۱۳۹۳/۰۵/۰۶
–
۲۸۹ بازدید
بدعت با توجه به قرآن و روایات به چه معنایی است؟
بدعت از دیدگاه قرآن و حدیثطرح مسأله: مفهوم شناسى بدعت
بدعت در لغت عبارت است از: تازه، نو، جزء نوى که بى سابقه و بدون الگو درست شده باشد.( [534]) یکى از اوصاف خداوند بدیع مى باشد و بدیع یعنى خالق، البته خالقى که مخلوقش الگو و سابقه ندارد.( [535])
مثلاً اگر یک بازى که سابقه ندارد وارد بازار شود یا یک قالى که نقشه اش هیچ سابقه نداشته باشد از نظر لغت بدیع است.
خلاصه هر کارى که در صنعت، خلقت و معاشرت الگوى پیشین نداشته باشد از نظر عرب بدعت است. ( [536])
بنابراین بدعت در آیه شریفه ( بَدیعُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ) ( [537]) و آیه ( ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ)( [538]) به همین معناى لغوى مى باشد که وقتى به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى گفتند شما غذا مى خورید و راه مى روید پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند: کار من چیز جدیدى نیست و پیشینیان از پیامبران مثل من بودند.
ولى بدعت در شرع، از نظر اصطلاح فقها به نوآورى گفته مى شود که در شریعت نباشد اعم از اینکه این نوآورى فعل، یا کلام و عقیده باشد.
پس هر نوع اندیشه نو، فعل نو، کلام نو، که در شریعت نیست و وارد شریعت کنیم و بگوییم خدا فرموده و حال اینکه در شریعت دلیلى و ریشه اى ندارد بدعت مى باشد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «من أحدث فى أمرنا هذا ما لیس منه فهو رد»( [539]).
فصل اول:
ارکان بدعت در شریعت
بدعت در شریعت داراى سه رکن مى باشد که عبارتند از:
الف . رکن نخست :
افزودن یا کاستن از احکام دینى
رکن نخست بدعت، دستکارى و نوآورى در شریعت است. یعنى نسبت دادن چیزى به شریعت که در آن وجود ندارد. ولى اگر نظریه اى تازه مطرح شود که دستکارى و نوآورى در شریعت نبوده، بلکه تنها نظریه جدید علمى باشد که به شریعت ارتباطى نداشته باشد، بدعت به شمار نمى رود. گرچه ممکن است حرام باشد. به عنوان مثال، اختلاط زن و مرد با هم در مجلس عقد و عروسى در گذشته نبود ولى در اواخر دوران قاجار و بعد از قاجار این اندیشه در ایران رواج یافت. این بدعت لغوى است نه شرعى، چون به شرع نسبت داده نمى شود; اما با این که بدعت نیست کارى حرام است.
همچنین بازى هاى جدید مثل فوتبال و بسکتبال بدون برد و باخت و رانندگى زنان بدعت لغوى است; اما بدعت شرعى نیست چون به شرع نسبت داده نمى شود ولى در عین حال باید بررسى شود که آیا جایز است یا نه. ولى بحث ما در حرام بودن یا نبودن نیست، بلکه در حوزه ماهیت شناسى بدعت است. دلیل ما بر این قول (که بدعت عبارت است از نوآورى و دستکارى در شریعت)، آیات قرآنى است که به چند آیه اشاره مى شود.
1. مشرکان روزى خدا را به دو قسمت حلال و حرام تقسیم مى کردند. خدا آنان را چنین نکوهش مى کند:
( قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ لَکُم مِّن رِّزْق فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَامًا وَحَلاَلاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ) .( [540])
«بگو آیا به رزقى که خدا براى شما نازل کرده است، نگریسته اید؟ برخى را حرام شمردید و برخى دیگر را حلال; آیا خدا به شما چنین اجازه اى داده است که روزى خدا را به دو قسمت تقسیم کنید؟ یا بر خدا افترا مى بندید».
مضمون این آیه شریفه گواهى مى دهد، علت نکوهش این است که تحلیل و تحریم را به خدا نسبت مى داده اند، و اگر از پیش خود(بدون نسبت به خدا) روزى را به دو نوع تقسیم مى کردند یک امر شخصى حساب مى شد و جاى نکوهش نداشت زیرا هر فردى حق دارد از غذایى بهره بگیرد و از غذاى دیگر امساک کند، اما نسبت دادن حکم حلال و حرام به شریعت امر دیگرى است که نیازمند دلیل مى باشد.
2. قرآن اهل کتاب را نکوهش مى کند که کتاب الهى را دستکارى مى کردند و آن را به خدا نسبت مى دادند و در مقابل این کار، از افراد و مقاماتى پاداش مادى دریافت مى نمودند، چنان که مى فرماید:
( فوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا یَکْسِبُونَ) ( [541])
«پس واى بر آنهایى که کتاب را به دست خود مى نویسند تا سود اندکى ببرند. مى گویند که از جانب خدا نازل شده است پس واى بر آن ها از آنچه با دست خود نوشته اند و واى بر آن ها از آنچه به دست مى آورند».
جمله ( هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ) مبین این است که علت نکوهش این بوده که تحریف ها را به خدا نسبت مى دادند.
3. خداوند متعال در نکوهش رهبانیت مى فرماید:
( …وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ) .( [542])
«در دل کسانى که از از او ] عیسى [ پیروى کردند رأفت و رحمت قرار دادیم و رهبانیتى که به بدعت آورده اند و ما بر آن ها مقرر نکرده ایم، اما در آن خشنودى خدا را مى جستند، ولى حق آن را رعایت نکردند. ما از آن میان به کسانى که ایمان آورده بودند پاداش دادیم ولى بسیارى از آن ها نافرمان بودند.
از جمله «مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ» استفاده مى شود که رهبانیت عمل مقدس دینى نیست; بلکه یک روش ساختگى و نوعى تصرف در دین و بدعت است.( [543])
4. قرآن یهودیان و مسیحیان عصر رسالت را نکوهش مى کند و مى گوید که آنان علماء دینى خود را خداوند گاران خویش ساخته اند، آنجا که مى فرماید:
( اتخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ) .( [544])
دانشمندان و راهبان خویش و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به خدایى گرفتند در حالى که مأمور بودند که تنها یک خدا را بپرستند که خدایى جز او نیست و منزَّه است از آنچه شریک او مى سازند.
عدى بن حاتم در بین راه مدینه و شام در حالى که بر گردنش صلیب بود نزد حضرت آمد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آیه یاد شده را تلاوت نمودند. عدى در جواب پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) عرض کرد که ما هرگز کشیش هاى خود را “رب” (خداوندگار خود) نمى دانیم. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند که اگر علماى شما چیزى را حلال بدانند، در حالى که حرام باشد و یا چیزى را حرام بدانند که در کتاب شما حلال باشد، شما به کدام عمل مى کنید؟ گفت به گفتار و نظر علما عمل خواهیم کرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند که رب همین است، یعنى کسى که تشریع و قانون به دست اوست.
بنابراین اولین پایه بدعت، دستکارى در شریعت و نسبت دادن چیزى به خدا است در حالى که در واقع آن چیز به خدا منسوب نباشد.( [545])
در حدیث نبوى چنین وارد شده است:
«اما بعد فانّ أصدق الحدیث کتاب الله و إنّ افضل الهدى هدى محمد و شرّ الأمور محدثاتها و کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فى النار» ( [546])
راست ترین گفتارها کتاب خدا و بهترین راهنماییها، راهنمایى محمد، و بدترین کارها، کارهاى نوپدید است و هر کار نوپدیدى در دین گمراهى، و هر گمراهى در آتش است.
مسلما مقصود از « شَرُّ الاُمور مُحدثاتها» هر نوآورى در هر رشته اى نیست، بلکه به قرینه ماقبل و مابعد، آن نوآورى بى سابقه اى است که مربوط به دین باشد، در حالى که دردین از آن خبرى نیست.
این که گاهى برخى از افراد با این حدیث بر حرمت هر نوع آورى در عرصه زندگى استدلال مى کنند، نوعى تحریف در معناى حدیث است، لکن این افراد درک نمى کنند که مطالبى مى تواند بدعت باشد که به شریعت و به خدا و پیامبر او نسبت داده شود. ولى مسایلى که به دین نسبت داده نشود، بدعت نیست، حتى اگر حلیت آن براى ما مشخص نباشد.
ب . رکن دوم:اشاعه آن در میان مردم
رکن دوم بدعت این است که اندیشه اى را که به خدا نسبت داده مى شود، در میان مردم اشاعه داده شود.
صرف وجود افکار شخصى و فردى افراد ممکن است، حرام باشد اما بدعت نیست. در واقع بدعت، گسترانیدن اندیشه اى است که به خدا نسبت داده شده.
بنابراین، کسانى که افکار شخصى خود را از آن خدا مى دانند و آن ها را ترویج نمى کنند بدعت نخواهد بود ولى کار کسانى که افکار خود ساخته خویش را نوشته و انتشار مى دهند و افکار خود را هر چند ارتباطى با خدا ندارد، به نام دین و خدا گسترش مى دهند بدعت به حساب مى آید.
از برخى روایات استفاده مى شود که اگر کسى مردم را به کارهاى خوب دعوت کند، در اجر و ثواب آن شریک مى باشد ولى اگر آن ها را به کار بد دعوت کند، در گناه دیگران نیز شریک مى شود.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرمایند:
«من دَعا إلى الهدى کان له من الأجر مثل اُجور من تبعه، لا ینقص ذلک من أجورهم شیئاً و من دعا الى ضلالة کان علیه من الإثم، مثل آثام من یتبعه لاینقض ذلک من آثامهم شیئاً» ( [547])
اگر انسان مردم را به کار خوب دعوت کند، هر کس به آن عمل کند، همان مقدارى که به او ثواب مى دهند، به آن فرد هم ثواب مى دهند که پایه گذار این هدایت بوده است اما اگر به کار بد دعوت نماید مانند گناه کسى که آن را انجام مى دهد براى او نیز هست.
ممکن است مقصود از ضلالت، روش هاى باطل باشد که در شرع وارد نشده بنابراین اگر دیگران را بر آن دعوت کند گناه او مضاعف مى شود.
ج . رکن سوم : نبود دلیل عام یا خاص بر مشروعیت آن
رکن سوم بدعت در شریعت این است که در شریعت دلیلى بر مشروعیت آن نداشته باشیم «ما لیس منه» ( [548]) چون اگر در شریعت دلیل باشد; دیگر بدعت نیست هر چند چیز نو و جدیدى باشد; اما چون در شریعت ریشه دارد بدعت نیست. مثلاً قرآن مجید مردم را به حب اهل البیت(علیهم السلام) دعوت کرده است پس حب اهل البیت(علیهم السلام) اصلى است که در شریعت وجود دارد اما چراغانى و نورافشانى کردن در شب نیمه شعبان و ولادت ائمه(علیهم السلام) هر چند به صورت جزئى در شریعت نیست ولى چون ریشه در شریعت دارد که همان حب اهل البیت(علیهم السلام) و اظهار محبت نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) مى باشد لذا خداوند متعال در قرآن مجید«حب اهل بیت نبى(علیهم السلام) »(قربى) را یکى از وظایف مؤمنان شمرده است.( [549])
پس کسانى که مى گویند نورافشانى در نیمه شعبان بدعت است ـ چون پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و صحابه این کار را انجام نمى دادند ـ نیت سوء دارند و مى خواهند نور الهى را خاموش کنند.
همچنین فرش کردن مسجد و مرقد پیامبر مظهر حبّ است و چون ریشه در شریعت دارد بدعت نیست هر چند صحابه این کار را نکرده باشند زیرا ترک عمل توسط صحابه دلیل بر حرمت و بدعت نمى باشد.
اگر انسان اندیشه اى را به خدا و پیامبر نسبت داده و آن را در میان مردم ترویج کند و دلیلى هم براى آن به صورت عام یا خاص در قرآن و سنت نباشد، بدعت خواهد بود. اما اگر براى گفته و نظر خود دلیلى از کتاب و سنت داشته باشد آن دیدگاه بدعت نخواهد بود. مثلاً مجهز بودن مسلمان به سلاح براى دفاع از خود، گرچه دلیل خاص ندارد ولى دلیل عام براى آن وجود دارد.
همچنین ساختن قبور، تعمیر و نگهدارى حرم ائمه(علیهم السلام) و تجلیل از شخصیت آنان گرچه ممکن است دلایل خاصى نداشته باشد، اما دلایل عمومى بسیارى بر آن دلالت مى کند که یکى اظهار محبت به این بزرگان مى باشد و مفهوم عمومى آیه ذى القربى بر این مدعى و جواز آن دلالت دارد.
پس بدعت عبارت است از گسترش اندیشه اى که دلیلى به صورت کلى و یا خصوصى بر جواز آن در کتاب و سنت نباشد، اما آن را به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نسبت دهند.
شهید اول در کتاب «القواعد و الفوائد» مى فرماید هر نوع بدعتى حرام نیست بلکه بدعت به پنج قسم تقسیم مى شود:
1. بدعت واجب: نوشتن، گردآورى و تدوین سنت پیامبر. زیرا قوام شریعت به قرآن است و سیره نیز مقوم شریعت مى باشد.
2. بدعت حرام: شستن پا در وضو حرام است، زیرا وظیفه مسح مى باشد نه شستن.
3. بدعت مستحب: ساختن مدرسه که کارى نیکو و قابل ستایش است.
4. بدعت مکروه: تغییر در امور مستحب، مکروه مى باشد. مثلاً کسى که در تسبیحات حضرت زهرا(علیها السلام) ذکر را سى بار بگوید.
5. بدعت مباح: تغییر و تحول در امور زندگى است. تغییر غذا، تغییر لباس و عادات دیگر. مثلاً گرفتن سبوس از آرد گندم که قبلاً در نان وجود داشت و اینک ندارد.( [550])
شهید اول داراى مقام والایى در فقه و گسترش علوم دینى است و کسى نمى تواند حق ایشان را ادا کند ولى با این همه مى گوییم اگر منظور ایشان از انواع بدعت که پنج قسم است، بدعت لغوى باشد، کاملاً صحیح است. زیرا بدعت لغوى هر چیز تازه اى است که در جامعه رایج مى شود اما اگر منظور ایشان از بدعت، بدعت شرعى باشد، این نوع بدعت فقط و فقط یک نوع است که حرام مى باشد و آن دستکارى در شریعت است. یعنى نسبت دادن چیزى به دین بدون دلیل انتشار آن در جامعه .
فصل دوم:
اقسام بدعت
تقسیم بدعت به حسنه و سیئه
اهل سنت بدعت را به دو گونه پسندیده و ناپسند تقسیم کرده اند; ریشه این تقسیم، از گفتار خلیفه دوم است، زیرا قبلاً نماز تراویح در شب هاى ماه مبارک رمضان به صورت فرادى خوانده مى شد، بعداً به پیشنهاد او به صورت جماعت انجام گرفت، و او وقتى مشاهده کرد که همه، پشت سر یک امام جماعت نماز تراویح را انجام مى دهند چنین گفت: «نعمت البدعة هذه»( [551])
عبدالرحمن بن عبد القارى مى گوید: من با عمربن خطاب در شبى از شب هاى ماه رمضان، وارد مسجد شدم. دیدیم مردم به صورت پراکنده مشغول نماز تراویح هستند در حالى که عده اى فرادا و گروهى به جماعت نماز مى خوانند، عمر گفت: اى کاش مى توانستم همه اینها را پشت سر یک قارى، گرد آورم، از این جهت ابى بن کعب را براى این کار انتخاب کرد. شب بعد که به مسجد آمد، دید همه پشت سر یک نفر اقتدا کرده اند، در این هنگام کسى گفت: این بدعت است، عمر در پاسخ گفت: «این بدعت نیکویى است»( [552])
در اینکه مراد از بدعت حسنه چیست؟ اهل سنت جوابى ندارند چون بدعت افترا بر خدا است و افترا بر خدا( [553]) نمى تواند حسنه باشد بلکه همیشه سیئه است. زیرا برگزارى نماز تراویح با جماعت اگر در شرع وارد شده باشد، در این صورت برگزارى آن به صورت فرادى یا به صورت جماعت هاى مختلف یا با امام واحد مشروع بوده و اصلاً بدعت نبوده بلکه عین شریعت خواهد بود و اگر چنین اجازه اى در اقامه نماز تراویح در شرع وارد نشده باشد طبعاً بدعتِ قبیح و حرام خواهد بود نه بدعت حسنه.
از این بیان روشن مى شود که تقسیم بدعت به دو دسته پسندیده و ناپسند با معناى واقعى بدعت که افتراء على الله مى باشد تطبیق ندارد; چون افترا همیشه سیئه است. بنابراین هر چه اهل سنت تلاش مى کنند این تعبیر«هذه بدعة حسنة» را توجیه کنند نمى توانند چون امر دایر است بین اینکه یا موضوع نباشد که در این صورت اصلاً بدعت نیست و بین این که موضوع باشد که در این صورت هم بدعت است و هم سیئه مى باشد.
بدعت حقیقى و نسبى
شاطبى متوفاى 790 در کتاب «الموافقات» بدعت را به دو قسم حقیقى و نسبى تقسیم مى کند و مى گوید:بدعت حقیقى چیزى است که براى آن دلیلى از کتاب و سنت و اجماع در کار نباشد، هر چند بدعت گزار مدعى است براى آن در شرع دلیل وجود دارد( [554]) مثلاً در قرآن آمده است که یهودیان، احبار خود را و مسیحیان، رهبانهاى خود را به جاى خدا ارباب خود گرفتند( [555]) یا برخى از غذاها و گوشت ها را بر خود حرام کرده بودند.( [556]) که این دو نمونه مصداق بارزى از بدعت حقیقى مى باشد.
اما بدعت نسبى این است که از طرفى چون براى آن فعل دلیل داریم بدعت نیست و از طرف دیگر چون به شارع نسبت مى دهیم بدعت مى باشد.
براى روشن شدن مطلب چند مثال بیان مى کنیم.
مثـال اول: اگـر شخصـى تصمیم مى گیرد که پنج شنبه ها روزه مستحب یا روزه قضا بگیرد; این کـار از یک نظر بدعت نیست; چون روزه گرفته است حال فرق نمى کند روزه قضا باشـد یا مستحب. اما از یک نظر بدعت است چون ملتزم شده است هر هفته پنج شنبـه ها روزه بگیرد;و این التزام را به شریعت نسبت مى دهد در حالى که پیامـبر(صلى الله علیه وآله وسلم) روز خاصى را براى روزه گرفتن اختصاص نداده است.
مثال دوم: در بعضى مناطق رسم است جلساتى مذهبى در شب هاى جمعه برگزار مى کنند و به آن ملتزم مى شوند که این بدعت نسبى است چون از یک نظر بدعت نیست چون جلسه برگزار مى شود و قرآن تلاوت مى شود اما از یک نظر که ملتزم هستند این جلسه فقط در شب جمعه برگزار شود نه در شب پنج شنبه و شب شنبه، این التزام به این شب موجب بدعت این عمل شده است.
اکنون باید بررسى شود که میزان و ملاکى که براى بدعت گفتیم وجود دارد میزان و ملاک در بدعت سه چیز مى باشد:
1. نسبت دادن عمل به خدا
2. اشاعه عمل در میان مردم
3. نبودن دلیل عام و خاص در کتاب و سنت.( [557])
این فردى که ملتزم شده هر پنج شنبه روزه بگیرد اگر بگوید خدا گفته فقط پنج شنبه روزه بگیر بدعت مى شود چون تعیّن را به خدا نسبت داده.
اما اگر تعیّن را به خداوند نسبت ندهد ولى چون شرائط زندگى امروز اجازه نمى دهد که مثلاً در باقى روزها روزه بگیرد و یا در باقى شب ها جلسه برگزار کند;لذا آن شب و آن روز را انتخاب مى کند در این صورت بدعت نیست چون تعین را به خودش نسبت مى دهد.
مثال سوم: جشن گرفتن در هفده ربیع الاول به خاطر میلاد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از یک نظر بدعت است در صورتى که بگوییم خدا فرموده است اى مسلمانها روز میلاد پیامبر را جشن بگیرید و از یک نظر بدعت نیست و آن زمانى است که بگوییم خداوند متعال در قرآن کریم امر به تکریم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) کرده است آنجا که مى فرماید: «فالذین آمنوا به و عزروه و نصروه»تعزیر( [558])به معناى تکریم مى باشد و اطلاق دارد یعنى در همه ایام باید پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را تکریم نمایید ولى چون به خاطر شرایط زندگى در همه ایام امکان ندارد ما به مناسبت روز میلاد را انتخاب کردیم و در آن روز جشن مى گیریم. پس انتخاب روز هفده ربیع الاول را به خداوند متعال نسبت نمى دهیم پس از این نظر بدعت نیست.
بنابراین آقاى شاطبى به این مطلب توجه نکرده است که فرق است بین این که تعیّن را به خدا نسبت بدهیم و بگوییم خدا این روز را معین کرده است; که در این صورت بدعت مى باشد. و بین اینکه تعیّن را به خداوند نسبت ندهیم بلکه بگوییم خداوند به صورت مطلق فرموده است; ولى به خاطر شرایط زندگى ما این روز را انتخاب کردیم که در این صورت بدعت نیست.
بدعت در تفسیر بدعت
وهابى ها سه قرن اول از هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را مقیاس حق و باطل قرار داده اند و مى گویند هر کارى که در این سه قرن، انجام گرفته حق است و هر کار و نوآورى که بعد از این سه قرن باشد بدعت است.
لذا برگزارى جشن هاى میلاد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را که در سراسر جهان اسلام انجام مى شود بدعت مى خوانند و مى گویند اگر چنین کارى درست و شایسته بود یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و تابعان، آن را انجام مى دادند در حالى که در خیرالقرون یعنى سه قرن نخست اول از هجرت، ما ندیدیم که مسلمانان جمع شوند و روز میلاد پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را تکریم کنند یا براى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) عزادارى کنند یا براى انبیاء و اولیاء گنبد و بارگاه بسازند.
مستند و مدرک این فکر و اندیشه که مى گویند: سه قرن اول، مقیاس حق و باطل است; روایتى است که بخارى در صحیح خود از عبدالله بن مسعود نقل کرده است، که مى گوید: پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «خیر الناس قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم»( [559]) بهترین زمانها، عصر من است پس کسانى که پس ازمى آیند سپس کسانى که پس از آن ها مى آیند… .
ما هر چند در بخش نخست تحت عنوان «شیوه سلفیه در استنباط عقاید»، پیرامون این حدیث سخن گفتیم ولى در این جا نیز اجمالاً موضوع را بررسى مى نماییم.
در رد این عقیده مى گوییم شما در تفسیر “قرن”، دچار بدعت شدید چون اولاً: قرن یک معنى اصطلاحى دارد که به معناى زمان است.( [560]) و یک معنى لغوى دارد که به معناى نسل است.( [561]) و شما معناى اصطلاحى را در نظر گرفتید و حال آنکه واژه قرن در قرآن در هفت مورد آمده و در هیچ کدام از اینها قرن به معناى اصطلاحى که صد سال باشد بکار نرفته است بلکه مقصود نسل و گروهى است که در زمان واحد زندگى مى کنند.( [562]) و در لغت عرب هم قرن به معناى اصطلاحى که صد سال باشد استعمال نشده بلکه در معناى لغوى که نسل است استعمال شده است.( [563])
لذا اهل لغت در معناى قرن مى گویند: «الامة تاتى بعد الامة» نسلى پس از نسلى ( [564]) لذا شاعر ابومحمد الیتمى مى گوید:
اذا ذهب القرن الذى انت فیهم *** و خُلَّفتَ فى قرن فأنت غریب
هر گاه گروهى که تو در میان آن ها هستى از دنیا بروند و تو در گروه دیگرى قرار بگیرى، در این هنگام تو در میان آن ها غریب هستى.( [565])
بنابراین صاحبان این عقیده و اندیشه در تفسیر روایت مرتکب اشتباه شدند، چون:
اولاً : قرن را به معناى زمان گرفته اند در حالى که قرن به معناى زمان نیست بلکه به معناى نسل مى باشد.
ثانیاً : هر قرن را صد سال فرض نموده اند در حالى که حد متوسط عمر یک نسل هفتاد سال مى باشد.
ثالثاً : اصل حدیث دروغ است و از نظر محتوا مشکل دارد مگر آن را توجیه کنیم. و الا اگر ما بخواهیم سه قرن اول را ملاک قرار دهیم شرّ القرون همان سه قرن اول مى باشد. چرا که در این سه قرن چه خونهاى بیگناهى که ریخته نشد، و چه نهضت هاى اسلامى که سرکوب نگشت و چه کشتارهاى بى رحمانه اى که انجام نشد; که نمونه آن فاجعه کربلا و کشته شدن حسین بن على در سال 61 و واقعه حرّه( [566]) در سال 62 و کشتارهاى بى رحمانه حجاج بن یوسف و قیام زید بن على در سال 121 و جنگ هاى جمل و صفین و نهروان و سنگباران خانه کعبه توسط سپاه یزید مى باشد.
بنابراین با توجه به این وقایع نمى توانیم بگوییم سه قرن اول، خیر القرون است; بلکه شرّالقرون مى باشد; چون اگر خیر القرون مى بود باید داراى برکات الهى باشد نه این همه بلاهاى آسمانى و زمینى. مگر منظور از خیرالقرون این باشد که در این سه قرن، مجاهدان مخلصى بودند که دور از سیاست هاى وقت، به نشر اسلام، در اطراف جهان مى پرداختند و غالب فتوحات اسلامى در همین دوره ها بوده است. که این از موضوع بحث خارج است.
با توجه به مطالبى که بیان شد این نکته قابل توجه است که در سال 1344 قمرى برابر با 1304 شمسى قاضى القضات سعودى به مدینه آمد و یک استفتائى براى تخریب قبور ائمه اهل البیت نوشت و از علماى مدینه امضاء گرفت. که یکى از علت هاى استفتاء این بود که اصلاً گنبد و بارگاه ساختن در سه قرن اول نبوده و بعد از سه قرن ایجاد شده پس بدعت مى باشد.
در رد این عمل مى گوییم با صرف نظر از همه اشکالاتى که بر این تفسیر کردیم اگر به تاریخ نگاه کنید هنگامى که قدس، توسط مسلمانان بیت المقدس، فتح شد; تمام قبور انبیاء داراى مرقد، سایبان و بنا بود و عمر بن خطاب که با عده اى از صحابه به بیت المقدس آمد به خراب کردن این بناها نپرداختند حتى حقوقى براى کسانى که مأمور نظافت و مراقبت بودند معین کرد. حال اگر واقعاً این بناها بدعت بود باید طبق عقاید خود شما عمر بن خطاب آن ها را خراب و با خاک یکسان مى کرد.
بنابراین کسانى که داراى این اندیشه و فکر مى باشند در تفسیر بدعت مرتکب بدعت شده و برخى از امور را بى دلیل حرام مى شمارند به گواه اینکه این امور، در عصر صحابه و تابعان وجود نداشته است.
نمونه هایى از بدعت در اسلام
بعد از قرآن، سنتِ پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) رکن است و کلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مثل قرآن است با این تفاوت که الفاظ قرآن، از جانب خدا است، موجز است ولى الفاظ حدیث از جانب پیامبر است; لذا باید بعد از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) سنتِ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نوشته شود تا جلو جعل حدیث و بدعت ها گرفته شود; اما متأسفانه دستگاه خلافت به جاى این که به این سنت اهمیت بدهد نوشتن حدیث را بدعت شمرد.
در حالى که خداوند متعال در قرآن کریم براى حفظ حقوق مردم، دستور داده است که وامها و بدهکارى ها ثبت شود.
( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْن إِلى أَجَل مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذى عَلَیْهِ الْحَقُّ) ( [567]) .
اى کسانى که ایمان آورده اید! چون وامى تا مدت معینى به یکدیگر مى دهید آن را بنویسید و باید در میان شما نویسنده اى باشد که آن را به درستى بنویسد و نویسنده نباید در نوشتن از آنچه خدا به او آموخته است سرپیچى کند و مدیون باید بر نویسنده املاء کند.
عمر بن خطاب نه تنها نوشتن حدیث را بدعت شمرد بلکه تمام کسانى که حدیثى نوشته بودند را خواست و به آن ها گفت هر حدیثى نوشته اید بیاورید و مردم فکر کردند مى خواهد به آن ها جایزه بدهد یا استنساخ کند ولى عمر بن خطاب همه احادیث را جمع کرد و آتش زد.( [568])
به خاطر منع نوشتن احادیث پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مجال براى احبار و داستان سرایان یهودى و مسیحى که به ظاهر اسلام آورده بودند پیدا شد تا در مسجد نبوى بر منبر و ستونى تکیه کنند; و داستان هاى تورات و انجیل محرّف را و بسیارى از احادیث کتاب هاى محرّف خود را در میان مسلمانان پخش کنند; و گروهى فرصت طلب با جعل حدیث به درآمدزایى و سودجویى بپردازند; که این کار سبب شد تعداد احادیث، چند برابر شمار واقعى آن ها شود; به عنوان نمونه، در صحیح بخارى 2761 حدیث با حذف مکررات دارد که این احادیث را از بین ششصد هزار حدیث انتخاب شده است.( [569]) و صحیح مسلم، چهار هزار حدیث خود را از بین سیصد هزار حدیث و مسند احمد، سى هزار حدیث خود را از بین هفتصد و پنجاه هزار حدیث انتخاب کرده اند.( [570])
بنابراین این نوع کارها که بر خلاف کتاب و سنت رسول خدا بود سبب شد که بسیارى از عقاید خرافى اهل کتاب وارد احادیث اسلامى شود و تا به امروز گرفتارى هایى ایجاد کند.
در حقیقت منع کتابت حدیث، اولین بدعتى است که گذارده شد و اگر واقعاً در آن روز احادیث پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نوشته مى شد; دیگر بعداً افراد کذاب و دروغگو پیدا نمى شدند که جعل حدیث کنند. واگر واقعاً کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) زیر نظر علما و دانشمندان صحابه و در رأس آنان امیرمؤمنان(علیه السلام) نوشته مى شد دیگران نمى توانستند حدیثى را اضافه یا کم کنند.
یک قانون کلى داریم که انسان هر چه به سرچشمه نزدیک شود جریان آب بیشتر و قوى تر مى شود اما هر چه از سرچشمه فاصله بگیرد جریان آب کمتر و ضعیف تر مى شود.چون خانه هایى که در مسیر آب هستند از آن آب استفاده مى کنند; ولى این قانون کلى در حدیث بر عکس است چون هر چه به زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نزدیک مى شویم غالباً عدد روایاتى که نقل شده کمتر مى شود; اما هر چه از زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به این طرف بیاییم شمار روایات افزایش پیدا مى کند; که این نشان از تقلبى و جعلى بودن احادیث دارد. چون اگر چنین نبود مى بایست مانند سرچشمه آب باشد; که هر چه به سمت چشمه برویم جریان آب قوى تر شود.
اولین ضررى که بر اسلام متوجه شد مربوط به همین منع کتابت حدیث بود البته این منع حدیث در خاندان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) اثر نگذاشت. و امام على(علیه السلام) روایات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را نوشت و به این تحریم اعتنا نکرد همچنین مصحف فاطمه(علیها السلام) که در حقیقت اخبار غیبى است توسط حضرت زهرا(علیها السلام) املاء و توسط امام على(علیه السلام) نوشته شد.
یاران امیرمؤمنان(علیه السلام) مانند سلمان و ابوذر ابداً به این تحریم اعتنا نکردند و روایاتى که از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیده بودند را نقل کردند; لذا بخش عظیمى از احادیث اهل بیت(علیهم السلام) در کتاب امام على(علیه السلام) نوشته شده و نزد امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) محفوظ مى باشد. اما مسلمانان ضرر کردند چون جنس خوب و دُر را از دست دادند و در مقال خَزف و اسرائیلیات را گرفتند. لذا بخشى از روایاتى در تاریخ طبرى، صحیح مسلم و صحیح بخارى است که مسلّماً اهل کتاب از تورات و انجیل در میان محدثان پخش کرده اند. از جمله از الدّرالمنثور سیوطى نقل شده است که داوود چشمش به زن یکى از افسرانش افتاد و شیفته او شد لذا شوهرش را به جنگ فرستاد و دستور داد از پشت سر او را بکشند هنگامى که خبر قتلش رسید با زن او ازدواج نمود.( [571])
در مجموع عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) انحراف روشنى در میان پیروان آن حضرت رخ نداد، ولى سخنان اخیر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) حاکى از شکل گرفتن دگراندیشى در میان آن ها بود و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) هم این بدعتها را پیش بینى مى کرد و در آخرین روزهاى زندگى این حدیث را فرمودند که:
«شر الامور محدثاتها، و کل محدثة بدعة و کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فى النار» ( [572])
همچنین در روایتى دیگر خبر از وجود کذاب ها و کسانى که بر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) دروغ بسته اند مى دهند و مى فرمایند:
«قد کثرت علىّ الکذابة فى حیاتى، و ستکثر بعد وفاتى، فمن کذب علىّ فلیتبوأ مقعده من النار». ( [573])
(در زندگیم، دروغگو بر من فراوان شده و پس از درگذشت من نیز فراوان خواهد شد هر کس دانسته بر من دروغ ببندد، جاى خود را در دوزخ آماده سازد.)
بنابراین رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) پیش بینى مى کرد که در آینده در دین او بدعت هایى خواهند گذارد و لذا این جمله ها را فرمود. اتفاقاً پیش بینى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) براى نخستین بار در محرومیت فاطمه زهرا(علیها السلام) از ارث پدر تحقق پذیرفت.
توضیح این که اموال پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به دو قسمت قابل تقسیم مى باشد:
1. اموالى که ملک مقام نبوت و مقام رسالت و مقام ولایت است که این اموال قابل ارث نیست. که مؤید این مطلب روایتى است که در آن نقل شده ابوعلى پسر راشد گفت خدمت حضرت هادى(علیه السلام) عرض کردم فدایت شوم چیزى براى ما مى آورند بعد مى گویند این مال متعلق به حضرت امام جواد(علیه السلام) است که پیش ما مانده است من آن را چه کنم. فرمود:«هر چه مال ابو جعفر(علیه السلام) باشد بواسطه امامت متعلق به من است و اگر از جهت دیگرى متعلق به آن جناب بشود، طبق کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ارث حساب مى شود».( [574])
2. ملک شخصى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مانند گلیم، و آفتابه.
دراموالى که راجع به مقام ولایت است احدى نمى گوید که قابل ارث است; ودر آن بحثى نیست اما بحث در قسم دوم است که چرا باید ورثه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از ملک شخصى ایشان محروم باشند.
کسى که مرتد باشد یا قاتل پدر خود باشد از ارث محروم مى شود.حال دختر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) چه کاستى داشته که دیگران از پدرانشان ارث ببرند اما ایشان از ارث پدر بزرگوارشان محروم باشد.
بنابراین اولین بدعتى که بعد از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در آیین اسلام به وجود آمد محرومیت حضرت زهرا(علیها السلام) از ارث پدر بود. در حالى که فدک اصلاً ارثى نبود بلکه فدک را پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در زمان حیات به تملیک حضرت زهرا(علیها السلام) در آوردند اما غیر از فدک، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) اموال شخصى هم داشت که حضرت را از آن محروم کردند.
اگر واقعاً پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) چیزى ارث بجا نمى گذارد و همه اموال وى صدقه است; باید هیچ یک از همسران ایشان نیز ارث نبرند نه اینکه فقط حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) را محروم سازد بلکه باید همه زنها را از خانه هایشان بیرون کنند.
پس معلوم مى شود تمام این بازى ها و نقشه ها براى مسئله فدک بود که در طول زمان براى خاندان حضرت زهرا(علیها السلام) و اولاد ایشان درآمدزا و براى مسئله رهبرى و ولایت مایه رفع مشکلات مردم بود.
برخى مى گویند: آیه مربوط به ارث سلیمان، مربوط به ارث علم است چنانکه مى فرماید: ( وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتینا مِنْ کُلِّ شَیْء إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبینُ) ( [575]) گاهى گام فراتر مى نهند و مى گویند مقصود ارث نبوت است.( [576])
در پاسخ یادآور مى شود:
اولاً: ارث، در لغت عرب به ارث مال اطلاق مى شود( [577]) نه ارث علم نبوت
ثانیاً: نبوت قابل ارث نیست; چون قابل انتقال نیست; ( [578]) بلکه بستگى دارد خدا این مقام را به چه کسى عطا کند; قرآن مجید بر این مسئله تصریح دارد که خلاق متعال رسالت را در هر کجا بخواهد قرار مى دهد ( اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ) . ( [579])
ثالثاً: آیه دلیل است بر اینکه این ارث، ارثِ مال است نه ارث نبوت و علم چرا که اگر واقعاً مراد از ارث در این آیه شریفه ارث علم بود باید به جاى لفظ «قال» «فقال» مى بود تا ذیل آیه متفرع بر صدر آیه باشد. پس معلوم مى شود مراد از ارث، ارث مال است نه ارث نبوت.
همچنین است در آیه شریفه ( وَ إِنِّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِى وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا)( [580]) زکریا بن آدم مى فرماید: بارالها من از پسر عموهاى خودم مى ترسم دلم مى خواهد فرزندى به من عطا کنى تا وارث من باشد. مراد از ( وَلِیًّا یَرِثُنِى) در اینجا وارثْ فرزند است چون فرزند، وارث و اولى به مال مى باشد.پس مقصود در این وراثت، وراثتِ در نبوت نیست.
بنابراین در جواب کسانى که مى گویند حضرت زکریا از خداوند تقاضاى فرزند کرد تا بعد از ایشان وارث مقام نبوت باشد مى گوییم:
اولاً : نبوت ارثى نیست.
ثانیاً : اگر واقعاً چون زکریا فرزندى مى خواهد که نبى شود این با ذیل آیه شریفه ( وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا) خدایا او را پاک دامن قرار بده که مورد رضایت تو باشد سازگار نیست چون اگر مقصود، نبى باشد قهراً مورد رضایت خدا خواهد بود و در این صورت دعا لغو مى شود.
خلاصه مصادره فدک، به عنوان این که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند «لانورث، ما ترکناه، صدقة»( [581]) در حالى که قرآن بر خلاف آن گواهى مى دهد و مى فرماید: ( وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُد . ( [582]) و در آیه دیگر از زکریا نقل مى کند که از خدا مى خواهد به او فرزندى دهد که از فرزندان یعقوب ارث ببرد ( فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِى وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا) گذشته از این اگر حدیث یاد شده سخن پیامبر بود، شایسته بود که اولاً آن را به دختر خود بگوید، نه به مرد بیگانه مانند ابى بکر که اصلاً مورد ابتلاء نیست.
بر فرض این جمله را پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرموده باشد; شما در نحوه بیان اشتباه کردید و در مقام قرائت بین «لا نورث» و«ما ترکناه صدقه» وقفه و فاصله ایجاد مى کنید در حالى که باید بدون فاصله باشد به عبارت دیگر شما «ما» را مبتدا گرفتید در حالى که مفعول مى باشد که در نتیجه معناى حدیث این گونه مى شود: آنچه را که به عنوان صدقه گذاردیم آن قابل ارث نیست و به عبارتى آنچه را که به عنوان صدقه ترک کردیم«لا نورث» که اگر این باشد ما هم این مطلب را قبول داریم.
فصل سوم:
عوامل پیدایش بدعت
در معناى اصطلاحى بدعت گفتیم بدعت به معنى افزودن چیزى بر دین و یا کاستن از آن مى باشد حال این سؤال پیش مى آید که چرا گروهى دست به این کار مى زنند و انگیزه بدعت گزار از بدعت چیست؟
اسباب و انگیزه هاى بدعت فراوان است که به چند سبب اشاره مى کنیم:
1. تقدس جاهلانه
یکى از عوامل واسبابى که باعث پیدایش بدعت شد تقدس جاهلانه بعضى از مقدس مآبان بود که از روى ناآگاهى اعمالى را انجام مى دادند و به شرع نسبت مى دادند، به عنوان نمونه:
1.عثمان بن مظعون از صحابه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) است که روزها روزه مى گرفت، شب ها هم عبادت مى کرد و خودش را به زحمت انداخته بود و با همسرش نزدیکى نمى کرد همسرش جریان را به عرض پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رساند، پیامبر عثمان بن مظعون را خواست و فرمود این چه کارى است که تو مى کنى من هم که پیامبر و رهبرم شب مى خوابم و با همسر نزدیکى مى کنم.( [583])
عثمان بن مظعون به خاطر ناآگاهى فکر مى کرد این نوع کار خیلى خوب است لذا جهل او را وادارِ به بدعت کرده بود.
2.رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) مردى را دید که در زیر آفتاب ایستاده است فرمود: چه شده است؟ گفتند: نذر کرده که سخن نگوید و زیر آفتاب بنشیند و روزه بگیرد، حضرت فرمودند: به او بگویید سخن بگوید، زیر سایه برود و با مردم نشست و برخاست کند، ولى روزه خود را به پایان ببرد.( [584])
خلاصه پیامبر به او گفتند این کار اشتباه است و در شریعت من روزه سکوت وجود ندارد.
3.نمونه دیگرى از تقدس جاهلانه بدعت گزارى که به انگیزه تقرب بیشتر به خدا انجام شد در آیه اول سوره مبارکه حجرات مطرح شده است که خداوند متعال مى فرماید:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ) ( [585]) .
اى افراد با ایمان بر خدا و بر پیغمبر پیشى نگیرید.
مراد از ( لاَ تُقَدِّمُوا) این نیست که در راه رفتن بر پیامبر پیشى نگیرند، بلکه مراد این است که در اندیشه و عقیده پیشى نگیرید.
در شأن نزول این آیه نقل شده است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در روز دهم از سال هشتم هجرت در ماه مبارک رمضان از مدینه به قصد فتح مکه حرکت کردند در میان سپاهیان او، سواره و پیاده، فراوان بود. آنگاه که به نقطه اى به نام «کراع الغمیم» رسیدند، کاسه آبى خواست و آن را در بین نماز ظهر و عصر نوشید و امر کرد که دیگران نیز روزه خود را بشکنند ولى گروهى به خیال اینکه روزه در سفر که با رنج بیشترى همراه است، ثواب فزون ترى دارد، از شکستن روزه خوددارى کردند، رسول گرامى اسلامى(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند آنان گنه کارند.( [586])
2. تعصب هاى ناروا
عامل دوم پیدایش بدعت، تعصب هاى نارواى بدعت گذار، نسبت به عقاید موروثى از نیاکان است که در میان آنان زندگى کرده است و سبب مى شود که عده اى خود را به گناه آلوده کنند.
این عامل مثل عامل اول نیست که جاهلانه باشد بلکه عالمانه است و با کمال آگاهى حاضرند این بدعت را ایجاد کنند که در این جا به تبیین نمونه هایى از تاریخ مى پردازیم.
1.نمونه اول مسئله فتح طائف، توسط پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) است که ایشان بعد از فتح مکه، براى فتح طائف به آنجا رفت ولى چون طائف دیوار بلندى داشت و امکان این که بتوانند دیوار را بشکافند و داخل طائف شوند نبود چون هر کس مى خواست دیوار را بشکافد از بالا آتش مى ریختند و مى سوخت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از فتح آنجا منصرف شد و به مدینه برگشت; مردم طائف، مردم تاجرى بودند; و چون دیدند همه شبه جزیره عربستان مسلمان شدند تصمیم گرفتند آن ها هم مسلمان شوند لذا هیئتى را به نام نمایندگان طائف به حضور رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرستادند و خواهان پیوستن به مسلمانان شدند اما به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) گفتند باید بین ما و شما پیمانى بسته شود. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به امام على(علیه السلام) فرمودند على جان ببین این ها چه مى گویند پیمانشان را بنویس تا من امضاء کنم.
نمایندگان طائف گفتند ما حاضریم اسلام بیاوریم اما مشروط بر اینکه:
اولاً : ربا که در اسلام حرام است و مى فرماید ( احلّ الله البیع و حرّم الربا)( [587]) براى ما حلال باشد.
ثانیاً : زنا آزاد باشد.
ثالثا : وجوب نماز از ما برداشته شود.
رابعاً : تا یک سال و نیم بتخانه هاى ما براى زنان سرپا باشد.
امام على(علیه السلام) حاضر به نوشتن این شروط نامشروع نشد، لذا آن ها به فردى اموى گفتند بنویسد سپس به محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) تقدیم کردند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) روى مصالحى توانایى خواندن و نوشتن نداشت. چون اگر خدا این توانایى را به او مى داد دشمنان این را وسیله تهمت قرار مى دادند لذا این نعمت را خداوند به او نداد تا مورد تهمت قرار نگیرد و نگویند که آئین خودش را از تورات و انجیل گرفته است ولى در مقابل نعمت برترى به او عطا نمود که بدون خواندن و نوشتن از تمام محتویات انجیل و تورات آگاه بود.
لذا رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بدون خواندن متن پیمان هیچ کدام از شرایط را نپذیرفت و در مقابل شرط اول که حلیت ربا باشد فرمودند: ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبَا) ( [588]) و در برابر شرط دوم که آزادى عمل جنسى زنان بود حضرت فرمودند: ( وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَا إنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً) ( [589]) و در جواب این شرط که نماز بر آن ها واجب نباشد فرمودند «لا خیر فى دین لا صلاة فیه» ( [590]) و در مقابل شرط چهارم فرمودند: اصل این شرط قابل ذکر نیست چون اصلاً هدف من برچیدن بتخانه ها مى باشد لذا نامه را پاره و دور انداختند.( [591])
2.نمونه دیگرى از تعصب جاهلانه اى که سبب پیدایش بدعت شد تعصب جاهلانه عمر بن خطاب بود که هنگامى که به خلافت رسید مصلحت شخصى را بر دین مقدم کرد و متعه زنان و جمع بین عمره تمتع و حج را ممنوع اعلام کرد.
فصل چهارم:
روش هاى بنیادین براى پیشگیرى از بدعت
سخن در اینجا درباره اصول پیشگیرى از ظهور بدعت ها در دین و بستن راه هاى بدعت، و صیانت جامعه از این پدیده پلید است. آیا رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) در شریعت خود براى چنین پیشگیرى برنامه ریخته بود که لااقل از شیوع بدعت، مقدارى بکاهد؟
براى پیشگیرى از بدعت ها، مى توان امورى را یادآور شد که برخى از آن ها در روایات نیز آمده است از جمله حدیث «شرالامور محدثاتها»( [592])
این احادیث تا حدى از شیوع بدعت پیشگیرى مى کند. اما پیشگیرى عملى هم مى خواست توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) انجام بگیرد; که واقعاً اگر این عمل انجام مى گرفت بدعت، در این حد شایع نمى گشت. نمونه آن داستانِ یوم الخمیس است. بخارى در صحیح خودش مى گوید ابن عباس جمله «یوم الخمیس و ما ادراک یوم الخمیس» را مى گفت در حالى که اشگ مانند دانه مروارید بر صورتش جارى بود.( [593]) رسول گرامى در بخش پایانى عمر خود فرمودند: قلم و کاغذى بیاورید تا من براى شما چیزى بنویسم که گمراه نشوید. در این هنگام حاضران در مجلس به دو گروه تقسیم شدند و گروهى علاقه مند به آوردن قلم و کاغذ و نوشتن نامه و گروهى دیگر مخالف آن شده و در رأس آنان عمر بن خطاب بود که با شعار «حسبنا کتاب الله» از نگارش نامه جلوگیرى کرد. ابن عباس مى گوید تمام مصیبت ها روزى رخ داد که نگذاشتند رسول خدا نامه خود را بنویسد.( [594])
از جمله برنامه هاى دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ، براى جلوگیرى از بدعت، مشخص کردن وصى و مرجعیت امیر مؤمنان(علیه السلام) بود که اگر محقق مى شد این همه بدعت و فرقه در میان مسلمین پیدا نمى شد.
بنابراین برنامه هاى اسلام براى پیشگیرى از بدعت در این موارد دسته بندى مى شود:
1. پیروى از اهل بیت عصمت
یکى از برنامه هاى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) براى جلوگیرى از گسترش بدعت حدیث پایانى و تاریخى ایشان بود که از نگارش آن جلوگیرى شد; اما رسول گرامى اسلام از طریق دیگر و با بیان این حدیث شریف «انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى فمن تمسّک بهما هدى»( [595]) با کنایه، محور حق و باطل را معرفى کردند.
با این که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى توانست با گفته عمر مخالفت کند و نامه را بنویسد اما این کار را انجام نداد چون همان کسانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را متهم به بیمارى کردند همین نامه را هم اثر بیمارى مى شمردند; که در این صورت دیگر نامه ها و آثار پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) زیر سؤال مى رفت; لذا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از این کار صرف نظر کرد ولى در مسجد به نوعى این برنامه را اجرا و جبران نمود.( [596])
2. پى ریزى نظام امر به معروف و نهى از منکر
برنامه دوم براى جلوگیرى از شیوع بدعت، نظام امر به معروف و نهى از منکر مى باشد که بر حکومت اسلامى لازم است سازمانى را پدید آورد که این دو فریضه الهى را بر عهده گیرد.
اتفاقاً خود قرآن نیز بر وجود گروه قوى و نیرومند، که بتواند این دو کار را انجام دهد در آیاتى تأکید کرده است از جمله ( وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون) ( [597]) باید از میان شما جمعى دعوت به نیکى و امر به معروف و نهى از منکر کنند و آن ها همان رستگارانند.
در آیه اى دیگر یکى از وظایف حکومت اسلامى را همین مى داند، چنان که مى فرماید:
( الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِى الاَْرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الأُمُور) .( [598])
کسانى که چون به ایشان در زمین قدرت بخشیدیم، نماز را به پا مى دارند و زکات مى دهند و امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و پایان همه کارها به دست خداست.
[534] . فراهیدى خلیل بن احمد، العین، ج2، ص54; طریحى، فخر الدین، مجمع البحرین، ج4، ص299.
[535] . همان.
[536] . معلوف، لویس، المنجد فى اللغة، ج1، ص93; ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج1، ص244.
[537] . بقره / 117; ترجمه: هستى بخش آسمان و زمین است.
[538] . احقاف / 9; ترجمه: بگو « من پیامبر نوظهورى نیستم » .
[539] . مسلم، الصحیح،ج 5، ص 133، کتاب الأقضیة، باب 8; احمد ابن حنبل، مسند أحمد، ج 6، ص 270.
[540] . یونس / 59.
[541] . بقره / 79.
[542] . حدید / 27.
[543] . سبحانى، جعفر، تبرک ـ توسل ـ بدعت، ص 75 الى 79.
[544] . توبه / 31.
[545] . سبحانى، جعفر، تبرک-توسل-بدعت، ص 79.
[546] . احمد ابن حنبل، مسند أحمد، ج 3، ص310،
[547] . مسلم بن حجاج، صحیح مسلم،جزء8، ص 62.
[548] . آیة الله العظمى سبحانى، رسائل و مقالات، ج56، ص 399.
[549] . ( قُلْ لا أسْئَلُکُمْ عَلیه أجراً إلاّ المودّة فى القُربى ) شورى / 23. بگو من براى رسالت خویش پاداشى جز مهر و محبّت نزدیکانم نمى جویم.
[550] . عاملى، شهید اول، محمد بن مکى القواعد و الفوائد، ج2، ص 145
[551] . بخارى، محمد ابن اسماعیل، صحیح بخارى، ج 3، ص 44، باب فضل من قام رمضان من کتاب الصوم.
[552] . همان.
[553] . قمّى، صدوق، محمّد بن على بن بابویه، من لا یحضره الفقیه ـ ترجمه غفارى، ج4، ص32 ـ.
[554] . سبحانى، جعفر، تبرک ـ توسل ـ بدعت، ص 89.
[555] . توبه /31.
[556] . آل عمران / 93.
[557] . سبحانى، جعفر، رسائل و مقالات، ج 5، ص 426.
[558] . اعراف / 157; ترجمه: پس کسانى که به او ایمان آوردند و تکریم و یاریش کردند.
[559] . بخارى، محمد ابن اسماعیل بن بردزیه، صحیح بخارى، حدیث 2652; صحیح مسلم بشرح النووى، ج8، ص84 .
[560] . طیب، سید عبد الحسین، أطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج92، ص 388 .
[561] . فیروز آبادى، محمد ابن یعقوب، قاموس اللغه، ماده قرن .
[562] . انعام / 6; مریم / 47 و 94; ص / 3; ق / 36; انعام / 6; مؤمنون / 31.
[563] . طیب، سید عبد الحسین، أطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج9، ص 388 .
[564] . ابن منظور محمد بن مکرم، لسان العرب، ج13، ص333، ماده قرن
[565] . فیروز آبادى، محمد ابن یعقوب، قاموس اللغه، ماده قرن.
[566] . بعد از شهادت حسین بن على (علیه السلام) مردم مدینه گفتند جمعى را بفرستیم شام ببینیم یزید چگونه خلیفه اى است لذا ده نفر از اوتاد که یکى از آن ها عبدالله بن حنظله بود به شام رفتند و دیدند یزید مردى شرابخوار، سگ باز، میمون باز و اصلاً مسلمان نیست لذا برگشتند به مردم مدینه خبر دادند، مردم مدینه بعد از مطلع شدن از این خبر از بیعت خود با یزید برگشتند; این خبر به شام رسید یزید لشکرى جرار و بى رحم به مدینه فرستاد و سه روز تمام در مدینه قتل عام و به صدها دختر تجاوز کردند و قنداقه بچه شیرخوار را در حالى که پستان مادر را گرفته و در حال شیر خوردن بود به دیوار کوبید و مغز این بچه در برابر چشمان مادر پراکنده شد.
[567] . بقره / 282;
[568] . خطیب بغدادى، ابى بکر احمد ابن على بن ثابت، تقیید العلم،ص52
[569] . قسطلانى، احمد ابن محمد، ارشاد السارى بشرح صحیح البخارى، ج1، ص28
[570] . ابن الجوزى، ابو الفرج عبدالرحمن بن على بن محمد، المنتظم فى التاریخ، ج5، ص 32.
[571] . سیوطى، جلال الدین،الدر المنثور فى تفسیر المأثور،ج7، ص 157ـ 158.
[572] . أحمد ابن حنبل، مسند أحمد، ج 3، ص 310 .
[573] . مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 2، ص 274.
[574] . عَلِیِّ بْنِ رَاشِد عَنْ صَاحِبِ الْعَسْکَرِ قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ نُؤْتَى بِالشَّیْءِ فَیُقَالُ هَذَا کَانَ لاَِبِی جَعْفَر عِنْدَنَا فَکَیْفَ نَصْنَعُ فَقَالَ مَا کَانَ لأَبِى جَعْفَر (علیه السلام) بِسَبَبِ الإِمَامَةِ فَهُوَ لِى وَ مَا کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ فَهُوَ مِیرَاثٌ عَلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّه. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 50، ص 184; خسروى، مؤسس، زندگانى حضرت جواد و عسکریین (علیهما السلام) ،ص165. على بن راشد، خدمت امام هادى (علیه السلام) رسید و عرض کرد: جانم به فداى تو; گاهى مال را پیش من مى آورند و مى گویند: این مربوط به أبى جعفر(امام جواد (علیه السلام) ) است، تکلیف من چیست؟ فرمود: آنچه که مربوط به أبى جعفر به خاطر امامت اوست، آن از آن من است و غیر از آن ملک شخصى اوست و باید میان وارثان، طبق کتاب خدا و سنت پیامبر (صلى الله علیه وآله) تقسیم شود.
[575] . نمل / 16; ترجمه : و سلیمان از داوود ارث برد و گفت: اى مردم به ما زبان پرندگان تعلیم داده شده و همه چیز به ما داده اند که این برترى آشکارى است.
[576] . طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج15، ص 349; ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم( ابن کثیر)، ج 6، ص 192، طنطاوى، سید محمد، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، ج 10، ص 313.
[577] . امین، سیده نصرت، مخزن العرفان فى تفسیر قرآن، ج9، ص 315.
[578] . طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج15، ص 349.
[579] . انعام /124; ترجمه: خدا بهتر مى داند که در کجا رسالت خود را مقرر دارد.
[580] . مریم / 5 و6; ترجمه : و من از این وارثان کنونى (که پسر عموهاى من هستند) براى پس از خود بیمناکم (مبادا که پس از من در مال و مقامم خلف صالح نباشند و راه باطل پویند) و زوجه من هم نازا و عقیم است، تو از لطف خاص خود فرزندى به من عطا فرما.که او وارث من و همه آل یعقوب باشد و تو اى خدا او را وارثى پسندیده و صالح مقرر فرما.
[581] . صحیح بخارى،حدیث شماره 2441 .
[582] . نمل / 16.
[583] . سیوطى، جلال الدین،الدر المنثور فى تفسیر بالمأثور، ج 2، ص 307.
[584] . الموطأ، مالک بن انس، کتاب الایمان و النذور، ص317.
[585] . حجرات / 1; ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده اید (در هیچ کار) بر خدا و رسول تقدّم مجویید و از خدا پروا کنید، که خدا شنوا و داناست.
[586] . کلینى، محمد ابن یعقوب، کافى، ج4، ص127، حدیث 5.
[587] . بقره / 275; ترجمه : خدا تجارت را حلال و ربا را حرام کرده.
[588] . بقره / 278; ترجمه : اى کسانى که ایمان آورده اید، از خدا بترسید و زیادى ربا را رها کنید اگر به راستى اهل ایمانید.
[589] . الإسراء / 32; ترجمه: و هرگز به عمل زنا نزدیک نشوید، که کارى بسیار زشت و راهى بسیار ناپسند است.
[590] . ابن اثیر، اسد الغابه، ج1، ص216 .
[591] . سبحانى، جعفر، فى ظلال التوحید، ص 109; ابن اثیر، أُسد الغابة، ج1، ص 216، ماده تمیم، و ج 3، ص 406; ابن هشام، السیرة النبویة، ج2 ص 537 و 543; اقترح تمیم بن جراشة على النبىّ ـ عندما جاء على رأس وفد من الطائف یخبره بإسلام قومه ـ أن یکتب لهم کتاباً، بأن یفى لهم بأُمور، یقول: قدمتُ على النبیّ (صلى الله علیه وآله وسلم) فى وفد ثقیف فأسلمنا وسألناه أن یکتب لنا کتاباً فیه شروط فقال: اکتُبوا ما بدا لکم ثمّ إیتونى به، فسألناه فى کتابه أن یُحلّ لنا الربا والزنا، فأبى علىّ رضى الله عنه: أن یکتب لنا، فسألنا خالد بن سعید بن العاص، فقال له على: تدرى ما تکتب؟ قال: أکتب ما قالوا، ورسول اللَّه (صلى الله علیه وآله وسلم) أولى بأمره، فذهبنا بالکتاب إلى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله فقال للقارئ: اقرأ، فلمّا انتهى إلى الربا قال: » ضع یدى علیها فى الکتاب « ، فوضع یده فقال: ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا ) الآیة، ثمّ محاها، وأُلقیت علینا السکینة فما راجعناه، فلمّا بلغ الزنا وضع یده علیها (وقال:) ( وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَا إنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً ) الآیة، ثمّ محاها و أمر بکتابنا أن ینسخ لنا.
[592] . احمد ابن حنبل، مسند أحمد، ج 3، ص310.
[593] . صحیح بخارى، ج1، باب کتابت حدیث.
[594] . بخارى، محمد ابن اسماعیل، صحیح بخارى، حدیث شماره 1100.
[595] . طبرسى، احمد بن على، الاحتجاج، ج1 ، ص 149.
[596] . سبحانى، جعفر، تبرک ـ توسل ـ بدعت، ص113
[597] . آل عمران / 104; ترجمه : و باید برخى از شما مسلمانان، خلق را به خیر و صلاح دعوت کنند و امر به نیکوکارى و نهى از بدکارى کنند، و اینها (که واسطه هدایت خلق هستند) رستگار خواهند بود.
[598] . حج / 41 .
———–
به نقل از : tohid.ir
بدعت در لغت عبارت است از: تازه، نو، جزء نوى که بى سابقه و بدون الگو درست شده باشد.( [534]) یکى از اوصاف خداوند بدیع مى باشد و بدیع یعنى خالق، البته خالقى که مخلوقش الگو و سابقه ندارد.( [535])
مثلاً اگر یک بازى که سابقه ندارد وارد بازار شود یا یک قالى که نقشه اش هیچ سابقه نداشته باشد از نظر لغت بدیع است.
خلاصه هر کارى که در صنعت، خلقت و معاشرت الگوى پیشین نداشته باشد از نظر عرب بدعت است. ( [536])
بنابراین بدعت در آیه شریفه ( بَدیعُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ) ( [537]) و آیه ( ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ)( [538]) به همین معناى لغوى مى باشد که وقتى به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى گفتند شما غذا مى خورید و راه مى روید پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند: کار من چیز جدیدى نیست و پیشینیان از پیامبران مثل من بودند.
ولى بدعت در شرع، از نظر اصطلاح فقها به نوآورى گفته مى شود که در شریعت نباشد اعم از اینکه این نوآورى فعل، یا کلام و عقیده باشد.
پس هر نوع اندیشه نو، فعل نو، کلام نو، که در شریعت نیست و وارد شریعت کنیم و بگوییم خدا فرموده و حال اینکه در شریعت دلیلى و ریشه اى ندارد بدعت مى باشد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «من أحدث فى أمرنا هذا ما لیس منه فهو رد»( [539]).
فصل اول:
ارکان بدعت در شریعت
بدعت در شریعت داراى سه رکن مى باشد که عبارتند از:
الف . رکن نخست :
افزودن یا کاستن از احکام دینى
رکن نخست بدعت، دستکارى و نوآورى در شریعت است. یعنى نسبت دادن چیزى به شریعت که در آن وجود ندارد. ولى اگر نظریه اى تازه مطرح شود که دستکارى و نوآورى در شریعت نبوده، بلکه تنها نظریه جدید علمى باشد که به شریعت ارتباطى نداشته باشد، بدعت به شمار نمى رود. گرچه ممکن است حرام باشد. به عنوان مثال، اختلاط زن و مرد با هم در مجلس عقد و عروسى در گذشته نبود ولى در اواخر دوران قاجار و بعد از قاجار این اندیشه در ایران رواج یافت. این بدعت لغوى است نه شرعى، چون به شرع نسبت داده نمى شود; اما با این که بدعت نیست کارى حرام است.
همچنین بازى هاى جدید مثل فوتبال و بسکتبال بدون برد و باخت و رانندگى زنان بدعت لغوى است; اما بدعت شرعى نیست چون به شرع نسبت داده نمى شود ولى در عین حال باید بررسى شود که آیا جایز است یا نه. ولى بحث ما در حرام بودن یا نبودن نیست، بلکه در حوزه ماهیت شناسى بدعت است. دلیل ما بر این قول (که بدعت عبارت است از نوآورى و دستکارى در شریعت)، آیات قرآنى است که به چند آیه اشاره مى شود.
1. مشرکان روزى خدا را به دو قسمت حلال و حرام تقسیم مى کردند. خدا آنان را چنین نکوهش مى کند:
( قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ لَکُم مِّن رِّزْق فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَامًا وَحَلاَلاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ) .( [540])
«بگو آیا به رزقى که خدا براى شما نازل کرده است، نگریسته اید؟ برخى را حرام شمردید و برخى دیگر را حلال; آیا خدا به شما چنین اجازه اى داده است که روزى خدا را به دو قسمت تقسیم کنید؟ یا بر خدا افترا مى بندید».
مضمون این آیه شریفه گواهى مى دهد، علت نکوهش این است که تحلیل و تحریم را به خدا نسبت مى داده اند، و اگر از پیش خود(بدون نسبت به خدا) روزى را به دو نوع تقسیم مى کردند یک امر شخصى حساب مى شد و جاى نکوهش نداشت زیرا هر فردى حق دارد از غذایى بهره بگیرد و از غذاى دیگر امساک کند، اما نسبت دادن حکم حلال و حرام به شریعت امر دیگرى است که نیازمند دلیل مى باشد.
2. قرآن اهل کتاب را نکوهش مى کند که کتاب الهى را دستکارى مى کردند و آن را به خدا نسبت مى دادند و در مقابل این کار، از افراد و مقاماتى پاداش مادى دریافت مى نمودند، چنان که مى فرماید:
( فوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا یَکْسِبُونَ) ( [541])
«پس واى بر آنهایى که کتاب را به دست خود مى نویسند تا سود اندکى ببرند. مى گویند که از جانب خدا نازل شده است پس واى بر آن ها از آنچه با دست خود نوشته اند و واى بر آن ها از آنچه به دست مى آورند».
جمله ( هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ) مبین این است که علت نکوهش این بوده که تحریف ها را به خدا نسبت مى دادند.
3. خداوند متعال در نکوهش رهبانیت مى فرماید:
( …وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ) .( [542])
«در دل کسانى که از از او ] عیسى [ پیروى کردند رأفت و رحمت قرار دادیم و رهبانیتى که به بدعت آورده اند و ما بر آن ها مقرر نکرده ایم، اما در آن خشنودى خدا را مى جستند، ولى حق آن را رعایت نکردند. ما از آن میان به کسانى که ایمان آورده بودند پاداش دادیم ولى بسیارى از آن ها نافرمان بودند.
از جمله «مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ» استفاده مى شود که رهبانیت عمل مقدس دینى نیست; بلکه یک روش ساختگى و نوعى تصرف در دین و بدعت است.( [543])
4. قرآن یهودیان و مسیحیان عصر رسالت را نکوهش مى کند و مى گوید که آنان علماء دینى خود را خداوند گاران خویش ساخته اند، آنجا که مى فرماید:
( اتخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ) .( [544])
دانشمندان و راهبان خویش و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به خدایى گرفتند در حالى که مأمور بودند که تنها یک خدا را بپرستند که خدایى جز او نیست و منزَّه است از آنچه شریک او مى سازند.
عدى بن حاتم در بین راه مدینه و شام در حالى که بر گردنش صلیب بود نزد حضرت آمد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آیه یاد شده را تلاوت نمودند. عدى در جواب پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) عرض کرد که ما هرگز کشیش هاى خود را “رب” (خداوندگار خود) نمى دانیم. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند که اگر علماى شما چیزى را حلال بدانند، در حالى که حرام باشد و یا چیزى را حرام بدانند که در کتاب شما حلال باشد، شما به کدام عمل مى کنید؟ گفت به گفتار و نظر علما عمل خواهیم کرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند که رب همین است، یعنى کسى که تشریع و قانون به دست اوست.
بنابراین اولین پایه بدعت، دستکارى در شریعت و نسبت دادن چیزى به خدا است در حالى که در واقع آن چیز به خدا منسوب نباشد.( [545])
در حدیث نبوى چنین وارد شده است:
«اما بعد فانّ أصدق الحدیث کتاب الله و إنّ افضل الهدى هدى محمد و شرّ الأمور محدثاتها و کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فى النار» ( [546])
راست ترین گفتارها کتاب خدا و بهترین راهنماییها، راهنمایى محمد، و بدترین کارها، کارهاى نوپدید است و هر کار نوپدیدى در دین گمراهى، و هر گمراهى در آتش است.
مسلما مقصود از « شَرُّ الاُمور مُحدثاتها» هر نوآورى در هر رشته اى نیست، بلکه به قرینه ماقبل و مابعد، آن نوآورى بى سابقه اى است که مربوط به دین باشد، در حالى که دردین از آن خبرى نیست.
این که گاهى برخى از افراد با این حدیث بر حرمت هر نوع آورى در عرصه زندگى استدلال مى کنند، نوعى تحریف در معناى حدیث است، لکن این افراد درک نمى کنند که مطالبى مى تواند بدعت باشد که به شریعت و به خدا و پیامبر او نسبت داده شود. ولى مسایلى که به دین نسبت داده نشود، بدعت نیست، حتى اگر حلیت آن براى ما مشخص نباشد.
ب . رکن دوم:اشاعه آن در میان مردم
رکن دوم بدعت این است که اندیشه اى را که به خدا نسبت داده مى شود، در میان مردم اشاعه داده شود.
صرف وجود افکار شخصى و فردى افراد ممکن است، حرام باشد اما بدعت نیست. در واقع بدعت، گسترانیدن اندیشه اى است که به خدا نسبت داده شده.
بنابراین، کسانى که افکار شخصى خود را از آن خدا مى دانند و آن ها را ترویج نمى کنند بدعت نخواهد بود ولى کار کسانى که افکار خود ساخته خویش را نوشته و انتشار مى دهند و افکار خود را هر چند ارتباطى با خدا ندارد، به نام دین و خدا گسترش مى دهند بدعت به حساب مى آید.
از برخى روایات استفاده مى شود که اگر کسى مردم را به کارهاى خوب دعوت کند، در اجر و ثواب آن شریک مى باشد ولى اگر آن ها را به کار بد دعوت کند، در گناه دیگران نیز شریک مى شود.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرمایند:
«من دَعا إلى الهدى کان له من الأجر مثل اُجور من تبعه، لا ینقص ذلک من أجورهم شیئاً و من دعا الى ضلالة کان علیه من الإثم، مثل آثام من یتبعه لاینقض ذلک من آثامهم شیئاً» ( [547])
اگر انسان مردم را به کار خوب دعوت کند، هر کس به آن عمل کند، همان مقدارى که به او ثواب مى دهند، به آن فرد هم ثواب مى دهند که پایه گذار این هدایت بوده است اما اگر به کار بد دعوت نماید مانند گناه کسى که آن را انجام مى دهد براى او نیز هست.
ممکن است مقصود از ضلالت، روش هاى باطل باشد که در شرع وارد نشده بنابراین اگر دیگران را بر آن دعوت کند گناه او مضاعف مى شود.
ج . رکن سوم : نبود دلیل عام یا خاص بر مشروعیت آن
رکن سوم بدعت در شریعت این است که در شریعت دلیلى بر مشروعیت آن نداشته باشیم «ما لیس منه» ( [548]) چون اگر در شریعت دلیل باشد; دیگر بدعت نیست هر چند چیز نو و جدیدى باشد; اما چون در شریعت ریشه دارد بدعت نیست. مثلاً قرآن مجید مردم را به حب اهل البیت(علیهم السلام) دعوت کرده است پس حب اهل البیت(علیهم السلام) اصلى است که در شریعت وجود دارد اما چراغانى و نورافشانى کردن در شب نیمه شعبان و ولادت ائمه(علیهم السلام) هر چند به صورت جزئى در شریعت نیست ولى چون ریشه در شریعت دارد که همان حب اهل البیت(علیهم السلام) و اظهار محبت نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) مى باشد لذا خداوند متعال در قرآن مجید«حب اهل بیت نبى(علیهم السلام) »(قربى) را یکى از وظایف مؤمنان شمرده است.( [549])
پس کسانى که مى گویند نورافشانى در نیمه شعبان بدعت است ـ چون پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و صحابه این کار را انجام نمى دادند ـ نیت سوء دارند و مى خواهند نور الهى را خاموش کنند.
همچنین فرش کردن مسجد و مرقد پیامبر مظهر حبّ است و چون ریشه در شریعت دارد بدعت نیست هر چند صحابه این کار را نکرده باشند زیرا ترک عمل توسط صحابه دلیل بر حرمت و بدعت نمى باشد.
اگر انسان اندیشه اى را به خدا و پیامبر نسبت داده و آن را در میان مردم ترویج کند و دلیلى هم براى آن به صورت عام یا خاص در قرآن و سنت نباشد، بدعت خواهد بود. اما اگر براى گفته و نظر خود دلیلى از کتاب و سنت داشته باشد آن دیدگاه بدعت نخواهد بود. مثلاً مجهز بودن مسلمان به سلاح براى دفاع از خود، گرچه دلیل خاص ندارد ولى دلیل عام براى آن وجود دارد.
همچنین ساختن قبور، تعمیر و نگهدارى حرم ائمه(علیهم السلام) و تجلیل از شخصیت آنان گرچه ممکن است دلایل خاصى نداشته باشد، اما دلایل عمومى بسیارى بر آن دلالت مى کند که یکى اظهار محبت به این بزرگان مى باشد و مفهوم عمومى آیه ذى القربى بر این مدعى و جواز آن دلالت دارد.
پس بدعت عبارت است از گسترش اندیشه اى که دلیلى به صورت کلى و یا خصوصى بر جواز آن در کتاب و سنت نباشد، اما آن را به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نسبت دهند.
شهید اول در کتاب «القواعد و الفوائد» مى فرماید هر نوع بدعتى حرام نیست بلکه بدعت به پنج قسم تقسیم مى شود:
1. بدعت واجب: نوشتن، گردآورى و تدوین سنت پیامبر. زیرا قوام شریعت به قرآن است و سیره نیز مقوم شریعت مى باشد.
2. بدعت حرام: شستن پا در وضو حرام است، زیرا وظیفه مسح مى باشد نه شستن.
3. بدعت مستحب: ساختن مدرسه که کارى نیکو و قابل ستایش است.
4. بدعت مکروه: تغییر در امور مستحب، مکروه مى باشد. مثلاً کسى که در تسبیحات حضرت زهرا(علیها السلام) ذکر را سى بار بگوید.
5. بدعت مباح: تغییر و تحول در امور زندگى است. تغییر غذا، تغییر لباس و عادات دیگر. مثلاً گرفتن سبوس از آرد گندم که قبلاً در نان وجود داشت و اینک ندارد.( [550])
شهید اول داراى مقام والایى در فقه و گسترش علوم دینى است و کسى نمى تواند حق ایشان را ادا کند ولى با این همه مى گوییم اگر منظور ایشان از انواع بدعت که پنج قسم است، بدعت لغوى باشد، کاملاً صحیح است. زیرا بدعت لغوى هر چیز تازه اى است که در جامعه رایج مى شود اما اگر منظور ایشان از بدعت، بدعت شرعى باشد، این نوع بدعت فقط و فقط یک نوع است که حرام مى باشد و آن دستکارى در شریعت است. یعنى نسبت دادن چیزى به دین بدون دلیل انتشار آن در جامعه .
فصل دوم:
اقسام بدعت
تقسیم بدعت به حسنه و سیئه
اهل سنت بدعت را به دو گونه پسندیده و ناپسند تقسیم کرده اند; ریشه این تقسیم، از گفتار خلیفه دوم است، زیرا قبلاً نماز تراویح در شب هاى ماه مبارک رمضان به صورت فرادى خوانده مى شد، بعداً به پیشنهاد او به صورت جماعت انجام گرفت، و او وقتى مشاهده کرد که همه، پشت سر یک امام جماعت نماز تراویح را انجام مى دهند چنین گفت: «نعمت البدعة هذه»( [551])
عبدالرحمن بن عبد القارى مى گوید: من با عمربن خطاب در شبى از شب هاى ماه رمضان، وارد مسجد شدم. دیدیم مردم به صورت پراکنده مشغول نماز تراویح هستند در حالى که عده اى فرادا و گروهى به جماعت نماز مى خوانند، عمر گفت: اى کاش مى توانستم همه اینها را پشت سر یک قارى، گرد آورم، از این جهت ابى بن کعب را براى این کار انتخاب کرد. شب بعد که به مسجد آمد، دید همه پشت سر یک نفر اقتدا کرده اند، در این هنگام کسى گفت: این بدعت است، عمر در پاسخ گفت: «این بدعت نیکویى است»( [552])
در اینکه مراد از بدعت حسنه چیست؟ اهل سنت جوابى ندارند چون بدعت افترا بر خدا است و افترا بر خدا( [553]) نمى تواند حسنه باشد بلکه همیشه سیئه است. زیرا برگزارى نماز تراویح با جماعت اگر در شرع وارد شده باشد، در این صورت برگزارى آن به صورت فرادى یا به صورت جماعت هاى مختلف یا با امام واحد مشروع بوده و اصلاً بدعت نبوده بلکه عین شریعت خواهد بود و اگر چنین اجازه اى در اقامه نماز تراویح در شرع وارد نشده باشد طبعاً بدعتِ قبیح و حرام خواهد بود نه بدعت حسنه.
از این بیان روشن مى شود که تقسیم بدعت به دو دسته پسندیده و ناپسند با معناى واقعى بدعت که افتراء على الله مى باشد تطبیق ندارد; چون افترا همیشه سیئه است. بنابراین هر چه اهل سنت تلاش مى کنند این تعبیر«هذه بدعة حسنة» را توجیه کنند نمى توانند چون امر دایر است بین اینکه یا موضوع نباشد که در این صورت اصلاً بدعت نیست و بین این که موضوع باشد که در این صورت هم بدعت است و هم سیئه مى باشد.
بدعت حقیقى و نسبى
شاطبى متوفاى 790 در کتاب «الموافقات» بدعت را به دو قسم حقیقى و نسبى تقسیم مى کند و مى گوید:بدعت حقیقى چیزى است که براى آن دلیلى از کتاب و سنت و اجماع در کار نباشد، هر چند بدعت گزار مدعى است براى آن در شرع دلیل وجود دارد( [554]) مثلاً در قرآن آمده است که یهودیان، احبار خود را و مسیحیان، رهبانهاى خود را به جاى خدا ارباب خود گرفتند( [555]) یا برخى از غذاها و گوشت ها را بر خود حرام کرده بودند.( [556]) که این دو نمونه مصداق بارزى از بدعت حقیقى مى باشد.
اما بدعت نسبى این است که از طرفى چون براى آن فعل دلیل داریم بدعت نیست و از طرف دیگر چون به شارع نسبت مى دهیم بدعت مى باشد.
براى روشن شدن مطلب چند مثال بیان مى کنیم.
مثـال اول: اگـر شخصـى تصمیم مى گیرد که پنج شنبه ها روزه مستحب یا روزه قضا بگیرد; این کـار از یک نظر بدعت نیست; چون روزه گرفته است حال فرق نمى کند روزه قضا باشـد یا مستحب. اما از یک نظر بدعت است چون ملتزم شده است هر هفته پنج شنبـه ها روزه بگیرد;و این التزام را به شریعت نسبت مى دهد در حالى که پیامـبر(صلى الله علیه وآله وسلم) روز خاصى را براى روزه گرفتن اختصاص نداده است.
مثال دوم: در بعضى مناطق رسم است جلساتى مذهبى در شب هاى جمعه برگزار مى کنند و به آن ملتزم مى شوند که این بدعت نسبى است چون از یک نظر بدعت نیست چون جلسه برگزار مى شود و قرآن تلاوت مى شود اما از یک نظر که ملتزم هستند این جلسه فقط در شب جمعه برگزار شود نه در شب پنج شنبه و شب شنبه، این التزام به این شب موجب بدعت این عمل شده است.
اکنون باید بررسى شود که میزان و ملاکى که براى بدعت گفتیم وجود دارد میزان و ملاک در بدعت سه چیز مى باشد:
1. نسبت دادن عمل به خدا
2. اشاعه عمل در میان مردم
3. نبودن دلیل عام و خاص در کتاب و سنت.( [557])
این فردى که ملتزم شده هر پنج شنبه روزه بگیرد اگر بگوید خدا گفته فقط پنج شنبه روزه بگیر بدعت مى شود چون تعیّن را به خدا نسبت داده.
اما اگر تعیّن را به خداوند نسبت ندهد ولى چون شرائط زندگى امروز اجازه نمى دهد که مثلاً در باقى روزها روزه بگیرد و یا در باقى شب ها جلسه برگزار کند;لذا آن شب و آن روز را انتخاب مى کند در این صورت بدعت نیست چون تعین را به خودش نسبت مى دهد.
مثال سوم: جشن گرفتن در هفده ربیع الاول به خاطر میلاد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از یک نظر بدعت است در صورتى که بگوییم خدا فرموده است اى مسلمانها روز میلاد پیامبر را جشن بگیرید و از یک نظر بدعت نیست و آن زمانى است که بگوییم خداوند متعال در قرآن کریم امر به تکریم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) کرده است آنجا که مى فرماید: «فالذین آمنوا به و عزروه و نصروه»تعزیر( [558])به معناى تکریم مى باشد و اطلاق دارد یعنى در همه ایام باید پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را تکریم نمایید ولى چون به خاطر شرایط زندگى در همه ایام امکان ندارد ما به مناسبت روز میلاد را انتخاب کردیم و در آن روز جشن مى گیریم. پس انتخاب روز هفده ربیع الاول را به خداوند متعال نسبت نمى دهیم پس از این نظر بدعت نیست.
بنابراین آقاى شاطبى به این مطلب توجه نکرده است که فرق است بین این که تعیّن را به خدا نسبت بدهیم و بگوییم خدا این روز را معین کرده است; که در این صورت بدعت مى باشد. و بین اینکه تعیّن را به خداوند نسبت ندهیم بلکه بگوییم خداوند به صورت مطلق فرموده است; ولى به خاطر شرایط زندگى ما این روز را انتخاب کردیم که در این صورت بدعت نیست.
بدعت در تفسیر بدعت
وهابى ها سه قرن اول از هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را مقیاس حق و باطل قرار داده اند و مى گویند هر کارى که در این سه قرن، انجام گرفته حق است و هر کار و نوآورى که بعد از این سه قرن باشد بدعت است.
لذا برگزارى جشن هاى میلاد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را که در سراسر جهان اسلام انجام مى شود بدعت مى خوانند و مى گویند اگر چنین کارى درست و شایسته بود یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و تابعان، آن را انجام مى دادند در حالى که در خیرالقرون یعنى سه قرن نخست اول از هجرت، ما ندیدیم که مسلمانان جمع شوند و روز میلاد پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را تکریم کنند یا براى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) عزادارى کنند یا براى انبیاء و اولیاء گنبد و بارگاه بسازند.
مستند و مدرک این فکر و اندیشه که مى گویند: سه قرن اول، مقیاس حق و باطل است; روایتى است که بخارى در صحیح خود از عبدالله بن مسعود نقل کرده است، که مى گوید: پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «خیر الناس قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم»( [559]) بهترین زمانها، عصر من است پس کسانى که پس ازمى آیند سپس کسانى که پس از آن ها مى آیند… .
ما هر چند در بخش نخست تحت عنوان «شیوه سلفیه در استنباط عقاید»، پیرامون این حدیث سخن گفتیم ولى در این جا نیز اجمالاً موضوع را بررسى مى نماییم.
در رد این عقیده مى گوییم شما در تفسیر “قرن”، دچار بدعت شدید چون اولاً: قرن یک معنى اصطلاحى دارد که به معناى زمان است.( [560]) و یک معنى لغوى دارد که به معناى نسل است.( [561]) و شما معناى اصطلاحى را در نظر گرفتید و حال آنکه واژه قرن در قرآن در هفت مورد آمده و در هیچ کدام از اینها قرن به معناى اصطلاحى که صد سال باشد بکار نرفته است بلکه مقصود نسل و گروهى است که در زمان واحد زندگى مى کنند.( [562]) و در لغت عرب هم قرن به معناى اصطلاحى که صد سال باشد استعمال نشده بلکه در معناى لغوى که نسل است استعمال شده است.( [563])
لذا اهل لغت در معناى قرن مى گویند: «الامة تاتى بعد الامة» نسلى پس از نسلى ( [564]) لذا شاعر ابومحمد الیتمى مى گوید:
اذا ذهب القرن الذى انت فیهم *** و خُلَّفتَ فى قرن فأنت غریب
هر گاه گروهى که تو در میان آن ها هستى از دنیا بروند و تو در گروه دیگرى قرار بگیرى، در این هنگام تو در میان آن ها غریب هستى.( [565])
بنابراین صاحبان این عقیده و اندیشه در تفسیر روایت مرتکب اشتباه شدند، چون:
اولاً : قرن را به معناى زمان گرفته اند در حالى که قرن به معناى زمان نیست بلکه به معناى نسل مى باشد.
ثانیاً : هر قرن را صد سال فرض نموده اند در حالى که حد متوسط عمر یک نسل هفتاد سال مى باشد.
ثالثاً : اصل حدیث دروغ است و از نظر محتوا مشکل دارد مگر آن را توجیه کنیم. و الا اگر ما بخواهیم سه قرن اول را ملاک قرار دهیم شرّ القرون همان سه قرن اول مى باشد. چرا که در این سه قرن چه خونهاى بیگناهى که ریخته نشد، و چه نهضت هاى اسلامى که سرکوب نگشت و چه کشتارهاى بى رحمانه اى که انجام نشد; که نمونه آن فاجعه کربلا و کشته شدن حسین بن على در سال 61 و واقعه حرّه( [566]) در سال 62 و کشتارهاى بى رحمانه حجاج بن یوسف و قیام زید بن على در سال 121 و جنگ هاى جمل و صفین و نهروان و سنگباران خانه کعبه توسط سپاه یزید مى باشد.
بنابراین با توجه به این وقایع نمى توانیم بگوییم سه قرن اول، خیر القرون است; بلکه شرّالقرون مى باشد; چون اگر خیر القرون مى بود باید داراى برکات الهى باشد نه این همه بلاهاى آسمانى و زمینى. مگر منظور از خیرالقرون این باشد که در این سه قرن، مجاهدان مخلصى بودند که دور از سیاست هاى وقت، به نشر اسلام، در اطراف جهان مى پرداختند و غالب فتوحات اسلامى در همین دوره ها بوده است. که این از موضوع بحث خارج است.
با توجه به مطالبى که بیان شد این نکته قابل توجه است که در سال 1344 قمرى برابر با 1304 شمسى قاضى القضات سعودى به مدینه آمد و یک استفتائى براى تخریب قبور ائمه اهل البیت نوشت و از علماى مدینه امضاء گرفت. که یکى از علت هاى استفتاء این بود که اصلاً گنبد و بارگاه ساختن در سه قرن اول نبوده و بعد از سه قرن ایجاد شده پس بدعت مى باشد.
در رد این عمل مى گوییم با صرف نظر از همه اشکالاتى که بر این تفسیر کردیم اگر به تاریخ نگاه کنید هنگامى که قدس، توسط مسلمانان بیت المقدس، فتح شد; تمام قبور انبیاء داراى مرقد، سایبان و بنا بود و عمر بن خطاب که با عده اى از صحابه به بیت المقدس آمد به خراب کردن این بناها نپرداختند حتى حقوقى براى کسانى که مأمور نظافت و مراقبت بودند معین کرد. حال اگر واقعاً این بناها بدعت بود باید طبق عقاید خود شما عمر بن خطاب آن ها را خراب و با خاک یکسان مى کرد.
بنابراین کسانى که داراى این اندیشه و فکر مى باشند در تفسیر بدعت مرتکب بدعت شده و برخى از امور را بى دلیل حرام مى شمارند به گواه اینکه این امور، در عصر صحابه و تابعان وجود نداشته است.
نمونه هایى از بدعت در اسلام
بعد از قرآن، سنتِ پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) رکن است و کلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مثل قرآن است با این تفاوت که الفاظ قرآن، از جانب خدا است، موجز است ولى الفاظ حدیث از جانب پیامبر است; لذا باید بعد از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) سنتِ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نوشته شود تا جلو جعل حدیث و بدعت ها گرفته شود; اما متأسفانه دستگاه خلافت به جاى این که به این سنت اهمیت بدهد نوشتن حدیث را بدعت شمرد.
در حالى که خداوند متعال در قرآن کریم براى حفظ حقوق مردم، دستور داده است که وامها و بدهکارى ها ثبت شود.
( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْن إِلى أَجَل مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذى عَلَیْهِ الْحَقُّ) ( [567]) .
اى کسانى که ایمان آورده اید! چون وامى تا مدت معینى به یکدیگر مى دهید آن را بنویسید و باید در میان شما نویسنده اى باشد که آن را به درستى بنویسد و نویسنده نباید در نوشتن از آنچه خدا به او آموخته است سرپیچى کند و مدیون باید بر نویسنده املاء کند.
عمر بن خطاب نه تنها نوشتن حدیث را بدعت شمرد بلکه تمام کسانى که حدیثى نوشته بودند را خواست و به آن ها گفت هر حدیثى نوشته اید بیاورید و مردم فکر کردند مى خواهد به آن ها جایزه بدهد یا استنساخ کند ولى عمر بن خطاب همه احادیث را جمع کرد و آتش زد.( [568])
به خاطر منع نوشتن احادیث پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مجال براى احبار و داستان سرایان یهودى و مسیحى که به ظاهر اسلام آورده بودند پیدا شد تا در مسجد نبوى بر منبر و ستونى تکیه کنند; و داستان هاى تورات و انجیل محرّف را و بسیارى از احادیث کتاب هاى محرّف خود را در میان مسلمانان پخش کنند; و گروهى فرصت طلب با جعل حدیث به درآمدزایى و سودجویى بپردازند; که این کار سبب شد تعداد احادیث، چند برابر شمار واقعى آن ها شود; به عنوان نمونه، در صحیح بخارى 2761 حدیث با حذف مکررات دارد که این احادیث را از بین ششصد هزار حدیث انتخاب شده است.( [569]) و صحیح مسلم، چهار هزار حدیث خود را از بین سیصد هزار حدیث و مسند احمد، سى هزار حدیث خود را از بین هفتصد و پنجاه هزار حدیث انتخاب کرده اند.( [570])
بنابراین این نوع کارها که بر خلاف کتاب و سنت رسول خدا بود سبب شد که بسیارى از عقاید خرافى اهل کتاب وارد احادیث اسلامى شود و تا به امروز گرفتارى هایى ایجاد کند.
در حقیقت منع کتابت حدیث، اولین بدعتى است که گذارده شد و اگر واقعاً در آن روز احادیث پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نوشته مى شد; دیگر بعداً افراد کذاب و دروغگو پیدا نمى شدند که جعل حدیث کنند. واگر واقعاً کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) زیر نظر علما و دانشمندان صحابه و در رأس آنان امیرمؤمنان(علیه السلام) نوشته مى شد دیگران نمى توانستند حدیثى را اضافه یا کم کنند.
یک قانون کلى داریم که انسان هر چه به سرچشمه نزدیک شود جریان آب بیشتر و قوى تر مى شود اما هر چه از سرچشمه فاصله بگیرد جریان آب کمتر و ضعیف تر مى شود.چون خانه هایى که در مسیر آب هستند از آن آب استفاده مى کنند; ولى این قانون کلى در حدیث بر عکس است چون هر چه به زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نزدیک مى شویم غالباً عدد روایاتى که نقل شده کمتر مى شود; اما هر چه از زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به این طرف بیاییم شمار روایات افزایش پیدا مى کند; که این نشان از تقلبى و جعلى بودن احادیث دارد. چون اگر چنین نبود مى بایست مانند سرچشمه آب باشد; که هر چه به سمت چشمه برویم جریان آب قوى تر شود.
اولین ضررى که بر اسلام متوجه شد مربوط به همین منع کتابت حدیث بود البته این منع حدیث در خاندان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) اثر نگذاشت. و امام على(علیه السلام) روایات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را نوشت و به این تحریم اعتنا نکرد همچنین مصحف فاطمه(علیها السلام) که در حقیقت اخبار غیبى است توسط حضرت زهرا(علیها السلام) املاء و توسط امام على(علیه السلام) نوشته شد.
یاران امیرمؤمنان(علیه السلام) مانند سلمان و ابوذر ابداً به این تحریم اعتنا نکردند و روایاتى که از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیده بودند را نقل کردند; لذا بخش عظیمى از احادیث اهل بیت(علیهم السلام) در کتاب امام على(علیه السلام) نوشته شده و نزد امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) محفوظ مى باشد. اما مسلمانان ضرر کردند چون جنس خوب و دُر را از دست دادند و در مقال خَزف و اسرائیلیات را گرفتند. لذا بخشى از روایاتى در تاریخ طبرى، صحیح مسلم و صحیح بخارى است که مسلّماً اهل کتاب از تورات و انجیل در میان محدثان پخش کرده اند. از جمله از الدّرالمنثور سیوطى نقل شده است که داوود چشمش به زن یکى از افسرانش افتاد و شیفته او شد لذا شوهرش را به جنگ فرستاد و دستور داد از پشت سر او را بکشند هنگامى که خبر قتلش رسید با زن او ازدواج نمود.( [571])
در مجموع عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) انحراف روشنى در میان پیروان آن حضرت رخ نداد، ولى سخنان اخیر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) حاکى از شکل گرفتن دگراندیشى در میان آن ها بود و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) هم این بدعتها را پیش بینى مى کرد و در آخرین روزهاى زندگى این حدیث را فرمودند که:
«شر الامور محدثاتها، و کل محدثة بدعة و کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فى النار» ( [572])
همچنین در روایتى دیگر خبر از وجود کذاب ها و کسانى که بر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) دروغ بسته اند مى دهند و مى فرمایند:
«قد کثرت علىّ الکذابة فى حیاتى، و ستکثر بعد وفاتى، فمن کذب علىّ فلیتبوأ مقعده من النار». ( [573])
(در زندگیم، دروغگو بر من فراوان شده و پس از درگذشت من نیز فراوان خواهد شد هر کس دانسته بر من دروغ ببندد، جاى خود را در دوزخ آماده سازد.)
بنابراین رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) پیش بینى مى کرد که در آینده در دین او بدعت هایى خواهند گذارد و لذا این جمله ها را فرمود. اتفاقاً پیش بینى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) براى نخستین بار در محرومیت فاطمه زهرا(علیها السلام) از ارث پدر تحقق پذیرفت.
توضیح این که اموال پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به دو قسمت قابل تقسیم مى باشد:
1. اموالى که ملک مقام نبوت و مقام رسالت و مقام ولایت است که این اموال قابل ارث نیست. که مؤید این مطلب روایتى است که در آن نقل شده ابوعلى پسر راشد گفت خدمت حضرت هادى(علیه السلام) عرض کردم فدایت شوم چیزى براى ما مى آورند بعد مى گویند این مال متعلق به حضرت امام جواد(علیه السلام) است که پیش ما مانده است من آن را چه کنم. فرمود:«هر چه مال ابو جعفر(علیه السلام) باشد بواسطه امامت متعلق به من است و اگر از جهت دیگرى متعلق به آن جناب بشود، طبق کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ارث حساب مى شود».( [574])
2. ملک شخصى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مانند گلیم، و آفتابه.
دراموالى که راجع به مقام ولایت است احدى نمى گوید که قابل ارث است; ودر آن بحثى نیست اما بحث در قسم دوم است که چرا باید ورثه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از ملک شخصى ایشان محروم باشند.
کسى که مرتد باشد یا قاتل پدر خود باشد از ارث محروم مى شود.حال دختر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) چه کاستى داشته که دیگران از پدرانشان ارث ببرند اما ایشان از ارث پدر بزرگوارشان محروم باشد.
بنابراین اولین بدعتى که بعد از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در آیین اسلام به وجود آمد محرومیت حضرت زهرا(علیها السلام) از ارث پدر بود. در حالى که فدک اصلاً ارثى نبود بلکه فدک را پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در زمان حیات به تملیک حضرت زهرا(علیها السلام) در آوردند اما غیر از فدک، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) اموال شخصى هم داشت که حضرت را از آن محروم کردند.
اگر واقعاً پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) چیزى ارث بجا نمى گذارد و همه اموال وى صدقه است; باید هیچ یک از همسران ایشان نیز ارث نبرند نه اینکه فقط حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) را محروم سازد بلکه باید همه زنها را از خانه هایشان بیرون کنند.
پس معلوم مى شود تمام این بازى ها و نقشه ها براى مسئله فدک بود که در طول زمان براى خاندان حضرت زهرا(علیها السلام) و اولاد ایشان درآمدزا و براى مسئله رهبرى و ولایت مایه رفع مشکلات مردم بود.
برخى مى گویند: آیه مربوط به ارث سلیمان، مربوط به ارث علم است چنانکه مى فرماید: ( وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتینا مِنْ کُلِّ شَیْء إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبینُ) ( [575]) گاهى گام فراتر مى نهند و مى گویند مقصود ارث نبوت است.( [576])
در پاسخ یادآور مى شود:
اولاً: ارث، در لغت عرب به ارث مال اطلاق مى شود( [577]) نه ارث علم نبوت
ثانیاً: نبوت قابل ارث نیست; چون قابل انتقال نیست; ( [578]) بلکه بستگى دارد خدا این مقام را به چه کسى عطا کند; قرآن مجید بر این مسئله تصریح دارد که خلاق متعال رسالت را در هر کجا بخواهد قرار مى دهد ( اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ) . ( [579])
ثالثاً: آیه دلیل است بر اینکه این ارث، ارثِ مال است نه ارث نبوت و علم چرا که اگر واقعاً مراد از ارث در این آیه شریفه ارث علم بود باید به جاى لفظ «قال» «فقال» مى بود تا ذیل آیه متفرع بر صدر آیه باشد. پس معلوم مى شود مراد از ارث، ارث مال است نه ارث نبوت.
همچنین است در آیه شریفه ( وَ إِنِّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِى وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا)( [580]) زکریا بن آدم مى فرماید: بارالها من از پسر عموهاى خودم مى ترسم دلم مى خواهد فرزندى به من عطا کنى تا وارث من باشد. مراد از ( وَلِیًّا یَرِثُنِى) در اینجا وارثْ فرزند است چون فرزند، وارث و اولى به مال مى باشد.پس مقصود در این وراثت، وراثتِ در نبوت نیست.
بنابراین در جواب کسانى که مى گویند حضرت زکریا از خداوند تقاضاى فرزند کرد تا بعد از ایشان وارث مقام نبوت باشد مى گوییم:
اولاً : نبوت ارثى نیست.
ثانیاً : اگر واقعاً چون زکریا فرزندى مى خواهد که نبى شود این با ذیل آیه شریفه ( وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا) خدایا او را پاک دامن قرار بده که مورد رضایت تو باشد سازگار نیست چون اگر مقصود، نبى باشد قهراً مورد رضایت خدا خواهد بود و در این صورت دعا لغو مى شود.
خلاصه مصادره فدک، به عنوان این که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند «لانورث، ما ترکناه، صدقة»( [581]) در حالى که قرآن بر خلاف آن گواهى مى دهد و مى فرماید: ( وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُد . ( [582]) و در آیه دیگر از زکریا نقل مى کند که از خدا مى خواهد به او فرزندى دهد که از فرزندان یعقوب ارث ببرد ( فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِى وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا) گذشته از این اگر حدیث یاد شده سخن پیامبر بود، شایسته بود که اولاً آن را به دختر خود بگوید، نه به مرد بیگانه مانند ابى بکر که اصلاً مورد ابتلاء نیست.
بر فرض این جمله را پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرموده باشد; شما در نحوه بیان اشتباه کردید و در مقام قرائت بین «لا نورث» و«ما ترکناه صدقه» وقفه و فاصله ایجاد مى کنید در حالى که باید بدون فاصله باشد به عبارت دیگر شما «ما» را مبتدا گرفتید در حالى که مفعول مى باشد که در نتیجه معناى حدیث این گونه مى شود: آنچه را که به عنوان صدقه گذاردیم آن قابل ارث نیست و به عبارتى آنچه را که به عنوان صدقه ترک کردیم«لا نورث» که اگر این باشد ما هم این مطلب را قبول داریم.
فصل سوم:
عوامل پیدایش بدعت
در معناى اصطلاحى بدعت گفتیم بدعت به معنى افزودن چیزى بر دین و یا کاستن از آن مى باشد حال این سؤال پیش مى آید که چرا گروهى دست به این کار مى زنند و انگیزه بدعت گزار از بدعت چیست؟
اسباب و انگیزه هاى بدعت فراوان است که به چند سبب اشاره مى کنیم:
1. تقدس جاهلانه
یکى از عوامل واسبابى که باعث پیدایش بدعت شد تقدس جاهلانه بعضى از مقدس مآبان بود که از روى ناآگاهى اعمالى را انجام مى دادند و به شرع نسبت مى دادند، به عنوان نمونه:
1.عثمان بن مظعون از صحابه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) است که روزها روزه مى گرفت، شب ها هم عبادت مى کرد و خودش را به زحمت انداخته بود و با همسرش نزدیکى نمى کرد همسرش جریان را به عرض پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رساند، پیامبر عثمان بن مظعون را خواست و فرمود این چه کارى است که تو مى کنى من هم که پیامبر و رهبرم شب مى خوابم و با همسر نزدیکى مى کنم.( [583])
عثمان بن مظعون به خاطر ناآگاهى فکر مى کرد این نوع کار خیلى خوب است لذا جهل او را وادارِ به بدعت کرده بود.
2.رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) مردى را دید که در زیر آفتاب ایستاده است فرمود: چه شده است؟ گفتند: نذر کرده که سخن نگوید و زیر آفتاب بنشیند و روزه بگیرد، حضرت فرمودند: به او بگویید سخن بگوید، زیر سایه برود و با مردم نشست و برخاست کند، ولى روزه خود را به پایان ببرد.( [584])
خلاصه پیامبر به او گفتند این کار اشتباه است و در شریعت من روزه سکوت وجود ندارد.
3.نمونه دیگرى از تقدس جاهلانه بدعت گزارى که به انگیزه تقرب بیشتر به خدا انجام شد در آیه اول سوره مبارکه حجرات مطرح شده است که خداوند متعال مى فرماید:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ) ( [585]) .
اى افراد با ایمان بر خدا و بر پیغمبر پیشى نگیرید.
مراد از ( لاَ تُقَدِّمُوا) این نیست که در راه رفتن بر پیامبر پیشى نگیرند، بلکه مراد این است که در اندیشه و عقیده پیشى نگیرید.
در شأن نزول این آیه نقل شده است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در روز دهم از سال هشتم هجرت در ماه مبارک رمضان از مدینه به قصد فتح مکه حرکت کردند در میان سپاهیان او، سواره و پیاده، فراوان بود. آنگاه که به نقطه اى به نام «کراع الغمیم» رسیدند، کاسه آبى خواست و آن را در بین نماز ظهر و عصر نوشید و امر کرد که دیگران نیز روزه خود را بشکنند ولى گروهى به خیال اینکه روزه در سفر که با رنج بیشترى همراه است، ثواب فزون ترى دارد، از شکستن روزه خوددارى کردند، رسول گرامى اسلامى(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند آنان گنه کارند.( [586])
2. تعصب هاى ناروا
عامل دوم پیدایش بدعت، تعصب هاى نارواى بدعت گذار، نسبت به عقاید موروثى از نیاکان است که در میان آنان زندگى کرده است و سبب مى شود که عده اى خود را به گناه آلوده کنند.
این عامل مثل عامل اول نیست که جاهلانه باشد بلکه عالمانه است و با کمال آگاهى حاضرند این بدعت را ایجاد کنند که در این جا به تبیین نمونه هایى از تاریخ مى پردازیم.
1.نمونه اول مسئله فتح طائف، توسط پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) است که ایشان بعد از فتح مکه، براى فتح طائف به آنجا رفت ولى چون طائف دیوار بلندى داشت و امکان این که بتوانند دیوار را بشکافند و داخل طائف شوند نبود چون هر کس مى خواست دیوار را بشکافد از بالا آتش مى ریختند و مى سوخت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از فتح آنجا منصرف شد و به مدینه برگشت; مردم طائف، مردم تاجرى بودند; و چون دیدند همه شبه جزیره عربستان مسلمان شدند تصمیم گرفتند آن ها هم مسلمان شوند لذا هیئتى را به نام نمایندگان طائف به حضور رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرستادند و خواهان پیوستن به مسلمانان شدند اما به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) گفتند باید بین ما و شما پیمانى بسته شود. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به امام على(علیه السلام) فرمودند على جان ببین این ها چه مى گویند پیمانشان را بنویس تا من امضاء کنم.
نمایندگان طائف گفتند ما حاضریم اسلام بیاوریم اما مشروط بر اینکه:
اولاً : ربا که در اسلام حرام است و مى فرماید ( احلّ الله البیع و حرّم الربا)( [587]) براى ما حلال باشد.
ثانیاً : زنا آزاد باشد.
ثالثا : وجوب نماز از ما برداشته شود.
رابعاً : تا یک سال و نیم بتخانه هاى ما براى زنان سرپا باشد.
امام على(علیه السلام) حاضر به نوشتن این شروط نامشروع نشد، لذا آن ها به فردى اموى گفتند بنویسد سپس به محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) تقدیم کردند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) روى مصالحى توانایى خواندن و نوشتن نداشت. چون اگر خدا این توانایى را به او مى داد دشمنان این را وسیله تهمت قرار مى دادند لذا این نعمت را خداوند به او نداد تا مورد تهمت قرار نگیرد و نگویند که آئین خودش را از تورات و انجیل گرفته است ولى در مقابل نعمت برترى به او عطا نمود که بدون خواندن و نوشتن از تمام محتویات انجیل و تورات آگاه بود.
لذا رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بدون خواندن متن پیمان هیچ کدام از شرایط را نپذیرفت و در مقابل شرط اول که حلیت ربا باشد فرمودند: ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبَا) ( [588]) و در برابر شرط دوم که آزادى عمل جنسى زنان بود حضرت فرمودند: ( وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَا إنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً) ( [589]) و در جواب این شرط که نماز بر آن ها واجب نباشد فرمودند «لا خیر فى دین لا صلاة فیه» ( [590]) و در مقابل شرط چهارم فرمودند: اصل این شرط قابل ذکر نیست چون اصلاً هدف من برچیدن بتخانه ها مى باشد لذا نامه را پاره و دور انداختند.( [591])
2.نمونه دیگرى از تعصب جاهلانه اى که سبب پیدایش بدعت شد تعصب جاهلانه عمر بن خطاب بود که هنگامى که به خلافت رسید مصلحت شخصى را بر دین مقدم کرد و متعه زنان و جمع بین عمره تمتع و حج را ممنوع اعلام کرد.
فصل چهارم:
روش هاى بنیادین براى پیشگیرى از بدعت
سخن در اینجا درباره اصول پیشگیرى از ظهور بدعت ها در دین و بستن راه هاى بدعت، و صیانت جامعه از این پدیده پلید است. آیا رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) در شریعت خود براى چنین پیشگیرى برنامه ریخته بود که لااقل از شیوع بدعت، مقدارى بکاهد؟
براى پیشگیرى از بدعت ها، مى توان امورى را یادآور شد که برخى از آن ها در روایات نیز آمده است از جمله حدیث «شرالامور محدثاتها»( [592])
این احادیث تا حدى از شیوع بدعت پیشگیرى مى کند. اما پیشگیرى عملى هم مى خواست توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) انجام بگیرد; که واقعاً اگر این عمل انجام مى گرفت بدعت، در این حد شایع نمى گشت. نمونه آن داستانِ یوم الخمیس است. بخارى در صحیح خودش مى گوید ابن عباس جمله «یوم الخمیس و ما ادراک یوم الخمیس» را مى گفت در حالى که اشگ مانند دانه مروارید بر صورتش جارى بود.( [593]) رسول گرامى در بخش پایانى عمر خود فرمودند: قلم و کاغذى بیاورید تا من براى شما چیزى بنویسم که گمراه نشوید. در این هنگام حاضران در مجلس به دو گروه تقسیم شدند و گروهى علاقه مند به آوردن قلم و کاغذ و نوشتن نامه و گروهى دیگر مخالف آن شده و در رأس آنان عمر بن خطاب بود که با شعار «حسبنا کتاب الله» از نگارش نامه جلوگیرى کرد. ابن عباس مى گوید تمام مصیبت ها روزى رخ داد که نگذاشتند رسول خدا نامه خود را بنویسد.( [594])
از جمله برنامه هاى دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ، براى جلوگیرى از بدعت، مشخص کردن وصى و مرجعیت امیر مؤمنان(علیه السلام) بود که اگر محقق مى شد این همه بدعت و فرقه در میان مسلمین پیدا نمى شد.
بنابراین برنامه هاى اسلام براى پیشگیرى از بدعت در این موارد دسته بندى مى شود:
1. پیروى از اهل بیت عصمت
یکى از برنامه هاى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) براى جلوگیرى از گسترش بدعت حدیث پایانى و تاریخى ایشان بود که از نگارش آن جلوگیرى شد; اما رسول گرامى اسلام از طریق دیگر و با بیان این حدیث شریف «انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى فمن تمسّک بهما هدى»( [595]) با کنایه، محور حق و باطل را معرفى کردند.
با این که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى توانست با گفته عمر مخالفت کند و نامه را بنویسد اما این کار را انجام نداد چون همان کسانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را متهم به بیمارى کردند همین نامه را هم اثر بیمارى مى شمردند; که در این صورت دیگر نامه ها و آثار پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) زیر سؤال مى رفت; لذا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از این کار صرف نظر کرد ولى در مسجد به نوعى این برنامه را اجرا و جبران نمود.( [596])
2. پى ریزى نظام امر به معروف و نهى از منکر
برنامه دوم براى جلوگیرى از شیوع بدعت، نظام امر به معروف و نهى از منکر مى باشد که بر حکومت اسلامى لازم است سازمانى را پدید آورد که این دو فریضه الهى را بر عهده گیرد.
اتفاقاً خود قرآن نیز بر وجود گروه قوى و نیرومند، که بتواند این دو کار را انجام دهد در آیاتى تأکید کرده است از جمله ( وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون) ( [597]) باید از میان شما جمعى دعوت به نیکى و امر به معروف و نهى از منکر کنند و آن ها همان رستگارانند.
در آیه اى دیگر یکى از وظایف حکومت اسلامى را همین مى داند، چنان که مى فرماید:
( الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِى الاَْرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الأُمُور) .( [598])
کسانى که چون به ایشان در زمین قدرت بخشیدیم، نماز را به پا مى دارند و زکات مى دهند و امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و پایان همه کارها به دست خداست.
[534] . فراهیدى خلیل بن احمد، العین، ج2، ص54; طریحى، فخر الدین، مجمع البحرین، ج4، ص299.
[535] . همان.
[536] . معلوف، لویس، المنجد فى اللغة، ج1، ص93; ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج1، ص244.
[537] . بقره / 117; ترجمه: هستى بخش آسمان و زمین است.
[538] . احقاف / 9; ترجمه: بگو « من پیامبر نوظهورى نیستم » .
[539] . مسلم، الصحیح،ج 5، ص 133، کتاب الأقضیة، باب 8; احمد ابن حنبل، مسند أحمد، ج 6، ص 270.
[540] . یونس / 59.
[541] . بقره / 79.
[542] . حدید / 27.
[543] . سبحانى، جعفر، تبرک ـ توسل ـ بدعت، ص 75 الى 79.
[544] . توبه / 31.
[545] . سبحانى، جعفر، تبرک-توسل-بدعت، ص 79.
[546] . احمد ابن حنبل، مسند أحمد، ج 3، ص310،
[547] . مسلم بن حجاج، صحیح مسلم،جزء8، ص 62.
[548] . آیة الله العظمى سبحانى، رسائل و مقالات، ج56، ص 399.
[549] . ( قُلْ لا أسْئَلُکُمْ عَلیه أجراً إلاّ المودّة فى القُربى ) شورى / 23. بگو من براى رسالت خویش پاداشى جز مهر و محبّت نزدیکانم نمى جویم.
[550] . عاملى، شهید اول، محمد بن مکى القواعد و الفوائد، ج2، ص 145
[551] . بخارى، محمد ابن اسماعیل، صحیح بخارى، ج 3، ص 44، باب فضل من قام رمضان من کتاب الصوم.
[552] . همان.
[553] . قمّى، صدوق، محمّد بن على بن بابویه، من لا یحضره الفقیه ـ ترجمه غفارى، ج4، ص32 ـ.
[554] . سبحانى، جعفر، تبرک ـ توسل ـ بدعت، ص 89.
[555] . توبه /31.
[556] . آل عمران / 93.
[557] . سبحانى، جعفر، رسائل و مقالات، ج 5، ص 426.
[558] . اعراف / 157; ترجمه: پس کسانى که به او ایمان آوردند و تکریم و یاریش کردند.
[559] . بخارى، محمد ابن اسماعیل بن بردزیه، صحیح بخارى، حدیث 2652; صحیح مسلم بشرح النووى، ج8، ص84 .
[560] . طیب، سید عبد الحسین، أطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج92، ص 388 .
[561] . فیروز آبادى، محمد ابن یعقوب، قاموس اللغه، ماده قرن .
[562] . انعام / 6; مریم / 47 و 94; ص / 3; ق / 36; انعام / 6; مؤمنون / 31.
[563] . طیب، سید عبد الحسین، أطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج9، ص 388 .
[564] . ابن منظور محمد بن مکرم، لسان العرب، ج13، ص333، ماده قرن
[565] . فیروز آبادى، محمد ابن یعقوب، قاموس اللغه، ماده قرن.
[566] . بعد از شهادت حسین بن على (علیه السلام) مردم مدینه گفتند جمعى را بفرستیم شام ببینیم یزید چگونه خلیفه اى است لذا ده نفر از اوتاد که یکى از آن ها عبدالله بن حنظله بود به شام رفتند و دیدند یزید مردى شرابخوار، سگ باز، میمون باز و اصلاً مسلمان نیست لذا برگشتند به مردم مدینه خبر دادند، مردم مدینه بعد از مطلع شدن از این خبر از بیعت خود با یزید برگشتند; این خبر به شام رسید یزید لشکرى جرار و بى رحم به مدینه فرستاد و سه روز تمام در مدینه قتل عام و به صدها دختر تجاوز کردند و قنداقه بچه شیرخوار را در حالى که پستان مادر را گرفته و در حال شیر خوردن بود به دیوار کوبید و مغز این بچه در برابر چشمان مادر پراکنده شد.
[567] . بقره / 282;
[568] . خطیب بغدادى، ابى بکر احمد ابن على بن ثابت، تقیید العلم،ص52
[569] . قسطلانى، احمد ابن محمد، ارشاد السارى بشرح صحیح البخارى، ج1، ص28
[570] . ابن الجوزى، ابو الفرج عبدالرحمن بن على بن محمد، المنتظم فى التاریخ، ج5، ص 32.
[571] . سیوطى، جلال الدین،الدر المنثور فى تفسیر المأثور،ج7، ص 157ـ 158.
[572] . أحمد ابن حنبل، مسند أحمد، ج 3، ص 310 .
[573] . مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 2، ص 274.
[574] . عَلِیِّ بْنِ رَاشِد عَنْ صَاحِبِ الْعَسْکَرِ قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ نُؤْتَى بِالشَّیْءِ فَیُقَالُ هَذَا کَانَ لاَِبِی جَعْفَر عِنْدَنَا فَکَیْفَ نَصْنَعُ فَقَالَ مَا کَانَ لأَبِى جَعْفَر (علیه السلام) بِسَبَبِ الإِمَامَةِ فَهُوَ لِى وَ مَا کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ فَهُوَ مِیرَاثٌ عَلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّه. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 50، ص 184; خسروى، مؤسس، زندگانى حضرت جواد و عسکریین (علیهما السلام) ،ص165. على بن راشد، خدمت امام هادى (علیه السلام) رسید و عرض کرد: جانم به فداى تو; گاهى مال را پیش من مى آورند و مى گویند: این مربوط به أبى جعفر(امام جواد (علیه السلام) ) است، تکلیف من چیست؟ فرمود: آنچه که مربوط به أبى جعفر به خاطر امامت اوست، آن از آن من است و غیر از آن ملک شخصى اوست و باید میان وارثان، طبق کتاب خدا و سنت پیامبر (صلى الله علیه وآله) تقسیم شود.
[575] . نمل / 16; ترجمه : و سلیمان از داوود ارث برد و گفت: اى مردم به ما زبان پرندگان تعلیم داده شده و همه چیز به ما داده اند که این برترى آشکارى است.
[576] . طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج15، ص 349; ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم( ابن کثیر)، ج 6، ص 192، طنطاوى، سید محمد، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، ج 10، ص 313.
[577] . امین، سیده نصرت، مخزن العرفان فى تفسیر قرآن، ج9، ص 315.
[578] . طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج15، ص 349.
[579] . انعام /124; ترجمه: خدا بهتر مى داند که در کجا رسالت خود را مقرر دارد.
[580] . مریم / 5 و6; ترجمه : و من از این وارثان کنونى (که پسر عموهاى من هستند) براى پس از خود بیمناکم (مبادا که پس از من در مال و مقامم خلف صالح نباشند و راه باطل پویند) و زوجه من هم نازا و عقیم است، تو از لطف خاص خود فرزندى به من عطا فرما.که او وارث من و همه آل یعقوب باشد و تو اى خدا او را وارثى پسندیده و صالح مقرر فرما.
[581] . صحیح بخارى،حدیث شماره 2441 .
[582] . نمل / 16.
[583] . سیوطى، جلال الدین،الدر المنثور فى تفسیر بالمأثور، ج 2، ص 307.
[584] . الموطأ، مالک بن انس، کتاب الایمان و النذور، ص317.
[585] . حجرات / 1; ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده اید (در هیچ کار) بر خدا و رسول تقدّم مجویید و از خدا پروا کنید، که خدا شنوا و داناست.
[586] . کلینى، محمد ابن یعقوب، کافى، ج4، ص127، حدیث 5.
[587] . بقره / 275; ترجمه : خدا تجارت را حلال و ربا را حرام کرده.
[588] . بقره / 278; ترجمه : اى کسانى که ایمان آورده اید، از خدا بترسید و زیادى ربا را رها کنید اگر به راستى اهل ایمانید.
[589] . الإسراء / 32; ترجمه: و هرگز به عمل زنا نزدیک نشوید، که کارى بسیار زشت و راهى بسیار ناپسند است.
[590] . ابن اثیر، اسد الغابه، ج1، ص216 .
[591] . سبحانى، جعفر، فى ظلال التوحید، ص 109; ابن اثیر، أُسد الغابة، ج1، ص 216، ماده تمیم، و ج 3، ص 406; ابن هشام، السیرة النبویة، ج2 ص 537 و 543; اقترح تمیم بن جراشة على النبىّ ـ عندما جاء على رأس وفد من الطائف یخبره بإسلام قومه ـ أن یکتب لهم کتاباً، بأن یفى لهم بأُمور، یقول: قدمتُ على النبیّ (صلى الله علیه وآله وسلم) فى وفد ثقیف فأسلمنا وسألناه أن یکتب لنا کتاباً فیه شروط فقال: اکتُبوا ما بدا لکم ثمّ إیتونى به، فسألناه فى کتابه أن یُحلّ لنا الربا والزنا، فأبى علىّ رضى الله عنه: أن یکتب لنا، فسألنا خالد بن سعید بن العاص، فقال له على: تدرى ما تکتب؟ قال: أکتب ما قالوا، ورسول اللَّه (صلى الله علیه وآله وسلم) أولى بأمره، فذهبنا بالکتاب إلى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله فقال للقارئ: اقرأ، فلمّا انتهى إلى الربا قال: » ضع یدى علیها فى الکتاب « ، فوضع یده فقال: ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا ) الآیة، ثمّ محاها، وأُلقیت علینا السکینة فما راجعناه، فلمّا بلغ الزنا وضع یده علیها (وقال:) ( وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَا إنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً ) الآیة، ثمّ محاها و أمر بکتابنا أن ینسخ لنا.
[592] . احمد ابن حنبل، مسند أحمد، ج 3، ص310.
[593] . صحیح بخارى، ج1، باب کتابت حدیث.
[594] . بخارى، محمد ابن اسماعیل، صحیح بخارى، حدیث شماره 1100.
[595] . طبرسى، احمد بن على، الاحتجاج، ج1 ، ص 149.
[596] . سبحانى، جعفر، تبرک ـ توسل ـ بدعت، ص113
[597] . آل عمران / 104; ترجمه : و باید برخى از شما مسلمانان، خلق را به خیر و صلاح دعوت کنند و امر به نیکوکارى و نهى از بدکارى کنند، و اینها (که واسطه هدایت خلق هستند) رستگار خواهند بود.
[598] . حج / 41 .
———–
به نقل از : tohid.ir