خانه » همه » مذهبی » بخش ششم : سفیران و جانشینان امام در عصر غیبت

بخش ششم : سفیران و جانشینان امام در عصر غیبت


بخش ششم : سفیران و جانشینان امام در عصر غیبت

۱۳۹۵/۰۴/۰۸


۱۶۶۸ بازدید

نائبان امام زمان(عج)

پرسش ۱۹ . مى گویند حضرت ولى عصر(عج) در غیبت صغرى، سفیران مخصوصى داشته که مطالب لازم و وقایع را به حضور امام مى رساندند، براى آشنایى بیشتر، خصوصیات و فعالیت هاى آنان را بنویسد.


اینان افرادى امین، پرهیزگار و مورد اعتماد و با نام و نشان خاصى در میان شیعیان بودند و به عنوان نماینده و نایب خاص حضرت در بین مردم زندگى مى کردند.

هدف از نیابت و سفارت:

نمایندگى و نیابت امام زمان(عج)، با دو هدف عمده صورت مى گرفت :

نائبان امام زمان(عج)

پرسش 19 . مى گویند حضرت ولى عصر(عج) در غیبت صغرى، سفیران مخصوصى داشته که مطالب لازم و وقایع را به حضور امام مى رساندند، براى آشنایى بیشتر، خصوصیات و فعالیت هاى آنان را بنویسد.


اینان افرادى امین، پرهیزگار و مورد اعتماد و با نام و نشان خاصى در میان شیعیان بودند و به عنوان نماینده و نایب خاص حضرت در بین مردم زندگى مى کردند.

هدف از نیابت و سفارت:

نمایندگى و نیابت امام زمان(عج)، با دو هدف عمده صورت مى گرفت :

یک. آماده کردن اذهان عمومى براى غیبت کبرى و عادت دادن تدریجى مردم به پنهان زیستى امام (علیه السلام)  و جلوگیرى از غافلگیر شدن در موضوع غیبت ؛ اگر امام معصوم (علیه السلام) ، به طور ناگهانى غیبت مى کرد، چه بسا موجب انکار مطلق وجود مهدى(عج) و انحراف افکار عمومى مى شد. نمایندگان خاص امام زمان(عج) در دوران غیبت صغرى، به این هدف و غرض – که آماده سازى افکار و اذهان عمومى براى «غیبت کبرى» بود – نایل آمدند و لذا لزومى به امتداد غیبت صغرى نبود.

دو. رهبرى دوستداران و طرفداران امام زمان(عج) و حفظ مصالح اجتماعى شیعیان. بدین وسیله امام زمان(عج) توانست رهبرى خویش را در جامعه اعمال و خسارت هاى ناشى از عدم حضور مستقیم خود را تا حدودى جبران کند.[1]
مهم ترین وظایف و فعالیت هاى نوّاب خاص عبارت بود از :

1. پنهان نگه داشتن نام و مکان زندگى امام مهدى(عج) و رفع شک و تردید درباره آن حضرت ؛

2. جلوگیرى از تفرقه، اختلاف، فرقه گرایى و انشعابات شیعیان ؛

3. پاسخ گویى به پرسش هاى فقهى و مشکلات علمى و عقیدتى مردم ؛

4. مبارزه با مدعیان دروغین نیابت و افشا و رسوا کردن آنها ؛

5. اخذ و توزیع اموال متعلق به امام ؛

6. سازماندهى هاى دیگر وکیلان و سفراى امام در شهرها و مناطق مختلف و…[2]
تعداد و اسامى نائبان خاص:

در عدد نوّاب امام زمان(عج) اختلاف هست. سید بن طاووس در کتاب ربیع الشیعه اسامى آنان را چنین ذکر کرده است : ابوهاشم داوود بن قاسم، محمد بن على بن بلال، عثمان بن سعید، محمد بن عثمان، عمر الاهوازى، احمد بن اسحاق، ابو محمد الوجنان، ابراهیم بن مهزیار و محمد بن ابراهیم[3]
شیخ طوسى نیز وکلا را این گونه معرفى کرده است : عمرى و پسرش، حاجز، بلالى و عطار از بغداد، عاصمى از کوفه، محمد بن ابراهیم بن مهزیار از اهواز، احمد بن اسحاق از قم، محمد بن صالح از همدان، شامى و اسدى از رى، قاسم بن العلاء از آذربایجان و محمد بن شاذان از نیشابور[4]
اما وکالت چهار نفر در بین شیعیان معروف است : عثمان بن سعید، محمدعثمان، حسین بن روح و على بن محمد سمرى. هر یک از آنها نیز در شهرهاى مختلف نمایندگانى داشتند.[5]
ظاهرا نمایندگان اصلى امام، همین چهار نفر بودند و افراد دیگر، یا نماینده این چهار تن در شهرستان ها و بلاد بودند و یا اگر هم نماینده امام بودند، از طریق این چهار تن، امور مردم را به عرض امام مى رساندند و یا به گفته سید محسن امین، سفارت این چهار تن مطلق و عام بود ؛ ولى سفارت و نیابت دیگران در موارد خاص بود.[6]
در روایتى از غیاث بن اسد، تعداد و اسامى نائبان امام، چنین آمده است :

«… نماینده آن حضرت، عثمان بن سعید بود. عثمان هنگام مرگ، نمایندگى را به پسرش ابو جعفر محمد بن عثمان سپرد و او این منصب را براى ابوجعفر ابو القاسم حسین بن روح وصیت کرد. او نیز منصب نمایندگى را به ابوالحسین على بن محمد سمرى… واگذار کرد. وقتى هنگام وفات على بن محمد سمرى رسید، از او خواستند که براى نمایندگى وصیت کند، او گفت : خدا را امرى است که خود آن را به انجام مى رساند. غیبت تامّه (کبرى)، همان غیبتى است که بعد از سمرى(ره) واقع شد»[7]
اینان یکى پس از دیگرى، برنامه نیابت و نمایندگى از طرف امام (علیه السلام)  را اجرا مى کردند و تعیین آنان به دست خود امام (علیه السلام)  بود که به وسیله توقیع مبارک، که در آخر عمر یکى از این نوّاب صادر مى شد، نایب بعدى تعیین مى گردید. ملاک اساسى و اصلى در تعیین نایب عبارت بود از : تقوا و خدا ترسى، زهد و دیانت، درک صحیح و فهم عمیق درباره مسائل اجتماعى و سیاسى، حسن سابقه و خوش نامى (که موجب اطمینان و اعتماد کامل مردم شود)، شجاعت، قدرت تحمل و استقامت و شکیبایى در برابر پیشامدهاى غیرمنتظره و بالاخره دوستى و دشمنى در راه خدا و براى رضاى او و فدا کردن همه چیز در راه اقامه حق و اجراى تعلیمات اسلام.

در اینجا به معرفى اجمالى نایبان چهارگانه پرداخته مى شود :

1. عثمان بن سعید عمرى

عثمان بن سعید، نخستین نایب خاصّ و سفیر امام زمان(عج) و داراى مقامى والا در نزد شیعیان است.[8] او از شاگردان و وکیلان مورد اعتماد امام دهم و یازدهم و مردى جلیل القدر و مورد اطمینان بوده است.

کنیه وى «ابو عمرو» و لقب هاى پر افتخارش، عبارت بود از : عمرى، اسدى، عسکرى، سمّان و زیات. این لقب ها به جهت انتساب او به قبیله بنى اسد، نام جد مادرش (عمرى)، سکونت در عسکر (سامرا)، روغن فروشى به دستور امام (علیه السلام) جهت استتار در فعالیت هاى سیاسى – مذهبى و… بوده است.

امام عسکرى (علیه السلام)  به احمد بن اسحاق فرمود : «عمرى و پسرش، هر دو ثقه و مورد اعتمادند ؛ هر آنچه از سوى من براى تو آوردند، تردید مکن که از سوى ما است و هر چه مى گویند از جانب ما است. بنابراین سخنان آن دو را بشنو و از آنان پیروى کن و بدان که هر دو امین و مورد اعتمادند»[9]
پس از رحلت امام یازدهم، حضرت مهدى(عج) جناب عمرى را در وکالت ابقا و به سفارت خویش برگزید. بر این اساس او نخستین سفیر و نایب امام زمان(عج)، رابط میان او و شیعیان و دوستانش در رسانیدن نامه ها و مسائل و حلّ مشکلات آنان بود.[10]
2. محمد بن عثمان بن سعید عمرى

بعد از وفات عثمان بن سعید، فرزندش محمد به جاى پدر نشست و به وکالت ناحیه مقدسه منصوب شد. کنیه وى ابو جعفر و القابش، عمرى، عسکرى و زیّات بوده است.

حضرت مهدى(عج)، محمد بن عثمان را به جاى پدر برگزید تا همان نقش حساس و اساسى را که پدرش در دوران پر افتخار خود بر عهده داشت، ایفا کند و طى نامه هاى متعددى به بزرگان شیعه، به همه اطلاع داد که محمد را به عنوان نایب دوم برگزیده است.

یعقوب بن اسحاق گفته است : به وسیله محمد بن عثمان، نامه اى خدمت امام زمان(عج) فرستادم و از برخى مشکلات دینى سؤال کردم ؛ جواب نامه به خط مبارک امام واصل شد و در ضمن آن نوشته بود : «محمد بن عثمان عمرى، موثّق و نامه هایش، نامه هاى من است»[11]
محمد بن عثمان همانند پدر، از بزرگان شیعه و از نظر تقوا، عدالت و موقعیت اجتماعى، مورد قبول و احترام خاص شیعیان و از یاران مورد اعتماد امام عسکرى (علیه السلام)  بود.

محمد بن عثمان، بسان پدرش سفیر و رابط میان حضرت مهدى(عج) با تمامى شیعیان آن حضرت بود ؛ چه شیعیانى که در عراق مى زیستند و چه دوستداران و ارادتمندانى که از قم و دیگر شهرهاى اسلامى در پى امام خویش بودند و از سفیر و نایب خاصّ او، سراغش را مى گرفتند. محل خدمت و سفارت او در بغداد بود.[12]
او اموال و حقوق شرعى را از شیعیان دریافت مى داشت و به صورت نهانى، همه را به حضرت مهدى(عج) تقدیم مى کرد و یا به گونه اى که امام، مقرّر مى فرمود، به مصرف مى رساند.

محمد بن شادان درباره او گفته است :

«480 درهم مال امام، نزدم جمع شده بود. چون خوش نداشتم آن را ناتمام نزد امام بفرستم، بیست درهم از مال خودم رویش گذاشته، توسط محمد بن عثمان خدمت امام فرستادم ؛ ولى از اضافه کردن بیست درهم چیزى ننوشتم. رسید آن مال از ناحیه امام واصل شد که نوشته بود : پانصد درهم – که بیست درهمش مال خودت بود – واصل گشت»[13]
محمد بن عثمان، حدود پنجاه سال متصدّى نیابت بود و در سال 304 ه .ق درگذشت. وى بارها به شایستگان خبر داد که پس از رحلتش، حسین بن روح نوبختى، به جاى او منصوب شده و انجام وظیفه خواهد کرد.[14]
در زمان وى، مدعیان دروغین زیادى پیدا شدند و به همین جهت یکى از کارها و فعالیت هاى مهم او، مبارزه مستمر با این مدعیان دروغین نیابت بود. او با سعى و تلاش بى وقفه، توانست عموم شیعیان را از چنگال آنان برهاند…

3. حسین بن روح نوبختى

وى، سومین وکیل امام زمان و داناترین فرد عصر خویش بود. کنیه وى ابوالقاسم و لقبش نوبختى است. در جامعه شیعه آن روزگار، شخصیتى پرآوازه، اندیشمند و معروف داشت و پیش از افتخار تصدّى نیابت خاص، وکیل دومین سفیر حضرت مهدى(عج) جناب محمد بن عثمان بود. حسین بن روح هم به املاک او نظارت داشت و هم رابط میان او و بزرگان شیعه در نقاط مختلف کشور پهناور اسلامى بود و از این راه، دستورات و تعلیمات اهل بیت و اخبار نهانى را به آنان مى رساند. وى به خردمندى و فرزانگى و رشد فکرى و دینى، شهرت بسزایى داشت و موافق و مخالف بر این واقعیت گواهى مى دادند تا جایى که اهل سنت نیز او را تکریم و احترام مى کردند.[15]
پیش از رحلت دومین نایب خاص، فرمانى از جانب ولى عصر(عج) صادر گردید که به موجب آن، محمد بن عثمان دستور یافت تا حسین بن روح را به جاى خویش معرفى کند و چنین کرد. مجلسى نوشته است : وقتى مرض محمدعثمان شدت یافت، گروهى از بزرگان و معروفین شیعه – مانند ابو على بن همام، ابو عبداللّه  بن محمد کاتب، ابو سهل اسماعیل بن على نوبختى و… – خدمتش رسیده، از جانشینش سؤال کردند ؛ جواب داد : حسین بن روح جانشین من و وکیل و مورد اعتماد حضرت صاحب الامر است. در کارها به وى رجوع کنید. من از جانب امام، مأمورم که حسین بن روح را به نیابت منصوب کنم»[16]
شیخ طوسى درباره حسین بن روح مى گوید : «ابو القاسم، از عاقل ترین مردم نزد مخالف و موافق بود و به تقیه رفتار مى کرد». وى در میان شیعیان بغداد، از موقعیت اجتماعى خوبى بهره مند بود و حتى نفوذ و احترام قابل ملاحظه اى نزد مقامات بالاى مملکتى داشت و از سوى آنان، به وى کمک هاى مالى مى شد.[17]
حسین بن روح، بعد از وفات محمد بن عثمان، امور وکالت را در دست گرفت. در همان آغاز کار، ذکاء (خادم محمد بن عثمان عمرى)، به نزدش آمد و امانت هایى از قبیل عصا و کلید صندوقچه ابوجعفر را به وى تحویل داد و گفت : ابوجعفر به من فرمود : این اشیاء را بعد از خاکسپارى من، به ابوالقاسم حسین روح، جانشین من، تحویل بده[18]
سفارت حسین بن روح تا حدودى بین شیعیان به صورت آشکار مطرح بود و حکومت هم هیچ مشکلى براى او به وجود نمى آورد. وى به مدت 21 سال (از سال 305 ه .ق تا سال 326 ه .ق)، منصب سفارت از ناحیه مقدسه را بر عهده داشت و در تاریخ هجدهم، شعبان چشم از دنیا فرو بست. پیکر این سفیر گرامى حضرت را در بغداد به خاک سپردند. مقبره اش زیارتگاه شیعیان است و مردم به زیارت او، تبرّک مى جویند.

محمد بن على اسود نقل کرده است : على بن حسین بن بابویه (پدر شیخ صدوق) به وسیله من، به حسین بن روح، پیغام داد که از حضرت صاحب الامر تقاضا کند برایش دعایى بفرماید ؛ شاید خداوند پسرى به او مرحمت کند. من خواسته او را خدمت حسین بن روح عرض کردم. بعد از سه روز اطلاع داد که امام برایش دعا فرمود [و گفت :] به زودى خداوند پسر پربرکتى که نفعش به مردم مى رسد، به وى عطا خواهد کرد. در همان سال، محمد برایش متولد شد و بعد از او هم، فرزندان دیگرى پیدا کرد.

صدوق(ره) بعد از نقل این داستان، مى نویسد : هر وقت محمد بن على اسود، مرا مى دید که در مجالس درس محمد بن حسن بن احمد، شرکت مى کنم و شوق زیادى به خواندن و حفظ کتاب هاى علمى دارم ؛ مى گفت : چندان تعجّب ندارد که این قدر به تحصیل علم، علاقه دارى ؛ تو به برکت دعاى امام زمان(عج) به دنیا آمده اى.[19]
بنا به وصیت حسین بن روح و به دستور امام مهدى(عج)، مقام نیابت خاص بعد از او، به «ابوالحسن على بن محمد سمرى» رسید.

4. على بن محمد سمرى

چهارمین و آخرین نایب خاص امام مهدى(عج)، ابوالحسن على بن محمد سمرى است. او بعد از درگذشت حسین بن روح، به دستور آن حضرت، عهده دار امر نیابت شد. وى از تاریخ هجدهم شعبان سال 326 ه .ق تا پانزدهم شعبان سال 329 ه .ق، وکالت و نیابت را رهبرى کرد.

او از خاندانى متدین و شیعه بود که در وکالت امامیه، به حسن خدمت گزارى شهرت داشت. همین گذشته نیکوى وى و حسن اعتماد و امانت دارى اش، موجب شد تا در پذیرش امر سفارت خود از سوى شیعیان با مشکلى رو به رو نشود. وکیلان و خواصّ شیعه، او را به عنوان سفیر راستین امام مهدى(عج) به رسمیت شناختند و وجوهات شرعى خود را به وى تحویل مى دادند تا او آن را به ناحیه مقدسه برساند.[20]
ابوالحسن على بن محمد سمرى، فرصت زیادى براى فعالیت نداشت ؛ هم به جهت کوتاه بودن مدت نیابت و هم به جهت وضعیت خاصّ سیاسى او. بدین جهت نتوانست فعالیت هاى گسترده اى انجام دهد و یا اگر هم موفق به فعالیت هاى گسترده اى شده بود، به جهت شدّت رعایت تقیه و احتیاط و استتار، آن فعالیت ها براى آیندگان نقل نشده است.

احمد بن ابراهیم بن مخلّد گفته است : روزى على بن محمد سمرى، بدون مقدمه فرمود : خداوند، على بن بابویه قمى را رحمت کند. حاضران، تاریخ این کلام را یادداشت کردند. بعدها خبر رسید که على بن بابویه، در همان روز از دنیا رفته است، خود سمرى هم در سال 329 ه .ق وفات کرد.[21]
با پایان یافتن زندگى چهارمین نایب خاصّ امام عصر، «غیبت صغرى» به پایان رسید و از آن روز، غیبت طولانى امام (علیه السلام)  آغاز گردید و تاکنون نیز ادامه دارد.

شیخ طوسى در کتاب الغیبة به سند خود، نقل مى کند : سمرى، چند روز قبل از وفاتش، این توقیع امام عصر(عج) را به بزرگان شیعه ارائه داد :

«بسم الله الرحمن الرحیم یا علىّ بن محمد السمرى! اَعظم الله اجر اخوانک فیک فَاِنّکَ مَیّتٌ و بین ستّة ایّام، فاجمَعَ اَمرَکَ و لا تُوصِ الى اَحَد فَیَقومُ مقامَکَ بعد وفاتک…»[22] ؛ «اى على بن محمد سمرى! خداوند اجر برادرانت را در سوگ تو بزرگ گرداند ؛ تو تا شش روز دیگر، حیات را وداع مى گویى. پس به کارهاى خود رسیدگى کن و به احدى وصیت مکن که مقام تو را در اختیار گیرد. به تحقیق که غیبت تامه (کبرى) شروع شد، و ظهورى نخواهد بود ؛ مگر بعد از اذن خداى بلندمرتبه و آن بعد از گذشت دورانى طولانى و قساوت قلب ها و پر شدن زمین از جور و ظلم مى باشد. در میان شیعیان من، کسانى پیدا مى شوند که ادعا مى کنند مرا مشاهده مى نمایند. آگاه باش که هر که قبل از خروج سفیانى و صیحه آسمانى مدعى مشاهده شود، دروغ گو است»

شیخ صدوق(ره) به نقل از ابومحمد حسن بن احمد مى نویسد :

«ما در سال درگذشت ابوالحسن على بن محمد سمرى، در مدینة السلام بغداد بودیم. چند روز قبل از درگذشت او، به حضورش رسیدیم، او این توقیع حضرت را به ما نشان داد و ما از روى آن نوشتیم و نسخه بردارى کردیم و از نزدش خارج شدیم. چون روز ششم (روز موعود) فرا رسید، به نزد سمرى رسیدیم و او را در حالت احتضار مشاهده کردیم. دیدیم که وى در حال جان دادن است ؛ به وى گفتند : وصىّ و جانشین تو چه کسى است؟

در پاسخ گفت : خدا را مشیّتى است که خود انجام خواهد داد (یعنى دوره غیبت صغرى به پایان رسیده و کسى نایب امام نیست). این مطلب را گفت و آن گاه جان به جان آفرین تسلیم کرد. این آخرین سخن بود که از وى شنیده شد»[23]
از این تاریخ به بعد، ارتباط بین نوّاب خاص با امام مهدى(عج)، به پایان رسید و دوره غیبت کبرى، آغاز شد.[24]

ولایت فقیه در عصر غیبت

پرسش 20 . چگونه مى توانید ثابت کنید که «ولى فقیه»، نایب و جانشین امام زمان(عج)، رهبر و ولىّ جامعه اسلامى است؟ وقتى که آن حضرت در غیبت طولانى مدت به سر مى برد، چه نیازى به نایب و نماینده دارد؟


دوران غیبت کبرى را مى توان یکى از سخت ترین و حساس ترین دوره هاى حیات سیاسى – دینى دانست.

در عصر غیبت، مسئله زعامت و رهبرى از دیدگاه اسلام، نادیده گرفته نشده است. شریعت که براى تنظیم حیات اجتماعى است، همواره به مسئول یا مسئولان اجرا نیاز دارد تا حافظ مصالح امت و ناظر بر اجراى صحیح عدالت اجتماعى باشند و نمى توان آن را مخصوص دوران حضور دانست.

بحث «ولایت فقیه» از گذشته مورد توجه بسیارى بود. شیخ مفید (م 413 ه .ق) مى گوید : «اجراى حدود اسلام به عهده ائمه هدى از آل محمد است که منصوب از سوى خدا هستند و دیگر حاکمان و امرایى که ائمه (علیهم السلام)  نصب کردند و آنها این منصب را به فقهاى شیعه تفویض کردند»[25]
شیخ طوسى (م 446 ه .ق) مى گوید : «قضاوت تنها براى کسى جایز است که امام معصوم (علیهم السلام)  به او اجازه داده باشد و ائمه (علیهم السلام)  این منصب را به فقهاى شیعه تفویض کردند»[26]
ابو الصلاح حلبى (م 447 ه .ق) مى نویسد : «… در واقع فقیه، نایب ولى عصر(عج) در حکومت است و اهلیت آن را دارد»[27]
محقق کرکى (م 940 ه .ق) مى گوید : «فقهاى شیعه اتفاق نظر دارند که فقیه جامع شرایط – که از آن به مجتهد تعبیر مى شود – از سوى ائمه هدى (علیهم السلام)  در همه مواردى که نیابت بردار است، نیابت دارد»[28]
محقق اردبیلى (م 993 ه .ق) گفته است : «فقیه در همه امور نایب امام است[29]. فقیه خلیفه و جانشین امام معصوم است ؛ پس آنچه به او برسد، به امام معصوم تحویل داده شده است».

صاحب جواهر (م 1266 ه .ق) گوید : «ظاهر روایات حاکى از آن است که فقیه، به طور کامل، اختیار دارد (ولایت) و تمام اختیاراتى که براى امام است، براى او هم مى باشد»[30]
حاج آقا رضا همدانى (م 1322 ه .ق) مى گوید : «در هر صورت، اشکالى در نیابت فقیه جامع شرایط فتوا از امام زمان(عج) در زمان غیبت امام نیست و…»[31]
مولا احمد نراقى(م 1435 ه .ق) تصریح مى کند : «آنچه براى پیامبر و امام که پیشواى مردم بودند – ثابت بود، براى فقیه نیز ثابت است ؛ مگر اینکه دلیلى، حقى را تنها به آنان اختصاص داده باشد»[32]
امام خمینى – به عنوان یکى از مهم ترین نظریه پردازان ولایت فقیه – مى فرماید : «…فقها از طرف ائمه (علیهم السلام) ، در همه مواردى که امامان در آن داراى ولایت هستند، ولایت دارند…»[33]
از نظر وى : «کلیه امور مربوط به حکومت و سیاست – که براى پیامبر (صلی الله علیه وآله)  و ائمه (علیهم السلام)  مقرّر شده – در مورد فقیه عادل نیز مقرر است و عقلاً نمى توان فرقى میان این دو قائل شد ؛ زیرا حاکم اسلامى – هر کس که باشد – اجرا کننده احکام شریعت و برپا دارنده حدود و قوانین الهى و گیرنده مالیات هاى اسلامى و مصرف کننده آن در راه مصالح مسلمانان است»[34]
او تأکید مى کند : «امر ولایت و سرپرستى امت، به «فقیه عادل» راجع است و او است که شایسته رهبرى مسلمانان است ؛ چه، حاکم اسلامى باید متّصف به «فقه» و «عدالت» باشد. پس اقامه حکومت و تشکیل دولت اسلامى، بر فقیهان عادل، واجب کفایى است. بنابراین، اگر یکى از فقیهان زمان، به تشکیل حکومت، توفیق یافت، بر سایر فقها لازم است که از او پیروى کنند و چنانچه امر تشکیل دولت اسلامى، جز با هماهنگى و اجتماع همه آنان میسر نشد، بر همگى آنان واجب است که مجتمعا بر این اهتمام ورزیده، در صدد تحقق آن برآیند…»[35]
با نگرشى واقع بینانه در این دیدگاه ها، مى توان به روشنى دریافت که «ولایت فقیه» نظریه اى مترقى و پیشینه دار بوده و تنها نظام مطلوب و شرعى جایگزین نظام امامت در عصر غیبت به شمار مى رود. البته ظهور و بروز کامل آن – به خصوص در عرصه سیاسى – در عصر حاضر است.

ادله ولایت فقیه:

در اثبات این نظریه، دلایل عقلى و نقلى فراوانى وجود دارد که در این نوشتار مختصر، به بعضى از آنها اشاره مى شود.

یک. دلایل عقلى

به نظر امام خمینى(ره) دلیل عقلى در اثبات «ولایت براى فقیه» تام است و دلیل هاى نقلى، مؤیّدى است براى آنچه که از عقل به دست مى آید : «به تحقیق، لزوم برقرارى حکومت براى بسط عدالت و تعلیم و تربیت و رفع ظلم و حفظ مرزها و منع از تجاوز اجانب از واضح ترین داورى هاى عقلى است…

مجرى حکومت، باید شخصى آگاه به احکام و ملتزم به رعایت کامل وظایف دینى باشد. پس اگر معصوم در بین مردم بود، عقل حکم به لیاقت او براى این مقام مى کند و اکنون که معصوم حضور ندارد، افرادى باید عهده دار این امر شوند که از نظر علم به احکام اسلام و تقوا و عدالت، شبیه ترین مردم به امام معصوم باشند و منظور از «ولى فقیه»، چنین کسى است.[36]
صاحب جواهر نیز دلیل عقلى بر ولایت فقیه را با بیانى ذکر مى کند که از سه مقدمه، تشکیل مى شود :

نخست ؛ آنکه شیعیان، در عصر غیبت امرشان، به هرج و مرج واگذار نشده است. جامعه باید انتظام داشته باشد و چنین نباشد که زورمندان بر جامعه غلبه یابند.

دوم ؛ علاوه بر آنکه باید در جامعه نظم وجود داشته باشد، این نظم باید مبتنى بر قسط و عدل نیز باشد ؛ چرا که ممکن است جامعه اى منظم باشد، اما نظم آن بر اساس کفر مستقر گردد.

سوم ؛ اینکه قانون الهى را باید قانون شناسى که خود به قانون عمل مى کند، اجرا کند و چنین کسى تنها فقیه اهل بیت مى تواند باشد.

وى در این رابطه مى نویسد : «گستردگى دستورات رسیده در زمینه اجراى احکام انتظامى و رسیدگى به مصالح امت، عصر غیبت را نیز فرا مى گیرد و تعطیل احکام اسلامى در این رابطه، مایه گسترش فساد در جامعه مى گردد که شرع مقدس هرگز به آن رضایت نمى دهد و حکمت و مصلحت وضع و تشریع چنین احکامى، نمى تواند مخصوص عصر حضور باشد ؛ لذا بایستى حتما اجرا گردد و این وظیفه فقها است که به جاى امامان معصوم، مؤظف به اجراى آن مى باشند»[37]
دو. دلایل نقلى و روایى

در اثبات «ولایت فقیه» و اینکه طرح اصلى آن از سوى خود امامان معصوم (علیهم السلام)  ارائه شده است، روایات فراوانى وجود دارد. بر اساس این احادیث، امامان معصوم (علیهم السلام)  مردم را جهت رفع نیازهاى حکومتى – به ویژه مسائل قضایى و منازعات – به فقها ارجاع داده اند و آنان را با تعابیرى چون «امنا»، «خلفا»، «وارثان پیامبران» و «کسانى که مجارى امور به دست ایشان است»، معرفى کرده اند. در این نوشتار به بیان چند روایت بسنده شده و درباره یکى از آنها توضیحاتى ارائه خواهد شد :

2-1. مقبوله عمر بن حنظله : امام صادق (علیه السلام)  مى فرماید : «من کان منکم قد روى حدیثنا و نظر فى حلالنا وحرامنا و عرف احکامنا، فلیرضوا به حکما فانّى قد جعلته حاکما علیکم فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخف بحکمنا و علینا ردّ و الرادّ علینا کالرادّ على الله وهو على حد الشرک به»[38] ؛ «هر کس از شما که راوى حدیث ما باشد و در حلال و حرام ما بنگرد و صاحب نظر باشد و احکام ما را بشناسد و او را به عنوان داور بپذیرد، همانا من او را بر شما حاکم قرار دادم. پس هرگاه حکمى کرد و از او قبول نکردند، حکم ما را سبک شمرده و ما را رد کرده اند و آن کس که ما را رد کند، خدا را رد کرده است و رد کردن خدا، در حد شرک به خداى متعال است»

2-2. صحیحه ابى خدیجه (سالم بن مکرّم) : امام صادق (علیه السلام)  فرمود : «ایّاکم ان یحاکم بعضکم بعضا الى اهل الجور ولکن انظروا الى رجل منکم یعلم شیئا من قضائنا (قضایانا)، فاجعلوه بینکم قاضیا فانّى قد جعلته قاضیا فتحاکموا الیه»[39] ؛ «زنهار که مسائل اختلافى خود را نزد اهل جور (کسانى که جایگاه عدالت را به ناحق اشغال کرده اند) نبرید ؛ بلکه از میان خود کسى را که از روش حکومت و دادرسى ما آگاه باشد، براى قضاوت برگزینید. من چنین کسى را بدین مقام منصوب کرده ام ؛ پس داورى را به نزد او برید»

2-3. روایت امام حسین (علیه السلام) ؛ «… مجارى الامور و الاحکام على ایدى العلماء بالله و الامناء على حلاله و حرامه» ؛[40] «مجارى امور و احکام به دست علماى ربانى است که امین بر حلال و حرام خدا هستند»

2-4. روایت شیخ صدوق از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ؛ وى از قول آن حضرت آورده است : «اللهم ارحم خلفائى. قیل : یا رسول الله و من خُلفائکَ؟ قال : الذین یأتون بعدى و یَروونَ منّى حدیثى و سنّتى…»[41] ؛ «خدایا ! بر جانشینان من رحمت فرست، پرسیدند: اى رسول خدا! جانشینان شما کیانند؟ فرمود : آنان که بعد از من مى آیند و حدیث و سنت مرا نقل مى کنند».

2-5. توقیع شریف امام زمان(عج)؛ حضرت ولى عصر(عج) در پاسخ به نامه اسحاق بن یعقوب این توقیع را صادر فرمود : «امّا الحوادِثُ الواقعة فارجعوا فیها الى رُواةِ حدیثنا فَأِنَّهم حُجّتى علیکُم و انا حجّة الله علیهم»[42] ؛ «در رخدادهایى که اتفاق مى افتد، به راویان حدیث ما مراجعه کنید ؛ زیرا آنان حجّت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنان هستم»

از آنجایى که این توقیع گرامى، مناسب با بحث ما و داراى اهمیت زیادى است، توضیحاتى چند درباره آن بیان مى شود :

منظور از راویان حدیث در توقیع شریف ولى عصر(عج)، قطعا کسانى نیستند که الفاظ حدیث را بدون تفهّم و تفقّه در مفاد آن نقل مى کنند ؛ بلکه مقصود فقها و اهل نظراند که از ناحیه آن حضرت، حجّت بر مردم هستند.

منظور از حوادثى که به وقوع مى پیوندد و مردم باید در آن حوادث به علما مراجعه کنند، یقینا امور اجتماعى و حکومتى است ؛ نه صرفا بیان احکام و مسائل شرعى حلال و حرام.

شیخ انصارى در کتاب مکاسب، با سه دلیل ثابت مى کند که منظور از «حوادث واقعه»، همه امورى است که عقلاً و شرعا در مورد آن، باید به حاکم مراجعه کرد. از جمله اینکه امام، مردم را در اصل حوادث، به فقها (ارجاع داده است، نه در حکم حوادث). اگر مى فرمود: در احکام حوادث به فقها مراجعه کنید، ممکن بود بگوییم : فقها در بیان حلال و حرام خدا و فتوا، حجت و نماینده امام زمان هستند، نه در امور سیاسى و اجتماعى ؛ ولى در این توقیع خود حوادث، به فقها ارجاع داده است.

از جمله «فانّهم حجّتى علیکم»، استفاده مى شود که از سوى حضرت مهدى(عج)، فقیهان در کارهایى منصوب هستند که از شئون امامت و امور اجتماع باشد. آنان در کارها و امورى حجت امام زمان(عج) هستند که اگر حضرت حضور مى داشت مى بایست، خود انجام دهد ؛ ولى به دلیل عدم حضورش، آنها را به فقیهان محوّل کرده و مردم را نیز به آنان ارجاع داده است.

نتیجه گیرى:

برآیند این بحث آن است که «ولى فقیه»، رهبر جامعه اسلامى در عصر غیبت و دارنده مقام افتا، قضاوت و حکومت است و بدون او جامعه دچار حاکمان غاصب و جائر و عدم رعایت موازین دینى مى شود.

مراجع تقلید در عصر غیبت

پرسش 21 . با توجه به احتمال خطاى مراجع تقلید و مجتهدان، چرا ما از داشتن امام در زمان غیبت محروم هستیم؟


در پاسخ این سؤال، بیان چند نکته بایسته است:

یکم. امامان معصوم (علیهم السلام) ، در دوران حضور خود، یکى از مهم ترین وظایف و مسئولیت هاى خود را به انجام رساندند و غیبت و پنهان زیستى امام عصر(عج)، اشکال و خللى در انجام این وظیفه، وارد نکرده است. این وظیفه مهم و بنیادین، عبارت است از «تبیین دین» به گونه اى که دین مصون از تحریف بماند.

امامان معصوم (علیهم السلام)  در طول حیات خود، با انجام سه عمل و برنامه، جلوى تحریف دین را گرفتند :

الف. سنّت پیامبر (صلی الله علیه وآله)  را آن گونه که بود، بیان کردند.

ب. روش فهم دین از کتاب و سنت (اجتهاد) را آموزش دادند.

ج. کسانى را که صلاحیت چنین فهمى دارند، به مردم معرفى کرده و آنان را در زمان غیبت به این افراد ارجاع دادند.

فلسفه غیبت امام زمان(عج)، چه آزمایش انسان باشد و چه عدم قابلیت امت براى امامت معصوم و… در این نکته فرقى نمى کند که وظیفه شیعیان در زمان غیبت، عمل به دستورات و تعالیم اسلام است و این دین نیز روش خاصى را در شناخت فروع و آموزه هاى اسلام (اجتهاد و تفقّه) آموزش داده است. در واقع مسیر درست شناخت احکام اسلام، همین راه است و خود مجتهد و مقلّدان او، احکام اسلام را از همین راه مى شناسند.

مشکلى که شاید در این زمینه پدید آید – و شاید این پرسش نیز درباره همین مشکل باشد – این است که فقیه، مصون از خطا نیست و ممکن است در استنباط حکم شرعى از قرآن و سنت و عقل و یا در رهبرى و زعامت امت خطا کند. آیا همین امکان خطاى او، باعث نمى شود، وجود امام معصوم (علیه السلام) ، ضرورى باشد و غیبت آنان، خلاف فلسفه اصلى امامت باشد؟!

در پاسخ به این پرسش در ابتدا باید دانست که خطا دو گونه است.

1. خطاهاى فاحش و روشنى که حد اقل براى عموم کارشناسان مسائل دینى، سیاسى و اجتماعى، بطلان آن روشن است. کسى که مرتکب چنین خطاهایى شود، شایستگى جانشینى امام و رهبرى امت را ندارد.

2. خطاها و اشتباهات پیچیده و کار شناختى که در میان کارشناسان نیز بطلان آن چندان روشن نیست و معمولاً مورد اختلاف آرا و نظرات است. در این صورت نمى توان با قاطعیت حکم کرد که نظر کدام یک صحیح است ؛ زیرا هرکس بر اساس مبانى پذیرفته شده خود حکم مى کند… در چنین مواردى، باید یک رأى ملاک عمل قرار گیرد.

تردیدى نیست که تنها، امام معصوم، مصون از خطا است و دیگران، به هر حال درصدى از خطا را دارند ؛ ولى در عین حال باید گفت، مراجع تقلید، کارشناسان دین هستند و در فهم و دریافت احکام دینى، به همان شیوه اى عمل مى کنند که معصومان آموزش داده اند ؛ یعنى، در استنباط احکام شرعى، به منابعى تکیه مى کنند که معصوم (علیه السلام)  آن را معرفى کرده و نیز طبق قواعدى، احکام را به دست مى آورند که خود پیشوایان معصوم، به عنوان راه کار بیان کرده اند.

وقتى مجتهد جامع شرایط، بر اساس منابع اصیل دینى و راه کارهاى مورد تأیید امامان، احکام و وظایف دینى را استخراج و بیان کرد، نزد خداوند، مأجور و معذور است ؛ یعنى، هم داراى اجر و پاداش است و هم به فرض خطا و اشتباه، معذور خواهد بود و عذرش پذیرفته شده است. همچنین کسانى که بر اساس احکام او عمل کرده و احیانا به خطا رفته اند، هم به اجر و ثواب مى رسند و هم معذور خواهند بود. این مطلب هم پشتوانه عقلى دارد و هم دلیل نقلى.

دوّم. محرومیت از معصوم و هدایت مستقیم او، به هر حال پیامدهایى دارد ؛ ولى این محرومیت به سبب کوتاهى خود مردم است ؛ یعنى سوء اختیار مردم و خوى عصیان گرى مردم، علت غیبت و محرومیت آنان از علم و هدایت هاى او، است و تا زمانى که چنین وضعیتى وجود دارد، ظهور امام (علیه السلام)  نیز همواره به تعویق خواهد افتاد، چنان که خواجه تعبیر مى کند: وجوب ظهور، ملازم با زوال سبب است.«و الظهور یجب عند زوال السبب»[43]
سوّم. دین اسلام، شامل بخش هاى مختلفى، از جمله: عقاید، اخلاق و احکام است و آنچه در سؤال مطرح شده (احتمال خطاى مراجع تقلید)، مربوط به بخش احکام شرعى است ؛ آن هم در مسائل فرعى شرعى ؛ نه در احکام کلى که نزد همه، مورد اتفاق است و هیچ اختلافى در آن نیست. بنابراین هم در صد خطا کم است و هم محدوده و گستره آن.

با این حال امام زمان(عج) – هر چند دخالت مستقیمى در مسائل ندارد – حافظ معارف و آموزه هاى دین اسلام و جامع همه دانش ها و علوم است ؛ یعنى، از آنجا که میراث علمى تمام پیامبران و امامان در نزد ایشان است، آن حضرت حامل این علوم بوده و همه آنها را حفظ مى کند تا در زمان ظهور به همه مردم بیاموزد. در موارد لزوم نیز گوشه اى از این معارف و دانش را، به بزرگان و علما یاد مى دهد و مشکلات علمى و فقهى آنان را حل مى کند.

صاحب مفتاح الکرامة (سید جواد عاملى) نیز نقل مى کند : شبى استادم سید بحرالعلوم، از دروازه شهر نجف بیرون رفت و من نیز به دنبال او رفتم تا وارد مسجد کوفه شدیم. دیدم آن جناب، به طرف مقام حضرت صاحب الامر رفت و با شخصى (امام عصرعج)، گفت و گویى کرد. از جمله اینکه سؤالى پرسید و او در جواب فرمود : «در احکام شرعى، وظیفه شما عمل به ادلّه ظاهرى است و آنچه از این ادلّه به دست مى آورید، همان را باید عمل کنید و شما مأمور به احکام واقعیه نیستید»[44]
توجه به این نکته ضرورى است که مرجعیت فقیه با کفایت و جامع شرایط، بهترین فرض ممکن در غیبت امام معصوم است. به همین دلیل نهاد مرجعیت در متن تعلیمات دین (قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله)  و امامان معصوم (علیهم السلام) ) و سیره آنان، مطرح بوده است و آنان عملاً نهاد مرجعیت را در جامعه اسلامى تأسیس و عینیت بخشیده و مشکل و معضل جامعه اسلامى در عصر غیبت تا حدود زیادى برطرف کرده اند و شیعه به برکت چنین نهادى، در طول تاریخ پرپیچ و خم و با بدترین شرایط اجتماعى و حکومتى، در بهترین وضعیت فکرى، علمى و سیاسى قرار داشته است. آیات مربوط «تفقّه و انذار» و «سؤال از اهل ذکر»، خط کلّى شریعت را در فهم و فراگیرى، احکام دین از متخصصان مطرح کرده است. روایات وارده از پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز علما را وارثان انبیا دانسته و فقها را امانت داران پیامبران و حاکمان بر مردم قرار داده است.

روایات منقول از معصومین (علیهم السلام)  نیز لزوم تقلید از فقها و مرجعیت علمى و دینى آنان را یاد کرده و آنان را حاکم و حجت بر مردم قرار داده است و عملاً مردم را بر همین مسلک تربیت نموده و بزرگ ترین مشکل عصر غیبت را، چاره اندیشى کرده است.

پی نوشت ها:

[1]. تاریخ غیبت صغرى، ص 426.

[2]. براى مطالعه بیشتر ر.ک : زندگانى نوّاب خاص امام زمانعج، ص 84 – 89.

[3]. رجال ابو على، ص 312.

[4]. رجال مامقانى، ج 1، ص 200 ؛ اثبات الهداة، ج 7، ص 294.

[5]. ر.ک : ابراهیم امینى، دادگستر جهان، ص 136.

[6]. اعیان الشیعه، ج 4، ص 21 بخش 3.

[7]. بحار الانوار، ج 51، ص 15، ح 15.

[8]. تاریخ غیبت صغرى، ص 379 و 395.

[9]. اصول کافى، ج 1، ص 330 ؛ الغیبة، ص 219.

[10]. ر.ک : امام مهدىعج از ولادت تا ظهور، ص 272.

[11]. بحار الانوار، ج 51، ص 349، ج 2.

[12]. امام مهدىعج از ولادت تا ظهور، ص 276.

[13]. بحار الانوار، ج 51، ص 325، ح 44.

[14]. ر.ک : کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 503 ؛ کتاب الغیبة، ص 226.

[15]. امام مهدى از ولادت تا ظهور، ص 277.

[16]. بحار الانوار، ج 51، ص 355.

[17]. الغیبة نعمانى، ص 236.

[18]. تاریخ عصر غیبت، ص 296 و 297 ؛ تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ص 195.

[19]. کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 502.

[20]. تاریخ عصر غیبت، ص 298 (به نقل از : کمال الدین و تمام النعمه، ص 517).

[21]. بحار الانوار، ج 51، ص 36.

[22]. الغیبة نعمانى، ص 242 و 243 ؛ کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 516.

[23]. کمال الدین و تمام النعمه، ص 516.

[24]. تاریخ عصر غیبت، ص 300.

[25]. المقنعه، ص 811.

[26]. نهایه، ص 301 و 302.

[27]. کافى، ص 435.

[28]. رسائل المحقق الکرکى، رسالة الصلاة الجمعه، ج 1، ص 142.

[29]. مجمع الفائدة و البرهان، ج 9، ص 131.

[30]. جواهر، ج 40، ص 18 و 19.

[31]. مصباح الفقیه، ص 161 ؛ براى مطالعه بیشتر ر.ک : تحلیلى نو و عملى از ولایت فقیه، ص 35 – 38 ؛ کتاب نقد، ش 7، تابستان 77، مقاله حکومت اسلامى (نوشته مهدى هادوى) و مقاله ولایت فقیه (نوشته محمد هادى معرفت).

[32]. عوائد الایام، ص 187.

[33]. کتاب البیع، ج 2، ص 488 و 489.

[34]. شئون ولایت فقیه، ص 35 ؛ ولایت فقیه، ص 172.

[35]. شؤون ولایت فقیه، ص 33.

[36]. ر.ک : جوادى آملى، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص 168 – 178 ؛ فلسفه سیاست (سلسله دروس اندیشه هاى بنیادین اسلامى 6)، ص 172.

[37]. جواهر الکلام، ج 31، ص 395.

[38]. کافى، ج 1، ص 67 ؛ وسائل الشیعه، ج 18، ص 98.

[39]. من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 2 ؛ کافى، ج7، ص 412، ح 4 ؛ وسائل الشیعه، ج 27، ص13 ؛ وسائل الشیعه،27، ص 13.

[40]. تحف العقول، ص 169 ؛ مستدرک الوسائل، ص 35، ص 188.

[41]. من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 420، ح 5919 ؛ وسائل الشیعه، ج 18، ص 65.

[42]. کمال الدین و تمام النعمه، ص 483 و 484، ح 4.

[43]. رساله امامت، ص 25 ؛ به نقل از : نظام سیاسى و دولت در اسلام، ص 199.

[44]. ر.ک : تلاش گر پنهان، ص 136 و 137 ؛ میر مهر، ص 60 و 61 به نقل از : قصص العلما، ص 173.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد