، خطبه 106.




[57].

ابن ابی شیبه: المصنف فی الاحادیث و الاثار، ج 12، ص 83.




[58].

محمدباقر محمودی: نهج السعادة، ج2، ص 537.




[59].

نهج البلاغه، خطبه 87.




[60].

نهج البلاغه، خطبه 3.




[61].

همان، خطبه 224؛ علی بن یونس بیاضی: الصراط المستقیم، ج 1، ص 163.




[62].

«واحذر السْفَ والحَیف، فأنّ السف یودُ بِالجَلاء والجیف یَدْو الَی

السّیف». نهج البلاغه، حکمت 476.




[63].  

اسکافی، المعیار و الموازنه، ص 227.




[64].

ر.ک: رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 241.




[65].

ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 36 و 37.




[66].

رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 241.




[67].

ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 37؛ المعیار و الموازنه، ص 113 و

114.




[68].

تمیمی مغربی: دعائم الاسلام، ج 1، ص 384.




[69].

ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ص 187؛ تاریخ خلفا، ص 244.




[70].

محمدباقر محمودی: نهج السعاده، ج 1، ص 189.




[71].

نهج البلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، خطبه 126.




[72].

«لا واللّه ، ما أجد لک شیئا الا أن تأمر عمّک أن یسرق فیعطیک!». (ابن ابی

الحدید: شرح نهج البلاغه، ج2، ص 200؛ محمد محمدی ری شهری: موسوعة الامام

علی بن ابی طالب
(علیه السلام)،

ج 4، ص 219).




[73].

نهج البلاغه، خطبه 224؛ شیخ صدوق: الامالی، ص 719.




[74].

ر.ک: نهج البلاغه، نامه 27 و 46، 53.




[75].

همان، نامه 59.




[76].

مناقب، ج2، ص 99 ؛ الحیاة، مترجم: احمد آرام، ج 4، ص 300.




[77].

مطهری، مجموعه آثار، ج 16، ص 98.




[78].

همان، ج 24، ص 97.




[79].

احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 179.




[80].

«المکر و الخدیة و الغدر فی النار». شیخ مفید: الاختصاص، ص 150.





[81].

کهف، آیه 51.




[82].

امالی طوسی، ص 87؛ بحارالانوار، ج32، ص 386؛ الغدیر، ج2، ص 74؛ و ر.ک: مروج

الذهب، ج2، ص382؛ الاستیعاب، ج 4، ص 9.




[83].

ابن کثیر: البدایة و النهایة، ج 7، ص 55؛ محمدبن جریر طبری: تاریخ الطبری

تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 439.




[84].

ریزش ها و رویش ها، ص 40.




[85].

وقعة الصفین، ص 407؛ الفتوح، ج3، ص 47.




[86].

مجموعه آثار، ج 16، ص 106.




[87].

همان، ص 113.




[88].

النهایة، ج2، ص 79.




[89].

مجمع البحرین، ج4، ص 257.




[90].

النهایة، ج2، ص 460.




[91].

مفردات راغب، ص 450.




[92].

لسان العرب، ج7، ص 330.




[93].

رجال الکشی، ص 6.




[94].

همان، ص 5.




[95].

همان، ص 6؛ اختصاص، ص 2؛ رجال البرقی، ص 3.




[96].

مروج الذهب، ج 2، ص 352.




[97].

رجال الکشی، ص 6.




[98].

الطبقات الکبری، خامسة1، ص 321.




[99].

قرشی، موسوعة علی بن أبی طالب
(علیه السلام)،

ج 11، ص32.




[100].

رجال کشی، ص 110، ح 177؛ الاستیعاب، ج 3، ص 1290؛ طبری، ج5، ص 159.




[101].

الطبقات الکبری، ج 6، ص 225؛ الاختصاص، ص 65؛ وقعه صفین، ص 406؛ الأمالی

للطوسی، ص 123، ح 191.




[102].

همان، خطبه 182.




[103].

محمد محمدی ری شهری: موسوعة الامام علی بن ابی طالب
(علیه

السلام)
، ج 7، ص 38.




[104].

ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 2،

ص 533؛ ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 250.




[105].

بقره، آیه 45.




[106].

مائده، آیه 8.




[107].

ابن شهر آشوب: مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 147.




[108].

رجال  الشیخ الطوسی ص 84؛ الطبقات الکبری، ج6، ص 180.




[109].

الغارات، الثقفی، ج 1، ص121؛ با کمی تفاوت ر.ک: صدوق، الامالی، ص 364.




[110].

فصلت، آیه 34.




[111].

الکافی، ج 7، ص 269.




[112].

نویسنده در آغاز زیدی مذهب بود و سپس به مذهب شیعه امامی گروید. (رجال

النجاشی، ص 17).




[113].

شاید این نام را از این عبارت مشهور علی
(علیه

السلام)
گرفته باشد که فرمود: «شنّت علیکم الغارات؛

از هر سو بر شما تاختن آوردند». (نهج البلاغه، خطبه 27).




[114].

ثقفی، الغارات، ترجمه آیتی، ص41.




[115].

محمد بن احمد ذهبی: سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 378.




[116].

ابونعیم اصفهانی: حلیة الاولیاء، ج 1، ص 158؛ ابن اثیر: اسد الغابه، ج 1، ص

563.




[117].

محمد بن احمد ذهبی: سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 379.




[118].

محمد بن سعد: الطبقات الکبری، ج 4، ص 228.




[119].

شیخ مفید: الاختصاص، ص 6.




[120].

محمود بن عمر زمخشری: الفائق فی غریب الحدیث، ج 2، ص 108.




[121].

احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص 118؛ ابن شهر آشوب: مناقب آل

ابی طالب، ج 2، ص315.




[122].

ر.ک: رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 163 و 164.




[123].

ابوسعید آبی: نثر الدرر، ج 5، ص 77.




[124].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 322.




[125].

«وَالذّینَ یکنِزُونَ الذّهَبَ و الفِضّة و لایُنفِقُونَها فی سبیلِ اللّه 

فبَشِّرهُم بِعذَابٍ ألیم؛ و کسانی که زر و سیم را گنجینه می کنند و آن را

در راه خدا هزینه نمی کنند، ایشان را از عذابی دردناک خبر ده». (توبه، آیه

34).




[126].

ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 255.




[127].

جلال الدین سیوطی: الدرر المنثور، ج 3، ص 232.




[128].

رسول جعفریان، تاریخ خلفا، ص 151.




[129].

همان، ج 4، ص 580.




[130].

محمدبن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 83.




[131].

رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 152.




[132].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 321.




[133].

همان، ص 322.




[134].

همان، ص 323.




[135].

شیخ مفید: الامالی، ص 165.




[136].

احمدبن محمدبن خالد برقی: المحاسن، ج 2، ص 94.




[137].

نهج البلاغه، خطبه 130.




[138].

احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 173.




[139].

علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 341؛ ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه

محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 324.




[140].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 328.




[141].

محمدبن احمد ذهبی: سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 397.




[142].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 325 و 326.




[143].

تاریخ مدینه دمشق، ج21، ص 376؛ سیر اعلام النبلاء، ج1، ص 515.




[144].

تاریخ مدینه دمشق، ح21، ص 383.




[145].

در ماجرای جنگ خندق، که در سال پنجم هجری رخ داد و به پیشنهاد سلمان

پیرامون شهر خندق کندند. هر گروهی می خواست  سلمان با آنها باشد؛

مهاجران می گفتند: سلمان از ما است. انصار می گفتند: او از ما است. پیامبر
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
فرمود: «سلمان منا اهل

البیت ؛ سلمان از اهل بیت ما است. (مجمع البیان، ج8، ص534). البته این

پیوند نسبی نیست بلکه بر اساس صفات عالی انسانی است. (شرح نهج البلاغه ابن

ابی الحدید، ج 18، ص 36).




[146].

بحارالانوار، ج 22، ص 337.




[147].

اختصاص شیخ مفید، ص 222.




[148].

بحارالانوار، ج 22، ص 337.




[149].

الاستیعاب، ج 2، ص 193.




[150].

همان، ج 2، ص 197




[151].

اعیان الشیعه، ج 7، ص 287.




[152].

الخصال، ص 463.




[153].

بلاذری این عبارت را اینگونه ضبط کرده است: «کرداذ و ناکرداذ». (انساب

الاشراف، ج1، ص 591). در عبارت مجلسی این جمله نیز وجود دارد: «و ندانید که

چه کردید». (بحار الأنوار، ج 28، ص 193).




[154].

الشافی فی الإمامة، ج 3، ص 257؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 6، ص

43؛ طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص 76.




[155].

خصال، ص 361.




[156].

«من احب علیا فقد احبنی و من ابغض علیا فقد ابغضنی». المستدرک علی

الصحیحین، ج3، ص 141.




[157]3.

محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 22، ص 337.




[158].

سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 342.




[159].

بحار، ج 22، ص 331.




[160].

سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 342.




[161].

محمدبن احمد ذهبی: سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 252.




[162].

ابومنصور احمدبن علی طبرسی: الاحتجاج، ج 1، ص 195.




[163].

شیخ طوسی: الخصال، ص 361.




[164].

احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 1، ص 185؛ محمدبن جریر طبری: تاریخ

الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 41 و 90.




[165].

ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 929.




[166].

ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 43، ص 473.




[167].

احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص 580.




[168].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 320.




[169].

همان، ص 328.




[170].

همان، ص 389.




[171].

احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 2، ص 312.




[172].

وقعه صفین، ص 321.




[173].

انساب الاشراف، ج 2، ص 645.




[174].

نهج البلاغه، خطبه 182.




[175].

تاریخ مدینة دمشق، ج 50، ص 251.




[176].

«فیکون قد أدرک من الحیاة النبویّة ثمانی عشرة سنة». الإصابة، ج 5، ص 486.




[177].

الانساب، سمعانی، ج 5، ص 473.




[178].

المنتظم، ج 5، ص 40؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 11، ص 305.




[179].

«کمیل بن زیاد هو من رؤساء الشیعة». تاریخ مدینة دمشق، ج 50، ص 251.




[180].

ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 217 ؛ ج 8، ص 299.




[181].

مزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج 24، ص 218.




[182].

تاریخ ابن خلدون، ترجمه متن، ج 1، ص 595.




[183].

«کان خصیصا بعلی بن أبی طالب». نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 21، ص 246.




[184]

وسایل الشیعه، شیخ حرّ عاملی، ج 30، ص 235؛ فیض کاشانی، نوادر الأخبار فی

ما یتعلق بأصول الدین،  ص193.




[185].

الامالی، شیخ مفید، ص 250 – 247.




[186].

«امَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ

اْلاخِرَةَ وَ یَرْجُو رَحمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوی  اَلّذینَ

یَعْلَمُونَ وَ الّذینَ لایَعْلمُونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ

اُولُواْلاَلْبابِ». زمر، آیه 9.




[187].

ارشاد القلوب، حسن بن محمد الدّیلمی، ج 2، ص 226.




[188].

دخان، آیه 4.




[189].

اقبال الاعمال، سید بن طاووس، ص 707. شیخ طوسی از کمیل بن زیاد نقل می کند

که وی مشاهده کرد امیرمؤمنان
(علیه السلام)

در سجده این دعا را می خواند. (طوسی، مصباح المتهجّد، ص 774).




[190].

نهج البلاغه، نامه 61.




[191].

الفتوح، ترجمه، ص 716.




[192].

شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 328؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 12، ص 127.




[193].

همان، ص 144.




[194].

ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 56، ص 380.




[195].

نصربن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 255؛ شمس الدین ذهبی: تاریخ الاسلام، ج 3،

ص 594.




[196].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 339 – 335.




[197].

یوسف المزّی: تهذیب الکمال، ج 27، ص 127؛ احمد بن یحیی بلاذری: انساب

الاشراف، ج 6، ص 219.




[198].

ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 3، ص 1313.




[199].

احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 179.




[200].

همان.




[201].

محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص

487؛ شیخ مفید: الجمل، ص 253.




[202].

ابوحنیفه دینوری: اخبار الطوال، ص 150.




[203].

شامل موصل، نصیبین، دارا، سنجار، آمد، هیت و انات. ر.ک: رسول جعفریان:

تاریخ خلفا، ص 279.




[204].

نصر بن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 13.




[205].

نهج البلاغه، نامه 13.




[206].

نصر بن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 196 و 430.




[207].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 675 – 677.




[208].

همان، ص 692.




[209].

جعفر سبحانی: فروغ ولایت، ص 679.




[210].

نهج البلاغه، نامه 38.




[211].

علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 420.




[212].

ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1،

ص 265.




[213].

ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 77.




[214].

نهج البلاغه، نامه 34.




[215].

ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی: الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج 1،

ص 264.




[216].

محمد بن احمد ذهبی: سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 439 و 440.




[217].

محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص

223.




[218].

ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 53.




[219].

ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 12، ص 301.




[220].

شیخ مفید، الجمل، ص 313؛ و ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 31.




[221].

احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص 39؛ نهج البلاغه، نامه 76.




[222].

نهج البلاغه، نامه 18.




[223].

ر.ک: محمدبن عمرکشی: رجال الکشی، ج 1، ص 279.




[224].

شیخ مفید: الارشاد، ج 2، ص 9؛ محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم

و الرسل و الملوک، ج5، ص 141.




[225].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 732 – 735.




[226].

نهج البلاغه عبده، خطبه 233؛ جعفر سبحانی: فروغ ولایت، ص 589.




[227].

ابوحنیفه دینوری: اخبار الطوال، ص 192.




[228].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 742 و 743.




[229].

شیخ مفید: الارشاد، ج 2، ص 8.




[230].

معالی السبطین، محمد مهدی حائری، ج 1، ص 246.




[231].

تنقیح المقال، ج 2، ص 191؛ طبسی، الامام الحسین
(علیه

السلام)
فی مکة المکرمة، ج 2، ص 244 و 245.




[232].

ابوعبداللّه حاکم نیشابوری: المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 626؛ محمد بن

احمد ذهبی: سیراعلام النبلاء، ج 4، ص 456.




[233].

ابوجعفر طبری: بشارة المصطفی، ص 239.




[234]

الوافی، ج 11، ص 79.




[235].

الارشاد، ج 1، ص 321؛ تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص214.




[236].

منتهى الامال، ج 1، ص 400.




[237].

بحار الانوار، ج 41، ص 343.




[238].

الوافی، ج 11، ص 79.




[239].

الإصابة، ج 6، ص250.




[240].

الغارات، ج 2، ص797.




[241]

الإصابة، ج 6، ص250؛ الغارات، ج 2، ص797؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 230.




[242].

این قبیله مقیم در طائف، در جاهلیت سابقه خوبی نداشتند؛ آنان ابرهه را

هنگامی که قصد رفتن به مکه و تخریب کعبه داشت راهنمایی کردند (تاریخ طبری،

ج4، ص 96) و پس از بعثت با تحریک و حتی مشارکت در فشارها و جنگ ها بر علیه

اسلام، مشرکان را یاری کردند و تا توانستند در برابر پذیرش اسلام مقاومت

نمودند و پس از غزوه حنین و محاصره طائف، به ناچار به اسلام گردن نهادند.

(طبقات الکبری، ج1، ص313).




[243].

تاریخ مدینه دمشق، ج60، ص 23.




[244].

امیرمؤمنان
(علیه السلام)

فرمود: چه مغیره ای! علت اسلامش گناه و خیانت بود، گروهی از قوم خود را کشت

و فرار کرد و به سوی پیامبر
(صلی الله علیه و آله

و سلم)
آمد مثل اینکه به اسلام پناه آورده باشد.

آگاه باشید که او از ثقیف است؛ فرعون هایی که قبل از قیامت به سوی حق میل

کنند! (و تا آخر بر باطل اصرار دارند) آتش جنگ را می افروزند و ستمگران را

یاری می کنند… همانا مرد صالح در ثقیف غریب است». شرح نهج البلاغه، ج4،

ص80؛ ترجمه الغارات، ص 196.




[245].

واقدی، مغازی، ص 733.




[246].

«هامان هذه الامه المغیرة بن شعبه». ابن شاذان، الایضاح، ص 66. هامان وزیر

معروف فرعون بود و تا به آن حد در دستگاه او نفوذ داشت که در آیه 6 سوره

قصص، از لشکریان مصر تعبیر به لشکریان فرعون و هامان می کند (تفسیر نمونه،

ج 16، ص 17). نام هامان شش بار در قرآن مجید آمده است (ر.ک: قصص، آیه6، 8،

38؛ غافر، آیه24 و 36؛ عنکبوت، آیه 39؛ غافر، آیه 23و24.




[247].

نویری، نهایة الارب، ج3، ص210.




[248].

«کان المغیرة بن شعبه یبغض علیا
(علیه السلام)

منذ ایام رسول الله
(صلی الله علیه و آله و سلم)

و تاکدت بغضته الی ایام ابی بکر و عمر و عثمان». (شرح نهج البلاغه، ج16، ص

101).




[249].

تاریخ یعقوبی، ج1، ص 524؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج1، ص21.




عبدالجلیل رازی (زنده در 560ق) می نویسد: «بو بکر و عمر در مسجد رسول بهم 

بودند مغیره  درآمد و گفت: چه خواهی کردن ؟ – عمر گفت: ننتظر هذا

الشّابّ حتّی نبایعه، گوش بعلی  می داریم تا بر وی بیعت کنیم مغیره 

که او را «أدهی العرب» گفتندی گفت: زنهار بر علی  بیعت مکنی  و

دیگری را اختیار کنی  که کفایت است رسالت در بنی هاشم تا ایشان بسقیفه

رفتند و بر بو بکر بو قحافه بیعت کردند». (نقض، ص 66)




[250].

تفسیرالعیاشی ج: 2، ص 67؛ الاختصاص ص 186؛ بحارالأنوار ج: 28 ص 227.




[251].

جلاء العیون، المجلسی، ص 193.




امام مجتبی
(علیه السلام)

در دوره معاویه این نکته را به مغیره یاد آور شد که: «أَنْتَ الَّذِی

ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّی أَدْمَیْتَهَا وَ

أَلْقَتْ مَا فِی بَطْنِهَا؛ تو همان هستی که فاطمه دخت گرامی رسول خدا
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
را زدی تا آنجا که خون آلود

شده و فرزند در شکمش را سقط کرد». الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1، ص 278.




[252].

تاریخ یعقوبی، ج2، ص36؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج2، ص256.




عمر پس از تصدی خلافت چنین گفت: به ابوبکر خلیفه رسول الله
(صلی

الله علیه و آله و سلم)
گفته می شد، پس به من خلیفه

خلیفه خواهند گفت؛ این جمله طولانی است! آنگاه مغیره به او گفت: انت امیرنا

و نحن المؤمنون، فانت امیرالمؤمنین. (الاستیعاب، ج3، ص 150؛ تاریخ مدینه

دمشق، ج44، ص 9.




[253].

اسد الغابة، ج4، ص 407.




[254].

الطبقات الکبری، ج 6، ص 98.




[255].

ابومنصور ثعالبی شافعی(متوفی 429ق) ابوسفیان و مغیرة بن  شعبه را از

مشاهیر زنادقه و از زنات مثل   شمرده است . (ثعالبی، لطائف

المعارف، صص 99- 102.




به گفته ابن ابی الحدید، مغیره زناکارترین فرد در عصر جاهلی بود که پس از

پذیرش اسلام، دین او را محدود کرد(شرح نهج البلاغه، ج12، ص 239) او همچنین

حرص فراوانی به ازدواج و طلاق داشت؛ مورخان تعداد زنان او را هفتاد، سیصد و

حتی هزار زن دانسته اند! (سیر اعلام النبلاء، ح3، ص 31؛ اسدالغابه، ج5،

ص238).




[256].

چهار شاهد وجود داشت و با شهادت آنان، بر اساس حکم الهی مغیره می بایست

سنگسار می شد؛ سه شاهد علیه مغیره به زنا شهادت دادند و عمر به شاهد چهارم

تلقین کرد که از شهادت خودداری کند و به او گفت: چهره مردی را می بینم که

خداوند به دست او مسلمانی را بی آبرو نمی کند. آن مرد در شهادت خود به

تردید افتاد و از هوس خویش پیروی کرد، آن گاه عمر شهود را حد زد و از

مجازات مغیره صرف نظر کرد! (المستدرک علی الصحیحین، ج 3 ص 448؛ وفیات

الأعیان، ج 2، ص 455؛ تاریخنامه طبری، بلعمی، ج3، ص 486؛ أسد الغابة ج 4 ص

407،؛ الإصابة ج 3 ص 452؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 12، ص237؛

نهج الحق، ص 280).




[257].

به گزارش محمد بن سیرین، مردی به دیگری چنین می گفت: غضب الله علیک کما غضب

امیرالمؤمنین علی المغیرة؛ عزله عن البصره، فولاه الکوفه؛ خدا بر تو غضب

کند آن سان که خلیفه بر مغیرة غضب کرد؛ او را از امارت بصره عزل کرد و

آنگاه امارت کوفه را بدو سپرد. (ابن قتیبه، عیون الاخبار،؛ تاریخ مدینه

دمشق، ح60، ص 41؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 28).




[258].

ترجمه الغارات، ص195.




[259].

تاریخ طبری، ج4، ص438؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص77.




[260].

وقعة صفین، ص 52؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 157- 158.




[261].

طبری، ج 1، ص 3070.




[262].

الکامل، ج 3، ص 107.




[263].

امالی، مفید، ص218.




[264].

تاریخ طبری، ج4، ص164.




[265].

تاریخ یعقوبی، ج2، ص142.




[266].

منتخب الأنوار فی تاریخ الأئمة الأطهار
(علیه

السلام)
، ابن همام الإسکافی، ص61.




[267].

مغیرة بن  شعبه  خطاب به صعصعة بن صوحان گفت: مبادا از تو بشنوم

که چیزی از فضایل علی برای من می گویی. من از تو به آن آگاه تر هستم، امّا

حکومت از ما خواسته است که عیب او را برای مردم بگوییم. الکامل فی التاریخ،

ج 3، ص430؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص144.




[268].

تاریخ یعقوبی، ج 2، ص162.




[269].

ترجمه الغارات، ص195.




[270].

شرح نهج البلاغه، ج4، ص63.




[271].

همان، ص70.




[272].

نهایة الارب، ج2، ص725؛ الکامل، ج2، ص 225.




[273].

«استلحاق نسب زیاد بن ابیه به ابوسفیان». مروج الذهب، ج 3، ص7؛ الکامل، ج

3، ص207.




[274].

الکامل، ج3، ص249؛ شخصیت سیاسی و نقش مغیرة در تاریخ اسلام، محمد علی بیک،

مقالات و بررسی ها، دفتر67، تابستان 79، ص185-206.




[275].

ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 32، ص 14؛ یوسف المزّی: تهذیب الکمال، ج

15، ص 447.




[276].

ابن عبدالبر: الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 3، ص 104.




[277].

محمد بن احمد ذهبی: سیرالاعلام النبلاء، ج 2، ص 390؛ محمد محمدی ری شهری:

موسوعة الامام علی بن ابی طالب
(علیه السلام)،

ج 12، ص 41.




[278].

ابن حجر عسقلانی: الاصابه، ج 4، ص 182؛ احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف،

ج6، ص 159.




[279].

احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 179.




[280].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 413.




[281].

ابوحنیفه دینوری: اخبار الطوال، ص 145.




[282].

مستوفی، تاریخ گزیده، 193.




[283].

این استعارتی است لطیف که ابوموسی را چون روباه حیله گر می خواند. نهج

البلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، ص533.




[284].

مردم کوفه.




[285].

نهج البلاغه، نامه 63.




[286].

شیخ مفید: الجمل، ص 253.




[287].

نصر بن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 500.




[288].

امام فرمود: «آگاه باشید که مردم شام برای خود کسی (عمروعاص) را گزیدند که

بدانچه دوست می دارند از همه نزدیک تر است، و شما کسی را گزیدید که بدانچه

ناخوش می شمارید از همه نزدیک تر». (نهج البلاغه، خطبه 238).




[289].

نصربن مزاحم منقری: وقعةصفین، ص 546؛ علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج2،

ص 410.




[290].

ابن سعد: الطبقات الکبری، ج 6، ص 16؛ ابن اثیر: الکامل فی التاریخ، ج 2،

ص397.




[291].

ابن اثیر: اسد الغابه، ج 2، ص 307.




[292].

همان.




[293].

محمدباقر مجلسی: بحارالانوار، ج 43، 183.




[294].

ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 18، ص 429.




[295].

شیخ مفید: الجمل، ص 389.




[296].

نهج البلاغه، حکمت 453.




[297].

محمد بن سعد: الطبقات الکبری، ج 3، ص 107. گویند او به هنگام مرگ، پنجاه

هزار دینار، هزار اسب، هزار عبد و کنیز از خود به جای گذارد. علی بن حسین

مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 342.




[298].

ابن قتیبه دینوری: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 49.




[299].

همان.




[300].

نهج البلاغه، خطبه 8.




[301].

نهج البلاغه، نامه 54.




[302].

شیخ مفید: الجمل، ص 313.






[303]
.

نهج البلاغه، خطبه 31.




[304].

شیخ مفید: الجمل، ص 313؛ ابن عبد ربه: العقد الفرید، ج 3، ص 314.




[305].

ر.ک: ابوحنیفه دینوری: اخبارالطوال، ص 147؛ جعفر سبحانی: فروغ ولایت، ص

402.




[306]

ابن جرموز در سپاه عایشه بود زمانی که زوال و شکست این سپاه ظاهر شد، به

احنف بن قیس که خود و قبیله اش نقش بی طرف را در بصره ایفا می کردند! پیوست

و پس از کشتن زبیر سر و شمشیر وی را نزد احنف آورد. ابن جرموز بعد در جمع

خوارج جای گرفت. مفید، الفصول المختاره، ص 144 و 145.




[307].

ر.ک: شیخ مفید: الجمل، ص387 و 390.




[308].

الجمل، ص 389.




[309].

ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 25، ص 54.




[310].

همان، ص 66.




[311].

محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص

405.




[312]

یوسف المزّی: تهذیب الکمال، ج 13، ص 423.




[313].

ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 4، ص 1169.




[314].

شیخ مفید: الارشاد، ج 1، ص 264.




[315].

احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 6، ص 196.




[316].

شیخ مفید: الجمل، ص 141.




[317].

ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 3، ص 1169.




[318].

همان، ص 1202.




[319].

ابن قتیبه دینوری: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 49؛ جعفر سبحانی: فروغ ولایت،

ص367.




[320].

«امکر الناس؛ طلحة بن عبیداللّه ؛ لم یدرکه ماکر قطّ». (شمس الدین ذهبی:

تاریخ الاسلام، ج3، ص 499).




[321].

نهج البلاغه، خطبه 174.




[322].

همان، خطبه 31.




[323].

شیخ مفید: الجمل، ص 315.




[324].

ابن قتیبه دینوری: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 95.




[325].

نهج البلاغه، خطبه 172.




[326].

«فقال طلحة: انما جاءت للاصلاح!. قال علی
(علیه

السلام)
: هی لعمراللّه  الی من یصلح لها

امرها احوج».




[327].

«پس هر که پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان می شکند». (فتح، آیه

10).




[328].

علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 373؛ ابوعبداللّه حاکم نیشابوری:

المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 419.




[329].

رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 269.




[330].

تاریخ خلیفه بن خیاط، ص 185؛ رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 158. مروان بعدها

به این مسئله افتخار می کرد. شیخ مفید: الجمل، ص 383.




[331].

ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 9، ص 116 و 119.




[332].

علی
(علیه السلام) می

فرماید: «…ای متکبّر متکبّر زاده، منافق کافر زاده! یک بار در عهد کفر

اسیر گشتی، بار دیگر در حکومت اسلام به اسیری درآمدی؛ و هر دوبار نه مال تو

تو را سودی بخشید و نه تَبارت به فریادت رسید. آن که کسان خود را به دم

شمشیر بسپارد و مرگ را به سر آنان آرد…». نهج البلاغه، خطبه19.




[333].

گویا خلیفه بعدها از این کار متأسف بود. (احمدبن محمد یعقوبی، تاریخ

الیعقوبی، ج 2، ص 132 و 137).




[334].

یوسف المزّی: تهذیب الکمال، ج 3، ص 288.




[335].

نصربن مزاحم منقری: وقعة صفین، ص 20؛ ابوحنیفه دینوری: اخبار الطوال، ص

156.




[336].

محمدبن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 130.




[337].

نهج البلاغه، نامه 5.




[338].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 458. البته گفته

شده است که اشعث «از زمانی که امام او را از آذربایجان فرا خواند و دستور

داد تا اموال او را محاسبه کنند، با معاویه مکاتبه برقرار کرد». احمدبن

یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 3، ص 80.




[339].

همان، ص 555.




[340].

یعقوبی ارتباط او را با معاویه در جریان بالا بردن قرآن ها گوشزد کرده است.

احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 188.




[341].

محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 50.




[342].

تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 51.




[343].

ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 279.




[344].

ابن عساکر: تاریخ مدینه دمشق، ج 9، ص 139؛ ابوالفرج اصفهانی: مقاتل

الطالبیین، ص47.




[345].

نهج البلاغه، خطبه 19. ر.ک: ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 286.




[346].

شیخ مفید: الارشاد، ج 1، ص 19؛ ابن ابی الدنیا: مقتل الامام امیرالمؤمنین
(علیه

السلام)
، ص 36.




[347].

ابن اثیر: اسد الغابه، ج 1، ص 251.




[348].

محمدبن یعقوب کلینی: الکافی، ج 8، ص 167؛ شیخ مفید: الارشاد، ج 2، ص 58؛

محمدبن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 5، ص 422

و 453.




[349].

ابن اثیر: اسد الغابه، ج 1، ص 714.




[350].

پیامبر
(صلی الله علیه و آله و سلم)

برای تألیف قلوب مشرکان تازه مسلمان، سهم بیش تری به آنان داد.




[351].

آیه 58 سوره توبه درباره او نازل شد: «وِ مِنهُمْ مَّنْ یَلمِزُکَ فِی

الصَّدَقَاتِ فَانْ أُعطُوا مِنْهَا رَضُوا و إن لَّمْ یُعطَوا مِنهَآ

رَضُوا إذا هُم یَسخَطُونَ». و برخی از آنان در تقسیم صدقات بر تو خرده

می گیرند پس اگر از آن به ایشان داده شود، راضی شوند و اگر از آن به ایشان

داده نشود، ناگاه به خشم می آیند. (طبرسی: مجمع البیان، ج3، ص 40).




[352].

«یَمْرقُون مِنَ الدّینِ ما یَمْرقُ السهمُ مِنَ الرّمیة». (ابن هشام:

السیرة النبویة، ج 2، ص 497؛ شیخ مفید: الارشاد، ج 1، ص 148؛ طبرسی: اعلام

الوری، ج 1، ص 387؛ محمد باقر مجلسی: بحارالانوار، ج 33، ص327).




[353].

ابن اثیر: اسد الغابه، ج 1، ص 714.




[354].

ر.ک: احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص 39 – 43.




[355].

محمد بن جریر طبری: تاریخ الطبری تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 3، ص

386.




[356].

محمد محمدی ری شهری: موسوعة الامام علی بن ابی طالب
(علیه

السلام)
، ج 6، ص 309.




[357].

ابن حجر عسقلانی: الاصابه، ج 2، 44.




[358].

ابن شهرآشوب: مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 388؛ بحارالانوار، ج 33، ص 388.




[359].

رهبری خوارج به عبداللّه  بن وهب سپرده شد، او ضمن ممنوعیت گفت وگو با

امام، شنیدن سخنان آن حضرت را برای خوارج ممنوع اعلام کرد. وی در لحظات

آغازین نبرد نهروان به هلاکت رسید.




علی بن حسین مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 405؛ احمدبن یحیی بلاذری: انساب

الاشراف، ج 3، ص134.




[360].

الفتوح، ص 745.




[361].

ابن اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، ص 744 – 747؛

جعفرسبحانی: فروغ ولایت، ص 647؛ محمد محمدی ری شهری: موسوعة الامام علی بن

ابی طالب
(علیه السلام)،

ج 6، ص 313.




[362].

الإصابة، ج 2، ص 44.




[363]

تاریخ الإسلام،ج 3،ص:653




[364]

البدایةوالنهایة،ج 8،ص:15




[365]

تاریخ الإسلام،ج 3،ص:653




[366]

البلدان،ص:253




[367]

أنساب الأشراف،ج 2،ص:487 .




[368].

التنبیه والإشراف، ص257.




[369].

أنساب الأشراف، ج 2، ص 486؛ الامامه و السیاسه، ج1، ص179.




بُرَک در شام با شمشیر به معاویه حمله کرد و تنها ران وى را شکافت. به

دستور معاویه، بُرَک را گرفتند دستها و پاهایش را بریدند و او را رها

کردند. نفر سوم، عمرو بن بکر در مصر به قصد کشتن عمرو بن عاص حرکت کرد. در

شب موعود عمروعاص به دلیل بیماری، فردی به نام خارجة بن عدوى را به جاى خود

فرستاد و ابن بکر نیز به گمان این که وى، ابن عاص است به وى حمله کرد و وى

را کشت. (الاستیعاب، ج 3، ص1124 ؛ البدء والتاریخ، ج 5، ص 231).




[370].

البلدان، ص 253.




[371].

أسدالغابة، ج 3، ص 617.




[372].

البدءوالتاریخ، ج 5، ص 232.




[373].

الاستیعاب، ج 3، ص1124 و 1125 و1127.




[374].

تاریخ الطبری،ج 5،ص:145؛ البدءوالتاریخ، ج 5، ص 232؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2،

ص647.




[375].

تجارب الأمم، ج 1، ص 567.




[376].

أسدالغابة، ج 3، ص 617.




[377].

همان؛ البدایةوالنهایة، ج 7، ص327.




[378].

البدءوالتاریخ، ج 5، ص232.




[379].

الطبقات الکبرى، ج 3،ص 26.




[380].

اسد الغابه، ج 1، ص 251.




[381].

تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 647.




[382].

الطبقات الکبرى، ترجمه، ج 3، ص26.




[383].

الاستیعاب، ج 3، ص1124 و 1125؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 647.




[384].

البدءوالتاریخ، ج 5، ص232.




[385].

تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص647.




[386].

البدءوالتاریخ، ج 5، ص232.




[387].

الامامه و السیاسه، ج1، ص181.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد