برتری پیامبر (صلى الله علیه وآله) بر دیگر پیامبران
۱۳۹۵/۰۳/۲۳
–
۶۴۰ بازدید
طبق آیه۱۵۲ سوره نساء، بین رسولان خدا فرقى وجود ندارد ; پس چرا ما محمد(صلى الله علیه وآله)را برتر از دیگر رسولان مى دانیم؟
در قرآن دو نکته زیر بیان شده است:1. بین انبیاء نباید فرق بگذارید ; (الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَد مِنْهُمْ )[1] ; «و کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچ کدام از آنان فرقى نگذاشته اند…»
2. برخى انبیا بر برخى دیگر رجحان و فضیلت دارند ; (تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات… )[2] ; «برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم. از آنان، کسى بود که خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد…»
از جمع این آیات استفاده مى شود که موضوع اول در این جهت است که همه فرستاده خدا و از سوى او هستند و بر همگى خداپرستان لازم است که در اعتقاد به حقانیت پیامبران، تفاوت قائل نشوند و این گونه نباشد که به برخى ایمان بیاورند و به برخى ایمان نیاورند ; ولى موضوع دوم، درباره مقایسه پیامبران با یکدیگر است.
از این رو، همه مفسران بر آنند که در تفسیر آیات قرآن کریم، نباید به یک آیه بسنده کرد ; بلکه باید همه آیات قرآن کریم را ـ به ویژه آیاتى که درباره یک موضوع هستند ـ در کنار هم قرار داد و پس از بررسى، همه آنها و کنکاش در ارتباط آیه ها با یکدیگر یا عدم آن، اقدام به تفسیر و برداشت کرد.
از این جهت، هر چند در این آیه و آیات دیگرى از قرآن کریم، آمده است که میان رسولان فرقى نیست، اما در قرآن کریم، آیاتى داریم که بر برترى و فضیلت برخى انبیا بر بعضى دیگر، به صراحت، اشاره دارد. به جز آیه 253 سوره بقره، مى توان از این آیه نیز یاد کرد:
(وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْض )[3] ; «در حقیقت، بعضى از انبیا را بر بعضى دیگر، برترى بخشیدیم».
در نتیجه، به روشنى ثابت مى شود که همه پیامبران الهى با این که از نظر نبوت و رسالت، همانند هم بودند و ما نباید در حقانیت آنها تفاوت قایل شویم، اما از جهت مقام علمى، گستره رسالت و تلاش هدایت گرى، در مقایسه با یکدیگر، یکسان نبودند[4]. برترى حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) بر دیگر پیامبران بزرگ را این گونه مى توان تفسیر کرد.
ختم نبوت
پرسش 43 . آیا مى توان گفت که محمد(صلى الله علیه وآله) خاتم النبیین است ; نه خاتم المرسلین؟
نبى، اعم از رسول است و انبیا دو قسمند ; انبیاى مرسل و انبیاى غیر مرسل ; پس وقتى بعد از حضرت رسول، نبىّ اى نیاید، حتماً رسولى هم نخواهد آمد. توضیح بیشتر، در مفهوم نبى و رسول نهفته است. این دو واژه، هر چند از نظر مفهومى متباینند، اما به لحاظ مصداقى، بین آنها عموم و خصوص مطلق برقرار است ; یعنى هر رسولى، نبى هم هست ; ولى چنین نیست که همه انبیا، رسول نیز باشند. بر این اساس، این سخن که پس از پیامبر اسلام، هیچ نبىّ اى نخواهد آمد، شامل رسول نیز مى شود و لذا لازمه ختم نبوت، ختم رسالت مى باشد ; چون نفى عام، مستلزم نفى خاص است.[5]
بازخواست پیامبر(صلى الله علیه وآله)
پرسش 44 . در کدام آیه از سوره هاى قرآن کریم، به طور ظاهرى استنباط مى شود که پروردگار عالم، به صورت بازخواست و تندى با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)صحبت مى نماید؟
خطاب هاى قرآن کریم، به پیامبر اکرم، به دو صورت مى باشند:
1. خطاب خاص با مراد خاص ; چنان که خداوند متعال مى فرماید: (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ )[86] در این عبارت قرآنى، لفظ رسول، مخاطب خاص است و تکلیف ابلاغ حکم این آیه، تنها بر عهده اوست.
2. خطاب خاص با مراد عام ; در این گونه خطاب ها، گرچه مخاطب، شخص پیامبر اکرم است، اما مراد از این خطاب، عموم مسلمانان است. بسیارى از آیاتى که به ظاهر با عتاب، پیامبر اکرم را مخاطب قرار داده است، از این قسمند ; از جمله این آیات، آیه ذیل است:
(وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ )[7] ; «و قطعاً به تو و به کسانى که پیش از تو بودند، وحى شده است، اگر شرک ورزى، حتما کردارت تباه و مسلما از زیان کاران خواهى شد»
در واقع، این خطاب ها از قبیل ضرب المثل معروف عرب است که مى گوید: «ایاک اعنى و اسمعى یا جاره ; منظورم تویى ; ولى همسایه،! تو بشنو»
3. برخى آیات نیز به ظاهر خطاب تندى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دارند ; ولى در واقع، از حضرت رفع اتهام مى کند و مقام والاى حضرت را نشان مى دهد ; مانند این آیه:
(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الاَْقاوِیلِ. لاَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ )[8] ; «و اگر او پاره اى گفته ها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت مى گرفتیم ; سپس رگ قلبش را پاره مى کردیم»
این آیه، نشان از آن دارد که پیامبر(صلى الله علیه وآله)، در تلقى، حفظ و ابلاغ وحى، امانت کامل را رعایت کرده است.
استغفار پیامبر(صلى الله علیه وآله)
پرسش 45 . چرا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) استغفار مى کرد و راز این استغفار چیست و این مسئله، چگونه با عصمت ایشان سازگار است و به عبارت دیگر، با این که پیامبر معصوم بود و مرتکب گناه نمى شد، پس چرا در دعایش از فزونى گناه، استغفار مى کرد؟
درباره این پرسش، نکات زیر، لازم به ذکر است:
1. توبه، یکى از عبادات بزرگ است. خداوند در قرآن مجید، مؤمنان راستین را چنین توصیف مى کند: (الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالاْسْحارِ )[9] ; «آنان شکیبایند و راست گو ; همواره اطاعت پیشه اند و انفاق گر و سحرگاهان، به استغفار مى پردازند».
در جاى دیگر مى فرماید: (کانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ وَ بِالاَْسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ )[10] ; «شبانگاه، اندکى مى آرَمَند و سحرگاهان، به استغفار مى پردازند».
بنابراین، چنان که مشاهده مى شود، قرآن مجید توبه را عمل بهترین مؤمنان و شب زنده داران خوانده است و از دیگر سو، همه مؤمنان را به توبه فراخوانده، مى فرماید: (تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون )[11] ; «اى ایمان آورندگان! همه با هم به درگاه خدا توبه کنید ; باشد که رستگار شوید».
در جاى دیگر مى فرماید: (إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ )[12] ; «خداوند، توبه کاران و پاکیزگان را دوست مى دارد»
از آن چه گذشت، روشن مى شود که در نگاه قرآن، اساساً توبه، عمل پارسایان و مؤمنان و عبادتى است که همه ایمان آورندگان، به آن دعوت شده اند و انجام دادن آن، گشاینده درهاى رحمت الهى و یکى از مهم ترین عوامل قرب و وصال معبود است. اگر به حقیقت توبه نظر کنیم، آن را زیباترین جلوه خضوع و خشوع و اظهار تذلل و زارى و اعتراف به قصور و تقصیر بنده اى بى نهایت کوچک، در برابر آفریدگارى بى نهایت بزرگ مى یابیم. از این رو، شایسته است که اولیاى الهى، پیش و بیش و بهتر از همه، این دعوت الهى را لبیک گویند و در تمام حالات خود، بر توبه و استغفار، مداومت ورزند تا به این وسیله، به فیض قرب الهى نایل شوند.
2. استغفار و توبه، داراى مراتب و درجاتى متناسب با عاملان آن است. توبه گنه کاران، توبه از گناه مى باشد و توبه اولیا، توبه از پرداختن به غیرخدا و توجه به غیرحق است.
3. توبه و استغفار اولیاى الهى و معصومان، مرتبه اى بالاتر از اینها دارد. آنان چون مستغرق در ذات جمیل الهى اند و توجّه به مقام ربوبى (کمال مطلق ) دارند، وقتى به خود و اعمال خویش مى نگرند، با تمام عظمت و بزرگى آن اعمال، آنها را در برابر عظمت بى نهایتِ الهى، بسیار کوچک و مایه سرافکندگى و شرمندگى مى بینند.
4. در حدیث نبوى، چنین آمده است: «انه لیُغان على قلبى و انى أستغفراللَّه فى کل یوم مائة مره[13] ; گاهى بر دلم غبار مى نشیند و من هر روز، هفتاد بار از خدا آمرزش مى خواهم»
امام خمینى در شرح این حدیث مى نویسد: «اولیاى خدا، همواره انقطاع به سوى خدا دارند ; ولى به جهت مأموریت الهى خود، گاه به ناچار در مرآت عالم کثرات، توجه به حضرت حق مى کنند و همین نزد آنان کدورت محسوب شده و براى زدودنش، استغفار مى کنند. امام سجاد(علیه السلام) است که مناجات هایش را شما مى بینید و مى بینید چطور از معاصى مى ترسد… مسئله غیر از این مسائلى است که در فکر ما یا در عقل عقلا یا در عرفان عرفا بیاید. …از گناه خودشان گریه مى کردند تا صبح. از پیغمبر گرفته تا امام عصر(عج )، همه از گناه مى ترسیدند. گناه آنها، غیر از این است که من و شما داریم ; آن که یک عظمتى را ادراک مى کردند که توجه به کثرت، نزد آنها از گناهان کبیره است… آنان در مقابل عظمت خدا، وقتى که خودشان را حساب مى کنند، مى بینند که هیچ نیستند و هیچ ندارند. واقع مطلب، همین است ; جز او کسى نیست و چیزى نیست… و از این که حضور در مقابل حق تعالى دارند و مع ذلک دارند مردم را دعوت مى کنند، از همین، کدورت حاصل مى شده»[14]5. استغفار براى اولیاى الهى، جنبه دفع و براى ما، جنبه رفع دارد ; یعنى ما استغفار مى کنیم تا لغزش هایمان بخشیده شود و آنان استغفار مى کنند تا نلغزند و اصلاً گناه به سراغشان نیاید. آن بزرگان با توبه، عبادت و اطاعت، درجات عصمت خویش را شدت مى بخشند. از این رو، استغفار و توبه، در بالا رفتن درجات و پایندگى عصمت آنان، دخالت دارد.
6. توبه و استغفار و استغاثه دائمى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پیشگاه خدا، بالاترین نقش عملى را در تربیت امت دارد و به دیگران مى آموزد که چگونه در پیشگاه خدا به توبه، تضرع و انابه بپردازند و به جهت پاره اى از اعمال نیک، مغرور نگردند.
پیامبر و سوره هود
پرسش 46 . چرا پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود که سوره هود و نظایر آن، مرا پیر کرد؟
در تحلیل این سخن آرا و نظرهاى گوناگونى مطرح شده که برخى عبارتند از:
1. حکیم سبزوارى معتقد است که ویژگى سوره هود این است که خداوند در آن، دستور به استقامت و پایدارى، به رهبر و امت اسلامى داده است ; (فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ )[15] ; «تو و همراهانت، پایدار باشید». رسول حق، باید به گونه اى زندگى کند که تا پایان راه، انسان هاى پایدار، او را همراهى کنند و این، بسیار دشوار است ; هم استقامت شخصى دشوار است و هم استقامت امت.
2. به باور علامه طباطبایى، آن چه جامع بین سوره هود و سوره واقعه و پیر کننده است، قیامت است ; چون مسئله قیامت، در این دو سوره مطرح است و شاهد قرآنى استاد علامه این است که قرآن کریم درباره آن روز مى گوید: کودک را پیر مى کند ; (یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً )[16] عذاب آن روز و شدت و طولانى بودن آن، سبب پیر شدن است و مسئله قیامت، به وضوح در پایان سوره هود آمده است ; (یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ. فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ. خالِدِینَ فِیها… )[17]3. نویسنده کتاب فتوحات نیز بر این نظر است که آن چه رسول الله(صلى الله علیه وآله) را پیر کرد، همان فرمان «دور باش» خداى سبحان است. خداوند درباره بسیارى از اقوام در سوره هود، دورباد مى گوید ; مانند دور باد قوم ثمود ; دور باد قوم مدین ; (أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ )[18] خبر تلخ دور باد، انسان را پیر مى کند ; زیرا مى ترسد که شاید دستور دورباش از ساحت قدس الهى، به قوم وى برسد که البته این بى ارتباط با مسئله قیامت نیست. با در نظر گرفتن آیه (فَاَیْنَما تُولَّوا فَثمَّ وَجه الله )[19] و آیه (هُو مَعَکم اَیْنَما کُنتم )[20]، باید دورى از خداوند، به دورى از رحمت خاص او معنا شود و گرنه مجموعه قهر و مهر الهى و جامع جلال و جمال حق، همه جا هست.[21]
شب زنده دارى
پرسش 47 . عبادت و شب زنده دارى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، چگونه بود؟
خداوند سبحان، رسول گرمى(صلى الله علیه وآله) را به شب زنده دارى امر فرمود تا از این طریق، به مقام محمود بار یابد ; (وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً )[22]پیامبر در اقامه نماز، به قدرى به خود زحمت مى داد که خداوند فرمود: (ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى )[23] ; «قرآن نیامده تا خود را به زحمت بیندازى»
پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى خواندن نماز شب، نخست آب وضو و مسواک خود را از قبل مهیا مى کرد و پس از خوابى کوتاه، بیدار مى شد و چهار رکعت نماز مى خواند و سپس قدرى مى خوابید و دوباره برمى خاست و به همین ترتیب عمل مى کرد. او هر بار که بیدار مى شد، به آسمان ها نگاه کرده، این آیات را تلاوت مى کرد[24]: (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لاَیات لاُِولِی الاَْلْبابِ. الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ)[25]این گونه آیات، انسان را به تفکر در نظام آفرینش تشویق کرده، ضمن بیان برخى اوصاف فرزانگان، دیگران را به فرزانه شدن ترغیب مى کند و نیز هدفدارى نظام خلقت را گوشزد مى کند و روش نیایش مسبّحانه در پیشگاه خداوند را براى امن از عذاب دوزخ، به سالکان مى آموزد.[26]
مقام محمود
پرسش 48 . منظور از مقام محمود که در سوره اسراء، آیه 79 و همچنین زیارت عاشورا آمده، به چه معناست؟
1. مقام محمود، مقام شفاعت است و این مقام، در مرحله نخست، ویژه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و بعد اهل بیت(علیهم السلام) او است. روایات فراوانى وجود دارد که مقام محمود را به مقام شفاعت، تفسیر کرده است. امام صادق(علیه السلام) درباره مقام محمود مى فرماید: مقام و مرتبه اى است که همه پیشینیان و متأخران، غبطه آن را مى خورند.[27]در حدیث دیگرى چنین آمده است: وقتى على بن ابى طالب(علیه السلام)، آیه (فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً )[28] را تلاوت کرد، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، به على(علیه السلام)فرمود: «همانا پروردگار متعال، شفاعت را به من بخشید تا در حق اهل توحید از امتم، شفاعت کنم و آن را درباره دشمنان تو و دشمنان فرزندان تو، ممنوع ساخت»[29]همچنین فرمود: مقام پسندیده، مقامى است که من در آن براى امتم شفاعت مى کنم.[30]در این زمینه، در آثار دانشمندان اهل سنت، روایات زیادى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نقل شده که در آنها، مقام محمود، به شفاعت، تفسیر و تأویل شده است. [31]مفسران به پیروى از این احادیث، معتقدند که «منظور از این مقام والا و ارجمند، منزلت شفاعت و بالاتر از مقام شفاعت است»[32]2. گرچه مقام محمود، ویژه پیامبر و آل اوست، ولى در مراحل پایین تر، عالمان راستین، شهدا و مؤمنین هم مى توانند این مقام را دارا شوند و به اذن خدا، از بعضى افراد، شفاعت کنند. امیرالمومنین(علیه السلام) در مورد اهل محشر مى فرماید: «جمع مى شوند در موطنى که در آن جا، مقام حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)است. آن گاه، پیامبر به گونه اى خداوند را ستایش مى کند که هیچ کس قبل از او ستایش نکرده است و بعد از آن، ستایش مى کند هر مؤمن و مؤمنه اى، و ابتدا مى کند به صدیقین و شهدا و بعد از آن صالحان; در این هنگام تمامى اهل آسمان و زمین، پیامبر را ستایش مى کنند ; چنان که در قرآن آمده است : (عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً) ; «پس خوشا به حال کسى که براى او در این روز، بهره و نصیبى باشد و واى به حال کسى که در این روز، بهره و نصیبى نداشته باشد»[33]
عدم اطلاع پیامبر(صلى الله علیه وآله)
پرسش 49 . چرا در اوایل سوره یوسف، صفت غفلت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت داده شده است؟
غفلت در آیه سوم این سوره، به معناى رایج آن، یعنى عدم التفات به مبدأ و معاد نیست ; بلکه این سخن در ذیل آیه سوم سوره یوسف[34]، اشاره به موردى است که در صدر همین آیه بیان شده است و مقصود از آن، عدم اطلاع پیامبر(صلى الله علیه وآله) از قصص نیکوى وحى است ; پیش از آن که خداوند آنها را براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز گوید.
از این مطلب، دو نکته مهم زیر استفاده مى شود:
1. این حکایات، پیش از نزول قرآن، در جامعه یا در کتاب هاى دینى پیشین مطرح نبوده تا ناباوران بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) خرده گیرند که آنها را از زبان مردم گرفته یا از متون پیشین اقتباس کرده است.
2. علم پیامبر(صلى الله علیه وآله)، از ناحیه خداوند است و تا پروردگار عالم چیزى را از طریق وحى یا الهام به او تعلیم ندهد و فیض خودش را بر آن حضرت نازل نکند، او از این امور، آگاهى ندارد و به عبارت دیگر، علم الهى، مطلق و ذاتى است و علم پیامبر، فیضى(اعطایى) و از ناحیه خداوند سبحان و مقدر به تقدیر اوست.
معناى تحریم
پرسش 50 . آیا آیه اول سوره تحریم، گناهى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت مى دهد؟
نخست به این آیه دقت کنید:
(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ)[35] ; «اى پیامبر! چرا براى خشنودى همسرانت، آن چه را خدا براى تو حلال گردانیده، حرام مى کنى؟ خداست که آمرزنده مهربان است».
آیه اول سوره تحریم، هیچ گناهى را به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نسبت نمى دهد ; زیرا کلمه «تحریم»، مشترک لفظى بین چند معناست و همین مسئله، موجب سوء برداشت هایى از این آیه شده است که برخى عبارتند از:
1. یکى از معانى رایج آن، «تحریم تشریعى» است ; یعنى چیزى را از نظر قانون حرام و ممنوع شمردن.
2. معناى دیگر آن، «کف نفس» ; یعنى خوددارى از استفاده کردن از چیزى است ; اعم از آن که از نظر شرع و قانون، آن چیز حلال باشد یا حرام. آن چه در این آیه منظور است، همین معناى دوم مى باشد ; یعنى پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت که از آن امر مباح، پرهیز کند و این، چیز مذموم و ناپسندى نیست ; زیرا در آن، نافرمانى خدا صورت نگرفته است و اگر خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: که «چرا چنین کردى؟»، توبیخ آن حضرت نیست ; بلکه به این معناست که لازم نیست براى توقع نابجاى همسرت، خود را از نعمت دیگرى محروم سازى.
علاوه بر این، در خطابات قرآنى، آیاتى هست که ظاهر اولیه آن عتاب و سرزنش پیامبر(صلى الله علیه وآله) است ; ولى باطن آن، تمجید و ستایش اوست ; مانند آیه (لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ)[36] آیه مورد بحث نیز چنین است و نشان مى دهد که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)تا چه اندازه ـ بیش از حد وظیفه ـ نسبت به رعایت حال همسرانش اهتمام مىورزیده است. بنابراین، عتاب و سرزنش، در حقیقت متوجه همسران پیامبر است که زمینه چنین موضوعى را فراهم کردند و کلمه غفور و رحیم نیز نسبت به همسرانى است که این زمینه را فراهم کردند تا پیامبر از چیز حلالى اجتناب کند.[37]
ذنب پیامبر!
پرسش 51 . در آیات اول سوره فتح، (لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ)، منظور از «ذنب» و گناه پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیست؟
قرآن مى فرماید: (إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً )[38] ; «به درستى که ما براى تو پیروزى آشکارى فراهم ساختیم تا خداوند، گناهان گذشته و آینده اى را که به تو نسبت مى دادند، ببخشد (و حقانیت تو را ثابت نموده) و نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راست، هدایتت فرماید».
مفسران درباره آیه یاد شده و منظور از ذنب پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، نظرهاى مختلفى دارند که برخى عبارتند از:
1. علامه طباطبایى مى نویسد: «ذنب» در آیه یاد شده، به معناى گناه، یعنى مخالف تکلیف مولوى الهى نیست ; چون کلمه «ذنب» در لغت، عبارت است از عملى که آثار و تبعات بدى دارد ; حال هر چه باشد. «مغفرت» هم در لغت، عبارت از پرده افکنى بر روى هر چیز است. [39]2. قیام رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى دعوت مردم و نهضت آن حضرت علیه کفر، قبل از هجرت و ادامه آن تا بعد از هجرت در مدینه و جنگ هایى که بعد از هجرت با مشرکان به راه انداخت، عملى داراى آثار شوم و مصداقى براى کلمه «ذنب» بود و معلوم است که کفار قریش، مادام که شوکت و نیروى خود را محفوظ مى داشتند، هرگز پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مشمول مغفرت خود قرار نمى دادند و خون هایى را که از بزرگان آنان ریخته شده بود، از یاد نمى بردند و تا از راه انتقام و محو رسم و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، کینه هاى خود را تسکین نمى دادند، دست بردار نبودند ; اما خداى سبحان، با فتح مکه و یا فتح حدیبیه ـ که آن نیز منتهى به فتح مکه شد ـ شوکت و نیروى کفار قریش را از آنان گرفت و در نتیجه، گناهانى را که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در نظر مشرکان داشت، پوشانید و آن حضرت را از شر قریش ایمنى داد. بنابراین، مراد از کلمه «ذنب»، تبعات بد و آثار خطرناکى است که دعوت رسول الله(صلى الله علیه وآله) براى کفار و مشرکان به بار آورد و این آثار از نظر لغت، «ذنب» است که در نظر آنان، حضرت را مستحق عقوبت مى ساخت ; همچنان که موسى(علیه السلام) در جریان کشتن آن جوان قبطى، خود را گناه کار معرفى نمود: (وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ )[40] این، معناى گناهان گذشته ـ (ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ )[41] ـ رسول(صلى الله علیه وآله) است.
3. اما گناهان آینده (ما تأخر)، عبارت است از خون هایى که بعد از هجرت از بزرگان مشرک قریش ریخت و مغفرت خدا نسبت به گناهان آن حضرت، عبارت است از پوشاندن آنها و ابطال عقوبت هایى است که به دنبال داشت ; یعنى قدرت، شوکت و عظمت کفار قریش را از آنان گرفت و مؤید این معنا، جمله (وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ…وَ یَنْصُرَکَ اللّهُ نَصْراً عَزِیزاً)[42] است.
4. حضرت رضا(علیه السلام) مى فرماید: در نظر مشرکان عرب، هیچ کس گناهش عظیم تر از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نبود ; براى این که آنها 360 خدا داشتند و رسول خدا که آمد، همه آنها را از خدایى انداخت و مردم را به اخلاص خواند. این در نظر آنها بسیار سنگین و عظیم بود و گفتند: (أَ جَعَلَ الاْلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ. وَ انْطَلَقَ الْمَلاَُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ. ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّةِ الاْخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ )[43] ; «آیا آن همه خدا را یکى کرده، این خیلى شگفت آور است. بزرگانشان براى تحریک مردم به راه افتادند و گفتند: برخیزید و از خدایان دفاع کنید که این، وظیفه مهمى است. ما چنین چیزى را در هیچ کیشى نشنیده ایم. این جز سخنى خود ساخته نیست». این جاست که وقتى خداى تعالى، مکه را براى پیامبرش فتح کرد، فرمود: (إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً… )[44] ; «این فتح آشکار را برایت کردیم» تا دیگر در صدد آزارت بر نیایند و همین طور هم شد. بعد از فتح مکه، عده اى مسلمان شدند و برخى از مکه فرار کردند و کسانى که ماندند، قدرت بر انکار توحید نداشتند و با دعوت مردم، آن را مى پذیرفتند. بنابراین با فتح مکه، گناهانى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نزد مشرکان مکه داشت، آمرزیده شد ; یعنى، دیگر نتوانستند دست از پا خطا کنند.[45]
سلام بر پیامبر(صلى الله علیه وآله)
پرسش 52 . طبق آیه (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى )[46] و آیه (ما أَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِى الْقُبُورِ )[47]، مردگان نمى شنوند ; بدین جهت، آیا سلام کردن و سخن گفتن با پیامبر، کارى گزاف نیست؟
1. از دیدگاه اسلام، مرگ به معناى نابودى و نیستى انسان نیست ; بلکه انتقال حقیقت انسان (روح او )، از عالمى به عالم دیگر است. در آن عالم، حیات انسان به گونه اى دیگر ادامه مى یابد تا هنگامى که روز رستاخیز و معاد فرا رسد. قرآن کریم درباره مرگ، کلمه «توفى» را به کار برده است[48] که به معناى «گرفتن به تمام و کمال» است. از دیدگاه قرآن، در هنگام مرگ، فرشته الهى انسان را با تمام واقعیت و هویتش، تحویل مى گیرد و از این عالم، به عالم دیگر منتقل مى کند.
بنابراین، در فرهنگ قرآن، آن چه که تمام هویت انسان را تشکیل مى دهد، روح اوست. فرشته الهى، بدن انسان را به جایى منتقل نمى کند ; بدن در همین دنیا مانده، به تدریج از بین رفته، تبدیل به خاک مى گردد ; اما انسان با تمام هویتش، پس از مرگ، باقى مى ماند.
قرآن، حیات انسان را در فاصله میان مرگ تا روز رستاخیز، «برزخ» نامیده است. برزخ، به معناى فاصله میان دو چیز است ; (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ )[49] ; «و پس از مرگ، فرا روى ایشان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند». از طرف دیگر، عالم برزخ، مکانى گسسته از این عالم نیست ; بلکه محیط بر این جهان است. نسبت عالم برزخ به این جهان، شبیه نسبت این جهان به عالم جنین است ; همان طور که جهان فراجنینى، بر جنین احاله دارد، جهان برزخ نیز عالمى فرامادى و محیط بر جهان ماده است. هویت فرامادى عالم برزخ، به گونه اى است که ادراکات در آن بسیار قوى تر از این جهان است ; زیرا احاطه بر عالم ماده دارد و این ادراکات، بدون وساطت ابزارهاى مادى صورت مى گیرد.
از دیدگاه قرآن، مرگ، فنا و نابودى نیست ; بلکه انسان با تمام هویت و واقعیتش، پس از مرگ، به حیات خود در برزخ ادامه مى دهد.
2. در این جا این سؤال رخ مى نماید که: آیا مى توان با پیامبر که از دنیا رفته، سخن گفت و به او سلام کرد؟ و آیا او سخنان ما را مى شنود؟
درک درست حیات برزخى، آیات قرآن و روایات، به روشنى بر امکان سخن گفتن با مردگان معمولى و این که آنان سخن ما را مى شنوند و به ما پاسخ مى دهند، دلالت دارد. به نمونه هاى زیر، دقت کنید:
الف) در آیات بسیارى از قرآن مجید، بر پیامبران گذشته سلام داده شده، در حالى که از دنیا رفته بودند ; (سَلامٌ عَلى نُوح فِی الْعالَمِینَ)[50]ب) قوم حضرت صالح، پس از آن که شترى را که معجزه او بود، پى کردند و از دستور خداوند سرپیچى کردند، مورد عذاب الهى قرار گرفته، با زلزله اى هلاک شدند. قرآن درباره گفتوگوى حضرت صالح با ایشان پس از هلاکتشان، چنین مى گوید: (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دارِهِمْ جاثِمِینَ. فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ )[51] ; «پس زلزله اى آنان را فرا گرفت و در خانه هاى خویش، بى جان افتادند ; آن گاه صالح از آنان روى گردانید و گفت: قوم من! پیام خداوند را به شما رساندم ; اما شما ناصحان را دوست نمى دارید»
ج) در روایات شیعه و سنى، چنین آمده است: پس از آن که جنگ بدر، با کشته شدن هفتاد تن از قریش و اسیر شدن هفتاد نفر از آنان، به نفع مسلمانان به پایان رسید، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) دستور داد تا کشته هاى مشرکان را در چاهى بریزند ; سپس آن حضرت یکایک کشتگان را به نام صدا زد و خطاب به آنان فرمود: آیا آن چه را که پروردگارتان وعده داده بود، حق و پابرجا یافتید. من آن چه را که پروردگارم وعده کرده بود، حق و حقیقت یافتم.در این هنگام، بعضى از اصحاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفتند: آیا مردگان را صدا مى زنید؟ آن حضرت فرمود: شما از آنان شنواتر نیستید ; آنان مى شنوند ; امّا قدرت بر جواب ندارند[52]د) در برخى روایات، چنین آمده است: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در آخرین روزهاى زندگى اش، نیمه شب همراه برخى از اصحاب خود، رهسپار قبرستان بقیع شد و پس از ورود به بقیع، با آرمیدگان در آن جا، چنین گفت: «سلام بر شما که در جایگاه افراد با ایمان قرار گرفته اید! شما بر ما سبقت جسته اید و ما هم به زودى به شما مى پیوندیم»[53]هـ) در روایات اهل سنت چنین آمده است: «بنده وقتى در قبرش نهاده و ترک شد و دوستانش رفتند، هنوز آن مرده صداى کوبیده شدن کفش آنها را مى شنود که دو فرشته خدا، براى سؤال از او مى آیند…»[54]و) رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «اذا مرّ الرجل بقبر اخیه یعرفه، فسلم علیه رد علیه السلام و عرفه و اذا مرّ بقبر لا یعرفه فسلم علیه رد علیه السلام[55] ; وقتى کسى از کنار قبر برادر دینى خود که او را مى شناسد، بگذرد و بر او سلام کند، مرده سلام او را پاسخ مى دهد و او را مى شناسد و اگر از کنار قبرى بگذرد و صاحب آن را نشناسد و سلام کند، مرده سلام او را پاسخ مى دهد».
ز) در برخى روایات شیعه و سنى چنین آمده است: رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «هیچ کسى نیست که بر من سلام کند ; مگر آن که خداوند سلام او را به روح من مى رساند و من پاسخ او را مى گویم»[56]ح) یکى از آداب و مستحبات دفن، تلقین میت است که مورد اتفاق فقیهان شیعه و سنى است و روایات فراوانى در مورد آن وارد شده است[57]. این دستور، دلیل دیگرى بر شنیدن مردگان، در مواردى است که خداوند اراده کرده است.
3. با توجه به این دلایل، روشن مى شود که بر اساس اراده الهى، حتى مردگان معمولى، زائر خود را مى شناسند و سخن او را مى شنوند و سلام او را پاسخ مى دهند. از دیدگاه قرآن، مرگ به معناى نیستى و نابودى نیست ; بلکه انسان با تمام هویتش به حیات خود ادامه مى دهد. بر این اساس، سلام کردن و سخن گفتن با اولیاى الهى ـ که در مرتبه اعلاى وجودى و قرب حضرت حق قرار دارند ـ نه تنها امرى گزاف نیست، بلکه امرى شایسته و پسندیده است. بر همین اساس، در اذن دخول حرم هاى اولیاى الهى، چنین مى خوانیم: «و اعلم انّ رسولک و خلفائک علیهم السلام احیاء عندک یرزقون یرون مقامى و یسمعون کلامى و یردّون سلامى[58] ; خدایا! مى دانم که رسول و خلیفه هاى تو ـ که سلام و درود بر آنان باد ـ زنده اند و نزد تو روزى مى خورند ; ایستادنم را مى بینند و سخنم را مى شنوند و سلامم را جواب مى دهند…». سیره اصحاب رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)و تابعین و تمام مسلمانان ـ اعم از شیعه و سنى ـ پس از رحلت آن حضرت، بر استغاثه و استمداد از روح مطهر وى بوده است.[59]سمهودى از عالمان اهل سنت مى نویسد: «توسّل به نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)، ممکن است بعد از وفات وى باشد ; به این معنا که از آن حضرت طلب دعا کنیم ; همچنان که در زمان حیاتش از او درخواست دعا مى شد. این نوع از توسّل، در روایت بیهقى چنین نقل شده است: مردم در زمان عمر بن خطاب، گرفتار قحطى و خشک سالى شدند. در آن زمان، یکى از اصحاب رسول خدا[60] کنار قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله)آمد و چنین گفت: «یا رسول الله! استسق الله لامتک فانهم قد هلکوا[61] ; اى رسول خدا! از خداوند، براى امّتت، طلب باران کن که هلاک شدند…». محل شاهد، درخواست دعا از نبى اکرم بعد از وفات وى مى باشد و این که دعاى حضرت بعد از رحلت، امکان دارد و او عالم به درخواست کسى است که از وى طلب دعا مى کند.
4. در آیات «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى» و «ما أَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِى الْقُبُورِ»، کافران مرده دل، به مردگان تشبیه شده اند ; زیرا مرده به حسب ظاهر نمى شنود و نمى بیند ; زیرا مجارى ادراک حسى (چون چشم و گوش ) ندارد. کافر معاند نیز چشم حق بین و گوش حق شنو ندارد ; از این رو، پیام اصلى این آیه، نکوهش کافران و تشبیه آنان به مردگان است ; یعنى، اى پیامبر! تو قدرت بر هدایت کافران ندارى و نمى توانى سخن حق را به آنان بفهمانى ; چنان که در ادامه آیه، چنین مى خوانیم: «و تو هدایت کننده کوران و بازگرداننده آنها از گمراهى شان نیستى»[62]
مبارزه با خرافات
پرسش 53 . نمونه هایى از برخورد پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در برابر خرافات را بیان کنید.
پیامبران آمدند تا قدرت فکرى بشر را تقویت کنند و با هر گونه خرافات و با هر رنگ آن ـ حتى اگر به پیشرفت اهدافشان کمک کند ـ سرسختانه مبارزه کنند. به نمونه ذیل دقت کنید:
یگانه فرزند پسر پیامبر، به نام «ابراهیم»، در مدینه درگذشت. پیامبر در مرگ وى غمگین و درد مند بود و بى اختیار اشک از چشمان او سرازیر مى شد. روز مرگ او، آفتاب گرفت. مردم، گرفتگى خورشید را نشانه بزرگى مصیبت پیامبر دانستند. پیامبر براى خنثى کردن این ادعا و جلوگیرى از رسوخ خرافات به سنت، بالاى منبر رفت و فرمود: «ایها الناس! ان الشمس و القمر آیتان من آیات الله لایکسفان لموت احد و لا لحیاته[63] ; مردم! آفتاب و ماه، دو نشانه بزرگ از نشانه هاى قدرت خدا هستند، و هرگز براى مرگ و زندگى کسى نمى گیرند».
آن گاه آنان را به خواندن نماز آیات براى گرفتگى ماه و خورشید راهنمایى کرد و بعد از منبر پایین آمد و با مردم، نماز آیات خواند.
رفتار و اخلاق
پرسش 54 . سیره و رفتار شخصى و اخلاقى پیامبر (صلى الله علیه وآله)، چگونه بود؟
وقتى از همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره اخلاق او پرسیدند، گفت: «کان خلقه القرآن[64] ; اخلاقش قرآن بود».
او قرآن مجسّم بود و اخلاق نیک او را قرآن مى ستاید و مى فرماید: (إِنَّکَ لَعَلى خُلُق عَظِیم)[65]ماه فروماند از جمال محمد(صلى الله علیه وآله) *** سرو نباشد به اعتدال محمد(صلى الله علیه وآله)
قدر فلک را کمال و منزلتى نیست *** در نظر قدر با کمال محمد(صلى الله علیه وآله)
سعدى اگر عاشقى کنى و جوانى *** عشق محمد بس است و آل محمد[66]به چند زاویه از ویژگى هاى رفتارى پیامبر خدا اشاره مى کنیم:
الف) عبادت
نشست و برخاستش، همراه با ذکر خدا بود. با آن که «معصوم» بود، ولى آن قدر از خشیت خدا مى گریست که سجده گاهش خیس مى شد. «بنده خدا» بود و هنگام نیایش، همچون مسکینان نیازمند، دست ها را بالا مى گرفت.
نماز را نور چشم خود مى دانست و «وقت» نماز را انتظار مى کشید و هنگام نماز که مى شد، مى گفت: اى بلال! خوشحالمان کن.
پاره اى از شب (گاهى نصف، گاهى ثلث و گاهى دو ثلث ) را به عبادت مى پرداخت. با این که تمام روز، خصوصاً در اوقات توقف در مدینه، در تلاش بود، از وقت عبادتش نمى کاست و آرامش کامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق مى یافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و یا ترس از جهنم نبود ; بلکه عاشقانه و سپاس گزارانه بود. روزى یکى از همسرانش گفت: تو دیگر چرا این قدر عبادت مى کنى ; تو که آمرزیده هستى! جواب داد: آیا یک بنده سپاس گزار نباشم؟
در حال تنهایى، عبادت را طول مى داد و گاهى ساعت ها سرگرم تهجد بود ; اما در جماعت، به اختصار مى کوشید و رعایت حال ضعیف ترین افراد را لازم مى شمرد و به آن توصیه مى کرد.
بسیار روزه مى گرفت ; علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان، یک روز در میان روزه مى گرفت. در دهه آخر ماه رمضان، بسترش را به کلى جمع مى کرد و در مسجد، معتکف مى شد و یکسره به عبادت مى پرداخت ; ولى به دیگران مى گفت: کافى است در هر ماه، سه روز روزه بگیرید.
با رهبانیت، انزوا، گوشه گیرى و ترک اهل و عیال، مخالف بود. بعضى از اصحاب که چنین تصمیمى گرفته بودند، مورد ملامت وى قرار گرفتند و به آنها فرمود: بدن، زن، فرزند و یاران شما، همه حقوقى بر شما دارند که باید آنها را رعایت کنید[67]ب) ادب ورزى
وقتى به در خانه کسى مى رفت ـ چون خانه ها گاهى پرده اى نداشتند ـ برابر آستانه نمى ایستاد ; طرف راست یا چپ آن مى ایستاد و مى فرمود: سلام بر شما ; سلام بر شما.
چنان شرم داشت که به چهره کسى خیره نمى شد. شرم آن حضرت، چنان بود که اگر ناگزیر به انتقاد از کسى بود، به صراحت نمى گفت و مقصود خویش را با کنایه بیان مى داشت.
سکوتش به درازا مى کشید و بدون ضرورت، لب به سخن نمى گشود.[68]ج) خوش خلقى
انس مى گوید: ده سال خدمتش را کردم ; نه هرگز دشنامم داد و کتکم زد ; نه مرا از خود راند و نه به رویم اخم کرد. وقتى در کارى که دستور فرموده بود، سستى مى کردم، سرزنشم نمى کرد جز براى آفریدگار، خشمگین نمى شد و هرگاه خشمگین مى شد، چیزى توان ایستادگى در برابر خشم وى را نداشت.
او مى فرمود: بدانید که بهترین مردمان کسى است که دیر به خشم آید و آسان خشنود شود و بدترین انسان ها کسى است که زود به خشم آید و دیر خشنود شود. اگر مردى دیر به خشم آید و دیر خشنود شود یا زود به خشم آید و زود خشنود شود، آن هم چیزى است. همگان را به خوش اخلاقى توصیه مى کرد و مى فرمود:
نزدیک ترین همنشین من در رستاخیز،خوش اخلاق ترین شماست و در ترازوى عمل کسى در روز قیامت، چیزى بهتر از خوش خلقى گذاشته نمى شود.
وى از همه خنده روتر بود ; یارانش مى گفتند: هیچ کس را ندیدیم که بیش از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر لبانش تبسم باشد. تا وقتى قرآن نازل نمى شد یا در موقعیت موعظه نبود، اهل مزاح و شوخى بود. خنده هایش از حد تبسم فراتر نمى رفت و به قهقه نمى رسید.
در خوراک و پوشاک، خویش را برتر از غلامان و خادمان خود قرار نمى داد. هرگز به کسى دشنام نداد و با کسى به درشتى و تندخویى صحبت نکرد.
براى خدا خشمگین مى شد ; نه براى ارضاى خویش. اهل انتقام گرفتن نبود ; عفو مى کرد و مى گذشت.
عذرِ عذرخواهنده را مى پذیرفت و مى فرمود: آیا به شما خبر دهم که بدترینتان کدام است؟ گفتند: آرى اى پیامبر خدا! فرمود: کسى که از اشتباه در نمى گذرد ; پوزش را نمى پذیرد و از لغزش، چشم پوشى نمى کند.
او مى فرمود: آدمى با بردبارى، به مقام انسان روزه دارى مى رسد که شب ها را به عبادت مى گذراند.
بر جفا و تندخویى دیگران، صبور و حلیم بود.
مى فرمود: خدا مرا به مدارا فرمان داده است ; آن گونه که به نماز دستور داده است. مردم دار و خوش خلق بود و با یاران خود، حلقهوار مى نشست. [69]د) با خانواده
پیامبر در خانواده، مهربان بود. انس مى گفت: کسى با زن و فرزندش مهربان تر از رسول گرامى نبود. او نسبت به همسران خود، هیچ گونه خشونتى نمى کرد و این، بر خلاف خلق و خوى مکیان بود. بدزبانى برخى از همسران را تحمل مى کرد ; تا آن جا که دیگران از این همه تحمل، رنج مى بردند. به حسن معاشرت با زنان توصیه مى کرد و مى گفت: همه مردم داراى خصلت هاى نیک و بد هستند. مرد، نباید تنها جنبه هاى ناپسند همسر خویش را در نظر بگیرد و او را ترک کند ; زیرا هرگاه از یک خصلت او ناراحت شود، خصلت دیگرش، مایه خشنودى اوست و این دو را باید با هم به حساب آورد. در کارهاى خانه، به خانواده کمک مى کرد.
با فرزندان و فرزندزادگان خود، مهربان بود و به آنها محبت مى کرد. آنها را روى دامن خویش مى نشاند و بر دوش خویش سوار مى کرد. آنها را مى بوسید و اینها، همه برخلاف خلق و خوى رایج آن زمان بود. چون صبح مى شد، بر سر فرزندان و نوه هایش دست مى کشید. روزى در حضور یکى از اشراف، یکى از فرزندزادگان خویش، حضرت مجتبى(علیه السلام) را مى بوسید. آن مرد گفت: من دو پسر دارم و هنوز حتى یک بار، هیچ کدام از آنها را نبوسیده ام. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «کسى که مهربانى نکند، رحمت خدا، شامل حالش نمى شود»[70]هـ) آراستگى
به نظافت و بوى خوش، علاقه زیادى داشت ; هم خودش رعایت مى کرد و هم به دیگران دستور مى داد.
به یاران و پیروان خود تأکید مى کرد که تن و خانه خویش را پاکیزه و خوش بو نگه دارند ; به خصوص روزهاى جمعه وادارشان مى کرد که غسل کنند و خود را معطر سازند که بوى بد از آنها استشمام نشود و آن گاه، در نماز جمعه حضور یابند.به آیینه یا آب مى نگریست و موهایش را شانه مى زد.
افزون بر آراستگى براى همسرانش، براى دوستانش نیز خود را مى آراست. عایشه مى گوید: دیدم در پیاله آبى که در خانه بود، خود را مى نگرد و موهایش را مرتب مى کند و مى خواهد نزد دوستانش برود ; به او گفتم: پدر و مادرم فدایت! تو پیامبر و بهترین آفریده ها هستى ; به آب مى نگرى و خود را مى آرایى؟ فرمود: خداوند دوست دارد هرگاه بنده اى نزد دوستانش مى رود، خود را بیاراید.
همواره لباسش پاکیزه بود و مى فرمود: از عوامل ارجمندى مؤمن نزد خداى والا، پاکیزگى لباس اوست.
هنگامى که هیئتى بر او وارد مى شدند، هم خود زیباترین لباسش را مى پوشید و هم مهتران اصحابش را به این کار دستور مى داد. لباس خشنى از پنبه یا کتان مى پوشید و بیشترین لباس هایش سفید بود و لباس مخصوصى براى نماز جمعه داشت. [71]و) معاشرت
در معاشرت با مردم، مهربان و گشاده رو بود. به هر کسى که مى رسید، سلام مى کرد. در سلام کردن، از همه، حتى کودکان و بردگان، پیشى مى گرفت.پاى خود را جلوى هیچ کس دراز نمى کرد و در حضور کسى، تکیه نمى زد.
غالباً دو زانو مى نشست و در مجالس، دایره وار مى نشست تا مجلس، بالا و پایینى نداشته باشد و همه، جایگاه مساوى داشته باشند.
از اصحابش، تفقد مى کرد و اگر سه روز یکى از اصحاب را نمى دید، سراغش را مى گرفت ; اگر مریض بود، او را عیادت مى کرد و اگر گرفتارى داشت، کمکش مى کرد.
در مجالس، تنها به یک فرد نگاه نمى کرد و یک فرد را مخاطب قرار نمى داد ; بلکه نگاه هاى خود را میان جمع تقسیم مى کرد.
از این که بنشیند و دیگران خدمت کنند، تنفر داشت ; از جا برمى خاست و در کارها شرکت مى کرد.
با هر مسلمانى که برخورد مى کرد، مصافحه مى کرد و دست خود را در دست او نگه مى داشت تاطرف مقابل، دست خود را عقب بکشد.
هرگاه کسى نزد او مى نشست و با او کار داشت، نمازش را سریع تمام مى کرد و به کار او مى رسید.
متواضع بود و در مجلس، هر جا که جا بود، مى نشست و جاى خاصى براى خود اختصاص نمى داد و دیگران را هم از این کار، نهى مى کرد.
هر کسى را که به خدمتش مى رسید، مورد اکرام و احترام قرار مى داد. بزرگ هر قومى را احترام و او را به ریاست و سرپرستى آنان تعیین مى کرد.
در پاسخ دوستان و غیر دوستان و هر کس که صدایش مى کرد، مى گفت: لبیک.
وقتى با دوستانش برخورد مى کرد، دستانشان را مى گرفت و مى فشرد و مى فرمود:
سه چیزند که دوستى آدمى با برادر مسلمانش را زلال مى سازند ;
1. هنگام دیدار با چهره اى گشاده با دوستش رو به رو شود;
2. زمان نشستن در مجلس، برایش جا باز کند;
3. او را با محبوب ترین نامش بخواند[72]ز) ساده زیستى
زهد و ساده زیستى، از اصول زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود.
او ساده غذا مى خورد ; ساده لباس مى پوشید و ساده حرکت مى کرد.
زیراندازش، غالباً حصیر بود. بر روى زمین مى نشست و عبایى داشت که هر جا مى رفت، آن را «دولا» مى کرد و زیر خود مى انداخت.
با دست خود، از بز، شیر مى دوشید و بر مرکب بى زین و پالان سوار مى شد و از این که کسى در رکابش حرکت کند، به شدت جلوگیرى مى کرد.
قوت غالبش، نان جو و خرما بود.
کفش و جامه اش را با دست خویش وصله مى کرد.
در عین سادگى، طرفدار فقر نبود و مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راه هاى مشروع، لازم مى شمرد و مى گفت: «چه نیکوست ثروتى که از راه مشروع به دست آید ; براى آدمى که شایسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف کند» و نیز مى فرمود: «مال و ثروت، کمک خوبى است براى تقوا»[73]امیرمؤمنان(علیه السلام) در وصفش مى فرمود:
«پیامبر(صلى الله علیه وآله)، از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند و به دنیا با گوشه چشم نگریست. دو پهلویش از تمام مردم، فرورفته تر و شکمش، از همه خالى تر بود. دنیا را به او نشان دادند ; اما نپذیرفت و چون دانست که خدا چیزى را دشمن مى دارد، آن را دشمن مى داشت. چیزى را که خدا خوار مى شمرد، خوار مى انگاشت و چیزى را که خدا کوچک مى شمرد، کوچک و ناچیز مى دانست.
همان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، بر روى زمین مى نشست و غذا مى خورد و چون برده، ساده مى نشست و با دست خود، کفشش را وصله مى زد. جامه خود را با دست خود مى دوخت و بر الاغ برهنه مى نشست و دیگرى را پشت سر خود سوار مى کرد.
وقتى پرده اى بر در خانه او آویخته شد که نقش و تصویر در آن بود، به یکى از همسرانش فرمود: «این پرده را از برابر چشمان من دور کن» و همواره دوست داشت تا جاذبه هاى دنیا از چشمانش پنهان بماند و از آن، لباس زیبایى تهیه نکند و آن را قرارگاه دائمى خود نداند و امید ماندن در دنیا نداشته باشد ; پس یاد دنیا را از جان خود بیرون کرد و دل از دنیا برکند و چشم از دنیا پوشاند و کسى که چیزى را دشمن دارد، خوش ندارد که به آن بنگرد یا نام آن، نزد او بر زبان آورده شود.
در زندگانى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، براى شما نشانه هایى است که شما را به زشتى ها و عیب هاى دنیا راهنمایى مى کند ; زیرا پیامبر، با نزدیکان خود، گرسنه به سر مى برد و با آن که مقام و منزلت بزرگى داشت، زینت هاى دنیا از دیده او دور ماند ; پس پیروى کننده، باید از پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیروى کند و به دنبال او راه رود و قدم بر جاى قدم او بگذارد وگرنه از هلاکت، ایمن نمى باشد. همانا خداوند، محمد(صلى الله علیه وآله) را نشانه قیامت و مژده دهنده بهشت و ترساننده از کیفر جهنم قرار داد. او با شکمى گرسنه از دنیا رفت و با سلامت جسم و جان، وارد آخرت شد ; سنگى بر سنگى نگذاشت تا جهان را ترک کرد و دعوت پروردگارش را پذیرفت.
وه! چه بزرگ است منتى که خدا با بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر ما نهاد و چنین نعمت بزرگى به ما عطا فرمود ; رهبر پیشتازى که باید او را پیروى کنیم و پیشوایى که باید راه او را تداوم بخشیم»[74]ح) نظم و انضباط
پیامبر(صلى الله علیه وآله) کارهایش را منظم انجام مى داد و نظم بر امور زندگى اش حاکم بود. او اوقات خویش را تقسیم مى کرد و چنین توصیه مى کرد:
براى رسیدگى به کارها، تقسیم وقت کن و همه تلاش خود را به کار گیر و کار هر روز را همان روز انجام بده و بهترین وقت هایت را براى رابطه خودت و پروردگارت اختصاص بده و چیزى را بر اداى واجبات، مقدم مشمار و بین خود و مراجعان، حجاب طولانى قرار مده که بدگمانى مى آفریند و کارها را بر تو آشفته مى سازد[75]ط) تشویق به علم
پیامبر(صلى الله علیه وآله)، مردم را به علم و سواد تشویق مى کرد. کودکان اصحابش را وادار کرد تا سواد بیاموزند و به برخى از یارانش فرمان داد تا زبان سریانى بیاموزند. او مى گفت: «طلب دانش، بر هر مسلمان، واجب است» و نیز فرمود: «حکمت را در هر کجا و در نزد هر کس (حتى مشرک یا منافق ) یافتید، از او اقتباس کنید». همچنین فرمود: «علم را جستوجو کنید ; حتى اگر لازم باشد که تا چین سفر کنید».
دانش را پیشواى خرد مى دانست و مسلمانان را به پرسش گرى تشویق مى کرد و مى گفت: «دانش، گنجینه است و کلیدش، پرسش ; خدایتان بیامرزد»،! او مى فرمود:
بپرسید ; (زیرا در پرسش و پاسخ هاى علمى )، چهار تن پاداش مى برند ;
پرسش گر، پاسخ گو، شنونده و شیفته آنان[76]کلام آخر[77] این که امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود:
پس به پیامبر پاکیزه اقتدا کن که مایه فخر و بزرگى است ; براى کسى که خواهان بزرگوارى است[78]جان گرامى، دریغ نیست زعشقش *** جان من و صد چو من فداى محمد[79]
پی نوشت ها:
[1]. نساء (4 )، آیه 152 .
[2]. بقره (2 )، آیه 253 .
[3]. اسراء (17 )، آیه 55 .
[4]. ر.ک: المیزان، ج 2، ص 470 ; تفسیر نمونه، ج 2 ص 254 و ج 4، ص 191 .
[5]. مصباح یزدى، معارف قرآن، ج 5، ص 181 ; مرتضى مطهرى، خاتمیت، ص 41 .
[6]. مائده (5 )، آیه 67 .
[7]. زمر (39 )، آیه 65 .
[8]. حاقه (69 )، آیه 46 ـ 48 .
[9]. آل عمران (3 )، آیه 71 .
[10]. ذاریات (51 )، آیه 17 و 18 .
[11]. نور (24 )، آیه 13 .
[12]. بقره (2 )، آیه 222 .
[13]. محدث نورى، مستدرک الوسائل، ج 5، ص320 .
[14]. صحیفه امام، ج 20، ص 268 ـ 269 .
[15]. هود (11 )، آیه 112 .
[16]. مزمل (73 )، آیه 17 .
[17]. هود (11 )، آیه 105 ـ 108 .
[18]. هود (11 )، آیه 95 .
[19]. بقره (2 )، آیه 115 .
[20]. حدید (57 )، آیه 4 .
[21]. ر.ک: جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، ج 6، ص 300 .
[22]. اسراء (17 )، آیه 79 .
[23]. طه (20 )، آیه 2 .
[24]. بحارالانوار، ج 16، ص 276 .
[25]. آل عمران (3 )، آیات 190ـ191 .
[26]. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 9 (سیرة رسول اکرم در قرآن ) .
[27]. نورالثقلین، ج 3، ص 206 .
[28]. اسراء (17 )، آیه 79 .
[29]. همان، ص 207 ; تفسیر برهان، ج 2، ص 438 .
[30]. نورالثقلین، ج 3، ص 392 .
[31]. در المنثور، ج 5، ص 324 .
[32]. تفسیر موضوعى قرآن، ج 5، (معاد در قرآن ) .
[33]. نورالثقلین، ج 3، ص 205 .
[34]. (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ) .
[35]. تحریم (66)، آیه 1 .
[36]. شعرا (26)، آیه 2 .
[37]. ر.ک: المیزان، ج 19، ص 382 و 383 ; تفسیر نمونه، ج 24، ص 273 .
[38]. فتح (48 )، آیه 1 و2 .
[39]. المیزان، ج 18، ص 258 .
[40]. شعراء (26 )، آیه 14 .
[41]. فتح (48 )، آیه 2 .
[42]. فتح (48)، آیات 2 و 3 .
[43]. ص (38 )، آیه 5 ـ 7 .
[44]. فتح (48 )، آیه 1 .
[45]. المیزان، ج 18، ص 275 ; ر.ک: محمد هادى معرفت، تنزیه الانبیاء، ص 172 ـ 179 .
[46]. نمل (27 )، آیه 8 .
[47]. فاطر (35)، آیه 22.
[48]. سجده (32 )، آیه 11 .
[49]. مؤمنون (23 )، آیه 100 .
[50]. صافات (37 )، آیه 79 .
[51]. اعراف (7 )، آیه 78 و79 .
[52]. بحارالانوار، ج 19، ص 346 ; صحیح بخارى، ج 5، ص 77 ; صحیح مسلم، ج 8، ص 163 .
[53]. الارشاد، ج 1، ص 181 ; المناقب، ج 1، ص 201 ; سنن ترمذى، ج 2، ص 258 ; شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 183 .
[54]. صحیح بخارى، ج 2، ص 92 و 102 .
[55]. متقى هندى، کنز العمال، ج 15، ص 646 ; غزالى، احیاء العلوم، ج 4، ص 474 ; الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 387 .
[56]. سنن ابى داود، ج 1، ص 453 ; مسند احمد، ج 7، ص527 .
[57]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 387 ; صحیح بخارى، ج 2، ص 631 .
[58]. محدث قمى، مفاتیح الجنان، ص 529 .
[59]. سمهودى، وفاء الوفاء، ج 2، ص 413 ; ابن جوزى، الوفاء فى فضائل المصطفى، باب طلب شفا از قبر نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) .
[60]. او را «بلال بن حرث» معرفى کرده اند; الدعوة الاسلامیة، ج 2، ص 207، پاورقى1 .
[61]. وفاءالوفاء، ج 4، ص 1374 .
[62]. ر.ک: مجمع البیان، ج 4، ص 46 ; تفسیر قرطبى، ج 13، ص 231 .
[63]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 87 .
[64]. المعرفه و التاریخ، ج 3، ص 361 .
[65]. قلم (68 )، آیه 4 .
[66]. کلیات سعدى، به کوشش مظاهر مصفا، کانون معرفت، تهران، ص 694 .
[67]. بحارالانوار، ج93، ص 363 ; مجمع الزوائد، ج 3، ص 150 ; سنن النبى، ص 251 .
[68]. سنن ابى داود، ج 2، ص 195 ; فتح البارى، ج 11، ص 21 .
[69]. طبقات الکبرى، ج 1، ص 372 ; شرح اصول کافى ج 1، ص 240 ; سنن النبى، ص 103 ; مسند احمد، ج 3، ص 19 ; عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 1، ص 41 ; وسائل الشیعه، ج 8، ص 507 ; اصول کافى، ج 2، ص 99 ; بحارالانوار، ج 7، ص 249 .
[70]. صحیح مسلم، ج 5، ص 114 ; مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 254 .
[71]. مجمع الزوائد، ج 5، ص 132 ; بحارالانوار، ج 16، ص 249 ; کنزالعمال، ج 7، ص 122 .
[72]. مستدرک الوسائل، ج 8، ص 281 ; سنن النبى، ص 123 ; بحارالانوار، ج 73، ص 23 ; مکارم الاخلاق، ج 1، ص 55 .
[73]. فیض کاشانى، محجة البیضاء، ج 6، ص 44 ; وسائل الشیعه، ج 12، ص 16 ; مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 258 .
[74]. نهج البلاغه، خطبه 160 .
[75]. دعائم الاسلام، ج 2، ص 251 ; مجموعه آثار، ج 2، ص 258 .
[76]. تحف العقول، ص 28 ; خصال، ص 522 ; کنزالعمال، ج 10، ص 135 .
[77]. براى آشنایى بیشتر با ویژگى هاى رفتارى ـ اخلاقى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آثار ذیل مراجعه کنید:
الف) سنن النبى، علامه طباطبایى .
ب) وحى و نبوت، مرتضى مطهرى .
ج) همنام گل هاى بهارى، حسین سیدى .
[78]. نهج البلاغه، خطبه 160.
[79]. عبدالرحمن جامى .