طلسمات

خانه » همه » مذهبی » بخش اوّل : پیشینه تاریخى بهائیت

بخش اوّل : پیشینه تاریخى بهائیت


بخش اوّل : پیشینه تاریخى بهائیت

۱۳۹۵/۰۳/۲۵


۲۲۱ بازدید

پیدایش بهائى گرى

پرسش ۱ . بهائیت چگونه شکل گرفت، مؤسس و رهبران این فرقه چه کسانى بودند؟


بابى گرى :

پیدایش بهائى گرى

پرسش 1 . بهائیت چگونه شکل گرفت، مؤسس و رهبران این فرقه چه کسانى بودند؟


بابى گرى :

بهائیت فرقه اى منشعب از بابى گرى است.[1] بنیانگذار بابیت، سیدعلى محمد شیرازى ملقب به «باب» است. او در سال 1235ق در شیراز متولد شد، در نوزده سالگى به کربلا رفت و در درس سیدکاظم رشتى حاضر گردید. پس از مرگ استاد، خود را باب امام زمان(عج) خواند و جمعى افراد ساده لوح و گروهى از فرصت طلب ها با انگیزه هاى گوناگون به وى گرویدند. پس از مدتى ادعاهاى بزرگ ترى چون مهدویت و رسالت مطرح ساخت. اما در مناظراتى که با علماى ایران در اصفهان و تبریز انجام داد، نتوانست از عهده اثبات مدعیات سنگین خویش برآید و این امر، همراه وجود خطاهاى بسیار ادبى و علمى در آثار و الواح وى، مانع سرایت گسترده آیین وى در بین مردم ایران شد.

از سوى دیگر على محمد نسبت به مخالفان عقیده اش، خشونت شدیدى را سفارش نمود که حاصل کار، آشوب و اغتشاش خونین بابیان در نقاط مختلف ایران بود. پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264ق مریدان على محمد آشوب هایى در کشور پدید آورده و به قتل و غارت مردم پرداختند. میرزا تقى خان امیرکبیر به جهت فرونشاندن فتنه بابیه و بازگرداندن امنیت به کشور، در صدد سرکوبى آنان برآمد. سرانجام على محمد باب و یکى از پیروانش به نام محمد على زنوزى در 28 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شدند.[2]
بهائیت :

بنیانگذار فرقه بهائیت، «میرزا حسینعلى نورى» معروف به بهاءاللّه  است.[3] او فرزند میرزا عباس نورى است و در 1233 ق در تهران به دنیا آمد. در سنین کودکى نزد پدر و بستگان و معلمان خصوصى به فرا گرفتن علوم و فنون مقدماتى ادب فارسى و عربى پرداخت و بدین سبب از رفتن به مدرسه بى نیاز بود. بعد از تحصیلات مقدماتى همچون پدرش که در دستگاه «امام وردى میرزا»[4] از قاجاریه سمت منشى گرى داشت، به خدمت دیوان درآمد و چون شوهر خواهرش هم منشى کنسول روس بود، با ساز و کارهاى ایجاد ارتباط با سفارت خانه ها هم آشنایى پیدا کرد. پس از چندى به حلقات درویشان پیوست و مانند آنها زلف و گیسوى بلند گذاشت و لباس قلندرى بر تن کرد.

در 28 سالگى زمانى که سید على محمد شیرازى ادعاى بابیت نمود در پى تبلیغ نخستین پیرو باب، ملاحسین بشرویه اى معروف به «باب الباب»، در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از آن پس یکى از فعال ترین افراد بابى شد و به ترویج بابى گرى، به ویژه در نور و مازندران، پرداخت. برخى از برادرانش، نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند.[5]
در نخستین سال هاى سلطنت ناصرالدین شاه قاجار شورش هاى متعددى توسط طرفداران باب در کشوربه وجود آمد. در جریان شورش بابى ها در قلعه شیخ طبرسى مازندران، میرزا حسینعلى همراه با برادرش، یحیى، و جمعى دیگر قصد پیوستن به بابى هاى این قلعه را داشت، ولى در آمل دستگیر و زندانى و سپس روانه تهران شد. به فاصله اندکى، شورش بابى ها در نیریز و مناطقى دیگر مقارن با نخستین سال هاى سلطنت ناصرالدین شاه قاجار پیش آمد. قرائن تاریخى حاکى است که برخى از این شورش ها ریشه اعتقادى و زمینه اجتماعى و تاریخى داشته و به ویژه از اعتقاد شیعى ظهور امام زمان(عج) متأثر بوده است؛ هرچند گفته مى شود که سردمداران آنها غالباً در جهت جامه عمل پوشاندن به دستورهاى باب به این اقدامات دست زدند.

او در کتاب «بیان فارسى» پنج استان ایران را مختص پیروان خویش اعلام کرده و حضور کافران را در این مناطق حرام خوانده بود. در چنین وضعیتى میرزا تقى خان امیرکبیر، صدر اعظم وقت، که استقلال و تمامیت ارضى کشور را سخت در خطر مى دید، و همچنین جهت مقابله با بدعت ها و انحرافات مذهبى، تصمیم به نابودى بابیان و سرکوب قطعى این شورش ها گرفت، که منجر به اعدام سید على محمد باب پس از صدور حکم ارتداد وى مى شود.[6]
بـهـاء :

بعد از اعدام باب، عموم بابیه میرزا یحیى «صبح ازل» را به عنوان جانشین باب پذیرفتند ولى چون در آن زمان یحیى بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلى «بهاءاللّه » با زیرکى و شگردهاى فریبکارانه زمام کارها را در دست گرفت. امیر کبیر به دلیل اطلاع از نقش وى در قضایاى باب و براى فرونشاندن اغتشاشات و شورش هاى بابیان، میرزا حسینعلى را از ایران اخراج و به عراق تبعید نمود؛ در این باره امیرکبیر اعلام کرد نامبرده تاکنون پنج کرور تومان (نیم برابر غرامت جنگ هاى ایران روس) به خزانه ایران خسارت وارد آورده است.[7]
میرزا حسینعلى به ناچار در شعبان 1267 به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از قتل امیرکبیر[8] در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نورى، به دعوت و توصیه او به تهران بازگشت. در شوال همان سال جریان سوء قصد و تیراندازى دو تن از بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیرى و اعدام بابى ها انجامید و چون شواهد و دلایل متعددى براى نقش میرزا حسینعلى نورى در طراحى این سوء قصد وجود داشت، حکومت تصمیم به دستگیرى او گرفت. اما بهاءاللّه  به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسینعلى به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاءاللّه  با حمایت قاطع دولت روس از مرگ نجات یافت. او پس از رسیدن به بغداد نامه اى به سفیر روس نگاشت و از وى و دولت روس براى این حمایت قدردانى کرد.[9]
در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاءاللّه  ملاقات کردند و حمایت دولت هاى خویش را به او ابلاغ کردند و والى بغداد نیز براى وى مقررى تعیین کرد.[10]
به دنبال تبعید میرزاحسینعلى، برادرش میرزایحیى صبح ازل هم با لباس مبدل خود را به عراق مى رساند و کم کم اجتماعى از بابیان در خاک عراق ایجاد مى گردد که مهم ترین هدفشان اذیت و آزار شیعیان بود.[11]
از سوى دیگر کشمکش میان دو برادر و طرفداران آنان بر سر ادعاى «موعود بیان» یا «من یظهِرُهُ اللَّه»[12] و رهبرى بابیان، شدت گرفت و آدمکشى هاى شدیدى بین بابیان رواج یافت. قتل، غارت و سایر خرابکارى هاى بابیان در بغداد باعث شد[13] که توسط دولت عثمانى ابتدا به استانبول و سپس ادرنه تبعید شوند. در این زمان میرزا حسینعلى مقام «من یظهره اللهى» را براى خود ادعا کرد. و این در حالى بود که طبق ادعاهاى على محمد باب قرار بود حدود دو هزار سال بعد از او کسى که «من یظهره اللّه » است ظهور کند.[14] ولى شمارى از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و فقط در بغداد حدود بیست وپنج نفر خود را «من یظهره اللّه » نامیدند. نزاع میان دو برادر بر سر این ادعا موجب افتراق بابیان گردید؛ اطرافیان میرزا یحیى به فرقه «ازلیه» و پیروان میرزا حسینعلى به فرقه «بهائیه» نامیده شدند و آنهایى که به این دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلى «بابى» باقى ماندند.[15]
این جدایى باعث شد که در استانبول و ادرنه میان بهاء و ازل و طرفداران آن دو اهانت، تهمت و افترا و کشتار رواج یافته و هر یک از دو طرف بسیارى از اسرار یکدیگر را بازگو و به افشاگرى اعمال یکدیگر بپردازند[16] و حتى عزیه خانم، خواهر ازل، کتاب «تنبیه النائمین» را در افشاى کارهاى بهاء نوشت.[17]
سرانجام حکومت عثمانى براى پایان دادن به این درگیرى ها بهاءاللّه  و پیروانش را به «عکا» در فلسطین و میرزا یحیى را به «قبرس» تبعید کرد.

میرزا حسینعلى «بهاءاللّه » پس از رسیدن به عکا به صورت کامل و علنى دست از ادعاى نائب باب بودن برداشت و رسماً خود را پیامبر نامید و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت که فوراً از جانب دولت روسیه به رسمیت شناخته شد. دولت استعمارى روسیه پس از به رسمیت شناختن فرقه ضاله بهائیت به عنوان یک دین، همه گونه امکانات در اختیار آنها گذاشت. این دولت در نخستین اقدام مرزهاى خود را به روى بهائیان گشود و اولین معبد این فرقه را به نام «مشرق الاذکار»[18] در شهر عشق آباد ایجاد کرد.

میرزا حسینعلى به فرستادن نامه (الواح) براى سلاطین و رهبران دینى و سیاسى جهان اقدام کرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت. او خود را خداى خدایان، آفریدگار جهان، معبود حقیقى نامید.[19]
بهاءاللّه  مدت نه سال در قلعه اى در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در 1309 ق[20]، پس از بیست شبانه روز تب از دنیا رفت و پیروانش با اعتقاد به خدایى او قبرش را قبله خویش گرفتند.

عبد البهاء :

مرگ میرزا حسینعلى بحران جانشینى، اختلافات و درگیرى هاى زیادى را در میان فرزندانش به دنبال داشت؛ «عباس افندى»[21] پسر ارشد او که بعدها «عبدالبهاء» لقب گرفت، برادر و مریدانش را با القابى چون خفاش و جغد و روباه و گرگ و باقى درندگان مفتخر ساخت و خویشتن را بلبل و طاووس نامید و در مقابل میرزا محمدعلى هم جناب عبدالبهاء را گوساله و الاغ دو پا خوانده و خود را شیر خدا لقب داد.[22] سرانجام این الفاظ رکیک و ناپسند به جایى رسید که عباس افندى سرقت بسیارى از الواح و آثار بهاء و ایجاد نقصان در آیین بهائیت را به برادرنش نسبت داده و اعتراف نمود که: «انصاف باید داشت از نفسى که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده چگونه تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذره اى شبهه و تردید است؟ لا واللّه !»[23] بالاخره در این جدال قدرت عباس افندى که از زیرکى خاصى برخوردار بود با غلبه بر برادرش محمد على، و سایر مخالفین، به مقام رهبرى بهائیان رسیده و به تجدید حیات بهائیت پرداخت.[24]
عباس افندى در محیط حکومت عثمانى و داخل ایران مجالى براى فعالیت خود نمى یافت. بدین جهت در سال 1911 م. به اروپا و امریکا مسافرت کرد و به جاى روسیه با انگلستان و سپس آمریکا رابطه ویژه اى برقرار کرد. به علاوه این سفرها بر نگرش و عقاید عبدالبهاء نیز تأثیر عمیقى بر جاى گذاشت و سبب شد تا او تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوین روشنگرى و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، تطبیق دهد. او در جریان جنگ جهانى اول (1914) خدمات زیادى براى انگلستان انجام داد، و پس از پایان یافتن جنگ، به پاس این خدمات، طى مراسمى لقب «سر» (Sir)و نشان «نایت هود» (Knight Hood)که بزرگترین نشان خدمتگزارى به انگلیس است، به وى اعطا شد. بدین صورت بهائى گرى به عنوان ستون پنجم و یکى از ابزار سیاست استعمارى انگلیس – و نیز آمریکا – مبدل شد.[25]
شوقى افندى :

پس از عبدالبهاء، «شوقى افندى» ملقب به «شوقى ربانى» فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنا به وصیت عبدالبهاء جانشین وى گردید. این جانشینى نیز با منازعات زیادى همراه بود. شوقى بر خلاف نیاى خود تحصیلات رسمى داشت؛ او در دارالفنون بالیون لندن، دانشگاه امریکایى بیروت و سپس در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده و مستقیماً تحت پرورش و تربیت انگلیسى ها رشد کرده بود، در سال 1300 شمسى، یعنى اولین سال به قدرت رسیدن رضاخان به رهبرى «بهائیت» برگزیده شد. او خود را «ولى امراللّه » خواند. با شعار برابرى زن و مرد دستور برداشتن حجاب را صادر کرد و از آنجا که ایران را خاستگاه «بهائیت» دانست به پیروان خود سفارش کرد که کوشش کنند تا این روش قبل از هرجا در تهران و ایران رایج گردد. انتخاب او به رهبرى بهائیت با توجه به رذایل اخلاقى که داشت موجب اختلاف و انشعاب هاى تازه اى دربهائیت شد. حتى فضل اللّه  صبحى مهتدى – که سال ها کاتب و منشى نزدیک عبدالبهاء بود – دست از این فرقه پوشالى کشیده و به دامان پاک اسلام رو آورد و خاطرات خود را از رفتار زشت «شوقى» و افراد دیگر این فرقه انتشار داد.[26] فساد عظیم و همه جانبه دستگاه رهبرى بهائى گرى، انحرافات اخلاقى گسترده و انحطاط معنوى مبلغین بهائى و حرکت این دار و دسته سیاسى در راستاى تامین منافع استعمارگران، از دلایل رویگردانى چند تن دیگر از نزدیکان عبدالبهاء از فرقه ضاله بهائیت نیز بود.[27]
براساس وصیت و دستورات عبدالبهاء باید رهبرى بهائیت در خاندان «شوقى افندى» به صورت موروثى باقى مى ماند، اما برخلاف پیش بینى بهاءاللّه  و عبدالبهاء، شوقى صاحب فرزند نشد.[28] به همین سبب او براى اداره جامعه بهائیت، ایجاد تشکیلاتى به نام «بیت العدل» را لازم و ضرورى دانست. نقش «اس اسى»[29] او در تاریخ بهائیه، توسعه تشکیلات ادارى و جهانى این فرقه بود و این فرایند به ویژه در دهه شصت میلادى در اروپا و امریکا سرعت بیشترى گرفت و ساختمان معبدهاى قاره اى بهائى موسوم به «مشرق الاذکار» به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقى افندى به آن «نظم ادارى امراللّه » نامید، زیر نظر مرکز ادارى و روحانى بهائیان واقع در شهر حیفا (در کشور اسرائیل) که به بیت العدل اعظم الهى موسوم است اداره مى گردد. شوقى در زمان حیاتش از تأسیس دولت صهیونیستى حمایت و مراتب دوستى بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل به رئیس جمهور آن ابلاغ کرد.[30] شوقى افندى در سال 1336 شمسى به مرض آنفلوانزا در لندن درگذشت.

انشعابات جدید :

پس از مرگ شوقى افندى کشمکش شدیدى بین بهائیان بر سر جانشینى او، در گرفت و بسیارى از آنان رهبرى همسر آمریکایى او به نام «روحیه (مارى) ماکسول» را پذیرفتند. در کنفرانس ویژه اى که سال 1342 شمسى با حضور سران مهم فرقه بهائیت در لندن تشکیل شد گردید، 9 نفر به عنوان اعضاى مجلس بیت العدل انتخاب شدند. آنگاه این بیت العدل به شهر «حیفا» در «اسرائیل» منتقل شد که تاکنون فعال است و هرچندسال یکبار با تجدید انتخابات اعضاى آن تغییرکند. ریاست این گروه که به بیت العدل حیفا شهرت دارد، با «روحیه ماکسول» – همسر شوقى افندى – بود که او نیز در سال 1378 شمسى مرد. موافقان روحیه، او را پنجمین پیشواى بهائیت در جهان مى دانند.[31]
به موازات رهبرى «روحیه ماکسول»، «چارلز میسن ریمى» فرزند یکى از روحانیون کلیساى ارتدوکس[32] نیز ادعاى جانشینى شوقى افندى را نمود و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در امریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند. عده دیگرى از بهائیان نیز پس از مرگ شوقى به رهبرى جوانى از بهائیان خراسان، به نام «جمشید معانى» روى آوردند. این جوان خود را «سماء اللّه » نامید و طرفداران او در اندونزى، هند، پاکستان و آمریکا پراکنده اند.[33]

عوامل و زمینه هاى پیدایش بهائیت

پرسش 2 . چه عوامل و زمینه هایى در پیدایش بهائیت و گرایش برخى افراد به آن نقش داشت؟


پیدایش و تداوم هر فرقه اى در بستر تاریخ، تحت تأثیر عوامل مختلفى است؛ در مورد «چرایى» شکل گیرى و «گرایش» برخى از افراد جامعه به فرقه بهائیت زمینه ها و عوامل متعدد فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى نقش داشته و تأثیرگذار مى باشد.

وضعیت فرهنگى :

فرقه بهائیت در دوره قاجاریه به وجود آمد. از لحاظ فرهنگى، بیش از 90 درصد مردم بى سواد بودند، یکسرى اعتقادات خرافى و اوهامى که رنگ مذهبى به خود گرفته بود در میان مردم رسوخ داشت و هر کس آن را قبول نمى کرد مورد لعن و تکفیر قرار مى گرفت.[34] در چنین فضایى، فرقه شیخیه طرح ایجاد ارتباط با معصومین (علیهم السلام)  در خواب و رویا و غیره را مطرح نمودند. به این ترتیب «سیدعلى محمد باب» خود را باب امام زمان(عج) قلمداد کرد و سپس با اعلام نسخ دین اسلام، به ابداع دین جدید و ادعاى پیغمبرى پرداخت.[35] بهائیت و کنشگران آن نیز این مسیر را ادامه مى دهند – و على رغم مجاهدت و فعالیت هاى مختلف روحانیت بیدار در مقابله و جلوگیرى از تحقق اهداف اصلى این مسلک سازى ها – به سبب جهل و فقر فرهنگى توده هاى مردم، گروهى را جذب مى نمایند. در واقع جهت گیرى کلى ایدئولوژى این فرقه جداسازى ملت ایران از مراجع تقلید و مشغول کردن آنان به مکتبى ساخته بشر و سرشار از جنبه هاى غیرعقلانى است و در نهایت گرایش به این ایدئولوژى موجب جداشدن مردم از دین و دیندارى گردیده پیوستن به مکاتب غیردینى را تسهیل مى نماید. نمونه هاى این جداشدن از دین و دیندارى و گرایش به مکاتب سکولار از سوى کنشگران بهائیت در دوران مشروطه و پهلوى قابل مشاهده مى باشد.[36]
وضعیت اقتصادى :

اکثر مورخین از دوره قاجار به عنوان یکى از سیاهترین دوره هاى ایران یاد مى کنند؛ کشور در وضعیت اسفبارى به سر مى برد به طورى که قحطى و رکود بازار همه جا را فرا گرفته بود. از طرفى بیمارى هاى واگیردار مانند وبا، طاعون و جنگ هاى داخلى و خارجى، هزاران نفر را از بین برده بود، این آفات، هم از شمار مردم مى کاست و هم بنیه و روحیه بازماندگان را تضعیف مى نمود، در نتیجه به اقتصاد کشور لطمه زیادى وارد شده بود. در چنین شرایط اقتصادى و با شکسته شدن روحیه مردم به علت شکست در جنگ ها…، احتمال گرایش مردم به روزنه امیدى که منجى عالم بشریت باشد و جهان را پر از عدل و داد کرده و ریشه فقر را بخشکاند افزایش مى یافت[37] به همین خاطر عده اى از مردم به امید گشایش در امور اعتقادى، سیاسى، اقتصادى به وعده هاى مدعیان بابیت امیدوار شدند و بعدها نیز با حمایت استعمار و تبلیغات گسترده و خرج کردن پول هاى فراوان عده اى به طرفدارى از على محمد باب و میرزا حسینعلى بهاء ادامه داده و در نهایت به عنوان یک بهائى از جرگه مسلمانان خارج مى شدند.[38]
چنین وضعیتى در دوره هاى بعد نیز تداوم یافت چنانکه بخش قابل توجهى از بهائیان ایران روستائیان فقیرى بودند که در روستاهاى اربابان و مالکان بهائى زندگى مى کردند. تعداد قابل توجهى از اینگونه روستاها در سراسر ایران وجود داشت که یا ملک بهائیان ثروتمند بود یا از موقوفات بهائى به حساب آمدند.[39]
حضور بزرگ مالکان بهائى در تمامى دوران سلطنت پهلوى ادامه یافت. سیاست تقسیم اراضى دهه 1340 نیز این روند را تقویت نمود زیرا با سلب مالکیت از مالکان مسلمان و ایجاد آشفتگى در ساختار مالکیت و مدیریت روستایى راه را براى رشد بزرگ مالکان وابسته به دربار پهلوى – به ویژه بهائیان – هموار کرد. سلطه بهائیان بر دو نهاد اصلى متولى اراضى (اصلاحات ارضى و منابع طبیعى) عامل مهمى در تجدید ساختار مالکیت به سود اعضاى متنفذ فرقه بهائى بود.[40] و از این راه نهایت استفاده را در جهت گسترش فرقه انحرافى خود به کار مى بردند.

وضعیت اجتماعى :

از نظر اجتماعى نیز بروز این جنبش در ایران زمانى بود که پس از جنگ ایران و روس به علت افزایش تماس با فرهنگ اروپایى، نوگرایى افکار بسیارى از متفکران و نیز عوام را به خود مشغول کرده بود و در نتیجه مخالفت با سنت هاى غلطى نظیر استبداد شاهان، زمینه براى ظهور حرکت هاى اجتماعى فراهم شده بود. در چنین شرایطى جنبش هاى اصلاحى چندى در ایران شکل گرفتند و در این فضا برخى به فکر تغییر فرهنگ ملى حاکم و ایجاد نوآورى هاى مذهبى افتادند، در نتیجه این طرز تفکر بود که فرقه هایى چون شیخیه و بهائیه در کنار مکاتب سکولار در ایران ظاهر شدند و همواره در مقابل حرکت هاى احیاگر سنت هاى ملى – دینى ایستادند و حرکت هاى سنت شکن را تأیید کردند.[41]
وضعیت سیاسى :

علاوه بر شرایط مطلوب و مناسب فوق، شرایط سیاسى آن روزگار نیز عاملى بسیار مهم در ظهور وتداوم این فرقه محسوب مى شود؛ سنگینى فشارهاى روز افزون و طاقت فرساى اقتصادى بر پیکر جامعه عصر قجر تنش هاى شدید و غیر قابل تحملى در مردم پدید آورد. دستگاه حاکمه در قالب فئودالیسم و یا فئودالیسم در قالب دستگاه حاکمه مردم را به بند کشید و برده گونه تمام حقوقشان را پایمال مى کرد. در آن زمان آن چه به حساب نمى آمد، مردم بودند و آن چه صرفاً مد نظر و هدف نهائى بود همانا منافع سران و زمامداران بود که مملکت را ملک شخصى خویش برشمرده و دست به تاراج مى زدند. هر چه از زمان حکمرانى اهل زور و قدرت مى گذشت، ایران ضعیف تر و بیمارتر و مردم بیچاره تر و فقیرتر و ناتوان در انتظار راه چاره به هر درى و هر جایى مى زدند. نابودى و حراج مملکت به بهاى فقر و فلاکت ملت تنگناهاى شدید اجتماعى را به اوج رسانید. غفلت دولت مردان نسبت به تمام امور و بى بند و بارى کاخ نشینان دیگر جایى براى تحمل و تداوم روند چپاول باقى نگذاشت. مردم ایران از ظلم و بى عدالتى ها جداً به ستوه آمده بودند.[42]
علاوه بر ظلم و بى کفایتى پادشاهان قاجار در اداره امور کشور، نفوذ بى چون و چراى بیگانگان در ایران و فرمانبرى محض قاجار در برابر سلطه انگلیس و روسیه و باز گذاشتن دست بیگانگان در امور داخلى ایران و بالاخره شکست در جنگ هاى ایران و روس روحیه عمومى مردم ایران را به شدت تحت تأثیر قرار داده و شکاف عمیقى بین دولت و ملت به وجود آورده بود.[43] در چنین وضعیتى تحقیر، فقر، گرسنگى و بیمارى ارمغانى بود براى مردم ایران که زمینه را براى نوعى درون گرایى و کناره گیرى از امور اجتماعى در بین اقشار مختلف جامعه پدید آورد. اما در مقابل دربار که از روى خوشگذرانى و زیاده طلبى نمى توانست از هزینه هاى خود کم کند به فساد مالى از قبیل رشوه گیرى و گرفتن مالیات مضاعف از مردم پرداخت. مضافاً اینکه در کنار آن چنین وانمود و القا مى شد که این پیشامد باید اتفاق مى افتاد و راهى جز تسلیم در برابر مقدرات نمى باشد و در نتیجه مردم را به بى تفاوتى و اندیشه هاى خیال پردازانه اى نظیر بابیه و بهائیت گرایش داده تا در مقابل اتفاقات مقاومتى از خود نشان ندهند.[44]
از سوى دیگر جایگاه نهاد مذهبى در جامعه دوران قاجار و نحوه تعامل دستگاه سیاسى با آن، نقش مهمى در شکل گیرى و تداوم فرقه بهائیت و ریشه هاى اعتقادى و اجتماعى آن یعنى شیخیه و بابیه داشت؛ مراجع تقلید به عنوان رهبران واقعى ملت، اداره امور اجتماعى و اقتصادى آنان و امر قانون گذارى و قضاوت و تمشیت امور بین آنان را بر عهده داشتند. نفوذ این سازمان مذهبى از بالاترین نقطه سلسله مراتب ساخت سیاسى کشور تا قلب تک تک آحاد شیعه گسترش داشت. آنان تنها پناهگاه مردم و حتى برخى صاحب منصبان حکومتى در مقابل دیکتاتورى و ظلم شاهان بودند.

به گفته «لمبتون» – پژوهشگر برجسته مسائل ایران – «بدین ترتیب نیروى طبقه روحانى تنها نیروى مقاوم در برابر رژیم مملکت بود»[45]. از این رو على رغم برخى همکارى هاى علماى برجسته شیعه با پادشاهان قاجار در جهت حفظ حقوق مردم و مصالح جامعه اسلامى، به دلیل ماهیت استبدادى و خودکامه نظام پادشاهى، اقتدار سیاسى حاکم به هیچ وجه نفوذ و اقتدار نهادهاى اصیل مذهبى را برنتابیده و همواره در صدد تضعیف آن به عنوان مهترین مانع در مقابل خودکامگى هاى خویش، بود و ایجاد بدعت در دین نیز مى توانست با تضعیف نهاد مذهبى از نفوذ و اقتدار آن بکاهد؛ از این روست که فتحعلى شاه علاقه و ارادت زیادى به شیخ احمد احسایى مؤسس فرقه شیخیه نشان مى دهد.[46] و محمد شاه قاجار نیز به علت داشتن عقاید صوفیانه از علماى شیعه که رهبرى فکرى و اجتماعى داشتند، فاصله مى گیرد و بدین گونه تا سال هاى آخر سلطنت ناصرالدین شاه به موازات افزایش فاصله میان ملت و دولت، به شدت از نقش و جایگاه علماى شیعه در حکومت کاسته شد.

در چنین شرایطى باب با استفاده از کسوت روحانیت و اعتبار نیابت امام زمان(عج) و وضعیت اسفبار مردم و هدایت و حمایت عناصر بیگانه توانست عده اى را به خود جلب نموده و شورش هایى را در مقابل دولت رهبرى کند.[47]
پس از باب نیز فرقه مختلف بهائیت با هدایت دقیق و حمایت آشکار و پنهان استعمار رشد نموده و در مقابل هر دو اقتدار اصلى موجود در جامعه یعنى دولت و علماى شیعه ایستاد. گرچه این امر موجب طرد بهائیت و پیروان آن از ایران شده و بهائیت در خارج از ایران رشد مى یابد.[48] به موازات آن، رشد بهائیت در دوران سلطنت احمدشاه قاجار و رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوى، که بهائیان از نفوذ و حمایت فراوان در دستگاه دولتى برخوردار و توسط استعمارگران حمایت مى شدند، شدت مى یابد.

بیگانگان :

و بالاخره یکى دیگر از عوامل مهم، قدرت هاى استعمارى مى باشند که نقشى آشکار و تأثیرگذار در پیدایش و تداوم بهائیت داشته و دارند. در پاسخ هاى بعدى به تبیین و بررسى این موضوع مى پردازیم.

استعمار خارجى

پرسش 3 . پیرامون دلایل و اهداف استعمارگران از تشکیل و تقویت فرقه بهائیت توضیح دهید؟


پیدایش فرقه ها در هر دوره تاریخى، معلول شرایط و عوامل ویژه اى است؛ اما با حضور پدیده استعمار در دوره معاصر ایران، دلایل سیاسى بیش از دیگر شرایط در پیدایى این فرقه ها مؤثر بوده است. در این میان محافلى چون انجمن هاى سرى، لژهاى فراماسونرى و فرقه هایى چون بابیت و بهائیت، نمونه بارزى است که با دخالت مستقیم استعمار تولد و پرورش یافت.

هدف از این اقدام نفوذ در ارکان قدرت از طریق نخبگان وابسته، سنت زدایى و عرفى سازى مناسبات و پیوندهاى اجتماعى و فرهنگى، خنثى کردن عوامل و عناصر پایدارى در برابر فرهنگ بیگانه، دست زدن به تعریف هایى تازه از دین دارى و دین مدارى، جانشین سازى براى نهادهاى مذهبى و در نهایت سیطره اقتصادى و فرهنگى بر ایران از هدف هاى عمده استعمار در شکل دادن به این گروه ها بود.[49]
توضیح آنکه؛ قرن 19 میلادى دوران اوج اقتدار بعضى از امپراتورى هاى استعمارى نظیر انگلیس، روسیه و فرانسه است که هر سه با جهان اسلام درگیر و در مقابل خود با نوعى مقاومت در بین مردم مواجه اند.

در ریشه یابى و موجبات این مقاومت، آنها با مطالعاتى که در چند قرن اخیر در مورد متون دینى و اقتدار مذهبى، و تأثیرگذارى آن بر جریان هاى مقاومت مردمى و ایستادگى در مقابل استعمار – نظیر فتواى جهاد توسط علما در جنگ ایران و روس، نهضت تنگستان بر علیه انگلیس، لغو قرار داد رویتر، جنبش تنباکو و… – داشتند، به این نتیجه رسیدند که باورها و اعتقادات دینى اسلامى بین مسلمین موجب چنین مقاومتى – نظیر جنبش تنباکو – در برابر نفوذ و تجاوز استعمارگران شده است و این موضوع در نقاط غیرمسلمان نشین (مثل بخش مهمى از آفریقا و امریکاى لاتین) وجود ندارد.

چنانکه روس ها در جریان لشکرکشى به قفقاز با مقاومت همه جانبه مردم ایران مواجه مى شوند؛ «رساله جهادیه» که در زمان میرزا بزرگ فراهانى با امضاى بیش از 100 نفر از علماى بزرگ وقت شیعه منتشر شد، مردم را به مبارزه با ارتش متجاوز روس تشویق مى نماید و حتى در ابتداى دوره دوم جنگ هاى ایران و روس پیروز هم مى شوند، هر چند متأسفانه به دلیل ضعف و بى کفایتى حکومت وقت، و خیانت بعضى از سرداران، این پیروزى تدوام نیافت.[50]
در جریان آن جنگ دربار تزار، به مقاومت «دینى» ملت ایران پى مى برد و مشاهده مى کند مادامى که تشیع – که مذهب مبارزه با ظلم و نفى طواغیت است – با قوّت در جامعه ایران نفوذ دارد، مزاحم آنها و دیگر سلطه گران زر و زور است.

بر این اساس استعمارگران براى آنکه بتوانند این مانع – اسلام و باورهاى حیاتبخش آن – را به طور ریشه اى و بنیادین، از سر راهشان بردارند، اقدامات گوناگونى را در دستور کار خویش قرار مى دهند؛ که یکى از مهمترین و خطرناکترین آنها، ایجاد مسلک ها و مذاهب ساختگى و التقاطى با استفاده از فرهنگ و آموزه هاى اسلامى است.[51] لذا فرقه سازى بر اساس مذهب موجود را محور خود قرار دادند؛ در ایران، «بابیت» و «بهائیت»، در عثمانى «وهابیت» و در هند «قادیانى»[52] را ایجاد نموده و حمایت مى نمایند.

در یک جمع بندى پیدایش مسلک هایى نظیر بابیه، بهائیه و قادیانیه در قرن نوزدهم – قرن نفوذ و سلطه استکبار در جهان اسلام – را عمدتاً بایستى در ربط با تلاش استعمارگران جهت سلطه بر مقدرات کشورهاى شرقى و اسلامى مورد بررسى و کند و کاو قرار داد، که البته، نقص ها و نارضایتى هاى موجود در جوامع آن روز اسلامى، در کمک به پیشبرد این جریان هاى استعمارى بى تأثیر نبوده است.[53]
اهداف استعمارگران :

مهمترین اهدافى که قدرت هاى استعمارى در این زمینه تعقیب نمودند عبارتند از:

یکم. ایجاد درگیرى داخلى

تجزیه کشور و تلاش براى شکستن کیان و اقتدار ملى ایرانیان که از زمان صفویان حول محور تشیع پدید آمده و منافع قدرت هاى استکبارى و استعمارى را تهدید مى کرد.

دوم. ایجاد انحراف و تضعیف مبانى دینى و اعتقادى مردم

از این منظر فرقه سازى از یکسو زمینه ساز اختلافات و درگیرى هاى مذهبى است و از طرفى مى تواند بسیارى از مبانى فکرى دنیاى اسلام را که با اهداف استعمار سر ستیز و ناسازگاهى دارد از بین ببرد. و از جهت دیگر باعث هضم کامل هویت جامعه اسلامى در فرهنگ غربى، براى تأمین کامل منافع دولت هاى استعمارى شود.[54]
سوم. اعمال فشار بر دولت

در جهت گرفتن امتیازات بیشتر و جلوگیرى از باز پس گرفتن مناطق از دست رفته ایران و در نتیجه تامین منافع و توطئه شوم استعمارگران.

در این راستا آنها با مطالعاتى که در مذهب شیعى داشتند، مسئله «مهدویت و موعود آخرالزمان» را بسترى مناسب براى در هم شکستن سد استوار مذهب جعفرى و تعقیب منافع شوم خویش دانسته و به همین جهت مسئله بابیت و به دنبال آن بهائیت را مطرح مى کنند.

حضرت امام خمینى(ره) در این زمینه مى فرمایند: «اسلام و مذهب مقدس جعفرى سدّى است در مقابل اجانب و عمال دست نشانده آنها، چه راستى و چه چپى و روحانیت که حافظ آن است سدى است که با وجود آن اجانب نمى توانند به نحوى که دلخواه آنهاست با کشورهاى اسلامى و خصوص با کشور ایران رفتار کنند، لهذا قرن هاست که با نیرنگ مختلف براى شکستن این سد نقشه مى کشند، گاهى از راه مسلط کردن عمال خبیث خود بر کشورهاى اسلامى و گاهى از راه ایجاد مذاهب باطله و ترویج بابیت و بهائیت و وهابیت».[55]
همچنین استعمارگران براى نیل به هضم کامل هویت جامعه اسلامى در فرهنگ غربى، براى تأمین کامل منافع دولت هاى ذینفع غربى در جوامع اسلامى، باید در سه مرحله عمل مى کردند:

1. نفى کامل هویت اسلامى،

2. تأکید بر هویت ملى و باستانى،

3. گرایش به «جهان وطنى» و قربانى کردن هویت ملى در برابر نقش و هویت جهانى وابسته.

نخستین گام را در ایران، بابیان برداشتند که در جریان دشت بَدَشت، رسماً نسخ شریعت اسلام و مباح شدن محرّمات را اعلام کردند.

گام دوم، که تأکید فراوان و شک انگیزى بر ملت و احیاى هویت ملى و باستانى داشت، توسط «ازلیان» (نظیر آقاخان کرمانى) به همراه روشنفکران سکولار بى دین برداشته شد.

گام سوم را نیز بهائیان (خود حسینعلى بهاء و پسرش عبدالبهاء و بهائیان پس از آنها) برداشتند که بر همزیستى با همه ادیان و کثرت گرایى دینى و «جهان وطنى» تأکید داشتند و این مدرن ترین روش در جذب و هضم کامل فرهنگى و سیاسى و اقتصادى ایرانیان و سایر ملل در فرهنگ و سیاست و اقتصاد «جهانى شده» غرب و خصوصاً آمریکا تلقى مى شود. به همین جهت، بهائیان در همه جوامع و کشورها نورچشمى دولت آمریکا هستند.[56]
و بالاخره اینکه در زمینه وابستگى جریان بابیت و بهائیت به استعمار روس، انگلیس، صهیونیسم و سپس حمایت هاى آمریکا و نقش آنان در پیدایش، تقویت و تداوم این فرقه، اسناد تاریخى و شواهد معتبر و متعددى وجود دارد که در بخش هاى دیگر کتاب ارائه مى گردد.

نقش استعمارگران

پرسش 4 . کدامیک از کشورهاى استعمارى به صورت عمده در جریان سازى بهائیت نقش داشتند؟


1. روسیه

امپراتورى روس تزارى اولین دولت استعمارى است، که سران بابیت و بهائیت با آن در پیوند بوده اند؛ علاوه بر منابع غیربهائى، در مآخذ و منابع معتبر خود بابیان و بهائیان نیز شواهد و دلایل تاریخى متعددى وجود دارد که حاکى از پیوند سران این دو فرقه – خصوصاً بهائیان و بالاخص شخص حسینعلى بها – با امپریالیسم تزارى است.

روشن ترین ردپایى که از بیگانگان در امر پیدایش بهائیت به چشم مى خورد فعالیت هاى پرنس «کینیاز دالگورکى» مأمور اطلاعاتى، سفیر و وزیرمختار دولت روسیه تزارى در ایران است؛[57] پس از آن که باب خود را مهدى موعود معرفى کرد، دستگیر و در شیراز محاکمه و زندانى مى شود.

حاکم اصفهان به نام «منوچهر خان گرجى معتمدالدوله»[58] در اثر گرایشات استعمارى و سفارش دالگورکى، عوامل خود در شیراز را به آزاد کردن باب از زندان و فرستادن او به اصفهان فرمان مى دهد.

دالگورکى در این زمینه مى نویسد: «همین که به من اطلاع رسید، وارد اصفهان شده، یک نامه دوستانه به معتمدالدوله حکمران اصفهان نوشتم و سفارش سید را نمودم که از دوستان من و داراى کرامت است، از او نگهدارى کنید! الحق معتمدالدوله چندى از او خوب نگاهدارى کرد، ولى از بدبختى سید، معتمدالدوله مرحوم شد. سید بیچاره را گرفتند و به تهران روانه نمودند. من هم توسط میرزا حسینعلى و میرزا یحیى و چند نفر دیگر در تهران هو و جنجال به راه انداختم که صاحب الامر را گرفته اند و لذا به دستور دولت، او را از «کناره گرد» روانه رباط کریم و از آنجا به طرف قزوین و یکسره به تبریز و از آنجا به «ماکو» بردند، ولى دوستان من تلاش کردند و جنجال به راه انداختند…»[59]
همچنین زمانى که على محمد باب همراه دستیارش – زنوزى – در تبریز اعدام و جسدش در خندق افکنده شد، صبح روز بعد، کنسول روس در تبریز به کنار خندق آمد و توسط نقاش کنسولخانه، به تصویربردارى از جسد باب و یار مقتولش پرداخت.[60]
طبق برخى شواهد سفیر روسیه با همکارى پیروان باب قبل از تأسیس بهائیت اقداماتى بر علیه منافع ایران انجام مى داده از جمله مى توان به قتل قائم مقام اشاره کرد.[61]
علاوه بر على محمد باب، شواهد و مستندات تاریخى متعبر از پیوند و حمایت همه جانبه روسیه از میرزا حسینعلى نورى مؤسس فرقه بهائیت حکایت دارد؛ پدرش میرزا عباس نورى، دستیار شاهزاده «روس فیل» قاجار (امام وردى میرزا) بود و سه تن از منسوبین نزدیک بهاء (برادر، شوهر خواهر و خواهرزاده وى) در استخدام سفارت روسیه بودند.[62]
همچنین بعد از اعدام باب در جریان شورش هاى بابیان، سوء قصد نافرجام سه تن از آنان علیه ناصرالدین شاه اتفاق افتاد. حسینعلى بهاء در آن زمان نهایت کوشش را به کار برد تا مداخله خود را در این امر انکار کند، ولى پناهنده شدن او به سفارت روس و حمایت علنى سفیر روسیه تزارى از وى سبب شد شاه ایران، مهد علیا (مادر شاه) و سایر درباریان بیشتر به وى مظنون شوند و طرح توطئه سوءقصد را از جانب او بدانند.

در تاریخ «نبیل زرندى»[63] چنین آمده است: «حضرت بهاءاللّه  سواره به سمت اردوگاه شاه، که در نیاوران بود، حرکت کردند، در بین راه به سفارت روس، که در زرگنده نزدیک نیاوران بود، رفتند. میرزا مجید، منشى سفارت روس، از او مهمانى و پذیرایى نمود، جمعى از خادمین حاجى على خان حاجب الدوله [فرّاشباشى ناصرالدین شاه]، حضرت بهاءاللّه  را شناختند و او را از توقف حضرت بهاءاللّه  در منزل منشى سفارت روس آگاه ساختند… فوراً مأمورى فرستاد تا بهاءاللّه  را از سفارت تحویل گرفته به نزد شاه بیاورد. سفیر روس از تسلیم بهاءاللّه  به مأمور شاه امتناع ورزید و به بهاءاللّه  گفت که به منزل صدراعظم بروید و کاغذى به صدراعظم نوشت که باید بهاءاللّه  را از طرف من پذیرایى کنى و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمایى، و اگر آسیبى به بهاءاللّه  برسد و حادثه اى رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهى بود»[64]
سخنانى که برخى از محققین، از آن، بوى «تحت الحمایگى» بهاء توسط سفارت روس، و بهره گیرى سفیر از مقررات کاپیتولاسیون (مفاد قرارداد ترکمانچاى) براى دفاع از وى، فهمیده اند.[65]
خود میرزاحسینعلى نورى «بهاءاللّه » نیز وابستگى به روسیه را پنهان نمى کرد؛ او به پاس این خدمات لوح ویژه اى به زبان عربى درباره امپراتور روسیه نیکلاویج الکساندر دوم صادر مى کند که متن فارسى آن به این شرح است: «یکى از سفیران تو مرا هنگامى که در زندان تهران زیر غل و زنجیر بودم یارى و همراهى کرد و به این خاطر خداوند براى تو مقامى معین فرمود که جز خودش هیچ کس رفعت آن را نمى داند».[66]
در این راستا دولت روسیه تزارى اولین کشورى بود که مرزهاى خود را بر روى بهائیان گشود و اولین معبد بهائیان، یعنى نخستین «مشرق الاذکار» را در شهر عشق آباد ایجاد کرد. بر اساس مدارک جدید، همکارى بهائیان با روس بلشویک و انقلابى بعد از انقلاب کمونیستى در اکتبر 1917 میلادى نیز ادامه یافت و اسناد منتشر شده به خوبى نقش بهائیان را در شکست نهضت جنگل و میرزاکوچک خان نشان مى دهد. یکى از نویسندگان معاصر به نقل از عبدالحسین آیتى – مبلّغ پیشین بهائیان – مواردى از همکارى بهائیان ساکن عشق آباد با سازمان جاسوسى شوروى «کا.گ.ب» را ارائه و اثبات مى نماید که این فرقه به عنوان جاسوسان چندجانبه درخدمت روسیه تزارى و پس از آن «اتحاد جماهیر شوروى» بوده اند.[67]
2. انگلستان

سیاستمداران و دولتمردان انگلیسى همواره کینه اى آشتى ناپذیر با اسلام داشته و آن را سد راه تسلط خود بر ملل و سرزمین هاى مشرق زمین مى دانستند تا آنجا که «لرد گلادستون» نخست وزیر انگلستان در یکى از جلسات پارلمان این کشور به پشت تریبون رفت و در حالى که قرآن کریم را بر سر دست بلند کرده و خطاب به نمایندگان مى گوید: «تا این کتاب در دست مسلمین است کارى از انگلستان درباره آنان بر نمى آید و ما نمى توانیم بر آنان حکومت کنیم»[68]
در این راستا یکى از محورهاى عمده تلاش هاى کارگزاران شعبه ادیان وزارت مستعمرات و مستملکات دولت انگلستان، پیدا کردن و پشتیبانى از مدعیان مهدویت (به عنوان یکى از اصول اعتقادى شیعه) با هدف ایجاد اختلاف و چند دستگى در میان مسلمین مى باشد. چنان که «همفر» جاسوس انگلیسى، در ضمن معرفى برنامه هاى وزارت مستعمرات انگلیس، براى متلاشى کردن کشورهاى اسلامى و از بین بردن اتحاد اسلامى، ایجاد فرقه هاى ساختگى را مهمترین راهکار براى رسیدن به این هدف، ارزیابى مى کند.[69]
براساس مدارک معتبر مأموران دولت انگلستان مدت ها پیش از آن که سیدعلى محمد شیرازى (باب) ادعاى خویش رامطرح سازد او را زیر نظر داشتند و همواره گزارش فعالیت هاى وى وپیروانش را به لندن مى فرستادند. برابر سند موجود در بایگانى وزارت امورخارجه انگلیس، به تاریخ 21 ژوین 1850 که یک مأمور ناشناس انگلیسى از تهران به لندن ارسال داشته چنین آمده است: «جناب لرد پالمرستون برحسب تعلیمات جناب لرد، اینجانب افتخار دارد شرحى درباره مسلک جدید «باب» را ارسال دارم. مطالب ضمیمه را یکى از پیروان باب به من داد و من تردیدى در صحت آن ندارم… در یک جمله، این [درشمار] ساده ترین مذاهب است که اصول آن درماتریالیسم، کمونیسم ولاقیدى نسبت به خیر و شر کلیه اعمال بشر خلاصه مى شود».[70]
همچنین «ادوارد براون» انگلیسى که از طرف انگلستان مأمور زمینه سازى براى رشد و گسترش فرقه هاى استعمارى بابى گرى و بهائى گرى در ایران بود در کتاب خویش «یک سال در میان فارس ها» شرح مى دهد که مدت هاى طولانى در شهرهاى ایران با عبا، ردا و سجاده مسافرت مى کرده و بیشتر با مردم عوام معاشرت داشته و محور بحث او بابى گرى بوده و از این طریق مذهب بابیه! را ترویج مى کرده است.[71]
از سوى دیگر نیاز این کشور به جاسوسانى در خاک عثمانى که بتوانند با نقشه هاى بریتانیا در آن دیار هماهنگى داشته و به خوبى نقش خود را ایفا نمایند، سبب شد تا بابیان و بهائیت را به بازى گرفته و آنان را به خدمت سیاست دولت انگلستان درآورد.[72]
پس از سقوط و اضمحلال روسیه تزارى بهائیت به طور کامل در قبضه قدرت و بهره بردارى انگلیس در مى آید. با انتقال قدرت به حسینعلى بهاء و تبعید وى به عکّا در فلسطین که تحت الحمایه انگلستان بود، انگلیس حامى جدید مسلک تازه تأسیس بهائیت گردید و حسینعلى با برخوردارى از حمایت هاى این دولت توانست بابیان را از نو سازماندهى کرده آن را به شبکه جاسوسى که وظیفه اش ایجاد اختلاف در بین مسلمانان، جمع آورى اطلاعات براى کشورهاى استعمارى و تأمین منافع آنان بود، تبدیل سازد.

این پیوند در دوران ریاست عباس افندى (عبدالهاء) بر فرقه بهائى گسترش مى یابد؛ او در سال 1911.م به اروپا مسافرت کرد و به جاى روسیه با انگلستان و سپس آمریکا رابطه ویژه اى برقرار نمود. در نوامبر 1917 م، وزیر خارجه انگلیس اعلامیه خود مبنى بر تشکیل وطن ملى یهود را در فلسطین صادر و به فرمانده سپاه انگلیس در فلسطین دستور مى دهد با تمام قوا از بهاءاللّه  حمایت و محافظت کند. عبدالبهاء نیز در جریان جنگ جهانى اول با در اختیار گذاشتن اطلاعات لازم از امکانات مناطق مختلف سرزمین فلسطین، خدمات زیادى براى انگلستان انجام مى دهد. تنها در یک نمونه؛ در بحبوحه جنگ جهانى اول قشون غاصب انگلیس براى درهم کوبیدن دولت مسلمان عثمانى در خاورمیانه و هرگونه مقاومت ملت ستمدیده فلسطین – که در آن زمان جزئى از امپراطورى عثمانى بود – به حیفا وارد مى شود، با کمبود آذوقه مواجه و در خطر شکست قرار مى گیرد. عبدالبهاء که این موضوع را متوجه مى شود پس از گفتگو با افسران ارشد انگلیسى آنها را از نگرانى خارج مى کند و مى گوید: «من به اندازه ارتش شما آذوقه دارم» و درب انبارهاى خویش را – که از قبل آذوقه زیادى در آن پنهان کرده بود – بر روى سپاهیان انگلیسى مى گشاید. و با انجام این قبیل خیانت ها، راه براى تحکیم تسلط ارتش انگلیس و مقدمات حمایت از تشکیل یک دولت یهود در منطقه فلسطین هموار مى گردد و در مقابل پس از پایان جنگ به پاس این خدمات طى مراسمى لقب «سِر»، [73](Sir) و نشان «نایت هود» (Knight hood)که بزرگترین نشان خدمتگزارى به انگلیس است به وى اعطا شد.[74] و عبدالبهاء بى آنکه به قبح چنین «بیگانه پرستى» توجهى داشته باشد، مفتخر از سرسپردگى خود به حکام انگلیسى براى عظمت «ژرژ پنجم» پادشاه انگلستان و ادامه و تسلط بى زوال انگلیس در «ارض فلسطین» دست به دعا برداشته و ارادت و نوکرى خود را به پادشاه و دولت انگلستان طى «لوحى» که در کتاب «مکاتیب» مندرج است، چنین معروض مى دارد: «… اللهم اید الامبراطور الاعظم جورج الخامس عاهل انکلترا بتوفیقاتک الرحمانیه و ادم ظلها الظلیل على هذا الاقلیم الجلیل»[75] یعنى: «خداوندا… حمد و ثنا مى کنم به تو براى وجود این سلطنت عادله و دولت قاهره که قدرت خود را براى رفاهیت و سلامتى رعایا بذل مى نماید، بارالها امپراطور اعظم جرج پنجم انگلیس را با توفیقات رحیمانه خود تأیید کن و سایه اش را بر این سرزمین (فلسطین) همیشگى و جاودانه دار…»!!![76]
دولتمردان انگلیس پس از مرگ عباس افندى نیز نتوانستند احساسات خود را نسبت به خدمات و ماموریت هاى استعمارى این مهره مطیع و خاضع و گوش به فرمان پنهان دارند و به همین دلیل براى تسلى خاطر بازماندگان و تشویق و ترغیب آنان به تداوم راه او، نمایندگان این دولت از جمله «هربرت ساموئل» در تشییع جنازه او حضور یافته و مرگ او را به این طریق تسلیت گفتند: «وزیر مستعمرات حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان مستر وینستون چرچیل… تقاضا نمود مراتب همدردى و تسلیت حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهائى ابلاغ نماید… و ایکونت النبى نیز اعلام نمود به بازماندگان فقید سِرّ عبدالبها عباس افندى و جامعه بهائى تسلیت صمیمانه مرا ابلاغ نمایید… فرمانده کل قواى اعزامى مصر جنرال کنگرویو نیز تلگراف ذیل را مخابره نمود: متمنى است احساسات عمیقه مرا به خاندان فقید سرعباس بهائى ابلاغ نمایید».[77]
پس از مرگ عبدالبهاء، شوقى افندى توانست در جهت اهداف سیاسى بریتانیا به ویژه در آفریقا خدماتى انجام دهد؛ انگلستان با توجه به ارتباط ضمنى عقاید بابیه و بهائیت با اسلام، در نظر داشت در صورتى که مردم آفریقا جذب مسیحیت نشوند، به بهائیت روى آورند. و از این طریق سلطه یک مذهب استعمارى را در تحکیم اهداف نامشروع خویش گسترش بخشد. براى این منظور پس از مذاکره انگلیس با شوقى افندى و توافق در انجام این خدمت، کنفرانسى محرمانه از طرف «محفل بهائیان انگلستان» تشکیل گردید و شوقى افندى، با ارسال تلگرافى، مسئولیت هاى مورد توافق با مأمورین انگلیسى را مشخص مى کند.[78]
بدین گونه در عصر تسلط شدید انگلستان بر آفریقا موفقیت هایى نصیب بهائیان گردیده و آنان توانستند در کامپالا (پایتخت اوگاندا) مشرق الاذکارى برپا سازند.[79] همچنین با حمایت انگلیس از «روحیه ماکسول» همسر شوقى ربانى، «میسن ریمى» از ریاست بیت العدل برکنار شدو هیئت 9نفرى با حمایت انگلیس تا 1963، اداره بهائیت را به عهده گرفت و امروزه اداره بهائیت به عهده 9 نفرى است که با حمایت هاى انگلیس هر پنج سال از بین محافل روحانى بهائیت انتخاب مى شوند.[80] بدین گونه بهائى گرى به عنوان ستون پنجم و یکى از ابزار سیاست استعمارى انگلیس مبدل گردیده و به فعالیت مى پردازد.[81]
چنانکه فریدون آدمیت مى نویسد: «عنصر بهائى چون عنصر جهود[82]، به عنوان یکى از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد».[83]
3. آمریکا

سومین دولت استعمارى که بهائیت در طول تاریخ، پیوندى عمیق و استوار با آن داشته و هنوز هم بیشترین پیوند را با آن دارد، ایالات متحده امریکا است. از نظر بهائیان مهد نظم ادارى امراللّه  و در واقع مرکز سازماندهى تشکیلات بهائیت در امریکا قرار دارد.[84] در سفرى که عبدالبهاء در اواخر عمر خود به آمریکا داشت، طى نطق هاى متعددى در میان جمعى از سوداگران آمریکایى – عمدتاً ماسونى – «نورِ انسانیت را در نهایت جلوه و ظهور در روى آنان مشاهده مى کند.»![85]
و مى گوید: «قطعه امریک نزد حق میدان اشراق انوار است…»![86] سپس آشکارا چنین بانگ برمى دارد: «از براى تجارت و منفعتِ ملت آمریکا مملکتى بهتر از ایران نه، چه مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است، امیدوارم که ملت آمریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر گردد».[87]
طبقه حاکمه امریکا در آن برهه از تاریخ، تدریجاً آماده مى شد که از انزواى سیاسى پیشین بیرون آمده و چتر استعمار و استثمار خود را بر مشرق زمین بگستراند. پیداست که سخنان پیشواى بهائیت، که حکم «چراغ سبز» را براى غارت کشور زرخیز و سرشار از منابع نفتى ایران داشت، بر مذاق مستعمره چیان آن دیار بسیار خوش مى آمد و طبیعى بود که از گوینده این سخنان استقبال کنند.[88]
در همان زمان علیقلى خان نبیل الدوله، منشى عباس افندى و یکى از رؤاى بهائیت در امریکا نقشى اساسى در انتخاب و اعزام «شوستر» مستشار امریکایى «به ایران ایفا کرد و براى نخستین بار او بود که پاى کمپانى هاى نفتى امریکایى را به ایران باز کرد».[89]
زمانى هم که شوستر و همکاران امریکایى اش براى تصدى دوائر گمرک و مالیه ایران در مه 1911 میلادى وارد مهرآباد تهران شدند، محفل بهائیان ایران، به اشاره همین نبیل الدوله استقبال باشکوهى از شوستر به راه انداختند.[90]
در زمان شوقى ربانى – جانشین عبدالبهاء – پاى آمریکایى ها به عنوان استعمارگر جدید و تازه نفس بیش از پیش به عرصه حمایت از بهائیان باز شد. بهره بردارى از او با حضور روحیه ماکسول – همسر شوقى ربانى – و یک کشیش آمریکایى که ظاهراً بهائى شده بود، دستیابى به این هدف را تسهیل مى کرد. و «چارلز میسن ریمى» فرزند یکى از روحانیون کلیساى اسقفى و متولد آمریکا، از سوى شوقى ربانى به عنوان رئیس بیت العدل اعظم انتخاب مى شود. بر اساس شواهد متعدد تاریخى مى توان از آمریکا به عنوان مهم ترین عامل حفظ و گسترش بهائیت نام برد.

چنانکه در یکى از کتب بهائیان آمده است: «در آن زمان که امراللّه  در خطه آمریک [آمریکا] سریعاً رو به پیشرفت بود و ید غیبى الهى بذر محبت اللّه  را در قلوب صافیه مردمان آن سامان مى کشت میسز [خانم] ماکسول به دستور مبارک در سال 1916 میلادى فرمان تبلیغى را در یکى از جلسات کانونش ابلاغ نمود و در آن جلسه درباره نحوه اجراى آن شور و مشورت گردید و حاضرین در جلسه و سایر احباء قیام عاشقانه نمودند و ترک اوطان کرده به نقاط دور و نزدیک هجرت نمودند و در اثر جانفشانى هاى آن مؤنین مخلص بود که علم [پرچم] یا بهاءاللهى در اقصى نقاط عالم و جزایر دور دست مرتفع گردید…»[91]
بى جهت نیست که ایالات متحده امریکا در دوران نفوذ و سیطره خویش در ایران (در نیمه دوم سلطنت محمدرضا) براى پیشبرد اهداف (سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و…) خود، میدان را براى تکاپو و جولان بهائیان گشود و سبب شد که حدود 14 سال، از رئیس دولت (هویدا) گرفته تا جمع بسیارى از وزرا و مدیران بلند پایه کشورى و لشکرى، دولتى و دربارى، جزء افراد وابسته به این فرقه باشند.[92]
در یکى از اسناد انتشار یافته ساواک در 18 اردیبهشت سال 1350، چنین آمده است: «جلسه اى با شرکت 9 نفر از بهائیان ناحیه پنج شیراز در منزل آقاى فرهنگ آزادگان و زیر نظر آقاى لقمانى تشکیل گردید…. آقاى لقمانى… اضافه کرد:…، اکنون از آمریکا و لندن صریحاً دستور داریم در این مملکت مد لباس و حجابى را رونق دهیم که مسلمانان نقاب از صورت بردارند… در ایران و کشورهاى مسلمان دیگر هر چه مى توانید با پیروى از مد و تبلیغات، ملت اسلام را رنج دهید، تا آنها نگویند امام حسین علیه السلام فاتح دنیا بوده و على علیه السلام غالب دنیا. البته بهائیان هم تصدیق دارند، ولى نه براى قرن اتم، اتمى که به دست بهائیان درست مى شود. اسلحه و مهماتى به دست نوجوانان ما در اسرائیل ساخته مى شود. این مسلمانان آخر به دست بهائیان از بین مى روند و دنیاى حضرت بهاءاللّه  رونق مى گیرد!»[93]
تعمق در اسناد تاریخى و اعترافات عناصر بهائى در دستگاه حاکمه پهلوى، به خوبى نشان مى دهد که آمریکا از دوران حکومت پهلوى دوم به همان میزان که در سیستم و تشکیلات دولت شاه رخنه کرد و مهره هاى دست آموز خود را که ثمره کودتاى 28 مرداد محسوب مى شدند به مناصب عالى رساند، عناصر بهائى را نیز براى تسلط و احاطه بیشتر بر رویدادهاى درون رژیم پهلوى به خدمت گرفت و با رابطه و تعامل متقابلى که با بهائیت ایجاد نمود، سیطره جهنمى خویش را بر سرتاسر سرزمین ایران گسترش داد.[94]
بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، آمریکا نه تنها صریحاً حمایتى همه جانبه از بهائیان مى کند، بلکه از طریق نفوذ بر رهبران بهائى کنونى جهان از آنان خواسته است تا رسالتى معنوى به آمریکا بدهد و سران و رهبران بهائى نیز که در طول تاریخ جیره خوار استعمار و قدرت هاى استعمارى بوده اند، به این خواسته آمریکا تن داده اند. تا آنجا که بالاترین مقام بیت العدل حیفا براى آمریکا نقش ویژه اى قائل مى شود و رسماً اعلام مى دارد که: «دست پروردگار براى ایالات متحده سرنوشتى روحانى مقرر فرموده است که بکوشد تا جهان را طرح و سامانى نو در اندازد»[95] که در حقیقت تأیید همان ادعاهاى «نئومحافظه کاران» در ارتباط با نظم نوین جهانى و توجیه توسعه طلبى ها و تهاجم وحشیانه آمریکا به کشورهاى مسلمان است.

امروزه ایالات متحده آمریکا همچنان حمایت هاى آشکار و پنهانى خویش از بهائیت را گسترش مى دهد و با کشورهایى نظیر فرانسه، با صدور قطعنامه و محکومیت هاى متعدد، کشورمان را تحت فشار قرار داده و خواستار به رسمیت شناختن این فرقه به عنوان دین الهى از سوى جمهورى اسلامى ایران است.[96]
رسانه هاى گروهى آمریکا نیز به حمایت هاى گسترده تبلیغى براى بهائیت مى پردازند تا در کنار اقدامات دولت و مجلس نمایندگان آمریکا، زمینه ها و بسترهاى لازم را براى تحقق اهداف سلطه جویانه خود توسط بهائیان فراهم آورند.[97]
اخیراً جرج بوش ـ رئیس جمهور وقت آمریکا – در تأیید سیاست ها شعارهاى تبلیغاتى و فعالیت هاى بهائیان پیامى صادر و با پشتیبانى علنى از این فرقه مى گوید: «… در حینى که شما سپاس خود را نثار حیات و آثار حضرت بهاءاللّه  مى نمایید، من نیز با شما در دعا همراه مى شوم باشد که ما به چشم خود بتوانیم تحقق این اصول اساسى را در هر سرزمین مشاهده نماییم. شما را با بهترین آرزوهاى خود براى برگزارى این مراسم و تجلیل پر معنا اطمینان مى دهم. جرج بوش».[98]

یهود و صهیونیسم

پرسش 5 . در مورد نقش یهود و صهیونسم در جریان بهائیت توضیح دهید؟


1. یهود

یهودیان نقش بسزایى در پیدایش، گسترش و رشد فرقه بابیه و بهائیه داشته اند؛[99] پژوهش هاى تاریخى بر «پیوندهاى اولیه على محمد باب و پیروان او با کانون هاى معینى تأکید دارد که شبکه اى از خاندان هاى قدرتمند و ثروتمند یهودى در زمره شرکاى اصلى آن بودند. این تصویر بابى گرى را از اساس و از بدو پیدایش فرقه اى مشابه با دونمه[100]هاى ترکیه و فرانکیست[101]هاى اروپاى شرقى جلوه گر مى سازد».[102]
آشنایى سیدعلى محمد شیرازى (باب) با خانواده یهودى و سرمایه دار «ساسون»[103] تأثیرات مهمى در زندگى او گذاشت و وى را با کانون هاى مهم یهودى آشنا ساخت که بنا به اعتقاد پاره اى از مورخین پایه اصلى ادعاهاى او درباره «باب امام زمان بودن» و یا بنا به اعتقاد فرقه «شیخیه» ادعاى «رکن رابع» بودن او از همین ایام و در ارتباط با همین کانون ها شکل گیرد.

درصد قابل توجهى از بدنه بهائیت را یهودیانى تشکیل مى دهند که به این فرقه گرویده اند. مطابق تحقیقات، پیدایش و گسترش سریع بابى گرى و بهائى گرى و به ویژه نفوذ منسجم و عمیق ایشان در ساختار حکومتى قاجار، از دوران مظفرالدین شاه، با پدیده اى تحت عنوان «یهودیان مخفى»[104] در ارتباط باشد[105]؛ در بررسى تاریخ پیدایش و گسترش بابى گرى در ایران، نمونه فراوانى از گرایش یهودیان تازه مسلمان به این فرقه مشاهده مى شود که به مروّجین اولیه بابى گرى و عناصر مؤثر در رشد و گسترش آن بدل شدند و در واقع همچنان یهودى بودند.

«اسماعیل رائین» نیز معتقد است: «بیشتر بهائیان ایران یهودیان و زردشتیان هستند و مسلمانانى که به این فرقه گرویده اند در اقلیت مى باشند. اکنون سال هاست که کمتر شده مسلمانى به آن ها پیوسته باشد».[106]
«فضل اللّه  مهتدى» معروف به «صبحى»، مُبلِّغ پیشین بهائیت که سال ها منشى مخصوص عباس افندى بود، مى نویسد: «به نظر این بنده بیشتر آنان براى فرار از یهودیت بهائى شده اند تا گذشته از اینکه اسم جهود از روى آن ها برداشته شود، در فسق و فجور نیز فى الجمله آزادى داشته باشند و من از این قبیل یهودیان نه در همدان بلکه در تهران نیز سراغ دارم و بر اعمال آنان واقفم).[107] اگر از کسانى که قبل از پیروزى انقلاب اسلامى پیگیر جریان بهائیت بوده اند و یا از کسانى که مدتى در یکى از کشورهاى غربى اقامت داشته اند سئوال کنید، تأیید خواهند کرد که بیش از همه یهودیان بوده اند و هستند که به این فرقه مى پیوندند. به عنوان نمونه مى توان به گرویدن دسته جمعى یهودیان همدان به این فرقه و نقش «ملا الیاهو» و «ملا لاله زار» دو نفر از بزرگان یهود در تقویت جنبش معروف «طاهره قره العین» در تبلیغ بابى گرى اشاره کرد.[108]
گرایش یهودیان به بهائیت و تلاش صهیونیسم براى تبدیل این فرقه به یک دین متنفذ جهانى به ایران محدود نیست.[109] و در سایر کشورها، به ویژه در اروپا و ایالات متحده آمریکا، نیز اقدامات گسترده اى صورت پذیرفته است؛ چنانکه روزنامه الاتحاد چاپ ابوظبى درباره پیوند میان بهائیت و صهیونیسم در مقاله اى با عنوان «سایه صهیونیسم بر بهائیت» مى نویسد:

«پس از فوت بهاء در سال 1892 میلادى واقعه عجیبى رخ داد و آن از این قرار بود که صهیونیسم گروه هایى جهت خدمت و دعوت براى عباس افندى، فرزند بهاء وجانشین وى تشکیل داده و خزانه هاى خود را براى پشتیبانى از این فرقه گشودند. جهت توسعه و انتشار بهائیت در جهان، صهیونیسم با عباس افندى همکارى نموده و در مناطقى که اسلام بر آن تسلطى نداشت؛ مانند ترکمنستان شوروى، به تبلیغ بهائیت پرداخت و سپس آن را به شیکاگو و سانفرانسیسکو منتقل و گروه هاى صهیونیسم براى تأسیس سازمان (الاذکار بهائى) اعانه هایى جمع آورى نموده و محافل ماسونى را براى پیوند به این دیانت دعوت کردند.

در سال 1899 پس از تشکیل کنفرانس صهیونیسم (بال) واقع در سوئیس، شرق شناسان یهودى على الخصوص تومانسکى کتاب مقدس بهاءاللّه  را منتشر نمود و در سومین کنفرانس تاریخ ادیان در آکسفورد آن را جزو مجموعه گزارش هاى این کنفرانس انتشار دادند.

در سال 1909 «هیبولت و رینوس» یهودى کتابى در پاریس تحت عنوان «تاریخ و ارزش هاى اجتماعى بهائیت» منتشر کرد… پیشوایان مذهبى یهود براى مبعث پیامبر فارسى فتوا دادند و به تبلیغ براى او پرداختند و قرن نوزدهم را تاریخى براى ظهور وى و پاک نمودن شهر قدس از مسلمانان تعیین نمودند. بدین شیوه بابیها وارد مرحله جدیدى از تبلیغ گردیده و پیروان آن بر این عقیده اند که بهائیت فرقه اى از اسلام نمى باشد بلکه مذهبى جهانى مى باشند که این مذهب از مرزهاى عالم اسلام پا فراتر گذاشته و پیامبر عکا نیز پیروانى متعصب در آمریکا و اروپا یافته که آنان به نوبه خود براى ایجاد سازمان هاى بهائیت در آمریکا کمک هاى فراوانى انجام داده و شهر شیکاگو را مرکز این دین انتخاب نمودند و دار مشرق الاذکار را در آنجا تأسیس و زمین هاى زیادى با کمک یهودیان به دست آوردند…. همان طور که «گلد تسهیر» اشاره مى کند بهائیت با ظهور عباس افندى و استمداد از تورات و انجیل گامى به پیش نهاده و ادعا داشتند که در تورات و انجیل به ظهور عباس افندى اشاره شده…»[110]
از سال 1868 میلادى که میرزا حسینعلى نورى (بهاء) و همراهانش به «بندر عکا» منتقل شدند، پیوند بهائیان با کانون هاى مقتدر یهودى غرب تدوام یافت و مرکز بهائى گرى در سرزمین فلسطین به ابزارى مهم براى تحقق اهداف ایشان و شرکایشان در دستگاه استعمارى بریتانیا بدل گردید.

2. اسرائیل

روابط سران بهائیت با صهیونیسم، سابقه اى درازتر از عمر «رژیم غاصب اسرائیل» دارد؛ انتقال بهاء به عکا واقع در فلسطین اشغالى کنونى، مدت ها قبل از شکل گیرى اسرائیل بود[111] و زمینه را براى نزدیکى و همکارى هر چه بیشتر بهائیان با کانون هاى صهیونیستى فراهم آورد. این پیوند در دوران ریاست عبدالبهاء جانشین بهاء، نیز تداوم یافت و بهائیان در تحقق استراتژى تأسیس دولت یهود در فلسطین، که از دهه هاى 1870 و1880میلادى آغاز شده بود، مشارکت جدى نمودند.[112]
چنانکه عباس افندى در سال 1907 به یکى از خاندان هاى یهودى بهائى شده مى گوید: «اینجا فلسطین است، اراضى مقدسه است. عن قریب قوم یهود به این اراضى بازگشت خواهند نمود، سلطنت داوودى و حشمت سلیمانى خواهند یافت».[113]
«بن زوى» (از فعالان صهیونیسم، و رئیس جمهور بعدى اسرائیل) خود به ملاقاتش با عباس افندى تصریح دارد.[114] و تاریخ این دیدار را نیز در سال هاى 1910-1909 یعنى حدود 40 سال قبل از تأسیس اسرائیل (1948م) مى داند، که نشانگر عمق استراتژیک روابط بین سران بهائیت و صهیونیست هااست.

زمانى که پیروزى اسرائیل مسجل مى شود، عبدالبهاء دست به آستان الهى برداشته براى عزت اسرائیل و شوکت یهودیان که توانسته اند با وحشیانه ترین جنایات مردم فلسطین را آواره نمایند دعا مى کند و مى گوید: «اسرائیل عن قریب جلیل گردد و این پریشانى به جمع مبدل شود، شمس حقیقت طلوع نمود و پرتو هدایت بر اسرائیل زد تا از راه هاى دور با نهایت سرور به ارض مقدس ورود یابند».[115] در این دوران، او با اعضاى خاندان روچیلد، گردانندگان و سرمایه گذاران اصلى درطرح استقرار یهودیان در فلسطین، رابطه داشت.[116] و بهائیان متحد صهیونیست ها در برخورد با عرب هاى بومى و مسلمان بودند. آنان همواره بر اساس یک سلسله منافع مشترک در کنار یکدیگر قرار مى گرفتند و در جهت مقابله با اسلام گام برمى داشتند و به پاس همین خدمات، همواره از حمایت هاى مادى و تبلیغى صهیونیسم و حامیانش برخوردار بودند. بعد از مرگ عبدالبهاء نیز «هربرت ساموئل»، یهودى صهیونیست (و اولین کمیسر عالى انگلیس در فلسطین در دوران قیمومت انگلیس) در مراسم تشییع جنازه عبدالبهاء شرکت مى نماید.[117]
سرانجام در زمان رهبرى شوقى افندى جانشین عبدالبهاء دولت غاصب اسرائیل، روى کار آمد و او طى تلگرافى در 9 ژانویه 1951 (1330 ه.ش) از به وجود آمدن این دولت غاصب توسط انگلیس استقبال مى نماید.[118]
براى اولین بار نام «ارض اقدس» که منظور کشور اسرائیل است از زبان شوقى شنیده شده و در پیام تبریک نوروز خویش به بهائیان مى گوید: «مصداق وعده الهى به فرزندان خلیل و وارثان موسى کلیم، دولت اسرائیل در ارض قدس مستقر شده است».[119]
او در فروردین 1332 با رئیس جمهور اسرائیل ملاقات و آرزوى بهائیان را براى ترقى و سعادت اسرائیل اعلام مى دارد. رئیس جمهور اسرائیل هم ضمن تقدیر از اقدامات و مجاهدات بهائیان در کشور اسرائیل، آرزوى قلبى خویش را براى موفقیت بهائیان در اسرائیل و سراسر گیتى اظهار داشته و از خاطره مشرف شدنش خدمت عبدالبهاء پیشواى سابق بهائیان در چندین سال قبل یاد مى کند.[120]
بهائیان در جنگ اعراب و اسرائیل، همواره از اسرائیل جانبدارى کرده، علیه مسلمانان به تبلیغ مى پرداختند و حتى براى کمک به ارتش اسرائیل به جمع آورى پول اقدام مى کنند؛ در یکى از اسناد پس از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در سال 1967 آمده است: «مبلغى در حدود 120 میلیون تومان به وسیله بهائیان ایران جمع آورى گردید و تصمیم دارند این مبلغ را در ظاهر به بیت العدل در حیفا ارسال نمایند، ولى منظور اصلى آنها از ارسال این مبلغ کمک به ارتش اسرائیل باشد».[121]
افزون بر این در طول این سال ها بهائیان به منظور منحرف کردن اذهان مردم ایران از تشکیل دولت صهیونیستى در فلسطین و نیز مهاجرت گستردة یهودیان ایرانى به اسرائیل و جلوگیرى از حمایت هاى ملت ایران از کشورهاى عربى درگیر جنگ با اسرائیل، هر از گاهى در شهرها و روستاها با مسلمانان درگیر مى شدند و با آتش افروزى ها و غائله آفرینى هاى خود تا مدت ها فکر و توجه علما و روحانیون، گروه هاى اسلامى و توده هاى مذهبى را به خود معطوف مى داشت تا آنجا که بسیارى از آنان بزرگترین خطر کشور را وجود بهائیان مى دانستند.[122] اسرائیل هم براى قدردانى از خدمات این فرقه و تلاش آنان در تشکیل دولت غاصب صهیونیستى و ایجاد انحراف و تفرقه در جامعه اسلامى و به منظور بهره بردارى سیاسى، اطلاعاتى و اقتصادى بیشتر از آنها در کشورهاى جهان و به ویژه ایران، بهائیت را به عنوان مذهب الهى به رسمیت شناخت. افزون بر آن املاک و اموال پیروان این فرقه تحت حمایت واقع شد و از کلیه مالیات ها و عوارض معاف گردید.[123]
«شوقى افندى» جانشین عبدالبهاء مى گوید: «دولت اسرائیل وسایل راحتى ما را فراهم کرد».[124]
در یکى از نشریات این فرقه نیز آمده است: «با نهایت افتخار و مسرت، بسط و گسترش روابط بهائیت با اولیاى امور دولت اسرائیل را به اطلاع بهائیان مى رسانیم. بن گوریون – نخست وزیر اسرائیل – احساسات صمیمانه بهائیان را براى پیشرفت دولت مزبور به او ابراز نمودند و او در جواب گفته است: از ابتداى تأسیس حکومت اسرائیل، بهائیان همواره روابط صمیمانه اى با دولت اسرائیل داشته اند»[125]
شوقى افندى همواره حمایت از اسرائیل را بر همه دولت هاى جهان ترجیح داده و به بهائیان فرمان مى دهد که به تشکیل محافل روحانى و ملى بر مبناى قوانین و مقررات دولت اسرائیل اقدام نمایند. هیئت ریاست بیت العدل اعظم نیز حمایت و رابطه با اسرائیل را یکى از اهداف خود مى داند.[126]
گفتنى است مرکز فرقه بهائیت (بیت العدل اعظم) و اماکن به اصطلاح زیارتى آن در فلسطین اشغالى و بخصوص شهرهاى عکا و حیفا واقع شده است. سال ها پیش، بهائیان جسد على محمد شیرازى (باب) پیامبر دروغین خویش را به اسرائیل منتقل کردند و با همکارى و مساعدت رژیم صهیونیستى بارگاه با شکوهى براى او بنا کردند.

در این زمینه روزنامه الشرق مى نویسد: «سه شنبه اول خرداد 1380 در سالروز رحلت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  رژیم اشغالگر قدس بار دیگر به جهان اسلام اهانتى گستاخانه نمود. سران رژیم صهیونیستى با راه اندازى جشن و پایکوبى براى تجمعى از فرقه ضاله بهائیت یک ساختمان دویست و پنجاه میلیون دلارى را به عنوان پایگاه جهانى بهائیت در ارتفاع کرمل شهر حیفا افتتاح نمودند. ساخت این مجموعه عظیم ساختمانى با حمایت مستقیم اسحاق رابین نخست وزیر معدوم رژیم صهیونیستى از سال 1372 و زیر نظر دو بهائى فرارى ایرانى به نام هاى: مهندس حسین امانت و دکتر فریبرز صهبا تحت شدیدترین تدابیر امنیتى آغاز شد. این تصمیم پس از برگزارى اجتماع سراسرى سال 1992 سران فرقه بهائیت در نیویورک زیر نظر «سیا»، «اینتلجنس سرویس» و «موساد» با هدف ایجاد قوس یا زیارتگاه متناسب با شأن پیامبر دیانت بابى در مدفنش به مسئولان رژیم اشغال گر فلسطین ابلاغ شده بود. ارکستر سمفونیک اسرائیل در این مراسم حاضران را که در میان آنها مسئولان سیاسى، اقتصادى و امنیتى صهیونیست ها و برخى چهره هاى شناخته شده بهائیت در امریکا و اروپا نیز دیده مى شدند جهت دعا و نیایش همراهى مى کرد!».[127]
از همه جالب تر در زمینه ارتباط تنگاتنگ بهائیت با رژیم صهیونیستى اسرائیل، سخنان خانم روحیه ماکسول، همسر آمریکائى شوقى ربانى است که الحق در مقام کنیز بهاءاللّه  (امه البهاء) حرف آخر را در مورد رابطه بهائیت با اسرائیل و صهیونیسم ادا کرده است و ابراز داشته که: «من ترجیح مى دهم که جوانترین ادیان (بهائیت) از تازه ترین کشورهاى جهان (اسرائیل) نشو و نما نماید و در حقیقت باید گفت آینده ما (یعنى بهائیت و اسرائیل) چون حلقه هاى زنجیر به هم پیوسته است»[128]
این پیوند و رابطه تنگاتنگ باعث گردید که اسرائیل در کشورهاى اسلامى از وجود بهائیان حداکثر بهره بردارى را علیه اسلام و وضعیت ممالک و سرزمین هاى اسلامى و مسلمانان به عمل آورد، به گونه اى که در این کشورها، بهائیان در تشکیلات «موساد» راه یافتند و به صورت عوامل شیفته حاکمیت اسرائیل و مخالف و دشمن اسلام و اتحاد مسلمانان به جاسوسى پرداختند.

چنان که در یکى از اسناد ساواک آمده: «اسرائیل مذهب بهائى ها را به عنوان یک مذهب رسمى در سال 1974 به رسمیت شناخته است. دولت اسرائیل با اجراى برنامه تحبیب از افراد مزبور مى کوشد از اقلیت فوق الذکر در سایر کشورهاى جهان به ویژه ایران بهره بردارى سیاسى – اطلاعاتى و اقتصادى بنماید»[129]
سرمایه گذارى بهائیان و جذب سرمایه هاى بزرگ آنان که باعث شکوفایى اقتصاد این رژیم نامشروع شد، از دیگر عوامل حمایت گسترده اسرائیل از بهائیان است.

فراماسونرى

پرسش 6 . فراماسونرى چگونه سازمانى است؟ چه نوع ارتباطى با بهائیت دارد؟


یکى از زمینه هاى پیوند بهائیت با زرسالارى یهود، سازمان صهیونیستى و نیمه مخفى فراماسونرى (Freemasonry)است.[130]
فراماسونرى جمعیتى کاملاً سرّى و داراى تشکیلات منظم جهانى است که بر ارکان دولت هاى جهان و اکثر وجوه زندگى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى جوامع، سلطه یافته است. تشکیلات فراماسونرى آنگونه که در انگلستان و پس از آن در فرانسه و آلمان و آمریکا در قرن هجدهم و پس از آن پدید آمد،[131] به سازمان مخوف، پیچیده و بسیار ذى نفوذى مبدل شد که از طریق اعمال نفوذهاى مخفیانه، خواست ها، اراده و منافع لایه هاى مختلف طبقات سرمایه دار عصر جدید را پیش مى برد.

این سازمان اسرارآمیز[132] با تشکیل لژهاى[133] متعدد در جذب نخبگان و دولتمردان کشورهاى مختلف و پرورش فکرى آنها اقدام مى نماید و با استفاده از نفوذ آنها در ارکان اجتماعى و حکومتى، پنجه هاى قدرت و نفوذ خود را در حاکمیت کشورها فرو برده واستعمار را در نیل به اهدافش یارى مى نماید.

فراماسونرى و صهیونیسم :

فراماسونرى داراى پیوندهاى نزدیک با صهیونیسم و در واقع بازوى سازمانى سرمایه سالارى جهانى یهود است که با استفاده از شبکه هاى فعال پیچیده، پر قدرت و مرموز فراماسونرى، اندیشه حکومت بر جهان را در سر مى پروراند؛ «هدف، حکومتِ ماست… زمانى که نوبت حکومت ما فرا رسد تکیه کلام خود یعنى عبارت آزادى، مساوات و برادرى را عوض نخواهیم کرد، بلکه مقصود خودمان را با الفاظ دیگرى از قبیل حق آزادى و وظیفه مساوات و هدف برادرى ادا خواهیم کرد. در نتیجه، تمام حکومت ها را به استثناى حکومت خودمان از بین خواهیم برد… [آن گاه] با دست هاى محکم و قوى حکم فرمایى مى کنیم و چون قدرت را از دست کسانى که مطیع ما شده اند به دست آورده ایم جاه طلبى هاى بى مورد و حرص و آز و انتقام بى رحمانه و کینه را منحصر به خود مى نمائیم. ما هستیم که با ترور، همه جا را احاطه مى کنیم و افراد زیادى را با عقاید مختلف و روش هاى متفاوت در اختیار مى گیریم».[134]
این شبکه ها از عوامل ذى نفوذ در سیاست خارجى و نیز سیاست هاى داخلى دولت هاى امپریالیستى غربى، به ویژه آمریکا هستند[135] و راه استعمار را براى سیطره بر سایر کشورهاى جهان هموار مى سازند.

فراماسونرى و بهائیت :

تعلیمات بهائیت نیز انطباق زیادى با تعلیمات فراماسونرى دارد که از جمله آنها مى توان به جدایى دین از سیاست، تسامح و تساهل، تشکیل حکومت واحد جهانى، تطابق دین با عقل جزئى، اشاره کرد. ماسونیت با نشر این تعالیم سعى در استحاله تمامى فرهنگ هاى مذهبى در تفکر و فرهنگ غربى داشت. چنانکه پیامد نشر این تفکر «امانیسم» و «لیبرالیسم» مذهب همه روشنفکران غربزده گردید و مبشر جهانى شد که با تبلیغ فرهنگ جهانى سعى در استیلاى فرهنگ و تمدن مغرب زمین بر تمام جهان دارد.[136]
شکل گیرى و تداوم فرقه بهائیت نیز با تلاش و برنامه ریزى ایادى استعمار و کانون هاى آن شکل گرفته است؛ به دنبال اقدامات قاطع امیرکبیر در اعدام باب و سرکوب خشونت و آشوب هاى مسلحانه بابیان در نقاط مختلف کشور، پیروان باب از سرنگونى قاجاریه و تسلط بر ایران سرخورده شدند.

آشنایى آنها با افکار و تحرکات اعضاى محفل فرهنگى «مانکجى هاتریا» – رئیس سازمان اطلاعاتى بریتانیا در هند و ایران و بنیانگذار واقعى اولین سازمان فراماسونرى در ایران[137] – نظیر شاهزاده جلال الدین میرزا، آخوندزاده، میرزا ملکم خان، میرزا حسین خان سپهسالار و…، تغییراتى در روش فکرى ایشان به وجود آورد و آنها با افکار ماسونى و لیبرالى آشنا شدند، سپس با تدوین کتاب «تاریخ جدید» که صورت اصلاح شده «تاریخ قدیم» بابیان بود واژه هاى تند بر ضد شاه قاجار و برخى عوامل حکومت را حذف یا تعدیل نموده و در عوض، همصدا با امثال آخوندوف، حملات پیشین خود به روحانیت را شدت بخشیدند. و با استفاده از روش ملکم و آخوندزاده، دست به تألیف رساله هاى جدیدى مانند مقاله سیاح زدند.[138]
بر اساس تحقیقات تاریخى، مانکجى در سال هاى 1890-1854، با سران بابى و از جمله با شخص میرزا حسینعلى نورى(بهاء) ارتباط نزدیک داشته است. همچنین مطابق گزارش رکن الدوله به امین السلطان در 1308ق، ملکم خان در عکا با بهاء دیدار و مذاکره داشته است.[139] عباس افندى نیز بعدها طى نوشته اى تلویحاً از زحمات ملکم تقدیر و از اینکه دوستانش حق او را پاس نداشتند، اظهار تأسف مى کند.[140]
از سوى دیگر سفر کاملاً برنامه ریزى شده سال هاى 1913-1911 عباس افندى به اروپا و آمریکا، که با تبلیغات فراوان از سوى متنفذترین محافل سیاسى و مطبوعاتى دنیاى غرب همراه بود، نشانى آشکار از این پیوند عمیق و همکارى میان سران فرقه بهائى و کانون هاى مقتدر فراماسونرى در اروپا و آمریکا است که به عنوان نقطه عطف در تاریخ این فرقه از آن یاد مى شود. در طول این سفر کوشش مى شد تا وى به عنوان نماد پیدایش «مذهب جدید انسانى» و آرمان فراماسونرى معرفى شود. بررسى جریان این سفر و مجامعى که عباس افندى (عبدالبهاء) در آن حضور مى یافت، ثابت مى کند که کارگردان اصلى این نمایش «انجمن جهانى تئوسوفیستى» یکى از محافل عالى فراماسونرى غرب بود. او به ویژه در آمریکا در مجامع متعدد فراماسونرى حضور یافت و سخنرانى کرد.[141]
فراماسونرى در ایران :

اصولاً در میان نخبگان فراماسونرى ایران، درصد بالایى از بهائیان وجود دارند؛ یکى از مهم ترین فعالان در این عرصه میرزاملکم خان ارمنى – مشهور به پدر فراماسونرى ایران – است و افرادى همچون علیقلى نبیل الدوله، میرزا آقاخان کرمانى، ابراهیم حکیمى، سید جمال واعظ، ذبیح اللّه  قربان، احسان یارشاطر، امیرعباس هویدا، پرى اباصلتى از این دسته اند.

در فعالیت تروریستى دوران مشروطه نیز که توسط مجامع مخفى طراحى مى گردید، افرادى نظیر سردار محیى، احسان اللّه  خان دوستدار، اسداللّه  خان ابوالفتح زاده، ابراهیم خان منشى زاده و محمدنظرخان مشکات الممالک، نقش اساسى داشتند که بسیارى از اعضاى آن بابى و بهائى بودند و پس از تأسیس سازمان ماسونى لژ بیدارى ایران (1325ق/ 1907م) در پیرامون آن مجتمع شدند. فعالیت ها و اقدامات چنین افرادى که کاملاً در راستاى اهداف استعمار طراحى و برنامه ریزى مى شد یکى از عمده ترین عوامل انحراف مشروطیت به شمار مى رود.[142]
در دوران پهلوى نیز بهائیان در کنار عناصر فراماسون و صهیونیست، نقش مهمى در اجراى نظرات و سیاست هاى استعمار داشتند. بسیارى از نزدیکان شاه و خاندان پهلوى و عده زیادى از کارگزاران و متولیان پست هاى حساس و کلیدى کشور بهائى بودند.[143]
در سال هاى نهضت ملى شدن نفت، شاهد تشکیل لژ همایون در ایران هستیم که یکى از کارکردهاى اصلى آن مقابله با نهضت ضد استعمارى نفت، و جاسوسى براى انگلیس بود. یکى از اعضاى این لژ دکتر ذبیح قربان از اعضاى فرقه بهائیت بود که نفوذ فراوانى در شیراز داشت. او رئیس دانشکده پزشکى دانشگاه شیراز و عضو مؤسس لژ دیگرى به نام حافظ نیز بود.[144]
در سال 1341 تعداد ماسون هاى آمریکائى به حدى رسید که لژمحلى آمریکا در صدد ایجاد لژى در ایران برآمده و چندى بعد ریاست این لژ آمریکائى به یکى از فراماسون هاى بهائى که داراى مقام «ژنرال ماسونى درجه 33» بود، به نام «على نقى خان نبیل الدوله» واگذار گردید.[145]
در مدّت 37 سال سلطنت محمّدرضا، در سراسر کشور جولانگاه محافل و مأموران «بهائى-ماسونى» گردید. اکثر کسانى که در این مدّت به عنوان نخست وزیر انتخاب شدند، یا از استادان و اعضاى بلند و پایه لژهاى فراماسونرى بودند و یا از دست نشاندگان و مأموران یهود و ماسون.

به عنوان نمونه، «امیر عباس هویدا» که از نخست وزیران معروف دوران سلطنت محمّد رضا پهلوى به شمار مى رفت، از نوادگان میرزا یعقوب یهودى و از بهائیان مشهور بود که در دهه 1320 وارد شبکه تارعنکبوتى سیاسیون متمایل به انگلستان شد و از فعالان و اعضاى بلندپایه فراماسونرى ایران گردید. و در دوران سیزده ساله (از بهمن 1343 تا مرداد 1356) نخست وزیرى خویش خدمات زیادى را در راستاى تحقق اهداف شوم صهیونیسم و استعمارگران انجام داد. در این دوران پیوندهاى نهان و عیان دربار پهلوى با محافل قدرتمند و چپاولگرغرب و صهیونیسم جهانى، به مستحکم ترین شکل خود رسید.[146]
بسیارى از دولتمردان کابینه هویدا نیز عضو لژهاى مختلف فراماسونرى بودند. چنان که در گزارش دیگر ساواک در تاریخ 8/2/1352 اسامى وزراى کابینه هویدا و عضویت آنان در لژهاى این سازمان مخوف و وابسته به انگلیس و اسرائیل، به شرح ذیل اعلام مى شود: «امیرعباس هویدا (لژ تهران)، محمودقوام صدرى وزیر مشاور، نصیرعصار معاون نخست وزیر (لژ ژاندارک)، حسن زاهدى وزیرکشور (لژ اهواز) منوچهر پرتو وزیردادگسترى (لژ کورش)، مجید رهنما وزیر علوم و آموزش عالى (لژ تهران)، فتح اللّه  ستوده وزیر پست و تلگراف و تلفن (لژ ژاندارک)، مهرداد پهلبد وزیر فرهنگ و هنر (لژ کورش)، ایرج وحیدى وزیر کشاورزى (لژ خیام)، جواد منصور وزیر اطلاعات (لژ کورش)، هوشنگ انصارى وزیر اقتصاد (لژ خیام)[147]
بدین ترتیب فرقه ضاله بهائیت در ارتباط با سازمان هاى فراماسونرى خدمات شایانى به صهیونیسم و استعمارگران و خیانت هاى جبران ناپذیرى به ملّت ایران و فرهنگ اسلامى این سرزمین کردند.

چنانکه در اثر تحقیقى اسماعیل رائین که در سال 1346 به چاپ رسیده است، مى خوانیم: «فراماسونرى که انگلیسى ها از 350 سال قبل آن را با کلمات دلپذیر آزادى، برادرى، برابرى و نوعدوستى رواج دادند، از قرن هجدهم به بعد به بزرگترین وسیله استعمار ملت ها تبدیل شد… با کوشش مداوم عمّال سیاست استعمارى که اکثراً فراماسون بودند قسمت هایى از ایران نیز از دست رفت. فراماسون هایى که در نقش عاملین استعمار ظاهر شدند، اساس ملیت ما را برهم زدند، افتخارات ملى را مسخره کردند و به کرّات بیگانه پرستى را جایگزین وطن پرستى ساختند».[148]

رژیم پهلوى و بهائیت

پرسش 7 . علت نفوذ و گسترش شدید بهائیان در رژیم پهلوى چه بود؟


پیوند عمیق و همکارى بهائیت با رژیم پهلوى سابقه اى حتى بیش از عمر سلطنت پهلوى دارد؛ کارشکنى و فشار روشنفکران غرب زده از جمله پیروان بابیت و بهائیت منجر به انحراف و شکست انقلاب مشروطه گردید.[149] در نتیجه استبداد جدیدى به وجود آمد که رضاخان میرپنج مجرى آن بود. و بدین گونه فرقه بابیه و بهائیه یکى دیگر از کارکردهاى خویش را در جهت ایجاد تفرقه و زمینه سازى براى سلطه بیگانگان به نمایش مى گذارد.[150]
کودتاى انگلیسى 1299 :

بر اساس اسناد و مدارک معتبر تاریخى، محفل بهائیت در ایران، مدت ها پیش از کودتاى «انگلیسى» 1299، توسط حبیب اللّه  عین الملک – پدر هویدا – رضاخان را شناسایى و به سرجاسوس بریتانیا در ایران – سر اردشیر ریپورتر یا اردشیر جى – براى انجام کودتا معرفى کرد. در این کودتا خاندان ساموئل – نخستین کمیسر عالى فلسطین و دوست نزدیک عباس افندى – نقش جدّى داشتند.[151] عوامل دیگرى نیز از بهائیان با کودتاچیان همکارى داشتند که پس از پیروزى کودتا حتى به کابینه سیدضیاء راه یافتند.[152] پاره اى گزارش ها حاکى است که رضاخان نیز متقابلاً در تعهداتش به انگلیسى ها وعده هایى درباره میدان دادن به این فرقه در ایران، داده بود.[153]
رضا شاه پهلوى :

پس از پیدایش رضاخان در عرصه سیاسى و اجتماعى ایران، سیاست هاى او در زمینه اسلام ستیزى و مقابله با روحانیت شیعه، مطابق خواست و اهداف بهائیان بود. رضا شاه به دلیل حقارت و دشمنى اش نسبت به اسلام و ساختار مذهبى جامعه ایران «کسانى را در مناصب مهم دولتى مى گماشت که مانند خود او بیگانه یا معارض با این بافت بودند. بدین سان افراد وابسته به گروه هاى دینى خاص به ویژه بابى ها و بهائى ها» را در اداره دیوان سالارى منصوب کرد که به زودى به «قدرت برتر سیاسى و اقتصادى ایران» تبدیل شدند.[154] بهائیان در سازمان هاى جدید دولتى مانند ارتش، راه آهن، اداره دخانیات، اداره ثبت و آموزش و پرورش نفوذ کرده، بسیارى از مناصب مهم را در دست داشتند.

اساساً رضاخان نسبت به بهائیان بسیار خوش بین بود؛ چنان که ارتشبد «حسین فردوست» که از مهره هاى مهم رژیم شاه و دربار محسوب مى شد و در مناصب حساسى چون معاونت ساواک، ریاست دفتر اطلاعات ویژه شاه و ریاست دفتر بازرسى شاه خدمت مى کرد، درباره تعامل تشکیلات بهائیان با حکومت رضا شاه مى گوید: «… اصولاً رضاخان نیز با بهائیت روابط حسنه داشت، تا حدى که اسداللّه  صنیعى را که یک بهائى طراز اول بود، آجودان مخصوص محمدرضا [ولیعهد] کرد. صنیعى بعدها بسیار متنفذ شد و در زمان علم و حسنعلى منصور و به خصوص هویدا به وزارت فرهنگ و وزارت خواربار رسید»[155]
صنیعى آن قدر در بهائیت سر سپرده بود که فردوست در خاطرات خود مى نویسد: «روزى از سپهبد صنیعى پرسیدم که چگونه شما شغل سیاسى را پذیرفته اید؟ پاسخ داد: از عکا سؤال شده و اجازه داده اند که در موارد استثنایى و مهم این نوع مشاغل پذیرفته شود».[156]
از دیگر بهائیان دوره رضاخان باید از عبدالحسین نعیمى یاد کرد. وى پسر میرزا محمد نعیم شاعر معروف بهائى بود. میرزا محمد نعیم که پس از مهاجرت به تهران به استخدام سفارت انگلیس درآمده بود، پسرش عبدالحسین را هم در این سفارتخانه به کار گماشت. نقش مخربى که عبدالحسین نعیمى در نهضت جنگل و در میان یاران میرزا کوچک خان ایفا کرد، بر اساس مأموریت محوله از سوى سفارت انگلیس بود.[157]
در این دوران نه تنها مقابله تاریخى بهائیان با دولت از بین مى رود؛ بلکه اعضاى این فرقه ضاله پس از سال ها فعالیت نیمه پنهان از آزادى عمل فراوانى برخوردار مى شوند و با همکارى دولت و حمایت قدرت هاى استعمارى به ویژه دولت انگلستان و براساس یک برنامه از پیش تدوین شده تهاجم ویژه اى را علیه مبانى سنتى و اعتقادى ملت مسلمان ایران تخریب فرهنگى این مرز و بوم آغاز مى نمایند. و با همکارى دولت پهلوى به مقابله با دین مبین اسلام مى پردازند. این مقابله تا حد کشف حجاب که از احکام ضرورى اسلام بود و ممنوعیت مظاهر و فعالیت هاى مذهبى پیش رفت. از این رو رضاخان و عاملان دیگر غرب در ایران براى کوبیدن اسلام خصوصاً مکتب حیات بخش تشیع، به ترویج کنندگان مرام بهائى گرى میدان دادند، و در چنین شرایطى است که فرقه بهائیت در دوران پهلوى به عنوان یکى از شاخه هاى بسیار مؤثر و با نفوذ در تشکیلات سیاسى دولت و به تبع آن ساختارهاى فرهنگى و اقتصادى کشور و در پناه دولت، خود را حفظ کرده، بر پیروان خود مى افزاید و ایران به پناهگاه امنى براى بهائیان تبدیل گردد.[158]
محمدرضا پهلوى :

نفوذ بهائیان در دولت اگر چه در دوره حکومت رضاخان آغاز شد، اما در حکومت پهلوى دوم به اوج خود رسید؛ در این دوران به علت مساعد شدن شرایط حضور بهائیان در صحنه هاى اجتماعى و بخصوص سیاسى، شاهد حضور گسترده و فعال آنان در مناصب کلیدى هستیم. در واقع این دوران را باید یکى از مناسب ترین و مساعدترین ادوار براى رشد و گسترش سریع و شتاب آلود «بهائیت» در ایران نامید، به گونه اى که در هیچ زمان دیگرى، این فرقه ضاله نتوانست همچون این دوره به طور آزاد در عرصه ها و صحنه هاى مختلف حاکمیت سیاسى، فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى و قضایى این کشور به تاخت و تاز بپردازد و با سیطره بر همه امور ایران، از تمام امکانات و ابزارهاى حکومت براى تحقق اهداف خود بهره بردارى نماید.

ساختار سیاسى :

اسناد تاریخى و اعترافات عناصر وابسته به رژیم پهلوى، بیان کننده این واقعیت تلخ و انکارناپذیر است که عناصر اصلى فرقه مخوف بهائیت، با ارتباط با بیگانگان در مسیر تحقق سیاست هاى شیطانى سازمان هاى جاسوسى اینتلجنت سرویس، موساد و سیا، در تمام تار و پود نظام سیاسى و حکومتى ایران رخنه کرده بودند و برنامه ها و اهداف و مقاصد اربابان خارجى قدرت هاى استعمارى را به مرحله عمل درمى آوردند و در کنار منافع فراوانى که از این راه به دست آوردند، به نشر و ترویج بهائیت مى پرداختند. آنان همه قواى خود را براى اجراى نقشه نابودى اندیشه هاى ملى و مذهبى در ایران به کار گرفته و براى این منظور مجریان خود را انتخاب مى کردند تا در بلندمدت آرمان هاى ملى و سنت دینى را تخریب کنند. از این رو به تدریج درصدد تسخیر پست هاى حساس و کلیدى کشور برآمدند.[159]
با روى کارآمدن «حسنعلى منصور» براى نخستین بار پاى بهائیان به کابینه وزیران ایران باز گردید. اما پیوند بهائیت با رژیم پهلوى، خصوصاً در سال پس از کودتاى آمریکائى 28مرداد 1332، به اوج خود رسید و در دو دهه آخر سلطنت وى، آنان به بالاترین مقامات سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى ایران دست یافتند.

سپهبد عبدالکریم ایادى، عنصر مشهور بهائى، در مقام پزشک مخصوص شاه و رئیس بهدارى ارتش نفوذى تام در دربار پهلوى یافت و پست مهم نخست وزیرى نیز به مدت نزدیک به 14 سال در اختیار عباس هویدا (فرزند همان عین الملک) قرار گرفت. تنها در کابینه هویدا نه وزیر بهائى حضور دارند. هویدا در مدت حکومت خود با به کاربستن تصمیمات کادر رهبرى کمیته، نفوذ بهائیان را در همه سطوح سیاسى، اقتصادى و نظامى به حد کامل گسترش داد[160].

افزون بر این دو، مى توان فهرستى طولانى از مقامات مهم سیاسى و نظامى و امنیتى رژیم در نیمه دوم سلطنت محمدرضا ارائه داد که توسط اعضاى این فرقه اشغال شده است. همچون: منصور روحانى (وزیر آب و برق و نیز کشاورزى)، عباس آرام (وزیر خارجه)، سپهبد اسد صنیعى (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان ولیعهدى و وزیر جنگ و نیز وزیر تولیدات کشاورزى و مواد مصرفى در زمان سلطنت وى)، غلامرضا کیان پور (وزیر دادگسترى)، منوچهر تسلیمى (وزیر بازرگانى و اطلاعات)، دکتر منوچهر شاهقلى پسر سرهنگ شاهقلى موذن بهائى ها (وزیر بهدارى و علوم)، هوشنگ نهاوندى (وزیر علوم، رئیس دانشگاه تهران و شیراز، رئیس دفتر فرح و یکى از ارکان حزب شه ساخته رستاخیز)، فرخ رو پارساى (وزیر آموزش و پرورش)، سپهبد پرویز خسروانى (فرمانده ژاندارمرى ناحیه مرکز در جریان کشتار 15 خرداد 42، آجودان فرح، معاون نخست وزیر و رئیس سازمان تربیت بدنى و مدیر عامل باشگاه تاج بعد از بازنشستگى)، دکتر شاپور راسخ (رئیس سازمان برنامه و بودجه)، پرویز ثابتى (معاون سازمان امنیت و «مقام امنیتى» مشهور)، ارتشبد جعفر شفقت (رئیس ستاد ارتش)، سپهبد على محمد خادمى (رئیس هیئت مدیره و مدیر عامل هواپیمایى ملى ایران «هما») و در رده هاى پایین تر: مهتدى، از بهائیان کاشان (عضو دفتر مخصوص فرح پهلوى)، ایرج آهى (رئیس دفتر شهرام سپهرى نیا پسر اشرف)، نویدى (معاون دکتر اقبال رئیس شرکت نفت)، ایرج وحیدى، (معاون شهرسازى و مسکن)، منوچهر وحیدى برادر وى (معاون شهرسازى و مسکن)، مهندس مجد (معاون فنى وزارت کار)، پرتو اعظم (مدیر کل امور اجتماعى وزارت کار)، خانم نبیل (عضو دفتر دکتر نهاوندى)، ثابت پاسال رئیس رادیو و تلویزیون، عهدیه خواننده زمان شاه و ده ها تن از سران رژیم، از اعضاى فرقه بهائیت بودند.[161]
و همچنین صدها نفر بهائى متنفذ دیگر که شرح آن در منابع معتبر تاریخى اسناد و مدارک به نگارش آمده است.[162] چنانکه پروین غفارى معشوقه شاه، درباره حضورش با عبدالکریم ایادى در محافل بهائیان مى نویسد: «من نیز به همراه او در محافل و مجالس بهائیان شرکت مى کردم و به عینه مى دیدم که اکثر دولتمردان و صاحبان نفوذ در صنایع و پست هاى مهم کشور از این فرقه هستند».[163]
امیر اسداللّه  علم وزیر دربار ویار وندیم محمد رضاشاه در خاطراتش مى نویسد: «این بهائى هاى بى وطن در همة شئون رخنه کرده اند. مخصوصاً مشهور است که نصف اعضاى دولت بهائى هستند و مردم از این بابت خیلى ناراضى هستند. سپهبد ایادى طبیب مخصوص شاهنشاه که متأسفانه مشهور بهائى است».[164]
عقاید شاه :

فرح پهلوى نیز در مصاحبه اى به مناسبت سالروز سقوط رژیم پهلوى خطاب به مجرى رادیو 24 ساعته لس آنجلس درباره مذهب شاه و اعتقادات مذهبى او چنین گفته است: «شاه اعتقادات مذهبى نداشتند و به خصوص در این سال هاى آخر حکومتشان که مرتباً مورد مدح و چاپلوسى قرار مى گرفتند به شدت بى دین شده بودند و حتى بدشان نمى آمد که توصیه امیرعباس هویدا را به کار ببندند (هویدا از شاه خواسته بود تا رسمیت دین اسلام را لغو و به بهائیان اجازه فعالیت گسترده بدهد) اما از مردم به شدت مى ترسیدند و وحشت داشتند که مردم علیه ایشان دست به شورش بزنند. به همین خاطر از هویدا خواستند تا دولت در خفا وسیله رشد بهائیان را فراهم کند».[165]
ساختار اقتصادى :

در زمینه اقتصادى نیز بازار آزاد پول و به ویژه ارز را بهائیان و صهیونیست در کنترل خود داشتند. نظام بانکى کشور، دربست در اختیار صهیونیست هاى داخلى و خارجى و فراماسون ها و بهائیان بود. بانک ملى را سال ها یک بهائى فراماسونر به اسم یوسف خوش کیش اداره مى کرد. بانک توسعه صنعتى و معدنى ایران را صهیونیست هاى ایران (باند شریف امامى، استاد اعظم فراماسون هاى ایران و رئیس مجلس سنا و…) با همکارى بانک هاى خارجى که اغلب در کنترل صهیونیست هاست، بنیاد گذاردند که تمامى فعالیت هاى صنعتى و نیز بخش عمده اى از سرمایه هاى کشور در قبضه آن بود. جز این بانک ها، صهیونیست ها و بهائى ها و فراماسون ها، اداره کامل تمامى بانک هاى مختلط داخلى و خارجى را نیز در کنترل داشتند.[166]
بهائیانى چون هژبر یزدانى[167] سرمایه دار معروف گروه هاى مافیایى قدرتمندى به وجود آورده بودند و با توسل به زور و شیوه هاى غیرقانونى و استفاده از نفوذ بهائى ها در دربار و دستگاه حاکم، قدرت اقتصادى بسیار قوى ایجاد کرده بودند و بطور هماهنگ به چپاول منابع و معادن و ثروت هاى عمومى جامعه اسلامى ایران مى پرداختند.[168]
اصلاحات ارضى :

حضور بزرگ مالکان بهائى در تمامى دوران سلطنت پهلوى ادامه یافت. سیاست اصلاحات ارضى دهه 1340 ش. این روند را تقویت نمود زیرا با سلب مالکیت از مالکان مسلمان و ایجاد آشفتگى در ساختار مالکیت و مدیریت روستایى راه را براى رشد بزرگ مالکان وابسته به دربار پهلوى، به ویژه بهائیان، هموار کرد. سلطه بهائیان بر دو نهاد اصلى متولى اراضى (اصلاحات ارضى و منابع طبیعى) عامل مهمى در تجدید ساختار مالکیت به سود اعضاى متنفذ فرقه بهائى بود. براى مثال، ناصر گلسرخى، وزیر منابع طبیعى در دولت هویدا، در زمینه واگذارى و تملک اراضى چنان بى پروا بود که کارش به رسوایى کشید؛ و سپهبد پرویز خسروانى از طریق نهادهاى تحت امر خود، سازمان تربیت بدنى و باشگاه تاج، به کمک گلسرخى، اراضى پهناورى را تملک کرد. محسن پزشکپور، نماینده آخرین دوره مجلس شوراى ملّى، در جلسه طرح و بررسى لایحه بودجه سال 1357 با اشاره به هژبر یزدانى، بزرگ مالک بهائى دوران متأخر پهلوى، چنین گفت: «در مسیر اصلاحات ارضى یک فئودالیسم جدید به وجود آوردند… زمین را به روستاییان صاحب نسق دادند و بعد با برنامه کشت و صنعت از آن ها گرفتند و آن وقت آن زمین ها را به دست عده معدودى دادند… این زمین ها را به نام ملّى شدن از هزار نفر گرفتند و به یک نفر دادند… مراد از تقسیمات ارضى این بود که قسمت عظیمى از منابع مملکت را در اختیار عده معدودى قرار دهند».[169]
و بدین گونه پهلوى دوم فضایى بسیار مناسب براى رشد و گسترش بهائیت در جهت تضعیف آرمان هاى ملى و سنت هاى دینى فراهم آورد؛ مطابق گزارش ساواک از جلسه ناحیه 2 بهائیان شیراز، مورخ 19/5/1350؛

«جلسه با شرکت 12 نفر از بهائیان ناحیه 2 شیراز در منزل آقاى هوشمند و زیر نظر آقاى فرهنگى تشکیل گردید. پس از قرائت مناجات شروع و خاتمه و قرائت صفحاتى از کتاب لوح احمد و ایقان، آقاى فرهنگى و محمدعلى هوشمند پیرامون وضع اقتصادى بهائیان در ایران صحبت کردند… فرهنگى اظهار داشت: بهائیان در کشورهاى اسلامى پیروز هستند و مى توانند امتیاز هرچیزى را که مى خواهند بگیرند. تمام سرمایه هاى بانکى و ادارات و رواج پول در اجتماع ایران مربوط به بهائیان و کلیمیان مى باشد. تمام آسمان خراش هاى تهران، شیراز و اصفهان مال بهائیان است. چرخ اقتصادى این مملکت به دست بهائیان و کلیمیان مى چرخد. شخص هویدا بهائى زاده است. او یکى از بهترین خادمان امراللّه  است و امسال مبلغ پانزده هزار تومان به محفل ما کمک نموده است. آقایان بهائیان! نگذارید کمر مسلمانان راست شود!…»[170]
تیمسار عبدالکریم ایادى :

او از عناصر کلیدى و مهم تشکیلات بهائیت در دوران پهلوى است؛ پزشک مخصوص شاه، با نفوذترین فرد دربار و مقتدرترین فرد کشور که براى خود مشاغل فراوانى متجاوز از هشتاد شغل فراهم کرده بود که همه حائز اهمیت بودند. ریاست بهدارى کل ارتش و اداره ساختمان هاى بیمارستان هاى ارتش و وارد کردن وسایل و داروها، ریاست «اتکا» ارتش و نیروهاى انتظامى و تعیین روساى اتکاها و پرسنل آنها و وارد کردن نیازهاى کشور از انگلیس و آمریکا اگر چه آنها در کشور موجود بود، ریاست سازمان دارویى کشور و کنترل خرید دارو از خارج، ریاست شیلات جنوب و صدور مجوز براى صیادى کشورهاى مورد نظر از جمله امورى بود که عبدالکریم ایادى براساس مصالح بهائیت در تحت کنترل و سیطره خود درآورده بود.[171] او با نفوذى که نزد محمدرضا داشت بهائى ها را به مقامات عالى رساند.[172]
نفوذ و گسترش سیطره سیاسى و اقتصادى بهائیان در ایران از این تفکر تشکیلات جهانى بهائیت ناشى مى شد که ایران همان ارض موعودى است که باید به تصاحب بهائیان درآید! و لذا براى تصرف مشاغل مهم سیاسى در این کشور منعى نداشتند.[173] عبدالکریم ایادى با توجه به عضویت در این تشکیلات جهانى ماموریت داشت تفکر مزبور را در تمام عرصه ها و سیستم هاى حکومتى ایران به ظهور و عینیت برساند و او در این ماموریت شیطانى آنچنان به پیشرفت هاى بزرگ و غیرقابل تصور دست یافت که شاه و تشکیلات دربار و ارتش و سازمان هاى دولتى همچون موم در دست هاى او به بازى گرفته مى شدند.[174]
فردوست در باره نفوذ ایادى مى گوید: «نمى دانم در این دوران آیا ایادى بهائى بر ایران سلطنت مى کرد یا محمدرضا پهلوى! تمام ایرانیان رده بالا، چه در ایران باشند و چه در خارج، خواهند پذیرفت که سلطان واقعى ایران ایادى بود…. در زمان حاکمیت ایادى بود».[175]
ایادى مشهور به «راسپوتین» ایران بود.[176] از او به عنوان جاسوس بزرگ غرب و مطلع ترین منبع اطلاعاتى سرویس هاى آمریکا و انگلیس در دربار پهلوى و کشور نام برده مى شود؛ بنا به اعتراف یک گروه انشعابى از بهائیت، ایادى جاسوس آمریکا بوده و اطلاعات لازم و مورد نظر را به مرکز حکومت آمریکا منتقل مى ساخته است. این گروه انشعابى که پس از پیروزى انقلاب اسلامى به دلیل اطلاع از عمق فجایع عناصر بهائى دربار شاه از تشکیلات این فرقه جدا شدند و خود گروه دیگرى را بنیان نهادند، از زبان اسداللّه  مبشرى وزیر دادگسترى وقت خبرى را در نشریه خود به نام احرار منتشر ساختند که متن آن چنین است: «تیمسار ایادى پزشک خصوصى شاه، براى سازمان سیا جاسوسى مى کرده است وماموریت داشته که اگر شاه قدمى برخلاف منافع آمریکا بردارد او را به قتل برساند».[177]
نفوذ بهائیان در ارکان دولت، خصوصاً حضور عبدالکریم ایادى مرد قدرتمند بهائیان در دربار شاه موجب امید بهائیان شد. آنان رسماً اعلام مى کردند بهائیان مأموریت دارند که از هر فرصتى استفاده کرده و مسلک بهائى را در دربار شاهنشاهى به خصوص خاندان جلیل سلطنت اشاعه دهند.

بدین صورت در دوران محمدرضا پهلوى بهائیت روند رو به رشدى بسیار زیادى یافته و شخص شاه از گسترش نفوذ آنان به عنوان عناصر مطمئن و بى خطر براى سلطنتش حمایتى ویژه مى نماید؛ او صراحتاً مى گفت: «افراد بهائى در مشاغل مهم و حساس مفیدند چون علیه من توطئه نمى کنند»[178]. در واقع او توانست با تکیه بر آنان در مقابل فرهنگ غالب شیعه مردم ایران و اقتدار روحانیت ایستاده و با استفاده از فرهنگ غیرشیعى و غرب باور بهائیان، در راستاى استحاله فرهنگ مذهبى – ملى و جلب حمایت بیگانگان استفاده کند.

در مقابل، بهائیت نیز در تمام دوران سلطنت پهلوى و در مقاطع حساس، به رغم ادعاى غیرسیاسى بودن هماهنگ با سیاست هاى مورد نظر رژیم و در جهت تثبیت موقعیت آن تلاش کرد. تأیید انقلاب سفید شاه، همکارى با ساواک، جلب حمایت دولت هاى بزرگ از شاه و سلطنت او به وسیله اسرائیل، و عضویت در حزب رستاخیز، قسمتى از مواضع سیاسى فرقه مزبور در هماهنگى با سیاست هاى ضد مذهبى و ضد ملى شاه بود.[179]
اسلام زدایى :

فعالیت بهائیان به خصوص در ارتباط با اسلام زدایى نیز سازگارى زیادى با روحیه محمدرضا پهلوى و تفکر غرب گرایى وى داشت؛ بى اعتقادى دربار به اسلام موجب تلاش آنها جهت ترویج سایر مذاهب و نحله ها شده بود. از این جهت شاه «بدش نمى آمد بهائى گرى در ایران رشد کند و نیرویى در برابر اسلام تبدیل گردد».[180]
یکى از مبلغان بهائیت نیز درباره تأثیر متقابل بهائیت بر شاه و خاندان پهلوى اعتراف مى کند: «کارهایى که اکنون به دست اعلى حضرت شاهنشاه صورت مى گیرد، هیچ کدامشان روى اصول دین اسلام نیست زیرا شاه به تمام دستورهاى بهائى آشنایى دارد و حتى ایشان با اشرف پهلوى در دوران کودکى در مدرسه بهائیان… درس خوانده اند».[181]
رژیم پهلوى حتى براى مسافرت سران محافل متعدد بهائیان ایران از نقاط مختلف ایران به لندن و شرکت در انتخابات جهانى «بیت العدل» نیز تسهیلات ویژه اى قائل شد و به هر بهائى که عازم این سفر مى گردید، مبلغ پانصد دلار ارز با تخفیف قابل توجهى در بهاى بلیط رفت و برگشت هواپیما در نظر گرفته و پرداخت مى کرد.

در چنین فضا و شرایطى بهائیان توانستند ضمن افزایش بى سابقه قدرت سیاسى و اقتصادى خویش زمینه هاى لازم را براى ترویج عقاید گمراه کننده و خرافى فرقه بهائیت و تعقیب منافع قدرت هاى استعمارى فراهم نموده و تنها کشور شیعى جهان را به مهمترین پایگاه خویش مبدل سازند.[182]

مردم و بهائیت

پرسش 8 . در دوران پهلوى روحانیون و مردم چه اقداماتى را در مقابله با توطئه هاى بهائیان انجام دادند؟


گسترش سریع بهائیت در دوره پهلوى دوم با استفاده از امکانات عمومى کشور و تلاش بى وقفه آنان در جهت ضربه زدن به سنت هاى دینى و اجتماعى و منافع ملت ایران، واکنش جدى مردم و طبقات مختلف جامعه را به دنبال داشت. روحانیت و مرجعیت شیعه در طول تاریخ به مسائل و حوادث، اشخاص، فرقه ها، احزاب، ملل و نحل مختلف با نگاهى دینى و موضعى از جایگاه مذهب نگریسته اند. نگاه مرجعیت شیعه بعد از شهریور 1320 به بهائیت نیز نگاهى دین مدارانه بود؛ چون بهائیان را گروهى بدعت گذار و دین ساز مى دانستند که مکتب آنها بر هیچ بنیاد دینى و کتاب آسمانى بنیان نیافته بود، با آن مخالفت مى کردند. افزون بر آن، به دلیل وابستگى بهائیان به استعمار خارجى و استبداد داخلى و سوء استفاده بهائیان از این موقعیت، حساسیت عالمان شیعى مضاعف گردید.

دهه 1320 با پایان قرن اول بهائیت مطابق بود. طبق اسناد موجود در کتاب هاى بهائیان، پیش بینى شده بود که با پایان قرن اول بهائیان، پیروزى آن آغاز خواهد شد و بسیارى از کشورها به بهائیت خواهند گروید.

در یکى از دستورات شوقى افندى، رهبر بهائیان آمده بود: «… قبل از انقضاى قرن اول تکثیر مراکز و محافل در مدن و قراى در هر یک از ایالات، مهد امراللّه  است. مساعى فورى و مستمر، منظم و دلیرانه ضرورى. ملاعلى براى تضمین فتح و ظفر مهیا. احیاء فتوحات باهره را به کمال اشتیاق منتظرم…»[183]. به دنبال این دستور از رهبرى بهائیان در عکاى اسرائیل، محفل بهائیان در ایران در بخشنامه اى به تاریخ چهاردهم تیر 1322 مطابق با سیزدهم شهرالرحمه سال صدم بهائیان به بهائیان اعلام کرد که: «… براى وصول به سرمنزل مقصود باید در این چند ماه محدود که از آخرین سال قرن اول دوره بهائى باقى مانده، به همتى بى نظیر و فعالیتى بى مثیل مراحل باقیه را بپیمایند و در این سبیل بى نهایت جدیت و مداومت نمایند تا دستور مطاع مقدس به نحو اکمل و اتم اجرا و تنفیذ گردد…».[184] به این خاطر بهائیان با توجه به نفوذ سیاسى، اقتصادى و حمایت هایى که از طرف شاه و بیگانگان مى شدند، فعالیت هایشان را تشدید کردند. و محافل ملّى بهائیان ایران برنامه هاى خود را براى گسترش بهائیت به مرحله اجرا گذارده و تبلیغات خود را به سرحد امکان رساندند.

مبلغین بهائى، آزادانه در شهرها و روستاها تردد و علناً مردم مسلمان را به کیش بهائیت دعوت مى کردند. آنان از زنان زیبا براى تبلیغ استفاده مى کردند تا بتوانند جوانان را بیشتر جذب کنند.

اقدامات دکتر برجیس بهائى[185] در کاشان در بى احترامى به قرآن و هتک ناموس مردم و تبلیغ بهائى گرى در آن سال ها داستانى افسانه شده بود. بهائى ها در سرتاسر کشور، با تأسیس محفل هایى عده اى از مردم ساده لوح را دور خود جمع کرده، به اصطلاح آنها را بهائى کرده بودند در تهران نیز، مرکزى بزرگ به نام «حظیره القدس» داشتند که گنبد و تالارى بزرگ داشت. در چنین شرایطى روحانیت و مذهبیون کشور به شیوه هاى مختلف براى مقابله با بهائیت وارد میدان شدند و در هر فرصتى که یافتند، علیه بهائیان از خود عکس العمل نشان مى دادند.[186]
آیه اللّه  بروجردى :

رفتار گستاخانه بهائیان، نفوذ و گسترش آنها بین سازمان هاى دولتى، شدت تبلیغات و فعالیت ایشان اعتراض شدید آیه اللّه  العظمى بروجردى و سایر بزرگان مذهبى را برانگیخت.[187]
دکتر مهدى حائرى یزدى علت مقابله شدید آیه اللّه  بروجردى با بهائیان را چنین ذکر مى کند: «در مسئله بهائى ها تا آنجایى که ایشان تشخیص مى داد، که بهائى ها یک گروه ناراحت کننده و اخلالگر در ایران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبى نبود. این طورى هم که معروف بود تا یک اندازه اى هم درست بود که این گروه یک نوع سر و سرى با منابع خارجى دارند و بیشتر مجرى منافع خارجى هستند تا منافع ملّى. در این طریق مرحوم آقاى بروجردى به هیچ وجه تردیدى از خودش نشان نمى داد که [از] آن چه گروه بهائى ها از دستش برمى آید [جلوگیرى کند] از اذیت ها و کارهاى موذیانه اى که بهائى ها دارند و درباره مسلمان ها دریغ نمى کنند. یعنى به طور مخفیانه افراد خودشان را وارد مقامات ادارى مى کنند و مقامات را اشغال مى کنند. بعد هم مسلمان ها را ناراحت مى کنند، مى زنند، از بین مى برند. از این کارها خیلى زیاد مى کردند. حالا بگذرید از این که الان صورت حق به جانبى به خودشان مى گیرند. کارى ندارم به وضع فعلى، ولى آن زمان این شکل بود. واقعاً هر کجا که دستشان مى رسید، به هر وسیله بود، هر مقامى بود اشغال مى کردند و سعى مى کردند دیگران را از بین ببرند یا وارد مجمع خودشان بکنند و کارهایى که آن ها مى خواهند انجام بدهند… ولى ایشان [آیه اللّه  بروجردى] از این جریان و از این ماجرا آگاه بود و به هر وسیله اى بود جلوگیرى مى کرد…»[188]
از اوائل دهه 1330 به خصوص در دوره نخست وزیرى حسین علاء، دست بهائیان در امور کشور بازتر شد و پس از کودتاى 28مرداد، گستاخى آنان بیشتر گردید. به همین مناسبت شکایات زیادى در این مورد به آیه اللّه  بروجردى رسید. ایشان هم آقاى فلسفى (خطیب معروف) را مأمور مقابله با تبلیغات بهائیت نموده و به وى اجازه دادند تا بر علیه بهائیت بر منابر و حتى در سخنرانى هایى که از رادیو پخش مى شد سخن بگویند.[189]
به این ترتیب سلسله سخنرانى هایى توسط آقاى فلسفى و دیگر وعاظ علیه بهائیت انجام گرفت که منجر به آگاهى اقشار مختلف مردم نسبت به توطئه هاى بهائیت و نقش منافقانه و خیانت آمیز حکومت پهلوى در تعامل با این فرقه استعمارى گردید[190] و حظیره القدس – مرکز بهائیان تهران – مورد هجوم مردم قرار گرفت. در این حرکت بسیارى از مکان هاى مذهبى بهائیان نیز تخریب شد. بسیارى از مسلمانانى که با تحریک یا کمک هاى مالى تظاهر به بهائى بودن کردند اعلام توبه نمودند، بهائیان نیز دست از جسارت آشکار برداشتند و به حالتى نیمه مخفى فرو رفتند و از تبلیغات آنان نیز کاسته شد در اثر این حرکت تعدادى از بهائى ها از ایران رفتند. حکومت پهلوى براى حفظ موقعیت خویش ناگزیر به محدودکردن فعالیت هاى علنى بهائیان شد. به دستور شاه پزشک مخصوص بهائى او، سرلشکر عبدالکریم ایادى، مدت کوتاهى ایران را ترک کرد و در ایتالیا اقامت گزید و مقامات نظامى به ناچار در تخریب و تصرف حظیره القدس، یارى رساندند.[191] بدین ترتیب بهائیان که امیدوار بودند در ابتداى سده اول به پیروزى برسند، با شکستى مواجه شدند که دیگر نتوانستند مانند سابق ابراز وجود کنند.[192]

انجمن حجتیه

پرسش 9 . در مورد انجمن حجتیه و فعالیت هاى آن در مقابل بهائیت توضیح دهید؟ علت برخى انتقادات بر عملکرد آن چیست؟


الف. پیدایش و عملکرد

از اواسط دهه 1330، یک تشکل مذهبى ویژه با هدف مبارزه با بهائیت در تهران و سپس سایر شهرها پدید آمد. این تشکل که «انجمن خیریه حجتیه مهدویه» نامیده مى شد در سال 1332 به تلاش حاج شیخ محمود تولائى مشهور به حلبى فعالیت خود را آغاز کرد.

به دلیل پیچیدگى رفتار و شیوه عملکرد جریان بهائیت، انجمن نیز براى مقابله مؤثر با این فرقه، تدابیر خاصى را در نظر گرفته بود و با ساماندهى تشکیلاتى منظم و کادرسازى نیرو، همه توان خود را براى خنثى سازى تبلیغات بهائیت به کار مى بست.آن چیزى که بیش از همه در این ساماندهى اهمیت داشت، فکر تشکیلاتى شیخ محمود حلبى بود. در این راستا وى از شیوه هاى گوناگونى بهره مى گرفت؛ تشکیل کلاس هاى آموزشى و تدریس مباحث اعتقادى، انتشار کتب، راه اندازى جلسات بحث و گفت وگو و مناظره، برپایى کنفرانس هایى درباره معارف اسلامى، عقاید شیعى و بطلان معتقدات بهائیت از جمله اقدامات او بود. انجمن حجتیه به موازات فعالیت در تهران، دایره عملکرد خود را در سایر شهرستان هایى که محل تجمع بهائیان بود – و آنان بنا به دلایل مختلف، فرصت تکاپوى اقتصادى و اعتقادى بهترى پیدا کرده بودند – وسعت بخشید.

انجمن در زمینه کادرسازى و تربیت نیروهاى لازم براى مبارزه، به جذب نیرو از میان جوانان مستعد و باهوش مى پرداخت و اغلب از طریق هواداران خود در مدارس، دانش آموزان درسخوان را شناسایى کرده و با برقرارى ارتباط، زمینه جذب و آموزش آنان را در انجمن فراهم مى آورد؛ در ابتداى امر، به تازه واردین تاریخچه بهائیت را آموزش مى دادند. در این مرحله نوآموز با چگونگى شکل گیرى فرقه باب و بهاء آشنا مى شد.

در مرحله دوم، مربیان با شیوه هاى گوناگون به شبهات بى اساس و غیرمنطقى بهائیان در مورد حضرت مهدى(عج) پاسخ مى دادند.

در مرحله سوم، استادان انجمن با ارایه دلایل و استدلالات فراوان، به ابطال نظریات بهائیان، در مورد خاتمیت مى پرداختند. بالاترین رتبه در آموزش، مرحله اى بود که در آن نقد کتاب «ایقان» – کتاب مهم بهائیان نوشته حسینعلى بهاء – صورت مى گرفت که به طور معمول زیر نظر شیخ محمود حلبى بود و نقد ایشان بر کتاب ایقان در حدود هزار صفحه نگارش یافته بود. انجمن علاوه بر آموزش، کمیته هاى اصلى دیگرى نیز از قبیل تحقیق و پژوهش، ارتباط با خارج و ارشاد داشت.[193]
ب. نقد عملکردها

از دیدگاه برخى محققین، «بدون تردید انجمن، سهم بزرگى در آموزش هاى دینى براى نسل جدید داشته و… جوانان با شرکت در جلسات تدریس و آموزش، طورى آماده مى شدند که در برابر اندیشه هاى الحادى دیگر از جمله مارکسیسم نیز مى توانستند بایستند».[194] اما در عین حال بسیارى از مذهبیون خصوصاً جریان هاى اسلامى مبارز، انتقادات اساسى به عملکرد انجمن داشتند زیرا؛ «اولاً، ریشه نشر بهائیت خود رژیم پهلوى است و ثانیاً، این که مبارزه با بهائیت، نوعى انحراف از مسیر مبارزه بر ضد رژیم پهلوى و جایگزینى معلول ها به جاى علت هاست».[195]
اختلاف مبارزان مذهبى و انجمن حجتیه در این بود که مبارزان دیدگاهى وسیع و عمیق به جریان بهائیت و شیوه برخورد با آن داشتند؛ آن ها معتقد بودند که بهائیت زیر مجموعه ایى از حکومت وقت است و اگر حکومت نابود شود، بهائیت هم خود به خود از بین خواهد رفت. اما انجمن تنها تکلیف را در مبارزه با بهائیت منحصر مى کرد و حتى این پندار غلط را ترویج مى کرد که علما و مسلمان ها باید براى رویارویى با خطر بهائیت نه تنها با رژیم شاه همدست و همراه گردند، بلکه باید به ابرقدرت غرب نیز دست همکارى دراز کرده و از پیشرفت سرطانى بهائیت جلوگیرى کنند![196] و حال آنکه علت تقویت و رشد بهائیت، شاه و رژیم اسرائیل و آمریکا بود و به صورت طبیعى اگر شاه از بین مى رفت، بهائیت و بسیارى از مفاسد هم از بین مى رفت.

از دیدگاه منتقدین، چگونه است که وزراى بهائى شاه هیچگاه مورد نقد و برخورد و مبارزه انجمن قرار نگرفت؟ در زمانى بیش از نیمى از وزراى کابینه پهلوى، بهائى بودند آنگاه انجمن حجتیه جهت مبارزه با بهائیت از همین رژیم اجازه مى گیرد.[197] سازش براى چه؟ با کى؟ و تا کجا؟ اگر بهائیت ریشه اش اسرائیل، آمریکا و انگلیس بود، چگونه است که انجمن هیچ گاه با علت بهائیت یعنى آمریکا و اسرائیل مبارزه ننموده است.[198]
حجه الاسلام هاشمى رفسنجانى درباره مواضع و عملکرد انجمن مى گوید: «گروهى سال ها پیش به فکر افتادند که مبارزه با بهائى ها بکنند و انجمن را تشکیل دادند و کارشان این بود که بهائى ها را شناسایى مى کردند و در جلسات شان مى رفتند و این ها را محکوم مى کردند و جلوى جذب شدن مسلمان ها را به آن ها مى گرفتند، به طور کلى با بهائیت مبارزه مى کردند. رژیم از این گونه کارها خوشش مى آمد چون این کارها خیلى به رژیم برخورد نمى کرد و یک مقدار از نیروها را مشغول مى کرد…. در سراسر کشور هم شبکه این ها باز شده بود، مزاحمتى هم نداشتند اما چون مبارزه را قبول نداشتند و یک سرى از نیروهاى مبارز را جذب مى کردند ما با این ها مخالف بودیم… مسئله مهم ما پیش از پیروزى این بود که چرا این ها به مسئله جنایات رژیم بى تفاوتند؟ ما مى گفتیم خوب این که رژیم به شما اجازه مى دهد مبارزه کنید (با بهائیت) این سرگرمى است و الا خود رژیم، بهائى ها را دارد تقویت مى کند. آن موقع وزیر جنگ بهائى بود، پزشک مخصوص شاه بهائى بود، پست هاى حساس را به بهائى ها مى دادند. وزراى دیگر هم بهائى بودند. وزیر آب و برق و… این بود که وضع بدى پیش آمده بود. مبارزه را قبول نداشتند و… نوعى بازى بچه گانه مى دانستند»[199]
شهید رجایى نیز در این باره مى گوید: «آن موقعى که برادران و خواهران مان زیر شکنجه فریاد مى کشیدند اینها مى رفتند ثابت کنند که بهائیت بر حق است، یا باطل است. و دقیقا در مقابل با مبارزه قرار گرفته بودند…»[200]
غفلت از مبارزه اصلى :

یکى از نکات بسیار با اهمیت در نقد عملکرد انجمن حجتیه، مسئله غفلت از مبارزه اصلى و پرداختن به مسائل فرعى و حاشیه اى بود. مبارزه هایى بى ثمر و یا کم ثمر که نه به شاه و ایادى او لطمه اى جدى وارد مى ساخت و نه براى آنان دردسر جدى فراهم مى ساخت. مبارزه با بهائیت در پیش از انقلاب و نیز مبارزه با برخى مظاهر بسیار ناچیز و فرعى تمدن غربى که شاه مروج آنها بود، همگى نحوه مبارزاتى بود که همگان را از توجه به طاغوت اصلى و بیمارى اصلى جامعه ایران دور مى داشت. به عنوان نمونه مبارزه با «پپسى کولا» یکى از این قبیل فعالیت هاى انجمن حجتیه بود؛ پپسى مذموم و تحریم شده بود و برخى علماى وقت آشامیدن آن را حرام اعلام کرده بودند[201] و انجمن نیز اعضاى خود را بسیج کرده بود تا مغازه داران را با روش تشویق و تهدید، از فروش این نوشابه منع کنند؛ زیرا صاحب و امتیازدار کارخانه پپسى کولا «ثابت پاسال» بهائى بود. لکن آنها ثابت پاسال و دیگر سرکردگان و زمامداران بهائیت و پشتوانه اصلى آن یعنى شاه را رهاکرده و این چنین به مسائل جزئى مى پرداختند.[202]
شهید هاشمى نژاد در مقام نقد شیوه انجمن حجتیه مى گوید: «این جور نبود که رژیم بگوید بروید با بهائیت مطلقاً مبارزه کنید. اگراین آقایان هم ادعا مى کنند با بهائیت مبارزه مى کردیم کم لطفى مى کنند. بهائیت سه بُعد داشت: بعد اقتصادى، بعد سیاسى، بعد فکرى، که انجمنى ها در بعد سیاسى و اقتصادى یک قدم هم اجازه مبارزه نداشتند؛ زیرا رژیم قرص و محکم جلوى آن ها را مى گرفت و این ها مى توانستند راجع به پپسى کولا صحبت کنند که مال ثابت پاسال بود؟ این مى توانستند راجع به شرکت هایى که از نظر اقتصادى در اختیار بهائیت بود حرف بزنند؟ ابداً؛ این جا رژیم چراغ قرمز داده بود و آقایان هم براساس دیدشان – گوییم خیانت – با رژیم درگیرى پیدا نمى کردند. دیدشان این بود که باید آهسته رفت تا گربه شاخ نزند! بنابراین در بعد اقتصادى مبارزه اى با بهائیت نداشتند و نمى توانستند هم داشته باشند، در بعد سیاسى هم به همین ترتیب. پس کجا مبارزه مى کردند و رژیم اجازه مى داد به آنها؟ فقط در بعد فکرى».[203] و حتى قیام 15 خرداد 1342 که هزاران مسلمان مبارز توسط رژیم ستم شاهى به شهادت رسیدند، انجمن همراه با اعتراضات شدید، حضرت امام (ره) را مورد قرار مواخذه قرار داده و با هماهنگى با رژیم پهلوى، حرکت اسلامى را محکوم نماید.[204]
شاه و انجمن حجتیه :

اتفاقاً شاه و عوامل او نیز نه تنها از این نوع مبارزه بیمى و حراسى به دل راه نمى دادند، بلکه بر اساس تحلیل هاى دقیق اجتماعى و روانى، آنان نیز مى دانستند که این گونه مبارزات فرعى و حاشیه اى، در واقع سوپاپ اطمینانى براى حرکات آنان محسوب مى شود. سران رژیم ستمشاهى به خوبى مى دانستند که مبارزات خنثى به خوبى انرژى و شور انقلابى جوانان مذهبى را به تحلیل خواهد برد و جوانان مذهبى با این نوع فعالیت ها، هم به لحاظ روحى اغنا خواهد شد و هم به لحاظ سیاسى و اجتماعى فرصت و مجال توجه به غده اصلى مشکلات را نخواهد داشت. و حتى در صورت توجه به رژیم که ام الفساد و ریشه تمامى نابسامانى هاى اجتماعى و مذهبى محسوب مى شد، دیگر احساس تکلیفى در برخورد با رژیم نخواهد کرد و تعهدات خود را در قبال مذهب و جامعه انجام شده مى یابد. بنابراین برخورد رژیم ستمشاهى با انجمن حجتیه یک برخورد ملایمت آمیز و دوگانه بود؛ هم به انجمن میدان مى داد، چون فعالیت هاى انجمن را در راستاى منافع خود مى دید و هم براى آن محدودیت قائل مى شد. آن هم از این جهت که مبادا همین مبارزات خنثى روزى به مبارزات جدى علیه اصل رژیم منجر شود. لذاست که مى بینیم ساواک کاملاً بر فعالیت هاى انجمن اشراف داشت؛ از بسیارى از آنان جلوگیرى بعمل نمى آورد و سعى مى کرد با فشارهاى معین و محدود از گسترش کادر فعالیت هاى انجمن جلوگیرى به عمل آورد تا هواداران این مجموعه هرگز از مبارزات خنثى و حاشیه اى پایشان را فراتر نگذارند.[205] و از طرف دیگر، شاه به انجمن حجتیه اجازه فعالیت مى داد تا هر وقت خواست بتواند به وسیله آنان بهائى ها را سرکوب کند تا خطرى براى رژیمش نباشند.[206]

مواضع حضرت امام (ره)

پرسش 10 . نحوه برخورد حضرت امام (ره) با بهائیت چگونه بود؟ و چه پیامدهایى داشت؟


بعد از فوت آیه اللّه  بروجردى به دلیل تضعیف پایگاه مرجعیت، دخالت مستقیم امریکا در ایران و تبدیل شدن شاه به یک مهره دست نشانده اما به شدت مستبد، مناسبات رژیم شاه و بهائیان شکل دیگرى به خود مى گیرد. دولت پهلوى براى خارج کردن کامل مذهب از امور اجتماعى، حرکت ضد دینى اش را شدت بخشید؛ «لایحه انجمن هاى ایالتى و ولایتى»، «کنفرانس آزاد زنان و آزاد مردان» «انقلاب سفید شاه و ملت»، «لوایح شش گانه» و در نهایت «قانون حمایت خانواده» از برنامه هایى بود که توسط امریکا و عمال وابسته اش براى ریشه کن ساختن اساس اسلام و استقلال ایران مطرح و توسط شاه به اجرا گذشته شد.[207]
اعلام خطر بهائیت :

حضرت امام خمینى (ره) در چنین شرایطى به صورت بسیار فعال وارد صحنه سیاست کشور شدند؛ ایشان از آغاز دهه 1340 با اعتراض علیه لایحه انجمن هاى ولایتى و ایالتى فعالانه در صحنه حضور یافتند. لایحه مذکور با حذف سوگند به قرآن مجید و حذف شرط اسلامیت براى انتخاب شوندگان، حساسیت علماء را برانگیخت. آنان به این نتیجه رسیدند که این لایحه براى زمینه سازى حضور رسمى بهائیان در مناصب مهم دولتى است – تحلیلى که بعدها با نخست وزیرى هویدا به اثبات رسید – چنانکه امام خمینى احتمال دخالت جاسوسان صهیونیست یعنى بهائیان را در طرح این لایحه بعید ندانسته، فرمودند: «شاید به دست جاسوسان یهود و صهیونیست ها تهیه شده براى نابودى استقلال و به هم زدن اقتصاد و مملکت».[208]
ایشان خطر بهائیان را براى اسلام و کشور جدى دانسته و معتقد بودند؛ بهائیت با سازمان خود در ایران به جاسوسى براى اسرائیل یعنى بزرگترین دشمن مسلمانان در منطقه مشغول بوده و در اساس براى شکستن مذهب شیعه و روحانیت به وجود آمده بود. از این رو در مواقع مختلف با سخنرانى، نامه و دیدار با علماء، براى آگاهى دادن به مردم اقدام نمودند: «آقایان باید توجه فرمایند که بسیارى از پست هاى حسابى به دست این فرقه است که حقیقتاً عمال اسرائیل هستند. خطر اسرائیل براى اسلام و ایران بسیار نزدیک است… لازم است علماى اعلام و خطباى محترم، سایر طبقات را آگاه فرمایند که در موقعش بتوانیم جلوگیرى کنیم. امروز روزى نیست که به سیره سلف صالح بتوان رفتار کرد؛ با سکوت و کناره گیرى همه چیز را از دست خواهیم داد»[209] و نسبت به خطر جدى تبلیغات گسترده این فرقه ضاله هشدار مى دهند: «مبلغین استعمارى سرگرم کارند. در هر گوشه از بلاد اسلامى جوانان ما را با تبلیغات سوء دارند از ما جدا مى کنند، نه اینکه یهودى و نصرانى کنند بلکه آنها را فاسد و بى دین و لاابالى مى سازند و همین براى استعمارگران کافى است در تهران ما، مراکز تبلیغات سوء کلیسایى و صهیونیسم و بهائیت به وجود آمده که مردم را گمراه مى کند و از احکام و تعالیم اسلام دور مى سازند»[210].

و در سال 1341 خطر نفوذ و گسترش این فرقه منحرف در ارکان رژیم پهلوى را یادآور شده و فرمودند: «اینجانب حسب وظیفه شرعیه به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر مى کنم، قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهیونیست هاست که در ایران به [صورت] حزب بهائى ظاهر شدند و مدتى نخواهد گذشت که با این سکوت مرگبار مسلمین، تمام اقتصاد این مملکت را با تأیید عمال خود قبضه مى کنند و ملت مسلمان را از هستى در تمام شئون ساقط مى کنند. تلویزیون ایران پایگاه جاسوسى یهود است و دولت ها ناظر آن هستند و از آن تأیید مى کنند. ملت مسلمان، تا رفع این خطرها نشود سکوت نمى کنند و اگر کسى سکوت کند در پیشگاه خداوند قاهر مسئول و در این عالم، محکوم به زوال است»[211]
امام و انجمن حجتیه :

حضرت امام(ره) به عنوان رهبر نهضت اسلامى در دوران شاه به علت مشى غیرسیاسى انجمن حجتیه و تشویق جوانان به شرکت در مبارزات بى خطر با بهائیت به عوض مبارزه با شاه، این حرکت را مورد تأیید قرار نمى دادند.[212]
به عنوان نمونه به دنبال برخى توجیهات انجمن براى نفى مبارزه با حکومت طاغوتى، حضرت امام(ره) که در آن زمان به نجف اشرف تبعید شده بود، در بهمن 1348 و در پى تدریس اصول ولایت فقیه، انتساب این اتهام هاى ناروا به مراجع شیعه را محکوم و خاطرنشان مى نماید: «… اسلام را به مردم معرفى کنید تا نسل جوان تصور نکند که آخوندها در گوشه نجف یا قم دارند احکام حیض و نفاس مى خوانند و کارى به سیاست ندارند و باید سیاست از دیانت جدا باشد. این را که باید دیانت از سیاست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى و سیاسى دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کرده اند…»

از نظر حضرت امام[213]، در زمان غیبت مسلمین مى بایست در جهت تشکیل حکومت نائب امام عصر(عج) تلاش نمایند و حکومت اسلامى را تشکیل دهند.[214] بر این اساس عزم خویش را براى مبارزه مستمر با رژیم پهلوى اعلام مى دارند و با تأکید بر این که علماى اسلام باید دین خود را به اسلام و پیامبر (صلی الله علیه وآله)  اداء نمایند، مى فرمایند: «اسلام به ما حق دارد. پیغمبر اسلام حق دارد. باید در این زمان که زحمات جان فرساى آن سرور در معرض زوال است، علماى اسلام و وابستگان به دیانت مقدسه دین خود را ادا نمایند. من مصمم هستم که از پاى ننشینم تا دستگاه فاسد را به جاى خود بنشانم…»[215] که مبیّن اوج اختلاف مبانى فکرى و شیوه مبارزاتى حضرت امام(ره) با انجمن حجتیه مى باشد. از این رو پس از پیروزى انقلاب اسلامى انجمن تا مدت ها دچار سردرگمى بود و از هرگونه موضع گیرى خوددارى مى نمود و پس از مدتى با اصلاح اساسنامه اش سعى در همراهى انقلاب کرد. لیکن شواهد متعدد همچنان حکایت از باقى ماندن روحیه دیندارى بى خطر، عدم اعتقاد به تشکیل حکومت اسلامى، عملکرد مغایر با اهداف جمهورى اسلامى و… داشت.[216]
از این رو حضرت امام خمینى (ره) در سخنرانى مورخ 21/4/1362 با اشاره غیرمستقیم انجمن را چنین مورد خطاب قرار مى دهند: «یک دسته دیگر هم، تزشان این است که بگذارید که معصیت زیاد بشود تا حضرت صاحب بیاید، حضرت صاحب مگر براى چى مى آید؟ حضرت صاحب مى آید معصیت را بردارد. ما معصیت کنیم که او بیاید؟ این اعوجاجات را بردارید، این دسته بندى ها را براى خاطر خدا، اگر مسلمید و براى خاطر کشورتان اگر ملى هستید این دسته بندى ها را بردارید. در این موجى که الان این ملت را به پیش مى برد در این موج خودتان را وارد کنید و بر خلاف این موج حرکت نکنید که دست و پایتان خواهد شکست»[217]
در پى این سخنان حضرت امام خمینى(ره) انجمن در بیانیه اى در تاریخ 1/5/62 که سراسر نشان از اختلافات فکرى و اعتقادى آنها با خط امام داشت، تعطیلى خود را اعلام نمود.

انقلاب سرنوشت ساز :

در سال 57 با تشدید مخالفت ها و اعتراضات مردمى، که امواج سهمگین آن سلطنت پهلوى را به لرزه درمى آورد، خبر از وقوع انقلابى عظیم به رهبرى امام خمینى(ره) مى داد. لذا رهبران تشکیلاتى این فرقه احساس خطر کردند و با خروج از ایران به دامان سرکردگان غربى خود پناه بردند.

دکتر ایادى از کسانى بود که قبل از شاه، ایران را ترک کرد[218] و به دنبال او کسانى که از عناصر مهم بهائیت در ایران محسوب مى شدند، فرار را بر قرار ترجیح دادند و آنان که ماندند، با ترس و اضطراب به ادامه نقش جاسوسى خود ادامه دادند.[219]
با پیروزى انقلاب اسلامى این فرقه به یکباره تمام پشتوانه سابق خود در کشور را از دست داد و تمام آمال و آرزوهاى جامعه بهائیت نقش برآب شد. بدین گونه مشى صحیح و اصولى حضرت امام(ره) در انتخاب مبارزه فرهنگى و سیاسى بر علیه رژیم شاه و توطئه هاى استعمار در زمینه ترویج و گسترش بهائیت، باعث شد تا این فرقه ضاله که 30 سال انجمن به اصطلاح با آن مبارزه نمود، در یک حرکت ریشه اى و بنیانى امام خمینى(ره) در هم پیچیده شده و از بین برود. مبارزات حضرت امام(ره) علیه بهائیت تا پس از انقلاب اسلامى همچنان ادامه داشت.

پی نوشتها :

[1]. لازم به ذکر است فرقه بابیت خود نیز انشعابى از فرقه شیخیه مى باشد. شیخى گرى، نوعى انشعاب از تشیع است که در قرن دوازدهم هجرى پدید آمد. بنیان گذار آن شیخ احمد احسائى است و پس از مرگ وى پیروانش پیرامون سید کاظم رشتى گرد آمدند.

جهت آگاهى بیشتر ر.ک: فرق و مذاهب کلامى، على ربانى گلپایگانى، قم: انتشارات مرکز جهانى علوم اسلامى، 1383، صص 346-336؛ شیخیه بستر پیدایش بابیت و بهائیت، عزالدین رضانژاد، مجله انتظار، ش 3.

[2]. در بخش هاى بعدى کتاب توضیحات جامعى پیرامون عوامل مؤثر بر شکل گیرى این فرقه و عقاید آن ارائه مى شود. همچنین ر.ک: محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، 1375، ص 88 تا 91.

[3]. آئین بهائیت نام خود را از همین لقب گرفته است.

[4]. شاهزاده امام وردى میرزا، پسر فتحعلى شاه و رئیس گارد مخصوص سلطنتى، از طرفداران نفوذ روس در ایران بود که رد پاى ارتباط با سفارت روسیه در کارنامه او مشهود است.

ر.ک: شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، تهران: زوار، 1357، ج 6، ص 52 و 126-127 و ج1، ص 162.

[5]. تاریخ نبیل زرندى، محمد زرندى، بى جا، بى تا، ص 85، 88، 91؛ حاجى میرزاجانى کاشانى، مقدمه براون، ص لج. به نقل از: بهائیت، محمود صدرى، دانشنامه جهان اسلام، تهران: بنیاد دایره المعارف اسلامى، 1375، ج 1 ص 19-16.

[6]. دانشنامه جهان اسلام، همان، ج 1 ص 19-16 و ج 4، ص 733.

[7]. شوقى افندى، قرن بدیع، ترجمه: نصراللّه  مودت، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ج1، ص315؛ به نقل از: بهائیت در ایران، دکتر سید سعید زاهد زاهدانى، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1380، صص 146-145.

[8]. بر اساس برخى اسناد تاریخى، ترور امیرکبیر را «بابى»ها طراحى کرده بودند. ر.ک: عبداللّه  شهبازى، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 27، مورخه پاییز 1382، ص 38.

[9]. آثار قلم اعلى، حسینعلى نورى، تهران: لجنه مطبوعات امرى، 129 بدیع، ج 1، ص 76؛ شوقى افندى، قرن بدیع، ج 2، ص 49 به نقل از: دانشنامه جهان اسلام، پیشین.

[10]. آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، رضا برنجکار، قم: طه، 1379.

[11]. شوقى افندى، قرن بدیع، جلد دوم، ص 122.

[12]. «مَنْ یظْهرُه اللّه » یعنى «کسى که خدا او را آشکار مى کند»، عنوانى است که باب، بعد از ادعاى شریعت جدید و تألیف کتاب بیان، براى «موعود بیان» انتخاب کرد.

[13]. ر.ک: مائده آسمانى، عبدالحمید اشراق خاورى، 1327، ج 7، ص 130؛ تاریخ قدیم و جدید، محمد محیط طباطبایى، مجله گوهر، سال 3، ش 5، ص 345.

[14]. کتاب بیان فارسى، على محمد شیرازى، باب 13 از واحد سوم؛ همچنین موعد ظهور من یظهره اللّه  در باب هفدهم از واحد دوم کتاب بیان فارسى، 1511 سال بعد از ظهور بیان مى باشد.

[15]. فرق و مذاهب کلامى، على ربانى گلپایگانى، قم: انتشارات مرکز جهانى علوم اسلامى، 1383، ص 343-350.

[16]. جهت مطالعه بیشتر ر.ک:

از بهائیت در ایران، دکتر سیدسعید زاهدزاهدانى، تهران: مرکز اسنادانقلاب اسلامى، 1380، ص196؛

از بابى گرى تا بهائى گرى، عزالدین رضانژاد، فصلنامه انتظار موعود، ش 10؛

نقد و بررسى آئین بهائیت، عزالدین رضانژاد، فصلنامه انتظار موعود، ش 11و 12.

[17]. تنبیه النائمین، عزیه خانم نورى، تهران: ازلیان، بى تا.

[18]. معابد بهائى تحت عنوان مشرق الاذکار نامیده مى شود.

[19]. مجموعه الواح، میرزا حسینعلى نورى بهاءاللّه ، قاهره: مطبعه سعادت؛ 1338 ق، صص 400-403.

[20]. بهائیت در ایران، پیشین، ص 150.

[21]. وى در سال 1844م متولد و در سال 1921م در گذشت.

[22]. ر.ک: شوقى افندى، توقیعات مبارکه لوح قرن، ج 1، ص 103، به نقل از: بهائیت در ایران پیشین، ص 223.

[23]. عباس افندى، تذکرة الوفاء، حیفا، انتشارات عباسیه، 1924، ص 851.

[24]. دانشنامه جهان اسلام، پیشین.

[25]. فرق و مذاهب کلامى، پیشین، ص 347.

[26]. جهت آشنایى ر.ک: خاطرات صبحى درباره بهائى گرى، فضل اللّه  مهتدى، تبریز: سروش 1344، صص 16- 10؛ و همچنین؛ کتاب «پیام پدر» صبحى.

[27]. نظیر؛ عبدالحسین آیتى، میزا حسن نیکو که در بخش هاى دیگر کتاب توضیح داده مى شود.

[28]. بنابر تصریح عبدالبهاء در الواح و وصایا، پس از وى بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش نسل بعد از نسل، با لقب ولى امراللّه  باید رهبرى بهائیان را به عهده مى گرفتند و هریک باید جانشین خود را تعیین مى کرد «تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد» ر.ک: عبدالبهاء، مفاوضات، ص 4546، لکن شوقى افندى ربانى، نخستین فرد از این سلسله، عقیم بود و طبعاً بعد از وفاتش، در 1337 ش، دوران دیگرى از دو دستگى و انشعاب و سرگشتگى در میان بهائیان ظاهر شد.

[29]. شوقى افندى، قرن بدیع، ترجمه: نصراللّه  مودت، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، صص 41- 42.

[30]. اخبار امرى، سال 107 بدیع، شماره 8، ص 2؛ همچنین ر.ک: مهدویت و فرقه ها، رضا برنجکار، فصلنامه موعود، ش 22.

[31]. اسماعیل رائین، انشعابات در بهائیت، تهران: مؤسسه رائین، 1357، صص 233، 229.

[32]. ر.ک: تاریخ ادیان و مذاهب جهان، عبداللّه  مبلغى آبادانى، قم: سینا، 1373، ج 3، ص 1414.

[33]. دانشنامه جهان اسلام، پیشین.

[34]. على اصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران: انتشارات مدبر، 1375، ص 272؛ على نصرى، نقدى بر اصول دوازده گانه بهائیت، اصفهان: گویا، 1382، ص 9.

[35]. بهائیت در ایران، سعید زاهد زاهدانى گفت وگو، فصلنامه موعود، ش 38.

[36]. بهائیت چیست؟، کانون رهپویان وصال شیراز، 1383، چاپ دوم؛ بهائیت در ایران، پیشین.

[37]. ر.ک: بهائیت در ایران، پیشین، صص 62-66.

[38]. سیدسعید زاهد زاهدانى، بهائیت در ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1384، صص 55-77.

[39]. جستارهایى از تاریخ بهائیگرى در ایران، عبداللّه  شهبازى، وبلاگ نویسنده.

[40]. همان؛ ر.ک: اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت، تهران: مؤسسه تحقیقى رائین، بى تا، ص354.

[41]. بهائیت در ایران، فصلنامه موعود، شماره 38.

[42]. ر.ک: تاریخ جامع بهائیت، بهرام افراسیابى، انتشارات سخن، 1371.

[43]. ایران در دوره سلطنت قاجار، همان.

[44]. على نصرى، نقدى بر اصول دوازده گانه بهائیت، اصفهان: گویا، 1382، ص 9.

[45]. به نقل از: بهائیت در ایران، پیشین، ص 71.

[46]. ر.ک: حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، تهران: توس، 1359، ص 95

[47]. مصطفى حسینى طباطبائى، ماجراى باب و بهاء، تهران: روزنه، 1379، ص 45.

[48]. بهائیت در ایران، پیشین، ص 77.

[49]. سخن اول، فصلنامه مطالعات تاریخى، ش 17، ص 8.

[50]. ر.ک: شیعه در تاریخ ایران، رضا نیازمند، تهران: حکایت قلم نوین، 1383.

[51]. محمدباقر نجفى، بهائیان، چاپ اول، تهران: کتابخانه طهورى، 1357، ص 614.

[52]. این فرقه یکى دیگر از نهضت هاى مدعى مهدویت بود که توسط غلام احمد در منطقه قادیان واقع در پنجاب هند در دهه 1880 تأسیس شد. غلام احمد ادعا کرد که مهدى و پیامبر است. اعضاى این گروه در میان غربى ها به احمدیه و در میان مسلمانان به قادیانى معروف ند و از نفوذ زیادى در آفریقا برخوردارند.

[53]. موج بیدارى اسلامى و افول فرقه ضاله، گفتگو با دکتر ولایتى، بهائیت آنگونه که هست، ویژه نامه ایام 29، ضمیمه روزنامه جام جم، 6 شهریور 1386.

[54]. تخریب هویت ملى به نفع غربزدگى، ویژه نامه ایام 29، پیشین.

[55]. صحیفه نور، سید روح اللّه  موسوى خمینى، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371، ج1، ص229.

[56]. ر.ک: تخریب هویت ملى به نفع غربزدگى، ویژه نامه ایام 29، پیشین؛ همچنین احسان طبرى از سران حزب توده ایران نیز ضمن انتقاد از مخالفت حسینعلى بهاء با «تعصبات ملى و دینى»، که به زعم وى انصراف ملت ها از مبارزات اجتماعى، سیاسى و هرگونه قیام و جنگ را در پى دارد، بر این عقیده است: «جهان وطنى بهائیان و عقاید ضدانقلابى آنها و دورى آنها از مذهب مسلط در کشور ما و وجود مراکزى از آنها در امریکا و اروپا و کیفیت نیمه مخفى کار آنها و همبستگى درونى آنها،… در وجود رابطه ما بین مراکز عمده بهائى، مانند مراکز داشناک و صهیونیست صهیونیسم با محافل امپریالیستى تردیدى نیست و مى توان حدس زد که سازمان هاى جاسوسى امپریالیستى از قبیل سیا و اینتلجنس سرویس از سازمان بهائى براى مقاصد خود استفاده مى کنند…» ر.ک: جامعه ایران در دوران رضاشاه، احسان طبرى، انتشارات حزب توده، 1356، صص 118-117.

[57]. از پرنس دالگورکى «Prince Dalgoroki» به عنوان جاسوسى مرموز یاد مى شود که ابتدا به عنوان مترجم سفارت روسیه در سال 1834. م به ایران آمد و با تظاهر به اسلام از حسن ظن و سادگى برخى از مسلمین سوء استفاده و در میان آنان نفوذ مى کند و به شناسایى افرادِ دنیا پرست، جاه طلب شهوتران و مستعد براى اهداف مورد نظر خود مى پردازد. دالگورکى در کتاب خاطرات ایام سفارت خود در ایران، بخشى را به روابط خود با سیدعلى محمد باب اختصاص داده و درباره اهداف نحوه آشنایى، تلقین مطالب و تعالیم خود به على محمد باب و سایر همکارى هاى خویش با بهائیان مطالبى ارائه مى نماید: «من فکر کردم چگونه است که این عده قلیل شیعه… بر یک دولتى مثل عثمانى غلبه کرده اند و چگونه همین جماعت با یک عده قلیل جنگ هایى با روسیه نموده و یک لشکر انبوه را از میان برداشته اند. آن وقت دانستم که این پیروزى ها به واسطه اتحاد مذهبى و عقیده و ایمان راسخى است که به دین اسلام دارا بوده[اند]… من هم در صدد [ایجاد] دین تازه دیگرى افتادم که این دین وطن نداشته باشد. زیرا فتوحات ایران به واسطه وطن دوستى و اتحاد مذهبى بوده است… پس از آشنایى با على محمد در عتبات…با یک حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع کرده گفتم: حضرت صاحب الامر! به من تفضل و ترحمى فرمایید بر من پوشیده نیست توئى، تو… من مصمم شدم یک دکان جدیدى در مقابل دکان شیخى باز کنم و اقلاً اختلاف سوم را من در مذهب شیعه ایجاد کنم. ترسید دعوى صاحب الامرى بکند، به من مى گفت که اسم من مهدى نیست، گفتم من نام تو را مهدى مى گذارم… من به شما قول مى دهم که چنان به تو کمک کنم که همه ایران به تو بگروند.» (خاطرات پرنس دالگورکى، کتابفروشى حافظ، سیدابوالقاسم مرعشى، صص 30 ج 35).

[58]. منوچهر خان معتمدالدوله از خانواده هاى مسیحى ساکن گرجستان بود که در جریان جنگ ایران و روس اسیر و مقطوع النسل گردید. او پس از مرگ آغامحمدخان قاجار مورد توجه فتحعلى شاه قاجار قرار گرفت و به عنوان والى ایالت اصفهان منصوب گردید. وى که کینه اى عمیق از ایران و روابطى پنهانى با روسیه داشت، مى کوشید تا از سید على محمد باب به عنوان حربه اى علیه دولت قاجار استفاده کند، بر این اساس بود که وى را مخفى کرد واسباب راحت و عیش او را فراهم ساخت.

[59]. همان، ص 113.

[60]. مطالع الانوار تلخیص تاریخ نبیل زرندى، ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاورى، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، 134 بدیع، صص 504 ج 503؛ قرن بدیع، شوقى افندى، ترجمه: نصراللّه  مودت، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، تهران، ج1، صص258 ج 247.

[61]. سید حسن کیائى، بهائى از کجا و چگونه پیدا شده، تهران: چاپ تهران، 1349، ص 175.

[62]. جهت آشنائى کامل ر.ک: بحثى در مناسبات حسینعلى بهاء و روسیه، رضا قریبى، ویژه نامه ایام، ش29.

[63]. این تاریخ از آن رو اهمیت دارد که اکثر صفحات آن، نقل قول از خاطرات عبدالبهاء مى باشد، به ویژه آنکه تمام متن تاریخ را بعد از تکمیل، خود عبدالبهاء ملاحظه و تأیید نموده است.

[64]. اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقى ربانى، تهران، مؤسسه تحقیقى رائین، بى تا، صص103-104، به نقل از: تاریخ نبیل زرندى؛ همچنین ر.ک: شوقى ربانى، قرن بدیع، ج 2، ص15؛ بهرام افراسیابى، تاریخ جامع بهائیت، تهران: سخن، 1374، ص 341؛ مرتضى احمدى، تاریخ و نقش سیاسى رهبران بهائى، چ سوم، 1346، ص53.

[65]. ر.ک: بها، و تحت الحمایگى روسیه، بهائیت آنگونه که هست، ویژه نامه ایام ش 29.

[66]. ر.ک: سعید زاهد زاهدانى، بهائیت در ایران، پیشین، ص 148.

[67]. عبداللّه  شهبازى، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 27، به نقل از: عبدالحسین آیتى، کشف الحیل، جلد 3، صص 85-87.

[68]. به نقل از: تبار شناسى بهائیت، جاى پاى روس وانگلیس، پایگاه اینترنتى بهائیت.

[69]. ر.ک: خاطرات همفر جاسوس انگلیسى در ممالک اسلامى، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص 93.

[70]. اسناد وزارت امورخارجه انگلیس، پرونده شماره 152-60-379، به نقل از: اسماعیل رایین، حقوق بگیران انگلیس در ایران، تهران: انتشارات جاویدان، 1362، ص 112.

[71]. امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، على اکبر هاشمى رفسنجانى، تهران: انتشارات فراهانى، 1346، ص282.

[72]. بهرام افراسیابى، تاریخ جامع بهائیت، تهران: سخن، 1374، ص 394.

[73]. چنانکه در زمان ما به سلمان رشدى نویسنده کتاب «آیات شیطانى» نیز به خاطر اهانت به پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه وآله)  و توهین و تمسخر مسلمانان جهان، از سوى دربار انگلیس لقب سر (sir)اعطا گردید.

[74]. على ربانى گلپایگانى، فرق و مذاهب کلامى، قم: مرکز جهانى علوم اسلامى1377، ص 341؛ ر.ک: عبداللّه  شهبازى، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 27، پاییز 1382.

[75]. ر.ک: مکاتیب، جلد 3 ص 347 نوشته عبدالبها؛ عباس افندى، الواح وصایا، مصر، بى تا، ج 3، ص 347؛ سید حسن کیائى، بهائى از کجا و چگونه پیدا شده، تهران: چاپخانه تهران، 1349، ص 179.

[76]. به نقل از: کتاب مکاتیب، جلد 3، صفحه 347.

[77]. شوقى افندى، قرن بدیع، ترجمه: نصراللّه  مودت، تهران: مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ج 3، ص 297، به نقل از: زاهد زاهدانى، بهائیت در ایران، پیشین، ص 226.

[78]. ر.ک: مجله «اخبار امرى»، ارگان محفل بهائیان، ایران، شماره 4، تهران، مرداد ماه 1329.

[79]. کتاب بهائیان، صص 657-655.

[80]. ر.ک: بهرام افراسیابى، تاریخ جامع بهائیت، تهران: مهرفام، 1382، ص 323.

[81]. نخستین رئیس رادیو فارسى بى بى سى یک بهائى شناخته شده و معروف بود و هم اکنون نیز بهائیان حضور و نفوذى گسترده در بخش فارس سرویس جهانى بى بى سى دارند.

[82]. جهود: یهودى، کلیمى، اسرائیلى، ر.ک: فرهنگ دهخدا.

[83]. فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، تهران: خوارزمى، 1323، صص 458-457.

[84]. آهنگ بدیع، سال 1339، ش 8 تا10.

[85]. عبدالبهاء، خطابات مبارکه، مصر، ج 1، ص 33.

[86]. آهنگ بدیع، سال هشتم 1332، ش 6 و 7، ص 103.

[87]. عبدالبهاء، خطابات مبارکه، مصر، ج 1، صص 32 -33.

[88]. بهائیت و امریکا، احمد رهدار، ویژه نامه ایام، شماره 29.

[89]. بررسى مناسبات ایران و امریکا 1851 تا 1925 میلادى، انتشارات وزارت امور خارجه، ص 155.

[90]. اختناق ایران، مورگان شوستر، ترجمه ابوالحسن موسوى شوشترى، تهران: انتشارات صفى علیشاه، 1362، صص 11-10.

[91]. فروغ ارباب، اختران تابان، مؤسسه ملى مطبوعاتى امرى، 122 بدیع، ص 309.

[92]. بهائیت و امریکا، احمد رهدار، ویژه نامه ایام، شماره 29.

[93]. دکتر جواد منصورى، قیام پانزده خرداد به روایت اسناد ساواک، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1377، ج1، ص 322.

[94]. ر.ک: ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى، تهران: انتشارات اطلاعات، ج 1، ص 376.

[95]. به نقل از: سایه شوم (خاطرات یک نجات یافته از بهائیت)، مهناز رئوفى، تهران: کیهان، 1385.

[96]. ر.ک: بهائیت در ایران، پیشین، ص 150.

[97]. ارتباط و تعامل متقابل سران بهائیت با کشورهاى سلطه جو و استعمارگر، روزنامه جمهورى اسلامى، 8/11/1382.

[98]. ر.ک: سایت رهپویان، کانون فرهنگى رهپویان وصال شیراز.

[99]. در مورد نقش فوق العاده یهودیان در تقویت بهائیت در ایران مى توان به مقاله تحقیقى و مستند «جستارهایى از تاریخ بهائى گرى در ایران» نوشته آقاى عبداللّه  شهبازى رجوع کرد که در آدرس اینترنتى ذیل قابل مطالعه است: www.shahbazi.org/pages/bahaism1.htm

[100]. فرقه دونمه (Donmeh)، در قرن هفدهم توسط جمعى از یهودیان ترکیه به وجود آمد. آنان تنها راه براى غلبه بر گناهکارى در جهان را افزایش گناه مى دانستند و پس از این که مقامات تُرک رفتار کوریدو و پیروانش را محکوم کردند، در ظاهر مسلمان شدند. و در این پوشش به تعقیب برنامه هاى فرقه اى، سیاسى و اقتصادى خویش پرداخته و نقش بسیار مهمى در تضعیف و براندازى امپراطورى عثمانى ایفا کردند. این نقش آفرینى تا پس از انقلاب لائیکى سال 1909 میلادى به دست اتحادیون حزب اتحاد و ترقى و درگیر شدن حکومت عثمانى در جنگ جهانى ادامه داشت و در بنیان گذارى دولت ضد دینى(لائیک) مشارکت فعال داشته اند و سرانجام بر مراکز عمده اقتصادى و فرهنگى و خبررسانى مسلط شدند و تا به امروز مطبوعات ترکیه را در انحصار خود دارند.

جهت آگاهى بیشتر ر.ک: مصطفى طوران، نقش یهود در ترکیه «نگرشى کوتاه بر فرقه یهودى دونمه»، تهران: سمیع، 1380، ص 13.

[101]. فرقه فرانکسیست، در حوالى نیمه سده هیجدهم، توسط فردى به نام یاکوب فرانک 1726 -1791 به وجود آمد که به یک خانواده ثروتمند یهودى ساکن اوکرائین تعلق داشت او براى پیشبرد برنامه هاى سیاسى، اقتصادى و مناسک غیر اخلاقى خویش و جلب برخى مسیحیان لهستان و شرق اروپا به این فرقه، در ترکیه خود را مسلمان، در لهستان، کاتولیک و در جمع یهودیان یک یهودى پایبند و معتقد نشان مى داد.

[102]. عبداللّه  شهبازى، جستارهایى از تاریخ بهائى گرى در ایران، ص 21.

[103]. خاندان ساسون، بنیانگذار تجارت تریاک در ایران بودند و با تأسیس بانک شاهى انگلیس و ایران نقش بسیار مهمى در تحولات تاریخ معاصر ایران ایفا کردند و به امپراتوران تجارى شرق بدل شدند و در زمره دوستان خاندان سلطنتى بریتانیا جاى گرفتند.

براى آگاهى بیشتر ر.ک: عبداللّه  شهبازى، زرسالاران یهودى و پارسى استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش سیاسى، 1383.

[104]. اصطلاح یهودى مخفى، به یهودى اطلاق مى شود که براى انجام مأموریت دینى -سیاسى یا از سر اجبار و تقیه به دین دیگر گرویده است مانند مارانوهاى اسپانیا و پرتغال، دونمه عثمانى فرانکیست رها در اروپاى شرقى و مرکزى و آنوسى ها در ایران.

[105]. جستارهایى از تاریخ بهائى گرى در ایران، عبداللّه  شهبازى، ص 32.

[106]. ر.ک: انشعاب در بهائیت، اسماعیل رائین، ص 30.

[107]. فضل اللّه  مهتدى، خاطرات صبحى درباره بهائى گرى، تبریز: سروش، 1344، ص 198.

[108]. سید سعید زاهد زاهدانى، بهائیت در ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، صفحه 134؛ بهرام افراسیابى، تاریخ جامع بهائیت، انتشارات سخن.

[109]. ر.ک: جستارهایى از تاریخ بهائى گرى در ایران، پیشین.

[110]. سایه صهیونیسم بر بهائیت، روزنامه الاتحاد، ابوظبى، 29 بهمن 1354؛ ر.ک: گزارش شماره 12ـ 25/8/59-62 مورخ 19/12/54 از وزیر خارجه به مرتضایى، تل آویو، اسناد ادارات مرکز، سال 55-1353، کارتن 9، پرونده 12- 25.

[111]. در سال 1868 میلادى میرزا حسینعلى نورى بهاء و همراهانش به بندر عکا منتقل شدند.

[112]. جستارهایى از تاریخ بهائى گرى در ایران، پیشین.

[113]. دکتر حبیب مؤد، خاطرات حبیب، مؤسسه ملّى مطبوعات امرى، ص 20.

[114]. اخبار امرى نشریه رسمى محفل ملى بهائیان ایران، تیر 1333، ش 3، صص 9-8.

[115]. خاطرات حبیب مؤد، ج 1، صفحه 53.

[116]. جستارهایى از تاریخ بهائى گرى در ایران، عبداللّه  شهبازى، تاریخ معاصر ایران، سال 7، ش 27، پاییز 1382، صص 25 ج 26.

[117]. تاریخ جامع بهائیت، پیشین، صفحه 556.

[118]. انشعاب در بهائیت، پیشین، ص 169.

[119]. ر.ک: مرتضى، احمد؛ تاریخ و نقش رهبران بهائى، بى جا، دارالکتب اسلام، 1346.

[120]. بهرام افراسیابى، تاریخ جامع بهائیت، انتشارات سخن، صص 573-572.

[121]. جواد منصورى، تاریخ قیام پانزدهم خرداد به روایت اسناد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1377، ج 1، صص 323 322.

[122]. علماى شیعه، جنبش صهیونیسم و اسرائیل، محمدحسن رجبى، مجله الکترونیکى تاریخ معاصر ایران، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى، شماره 4، تیرماه 1385؛ و همچنین ر.ک: خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1376، ص 185 200.

[123]. توقیعات مبارکه نوروز 101 بدیع صفحه 159.

[124]. اخبار امرى، سال 107 بدیع، شماره 8، ص 2، به نقل از: جستارهایى در تاریخ بهائى گرى، پیشین.

[125]. جواد منصورى، پیشین، ص 332.

[126]. ر.ک: تاریخ جامع بهائیت، پیشین، ص 323.

[127]. به نقل از: پایگاه اینترنتى کانون فرهنگى رهپویان وصال شیراز؛ حامد فرهادى، بهائیت در دامن صهیونیسم، سایت بازتاب، 5 دى 1383.

[128]. اخبار امرى دیماه 1340 شماره 10، شماره صفحات مسلسل 601، ژانویه 1962، آخرین پاراگراف صفحه.

[129]. علیرضا زهیرى، «عوامل موثر در شکل گیرى رفتار سیاسى ایران در قبال اسرائیل»، فصلنامه علمى ـ تخصصى انقلاب اسلامى، پیش، شماره اول، نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، سال اول، زمستان، 1377، ص 159.

[130]. در لغت ماسون (mason)به معناى بنّا و فراماسون Freemason)) بنّاى آزاد است. و در اصطلاح کسى که عضور سازمان فراماسونرى است، ماسون یار فراماسون نامیده مى شود. و ساختمانى که مرکز فعالیت ماسونهاست لژر نام دارد.

[131]. ر.ک: فرهنگ علوم سیاسى، على آقا بخشى و مینو افشارى راد، تهران: چاپار، 1383، ص 257.

[132]. جهت آشنایى بیشتر ر.ک: محمد خاتمى، فراماسونرى، تهران: کتاب صبح، 1380، ص 13، ج 35.

[133]. کلاس یا پایگاه هاى فراماسونرى.

[134]. اسرار سازمان مخفى یهود، ژرژ لامبلن، ترجمه مصطفى فرهنگ، ص 42.

[135]. ر.ک: شهریار زرشناس، کتاب نیمه پنهان آمریکا، تهران: انتشارات صبح، 1381.

[136]. رضا برنجکار، مهدویت و فرقه ها، فصلنامه موعود، شماره 22.

[137]. به دلیل فقدان تحقیقات بنیادین در این زمینه تأسیس آن به غلط به میرزا ملکم خان نسبت داده شده است. ر.ک: جستارهایى از تاریخ بهائى گرى در ایران، پیشین، ص 22.

[138]. حضور بهائیت در انجمن هاى ماسونى و شبه ماسونى، على رجبى، ویژه نامه ایام، ش 29.

[139]. ابراهیم صفایى، پنجاه نامه تاریخى دوران قاجاریه، ص 121.

[140]. مائده هاى آسمانى، 144/9.

[141]. عبداللّه  شهبازى، نظریه توطئه، صعود سلطنت پهلوى و تاریخ نگارى جدید در ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى، 1383، صص 69-74.

[142]. سایه روشن هاى بهائیت 91، روزنامه کیهان، شنبه 28 آبان 1384.

[143]. جواد منصورى، تاریخ قیام پانزدهم خرداد به روایت اسناد، ج 1، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1377، ص 324.

[144]. فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، اسماعیل رائین. تهران: امیرکبیر، 1357، ج 3، ص 380.

[145]. محمد خاتمى، فراماسونرى، تهران: کتاب صبح، 1380، ص 132.

[146]. محمد احمدى، پژوهه صهیونیت، تهران: ضیاء اندیشه، 1376، ج 1، صص 390- 391.

[147]. گزارش اداره کل سوم ساواک، 8/2/1352؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى، حسین فردوست تهران: انتشارات اطلاعات، 1369، ج 1، ج 2، ص 394.

[148]. فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، پیشین، ج ا، ص11.

[149]. در جریان انقلاب مشروطه علاوه بر دار زدن شیخ فضل اللّه  نورى، عوامل بیگانه با کمک دستگاه مخوف تروریستى تشکیلات بهائیت، رهبران مذهبى از بهبهانى تا طباطبایى را از صحنه حذف کردند و آخوند خراسانى را نیز به شهادت رساندند.

[150]. ر.ک: بهائیت در ایران، پیشین، صص 229-199.

[151]. جستارهایى از تاریخ بهائیت، پیشین، صص 28 ج 29.

[152]. جهت آشنائى با این عوامل ر.ک: بهائیت و رژیم پهلوى، على حقیقت جو، ویژه نامه ایام، ش29.

[153]. همان.

[154]. زرسالاران یهودى و پارسى، استعمار بریتانیا و ایران، عبداللّه  شهبازى، ج 3، آریستوکراسى و غرب جدید، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى، 1379، ص 78.

[155]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، پیشین، ج 1، ص 376.

[156]. همان، ص 374؛ و ر.ک: کابینه حسنعلى منصور به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات،1 شهریور 1384.

[157]. عبدالله شهبازى، جستارهایى از تاریخ بهائى گرى ایران، فصلنامه تاریخ معاصر، سال هفتم، شماره 72، ص 5.

[158]. بهائیت، رژیم پهلوى و مواضع علماء، روح اللّه  حسینیان، فصلنامه مطالعات تاریخى، شماره 17 ویژه نامه بهائیت، تابستان 1386، ص 11.

[159]. اسناد متعددى در این زمینه وجود دارد. جهت آشنایى ر.ک: ویژه نامه ایام 29، به نشانى اینترنتى: www.ayam29.com/document/092.htm

[160]. محمد اختریان، نقش امیر عباس هویدا در تحولات سیاسى اجتماعى ایران، تهران: علمى 1375، ص164.

[161]. ر.ک:

1. جواد منصورى، تاریخ قیام پانزدهم خرداد به روایت اسناد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى ،1377، ج1، ص 325-324؛

2. معماران تباهى، سیماى کارگزاران کلوپ هاى روتارى در ایران، دفتر پژوهش هاى مؤسسه کیهان، تهران: انتشارات کیهان، 1377، ج 1 و 3.

[162]. به عنوان نمونه ر.ک: انشعاب در بهائیت، عباس رائین؛ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى؛ جواد منصورى، تاریخ قیام پانزدهم خرداد به روایت اسناد؛ محمد احمدى، پژوهه صهیونیت مجموعه مقالات، تهران: مرکز مطالعات فلسطین، 1381ش، ج 2، صص 391ج 392؛ و…

[163]. پروین غفارى، تا سیاهى در دام شاه، تهران: مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1376، ص 106.

[164]. یادداشت هاى علم، امیر اسداللّه  علم، تهران: مازیار، 1387، صص142- 140.

[165]. رادیو 24 ساعته لس آنجلس، 21/11/1378 و هفته نامه پنجشنبه، سال سوم، شماره 95، ص11.

[166]. نام کتاب: شمس الدین رحمانى، جنایت جهانى، تهران: پیام نور، 1381، صص 61 -62.

[167]. هژبر یزدانى یک گاودار سنگسرى بود که با حمایت سرلشکر ایادى ـ همشهرى او و پزشک ویژه شاه ـ و دیگر بهائیان توانست به یکى از مهم ترین چهره هاى اقتصادى دوران پهلوى تبدیل شود. بسیارى نظرشان بر این بود که وى در واقع به نمایندگى از بهائیان فعالیت اقتصادى مى کرد و چهره اى پوششى بود که در پشت آن جامعه بهائى پنهان شده و فعالیت هاى اقتصادى داشت. این فعالیت چندان پردامنه بود که بعید مى نمود یک نفر آن هم چهره اى عادى مثل یزدانى بتواند به چنین موقعیتى دست یابد مگر آن که از حمایت قاطع و پشت پرده اى برخوردار باشد. اسنادى که در این پرونده آمده است گواهى است بر بخشى از زد و بندهاى وى براى گرفتن امکانات و اعتبارات مالى بیشتر. وى هر گاه به مشکل برخورد مى کرد با اعمال نفوذ از سوى سرلشگر ایادى و همین طور نصیرى که یکى را پدر خودش و دیگرى را برادرش مى نامید، موانع را از سر راه بر مى داشت. حتى یکبار موفق شد یکى از مخالفانش را به گونه زیرکانه در اتاق عمل، با استفاده از قطع اکسیژن به قتل برساند. نفوذ هژبر در دستگاه اقتصادى پهلوى یکى از اتهامات رایج سلطنت پهلوى را که حمایت از بهائیان بود ثابت مى کرد. این امر تا به آنجا پیش رفت که مردم طى دوران انقلاب به برخى از بانکها که خبر از نفوذ یزدانى در آنها داشتند حمله کرده و این اقدامات را به سبب مبارزه با بهائیت مى دانستند. ر.ک: هژبر یزدانى به روایت اسناد ساواک، تهران: مرکز بررسى اسناد تاریخى، 1384.

[168]. ر.ک: معماران تباهى، دفتر پژوهش هاى مؤسسه کیهان، ج 3، صص 26 ج 42؛ هژبر یزدانى به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسى اسناد تاریخى.

[169]. جُستارهایى از تاریخ بهائى گرى در ایران، جغرافیاى جمعیتى بهائیان ایران، پیشین.

[170]. گزارش به ساواک، 19/5/1350، ظهور و سقوط سلنطت پهلوى، ج 2، ص 385.

[171]. ر.ک: سیطره کامل بهائیت بر ارکان و تشکیلات رژیم پهلوى، پایگاه اینترنتى موعود.

[172]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، پیشین، ج 1، ص 374.

[173]. مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى اطلاعات، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 1، 1370، ص 374.

[174]. علیرضا آقایى، نقش رژیم پهلوى در تحکیم فرقه بهائیت، خبرگزارى فارس 22/1/85.

[175]. همان، صص 201 -204.

[176]. (راسپوتین» از شخصیت هاى بسیار مرموز، فاسد و منحرف دربار «نیکلاى دوم» آخرین امپراطور روسیه بود. او با آلودگى به سحر و جادو و اعتقاد به لجام گسیختگى جنسى به دربار تزار راه یافت و با زنان دربار به ویژه ملکه «الکساندرا» همسر تزار روابط نامشروع جنسى برقرار نمود. فساد رابطه جنسى او با زنان دربار و همسر تزار از یکسو و نفوذ و تأثیرى که در جابه جایى مسئولان و عناصر داخل حکومت داشت به همراه همدستى اش با همسر تزار در به قتل رساندن مخالفان، از او عنصرى غالب و فاسد و وحشتناک ساخته بود، به گونه اى که هر عملى که مى خواست، انجام مى داد و کسى را یاراى مخالفت با او نبود. این دو مشخصه به طور کامل در ایادى جمع آمده بود و او در دربار شاه حتى بیشتر و مسلط تر از راسپوتین به فتنه و فساد اشتغال داشت. راسپوتین، آر. جى. مینى، ترجمه اردشیر روشنگر، تهران: البرز، 1377؛ لغت نامه دهخدا؛ فرهنگ فارسى معین؛ دایره المعارف بریتانیکا.

[177]. احرار، شماره 1، تیرماه 58، ص 6؛ بهائیت در ایران، پیشین، ص 274.

[178]. فرازهایى از تاریخ انقلاب به روایت اسناد ساواک و آمریکا، تهران: وزارت اطلاعات، 1368ص 15.

[179]. تاریخ قیام پانزدهم خرداد به روایت اسناد، پیشین، ج1، ص 326.

[180]. دخترم فرح، فریده دیبا، ترجمه الهه رئیس فیروز، تهران: به آفرین، 1386، ص 321.

[181]. تاریخ قیام پانزدهم خرداد به روایت اسناد، پیشین، ص 336.

[182]. در مقابل چنین تهاجمى، شاهد مقاومت همه جانبه حوزه هاى علمیه، مراجع عظام تقلید نظیر آیه اللّه  بروجردى و حضرت امام خمینی ره مى باشیم که با موضعگیرى هاى هوشمندانه و قاطع خویش و آگاه نمودن جامعه اسلامى، نقشى مهم در خنثى نمودن توطئه هاى رژیم پهلوى، سران اسرائیل و بهائیت ایفا نمودند. این موضوع در بخش هاى بعدى کتاب به تفصیل ارائه گردیده است.

[183]. به نقل از: روح اللّه  حسینیان، بهائیت، رژیم پهلوى و مواضع علماء، فصلنامه مطالعات تاریخى ویژه نامه بهائیت، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى، تابستان 1386، صص 11- 35.

[184]. پرونده کلاسه 185/2909 -21/11/23 دادسراى شاهرود، فجایع بهائیت یا واقعه قتل ابرقو.

[185]. پزشکى یهودى در کاشان به نام دکتر برجیس، بهائى شده بود و تبلیغ بهائیت مى کرد. او حتى به مسلمانانى که بر ضد بهائیت اقدام مى کردند، داروى اشتباهى تجویز مى کرد، تا آنان را از میان بردارد. او فساد اخلاقى شدیدى نیز داشت و در پوشش طبابت به ناموس مردم تعدى مى کرد. ر.ک: سفیر سحر، سیدعلى سید کبارى، انتشارات بلیغات اسلامى، 1378، ص 91.

[186]. ر.ک: برگ هایى از تاریخ حوزه علمیه قم، رسول جعفریان، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1381، ص 92-91؛ انجمن حجتیه در بستر زمان، گفت و گو با طاهر احمدزاده، گزارش حجتیه، گروه تألیف باشگاه اندیشه، تهران: باشگاه اندیشه، 1384؛ سازمان هاى مذهبى – سیاسى ایران، رسول جعفریان، تهران: نشر دانش و اندیشه معاصر، 1385، صص 368-378.

[187]. ر.ک: سید محمدحسین منظورالاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، تهران: شیرازه، 1379، صص 499- 498.

[188]. خاطرات دکتر مهدى حائرى یزدى، به کوشش حبیب لاجوردى، تهران: نشر کتاب نادر، 1381، ص45.

[189]. بهائیت در ایران، پیشین، صص 249 ج 250.

[190]. برخى اخبار حکایت از برنامه سازمان یافته گروه بهائیت براى خروج اسناد مکتوب صوتى و تصویرى سخنرانى هاى افشاگرانه مرحوم فلسفى علیه بهائیت دارد.

ر.ک: پایگاه تحلیلى خبرى جهان، نوارهاى مرحوم فلسفى علیه بهائیت ناپدید شد، 8/7/1386.

[191]. جستارهایى از تاریخ بهائى گرى در ایران، پیشین، صص 2- 3.

[192]. جهت آگاهى بیشتر ر.ک: بهائیت، رژیم پهلوى و مواضع علما، روح اللّه  حسینیان، فصلنامه مطالعات تاریخى، شماره 17 ویژه بهائیت، ص 11.

[193]. 60 سال فراز و نشیب، روایتى تازه از انجمن حجتیه، فتاح غلامى، گزارش حجتیه، گروه تألیف باشگاه اندیشه، تهران: باشگاه اندیشه، 1384؛ عماد الدین باقى، در شناخت حزب قاعدین زمان، نشر دانش اسلامى، 1362، ص 186.

[194]. سازمان هاى مذهبى – سیاسى ایران، پیشین، صص 368-378.

[195]. همان، ص 377.

[196]. جریان شناسى انجمن حجتیه، همان، ص 118.

[197]. نکته قابل تأمل، تأکید اساسنامه انجمن حجتیه بر عدم دخالت انجمن در امور سیاسى بود. به گونه اى که قید گشته بود: «انجمن به هیچ وجه در امور سیاسى مداخله نخواهد داشت و نیز مسؤالیت هرنوع دخالتى را که در زمینه هاى سیاسى از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، بر عهده نخواهد داشت.» از سایر نکات مهم در اساسنامه که بعدها به شدت مورد انتقاد انقلابیون قرار گرفت؛ پذیرش رژیم حاکم و تأکید بر این نکته که تمام فعالیت ها در چهارچوب قوانین کشور انجام مى پذیرد بوده است. تقریباَ در تمامى بندهاى اساسنامه به گونه اى بر این بحث تأکید شده است.

[198]. بازشناسى مبانى فکرى انجمن حجتیه، مرتضى فیروزآبادى، سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامى.

[199]. مجله مصاحبه هاى زبان گویاى انقلاب، شماره 19، عروه الوثقى شماره 85، پنجشنبه 22/7/1366.

[200]. در شناخت حزب قاعدین زمان، پیشین، ص 33.

[201]. طبعاً در این سال ها مبارزه با بهائیت منحصر به انجمن حجتیه نبود. در اطلاعیه هایى که گاه از سوى مراجع انتشار مى یافت، با نفوذ اقتصادى بهائیان مبارزه مى شد. نمونه آن اطلاعیه آیه اللّه  شریعتمدارى بود که در شوال 1392 آذر 51 در این باره صادر کرده، نوشت: «خرید و فروش و تبلیغ و آشامیدن پپسى و… که مربوط به فرقه ضاله و مضله بهائى است و سهمى از منافع آن در راه تخریب اسلام و تقویت کفر مصرف مى شود، جایز نیست. مسلمانان باید غیرت و حمیت اسلامى داشته باشند و جبهه ى کفر را تقویت ننمایند.»

[202]. در شناخت حزب قاعدین زمان، پیشین، ص 55.

[203]. نشریه خراسان وابسته به بنیاد مستضعفان، 30/8/1360.

[204]. جریان شناسى انجمن حجتیه، سید ضیاءالدین علیانسب، قم: زلال کوثر، 1385، ص 24.

[205]. انجمن حجتیه و انحرافات آن، پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1 بهمن 1384.

[206]. بهائیت در ایران، سعید زاهد زاهدانى گفت وگو، فصلنامه موعود شماره 38.

[207]. نهضت امام خمینی ره، سیدحمید روحانى، تهران: مرکز اسنادانقلاب اسلامى، 1372، صص303-302.

[208]. صحیفه امام، روح اللّه  موسوى خمینى، مجموعه آثار امام خمینى(ره، بیانات، پیام ها، مصاحبه ها، احکام، اجازات شرعى و نامه ها)، ج 1، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1378، ص 109.

[209]. پاسخ امام به علماى یزد، اردیبهشت 42، صحیفه نور، ج 1، ص 44.

[210]. روح اللّه  موسوى خمینى، ولایت فقیه، تهران: مؤسسه تنظیم و شر آثار امام ره، 1374صص 116-117.

[211]. سؤال بازماندگان و اصناف قم از امام، تاریخ اسفند 1341، صحیفه نور، ج 1، صص 35- 34.

[212]. صحیفه امام، ج 2، ص 300.

[213]. ولایت فقیه، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1374، ص 16.

[214]. جهت آشنایى با نظرات حضرت امام ره در این زمینه ر.ک: روح اللّه  موسوى خمینى، ولایت فقیه، پیشین.

[215]. نامه مورخه اردیبهشت 1342، صحیفه نور، ج1، ص 44.

[216]. ر.ک: بازشناسى مبانى فکرى انجمن حجتیه، مرتضى فیروزآبادى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى.

[217]. صحیفه نور، ج 18، ص 36 و 37.

[218]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، پیشین، ص 204.

[219]. امام خمینی ره و بهائیت، مریم رفیعى، ویژه نامه ایام، ش 29.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد