خانه » همه » مذهبی » بخش سوم : پرسش هاى اخلاقى

بخش سوم : پرسش هاى اخلاقى


بخش سوم : پرسش هاى اخلاقى

۱۳۹۵/۰۵/۰۷


۲۲۰ بازدید

مقام طمأنینه

پرسش ۱۵. مقام طمأنینه چیست و آیا طمأنینه با ایمان فرق دارد؟

مقام طمأنینه

پرسش 15. مقام طمأنینه چیست و آیا طمأنینه با ایمان فرق دارد؟

ایمان درجاتى دارد که برخى از آن ها ممکن است با تزلزل همراه باشد. ولى مقام والاى ایمان همان طمأنینه است و راه رسیدن به این درجه والا هم گناه نکردن است. اگر ما خود را با گناه مسموم نکنیم و در مسیر خدا باشیم هیچ مشکلى پیش نمى آید. اگر هم آسیبى دیدیم این براى پخته شدن و امتحان ما است.

گندم مادامى که در انبار است قیمت ارزانى دارد، وقتى که زیر سنگ آسیاب قرار گرفت و فشار دید و آرد شد قیمتش بیشتر مى شود. وقتى به تنور رفت و به نان تبدیل شد، قیمت آن از قبل گران تر و غذاى آدم مى شود. همین فشار دیدن باعث کمال گندم است. خداوند در قرآن کریم فرمود: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِینَ»[1]. بنابراین طمأنینه آن مرحله والاى ایمان است.

رقت قلب

پرسش 16. راههاى رقت قلب چیست؟

رقت قلب داریم و ضعف قلب، ممکن است کسى بگوید من در مدت عمرم یک گوسفند را سر نبریده ام یا مرغى را ندیده ام که سر ببرند، این رقت قلب نیست بلکه ضعف نفس است. زیرا همین شخص که مى گوید من تحمل دیدن گوسفند ذبح شده را ندارم وقتى کباب گوسفند را مى خورد و بوى کباب به مشام فقرا مى رسد بى خیال است و قلبش تکان نمى خورد و به فکر آن هانیست. رقت قلب و عاطفه از فضائل انسانى است در حالى که ضعف نفس فضیلت نیست. راهى که انسان با طى آن برابر دستورات الهى خدمتى به خلق خدا انجام مى دهد رقت قلب است و آن راهى که با دستورات الهى برابر نیست، ضعف نفس است.

رقیق القلب بودن این است که انسان وقتى فقیرى را دید واقعا متأثر شود، از قیامت و دوزخ که گفته مى شود، از نابسامانى وضع یک عده اى واقعا متأثر شود، این را مى گویند رقت قلب. راه رقت قلب هم گناه نکردن است. از حضرت على (علیه السلام) روایت شده است: «ما جَفَّتِ الدُّومُوُع اِلاّ لِقَسوَةِ الْقُلُوب وَما قَسَّتِ الْقُلُوبُ اِلاّ لِکَثْرَةِ الُّذنُوب»[2] چشم ها گرفتار خشکى نمى شوند مگر در اثر قساوت قلب، و قلب گرفتار قساوت نمى شود مگر در اثر گناه زیاد.

استاد و مرشد اخلاق

پرسش 17. نقش استاد اخلاق و مرشد در تکامل انسان چیست؟

اگر استاد و مربى پیدا شود که نقش مهمى دارد. گفت: «آن که یافت مى نشود آنم آرزوست».

بعضى درس اخلاق مى گویند، بعضى معلم اخلاق اند، بعضى راهنما هستند. این راهنما یا استاد، گذشته از این که کلیات و تئورى را مى داند باید روانشناس خوبى هم باشد تا خصوصیات اشخاص مختلف را درک کند. بعضى از کارها است که براى یک شخص خوب است و براى دیگرى بد.

داروها همه اش براى همه افراد خوب نیست. دارویى که براى یک نفر شفا است براى شخص دیگر سم است. بعضى از پژوهشگران پزشکى 2500 نوع سر درد کشف کرده اند (حدود 11 سال قبل) و شاید الان به 5000 نوع رسیده باشد این فقط یک گوشه از بدن است، روح که اسرار اعجاب آمیزترى دارد.

خلاصه کسى باید استاد و راهنما باشد که خصوصیات روحى آدم را بداند، بگوید فلان کار براى تو این گونه خوب است براى فلانى آن گونه، اگر واقعا کسى باشد که این خصوصیات را داشته باشد و لحظه به لحظه انسان را راهنمایى کند، نعمت خوبى است ولى بسیار کم نصیب انسان مى شود.

شرایط توبه

پرسش 18. شرایط توبه و مراحلش چیست؟

بعضى از شرایط توبه واجب و اساسى است؛ بعضى مستحب. شرایط اساسى توبه چند چیز است:

1. انسان جدّا از گذشته پشیمان شود؛ 2. تصمیم جدى بگیرد که در آینده آن کار را نکند؛ 3. بعد از پشیمانى نسبت به گذشته و تصمیم نسبت به آینده با اخلاص به پیشگاه ذات اقدس اله عرض کند و بگوید: خدایا آمدم.

چرا دست یازم چرا پاى کوبم

مرا خواجه بى دست و پا مى پسندد

نه رو به قبله بودن لازم است، نه آب توبه خوردن و نه طهارت ظاهرى مثل وضو و غسل، فقط بگوید: خدایا آمدم. این اساس توبه است و بقیه تشریفات و مستحبات است مثل: رو به قبله بودن، غسل توبه نمودن، ذکر خاص گفتن. به هر حال خود توبه در حکم آب است و انسان را شستشو مى دهد، این طور نیست که توبه دشوار باشد.

حفظ حالت توبه

پرسش 19. چه کنیم که بعد از توبه مجددا آلوده نشویم؟

مراقبت کنید. مراقبت یعنى مراقب خود بودن. رقیب از رقبه به معنى گردن گرفته شده است. کسى که در امتحانات سر مى کشد تا ببیند دیگران تقلب نکنند به او مى گویند رقیب. گفته اند رقیب خود باشید، همیشه گردن بکشید ببینید چه کسى سراغ شما آمده است، چه کسى مى خواهد به جاى شما بنشیند، شیطان آمده است یا فرشته، اگر خداى ناکرده انسان لغزید این طور نیست که براى همیشه محروم شود. خداوند توبه او را قبول مى کند و مى پذیرد.

تسلط بر افکار خود

پرسش 20. چه کنیم که بر افکار خود به ویژه افکار شیطانى پیروز شویم؟

مراقبت براى همین است. به ما گفته اند هر کارى انجام مى دهید بگویید «بِسْمِ اللّه الَّرحْمنِ الرَّحیمِ». یعنى هر کارى مى خواهید انجام دهید طورى باشد که در مدخل ورودى آن بتوان گفت: خدایا به نام تو. این عمل دو دستور به ما مى دهد یکى این که هر کارى را بدون مطالعه و تفکر و عاقبت سنجى انجام ندهیم، دوم این که کارى را انتخاب کنیم که بتوانیم بگوییم خدایا به نام تو. چنین کارى، یا واجب است یا مستحب. حرام و مکروه را که نمى توان به نام خدا انجام داد. اگر ما این کار را انجام دادیم شیطان در اسارت ما قرار مى گیرد.

شیطان و نماز

پرسش 21. آیا کسى که شیطان وجود او را تسخیر کرده، نماز او به حساب شیطان و مانند او گذاشته مى شود؟

خیر، نماز او به حساب خودش نوشته مى شود منتها جزء کسانى است که «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً»[3].

افراد چند گروهند: بعضى ها منزه محض هستند، مخلِص و مخلَص هستند که در نامه عمل آن ها جز فضیلت چیز دیگرى نیست مثل ائمه معصومین (علیهم السلام) . بعضى ها متأسفانه کسانى هستند که در نامه عمل آن ها جز تباهى و سیاهى چیزى نیست، این ها کسانى اند که «خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»[4] گروه سوم کسانى اند که «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً»، گاهى به طرف فضیلت و گاه به طرف رذیلت حرکت مى کنند، این ها مادامى که تسلیم شیطان نشوند و عقائدشان محفوظ باشد امید نجات دارند و نماز و عبادات این ها به حساب خودشان است، چون اصل عقیده را حفظ کرده اند و اجازه نداده اند بیگانه در مسائل عقیدتى به جاى ایشان تصمیم بگیرد.

صراط مستقیم

پرسش 22. در مورد صراط مستقیم که با حرکت در آن از راه هاى انحرافى مصون مى مانیم توضیح دهید.

صراط مستقیم دین خدا است، جایى است که شیطان کمین کرده است. کسى که با معرفت و اهل مراقبت است، مى داند راهى که مى رود صراط مستقیم است یا نه. انسان اگر یک مقدار از راه را با اخلاص طى کند بقیه راه را با عنایت خدا مى پیماید. شیطان هم در راه مستقیم کمین کرده و الاّ کج راهه را شیطان خودش اداره مى کند. یعنى کسانى که بر اثر شیطنت شیطان اغوا شده اند در کج راهه هستند.

شیطان گفت من خودم در صراط مستقیم به کمین هستم: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ»[5]؛ ولى ذات اقدس اله وعده داد که اگر شما مقدارى جلوى شیطنت شیطان را بگیرید نصرت الهى شامل حال شما خواهد شد. «وَ مَنْ یُؤمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ»[6]؛ «وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا» یعنى کسى که در مراحل ابتدایى به خدا ایمان بیاورد و از خدا و رسولش اطاعت نماید پاداش او این است که صراط مستقیم را به آسانى طى مى کند. «فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى»[7] اگر کسى با تقوا بود و در راه خدا انفاق کرد ما انجام کارهاى خیر را برایش آسان مى کنیم. بنابراین براى پیمودن صراط مستقیم بعد از معرفت باید کمى انسان خالصانه حرکت کند، بقیه اش به آسانى طى خواهد شد.

رسیدن به یقین

پرسش 23. براى مقابله با شبهات و رسیدن به یقینى که هیچ شکى نتواند در آن خللى ایجاد کند غیر از راه مطالعه و تحقیق چه راهى را پیشنهاد مى کنید.

تحقیق و مطالعه پنجاه درصد راه است. پنجاه درصد مابقى بستگى به عمل انسان دارد. یعنى انسان باید هم محقق باشد هم متحقق. محقق کسى است که از نظر علمى عمیقا تحقیق نموده و مطالب را براى خود حل نموده است ولى متحقق کسى است که آنچه را فهمیده باور کرده و برابر آن عمل مى کند. اگر کسى عالم محض بود یعنى حرف هاى خیلى متقن و محکم داشت ولى ایمان نداشت، به علوم خود باور نداشت، اهل عمل به حقایقى که برایش مکشوف شده نبود، کم کم دُچار شک و شبهه مى شود.

خداوند درباره فرعون و همفکرانش تعبیر لطیفى دارد، مى فرماید: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً»[8] موساى کلیم هم طبق آیات قرآن به فرعون فرمود: «لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[9] تو مى دانى که این ها را کسى نفرستاده به جز خداى آسمان ها و زمین، ولى باور نداشت.

ما یک فهم داریم یک باور، فهم در اختیار ما نیست ولى باور در اختیار ما است. یعنى اگر فکر کردیم، درس خواندیم و مطالعاتى انجام دادیم علمى براى ما حاصل مى شود و از این به بعد نمى توانیم بگوییم من نمى خواهم بفهمم.

اراده در فهم دخیل نیست اما در باور دخیل است. یعنى انسان بعد از آن که چیزى را فهمید، مى تواند باور کند و مى تواند باور نکند، مى تواند گردن بنهد یا ننهد. گاهى دو نفر با هم بحث مى کنند و با این که یکى براى دیگرى حق را روشن مى کند ولى این شخص زیر بار نمى رود؛ یعنى نفس به قدرى شرور است که مى تواند در برابر 4=2×2 بایستد و بگوید من باور نمى کنم با این که فهمیده است.

براى این که به ویروس درونى «شک و شبهه» مبتلا نشویم باید آن چه را فهمیده ایم باور و عمل کنیم. تا عمل در کار نباشد یقین حاصل نمى شود.

براى نجات از گزند شبهه، بهترین راه این است که هر چه را فهمیدیم عمل کنیم و باور کنیم و پا روى نفس بگذاریم.

انجام عبادات

پرسش 24. براى بهتر انجام دادن عبادات چه کنیم؟

بیانى نورانى از امام صادق ـ سلام اللّه علیه ـ رسیده است که «ما ضَعُفَ بَدنٌ عَمّا قَوِیَتْ عَلَیْهِ النِّیَّةُ»[10] با اراده قوى هرگز بدن، گرفتار ضعف نمى شود. در بین تن و جان اصالت از آن جان است. این چنین نیست که بدن بتواند مستقیما فتوا دهد و بگوید من این کار را نمى توانم انجام دهم. اگر اراده قوى باشد هرگز بدن گرفتار ضعف نمى شود. این از غُرَرِ بیانات امام ششم (علیه السلام)  است. وقتى نیّت نسبت به یک امر، قطعى و قوى شد بدن همراهى مى کند.

به ما گفته اند بدن مرکوب خوبى است، این مرکوب و ابزار را از دست ندهید، کارى که به این بدن آسیب برساند نکنید. لذا گفتند اگر وضو براى بدن ضرر دارد تیمم کنید، اگر روزه در ماه رمضان براى بدن ضرر دارد در وقت دیگر قضایش را بجا آورید. اگر احیانا مى بینید بدن بعضى ها در قبر نمى پوسد براى این است که بدن تعدیل شده است و تحت رهبرى روح درست حرکت کرده است، حیف است انسان این زیر دست را برنجاند.

روح نسبت به بدن ولایت دارد انسان حق ندارد به بدن خود ظلم کند، کارى کند که باعث هلاکت این بدن شود، چنین کارى حرام است. بدن اسیر روح است چه بهتر که از این بدن حداکثر بهره را ببریم، بنابراین با پرهیز از افراط و تفریط، انسان مى تواند حد متعادل و اراده قوى داشته باشد. اگر خداى ناکرده بدن از پا در افتاد دیگر به درد کسى نمى خورد. شما ان شاء اللّه در آینده باید به این جامعه خدمت کنید، تدریس کنید، کتاب بنویسید، پس یکى از بهترین کارها این است که به فکر سلامت بدن خود باشید.

عبادت فردى و اجتماعى

پرسش 25. عبادت فردى ما را زودتر به کمال مى رساند یا عبادت اجتماعى؟

عبادات فردى که واحب است حتما باید انجام گیرد و قابل تغییر و تبدیل نیست، اما اگر بخواهیم مستحبات فردى را نسبت به خدمات اجتماعى بسنجیم مثلاً اگر انسان مشغول خدمتى است که جامعه را در راه صحیحى وارد مى کند و دل هاى عده زیادى را به دین و خداى سبحان نزدیک مى کند، البته این اثرش خیلى بیشتر است.

اگر کسى با خواندن نماز مستحبى یا روزه مستحبى از خدمات عمومى که دل هاى عده اى را به سمت دین مى کشاند محروم شود نباید این کار را بکند و باید کار اجتماعى را انجام دهد که اثرش بیشتر است. کار اجتماعى اگر جنبه دینى داشته باشد یعنى انسان غرضش این باشد که دل هاى مردم را به یک نظام الهى دعوت کند این کار بر مستحبات فردى ارجح است.

هیپنوتیزم و کمال

پرسش 26. آیا مى شود از راه هیپنوتیزم براى رسیدن به کمال استفاده کرد؟

هیپنوتیزم راه رسیدن به کمال نیست. گاهى ضرورت اقتضا مى کند انسان از خواب مصنوعى کمک بگیرد وگرنه راه صادق و مستقیمى که همه انبیا رفتند و به دیگران ارائه کردند راه کمال است. انسان راه حق را بفهمد، بعد در این راه به مقدار معتدل حرکت کند و دیگران را هم به همراه خود ببرد این راه، راه کمال است. به ما گفته اند راه کمال، راه خیلى آسانى است، سخت نیست. چرا به دنبال هیپنوتیزم و امثال آن باشیم.

قرآن کریم تعبیرش این است: «لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ»[11] ما قرآن را براى یاد حق آسان قرار دادیم، شما اگر خودتان را به امور بد عادت ندهید، کارهاى خوب خیلى سهل است.

شما که الحمدللّه اهل استعمال دخانیات نیستید خیلى به آسانى سیگار را ترک مى کنید چه رسد به بالاتر از سیگار، چون جسم خود را به آن عادت نداده اید. الان براى شما تریاک نکشیدن و سیگار نکشیدن اصلاً مسئله اى نیست، چون در دوران جوانى، خودتان را به این سموم عادت نداده اید ولى اگر کسى خود را به این سموم معتاد کرد چون این کار تحمیلى است بر بدن، ترک آن مشکل است.

گناهان واقعا براى ما همین حکم را دارند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «تَعَطّروا بِالْاِسْتِغْفارِ لا تَفْضَحَکُمْ رَوائِحُ الذُّنُوب»[12] عطر دو قسم است: عطر ظاهرى که استفاده از آن مستحب است بخصوص موقع نماز، عطر باطنى که شامّه جان را مى پروراند و آن فضیلت و طهارت روح است.

در روایات فرمودند با استغفار خود را معطر کنید وگرنه بوى بد گناه آبروى شما را مى برد. کسانى که با مکتب اهل بیت آشنا شدند خیلى به آسانى از گناه مى گذرند و اجازه نمى دهند بوى تعفن گناه، روح آن ها را آلوده سازد. البته اوایل کار مختصرى تمرین این ها دشوار است ولى بعد از آن خیلى آسان مى شود و دیگر نیازى نیست که انسان از کارهاى غیر طبیعى و غیر عادى مثل هیپنوتیزم استفاده کند.

نماز شب

پرسش 27. اگر نماز شب بخوانم در طول روز به درسم لطمه وارد مى شود چه کنم؟

اگر انسان بخواهد نماز شب بخواند به درس روز لطمه وارد نمى شود به شرط این که شب ها یک مقدار زود بخوابد و شام را سبک تر میل کند. شام را هر چه سبک تر میل کنید بهتر است. شما مى دانید بدن دو وعده غذا بیشتر احتیاج ندارد. به ما گفته اند اگر سیر هستید غذا نخورید، در روایات آمده است در حال سیرى غذا خوردن استعداد را کم مى کند.

یکى از بیانات نورانى حضرت امیر این است که «لَمْ تَجْتَمِعَ الْفِطنَةُ و الْبِطْنَة؛ فطانت و هوشمندى با پُرخورى جمع نمى شود». پُرخور هرگز خردمند نمى شود، چرا؟ براى این که تمام تلاش و کوشش روح این است که این غذاها را هضم کند و دیگر فرصت اندیشیدن ندارد. درست مثل آن است که شما یک انسان متخصص دانشمند را رفتگر کوى و برزن کنید تا زباله ها را جمع کند.

اگر کسى بتواند استاد باشد چرا او را به رفتگرى وادار کنیم. روح انسان مى تواند استاد و مربى خوبى باشد، حیف است او را رفتگر جسم کنیم، بگوییم زباله ها را جمع کن. غذایى که مى خوریم تا به مواد دفعى و زباله تبدیل شود طول مى کشد. این کار را که بدن انجام نمى دهد؛ این روح است که باواسطه بدن این کارها را انجام مى دهد.

روح یک سلسله قواى ادراکى دارد یک سلسه قواى تحریکى. قواى تحریکى روح نیز یک سرى ابزار فیزیکى دارد مثل معده و روده و ریه و قلب، ولى آن که غذا را به صورت خون در مى آورد و عادلانه بین مو و ناخن و گوش و چشم و مژه تقسیم مى کند، نفس انسان است، روح آدم است.

خلاصه حیف است انسان روح خود را به رفتگرى وادار کند. وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام)  فرمود: «لا تَجْتَمِعُ عَزِیَمَةٌ وَ وَلیمَةٌ».[13] یک وقت انسان اهل سورچرانى است، مى خواهد این جا سور بخورد و آنجا سور بخورد، هر روز یک جا میهمان باشد. آدم سورچران اهل عزم نیست.

انسان تا مى تواند بهتر است دستش کنار سفره خودش باشد. اگر کسى بخواهد اهل عزیمت و جزء وارثان اولولعزم باشد، در همان رفت و آمد با ارحام هم مراقب است.

گاهى میهمانى هایى پیش مى آید که عیبى ندارد انسان برود، اما این که سورچران باشد با اهل عزم بودن سازگار نیست. پس نماز شب انسان را از کار روز باز نمى دارد، به شرط آن که انسان مراقب مسائل جنبى باشد.

خیلى از برنامه هاى تلویزیون است که انسان مى تواند نگاه نکند، همه سریال ها که سودمند نیست. خیلى از جلسات و گفتن ها و شنیدن ها سودمند نیست. حضرت امیر (علیه السلام)  به فرزندش فرمود: جوان! مبادا کارى کنى یا حرفى بزنى که دیگران به تو بخندند. این کار، تو را کوچک مى کند. اگر نیم ساعت به اذان صبح بلند شوید هم به نماز شب مى رسید هم به نماز اول وقت؛ بعد هم کمى استراحت مى کنید و به درس روز هم لطمه اى وارد نمى شود.

نماز و اختراعات

پرسش 28. نماز خواندن بهتر است یا اختراعات ادیسون؟

نماز که پیوند خلق و خالق و ستون دین است با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. اختراعات و عبادات از دو سنخ جداگانه اند که نمى شود آن ها را با هم سنجید. اگر کسى به مبدأ و معاد معتقد باشد مثل همین جناب ادیسون که بالاخره مسیحى و به خدا معتقد بوده است، چنین کسى مطابق دین خودش اگر کارى کرده که رضاى خداوند را در نظر داشته اجرش محفوظ و در آخرت مأجور است.

نماز سرچشمه تمام خوبى ها است و به هیچ وجه قابل مقایسه با اختراعات نیست. به برکت نماز است که بقیه اعمال ما مورد قبول واقع مى شود. «اَوَّل ما یُحاسَبُ بِهِ العَبْد الصّلوة اِن قُبِلتْ قُبِل ما سِواها»[14] هیچ جایگزینى براى نماز نمى توان یافت که برکات نماز را داشته باشد.

عرفان و قرآن

پرسش 29. جایگاه عرفان در قرآن چیست؟

در عرفان چند مطلب اساسى داریم. اول این که عرفان علم حصولى (که از راه تحصیل به دست آید) نیست بلکه قسمت عمده آن از راه تهذیب و تزکیه نفس به دست مى آید. آنجا که ذات اقدس اله فرمود: «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ»[15] بخش اول مربوط به فقه، اصول، حکمت و امثال این ها است و بخش دوم یعنى یُزَکّیهِمْ مربوط به عرفان است. اگر کسى آینه جان را شفاف کند و بفهمد این آینه را به کدام سمت بچرخاند، اسرار عالم در آینه وجودش مى تابد و به آن ها پى مى برد.

حارثة بن مالک که درسى نخوانده بود آمد حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  و عرض کرد: من شب را صبح کرده ام در حالى که به مقام یقین رسیده ام. حضرت فرمود: هر چیز نشانه اى دارد، علامت یقین تو چیست؟ گفت: گویا عرش خدا را مى بینم، بهشت را مى بینم، جهنم و زوزه اهل جهنم را مى بینم و مى شنوم، حضرت فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللّه قَلْبَهُ» بنده اى است که خداوند قلب او را نورانى کرده است.

بحث هاى قرآنى نشان مى دهد که اگر کسى جان خود را شفاف کرد، یعنى اهل دغل و شبهه و خیانت نبود، سلیم الفطره بود و فهمید آینه جان را به کدام سمت بچرخاند، اسرار عالم را مى یابد. گاه انسان آینه جانش را به طرف مار و گرگ و عقرب نگه مى دارد. خوب، این آینه به جز گرگ و عقرب چیز دیگرى نشان نمى دهد. این که تقصیر آینه نیست بالاخره باید کسى باشد تا به انسان بگوید آینه را درست نگه دار.

خداوند در قرآن فرمود: «کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ»[16] اگر اهل علم الیقین باشید و صفاى ضمیر داشته باشید هم اکنون جهنم را مى بینید. و الاّ بعد از مرگ، کافر هم جهنم را مى بیند و مى گوید: «رَبَّنا اَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا».[17]
زمانى در عمره مفرده در حرم مطهر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  روبه روى حرم نشسته بودیم، جوانى نزد من آمد و گفت: حاج آقا قصه اى دارم مى خواهم با شما در میان بگذارم، اجازه مى دهید این قصه را بگویم. گفتم: بفرمایید.

گفت: من اهل فلان شهر ایران و آب میوه فروش هستم. براى اینکه آب میوه خنک و گوارا باشد ما یک تکه یخ داخل لیوان مى اندازیم، بعد آب میوه روى آن مى ریزیم تا لیوان پر شود و به قیمت معمول مى فروشیم. آن تکه یخ که قیمتى ندارد، ما تعهد کرده ایم یک لیوان آب میوه بدهیم صد ریال، مقدارى از این لیوان را آن تکه یخ اشغال مى کند و قاعدتا از حجم آب میوه کاسته مى شود.

بعد گفت: من یک روز صبح که آمدم مغازه در را باز کنم، دیدم قالب هاى یخى که معمولاً صبح قبل از آفتاب مى آورند جلوى در مى گذارند شعله ور شده و آتش از این یخ ها بلند است. فهمیدم که مشکل کجاست، و این ناشى از غلّ و غش ما در فروش آب میوه ها است. بعد از آن رفتم لیوان هاى بزرگترى تهیه کردم و یخ داخل آن مى اندازم و یک لیوان آب میوه کامل را داخل لیوان بزرگتر مى ریزم و به مشترى مى دهم. این جوان د رکنار قبر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  بعد از این جریان همین آیه را قرائت کرد: «کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ* لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ». خلاصه لقمه حرام آتش است. در سوره نساء فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً»[18] کسانى که اموال یتیمان را به ظلم مى خورند، همانا در حال خوردن آتشند.

ما درسى مى خواهیم که فارغ التحصیلى نداشته باشد چون دشمن اصلى ما شیطان، فارغ التحصیل نمى شود. تا زنده ایم ما را رها نمى کند ما هم تا زنده ایم باید درس بخوانیم. درس هاى حوزه و دانشگاه هم که بالاخره بعد از 30 ـ 20 سال ملال آور است. درسى باید خواند که ملال را از بین ببرد و این همان راه تهذیب نفس یا عرفان حقیقى است. پالایش کردن درون و مراقبت دائم داشتن راه عرفان است.

مرحوم کلینى روایتى نقل مى کند به این مضمون که انسان هاى نخستین خواب نمى دیدند. انبیا به آن ها مى گفتند: حساب و کتابى هست و هر کسى در برابر اعمالش مسئول است ولى مردم باور نمى کردند. کم کم رؤیا نصیب افراد بشر شد، پس از آن افرادى که خواب مى دیدند، بامداد حضور پیامبرشان رسیدند و گفتند: این ها چیست که ما در خواب مى بینیم؟ پیامبرشان فرمود: این ها نمونه هایى از آن چیزهایى است که ما درباره بعد از مرگ مى گوییم. به هر حال راه تهذیب نفس بهترین راه عرفان حقیقى است و اختصاصى هم به درس خوانده ها یا حوزه یا دانشگاه ندارد و ملال آور هم نیست.

تحصیل عرفان نظرى

پرسش 30. آیا صرف خواندن عرفان نظرى براى دانشجویان مفید است یا خیر؟

دانشجویان یک سلسله کارهایى دارند که نظام نیازمند آن ها است و برخى از آن ها واجب عینى و برخى دیگر واجب کفایى است. تحصیل در رشته هایى مثل عرفان نظرى خواسته هاى درونى را ارضا نمى کند، این ها علمى است که بعد از بازنشسته شدن، کم کم از یاد مى رود.

آنچه مهم تر است این است که دانشجویان در کنار مطالعات رشته خود، یکسرى مباحث اخلاقى را هم مطالعه کنند. عقاید انسان باید به وسیله مواعظ اخلاقى تقویت شود. دعاها، زیارت ها، شعرهاى آموزنده و امثال این ها هر کدام به نوعى سودمند است و هر کس از هر کدام از این راه ها بتواند در جهت بهبود اخلاق خود استفاده کند باید از همان طریق عمل کند.

بزرگانى مثل مرحوم فیض کاشانى، صدرالمتألهین شیرازى و حکیم سبزوارى از کسانى بودند که به خواندن غزل هاى حافظ اهتمام داشتند. انسان وقتى غزلى مى خواند، احساسى الهى پیدا مى کند و شورش و تبهکارى را کنار مى گذارد. بعضى با شعر و غزل مأنوسند، بعضى با دعا و مناجات، بعضى با قرآن. البته دعا و قرآن را همه مى توانند استفاده کنند اما آثار دیگر عمومیت ندارند.

ببینید در این سن چه چیزى شما را بیشتر به سمت خدا جذب مى کند، همان را مغتنم شمارید. مرحوم بوعلى در نمط نهم اشارات مى نویسد: گاهى عارف احتیاج به نغمه رخم، یعنى آهنگ ملایم دارد که او را متّعظ کند. وقتى ما در درس مرحوم الهى قمشه اى به این قسمت نمط نهم اشارات رسیدیم (سه نفر در آن درس بودیم) در اثناى درس به ذهنمان رسید که وقتى درس تمام شد از استاد اجازه بگیریم که جناب آقاى ربانى خراسانى که از علماى بزرگ تهران اند (یکى از آن سه نفر) هر شب بعد از درس یکى از غزل هاى استاد را براى ما بخوانند و ایشان هم اجازه دادند.

گاه یک مناجات جوان را اداره مى کند، گاه یک غزل یا قصیده کمبودهاى درونى را ترمیم مى کند. لذتى که انسان از یک غزل خوب مى برد هرگز از ترانه نمى برد، ترانه سمّى است که لذت کاذب ایجاد مى کند اما غزل، شهد است که لذت صادق ایجاد مى کند و تا آخر پیرى با انسان هست. غزل حافظ و سعدى ازاین قبیل است.

مرحوم آقا على حکیم که تقریبا یک قرن قبل زندگى مى کرده و از حکماى اسلامى است در کتاب «سبیل الرشاد فى علم المعاد» مى گوید: دیدم در تهران خبر تازه اى منتشر شده و مى گویند در اثر بارندگى شدید، سیلى در «شهر رى» جارى و بعضى از قبرها ویران شده و قبرى در آمده که بدن صاحب آن تازه است و این قبر مربوط به مرحوم «ابن بابویه» است.[19]
عده زیادى از مردم شریف تهران رفتند و زیارت نمودند، بعد از چند روز که اوضاع آرام شد، من خودم شخصا رفتم، دیدم این بدن مطهر تازه است. چه رمزى در کار است که بدن یک انسان 900 ـ 800 سال زیر خاک باشد و نپوسد؟ این گونه اشخاص خود را با ترانه و سایر گناهان مسموم نکرده اند و در حال حیات و بعد از آن برکات الهى شامل حال آن ها شده است.

به هر حال اگر کسى خود را با ترانه سرگرم کند، همین که سنش مقدارى بالا آمد، افت مى کند و مى بیند با ذائقه او جور در نمى آید، در حالى که با مناجات و غزل انس دیگرى دارد. غزل حافظ همیشه مى ماند و حتى هر چه سن، افزایش یابد انسان بیشتر با آن مأنوس مى شود. بنابراین اگر شما این راه را طى کنید مطلوب است.

مى دانیم آهنگ سه قسم است:

1. آن هایى که پیام خوبى دارد و حالت روحى و پاکى در انسان ایجاد مى کند که مشخص است و اشکال ندارد.

2. آهنگى که ریتم خاصى دارد و پیدا است مربوط به مجلس لهو و لعب است و خوى شهوت را تحریک مى کند، نامشروع است.

3. برخى هم که مشکوک است انسان گوش نمى کند. عمده آن است که ما بخواهیم کِیف کنیم، اگر یک راه صحیح داشته باشیم به دنبال مشکوک نمى رویم، همین غزل ها و مناجات ها را با صداى خوب خواندن که خصیصه ما شیعیان است و به خواندن، بیش از نواختن علاقه مندیم خیلى به انسان حال مى دهد و چیز بسیار خوبى است و بیش از آن هم نیاز ما نیست.

به ما گفته اند کسى که اذان مى گوید مستحب است صَیِّتْ ـ خوش صوت ـ باشد تا نیاز قوه سامعه تأمین شود. اشعار خوبى هست که با صداى خوش اگر خوانده شود نیاز انسان را تأمین مى کند.

اگر کسى این راه را برود مى بیند کمبودى ندارد، هرگز خود را به ترانه آلوده نمى کند. از طرف دیگر اشعارى را فرا گرفته که تا دم پیرى براى او گواراست و هر چه سن بالاتر مى رود بهره او از این اشعار پیام دار بیشتر مى شود.

سعى کنید منزوى نباشید. انزوا دو گونه است: ممدوح و مذموم؛ انزواى ممدوح این است که انسان دنیا را کنار بگذارد. این من و ما دنیا است، این چیز مال من است، این مقام مال من است، چرا حرف من را نگفتند، چرا اسم مرانبردند و امثال این ها حرف هاى کودکانه است و براى کسى سودى ندارد و بالاخره آدم را رسوا مى کند. انزواى مذموم انزواى از جامعه است که بسیار بد است. انسان تا زنده است باید در جامعه باشد و خدمت کند و از خلق خدا جدا نشود.

راه کشف و شهود

پرسش 31. راه کشف و شهود چیست؟ راه پى بردن به اسرار مردم چیست؟

راه کشف و شهود را قرآن کریم این گونه مشخص کرد: «…لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ* لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ»[20] شما اگر معارف دین را با برهان و یقین بدانید و به آن عمل کنید، هم اکنون که در دنیا هستید جهنم را مى بینید؛ بعد از مرگ کافران هم جهنم را مى بینند و مى گویند: «رَبَّنا اَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا».[21]
افرادى مثل حارثة بن مالک که مرحوم کلینى در اصول کافى قصه آن را نقل مى کند، در محضر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  مى گفتند: گویا ما بهشت و دوزخ و اهلشان را مى بینیم. اگر ما واقعا به آنچه که از حلال و حرام مى دانیم عمل کنیم و چشم و گوش و دست و پا و غیره را تطهیر کنیم و علم همراه با عمل صالح داشته باشیم به اینجا مى رسیم. خلاصه راه کشف و شهود، بندگى خدا است.

پى بردن به اسرار مردم کار خوبى نیست، و آن هایى هم که به این مرحله رسیده اند مرتب از ذات اقدس اله مسئلت دارند که اسرار مردم را بر آن ها بپوشاند.

خودسازى و اجتماع

پرسش 32. چگونه مى توان بین اجتماع بود و زندگى معمولى داشت و خودسازى کرد؟

جهاد اکبر و مبارزه با هوس و خیالات، کار آسانى نیست. لکن قرآن کریم ما را به این جهاد اکبر دعوت کرد: «فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى* وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى* فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى»[22] اگر کسى اوایل، مشکلات را تحمل کند و مراقب خود باشد و محبوب والایى را انتخاب کند، آنگاه به دیگران به چشم محبوب نگاه نمى کند. اگر کسى قلبش به حبّ خدا مُتَیَّم بود و دیگران را به عنوان ابزار کار دانست که خدمت به آن ها فضیلت دارد، هرگز مشکلى در کارهاى اجرایى برایش به وجود نمى آید.

زن در خانواده

پرسش 33. وظایف زن در خانواده و در جامعه را توضیح دهید.

اگر زن بتواند در خانواده مادر خوبى باشد، یکى از بهترین فضیلت ها است. تربیت فرزند و رعایت اصول خانوادگى کار کوچکى نیست، این که امام راحل مى فرمودند: «از دامن زن، مرد به معراج مى رود» اهمیت مسئله خانواده را نشان مى دهد. مهم ترین کار زن پروراندن نسل صحیح و سالم است و این از مهم ترین برکات الهى است. در جامعه هم، آن مقدارى که زن فراغت دارد اگر بتواند کارى که زن هاى جامعه نیاز دارند انجام دهد خوب است.

گستره علوم در اسلام

پرسش 34. در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  آمده است: «اطلبوا العلم و لو بالصین»، آیا منظور آن حضرت علوم اخلاقى، اعتقادى و مانند آن بوده یا فیزیک، ریاضى و… را هم شامل مى شود؟

علوم دو قسم اند. بعضى از علوم علاوه بر سعادت دنیا، سعادت آخرت انسان را هم تأمین مى کنند، یعنى اسنان را با ملکوتش آشنا مى سازند مثل علم توحید و معرفت نفس و اخلاق، این ها در درجه اول اهمیت قرار دارند. علوم دیگر مثل فیزیک و ریاضى علومى است که براى رفع نیازها است.

دین اسلام چون جامع دنیا و آخرت است هر علمى را که مورد نیاز جامعه است و در تدین و تمدن انسان نقش سازنده دارد تجویز نموده است؛ منتها فرا گرفتن این علوم مراتب دارد، گاه واجب عینى و گاه واجب کفایى است. بنابراین، حدیث فوق شامل فیزیک و شیمى و ریاضى و امثال این ها هم خواهد شد. لیکن اگر کسى فیزیکدان یا ریاضیدان بود باید بداند نردبان خوبى در اختیار او قرار گرفته تا ترقى کند و بالا رود نه این که مانند مقنّى به چاه برود.

شما دنیاى کنونى را که بررسى کنید مى بینید قسمت مهم بودجه جهانى صرف سلاح هاى کشتار جمعى، مفاسد اخلاقى، قاچاق مواد مخدر و امثال آن و بخش کمى از آن جهت ارتزاق مردم مصرف مى شود. در حالى که پیام رسمى اسلام چیز دیگرى است.

مرحوم کلینى رضوان اللّه تعالى علیه حدیثى را در اصول کافى نقل مى کند که فردى آمد امام را زیارت کند عرض کرد: دو گروه از کافران به جان هم افتاده اند، خرید و فروش سلاح هم الان سود آور است، شما اجازه مى دهید به این ها اسلحه بفروشیم یا نه؟ حضرت جوابى داد که با تحلیل به سه فتوا منجر مى شود فرمود: 1. بفروش؛ 2. به هر دو گروه بفروش؛ 3. سلاح دفاعى بفروش نه کشتارى، سپر و زره و چکمه بفروش ولى دشنه و نیزه و شمشیر و تیر نفروش؛ این را مى گویند آن علم اساسى که به دست این مهندسین ملکوتى است.

این علم است که گفتند تا چین برو و یاد بگیر. یعنى هر علمى که انسان را متخلق به اخلاق الهى کند، فیزیک باشد یا ریاضى، طب باشد یا فقه، اگر آن خاصیت اصلى را داشت ارزش پیدا مى کند. ولى اگر انسان را به خدا نزدیک نکرد هر چه باشد ولو علم دین، فایده ندارد.

امر به معروف

پرسش 35. اگر کسى امر به معروف کند ولى خودش عمل نکند، آیا به اندازه همان گفتن ثواب مى برد؟

البته باید بکوشد عمل کند تا حرفش موثر باشد. اگر هم خداى ناکرده خودش اهل عمل نیست، مثل شمعى است که مى سوزد و دیگران را نور مى دهد؛ به هر حال ثواب مى برد. حتى اگر عمل نکند، وظیفه گفتن از او ساقط نمى شود.

دفع و رفع بلا

پرسش 36. تفاوت دفع بلا و رفع بلا چیست؟ در این مسئله صدقه چه نقشى دارد؟

دفع بلا یعنى انسان کارى انجام دهد که بلا نیاید؛ مثل واکسنى که انسان استفاده مى کند تا بیمار نشود. در واقع پیشگیرى است. رفع بلا آن جا است که بلا آمده و باید آن را برطرف کرد؛ مثل این که شخصى بیمار شده و باید درمان شود. صدقه هر دو کار را انجام مى دهد.



شرک خفى


پرسش 37. اگر کسى شرک خفى داشته باشد و خود نداند یا درجات خفیفى از نفاق داشته باشد، آیا دینش مرضى خدا است و در درگاه حضرت حق مورد شفاعت ائمه قرار مى گیرد؟

اگر کسى شرک خفیف داشته باشد، مؤمن است؛ چون فرمود: «وَ ما یُؤمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ؛ اکثر مؤمنان مشرکند.»ریشه این شرک یا ریا است و یا قصور در توحید.

بر اساس برخى روایات، این که عده اى مى گویند اگر فلان کس نبود مشکل ما حل نمى شد یا همین تعبیر نارواى عرفى ما که مى گوییم اول خدا دوم طبیب، با توحید ناب سازگار نیست؛ زیرا خدا اولى است که آخر هم هست و در قبال خدا موجود دیگرى مؤثر نخواهد بود. بنابراین، امید است این گونه افراد به اذن حضرت حق مورد شفاعت واقع شوند.

اعتکاف

پرسش 38. در مورد اعتکاف و چلّه نشینى خانم ها توضیح فرمایید؟

روایاتى که از اهل بیت (علیهم السلام)  در مورد اربعین رسیده است ـ مثل «مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعینَ صَباحا…؛ کسى که چهل روز مراقب اعمال و اخلاق خود باشد،…»[23] یعنى جز حلال نخورد و نگوید و نیندیشد و از حرام بپرهیزد و از دنیا منزوى باشد نه از خلق خدا؛ – تفاوتى میان زن و مرد نمى گذارد.

چله گیرى به معناى انزوا از دنیا است نه انزوا از خلق. انسان اگر کارگر است یا کارمند، باید در متن کار باشد اما کارهایش را لِله کند. پس آن که به چله روى مى آورد، باید بیش تر کار و فعالیت کند، درس بخواند و تحقیق انجام دهد؛ چون کار و درس و تحقیق خودش «آخرت» است نه دنیا. خدمت به جامعه براى رضاى خدا آخرت است.

سلب توفیق

پرسش 39. گاه گرفتار سلب توفیق مى شویم. از میان صدها گناهى که مبتلاییم، چگونه منشأ سلب توفیق را پیدا کنیم.

چند چیز در چند چیز مخفى است؛ شب قدر در چند شب مخفى است. انسان باید تمام آن ها را پاس دارد تا شب قدر واقعى را دریابد. طاعت مقبول در میان طاعت ها مخفى است؛ معلوم نیست خداوند کدام اطاعت راقبول مى کند. پس انسان نباید هیچ اطاعتى را ترک کند. عقاب در بین گناه ها مخفى است؛ معلوم نیست خدا انسان را براى کدام گناه عقاب مى کند. در بسیارى از موارد خداوند عفو مى کند.

در سوره مائده مى خوانیم: «وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ»[24]؛ دعاى «یامَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرُ وَ یَعْفُو عَنْ کَثیرٍ»[25] از همین آیه گرفته شده است. گناهانى که خداوند نمى بخشد، پنهان است معلوم نیست از کدام گناه نمى گذرد. پس انسان باید از هر گناهى دورى کند. ولىِّ خدا، در میان اولیا مستور است معلوم نیست چه کسى در شمار اولیاى خداوند جاى دارد. پس حق نداریم کسى را تحقیر کنیم.

دید برزخى

پرسش 40. چرا برخى داراى دید برزخى هستند، ولى ما محرومیم؟

این مسئله مطلوب همه است. ما موظفیم هر اندازه از اسرار پشت پرده به ما خبر داده اند، بپذیریم و کوشش کنیم از آن اسرار خبردار شویم. البته این کار بسیار دشوار است؛ زیرا براى روشن شدن بخشى از اسرار پشت پرده غیب دو راه داریم:

یک راه آن است که انسان با رنج و تلاش، خود را به پرده نزدیک کند و گوشه پرده را کنار بزند؛ و راه دوم مرتب بیدار و هوشیار باشد تا نسیمى بوزد وپرده کنار برود و انسان براى یک لحظه از پشت پرده خبر دار شود.

مطلب اصلى این است که اگر کسى از اسرار غیب مطلع شد، خیلى کم مى شود بتواند تحمل کند.

همه ما از جمال یوسف حرف هایى شنیده ایم؛ براى مثال شنیده ایم وقتى زن هاى مصر او را دیدند، بى اختیار شدند و دست خود را بریدند. تازه وجود مبارک یوسف مانند این است که انسان عکس ماه را روى کاغذ کاهى بکشد. این عکس چه مقدار از حقیقت ماه را مى تواند نشان دهد؟ مگر پشت پرده را دیدن قابل تحمل است؟ مگر براى انسان زندگى مى ماند؟

بسیارى از دوستان و پدران ما که از دنیا رحلت کرده اند، نه به خواب ما مى آیند و نه به عالم ما توجه دارند؛ با آن که ما این قدر برایشان فاتحه مى خوانیم، صدقات مى فرستیم و… چون آن ها به جایى رفته اند که اصلاً مزبله دنیا را فراموش مى کنند. آن جا چنین عالمى است.

بنابراین، بسیار دشوار است کسى اسرار پشت پرده را ببیند؛ و اگر دید، دیگر قدرت ماندن در این دنیا ندارد. خیلى سخت است. در نهج البلاغه مى خوانیم: عده اى هستند که دیگران، وقتى آن هارا مى بینند، مى گویند: خردشان را از دست داده اند و خُل شده اند؛ در حالى که حواسشان این جا نیست[26]، مشغول آن طرفند. این بزرگواران هم مى گویند:

کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست

آن قدر هست که بانگ جرسى مى آید

اگر ما هوشیار باشیم و بانگ جرسى هم بشنویم، خوب است؛ یعنى بدانیم رفتگان دیار رحمت حق نابوده نشده اند و ما هم به زودى به آن ها خواهیم پیوست. این که انسان به فکر رفتن و تهیه توشه براى سفر آخرت باشد، در حد خود خوب است.

موسیقى عرفانى

پرسش 41. آیا موسیقى هاى عرفانى مى تواند ما را به خدا نزدیک کند، اشعار عارفانه چطور؟

انسان یک بخش بینش و علم دارد ویک بخش گرایش. از نظر بینش وعلم، بسیارى از افراد امکان دارد ترقى کنند؛ یعنى این استعداد در ما هست که مى توانیم خوب و بد را بفهمیم. این استعداد با درس و بحث بیش تر شکوفا مى شود. این به بینش و دانش ما مربوط است. در فهمیدن بد و خوب، ما در یک مرز مشترک هستیم؛ یعنى هم بدها را به خوبى تشخیص مى دهیم و هم خوب ها را.

اما در حوزه گرایش این طور نیست که ما در برابر بد و خوب گرایش یکسان داشته باشیم. ما به کارهاى خوب گرایش کامل داریم و به بد اصلاً گرایش نداریم؛ یعنى در درون ما گرایش به بد و خوب یکسان نیست. پس بینش ما به بد و خوب یکسان است؛ اما گرایش ما این گونه نیست؛ براى مثال ما غذاى خوب و بد و سودمند و زیانبار را یکسان تشخیص مى دهیم. تشخیص ما درباره هر دو نوع غذا یکسان است؛ اما گرایش دستگاه گوارشى ما به هر دو نوع غذا یکسان نیست.

دستگاه گوارش غذاى خوب را به راحتى هضم و جذب مى کند و غذاى مسموم را تحمل نکرده، با تهوع پس مى زند؛ مگر آن که با بد آموزى و تربیت غیر صحیح کسى خود را به غذاهاى بد معتاد کند.

این پدیده در روح هم وجود دارد. روح ما اخلاق خوب و بد، عدل و ظلم، امانت و خیانت و صدق و کذب رایکسان تشخیص مى دهد؛ ولى به این ها یکسان گرایش ندارد. گرایش روح به سوى عدل، امانت و صدق است. بدین سبب، وقتى کودکى مى خواهد براى نخستین بار دروغ بگوید، بدنش مى لرزد؛ ولى هنگام راست گفتن با شجاعت حرف مى زند.

براى آن که دستگاه بینش و دانش (عقل نظرى) ما تنظیم شود، باید راه هاى برهانى نظیر فلسفه و ریاضى و حکمت و کلام و عرفان را بپیمائیم؛ و براى آن که بخش گرایش ما (عقل عملى) تنظیم شود، باید سراغ کارهاى عملى برویم.

عقل عملى که کارش گرایش است، تمام تصمیم گیرى ها را بر عهده دارد و کارهایى نظیر عزم، اراده، محبت، اخلاق، نیت و غیره را مدیریت مى کند. اگر ما این مدیر عامل را نرم خو کردیم، دیگر گریزپا نیست و در برابر فتواهاى عقل نظرى خاضع مى شود؛ یعنى هر کارى مى خواهد انجام دهد، از عقل نظر فتوا مى گیرد.

ولى اگر این مدیر عامل خودسر شد، از مرکز فرهنگى خود که عقل نظرى و دانش است، استفتا نمى کند؛ از زیر مجموعه خود که شهوت و غضب است، نظر مى خواهد و بر اساس میل آن ها عمل مى کند. آن وقت دیگر عقل عملى مدیر عامل نیست، شیطنت است.

براى آن که این مدیر عامل را نرم کنیم، راه هاى فراوانى وجود دارد. یکى از این راه ها همان است که در دعاى شریف کمیل آمده است: «وَسِلاحُهُ الْبُکاء». اسلحه بیرونى مؤمن در برابر دشمن آهن است و اسلحه درونى اش آه و گریه و اشک.

بنابراین، اگر باطن مؤمن به سلاح اشک و ناله مسلح باشد، در مقابل خواست هاى غضب و شهوت مى ایستد و از آن ها پیروى نمى کند؛ ولى اگر مسلح نباشد، تسلیم مى شود و طبق میل خشم و شهوت تصمیم مى گیرد. گروهى مى گویند: من هر کار بخواهم انجام مى دهم و به کسى کارى ندارم. این بدان معنا است که انسان از مرکز فرهنگى روح پیروى نمى کند و در پى ارضاى خواسته هاى شهوت و غضب است.

موسیقى و خوانندگى مى تواند بر عقل عملى (مدیر عامل روح) اثر بگذراد. آن که با دعا و مناجات و گریه و آه و ناله سرو کار دارد، عقل عملى اش نرمش صادق مى یابد؛ از عقل نظر پیروى مى کند و بر خلاف رضاى خدا هیچ کارى انجام نمى دهد.

خواندن و گفتن شعر یا نثرهاى دلپذیر در نرمى عقل عملى بسیار مؤثر است. ما باید بکوشیم از نواختن به خواندن اشعار منتقل شویم؛ چون در نواختن احیانا نرمش و اشک کاذب پیدا مى شود. همان گونه که خنده صادق و کاذب داریم، گریه صادق و کاذب نیز وجود دارد.

گاه طنز ادبى ظریفى گفته مى شود و انسان مى خندد. این خنده صادق است. گاه قلقلک مى دهند و شخصى مى خندد. این خنده کاذب و بى ارزش است. گریه هم این گونه است. گاه انسان براى مظلومیت امام حسین (علیه السلام) گریه مى کند و گاه مارش عزا مى زنند و بى آن که متوفا را بشناسد، مى گرید. این اشک کاذب است.

آهنگ ها ممکن است چنین خطرى در پى داشته باشند؛ یعنى اشک و نرمش کاذب پدید مى آورند و ما خیال کنیم در عقل عملى مانرمش ایجاد کرده، ولى در واقع چنین نیست. این مشکل موسیقى هاى به اصطلاح عرفانى است. سایر موسیقى ها که مسلما اثر مخرب و مخدر دارند و موجب نافرمانى عقل عمل از عقل نظر شده و انسان را در دام گناه و سقوط مى افکنند.

مرحوم الهی قمشه اى مى فرمود: من شعرى درباره نیازردن مور سرودم که برخى آن را از شعر جناب فردوسى ظریف تر مى دانند. فردوسى فرموده است:

میازار مورى که دانه کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

مرحوم الهی قمشه اى مى فرماید:

هر کس که دلى دارد یک مور نیازارد

کان مور هم از دلبر دارد اثرى بر دل

بعد فرمودند: زمانى به خراسان رفته بودم و انجمن ادبى خراسان نزدم آمدند. من دو غزل از غزل هاى خودرا به آن ها تقدیم کردم تا داورى کنند کدام غزل به دوران جوانى من مربوط است و کدام به دوران پیرى.

آن ها کاملاً وارونه داورى کردند. گفتم: شما کاملاً به عکس قضاوت کردید.

گفتند: پس چطور شور و عشق در سروده ایام پیرى شما بیش تر است. گفتم: باید همین گونه باشد؛ شاعر هر چه پیرتر مى شود، عاشق تر مى گردد. در جوانى شور و عشق خام دارد؛ وقتى پیر شد مى فهمد معشوق حقیقى اش دیگرى بوده است.

هر چه انسان بالاتر مى رود، حرف هایش عاشقانه تر و شورانگیزتر مى شود. آنگاه همان طور که نواختن را در قدم اول رها کرد، خواندن را هم در قدم دوم رها مى کند. خواندن اگر غنا نباشد، از بهترین نعمت ها است. اگر مى خواهید در بهشت از صوت خوش داوود (قارى بهشت) برخوردار شوید، باید از گوش خود مواظبت کنید تا هر چیزى رانشنود. در قدم سوم به جایى مى رسید که وقتى اشعار یا مطالب اخلاقى ـ عرفانى را مطالعه مى کنید، اشک از دیدگانتان جارى مى شود. این مرحله، از نواختن و خواندن با صوت، بسیار بالاتر است.

احساس پوچى

پرسش 42. چرا انسان به جایى مى رسد که دچار احساس پوچى مى شود؟

براى آن است که با هدف کار نمى کند؛ و گرنه «النَّاسُ مَعَادِنٌ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ؛ انسان ها مانند معادن نقره و طلایند که در درون خود گوهر مى پروراند.»[27] البته انسان مثل موزه که از خارج در آن اشیاى گرانبها مى ریزند، نیست؛ مانند دریا است که در درون خود گوهر مى پرورد.

چو دریا به سرمایه خویش باش

هم از بود خود سود خود برتراش

تمام گوهرهاى دریا پرورش یافته خود دریا است. کسى از خارج آن ها را در دریا نمى ریزد. انسان از هر دریایى دریاتر است و از هر اقیانوسى اقیانوس تر. وقتى مى تواند گوهرى بپروراند، چرا احساس پوچى کند. اگر انسان احساس پوچى هم بکند، بدان معنا است که دنیا و متعلقات دنیوى پوچند؛ مقام پوچ است. این که هر روز یکى مى رود و دیگرى مى آید، نشانه ناپایدارى و پوچى مقام است.

تحصیل علوم غیردینى

پرسش 43. آیا تحصیل در علوم غیر دینى، غیر از مادیات که اشتغال باشد، رهاوردى دارد؟ آیا این علوم حجاب معنویت و شناخت حق است؟

اصلاً ما علوم غیر دینى نداریم. هر چه در عالم هست، علوم دینى است؛ یعنى علومى که در عالم است یا مانند فقه و اصول مستقیمابه احکام بر مى گردد و یا مثل علوم تجربى به موضوعات. علوم تجربى یا واجب است یا مقدمه واجب. قرآن کریم و اسلام هم غالب این علوم را طرح کرده اند.

مشکل علوم رایج تجربى این است که در ابتدا و انتهاى آن ها از نمایاندن خداوند و تبیین معارف الهی سخن به میان نمى آید؛ براى مثال معدن شناسى و زمین شناسى و ستاره شناسى یک سیر افقى دارد؛ یعنى هر چه انسان از نظر علمى در آن پیش برود، از خدا دورتر مى شود. چرا؟ چون در هیچ کدام از آن ها از خدا و پیامبر سخن گفته نمى شود. اگر شخصى این علوم را فراگیرد تا براى رضاى خدا مشکل کشور امام زمان (علیه السلام)  را برطرف کند، این کار اسلامى و مورد رضایت خداوند است؛ هر چند ظاهرا علم اسلامى نیست.

قرآن کریم تمام این علوم مورد نیاز جامعه اسلامى را با شرایطى اسلامى معرفى مى کند. علومى که الان در دانشگاه ها رایج است، لاشه علم و سیر افقى علوم است.

براى مثال زمین شناس بااستفاده از نشانه هاى خاص مى تواند بفهمد که فلان معدن در چندین میلیون سال قبل چگونه بوده، اکنون در چه حالتى است و در صدها هزار سال بعد چه مى شود. در کیهان شناسى، گیاه شناسى وغیره نیز همین سیر افقى جارى است. قرآن کریم به این لاشه علوم، دو بال مى دهد تا این علوم در جهت بالا به پرواز در آیند و انسان دریابد چه کسى و براى چه این علل و عوامل را آفریده است. اسلام این «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الآخِرُ»[28] را به تمام علوم مى دهد.

جریان باد و باران و معدن شناسى هم در قرآن هست و هم در علوم دانشگاهى؛ اما قرآن مى گوید چه کسى و براى چه باد و باران و غیره را آفریده است. در واقع به علوم تجربى قدرت پرواز عمودى مى دهد تا اوج بگیرند و از سیر افقى خارج شوند .این مى شود علم اسلامى.

اگر در کتاب هاى دانشگاهى این «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الآخِرُ» اضافه شود، با توجه به این که این علوم براى برطرف کردن نیازهاى مردم مسلمان و کشور اسلامى از بیگانگان است، این علم مى شود اسلامى. انسان مى تواند براى فراگرفتن این علم قصد قربت کند و کارش در این حال عبادت خواهد بود.

استغفار ائمه

پرسش 44. استغفار ائمه (علیهم السلام)  با توجه به مقام عصمت آن ها چگونه توجیه مى شود؟

استغفار براى اولیاى خداوند جنبه دفع دارد و براى ما جنبه رفع؛ یعنى ما استغفار مى کنیم تا لغزش هایى که مرتکب شده ایم بخشیده شود و آن ها استغفار مى کنند تا نلغزند و اصلاً گناه سراغ آن ها نیاید. آن ها ذاتا معصوم نیستند و نفس استغفار برایشان عبادت است. آن بزرگان با عبادت و اطاعت معصومند و استغفار و توبه در عصمت آن ها دخالت دارد.

لذت بردن از عبادت

پرسش 45. با توجه به این که ذکر شده انسان فطرتا عبادت را دوست دارد، چرا ما از عبادت هاى خود لذت نمى بریم؟

گرایش به ذات اقدس اله فطرى است؛ ولى شهوت و غضب نیز به عنوان ابزار کار در نهاد ما وجود دارد. انسان عاقل این دو را تعدیل مى کند نه تعطیل. انسان جاهل شهوت و غضب را امیر فطرت مى کند. در این حال، فطرت اسیر و در بین غرائز دفن مى شود؛ و از فطرت مدفون شده کارى ساخته نیست: «لَقَدْ خاِبَ مَنْ دَسّیها»[29].

اگر کسى نفس ملهمه را که به توحید گرایش دارد دفن کرد، دیگر اثرى از آن ظاهر نمى شود؛ یعنى از عبادت لذت نمى برد. فطرت شفاف و شکوفا شده، از عبادت لذت مى برد. اگر بخواهیم از عبادت لذت ببریم، باید جدا از مال حرام بپرهیزیم.

کسى که جز حلال نمى خورد و جز به حلال نمى اندیشد، حتما از عبادت لذت مى برد. چنان که انسان گرفتار سرماخوردگى و گرفتگى بینى از بوى خوش لذت نمى برد و چشم ضعیف و کم نور لذت مشاهده مناظر زیبا را در نمى یابد، انسان گنهکار نیز از عبادت لذت نمى برد. فطرت شفاف و شکوفا شده از عبادت لذت مى برد.

باطن غیبت

پرسش 46. این که گفته مى شود اگر کسى غیبت کند صاحب دلان مى بینند از دهانش آتش بیرون مى آید، آیا با ستار بودن حضرت حق منافات ندارد؟

خداوند متعال که ستار العیوب است، مى داند کجاستارى کند و کجا ستارى نکند. اگر کسى ستار عیوب دیگران باشد و در عین حال مخفیانه مرتکب گناهى شود، ذات اقدس اله اجازه نخواهد داد اسرارش نزد دیگران افشا شود.

حتى در قیامت خداوند اجازه نمى دهد کسانى که در کنار یکدیگرند از اعمال هم باخبر شوند. بنابراین، عملکرد خود شخص بسیار مهم است. اگر کسى پرده دیگران را ندرد و آشکارا به گناه دست نیازد، خداوند پرده اش را نمى درد.

بنابراین، کسى که با قلم و بیان و اندیشه هاى ناصواب خود آبروى دین خدا و مردم را مى برد، به جایى مى رسد که شایسته نیست خداوند متعال آبروى او را حفظ کند. در این موقعیت، خداى سبحان اجازه مى دهد صاحبدلان ببینند او چه کرده است و حتى احتمال دارد در قیامت، در مقابل دیگران، رسوا شود.

علم اخلاق

پرسش 47. علم اخلاق را باید از کجا شروع کرد؟ به خصوص ما که به استاد اخلاق دسترسى نداریم.

علم اخلاق یک بخش نظرى دارد که با مطالعه و درس و بحث تأمین مى شود و یک بخش عملى که به هدایت و راهنمایى معلم اخلاق وابسته است. اگر انسان هر چه را مى داند عمل کند، اولاً، اثر مثبت این اعمال ظهور مییابد؛ و ثانیا، ذات اقدس اله آنچه را نمى داند به وى مى آموزد. اهل بیت (علیهم السلام) فرمودند: «مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ وَرَّثَهُ اللّه عِلْمَ ما لَمْ یَعْلَمْ»[30]
اگر عمل به دنبال علم باشد، علم افزون بر ماندگارى، شکوفایى نیز مى یابد. اگر انسان بکوشد واجبات را انجام دهد، مستحبات را در حدى که ملالت نیاورد به انجام رساند، محرمات را ترک کند، از مکروهات در حد توان دورى جوید و کلاً در کارهایش افراط و تفریط را کنار بگذارد، بسیار مؤثر است.

نجات از وسوسه هاى شیطان

پرسش 48. چه کنیم خود را از وسوسه هاى شیطان نجات دهیم؟

ابلیس که دشمن بیرونى انسان است و از بیرون حمله مى کند، تا پایگاه درونى نداشته باشد و عده اى از درون او را حمایت نکنند، هرگز در انسان اثر نمى گذارد.

شیطان کارش صادر کردن سم و وارد کردن آن به درون انسان است. مثل این که کسى بخواهد با سم دیگرى را از پاى در آورد. اگر سم را در جیب او بگذاد، بدیهى است اثر نمى کند. اگر سم را به او بخوراند و او بالا بیاورد و تحویل نگیرد، باز هم اثر نمى کند. باید دستگاه گوارش سم را بپذیرد و آن را جذب کند و پس از ورود به خون اثر زیان آور خود را بگذارد. وسوسه ها هم چنین است.

هوا و هوس و شهوترانى هاى گوناگون که رقیق ترین و سبک ترینش در جوان ها است و سنگین ترینش در سالمندان به صورت «حب جاه و مقام» دیده مى شود، نشانه تأثیر آن سم است. فرمود: «آخَرُمَا یَخُرُجُ مِنْ قُلُوب الصِّدِّیقینِ حُبُّ الْجَاهِ؛ واپسین عقبه اى که بزرگان سیر و سلوک مى توانند از آن نجات پیدا کنند «مقام خواهى» است؛یعنى همین بازى هایى که بسیارى به آن گرفتارند.

اگر کسى از تعریف کردن ها و القابى که به او مى دهند لذت ببرد، معلوم مى شود سم در درون بدنش اثر کرده است. اگر از این حرف ها لذت نبرد، باید شاکر باشد که دستگاهش این سم را قبول نمى کند.

وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام)  در عهدنامه اى که به مالک اشتر نوشت، فرمود: شیطان همیشه در صدد حمله کردن است، اما آن وقتى که از تو تعریف مى کنند خط مقدم آتش شیطان است و باید مواظب بود.

اگر کسى آبروى کسى را برد، شب خوابش نمى برد؛ چرا؟ زیرا او از درون آتش گرفته است نه از بیرون. او هر چه قرص خواب مى خورد خوابش نمى برد، هر چه بستر نرم فراهم مى کند خوابش نمى برد. یک وقت انسان روى تشک نرم خوابیده است، یک وقت این تشک پر از تیغ است؛ او به هر پهلو بغلتد تیغ مى خورد. تیغى که از درون انسان بر مى خیزد با قرص خواب برطرف نمى شود.

چه آساید به هر پهلو بغلتد

کسى کز خار سازد او نهالى

نهال یعنى تشک. اگر کسى تشکى تهیه کرد و به جاى پنبه آن را از تیغ پر کرد، به هر پهلو بغلتد تیغ مى خورد. اگر خداى نکرده کسى حسود بود، لجوج بود، بد خواه بود، کینه توز بود، به هر پهلو بغلتد تیغ مى خورد.

پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  فرمود:هیچ کس به اندازه نفس تان دشمن شما نیست: «اَعْدَى عَدُوِکَ نَفْسُکَ الَّتى بَیْنَ جَنْبَیْکَ».[31] مگر دشمن بیرون چه مى کند؟ هیتلر و صدام چه مى کنند؟ غیر از این که خانه را بسوزانند و آدم را بکشند کارى نمى توانند بکنند. بالاخره همه این ها در محدوده جسم است. بعد آدم شهید و راحت است. شهید که اصلاً آسیب نمى بیند. مرحوم استاد علامه طباطبایى(ره) مى فرمود: شهیدى که در میان جنگ تیر مى خورد و در خون خودش دست و پا مى زند، دیگران خیال مى کنند دارد جان مى کَند در حالى که او مثل آدم گرمازده اى است که وارد استخر زلال شده است. اگر او مى توانست حرف بزند مى گفت: روح و ریحان است. این جان کندن نیست. جان کندن یعنى انسان از دنیا وارد برزخ شود. مرگ انتقال از دنیا به برزخ است.

اگر انسان بخواهد از دنیا به برزخ منتقل شود با سختى همراه است؛ چرا؟ براى این که اولاً، به همه مسائل دنیا دل بسته است. ثانیا، مرگ عبارت از آن است که امور مورد علاقه را از او مى گیرند. ثالثا، تعلق و وابستگى مى ماند؛ و رابعا، درد فراغ شروع مى شود. چرا وقتى آدم معتاد به زندان مى آید دردش شروع مى شود؛ زیرا اولاً، به مواد مخدر دل بسته است. ثانیا، وقتى که دستگیر شد این مواد از او گرفته مى شود. ثالثا، اعتیاد و وابستگى او به مواد همچنان باقى است؛ و رابعا، اگر تعلق باشد و متعلَّق نباشد، درد شروع مى شود. کسى که مى میرد چنین است؛ یعنى اولاً، به امور دنیا وابسته است؛ ثانیا، هنگام مرگ این امور را از او مى گیرند؛ ثالثا، تعلق و وابستگى مى ماند؛ و رابعا، حفظ تعلق با فقدان متعلق دردآور است.

بهتر است انسان به چیزى دل ببندد که او را رها نکند. به چیزى علاقه مند باشد که با او بماند و از او جدا نشود. بدین سبب، وجود مبارک پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  از طرف خداوند پیام آورد که مهم ترین مزد رسالت من ولایت اهل بیت است؛ یعنى شما دوست اولیا باشید و وابستگى تان به این سمت باشد که این ها از شما گرفته نمى شود؛ هم تعلق محفوظ است هم متعلق.

البته وقتى انسان زنده است از این تعلق چندان استفاده نمى کند؛ چون مشاغل او را سرگرم مى سازد. وقتى مى میرد، آن مشاغل رخت بر مى بندد، و این تعلق لذتبار انسان را شیرین کام مى کند و فشار مرگ و انتقال از دنیا به بزرخ را از میان بر مى دارد.

اصلاح خویشتن

پرسش 49. چگونه خود را اصلاح کنیم؟ سلامت و بیمارى قلب چیست؟

در پاسخ به پرسش فوق لازم است چند مطلب ذکر گردد:

1. تمام علومى که در حوزه ها و دانشگاه ها مطرح است، مستقیم یا غیر مستقیم به انسان شناسى نیازمند است. علومى که در دانشگاه ها مطرح است یا انسانى است یا تجربى. اگر علوم انسانى باشد، بدون انسان شناسى به نتیجه نمى رسد؛ زیرا عنصر محورى علوم انسانى را هویت انسان تشکیل مى دهد. علوم تجربى مستقیما با انسان شناسى ارتباط ندارد ولى کارایى علوم تجربى درباره انسان است.

اگر یک مهندس بخواهد خانه سازى کند، شهرسازى کند، خیابان و بیابان را تنظیم کند، براى آن است که انسان بهتر زندگى کند؛ و اگر کسى دریا شناس، اخترشناس، زمین شناس، گیاه شناس، جانورشناس یا معدن شناس است، همه براى این است که انسان از آن ها بهتر بهره ببرد.

بنابراین، تمام علومى که در حوزه و دانشگاه ها مطرح مى شود، بدون انسان شناسى سودمند نیست؛ یعنى یا خودِ آن علم ناقص است یا کارایى و کارآمدى اش. از این رو، بخش وسیعى از آیات قرآن درباره حقیقت انسان است.

هویت انسان چیست؟ عوامل اصلى سازنده انسانیت انسان چه چیزهایى است؟ بیمارى هاى انسان چه چیزهایى است؟ باغبانان این شجره طوبى چه کسانى هستند و راهزنان و راهنمایان او چه کسانى؟

قرآن در بخش وسیعى این ها را مشخص مى کند. بنابراین، اگر ما خود را نشناسیم، از علومى که فرا مى گیریم بهره اى نمى بریم.

2. در فرهنگ قرآن، انسان آن نیست که فقط در تالار تشریح خلاصه شود. کارایى بدن و جسم در محدوده طب است. آن که این بدن را تدبیر و هدایت و راهنمایى مى کند، جان آدم است. این حقیقت را در علوم انسانى مى توان تشخیص داد نه در علوم تجربى.

3. همان طور که اجرام گاه از درون آفت پیدا مى کنند و گاه از بیرون؛ گاه از دورن مشتعل مى شوند گاه از بیرون؛ ارواح نیز همین گونه اند. براى مثال، گاه آتشى از بیرون به پارچه اى سرایت مى کند و پارچه را مى سوزاند. گاهى هم آتش از درون است نه از بیرون. شناخت و درمان و مهار کردن آتش درونى آسان نیست.

در ارواح و جان ها هم همین طور است؛ مثلاً سنگ چخماق خودش آتش زنه است. طورى نیست که کسى از بیرون به آن آتش بزند.

جریانى نورانى و شیرین از وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام)  نقل مى کنیم تا ضمن آن تأثیر تربیتى اش روشن شود.

در زمان خلیفه سوم کسى نزد او آمد و گفت: شما مسلمان ها معتقدید بعد از مرگ، انسان ها یا پاداش مى بینند یا کیفر؛ اگر صالح هستند پاداش مى بینند و اگر ناصالح هستند، کیفر. من از کنار گورستان مى گذشتم، جمجمه کافرى را همراه آورده ام. به گمان شما کافر بعد از مرگ مى سوزد؛ ولى من هر چه به این استخوان دست مى زنم سرد است و نشانه حرارت و سوختگى در آن نیست، پس آتش قبر کجا است؟

عثمان که از درک این معارف عاجز بود، گفت او را به على بن ابى طالب (علیهماالسلام) ارجاع دهید تا حضرت مشکل را حل کند. وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) تشریف آوردند و آن شخص سؤالش را تکرار کرد: اگر در قبر اثرى از سوخت و سوز باشد، چرا استخوان سرِ این کافر سرد است؟ وجود مبارک على (علیه السلام)  براى این که مسئله را مقدارى تنزل دهد، به دست اندرکاران محفل فرمود: زند و مسعار حاضر کنید. زند و مسعار مانند سنگ چخماق است که وقتى به هم مى زدند جرقه و آتش تولید مى شد. قبل از این که کبریت اختراع شود، دامداران و ساربان ها در بیابان از همین ها استفاده مى کردند.

حضرت فرمود: به این دو سنگ چخماق دست بزنید، هر دو سردند. گفتند: بلى، چنین است. بعد فرمود: این ها را به هم بزنید. این ها را بهم زدند، دیدند آتش و جرقه از درونشان تولید شد. فرمود: اگر گفته اند در قبر آتش هست، در قبر کسى را از بیرون نمى سوزانند. آتش از درون این ها بر مى خیزد.

در امور معنوى نیز همین گونه است. گاهى انسان از بیرون آسیب مى بیند و مى سوزد و گاهى از درون. آتش بیرون بر جسم اثر مى کند و همه ما به خوبى آن را و راه فرار از آن را مى شناسیم. آن چه مهم است آتش درون است که جان و روح ما را به آتش مى کشاند. جان ما در درون خود یا آفت زا است یا ان شاء الله نور به همراه دارد.

حالا برگردیم و همه این بحث ها را به محضر قرآن ببریم که اصل همه این حرف ها و ریشه همه این معارف در قرآن است. ذات اقدس اله هم درباره سوخت و سوز جسم سخن گفته و هم درباره سوخت و سوز جان؛ چنان که درباره پر فروغ بودن جسم و جان هم سخن گفته است. درباره جسم فرمود: عده اى هیزم جهنم هستند: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً».

قاسط یعنى کسى که اهل قسط است و قسط یعنى ظلم و جور. این در مقابل قِسط به معناى عدل و میانه روى است. فرمود ظالمان هیزم جهنم هستند. خودِ این ها سوخت و سوز جهنم را تأمین مى کنند، مواد خام سوخت و سوز جهنم، خودِ انسان تبهکار است.

عده اى از درون خود آتش تولید مى کنند که از آن ها به وقود یاد مى کند. آن ها رهبران و ائمه کفرند که در مورد آن ها فرموده است: «وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ»[32] این ها آتش زنه اند، آتش گیرند و آتش شان از جاى دیگر نیست.

درباره روح و جان هم فرمود: عده اى دل هایشان چنین است: «نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»[33]؛ آتش خدا از دل آن ها شعله مى کشد.

4. ذات اقدس الهی هیچ کس را به صورت هیزم یا نظیر سنگ چخماق که از درون آتش داشته باشد، نیافریده است. خداى سبحان همه را پاک و شفاف و صاف آفریده است. این مواظبت نکردن ها، مراقبت نکردن ها ـ این که انسان هر غذایى را بخورد، هر چیزى را نگاه کند، هر جایى برود، هر حرفى بزند، هر حرفى بشنود ـ کم کم به مشوش شدن آب کوثر درون مى انجامد.

جان انسان مانند دریاى آب زلالى است که اگر انسان با اعمال و افکار ناشایست خود آن را آلوده نسازد، بسیارى از اسرار عالم هستى در آن منعکس و متجلى مى شود.

اگر کسى خداى ناکرده کوشید خیالات باطل، افکار حرام، و نفسانیات زشت را وارد دریاى جان کند، مثل آن است که آب شفاف را گل آلود کرده است. آب گل آلود چیزى را نشان نمى دهد. بعضى آب را، هم گل آلود کرده اند و هم مشوش. این دیگر هیچ چیزى را منعکس نمى کند.

ذات اقدس اله به ما فرمود: من به شما سرمایه اى داده ام که مانند آب پاک و شفاف و زلال است. اگر تدبّر کنید ، مسئله براى شما روشن مى شود. تعبیرات مختلف قرآن مانند «یَعْقِلوُنَ، یَتَفَکَّرونَ، یَتَذَکَّروُنَ و یَتَدَبَّرونَ» براى همین است. فرمود اگر شما این آب پاک جان را آلوده نکنید، خیلى از اسرار در آن مى تابد و اگر خداى ناکرده آلوده یا مُشوش کردید یا هم آلوده و هم مشوش کردید، چیزى را نمى بینید؛ «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ»[34].

اگر کسى بتواند این کوثر را نگهدارى کند، نه بد کسى را بخواهد و نه به فکر تباه کردن خود باشد، این شخص زلال مى ماند. وقتى زلال و شفاف ماند، بسیارى از اسرار برایش حل مى شود. بزرگانى که مى بینید به جایى رسیده اند از همین راه رسیده اند. غذاى حرام، فکر باطل، چاه کندن براى دیگران، زشت گفتن به دیگران و هتک حیثیت دیگران، هم آتش درون است و هم آلوده کننده کوثر جان.

خلاصه اگر ما چنین سرمایه اى را محافظت کنیم، هم در علوم انسانى کامیابیم و هم در علوم تجربى.

از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  نقل شده است که فرمود: انسان باید در شبانه روز، به مدت نیم ساعت، یک ساعت، ده دقیقه، پنج دقیقه خلوت کند و خودش را حسابرسى کند که من در این 24 ساعت چه کرده ام؟

گاهى انسان در اواخر عمر خود آرزو مى کند یک لحظه زنده باشد و نفسى بکشد و حرفى بزند و ذکرى بگوید. همه ما موظفیم در شبانه روز چند لحظه اى خودمان را حساب کنیم که من 24 ساعت عمر داده ام چه چیز گرفته ام؟

بزرگان مَثَلى ذکر مى کنند: کشاورزى چندین سال تلاش و کوشش کرد. بعد از 40 سال، وقتى در انبار را باز کرد، دید چیزى در انبار نیست. فهمید موش دزدى در انبار بوده و همه محصول را برده است. وقتى در انبار قفل است و کسى نمى تواند از بیرون بدان دستبرد زند، معلوم مى شود در درون مشکلى داشته است. حرف جناب مولوى این است:

گرنه موش دزد در انبارِ ماست

گندم اعمال 40 ساله کجاست؟

کسى چهل سال زحمت بکشد، الان به او بگویند چه دارى؟ آیا مى توانى به خدا بگویى این ها را من براى تو انجام داده ام؟

فلان کار را براى این که نامى پیدا کنى انجام دادى؛ چهار نفر از تو تعریف کردند خوشت آمد یا دو نفر اعتراض کردند از صحنه خارج شدى، این ها همه براى خودت بوده است. براى خدا چه کرده اى؟

آیا یک عمل نقد در دست ما هست که بگوییم خدایا این را براى رضاى تو انجام داده ایم؟ ما موظفیم هر روز این حساب را داشته باشیم، براى این که موش دزد در زوایاى درون دل ما بسیار است، از رشوه و عشوه و غیبت و تهمت و کبر گرفته تا دیگر بیمارى ها.

البته همه این ها را مى شود اصلاح کرد؛ مخصوصا در دوران جوانى؛ براى مثال اگر دیدیم یکى از رفقاى ما در المپیاد موفق شد و گفتیم خدا را شکر، خدایا بر توفیقات او بیفزا و به ما نیز توفیق بده که بهتر از او یا مثل او باشیم و سجده شکر به جاى بیاوریم، باید بدانیم که موش دزد، به انبار وجود ما راه پیدا نکرده است.

اما اگر شروع کردیم به نق زدن ها و بدگویى ها و تهمت ها، باید بفهمیم که موش دزد به درون ما راه پیدا کرده است. این موش از درون اعمال را مى پوساند و از بین مى برد. اگر دیگرى ترقى کرد و ما خوشحال شدیم و گفتیم لَکَ الحَمد، معلوم مى شود که قلب ما شفاف است؛ این استخر را که زلال است، نه آلوده کرده ایم و نه شورانده ایم.

دشمنى نفس

پرسش 50. چرا نفس بدترین دشمن انسان است؟

جهات فراوانى را مى توان در توجیه آن بیان کرد:

1. نفس دشمنى نیست که انسان او را بشناسد. پوشیده و در درون است نه در بیرون.

2. نفس دشمن قهار و مکارى است که ما را مى بیند و ما او را نمى بینیم.

3. دشمنى اش دائمى است نه موقت.

4. گزیده ترین کالا یعنى ایمان و عقل ما را مى برد نه مال و خانه را.

5. با تمام دشمن ها فرق دارد. دشمن یا حیوان است مثل مار و عقرب و گرگ و سگ و یا انسان. اگر دشمن از نوع گرگ و مار و سگ باشد، همین که انسان چیزى به او بدهد حداقل یک ساعت از دستش راحت است. اگر دشمن نظیر هیتلر و صدام باشد، وقتى مقدارى خاک، نفت یا… به آن ها بدهد، چند روزى از شرشان راحت مى شود.

اما دشمن درون این گونه نیست، حتى اگر چیزى به او بدهى، چند لحظه آرام نمى شود. اگر ما به میل او عمل کنیم و آنچه خواست به او بدهیم، به همان اندازه که به میل او عمل کردیم، حمله مى کند و جلوتر مى آید. این طور نیست که مثل گرگ و مار و عقرب عقب نشینى کند.

اهمیت نماز شب

پرسش 51. چرا در دستورهاى دینى براى شب زنده دارى و سحر اهمیت بسیار قائل شده اند؟

در هنگام روز مشاغل انسان زیاد است: «إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلاً»[35]. رفت و آمد، گفت و گو و دید و بازدید زیاد است؛ اما سحر آرام است. با کسى گفت و گویى ندارید، کسى مزاحم شما نیست و شما با کسى کار ندارید؛ مى توانید با دوست حقیقى تان که خدا است، گفت و گو کنید: «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً»[36]. این در صورتى است که در روز مزاحم ها را به درون راه ندهیم، آن قدر واردات به دل نسپاریم که اگر سحر خواستیم با خدا سخن بگوییم، همه این ها سر بر آورند.

گفتن، شنیدن و بحث درباره مسائلى که مربوط به ما نیست سودى ندارد. چرا عمر را تلف کنیم. در قرآن کریم فرمود: یک عده زندگى هرج و مرج دارند: «فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ»[37]. مریج یعنى هرج و مرج. این افراد خواب هم که مى بینند خوابشان اضغاث احلام است. اگر انسان باغى داشته باشد که در آن سبزى و خوراکى بکارد و علف هاى هرزش را وجین نکند، اگر فرضا یک دسته هزار برگى از سبزى هاى این باغ را بچینید، 5 ـ 6 برگ آن خوراکى است. این را اضغاث مى گویند. اضغاث احلام یعنى خواب هاى پریشان که همه اش نتیجه و اثر افعال روزانه انسان است.

نماز و حضور قلب

پرسش 52. چگونه در نماز حضور قلب داشته باشیم؟

هر کدام از ما در حکم جماعتى هستیم که به امامت یک نفر کار مى کند. امام این جماعت در دنیا، درون ما است که یا عقل است یا خیال یا وهم است و یا عشق، بالاخره هر کسى امام جماعت خود را مى شناسد، شئون مادون و اعضا و جوارح زیر دست، همه به امامت او کار مى کنند؛ یعنى اگر کسى ان شاء الله انسان سالم و سالکى بود، همه قواى درون و بیرونش به امامت عقل او کار مى کند.

انسان عاقل قواى درون و رفتار و گفتار و نوشتار بیرونى را عاقلانه تدبیر و تنظیم مى کند. ما اگر خواستیم ببینیم در درون مان امام جماعت عقل است یا هواى نفس، از اعمال و رفتار و اقوال مان باید بفهمیم. یعنى گفتار انسان، رفتار انسان، نوشتار انسان، سیره و سنت انسان شاهد امامى است که در محراب درون او نهادینه شده است.

ما از کجا مى فهمیم فلان شخص آدم خوبى است؟ مى بینیم حرفِ خوب مى زند، کارِ خوب مى کند، حرفش با کارش مطابقت دارد. بدِ کسى را نمى خواهد. ظاهر و باطنش یکى است. همه اعمال او را جمع بندى مى کنیم و مى گوییم همه این ها نشانه آن است که در درون او نورى وجود دارد.

اما اگر کسى کار بدى کرد و دروغ گفت و عشوه اى کرد و رشوه اى برد و اختلاس کرد، نشانه آن است که در دورن او خائنى امام شده است. پس اگر اعضا و جوارح سالم بود، این ها مأمومان آن امام اند که رو به قبله نماز خوانده است. اگر اعضا و جوارح به فساد آلوده شدند، مأمومان امامى هستند که پشت به قبله دارد.

کسى که درنده خو است در قیامت به صورت سگ در مى آید و اعضا و جوارح او شهادت مى دهد که او موجودى درنده است. آدم پر طمع به صورت موش در مى آید و لازم نیست اعضا و جوارح او حرف بزنند.

به هر حال، بعضى ها مختالانه زندگى مى کنند نه عاقلانه. در قرآن آمده است: «إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»[38]. مختال و متخیل یعنى کسى که با خیال زندگى مى کند. کسى که با خیال زندگى مى کند نه با عقل، محبوب خدا نیست. همین ارزش هاى اعتبارى زود گذر، همین من و ماهاى زود گذر، این ها خیالبافى است. اگر خداى ناکرده کسى سرگرم این گونه مسائل بود و خود را به غیر خدا مشغول کرد، مختال است.

آدم مختال آن است که زندگى عاقلانه و نماز عاقلانه ندارد. نماز عاقلانه را کسى انجام مى دهد که در بیرون نماز قواى خود را تطهیر کرده باشد. حرف ها، خواندنى، و گفتار ناروا سبب مى شود ما زندگى و در نتیجه نماز عاقلانه نداشته باشیم.

اگر انسان سعى کند در تمام لحظات زندگى مراقب اعضا و جوارح و اندیشه هاى خود باشد که خلافى از آن ها سر نزند، قطعا با حضور قلب بیش ترى نماز مى گزارد؛ زیرا حضور قلب چند دقیقه اى در نماز عصاره و خلاصه حفظ حضور قلب در محضر خدا در تمام ساعات زندگى است. کسى که هر لحظه خود را در محضر خدا مى بیند ، به راحتى و با حضور قلب کامل به نماز مى ایستد؛ اما آن که در طول شب و روز به فکر همه چیز هست مگر خدا، قطعا نمى تواند در نماز حضور قلب داشته باشد.

رویاى صادق

پرسش 53. از کجا بفهمیم که برخى رؤیاها صادق است و اضغاث احلام نیست؛ براى مثال وقتى کسى امامان معصوم را در خواب مى بیند، آیا ممکن است شیطان در آن تصرف داشته باشد؟

رؤیاى صادق گاه تعبیر نمى خواهد؛ مانند آنچه حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مورد ذبح فرزندش مشاهده کرد: «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»[39]. چنین خوابى تعبیر نمى خواهد.

گروه دیگرى از خواب هاى صادق به تعبیر نیاز دارد؛ یعنى قوه خیال حقیقتى را صورتگرى مى کند و معبّر باید عبور کند و این صورت خیالى را به معناى واقعى برساند. گاه خواب ها به اندازه اى پریشان است که همان ساخته هاى نفسانى است و اضغاث احلام خوانده مى شود. بنابراین، اگر خوابى که انسان مى بیند مستقیم باشد، مانند آنچه معصوم مى بیند، این خواب حق و صحیح است؛ چون در آن فضا باطل وجود ندارد و شیطان امکان حضور نمى یابد.

صدق و کذب سایر رؤیاهاى صادق با معیارهایى که معبران ماهر دارند، قابل تشخیص است.

در مورد این که اگر کسى پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)  یا ائمه (علیهم السلام)  را در خواب ببیند چگونه بفهمد آن ها خودشان هستند یا شیطان به صورت آن ها در آمده است، باید یاد آورد شد روایتى داریم که مى فرماید: شیطان به صورت معصوم ظاهر نمى شود. اما مشکل این جا است که اغلب ما معصوم را ندیده ایم. اگر صورتى نورانى در خواب ببینیم و صاحب صورت ادعا کند که من فلان امام هستم، چگونه بفهمیم شیطان نیست؟ چون شیطانى که ادعاى ربوبیت کرده، از کجا معلوم که ادعاى نبوت و امامت نکند؟!

پس اگر کسى در بیدارى یکى از ذوات مقدس معصوم را ببیند و بعد در خواب صورتى نورانى مشاهده کند و بشناسد که چهره همان امام است، این خواب صحیح است؛ اما اگر صورت ناشناسى را دید و این صورت ناشناس ادعاى امامت کرد، تشخیص آن مشکل است؛ چون امام را قبلاً ندیده است و شیطان مى تواند ادعاى دروغین کند. البته او نمى تواند به شکل امام و معصوم در آید؛ ولى همان گونه که ادعاى ربوبیت کرد مى تواند ادعاى امامت کند.


پی نوشت ها

[1]. سوره بقره2: آیه 155.

[2]. بحارالانوار، ج 70،ص 55.

[3]. سوره توبه9: آیه 102.

[4]. سوره بقره2: آیه 7.

[5]. سوره اعراف7: آیه 16.

[6]. سوره تغابن64: آیه 11.

[7]. سوره لیل92: آیات 7-5.

[8]. سوره نمل27: آیه 14.

[9]. سوره اسراء17: آیه 102.

[10]. وسائل الشیعه، ج 1، ص 53.

[11]. سوره قمر54: آیه 17.

[12]. بحارالانوار، ج 90، ص 278.

[13]. نهج البلاغه، خطبه 241.

[14]. الاصول الکافى، ج 3، ص 268.

[15]. سوره بقره2: آیه 129.

[16]. سوره تکاثر102: آیات 6-5.

[17]. سوره نساء5: آیه 10.

[18]. سوره نساء4: آیه 10.

[19]. ابن بابویه همان مرحوم صدوق بزرگ یعنى صاحب کتاب من لایحضره الفقیه است که در شهر رى و پدر بزرگوارش در قم مدفون است و این پدر به خدمت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) رسیده و به دعاى حضرت، خداوند آن پسر را به او عطا نموده است.

[20]. سوره تکاثر102: آیات 6-5.

[21]. سوره نساء5: آیه 10.

[22]. سوره لیل92: آیات 7-5.

[23]. مَنْ اَخْلَصَ لِلّه أربَعینَ صَباحَا ظَهَرَت یَنابیع الحِکمَةِ مِنْ قَلْبِه عَلى لِسانِه، جامع الأخبار، ص 94.

[24]. سوره مائده5: آیه 15.

[25]. «یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ وَ اعْفُ عَنِّی الْکَثِیرَ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ» وسائل الشیعة، ج 2، ص 462، ح 39.

[26]. «یَنْظُرُ إِلَیْهِمُ النَّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ یَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ» نهج البلاغه، خطبه المتقین.

[27]. الاصول الکافى، ج 8 ص 177.

[28]. سوره حدید57: آیه 3.

[29]. سوره شمس91: آیه 10.

[30]. الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1058.

[31]. بحارالأنوار، ج 67، ص 64.

[32]. سوره بقره2: آیه 24.

[33]. سوره هُمَزه104: آیات 6 و 7.

[34]. سوره بقره2: آیه 18.

[35]. سوره مزمل73: آیه 7.

[36]. همان، آیه 6.

[37]. سوره ق50: آیه 5.

[38]. سوره لقمان31: آیه 18.

[39]. سوره صافات37: آیه 102.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد