امام مهدی (عج) و منتظران: شیخ رجبعلی خیاط
۱۳۹۳/۱۰/۱۲
–
۹۶۹۸ بازدید
امام مهدی (عج) و منتظران
شیخ رجبعلی خیاط
عبد صالح خدا «رجبعلی نکوگویان» مشهور به «جناب شیخ» و «شیخ رجبعلی خیاط» در سال ۱۲۶۲ هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل میکند که:
شیخ رجبعلی خیاط
عبد صالح خدا «رجبعلی نکوگویان» مشهور به «جناب شیخ» و «شیخ رجبعلی خیاط» در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل میکند که:
موقعی که تو را در شکم داشتم شبی [ پدرت غذایی را به خانه آورد] خواستم بخورم دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم میکوبی، احساس کردم که از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم….؟ پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه [از مغازه ای که کار میکنم] آوردهام! من هم از آن غذا مصرف نکردم.
این حکایت نشان میدهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است. از جناب شیخ نقل شده است که
احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد.
شیخ تعریف میکند:
در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان ، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم:
« رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذتبخش بهخاطر خدا صرفنظر کن»
سپس به خداوند عرضه داشتم:
«خدایا! من این گناه را برای تو ترک میکنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»
این کفّ نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او میگردد.
جناب شیخ در کار خود بسیار جدی بود و تا آخرین روزهای زندگی تلاش کرد تا از دست رنج خود زندگیاش را اداره کند. با این که ارادتمندان وی با دل و جان حاضر بودند زندگی ساده او را اداره کنند، ولی او حاضر به چنین کاری نشد.
جناب شیخ بسیار مهربان، خوشرو، خوش اخلاق، متین و مؤدب بود. همیشه دو زانو می نشست، به پشتی تکیه نمیکرد، همیشه کمی دور از پشتی مینشست. ممکن نبود با کسی دست بدهد و دستش را زودتر از او بکشد. خیلی آرامش داشت. هنگام صحبت اغلب خندهرو بود. بهندرت عصبانی میشد. عصبانیت او وقتی بود که شیطان و نفس سراغ او میآمدند. در این هنگام سراسر وجودش را خشم فرا میگرفت و از خانه بیرون میرفت و آنگاه که خود را بر نفس چیره مییافت، آرام باز میگشت.
جناب شیخ برای اداره زندگی خود، شغل خیاطی را انتخاب کرد و از این رو به « شیخ رجبعلی خیاط » معروف شد. خانه ساده و محقر شیخ، با خصوصیاتی که پیشتر بیان شد، کارگاه خیاطی او نیز بود.
یکی از دوستان شیخ میگوید: فراموش نمیکنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، در حالی که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری و به سوی منزل میرفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. فرمود: «عیال و اولاد را چه کنم؟»
شیخ پنج پسر و چهار دختر داشت، که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت.
سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.
یکی از دوستان ایشان میگوید: در عالم رؤیا، شب اول قبر مرحوم شیخ خدمتش رسیدم، دیدم جایگاه عظیمی از طرف مولا امیر المؤمنین (ع) به او عنایت شده، به جایگاه ایشان نزدیک شدم تا مرا دید، نگاهی بسیار ظریف و حساس به من کرد، مانند پدری که به فرزندش تذکر میدهد و او توجه ندارد، از نگاه او به یاد آوردم که همیشه میفرمود: «غیر خدا را نخواهید»
ولی ما باز هم گرفتار هوای نفسیم.
به او نزدیکتر شدم، دو جمله فرمود:
جمله اول:
خط زندگی، انس با خدا و اولیای خداست.
جمله دوم:
آن کس زندگی کرد، که عیالش پیراهنش را شب زفاف در راه خدا ایثار نمود.
منظورمولا امیر المؤمنین (ع) بود که همسرشان حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها پیراهنشان را شب زفاف در راه خدا ایثار نمودند.
ارادت ویژه به حضرت ولی عصر( عج)
یکی از ویژگیهای بارز جناب شیخ، ارادت ویژه به حضرت ولی عصر- ارواحنا فداه- و انتظار فرج و ظهور آن بزرگوار بود. او می فرمود:
« اغلب مردم اظهار میکنند که ما امام زمان(عج) را از خود بیشتر دوست داریم، و حال آن که این طور نیست، زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشیم، باید برای او کار کنیم نه برای خود. همه دعا کنید که خداوند موانع ظهور آن حضرت را برطرف کند و دل ما را با دل آن وجود مبارک یکی کند. »
***
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط می گوید: «مرحوم سهیلی می گفت: مغازه من در چهار راه عباسی تهران بود؛ روزی در هوای گرم تابستان دیدم که شیخ نفس زنان به مغازه من آمد و ضمن دادن مبلغی پول گفت: معطل نکن، فورا این پول را برسان به فلانی که امام جماعت مسجد حاج امجد در خیابان آریانا بود. من به هر نحو شده فورا خود را به منزل ایشان رساندم و پول را به ایشان دادم. بعدها از آن امام جماعت پرسیدم که جریان آن روز چه بود؟ پاسخ داد: آن روز مهمان برایم آمده بود و هیچ چیزی در منزل نداشتم، رفتم در اتاق دیگر و به حضرت ولی عصر- عجل ا… تعالی فرجه – متوسل شدم، که این حواله به من رسید! جناب شیخ هم گفت: حضرت ولی عصر – صلوات ا… علیه- به من فرمودند: زود به آن امام جماعت پول برسانید.
***
یکی از شاگردانش میگوید: او خود همیشه متوجه آن بزرگوار بود، ذکر صلوات را بدون « وعجل فرجهم » نمیگفت، جلسات ایشان بدون تجلیل از امام عصر- عجل الله تعالی فرجه- و دعا برای فرج برگزار نمیشد، در اواخر عمر که احساس میکرد قبل از فرج از دنیا میرود به دوستان می گفت:
« اگر موفق به درک حضور حضرتش شدید، سلام مرا به او برسانید. »
***
یکی از دوستان شیخ نقل میکند: درسالهایی که خدمت ایشان بودم، احساس نکردم که خواسته مهمی جز فرج حضرت ولی عصر(عج) داشته باشد. به دوستان هم تذکر میداد که حتی الامکان چیزی جز فرج آقا از خداوند تقاضا نکنید، حالت انتظار تا حدی در جناب شیخ قوت داشت که اگر کسی از فرج ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه- صحبت می کرد منقلب میشد و میگریست.
***
نکته مهمی که جناب شیخ بر آن تأکید داشت: آمادگی و آراستگی شخص منتظر بود، هر چند عمرش برای درک زمان حضور آن بزرگوار کافی نباشد و در این باره حکایتی از حضرت داود (ع) نقل میکرد:
« آن حضرت در حال عبور از بیابانی موچه ای را دید که مرتب کارش این است که از تپه ای خاک بر میدارد و به جای دیگری میریزد، از خداوند خواست که از راز این کار آگاه شود …، مورچه به سخن آمد که: معشوقی دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام خاکهای آن تپه در این محل قرار داده است!
حضرت فرمود: با این جثه کوچک، تو تا کی میتوانی خاکهای این تل بزرگ را به محل مورد نظر منتقل کنی، و آیا عمر تو کفایت خواهدکرد؟!
مورچه گفت: همه اینها را میدانم، ولی خوشم اگر در راه این کار بمیرم به عشق محبوبم مردهام!
در اینجا حضرت داود (ع) منقلب شد و فهمید این جریان درسی است برای او. »
جناب شیخ همیشه اصرار داشت که: «با همه وجود در انتظار ولی عصر(عج) باش و حال انتظار را با مشیت حق همراه کن. »
***
یکی از شاگردان شیخ میگوید: روزی در خدمتشان بودم و راجع به فرج مولا امام زمان (ع) و خصوصیات انتظار صحبت بود، فرمودند:
« پینه دوزی بود در شهرری- ظاهراً- به نام امامعلی قفقازی، ترک زبان، عیال و اولادی نداشت، مسکن او هم – ظاهراً- در همان دکانش بود، حالات فوقالعادهای از او نقل نمودهاند. خواستهای جز فرج آقا در وجودش نبود. وصیت کرد بعد از مرگ او را در پای کوه بی بی شهربانو- حوالی شهرری- دفن کنند. هر وقت به قبر ایشان توجه کردم دیدم امام زمان (عج) آن جاست. »
***
جناب شیخ به هنگام دفن جوانی میگوید:
دیدم که حضرت موسی بن جعفر(ع) آغوش خود را برای جوان گشود، پرسیدم: این جوان آخرین حرفش چه بود؟ گفتند: این شعر
« منتظران را به لب آمد نفس/ ای شه خوبان تو به فریاد رس »
***
یکی از ارادتمندان با سابقه جناب شیخ نقل میکند: در اولین سفری که عازم مکه معظمه بودم خدمت ایشان رسیدم و رهنمود خواستم.
فرمودند:
« از تاریخ حرکت تا چهل روز آیه شریفه: ﴿رب أذخلنی مدخل صدق و إخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطنا نصیرا- سوره اسراء آیه 80﴾ را بخوان شاید بتوانی ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه- را ببینی. »
سپس افزود:
« چطور ممکن است کسی دعوت داشته باشد به خانهای برود و صاحب خانه را نبیند! همه توجه و فکرت این باشد که ان شاء الله آن وجود مبارک را در یکی از مراحل حج زیارت کنی. »
« در حجر اسماعیل و زیر ناودان طلا که زایران بیت الله الحرام حل مشکلات خود را از خداوند میخواهند تو عرضه بدار: خدایا! مرا برای بندگی خود و یاری ولیت حجه بن الحسن (عج) تربیت کن. »